اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

چکیده اندیشه های دکترتیجانی۳

فصل ششم وهابیت

وهابیت .

الف : عقائد آنها

وهـابـیـون تـوسل به پیامبر(ص ) واهل بیتش (ع ), تبرک به آثارشان ونیز زیارت قبورشان را تحریم کرده , مرتکب چنین عملى را کافرومشرک مى دانند.
آنـهـا با این عقائد افراطى خویش نه تنها با شیعه بلکه با مسلمانان سراسر دنیا مخالفت مى نمایند, وبدیهى است که هر نوع تجددونوآورى مطلوبیتى دارد.

ب : تشابه وهابیون به خوارج

افکار وعقائد وهابیون مارا به یاد خوارج مى اندازد زیرا آنهاخطاب به على (ع ) مى گفتند: ((حکم از آن تو نیست بلکه از آن خدااست )).
آن حضرت هم در جواب مى فرمود:.
((این کلمه حقى است که از آن باطلى را قصد دارند)) ((384)).
یـعنى درست است که حکم فقط حکم خداست اما آنهامى خواهند نتیجه بگیرند که : حکومت براى تو نیست .
در حـالـى کـه قـرآن کـریـم آیـات فـراوانـى درباره حکومت انبیاوصالحان دارد, مثلا خطاب به پیامبر(ص ) مى فرماید:.
(وان حکمت فاحکم بینهم بالقسط) ((385)).
یعنى : ((اگر حکم کردى , پس میانشان با عدالت حکم نما)).
بنابراین انبیا وجانشینان آنها حاکمیت اجرائى دارند.
وهابیون نیز شعارشان این است که :.
(قل انما ادعوا ربى ولا اشرک به احدا) ((386)).
یعنى : ((بگو که من تنها پروردگارم را مى خوانم وکسى را شریک او قرار نمى دهم )).
بـنـابـرایـن تـوسل جستن به خداوند متعال توسط پیامبر وائمه (ع )را تحریم مى کنند وآن را شرک مـى دانـنـد, غـافـل از ایـنـکه توسل کننده به آنها اعتقادش این نیست که آن حضرات نفع یا ضرر مى رسانند,همچنانکه مشرکین چنین اعتقادى درباره خدایان خویش داشتند, بلکه معتقدند همه چـیـز در دسـت خـداسـت , او یـکى است وشریکى ندارد, مااز اولیاى او که عابرومندان درگاهش هـسـتـند تقاضا مى کنیم که براى مانزد خدا دعا کنند واز او چیز بخواهند, پس چقدر فاصله است میان شرک وتوسل ؟ وچقدر وحدت است میان خوارج ووهابیت ؟.
خوارج گفتند: ((داورى جز براى خدا نیست )).
وهابیت مى گوید: ((توسلى جز به خدا روا نیست )).
خوارج گفتند: ((حکم از آن تو نیست اى على )).
ووهابیت مى گوید: ((وسیله اى براى تو نیست اى محمد)).

ج : ریشه تاریخى سیاسى وهابیت

قبل از بررسى علمى این عقیده مناسب است ریشه تاریخى سیاسى وهابیت را بدانیم .
واضـح اسـت کـه اسـتعمار از دیر باز اسلام را خطرى بزرگ براى خود مى دانست , ونیز مى داند که مسلمانان دو منبع مقدس به نام قرآن وسنت دارند.
مـنـبع اول را نمى توانند دست بزنند ومورد هجوم قرار دهند, امامنبع دوم یعنى سنت پیامبر(ص ) در معرض طعنه قرار دارد.
در میان مسلمانان شخص ریاست طلبى چون ((محمد بن عبدالوهاب )) را یافتند وآنقدر اورا بزرگ کردند که باور کرد از ((خلفاى راشدین )) هم با هوش تراست , اجتهادهاى ((عمر)) را نشانش دادند که چگونه در برابر شخص پیامبر(ص ) ایستاد واظهار نظر بر خلاف راى آن حضرت مى کرد, چرا که او بشراست ومعصوم نیست واشتباهات فراوانى دارد که مردم آنهارا اصلاح کرده اند!.
بنابراین اورا براى تسلط بر جزیرة العرب , بعد جهان عرب ,وآنگاه جهان اسلام به طمع انداختند.
این ((محمد بن عبدالوهاب ))است که مى گوید:.
((محمد مردارى پوسیده است , نه زیانى دارد ونه نفعى , این عصاى من از او بهتر وبرتراست زیرا هم فایده مى رساند وهم زیان ))!!!.
همین سخن را ((حجاج بن یوسف ثقفى )) گفته بود که :.
((خاک بر سرشان , اینها بر گرد مردارى پوسیده طواف مى کنند,اگر بر گرد کاخ امیرالمؤمنین ((عبدالملک بن مروان )) طواف مى کردند برایشان بهتر بود))!!!.
این جرات را ((عمر)) به آنها داد آنجا که خطاب به حضرت گفت :.
((این مرد هذیان مى گوید! کتاب خدا مارا بس است ))!!!.

د : ترویج وهابیت

این آئین از طرق زیر توانست رواج پیدا کند:.
1 ـ با اشغال ((مکه مکرمه )) و((مدینه منوره )) که هر ساله میلیونهامسلمان به آنجا مى آیند, آنها از طـریـق کـنـفـرانـسـها وجلسات وتماس مستقیم با افراد وگروهها, ووسایل تبلیغاتى چون رادیو وتلویزیون درجانهاى حجاج تاثیر به سزائى مى گذارند.
2 ـ دارائى هـنگفت ناشى از فروش نفت , به اضافه بازار رونق گرفته ایام حج وعمره سبب شده که از نظر مالى براى ترویج آئین خودمشکلى نداشته باشند.
3 ـ سـاخـتن مساجد بى شمار در کشورهاى عربى واسلامى ,تاسیس مدارس ودانشگاههاى وهابى واعزام مبلغ به سراسر جهان ونیز نشر بیش از صد روز نامه ومجله ونشریه , چاپ میلیونها جلدقرآن وکـتـابـهـاى وهابى واهداى آن به مردم در سراسر جهان , وحتى تقسیم شیر وخرما در ماه رمضان واهدا شیشه هاى آب زمزم به مسافرین , همه وهمه در ترویج این آئین مؤثرند.
4 ـ از آنجا که ((امریکا)) بر تمامى کشورهاى عربى اسلامى خصوصا پس از سقوط ((شوروى )) تاثیر مـسـتـقـیـم یـا غیر مستقیم دارد ونیز پوشیده نیست که پس از سقوط ((شاه )) در ((ایران )) وبر پـائى جمهورى اسلامى ومخالفتش با سیاستهاى ((امریکا)), ((عربستان )) به عنوان چشم راستش در آمده , همچنانکه ((اسرائیل )) چشم چپ اوست ,بنابراین ((امریکا)) کشورهاى اسلامى را به الگو پذیرى از اسلام وهابى تشویق مى کند ورضایت خویش را در آن مى داند, در نتیجه دولتهاى اسلامى وحتى غیر اسلامى بر مبلغین وهابى سخت نمى گیرند ومیدان عمل را بر ایشان باز مى گذارند اما پیروان اهل البیت (ع ) را تروریست مى دانند.

هـ : سرکوب شیعیان

دشـمنان اهل بیت دست به دست هم دادند وبا یکدیگر متحدشدند و((صدام )) را تقویت کردند تا ((جمهورى اسلامى ))را از بین ببرنداما وقتى دیدند نقشه شان نقش بر آب شد ومبارزین عراقى در داخل وخارج تقویت شدند, از ترس اینکه مبادا تجربه ((امام خمینى ))(ره ) در((عراق )) که بیش از دو سومش شیعه است تکرار گردد وانقلاب ((عراق )) باانقلاب اسلامى ((ایران )) متحد شود نقش زشـت تـرى را بـازى کـردنـدوتـئاتـر اشغال ((کویت )) وجنگ ((خلیج )) را به راه انداختند, نه به خـاطـرنـابودى ((صدام )), بلکه به خاطر نابودى ((ملت شیعه عراق )) وهمینطورهم شد, چرا که ((کویت )) به بهتر از حال سابق خود بازگشت , رژیم ((صدام )) هم از گذشته قدرتمندتر شد ولى ((ملت مظلوم عراق )) به کلى اززندگى ساقط گشتند تا جائى که حاضرند اساس زندگى ولباس خودرابفروشند تا قرص نانى به دست آورند.
ایـنـجـا بـود کـه وهـابـیت بر شیعیان چیره شد به ویژه پس از جاى دادن شیعیان در اردوگاهها وچادرهاى سعودى با کمال ذلت وخوارى ((387)).
ـ(ولن ترضى عنک الیهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم ) ((388)).
یعنى : ((هرگز یهود ونصارى از تو راضى نمى شوند مگر آنکه پیرو روش آنان شوى )).
وامـروزه یـهـود ونـصـارى یـعنى غرب از وهابیت راضى هستندچرا که از دستورهاى آنها پیروى کرده اند.

و : گفتگو با عالم وهابى

در خـلال سـفـرى بـه جـزایـر ((کـومـور)), قاضى القضاة آنجا از دست علماى وهابیت که با پول وکـتـابـهـاى زیـاد بـیـشـتر جوانان را به صف خودکشاندند شکایت کرد, چرا که اینان تا دیروز به پدرانشان احترام مى کردند ودست وسرشان را مى بوسیدند ولى امروز بوسیدن دست وخم شدن در برابر هر شخصى را سجود براى غیر خدا وشرک مى دانند, بنابراین تنفر زیادى بین پدران وفرزندان ایجادشده است .
جلسه بحثى میان من ویک عالم وهابى ترتیب داده شد, من درآنجا مساله توسل را مطرح کردم که چگونه انسان گنهکار ومشغول به دنیا, انبیا واولیاى خدا را شفیع قرار مى دهد تا دعایش مستجاب شود.
او گفت : (وان المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه احدا) ((389)).
یعنى : ((همانا مساجد از آن خداست پس همراه خداکسى رانخوانید)).
هـر کـس غیر از خدارا بخواند براى او شریک ساخته که به اونفعى برساند در حالى که نفع دهنده وضرر رساننده فقط خداست .
گـفتم : کسى که به رسول خدا(ص ) متوسل مى شود مى داند که اونه نفعى مى رساند نه زیانى , اما دعـایـش نـزد خدا مستجاب است که اگر به خدا عرض کند: پرورگارا این بنده ات را رحم کن , یا ببخشاى , یا بى نیازساز, خداوند دعاى آن حضرت را مستجاب مى کند.
آنگاه روایاتى را برایش خواندم ولى او از قرآن دلیل طلب کرد,گفتم : خداوند مى فرماید:.
(یا ایها الذین امنوا اتقوا اللّه وابتغوا الیه الوسیلة ) ((390)).
یعنى : ((اى اهل ایمان , تقواى الهى پیشه کنید ودر راه او وسیله اى بیابید)).
گفت : وسیله همان عمل صالح است .
گـفـتـم : آیه مى رساند که وسیله براى رسیدن به خداى متعال همراه با تقوا وعمل صالح است که مى فرماید: (اتقوا اللّه ) پس ایمان وتقوا رامقدم بر وسیله خواهى قرار داد ((391)).
وساطت را هم از خود قرآن برایت مى آورم که مى فرماید:.
ـ (قـالـوا یـا ابـانـا اسـتـغـفـر لـنـا ذنوبنا انا کنا خاطئین قال سوف استغفر لکم ربی انه ه و الغفور الرحیم ) ((392)).
یعنى : ((برادران یوسف )) گفتند: اى پدر براى گناهانمان طلب مغفرت بکن , چرا که ما خطا کار بـودیـم (یـعـقـوب ) گـفـت : از پـروردگـارم بـرایـتـان طـلـب مغفرت خواهم کرد که او بسیار آمرزنده ومهربان است )).
چـرا حـضرت ((یعقوب )) به فرزندانش نگفت : خودتان از خداطلب آمرزش کنید ومرا واسطه قرار ندهید, بلکه بر عکس آن راپذیرفت .
وهـابـى وحـشـت زده گـفت : مارا به ((یعقوب )) چه کار, او پیامبر((بنى اسرائیل )) بود وبا آمدن شریعت اسلام شریعتش از بین رفت .
گفتم : از شریعت اسلام دلیل مى آورم :.
ـ (ولـو انـهـم اذ ظـلـمـوا انـفـسـهـم جاوک فاستغفروا اللّه واستغفر لهم الرسول لوجد وا اللّه توابا رحیما) ((393)).
یـعـنـى : ((اگر آنها هنگامى که به خود ظلم کردند نزد تو مى آمدندواز خدا آمرزش مى طلبیدند وپیامبر نیز برایشان آمرزش مى طلبدبى گمان خداوندرا توبه پذیر ومهربان مى یافتند)).
حاضرین در جلسه گفتند: بالاتر از این دلیلى نیست .
وهـابـى وحـشـت زده وشـکـست خورده گفت : این حرف مال وقتى است که او زنده بود اما الان چـهـارده قـرن اسـت کـه آن مـردمـرده اسـت , وسـاطـت در زمـان حیاتش جایز بود ولى پس از وفاتش خیر ((394)).
گفتم : ((در ((بخارى )) آمده که هر وقت قحطى مى شد ((عمر)) نزد((عباس بن عبد المطلب )) مى آمد واز او مى خواست از خدا طلب باران کند.
گفت : ((عمر)) به پیامبر که مرده بود توسل نکرد بلکه به ((عباس ))که زنده بود توسل جست .
گفتم : بنابراین شما اقرار مى کنید که توسل به زنده هادرست است , آنگاه برخاسته رو به قبله کردم وگفتم :.
بار الها ما تورا مى خوانیم وبه تو توسل مى جوییم به وسیله بنده صالح ونیکوکارت ((امام خمینى )).
ناگهان وهابى از جا پرید وبا گفتن ((اعوذ باللّه , اعوذ باللّه )), به سرعت بیرون رفت .
حاضرین باتعجب خدارا شکر کردند که حق را برایشان آشکارساخت .

ز : پاسخ دیگر به وهابیون

گـذشـتـه از آنچه در مناظره با آن وهابى بیان شد باید دانست که درطول تاریخ , اصحاب رسول خـدا(ص ) ونـیـز عـمـوم مسلمین به آثار آن حضرت چه در زمان حیات وچه پس از وفاتش تبرک مى جستند, نظیر:.
1 تبرک به موى آن حضرت .
2 ـ تبرک به آب وضوى حضرت .
3 ـ تبرک به کفش وظرفهاى حضرت .
4 ـ شفا یافتن على (ع ) به برکت آب دهان حضرت .
((مسلم )) و((بخارى )) آورده اند که در روز خیبر پیامبر(ص ) فرمود:.
((فـردا پـرچـم را بـه دست مردى که خدا ورسولش را دوست داردوخدا ورسولش نیز اورا دوست دارند مى دهم , فردا که شد فرمود: على کجاست , گفته شد: على چشم درد دارد, آنگاه پیامبر آب دهـانـش را بـرچـشـم عـلـى مـالـیـد وبـرایـش دعـا کـرد واو شفا یافت , بعد پرچم را به دست او سپرد)) ((395)).
حـتى از غیر پیامبر(ص ) نیز شفاعت رواست که آن حضرت فرمود: ـ ((هر کس بمیرد وچهل نفر از کـسـانى که شرک به خدا ندارند برجنازه او بایستند (ونماز بخوانند) خداوند شفاعتشان را درباره اومى پذیرد)) ((396)).
روزى ((علامه سید شرف الدین )) قرآنى را به ((عبدالعزیز)) پادشاه سعودى هدیه کرد, پادشاه جلد آن را بوسید وبر صورت خودگذاشت .
علامه گفت : چرا جلد قرآن را مى بوسى واحترام مى کنى ؟.
شاه گفت : مگر نگفتى که درون آن قرآن است ؟.
علامه گفت : قرآن درون آن است , ولى تو که قرآن رانبوسیدى .
شاه گفت : مقصودم داخل جلد بود.
عـلامه گفت : ما هم وقتى ضریح پیامبر(ص ) را مى بوسیم مقصودمان تعظیم کسى است که درون پنجره ها مى باشد که رسول خدا(ص )است ((397)).

ح : زیارت قبور

وهـابـیـون زیـارت قـبـور بـراى زنان را حرام مى دانند وهیچ دلیلى هم بر آن ندارند, در حالى که ((مسلم )) مى گوید: ((عایشه )) از رسول خدا(ص ) پرسید: زن اگر به زیارت قبور بیاید چه بگوید؟ فرمود:.
((بـگـو: سلام بر شما اى قومى که آرام در خانه تان آرمیده اید, شماپیش از ما رفتید وما به خواست خدا به شما ملحق مى شویم , خداوندگذشتگان وآنان که پس از این مى آیند را بیامرزد)) ((398)).
به اضافه احادیث دیگرى که مجال ذکرش نیست ((399)).

خاتمه : در دادگاه

بـا ایـمان به اینکه مردم بر دین سلاطین خود هستند ودرس گیرى از رفتار پیامبر(ص ) که براى پـادشاهان زمان خویش نامه هائى فرستادیک نسخه از اولین کتابم یعنى : ((آنگاه هدایت شدم )) را بـراى : ((مـلک حسن )), ((شاذلى بن جدید)), ((زین العابدین بن على )), ((معمر قذافى )),((ملک حـسـیـن )) وبـرادرش ((حـسـن )) و((مـلک فهد بن عبدالعزیز)) ((400))
ارسال نمودم کتابها به دستشان رسید چون برگ رسید رؤساى دفاترشان ازطریق پست به من داده شد.
اما هیچیک جوابى ندادند جز رئیس ((زین العابدین بن على )) که خالصانه تشکر کرده بود.
قبل از رسیدن نامه ایشان با اتومبیل خود به ((تونس )) مسافرت کردم در حالى که دویست جلد از آن کتاب را همراه خود داشتم , درگمرک از من مجوز خواستند گفتم : این کتاب خودم مى باشد, مـسـئول گمرک تقاضاى یک جلد از آن را کرد که با کمال میل به ایشان هدیه داده اجازه ورود را صادر نمود.
بـه پـایـتـخـت وبعد زادگاهم ((قفصه )) رفتم ودر طول سفر حدودنیمى از کتابهارا به دوستان وشـاگردان حتى دشمنان عقیده ام اهدا کردم ,به شهرها وروستاهاى اطراف نیز رفتم تا جائى که جز سه یا چهار نسخه برایم نماند.
از سـوى دیگر رئیس دانشگاه زیتونه که از دشمنان بزرگ من وتشیع بود, از طرف والى از استاندار خـواسـت که مرا توقیف , وتمامى کتابهاى پخش شده را جمع , وبراى افرادى که به آنها کتاب داده بودم پرونده سازى کنند.
یـکـى از دوستانم با رساندن این خبر, که پلیس در تعقیبم مى باشد, پیشنهاد کرد که از کشور فرار کنم , ولى من پاسخ دادم که اگراین کار را بکنم , براى آنان ثابت مى شود که من گناهکارم .
بالاخره نیروهاى امنیتى فرا رسیده , مرا با خود به مرکز بردند, درآنجا استاندار با دیدن من گفت :.
مى خواهى در کشور آشوب بر پا کنى ؟ خیال مى کنى اینجا هم ((ایران ))است ؟.
آنـگـاه مـرا مـتهم کرد که سه هزار جلد کتاب کفر آمیز به همراه صدمیلیون پول آورده ام تا میان مردم تقسیم کنم .
گـفـتـم : اولا کـتابم کفر آمیز نیست , ثانیا سه هزار جلد نیار به یک تریلى دارد شما اتومبیل مرا پر کنید ببینید چقدر جا مى گیرد؟ وثالثا یک نفررا بیاورید که از من پولى گرفته باشد.
بـه عـلاوه مـن بـه صـورت قاچاق نیامدم بلکه از طریق قانونى آمده همانند دیگران مورد بازرسى دقیق قرار گرفتم .
بـالاخره آن شب مرا رها کردند تا فردا صبح بازگردم , صبح فرداکه آمدم مرا سوار ماشین کرده با دو نگهبان به دهات اطراف فرستادند تاکتابهارا جمع آورى کنم .
در راه مـتـوجـه شـدم کـه هر دو نگهبانم با خواندن کتاب من شیعه شده اند, از این تصادف جالب خـیـلى خندیدیم واصلا در طول راه خسته نشدیم , به هر حال تا آنجا که ممکن بود کتابها را جمع آورى کرده , افراد به مرکز پلیس فرا خوانده شدند.
بـا آقـاى والـى ملاقات کردم به من گفت : مرا از شما خیلى ترسانده بودند ومى گفتند یک شیعه افـراطى است که از سوى ((خمینى )) تغذیه مى شود, چرا یک نسخه از آن کتاب را به خود من اهدا نـکـردى تـامـسـالـه اى پـیش نیاید, ولى الان دیگر از قدرت ما خارج شده , در دست دادگاه قرار گرفته است , تا ببینیم آنها چه مى کنند؟.
در این بین تمامى افرادى که مورد بازجوئى قرار گرفته اند درباره من جز خیر نگفتند.
در دادگـاه هم با دادستان گفتگو کردم واز اینکه سفر یک هفته اى من یک ماه به طول انجامیده وزن وبـچـه ام در ((پاریس )) تنها مانده انداظهار ناراحتى کردم او گفت : اکنون یک سوم کتاب را خوانده ام ان شااللّه امشب آن را به پایان مى برم تا فردا حکم کنم .
فردا در ساعت مقرر رفتم دیدم دادستان دم در ایستاده مرا درآغوش گرفت وبا احترام فوق العاده گفت :.
((جناب دکتر هر چه در این کتاب آمده مورد تصدیق من است ومن به همه اش ایمان دارم )).
اشک شوق از دیدگانم جارى شد, آنچه را مى شنیدم باورنمى کردم .
سـپـس گفت : بفرما! اکنون حکمت را مى نویسم , اگر میلیونهامصرف مى کردى کتابت اینچنین مشهور نمى شد, چرا که برخى تورا((سلمان رشدى قفصى )) نامیده اند.
آنگاه از من تقاضاى ده جلد کتاب کرد, آنهارا تحویلش دادم , ده جلد هم بنا به درخواست کارمندان دادگاه با اجازه دادستان بین آنان توزیع نمودم سپس حکم تبرئه خود را گرفته از دادگاه خارج شـدم , درحالى که از خوشحالى زمین گنجایشم را نداشت , کتابها را هم به صاحبانش برگرداندم ودر درون هـر کـدام یـک نـسـخه حکم دادگاه گذاشتم , از آن به بعد کتاب در همه جا حتى در قهوه خانه بدون هیچ ترس وخوفى دست به دست مى شد خلاصه این کتاب انقلابى فکرى بر پا نمود وبر اساس آن عده دیگرى از مسلمانان آگاه شده به مذهب اهل بیت (ع ) گرویدند.
بـه ((پاریس )) بر گشتم , در ضمن نامه هاى رسیده نامه رئیس جمهورى آقاى ((زین العابدین بن عـلـى )) را یـافـتـم , از دیـدن آن هـمـه کـرامتها به فضل اهل بیت (ع ) بسیار خرسند بوده به آنها مباهات مى کنم .
وآخر دعوانا ان الحمدللّه رب العالمین والصلاة والسلام على اشرف الانب یا والمرسلین سیدنا ومولانا محمد وآله الطیبین الطاهرین ((401)).

پاورقى ---.
1-
نـهـج الـبلاغه , نسخه معجم , خطبه 50, وتمام نهج البلاغه , خطبه3 , واصول کافى کتاب فضل
2-
شهرى در ((تونس )) که زادگاه مؤلف است .
3-
آنـهـا مـعـتقدند که شیخ علم خودرا مستقیما از پیامبر(ص ) گرفته اگر چه سیزده قرن بااو
4-
اسـاتـیـدمـان مـارا از خـوانـدن تاریخ منع مى کردند وآن را سیاه مى دانستند, روزى استادعلم
5-
(ان اللّه ومـلائکته یصلون على النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه وسلمواتسلیما)یعنى : ((همانا
6-
صحیح ((بخارى )) کتاب الانبیا, باب یزفون النسلان فى المشى , ح9 , ج4 , ص 178.
7-
رجوع کنید به ص 64 وپاورقى ص 92 همین کتاب .
8-
ابواب تقصیر, باب 5, ج2 , ص 54.
9-
کتاب النکاح , باب 19, ج7 , ص 11.
10-
سوره زمر, آیه 18.
11-
(انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا) یعنى :.
12-
پیامبر(ص ) در روزهاى آخر عمرشان به اصحاب دستور داد برایش کاغذ وقلمى بیاورند تا براى
13-
آنگاه هدایت شدم , ص 1 تا ص 121.
14-
صـحـیح ((بخارى )), باب الصراط جسر جهنم , ح1 , ج8 , ص 147, وباب قول اللّه تعالى :(وجوه
15-
صحیح ((بخارى )), باب الدعا والصلاة من آخر اللیل , ح1 , ج2 , ص 66.
16-
صـحـیـح ((بـخـارى )), بـاب قول اللّه تعالى : (وجوه یومئذ ناضرة ), ح5 , ج9 ,ص 159وصحیح
17-
صحیح ((بخارى )), باب قول اللّه تعالى : (وهو العزیز الحکیم ), ح2 , ج9 , ص 143,وباب ما جا فى
18-
صـحـیـح ((بـخـارى )), بـاب قول اللّه تعالى : (وجوه یومئذ ناضرة ) ح4 , ج9 , ص 158,وصحیح
19-
صـحـیـح ((بـخـارى )), تفسیر سوره زمر, ح2 , ج6 , ص 157, وباب ما یذکر فى الذات والنعوت
20-
صحیح ((بخارى )), باب قول اللّه تعالى : (وجوه یومئذ ناضرة ), ح5 , ج9 , ص 161.
21-
گذشته از دلایل عقلى که درباره محال بودن دیدن خداوند سبحان آمده است .
22-
سوره انعام , آیه 103.
23-
سوره شورى , آیه 11.
24-
نهج البلاغه , خطبه اول .
25-
(همراه با راستگویان , ص 55 تا ص 60, واز آگاهان بپرسید, ج1 , ص 55 تا ص 60),عملکرد ((ابو
26-
صحیح ((بخارى )), باب فى القدر, ح2 , ج8 , ص 152 وصحیح ((مسلم )), کتاب القدر ح1 تا ح5 ,
27-
صحیح ((بخارى )), باب جف القلم على علم اللّه , ح1 , ج8 , ص 3 152, وصحیح ((مسلم ))کتاب
28-
سوره بروج , آیه 16.
29-
سوره نسا, آیه 40.
30-
صحیح ((بخارى )), باب رحمة الولد وتقبیله ومعانقته , ح6 , ج8 , ص 9.
31-
یعنى همه کارهاى انسان دردست خود اوست , اینهارا معتزله وگروه اول را اشاعره نامند.
32-
سـوره یونس , آیه 44, نگاه کنید به : سوره کهف , آیه49 , وآل عمران , 117, وتوبه 70,وعنکبوت
33-
سوره کهف , آیه 29, نگاه کنید به : سوره زلزله , آیات 7و8, واسرا 15, وشمس , آیات 6 تا 10.
34-
سوره ص , آیه 27.
35-
نهج البلاغه , کلمه قصار 78.
36-
الکامل فى التاریخ ((ابن اثیر)), ماجراى قتل ((عثمان )), ج3 , ص 169.
37-
البدایة والنهایة ((ابن کثیر)) ج8 , ص 131, وشرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)) درشرح نامه
38-
تاریخ ((طبرى )), حوادث سال 61, ج5 , ص 457.
39-
همراه با راستگویان , از ص 209 تا ص 233 واز آگاهان بپرسید, ج1 , از ص 60 تاص 82.
40-
خـصـوصـا در امـور زنـاشـوئى کـه انـسـان از ذکـر آنها شرم مى کند, رجوع کنید به : همراه
41-
صـحـیـح ((مسلم )), کتاب الفضائل , باب 38, ح1 و2 و3, ج4 , ص 6 1835, ومسند ((احمدبن
42-
صحیح ((بخارى )) باب سحر, ح1 , ج7 , ص 7 176.
43-
صحیح ((بخارى ))7 باب انما جعل الامام لیؤتم به , ح2 , ج1 , ص 7 176.
44-
صحیح ((بخارى )) باب الصائم یصبح جنبا, ح1 , ج3 , ص 38, وباب اغتسال الصائم , ح1 و2, ج3 ,
45-
صحیح ((مسلم )), باب فضائل ((عثمان )), ح1 , ج4 , ص 1866.
46-
صحیح ((بخارى )), کتاب الوضؤ, باب خروج النسا الى البراز, ح1 , ج1 , ص 49.
47-
صحیح ((بخارى )) باب شهادة الاعمى , ح1 , ج3 , ص 225.
48-
سوره نجم , آیات 3و 4.
49-
سوره حشر, آیه 7.
50-
سوره آل عمران , آیه 31.
51-
سوره آل عمران , آیه 32.
52-
صـحیح ((بخارى )), کتاب الطب , باب الدوا بالبان الابل , ح1 , وباب الدوا بابوال الابل ,ح1 , ج7 ,
53-
((حـجـاج )) بـه ((انـس بـن مـالک )) گفت : مرا از شدیدترین مجازات پیامبر با خبر کن , او
54-
نهج البلاغه , خطبه 94.
55-
صـحیح ((بخارى )) کتاب المحاربین , باب رجم الحبلى من الزنا اذا احصنت , ح1 , ج8 ,ص 209
56-
صحیح ((مسلم )), کتاب الزکاة , باب لو ان لابن آدم وادیین لابتغى ثالثا, ح5 , ج2 ,ص 726.
57-
همراه با راستگویان , ص 355 تا ص 369.
58-
سوره نحل , آیه 43.
59-
سوره فاطر, آیه 32.
60-
سوره واقعه , آیه 79.
61-
سوره احزاب , آیه 33.
62-
همراه با راستگویان , ص 25 تا ص 33.
63-
اصول کافى , کتاب فضل العلم , باب الاخذ بالسنة وشواهد الکتاب , ح5 , ج1 , ص 69.
64-
اهل سنت واقعى , ج2 , ص 145 تا ص 166.
65-
تـقیید العلم ((خطیب بغدادى )), باب وصف العلة فى کراهة کتاب الحدیث ,ص 52والطبقات
66-
تذکرة الحفاظ, الطبقة الاولى , ((ابوبکر)) ص 2 و3.
67-
سوره نحل آیه 44.
68-
از آگاهان بپرسید, ج1 , ص 102 تا ص 109.
69-
تـذکـرة الـحـفـاظ ((ذهـبـى )), احـوالات ((نـسـائى )), ج2 , ص 699 تـا ص 701 وتـهـذیـب
70-
صحیح مسلم , کتاب زهد ورقائق , باب التثبت فى الحدیث , ح2 , ج4 , ص 9 2298.
71-
اهل سنت واقعى , ج1 , ص 80 تا ص 96, وج2 , ص 3 102.
72-
لسان المیزان ((ابن حجر)), تحت نام ((جعفر بن عبدالواحد الهاشمى القاضى )),ش 488, ج 2
73-
صحیح ((مسلم )) کتاب فضائل الصحابه , باب 51, بیان ان بقا النبی (ص ) ح1 , ج4 ,ص 1 196.
74-
آنگاه هدایت شدم , ص 251 تا ص 275 وهمراه با راستگویان , ص 35 تا ص 49.
75-
اهل سنت واقعى , ج1 , ص 243 تا ص 250.
76-
صـحـیح ((مسلم )), کتاب فضائل الصحابه , باب فضائل على بن ابى طالب ح9 تا 12, ج4 ص 4
77-
کنز العمال , ص 186, ح948 وص 187, ح5 954.
78-
در این صورت حدیث نهى پیامبر از کتابت حدیث نباید صحیح باشد.
79-
اهل سنت واقعى , ج1 , ص 174 تا ص 193, واهل بیت کلید مشکلها, ص 35 تا ص 49.
80-
صحیح ((مسلم )), کتاب فضائل الصحابه , باب فضائل اهل بیت النبى (ص ), ح1 , ج4 ,ص 1883,
81-
جامع البیان فى تفسیر القرآن , ((الطبرى )) ذیل آیه 33 سوره احزاب , ج22 , ص 6,وتفسیر الدر
82-
در فصل بعد به گوشه اى از آن اشاره خواهد شد.
83-
نهج البلاغه , خطبه هاى : 94, 97, 154, 239 وآخر خطبه 109.
84-
از آگاهان بپرسید, ج1 , ص 141 تا ص 221.
85-
سوره بقره , آیه 124.
86-
سوره مائده , آیه55 .
87-
مـفـسـرین نقل کرده اند که منظور آیه على (ع )است که در رکوع نماز انگشتر خودرا به سائل
88-
سوره مائده آیه 67.
89-
آیه قبل از واقعه غدیر نازل شده که به پیامبر(ص ) فرمان ابلاغ ولایت على (ع )رامى دهد, نگاه
90-
سوره مائده آیه3 .
91-
این آیه بعد از ماجراى غدیر نازل شده است : تاریخ مدینة دمشق , ((ابن عساکر)), طبع دار الفکر
92-
مسند ((احمد بن حنبل )), ج4 , ص 281, وتذکرة الخواص , ((ابن الجوزى )), ص 28 تاص 34, و
93-
خـصـائص امـیـرالـمؤمنین (ع ), ((نسائى )), ص 90, سنن ((ترمذى )), کتاب المناقب , باب 21
94-
تاریخ ((طبرى )), ج2 , ص 321, والکامل فى التاریخ , ((ابن اثیر)), ج2 , ص 63 تا ص 85.
95-
صحیح ((مسلم )), کتب فضائل الصحابه , باب 4, فضائل على بن ابى طالب , ح1 , ج4 ,ص 1870,
96-
صـحـیـح ((مـسلم )), کتاب الامارة , باب 1, ح10 , ج3 , ص 1453 (همراه با راستگویان ص 77 تا
97-
تاریخ الخلفا, ((السیوطى )), فصل فى مدة الخلافة , ص 10 تا ص 12.
98-
طـبـقـات الـحـنـابـلـه , الـطـبقة الاولى , باب الواو, ش 510, ((وریزة بن محمد الحمصى )),
99-
مـسـتـدرک ((حـاکـم )), کـتـاب مـعرفة الصحابة , مناقب امیرالمؤمنین على بن ابى طالب ,
100-
ینابیع المودة , ((قندوزى حنفى )), باب 76, ص 441.
101-
(همراه با راستگویان ), ص 83.
102-
(اهل سنت واقعى , ج2 , ص 224), مى پرسیم : پس چرا با على (ع ) نبودى ؟!.
103-
(از آگاهان بپرسید, ج2 , ص 125 تا ص 159, واهل سنت واقعى , ج1 , ص 43 تاص 56, واز خدا
104-
سوره احزاب , آیه 56.
105-
صحیح ((بخارى )) کتاب الانبیا, باب یزفون النسلان فى المشى , ح9 , ج4 ,ص 178.
106-
الـصـواعـق المحرقه , ((ابن حجر)), باب 11, فصل اول : فى الایات الواردة فیهم , الایة الثانیة ,
107-
همان مدرک , باب مشروعیة الصلاة علیهم تبعا للصلاة على مشرفهم , ص 4 233.
108-
همان مدرک , فصل آیات وارده در شان اهل بیت , آیه دوم , ص 148.
109-
(اهل سنت واقعى , ج1 , ص 251 تا ص 256, وج2 , ص 246 تا ص 249, واز خدا پرواکنید, ص 124
110-
آنگاه هدایت شدم , ص 4 123.
111-
الصواعق المحرقة , ((ابن حجر)) خاتمه , ص 208 تا ص 225.
112-
الصارم المسلول , ((ابن تیمیه )), ص 570.
113-
الاصـابـه فـى تمییز الصحابه , ((ابن حجر)), مقدمة المؤلف , وشرح امام ((نووى )) برصحیح
114-
الصواعق المحرقة , ((ابن حجر)), خاتمه (قتال على ومعاویه ) ص 218.
115-
اهل سنت واقعى , ج2 , ص 193 تا ص 218.
116-
نـگـاه کـنـید به : سوره فتح , آیات 18 و19, سوره حشر, آیات 8 و9, سوره انفال , آیه 74,سوره
117-
از آگاهان بپرسید, ج1 , ص 238.
118-
آنگاه هدایت شدم , ص 2 161.
119-
سوره توبه , آیه 74.
120-
سوره توبه , آیه 97.
121-
سوره بقره , آیات 8 و9 و10.
122-
سوره منافقون , آیات 1 و2 و3.
123-
سوره نسا, آیه 142.
124-
سوره احزاب , آیه 12.
125-
نـگـاه کـنید به : سوره توبه آیات 75 و76, سوره نسا, آیات 60 و61 و62, سوره منافقون , آیه4 ,
126-
صحیح ((بخارى )) کتاب التفسیر, سوره منافقون , ح8 , ج6 , ص 193.
127-
صحیح ((بخارى )), کتاب الانبیا, باب علامة النبوة , ح37 , ج4 , ص 243.
128-
سوره توبه , آیه 101.
129-
صـحـیـح ((مـسـلـم )), کـتـاب الایـمـان , بـاب 33 وان حـب الانـصـار وح6 , ج1 , ص 86,
130-
سوره توبه , آیات 38 و39.
131-
سوره صف , آیات 2 و3.
132-
سوره حجرات , آیه 17.
133-
سوره حجرات , آیه 14.
134-
سوره انفال , آیات 5 و6.
135-
سوره توبه , آیه 45.
136-
سوره توبه , آیه 47.
137-
سوره توبه , آیه 58.
138-
سوره توبه , آیه 61.
139-
نـگاه کنید به : سوره مائده آیات 51 و54 , سوره انفال آیات 27 و28, سوره حدیدآیه16 , سوره
140-
سوره آل عمران آیه 144.
141-
آنگاه هدایت شدم , ص 161تاص 170, واز آگاهان بپرسید, ج1 , ص 232 تا ص 254.
142-
صحیح ((بخارى )), کتاب الدعوات , باب فى الحوض , ح8 , ج8 , ص 149 و150.
143-
صحیح ((بخارى )), کتاب الدعوات , باب فى الحوض , ح10 , ج8 , ص 1 150.
144-
صـحـیح ((بخارى )), کتاب الجنائز, باب 72 الصلاة على الشهید, ح2 , ج2 , ص 1145,وکتاب
145-
صـحیح ((بخارى )) کتاب الانبیا, باب 24 علامات النبوة فى الاسلام , ح33 , ج4 ,ص 243 (از
146-
صحیح ((بخارى )) کتاب الشروط, باب شروط در جهاد ومصالحه ح1 , ج3 , ص 2567.
147-
مدارک این ماجرا در پاورقى ص 13 گذشت .
148-
شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)), خطبه 156, ج9 , ص 7 196.
149-
الطبقات الکبرى ((ابن سعد)), ج2 , ص 1 190, (آنگاه هدایت شدم , ص 128 تاص 146).
150-
سوره توبه , آیات 108 107.
151-
الـدر المنثور ((السیوطى )) ذیل آیه فوق , ج4 , ص 6 5 284, وى در حدیثى از ((ابن عباس ))
152-
سوره جمعه , آیه 11.
153-
صحیح ((بخارى )), کتاب الجمعه , باب اذا نفر الناس عن الامام , ح1 , ج2 , ص 16.
154-
صحیح ((بخارى )), کتاب الوصایا, باب 163 ما یکره من التنازع , ج2 , ج4 , ص 79 و80.
155-
سوره توبه , آیات 2526.
156-
صحیح ((بخارى )) کتاب المغازى , باب 56 قول اللّه تعالى : ویوم حنین ح6 , ج5 ,ص 196.
157-
صـحـیـح ((بـخـارى )) کـتـاب الـمـظـالـم , بـاب الاشتراک فى الهدى , ح1 , ج3 , ص 185,
158-
صحیح ((بخارى )) باب فرض الخمس , باب 19 ما کان النبى یعطى المؤلفة ح5 , ج4 ,ص 114.
159-
صـحـیـح ((بـخـارى )), کـتـاب الـصـوم , باب 47 و48, التنکیل لمن اکثر الوصال والوصال
160-
صحیح ((بخارى )), کتاب المغازى , باب غزوه حدیبیه , ح21 , ج5 , ص 159 و160.
161-
صحیح ((بخارى )), کتاب مواقیت الصلاة , باب تضییع الصلاة , ح1 , ج1 , ص 141.
162-
صحیح ((بخارى )) کتاب العیدین , باب الخروج الى المصلى , ح1 , ج2 , ص 22.
163-
صحیح ((بخارى )) کتاب الادب , باب 75, ما یجوز من الغصب , ح5 , ج8 , ص 34.
164-
صحیح ((بخارى )), کتاب صلاة التراویح , باب فضل من قام فى رمضان , ح2 , ج3 ,ص 58.
165-
صحیح ((بخارى )) کتاب الاذان , باب فضل صلاة الفجر, ح2 , ج1 , ص 166 (آنگاه هدایت شدم ,
166-
سوره حجرات , آیه2 .
167-
صحیح ((بخارى )), کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه , باب 5, ما یکره , ح4 , ج9 , ص 120.
168-
اصل ماجرا با ذکر مدرکش در ص 42 گذشت .
169-
صـحـیح ((بخارى )), باب غزوه خیبر, ح37 , ج5 , ص 177, وصحیح ((مسلم )), کتاب الجهاد,
170-
صحیح ((بخارى )), کتاب الشهادات ,باب من امر بانجاز الوعد, ح3 , ج3 , ص 236.
171-
صحیح ((بخارى )), کتاب الاستئذان , باب من ناجى , ح1 , ج8 , ص 79.
172-
صحیح ((بخارى )), باب مناقب قرابة الرسول , ح1 , ج5 , ص 25.
173-
صحیح ((بخارى )), باب مناقب قرابة رسول اللّه (ص ), ح3 , ج5 , ص 26.
174-
صحیح ((بخارى )) کتاب الهبة , باب آخر, حدیث آخر, ج3 , ص 215.
175-
صحیح ((بخارى )), باب غزوة خیبر, ح37 , ج5 , ص 177.
176-
سوره نمل , آیه 16.
177-
((ابن حجر)) در ((الصواعق المحرقه )), فصل آیات وارده در شان اهل بیت , آیه دوم ,ص 148
178-
صحیح ((بخارى )), باب المزارعة بالشطر, ح آخر, ج3 , ص 8 137.
179-
تاریخ ((طبرى )), ج3 , ص 278, اخبار سال11 .
180-
صحیح ((بخارى )), کتاب استنابة المرتدین , باب 2, قتل من ابى ح1 , ج9 , ص 19.
181-
صـحـیـح ((بخارى )), کتاب المغازى , باب 12, ح22 , ج5 , ص 109, وصحیح ((مسلم ))کتاب
182-
کنز العمال , ج10 , ص 285, ح29460 .
183-
تاریخ ((طبرى )), ج3 , ص 433.
184-
صحیح ((بخارى )), باب مناقب قرابة رسول اللّه , ح3 , ج5 , ص 26.
185-
صحیح ((بخارى )), کتاب المغازى , باب غزوة خیبر, ح39 , ج5 , ص 77, وکتاب الفرائض , باب
186-
الامامة والسیاسة , ((ابن قتیبه )), ج1 , ص 20.
187-
یکى از موارد مصرف زکات است که براى به دست آوردن قلوب کفار به آنها داده مى شود.
188-
نگاه کنید به ص 9 ـ 128, بررسى احوالات ((خالد بن ولید)) ش 3.
189-
تاریخ ((طبرى )), ج3 , ص 430 (آنگاه هدایت شدم , ص 2 181, واز آگاهان بپرسید,ج2 , ص 11
190-
کنز العمال ج12 , ص 9 528, ش 35698 تا ش 35703.
191-
شرح این ما جرا در ص 81 ومدارکش در پاورقى ص 32 گذشت .
192-
صحیح ((بخارى )) کتاب الشروط, باب شروط در جهاد ومصالحه , ح1 , ج3 , ص 256.
193-
توضیحش با ذکر مدرک در ص 46 گذشت (از آگاهان بپرسید, ج1 , ص 281 تاص 287).
194-
منظور دو بهره ورى جنسى از همسراست , یکى از طریق ازدواج موقت ودیگرى بعد از انجام
195-
تفسیر کبیر ((امام فخررازى )), ذیل آیه 24 سوره نسا, ج10 , ص 50.
196-
سنن ((ترمذى )), کتاب الحج , باب 12, ح824 , ص 6 185 (همراه با راستگویان ,ص 350).
197-
تـذکـرة الـحـفـاظ, ((ذهـبى )) ج1 , ص 7, وسنن ((ابن ماجه )), باب 3 التوقى فی الحدیث ,
198-
الـطـبـقـات الـکـبـرى , ((ابـن سـعـد)), طبقه دوم از تابعین اهل مدینه , احوالات ((قاسم
199-
سوره مائده , آیه 6.
200-
جنگى که شخص پیامبر(ص ) در آن حاضر نبودند را سریه نامند.
201-
صـحـیـح ((مـسـلـم )), کـتـاب الـحـیـض , بـاب 28 الـتـیـمم , ح5 , ج1 , ص 280, وصحیح
202-
صحیح ((مسلم )), کتاب الحیض , باب 28 التیمم , ح3 , ج1 , ص 280.
203-
سوره توبه , آیه 60.
204-
الـجـوهـرة النیرة , ((قدورى بغدادى )) چاپ کراچى , باب من یجوز دفع الصدقة الیه ومن لا
205-
صـحـیـح ((مـسـلـم )) کـتـاب الـطـلاق , بـاب 2, طلاق الثلاث , ح1 , ج2 , ص 1099, وسنن
206-
نگاه کنید به آیات 229 و230 سوره بقره که بر خلاف این حکم ((عمر)) مى باشند.
207-
در ص 2 ـ 81 گذشت .
208-
کنز العمال ج8 , ص 355, ح3 23242.
209-
ماجرایش در ص 93 گذشت .
210-
اهل سنت واقعى , ج2 , ص 15 تا ص 21.
211-
(از آگاهان بپرسید, ج2 , ص 5 44, واز خدا پروا کنید, ص 6 35).
212-
(آنگاه هدایت شدم , ص 152).
213-
مـنـهـاج الـسـنـة الـنـبـویة , ((ابن تیمیه )), دار الکتاب الاسلامى , ج6 , ص 5 (آنگاه هدایت
214-
صـحـیـح ((مـسـلـم )), کـتـاب صـلاة الـمسافرین وقصرها, باب 2 قصر الصلاة بمنى , ح5 ,
215-
مسند امام ((احمد بن حنبل )), ج4 , ص 432.
216-
آنقدر این ناسزا زشت است که قابل ترجمه نیست : ((فقال عثمان : یا عاض ابیه )).
217-
انـسـاب الاشـراف , ج6 , ص 169, امـر ((ابى ذر جندب بن جنادة الغفارى )) رضى اللّه عنه (از
218-
مـروج الـذهـب , ((مـسـعـودى )), ذکـر خـلافـة ((عـثـمـان بـن عـفـان )), ج2 , ص 343,
219-
تـاریخ مدینة دمشق , ((ابن عساکر)) ج23 , ص 471, ش 2849 ((صخر بن حرب بن امیة ))(از
220-
اهل سنت واقعى , ج2 , ص 22 تا 29.
221-
از آگاهان بپرسید, ج2 , ص 3 122.
222-
از آگاهان بپرسید, ج2 , ص 205.
223-
صـحـیـح ((بخارى )), باب تزویج النبی (ص ) ((خدیجه )) وفضلها(رض ), ح7 , ج5 , ص 489,
224-
مسند امام ((احمد بن حنبل )) ج6 , ص 277.
225-
الطبقات الکبرى , ((ابن سعد)), ذکر من خطب النبی (ص ) ومن وهبت نفسها ج8 ,ص 212.
226-
صـحـیـح ((مسلم )), کتاب الجنائز, باب 35 ما یقال عند دخول القبور, ح2 , ج2 , ص 67012 ,
227-
مسند امام ((احمد بن حنبل )), ج6 , ص 147.
228-
صحیح ((بخارى )) کتاب الطب , باب 15 قول المریض انی وجع , ح2 , ج7 , ص 155((بخارى ))
229-
صحیح ((بخارى )), کتاب الصلاة , باب 22 الصلاة على الفراش , ح1 , ج1 , ص 107.
230-
سوره تحریم , آیات 4 و5.
231-
((عـمـر)) خـودش اقـرار مـى کـنـد کـه ایـن دو آیـه دربـاره ایـن دو زن نـازل شده است :
232-
صحیح ((بخارى )), ابواب التقصیر, باب یقصر اذا خرج من موضعه , ح2 , ج2 , ص 55,وصحیح
233-
تاریخ ((طبرى )), احوالات سال 36, ج4 , ص 459.
234-
صـحـیـح ((مـسـلـم )), کـتـاب الایـمـان , بـاب 33, الـدلـیـل عـلـى ان ح6 , ج1 , ص 86,
235-
شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)) خ156 , ج9 , ص 195.
236-
صحیح ((بخارى )), باب فرض الخمس , باب 4 ما جا فى بیوت النبى , ح6 , ج4 ,ص 100.
237-
صحیح ((مسلم )), کتاب الفتن , باب 16 الفتنة من المشرق , ح2 , 4, ج4 , ص 2229.
238-
سـوره احـزاب , آیـه 33, ((ابـن ابـى الـحـدیـد)) مـى گـویـد: ((عـایشه )) براى ((زید بن
239-
المجموعة الکاملة مؤلفات الدکتور ((طه حسین )), ج4 , الخلفا الراشدون , ص 2656.
240-
شرح نهج البلاغه , ((ابن ابى الحدید)), خ79 , ج6 , ص 8 217.
241-
شرح نهج البلاغه , ((ابن ابى الحدید)) خ173 , ج9 , ص 321, وتاریخ ((طبرى ))ماجراهاى سال
242-
صـحـیـح ((مـسلم )) کتاب الرضاع , باب 7 رضاعة الکبیر, ح1 2 3 4 5 6, ج2 , ص 8 10767,
243-
همراه با راستگویان , ص 251 تا ص 256, واهل سنت واقعى , ج2 , ص 75 تاص 85.
244-
تاریخ ((طبرى )), ماجراهاى سال 36, ج4 , ص 459.
245-
اولا بر اساس روایت ساخته پدرش انبیا ارث نمى گذارند, ثانیا یک هشتم میراث که متعلق به
246-
طلیق یعنى آزاد شده .
247-
(از آگاهان بپرسید, ج1 , ص 90) به خطبه پنجم نهج البلاغه مراجعه بفرمائید.
248-
مروج الذهب ((مسعودى )), ج3 , ص 454, وشرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)) خطبه60 ,
249-
از آگـاهـان بـپـرسـیـد, ج1 , ص 89, تـا ص 102, اگـر سـخـن ((ابـوسـفـیـان )) در
250-
صـحـیـح ((مـسـلم )), کتاب فضائل الصحابة , باب 4 فضائل على بن ابى طالب , ح آخر,ج4 ,
251-
آنگاه هدایت شدم , ص 173 تا ص 177, واز خدا پروا کنید, ص 121.
252-
اهل سنت واقعى , ج2 , ص 81.
253-
اهل سنت واقعى , ج2 , ص 79.
254-
شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)) نامه 31, ج16 , ص 46.
255-
روزى ((مـعـاویـه )) در حـضور مردم به فرد مى گسارى به نام ((ابو مریم سلولى )) گفت :
256-
الخلافة والملک , ص 106, خلافت وملوکیت , ترجمه ((خلیل احمد حامدى )),ص 1989.
257-
تاریخ ((طبرى )), احوال سال 284, ج10 , ص 58.
258-
المعجم الکبیر ((طبرانى )), ج11 , ص 38, ومسند امام ((احمد بن حنبل )), ج4 , ص 421.
259-
شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)) خطبه 130, ج8 , ص 258.
260-
صحیح ((مسلم )), کتاب البر والصلة والاداب , باب من لعنه النبی (ص ), ح1 تا 14, ج4 ,ص 10
261-
اهل سنت واقعى , ج2 , ص 2 201.
262-
از آگاهان بپرسید, ج1 , ص 4 323.
263-
یـعـنـى : شمشیر خدا, مى پرسیم : پس چرا این شمشیر خدا, پیامبر(ص ) را در روز((حنین ))
264-
سوره مدثر, آیات 11 تا 26.
265-
سوره قلم , آیات 10 تا 16.
266-
اهل سنت واقعى , ج2 , ص 86 تا ص 91.
267-
تـاریـخ ((یعقوبى )), ج2 , ص 61 وصحیح ((بخارى )), باب فى المغازى , باب بعث النبى (ص )
268-
الریاض النضره فى مناقب العشرة , ذکر شدة باس ((ابى بکر)) وثبات قلبه , ج1 ,ص 149 و150.
269-
تـاریخ ((یعقوبى )) , ج2 , ص 131 (آنگاه هدایت شدم , ص 259 تا ص 264, واز آگاهان بپرسید,
270-
آنگاه هدایت شدم , ص 265 تا ص 267.
271-
تاریخ ((طبرى )), ماجراهاى سال 11, ج3 , ص 278.
272-
سـنـن ((ابـى داود)), کـتاب مناسک الحج , باب 31 ما یلبس المحرم , ح آخر, ج2 , ص 1667 ,
273-
صـحـیـح ((بـخـارى )), بـاب ((فـضل ابى بکر)), ح1 , ج5 , ص 5, آنگاه در ص 9 به ((محمد
274-
شرح ماجرا با مدارکش در ص 4 53 گذشت .
275-
فتح البارى , باب مناقب على بن ابى طالب , ج7 , ص 58, چاپ مصر.


276-
صحیح ((مسلم )), کتاب الاماره , باب 15, اذا بویع لخلیفتین , ح1 , ج3 ,ص 1480.
277-
السنن الکبرى , ((بیهقى )), ج8 , ص 159, والطبقات الکبرى ((ابن سعد)), ج4 , ص 182.
278-
مـسـنـد امـام ((احـمـد بـن حـنـبـل , ج2 , ص 48, والـطبقات الکبرى , ((ابن سعد)), ج4 , ص 183,والسنن الکبرى , ((البیهقى )), ج8 , ص 159.
279-
مـسـتـدرک ((حاکم نیشابورى )), کتاب معرفة الصحابة , ج3 , ص 556, تاریخ مدینة دمشق , ((ابن عساکر)), ج12 , ص 159 و160 و162.
280-
النصائح الکافیه لمن یتولى ((معاویة )), ((محمد بن عقیل )), ص 106.
281-
وى در الامامة والسیاسة , ج2 , ص 6 25 مى گوید:. ((حـجاج )) به همراه شش هزار تن که دوهزارشان جنگجوى شامى بودند به سوى ((عراق )) به راه افتاده نزدیک ظهر جمعه به بصره رسید, قبل از ورود به آنان فرمان دادکه بر سر هر یک از درهاى مـسـجـد که جمعا هجده در داشت صد جنگجو در حالى که شمشیرشان را زیر لباس پنهان کرده بـایـستند, به محض شنیدن سرو صدا ودرگیرى ازداخل , نگذارند کسى از در مسجد بیرون رود مگر اینکه سرش بر زمین بیفتد, اینهاآمدند وپشت درها به بهانه انتظار نماز جمعه نشستند. ((حجاج )) با دویست جنگجوى دیگر که آنها نیز شمشیرها را پنهان داشتند واردمسجد شده به آنها گـفـت : من در سخنرانى خود با این مردم گفتگو مى کنم , آنها بر من سنگریزه پرتاب مى نمایند, هـمـیـنـکـه دیـدیـد عـمامه ام را بر زانویم نهادم شمشیرهایتان رابرگیرید واز خدا یارى بطلبید ومقاومت نمائید که خداوند صابران را دوست دارد. ((حجاج )) وارد مسجد شد, وقت نماز رسید, بالاى منبر رفت وگفت :. بـه شـمـا خـبـر بـدهم که امیرالمؤمنین ((عبدالملک )) به هنگام اعزامم مرا با دو شمشیرمسلح سـاخـت , یکى شمشیر رحمت , ودیگرى شمشیر عذاب ونقمت , شمشیررحمت در بین راه از کفم افتاد, ولى شمشیر عذاب ونقمت این است . مـردم شـروع به سنگسارش کردند, همینکه بلوا بالا گرفت عمامه از سر برداشته برزانویش نهاد, نـاگهان شمشیرها بودند که گردنهارا قطع مى کردند, نگهبانان درها که صداى درگیرى داخل مسجد را شنیدند, ودیدند که مردم پا به فرار مى گذارند باشمشیرهایشان را آنها استقبال کردند, مردم هم به داخل مسجد بازگشتند, حتى یک نفر را هم نگذاشتند زنده بیرون برود. در نـتـیـجه این درگیرى هفتاد وچند هزار نفر از آنها کشته شدند تا جائى که خونهاتا در مسجد وبازارها جارى شد)).
282-
سنن ((ترمذى )), کتاب الفتن , باب 44, ما جا فى ثقیف , ح2220 , ج4 , ص 433,وتاریخ مدینة ((دمشق )), ج12 , ص 184.
283-
تاریخ مدینه ((دمشق )) ج12 , ص 185.
284-
سوره مؤمنون , آیه 108.
285-
تاریخ مدینه ((دمشق )), ج12 , ص 192.
286-
الـطـبـقات الکبرى , ((ابن سعد)), احوالات ((عبداللّه بن عمر)), ج4 , ص 149, وتاریخ ‌مدینة ((دمشق )), ((ابن عساکر)), ج12 , ص 123.
287-
المحلى ((ابن حزم )) جواز امامة الفاسق , ج4 , ص 3 212.
288-
مـسـنـد امـام ((احـمـد بن حنبل )) ج2 , ص 92, وتاریخ مدینة ((دمشق )), ((ابن عساکر)), ج12 ,ص 122, وى در صـفحات 168 و169 و170 همان جلد از امام على (ع ) نقل مى کند که حضرت بر بلاى منبر فرمود:. ((بـار خـدایا من به این مردم اعتماد کردم ولى آنها به من خیانت نمودند, برایشان دلسوزى کردم ولـى آنها مرا فریب دادند, بار الها جوان ((ثقیف ))را بر اینان مسلط ساز که همچون دوران جاهلیت با جانها ومالهایشان رفتار نماید)). در خـطبه 116 نهج البلاغه نیز مى فرماید: (( به خدا سوگند جوان ((ثقیف )) بر شمامسلط خواهد شد)) (اهل سنت واقعى , ج1 , ص 231 تا ص 235 وج2 , ص 116 تاص 137.
289-
صحیح ((بخارى )) , کتاب الانبیا , باب علامات النبوة فى الاسلام , ح18 , ج4 ,ص 239.
290-
شـرح نـهـج الـبـلاغـه ((ابـن ابـى الـحـدیـد)), خ57 , ج4 , ص 8 67, وشـیـخ الـمـضـیـره ((ابوهریرة )),((محمود ابوریة )) ص 103.
291-
شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)), خ57 , ج4 , ص 68.
292-
صحیح ((بخارى )), کتاب المرضى والطب , باب 53, لاهامة , ح1 , ج7 , ص 179.
293-
الموطا, ((مالک بن انس )), کتاب الصیام , باب 4, ما جا فى الصیام ح3 , ج1 , ص 290.
294-
صحیح ((بخارى )), کتاب النفقات , باب 1, وجوب النفقة على الاهل والعیال , ح1 , ج7 ,ص 81.
295-
شـرح نـهـج الـبـلاغـه ((ابـن ابـى الـحـدیـد)), خ57 , ج4 , ص 67, ((ابن ابى الحدید)) در ردادعـاى ((ابـو هـریـره )) مى گوید: پناه بر خدا, على (ع ) از این با تقواتراست , به خدا سوگند که اوآنچنان ((عثمان )) را یارى کرد که اگر برادرش ((جعفر بن ابى طالب )) نیز محاصره مى گشت بـه هـمـیـن مـقـدار او را یارى مى نمود آنگاه مى گوید: جوانى کوفى نزد ((ابوهریره )) آمد وبه او گفت : ((تورا به خدا سوگند, آیا شنیدى که رسول خدا(ص ) به على بن ابى طالب فرمود: ((اللهم وال مـن والاه وعاد من عاداه )), گفت : به خدا آرى ! جوان گفت : ((پس خداى را شاهد بگیر که تو دشمنش را دوست دارى ودوستش را دشمن )),سپس از نزدش برخاست .
296-
((ابـن ابـى الـحـدیـد)) مـى گـویـد: ((ابو هریره )) در حالى که فرماندار ((مدینه )) بود در کـوچـه وخـیـابان همراه بچه ها غذا مى خورد وبا آنها بازى مى کرد در بازار راه مى رفت همینکه به فـردى مى رسید که در جلو او راه مى رود با پایش بر زمین مى زد ومى گفت : راه را بازکنید, راه را باز کنید, امیر آمده است (همان مدرک ص 69).
297-
صحیح ((بخارى )), کتاب الایمان , باب حفظ العلم , ح3 , ج1 , ص 41.
298-
سوره بقره , آیه 159 وآیه بعدش که مى فرماید: (الا الذین تابوا).
299-
صحیح ((بخارى )), کتاب الایمان , باب حفظ العلم , ح1 , ج1 , ص 40.
300-
شـرح نـهج البلاغه , ((ابن ابى الحدید)), خ57 , ج4 , ص 68, (اهل سنت واقعى , ج2 ,ص 102 تا 115, واز خدا پروا کنید, ص 8 87.
301-
سوره بقره , آیه 34.
302-
(انـا خـیرمنه خلقتنى من نارو خلقته من طین ) یعنى : (ابلیس ) گفت : من از او بهترم چون مرا از آتش آفریدى ولى او را از خاک )) (اعراف 12).
303-
سوره احزاب , آیه 36.
304-
بحار الانوار, ج2 , ص 291 تا ص 296.
305-
کنز العمال , ش 2 1 34090, ج12 , ص 82.
306-
الکامل فى التاریخ ((ابن اثیر)) ج2 , ص 91.
307-
الکامل فى التاریخ ((ابن اثیر)), ج2 , ص 245, پیامبر(ص ) به ((عباس )) فرمود: ((ابوسفیان )) را کنار کوه در تنگه نگه دار تا لشکریان خدا از کنارش بگذرند. گـفـتم : اى رسول خدا او دوستدار فخراست پس یک مزیتى نسبت به قومش قراربده , فرمود: هر که داخل خانه ((ابو سفیان )) شود در امان است , هر که داخل خانه ((حکیم بن حزام )) شود در امان است , هر که داخل مسجد شود در امان است , وهر که درخانه اش را ببندد در امان است . بـا ایـن وصف مى گویند ((ابو طالب )) مشرک بوده ولى ((ابوسفیان )) از اصحاب رسول خداست , حتما به خاطر اینکه آن پدر امیرالمؤمنین (ع )است واین پدر ((معاویه ))!!.
308-
الکامل فى التاریخ ((ابن اثیر)), ج2 , ص 245, پیامبر(ص ) به ((عباس )) فرمود: ((ابوسفیان )) را کنار کوه در تنگه نگه دار تا لشکریان خدا از کنارش بگذرند. گـفـتم : اى رسول خدا او دوستدار فخراست پس یک مزیتى نسبت به قومش قراربده , فرمود: هر که داخل خانه ((ابو سفیان )) شود در امان است , هر که داخل خانه ((حکیم بن حزام )) شود در امان است , هر که داخل مسجد شود در امان است , وهر که درخانه اش را ببندد در امان است . بـا ایـن وصف مى گویند ((ابو طالب )) مشرک بوده ولى ((ابوسفیان )) از اصحاب رسول خداست , حتما به خاطر اینکه آن پدر امیرالمؤمنین (ع )است واین پدر ((معاویه ))!!.
309-
بحار الانوار, ج6 , ص 179 (اهل سنت واقعى , ج2 , ص 90, تا ص 97).
310-
(آنگاه هدایت شدم , ص 7 266).
311-
مـروج الـذهـب ((مسعودى )) ج3 , ص 3 2 11, وشرح نهج البلاغه , ((ابن ابى الحدید)),خ46 , ج3 , ص 90 9 188, وجمهرة رسائل العرب , ش 2 501, ج1 , ص 8 7 6 475.
312-
(اهل سنت واقعى , ج2 , ص 177 تا ص 192).
313-
منهاج السنة النبویة , دار الکتاب الاسلامى , ج4 , ص 5 154.
314-
سوره احزاب , آیه33 .
315-
(همراه با راستگویان , ص 301 تا ص 310).
316-
الصواعق المحرقة ((ابن حجر)), باب 11, فصل2 , حدیث 26, ص 188, والمصنف ,((عبدالرزاق )), ج11 , ص 5 54, ش 19893.
317-
نهج البلاغه , خطبه 144 (همراه با راستگویان , ص 313 تا ص 319).
318-
مـنـاقـب ((خـوارزمـى )), فـصـل هـفـتـم , ص 39, والاستیعاب , ((ابن عبدالبر)), ج3 , ش 1855,ص 1103, وتـذکرة الخواص , ((ابن الجوزى )) فصل فى قول ((عمر بن خطاب )): ((اعوذباللّه من معضلة لیس لها ابو حسن )), ص 147.
319-
(همراه با راستگویان , ص 171).
320-
سوره رعد, آیه39 .
321-
الدر المنثور فى التفسیر الماثور, ((سیوطى )), ذیل آیه فوق , ج4 , ص 661.
322-
صحیح ((بخارى )), کتاب بد الخلق , باب 5, ذکر الملائکة , ح1 , ج4 , ص 1345, وباب المعراج , ح1 , ج5 , ص 9 68.
323-
(همراه با راستگویان , ص 321 تا ص 330).
324-
سوره شورى , آیه 23.
325-
صـحـیـح ((مـسلم )), کتاب الایمان , باب 33, الدلیل على ان حب الانصار وعلى ح آخر,ج1 , ص 86, کنز العمال , ج11 , ص 9 598, ح32878 و32884 وص 601, ح329012 ,والصواعق المحرقة , ص 122, از ((ابـو سـعـید خدرى )) نقل مى کند که گفت : ما منافقین رابا کینه شان نسبت به على شناسائى مى کردیم .
326-
تـفـسیر کبیر, ((امام فخررازى )), ذیل آیه کریمه 23 سوره شورى , ج27 , ص 1656,وتفسـیر کـشــاف , ((زمـخـشــرى )), ذیـل آیـه فـوق , ج4 , ص 220, والجواهـر الحسـان فى تفسیر القرآن , ((ثـعـالبى )), ج3 , ص 128, برخى از فقرات حدیث چنین است : ((هر که بردوستى آل محمد بمیرد توبه کرده مرده است , هر که بر دوستى آل محمد بمیرد با ایمان کامل مرده است , هر که بر دوستى آل مـحـمـد بـمـیره فرشته مرگ ونکیر ومنکر به اوبشارت بهشت مى دهند, هر که بر دوستى آل محمد بمیرد اورا چون عروسى که به حجله برده مى شود به سوى بهشت مى برند, هر که بر دوستى آل محمد بمیرد خداوندقبرش را زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار مى دهد)).
327-
مـسـتـدرک ((حـاکـم نـیـشـابـورى )), کـتـاب مـعـرفـة الصحابة , ج3 , ص 128, والریاض الـنـضـرة ,((طـبـرى )), الـبـاب الـرابـع فـى مـناقب امیرالمؤمنین , فصل6 , ج2 , ص 122, وینابیع المودة ,((قندوزى )) ص 205.
328-
بـه چند نمونه از این احادیث اشاره مى کنیم تا روشن شود که آیا شیعه غلو مى کند, یاهمان چیزى که آنها از پیامبر(ص ) نقل کرده اند را مى گوید وزنده مى کند؟. ((از عـلـى چه مى خواهید؟ ازعلى چه مى خواهید؟ از على چه مى خواهید؟ على ازمن است ومن از اویم , واو ولى هر مؤمنى بعد از من است )). ((خداوند به من فرمان داده که فاطمه را به تزویج على در آورم )). ((خداوند متعال نسل هر پیامبرى را در صلب همان پیامبر قرار داده ولى نسل مرادر صلب على بن ابى طالب قرار داده است )). ((ذکر على عبادت است )). ((نگاه به چهره على عبادت است )). ((عنوان وتیتر کتاب ونامه مؤمن دوستى على بن ابى طالب است )). ((على نسبت به من , چون سرم نسبت به بدن من است )). ((خداوند متعال هیچ (یا ایها الذین آمنوا) نازل نکرد مگر اینکه على در راس وامیر آن بود)). ((گوشت على از گوشت من وخون على از خون من است )). ((من وعلى از یک درختیم ومردم از درختان پراکنده )). ((على صدیق اکبراست , على فاروق این امت است که بین حق وباطل فرق مى گذارد)). (( بـر در بـهـشـت نـوشـته شده : معبودى جز اللّه نیست , محمد رسول خداست , على برادر رسول خداست )). (( هـرگـونـه نـگـویـد على بهترین مردم است مسلما کافراست )) (کنز العمال , ج11 , ازص 598 تا ص 627 بـه تـرتـیـب احـادیث شماره هاى : 32883 32891 328953289432892 32900 32914 32920 3294332936 32990 33043 33046).
329-
نگاه کنید به ص 33 تا ص 83 همین کتاب .
330-
(همراه با راستگویان , ص 397 تا ص 403).
331-
بـنـیـاد مـعـارف اسـلامـى قـم ایـن احـادیـث را در کـتـابى به نام ((معجم احادیث الامام المهدى (عج ))) در پنج جلد جمع آورى وچاپ کرده است .
332-
سنن ((ترمذى )), کتاب الفتن , باب 52 ما جا فى المهدى , ح1 2230, ج4 ص 438.
333-
فـتـح الـبـارى بـشرح صحیح البخارى , کتاب الانبیا, باب قول اللّه تعالى (واذکر فى الکتاب مریم ), شرح حدیث آخر, ج6 , ص 385.
334-
تذکرة الخواص , ص 364, وینابیع الموده , باب 94, ص 2 491.
335-
سوره بقره , آیه 259.
336-
سوره کهف , آیه 9 تا 26.
337-
(همراه با راستگویان , ص 405 تا ص 415).
338-
(اهل بیت کلید مشکلها, ص 385 تا ص 388).
339-
نمونه هائى از رجعت را در قرآن کریم مى توان یافت , مثل :. حیوان ((عزیر)) پیامبر (سوره بقره , آیه 259). زنده شدن چهار پرنده توسط حضرت ((ابراهیم ))(ع ) (سوره بقره آیه 260). زنـده شـدن گـروهى از بنى اسرائیل که به میقات پروردگار رفته وجان داده بودند(سوره بقره , آیه54 ).
340-
سوره نمل , آیه83 .
341-
سوره کهف , آیه 47.
342-
تفسیر ((قمى )), ذیل آیه 83 سوره نمل , ج2 , ص 1 130.
343-
(همراه با راستگویان , ص 391 تا ص 395).
344-
بحار الانوار, ج2 , ص 179.
345-
این چهار مذهب عبارتنداز: ((مالکى )), ((شافعى )), ((حنبلى ))و ((حنفى )).
346-
(اهل سنت واقعى , ج1 , ص 220 تا ص 227).
347-
سوره آل عمران , آیه 28.
348-
الدر المنثور ((سیوطى )), ذیل آیه فوق , ج2 , ص 176.
349-
الدر المنثور ((سیوطى )), ذیل آیه فوق , ج2 , ص 176.
350-
سوره نحل , آیه 106.
351-
الدر المنثور , ((سیوطى )), ذیل آیه فوق , ج5 , ص 170.
352-
بحار الانوار, ج80 , ص 300.
353-
بحار الانوار, ج33 , ص 153.
354-
سوره بقره , آیه 14.
355-
سوره غافر, آیه 28.
356-
(همراه با راستگویان , ص 331 تا ص 341), مخفى نماند که مساله تقیه حدودواحکامى دارد که فقها عظام شیعه آن را بیان داشته اند.
357-
سوره مائده , آیه 6.
358-
(اهل بیت کلید مشکلها, ص 333 تا ص 335).
359-
صـحـیـح ((بخارى )), باب وقت المغرب , ح4 , ج1 , ص 147, ومسند امام ((احمد بن حنبل )) ص 221.
360-
صحیح ((مسلم )), کتاب صلاة المسافرین , باب 6, الجمع بین الصلاتین فى الحضر,ح1 , 2, 6, 7, 8, ج1 , ص 489 تا ص 491.
361-
مدرک فوق , ح9 , ج1 , ص 2 491.
362-
(هـمـراه بـا راسـتـگـویـان , ص 371 تا ص 384, واهل بیت کلید مشکلها, ص 327 تاص 330 وص 337 تا ص 341).
363-
وسائل الشیعه , کتاب الصلاة , باب اول از ابواب ما یسجد علیه .
364-
صحیح ((مسلم )), کتاب الحیض , باب 3, جواز غسل الحائض ح7 و8, ج1 ,ص 245.
365-
صحیح ((بخارى )), باب الاعتکاف , ح3 , ج3 , ص 62.
366-
(آنگاه هدایت شدم , ص 90, وهمراه با راستگویان , ص 385 تا ص 389).
367-
صحیح ((مسلم )), کتاب النکاح , باب 3, نکاح المتعة , ح7 , ج2 , ص 1023.
368-
تفسیر کبیر ((امام فخررازى )), ذیل آیه 24 سوره نسا, ج10 , ص 50.
369-
صـحیح ((بخارى )), کتاب التفسیر, سوره بقره , آیه 196 (فمن تمتع بالعمرة الى الحج ),ح1 , ج6 , ص 33.
370-
تـفسیر کبیر ((امام فخررازى )), ذیل آیه 24 سوره نسا, ج10 , ص 50, وجامع البیان فى تفسیر القرآن , ((جریر طبرى )), ذیل آیه فوق , ج5 , ص 9.
371-
نگاه کنید به ص 52 همین کتاب .
372-
سوره احزاب , آیه 36.
373-
(همراه با راستگویان , ص 343 تا ص 354, واهل بیت کلید مشکلها, ص 349 تاص 383).
374-
(اهل سنت واقعى , ج2 , ص 143).
375-
(اهل بیت کلید مشکلها, ص 187 تا ص 198).
376-
(اهل بیت کلید مشکلها, ص 203 تا ص 216).
377-
کنز العمال , ج8 , ص 329 تا ص 336, از ش 23139 تا ش 23152.
378-
مدرک فوق , ص 355, ش 23243.
379-
مدرک فوق , ص 342, ش 23174.
380-
(اهل بیت کلید مشکلها, ص 217 تا ص 244).
381-
(آنگاه هدایت شدم , ص 99).
382-
سوره انفال , آیه 41.
383-
(اهل بیت کلید مشکلها, ص 343 تا 348).
384-
نهج البلاغه , خطبه 1.
385-
سوره مائده , آیه 42.
386-
سوره جن , آیه 20.
387-
در سـفـر حـج سـال 1375 در مـحـل ((بـعـثـه مقام معظم رهبرى )) با عده اى از جوانان شـیـعـه عـراقـى مـلاقـات کـردم که اظهار مى داشتند: ما پس از شکست قیام ملت ((عراق )) در جـنـگ ((خـلـیـج )) در اردوگـاهـى در ((عـربستان )) زندگى مى کنیم که حق خروج از آنجارا نداریم مگر ایام حج , الان به اینجا آمده ایم وفقط کتاب ونشریات شیعى طلب مى کنیم .
388-
سوره بقره , آیه 120.
389-
سوره جن , آیه 18.
390-
سوره مائده , آیه 35.
391-
یعنى : (وابتغوا الیه الوسیلة ) چیز دیگرى غیر از عمل صالح باید باشد, چرا که (اتقوااللّه ) بیانگر عمل صالح است .
392-
سوره یوسف آیه 98 و97.
393-
سوره نسا, آیه 64.
394-
اولا: دلـیـلى بر این ادعا ندارند که توسل در زمان حیات پیامبر(ص ) جایز ولى بعد ازوفاتش جایز نباشد, بلکه دلیل بر خلاف آن داریم , زیرا حلال آن حضرت تا قیامت حلال , وحرامش تا قیامت حرام است , ثانیا: آنها نمى گویند توسل به پیامبر حرام است ,بلکه مى گویند شرک است , اگر عملى شرک باشد همیشه شرک است , نه اینکه فقط بعداز وفات پیامبر(ص ) شرک باشد.
395-
صـحـیـح ((بخارى )), کتاب جهاد وسیر, باب 142 فضل من اسلم على یدیه رجل , ح1 ,ج4 , ص 73, وصـحـیـح ((مـسـلم )), کتاب فضائل الصحابه , باب 4 فضائل على بن ابى طالب , ح7 , ج4 , ص 1872.
396-
صحیح ((مسلم )) کتاب الجنائز,باب 19 من صلى علیه اربعون , ح1 , ج2 , ص 655.
397-
(آنگاه هدایت شدم ص 93).
398-
صحیح ((مسلم )), کتاب الجنائز, باب ما یقال عند دخول القبور, ح2 , ج2 ,ص 671.
399-
(اهل بیت کلید مشکلها, ص 245 تا ص 325).
400-
بـه تـرتـیـب رؤسـاى کـشـورهـاى : ((مـراکـش )), ((الـجـزایـر)), ((تـونـس )), ((لیبى )), ((اردن ))و((عربستان )).
401-
(اهل بیت کلید مشکلها, ص 395 تا ص 407).

چکیده اندیشه های دکترتیجانی۲

فصل سوم : اصحـاب

اصحاب .
از مهمترین ابحاث محورى واساسى , بحث در زندگى وعقایداصحاب پیامبر(ص )است .
آنها اساس همه چیزند وما دینمان را از آنها فرا گرفته ایم وبه وسیله چراغ روشنائى آنها, ظلمتهارا مـى شکافیم , علماى اسلام که به این امر واقف بوده اند کتابهاى مفصلى در این زمینه چون : ((اسد الغابه فی تمییز الصحابه )) و((الاصابه فی معرفة الصحابه )) و((میزان الاعتدال ))وتالیف کرده اند.
اشـکـالـى در ایـنـجا مطرح است وآن اینکه علماى اسلام تا کنون مطابق آرا ونظرات حکام اموى یا عباسى که عدوات وکینه بسزائى بااهل بیت وپیروانشان داشتند تاریخ نویسى مى کرده اند بنابراین دور ازانصاف است که سخنان پیروان اهل بیت را بررسى نکنیم ((110)).
اهـل سـنـت همه اصحاب را بدون استثنا عادل مى دانند وبر همه آنها صلوات مى فرستند, وبا تمام شـدت مـخـالـف هـر نـوع انـتـقـاد یـااعتراضى نسبت به آنها هستند, ومخالف این عقیده را کافر مـى دانند ((111)) ,حتى اگر قائل به شهادتین باشد, مى گویند: کسى که به ((ابابکر)) دشنام داده به مرده اش حتى دست هم نباید زد, بلکه اورا با چوب به سوى قبربکشانند ((112)).
آنها معتقدند هر کس چیزى از پیامبر(ص ) روایت کرده , یا هرمسلمانى که اورا در حال ایمان دیده بـاشـد صـحابى وعادل است , حتى ((محمد بن ابى بکر)) که زمان رحلت آن حضرت سه ماهه بود جزاصحاب است ((113)).
بـنابراین اگر حدیثى به یکى از اصحاب برسد آن را مى پذیرندودیگر در احوالات آن صحابى یا متن حدیث بحث نمى کنند.
وقتى من براى علماى خود استدلال مى کنم که صحابه خودشان این تقدس را قبول نداشتند, مثلا ((عمر)) ((ابو هریره ))را با تازیانه زد وازحدیث گفتن بازداشت واورا به دروغ گوئى متهم ساخت مى گویند:صحابه حق داشتند هر چه مى خواهند درباره یکدیگر بگویند ولى مادر سطحى نیستیم که از آنها انتقاد یا ردشان کنیم .
مى گویم : آنها با هم جنگیدند, همدیگررا تکفیر کرده وکشتند,مى گویند همه مجتهد بودند, آنکه درسـت فـهمیده دو برابر وآنکه نادرست فهمیده یک برابر پاداش دارد ((114)) خلاصه ما نباید در کار آنهادخالت کنیم .
امـا شـیعیان ضمن ارزش دانستن همراهى با پیامبر(ص )مى گویند: اگر صحابى رسول اللّه (ص ) تـوانـسـت ایـن فـضـیلت را حفظکند پاداشى مضاعف دارد وگر نه به عذابى دو چندان گرفتار مى آید,بنابراین اصحاب دو دسته اند:.
دسته اول مؤمن وتسلیم خدا ورسول .
دسته دوم به ظاهر مؤمن ولى در درون داراى مرض وشک وتردید.
بـراسـاس گـواهى تاریخ برخى از اصحاب زنا کرده , میگسارى نموده , شهادت دروغ داده , از دین بازگشته , جنایتهاى بزرگ کرده , وبه امت خیانت ورزیده اند ((115)) که به بررسى آنها دردوبخش مى پردازیم .

بخش اول : نگاهى کلى به اصحاب

قـبل از هر چیز باید دانست که خداوند سبحان در آیات متعددى اصحابى را که به رسول خدا(ص ) ارادت داشـتند وبدون هیچ طمع , یافشار, یا خود بزرگ بینى تنها به خاطر رضاى خدا ورسولش از آن حـضـرت پـیروى کرده اند, ستوده است ((116)) که ما در مورد آنان بحثى نداریم همچنانکه در مـورد دو مـنـافـقى که مورد لعن شیعه وسنى هستندیعنى ((عبداللّه بن ابی )) و((عبداللّه بن ابى سلول )) ((117)) نیز بحثى نمى کنیم .
بـلـکـه بـحث بر سر آن گروه از اصحاب است که مورد اختلاف مسلمانان هستند ودر لسان قرآن وحدیث نکوهیده شده ومورد تهدیدقرار گرفته اند ((118)).

الف : اصحاب در قرآن

آیات فراوانى در قرآن کریم خصوصا در سوره هاى توبه ,احزاب ومنافقون به توبیخ وسرزنش برخى از اطـرافیان پیامبر(ص ) که از فرمان خدا ورسولش تخلف ورزیده اند با عنوان منافق مى پردازند,از جمله :.
1 ـ (یحلفون باللّه ما قالوا ولقد قالوا کلمة الکفر وکفروا بعداسلامهم ) ((119)).
یـعـنـى : ((به خدا قسم مى خورند که (چیزى ) نگفته اند, ولى به تحقیق آنها کلام کفر را گفته اند وپس از اسلامشان کافر گشته اند)).
2 (الا عـراب اشـد کـفـرا ونـفـاقـا واجـدر الا یـعـلـمـوا حـدود مـا انزل اللّه على رسوله واللّه علیم حکیم ) ((120)).
یـعنى : ((اعراب شدیدترین کفر ونفاق را دارا هستند ودر نادانى احکامى که خداوند بر رسولش فرو مى فرستد سزاوارترند, وخداونددانا وحکیم است )).
3 ـ (ومـن الـنـاس من یقول امنا باللّه وبالیوم الا خر وماهم بمؤمنین یخادعون اللّه والذین امنوا وما یـخـدعـون الا انـفـسهم وما یشعرون فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا وله م عذاب الیم بما کانوا یکذبون ) ((121)).
یـعـنى : ((گروهى از مردم مى گویند: ما به خدا وروز جزا ایمان آورده ایم , ولى آنها مؤمن نیستند مـى خـواهـنـد خـدا ومـؤمـنـیـن را فریب دهند در حالى که جز خودرا فریب نمى دهند, اما این را نـمـى فـهـمند درقلبهاشان مرض هست وخدا هم بر مرضشان افزوده , ودر اثر ادعاى دروغینشان عذابى دردناک براى آنها مى باشد)).
4 ـ (اذا جاک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول اللّه واللّه یعلم انک ل رسوله واللّه یشهد ان المنافقین لکاذبون اتخذوا ایمانهم جنة فصدوا عن سبیل اللّه انهم سا ما کانوا یعملون ذلک بانهم امنوا ثم کفروا فطبع على قلوبهم فهم لایفقهون ) ((122)).
یـعنى : ((چون منافقین نزد تو آیند مى گویند: شهادت مى دهیم که تو رسول خدائى , خدا مى داند کـه تـو رسـول اوئى وخـدا شهادت مى دهدکه منافقین دروغ مى گویند اینان پیمانها وقسمهاى دروغـشـان را سـپـرخویش قرار داده اند تا راه خدارا (بر مردم ) ببندند, اینها چه کار بدى مى کنند عـلـتش این است که آنها ایمان آوردند وبعد از آن کافر گشتندوخداوند هم قلبهاشان را بسته در نتیجه هیچ نمى فهمند)).
5 ـ (ان المنافقین یخادعون اللّه وهو خادعهم واذا قاموا الى الصلوة قامواکسالى یراؤون الناس ولا یذ کرون اللّه الا قلیلا) ((123)).
یـعـنى : ((منافقین با خدا فریبکارانه رفتار مى کنند, او هم فریب آنان را پاسخ مى دهد, وچون براى نـمـاز بـخـواهـنـد برخیزند با کسالت برمى خیزند ودر برابر مردم ریا مى کنند و (نشانه دیگرشان این است که )خدارا جز اندک یاد نمى کنند)).
6 ـ (واذ یقول المنافقون والذین فى قلوبهم مرض ما وعدنا اللّه ورسوله الاغرورا) ((124)).
یـعـنـى : ((آن هـنگام که منافقین وکسانى که در دلهاشان مرض بودگفتند: خدا ورسولش به ما وعده اى جز فریب ندادند)).
وآیات دیگرى که مجال بازگوئى آنها نیست ((125)).
اهل سنت در پاسخ به این اشکال مى گویند:.
اولا در صـحابى بودن اشخاص ایمان اورا نیز شرط مى دانیم یعنى ((صحابى کسى است که به حال ایمان پیامبر(ص ) را دیده باشد)).
وثانیا منافقان حسابشان جداست واز صحابه نیستند.
اما وقتى دقیقتر موشکافى کنیم در مى یابیم که :.
اولا همه آنان که با پیامبر همراه وهمنشین بودند شهادتین راگفته بودند.
پیامبر(ص ) هم آن ایمان ظاهرى را پذیرفته بود ومى فرمود: ((به من فرمان داده شده که به ظاهر افراد داورى کنم , کار درون افراد باخداست )).
ثانیا پیامبر منافقین را نیز جز اصحاب خویش دانسته است ,((بخارى )) مى گوید:.
((عمر)) از پیامبر(ص ) اجازه خواست که گردن ((عبداللّه بن ابى ))منافق را بزند, حضرت فرمود: اورا رها کن , مبادا مردم بگویندمحمد(ص )اصحابش را مى کشد ((126)).
ثـالـثا منافقین شناخته شده نبودند, ((بخارى )) گوید: ((عمر)) ازرسول خدا, درخواست کرد که گردن ((ذوالخویصره )) که به پیامبر گفته بود به عدالت رفتار کن را بزند, حضرت فرمود:.
((اورا رهـا کن , زیرا یارانى دارد که هر یک از شما نماز خودرا دربرابر نماز او وروزه خودرا در برابر روزه او کـوچـک مـى شمارد, آنهاقرآن مى خوانند ولى از گلوى آنان فراتر نمى رود, وچون بیرون جستن تیر از کمان از دین بیرون مى روند)) ((127)).
رابعا قرآن کریم هم آنان را ناشناخته معرفى مى کند:.
(ومن اهل المدینة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم ) ((128)).
یعنى : ((برخى ازاهل مدینه نفاق مى ورزند, تو آنهارا نمى شناسى ولى ما مى شناسیم )).
خامسا رسول خدا(ص ) دشمنى با على بن ابى طالب (ع ) رانشانه نفاق اعلام کرده بود ((129)) پس لااقـل افـرادى چون ((معاویه )) و((عمروعاص ))و((بسر بن ارطاة )) را باید جز منافقین به حساب بیاورید.
سـادسا آیات فراوانى از قرآن کریم اصحاب را با وصف ایمان مورد عتاب ونکوهش قرار مى دهند, از جمله :.
1 ـ (یـا ایـهـا الذین امنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فى سبیل اللّه اثاقلتم الى الارض ارضیتم بالحیوة الـدنـیا من الاخرة فما متاع الحیوة الدنیا فى الاخرة الاقلیل الا تنفروا یعذبکم عذابا الیما ویستبدل قوما غیرکم ولا تضروه شیئا واللّه على کل شى قدیر ) ((130)).
یعنى : ((اى اهل ایمان چه مى شود شمارا که وقتى به شما گفته مى شود در راه خدا بسیج شوید بر زمـیـن سـنـگـینى مى کنید؟ آیا به زندگانى دنیائى به جاى آخرت راضى گشته اید؟ همانا بهره زنـدگـى دنـیـادر بـرابـر آخرت اندک است اگر بسیج نشوید شمارا دچار عذابى دردناک مى کند وگـروه دیـگرى را جایگزین شما مى نماید, این کار هیچ ضررى براى او ندارد که خدا بر هر چیزى قادراست )).
2 ـ (یا ایها الذین امنوا لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتا عنداللّه ان تقولوا مالا تفعلون ) ((131)).
یـعـنـى : ((اى کـسانى که ایمان آورده اید, چرا چیزى را مى گوئید که به آن عمل نمى کنید بسیار نفرت انگیزاست درپیشگاه خدا این که بگوئید چیزى را که به آن عمل نمى کنید)).
3 ـ (یمنون علیک ان اسلموا قل لاتمنوا على اسلامکم بل اللّه یمن علیکم ان هداکم للایمان ان کنتم صادقین ) ((132)).
یـعـنـى : ((بـر تـو منت مى گذارند که اسلام آورده اند بگو: اسلامتان رابر من منت نگذارید, بلکه خداوند بر شما منت نهاد که به سوى ایمان هدایتتان کرد اگر اهل صداقت وراستى باشید)).
4 ـ (قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا ولما یدخل الایمان فى قلوبکم ) ((133)).
یـعنى : ((اعراب گفتند: ایمان آوردیم , بگو: ایمان نیاورده اید ولى بگوئید: اسلام آورده ایم , چرا که هنوز ایمان در قلبهاتان واردنشده است )).
5 ـ (وان فـریـقـا من المؤمنین لکارهون یجادلونک فى الحق بعد ما تبین کانمایساقون الى الموت وهم ینظرون ) ((134)).
یـعـنـى : ((گـروهـى از مؤمنین اظهار نارضایتى مى کنند اینها بعد ازآشکار شدن حق در آن با تو جدال ونزاع مى نمایند, گویا خود مى بینندکه به سوى مرگ کشیده مى شوند)).
6 ـ (انـمـا یـسـتـاذنـک الـذیـن لا یـؤمـنـون بـاللّه والـیوم الاخر وارتابت قلوبهم فهم فی رى بهم یترددون ) ((135)).
یـعنى : ((تنها آنهائى که ایمان به خدا وروز جزا نیاورده اند ودلشان پر از شک وریب است از تو اجازه معافى از جهاد مى خواهند, همانا آنهادر شک وتردیدشان خواهند ماند)).
7 ـ (لو خرجوا فیکم ما زادوکم الا خبالا ولاوضعوا خلالکم یبغونکم الفتنة و فیکم سماعون لهم واللّه علیم بالظالمین ) ((136)).
یـعـنـى : ((اگـر ایـنـان بـا شـما مؤمنین براى جهاد بیرون بیایند جزخیانت وفریب در سپاه شما نمى افزایند, هر چه بتوانند در کار شمااخلال مى کنند واز هر سوى در پى فتنه انگیزى هستند, در مـیـان شما هم کسانى هستند که به آنها گوش مى دهند (وسخنشان را مى پذیرند),خداوند هم به حال ستمگران داناست )).
8 ـ (ومـنـهـم مـن یـلـمـزک فـى الـصـدقـات فـان اعـطوا منها رضوا وان لم یعطوامنها اذا هم یسخطون ) ((137)).
یـعـنى : ((برخى از آنان در تقسیم صدقات بر تو خرده مى گیرند,پس اگر مال زیادى به آنها عطا کنى راضى مى شوند واگر چیزى به آنهاداده نشود سخت خشمگین مى گردند)).
9 (ومنهم الذین یؤذون النبى ویقولون هو اذن , قل اذن خیرلکم , یؤمن باللّه ویؤمن للمؤمنین ورحمة للذین آمنوا منکم والذین یؤذون رسول اللّه لهم عذاب الیم ) ((138)).
یـعـنـى : ((بـرخى از آنان دائما پیامبررا اذیت کرده مى گویند: شخص خوش باورى است , بگو این خـوش بـاورى مـن بـه نـفع شماست , پیامبربه خدا ایمان دارد وبراى مؤمنین مامن وپناگاه است وبـراى ایـمـان آورده هـاى شما رحمت مى باشد, اما براى آنها که رسول خدارا اذیت وآزار مى دهند عذابى دردناک مى باشد)).
به اضافه آیات دیگر ((139)) که در یک جمع بندى مى فرماید:.
(افاین مات او قتل انقلبتم على اعقابکم ) ((140)).
یعنى : ((آیا اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود به گذشته هاى خویش باز مى گردید)) ((141)).

ب : اصحاب در سنت

1 ـ ((ابو سعید خدرى )) گوید: پیامبر فرمود:.
(((روز قـیامت ) گفته مى شود: تو نمى دانى که پس از وفاتت چه بدعتها در دین گذاشتند, آنگاه من مى گویم : دور باد, دور باد, آنان که پس از من در دین تغییر دادند وبدعت نهادند)) ((142)).
2 ـ ((ابو هریرة )) مى گوید: پیامبر(ص ) فرمود:.
((گـروهـى را دیـدم آنها را شناختم , ناگهان مردى به آنها گفت :زودتر بیائید, گفتم : به کجا؟ گـفـت : بـه خدا قسم به سوى جهنم , گفتم :اینها چه کار کرده اند؟ گفت : پس از تو به جاهلیت بازگشتند ومرتدشدند, از آنها نمى بینم کسى رها شود جز به اندازه چند شترى که از گله شتران جدا شده اند)) ((143)).
3 ـ پیامبر خدا(ص ) فرمود:.
((من قبل از شما مى روم وشاهد وگواه بر کارهاى شما هستم به خدا سوگند بر شما نمى ترسم که پس از من مشرک شوید ولى مى ترسم که بر سر دنیا رقابت کنید)) ((144)).

ج : اصحاب وبرخورد با پیامبر9

1 ـ ((ذو الحویضره )) به تقسیم پیامبر(ص ) اعتراض کرد, حضرت فرمود:.
((اگر من به عدالت رفتار نکنم چه کسى مى خواهد به عدالت رفتار نماید؟)) ((145)).
2 ـ در جـریـان صـلـح حـدیـبـیـه وقتى پیامبر پیمان نامه را پایان داد به اصحاب خود فرمان داد: ((برخیزید, حیوانات خودرا نحر کنیدوسرهایتان را بتراشید)).
راوى گوید به خدا سوگند هیچیک از آنها بر نخاستند, تا اینکه حضرت سه بار فرمان خودرا تکرار فرمود, وقتى دید کسى برنمى خیزد, نزد ((ام سلمه )) رفت وماجرا را برایش نقل کرد ((146)).
3 ـ وقتى پیامبر(ص ) در آخرین روزهاى حیات خویش ازاصحاب درخواست کرد که کاغذ ودواتى بـیـاورنـد تـا بـراى آنـهـا چـیـزى بنویسد که هرگز پس از آن گمراه نشوند, ((عمر)) از این کار جلوگیرى کرد وضمن نسبت هذیان دادن به حضرت اظهار داشت که قرآن مارابس است .
حاضرین اختلاف کرده با هم نزاع کردند تا جائى که حضرت فرمود:.
((بلند شوید واز نزد من بیرون روید)).
بـه هـمـیـن خاطر ((ابن عباس )) همواره مى گفت : بالاترین مصیبت ,مصیبتى بود که نگذاشتند رسـول خـدا(ص ) آن کـتـاب را بـر ایـشـان بـنویسدوبجاى اطاعت پیامبر اختلاف کردند وهیاهو نمودند ((147)).
4 ـ پـیـامـبـر اکرم (ص ) دو روز قبل از وفاتشان سپاهى را به فرماندهى جوان هجده ساله اى به نام ((اسـامـة بـن زیـد)) بـراى جـنگ بارومیان بسیج نمودند وهمه مسلمانان را مامور حضور در آن کـردنـدومـتـخلفین را لعنت فرمودند با این وصف گروهى از جمله ((ابوبکر))و((عمر)) به بهانه جوان بودن فرمانده که هنوز صورتش مو در نیاورده ازحضور سرباز زدند ((148)).
پـیـامـبـر(ص ) از این عملکرد سخت متاثر وعصبانى شدند وباحالت تب در حالى که سر مبارک را بـسـتـه وپـاهـارا بـه زور بـر زمـیـن مى کشید از منزل خارج شده بر فراز منبر رفت وپس از حمد الهى فرمود:.
((اگر امروز در فرماندهى او تشکیک مى کنید وطعنه مى زنید قبلانیز در فرماندهى پدرش طعنه مى زدید)) ((149)).
5 ـ دوازده تن از اصحاب پیامبر(ص ) به بهانه دور بودن راه مسجدالنبى از مال خودشان مسجدى ساختند وحضرت را جهت افتتاح آن دعوت نمودند.
اما خداوند سبحان نفاق آنان را روشن ساخت وپیامبر(ص ) رااینگونه آگاه کرد که :.
(والـذین اتخذوا مسجدا ضرارا وکفرا وتفریقا بین المؤمنین وارصادالمن حارب اللّه ورسوله من قب ل ولیحلفن ان اردنا الا الحسنى واللّه یشهدانهم لکاذبون لا تقم فیه ابدا) ((150)).
یعنى : ((کسانى که براى زیان رسانیدن وکفر ورزیدن وجدائى انداختن میان مؤمنان وسنگرسازى بـراى آنـان کـه بـا خـدا وپـیـامبرجنگیده اند مسجدى پدید آورده اند وسوگند مى خورند که جز نـیـکـى هـدفـى نـداشتیم در حالى که خدا گواهى مى دهد که اینان دروغگویندهرگز در چنین مسجدى اقامت نکن )) ((151)).
6 ـ ((جابر بن عبداللّه )) مى گوید:.
قـافـله اى که مواد غذائى با خود حمل مى کرد از شام آمد, مامشغول نماز جمعه با رسول خدا(ص ) بودیم , مردم متفرق شدند بجزدوازده نفر که این آیه نازل شد:.
(واذا راوا تجارة او لهوا انفضوا الیها وترکوک قائما) ((152)).
یـعنى : ((چون تجارت یا کار لهوى را ببینند به طرف آن پراکنده مى شوند وتورا که ایستاده اى تنها مى گذارند)) ((153)).
7 ((برا بن عازب )) مى گوید:.
رسـول اکـرم (ص ) ((عبداللّه بن جبیر)) را به همراه پنجاه پیاده نظام در دره ((احد)) قرار داد وبه آنـهـا فـرمان داد که خواه در صورت شکست وخواه پیروزى از آنجا حرکت نکنند تا فرمان حضرت برسد, اماهمینکه آثار پیروزى پدیدار گشت وجواهرات زنان آشکار شد فریادکشیدند:.
((غـنـیـمـت , اى قـوم غـنـیـمت ))!! دره را رها کرده به سوى جمع آورى غنائم به راه افتادند وبه فـریـادهاى ((عبداللّه بن جبیر)) اعتنائى نکردند,نتیجه این عمل شکست سپاه اسلام وبه شهادت رسـیـدن هفتادنفر شد,آنجا بود که حضرت رسول (ص ) هر چه فریاد کرد جز دوازده نفر کسى با او نبود ((154)).
8 قضیه ((احد)) مربوط به سال سوم هجرت که مسلمانان درضعف قرار داشتند بود اما این صحنه بـراى آنـان عـبـرت نشد و در پایان سال هشتم پس از فتح ((مکه )) که تعداد دوازده هزار سپاهى حـضـرت راهـمـراهـى مى کردند یعنى دوازده برابر سپاهیان اسلام در ((احد)) در((حنین )) این صـحـنـه را تـکـرار کرده مجددا حضرت را در وسط میدان تنهاگذاشتند, قرآن کریم آن حادثه را اینگونه ترسیم مى کند:.
ـ (ویـوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئاوضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین ثم انزل اللّه سکینته على رسوله وعلى المؤمنین وانزل جنودا لم تروها وعذب الذین کفروا وذلک جزاالکافرین ) ((155)).

یـعـنى : (( (خداوند در مواقع فراوانى شمارا یارى کرد از جمله :)روز ((حنین )) که لشکر بسیارتان مغرورتان ساخته بود, آن لشکر بزرگ هرگز به کارتان نیامد وزمین با آن بزرگى بر شما تنگ آمد در نـتـیـجـه هـمـه شـمـا پـا بـه فـرار گـذاشـتـیـد واز صـحـنه جنگ در رفتید آنگاه خداوند آرامـش وطـمـانـیـنـه اش را بـر رسـول ومـؤمنان نازل کرد ولشکریانى فرو فرستاد که شما آنهارا نمى دیدید تا بالاخرة کافران را سخت عذاب کرد واین هم کیفر کافران است )).
جالب اینجاست که ((ابو قتاده )) مى گوید:.
مـسـلمانان پا به فرار گذاشتند, من هم با آنها فرار کردم , ناگهان ((عمر بن خطاب )) را در میان مردم یافتم , به او گفتم : این مردم را چه شده است ؟ گفت کار خدااست ((156)) !!.
9 ((ابن عباس )) مى گوید:.
در روز چهارم ذى الحجه پس از انجام عمره پیامبر اکرم (ص )اعلام کردند که زنانتان بر شما حلال هـسـتـند, یکى از ما وقتى به سرزمین ((منا)) رفته بود نتوانست شهوتش را کنترل کند وقتى این خبر به رسول خدا(ص ) رسید حضرت به سخنرانى ایستاد وفرمود:.
((شنیدم چنین وچنان مى گوئید, به خدا سوگند من از شمانیکوکارتر وبا تقواترم )) ((157)).
10 ((انس بن مالک )) مى گوید:.
وقتى خداوند مقدارى از اموال قبیله ((هوازن )) را به رسول خدا(ص ) غنیمت داد, حضرت آن را به مردانى از ((قریش )) بخشید,برخى از انصار گفتند:.
خـدا پـیـامـبـرش را بـبـخـشـد, به ((قریش )) مى بخشد ومارا رها مى کنددر حالى که خونشان از شمشیرهایمان مى چکد, رسول خدا(ص )آنهارا در جائى گردآورده فرمود:.
((مـن بـه آنها که تازه مسلمان شده اند چیزى بخشیده ام , آیا راضى نمى شوید که آنها با مالهایشان بروند وشما با رسول خدا؟)) ((158)).
11 پـیامبر اکرم (ص ) از وصل کردن روزه به روزه روز دیگر نهى فرمود اما اصحاب آن را نپذیرفتند وروزه ها را به هم وصل مى کردند ((159)).

د : اصحاب وتغییر سنت پیامبر9

1 ((بـرا بـن عـازب )) گوید: ما پس از پیامبر(ص ) چه کارها کردیم وچه انحرافها در دین به وجود آوردیم ((160)).
2 ـ ((انـس بـن مالک )) گوید: هیچیک از احکام شریعت رانمى شناسم که بدون تغییر باقى مانده باشد به جز نماز واین نماز هم ضایع شده است ((161)).
3 ـ ((ابـو سـعید خدرى )) به ((مروان )) که امیر مدینه بود اعتراض مى کند که چرا بر خلاف سنت پـیـامـبـر(ص ) خـطـبـه عـیـدرا قـبـل از نـمـازمـى خـوانـى ؟ گـفـت : چون مردم پس از نماز نمى نشینند ((162)).
علتش هم این بود که خطبه بالعن على واهل بیتش ختم مى شد.
4 ـ رسول خدا(ص ) اطاق بوریائى را براى نماز خواندن فراهم کرد, برخى از مسلمانان نیز همراه او نماز خواندند, یکى از شبها رسول خدا(ص ) دیر کرد وتشریف نیاوردند, مردم سر وصداراه انداختند وباسنگ به در خانه کوبیدند حضرت ناراحت شده به آنان فرمود:.
((آنـقـدر رفـت وآمـد کـردیـد کـه خـیال کردم (این نماز مستحبى ) برشما واجب شده پس نماز مستحبى را در خانه بخوانید)) ((163)).
5 ـ ((عمر)) در ایام خلافتش مردم را براى به جماعت برگزار کردن نماز مستحبى (صلاة تراویح ) گرد هم مى آورد ومى گفت : چه بدعت خوبى ! ((164)).
6 ـ ((ابـو الـدردا)) مى گوید: به خدا قسم چیزى از سنت پیامبر(ص ) نمى یابم جز اینکه همه با هم نماز مى خوانند ((165)).

هـ : برخورد اصحاب با یکدیگر

این موضوع در بخش دوم این فصل مشروحا بررسى خواهدگردید.

بخش دوم : بررسى احوالات برخى از اصحاب

الف : ((ابوبکر)):

موارد تخلفات او به اختصار از این قراراست :.
1 ـ گـروهى از ((بنى تمیم )) در سال نهم هجرى بر پیامبر(ص ) واردشدند, ((ابوبکر)) و((عمر)) هر کدام به فردى اشاره کردند که پیامبر(ص )اورا امیرشان سازد, آن دو آنقدر در محضر حضرت با یکدیگر مخالفت کرده وسروصدایشان بالا رفت تا جائى که این آیه شریفه نازل شد:.
(یـا ایـهـا الـذیـن امـنـوا لا تـرفعوا اصواتکم فوق صوت النبى ولا تجهرواله بالق ول کجهر بعضکم لبعض ) ((166)).
یـعـنى : ((اى مؤمنان , صدایتان را از صداى پیامبر بلندتر نکنیدوهمانگونه که با یکدیگر بلند سخن مى گوئید با پیامبر سخن مگوئید)) ((167)).
2 ـ تخلف از حضور در سپاه ((اسامة )) ((168)).
3 ـ جسد پیامبر(ص ) را رها کرده , براى رسیدن به خلافت به سوى ((سقیفه )) شتافت .
4 ـ ((عایشه )) گوید:.
((فاطمه میراث خود در ((مدینه )) و((فدک )) وباقیمانده خمس را از((ابوبکر)) طلب کرد, اما وى از پـرداختن آن به فاطمه خوددارى کرد,فاطمه بر ((ابوبکر)) خشمگین شد وبا او قهر کرد وحرف نزد تا روزى که از دنیا رفت )) ((169)).
جالب اینجاست که همین ((بخارى )) مى گوید:.
((پس از رحلت پیامبر(ص ) ((جابر بن عبداللّه )) ادعا کرد که آن حضرت به او وعده دادن چیزهائى را داده بود, ((ابوبکر)) سه باردستش را پر کرد ودر هر نوبت پانصد درهم به او داد)) ((170)).
آیا کسى نیست از ((ابوبکر)) بپرسد:.
چرا ادعاى ((جابر)) را بدون هیچ گواهى تصدیق کردى اما ادعاى زهرا((س ))را خیر؟!.
آیا ((جابر)) با تقواتر وراستگوتر از آن حضرت بود؟! در حالى که :.
به شهادت آیه تطهیر زهرا((س )) معصوم است .
به فرموده رسول خدا(ص ) فاطمه ((س )) سرور زنان است ((171)).
به فرموده رسول خدا(ص ) فاطمه ((س )) سرور زنان اهل بهشت است ((172)).
فاطمه پاره تن رسول خداست ((173)).
چرا شهادت على (ع ) و((ام ایمن )) در تایید سخنان زهرا((س ))رانپذیرفتى ؟.
((بخارى )) نقل مى کند که :.
((قـوم ((بـنـى صـهـیـب )) ادعـا کـردنـد کـه رسـول خـدا دو منزل ویک اطاق را به ((صهیب )) بـخـشـیده است , ((مروان )) گفت : چه کسى به نفع شماگواهى مى دهد؟ گفتند: ((ابن عمر)), وى را طـلـبـید, واو هم گواهى داد که پیامبر دو منزل ویک اطاق به ((صهیب )) داده است , آنگاه ((مروان )) بر این گواهى صحه گذاشت وبه آنان بخشید)) ((174)).
آیا فرزندان ((صهیب )) در ادعایشان راستگوتر از دختر گرامى رسول خدا(ص ) هستند؟!.
یا گواهى ((عبداللّه بن عمر)) قوى تر ومحکم تر از گواهى على و((ام ایمن ))است ؟!.
یا اینکه ((عبداللّه بن عمر)) مورد اطمینان دستگاه حاکمه است ولى على خیر؟!.
5 ـ ((ابوبکر)) به پیامبر(ص ) نسبت داد که آن حضرت فرمود:.
((ما پیامبران ارث نمى گزاریم )) ((175)).
وحال آنکه :.
قرآن کریم صراحتا مى فرماید: (وورث سلیمان داود) ((176)).
یعنى : ((سلیمان از داود ارث برد)).
چـرا ادعاى ((ابوبکر)) قبول مى شود اما سخن فاطمه وعلى که ازاهل بیت هستند رد مى گردد؟ شـایـد بـه خـاطـر اینکه او حاکم است ! درحالى که نماز ((ابوبکر)) و((عمر)) و((عثمان )) وتمامى اصـحـاب وجـمیع مسلمانان پذیرفته نمى شود مگر اینکه بر محمد وآل محمد(ص )صلوات ودرود بفرستند ((177)).
((عـبداللّه بن عمر)) مى گوید: رسول خدا(ص ) به همسرانش صدبار شتر از محصولات ((خیبر)) مـى بـخـشـید, ((عمر)) ((خیبر)) را تقسیم کردوهمسران حضرت را مخیر کرد که مقدارى از آب وزمـین به آنها بدهد یاهمان برنامه پیامبر(ص )را اجرا کند که برخى زمین را اختیار کردندوبرخى دیگر بار شتررا, ((عایشه )) هم زمین را برگزید)) ((178)).
اگـر پیامبر(ص ) میراث باقى نمى گذارد, چگونه همسرانش ازجمله ((عایشه )) ارث مى برند ولى دخترش فاطمه ((س )) خیر؟!.
6 ـ ((ابـوبـکر)) ((خالد بن ولید)) را به ((یمامه )) به سوى ((بنى تمیم ))فرستاد, ((خالد)) پس از فـریـب دادن وبـسـتن دستهایشان به جرم درنگ درپرداختن زکات گردنشان را زد و((مالک بن نـویـره )) صـحـابـى جـلـیل القدرکه رسول خدا(ص ) در اثر اطمینان به وى , اورا مامور گرفتن حقوق قومش کرده بود به قتل رسانده وهمان شب با همسر ((مالک )) زنا کرد.
اولا ((ابـوبـکـر)) ((خـالـد))را هـیـچـگـونـه مـجـازاتـى نـنمود وگفت : ((اواجتهاد کرد وخطا نموده است )) ((179)) !!!.
ثانیا ((ابوبکر)) خودش چنین فرمانى را صادر کرده بود, ((ابوهریره )) از او نقل مى کند که گفت :.
(( بـه خـدا قسم , هر کس را که بین نماز وزکات فرق بگذاردمى کشم , زیرا زکات حق مال است , به خـدا سـوگـنـد اگر زکاتى را که درزمان پیامبر(ص ) پرداخت مى کردند ولو به مقدار کم به من ندهند با آنهاکار زار خواهم کرد)) ((180)).
ثالثا تمامى صحاح اهل سنت نقل کردند که کشتن کسانى که ((لااله الا اللّه )) مى گویند حرام است از جمله :.
((مـقـداد)) به رسول اللّه (ص ) عرض کرد: اگر با یکى از کفار درحال جنگ برخورد کردم , در این حال او با شمشیرش یکى از دو دستم را قطع کرد, آنگاه در پشت درختى پناه برد وگفت : من براى خـدامـسلمان شدم , آیا در این صورت جایزاست اورا بکشم ؟ فرمود: اورانکش , گفتم او اول دست مرا برید وآنگاه چنین گفت , فرمود نکش )) ((181)).
رابعا هیچکس نگفته که منع زکات موجب کفر وارتدادمى شود.
برخى مى گویند اینها از اسلام برگشته بودند, لذا مى بایست کشته مى شدند!.
مـى گـوئیـم : مـگر اینها با ((خالد بن ولید)) نمازرا به جماعت نخواندند؟ مگر خود ((ابوبکر)) دیه مالک را از بیت المال پرداخت نکردومعذرت خواهى ننمود؟.
خـامـسـا در زمـان پیامبر(ص ) ((ثعلبه )) از پرداختن زکات امتناع ورزید حتى آن را منکر شد, اما رسول خدا(ص ) نه با او جنگید, نه اوراکشت ونه اموالش را به زور گرفت , اگر چه توان تمامى این کارها راداشت .
7 ((ابـوبـکـر)) دسـتـور داد پـانصد حدیث از پیامبر(ص ) را آتش بزنند ((182)) واز نقل حدیث آن حضرت جلوگیرى مى کرد.
8 کـار خـلافـت بعد از خودرا میان اصحاب به شورى نگذاشت آنچنان که اهل سنت درباره خلافت اعـتـقـاد دارنـد بلکه ((عمر))را به عنوان جانشین خویش انتخاب کرد, ووقتى با اعتراض اصحاب مـواجه شد که چرا یک انسان خشن تندخو را بر ما مسلطمى کنى ؟ گفت : ((بهترین آفریدگان را مسلط کردم )) ((183)).
9 حضرت زهرا((س ))را به خشم آورد در حالى که پیامبر(ص )فرموده بود:.
((هـر کـه اورا بـه خـشـم آورد مـرا بـه خـشـم آورده , وهـر کـه مرا به خشم آورد خدارا به خشم آورده است )) ((184)).
وتا روزى که از دنیا رفت با او حرف نزد ((185)).
وفرمود: ((به خدا قسم پس از هر نمازى که مى خوانم تورا نفرین مى کنم ((186)).
10 از پرداخت سهم ((مؤلفه قلوبهم )) خوددارى نمود ((187)).
11 از همه مهمتر این که : فرمان پیامبر(ص ) درباره خلافت وولایت على (ع )را زیر پا نهاد.
در پایان خوب است این دو گفتاررا هم از او بشنوید:.
گفتار اول پیش از مرگ از کارهایش اظهار ندامت کرده مى گفت :.
((به خدا قسم , تاسف نمى خورم جز براى سه کارى که انجام دادم واى کاش انجام نمى دادم :.
اى کاش به خانه فاطمه کارى نداشتم وآن را نمى گشودم , اگر چه با اعلام جنگ آن را بر من بسته بودند.
اى کاش ((فجائه سلمى )) را مى کشتم یا آزادش مى کردم ولى اورابه آتش نمى کشیدم ((188)).
واى کـاش در روز ((سـقـیـفـه )) کـاررا بر عهده یکى از آن دو مردیعنى ((عمر)) و((ابو عبیده )) مى گذاشتم تا او امیر مى شد ومن وزیر مى گشتم )) ((189)).
گفتار دوم هنگامى که به پرنده اى برفراز درختى مى نگریست چنین گفت :.
((خـوشـا بـه حال تو اى پرنده , میوه مى خورى وبر درخت مى نشینى , نه حساب وکتابى دارى ونه عـقـاب وعذابى , اى کاش من هم در کنار راه بر درختى بودم وشترى بر من گذشته مرا مى خورد وسپس همراه با سرگین آن خارج مى شدم وهرگز از بشر نبودم )) ((190)).

ب : ((عمر))

برخى از تخلفات اورا اینگونه نقل کرده اند:.
1 اعتراض به نوشتن وصیت پیامبر(ص ) ونسبت هذیان نعوذباللّه به آن حضرت دادن ((191)).
2 ـ در جـریـان صلح ((حدیبیه )) با پیامبر(ص ) مخالفت کرده ,اینگونه با آن حضرت سخن گفت , خودش مى گوید:.
((پرسیدم : آیا تو واقعا پیامبر خدا نیستى ؟.
فرمود: بلى .
پرسیدم : آیا ما بر حق ودشمن ما بر باطل نیست ؟.
فرمود: بلى .
گفتم : پس چرا دینمان را به ذلت واداریم ؟.
فرمود: من پیامبر خدایم وهرگز اورا نافرمانى نمى کنم , واو یاروناصر من است .
گفتم : آیا توبه ما وعده نمى دادى که به خانه خدا مى آئیم وطواف مى کنیم ؟.
فرمود: آرى , اما آیا به تو گفتم که همین امسال مى آئیم ؟.
گفتم : نه .
فرمود: تو به آنجا مى آئى وآن را طواف خواهى کرد.
سـپـس نـزد ((ابـوبـکـر)) آمـدم پـس از طرح همان سؤالات او گفت : اى مرد, او پیامبر خداست وپروردگارش را عصیان نمى کند, خداوند هم یاور اوست , پس از از او اطاعت کن , به خدا سوگند که او برحق است )) ((192)).
3 ـ به جماعت برگزار کردن نماز مستحب ((193)).
4 ـ مـتـعـه زنان ومتعه حج ((194)) را که در زمان پیامبر(ص ) و((ابوبکر))وحتى مدتى از خلافت خودش حلال بوده وبه آن عمل مى شد, تحریم کرد واینگونه اعلام نمود که :.
((دو متعه در دوران رسول اللّه آزاد بودند, ولى من از آنها نهى مى کنم وکسى که آنهارا انجام دهد عقاب مى نمایم )) ((195)).
جالب اینجاست که فردى از ((عبداللّه بن عمر)) در مورد متعه حج سؤال کرد, گفت : حلال است .
سؤال کننده گفت : ولى پدرت از آن نهى کرده است .
((فـرزنـد عمر)) پاسخ داد: اگر مطلبى را پدرم نهى کند ولى پیامبر(ص ) آن را نپذیرد, من فرمان پدرم را پیروى کنم یا فرمان پیامبررا؟.
آن مرد گفت : بلکه فرمان پیامبررا ((196)).
5 ـ او نـیـز هـمچون خلیفه اول از بازگو کردن احادیث پیامبر(ص )جلوگیرى کرد, ((قرظة بن کعب )) مى گوید:.
((عـمـر)) مـارا بـه ((کـوفـه )) فـرستاد, به هنگام مشایعت تا محلى به نام ((صرار)) آمد وگفت : مـى دانـیـد چرا همراه شما آمدم ؟ گفتیم : لابد به خاطراینکه صحابى مى باشیم , گفت : نه , بلکه مـطـلبى را مى خواهم با شما درمیان بگذارم , شما به سوى قومى فرستاده مى شوید که نواى قرآن درسـیـنـه هـاشـان نـوائى چون دیگ جوشان دارد, وقتى شمارا ببینند, به سویتان گردن کشیده مى گویند: اصحاب محمد آمده اند, پس هشیارباشید که از رسول اللّه کمتر روایت نقل کنید.
وقتى ((قرظه )) به آن دیار وارد شد مردم از او احادیث پیامبرراطلب مى کردند ولى وى مى گفت : ((عمر)) مارا نهى کرده است ((197)).
حتى روزى از مردم خواست که احادیثى که نزد آنان هست رابیاورند, وقتى آوردند فرمان داد همه را آتش زدند ((198)).
6 ـ قرآن کریم پس از بیان وجوب طهارت از جنابت مى فرماید:.
ـ ( فلم تجدوا ما فتیمموا صعیدا طیبا) ((199)).
یعنى : ((اگر آبى نیافتید با خاک پاک تیمم کنید)).
امـا ((خـلـیـفـه دوم )) بـا صراحت در برابر این فرمان الهى مى ایستدودرباره جنبى که آب ندارد مى گوید نماز نخواند, بشنوید:.
((شـخصى نزد ((عمر)) آمد وگفت : من جنب شدم وآب براى غسل نیافتم , عمر گفت : پس نماز نخوان , ((عمار)) که در آنجا حاضر بود گفت :یادت نمى آید که من وتو در سریه اى ((200))
بودیم وجـنـب شـدیـم ولى آبى نیافتیم , تو نماز نخواندى اما من خودرا در خاک غلطاندم ونمازخواندم , سپس پیامبر(ص ) فرمود: کافى بود که با دو دست بر صورت ودستهایت مسح مى کردى .
((عمر)) گفت : اى ((عمار)), از خدا بترس !.
((عمار)) گفت : اگر نمى گذارى هیچ حرفى در این موردنمى زنم )) ((201)).
هـمـیـن اخـتـلاف بـین ((ابوموسى )) و((فرزند عمر)) اتفاق مى افتد,((ابوموسى )) به گفتگوى ((عمار)) با ((عمر)) استشهاد مى کند وآن را سندسخن خود قرار مى دهد که ((عبداللّه )) در جواب وى مى گوید:.
((مگر ندیدى که عمر از این سخن قانع نشد))!!!.
وى على رغم صریح آیه قرآن وسنت نبوى چنین مى گوید:.
((اگر به آنها اجازه داده شود فردا هوا که سرد شد نیز مى خواهندتیمم بکنند)) ((202)).
7 قرآن کریم درباره مصرف زکات مى فرماید:.
ـ (انما الصدقات للفقرا والمساکین والعاملین علیها والمؤلفة قلوبهم ) ((203)).
یعنى : ((صدقات اختصاص دارد به : فقیران , مستمندان , کارمندان بخش زکات , تالیف قلوب و)).
اما ((عمر)) سهم ((مؤلفه قلوبهم ))را قطع کرده حتى وقتى ((ابابکر))در نامه اى دستور پرداختش را مى دهد, ((عمر)) نامه را پاره کرده به آنهامى گوید:.
((هیچ نیازى به شما نداریم , چرا که خدا اسلام را عزت بخشیده واز شما بى نیازمان کرده است )).
وقتى آنها نزد ((ابوبکر)) باز مى گردند وبه وى مى گویند: ((آیاتوخلیفه اى یا او))؟.
مى گوید: ((او ان شااللّه )) ((204)).
8 ((ابن عباس )) مى گوید:.
((طـلاق در دوران رسول خدا(ص ), و((ابوبکر)) ودو سال ازخلافت ((عمر)) ولو بالفظ سه طلاق باشد یک طلاق محسوب مى شد,ولى ((عمر بن خطاب )) گفت : مردم در امرى که به آنان مهلت داده شـده عـجـله مى کنند, خوب است این کاررا یعنى سه طلاق را امضا کنیم وبپذیریم , آنگاه این کاررا امضا نمود وپذیرفت )) ((205)).
از آن بـه بـعـد اگـر کسى حتى یک بار بالفظ ((سه طلاقه )) همسرش راطلاق مى داد بر او حرام مـى شـد ودیـگـر نـمـى توانست با او ازدواج کندمگر آنکه شوهر دیگرى کند وآن شوهر اورا طلاق بدهد ((206)).
9 ـ تخلف از حضور در سپاه اسامه ((207)).
10 اضـافه کردن جمله ((الصلاة خیر من النوم )) یعنى : ((نماز ازخواب بهتراست )), در اذان صبح , چـرا کـه وقـتـى خـلیفه دوم در خواب بودمؤذن وى را با این جمله بیدار کرد, او هم از این سخن خوشش آمدوگفت : حتما در اذان صبح آن را تکرار کنید ((208)).
11 ـ با اجراى حد بر ((خالد بن ولید)) مخالفت کرد ((209)).
12 جـانـشـیـنـى خودرا به شوراى شش نفره اى واگذار کرد که نه مستند به نصب الهى است ونه انتخاب مردمى ((210)).
13 تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا ((س )) ((211)).
14 اعتراض نکردن به خلافهاى ((معاویه )):.
وقتى به او شکایت مى کنند که ((معاویه )) لباس ابریشمى مى پوشدوانگشتر طلا در دست دارد, با اینکه پیامبر(ص ) آن دورا بر مردها حرام کرده است , مى گوید:.
((وى را رها کنید زیرا او کسرى وشاه عرب است )) ((212)).
واین هم نهایت آرزویش که مى گوید:.
((اى کـاش گـوسفندى در خانواده ام بودم که هرگاه بخواهند مرافربه کنند تا پس از فربه شدن وزیـارت دوسـتـانـشـان مـرا مـى کـشتندوقسمتى از گوشتم را کباب کرده وقسمتى را خشک مى کردند وسپس مرا مى خوردند وچون مدفوع خارج مى شدم وبشر نبودم )) ((213)).

ج : ((عثمان ))

سیره او برهمگان روشن است , لذا به گوشه اى از کردارهایش اشاره مى کنیم :.
1 ((سالم بن عبداللّه )) از پدرش نقل مى کند که :.
((رسـول خدا(ص ) در منى واماکن دیگر نماز مسافررا دو رکعتى بجاى آورد, ((ابوبکر)) و((عمر)) نیز نمازرا شکسته خواندند, عثمان هم در آغاز خلافت اینچنین خواند, بعد دستور داد که باید تمام بخوانند)) ((214)).
2 ـ ((عمران بن حصین )) مى گوید:.
((پـشـت سر على نماز خواندم , این نماز مرا به یاد نمازى انداخت که با رسول اللّه (ص ) ودو خلیفه یعنى ((ابوبکر)) و((عمر)) خوانده بودم , بااو که بودم هرگاه به سجده مى خواست برود یا از سجده سر بر داردتکبیر مى گفت )).
راوى مى گوید: اى ((ابو نجید)) اولین کسى که این تکبیررا ترک کرد که بود؟ گفت : ((عثمان )) بود, زیرا پیر شده بود وصدایش ناتوان بودلذا ترک کرد)) ((215)).
3 ـ اصحاب رسول خدا(ص ) را به جرم اعتراض به بخششهاى بى حسابش به ((بنى امیه )) مورد آزار قرار مى داد, از جمله :.
تبعید جناب ((ابوذر)) که منجر به شهادتش شد.
فرمان تبعید جناب ((عمار)) وزدن او که منجر به فتق وى گردید.
تهدید حضرت على (ع ) به تبعید.
زدن ((عبداللّه بن مسعود)) که منجر به شکسته شدن یکى ازدنده هایش شد.
((بلاذرى )) مى گوید:.
((وقـتـى خـبر مرگ ((ابوذر))را به ((عثمان )) دادند گفت : خدا رحمتش کند, ((عمار)) گفت : آرى , از تـمـامـى وجـودمـان بـرایـش طـلـب رحمت مى کنیم , ((عثمان )) رو به او کرد وگفت : اى ((216)) آیا فکر مى کنى از تبعید اوپشیمانم ؟! آنگاه دستور داد محکم به دهان ((عمار)) بکوبند سپس گفت :توهم به او ملحق شو!.
وقـتـى ((عـمـار)) آمـاده حـرکـت شـد قـبیله ((بنى مخزوم )) نزد على آمدند واز او خواستند با ((عثمان )) در این مورد گفتگو کند, على به اوگفت :.
اى ((عـثـمـان )), از خـدا بـتـرس , تـو مـرد نیکى از مسلمانان را تبعیدکردى تا از دنیا رفت , الان مى خواهى مرد صالح دیگرى را چون اوتبعید نمائى ؟!.
گفتگو میان آن دو در گرفت تا اینکه ((عثمان )) به على گفت :.
تو از او به تبعید سزاوار ترى !!.
على گفت : اگر مى خواهى این کاررا هم بکن .
مهاجرین جمع شده نزد ((عثمان )) رفتند وبه او گفتند:.
این که نمى شود! هر کس با تو حرفى بزند فورا اورا طرد وتبعیدمى کنى !!.
آنگاه ((عثمان )) دست از ((عمار)) برداشت )) ((217)).
4 ـ وقتى خلافت به ((عثمان )) مى رسد, ((ابوسفیان )) به ((بنى امیه ))مى گوید:.
((خلافت را مانند توپ به یکدیگر پاس دهید, اى ((بنى امیه )) قسم به کسى که ((ابوسفیان )) به او سوگند یاد مى کند که نه بهشتى هست ونه جهنمى )) ((218)).
((انس )) مى گوید:.
((ابـوسـفـیـان )) هـنـگامى که نابینا شده بود, روزى بر ((عثمان )) (در ایام خلافتش )) وارد شده پرسید: کسى اینجا نیست ؟ گفتند: نه (یعنى غریبه اى نیست ), گفت : خداوندا, کاررا مانند دوران جـاهـلـیـت قـرار ده وحـکومت را غاصبانه ساز وتمام کوه ودشتهاى زمین را براى بنى امیه فراهم نما)) ((219)).
5 ـ مـهـاجر وانصاررا از حکومت کنار گذاشته ((بنى امیه )) را روى کار آورد که منجر به اعتراض اصحاب گردید ((220)).
بـالاخـره کـار ((عـثمان )) به جائى مى رسد که مسلمین اورا مى کشندوتا سه روز اجازه دفن اورا نـمـى دهـنـد وبعد از آن اورا در گورستان یهودیان دفن مى کنند که بعدها ((بنى امیه )) آن را به ((بقیع )) ملحق نمودند ((221)).
اهـل سنت در توجیه تمامى خلافهاى ((عثمان )) از قول پیامبر(ص ) خطاب به او نقل مى کنند که فرمود:.
((هر کارى مى خواهى انجام بده که از امروز هیچ گناهى تو رازیان نمى رساند)) ((222)).

د : ((عایشه ))

اهل سنت تنها او را ((ام المؤمنین )) مى خوانند ونیمى از دین خودرا از او مى دانند, نگاهى گذرا به کـتـب روائى اهـل سـنـت حـجـم عـظـیم روایات نقل شده توسط وى را آشکار مى سازد بنابراین شایسته است به عملکردش نظرى شود.
1 یک روز پیامبر(ص ) از خدیجه نام برد, عایشه گفت :.
((مـرا بـا خـدیـجـه چـه کـار؟! او پـیـرزنـى فـرتوت بود, خداوند براى توزنى بهتر از او جایگزین نموده است )) ((223)).
2 ـ ((عایشه )) مى گوید:.
((صفیه )) همسر پیامبر(ص ) غذائى براى آن حضرت فرستاد درحالى که پیامبر(ص ) در آن هنگام نـزد من بود, وقتى کنیزک از طرف ((صفیه )) آمد وغذا را آورد, تا اورا دیدم لرزه اى بر اندامم افتاد کـه حـواسم را از دست دادم آن ظرف را شکستم وبیرون انداختم ,پیامبر(ص ) به من نگریست , من خشم وغضب را در نگاهش دریافتم ,فورا گفتم : پناه مى برم به رسول خدا که امروز مرا نفرین کند, فـرمـود:پس باید جبران کنى , گفتم : یا رسول اللّه , کفاره اش چیست ؟ فرمود:غذائى مانند غذایش وظرفى چون ظرفش )) ((224)).
3 ـ در جاى دیگر مى گوید:.
((بـر هـیـچ زنـى بـه انـدازه ((ما ریه )) رشک نبردم , زیرا زنى زیباوصاحب کمال بود وپیامبر از او خوشش مى آمد از آن بدتر اینکه خداوند به او فرزندى داد ومارا محروم ساخت )) ((225)).
4 ـ به رسول خدا(ص ) اطمینان نداشت وشبها حضرت راتعقیب مى کرد خودش مى گوید:.
((شـبـى پیامبر(ص ) قبا وکفشش را در آورده خوابید, مقدارى که گذشت پنداشت من به خواب رفته ام , لباس را پوشید واز خانه بیرون رفت ودر را خیلى آهسته بست .
مـن هـم به دنبالش به راه افتادم , او به سوى بقیع رفت پس از آن راهش را با سرعت به سوى دیگر گرفت من نیز به سرعت دنبالش رفتم , او دوید ومن هم دویدم تا حرکت را به سوى خانه آغاز کرد من زودتر رسیدم وخودرا به رختخواب انداختم .
حـضرت وارد شد وفرمود: ((عایشه )) تورا چه شده است ؟ نفس مى زنى ومشکوک به نظر مى رسى , آنـگـاه مـاجـرارا بـه او گـفـتـم , فـرمـود:پس آن سیاهى که جلوى خود دیدم تو بودى ؟ گفتم : آرى !)) ((226)).
در جاى دیگر مى گوید:.
((رسـول خـدارا نـیافتم , پنداشتم نزد یکى از کنیزانش رفته است ,در جستجویش شتافتم , اورا در حـال سـجـده یافتم که مى فرمود: ((رب اغفرلى ما اسررت وما اعلنت )) یعنى : ((خدایا آنچه پنهان کردم وآنچه اشکار نمودم را ببخش )) ((227)).
5 ـ با رسول خدا(ص ) بى ادبانه برخورد مى کرد, ((قاسم بن محمد)) مى گوید:.
((عـایـشـه )) گفت : واى سرم درد مى کند! پیامبر(ص ) فرمود: اگر آن روز بیاید که من هم زنده بـاشم (وتو بخواهى بمیرى ) براى تو استغفارودعا مى کردم , عایشه گفت : وا مصیبت , به خدا قسم مى دانم که تومنتظر مرگ من هستى ومردنم را دوست مى دارى , اگر آن روز بیایدحتما پایان آن روز با همسرانت همبستر مى شوى )) ((228)).
6 ـ پـیـامـبـر(ص ) مـشغول نماز خواندن بود, ((عایشه )) در روبروپاهایش را جاى سجده حضرت گـشـود, هـرگـاه حضرت مى خواست به سجده برود به او اشاره مى کرد که پاهایش را بر دارد, تا پیامبر سررا برمى داشت او مجددا پاهایش را دراز مى کرد ((229)).
7 ـ آنـقدر او و((حفصه )) دختر ((عمر)) همسر دیگر پیامبر(ص ) آن حضرت را آزردند که آیات زیر درباره آن دو نازل شده است :.
(ان تـتـوبـا الى اللّه فقد صغت قلوبکما وان تظاهرا علیه فان اللّه هوم ولیه وجبریل وصالح المؤمنین والـمـلائکـة بـعـد ذلک ظهیر عسى ربه ان طلقکن ان یبدله ازواجا خیرا منکن مسلمات مؤمنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثیبات وابکارا) ((230)).
یـعنى : ((اگر شما دو نفر توبه کنید (شاید خدا بپذیرد) چرا که قلوبتان سیاه شده واز حق منحرف گـشـتـه است , واگر هر دو با هم علیه پیامبر توطئه کنید خداوند یار ونگهبان اوست , وهمچنین جبرئیل ومؤمنین درستکار وفرشتگان پس از خداوند یاوران ومددکارانش هستند امیداست که اگر پیامبر شمارا طلاق داد, پروردگارش به جاى شما زنانى بهتر از شما به همسرى او در آورد, زنانى مسلمان , مؤمن ,فرمانبردار, اهل توبه , بنده خدا, اهل روزه , بیوه یا با کره )) ((231)).
8 ـ ((زهرى )) از ((عروه )) و((عروه )) از ((عایشه )) نقل مى کند که گفت :.
در ابتدا که نماز واجب شد دو رکعت بود که به عنوان نماز مسافرقرار گرفت , اما نماز کسى که در وطنش هست تمام مى باشد.
((زهـرى )) گـویـد: از ((عـروه )) پـرسیدم : پس چرا ((عایشه )) نمازش راتمام مى خواند؟ گفت : ((عایشه )) همانند ((عثمان )) اجتهاد کرد ((232)).
9 بـعـد از شـنیدن خبر بیعت مردم با على (ع ) گفت : ((اى کاش آسمان بر زمین مى آمد وعلى به خـلافـت نـمـى رسید)) ((233)) , ووقتى خبرشهادتش را به او دادند سجده شکر به جاى آورد, در حالى که اهل سنت خودشان از رسول خدا(ص ) نقل مى کنند که فرمود:.
((یا على جز مؤمن تورا دوست نداشته , وجز منافق تورا دشمن نمى دارد)) ((234)).
10 روزى حضرت رسول (ص ) با على (ع ) بسیار آهسته گفتگونمود, ((عایشه )) در حالى که پشت سر آن دوراه مى رفت آمد تا خودرامیانشان قرار داده گفت : چه کار مى کردید؟!.
چرا اینقدر طولانى با هم صحبت مى کنید؟!.
رسول خدا(ص ) از این کار بسیار خشمگین وعصبانى شد ((235)).
11 ـ رسول خدا(ص ) در حال خطبه به خانه ((عایشه )) اشاره کردوفرمود:.
((ایـن جـایـگاه فتنه است , این جایگاه فتنه است , این جایگاه فتنه است , از اینجا شاخ شیطان بیرون مى آید)) ((236)) ((راس کفر از اینجاست شاخ شیطان از اینجا بیرون مى آید)) ((237)).
12 قرآن کریم به همسران پیامبر فرمان مى دهد:.
ـ (وقرن فی بیوتکن ) ((238)).
یعنى : ((در منزل خود بمانید)).
اما ((عایشه )) این امر الهى را عمل نکرده شتر سوار به سوى ((بصره )) به جنگ با امیرالمؤمنین (ع ) شتافت .
13 ((طه حسین )) در کتاب ((الفتنة الکبرى )) مى نویسد:.
((عـایشه )) در راه خود به آبى رسید, پس سگها بر او پارس کردند,پرسید: اینجا کجاست ؟ گفتند: ایـنـجـا ((حـواب ))اسـت , خـیـلـى وحشت کرد,ترسید وفریاد بر آورد: مرا باز گردانید! از رسول خدا(ص ) شنیدم که به زنانش مى فرمود: کدام یک از شما هستید که سگهاى ((حواب )) بر اوپارس مى کنند؟ ((عبداللّه بن زبیر)) آمد واورا آرام کرد)) ((239)).
14 ((ام سلمه )) همسر دیگر پیامبر(ص ) خطاب به ((عایشه ))مى گوید:.
(( آیـا بـه یـاد مى آورى روزى را که پیامبر(ص ) با على (ع ) خلوت کرد وتوبه آن دو بزرگوار حمله بردى ولى گریان برگشتى , من گفتم : چه شده ؟ گفتى : آنها مشغول صحبت خصوصى بودند, رسول خدا(ص ) باخشم وصورتى قرمز فرمود: برگرد, به خدا قسم کسى اورا دشمن نمى دارد جز این که از ایمان خارج شده است .
((عایشه )) گفت : آرى یاددارم !.
((ام سلمه )) گفت :.
بـه یادت مى آورم که رسول خدا(ص ) به من وتو فرمود:((کدامیک از شما همراه شترى هستید که سـگـهاى ((حواب )) بر او پارس مى کنند در حالى که از راه راست منحرف مى گردد؟)) گفتیم : پناه به خداورسولش , آنگاه حضرت بر پشت تو دستى زد وفرمود:.
(( زنهار که تو آن شخص نباشى اى حمیرا؟!)).
گفت : آرى یاد دارم !.
((ام سلمه )) گفت : یادت مى آید روزى که پدرت به همراه ((عمر))تورا آوردند به رسول خدا(ص ) گفتند: ما نمى دانیم تا کى با ما خواهى بود پس خوب است جانشینت را به ما معرفى کنى تا بعد از تـوپـنـاهگاهمان باشد! فرمود: ((اگر به شما بگویم بى گمان از او دورى مى جوئید چنانچه ((بنى اسرائیل )) از ((هارون )) دورى جستند)), وقتى آنهارفتند با هم نزد پیامبر(ص ) رفتیم وتو گفتى : اى رسول خدا چه کسى رامى خواستى بر آنها خلیفه قرار دهى ؟ فرمود: آن کسى که مشغول درست کردن کفش است .
تو گفتى : اى رسول خدا, ما فقط على را مى بینیم , فرمود: هموخودش است ؟!.
((عایشه )) گفت : آرى یاد دارم !.
((ام سلمه )) گفت : بعد از این چه حرکتى است که مى خواهى انجام دهى ؟.
((عایشه )) گفت : مى خواهم میان مردم اصلاح کنم !)) ((240)).
15 هـفـتاد نفر یا به قولى چهارصد نفر نگهبان بیت المال ((بصره ))را با مکرو حیله دستگیر کرده نـزد ((عایشه )) آوردند واو هم فرمان قتلشان را صادر کرد, آنها هم مانند گوسفند این مؤمنین را سر بریدند,این اولین بار بود که گروهى از مسلمانان بازداشت شده گردن زده مى شدند ((241)).
16 ((عایشه )) مى گوید:.
((سهله )) دختر ((سهیل )) نزد رسول خدا(ص ) آمد وگفت : ((سالم ))بسیار به منزل ما رفت وآمد مى کند, شما چه مى فرمائید؟ فرمود:.
((اورا شیر بده ))!.
((سهله )) گفت : چگونه اورا شیر بدهم در حالى که مرد بزرگى است ؟!.
باز هم فرمود: ((اورا شیر بده !)).
((عـایـشـه )) بـر همین اساس به هر کس که مى خواست بر او واردشود به خواهرش ((ام کلثوم )) ودخـتران برادرش دستور مى داد که به اوشیر بدهند!! ولى دیگر همسران رسول خدا(ص ) سر باز زدند وچنین اجازه اى به کسى نداند ((242)).
آیا یک مؤمن اجازه مى دهد که همسرش پستانهاى خودرا درآورد ودر دهان مرد بالغى بگذارد که از آن شـیر بخورد تا مادر او گردد؟!!آن هم لا اقل پنج بار ودر هر مرتبه هم به اندازه اى بخورد که سیر گردد!!شاید علت اشتیاق مردم در شتاب براى دیدار عایشه همین بوده است ((243)).
17 ((عـایـشـه )) تا ((عثمان )) زنده بود مى گفت : ((پیر نادان را بکشید))اما همینکه خبر خلافت على (ع ) را شنید, به بهانه خونخواهى ((عثمان ))با حضرت وارد جنگ شد ((244)).
18 هـمـیـن ((عـایـشه )) که پدرش را در خانه پیامبر(ص ) به خاک سپردو((عمر)) را در کنار پدر, هـنگامى که امام حسین (ع ) خواست برادرش امام حسن (ع )را در کنار جدش به خاک بسپارد سوار بر قاطر حاضرشده , مانع مى شود, که ((ابن عباس )) به او مى گوید:.
((آن روز بـر شتر سوار شدى وامروز بر قاطر, اگر زنده بمانى برفیل هم سوار خواهى شد, تو فق ط یک نهم از یک هشتم این اطاقه راحق دارى ولى در تمامى میراث تصرف کردى ((245)).

هـ: ((معاویه بن ابی سفیان ))

((معاویة وما ادریک ما معاویة !!)).
1 پدرش ((ابوسفیان )) ومادرش ((هند)) از رهبران عداوت ودشمنى با پیامبر(ص ), جوانى اش را در کـنـار پـدر در بـسـیـج سـپاهیان ونبرد با رسول خدا(ص ) سپرى کرد وآنگاه که در فتح ((مکه )) مغلوب شد تسلیم گشت بدون آنکه ایمان بیاورد ولى رسول خدا(ص ) بابزرگوارى والایش از آنها در گذشت وطلیقشان ((246)) نامید.
2 ـ پـس از رحـلـت پیامبر اکرم (ص ) پدرش به انگیزه ایجاد فتنه وریشه کنى درخت نو پاى اسلام شـبـانـه نزد على (ع ) آمد واورا به شورش علیه ((ابوبکر)) و((عمر)) تشویق وترغیب نمود وبه پول زیادوسپاهیان وعده اش داد اما على (ع ) که از نیت پلیدش آگاه بود اورا ازخود راند ((247)).
3 ـ ((معاویه )) حتى یک روز هم ایمان نیاورد, ((مطرف بن مغیرة بن شعبه )) مى گوید:.
((پـدرم هـمیشه با معاویه سخن مى گفت واز عقل وشعور اوتعریف کرده اظهار شگفتى مى کرد, شبى اورا غمگین یافتم , از خوردن غذا هم امتناع ورزید, علتش را جویا شدم گفت : فرزندم من از نزدپلیدترین مردم آمده ام .
گفتم : او کیست ؟.
گـفـت : هـنـگـامـى که با معاویة تنها شدیم به او گفتم : اى امیر مؤمنان ,اکنون سن وسالى از تو گـذشـتـه , خـوب اسـت خـیرى از تو نمایان گردد, توکه به هدف نائل آمدى , پس بیا ونسبت به خویشانت بنى هاشم نگاهى دیگر کن که برایت خواهد ماند.
گـفـت : هـیـهـات ! هیهات !, ((ابوبکر)) عدالت نمود ورفت ونامش محو شد, ((عمر)) هم ده سال حـکـومت کرد اما همینکه مرد نامش هم هلاک شد, برادرمان ((عثمان )) هم که در حسب ونسب مـانندى نداشت هر چه خواستند بر سرش آوردند اما او که از قبیله ((هاشم ))است هر روزپنج بار با صداى بلند نامش برده مى شود که : اشهد ان محمدا رسول اللّه .
مـادرت بـه عزایت بنشیند , من چه کارى بعد از این بکنم جزاینکه نام اورا دفن کنم , نام اورا دفن کنم )) ((248)).
4 ـ تنها جنایت امارت دادن فرزند تبهکارش ((یزید)) برایش کافى است .
او کـه در کربلا بهترین عزیزان رسول خدا(ص ) وسرور جوانان اهل بهشت را با فجیع ترین وضع به شهادت رساند.
او کـه مدینه را به مدت سه روز براى سپاهیانش آزاد قرار داد که هزاران نفر از برترین صحابه را به قتل برسانند وبه نوامیس آنها تعرض کنند که تنها هزار دختر بدون شوهر حامله شدند, واز بقیه هم بیعت مى گیرد که برده اش باشند.
آنگاه شعر مى سراید که :.
((اى کـاش پـدران مـن کـه در بدر هلاک شدند زنده بودند, وخرسندمى شدند ومى گفتند یزید دسـتـت درد نـکـنـد, بـنـى هـاشـم با حکومت بازى کردند, هیچ خبرى نیست وهیچ وحیى نازل نشده است )).
بـه ایـن هـم اکـتـفـا نکرده کعبه را نیز به آتش مى کشد ودر حرم امن الهى نیکان از اصحاب را به شهادت مى رساند.
اینها همه به اضافه شرابخوارى وزنا وغنا ورقص علنى او ((249)).
5 ـ مردم را با اصرار وادار به دشنام دادن به على بن ابى طالب (ع )مى نمود ((250)).
6 ـ آتش جنگ با امیرالمؤمنین على (ع ) را افروخت ودر نتیجه هزاران مسلمان را به کشتن داد.
7 ـ بزرگانى چون ((حجر)) ودیگران را به جرم محبت على (ع ) به شهادت رسانید ((251)).
8 سبط اکبر پیامبر اکرم (ص ) یعنى امام حسن (ع ) را مسموم نمود ((252)).
9 ((محمد بن ابى بکر)) را کشت وبه بدترین صورت بدنش را پاره پاره کرد ((253)).
10 پـس از کـناره گیرى امام حسن مجتبى (ع ) از حکومت دراولین سخنرانى خود در جمع تمام صحابه پیامبر(ص ) اعلام مى دارد:.
(( مـن بـا شـمـا کـارزار نـکـردم کـه نماز بخوانید یا روزه بگیرید, بلکه مى خواستم بر شما امارت وحکومت کنم وهم اکنون مى بینید که حاکم ورهبر شمایم )) ((254)).
11 ـ ((ابـو الاعـلـى مـودودى )) در کتاب خلافت وملوکیت از ((حسن بصرى )) نقل مى کند که او گفت :.
((چـهـار عـمـل ((مـعاویه )) طورى است که اگر شخصى یکى از آنهارامرتکب شود برایش باعث هلاکت است :.
نخست استعمال شمشیر او بر این امت وتسلط بر حکومت بدون مشورت در حالى که بقیه اصحاب کرام در امت حضور داشتند.
دوم جـانـشـیـن ساختن پسرش در حالیکه او باده گسار نعشه اى بود, ابریشم مى پوشید وطنبور مى نواخت .
سـوم ((زیـاد)) را بـه خـود نسبت داد در حالى که پیامبر(ص )مى فرماید: فرزند متعلق به صاحب بستراست وبراى زانى سنگ وکلوخ مى باشد ((255)).

چهارم کشتن حجر ویاران حجر, واى بر او از حجر, واى بر اواز حجر ویاران حجر)) ((256)).
12 ـ روزى رسـول خـدا(ص ) ((ابـو سـفـیـان )) را دیـد کـه بر حمارى سوار بود و((معاویه )) آن را مى کشید ویزید از پشت سر آن را به حرکت وامى داشت , فرمود:.
((لعنت خدا بر آن که سواراست , وآن که مى کشد, وآن که از پشت مى راند)) ((257)).
13 ((ابن عباس )) گوید:.
پیامبر اکرم (ص ) صداى دو نفر را که ترانه مى خواندند شنید,پرسید: این دو نفر چه کسانى هستند؟ گـفـتـنـد: ((مـعـاویـه )) و((عـمـر بن عاص )), فرمود: خداوندا آنهارا واژگون ساز وهر دورا در دوزخ ‌افکن )) ((258)).
14 ((ابوذر)) به ((معاویه )) مى گوید:.
((روزى تـو از نزدیک رسول خدا(ص ) رد شدى که فرمود: خدایااورا لعنت کن وسیرش نساز جز با خاک )) ((259)).
اهـل سـنـت بـراى تـوجـیـه روایـاتـى کـه در آنها از سوى پیامبر(ص )لعن ونفرین بر ((معاویه )) و((ابوسفیان )) و آمده اینگونه حدیث ساخته اندوبه آن حضرت نسبت داده اند که فرمود:.
((خـداونـدا, مـن یـک انـسان معمولى هستم , پس اگر مؤمنى رااذیت کردم , فحش دادم , لعنت کـردم ,یـا کـتـک زدم , بـه جاى آن برایش نماز وزکات وموجبات نزدیکى به خودت در روز قیامت قراربده !)) ((260)).
آنـها عقیده دارند که پرداختن به آنچه میان على (ع ) و((معاویه ))گذشته وسایر حوادث تاریخ در ایـن زمـیـنـه جـایـز نـیست , على (ع ) اجتهادکرد وبه حق رسید لذا دو پاداش دارد, و ((معاویه )) و((عائشه )) اجتهادکردند وبه خطا رفتند لذا یک پاداش دارند ((261)).
بر اساس همین عقیده بر على (ع ) و((معاویه )) هر دو درودمى فرستند اما هیچ توجهى به کارهائى کـه ((مـعـاویـه )) مـرتـکـب شده ندارند, کمترین سخن درباره او این است که این اعمال دلیل بر کفروگمراهى ودشمنى بى چون وچرا با خدا ورسول اوست , جالب است بشنوید که :.
مـرد نـیـکـى مـى گـفـتـند: در زیارت جناب ((حجر بن عدى کندى ))فردى را دید م که بسیار مى گرید خیال کردم او شیعه است , پرسیدم : چراگریه مى کنى ؟.
گفت : بر سرورمان جناب ((حجر)) (رض ) گریه مى کنم .
گفتم : اورا چه شده است ؟.
گفت : سرورمان جناب ((معاویه ))(رض ) اورا کشته است .
گفتم : چرا اورا کشته است ؟.
گفت : براى اینکه از لعن کردن سرورمان على بن ابى طالب ـ(رض ) خود دارى ورزیده است !!.
آن مرد صالح گفت : من هم بر نادانى تو گریه مى کنم رضى اللّه عنک ((262)).
و : ((خالد بن ولید بن مغیرة )).
اهل سنت اورا ((سیف اللّه )) ((263)) مى نامند, پدرش ((ولید)) در میان سرمایه داران یگانه بود, به همین خاطر اورا ((وحید)) نامیدند که قرآن کریم اینگونه اورا تهدید مى کند:.
(ذرنی ومن خلقت وحیداساصلیه سقر) ((264)).
یعنى : (( مرا با آنکه یگانه اش آفریدم تنها گذاربه زودى اورا به دوزخ خواهم برد)).
کـارش بـه جـائى رسـیـد که خواست پیامبر(ص ) را با مال وثروت تطمیع کند, تا دست از رسالت خویش بر دارد که قرآن کریم اینگونه پاسخش را مى دهد:.
(ولا تطع کل حلاف مهین ان کان ذا مال وبنین سنسمه على الخرطوم ) ((265)).
یعنى : ((هر سوگند خورنده پستى را طاعت نکن که داراى مال وفرزندان است به زودى بر دماغش داغى خواهیم نهاد)).
وى معتقد بود که خودش به خاطر مال وثروتش براى نبوت شایستگى بیشترى دارد تا پیامبر(ص ) که فقیر وتهیدست است .
((خـالـد)) در یـک چـنـیـن مـحـیـطى وبـا چنین افکارى بزرگ شد, ودرتمامى جنگها در برابر پیامبر(ص ) ایستاد, او پشتیبانى مالى جنگ ((احد)) را بر عهده گرفت ودر سال ((صلح حدیبیه )) پیامبر(ص ) را ترورکرد, اما وقتى به ضعف خود پى برد در سال هشتم هجرت , چهار ماه قبل از فتح ((مکه )) اظهار اسلام کرد.
او بعد از اسلامش خطاهاى بزرگى انجام داده است , ازجمله :.
1 در روز ((فـتح مکه )) پیامبر(ص ) سپاهیان را از جنگ وکشتاربازداشته بود اما ((خالد)) بیش از سى تن را کشت ((266)).
2 ـ پـس از فتح ((مکه )) پیامبر(ص ) سپاهى به فرماندهى ((خالد)) به سوى قبیله ((بنى جذیمه )) فرستاد تا آنهارا به اسلام دعوت کنند وقتى سپاه به آنجا رسید آنها گفتند: ((ما از بت پرستى دست بـرداشـتـیـم )) آنـگـاه بـاوعـده امـان از جـانب ((خالد)) همگى سلاح خویش را بر زمین نهادند, ولى ((خالد)) فورا دستور داد دستهاشان را ببندند وآنهارا به قتل برسانند چراکه در زمان جاهلیت آنها دو عموى وى را کشته بودند وقتى خبر به پیامبر(ص ) رسید حضرت دستش را بلند کرده , سه بار فرمود:.
((خدایا از کردار ((خالد)) به تو پناه مى برم )).
آنـگـاه على بن ابى طالب (ع ) را به سوى آن قبیله فرستاد تا اموال ودیه کشتگان وخسارتهاى وارد آمده حتى خسارت ظرف غذاى سگ را نیز پرداخت کند ((267)).
3 ـ ((طبرى )) مى گوید:.
(( بنى سلیم )) مرتد شده بودند, ((ابوبکر)) ((خالد بن ولید)) را به سوى آنان فرستاد, او گروهى از آنـان را در طـویـلـه اى جـمـع کـرد وآنهاراآتش زد, این خبر به ((عمر بن خطاب )) رسید, او نزد ((ابـوبـکر)) آمدوگفت : اجازه مى دهى مردى همانند خدا شکنجه کند؟ ((ابوبکر)) گفت :به خدا سـوگـنـد شـمـشـیـرى را کـه خـدا بـر دشمنش کشیده در نیام فرونمى برم تا خدا خودش فرو برد ((268)).
3 ـ کـشـتـن قـبـیله ((بنى تمیم )) به همراه صحابى جلیل القدر ((مالک بن نویره )) وزنا کردن با همسرش که در ص 49 گذشت ((269)).
4 ـ مرتبه دیگر ((ابوبکر)) ((خالد)) را به سوى یمامه فرستاد که درآنجا نیز پس از کشتار وپیروزى , با زنى از آن دیار همان کار را کرد که باهمسر ((مالک )) کرده بود ((270)).
با این وصف ((ابوبکر)) در حمایت از ((خالد)) به ((عمر))مى گوید:.
زبانت را از ((خالد)) بازدار, زیرا او اجتهاد کرد وخطانموده است ((271)).

ز : ((عبداللّه بن عمر)).

یـکـى از صحابه نام آور واز بزرگترین فقها وحافظان حدیث مى باشد که امام ((مالک )) در بیشتر احکام خود به او اعتماد کرده است .
در گفتگو با علماى اهل سنت مى بینید در هر فرصتى مى گویند:((عن عبداللّه بن عمر رضى اللّه عنهما)).
اما وقتى به تاریخ نظر مى کنیم چیز دیگرى مى بینیم , مثلا:.
1 نمى دانست که پیامبر(ص ) به زنان اجازه داده است که در حال احرام کفش دوخته بپوشند, وفتوا مى داد که این کار حرام است ((272)).
2 وقـتـى بـه هـنـگـام مـرگ ((عـمر)) به او پیشنهاد مى شود که فرزندش ((عبداللّه )) را جانشین خودسازى , مى گوید: ((او نمى داند چگونه بایدهمسرش را طلاق گوید)).
3 ـ تمامى روایات نقل شده از اهل سنت درباره على (ع ) رانادیده گرفته مى گوید:.
((مـا در حـضـور پـیـامـبـر بـرتـریـن انـسـانـهـارا ((ابـوبـکـر)) بـعـد ((عمر)) وبعد((عثمان )) مى دانستیم )) ((273)).
4 ـ همچون پدرش ((عمر)) درباره جنبى که آب ندارد مى گویدنماز نخواند ((274)).
5 ـ پـس از صـلـح امـام حسن (ع ) براى بیعت با ((معاویه )) رهسپارمى شود, وى آن سال را ((سال جماعت )) مى نامد ودر توضیحش مى گوید:.
((مردم پس از اختلاف درباره او اجتماع کردند)).
عنوان ((اهل سنت وجماعت )) نیز از همینجا پدیدار گشت .
اما اگر منصفانه تاریخ را ورق بزنیم مى بینیم که فقط بیعت على (ع ) بود که بدون هیچ اجبارى از طرف مهاجر وانصار صورت پذیرفت وجز ((معاویه )) کسى با آن مخالفت نکرد ((275)).
6 ـ اما همین فرد از بیعت با حضرت على (ع ) سرباز مى زند وبرخلاف فرمان پیامبر(ص ) که فرمود:.
(( هرگاه براى دو خلیفه بیعت گرفته شد, دومى رابکشید)) ((276)).
عمل مى کند وبا ((معاویه )) بیعت مى نماید.
7 ((عـبـداللّه بـن عـمـر)) با ((یزید بن معاویه )) نیز بیعت نمود اگر چه درزمان ((معاویه )) با آن مـخـالفت مى ورزید اما با فرستادن یکصدهزار درهم رضایتش جلب شد واقرار کرد که : ((دین من باید خیلى ارزان باشد)) ((277)).
8 ـ وقـتـى مـردم مـدینه پس از واقعه کربلا بر علیه ((یزید))مى شورند وى نزدیکان خودرا جمع مـى کـنـد وآنـان را از شـکـستن بیعت با((یزید)) نهى مى کند ودر این باره حدیثى از پیامبر(ص ) مى سازد که فرمود:.
((بـالاترین خیانت پس از شرک به خدا این است که مرد با کسى بنابه بیعت با خدا وپیامبر او بیعت کند وسپس بیعت خودرا بشکند)).
مبادا کسى از شما ((یزید))را بر کنار کند ((278)).
بنابراین در تمامى جنایات او نظیر شهادت حسین بن على (ع ),جنایت حمله به مدینه و شریک شد.
9 ـ با ((مروان بن حکم )) نیز بیعت نمود, کسى که با على (ع )جنگید, ((طلحه )) را کشت , کعبه را آتـش زد, بـا مـنجنیق کعبه را کوبیدویک رکن آن را نابود ساخت , ((عبداللّه بن زبیر)) را در کعبه کشت و.
10 حتى با ((حجاج بن یوسف ثقفى )) هم بیعت مى کند که گوشه اى از کارهایش از این قرار است .
درباره قرآن کریم مى گوید: ((رجز خوانى عرب است )) ((279)).
((عبدالملک بن مروان ))را از پیامبر(ص ) بالاتر مى داند ومى گوید:.
((هـلاک شـونـد, کـه برگیرد چوبها واستخوانهاى پوسیده مى گردند, چرا بر قصر امیرالمؤمنین ((عبدالملک )) نمى گردند؟! مگرنمى دانند که خلیفه انسان از پیامبرش برتراست ؟!!!)) ((280)).
ـ ((ابن قتیبه )) مى گوید: ((حجاج )) در یک روز هفتاد وچندهزارنفررا کشت تا آنجا که خون از در مسجد تا کوچه روان شد)) ((281)).
کسانى که ((حجاج )) آنهارا پس از بازداشت کشته بودندراشمردند بالغ بر یکصد وبیست هزار نفر مى شدند ((282)).
پس از مرگ ((حجاج )) در زندانش هشتاد هزار تن یافتند که سى هزار تن از آنان زن بودند ((283)).
خـودرا بـه خدا تشبیه کرده , چون از کنار زندان مى گذشت وفریادهاى زندانیان وناله هاى آنان را مى شنید به آنان مى گفت :.
(اخسئوا فیها ولا تکلمون ) ((284)).
یعنى : ((بروید گم شوید وبا من سخن نگوئید)) ((285)).
11 ((عـبـداللّه بـن عمر)) پشت سر یک چنین فردى یعنى ((حجاج ))نماز مى خواند ((286)) وبا او بیعت مى کند در حالى که از بیعت کردن با على (ع ) ونماز خواندن پشت سرش ابا مى نماید برهمین اسـاس هـم عـلـمـاى اهـل سـنت فتوا مى دهند که نماز پشت سر نیکوکار وتبهکارومؤمن وفاسق درسـت اسـت چون ((عبداللّه بن عمر)) پشت سر ((حجاج ))کافر و((نجدة بن عامر)) خارجى نماز خواند ((287)).
12 جالب اینجاست که خود ((عبداللّه بن عمر)) از رسول خدا(ص ) نقل مى کند که فرمود:.
((در قبیله ((ثقیف )) یک دروغگوى ویرانگر وجود دارد)) ((288)).

ح : ((ابو هریره دوسى ))

اهل سنت اورا ((راویة الاسلام )) مى خوانند وهمواره به سخن اواستدلال مى کنند.
ایـن فـرد نـابینا سه سال آخر عمر پیامبر(ص ) اسلام آورد ((289)) وهمراه با ((ابن الحضرمى )) به ((بحرین )) رفت در نتیجه همراهى اش با آن حضرت کمتر از دو سال بوده است .
وقـتـى وارد ((مـدینه )) شد تنها لنگى به کمر داشت وجز اصحاب ((صفه )) بود, هرگاه صدقه اى بـراى پـیـامبر(ص ) مى آمد حضرت آن رابراى وى مى فرستاد, در راه صحابه مى نشست وخودرا به غش وبى حالى مى زد به این امید که اورا به خانه ببرند وغذائى بدهند.
روایات او از شش هزار هم فراتراست اما تمامى احادیث خلفاى راشدین , وهمسران رسول خدا(ص ), واهل بیت , ویک دهم یاحتى یک صدم روایات او نمى شود! در حالى که على (ع ) یکى ازآنان است که از شش سالگى در خانه پیامبر(ص ) بزرگ شده وآنهمه فضایل در علوم او آورده اند.
وضعیت او در نقل روایات ازاین قراراست :.
1 ((عمر بن خطاب )) اورا با تازیانه زد وبه وى گفت : بسیار روایت نقل مى کنى وسزاوار آن هستى که یکى از دروغگویان بر پیامبر(ص )باشى ((290)).
2 ـ امام على (ع ) مى فرماید:.
((آگاه باشید که دروغگوترین انسان زنده بر رسول خدا(ص )((ابو هریره دوسى ))است )) ((291)).
3 ـ احـادیث متناقض وناسازگار با یکدیگر روایت مى کند, وقتى هم که مورد سؤال واعتراض قرار مى گیرد به زبان ((حبشى )) سخن مى گوید ((292)).
4 ـ ((عایشه )) نیز حدیث وى را نمى پذیرد ((293)).
5 ـ ((ذهبى )), ((ابن کثیر)) و((ابو جعفر اسکافى )) نیز اورا جاعل حدیث مدلس دانسته اند.
6 ـ ((بخارى )) حدیثى را از او نقل مى کند که ابتدا به پیامبر(ص )نسبت مى دهد, اما در پایان وقتى از او مـى پـرسـنـد: اى ((ابو هریره )), این رااز پیامبر شنیدى ؟ مى گوید: نه , این از کیسه ابو هریره بود ((294)).
7 در سـال جـمـاعـت با معاویه به مسجد کوفه آمد وبر دو زانونشسته گفت : ((اى مردم عراق آیا گمان مى کنید من بر پیامبر دروغ مى بندم وخودم را به آتش مى سوزانم ؟ به خدا سوگند! شنیدم کـه پـیـامبرخدا(ص ) مى فرمود: هر پیامبرى حرمى دارد, حرم من در مدینه از عیرتا ثوراست , هر کس در آنجا حادثه اى به پا کند لعنت خدا وهمه فرشتگان ومردم بر او باد.
من گواهى مى دهم که على در آن حادثه اى به وجود آورد)).
ایـن سـخـن چـون بـه معاویه رسید او را پاداش داد واحترامش کردوبه فرماندارى ((مدینه ))اش گمارد ((295)).
بالاخره ((ابو هریره )) اى که تنها یک لنگ به کمر داست واز راه گدائى با لقمه نانى جان خویش را حـفـظ مـى کرد وشپش از سر ورویش بالا مى رفت فرماندار ((مدینه )) شد ودر کاخ عقیق نشست وخدمتکاروغلام براى خویش گمارد, مردم هم بدون اجازه نمى توانستند نزد اوبیایند ((296)).
8 ـ در جـائى مـى گـویـد: مـن از پـیامبر خدا دو ظرف نگاه داشته ام ,یکى را پخش کردم , اما اگر دیگرى را پخش مى نمودم این حلقوم رامى بریدند ((297)).
((ابو هریرة )) با این سخن خود پرده از راز علت منع ((ابوبکر))و((عمر)) از نقل حدیث بر مى دارد, آیا آن ظرف مناقب على واهل بیت (ع ) نبود؟!.
9 همین ((ابو هریرة )) مى گوید:.
((اگر دو آیه در کتاب خدا نبود من هیچ حدیثى را روایت نمى کردم , آنگاه این آیه را تلاوت نمود:.
(ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات والهدى من بعد ما بیناه للناس فى الکتاب اولئک یلعنهم اللّه ویلعنهم اللاعنون ) ((298)).
یعنى : ((همانا آنان که بینات هدایتى را که ما نازل کردیم پس ازبیانش در کتاب , براى مردم کتمان مى کنند, خداوند وتمامى لعنت کنندگان آنهارا لعنت مى نمایند)).
بعد گفت : برادران ما از مهاجرین بیشتر در بازار سرگرم معامله بودند وبرادران ما از انصار بیشتر سـرگـرم پرداختن به اموال ودارایى خویش بودند, اما ((ابوهریره )) همیشه براى سیر کردن شکم خـود همراه پیامبر بود ودر صحنه هایى حاضر مى شد که آنها نبودند وچیزهائى راحفظ مى کرد که آنها حفظ نمى کردند)) ((299)).
از او مى پرسیم : پس چرا آن ظرف دیگر را کتمان کردى ونقل ننمودى ؟!.
10 حـتـى ((ابو حنیفه )) نیز به روایات او عمل نمى کند ووى را عادل نمى داند اگر چه از اصحاب رسول خدا(ص ) باشد ((300)).
با وجود این اوصاف , وپرونده هاى پر از خلاف , آیا مى توان حکم به عدالت تمامى صحابه کرد؟!!.
اهـل سنت تمامى این خلافهارا با یک کلمه توجیه مى کنند که همان اجتهاد مى باشد غافل از اینکه بـر هـر مـسـلـمان واجب است مرزخودرا بشناسد وبا نظر شخصى خود در مساله اى که فرمانى از خداوپیامبر رسیده چیزى نگوید زیرا این کار کفرى آشکاراست , از قرآن بشنوید که مى فرماید:.
(واذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس ابى واستکبر وکان من الکافرین ) ((301)).
یـعـنـى ((آن هنگام که به ملائکه گفتیم براى آدم سجده کنید, همه سجده کردند جز ابلیس که سرپیچى وتکبر کرد واز کافران گشت )).
ابـلـیـس بـا نـظـر شـخـصـى خود اجتهاد کرد وگفت من از او بهترم پس چگونه براى او سجده کنم ؟ ((302)).
آنـهـا با فرمان صریح خدا وپیامبر(ص ) مخالفت مى کنندونامش را اجتهاد مى گذارند در حالى که قرآن کریم مى فرماید:.
(ما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان یکون لهم الخیرة ) ((303)).
یعنى : ((آنگاه که خدا ورسولش فرمانى صادر کردند هیچ مرد یازن مؤمنى دیگر اختیار ندارد)).
امام صادق (ع ) نیز به ((ابو حنیفه )) فرمود:.
((قـیـاس مکن , زیرا دین اگر با قیاس سرو کار پیدا کند نابودمى شود, ونخستین کسى که قیاس کرد شیطان بود که گفت : من از اوبهترم , مرا از آتش آفریدى واورا از خاک )) ((304)).
اشکال دیگر اهل سنت این است که آنها بدون در نظر گرفتن واقعیتهاى تاریخ ونیرنگهاى دستگاه بـنـى امـیـه هر حدیثى را مى پذیرندوبراى عقل خویش هیچ ارزشى قائل نیستند که آیا این حدیث درست است یا خیر؟ به دو نمونه توجه بفرمائید.
الف مى گویند پیامبر فرموده : ((ابو طالب )) در کناره هاى کم عمق دوزخ ‌است که مغزش از آن به جوش مى آید)) ((305)).
بـه هـمـیـن خـاطـر مى گویند او مشرک بوده است , اما جهادهاى اوبراى اسلام وتحمل دشمنى قـبـیـله اش را در نظر نمى گیرند تا جائى که حاضر شد سه سال همراه برادر زاده اش در یک دره زنـدانـى شـود وازبـرگ درخـتـان بـخـورد, اشعار اعتقادى او در یارى دین پیامبر(ص ) رانادیده مـى گـیـرند وهمه کارهاى پیامبر(ص ) در حق اورا نیز مى پوشانندکه چگونه اورا غسل داد وکفن وى را از پیراهن خویش تهیه فرمود وبه درون قبرش رفت وآن سال را سال اندوه (عام الحزن ) نامید وفرمود:.
((به خدا سوگند, قریش نتوانستند با من کارى بکنند مگر پس ازمرگ ابو طالب )) ((306)).
ب پـس از فتح ((مکه )) پیامبر(ص ) درباره ((ابو سفیان )) فرمود: ((هرکس به خانه ((ابوسفیان )) برود در امان است )) ((307)).
امـا تـمامى کارهاى گذشته اش وجنگهائى را که او رهبرى کردوهزینه اش را تامین نمود تا رسول خدا(ص ) را از میان بردارد فراموش مى کنند!.
هنگامى که اورا نزد پیامبر(ص ) آوردند وگفتند: مسلمان شووگرنه گردنت را مى زنیم , گفت : ((اشـهـد ان لا الـه الا اللّه )) گـفتند: بگو:((اشهد ان محمدا رسول اللّه )) , گفت : درباره این یکى هنوز اشکال دارم ((308)) !!!.
اما امام على (ع ) مى فرماید:.
((حق را بشناسید, اهلش را خواهید شناخت )) ((309)).
اینها دلایل محکمى است که مرا وا مى دارد از این گونه اصحاب متنفر وبیزار گردم خداوندا, از تو درخواست آمرزش وتوبه مى کنم .
خـداونـدا, بـزرگـانـمـان مارا به بى راهه کشاندند وحقیقت را از ماپنهان داشتند واصحاب مرتد ودگرگون شده را به گونه اى برایمان ترسیم کردند که پنداشتیم برترین بندگان پس از رسولت هستند.
بـار خـدایـا, مرا از شیعیان ومتمسکان به ریسمان ولایت عترت پاک پیامبرت , وسوار شدگانى در کـشـتـى نـجـاتـشـان , وپـویـنـدگان گامهایشان , وعمل کنندگان به سخنان وکردارشان قرار ده ((310)).

دو نامه ودو پاسخ

در پایان این فصل خوب است به دو نامه ودو جواب تاریخى اشاره اى داشته باشیم :.
نامه اول ((محمد بن ابى بکر)) در نامه اى خطاب به ((معاویه )) ضمن بر شمردن فضائل وکمالات امـام عـلـى (ع ) وخـانـدانش , رذائل وکنیه هاى او وپدرش نسبت به اسلام وپیامبر(ص ) را گوشزد مى نماید, ووى رانصیحت مى کند که خود را با على (ع ) برابر نسازد.
((معاویه )) در پاسخ ضمن اقرار به فضائل آن حضرت مى گوید:.
((مـن وپدرت در حیات محمد(ص ) حق فرزند ((ابوطالب ))را برخود لازم مى شمردیم , اما پس از وفـات آن حـضـرت پـدرت وفاروق اویعنى ((عمر)) نخستین کسانى بودند که حق اورا ربودند وبا وى مـخـالفت کردند اگر کار پدر تو پیش از این نبود, ما با على بن ابى طالب مخالفت نمى کردیم وفـرمـانـبردار او مى شدیم , ولى ما دیدیم پدرت چنان کرد ما هم راه اورا گرفتیم وکارى چون او کردیم , اگر مى خواهى انتقاد کنى از پدرت انتقاد کن یا دست بردار)) ((311)).
نـامـه دوم پـس از شـهادت حسین بن على (ع ) ((عبداللّه بن عمر)) طى نامه اى به ((یزید)) از این واقعه اظهار تاسف کرد, او در پاسخش نوشت :.
((اى نـادان اگـر حـق بـا مـاست که ما بر سر حق خود جنگیدیم واگرحق با دیگرى است پدر تو نخستین کسى است که این بنیان را نهاد وحق را از اهلش گرفت )) ((312)).

فصل چهارم دفاع از حریم تشیع

دفاع از حریم تشیع

اهل سنت در برخى از عقائد بر شیعیان خرده مى گیرند که منشاى جز تعصب ندارد چرا که عقائد واعمال شیعیان مطابق با قرآن وسنت نبوى (ص )است , تا جائى که ((ابن تیمیه )) مى گوید:.
((برخى از فقها نظر دادند که بعضى از مستحبات اگر شعارشیعیان شده باشد باید آنهارا ترک کرد تـا سـنـى از رافـضـى شـنـاخـتـه شـود کـه ایـن مـصلحت از مصلحت وفایده خود مستحب برتر است )) ((313)).
بنابراین باید آن عقائدرا بررسى کنیم تا حقیقت آشکار شود.

الف : عصمت

شیعیان معتقدند که امام , همانند پیامبر, باید از تمامى گناهان ازآغاز کودکى تا پایان عمر معصوم باشد.
بررسى :.
این نظریه نه مخالف عقل است , نه مخالف قرآن ونه مخالف سنت , بلکه عقل ونقل آن را واجب ولازم مى دانند.
از نـظـر عـقل کسى که مسئولیت راهبرى وهدایت بشریت به اوواگذار شده , نمى شود یک انسان مـعمولى باشد که اشتباه وفراموشى به او دست بدهد یا بار گناهان بردوشش سنگینى کند که در نتیجه درمعرض انتقاد وکوچک شمردن مردم قرار گیرد.
از نظر نقل از جمله دلیلها آیه تطهیراست که مى فرماید:.
(انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا) ((314)).
یعنى : ((خداوند تنها اراده کرده است که از شما اهل بیت پلیدى رابزداید وپاکیزه تان گرداند)).
بر اساس حدیث ثقلین هم که شرحش در ص 5 ـ 4 ـ 53 گذشت تنها در صورتى که اهل بیت چون قرآن عارى از خطا واشتباه باشندتمسک به آنها موجب هدایت خواهد گردید ((315)).

ب : علم امامان

اهل سنت بر این عقیده شیعیان خرده مى گیرند که :.
خداوند به ائمه اهل بیت (ع ) علمى اختصاصى عطا کرده وامام داناترین فرد زمان خویش است ودر پاسخ هیچ سؤالى ناتوان نمى ماند.
بررسى :.
اولا در فـصـل دوم , بـخـش قرآن صفحات 8 47 سه دلیل براى اثبات علم اختصاصى اهل بیت به باطن وواقع قرآن بیان گردید.
ثانیا پیامبر اکرم (ص )فرمود:.
((از آنـان پـیشى نگیرید که هلاک مى شوید, ودر حق آنان کوتاهى نکنید که هلاک مى گردید وبه آنان یاد ندهید که از شما داناترهستند)) ((316)).
ثالثا امام على (ع ) مى فرماید:.
((کـجـایـنـد آنـهـا که گمان مى کنند در علم استوارند نه ما؟ ادعاى آنهادروغ است وبر ما ظلم کـرده انـد, چـرا کـه خداوند مارا برترى داده وآنهارافرو گذاشته , خداوند به ما عطا کرده وآنهارا محروم ساخته است )) ((317)).
رابعاـ صحابه رسول خدا(ص ) خصوصا خلفا در مشکلات علمى به على (ع ) مراجعه مى کردند وآنها را حـل مـى نـمـودنـد, تـنها ((عمربن خطاب )) در بیش از هفتاد مورد گفت : ((لولا على لهلک عمر)) ((318)) یعنى :((اگر على نبود عمر هلاک مى شد)) ((319)).

ج : بدا.

یعنى خداوند تصمیم به انجام کارى بگیرد وسپس آن تصمیم راتغییر دهد, نه اینکه پشیمان شود, یا اینکه از اول آن را نمى دانست .
این عقیده همان محتواى آیه قرآن است نه چیزى فراتر از آن که مى فرماید:.
(یمحوا اللّه ما یشا ویثبت وعنده ام الکتاب ) ((320)).
یـعنى : ((خداوند هر چه را بخواهد نابود مى کند وهر چه رابخواهد نگاه مى دارد که مادر کتابها نزد اوست )).
پیامبر اکرم (ص ) در تفسیر آیه فوق فرمود:.
((صـدقـه دادن , نـیکى به پدر ومادر کردن وکار خیر انجام دادن ,بدبختى را مبدل به خوشبختى کرده , عمررا زیاد مى کند وانسان را ازمرگ بد نگه مى دارد)) ((321)).
اگر اعتقاد به تغییر وتبدیل الهى نباشد هیچ ارزشى براى نمازهاودعاهاى ما نخواهد بود, در حالى کـه احـکـام الـهى از پیامبرى تا پیامبردیگر تغییر مى کند وحتى در سنت پیامبر اسلام (ص ) ناسخ ومـنـسـوخ ‌وجـود دارد, پـس عـقـیده به بدا نه کفراست نه خروج از دین , واهل سنت حق ندارند شـیـعـیـان را در چـنـیـن عـقـیـده اى تـقبیح کنند, در حالى که در کتب روائى معتبر خودشان داستانهاى عجیب وغریبى وجود دارد از ((بخارى )) بشنوید که در شرح ماجراى معراج پیامبر(ص ) از قول آن حضرت نقل مى کند که مى فرماید:.
(( سپس پنجاه نماز بر من واجب شد, من آمدم تا با موسى ملاقات کردم , به من گفت : چه کردى ؟ گـفـتم : پنجاه نماز بر من واجب شد, گفت : من مردم را بهتر از تو مى شناسم زیرا با بنى اسرائیل تـلاش کـردم (وبـى ثمرماند), امت تو تاب وتوان این همه نماز واجب راندارند, بر گرد واز خدایت بخواه (که تخفیف دهد), من بازگشتم وازخدا در خواست تخفیف کردم , خداوند آنهارا چهل نماز قرار داد,دوباره تخفیف داد تا شد سى نماز, بعد بیست نماز, سپس ده نماز,وبالاخره پنج نماز, این بار که نزد موسى آمدم گفت چه کردى ؟ گفتم :شده پنج نماز, گفت : باز تخفیف بخواه , گفتم : من دیگر از پروردگارم خجالت مى کشم )) ((322)).
آرى ! بخوان وتعجب کن از اینها که شیعیان را مورد استهزا قرارمى دهند!.
اولا به خداوند متعال نسبت جهل داده شده است .
ثـانـیا مقام پیامبر اسلام (ص ) از حضرت موسى پائینتر بیان شده چون مى گوید: من از تو مردم را بهتر مى شناسم .
ثـالـثا با یک حساب ساده اگر هر نماز جماعت ده دقیقه طول بکشد, پنجاه نماز نزدیک ده ساعت وقت مى خواهد, آیا این دین رامى توان تحمل کرد؟!.
رابـعـا شـایـد اگـر خجالت پیامبر(ص ) از خدا نبود یک نماز بیشترنمى ماند یا به کلى همه ساق ط مى شد!!! ((323)).

د : غلو

اهـل سنت شیعیان را متهم مى کنند که در محبت به ائمه (ع ) زیاده روى مى نمایند, وآنها را تا حد خدائى بالا مى برند.
ولـى حـق ایـن اسـت کـه آنـان درباره محبت اهل بیت (ع ) همان کلام خدا ورسول (ص ) را پیروى مى کنند که :.
(قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى ) ((324)).
یعنى : ((بگو براى نبوتم از شما مزدى تقاضا نمى کنم مگر محبت به نزدیکانم )).
((دوستى على ایمان ودشمنى اش نفاق است )) ((325)).
((هـر کـه بـر مـحبت آل محمد بمیرد شهید مرده است , هر که برمحبت آل محمد بمیرد آمرزیده مرده است , هر که )) ((326)).
((اى على , تو در دنیا وآخرت سرور و آقائى , هر کس تورادوست داشته باشد مرا دوست داشته , وهر که تورا دشمن بدارد مرادشمن داشته است , دوست تو دوست خدا ودشمن تو دشمن خداست ,واى به حال کسى که تورا دشمن بدارد)) ((327)).
بـنـابـرایـن شیعیان چون خدا ورسولش را دوست دارند, اهل بیت پیامبر(ص ) را نیز دوست دارند, احـادیـث در کـتـب اهـل سـنـت در ایـن مـورد بـسیاراست که براى نمونه به برخى از آنها اشاره کردیم ((328)).
اما در واقع خود اهل سنت گرفتار غلو هستند چرا که معتقد به عدالت تمام اصحابند در حالى که خـطـاهـا ولـغـزشـهـا وجـنـایـتـهـاى برخى ازآنها با ذکر دلایل قرآنى وروائى وتاریخى مبسوطا گذشت ((329)).
آیـا غـلو از این روشن تر وواضح تر مى شود هنگامى که سنت پیامبر(ص ) را کنار مى گذارند وسنت اصحاب را پیروى مى نمایند؟!.
وبدتر از اینها آنکه به طور کلى اجازه نمى دهند سخنى یا انتقادى از اصحاب مطرح گردد ((330)).

هـ: امام مهدى منتظر(عج )

اهـل سـنت بر شیعیان خرده مى گیرند که چگونه معتقد به زنده بودن یک انسان در دوازده قرن هستند وبرخى از آنان این اعتقاد راساخته شیعیان مى دانند.
این مساله از دو جهت قابل بررسى است :.
اول اعتقاد به امام مهدى (عج ) وقیام او: در بیش از شصت کتاب ازکتب اهل سنت روایات فراوانى از پیامبر(ص ) نقل شده که به ظهوروقیام آن حضرت بشارت داده شده است ((331)).
از جمله :.
((یـکى از اهل بیت من حکومت را به دست مى گیرد که اسمش اسم من است , اگر از دنیا جز یک روز باقى نباشد خداوند آن روز راآنقدر طولانى مى کند تا او حکومت کند)) ((332)).
((ابن حجر عسقلانى )) مى گوید:.
((اخـبـار بـه حـد تـواتـر رسیده است که مهدى از این امت است وعیسى بن مریم پشت سر او نماز مى خواند)) ((333)).
دوم ولادت وغـیـبـتـش : اولا بسیارى از علماى اهل سنت این مساله را تصدیق کرده اند از جمله : ((محى الدین بن عربى )), ((ابن جوزى ))((قندوزى )) ((334)) و ثانیا سراسر قرآن کریم پراست از معجزات پیامبران , از جمله عمر طولانى وخارق عادت نظیر:.
((عـزیر)) پیغمبر وقتى از محله خرابه اى مى گذشت از زنده شدن دوباره آن مردم اظهار شگفتى کـرد, خـداونـد متعال اورا میراند وصد سال بعد زنده کرد در حالى که غذا وآبش سالم بودند ولى حمارش مرده وبصورت اسکلت در آمده بود ((335)).
((اصـحاب کهف )) از سرزمین خویش فرار مى کنند وبه غارى پناهنده شده در آن مى خوابند وبعد از سیصد ونه سال بیدار مى گردند ((336)).
وثـالـثـا آیـا عـمـر حـضـرت مـهـدى ((عـج )) بیشتراست یا عمر حضرت ((خضر(ع ))) وحضرت ((عـیـسـى (ع ))) کـه هنوز زنده اند وهمه مسلمانان معتقدند که حضرت ((عیسى (ع ))) پشت سر حضرت مهدى ((عج )) نمازمى خواند ((337)) ؟.
در پـایـان ایـن نـکـته را یاد آور مى شویم که اعتقاد به ظهور مصلح بشریت در هر سه آئین بزرگ : یـهـودیـت , مـسیحیت وسلام وجود داردکه اگر امید انسان به آینده بهتر نبود تا عدالت وامنیت وکرامت را به وى ببخشد این دنیا وزندگى اش نه بوئى داشت نه معنائى , پس مهدى نه تنهاآرزوى مسلمانان بلکه آرزوى انسانیت است ((338)).

و : رجعت

یعنى خداى سبحان برخى از مؤمنان وصالحان وبرخى ازجنایتکاران وستمگران را زنده مى کند تا مؤمنین از دشمنانشان دردنیاقبل از آخرت انتقام بگیرند.
ایـن عـقـیـده مخصوص به شیعیان است ودر کتابهاى اهل سنت اثرى از آن وجود ندارد ولى عقلا محال نیست ((339))
در تفسیر آیه شریفه :.
(ویوم نحشر من کل امة فوجا ممن یکذب بایاتنا) ((340)).
یعنى : ((روزى که از هر امتى گروهى از آنها که آیات مارا تکذیب مى کنند را محشور مى کنیم )).
از امام صادق (ع ) نقل شده که فرمود:.
((مـنـظـور قیامت نیست بلکه منظور رجعت است , در روز قیامت خداوند همه را محشور مى کند وهیچ یک را فرو گزار نمى نماید, نه ازهر امت تنها یک گروه را, چرا که مى فرماید:.
(وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا) ((341)).
یعنى : ((آنهارا محشور نمودیم ویک نفررا هم فروگزارنکردیم )) ((342)).
البته رجعت غیر از تناسخ ‌است که برخى از کفار به آن معتقدندچون تناسخ یعنى حلول روح انسانى به بدن حیوان یا انسان دیگر ((343)).

ز : تقلید

شیعه در زمان حضور ائمه (ع ) از فرامین آنان تبعیت مى کرده که مى فرمودند:.
((حـدیث من حدیث پدرم , وحدیث پدرم حدیث جدم ,وحدیث جدم حدیث امیرالمؤمنین وحدیث على حدیث رسول اللّه (ص ) وحدیث او سخن خداوند متعال است )) ((344)).
در دوران غـیـبت هم به مجتهدان زنده اى مراجعه کرد که مبنایشان در اجتهاد قرآن وسنت بوده , هـرگـز بـه قـیـاس ونـظریات شخصى خویش تکیه ننموده اند, بنابراین عمل شیعیان منسوب به خداورسول اوست .
اما اهل سنت در دورانى طولانى معلوم نبود که امامشان کیست ودر احکام شرعى تا زمان پیدایش چـهـار مـذهـب چـه مى کرده اند, آنگاه بعد از آن چهار امام نیز درب اجتهاد بسته مى شود وتا قیام قـیـامـت مسلمانها مکلف به تقلید از چهار مجتهدى مى گردند که بیش از هزارسال پیش از دنیا رفـتـه انـد در حالى که نه در قرآن ونه در سنت دستورى یادلیلى براى پیروى از این چهار مذهب وجود ندارد ((345)).
اتـصـال فـقـه شیعه از طرف ائمه دوازده گانه (ع ) به پیامبر واضح وروشن است اما رهبران چهار مذهب اهل سنت نه تنها پیامبر(ص ) راندیده اند بلکه میان آنها دهها سال فاصله است , ومقلدینشان نیز آنهاراندیده اند ومیانشان صدها سال فاصله مى باشد از این گذشته چگونه یک مسلمان خردمند در این زمان از کسى پیروى مى کند که از مسائل جدیداین روزگار چیزى نمى داند؟! ((346)).

ح : تقیه

یعنى به هنگام بروز خطر احتیاط را مراعات نمودن وعقایدباطنى را آشکار نساختن .
اهـل سـنت شیعیان را براى چنین اعتقادى مورد نکوهش قرارمى دهند غافل از اینکه قرآن وسیره اصحاب رسول خدا(ص ) مؤیدآن است که به چند نمونه اشاره مى کنیم :.
1 ـ از ((ابـن عـباس )) در تفسیر آیه شریفه (الا ان تتقوا منهم تقاة ) ((347)) یعنى ((مگر آنکه براى نگهدارى از ((ضرر)) آنها باشد)) نقل کرده اند که مى گوید:.
اگـر کسى مجبور شد که سخنى بگوید هر چند معصیت خداباشد, اگر از ترس مردم گفت ولى قلبش به ایمان وعقیده مطمئن بودبراى او ضررى ندارد, چرا که تقیه تنها با زبان است ((348)).
2 ـ ((عبد بن حمید)) از ((حسن )) نقل کرده که مى گوید: تقیه تا روزقیامت جایزاست ((349)).
3 ـ مشرکین ((عمار بن یاسر)) را گرفته رهایش نکردند تا به پیامبر(ص ) دشنام داد وخدایانشان را بـه خـوبـى یاد کرد, وقتى رهایش کردند, پیامبر(ص ) به او فرمود: چه خبر دارى ؟ گفت : شر! مرا رهانکردند تا شمارا دشنام داده بتهایشان را به خوبى یاد کردم , فرمود: درقلبت چه احساس دارى ؟ عرض کرد: به ایمان اطمینان دارد, فرمود: اگرباز هم تورا گرفتند همان برنامه قبلى را اجرا کن , اینجا بود که این آیه کریمه نازل شد:.
(الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان ) ((350)).
یعنى : ((مگر کسى که مجبور شود اما قلبش به ایمان اطمینان داشته باشد)) ((351)).
بله شیعیان بیش از سنى ها به این حکم الهى عمل کرده اند,دلیلش هم این است که اهل سنت تحت حـمـایـت حاکمان ظالم وجائرى چون ((بنى امیه )) و((بنى عباس )) به سر مى بردند لذا نیازى به تـقیه نداشته اند, اما شیعیان در طول تاریخ در رنج وشکنجه وآزار واذیت بودند, کافى بود به کسى گفته شود: این شیعى وپیرو اهل بیت است , تافورا به بدترین شکل به مرگ محکوم گردد, بنابراین ائمه (ع ) آنهارا به تقیه سفارش کرده مى فرمودند:.
((تقیه دین من ودین پدران من است )) ((352)).
((هر که تقیه ندارد دین ندارد)) ((353)).
اهل سنت تقیه را نفاق مى دانند, زیرا آنچه در باطن دارندراآشکار نمى سازند, ولى این پندارى بس خـام است , زیرا نفاق یعنى پنهان کردن کفر واظهار ایمان ولى تقیه عکس آن است یعنى اظهار کفر وپـنـهـان داشـتـن ایـمـان کـه قـرآن کریم هر دورا مطرح کرده , اولى را نکوهیده ودومى را مدح نموده است .
آیه نفاق :.
(واذا لـقـوا الـذیـن امـنـوا قـالـوا امـنـا واذا خـلـوا الـى شـیـاطـیـنـهـم قـالوا انامعکم انما نح ن مستهزؤون ) ((354)).
یـعـنـى : ((آنگاه که به مؤمنین مى رسند مى گویند: ما ایمان آورده ایم ,ولى هر وقت با شیطانهاى خـود خـلـوت مـى کـنـنـد مـى گـویـند: ما با شماهستیم وادعاى ایمانمان فقط بخاطر مسخره کردن است )).
آیه تقیه :.
(وقال رجل مؤمن من ال فرعون یکتم ایمانه ) ((355)).
یعنى : ((مردى مؤمن از خاندان فرعون که ایمانش را پنهان نگه داشته گفت :)) ((356)).

ط : وضو

شـیعیان به هنگام وضو صورت ودو دست را مى شویند وسرودوپا را مسح مى کنند, اما وضوى اهل سنت عبارت است از:.
شستن دو دست تا مچ سه مرتبه , مضمضه سه مرتبه , استنشاق سه مرتبه , شستن صورت سه مرتبه , شستن دست راست سه مرتبه ,شستن دست چپ سه مرتبه , مسح تمامى سر, مسح دو گوش , سه بارشستن پاى راست وپاى چپ .
گـذشته از مشقت بار بودن چنین حکمى بویژه براى جوانان ودرحال سفر وفصل زمستان , دلیل شیعیان آیه شریفه قرآن است که مى فرماید:.
(یـا ایـهـا الذین امنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهکم وایدیکم الى المرافق وامسحوا بروسکم وارجلکم الى الکعبین ) ((357)).
یعنى : ((اى اهل ایمان هرگا

در صـحـاح اهـل سـنـت نیز روایات فراوانى به چشم مى خورد که هم رسول خدا(ص ) وهم برخى اصـحاب حضرت در غیر سفروضرورت نماز ظهر وعصر را با هم ومغرب وعشا را با هم خوانده انداز جمله :.
((ابـن عـبـاس )) مـى گـویـد: پـیـامـبر(ص ) هفت رکعت را با هم وهشت رکعت را با هم به جاى آورد)) ((359)).
((ابـن عباس )) مى گوید: رسول خدا(ص ) در ((مدینه )) بین دو نمازظهر وعصر ودو نماز مغرب وعشا جمع کرد بدون خوف وباران .
راوى مـى گـویـد بـه ((ابن عباس )) گفتم : چرا چنین کرد؟ گفت : براى اینکه امتش در مشقت نیفتند ((360)).
((روزى ((ابن عباس )) پس از عصر تا غروب وپدیدار شدن ستارگان مشغول سخنرانى بود فردى فـریـاد زد: نـمـاز, نـمـاز! ((ابـن عباس ))گفت : آیا تو مى خواهى سنت را به من بیاموزى ؟ خودم پیامبر(ص )رادیدم که بین دو نماز ظهر وعصر ونماز مغرب وعشا جمع مى کرد)) ((361)).
اهل سنت مى گویند: جمع بین دو نماز یعنى نماز عصر ونمازعشا را قبل از وقت خواندن .
مـى گوئیم : بنابراین نباید در عرفات ومزدلفه جمع جایز باشد,ولى شما آن را جایز مى دانید ونماز قبل از وقت به حساب نمى آورید.
بـسـیـارى از جوانان که به خاطر عدم توانائى انجام نماز در پنج وقت اصل نمازرا ترک کرده بودند وقـتـى این حقیقت را دریافتند به اقامه نماز بازگشتند, وحکمت جمع را دریافتند که همه مردم اعم از دانشجووکارمند وارتشى وکارگر و مى توانند نمازرا طورى بخوانند که نه نمازقضا شود ونه از کار خویش عقب بیفتند, واز التهابهاى درونى نیزخلاصى یابند.
مـن وقـتى معلم بودم نمى توانستم نمازهارا در وقت خودش انجام دهم , لذا معمولا نمازهاى ظهر وعـصـر ومـغـرب از مـن فـوت مـى شـد, بـویژه در فصل زمستان , گاهى چهار نماز را شب انجام مـى دادم ,خـسـتـه به خانه باز مى گشتم وتوان نماز خواندن را نداشتم وبا سختى انجام مى دادم , بـسـیـارى از مـسلمانان به همین خاطر نماز را ترک مى کنندودر یک تزلزل روانى به سر مى برند وآرزوى فرصت انجام آن را دارند.
بنابراین نزد برخى از افراد نفرتى پیش مى آمد زیرا نماز راکابوسى تلقى مى کردند که آسایششان را بـه هـم مـى زنـد, از سـوى دیـگـرمـسـیـحـیـت از همین نکته حساس براى انحراف جوانان سؤ استفاده مى کرد وادعا مى نمود که دینش با تمدن هماهنگ است .
اما با روشن شدن سیره پیامبر(ص ) وائمه اهل بیت (ع ) تمامى این مشکلات حل شد ((362)).

سجده بر خاک

شیعیان سجده را جز بر زمین یا چیزى که از آن مى روید به شرطاینکه خوراکى وپوشاکى نباشد روا نمى دانند ((363)) , اما علماى اهل سنت سجده بر همه چیز را جایز مى شمارند وشیعیان را متهم به بت پرستى مى نمایند.
در روایـاتى از اهل سنت مى خوانیم که رسول خدا(ص ) سجده گاهى براى خود داشتند ((364)) , ونیز سجده بر زمین را دوست مى داشتند ((365)).
بنابراین دیگر شایسته نیست اهل سنت , شیعیان را بت پرست بدانند در حالى که شیعیان شهادتین مـى گـویـند وزکات مى دهند ونمازمى خوانند وحج خانه خدا به جاى مى آورند, آنگاه براى اینکه نـمـازوسـجـده شان پاک ومقبول نزد خداوند باشد فرمان رسول خدا(ص )وائمه اطهار(ع ) را اجرا مى کنند.
به قول شهید صدر (ره ): ما بر خاک سجده مى کنیم نه براى خاک ((366)).

ازدواج موقت

تمام احکام وشرایطش همانند ازدواج دائم است با این تفاوت که :.
1 ـ مدت باید معلوم باشد.
2 ـ زن ومرد در این ازدواج از همدیگر ارث نمى برند.
3 ـ هزینه زندگى زن بر عهده مرد نمى باشد.
این عمل در زمان پیامبر(ص ) و((ابوبکر)) ومدتى از خلافت ((عمر)) جایز بود اما وى پس از مدتى آن را ممنوع نمود:.
1 ـ ((جـابر بن عبداللّه )) مى گوید: ما در زمان رسول خدا(ص )و((ابوبکر)) روزها با یک کف دست خرما یا آرد تمتع مى کردیم تا اینکه ((عمر)) از آن نهى کرد)) ((367)).
2 ـ ((خـود عـمـر اعلام کرد که : دو متعه در دوران رسول اللّه آزاد بودولى من از آنها نهى مى کنم وکسى که آنها را انجام دهد عقاب مى نمایم :متعه حج ومتعه بانوان )) ((368)).
3 ـ ((عمران بن حصین )) مى گوید: آیه متعه در کتاب خدا بود ومادر زمان رسول خدا(ص ) به آن عـمـل کردیم وقرآن آن را تحریم نکردوپیامبر آن را نهى نفرمود تا از دنیا رفت , ولى یک نفر به میل ونظرخودش چیزى گفت )) ((369)).
4 ـ ((امام على (ع ) مى فرماید: متعه رحمتى است که خداوند با آن بندگانش را مورد مهر قرار داده که اگر نهى ((عمر)) نبود جز انسان بدبخت کسى زنا نمى کرد)) ((370)).
5 ـ گـذشـت کـه حـتـى ((عـبـداللّه بن عمر)) نیز على رغم نهى پدرش آن را حلال اعلام کرده بود ((371)).
بـنـابـرایـن چیزى که خدا ورسولش آن را حلال کرده بودند وحتى مسلمانان آن را انجام مى دادند کسى نمى تواند آن را حرام کند چرا که :.
ـ (وما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم ) ((372)).
یعنى : ((هیچ مرد وزن مؤمنى را در کارى که خدا ورسولش حکم کرده اند اختیارى نیست )).
بـنـابـرایـن سـزاوار نـیست شیعیانى را که جز سنت رسول خدا(ص )را نمى پذیرند متهم به حلال دانـسـتن زنا نمائیم چرا که ازدواج موقت هیچ ارتباطى با زنا ندارد, بلکه داراى احکام ازدواج دائم مى باشد با سه فرق که ذکر شد.
من در دوران جوانى احکام اسلام را ظالمانه مى پنداشتم که چرادستور اعدام مرد وزنى را فقط به خـاطـر یک عمل جنسى مى دهد, اماروزى که شیعه را شناختم گشایش ورحمتى فراگیر وحل همه مشکلات اجتماعى , اقتصادى وسیاسى را در عقیده هایشان یافتم .
کارساز بودن این راه حل در زمان ما خصوصا در موارد زیربسیار واضح است :.
1 ـ آشنائى قبل از ازدواج دائم .
2 ـ مسافرینى که مدت زیادى از همسرشان دوراند.
3 ـ دختران مسن ازدواج نکرده .
4 ـ زنان بیوه .
5 ـ در هـر مـوردى کـه نـیـاز بـه تماس یا خلوت مرد با زن نامحرم ویاحضور زن یا دخترى بدون حجاب در برابر مرد باشد.
فـقهاى برخى از مذاهب اسلامى , براى کنترل جوانان لا ابالى ,گشودن مراکزى براى زنا را تجویز کـرده اند ونامش را ((سد باب الذرائع )) گذاشته اند, اما در عین حال متعه را حرام مى دانند واین جز تحریم حلال وتحلیل حرام نیست ((373)).
در پایان این بخش خوب است این ماجرا را بشنوید که :.
((عـبداللّه بن زبیر)) قائل به تحریم متعه بود, روزى به ((ابن عباس ))گفت : اگر این کاررا انجام بـدهـى تـورا سـنگسار مى کنم , ((ابن عباس )) به اوپاسخ داد: اگر مى خواهى حلال بودن متعه را بـدانـى از مـادرت بـپـرس ,عـلـتـش این بود که ((زبیر)) با ((اسما)) به صورت متعه ازدواج کرد وخود((عبداللّه )) از متعه به دنیا آمده بود ((374)).

فصل پنجم عملکرد شیعه وسنى

در عملکرد شیعیان واهل سنت برخى نقاط ضعف وقوت وجود دارد که عبارتنداز:.

الف : نماز

نـمـازگـزاران شیعه اهمیتى به ترتیب صفهاى جماعت ونظم آن نمى دهند, هنوز صف اول کامل نـشده صفهاى دیگر بدون هیچ نظمى برقرار مى گردد, در هنگام نماز وارد مسجد مى شوند وبین نمازگزاران راه مى روند.
امـا در نماز اهل سنت امام جماعت در آغاز دستور ترتیب صفوف را با جمله ((استووا رحمکم اللّه )) مى دهد ونمازگزاران براى پرکردن جاهاى خالى از یکدیگر سبقت مى گیرند.
ولى در مورد طهارت مسجد, شیعه بیشتر به آن اهمیت مى دهد.
اهـل سـنـت پشت سر هر مؤمن وفاسقى نماز را صحیح مى دانندلذا ((عبداللّه بن عمر)) پشت سر ((یـزیـد بـن مـعـاویـه )) و((حجاج بن یوسف ثقفى )) وحتى ((نجده )) خارجى نماز مى خواند, اما شیعیان احراز عدالت را در امام جماعت شرط مى دانند ((375)).

ب : سیگار کشیدن در مساجد

گـذشته از ضررى که سیگار کشیدن براى سلامتى انسانها دارد, تاجائى که در برخى کشورها در امـاکـن عـمـومـى مـمـنوع شده است , انجام این عمل در مساجد وحتى سایر امکان مذهبى چون حـسـیـنیه هاتوهینى به آن اماکن مقدس به حساب مى آید, که متاسفانه شیعیان گاهى این کاررا مى کنند.
بـه عـلاوه ضـررهـاى اقتصادى ومبالغ هنگفتى که جهت درمان بیماریهاى ناشى از سیگار نظیر: سرطان , تنگى نفس , آسم , خرابى دندان ومى شود.
امـا اگر در حالى که در دستت سیگار دارى وارد مسجد اهل سنت شوى تورا منع مى کنند وشاید اذیتت نیز بنماید ((376)).

ج : اذان واقامه

اهل سنت معتقدند که پیامبر العیاذ باللّه در چگونگى دعوت مردم به نماز سرگردان شده بود که با ((ناقوس کلیسا)) باشد یا زدن دوچوب به یکدیگر که ((عبداللّه بن زید انصارى )) در خواب اذان را شنیده ,به پیامبر عرض کرد حضرت نیز آن را پذیرفت ((377)).
امـا شـیعیان معتقدند که اذان به وحى الهى بوده است , لذا هیچ زیادى وکمى را در آن نمى پذیرند, ولى اهل سنت آن را تغییرمى دهند.
آورده انـد کـه ((عمر)) در خواب بود که مؤذن اورا با جمله ((الصلاة خیر من النوم )) یعنى نماز از خـواب بهتراست بیدار کرد, او خوشش آمدودستور داد آن را جز اذان صبح قرار دهند ((378)) , از طـرف دیـگر چون مى خواست که مردم با تکیه بر نماز جهاد را کنار نگذارند جمله ((حى على خیر العمل )) را از اذان حذف کرد ((379)) , پس اذان اهل سنت با اذان نبوى دو تفاوت دارد.
ممکن است اشکال شود که شیعیان نیز شهادت به ولایت حضرت على (ع ) را به اذان افزوده اند.
در پاسخ مى گوئیم که هیچیک از مراجع شیعه فتوا به جزئیت این شهادت در اذان واقامه نداده اند بلکه اگر کسى به این قصد آن را بگویدبدعت وحرام مرتکب شده است .
ولـى سزاواراست که طرفین از این اختلاف دست بردارندواضافات را بزدانید وکاستى را سرجایش بگذارند, در نتیجه چون زمان پیامبر(ص ) اذان بگویند ((380)).

د : استقلال علما

عـلـمـاى شـیـعه استقلال دارند وبه حاکمان وابسته نیستند زیرامردم یک پنجم اموال خودرا در اخـتـیـارشـان مى گذارند, که با این پولهاحوزه هاى علمیه اداره مى شود, ومدرسه ها وچاپخانه ها تاسیس مى گردد, وهزینه طلابى که از سراسر جهان مى آیند پرداخت مى شود.
امـا علماى اهل سنت چون مزد بگیرد دولت اند هرگز فتوائى نمى دهند وسخنى نمى گویند مگر اینکه قبلا نظر حکومت را تامین کنند, ودولت است که آنهارا عزل ونصب مى نماید ((381)).

هـ : زکات وخمس

زکـات نـزد هر دو گروه بر نه چیز واجب است : طلا, نقره , شتر,گاو, گوسفند, گندم , جو, خرما وکـشـمش , آن هم به مقدار 5/2% اماصاحبان سایر درآمدها بر اساس فقه سنى هیچگونه حقى در اموالشان نیست , ولى شیعه خمس را نیز بر اساس فرمان قرآن کریم واجب مى داند که مى فرماید:.
(واعـلـمـوا انـمـا غنمتم من شى فان للّه خمسه وللرسول ولذى القربى والیتامى والمساکین وابن السبیل ) ((382)).
یـعـنـى : ((بـدانـیـد, هـر چه به دست مى آورید یک پنجم آن مال خداورسول وهمراه او ویتیمان وبیچارگان وراه ماندگان است )).
واضح است که معمولا ثروت جامعه در دست افرادمعدودى است که گرفتن زکات از موارد معین فوق کمکى به توزیع عادلانه آن نمى کند.
بـه عـنوان مثال فردى که ده هزار دینار دارد, زکاتش فقط دویست وپنجاه دیناراست اما خمس او دو هـزار دیـنـار, پـس تـقـسـیـم ثروت درجامعه بر اساس فقه شیعى بسیار عادلانه تراست تا فقه سنى ((383)).

چکیده اندیشه های دکترتیجانی۱

شناسنامه کتاب

دکتر محمد تیجانى تونسى .
چکیده اندیشه ها.
(خلاصه اى از شش کتاب دکتر تیجانى ).
به کوشش .
حسین غفارى ساروى .
بنیاد معارف اسلامى قم .

سخن ناشر

ضـرورت حـفـظ وحدت میان مسلمین وایستادگى آنان در برابردشمنان بر هیچ عاقلى پوشیده نـیست , همچنانکه آشنائى هر مسلمان باآئین فکرى وعقیدتى خویش نیز از ضروریات است , تا قول احسن رابیابد وبشارت الهى را شامل گردد.
بر اهل دانش پوشیده نیست که تشنگى جهان بشریت نسبت به حقایق در عصر حاضر اگر بى نظیر نـبـاشـد کم نظیراست , که ساخت وسایل ارتباطى سریع از یک سوى وظهور جمهورى اسلامى به عـنوان نظامى که براساس دین مدعى تامین سعادت دنیائى واخروى بشراست از سوى دیگر بر این تـشـنـگى افزوده است , در این میان , کنجکاوى نسبت به مذهب تشیع خود جایگاهى ویژه دارد که حـق جـویانى چون دکتر محمد تیجانى سماوى , صالح وردانى , شیخ معتصم سید احمد وباتحقیق وجـسـتـجـو ومیزان قرار دادن عقل وکتاب وسنت به این نتیجه رسیده اند که تنها گروه بر حق ونجات یافته شیعه دوازده امامى است وبس .
این سیراب گشته هاى زمزم زلال اهل بیت در این رابطه کتابهاتالیف کرده اند که به زبان فارسى نیز ترجمه , وتوسط این مرکز منتشرشده است .
در این میان آثار دکتر تیجانى جایگاه ویژه اى دارد وبسیارعمیقتر از دیگران به بررسى عقائد شیعه وسنى وانتخاب عقیده صحیح که جز عقیده شیعه نیست پرداخته است .
از آنجا که بسیارى از حق جویان توان مطالعه تمامى آثار ایشان را ندارند ودر عین حال نمى خواهند از شـیـریـنى ولذت آن بى بهره باشنداین نوشتار که توسط فاضل گرامى جناب آقاى غفارى تهیه شده را به عنوان تلخیص آثار ایشان تقدیم مى داریم .
بنیاد معارف اسلامى ـ قم .

مقدمه

((انما بد وقوع الفتن اهوا تتبع واحکام تبتدع , یخالف فیهاکتاب اللّه , ویتولى علیها رجال رجالا على غـیـر دین اللّه , فلوان الباطل خ لص من مزاج الحق لم یخف على المرتادین , ولو ان الحق خلص من لـبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین , ولکن یؤخذ من هذا ضغث ومن هذا ضغث , فیمزجان , فهنالک یستولی الشیطان على اولیائه , وینجو الذین سبقت لهم من اللّه الحسنى )) ((1)) .
یـعنى : ((همانا آغاز پیدایش فتنه ها پیروى از هوسها وآئینهاى اختراعى است که منجر به مخالفت با کـتـاب خـدا مى گردد, وبر اساس آنها بر خلاف آئین الهى مردانى برگرده مردان دیگر حکومتى (باطل )پیدا مى کنند.
اگـر بـاطل از حق کاملا جدا مى گشت بر طالبان مخفى نمى ماند,واگر حق نیز از پوشش باطل خلاصى مى یافت زبان معاندان از آن قطع مى گردید (که بیهوده ادعاى حق نکنند) ولى بخشى از حـق وبـخشى ازباطل گرفته , با هم مخلوط مى شوند که ثمره اش چیرگى شیطان بردوستانش , ونجات آنها که مورد رحمت واحسان الهى واقع گردیده اندخواهد بود)).
اگـر بگوئیم بزرگترین فتنه تاریخ بشریت همان انحراف از مسیراسلام ناب محمدى (ص ) پس از رحـلـت جـانگداز آن حضرت بودسخن گزافى نگفته ایم , که حوادث بعدى از هجوم به بیت وحى گـرفـته ,تا شهادت امیر مؤمنان (ع ) وواقعه جانگداز کربلا و وتا انحراف وبدبختى وتفرقه وخوارى امـروز مـسـلـمین , همه وهمه میوه هاى تلخ ‌شجره خبیثه اى بود که در آن روز کاشته شد وبعدها توسط ((بنى امیه ))و((بنى عباس )) و آبیارى گشت .
شـاید عامه مسلمانان ساده وفریب خورده حاضر در ((سقیفه )) اگرمى دانستند ثمره کارشان این خواهد شد هرگز به آن تن نمى دادند.
هـواهـاى نـفسانى وبدعتهاى شیطانى که در آن روز بر خلاف آئین وسنت الهى علم شده وپیروى گـردیـده انـد نـتـیـجه اش استیلا وچیرگى شیاطین در طول تاریخ , غیر از مدت کوتاه حکومت امیرالمؤمنین وفرزند پاکش (ع ) که آن هم توام با سلطه شیطانى ((معاویه )) بر بخشى ازپیکره عالم اسلام بود شد.
در ایـن میان معدود انسانهاى خدائى بنا به توصیف امیر کلام علیه الصلاة والسلام : ((الذین سبقت لهم من اللّه الحسنى )) بودند که طریق نجات را یافتند وبدون هیچگونه شک وتردیدى در آن گام نـهادند, ازجمله این افراد بنده پاک خدا ((دکتر محمد تیجانى سماوى ))است که هرمسلمان اهل مطالعه خواه شیعه وخواه سنى اورا مى شناسد وتاثیر بیان گرم والهى اش را در جان خود مى یابد.
هـمـانـطـور کـه خـواهید خواند او در سفرى با یک ((شیعه عراقى ))آشنا مى شود وبا مسافرت به ((عـراق )) بـه مـذهـب تـشـیـع متمایل مى گرددوبا مطالعه وتحقیق بالاخره آن را براى خود بر مـى گـزیـنـد, آنـگـاه کـتـابـهائى از سرگذشت خود گرفته تا بررسى آئینهاى هر دو مذهب بر اسـاس آیات قرآن وروایات واخبارى که اهل سنت آن را نقل کرده اند به رشته تحریر در مى آورد, که برخى از این کتابها تا کنون به بیست زبان ترجمه ,ودر تیراژهاى بالائى به چاپ رسیده است .
از آنجا که بسیارى از علاقه مندان به مطالعه کتابهاى ایشان ,خصوصا جوانان مشتاق به فهم ودرک آئیـن حـق , وزدودن شـبـهـات تـردیـد نـسـبت به مذهب تشیع , فرصت مطالعه تمامى کتابهاى ایـشـان راندارند, واز طرفى برخى از مباحث در چند کتاب ایشان تکرار شده ,وبرخى دیگر در چند کتاب به صورت پراکنده آمده , این کتاب به منظور تلخیص آثار ایشان تالیف گردیده است که قبل از آغاز توجه شمارا به چند نکته جلب مى کنیم :.
1 ـ کتابهائى که مورد تلخیص قرار گرفته اند عبارتنداز:.
الف آنگاه هدایت شدم ـ ترجمه استاد محمد جواد مهرى ـ بنیادمعارف اسلامى قم .
ب همراه با راستگویان ـ ترجمه استاد محمد جواد مهرى بنیادمعارف اسلامى قم .
ج از آگاهان بپرسید ج1 و2 ـ ترجمه استاد محمد جوادمهرى بنیاد معارف اسلامى قم .
د اهل سنت واقعى ج1 و2 ترجمه آقاى عباس على براتى بنیادمعارف اسلامى قم .
ه اهل بیت کلید مشکلها ترجمه استاد محمد جواد مهرى بنیادمعارف اسلامى قم .
و از خدا پروا کنید ترجمه آقاى لطیف راشدى انتشارات قدس قم .
2 ـ تلخیص , همانند اصل کتاب به زبان نویسنده اش یعنى ((دکترتیجانى )) مى باشد.
3 ـ در پـاورقـى آدرس مـطـالب تلخیص شده آمده است که جهت توضیح بیشتر مى توان به اصل کتاب ایشان مراجعه نمود.
4 ـ آن مطالبى که در پاورقى آمده توضیحات تلخیص کننده است .
به امید آن روزى که تمامى پرده ها از چهره حق برداشته شود, تاهمگان از آن بهره مند گردد.
حسین غفارى ساروى .
شهر مقدس قم .
خرداد ماه 1377 برابر با محرم الحرام1419 .
خـداى جـهانیان را سپاس که به انسان عقلى بخشید تا گمانش را به یقین تبدیل کند,ورسولانى فرستاد تا اورا از خواب غفلت بیدار نمایند وهرگز در عقیده اش یاران وخویشان وپدرانى که بدون دلیل وبرهان از گذشتگان پیروى مى کردند را تقلید ننماید.
ودرود وسـلام بر آقاى ما ((محمد بن عبداللّه )) و((اهل بیت پاکش )) وبر یاران گرامش ,آن یارانى که اورا یارى وکمک نمودند ودین را تغییر ندادند, ودرود بر پیروان آنها تا روزرستاخیز.
خدایا از من بپذیر که تو شنوا ودانائى .
محمد تیجانى تونسى .

فصل اول :
گذرى کوتاه بر زندگى ام

ده سـالـه بـودم کـه زیـر نـظر معلم قرآن نیمى از کتاب خدارا حفظ کرده بودم , پدرم در شبهاى مـاه مـبـارک رمـضان مرا به مسجد برد وبه نمازگزاران معرفى کرد واستادم دو یا سه شب امامت جماعت را برعهده من گذاشت .
آن روزهـا وشهرتها که آوازه اش به کل شهر رسید هرگز فراموش نمى شود, به اضافه افتخار به نام ((تـیـجـانـى )) کـه مـادرم به برکت سفر یکى ازفرزندان ((شیخ احمد تیجانى )) از ((الجزائر)) به ((قـفـصـه )) ((2)) واقامت در میان خاندان ((سماوى )) بر من نهاده بود, چرا که بیشتر اهالى شهر روش صـوفـیـگـرى ((تیجانى ))را براى خود اختیار نموده بودند, بسا پیرمردانى که دست وسرم را مى بوسیدند ومرا از فیض برکات سرور ما ((شیخ ‌احمد تیجانى )) مى شمردند ((3)).

حج بیت اللّه

هـجده ساله بودم که جهت شرکت در ((نخستین کنفرانس پیشاهنگى عربى واسلامى )) در ((مکه مـکـرمـه )) بـر گـزیـده شدم , احساس درونى ام قابل توصیف نیست , به هنگام ورود به خانه خدا اشـکـهایم سیل آسا مى ریخت , خودرا مشمول عنایات خاص الهى مى شمردم وبسیار نماز وسعى به جاى مى آوردم , آه چه منظره هائى که هرگز زدوده نخواهد شد.
بـسیارى از هیئتها آدرس مرا براى مکاتبه در خواست مى کردندوچه جوائز زیادى که در مسابقات به دست آورده بودم !.
در طى بیست وپنج روز اقامت در عربستان به عقاید ((وهابیت ))تمایل پیدا کردم وآرزو مى نمودم که همه مسلمانان این عقیده را داشته باشند.
هـنـگـام بازگشت , لباس وعقال سعودى بر تن , با استقبال عظیمى در فرودگاه از جمله رهبران طریقت ((عیساوى )) و((تیجانى )) و((قادریان ))مواجه شدم که با هلهله وتکبیر مرا در خیابانهاى شهر مى گرداندند, چراکه تا آن روز هیچ حاجى به سن من ندیده بودند.
آن ایـام شـیرین ترین روزهاى عمرم بود که همواره شخصیتهاوبزرگان به منزل ما مى آمدند, من هم بر اساس تعلیم ((وهابیون )) مردم رااز بوسیدن ضریح ها ودست کشیدن بر چوبها منع مى کردم , واین کارراشرک مى شمردم .
پـس از این به مساجد مختلف جهت سخنرانى دعوت مى شدم وکلاسهاى درسم رونقى پیدا کرده , آوازه ام از شـهـر خـودم فراتر رفته بود, در این میان برخى طریقتهاى صوفیانه سعى در جذب من نمودندومرا به جلسات خود کشاندند.
اینجا بود که میان دو خط متناقض متحیر وگرفتار شده بودم :.
یکى آئین ((صوفیان )) وتوسل به ((شیخ )).
ودیگرى آئین ((وهابیت )) که این توسلهارا شرک مى داند.

سفر موفقیت آمیز

در یـک تعطیلات تابستانى جهت ملاقاتى با برخى دوستان سفرى طولانى به ((لیبى )) و((مصر)) و((لبنان )) و((سوریه )) و((اردن ))و((عربستان ))را آغاز کردم , پس از چند روز اقامت در ((لیبى )) به ((مصر))رفتم وبا ((شیخ عبدالباسط عبدالصمد)) وبرخى علماى ((الازهر)) ملاقات نمودم , آنها از هـوش مـن وتوانم در حفظ آیات وروایات تعجب مى کردند وبه سخنرانى دعوتم نمودند وبه من پـیشنهاد اقامت در((الازهر)) را دادند, به علاوه موفق به دیدار پیراهن وآثار دیگرى ازپیامبر(ص ) گشتم که آنهارا به هر کس نشان نمى دهند.
آنـگـاه براى رفتن به ((بیروت )) سوار کشتى شدم , در درون کشتى بایک استاد دانشگاه عراقى به نـام ((مـنـعـم )) آشـنا شدم , با هم از وضعیت مسلمانان صحبت کردیم واز تفرق آنان که منجر به شکست اعراب وپیروزى صهیونیستها شد نالیدیم ,.
من اضافه کردم که جدا با این تقسیم بندیهائى که استعمار درمیان ما ایجاد کرد تا به آسانى مارا به ذلـت واسـارت وا دارد مـخـالـفـم , حـتـى در ((قـاهـره )) وقتى در مسجد حنفى ها نماز خواندم ودسـتـهـایـم را روى هـم نـگـذاشـتـم چـون مـالکى ها به آن قائل نیستند به من گفتند: پس به مـسـجـدمـالـکـى ها برو, ناگهان استاد لبخندى زد وبه من گفت شیعه است , باشنیدن این خبر سراسیمه به او گفتم : اگر مى دانستم شیعه اى هرگز با توصبحت نمى کردم .
گفت : چرا؟.
گـفتم : چون شما على را مى پرستید وخداپرستانتان ((جبرئیل )) راخیانتکار مى دانند که به جاى رساندن رسالت الهى به على آن را به محمدرسانده است .
او بـا آرامـش بـراى مـن بـیـان کـرد کـه ایـن تهمتى بیش نیست وآنان معتقد به رسالت حضرت محمد(ص ) مى باشند, آنگاه از من دعوت کرد که به ((عراق )) بروم تا بیشتر با شیعه آشنا شوم .
گفتم : نه پول دارم نه ویزا.
((منعم )) هزینه سفر وتهیه ویزاى مرا بر عهده گرفت ومن بعد ازیک شب تفکر وهیجان به عشق زیارت سرورم ((عبدالقادر گیلانى )) دربغداد ونیز دیدن آثار تمدن دوره ((هارون )) و((مامون )) به او جواب مثبت دادم .
در طـول سـفـر بـه هنگام نماز اورا جلو انداختم تا ببینم چگونه نماز مى خواند, آنگاه خودم دوباره بـخـوانم , ولى او طورى آرام نمازخواند ودعا نمود که نظرم برگشت , تا آنجا که خیال کردم پشت سـر یـکـى از اصحاب با تقواى پیامبر(ص ) نماز خواندم , بعد از نماز آنقدر دعاکرد وبر پیامبر وآلش درود فرستاد واشک ریخت که من تاکنون مانندآن را ندیده بودم .

به سوى ((عراق ))

از ((لـبـنـان )) به ((دمشق )) واز آنجا به سوى ((بغداد)) حرکت کردیم , درآنجا به منزلش رفتیم , خـانـواده اش بـه گـرمـى از من استقبال واحوالپرسى کردند, در طول سفر عزت نفس وپارسائى وکرامتى را در او دیدم که قبلا از کسى ندیده بودم واحساس کردم که در منزل خودم مى باشم .
دوسـتـم از ((عبدالقادر گیلانى )) پرسید, گفتم : او مى گوید: ((مردم همه هفت بار گرداگرد خانه طواف مى کنند اما خانه گرداگرد خیمه من طواف مى نماید)).
شـب را خـوابـیدم وصبح با هم به حرم ((شیخ )) رفتیم , دوان دوان وارد حرم شدم وخرسند از این افتخار بر دوستان وفامیلهایم در تونس که من به آن درجه از مقام ومنزلت رسیده ام که به بارگاه ((شیخ )) مشرف شده ام .
از آنجا خارج شده پس از صرف ناهار دوستم مرا به سمت ((کاظمین )) برد, با تنف ر به آنها که دور ضریح گشته , گریه وزارى مى کردند وبوسه مى زدند نگریستم , پس از خواندن فاتحه براى صاحب قبر گفتم :.
((خدایا اگر این میت از مسلمین است پس تو اورا رحم کن )).
پـیـرمردانى با عمامه هاى سیاه وسفید ومحاسن بلند که آثارسجود بر پیشانى شان پیدا بود, تا وارد مى شدند بى اختیارمى گریستند.
از خود پرسیدم : آیا این همه اشکها دروغین است واینها خطاکارند؟!.
دوستم از جهالت من نسبت به صاحب قبر, اما آشنائى وشیفتگى ام به ((عبدالقادر)) که اورا ((ذریه رسول اللّه )) مى دانستم تعجب کرد وپس از فهماندن این نکته که ((عبدالقادر)) در قرنهاى ششم یا هفتم مى زیست ولى صاحب این قبر در قرن دوم که پس از چهار نیا نسبتش به پیامبر(ص ) مى رسد گفت : کدامیک به رسول خدا نزدیکترند, موسى بن جعفر یا ((عبدالقادر))؟!.
آنـگاه با راهنمائى یک استاد تاریخ در دانشگاه به من فهماند که ((عبدالقادر)) انسان پارسائى اهل ((گیلان )) منطقه اى در ایران است واصلاعرب نمى باشد ((4)).

تردید

از ایـنـهـا شگفت زده شدم , چرا بدون اینکه اینان را بشناسم کینه شان را به دل دارم , من به قدرى مـجـذوب عـبـادتها, اخلاق واحترام آنها نسبت به علمایشان شدم که آرزو مى کنم اى کاش مانند آنهابودم .
هـرگـاه نام پیامبررا مى آورم با تمام وجود فریاد مى زنند ((اللهم صل على محمد وآل محمد)), با خـود مـى گـویـم : شـایـد ظـاهـر بـاشد, اماوقتى کتابهایشان را ورق زدم آنقدر احترام نسبت به پـیـامـبر(ص ) دیدم که در کتابهاى خودمان ندیدم , چرا که آنها معتقد به عصمت آن حضرت حتى قبل از بعثت هستند اما ما خیر, بلکه اشتباهات فراوانى را براى اوثابت مى کنیم .
روزى بـه دوسـتـم اعـتـراض کـردم کـه چـرا شـما بر حضرت على کرم اللّه وجهه سلام وصلوات مى فرستید؟.
او در پـاسـخ گـفـت : اولا مـفـسرین شیعه وسنى متفق القولند که پس از نزول آیه صلوات ((5)) اصحاب از کیفیت آن سؤال کردند, حضرت فرمود:.
((بـگوئید: اللهم صل على محمد ؤال محمد کما صلیت على ابراهیم ؤال ابراهیم فی العالمین انک حمید مجید ((6)) , وهرگز بر من صلوات ناقص نفرستید)).
ثانیا ((امام شافعى )) در مورد صلوات بر اهل بیت شعرسروده است ((7)).
وثـالـثـا ((امـام بـخـارى )) در صحیحش مى گوید: ((على (ع ))) ((8)) ونیزمى گوید: ((على بن الحسین (ع ) مارا حدیث کرد)) ((9)).
کـتـاب صـحـیـح ((بـخـارى ))را نـگاه کردم دیدم سخنانش صحیح است واتفاقا در مصر به چاپ رسیده است .

مسافرت به ((نجف ))

دوسـتـم روزى مـارا به ((کوفه )) واز آنجا به ((نجف )) آرامگاه امام على بن ابى طالب برد, حرمى شـبـیـه حـرم مـوسـى کاظم داشت , او مرا به مسجدى در گوشه حرم برد که کودکانى سیزده تا شانزده ساله عمامه برسر مشغول مباحثه بودند, یکى از آنها از من پرسید: تو اهل کجا هستى ؟.
گفتم : ((تونس )).
گفت : مذهب تو چیست ؟.
گفتم : ((مالکى )).
گفت : آیا مذهب ((جعفرى )) را مى شناسى ؟.
گفتم : این اسم جدید دیگر چیست ؟! نه جانم !.
گـفـت : مـذهـب ((جـعـفـرى )) حقیقت اسلام است , آیا نمى دانى که ((ابوحنیفه )) شاگرد امام صادق است ومى گوید: ((اگر آن دو سال (شاگردى )نبود نعمان هلاک مى شد)).
خـدارا شـکـر کـردم که او استاد ((امام مالک )) نبود لذا گفتم : ما((مالکى )) هستیم و((حنفى )) نمى باشیم .
گـفـت : ((احـمـد بـن حنبل )) از ((شافعى )) گرفته , ((شافعى )) از ((مالک )),((مالک )) از ((ابو حنیفه )) و((ابو حنیفه )) هم از امام صادق (ع ), بنابر این همه شاگردان جعفر بن محمد(ع ) هستند.
از ایـن کـودک تـعـجب کردم که مانند یک استاد با شاگردش سخن مى گوید, خودرا در برابرش ناتوان یافتم , هر سؤالى که کرد در برابرش عاجز شدم , پرسید: از که تقلید مى کنى ؟.
گفتم : ((امام مالک )).
گفت : چگونه از مرده تقلید مى کنى ؟ اگر سؤالى داشته باشى اوپاسخت مى دهد؟!.
گفتم : امام شما هم که چهارده قرن قبل مرده است !.
آنها همه با هم گفتند: ما از ((آقاى خوئى )) تقلید مى کنیم .
اینجا بود که براى خلاصى از آنان بحث را عوض کرده ازجمعیت ((نجف )), فاصله اش با ((بغداد)) و پـرسـیـدم ولى در درون احساس شکست نمودم واقرار داشتم که آن همه شخصیت وعزت که در ((مصر))بر آن سوار شدم در اینجا در اثر ملاقات با این کودکان دود شد واز بین رفت .

دیدار با آقاى ((خوئى ))

بـه هـمـراه دوستم به ملاقات آقاى ((خوئى )) رفتیم , پس ازاحوالپرسى با ایشان تفکرات خویش را نسبت به شیعیان ابرازداشتم .
((سـید)) گفت : ما شهادت مى دهیم که جز ((اللّه )) خدائى نیست و((محمد)) رسول خداست که درود خدا بر او وآل پاکش وشهادت مى دهیم به اینکه ((على )) بنده اى از بندگان خداست آن روز کـه جـبرئیل برمحمد نازل شد او چهل ساله بود اما على کودک شش یا هفت ساله ,چگونه جبرئیل اشتباه مى کند وبین آن دو فرق نمى گذارد؟.
من اظهار نیاز به کتاب کردم ولى با توجه به سفر طولانى خصوصا ((عربستان )) نمى توانستم آنهارا باخود حمل کنم , ((سید)) آدرس مرا گرفت تا کتابهاى مورد نیازم را برایم تهیه وارسال کند, آنگاه بابوسیدن دستش از او خدا حافظى کردم .

ملاقات با ((سیدمحمد باقر صدر))

بـه مـلاقات ((سید محمد باقر صدر)) هم رفتیم که خیلى خوش آمدگفت ومرا کنار خود نشاند, نـمـاز ظـهر وعصررا به امامت او خواندیم ,احساس مى کردم در کنار اصحاب بزرگوار پیامبر قرار گـرفـتـه ام , چـرا کـه نـمـاز هـمراه با دعا وحمد وثناى پروردگار وصلوات وسلام بر محمدوآل طاهرینش بود.
بـعـد از نـماز مردم عادى از ((سید)) سؤالاتى مى کردند وعلماى شیعه از ((حجاز)), ((بحرین )), ((قـطـر)), ((امـارات )), ((لبنان )), ((سوریه )),((ایران )), ((افغانستان )), ((ترکیه )) و((افریقا)) با ((سید)) سخن مى گفتند.
من چهار روز با ((سید)) بودم وگفتگوهائى با او کردم , از جمله :.
درباره شهادت به ولى خدا بودن على , در نماز پرسیدم ,گفت :.
((این شهادت جز نماز نیست ولى براى مقابله با کسانى که حضرت را سالهاى سال لعنت مى کردند مستحب است گفته شود,همچنانکه شهادت به بهشت وجهنم ومعاد نیز مستحب مى باشد)).
از عزادارى وگریه شیعیان بر حسین بن على رضى اللّه عنه پرسیدم , گفت :.
((ایـنها که بر سیدالشهدا گریه مى کنند مصیبت امام حسین را بادل وجان دیده اند, وانگهى خود حضرت رسول بر فرزندش حسین گریه کرد و((جبرئیل )) از گریه آن حضرت گریه کرد)).
ـ از روش ((صوفیان )) پرسیدم , به اختصار پاسخ داد:.
((تـربیت نفس وزهد در لذتهاى دنیائى از مزایاى آنهاست , اماکناره گیرى از زندگى , از کارهاى منفى آنان مى باشد)).

شک وسرگردانى

از روزى کـه مـن وارد عـراق شـدم هـرگـز نامى از سرورمان ((ابوبکرصدیق )) و((عمر فاروق )) نشنیده ام حال آنکه نامهائى به گوشم مى خوردکه از نظر من کاملا بیگانه اند, مثل دوازده امام .
ایـنـهـا مـى گـویـنـد رسـول خدا قبل از رحلت , امام على را جانشین خود قرار داده است , ولى آیا مـمـکن است مسلمانان واصحاب گرامى پیامبر که پس از او از تمامى مردم برترند با هم توطئه اى ضد امام على کرم اللّه وجهه بکنند؟!.
هـمان اصحابى که در یارى اسلام از فرزندان وپدران وخانواده هاى خویش گذشتند وبراى اجراى دسـتـورات پـیـامـبـر از هـم پـیـشـى مـى گرفتند, چگونه وقتى خود به جایگاه خلافت رسیدند فرمان رسول اللّه را نادیده گرفتند وطمع مقام دیدگانشان را پوشاند.
ایـن بود که در شک وسرگردانى ماندم , شکى که علماى شیعه درذهنم ایجاد کردند, شک نسبت بـه صـحابه رسول اللّه (ص ) که نزد شیعیان در این سطح پائین قرار دارند, این شک آغاز سستى در عـقـایـد گـذشـتـه واقرار به این بود که در پشت پرده امورى هست که تا آنهارا بر طرف نکنیم به حقیقت دست نمى یابیم .

سفر به ((کربلا))

با دوستم ((منعم )) به ((کربلا)) مسافرت کردیم , در آنجا به مصیبت سرورمان حسین پى بردم .
سـخنرانان را دیدم که با بازگو کردن فاجعه ((کربلا)) احساسات مردم را بر مى انگیزند وآنان را به نـالـه وشـیون وا مى دارند, من هم گریستم وگریستم , آنقدر گریستم که گوئى سالها غصه در گلویم مانده بود واکنون منفجر شد.
احساس کردم که پیش از این در صف دشمنان حسین بودم واکنون منقلب شده در گروه یارانش قرار گرفتم , در همان لحظات سخنران داستان ((حر))را بررسى کرد:.
اسب خودرا به سوى حسین حرکت داد وگریه کنان عرض کرد:.
((اى فرزند رسول خدا آیا توبه اى برایم هست ؟)).
دیـگـر نـتوانستم طاقت بیاورم , شیون کنان خودرا بر زمین افکندم , گویا خود ((حر)) هستم واز حسین مى خواهیم که :.
((اى فرزند رسول خدا آیا توبه اى برایم هست ؟ یابن رسول اللّه ,از من درگذر ومرا ببخش )).
بر اثر صداى واعظ, گریه وشیون مردم بلند شد, دوستم همچون مادرى مرا در بغل گرفت و ((یا حسین , یا حسین )) مى گفت :.
از او خـواسـتم که داستان شهادت امام حسین (ع ) را برایم تکرارکند, چرا که پیرمردانمان تاکنون مـى گـفـتـنـد: منافقین ودشمنان اسلام ,همانهائى که ((عمر)) و((عثمان )) و((على ))را به قتل رساندند ((حسین ))را نیزکشتند.
مـا تـا کنون ((عاشورا))را عید مى دانستیم وجشن مى گرفتیم غذاهاى خوشمزه مى پختیم وبراى کودکان شیرینى واسباب بازى مى خریدیم .
وعـلـمـاى مـا روایـتـهایى را در فضلیت روز عاشورا وبرکات آن نقل مى کردند, راستى که شگفت آوراست .

خداحافظى از ((عراق ))

پـس از ملاقات با شیعیان شک ودودلى بر من مستولى شد, شایدحرف اینها حق باشد, چرا تحقیق نکنم , خداوند مى فرماید:.
(الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم اللّه واولئک هم اولوا الا لب اب ) ((10)).
یـعـنـى : ((آنـهـا کـه سـخن را مى شنوند وبهترینش را بر مى گزینند, آنهاکسانى هستند که خدا هدایتشان کرده وآنها همان اهل خرد هستند)).
با این قصد, خود ودوستان شیعه عراقى را وعده دیدار دیگردارم وبوسه زنان از آنها جدا شدم .
((عـراق ))را بعد از بیست روز ترک کردم در حالى که از فراق دلهائى که شیفته شان شدم , دلهائى که به محبت ((اهل بیت )) مى تپد,اندوهگین گشتم وروبه سوى ((حجاز)) کردم .

سفر به ((حجاز))

در ((جـده )) دوسـتم ((بشیر))را ملاقات کرده , داستان کشف جدیدم در ((عراق ))را با او در میان گذاشتم .
او گفت : اینها پیرامون قبرها نماز مى خوانند, در ((بقیع )) گریه ونوحه سرائى مى کنند, بر قطعه سنگى سجده مى نمایند, بر سر قبر((حمزه )) گریه وزارى راه مى اندازند و.
از خـود پـرسـیـدم : آیـا ایـن اسـتدلال براى تکفیر کسى که شهادتین بر زبان جارى مى کند, نماز مى خواند, روزه مى گیرد, زکات مى دهدوحج مى رود کافى است ؟.
در ((مـکه )) با حضرت ((ابراهیم ))(ع ) درد دلها کردم , به ((مدینه ))آمدم , مامور سعودى در کنار قـبر پیامبر(ص ) و((ابوبکر)) و((عمر)) بر من نهیبى زد ومرا راند, به خود گفتم : مگر ممکن است پیامبر مثل سایرمردگان مرده باشد؟ پس چرا در نمازهایمان خطاب به اومى گوئیم :.
((السلام علیک ایها النبی ورحمة اللّه وبرکاته ))؟.
بـه ((بقیع )) رفتم , پیرمردى شروع به نماز کرد, به سجده رفت ,ناگهان سربازى با پوتینش چنان لگدى به او زد که وارونه شد واز هوش رفت , به این کار اعتراض کردم , دیدم زائران مى گویند: چرا کنار قبرهانماز مى خواند؟.
گـفـتم : اگر این عمل حرام است , چرا میلیونها حاجى وزائر کنارقبر پیامبر و((ابوبکر)) و((عمر)) نماز مى خوانند؟ وآیا با این خشونت بایداز آن جلوگیرى کنیم یا با نرمى وملاطفت ؟.
کـیـنه وخشمم نسبت به آنها خیلى بیشتر شد, به خانه رفتم وداستان را براى میزبان تعریف کرده , گفتم : من دارم از ((وهابیت )) بیزارمى شوم وبه ((شیعیان )) تمایل پیدا مى کنم , چهره اش درهم شد وگفت :دیگر چنین سخنى را تکرار نکن .
صبح که شد ترسیدم او از سازمان امنیت باشد لذا از خانه بیرون رفتم ودیگر بازنگشتم .
در حـرم شـریـف نـبـوى قاضى ((مدینه )) مشغول تفسیر قرآن بود,پس از پایان درس از او درباره ((اهل البیت )) در آیه تطهیر ((11)) پرسیدم ,گفت : مقصود زنان پیامبراست , گفتم : علماى شیعه مى گویند: آیه به على وفاطمه وحسن وحسین اختصاص دارد, چون اول آیه که خطاب به همسران پیامبراست با صیغه هاى مؤنث آمده ولى آیه تطهیر با صیغه مذکر.
عـینکش را بالا زد وگفت : از این افکار زهر آلود بترس , شیعیان طبق هواى خودشان آیات قرآن را تاویل مى کنند!!.

بازگشت به وطن

از ((مـدیـنه )) به ((اردن )) از آنجا به ((سوریه )) وسپس به ((لبنان )) رفتم ,در طول سفر دیدم به هـمـان مقدار که نسبت به ((وهابیت )) تنفر وانزجارپیدا مى کنم نسبت به ((شیعه )) میل ومحبت وعلاقه دارم , خداى سبحان را سپاس گفتم واز او خواستم راه حق را به من بنمایاند.
بـه وطـن بـازگشتم , دیدم قبل از من کتابهاى زیادى از ((نجف )) به آنجا رسیده است , خوشحال شـدم وبـعـد از استراحت شروع به خواندن آنها کردم , خصوصا کتاب ((المراجعات )) که گمشده خـودرا در آن یـافـتم ,چرا که گفتگوئى است بین دو روحانى از دو مذهب , تا رسیدم به حادثه روز ((پـنـج شـنبه )) ((12)) , باور نمى کردم که سرورمان ((عمر)) به پیامبر اعتراض کند ولى روایت از ((بـخـارى )) و((مـسـلـم )) بـود, بـه پـایتخت رفته آن دو کتاب وکتابهاى دیگرى خریدم , در راه صفحاتش را ورق زدم با تعجب دیدم صحیح است !.
در طـول تـحـقـیـق با خود پیمان بستم که احادیث مورد اتفاق شیعه وسنى را بپذیرم وبا این مبنا پژوهش را آغاز کردم ((13)).

فصل دوم :عقایـد

عقاید.

الف : خدا

اهـل سـنـت عموما معتقد به رؤیت خداوند متعال هستند,واحادیثى در کتابهاى روائى خود نظیر ((بخارى )) و((مسلم )) در این رابطه مى آورند, مانند:.
1 ((خـداونـد سـبـحـان در بـرابـر بندگانش نمایان مى شود واورامى بینند, چنانکه ماه را در شب چهاردهم مى بینند)) ((14)).
2 ((خداوند هر شب به آسمان دنیا فرود مى آید)) ((15)).
3 ـ ((پایش را نمایش مى دهد تا مؤمنین اورا بشناسند)) ((16)).
4 (( خداوند پایش را در جهنم مى گذارد پس جهنم پر مى شود)) ((17)).
5 ((خـداونـد مى خندد ((18)) وتعجب مى کند, دو دست ودو پا وپنج انگشت دارد که آسمانهارا بر انـگـشـت اول , زمـیـنـهـارا بـر انـگـشـت دوم ,درخـتان را بر سوم , آب وخاک را بر چهارم وسایر آفریدگان رابرانگشت پنجم مى گذارد)) ((19)).
6 ((داراى مـنـزلى است که در آن سکونت دارد, ومحمد براى دخول بر او در منزلش سه بار اجازه مى گیرد)) ((20)).
اما شیعیان بر اساس آیات وروایات ((21)) این مساله را ممنوع مى دانند:.
1 (لا تدرکه الا بصار) ((22)).
یعنى : ((دیدگان توان ادراک اورا ندارند)).
2 (لیس کمثله شى ) ((23)).
یعنى : ((چیزى مانند او نیست )).
3 ـ امام على (ع ) مى فرماید:.
ـ (( لا یدرکه بعد الهمم ولا یناله غوص الفطن )) ((24)).
یعنى : ((بلند همتان اورا ادرک نتوانند کرد وزیر کان به حقیقتش پى نمى برند)).
راز ایـن اخـتلاف در این است که روایات فوق ساخته ((کعب الاحبار)) یهودى است , که توسط ((ابو هـریـرة )) و((وهب بن منبه )) نقل شده است و((ابو هریره )) هم فرقى بین احادیث پیامبر و((کعب الاحـبـار))نـمـى گذارد, تا جائى که ((عمر بن خطاب )) اورا مى زند واز نقل برخى روایات منعش مى نماید ((25)).

ب : قضا وقدر (جبرو اختیار)


اکـثـر اهل سنت معتقدند که انسان در تمامى کارهایش مجبوراست واختیارى ندارد, سرنوشت او, حـتـى سـعـادت یا شقاوتش درشکم ما در برایش نوشته شده است ((26)) ووقتى سؤال شود: پس چـراباید انسانها اعمال داشته باشند وکار کنند از قول پیامبر اکرم (ص ) نقل مى کنند که فرمود: هر کس کار مى کند براى همان که آفریده یا مجبورشده است ((27)) !.
بـر این اساس انسان چون ماشینى بى اختیار حرکت مى کند, لذاممکن است کسى بى اختیار شراب بخورد ویا حتى قتل نفس نماید.
آنـهـا مـى گـویند: تمامى پادشاهان ورؤساى جمهوررا خدا نصب کرده , حتى استعمار ((تونس )), ((الجزایر)) و((مغرب )) توسط ((فرانسه )) نیزبا نصب الهى بوده است .
مـن هیچ شرح وتفسیرى براى این تناقض صریح نمى یافتم که ازطرفى او فعال ما یشا است ((28)) اهـل جـهنم واهل بهشت را از قبل تعیین فرموده , ولى از طرف دیگر او به اندازه یک ذره بى مقدار هم ظلم نمى کند ((29)) واز مادر هم به فرزندش مهربانتراست ((30)).
در مقابل گروهى دیگر از اهل سنت قائل به تفویض شدند ((31)).
اما شیعیان قائل به اختیاراند, یعنى نه انسان مجبوراست ونه خداوند متعال نعوذ باللّه هیچ کاره , به دلایل زیر:.
1 ـ قـول به جبر با حکمت ارسال انبیا وامر ونهى الهى منافات دارد, یعنى اگر انسان در کارهایش مجبوراست واختیارى ندارد پس انبیا براى چه آمده اند؟.
2 ـ ایـن عـقـیـده نتیجه اش نسبت دادن ظلم به خداست که افرادى رابى اختیار مجبور به اعمال ناشایست کند وآنگاه آنهارا در جهنم عذاب نماید, وظلم هم از خدا دور است :.
(ان اللّه لا یظلم الناس شیئا ولکن الناس انفسهم یظلمون ) ((32)).
یعنى : ((خداوند هیچ ظلمى به مردم نمى کند اما مردم خود به خویشتن ظلم مى نمایند)).
3 ـ آیات الهى دلالت بر وجود اختیار در انسان دارند مثلا:.
(وقل الحق من ربکم فمن شا فلیؤمن ومن شا فلیکفر) ((33)).
یـعـنـى : ((بـگـو: حق از آن پرورگار شماست , پس هر که خواهدایمان بیاورد وهر که خواهد کافر گردد)).
4 ـ فردى از حضرت على (ع ) پرسید: آیا رفتن ما به ((شام )) قضاوقدر الهى بود؟ حضرت فرمود:.
((واى بر تو, گویا قضائى لازم وقدرى حتمى را گمان برده اى )).
اگر چنین بود ثواب وعقاب از بین مى رفت ووعد ووعید ساقطمى گشت , همانا خداوند سبحان با دادن اختیار, مردم را فرمان داد, وباقدرت بر پرهیز, آنهارا نهى فرمود, تکالیف او آسان بوده , هرگز تکلیف سنگین قرار نداده است , وطاعت کم را پاداش زیاد عطا مى فرماید.
نا فرمانى خلق نشانه مغلوب شدن او نیست , واطاعت آنان نیزعلامت اجبار واکراه الهى نمى باشد.
پـیامبران را بازیچه نفرستاد وکتاب را بیهوده بر مردم نازل نکردوآسمانها وزمین وموجودات میان آن دورا باطل نیافرید: (ذالک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار) ((34)).
((این گمان اهل کفراست که واى بر آنها از آتش )) ((35)).
در واقـع مـروج چنین فکرى ((امویان )) بودند تا خلافت خویش راقضاى الهى جلوه دهند وجلوى هرگونه مبارزه با آن را بگیرند به عنوان نمونه :.
1 ـ وقـتـى از ((عـثـمـان )) خواستند از خلافت کناره بگیرد پاسخ داد:((پیراهنى را که خدا بر من پوشاند, بیرون نمى آورم )) ((36)).
2 ((مـعـاویـه )) مـى گـفـت : ((خـداونـد ایـن حـکـومت را به من داده است هر چند شمارا خوش نیاید)) ((37)).
3 ـ ((ابـن زیـاد)) خـطـاب به ((زینب کبرى )) سلام اللّه علیها گفت :((رفتار خدا با اهل بیتت را چگونه دیدى ؟)) ((38)).
وبسیار روشن است که اگر عقیده مردم اینچنین باشد هرگز قیام واعتراضى در برابر حکومتهاى خودکامه وحتى استعمارگران نخواهندداشت .
بـا ایـن وصـف اهـل سـنـت مـى گـویـنـد کـه خداوند مردم را مخیر کردکه خودشان خلیفه اى برگزینند ((39)).

ج : نبوت

اهـل سـنـت معتقدند که پیامبران فقط در بازگو کردن کلام الهى معصوم اند ودر غیر این صورت مـانـنـد دیـگـر افراد بشر اشتباه دارند,بنابراین خطاهائى را چه در کارهاى معمولى وچه در امور شرعى به آن حضرت نسبت مى دهند ((40)) , مثلا:.
1 ـ به هنگام ورود به مدینه مردم را از گرد افشانى درخت خرمامنع کرد, در نتیجه درختها خرما ندادند, وقتى مردم شکایت نزدحضرت بردند, فرمود:.
((من هم انسانى مانند شما هستم )) ((41)).
2 ـ پـیـامـبـر(ص ) سـحـر زده شـد وچـنـدین روز را به همین حال گذراند ونمى توانست کارى کند ((42)).
3 ـ در نماز به آن حضرت فراموشى دست داد ونفهمید چندرکعت خواند ((43)).
4 ـ در ماه رمضان جنب مى شد ونماز صبحش فوت مى گشت ((44)).
5 ـ روایـت مـى کنند که روزى آن حضرت در منزل ((عایشه )) درازکشیده بود ورانش نمایان بود کـه ((ابوبکر)) بر او وارد شد واو در همان حال با وى گفتگو کرد, پس از آن ((عمر)) وارد شد ودر هـمـان حـال بـا اوسـخن گفت ولى هنگامى که ((عثمان )) اجازه ورود خواست , حضرت نشست ولباس خودرا جمع کرد, ((عایشه )) سبب این کاررا پرسید,فرمود:.
((آیا نباید خجالت بکشم از کسى که فرشتگان از او خجالت مى کشند)) ((45)).
6 ـ ((عـمر)) به پیامبر دستور مى داد که بانوانش را با حجاب کند واونمى پذیرفت , تا اینکه قرآن به تایید ((عمر))نازل شد وبه پیامبر(ص )دستور داد که همسرانش را با حجاب نماید ((46)).
7 ـ حـتـى در مـورد وحى الهى نیز نقل مى کنند که روزى آن حضرت در مسجد آیاتى را از فردى شنید وگفت :.
((خـدایـش رحـمـت کند, من را به یاد آیه هائى انداخت که آنهارا ازفلان سوره وفلان سوره حذف کرده بودم )) ((47)).
بنابراین اعتقاد, در ابلاغ وحى نیز نعوذ باللّه نمى توان به آن حضرت اعتماد کرد, واساسا هیچ دلیلى هـم بـر عـصـمـت در ابـلاغ وحـى نـدارنـد, به چه دلیل در کلماتى که به عنوان وحى مى گوید معصوم است ولى در سایر کلماتش خیر؟.
نـتـیـجه این مى شود که چون پیامبر(ص ) معصوم نیست پس کسى که به سنت او عمل مى کند از گمراهى بدور نیست , لذا در برابر سخنان پیامبر(ص ) اجتهادهاى دیگران را قرار مى دهند وبا سنت آن حـضرت مخالفت مى کنند, بر این اساس باید تنها شیعه را پیرو سنت پیامبر(ص )دانست , چرا که آن حضرت را معصوم دانسته , وتمامى فرامینش رابدون چون وچرا مى پذیرند.
آنها به عصمت پیامبران قبل از بعثت وبعد از آن معتقد هستندوبه آیات فراوانى از قرآن کریم براى این ادعایشان استدلال مى کنند, ازجمله :.
1 ـ (وما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى ) ((48)).
یعنى : ((پیامبر از روى هواى نفس سخن مى گوید, آن (سخن )نیست مگر وحى الهى )).
2 ـ (ما اتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا) ((49)).
یعنى : ((آنچه پیامبر برایتان آورده را بگیرید, وآنچه که نهیتان کرده را رها سازید)).
3 ـ (قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه ) ((50)).
یعنى : ((بگو: اگر خداى را دوست مى دارید, از من پیروى کنید تاخدا نیز شمارا دوست بدارد)).
4 ـ (اطیعوا اللّه والرسول ) ((51)).

تحلیل قضیه این است که آنها خواستند شخصیت رسول خدا(ص )را زیر سؤال ببرند, وعظمتش را تا حـد یک انسان معمولى وحتى کمتر از آن کاهش دهند, تا پوششى بر خطاهاى خلفا باشد تا این حد که در مورد پیامبر رحمت مى گویند:.
((در مـورد گـروهـى کـه شترچرانى را کشته , وشتررا دزدیدنددستور داد تا دستها وپاهایشان را قـطـع کـردنـد وبا میخهاى داغ چشمهایشان را بیرون آوردند, آنها زبان بر روى زمین مى مالیدند تامردند)) ((52)).
مقدارى تامل در این روایتها مى رساند که اینها از ساخته هاى ((امویان )) وپیروان آنهاست تا حکامى را که از قتل بى گناهان ومثله کردن آنها به بدترین شکل به صرف تهمت وحدس وگمان کوتاهى نمى کنندتبرئه نمایند ((53)) , خصوصا در نسبت دادن احادیثى که دلالت بر زیاده روى آن حضرت در امور جنسى وبى بند وبارى ولهو ولعب دارند.
اما از امام على (ع ) بشنوید که درباره پیامبر(ص ) مى فرماید:.
(( تا اینکه کرامت خداوند سبحان به محمد(ص ) رسید, اورا ازبهترین جایگاهها وعزیزترین ریشه ها بـیـرون آورد, عـتـرت او بـهـتـریـن عـتـرت وخـانـواده اش بـهترین خانواده وشجره اش بهترین شجره است ,که در حرم الهى رشد کرد وکریمانه بالا آمد, این درخت شاخه هائى طولانى ومیوه هائى بس نایاب دارد.
او امـام اهـل تـقـوا وچـشـم بـیـناى هدایت یافتگان است ,چراغى است که روشنى اش مى درخشد وستاره ایست که نورش تابناک است )) ((54)).

د : قرآن

شـیـعـه وسنى متفق القولند که قرآن کریم کلام خداست وبالاترین مرجع مسلمانان است وهرگز باطلى در آن راه ندارد وقرآن فعلى همان است که بر پیامبر نازل گشته است .
الـبـتـه از هـر دو گـروه مـعدود افرادى قائل به تحریف قرآن شده اندوروایاتى در این زمینه نقل مـى کنند ولى باید اقرار کرد که شیعیان این احادیث را قبول ندارند ولى اهل سنت مجبورند آنهارا بپذیرند چون حتى در کتابهاى صحیح ((بخارى )) وصحیح ((مسلم )) نیز آمده است که به دو نمونه اشاره مى کنیم :.
1 ((ابن عباس )) مى گوید:.
از جـمله آیات قرآن , آیه رجم است وهمچنین ما در کتاب خدامى خواندیم که : (لا ترغبوا عن ابائکم فـانـه کـفـر بـکـم ان تـرغـبـوا عـن ابـائکـم ) ویـاچنین مى خواندیم : (ان کفرا بکم ان ترغبوا عن ابائکم ) ((55)).
2 ـ ((ابو موسى اشعرى )) در جمع سیصد نفر قارى اهل ((بصره ))گفت :.
همانا سوره اى مى خواندیم که شبیه سوره برائت بود, من آن رافراموش کرده ام , فقط یک آیه از آن را از حـفـظ دارم که مى گوید: (لو کان لابن آدم وادیان من مال لابتغى وادیا ثالثا ولا یملا جوف ابن آدم الاالـتـراب )وسوره دیگرى شبیه مسبحات نیز مى خواندیم که فقط این آیه را به یاد دارم : (یا ایها الذین امنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتکتب شهادة فى اعناقکم فتسالون عنها یوم القیامة ) ((56)).
اما نه عموم مردم خواه شیعه وخواه سنى چنین اعتقادى دارندونه علماى اهل تحقیق ((57)).
الـبته در تفسیر وتاویل قرآن اختلاف هست , پشتوانه شیعه دراین موضوع ائمه اهل بیت مى باشند, در حـالـیکه مرجع اهل سنت درتفسیر, اصحاب وعلماى اسلام هستند, ولى مى گویند تاویلش را کسى جز خدا نمى داند شیعیان به آیات زیر استدلال مى کنند:.
1 ـ (فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون ) ((58)).
یعنى : ((اگر نمى دانید, از اهل ذکر بپرسید)).
2 ـ (ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا) ((59)).
یعنى : ((آنگاه ما بندگان برگزیده خویش را وارثان کتاب قراردادیم )).
3 ـ (لا یمسه الا المطهرون ) ((60)).
یعنى : ((جز پاکان کسى آن را احساس نمى کند)).
در آیه دیگر این پاکان را معرفى کرده است که :.
(انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا) ((61)).
یعنى : ((همانا خداوند اراده کرد که پلیدى وناپاکى را از شما اهل بیت بزداید وپاکتان گرداند)).
نـتـیـجـه ایـن دو آیـه ایـن اسـت کـه اهـل بیت که همان پاکانند حقیقت ودرون قرآن را احساس مى کنند ((62)).
اخـتـلاف دیگر در این است که نزد شیعه به هنگام تناقض میان قرآن وسنت , قرآن مقدم است , امام صادق (ع ) مى فرماید: پیامبر(ص )در ((منا)) براى مردم سخنرانى کرد وفرمود:.
((اى مـردم هـر چه از من به گوش شما رسید که با کتاب خداموافق است من آن را گفته ام , وهر چه از سوى من به شما رسید که باکتاب خدا موافق نیست من آن را نگفته ام )) ((63)).
امـا اهل سنت درست بر عکس عمل مى کنند یعنى سنت را برقرآن مقدم مى دارند وشاید به همین خاطر خودرا اهل سنت نامیده اند.
عـلـت آن است که اینها مى بینند کارهائى کرده اند که با قرآن مخالف است وبا آنها انس گرفته اند وحـاکـمـانـشان براى توجیه توسطجاعلین , احادیث دروغى را به پیامبر(ص ) نسبت داده اند که با قـرآن مخالفت دارد لذا گفته اند که سنت بر قرآن حاکم است , یا آن را نسخ ‌مى کند, نظیر آیه وضو ومتعه ((64)).

هـ : سنت پیامبر(ص )

خلفاى سه گانه یعنى ((ابوبکر)) و((عمر)) و((عثمان )) از نوشتن احادیث پیامبر(ص ) جلوگیرى مـى کـردنـد وحـتى گفتگوى , آن را نیزقدغن نمودند, تا جائى که ((عمر)) از صحابه خواست که کتابهاى حدیث موجود نزد خودرا بیاورند, آنها گمان کردند که مى خواهد همه را یک جا جمع کند تا اختلافى در بین نباشد, لذا کتابهایشان را آوردند, اما اوهمه آنهارا در آتش سوزاند ((65)).
دلیلشان این بود که : ((شما از پیامبر احادیثى نقل مى کنید ودر آن اختلاف مى ورزید ومردم پس از شما اختلافشان شدیدتر خواهدشد)) ((66)).
آنگاه دستور مى دادند که به کتاب خدا یعنى قرآن مراجعه کنیدکه همان شمارا کافى است , غافل از اینکه بسیارى از مسائل در قرآن به صورت کلى آمده وبیانش بر عهده پیامبر گذاشته شده است :.
(وانزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم ) ((67)).
یعنى : ((قرآن را براى تو فرستادیم تا آن را براى مردم بیان وآشکارنمائى )).
عـلـت ایـن کار بسیار واضح است , چون نقل حدیث ازپیامبر(ص ) برابراست با نقل فضایل على (ع ) ونصوص خلافتش ,ورذایل دشمنان آن حضرت ((68)).
بـشـنـویـد: ((امـام ((نـسائى )) صاحب صحیح نسائى پس از نوشتن کتاب ((خصائص )) در فضائل عـلـى (ع ) وارد ((شام )) مى شود, مردم ((شام ))به او اعتراض مى کنند که چرا فضائل ((معاویه ))را یاد آور نشدى ؟مى گوید: هیچ فضیلتى برایش جز دعاى پیامبر(ص ) بر او که فرمود:خداوند هرگز شـکـمش را سیر نکند اطلاع ندارم , آنها خشمگین شده آنقدر با تازیانه بر زیر شکمش مى زنند تا به شهادت مى رسد)) ((69)).
وآنـگـاه کـه حـدیـث نوشته مى شود یعنى از زمان ((عمر بن عبدالعزیز)) چه تناقضات ونسبتهاى زشتى به پیامبر اکرم (ص ) داده شده که زبان از بیان آن شرم دارد.
آنـهـا بـه احادیث نقل شده در کتب صحاح خویش استناد مى کنندوهمه آنهارا معتبر مى دانند در حالى که در صحیح ((مسلم )) از آن حضرت نقل مى کنند که فرمود.
((از من چیزى ننویسید وهر کس چیزى جز قرآن نوشته است باید آن را پاک کند)) ((70)).
لذا ((عمر)) اقدام به آتش زدن احادیث حضرت کرد, مى گوئیم :.
اولا: چرا خود پیامبر(ص ) یا ((ابوبکر)) این کارا نکردند؟.
ثـانـیـا: عـلـى (ع ) در روایـات فـراوانـى که از او نقل مى کنندمى فرماید: من کتاب جامعى از املا پیامبر(ص ) دارم که تمامى احکام در آن است .
ثالثا: تمامى کتب حدیث اهل سنت را باید بى اعتبار دانست .
رابعا: ((عمر بن عبدالعزیز)) هم خلاف فرمان پیامبر(ص )مرتکب شده است .
محدثین آنها هم عدالت را در این مورد رعایت نمى کنند, چرا که از ((ابوهریرة )) یهودى که تنها سه سـال آخـر حـیـات پـیـامبر مسلمان شده هزاران حدیث نقل مى کنند که از حفظ بوده چون سواد نداشته است , امامجموع روایات خلفاى راشدین وهمسران رسول خدا(ص ) واهل بیت و یک دهم یا حـتـى یـک صدم روایات او نمى شود, در حالى که على (ع ) یکى از آنان است که از شش سالگى در خانه پیامبر(ص ) بزرگ شده وآنهمه فضایل در علوم او آورده اند ((71)).
بـا ایـن وصـف اهـل سـنت تمامى احادیث کتابهاى ((بخارى ))و((مسلم ))را صحیح مى دانند, اما شـیـعیان درباره هیچیک از کتابهاى روائى شان این سخن را نمى گویند وملاک آنها این است که اگر حدیثى مخالف قرآن بود مقبول نیست , حتى اگر سند صحیح داشته باشد.
اهـل سـنـت روش اصـحاب رسول اللّه (ص )را نیز همانند سنت آن حضرت حجت مى دانند, ودلیل مى آورند که حضرت فرمود:.
((اصحاب من مانند ستارگان هستند, به هر کدام اقتدا کنیدهدایت مى شوید)) ((72)).
((اصحاب من نگهدارنده امتم هستند)) ((73)).
امـا مـى دانـیـم که این سخن مورد پذیرش نیست , زیرا بعد ازپیامبر, اصحاب آن حضرت با یکدیگر اختلاف کردند, با هم جنگیدند,همدیگررا لعن ونفرین کردند, وبسیارى از بى گناهان را کشتند, م ى خوردند وزنا کردند ومسلما پیروى از آنان نمى تواند موجب هدایت باشد.
اصلا آیا صحیح است پیامبر(ص ) به اصحاب خود فرمان اقتدابه اصحاب بدهد؟!.
اما شیعیان بر اساس روایات فراوانى که اهل سنت نیز آنهارا نقل کرده اند, تنها راه نجات را در پیروى از ((اهل بیت )) مى دانند ((74)).
به علاوه , در سند حدیث اگر یک شیعه باشد, اهل سنت آن رانمى پذیرند, اما اگر یک ناصبى باشد آن را قبول مى کنند ((75)).

و: ثقلین

یـکى از احادیث مشهور ومعروف نزد شیعه وسنى که در بیش ازبیست کتاب خود آورده اند حدیث ((ثقلین ))است که در آن پیامبر(ص )فرمود:.
((مـن در مـیـان شـما دو چیز گرانبها مى گذارم یکى کتاب خداودیگرى خاندان وخانواده ام , تا هـنـگـامـى که به آن دو چنگ بزنید هرگزپس از من گمراه نخواهید شد, از آنها جلو نیفتید که بـیـچاره مى شوید,واز آنها عقب نیفتید که بدبخت مى گردید, وبه آنان چیزى نیاموزید که آنان از شما داناترند)) ((76)).
جالب اینجاست که در برخى از کتابها این حدیث را اینگونه تحریف کرده اند:.
((من در میان شما کتاب خدا وسنت خویش را مى گذارم )) ((77)).
اما این حدیث سند درستى ندارد.
واگـر ایـن هم درست باشد ((78))
, سنت صحیح نبوى را باید از على بن ابى طالب (ع ) گرفت , نه ((ابـو هـریـرة )) و((کـعـب الاحبار)) همچنانکه درتمسک به قرآن هم باید نزد اهل بیت (ع ) رفت , چنانکه گذشت , اما اهل سنت حتى به قرآن نیز عمل ننموده اند, چون باطن قرآن نزد اهل بیت (ع ) است وکسى که از اهل بیت (ع ) پیروى نکند از قرآن نیز پیروى نکرده است .
نتیجه این مى شود که تنها شیعیان به حدیث ثقلین عمل کرده اند ((79)).

ز: اهل بیت

برخى از اهل سنت ادعا کرده اند که منظور از اهل بیت در قرآن وحدیث همسران پیامبرند, وبرخى دیگر على وفاطمه وحسن وحسین (ع )را نیز به آنها افزوده اند.
اما اولا اکثر علماى اهل سنت که عموما بزرگان آنها هستندنظیر:((مسلم )), ((ترمذی )), ((احمد بـن حـنـبـل )), ((نسائى )), ((خوارزمى )),((فخررازى )), ((طبرى )), ((ابن اثیر)), ((سیوطى )) , ((ابـن عـربـى )) ((80)) و اعـتـراف دارنـد کـه مـنـظـور از اهـل بـیت تنها پیامبر وعلى وفاطمه وحسن وحسین (ع ) هستند وبس .
ثـانـیـا, پـیامبر اکرم (ص ) تا شش ماه بعد از نزول آیه تطهیر همواره از در خانه على (ع ) رد مى شد وخطاب به آنان آیه تطهیر را تلاوت مى فرمود ((81)).
ثـالـثـا خـطـاهـائى کـه در طـول تـاریـخ از هـمسران پیامبر رخ داده بامحتواى این آیه سازگار نیست ((82)) به خلاف اهل بیت .
مضافا به بیانات حضرت على (ع ) در نهج البلاغه ((83)) پیرامون معرفى اهل بیت ((84)).

ح : امامت وخلافت

منظور از امامت رهبرى مسلمین بعد از پیامبر(ص )است .
شیعیان معتقدند که امامت منصبى است الهى , اما اهل سنت حق انتخاب امام ورهبررا به خود مردم واگذار مى کنند.
امامت در قرآن :.
1 ـ خداوند متعال در گفتگوى خود با حضرت ابراهیم (ع )مى فرماید:.
(انى جاعلک للناس اماما قال ومن ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین ) ((85)).
یـعـنـى : ((مـن تورا پیشواى مردم قرار دادم , (ابراهیم ) گفت : ازفرزندانم (نیز), گفت : عهد من ظالمین را شامل نمى شود)).
ومـى دانـیـم کـه ((ابـوبـکـر)) و ((عمر)) و((عثمان )) بیشتر ایام عمرشان رادر شرک وبت پرستى گذرانده اند وتنها على (ع ) بود که جز خداوندمعبودى نداشت واز ظلم شرک دور بوده است .
آیاتى هم صرفا در مورد امامت على (ع ) آمده است از جمله :.
2 ـ (انـمـا ولـیـکـم اللّه ورسـولـه والـذیـن امـنـوا الـذیـن یـقیمون الصلوة ویؤتون الزک و ة وهم راکعون ) ((86)).
یـعـنـى : ((ولى وحاکم شما فقط خدا وپیامبرش وکسانى هستند که نمازرا بر پا مى دارند ودر حال رکوع انفاق مى نمایند)) ((87)).
3 ـ (یـا ایـهـا الـرسـول بـلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فمابلغت رسالته واللّه یعصمک من الناس ) ((88)).
یـعـنـى : ((اى پـیـامبر, آنچه را که از جانب پروردگارت بر تو نازل گشته ابلاغ کن که اگر انجام ندهى رسالتش را نرسانده اى , خدا تورا ازمردم نگاهدارى مى نماید)) ((89)).
4 ـ (الـیـوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لک م دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا) ((90)).
یـعنى : ((امروز اهل کفر از دین شما مایوس گشتند, پس از آنهانهراسید بلکه از من هراس داشته بـاشـیـد, امـروز دینتان را برایتان کامل کرده ام ونعمتم را بر شما تمام نموده ام وراضى گشتم که اسلام براى شمادین باشد)) ((91)).
امامت در سنت :.
پـیـامـبـر اکـرم در روز 18 ذى الـحـجـه سـال دهـم هجرت در حجة الوداع مردم را در سرزمین ((غدیرخم )) گرد آورده , پس از اقرار گرفتن ازآنها در مورد ولایت وحکومت خویش فرمود:.
((هر که من مولاى او هستم على نیز مولاى اوست )) ((92)).
وفرمود:.
((کار مرا جز من وعلى کس دیگرى نمى تواند انجام دهد)) ((93)).
((هـمـانـا ایـن (یعنى على ) برادرم , وصیم , وجانشین بعد ازمن است , پس سخن اورا گوش کنید واطاعتش نمائید)) ((94)).
((اى على , جایگاه تو نزد من چون جایگاه ((هارون )) نزد((موسى ))(ع )است )) ((95)).
در روایات زیادى پیامبر(ص ) ائمه بعد از خویش را دوازده نفرمعرفى کرده است , از جمله :.
((دین همچنان پا بر جاست تا قیامت بر پا شود, ودوازده خلیفه بر شما خلافت کنند که همه آنها از قریش هستند)) ((96)).
اهـل سـنـت در تطبیق این روایات اختلاف کرده اند, تا جائى که معاویه ویزید وبنى مروان را نیز از مصادیق آن به شمار آوردند ((97)).
امـا حـقـیـقت این است که اهل سنت تا سال 230 على (ع ) را جزوخلفاى راشدین هم نمى دانستند واورا بـر مـنـابـر لعن مى کردند, در این سال بود که ((احمد بن حنبل )) نام آن حضرت را در زمره خلفاى راشدین به حساب آورد ((98)) وگفت :.
((دربـاره بـزرگـوارى هـیـچ یک از یاران پیامبر(ص ) به اندازه على (ع ) حدیث حسن به دست ما نرسیده است )) ((99)).
اما شیعیان بر اساس روایات فراوانى که حتى اهل سنت نیز آن رانقل کرده اند, مصداقش را دوازده امام خویش مى دانند, از جمله :.
پیامبر در جواب یک یهودى که از جانشینانش سؤال کرد فرمود:.
((جـانـشـین من على , بعد حسن وحسین , بعد فرزندان حسین :على , محمد, جعفر, موسى , على , محمد, على , حسن , آنگاه محمدمهدى (عج ) مى باشند)) ((100)).
اهل سنت مى گویند:.
تصریحى درباره خلافت از جانب پیامبر(ص ) نیامده , وخلافت جز با شورا ممکن نیست , و((ابابکر)) با راى بزرگان از اصحاب به خلافت برگزیده شد ((101)).
آنـها حتى مى گویند: خلافت با زور وجنگ هم ثابت مى شودونیازى به بیعت ندارد, ((عبداللّه بن عمر)) مى گوید: ((ما همراه کسى هستیم که پیروز شود)) ((102)).
علاوه بر دلیلهائى که براى اثبات امامت وخلافت على (ع )واولاد طاهرینش آمده مى گوئیم :.
1 ـ چـرا ((ابـوبـکر)) و((عمر)) و((معاویه )) و((بنى مروان )) و((بنى عباس ))و براى خود جانشین تعیین کرده اند؟.
2 ـ آیا پیامبر(ص ) به اندازه خلیفه اول ودوم بینش نداشت وآینده نگر نبود؟.
3 ـ آیا پیامبر(ص ) که پایه گذار حکومت اسلامى بود دلش به اندازه خلفا براى اسلام نمى سوخت ؟.
4 ـ پـیـامـبـرى که هر گاه از مدینه بیرون مى رفت جانشینى براى آن تعیین مى کرد آیا به هنگام مرگش این کاررا نکرد؟ ((103)).

ط : صلوات

روایات فراوانى در کتب اهل سنت هست که مى گویند:.
وقتى آیه شریفه :.
(ان اللّه وملائکته یصلون على النبی یا ایها الذین امنوا صلوا علیه وسلمواتس لیما) ((104)).
یـعـنـى : ((هـمـانـا خداوند وملائکه اش بر پیامبر صلوات مى فرستد,اى اهل ایمان (شما هم ) بر او صلوات وسلام بفرستید)).
نازل شد, اصحاب نزد آن حضرت آمده چگونگى صلوات فرستادن بر ایشان را سؤال کردند, فرمود:.
((بـگوئید: ((اللهم صل على محمد وعلى آل محمد کما صلیت على ابراهیم وعلى آل ابراهیم انک حمید مجید)) ((105)).
بـر هـمـیـن اسـاس شیعیان همیشه در صلواتهایشان مى گویند:اللهم صل على محم د وعلى آل محمد, اما اهل سنت پس از ذکر نام پیامبرمى گویند: صلى اللّه علیه وسلم .
به علاوه :.
رسول خدا(ص ) فرمود:.
((دعا به آسمان بالا نمى رود مگر زمانى که بر محمد واهل بیتش درود بفرستند)) ((106)).
وفرمود:.
((هر کس نمازى بخواند که در آن بر من وخاندانم درود نفرستدنمازش قبول نیست )) ((107)).
امام ((شافعى )) هم به مضمون این حدیث فتوا داده است ودر شان اهل بیت این شعررا سروده است :.
کفاکم من عظیم الشان انکم ـــــ من لم یصل علیکم لاصلاة له ((108)).
یـعـنـى : ((در مـقـام ومـنـزلـت شما همین بس که هر کس بر شما درودنفرستد نمازش درست نیست )) ((109)).