اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

مدیریت زمان : چرا زمان کم دارم؟

مدیریت زمان : چرا زمان کم دارم؟



مدیریت زمان : چرا زمان کم دارم؟



مدیریت زمان,کمبود زمان,مشکل کمبود زمان

مدیریت زمان،‌ یکی از دغدغه های مهم بسیاری از ماست. دوست روانشناسی می‌گفت: وقتی به حرف‌های مراجعین خودم فکر می‌کنم، احساس می‌کنم عمده‌ی مردم، صرفاً دو مشکل جدی را در حوزه‌های ذهنی و رفتاری به رسمیت می‌شناسند: «افسردگی» و «بیش فعالی».

هر کسی در توصیف خودش یا دیگران، به سادگی اعلام می‌کند که: «من هیچ مشکل خاصی ندارم. فقط این افسردگی زندگی من را خراب کرده». یا اینکه «دوست من، یا همسر یا همکار من،‌ بیش فعال است و …». ماجرای مدیریت زمان هم چیزی شبیه همین ماجرا شده. بسیاری از ما راهکار انواع مشکلاتمان را در در مدیریت زمان می‌جوییم.

چرا دچار کمبود زمان می‌شویم؟
همه ما به یک دلیل واحد دچار کمبود زمان نمی‌شویم. قبل از اینکه به فکر مدیریت زمان و حل کردن مشکل کمبود زمان خود باشیم، باید ببینیم که چرا دچار کمبود زمان شده‌ایم. برخی از رایج‌ترین دلایل کمبود زمان را در اینجا با هم مرور می‌کنیم:

برخی از ما به دلیل رویاهای بزرگی که در سر داریم، احساس می‌کنیم به کمبود زمان گرفتار شده‌ایم.

وقتی که تصمیم می‌گیریم به یک انسان بزرگ تبدیل شویم. وقتی به غول‌های صنعت و اقتصاد ایران و جهان فکر می کنیم. وقتی می‌خواهیم تاثیری ماندگار از خودمان در حوزه علم و دانش و فرهنگ و هنر به جا بگذاریم.

مدیریت زمان,کمبود زمان,مشکل کمبود زمان

یکی از اولین چیزهایی که به خاطر می‌آوریم محدودیت زمان است. خصوصاً اگر به سن خودمان فکر کنیم و احساس کنیم، تا این نقطه که هم اکنون آمده‌ایم، به اندازه‌ی کافی از عمر و وقت خودمان استفاده نکرده ایم.

مدیریت زمان و مسئله اولویت بندی در کارها کمبود زمان ممکن است به دلیل مشکل در اولویت بندی کارها و فعالیت‌ها باشد.

گاهی اوقات، ممکن است احساس کنیم که حجم فعالیت‌ها زیاد است  و نمی‌دانیم که بهتر است کدام را به نفع کدام کنار بگذاریم. یا کدام را در اولویت قرار دهیم. من می‌خواهم درس بخوانم و بهترین معدل را در پایان دوره کارشناسی بگیرم. دغدغه‌ی کنکور ارشد را هم دارم و می‌بینم فرصت کافی برای آن ندارم.

شنیده‌ام که پس از دوران دانشجویی فرصت مطالعه خیلی کمتر است و دلم می‌خواهد از همین دوران برای یادگیری و توسعه دانش خودم هم استفاده کنم. از طرفی برای تامین هزینه‌ی تحصیل و همینطور کسب تجربه، کار هم می‌کنم یا می‌خواهم بکنم. احساس می‌کنم همه اینها هم در یک اولویت هستند و مهم هستند یا اگر اولویت‌های آنها با هم فرق دارد، دانش یا شجاعت این اولویت بندی را ندارم. امیدوارم از طریق مدیریت زمان، فضایی ایجاد کنم که به همه‌ی خواسته‌های خودم برسم.

شبیه همین ماجرا هم برای مدیری پیش می‌آید که هم می‌خواهد جلسات برون‌سازمانی را با دقت و کیفیت خوب برگزار کند. هم اصرار دارد که بازدیدهای منظم و دوره‌ای در داخل شرکت داشته باشد. هم علاقمند است برای همسر و فرزندانش وقت بگذارد و از سوی دیگر، از دانش و تکنولوژی روز هم عقب نماند.

اولویت‌بندی، مهارتی ضروری اما بسیار دشوار و چالش برانگیز است که در بسیاری از مواقع، ما را ترغیب می‌کند که با استفاده از مدیریت زمان و مهارت‌های مشابه، ظرفیت و توانمندی خود را افزایش داده و صورت مسئله را پاک کنیم. درست مانند کسی که می‌خواهد با صد هزار تومان بودجه، یکی از دو اسباب بازی شصت هزار تومانی و پنجاه هزار تومانی را انتخاب کند و چنان در انتخاب دچار تردید می‌شود که تصمیم می‌گیرد ده هزار تومان قرض بگیرد و هر دو گزینه را انتخاب کند!

مدیریت زمان و مشکل ما در واگذاری کارها و تفویض اختیار کمبود زمان ممکن است ناشی از واگذار نکردن کارها به دیگران باشد
ما خیلی وقت‌ها در واگذار کردن کارها به دیگران، ضعیف عمل می‌کنیم. یا کارها را به شکل نامطلوبی به دیگران واگذار می‌کنیم که در نهایت زحمت خودمان دوچندان می‌شود. آیا تا به حال شده از کسی بخواهید که برای صرفه جویی در وقت، به جای شما یک پیراهن را برایتان بخرد و جدای از زحمت و منتی که برای شما ایجاد شده، وادار شوید بعداً برای تعویض مراجعه کنید و وقت زیادی را صرف چانه زنی و متقاعد کردن فروشنده به تعویض لباس کنید؟

یا آیا شده است که نامه‌ای را برای تایپ به همکار خود بدهید و ببینید که مدت زمانی که صرف ویرایش و غلط گیری نامه می‌شود بیشتر از زمانی است که خودتان برای تایپ نامه صرف می‌کنید؟

مدیریت زمان,کمبود زمان,مشکل کمبود زمان

واگذاری نادرست و غیرحرفه‌ای کارها به دیگران، باعث می‌شود که در نهایت بسیاری از ما به این نتیجه برسیم که بهترین روش صرفه جویی در زمان، این است که کارها را خودمان انجام دهیم و از آنجا که به هر حال ، ظرفیت ما در انجام کارها محدود است، نهایتاً احساس می‌کنیم مدیریت زمان، آن کلید طلایی است که می‌تواند چنین مشکلی را برای ما حل کند.

کمال طلب بودن می‌تواند یکی دیگر از دلایلی باشد که ما را نهایتاً به سمت مدیریت زمان سوق داده است
کمال طلب‌ها یا Perfectionist ها، کسانی هستند که برای هیچ کاری،‌ استاندارد ۹۰ یا ۹۵ از صد را نمی‌پذیرند. آنها استاندارد ۱۰۰ از ۱۰۰ را می‌خواهند. به همین دلیل هر کاری توسط آنها، بیش از زمان معمول طول می‌کشد. نامه‌ای که می‌تواند در پنج دقیقه نوشته شود، پنج بار مرور و ویرایش می‌شود و پس از سی دقیقه، با نارضایتی ارسال می‌شود.

مدیریت زمان,کمبود زمان,مشکل کمبود زمان

اگر ماشین خود را به کارواش ببرند، دو برابر کارگری که ماشین را شسته، وقت می‌گذارند و دور ماشین می‌گردند تا از نبودن لکه در اطراف ماشین مطمئن شوند.

یک مهمانی کوچک یا سمینار مختصر داخل سازمان، به اندازه‌ی یک عروسی از آنها وقت می‌گیرد و باید تمام جزییات بررسی شود و به دقت مورد توجه قرار گیرد.

طبیعی است که در این شرایط، ممکن است من و شما احساس کنیم که مشکل اصلی ما در مدیریت زمان است و اگر در مهارت مدیریت زمان توانمند شویم می‌توانیم بدون کمبود وقت، کارها را با همان سطحی از استاندارد که مد نظرمان است انجام دهیم.

مشکل در مدیریت زمان به دلیل حل موردی مسائل حل موردی مشکلات و نداشتن نگاه فرایندی، می‌تواند دلیل دیگر کمبود زمان باشد.

گاهی اوقات، مسیر کار در تیم ما یا در سازمان ما نادرست است. به جای اینکه مسیر کار را درست کنیم، به صورت موردی مشکلات را حل می‌کنیم.

مدیریت زمان,کمبود زمان,مشکل کمبود زمان

بستری که در سازمان ایجاد کرده‌ایم،‌ بستری برای فساد اقتصادی است. یا اینکه فرایندها و نظام پاداش و پرداخت، به شکلی است که کارمندان تشویق می‌شوند از زیر کار فرار کنند.

به جای اینکه یک بار ببینیم ریشه مسئله چیست، هر روز وقت ما صرف جستجوی کارمند خاطی و مجازات کردن او می‌شود.

دوستان و همراهانی انتخاب کرده‌ایم که هر لحظه بودن کنار آنها، ما را به اتلاف وقت و فراموش کردن اولویت‌ها سوق می‌دهد. اما به جای اینکه این مسئله را حل کنیم، سعی می‌کنیم با ابزارها و تکنیک های مختلف، از وقت جزیی باقیمانده استفاده بهتری بکنیم.

شاید هم مشکل اصلی ما انگیزه نداشتن است
وقتی برای کاری که انجام می‌دهیم انگیزه نداریم، آن را کندتر از همیشه انجام می‌دهیم. خیلی وقت‌ها هم، ترجیح می‌دهیم آن کار را در آخرین مهلت مقرر انجام دهیم. در چنین شرایطی، گاهی اوقات مسئله‌ی ریشه‌ای کمبود انگیزه، دیده نمی‌شود و عارضه‌ی سطحی آن، یعنی کمبود وقت، مورد توجه و نظر ما قرار می‌گیرد.

احساس می‌کنیم با بهبود مهارت مدیریت زمان، می‌توانیم انواع مشکلاتی را که در کار و زندگی روزمره خود با آن مواجه هستیم، مدیریت کرده و کاهش دهیم.

دلیل دیگری که بسیاری از ما دچار کمبود زمان می‌شویم، ضعف ما در هنر نه گفتن است.
شاید شما هم از جمله کسانی باشید که نمی‌توانند به سادگی به دیگران «نه» بگویند. به همین دلیل، قسمت عمده‌ای از وقت خود را صرف انجام کارهایی می‌کنند که به دلیل خجالت یا رودربایستی یا دلایل مشابه، پذیرفته‌اند. در چنین شرایطی، تلاش برای بهبود مهارت مدیریت زمان، به معنای بهبود توانایی‌های ما نیست. بلکه گویی می‌خواهیم ظرفیت بارکشی خودمان را افزایش دهیم تا دیگران بتوانند با دردسر کمتری بار بیشتری را بر شانه‌های ما تحمیل کنند.





۳۱ صفت مشترک رهبران بزرگ جهان

راه‌وروش درست رهبری یک گروه چندان به تغییرات دنیا و پیشرفت‌های تکنولوژیک آن وابسته نیست. رهبران بزرگ صنعت، اقتصاد، تکنولوژی و هر عرصه‌ی دیگری که به فکرتان می‌رسد در دوره‌های گذشته تقریباً از شیوه‌های مشابهی برای رهبری استفاده می‌کرده‌اند.

«اندروکارنگی»، صنعتگر خودساخته‌ و ثروتمندترین مرد این سیاره در اوایل قرت بیستم نیز یکی از همین رهبران بزرگ است که آموزه‌هایش درباره‌ی رهبری جهان‌گیر شده است.

ماجرای نشر تفکرات او در این‌باره به سال ۱۹۰۸ و ملاقاتش با ژورنالیستی به‌نام ناپلئون هیل بازمی‌گردد؛ زمانی‌که او تصمیم گرفت استراتژی‌های رهبری خود را با مردم دنیا به اشتراک بگذارد.

مکالمات این دو نفر از آن پس پایه و اساس بیشتر نوشته‌های هیل بود؛ از جمله کتاب او در سال ۱۹۷۳ به نام «بیندیشید و ثروتمند شوید» که به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها در آن دوران تبدیل شد.

هیل مکالکات اولیه خود با کارنگی را جمع‌آوری و ویرایش کرد و در سال ۱۹۴۸ با عنوان «به روش خود ثروتمند شوید»، به چاپ رساند.

از نظر کارنگی رهبران موفق در دنیا در تمام جنبه‌های زندگی خود صفات مشترکی از خود به نمایش می‌گذارند. ما خلاصه‌ای از این صفات را در ادامه آورده‌ایم.



یک هدف مشخص و یک برنامه‌ی مشخص برای رسیدن به آن دارند رهبران بزرگ همیشه در حال کار برای رسیدن به یک هدف فراگیر هستند.

  • انگیزه‌ای دارند که به طور مداوم آنها را به جلو می‌راند کارنگی می‌گوید:«هیچ چیز بزرگی بدون انگیزه به دست نمی‌آید.»
  • اطراف‌شان پر از افراد با استعدادی است که دید مشترکی دارند کارنگی می‌گوید:«موفقیت‌های بزرگ همواره نتیجه‌ی هماهنگی ذهن‌هایی است که به سمت یک هدف قطعی حرکت می‌کنند.»
  • به خودشان متکی هستند یک رهبر در مواقع زیادی بر اساس ابتکار، تلاش و قضاوت خود عمل می‌کند.
carnegie

اندرو کارنگی

 

  • به شدت منضبط و منظم هستند اگر نتوانید خود را کنترل کنید، قادر به کنترل دیگران نیز نخواهید بود. به قول کارنگی در این قانون استثنایی وجود ندارد!
  • سرسخت هستند آنها برنامه‌های خود را با دیدن نخستین نشانه‌های «مخالفت» رها نمی‌کنند.
  • خلاقیت دارند طبقه گفته‌ی کارنگی به هیل، رهبران توانمند باید به‌دنبال راه‌های جدید و بهتر برای انجام کارها باشند. آنها باید برای یافتن ایده‌ها و موقعیت‌های جدید برای رسیدن به اهداف خود، همیشه آمادگی داشته باشند.
  • قاطع هستند بدون فکر قبلی تصمیم گرفتن بسیار خطرناک است ولی یک تصمیم ناقص بهتر از نداشتن آن است.
  • همه‌ی حقایق ممکن را قبل از قضاوت جمع‌آوری می‌کنند کارنگی می‌گوید:«رهبران توانمند بدون یک دلیل مستدل تصمیم نمی‌گیرند. آنها کسب و کار خود را بر اساس دریافت واقعیت‌ها پیش از قضاوت می‌سازند، اما با سرعت و قاطعانه حرکت می‌کنند.»
  • مشتاق‌اند اشتیاق بیش از حد تنها می‌تواند فرد را از خطر خشک و یا بیش‌ازاندازه بدبین بودن نجات دهد، اما یک رهبر تأثیرگذار می‌داند که چطور محرک گروهش باشد و از این انرژی در راه هدف استفاده کند.
steve_jobs

استیو جابز

  • متعادل هستند بیش‌ازاندازه به کارکنان توجه کردن و یا رفتار تحقیرآمیز با آنان داشتن در طولانی‌مدت نتایج عملکردی مثبتی نخواهد داشت.
  • ذهن باز دارند کارنگی توضیح می‌دهد:«هیچ فردی با ذهن بسته نمی‌تواند حس اطمینان را به همکاران خود القا کند و رهبری های بزرگ بدون اطمینان غیر ممکن هسستند.»
  • فراتر از چیزی هستند که از آنها انتظار می‌رود کارنگی می‌گوید:«من هیچ رهبر توانمندی در تجارت و صنعتی نمی‌شناسم که بیش از زیردستان خود برای ارائه‌ی خدمت تلاش نکرده باشد.»
  • مبادی آداب هستند رهبران بزرگ می‌دانند که چگونه برازنده باشند و رهبر جذابی برای تیم خود به نظر برسند.
  • بیش از آنچه می‌گویند، گوش می‌کنند رهبران بزرگ از مکالمات خود به عنوان دستاویزی برای نشان‌دادن خودشان استفاده نمی‌کنند؛ آنها تا حد ممکن سعی می‌کنند از کسی که با او سخن می‌گویند، یاد بگیرند.



 

walt-disney

والتر الیاس والت دیزنی

  • به جزئیات توجه می‌کنند رهبران موفق از مسئولیت‌ها و خروجی زیردستان خود آگاه هستند اما به دنبال مدیریت ذره‌بینی نیستند.
  • مصمم هستند بهترین رهبران از شکست درس می‌گیرند، مطمئنا آنها پس از شکست برای رسیدن به پیروزی مجهزتر هستند.
  • انتقادپذیرند کسی که با مورد انتقاد قرارگرفتن کار خود از خشم شعله‌ور می‌شود، هرگز یک رهبر موفق نخواهد شد.
  • می‌دانند که چه زمانی خود را مهار کنند رهبرانی که اغلب اوقات زیاده‌روی می‌کنند، احترام خود نزد اطرافیان را از دست خواهند داد.
  • وفادار هستند کارنگی می‌گوید که وفاداری باید از وفاداری به دیدگاه خود آغاز شود و با وفاداری به گروه و مشتریان نیز بسط داده شود.
  • زمان صریح‌حرف‌زدن را می‌دانند یک رهبر دیپلماتیک می‌داند که خودداری از حرف‌زدن به مصالحه منجر می‌شود و یا حمله و دشمنی! اما فریب دادن دیگران و پنهان کردن حقیقت برای حفظ اعتبار، قطعاً او را غیرقابل‌اعتماد خواهد کرد.
  • انگیزه‌ی دیگران را درک می‌کنند رهبران بزرگ این توانایی را دارند که از خود بیرون بیایند و دیدگاه زیردستان و یا حتی رقبای خود را تصور کنند.
  • فوق‌العاده دوست‌داشتنی هستند اگر یک رهبر توانایی همدرد بودن با دیگران و خشنود کردن آنها را داشته باشند، افراد همه‌ی عشق خود را به رهبران‌شان می‌دهند.
  • متمرکز هستند بهترین رهبرها تمام توجه و انرژی خود را بر روی یک پروژه در یک زمان خاص متمرکز می‌کنند.
ElonMusk

ایلان ماسک

  • از اشتباهات درس می‌گیرند آموختن از اشتباهات خود مانند آموختن از اشتباهات دیگران بسیار مهم است.
  • مسئولیت اشتباهات زیردستان خود را می‌پذیرند کارنگی می‌گوید:«هیچ چیز سریع‌تر از واگذارکردن مسئولیت به دیگران، ظرفیت رهبری یک فرد را از بین نمی‌برد.»
  • دستاوردهای دیگران را تصدیق می‌کنند یک رهبر بزرگ درک می‌کند که عملکرد عالی باید مورد تقدیر قرار گیرد. کارنگی می‌گوید افراد با تأیید کلامی تلاش‌های‌شان بیشتر انگیزه پیدا می‌کنند تا یک جایزه‌ی نقدی.
  • با دیگران طوری رفتار می‌کنند که دوست دارند با خودشان رفتار شود
  • خوش‌بین هستند بعضی افراد بدبینی را مثل یک نشان افتخار با خود حمل می‌کنند اما کسانی که خوش‌بینی را انتخاب می‌کنند، خودشان را با موفقیت و نیکنامی بیشتر هماهنگ کرده‌اند.
  • مسئولیت اقدامات کل تیم خود را می‌پذیرند کارنگی این نکته را در پایان صحبت‌های خود به هیل می‌گوید اما تأکید می‌کند که اگر می‌توانست به عقب بازگردد آن را به عنوان مهم‌ترین نکته در بالای فهرست خود قرار می‌داد.
  • قادرند بدون احساساتی شدن عمل کنند بهترین رهبران قادر هستند که در زمان تصمیم‌گیری، خودشان را از هیجانات‌شان جدا کنند و همه چیز را عینی ببینند.




خاطره ای از یک معلم

قبل از اینکه درس مدیریت بخوانم، همیشه واژه «استراتژی» برایم جذاب بود. همیشه دوست داشتم «استراتژی» بدانم و بفهمم. برایم مثل قلعه ای می ماند در دوردستها: عظیم، خیره کننده و سرشار از رمز و راز٫

در دوران دانشگاه، درسها را یکی پس از دیگری به سرعت گذراندم تا نوبت به درس استراتژی برسد. روز موعود فرا رسید. سر کلاس درس نشستم و تمام جسم و جانم را متمرکز کردم تا مفهوم این واژه اسرارآمیز را درک کنم.

قلعه استراتژی فردی

جلسات یکی پس از دیگری آمدند و رفتند و من همچنان سیراب نشده بودم. آنچه میشنیدم بسیار تئوریک بود


به سراغ کتابها رفتم. دیوید را خواندم. مینتزبرگ و هکس و تامسون و شواترز و پورتر و کیم و راملت و …

حسم بهتر شد. اما هنوز بیشتر می خواستم. آن سالها به تازگی به یک پست مدیریتی ارتقا پیدا کرده بودم و هنوز احساس میکردم استراتژی باید ذهنم را بازتر کند. قلعه را دیده بودم. درها را باز کرده بودم. راهروهای قلعه را گشته بودم. اما تو گویی که اتاقی در تاج قلعه بود که هیچکس راه آن را نشان نمیداد و هیچ راهرویی به آنجا منتهی نمیشد.

مدتی نگذشته بود که به حادثه ای، «معلم استراتژی» شدم. کلاسی بود و دانشجویانی که عمدتاً از مدیران کسب و کار بودند و ظاهراً چند مدرس را به اعتراض تغییر داده بودند و فرصتی دست داد تا من در کلاس آنها حاضر شوم. از سال ۸۵ آموزش استراتژی را آغاز کردم و مجموعاً حدود ۱۵۰۰ نفر را تعلیم دادم: در بیش از چهل دوره و هر دوره چهل ساعت…

قلعه را به آنها معرفی میکردم و آنها را دور تا دور آن میگرداندم و راههای پیدا و پنهان را نشان میدادم. اما خود میدانستم که این قلعه را اتاقی است که خود هرگز راه بدان پیدا نکرده ام.

سالها گذشت…

یک روز، در گوشه یک نمایشگاه، فرصتی دست داد تا با مدیری بر سر میز بنشینم که گردش مالی سازمانش، با درآمد نفتی کشورم قابل مقایسه بود! در لا به لای حرفهای دوستانه و گزارش کارها و …، حرف از مدیریت شد و گفتم که در کنار فروشنده بودن، «معلم» هم هستم و «استراتژی» هم درس میدهم.

پرسید: استراتژی را چگونه تعریف میکنی؟ کمی فکر کردم. آنها که استراتژی را میشناسند میدانند که ده ها تعریف وجود دارد که برخی همسو و برخی متضاد و متعارض هستند. به هر حال، به حیلت معلمی و با بازی کلامی، تعاریف را به هم چسباندم و معجونی را به خوردش دادم: کمی از پورتر، با عصاره ای از مینتزبرگ، با طعمی از گری همل. با کمی افزودنی از هکس به همراه رنگهای طبیعی و با کمی افزودنی های مجاز!

تمام مدت با لبخند نگاهم کرد. در پایان گفت: من درس مدیریت نخوانده ام. به همین دلیل، ذهنم چندان پیچیده و مجرد نیست. من آموخته ام که استراتژی، تخصیص بهینه منابع است. اینکه وقت و سرمایه و نیروی انسانی و دانش و تجربه و مهارت خود را صرف کدام حوزه کنی  و از کدام حوزه ها، دوری کنی. استراتژی هنر «انتخاب کردن» و «کنار گذاشتن» است. هنر تشخیص اینکه به کدام بازار رو کنی و از کدام بازار صرف نظر کنی. هنر اینکه چشم را بر روی کدام مشتری ببندی و از منافعش صرف نظر کنی تا دستانت برای خدمت بیشتر به مشتری دیگر، آزاد و رها بماند. هنر فرار کردن از وسوسه «دستیابی همزمان به همه چیزهای خوب…».

او از نوشیدنی روی میز سرمست بود و من از طعم این عصاره تجربه که هنوز سرمستش مانده ام…

دوست داشتم بیشتر حرف بزنم که فردی آمد و آن مرد، با خداحافظی شتابزده، میز را ترک کرد. فهمیدم که «استراتژی» به او میگوید که بیش از این، «زمانش» را صرف گفتگو با من نکند.

راه اتاق بالای برج را یافته بودم! چند هفته بعد، برای همیشه، آموزش استراتژی را رها کردم و زندگی دیگری را آغاز کردم. تغییراتی چنان بزرگ در زندگیم حاصل شد که دانشگاه و درس و مدرسه، هرگز برایم ایجاد نکرده بودند.

در ادامه برای شما از استراتژی خواهم گفت: تفکر استراتژیک و استراتژی فردی.





بسیار پیش آمده که از من می‌پرسند زبان را چگونه بیاموزیم؟/پاسخ جالب به یک سوال

بسیار پیش آمده که از من می‌پرسند زبان را چگونه بیاموزیم؟

قبل از اینکه توضیحات آموزشی بدهم چند نکته لازم است:

۱)  من تا کنون نتوانسته‌ام کلاس آموزش زبان شرکت کنم. زمانی پولش نبود و این روزها وقتش. البته همیشه از همکارانم برای شرکت در این کلاسها حمایت کرده‌ام.

۲) مهارت زبان من هنوز هم خوب نیست. بنابراین شاید توصیه‌های من بهترین نباشد. البته یک بار از هم از روی بیکاری تافل دادم که تا آنجا که به خاطر دارم از ۱۲۰ نمره حدود ده نمره کم آوردم که ظاهراً میگویند خیلی بد نیست. اما در حرف زدن لهجه‌ی مزخرف مخصوص خودم را دارم! (نه آمریکایی نه بریتیش) و در نوشتن گاهی خطاهای گرامری دارم. اگر چه واقعیت این است که در خواندن متون انگلیسی از فارسی سریع‌تر هستم.

۳)‌ روشی که من اینجا مطرح می‌کنم کاملاً شخصی است. نمی‌دانم برای دیگران هم مفید است یا نه. اما من از راهنمایی با این روش شروع کردم و از زمانی که در حدود ۲۰ سالگی با گروههای مختلف از کشورهای دیگر مواجه شدم تا امروز، همیشه جلساتم را خودم مدیریت کرده‌ام و بسیاری از اوقات نیز نقش مترجم همزمان را داشته ام. بنابراین گفتم در اینجا این روش را شرح دهم تا شاید برای دیگران هم مفید باشد:


گام صفر: وسواس را کنار بگذارید.

افراد زیادی آماده‌اند تا برای شما در یادگیری زبان (آگاهانه یا ناخودآگاه)‌ مشکل ایجاد کنند!

سریع از شما می‌پرسند: از روی کدام کتاب می‌خوانی؟ کدام کلاس می‌روی؟ لهجه‌ی آمریکایی را ترجیح میدهی یا بریتیش را؟ وااااای! لهجه‌ات فاجعه است! لحنت خراب است. Big با Large فرق دارد! ‌کاربرد Between و Among متفاوت است و …

شاید حرفهای این دوستان درست باشد. اما یک مشکل وجود دارد. ما در زبان خودمان هم هزار جور غلط و اشتباه داریم. کلمات فارسی را با پسوند عربی جمع می‌بندیم. تلفظ‌های متفاوت داریم. کنایه‌ها و ضرب‌المثل‌هایی داریم که صد کیلومتر آن طرف تر کسی متوجه نمی‌شود. لهجه‌های اقوام دیگر را مورد شوخی قرار می‌دهیم! پس اینها نمی‌تواند مانع یادگیری باشد. دوستی داشتم که یک بار به من گفت: در تلفظ کلمات راحت باش. هر چقدر که پرت و پلا هم تلفظ کنی میتوانی روستایی را در آمریکا یا انگلیس بیابی که آن واژه را مثل تو تلفظ کنند!

ضمناً اگر مصاحبه‌های بی بی سی و سی ان ان و شبکه‌های بزرگ جهان را ببینید خواهید دید که بسیاری از افراد با اعتماد به نفس کامل و با نادرست ترین و غیر قابل فهم ترین لهجه صحبت می‌کنند. پس اعتماد به نفس داشته باشید! به من هر وقت می‌گویند آمریکن صحبت می‌کنی یا بریتیش؟ میگویم: ایرانیش!

گام اول: نقش کلمات در مکالمه به زبان انگلیسی یا هر زبان دیگر

به هر حال بدون شناخت کلمات نمی‌توان به زبان دیگری حرف زد! اما اینجا آن قانون معروف ۸۰-۲۰ وجود دارد. با ۲۰٪ تلاش نسبت به حرفه‌ای ترین کسانی که به زبان خارجی مسلط هستند، می‌توانیم ۸۰٪ توانمندی آنها را کسب نماییم. پیشنهاد من قبل از هر کاری، مراجعه به لیست ۱۰۰۰ کلمه‌ی پرکاربرد انگلیسی است. من این لیست را برای شما گذاشته‌ام:

۱۰۰۰ کلمه که در انگلیسی بیش از همه‌ی کلمات کاربرد دارند

یک سوم کل نوشته‌های انگلیسی جهان فقط با همان ۲۵ کلمه‌ی اول لیست اشغال شده است! اگر ۱۰۰ کلمه‌ی اول را بدانید نیمی از کل متون انگلیسی جهان را می‌فهمید! و ۳۰۰ کلمه‌ی اول ۶۵٪ از کل نوشته‌های مکتوب انگلیسی را به خود اختصاص می‌دهند. پیشنهاد می‌کنم ترجمه‌ی تک تک این لغت‌ها را پیدا کنید و به تدریج آنها را حفظ کنید.

گام دوم: دفتر خاطرات روزانه

یکی از مشکلاتی که در آموزش رسمی زبان وجود دارد این است که نخستین درسهای زبان در اکثر کتابها با مراجعه به فرودگاه و هتل و تاکسی و پاس کنترل و … آغاز می‌شود. این درحالی است که ما به ندرت به این مکالمات نیاز داریم. به همین دلیل، این مکالمات خیلی زود به فراموشی سپرده می‌شوند. اگر گام اول را انجام داده‌اید (حالا نمی‌گویم هر هزار کلمه اما لااقل ۳۰۰ کلمه‌ی اول را حفظ هستید) هر روز یک پاراگراف گزارش کار روزانه‌ی خودتان را بنویسید.

اینکه از صبح چه کار کرده‌اید. کجا رفته‌اید. چه اتفاق‌های خوب یا بدی افتاده و …

هر جا هم که لغت خاصی را نمی‌دانستید فارسی بنویسید. مثلاً میخواهید بنویسید فکر می‌کنم خیلی بی‌ادب بودم… اما معادلی برای بی ادب نمی‌شناسید. بنویسید:

بی ادب I think I was so

شاید به نظرتان این کار مسخره باشد. اما اثر مهمی دارد:

شما به تدریج می‌فهمید که در زندگی روزانه‌ی خود به کدام واژه‌ها بیشتر نیاز دارید. ضمن اینکه ممکن است فرصت کنید و از داخل دیکشنری‌های فارسی به انگلیسی واژه‌ی مناسب را پیدا کنید. اگر هم نشد مهم نیست. همیشه جایی در مغز شما باز می‌ماند که: «من معادل انگلیسی بی ادب را نمی‌دانم!». اولین بار که یک جا در یک متن با این واژه برخورد کنید به دلیل اینکه مغز شما مدت طولانی در ناخودآگاه منتظر این واژه بوده، بلافاصله آن را میبیند و به خاطر می‌سپارد و بعید است به زودی آن واژه را فراموش کنید.

گام سوم: نقش گرامر در یادگیری زبان

کمتر فارسی زبانی را می‌بینید که بتواند گرامر زبان خودش را توضیح دهد. هنوز هم تفاوت ماضی استمراری و حال ساده و ماضی بعید و … را خیلی‌ها نمی‌دانند. به نظر می‌رسد یادگیری گرامر به صورت مجموعه‌ای از فرمول‌ها، کاری زمان‌بر و کم خاصیت باشد. ضمن اینکه به شدت «فرار» محسوب می‌شود. ما در زبان مادری خودمان، گرامر را از روی «زشتی و زیبایی جملات» می‌فهمیم. «دلم خواهد خواست برویم ساندویچ می‌خوردیم!» جمله‌ی نادرستی است. نه فقط به دلیل عدم تطبیق زمان افعال. بلکه به دلیل اینکه این جمله «زشت» است و ما تا کنون آن را ندیده‌ایم.

من برای یادگیری گرامر، از اول راهنمایی تا امروز، روزانه یک پاراگراف متن انگلیسی را از روی کتاب یا مجله یا اینترنت، بازنویسی می‌کنم. با این کار به تدریج ذهنم قضاوتی در مورد زشت و زیبا بودن جملات پیدا می‌کند که می‌تواند در درست‌تر حرف زدن کمکم کند.

گام چهارم:  ایجاد انگیزه در یادگیری زبان

خواندن متن‌های طولانی خیلی انرژی و حوصله می‌خواهد. به نظر من از متن‌های کوتاه شروع کنید. نقل قول‌ها عالی هستند. اگر موضوع خاصی مورد علاقه‌ی شماست یا فرد خاصی مورد علاقه‌تان است در سایت‌های نقل قول، جملاتی مربوط به آن فرد یا موضوع را پیدا کنید و یادداشت کنید. ممکن است بعضی جملات را متوجه نشوید. مهم نیست. بدون نگرانی به سراغ جملات دیگر بروید.

من برای نقل قول انگلیسی معمولاً سراغ یکی از این سایت‌ها می‌روم:

Brainy Quote     Good Reads    WikiQuote  Quote Garden





nlp چیست؟

این اصطلاح نخستین بار توسط دو نفر به نام‌های ریچارد بندلر و جان گریندر به کار برده شد. ریچارد بندلر در فلسفه و روانشناسی تحصیل کرد و جان گریندر در تحصیلات خود را در حوزه روانشناسی آغاز کرد و دکترای خود را در حوزه زبان شناسی گرفت.

قبل از اینکه بخواهیم در مورد ان ال پی صحبت کنیم، باید در مورد نگاه رفتاری – شناختی در روانشناسی صحبت کنیم. چرا که نخستین تحقیقات و مطالعات بندلر و گریندر، قبل از اینکه حوزه‌ی جدیدی را مطرح کرده و به تبلیغ و آموزش آن بپردازند، به حوزه رفتاری – شناختی مربوط بود.

رفتارگراها در اوایل قرن بیستم به شدت روی رفتارهای بیرونی، شرطی سازی و تاثیر محیط روی یادگیری و تغییر رفتار متمرکز بودند. در نیمه‌های قرن بیستم، نگاه شناختی یا Cognitive هم در حوزه روانشناسی جایگاه مناسبی را به خود اختصاص داد.  لغت‌هایی مانند ادراک، حافظه، توجه، پردازش و … دستاورد این نوع نگرش در حوزه روانشناسی است.

اگر بخواهیم دقت علمی را قربانی سادگی کلامی کنیم می‌توانیم دو مثال ساده را با هم مرور کنیم:

بررسی‌های متعدد نشان می‌دهد که اگر فاصله زمانی بین انجام رفتار خلاف قانون در رانندگی و پرداخت جریمه آن زیاد باشد، پرداخت جریمه، تغییر جدی در رفتار به وجود نمی‌آورد. به عبارتی، وقتی من و شما هر روز خلاف قانون رفتار و رانندگی کنیم و دوربین‌ها هم تصویر ما را ثبت کنند و ما هم روز فروش خودرو یا پس از اینکه پلیس خودرو ما را به پارکینگ برد، جریمه را پرداخت کنیم، این پرداخت جریمه در ذهن ما به عنوان تنبیه رفتارهای نادرست، ثبت نمی‌شود.

speeding-fine-NLP-motamem

اجازه بدهید خیلی ساده‌تر مثال بزنیم.

جوانی را در نظر بگیرید که همیشه با سرعت غیر مجاز رانندگی می‌کند و تمام دوربین‌های شهری و جاده‌ای، از خودروی او تصاویر یادگاری دارند! او هم این جریمه‌ها را جدی نمی‌گیرد. روزی در جاده‌ی شمال، به دلیل حمل نوشیدنی‌های غیرمجاز، ماشین او متوقف می‌شود و حالا برای خروج از پارکینگ، او وادار به پرداخت چند میلیون تومان جریمه‌های پرداخت نشده‌ی قبلی است. این جوان جریمه‌ها را پرداخت می‌کند.

چون پرداخت جریمه‌ها همزمان با متوقف شدن ماشین به دلیل حمل نوشیدنی غیر مجاز بوده، او احتمالاً با پرداخت جریمه دو نکته را خواهد آموخت: یا اینکه نوشیدنی غیر مجاز را حمل نکند چون هزینه‌های مادی سنگین دارد و یا اینکه آنها را در مسیر شمال، حمل نکند! همانطور که می‌بینید، او همچنان رانندگی با سرعت غیرمجاز را ادامه خواهد داد و رفتارش را در حوزه‌های دیگر اصلاح خواهد کرد!

اگر این جوان به هر روشی وادار شود در فاصله‌ی کمی پس از انجام جرائم رانندگی، جریمه‌ی خود را پرداخت کند، احتمالاً تغییر متفاوتی در الگوی رفتاری و رانندگی‌اش ایجاد خواهد شد.

چنین بحث‌هایی مورد علاقه رفتارگراها در روانشناسی است. حوزه‌ای که رفتار، پاداش، تنبیه، یادگیری و شرطی سازی را مورد توجه قرار می‌دهد.

حالا اجازه دهید ماجرای دیگری را با هم مرور کنیم:

احتمالا نام پلاسیبو را شنیده‌اید. داروهای بی اثری که در مطالعات دارویی، به بیماران  داده می‌شود تا اثر داروی واقعی را بسنجند. شاید شما هم زمانی مجبور شده باشید به مادربزرگ یا پدربزرگ خودتان که مدام به دنبال خوددرمانی برای سرگیجه و سردرد هستند، قرص‌های کاکائویی رنگین بدهید و آنها هم از اثربخشی این دارو راضی بوده باشند! 

کم نیستند مثال‌هایی از این دست که نشان می‌دهند فرایند ذهنی و تحلیلی انسان می‌تواند بر فضای فیزیکی درونی و اطرافش تاثیر بگذارد. چنین بحث‌هایی مورد علاقه روانشناسان شناختی است. آنها که ادراک و تفسیر و برداشت انسانها را دارای جایگاه بزرگی در شخصیت و تحلیل و رفتار می‌بینند.

ریچارد بندلر و جان گریندر در این فضا، تحقیقات و مطالعات اولیه خود را آغاز کردند. مطالعاتی که بعدها، به شکلی متفاوت و با عنوان ان ال پی، در دهه‌ی هفتاد میلادی رونق پیدا کرد و فراگیر شد.





بندلر و مشکل جدید

بندلر توضیح میدهد که بسیاری از کسانی که برای کمک و مشورت به او مراجعه میکنند، ظاهراً مشکلی در تصمیم گیری و تشخیص بهترین گزینه ندارند. بلکه مشکل اصلی آنها در ندیدن بسیاری از گزینه های پیش رو است که میتوان آنها را به مدل های محدودکننده ای که از جهان اطراف ساخته اند مربوط دانست.

بندلر در این میان، به معرفی سه فرایند به نامهای تعمیم، حذف و تحریف میپردازد که فرایند تعمیم در درس قبل مورد بررسی قرار گرفت و در این درس به فرایند حذف می پردازیم.

 

ریچارد بندلر، فرایند حذف را دومین فرایندی میداند که از یک سو کمک کرده است و کمک میکند که ما بتوانیم با دنیای اطراف خود تطبیق پیدا کنیم و از سوی دیگر به کارگیری نادرست آن میتواند موجب نابودی ما شود.

فرایند حذف کردن، همان فرایندی است که به ما کمک میکند ما در هر رویداد و تجربه ای، از میان تمام اطلاعات دریافتی از محیط بیرون و همینطور تحلیلهای خود، بخش هایی را مورد توجه قرار داده و بخش های دیگری را کنار بگذاریم (در ادبیات امروز روانشناسی شناختی، به این پدیده دریافت انتخابی یا Selective Perception گفته میشود). این فرایند عموما به شکلی ناخودآگاه و بدون تمرکز و توجه مستقیم ذهن اتفاق می افتد.

شکل مفید فرایند حذف، زمانی است که ما در یک اتاق شلوغ، از میان انبوه صدا و همهمه، قسمت عمده ی صدای محیط را حذف و فیلتر میکنیم و روی صدای دوستی که در کنارمان نشسته و با ما صحبت میکند متمرکز میشویم.

اما شکل غیرمفید فرایند حذف هم وجود دارد. ما گاهی برای تایید دیدگاه و مفروضات خودمان، برخی از اطلاعات و پیامهای بیرونی را حذف میکنیم. به عنوان مثال، اگر مردی معتقد باشد که همسرش به او توجه نمیکند و نگران دغدغه ها و خواسته های او نیست، احتمالاً بسیاری از پیامهای رفتاری یا کلامی از سوی همسرش را که معنای توجه و محبت دارد را حذف و فیلتر میکند.

بندلر توضیح میدهد که تجربه مواردی را داشته که وقتی به مرد – در شرایط مثال بالا – گفته شده که همسرت، هنگام ورود به خانه، این جملات را به تو گفته است، مرد با تعجب گفته من تا به حال چنین جملاتی را از او نشنیده ام!

فرایند حذف، کمک میکند که ما دنیا را تا حدی کوچک کنیم که برایمان قابل درک و تحلیل باشد. این کوچک کردن و حذف زواید، همواره کمک بزرگی برای ما بوده است. اما گاهی هم، باعث دور شدن ما از واقعیت و تنگ شدن دنیای بیرون برای ما شده است.

تحریف، سومین فرایند مدلسازی است که مورد توجه ریچارد بندلر قرار گرفته است. به این معنا که ما میتوانیم گاهی اطلاعاتی را که از بیرون دریافت میکنیم تغییر دهیم. ساده ترین شیوه برای درک مکانیزم تحریف، توجه به فانتزی و خیال پردازی است. ما چشمانمان را می بندیم و خودمان را در فضا و زمانی تصور میکنیم که اصلاً در آن نبوده ایم. یا رویدادهایی را تصور میکنیم که هنوز به وقوع نپیوسته اند.

ما می توانیم با خیال پردازی در خودمان انگیزه ایجاد کنیم (مانند دونده ای که خودش را روی سکوی قهرمانی تصور میکند) یا احساسات منفی قدرتمند در خودمان ایجاد کنیم (مانند مادری که تصور میکند تاخیر فرزندش، احتمالاً به دلیل تصادف است و تمام صحنه های اتفاق نیفتاده را هم با جزییات در ذهن خود میسازد).

nlp-motamem-org3

بندلر میگوید هر کار هنری بشر را میتوان به شکلی حاصل این نوع خیال پردازی و تحریف دانست. اینکه ذهن میتواند دنیای بیرون را بگیرد و به هر شکلی که دوست دارد تغییرات مورد علاقه اش را در آن ایجاد کند. به عبارتی، تحریف یا اغتشاش یا Distortion در ادبیات بندلر، بار معنایی منفی ندارد. بلکه استعداد و توانمندی دستکاری اطلاعات و داده های دریافتی بنا بر سلیقه ی دریافت کننده است.

ان ال پی و مکانیزم تحریف

حتی شاید خلاقیت و داستان نویسی را هم به عنوان دستاوردهای ارزشمند فرایند تحریف دانست. 

nlp-motamem-org4

ما در دنیای واقعی، برای تحریف کردن از ابزار منطق هم کمک می گیریم. مثلاً بعید نیست مردی که از بی توجهی همسرش گله مند است، واقعاً جملات مثبت و توجه او را دیده و شنیده باشد. اما در همان لحظه گفته باشد: بله! هر وقت چیزی میخواهد اینطوری حرف میزند!

با این شیوه، عملاً داده های بیرونی تحریف میشوند و به شکل دیگری در ذهن ثبت می گردند. اگر بخواهیم هر سه فرایند مدلسازی (تعمیم، حذف و تحریف) را همزمان مورد توجه قرار دهیم شاید بتوانیم اینطور بگوییم که:

کسی که در مقطعی از زندگی اش، مورد بی توجهی دیگران قرار میگیرد و یا خواسته ها و نظراتش از سوی دیگران رد میشود، ممکن است این رویداد را تعمیم دهد. پس از تعمیم، اگر در آینده پیامهای دیگری مبنی بر تایید و توجه دریافت کرد، آنها را حذف می کند تا مفروضات قبلی اش حفظ شود. گاهی هم که این پیامها به سادگی حذف نمیشوند، با مکانیزم تحریف، شدت و ضعف بخش های مختلف کلام یا رویداد را تغییر میدهد و با تفسیری متفاوت، آن را در ذهن خود ذخیره میکند.





قدرت مطلق ، فسادآور است

قدرت مطلق


استنلی میلگرم در سال ۱۹۶۳ یک آگهی در روزنامه های امریکا به چاپ رساند و از داوطلبانی که می خواستند قدرت حافظه خود را آزمایش کنند، خواست تا آخر هفته به آزمایشگاه او بیایند. در این آگهی امده بود که این آزمایش بیشتر از یک ساعت وقت آن ها را نمی گیرد و به هر داوطلب ۵ دلار دستمزد داده می شود.

روز مقرر نزدیک به صد نفر مقابل آزمایشگاه میلگرم صف کشیدند. دکتر میلگرم نگاهی به جمعیت انبوه انداخت. . . آدم ها از بیست تا پنجاه ساله خودشان را به آنجا رسانده بودند. قسمت اول نقشه اش درست از آب در آمده بود.

بعد دکتر، آن ها را یکی یکی به اتاق آزمایش برد. به آن ها گفت که برنامه آزمایش کمی تغییر کرده و آن ها می خواهند میزان تاثیر تنبیه بر یادگیری را اندازه گیری کنند. خودش پشت میزی نشست و از داوطلب (الف) خواست پشت دستگاهی شوک الکتریکی بنشیند.

آن دو از پشت دیوار شیشه ای ، شخص سومی را می دیدند که در اتاق مجاور روی یک صندلی شکنجه نشسته بود و دست ها و پاهایش را بسته بودند. دکتر از شخص سوم سوال می کرد و هر بار که او اشتباه جواب می داد، از داوطلب (الف) می خواست دکمه شوک را فشار دهد. بعد فریاد های مرد بیچاره اتاق را پر می کرد.

دکتر برگه سوال ها را کنار می گذاشت و دستور می داد که شوک دوباره تکرار شود. شرکت کننده (الف) که حسابی از ماجرا خوشش آمده بود، باز دکمه را فشار می داد و بار دیگر فریاد های طرف سوم بلند می کرد.

دکتر می دانست که دستگاه شوک خراب است. شرکت کننده (ب) هم که به صندلی بسته شده بود، یک بازیگر حرفه ای بود و وظیفه داشت بعد از فشار هر دکمه، نقش یک انسان شکنجه شده را بازی کند؛فریاد بکشد، گریه کند و ملتمسانه از آن ها بخواهد که او را رها کنند. اما هیچ کدام از فریاد های او، داوطلب (الف) را از فشار دکمه ها باز نمی داشت.

دکتر دستور می داد و داوطلب با هیجان دکمه را فشار می داد. بعضی وقت ها، داوطلب (الف) خودش وارد عمل می شد، سوال می پرسید، وقتی جواب اشتباه می شنید، ولتاژ را بالا می برد و دکمه را فشار می داد!

آزمایش های میلگرم واقعا بی رحمانه بود، اما بی رحمی انسان ها را هم بر ملا می کرد.او با این آزمایش ساده نشان می داد ، انسان ها بیشتر از آن که به حال زیر دستان خود دل بسوزانند، نگران اطاعت از دستورات ما فوق هستند.

آدم ها بیشتر از آن که به وجدان خود فکر کنند، تحت تاثیر موقعیتی قرار می گیرند که در آن قرار گرفته اند.پیش از آزمایش میلگرم، آدم ها هنوز در این فکر بودند که چگونه سرباز های نازی حاضر شده بودند روزانه پنج هزار نفر را در کوره های آدم سوزی بیندازند و عین خیالشان هم نباشد، آیا آن ها تحت تاثیر مواد مخدر و یا هیپنوتیزم بودند؟

آزمایش های میلگرم جوابی برای این سوال پیدا کرد.سربازها اگر چه مجبور به کاری غیر انسانی شده بودند، پیش از هر چیز به اطاعت و تبعیت می اندیشیدند. آن ها هنگامی که با شلیک گلوله دیگران را از پا در می آوردند و میلیون ها نفر را در گورهای دسته جمعی می ریختند، حتی لحظه ای هم به وجدان خود رجوع نمی کردند. پشت دستگاه شکنجه نشسته بودند و بعد از شنیدن هر فرمان دکمه را فشار داده بودند.

دکتر میلگرم در مقاله ای با عنوان “خطرات سر سپاری” نوشت :من در آزمایش های خود نشان دادم که که یک انسان عادی حاضر است صرفا به خاطر دستور یک دانشمند پیش پا اُفتاده ، انسان دیگری را تا حد مرگ عذاب دهد. جیغ های مرد شکنجه شونده هیچ اثری بر وجدان او ندارد. انسان ها دوست دارند وقتی دستوری به آن ها داده می شود تا آخر ان را عملی کنند.

شش سال بعد، در اوج جنگ ویتنام، میلگرم نامه ای از یک سرباز آمریکایی دریافت کرد که در سال ۱۹۶۳ در آزمایش او شرکت کرده بود. سرباز نوشته بود:“من نمی دانستم چرا در آن لحظه باید کسی را عذاب دهم. اما حالا که در جنگ هستم می فهمم که تنها عده معدودی از آدم ها وقتی کاری خلاف وجدانشان انجام دهند، متوجه اشتباهشان می شوند. در جنگ هر روز و هر ساعت تجربه اتاق شکنجه تکرار می شود. ما تحت تاثیر دستور ما فوق دست به کارهای می زنیم که با اعتقاداتمان تضاد کامل دارد.”

میلگرم مدت ها درباره آزمایشش در روزنامه ها حرف زد و مصاحبه کرد.او می گفت :قدرت مطلق، فساد مطلق می آورد.

انسان هایی که ناگهان در جایگاه قدرت قرار گرفته اند، طبیعت حیوانی خود را بر ملا می کنند و از آزار دادن دیگران لذت می برند.





عوامل کاهش آی کیو

عوامل کاهش آی کیو


حتی اگر براحتی جدول کلمات متقاطع را کامل کنید و بطور منظم دوستانتان را در بازی “کلمات با دوستان” شکست دهید ــ روش‌های کلاسیک برای فعال نگه داشتن ذهنتان ــ شاید عادات روزمره دیگری وجود داشته باشند که از راه‌های عجیب به ذهن شما آسیب برسانند و سلول‌های عصبی ارزشمندتان را تخریب کنند.

در ادامه عواملی  که به گفته بهترین متخصصان می‌تواند به قوه ادراک شما صدمه بزند، را بیان می‌کنیم:

داشتن استرس

استرس در مورد مسائل مالی، نگرانی برای پروژه‌های کاری و تلاش برای حفظ ظاهر زندگی اجتماعی می‌تواند باعث تولید مقدار زیادی هورمون استرس شود. دکتر “برندان کلی”، متخصص مغز و اعصاب در مرکز پزشکی وکسنر دانشگاه اوهایو می‌گوید: سطح بالای استرس باعث عملکرد مغزی ضعیف‌تر می‌شود و حتی ممکن است با افزایش خطر ابتلا به بیماری آلزایمر، مرتبط باشد.گمان می‌رود که تغییرات هورمونی مرتبط با استرس، علت این ارتباط باشند.

چاق بودن

کلی می‌گوید: از آنجایی که شما برای لاغر ماندن به انگیزه بیشتری نیاز دارید، پس این را بدانید که تحقیقات نشان می‌دهد چاقی در میانسالی می‌تواند باعث عملکرد شناختی ضعیف‌تر و افزایش خطر ابتلا به زوال عقل در سال‌های بعد شود. مطالعه‌ای که در مجله اپیدمیولوژی آمریکا منتشر شد، نشان می‌دهد که رابطه‌ای بین چاقی و توانایی ذهنی کم در جوانی و بزرگسالی وجود دارد.

کلی می‌گوید: از آنجایی که چاقی، یک مشکل پیچیده پزشکی است، باز کردن این موضوع، کار آسانی نیست. چرا که هم ممکن است این مسئله بخاطر مشکلات پزشکی ناشی از چاقی بوجود بیاید و هم مستقیما بخاطر خود چاقی.

علاقه به غذاهای شیرین

دکتر آلن توفیق، دکتر طب خواب و متخصص مغز و اعصاب مرکز پزشکی ویل کورنل نیویورک می‌گوید: شکر و قند باعث افزایش وزن شما می‌شود و مقادیر زیاد آن، می‌تواند بر سلول‌های مغزتان تاثیر بگذارد. افراد دیابتی، بیشتر دچار زوال عقل می‌شوند.

بر اساس یک مطالعه بر روی حیوانات از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، ممکن است تاثیر منفی قند بر مغز، بعلت افزایش التهاب باشد. مشخص شده که رژیم‌های غذایی سرشار از قند بر عملکرد سلول مغز و توانایی شناختی تاثیر می‌گذارند.

انجام چند کار بصورت همزمان

آیا اینها بنظرتان آشناست: نوشتن یک ایمیل در حالیکه با همکارتان صحبت می‌کنید و همزمان با اینها، ناهار هم می‌خورید.

توفیق می‌گوید: انجام دادن کارها بصورت همزمان، مانع پردازش مغزی شما می‌شود. لوب پیشانی(قدامی) مهمترین ارگانی است که بر تمرکز ما، کنترل و نظارت می‌کند و فقط قدرت پردازش محدودی دارد. اگر سعی کنید از آنچه مغزتان می‌تواند بطور منطقی انجام دهد، فراتر بروید ممکن است ذهنتان گاهی اوقات متوقف شود(هنگ کند)، درست شبیه زمانی که سعی دارید چندین برنامه کامپیوتری را همزمان باز کنید و کامپیوترتان کم می‌آورد و هنگ می‌کند.

وقت گذراندن با یک دوست سیگاری

حتی اگر سیگار نکشید، استنشاق دود سیگار افراد دیگر، مغز را در معرض ترکیبی از مواد سمی قرار می‌دهد.

توفیق می‌گوید: قرارگیری طولانی مدت در معرض دود، مونوکسید کربن در بدن را افزایش می‌دهد که جای اکسیژن ضروری مورد نیاز مغز و بدن ما را می‌گیرد. آسیب به عروق خونی و سلول‌های عصبی، در توانایی سلول‌های مغز برای برقراری ارتباط موثر و حفظ اطلاعات بطور کامل، اختلال ایجاد می‌کند.

سفرهای هوایی پی در پی

با توجه به تحقیقی از دانشگاه کالیفرنیا، جت زدگی مزمن(بیخوابی و ناراحتی ناشی از مسافرت طولانی با هواپیما) بخاطر برنامه شلوغ سفر می‌تواند تا یک ماه بعد از بازگشت به خانه، بر توانایی یادگیری و حافظه تاثیر بگذارد.

پروفسور الیزابت لومباردو، روانشناس و نویسنده “بهتر از کامل: ۷ استراتژی برای غلبه بر منتقد درونی‌تان و ساختن زندگی که دوست دارد” می‌گوید: حرکت در میان مناطق جغرافیایی با ساعت‌های مختلف، ریتم شبانه روزی طبیعی بدن را بهم می‌ریزد. علاوه بر مشکلات خواب، غذا خوردن و تنظیم هورمون(تمام اینها نیز می‌توانند بر حافظه و یادگیری تاثیر بگذارند)مسافرت‌های هوایی پی در پی، استرس زیادی بر بدن شما وارد می‌کنند.

منبع :alamto.com





اهمیت گفتگوی درونی در روانشناسی

گفتگوی درونی

اهمیت گفتگوی درونی در روانشناسی

یک ضرب المثل قدیمی یونانی وجود دارد که می گوید خیلی خوب است که با خودتان حرف می زنید ولی مواظب باشید که مبادا به خودتان جواب دهید.

با وجود  تذکرات موجود در فرهنگ های مختلف، می دانیم که همه افراد تجربه گفتگو با خود را در دوره های مختلف سن شان دارند. اجازه دهید نگاهی داشته باشیم به تحقیقاتی که در زمینه روانشناسی صورت گرفته است که نشان می دهد چگونه می توانیم به بهترین وجه از این قدرت ذهنی استفاده کنیم.

روانشناس امریکای Ethan Kross که جستجوهایش درباره سودمندی های« حرف زدن با خود» بوده است گفتگوی درونی را به دو گونه تقسیم می کند. او معتقد است استفاده درست و به موقع این قابلیت انسانی بویژه از دوران خردسالی می تواند موفقیت افراد را در بزرگسالی رقم بزند.به نظر وی، افراد در حین مکالمه با خود، دو نوع رفتار می کنند.

گاهی افراد از قول خودشان حرف می زنند « من می بایست این کار را سریع انجام می دادم». او می افزاید این نوع گفتگو به احتمال زیاد مشغول منتقل کردن حس ضعف و ثابت کردن ادعای بی عرضه گی شان است.اما دو نوع دیگر گفتگوی فرد با خود که یا به صورت حرف زدن با لحن سوم شخص است مثل « بهتر است این کار سریعتر انجام شود» یا اینکه خودش را از طرف یک فرد تخیلی مورد خطاب قرار می دهد « این کار را سریعتر انجام بده» افراد را قادر می سازد توقع مثبت تری از خود داشته باشند و کار را با جدیت به پایان برسانند.

Ethan Kross معتقد است افراد با تغییر لحن شان در حین گفتگوی خصوصی، بین اول یا سوم شخص، در حقیقت شیوه تماس ذهنی خودشان را بین دو نقطه اصلی مغز جابجا می کنند. در بیولوژی انسان مشخص شده است که مغز جلو پیشانی cerebral cortex مرکز تفکر است و مغز کنار شقیقه amygdala بخش واکنش های اولیه وغریزی و مرکز احساسات اولیه اش نظیر ترس است.بنابر این در حین این گفتگوی ذهنی هر چه مخاطب به « من» نزدیکتر باشد واکنش و قضاوت ها به سمت ترس و غرق شدن در واکنش های حساب نشده و منفی خواهد بود و بر عکس هر چه از نظر روحی و روانی، با مخاطبی دورتر از خود حرف بزنیم شانس کنترل و تمرکز بر کار یا هدف، بیشتر خواهد گشت.

روانشناس انگلیسی Charles Fernyhough نیز در تکمیل این فرضیه ضمن نقل قول از سقراط که تفکر را گفتگوی فرد با روح و وجود خودش تعبیر کرده است می گوید گفتگوی درونی بهتر است با فاصله گرفتن و از طریق گفتگو با خود به عنوان شخص ثالث، مهار شود.او به سابقه با خود حرف زدن در دوران خردسالی اشاره می کند که البته با صدای بلند نیز صورت می گرفته است. این توانای برای کودک، هم امکان یادگیری در حین بازی را افزایش می دهد و هم زمینه ساز اعتماد به نفسی می شود که در بزرگسالی و در حین اجرای یک کار به کمک گفتگوی خاموش مخاطب قرار دادن خویش صورت می پذیرد.

به نظر روانشناسانی نظیر  Vygotsky  و  Laura Berk که سال ها در باره  تاثیرات مهم گفتگو های کودکان با خودشان در حین بازی تحقیق کرده اند  میدان دادن به گفتگوی کودک با خود و حتی میدان دادن به تخیل کودکانی که یک دوست خیالی دارند و با آنها مدام در حال گفتگو هستند نتایج مثبتی برای یادگیری این تکنیک ذهنی در بزرکسالی خواهد داشت.

منبع :





نظریه شش درجه جدایی

شش درجه جدایی


نظریه شش درجه جدایی  می گوید هر دو انسان ساکن بر روی کره زمین، به طور میانگین در یک رابطه با ۶ گام یا کمتر به هم مربوط می‌شوند، یعنی حداکثر توسط پنج واسطه به یکدیگر متصل می گردند.

مفهوم “شش درجه جدائی” این نیست که الزاما هر دو نفر حتما با ۵ یا ۶ واسطه به یکدیگر مرتبط می شوند بلکه این نظریه می گوید، افراد بطور متوسط با ۵ واسطه به یکدیگر مربوط می گردند ضمن اینکه گروهی کوچک از انسانها هستند که همچون لینکی تمام آدمها را که در شبکه های مختلف قرار دارند بهم وصل می کنند.

اگر ما بتوانیم از این شبکه ارتباطی آگاه باشیم و از آن هوشمندانه استفاده کنیم می توانیم از یکی از  منابع اصلی قدرت یعنی “قدرت رابطه” بهره بگیریم.

مراحل شکل گیری این نظریه شش درجه جدای

در سال ۱۹۲۹ یک نویسنده مجارستانی به نام فریگیز کارینتی (Frigyes Karinthy ) در یکی از داستان‌های کوتاه خود به نام زنجیر (Chain)  به بررسی پدیده افزایش ارتباط میان انسان‌ها با افزایش فناوری و پیشرفت بشر ‌پرداخت.

به نظر وی، “درست است که ما آدم ها از نظر فیزیکی با هم فاصله زیادی داریم، اما شبکه های انسانی این فاصله ها را از میان برخواهد داشت.ایده کارینتی، براساس نظریه گراف بود. (نظریه گراف شاخه‌ای از ریاضیات است )

به صورت شهودی، گراف نموداری است، شامل تعدادی رأس، که با یال‌هایی به هم وصل شده‌اند. بدین صورت که اگر افراد و ارتباط‌ها را مانند یک گراف فرض کنیم با پیشرفت فناوری به چگالی این گراف افزوده می‌شود. این تئوری را بعدها «شش درجه جدایی» نامیدند.

در اواخر سال ١٩۶٠ روانشناسی بنام استنلی میلگرم (Stanley Milgram) دست به تجربه ای زد که هدف از آن یافتن پاسخ برای مسئله ای با عنوان “دنیای کوچک” بود.

صورت مسئله در واقع از این قرار است که انسانها چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند؟

خلاصه سناریو این آزمایش بدین شکل بود:  توزیع تصادفی نامه به افراد در یک شهر و درخواست ارسال آن نامه ها به یک فرد مشخص در یک شهر دیگر

١۶٠ پاکت آماده کرد و برای ١۶٠ نفر که در ایالت نبراسکا زندگی می کردند فرستاد و از آنان خواست که به هر طریق که صلاح می‌دانند پاکت را بدست یک کارگزار بورس که در ایالت ماساچوست زندگی می‌کرد برسانند.ده‌ها نفر بدون اینکه به یکدیگر ارتباطی داشته باشند از فاصله ٢۵٠٠ کیلومتری از طریق تنها سه نفر به فرد مورد نظر مرتبط می‌شوند. در پله اول افراد پاکت را به یک دوست دانشگاهی قدیمی، یک فامیل یا یک همکار در شهری دیگر پست کرده بودند که اکثرا در ایالت های مختلف زندگی می کردند.

اما نهایتا اکثر پاکت ها به کانال سه نفر محدود می شدند.

در تئوری “دنیای کوچک” دکتر میلگرام، مسیری که هر نامه طی کرده بود به طور متوسط دارای طول ۵/۵ بود یا به بیان دیگر فقط پنج نفر بین هر دو نفر قرار داشتند.این قانون نزدیک ترین یا به جرات پایه ای ترین نظریه به شبکه های اجتماعی است





قدرت و خشونت/آزمایشی در زندان

قدرت و خشونت

قدرت و خشونت

 در سال ۱۹۷۱، فیلیپ زیمباردو روان‌شناس دانشگاه استنفورد و همکارانش تصمیم گرفتند تا با انجام یک آزمایش به مطالعه تاثیر زندانی شدن یا زندانبان شدن بپردازند. زیمباردو که قبلاً همکلاسی استنلی میلگرام (که به خاطر آزمایش فرمانبرداری بسیار معروف است) بود علاقه‌مند بود که پژوهش‌های میلگرام را توسعه دهد. او می‌خواست تاثیر متغیرهای موقعیتی بر روی رفتار انسان را مورد بررسی بیشتری قرار دهد.

پرسشی که برای پژوهشگران مطرح بود این بود که شرکت‌کنندگان در این آزمایش هنگامی که در محیط شبیه‌سازی شده زندان قرار می‌گیرند واکنش‌شان چه خواهد بود. به عبارت دیگر، آن‌گونه که خود زیمباردو در مصاحبه‌ای توضیح داد: «فرض کنید شرکت‌کنندگان همه از نظر روانی و جسمی سالم هستند و می‌دانند که باید مدتی را در یک محیط شبیه زندان بگذرانند و در این مدّت از برخی حقوق مدنی خود محروم خواهند شد. آیا این افراد «خوب» هنگامی که در آن محیط «بد» قرار گیرند همچنان خوب باقی خواهند ماند؟»

شرکت کنندگان در آزمایش پژوهشگران در زیرزمین دانشکده روان‌شناسی دانشگاه استنفورد یک زندان ساختگی درست کردند و سپس ۲۴ نفر از دانشجویان دوره کارشناسی را برای ایفای نقش زندانی‌ها و زندانبان‌ها انتخاب کردند.

آن‌ها از بین ۷۰ دانشجوی دواطلب انتخاب شده بودند و دارای هیچ سابقه مجرمانه و نیز مشکل عمده پزشکی نبودند. آن‌ها پذیرفته بودند که برای یک تا دو هفته در این آزمایش مشارکت کنند و در ازای آن روزی ۱۵ دلار دریافت کنند.

وضعیت زندان و قاعده بازی زندانی که ساخته شده بود دارای سه سلول ۳*۲ متری بود. در هر سلّول سه زندانی نگاهداری می‌شد و برای هر یک از آن‌ها یک تختخواب تاشو در سلّول قرار داشت. اتاق دیگری که کنار سلّول‌ها قرار داشت در اختیار رئیس زندان و زندانبان‌ها بود. یک فضای خیلی کوچک به عنوان سلّول انفرادی و اتاق کوچک دیگری به عنوان حیاط زندان در نظر گرفته شده بود.

۲۴ شرکت کننده داوطلب به طور تصادفی در گروه زندانیان یا گروه زندانبانان جای داده شدند. زندانیان باید در طول دوره آزمایش، ۲۴ ساعته در سلّول باقی می‌ماندند. امّا زندانبانان باید در تیم‌های سه نفره در شیفت‌های ۸ ساعته کار می‌کردند. پس از پایان شیفت کاری، زندانبانان اجازه داشتند تا شیفت بعدی به خانه‌هایشان بروند.پژوهشگران می‌توانستند از طریق دوربین‌‌ها و میکروفون‌های مخفی به مشاهده رفتار زندانیان و زندانبانان بپردازند.

با وجودی که در ابتدا قرار بود آزمایش زندان استنفورد ۱۴ روز طول بکشد امّا پس از ۶ روز به خاطر اتفاقاتی که برای دانشجویان شرکت کننده افتاد، متوقف گردید. زندانبانان، پرخاشگر و بددهن شدند و زندانیان شروع به نشان دادن علائم استرس و اضطراب حاد کردند.با وجودی که زندانیان و زندانبانان اجازه داشتند که به هر طریقی که می‌خواهند با هم تعامل داشته باشند امّا تعاملات عموماً خصمانه و حتی غیرانسانی بود.

زندانبانان شروع به رفتارهای پرخاشگرانه و توهین‌آمیز نسبت به زندانیان کردند و زندانیان منفعل و افسرده شدند. پنج نفر از زندانیان دچار هیجانات منفی شدید، شامل گریه و اضطراب شدید شدند به نحوی که پیش از پایان یافتن‌ آزمایش مرخص گشتند.حتی پژوهشگران نیز شروع به از دست دادن دیدگاهشان نسبت به واقعیت وضعیت کردند.

خود زیمباردو که به عنوان رئیس زندان عمل می‌کرد متوجه رفتار توهین‌آمیز زندانبانان نمی‌شد تا آن که یکی از همکارانش با صدای بلند نسبت به شرایط زندان و نقص اصول اخلاقی در صورت ادامه آزمایش اعتراض کرد.

آزمایش زندان استنفورد نشان داد که موقعیت چه نقش مهمی می‌تواند در رفتار انسان ایفا کند. زندانبانان که در موقعیت «قدرت» قرار داده شده بودند شروع به رفتارهایی کردند که به طور عادی در زندگی روزمره یا موقعیت‌های دیگر انجام نمی‌دادند. و زندانیان که در موقعیتی قرار داده شده بودند که کنترل واقعی بر شرایط‌شان نداشتند، افسرده و منفعل شدند.

از آزمایش زندان استنفورد غالباً به عنوان مثالی از یک پژوهش غیراخلاقی نام برده می‌شود. این آزمایش امروزه قابل تکرار توسط پژوهشگران نیست زیرا از استانداردهای اخلاقی وضع شده برای آزمایش‌های روان‌شناسی پیروی نمی‌کند. خود زیمباردو نیز مشکلات اخلاقی مربوط به مطالعه‌اش را پذیرفته و گفته است: «با وجودی که ما آزمایش را یک هفته زودتر از موعد برنامه‌ریزی شده خاتمه دادیم امّا باید زودتر از آن این کار را می‌کردیم.»





مفهوم نوازش در تحلیل رفتار متقابل


نوازش در تحلیل رفتار متقابل  یعنی وارد شدن به آگاهی‌ فرد دیگر. اریک برن  می‌گوید: نوازش را می‌توان اصطلاحا هر نوع حرکتی به حساب آورد که حضور دیگری را تایید کند. نوازش چیزی است که «کودک» درون ما احساس می‌کند. نوازش همان چیزی است که همه ما در هر سنی که هستیم به آن نیاز داریم، منتها به شکل‌های متفاوت.

تمام روابط متقابل ما با یکدیگر تبادل نوازش محسوب می‌شود. مثلا‌ وقتی که شما به کسی سلام می‌کنید یک نوازش کلامی به او داده‌اید و در مقابل او با سر جواب شما را می‌دهد یک  نوازش غیرکلامی به شما داده است  .  نوازش‌ها می‌توانند کلامی، غیرکلامی، مثبت، شرطی یا غیرشرطی باشند.

۱- نوازش مثبت : نوازش مثبت موجب رشد عواطف سالم فرد می شود و احساس مطبوعی را در فرد بر می انگیزد که از ارتباط صمیمانه سرچشمه می گیرد.

۲- نوازش منفی : نوازش منفی احساس نامطبوعی در فرد به وجود می آورد مثل طرد شدن یا مورد کنایه قرار گرفتن که منجر به تحقیر شده و پیام ” تو خوب نیستی ” به فرد داده می شود. درصورتی که فرد پیام نوازش مثبت را دریافت نکند مایل به پذیرش نوازش منفی خواهد بود و خود را محق آن می داند. انسانها از بی تفاوتی گریزانند.

۳- نوازش شرطی : توجهی که مشروط به انجام کاری به شخص داده شود، نوازش شرطی نام می گیرد مانند ” تو را دوست دارم اگر …

۴- نوازش غیرشرطی : توجه به آنچه که واقعا در یک فرد وجود دارد مانند ” چشم های تو خیلی زیبا هستند ” نوازش غیر شرطی نامیده می شود.

۵- نوازش کلامی : هر گونه صحبت و توجه کلامی از یک “سلام” ساده تا صحبت های طولانی و درازمدت جزو نوازش های کلامی محسوب می شوند.

۶- نوازش غیر کلامی  یا رفتاری  : هر نوع  توجه غیر کلامی از نگاه گرفته تا در آغوش گرفتن در شمار نوازش های رفتاری به حساب می آیند.

۷- نوازش هدف دار : به منظور این نوع نوازش در ارتباط با دیگران، با آگاهی از نوع احساس ها و ارزش ها، نوازش را از پیش تهیه و ارایه می نماییم، مثل خرید هدیه برای کسی.

۸- نوازش بیرونی : نوازش گرفتن از طرف شخص دیگر، برای رفتار سالم و سلامت روانی فرد لازم است و به این طریق نیاز شدید انسان به انگیزه و محرک بر طرف می شود. طلب نوازش به جستجو برای توجه تبدیل و سبب می شود فرد در خود احساس سرزندگی و شادی کند. به عبارت دیگر، کمبود نوازش به وخیم شدن وضعیت روحی، هیجانی و جسمی فرد منتهی می شود.

۹- نوازش درونی : منشاءهای درونی همچون خاطرات قدیمی، تخیلات و عقاید جدید  و اشکال دیگری از خودانگیختگی را به همراه دارد که نوازش درونی نامیده می شود.

۱۰- نوازش خویشتن : نوازش خویشتن نوعی از نوازش درونی است که شامل تعریف و تمجید از موفقیت های خود، تشویق و رضایت از خود بوده که به ما احساس خوبی می دهند و سبب رشد عاطفی – هیجانی ما می شوند. در کودکی به ما آموخته اند که ” خودت را نوازش نکن ” و ما را از این منبع مهم و همیشه در دسترس محروم ساخته اند.

۱۱- نوازش مستقیم : اگر در یک ارتباط متقابل و بدون واسطه نوازش مبادله گردد مانند سلام و احوال پرسی و فشردن دست یکدیگر، نوازش مبادله شده از نوع مستقیم است.

۱۲- نوازش غیر مستقیم  : چنانچه تبادل نوازش از طریق واسطه قرار دادن یک فرد یا یک شی انجام پذیرد، مانند ارسال دسته گلی برای یک دوست، گفته می شود که نوازش غیرمستقیم صورت گرفته است.

زمانی که رفتار خاصی باعث کسب نوازش برای ما بشود، به احتمال زیاد ما آن رفتار را تکرار خواهیم کرد و هر موقع که نوازش های بیشتری از آن رفتار به دست می آوریم آمادگی بیشتری پیدا می کنیم تا آن رفتار را در آینده تکرار کنیم . در این صورت ، نوازش ، رفتاری را که منجر به نوازش شده است تقویت می کند .  به خاطر داشته باشید که ما کار خود را بر این اصل قرار داده ایم که هر نوع نوازشی بهتر از نبود آن است  ، بنابراین اگر وضعیت طوری باشد که به اندازه کافی نوازش های مثبت برای ارضای نیازهای نوازشی ما وجود نداشته باشد، بی درنگ به طرف نوازش های منفی می رویم . هر کسی عادت دارد که نوازش های خاصی را بگیریم، ولی به خاطر معمول و آشنا بودن این نوازش ها ممکن است آنها را کم ارزش و یا بی ارزش بدانیم . در این صورت ممکن است که به صورتی پنهانی مایل باشیم نوازش های دیگری را بگیریم که به ندرت آنها را دریافت می کنیم . در اصطلاح تحلیل رفتار متقابل گفته می شود که هر کس دارای یک “بهره نوازشی از پیش تعین شده ” است . اصطلاح ” نوازش های متفاوت ” به شکل دیگری این مطلب را بیان می کند . به همین دلیل است که ما نمی توانیم کیفیت نوازشی را به صورت عینی اندازه گیری کنیم . زیرا  نوازشی با کیفیت بالا برای شما ممکن است برای دیگری نوازشی با کیفیت پایین باشد . پس دادن نوازشی که گرفتن آن برای شما بسیار لذت بخش است به دیگران ، لزوماً برای آنها لذت بخش نیست . هنگامی که یک نفر نوازشی را می گیرد که در خور “بهره نوازشی از پیش تعیین شده ” او نیست ، احتمال می رود که این شخص چنین  نوازش هایی را انکار و یا تحقیر کند .  کلاود اشتاینر بر این باور است که همه ما در دوران کودکی تحت تلقین و آموزش والدینمان در مورد پنج قانون محدود کننده و بازدارنده درمورد گرفتن و دادن نوازش قرار گرفته ایم.

۱- وقتی که می توانی نوازش بدهی، از دادن نوازش خودداری کن.

۲- وقتی که به نوازش احتیاج داری ، آن را طلب مکن.

۳- وقتی که نوازش می خواهی ، اگر هم به تو بدهند آن را نپذیر.

۴- وقتی که نوازش نمی خواهی آن را ترک مکن ، اگر نوازشی ناسالم و مضر به سوی شما آمد آن را طرد نکن و بپذیر.

۵- به خودت نوازش نده.

این پنج قانون  روی هم رفته اساس آن نظریه ای است که اشتاینر آن را اقتصاد نوازش می نامد و ما به عنوان افراد بزرگسال هنوز ناآگاهانه از آنها پیروی می کنیم . در نتیجه ممکن است زندگی خودمان را به نوعی در محرومیت از نوازش بگذرانیم . اشتاینر بر این موضوع تأکید دارد که برای تقویت و ثبات آگاهی، خود انگیختگی و صمیمت ما باید آموزش های اولیه محدودکننده ای را که والدینمان در مورد گرفتن و دادن نوازش به ما تحمیل کردند ، از خود دور کنیم و به جای آن به این آگاهی دست یابیم که نوازش ها در سطحی نامحدود در اختیار ما قرار دارند . ما هر موقع که بخواهیم می توانیم نوازش بدهیم . مهم نیست که چقدر نوازش بدهیم، زیرا که آنها هرگز تمام نمی شوند. وقتی که ما نوازش می خواهیم می توانیم آزادانه آن را طلب کنیم و وقتی که نوازشی به ما داده می شود می توانیم آن را بگیریم . اگر نوازشی که به ما داده شده دوست نداریم می توانیم صراحتاً آن را نپذیریم و نیز می توانیم از نوازش دادن به خودمان لذتی بیکران ببریم .   افسانه ای اسطوره ای در مورد نوازش وجود دارد که تقریباً همه ما آن را آموخته ایم . این افسانه می گوید : نوازش هایی را که طلب می کنید بی ارزش هستند . ولی واقعیت چنین نوازش هایی را که شما با طلب کردن به دست می آورید ، به اندازه نوازش هایی که بدون طلب کردن به دست می آورید، ارزشمند هستند  . اگر دوست دارید در آغوش گرفته شوید آن را طلب کنید و به دست آورید . به دست آوردن نوازش از نظر سلامتی جسمی و فکری بسیار حیاتی است و همه آدم ها برای آنکه سالم و خوشحال باشند ، هر روز به آن احتیاج دارند . و این یک راز است ؛ همه به نوازش علاقه دارند .  شما همیشه این اختیار را دارید ، که بررسی کنید ، آیا نوازشهای طرف مقابل اصیل و  صادقانه است یا خیر . اگر نوازشها اصیل و صادقانه  نباشند ، شما در مقابل خود انتخابهای دیگری دارید . در هر صورت می توانید انتخاب کنید که نوازش را بگیرند و یا این که نوازش های دروغین آنها را رد کنید و تقاضای نوازشی خالصانه از همان شخص و یا شخص دیگر  بنمایید .

منبع :  فرید ، الوین و مارگارت . من خوبم تو خوبی . ترجمه پروین عظیمی . تهران: نشر دنیای نو.





تحلیل رفتار چیست؟

تحلیل رفتار متقابل یا (Transactional Analysis (TA یک تئوری روان‌شناسی است که توسط دکتر اریک برن در سال 1950 میلادی ارایه گردید و به لحاظ کاربرد آن در حل مشکلات احساسی و رفتاری، مورد قبول جامعه روان‌شناسی قرار گرفته و تدریجاً در زمینه‌های مشاوره، روان‌کاوی، گروه درمانی، مدیریت، جامعه‌شناسی، توسعه سازمانی و آموزش، نظریه‌های جدیدی ارایه نموده و گسترش پیدا کرده است.

ابهام و پیچیدگی در مفاهیم، تخصصی بودن و زمان طولانی درمان در دیگر روش‌های روان درمانی باعث شد تا تحلیل رفتار متقابل با مفاهیم اساسی و واژه‌های ساده سریعاً جایگزین روش‌های روان درمانی قدیمی گردید. به همین جهت تحلیل رفتار متقابل عمومیت یافته و هر جا که انسان‌ها حضور داشته و با یکدیگر ایجاد رابطه می‌نمودند کاربرد عملی پیدا کرد و ابزاری برای تغییر و حل مشکلات قرارگرفت. تحلیل رفتار یک مکتب علمی کاربردی می‌باشد که در آن از به کار بردن مفاهیم پیچیده اجتناب شده است و نظریات آن به صورتی مطرح شده‌اند که به راحتی می‌توان آنها را مشاهده و تجربه نمود.

در تحلیل رفتار متقابل نقش محیط و ارتباط اجتماعی از اهمیت فراوانی برخوردار است با این حال نهایتاً افراد خود مسؤول زندگی و رفتار خود هستند و فرد باید این مسؤولیت را پذیرا باشد و به نقش خود در زندگی بیشتر از هر عامل دیگری توجه نماید.

تحلیل رفتار متقابل به روابط و مشکلات درونی شخص و رابطه انسان‌ها با یکدیگر توجه خاصی دارد و اعتقاد بر این است که اگر افراد با یکدیگر روابط سالم، صمیمانه و صادقانه داشته باشند و آن را جایگزین روابط مخرب، منفی و تحقیر‌آمیز نمایند قادر خواهند بود که از فشار‌های روانی خود و دیگران بکاهند و از زندگی لذت بیشتری ببرند.

تحلیل رفتار متقابل در عین سادگی این توانایی را دارد تا افکار و احساسات پیچیده، سردرگم و پریشان شخص را سامان بخشد تا فرد با تفکیک و سازماندهی افکار و احساسات، شناخت بهتری از خود به دست آورد و در نتیجه با آگاهی بیشتر به نقاط ضعف و قدرت خود، رفتارهای سالم و سازنده‌ای را اختیار نمایند، انسان را توانمند می‌سازد که در بحران‌های روحی- روانی خود قادر به تجزیه و تحلیل مشکل و حل آن باشد. همچنین تحلیل رفتار متقابل این امکان را فراهم می‌آورد که ساختار شخصیت را به صورت نمودارهای شخصیتی ترسیم نمود، به طوری‌که هر فرد آشنا با این روش با دیدن نمودار می‌تواند به ساختار شخصیتی و روابط متقابل فردی که نمودار آن ثبت شده پی‌ببرد.

امروزه متخصصین تحلیل رفتار متقابل می‌توانند ادعا کنند که با استفاده از روش‌های کاربردی و زبان تازه‌ای که برای روان‌شناسی ابداع شده دامنه آن به علوم اجتماعی، آموزشی، مدیریت منابع انسانی، ساختارهای سازمانی، روانکاوی و گروه درمانی کشیده شده است. بدین ترتیب پویایی تئوری تحلیل رفتار آن را متمایز از دیگر مکاتب قرار داده است.

اساس نظریه اولیه تحلیل رفتار متقابل، بر پایه حالت‌های شخصیتی ارایه گردیده، اریک برن این حالت‌های شخصیتی را در سه بخش «والد»، «بالغ»و «کودک» معرفی نمود که شامل نوعی نظام به هم پیوسته فکر کردن، احساس کردن و رفتار کردن است؛ در مرحله دوم و در تکامل نظریه، تحلیل رفتار متقابل یعنی رابطه بین افراد مورد توجه و بررسی قرار گرفت و براساس واکنش‌های همزمان روانی و اجتماعی و تبادل رابطه‌های متقابل طبقه بندی و ارایه گردید.

در مرحله سوم با مشاهده رابطه‌های پنهان و دو سطحی در ارتباط‌های متقابل، بازی‌های روانی که بین افراد در جریان است کشف گردید و پیش بینی نتیجه نهایی این گونه بازی‌های روانی مشخص و تعریف شد.

چهارمین مرحله رشد و تکمیل نظریه تحلیل رفتار متقابل، تحلیل زندگی نامه یا نمایش‌نامه زندگی است که به بازی‌های روانی مشابهی که مردم بارها آن را تکرار می‌کنند می‌پردازد. این طرح کلی، شیوه زندگی افراد را تعیین می‌نماید و ساختار نمایش‌نامه زندگی هر کس را مشخص می‌کند.

با دستیابی به نظریه تحلیل رفتار متقابل می‌توان به شناخت مشکلاتی که در افراد موجب عدم تعادل در ساختار شخصیت و ارتباط با دیگران و تکرار بازی‌های روانی و نمایش‌نامه زندگی می‌گردد دست یافت و راه کارهای تغییر و درمان آنها را کشف و ارایه نمود.

درمانگرهای نوگرا در تحلیل رفتار متقابل، با ارایه نظریه‌ها و روش‌های جدید و اقتباس از نظریه‌های دیگر، به نوعی مکتب روانی درمانی اقتضایی دست یافتند که در درمان و تغییر رفتار بسیار مؤثر و کار آمد بوده است.

اصلی‌ترین کاربرد تحلیل رفتار متقابل در انسان‌ها، ایجاد شناخت رفتاری، احساسی و ذهنی است که سه جنبه مهم شخصیت است. با کمک تحلیل رفتار و به منظور کسب معرفت از شخصیت بالقوه و کشف جایگاه واقعی خویشتن، تغییر در ساختار شخصیتی کاملاً امکان پذیر می‌گردد.

در تحلیل رفتار متقابل هرتغییر رفتاری یا احساسی در مرحله اول با بینش منطقی شروع می‌گردد که در واقع شناخت مجموعه نقاط ضعف و قوت رفتار، تفکر و یا احساس فرد است و پس از پذیرش منطقی آن، توسط حالت‌های شخصیتی، درک احساسی جهت تغییر نهایی حاصل می‌شود. مهم‌ترین عوامل کمک کننده برای قبول و پذیرش تغییر در نظریه تحلیل رفتار متقابل شفاف بودن، عامل بودن؛ و انعقاد قرار داد برای تغییر در خویشتن است که قرار داد توسط خود درمان جو و یا بین او و درمانگر تعیین می‌شود.


از سال 1970 T.A. بصورت رسمی در جهان شناخته شد وبنیانگذار آن دکتر اریک برن میباشد. این نظریه دارای دیدگاههای روانشناسی فردی و اجتماعی است.

T.A. (تحلیل رفتار متقابل) راهی است برای آنکه ببینیم بین مردم و درون مردم چه میگذرد. با این روش میتوان روشن کرد که در لایه های زیرین ارتباطات جاری بین انسانها به واقع چه چیزی در حال رخ دادن است و انتخابهای دیگری را نشان میدهد که کسانی که درگیر آن روابط میباشند بتوانند چنانچه بخواهند از آن اجتناب کنند.


T.A. بطور گسترده ای در این زمینه ها مورد استفاده قرار میگیرد:مدیریت، تعلیم و تربیت، سیاست ،مذهب ،آموزش ،مشاوره ،رواندرمانی و روانپزشکی.

T.A. روشی بسیار متداول است زیرا بطور گسترده ای از زبان محاوره ای استفاده میکند که برای تمام افراد در تمام سنین قابل درک است.

درT.A. افراد برای یافتن راه حل مشکلاتشان مشارکت دارند، آنها این توانایی را میابند تا از طریق بستن قرارداد به شناخت توانائیهای بالقوه خود برای تغییر پی ببرند.


نهایت کارکرد T.A. در آن است که افراد را به نقطه ای هدایت کند تا با نگاهی نو به تجارب ناخوشایند گذشته شان بتوانند رفتارشان را اصلاح کرده یا تغییر دهند تا به این طریق به خود کمک کرده و به یک برنده تبدیل شوند.

نظرات و مفاهیم در T.A.

حالات نفسانی خود

درون هر انسانی یک مکالمه دایمی وجود دارد، گاهی یک جروبحث ، گاهی جدل. وقتی شخص تصمیمی میگیرد ، درواقع این تصمیم ناشی از مکالمات ذهنی و درونی فرد و آنچیزی است که به خود میگوید.

T.A. به این انواع تجلیات خود حالات نفسانی من میگوید T.A. همچنین شرح میدهد که این گرایشهای درونی متفاوت از کجا نشات میگیرند.

حالات نفسانی خود شامل والد، بالغ و کودک است T.A. برای هر یک از این حالات نفسانی خود صفات مثبتی را در شرایط خاص قائل است. هر یک از این حالات نفسانی احساسات، تفکرات و قضاوتهای ارزشی خاص خود را دارا میباشد.

والد: مجمو عه ای از پیشداوریها، باورها و تعصبات میباشد . این بخش از شخصیت با دستورالعمل های زندگی و باید و نبایدهای آن سر و کار دارد و دارای دو بعد میباشد یکی بعد نوازشگر است که حالت حمایتی دارد و بعد دیگر انتقادگر است که بر خلاف بعد قبلی سختگیر ویا آزارگر نیز میتواند باشد. والد میتواند کنترل کند، تصمیم بگیرد، نقش بازی کند و دلیل تراشی کند و نیز ممکن است دربعضی موارد نیز حق با او باشد. والد انتقادگر را معمولا در افرادی با عزت نفس پائین وعناد بخود همراه دانسته اند.

بالغ: خوب پردازش کردن اطلاعات و برخورد مناسب و شایسته از حالات نفسانی بالغ سرچشمه میگیرد. تصمیماتی که منطقی و برمبنای حقایق موجود میباشند نیز از حالات نفسانی بالغ نشات میگیرند.


اظهارنظرهای منطقی و احساسات اخلاقی ، اهداف و واقعگرایی با این بخش از شخصیت ما سروکار دارند.

کودک: در تعاریف T.A. کودک بعنوان منبع خلاقیت ، بازآفرینی و منبع اساسی سرزندگی محسوب میشود. هیجانات، احساسات و تصوراتی که کودک دارد ممکن است توسط یک والد سختگیر و حتی توسط یک والد نوازشگر سرکوب شود که میتواند در دراز مدت بر شخصیت فرد اثرات نامطلوبی داشته باشد که خود ممکن است به بیماریهای روان تنی نیز منجر شود. این بخش از شخصیت چنانچه تحت نظارت بالغ قرار نگیرد میتواند دیدگاه غیر واقعی نسبت به زندگی داشته و براساس تکانه های احساسی و هیجانی رفتار کند.


هدف T.A. کمک به فرد است تا انتخاب کند که در شرایط و زمانهای خاص میخواهد در کدامیک از حالات نفسانی باشد بجای اینکه صرفا اجازه دهد تا این حالات نفسانی دائما احساسات ، افکار وگرایشات و رفتار او را کنترل کنند.

نوازشها و مبادلات

T.A. معتقد است که تمام تعاملات بین افراد از نوازشها و مبادلات ساخته شده.

نوازش : هر نوع ارتباط متقابل بین دو نفر در واقع به معنای آن است که فرد دیگری متوجه حضور ما شده و یا به ما این احساس را بدهد که حضور ما را درک کرده است. نوازش میتواند کلامی یا غیرکلامی، مثبت (در آغوش گرفتن)یا منفی( کتک زدن) ، شرطی یا غیر شرطی و دارای شدتهای متفاوت باشد.
یک مبادله ارتباط بین دونفر یا یک معامله دو جانبه نوازش بین آن دومیباشد.
گاهی مبادلات «متقاطع» و گاهی «پنهانی» میباشند و گاهی باعث سو تفاهمات و یا قطع شدن روابط میگردند. بطور کلی شش رابطه بین حالات نفسانی دو نفر وجود دارد که عبارتند از رابطه: والد- والد ، والد-کودک، والد - بالغ، بالغ - بالغ، بالغ - کودک و کودک- کودک.

بعنوان مثال صحبت راجع به آب و هوا میتواند راهی برای ارتباط والد- والد باشد ، یک گفتگوی منطقی بین دو نفر میتواند راهی برای ارتباط بالغ- بالغ باشد و همچنین زمانی که دو نفر با هم شوخی و تفریح میکنند نیز میتوانند در حالت نفسانی کودک- کودک باشند.


مواضع فرد در زندگی

مفهوم دیگری که در T.A. مطرح است آن است که مردم نگرش های اساسی خاصی را نسبت به خود و دیگران انتخاب می کنند که میتواند مثبت یامنفی باشد . این نگرشها میتوانند به این صورت باشند : من خوب هستم یا من خوب نیستم ودیگر آنکه : تو خوب هستی یا تو خوب نیستی.

ساختارهای زمانی

T.A. به شش روش گذراندن وقت وزمان اشاره میکند:
- کناره گیری
- تشریفات
- وقت گذرانی
- فعالیت
- بازیها
- صمیمیت

اریک برن در معروفترین کتاب خود «بازیها» به تشریح و آشکار کردن اینکه مردم چطور با انجام عادات وکارهای روانی ناسالم باعث رنجش و ناراحتی خود و دیگران میشوند پرداخته است که البته میتوان آنها را تغییر داد .

بازیها و نمایشنامه ها

بازیها راههایی هستند که فرد در کودکی آموخته و با انجام آنها فرد از ایجاد صمیمیت اجتناب میکند( آگاهانه یا ناآگاهانه)، که البته میتواند با بازنگری بالغ آنها را تغییر دهد. بازیها بر خلاف مفهوم رایجشان لزوما به معنای لذت بردن و داشتن اوقات خوب نیست بلکه در واقع باید از آن اجتناب کرد وتا حد امکان سعی در رها شدن از آن داشت.


نمایشنامه:


هر یک از ما در دوران کودکی داستان زندگی خود را می نویسیم این نمایشنامه برای تمام مدت عمر طراحی میشود و مبتنی بر تصمیمات دوران کودکی و برنامه نویسی پدر و مادر هستند که پیوسته تقویت میگردند. مهمترین تصمیم درباره نمایشنامه برنده یا بازنده بودن آن است
 





هفته اول مرداد ماه برگزاری دوره اغتشاش فکری در تهران

برا ی بار دوم  در سال جاری دوره اغتشاش فکری  در  تهران برگزا رخواهد شد. برگزاری دوره در 4 روز و روزهای فرد خواهد بود .



طرحی بزرگ برای زندگی بهتر

وقتی هدف بزرگی الهام بخش شما می شود، وقتی طرح بزرگی به میان می آید، اندیشه  های شما حد و مرزها را پشت سر می گذارد. ذهن شما به فراسوی محدودیت ها می رود، هشیاری تان در همه جهان بسط پیدا میکند و خود را در یک دنیای جدید عالی و شگفت انگیز می یابید.







  • تعداد صفحات :26
  • 1  
  • 2  
  • 3  
  • 4  
  • 5  
  • 6  
  • 7  
  • ...  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد