هر روز عاشورا و هر زمین کربلااست
اى کـاش مردم این سخن را مى فهمیدند ودر هر سرزمینى که وارد مى شدند وهر روزى که بر آنها مـى گـذشت , حق اسلامى را که اباعبداللّه الحسین (ع ), به خاطر آن کشته شد, ادا مى کردند اگر چـنـیـن مـى کـردند, بى گمان سیماى مسلمانان در جهان تغییر مى کرد وبه جاى آنکه بردگانى بـاشـنـد, سرورانى مى شدند ولى متاسفانه بسیارى ازشهادت امام حسین وانقلاب مبارکش , تنها گـریـه وزارى وفـریـاد وزدن به خویش وزنجیر وقمه وشبیه در چند ساعت از چند روز مشخص ازسال , به خاطر احیاى آن واقعه , مى دانند وپس از آن همه چیز به فراموشى سپرده مى شود.
بـیـشتر اهل سنت وجماعت , کارهاى شیعیان را در مورد عزادارى روز عاشورا ـ از سینه زدن وقمه وزنجیر وخون خود ریختن ـ موردانتقاد قرار مى دهند ومتاسفانه رسانه هاى تبلیغاتى عربى وغربى نـیز ـ دراین زمان ـ شیعیان ایران را در ایام عاشورا به گونه اى نشان مى دهند که گویا درندگانى هستند که جز خشونت نمى دانند وارضا نمى شوند مگربا ریختن خون از بدن مردم !.
وعـلـى رغـم اینکه شیعیان هند وپاکستان , آن کارهارا وکارهاى دیگر, با شدت وخشونت بیشترى انـجـام مـى دهـنـد ولـى رسانه هاى تبلیغاتى بویژه تلویزیون , تنها شیعیان ایران را زیر ذره بین قرار مى دهندوبى گمان هر پژوهشگرى وهر کس که به اسلام ومسلمین اهمیت مى دهد, از انگیزه آنها با خبراست .
چـرا ایـن رسـانـه هاى تبلیغاتى , نماز جمعه تهران را که بیش از دومیلیون مسلمان , در آن شرکت دارند وبه امامت رئیس جمهور, نمازرابرگزار مى کنند, پخش نمى کنند؟.
چـرا رسـانـه هاى غربى آن خشوع وخضوع میلیون ها مسلمان دردعاى کمیل شبهاى جمعه ایران گـزارش نمى دهند, که خیابانهارا پرمى کنند وراه را مسدود مى کنند ورفت وآمد ماشین ها دچار مـشـکـل مـى شـود وزنـهـا ومـردان وکـودکـان وسـالخوردگان را مى بینى که دستهارا به سوى پروردگارشان بلند کرده در سکون وسکوت شب تار,خدایشان را مى خوانند وآمرزش گناهان را از درگاهش مسالت مى نمایند؟.
چـرا فـقـط بـه نـقل مراسم عاشورا اهمیت مى دهند وانگشت مى گذارند روى قمه زدن تعدادى انگشت شمار؟ حق این است که بعضى از شیعیان که آن اعمال را آنجام مى دهند, عملشان ربطى به دین ندارد, هر چند مجتهدان در آن اجتهاد کنند واجر زیادى در آن به شمارآورند اینها چیزى جز بـرخى عادت ها وطغیان عاطفه ها نیست که افرادرا از حالت عادى خارج ساخته است وبه مرور ایام فرزندان ازپدران ـ بدون تحقیق واز راه تقلید کور کورانه ـ به ارث برده اند بلکه برخى از مردم عوام مى پندارند که ریختن خون با قمه زدن , تقرب به خداى متعال است وبرخى فراتر رفته بر این باورند که هر کس چنین کارهایى را انجام ندهد, امام حسین را دوست نمى دارد!!.
مـن هـر گاه به خویشتن باز گشتم هر چند شیعه واقعى هستم , ازاین منظره هایى که انسان هارا متنفر مى سازد وفرد سالم را منزجرمى نماید, هرگز قانع نمى شوم .
چـه مـعـنى دارد که انسان نیمه برهنه شود وبا دست خودشمشیرى را بر دارد ودر یک حرکتهاى جنون آمیز وبا فریاد حسین !حسین ! خودرا محکم بزند وبدنش را خون بیاندازد.
شـگفت انگیزتر آن که پس از بازگشت این آقایان به حال خودشان وپس از گذشت چند لحظه از مـراسـم عـزادارى , وبـه جـاى آنـکـه کـامـلا انـدوهناک وغمگین به نظر آیند, آنان را مى بینى که مـى خـندندوشیرینى مى خورند ومى آشامند ومیوه مصرف مى کنند وخوش مى گذرانند, گویا با گـذشـتـن آن دسـتـه عـزادارى , هـمـه چیز تمام مى شود! ازآن بالاتر اینکه برخى از اینان (بلکه بـیـشـتـرشـان ) تعهدى نسبت به دین ندارند ولذا من به خود اجازه دادم که چندین بار, مستقیما آنان را موردانتقاد قرار دهم وبه آنها بگویم که کارشان , تقلید کورکورانه وتئاترمردمى بیش نیست !.
آرى ! ایـن کـار جـاهـلان وعـقـب افتادگان شیعه است ولى بهرحال راهى است براى اظهار عشق وعلاقه شان به امام حسین (ع ) چنانکه مى پندارند ـ تا آنجا که یکى از آنان به یکى از علما گفته بود: غـذایـى رابـراى مراسم عزاى حضرت عباس درست کردم ودر طول مدت حتى کفشم را از پایم در نیاوردم آن عالم به او گفته بود: پس چگونه وضومى گرفتى ونماز مى خواندى ؟! او اصلا به سخن آن عالم اعتنایى نکرد,چرا که معتقد بود پاداش خودرا از حضرت عباس خواهد گرفت .
در مـقـابـل مـى بـیـنـیـم صوفیان از اهل سنت بویژه گروه قادریه یانقشبندیه , طى حلقه هایى , حـرکـتـهـاى عـجیب وغریبى انجام مى دهند,فقط به خاطر نزدیک شدن به رئیس فرقه از جمله کارهایشان زدن میخ در سر وچشم واستعمال خنجر وشمشیرو به هوا پراکندن دودهایى مخصوص وحـرکـت تند سرها در حین پخش ترانه هایى مخصوص است برخى از آنان پنج ساعت متمادى دور خود مى چرخدوهمه مى دانند که برخى از آنها نه نماز مى خوانند ونه از هر کفرودشنامى نسبت به خدا ورسولش پرهیز مى کنند ونه از انجام هر کارزشت وناروائى پروا دارند.
بـهـرحال تذکر مى دهم که تمام این امور, بدعتهایى است که اخیراپدید آمده واستعمار آن را تغذیه مـى کـنـد وتـبـلیغ مى نماید وخوشبختانه نزد ما شیعیان در حال تمام شدن است , پس آیا برادران اهل سنت نیز ازآن کارهادست بر مى دارند یا خیر؟!.
خـدا بیامرزد شهید بزرگوار آیة اللّه سید محمد باقر صدررا که وقتى از او سئوال گرفتم راجع به این کارها (قبل از شیعه شدنم ) فرمود:((این کارهایى را که مى بینى از زدن به خود گرفته تا خون خودرا ریختن ,کارهاى عوام وجاهلان است وهیچ یک از علماى مارا نخواهى یافت که چنان رفتارى داشته باشد, بلکه همواره آن را تحریم مى کنند ومردم را ازآن باز مى دارند)).
با توجه به اینکه من با بدعت ها مخالفم وهر جا باشد با آنها نبردمى کنم , به ناچار هم باید به شیعیان بـفهمانیم که از آن دست بر دارندوهم به اهل سنت وجماعت بفهمانیم که این اعمال هرگز نباید مانع شوداز اینکه حقیقت را دریابند وپیروى از اهل بیت کنند نه تقلید از عوام شیعه ونادانانشان .
از آن که بگذریم رفتار رسول خدا(ص ) براى ما الگوى نیکواست .
زیـرا عـمـوى آن حـضـرت وحـمـایـت کننده اش حضرت ابوطالب ازدنیا رفت , آن حضرت بسیار انـدوهـگـیـن ومحزون شد ونیز برترین همسرانش وفات یافت وعمویش حضرت حمزه به شهادت رسـیـدوبدن پاره پاره اش را دید وجگرش را مشاهده فرمود که از بدن جدا شده بود وبسیار ناراحت شد ولى در تمام حالات , تنهامى گریست .
حـضـرت رسـول (ص ) بر فرزندش ابراهیم گریست وهنگامى که جبرئیل به او خبر داد که نوه اش حـسین به شهادت مى رسد, گریست ,وهمچنین بر برادرش وعموزاده اش على گریست هنگامى کـه فـهـمـیـدامـت بـه او غـدر وخـیـانـت مى کند وبدبخت ترین مردم اورا به شهادت مى رساند ومحاسنش را به خون سرش رنگین مى سازد.
حضرت رسول (ص ) بسیار گریه مى کرد, بلکه به مسلمانان دستور داده بود که اگر نتوانند گریه کـنـند, خودرا به حالت گریه در آورندوبه خدا پناه مى برد از دیده اى که اشکش جارى نشود ولى نـهـى کـرد ازایـنکه اندوه , انسان را وادار به زدن در صورت خویش وپاره کردن پیراهنش کند, چه رسد به اینکه با آهن وشمشیر بدن خودرا زخمى سازد وخون را از آن جارى نماید.
ایـن است نخستین اماممان , پس از رسول خدا(ص ) حضرت على بن ابى طالب (ع ) که بعد از وفات بـرادرش وعـمـو زاده اش رسـول گـرامى اسلام با اینکه محنت سنگین ومصیبت زیاد بوده وپس اندک مدتى , (حد اکثر حدود شش ماه ), همسر مهربانش فاطمه زهرا به پدرش ملحق شد, وبا اینکه حضرت توانایى تحمل این دو مصیبت بزرگ را با بدن نحیفش نداشت ولى هرگز این کارهایى را که امروزه عوام الناس انجام مى دهند, انجام نداد.
وهمچنین امام حسن وامام حسین (ع ), پس از وفات جد بزرگوارشان حضرت رسول (ص ) وپس از وفات مادرشان , سرور زنان جهانیان وحتى وقتى شنیدند ابن ملجم ملعون پدرشان را ـ که بهترین وبرترین مردم پس از پیامبراست ـ در محراب نماز, ضربت زده است , چنان کارهایى را انجام ندادند.
ونـیز امام على بن الحسین زین العابدین (ع ), آن کارهارا انجام نداد هر چند با دیدگان خود فاجعه کـربـلارا شـاهـد بـود ودیـد چـگـونـه پـدرش وعموهایش وبرادرانش , با فجیع ترین شکل به قتل رسیدندومصائبى بر او وارد شد که کوه هارا به لرزه در مى اورد.
واصـلا تـاریخ ثبت نکرده است که یکى از امامان (ع ) شبیه آن کارهارا انجام داده یا پیروانش را به آن دسـتـور داده اسـت , تـنـهـا مـطـلـبـى کـه از آنـهـا ثبت شده , این است که دوست داشتند شعرا, مـراثى ومصیبت هاى اهل بیت را بسرایند وخود مى گریستند ودلتنگ مى شدندومردم را دستور به گریستن وحزن بر اهل بیت مى دادند واین امرى است مستحب , اگر واجب نباشد.
مـن شـخـصـا در مـوارد گـوناگون در کشورهاى مختلفى , در مراسم عاشورا وعزادارى شرکت کـرده ام وهیچ گاه ندیدم یکى از علماى شیعه چنین کارهایى را انجام دهد, گواینکه اندیشمندان شیعه از این کارهابى زارند وتلاش در بر اندازیش دارند.
لذا ما پس از آگاهى وشناخت حقیقت اهل بیت (ع ), نباید از عوام الناس , در کارهایشان تقلید کنیم بـدون آنـکـه بـحـث وبـررسـى بـنـمـاییم ,بلکه باید یادواره عاشوراى حسینى را با خواندن مقتل ویادآورمصیبت هاى اهل بیت عصمت وطهارت , در حزن وگریه وفریادبگذرانیم عبرت در آن است که قلب , با انسان هماهنگ شود وهمراه بادیدگان بگرید, تمام اعضا وجوارح گریه کنند ودر برابر یاد خداوچیزى که بحق از طرف بارى تعالى نازل مى شود خضوع وخشوع کنند وبا پروردگار خود عـهـد کـنـند وپیمان ببندند که در راه حسین که همان راه پیامبر واهل بیتش (ع ) مى باشند, گام بردارند.
وبدینسان عاشورا با عزایش واندوهش وبسیار گریستنش وزنده نگهداشتن یادش والگو گرفتن از مواضع قهرمانانش , خالص ومنزه براى شیعیان مخلص وپاکى که پیرو سنت راستین پیامبرورفتارها واقـوال ائمـه اطـهار سلام اللّه علیهم اجمعین , هستند مى ماندولى کارهاى عوام شیعیان , پیوسته جاى انتقاد دارد ومتاسفانه موردسؤ استفاده خرابکارانى است که در آب گل آلود ماهى مى گیرند تاعقاید شیعیان را بد جلوه دهند وآنان را از اهل بیت جدا سازندوتکفیرشان کنند.
بار الها! تورا حمد وسپاس بى پایان مى گوییم که مارا از شیعیان ومستبصرانى قرار دادى که از راه بحث وتحقیق به سوى حق راه یافتیم واز جمله شیعیان عوام قرار نگرفتیم .
بـر خـواننده گرامى است که با تبعیت والتزام به سنت راستین پیامبر که از طریق امامان پاک اهل بیت (ع ) اسلام رسیده است خودراالگو قرار دهد.
لازم بـه تـذکـراسـت کـه بسیارى از علما مانند مرحوم سید محسن امین ((ره )) وامروز نیز رهبر مـعـظـم انقلاب , حضرت آیة اللّه سید على خامنه اى وحضرت آیة اللّه سید محمد حسین فضل اللّه , فتوا به ناروابودن وحرمت قمه زدن داده اند وحتى آنان که جایز دانسته اند آن رامشروط به دو شرط کـرده انـد, مـراعات ضرر وزیان آن به انسان وعدم وهن مذهب , یکى از علماى گذشته مى فرمود: شـمـشـیـرهـایـى که درگذشته , شیعیان آن را در برابر ظالمان بلند مى کردند, امروز براى زدن به سرهاى خود, از آن استفاده مى کنند تا جایى که انگلیسى ها مقدار زیادى از شمشیر بر دسته هاى عـزادارى ـ در کـربلا ـ تقسیم مى کردند! گرچه این برنامه ها از هندوستان آمده بود, ولى در شهر کربلا نیز چنین کارهایى را رایج کردند وبه تدریج جز سنت هاى عزادارى در آمد, امابحمداللّه امروز, بـا پیدایش رشد فکرى در میان مسلمانان وفتواى علماى دین , قمه زدن از رده خارج مى شود ودر جمهورى اسلامى ایران تا 98% از بین رفته وهمچنین در عراق ولبنان , بهرحال این عبارت جاهلان وسـاده انـدیـشـان اسـت کـه قـضـیـه امـام حسین را بالاتر از فتواى مراجع دین مى دانند وبه نحو دلـخـواهـشان مى خواهند از این قضیه مهم ,بهره بردارى کنند نه آنچه را امامان اهل بیت ومراجع مى خواهند.
شیعه ونماز گزاردن
یـکـى از اعـتـراض هاى جوانان اهل سنت به شیعیان , اهمیت ندادن به اقامه نماز وعدم خشوع در آن اسـت مـثلا هنگامى که در برخى مناسبت ها وکنفرانس ها با برادران شیعه شان مى خواهند نماز بـخـوانـنـد,مى بینند که برخى نماز گزاران شیعه , اهمیتى به ترتیب صف هاى جماعت وکنار هم ایستادن با نظم خاص , نمى دهند.
بسیار دیده شده است که صف اول هنوز کامل نشده , ولى صفهاى دیگر پشت سر امام جماعت بدون هـیـچ نظمى بسته مى شودوبرخى نمازگزاران شیعه , در هنگام نماز جماعت , وارد مسجدیا از ان خـارج مـى شوند وبین نمازگزاران راه مى روند وحایل میان آنهاوقبله مى شوند که نزد اهل سنت , این کار, نمازشان را باطل مى کند.
حق این است که برگزارى نماز جماعت نزد اهل سنت , منظم تراز شیعیان است .
پـس اگـر با آنها نماز بخوانى , مى بینى امام جماعت , قبل از آغازنماز, به نمازگزاران مى نگرد وبه آنها دستور مى دهد که صفهایشان رامرتب ومنظم کنند ومى گوید: ((استووا رحمکم اللّه )) واز آنها مى خواهدکه میان خودشان فاصله اى نیاندازند وهمه کنار یکدیگر, یک صف واحدرا تشکیل دهند, ونـمـازگـزاران را مـى بـیـنى که به هم مى پیوندندوبراى پر کردن جاهاى خالى از یکدیگر سبقت مى گیرند.
الـبـته این کارها, درست وجالب است ولى متاسفانه مساجداهل سنت را مى بینى که بیشتر به نقش ونـگـارش اهـمـیـت مـى دهـنـدوعـلـمایشان بیشتر موعظه مى کنند ولى هیچ اهمیتى جدى به طهارت وپاکیزگى ودورى از نجاسات نمى دهند واین در مذاهبشان بویژه حنبلى ها جایزاست مثلا نسبت به پوشیدن طلا نزد مردان بى بندوبارى آنقدر زیاداست که مى پنداشتیم مذاهبشان آن را روا دانـسـته ونمازخواندن با طلارا جایز مى داند در حالى که تمام مذاهبشان آن را براى مردان تحریم مـى کـنند ودر حالى که مى گویند صف هارا پر کنید تاشیطان در میان شما داخل نشود, متاسفانه پشت سر هر خوب وبدى , خواندن نمازرا جایزمى دانند وچه بسا در صف اول جماعت , حاکم کافرى همراه بامزدورانش باشند, که این خود شیطان است , بدون کم وزیاد!.
ولـى شـیعیان مساجدرا براى خدا مى دانند وآنهارا سنگرمسلمانان به حساب مى آورند وساختمان مـسـجـد خـیـلـى سـاده ومـعـمـولـى وبـدون زیـنـت زیـادى است ومساجد آنها به وسیله خود مـردم بناشده است نه با پول دولتها واز طرفى هم بسیار اهمیت به پاکى وطهارت مسجد مى دهند ونـمـى گـذارنـد لـحظه اى مسجد, نجس شود,بهرحال مسجد داراى احکام زیادى است که علما پـیـوسـتـه آنـهـارا بـراى مـردم بـیان مى کنند این انتقاد نسبت به مسجد شیعیان هم مى شود با چـنـدسـخـنرانى یا آویزان کردن پوسترهایى براى توجه مردم به این مسئله آن را از بین برد در هر صورت امروز وضعیت مساجد شیعیان در ایران ,لبنان وسوریه بسیار بهتر ومنظم تر شده است .
مگر ما مامور نیستیم که با مردم , رفتارى خوب ونیکو داشته باشیم چرا آنقدر به خاطر بى نظمى یا راه رفتن کسى در میان صف ها,خشونت به خرج دهیم تا جایى که حتى بعضى از جوانان اهل سنت به خاطر این شدت ها وسختگیرى ها نیز حاضر نیستند, به مسجدهاى خودشان بروند.
مـا بـرایـمـان مـهـم تراست که جوانان وارد مسجد شوند ودر آنجاتربیت گردند نه اینکه تا کسى روبروى ما آمد یا در میان نمازگزاران حرکت کرد, سر او فریاد بزنیم واورا از مسجد برانیم پس باید با اخلاق اسلامى پیشرفته رفتار کنیم نه با خشونت صحرانشینان بدوى .
بـهـرحـال اهل سنت اهمیت زیادى مى دهند که کسى در اثناى نماز, در میان صف ها حرکت نکند زیـرا طبق روایات خودشان ,معتقدند اگر کسى روبروى نمازگزار راه رود, نمازش قطع مى شود ودربـرخـى روایـاتشان آمده که اگر کسى روبروى نماز گزار راه برودشیطانى است که باید آن را راند!!.
از آن سوى , شیعیان هم خیلى به این مسائل بى اهمیت اند من پشت سر بسیارى از علما ومراجع در کـشورهاى مختلف نماز خوانده ام ولى ندیده ام یک بار هم , امام جماعت روبه مردم کند وبگوید که بایدصف هارا پیوسته ومنظم کنند وهیچ کس را ندیدم حرکت مردم را درمیان صفوف جماعت منع کند ((157)).
الـبته قطع دارم که در مذهب اهل بیت , هیچ اشکالى ندارد اگرکسى روبروى نمازگزار بایستد یا راه رود, واز نـظـر عـقـلـى ونـقـلـى ,هـمـیـنطور باید باشد زیرا مبطلات نماز نزد شیعه وسنى , معروف است وهیچ جا گفته نشده است که به خاطر راه رفتن کسى در برابرنمازگزاران , نماز آنها باطل مى شود.
بـخارى در صحیحش نقل کرده است که نزد عائشه چنین گفته شد که نماز قطع نمى شود جز با حـائل شـدن سـگ یـا خـر ویا زن ! میان انسان نمازگزار وقبله ! عایشه خیلى ناراحت شد وگفت : ((مـارا بـه خرهاوسگ ها, تشبیه کردید به خدا قسم پیامبررا دیدم که نماز مى گذارد ومن بر روى تخت میان او وقبله فاصله انداخته بودم )) ((158)).
وایـن نـزد اهـل سـنـت دلـیـلـى قوى وبرهانى قانع کننده است براى اینکه با فاصله انداختن بین نمازگزار وقبله , نماز باطل نمى شود ولى هر جایزى , پسندیده نیست , واگر مسلمان احتیاط کند تـا بـر گـرده نمازگزاران پا نگذارد وبا گامهایش , آنهارا مورد اهانت قرار ندهد درحالى که براى پروردگارشان به خاک افتاده اند, کار پسندیده ومستحبى انجام داده است واز نظر تربیت اخلاقى , مـورد پـذیـرش هـمـگـان است واسلام بر آن صحه مى گذارد, زیرا احترام وتقدیر نمازگزاران در آن نهفته است , وبى گمان دشواراست بر انسان که در حال مناجات باپروردگارش باشد, وشخصى , خضوع وخشوع اورا به هم بزند.
مـگـر نـه رسـول خـدا(ص ) از نشستن در میان راه نهى کرد زیرا درآن بر عبور کنندگان سخت مى گذرد بویژه بر زنانى که قطعا بر آنهادشواراست در خیابانى راه بروند که مردان در دو طرفش نشسته اند.
حـال که سخن از حق به میان آمده وما در تمام بحث هایمان بر آن تکیه مى کنیم وقرآن کریم به ما فهمانده است که خداى متعال از حق گفتن خجالت نمى کشد, پس حق این است که در این زمینه شیعیان ازبرادران اهل سنت خویش استفاده کنند واین تربیت اخلاقى را براى خود برگزینند وبراى نـمـازگـزاران , حرمت وقداستى بالاتر قائل شوند,مادام که در برابر پروردگارشان ایستاده , یا به رکوع رفته ویا ساجدند.
این سخن را با برخى از پیشوایان وبزرگان تشیع در میان گذاشتم , وآنها هم اعتراف به کوتاهى در ایـن زمـیـنـه کـردند ولى یکى ازآنان به من اعتراض کرد که این مسائل , سطحى وبى ارزش است وفایده در محتواى نمازاست .
گـفـتـم : چندان هم سطحى نیست , زیرا این یک نوع نظم وترتیبى است که هیبت ووقاررا در پى دارد ودیـگـران را بـه احـتـرام وامـى دارد, ودیـن ما دین نظم وترتیب است که از هرج ومرج بى زار وبه نظم وترتیب علاقه منداست مگر خداى متعال نفرموده است ((بـر نـمـازهـاى خـود ونـمـاز مـیـانـه مـحـافظت کنید وبا خضوع وخشوع در برابرخدا به نماز بایستید)) ((159)).
ومگر نفرموده است ((خـداونـد دوسـت مـى دارد آن مـؤمـنان را که در صف جهاد کافران , مانندسد آهنین , همدست وپایدارند)) ((160)).
وایـن سـوره بـه سـوره صـف نـامـیـده شـد چـرا کـه صف ونظم نزدخداوند از اهمیت زیادى بر خورداراست ((161)).
وشـایـد مـشکلات تاریخى شیعه در خصوص نماز جماعت ,چنین سهل انگارى را برایشان به وجود آورده , زیـرا دوران هـاى سـختى بر آنان گذشته است وبراى آنها دشوار بود که به امامت اهل سنت نـمـازبگذارند, چرا که اهل سنت در همان حال که احکام نمازرا مى خواستندبه خوبى انجام دهند, عـادت کـرده بـودنـد که در میان نماز, به امام على واهل بیت ناسزا گفته ولعن کنند! از آن سوى نـمـى تـوانـستند جداگانه نمازجماعت برگزار کنند چرا که فورا متهم به رافضى بودن شده واز بین مى رفتند ولذا بیشتر اوقات از روى تقیه با اهل سنت نماز مى خواندندوپس از نماز فورا به خانه خود باز مى گشتند وبسیارى نمازرا اعاده مى کردند.
نـتـیـجـه مى گیریم که مخالفین اهل بیت وشیعیانشان بدان جهت به نام ((اهل سنت وجماعت )) مـعـروف شدند که اغلب مسلمانان از آنان پیروى کردند ومانند آنها وهمراه آنها نماز خواندند ودر جماعتشان حاضر مى شدند, ولى شیعیان پشت سر امامشان نماز مى خواندندوبقدرى عددشان کم بود که مانند نقطه سفید در لباس سیاه مشخص شده بودند وفرقه اى دیگر به شمار مى آمدند.
وپـس از آنـکـه به عنوان یک فرقه اسلامى ویژه , به منصه ظهوررسیدند وفقه اهل بیت را در جهان مـطـرح کـردند, طبق نصوص وارده ازاهل بیت , نمازرا تنها پشت سر امامان جماعتى عادل , زاهد ودانـشـمـند,برگزار مى کردند, به عکس اهل سنت که نمازرا پشت سر هر مؤمن وفاسقى , صحیح مى دانند.
از ایـن روى وقـتـى شـیـعـیـان بـه مـسجدى وارد مى شوند که امامش رانمى شناسند, در یکى از گـوشـه هـا, نمازرا به صورت فرادى مى خوانندزیرا به امام اطمینان ندارند, از آن سوى اهل سنت وجماعت , چنانکه ذکر شد, پشت سر هر مؤمن وفاجرى روا مى دانند.
مگر نه عبداللّه بن عمر, پشت سر یزید بن معاویه وهمچنین پشت سر حجاج بن یوسف ثقفى وحتى پشت سر نجده خارجى نمازخواند وهمه اینان متجاهر به فسق وفجور وتبهکارى بودند.
واگـر شـیـعـیان افراط مى کنند در این زمینه , وپشت سر هر کس نماز نمى خوانند وحتى بسنده نـمـى کـنـنـد بـه ده ها نمازگزار که با امام جماعتى مشغول نمازند, به خاطراین است که در دین احـتیاط مى کنندومى خواهند نمازشان را به نحو احسن انجام دهند تا مورد رضایت حق تعالى قرار گـیـرد گـویـا انـسان شیعى مى پندارد نمازش از نظر شرعى مقبول نیست اگر پشت سر امامى ناشناخته باشد وگویا خداوند اورامجبور به جستجوى دقیق در امور دین کرده است .
علاوه بر مسائل وامورى که ذکر شد, یادم مى آید یکى ازمسئولین جمهورى اسلامى ایران روزى به مـن مـى گـفـت : او ودوسـتانش آرزو داشتند, حکومت بدست آنها افتد, از جمله رادیو وتلویزیون ولى وقتى انقلاب به پیروزى رسید, با مشکلات زیادى روبرو شدند.
شـیـعـه ـ چـنانکه یاد شد ـ از صحنه به زور خارجشان مى کردندولذا فتواهایشان بسیار با احتیاط وشـدت هـمراه بود, مثلا بسیار اهمیت مى دهند به مقدمات نماز از قبیل طهارت ودقت در غسل ووضـو تـاجـایى که مسجدى را نمى یابى که خالى از وسواسى هایى در زمینه طهارت , قرائت وعدد رکعات باشد!.
بـهـرحـال مـن بـر این باورم که اسلام دین فطرت است وفطرت ,میانه روى در اموراست خداوند مى فرماید ((واینچنین ما شمارا امتى میانه رو قرار دادیم ((162))
)).
ورسول خدا(ص ) فرمود ((بهترین کارها, میانه روى در آنهااست , نه افراط ونه تفریط ((163))
)).
پـس ایـن سخن اهل سنت که مبالغه در سهل انگارى مى کنندونمازرا پشت سر هر مؤمن وفاسقى مى خوانند,افراطاست .
وآن هـمـه سختگیرى که شیعیان دارند تا جایى که خواندن نمازجماعت را روا نمى دارند جز پشت سر امام عادل ویژه اى از هر نظر, این هم افراطاست .
اسـلام اهـل بـیـت , امـام فـاجـررا نمى پذیرد ودر شرایط امام جماعت , کافى مى داند که علنا فسق وفـجـورى را مـرتـکـب نشود این شرط براى امام عادل کافى است ((164))
وپیامبر(ص ) همواره به اصحابش سفارش مى کرد ((آسان بگیرید وسخت نگیرید بشارت دهید ومردم رامتنفر نسازید)) ((165)).
ومى فرمود ((بر خود سخت نگیرید تا خدا بر شما سخت نگیردچنانکه با بنى اسرائیل رفتار کرد)).
پـس اسلام دین یسر وآسانى است البته مقصودم تنازل وسهل انگارى در احکام شرع نیست هرگز, بـه خـدا پـنـاه مـى بـرم از آن , ومن خودخشمناکم بر آن مذاهبى که طبق آرا ونظرات خود عمل مـى کـنـنـدواحـکـام الـهـى را بـا هـواى نفس خویش کم وزیاد مى کنند ولى اگر آن همه تشدید وسـختگیرى را از اجتهادات بشر ـ نه از صمیم دین ـ مى بینى ,قطعا متاثر مى شوى وتو خود سخن خداى متعال را در قرآن مى خوانى که فرموده است ((وهمانا خداوند, سختى را در دین براى شما قرار نداد)) ((166)).
وفرموده است ((خداوند, یسر وآسانى را براى شما مى خواهد, نه شدت وسختى )) ((167)).
وانـگـهى به کارها ورفتار وسواسیان وسختگیران که مى نگریم ,دین را کابوسى مى یابیم که با توان انـسـان , مـطـابقت ندارد, آنجاست که ممکن است شیطان به قلبت راه یابد وشک وتردید, تورا فرا گـیـردوهمانابدترین بیمارى , همین است که انسان مسلمان , دچار وسواس شود پس نداند چقدر نماز خوانده وکى خوانده وچگونه خوانده وشیطان هم بااو بازى کند وقلبش را پر از وسوسه نماید, واى بـسـا هـمـیـن وسـوسـه ازعـبادات به معاملاتش نیز سرایت کند وزندگیش قابل تحمل , نه براى خود ونه براى همراهان وخویشانش باشد خداوند ما وشمارا از آن درامان نگهدارد.
فقهاى ما نیز چنین اشخاصى را بیمار مى دانند وآنهارا جدا ازوسوسه بر حذر مى دارند.
شیعه ونماز جمعه
از امور مهمى که اهل سنت , شیعیان اهل بیت را مورد انتقاد قرارمى دهند, کم اهمیت دادن به نماز جـمـعـه است که برخى از آنان بقدرى افراط مى کنند که شیعیان را به خاطر اهمیت ندادن به نماز جمعه , کافرمى دانند!! زیرا از رسول خدا(ص ) حدیثى را نقل مى کنند که فرمود ((هر که سه هفته در نماز جمعه شرکت نکند, از اسلام بى زاراست )).
یا اینکه از حضرتش سئوال کردند, عاقبت کسى که نمازجمعه را ترک مى کند چیست ؟ فرمود ((او در دوزخ است )) ((168)).
واما در میان شیعیان اختلاف است که در عصر غیبت امام مهدى ((عجل اللّه فرجه )) آیا نماز جمعه واجـب اسـت یا خیر فقها منقسم شدندبین کسى که قائل به وجوبش در هر زمان است وبین کسى که معتقداست واجب نمى شود جز با شرایطش واز شرایطش این است که حاکمى عادل آن را برگزار نماید.
لازم بـه گـفتن است که قبل از تشیعم از آقاى خالصى که در حرم امام موسى کاظم (ع ) در بغداد (کاظمین ) نماز جمعه را برگزار مى کرد,خوشم مى آمد وگاهى از نجف یا کربلا به بغداد مى رفتم کـه در نمازجمعه شرکت کنم وتعجب مى کردم از شجاعت آقاى خالصى که هیچ اعتنایى نمى کرد به انتقاد برخى علما که نماز جمعه را واجب نمى دانستند, وبا بهترین وجهى آن را برگزار مى نمود مـن در آن دوران کـه سـال 1968 مـیـلادى بود, مردم زیادى را مى دیدم که با او اقامه نمازجمعه مى کردند ((169)).
از سـوى دیـگـر تـعـجـب مى کردم از آنهایى که بر او خرده مى گیرندکه چرا نماز جمعه برگزار مى کند ومى گفتم : چگونه اینها مجتهدى رامورد انتقاد وطعن قرار مى دهند به صرف اینکه نماز جمعه را مى خوانددر حالى که خداوند فرموده است ((اى مؤمنان هر وقت اعلام نماز جمعه شد, به سرعت براى یاد خدا (اقامه نماز جمعه ) به آن سوى بشتابید)) ((170)).
مـن هـمـچنان سرگردان ماندم بین دو اجتهاد: اقامه نماز جمعه یاعدم اقامه اش , تا اینکه انقلاب اسـلامـى ایـران بـه پـیروزى رسیدوجمهورى اسلامى بر پا شد, واز اولین روز در آنجا نماز جمعه بـرگـزارشـد, وجمهورى اسلامى تمام توان خودرا به کار گرفت تا وحدت مسلمین را جامه عمل بـپـوشـانـد آنجا بود که ارزش شیخ خالصى رادریافتم ویقین کردم مرد با اخلاصى است وامیدوارم روزى اورا ببینم وبا او همنشین گردم .
بـهـرحـال شیعیان همچنان تا به امروز منقسم اند بین کسانى که نماز جمعه را بر پا مى دارند وبین کسانى که آن را رها مى کنند ومنتظرظهور امام مهدى ـ عجل اللّه فرجه ـ هستند.
ومن امیدوارم وآرزوى قلبى دارم که نماز جمعه در هر شهروروستاى شیعیان برگزار گردد چرا که در آن اجر ومزد بسیارزیادى است که جز خداوند کسى نمى داند.
مـن در بـسیارى از سخنرانیهایم در میان شیعیان در تمام سرزمینهایى که زیارت کردم فریاد زدم کـه حـتـمـا بـایـد پـیـروى ازجـمهورى اسلامى ورهبر عظیم وبزرگوارش (امام خمینى قدس سـره )بـکـنـنـد وبـراى تالیف قلوب مسلمانان وایجاد الفت ومودت میان سنى وشیعه جهان , نماز جـمعه را بر پا دارند وحتما این کاررا بکنند از خداى بزرگ مسئلت دارم مارا توان ذکرش وشکرش بخشد ودر پرستش وعبادتش به نحو احسن توفیقمان دهد وقلوب مارا به یکدیگر نزدیک کند تا در پرتو نعمتش باهم برادر شویم چرا که او شنونده واجابت کننده دعاهاست .
یـکـى از انـتـقـادهـاى زیاد اهل سنت واعتراضشان بر شیعیان ,سیگار کشیدن در مساجداست که مى گویند کار زشتى است واز اعمال شیاطین مى باشد.
حق این است که در مساجد شیعیان , معمولا چنین چیزى دیده مى شود یادم مى آید اولین بارى که بـه نـجـف اشرف , مشرف شده بودم ,چنین مساله اى را دیدم وسخت یکه خوردم وهمانگاه با برخى ازعلمابحث کردم که از جوابشان چندان قانع نشدم .
بـرخى مى گفتند: سیگار کشیدن حرام نیست وحتى مکروه هم نمى باشد زیرا نصى از رسول خدا وائمه اطهار(ع ) بر آن نداریم وقیاس نزد ما باطل است .
بـرخـى دیـگـر مـى گـفتند: ما در مساجد سیگار نمى کشیم بلکه تنهادر حسینیه ها وتکایا سیگار مى کشیم وحسینیه غیر از مسجداست .
در پاسخ اول مى گویم : البته این درست نیست که گفته شود: هرچه نص بر حرمتش نیست , جایز وحـلال است زیرا برخى از نصوص عام است وشامل تمام خبائث محرمه مى گردد مانند سخن حق تعالى که مى فرماید ((بـگـو ـ اى پـیـامـبـر ـ پـروردگـارم هـر گـونه اعمال زشت وناروارا چه پیداوچه پنهان , حرام گردانیده است )) ((171)).
یا قول رسول خدا(ص ) ((هر مسکرى حرام است )) ((172)).
یا.
((ضرر وضرار در اسلام نیست )) ((173)).
وامـا بـرخـى از نـصـوص که مى فرماید, خاص است , ونظر به یک امر حرام دارد مانند سخن خداى متعال که مى فرماید ((نزدیک زنا نشوید)) ((174)).
((آدم نکشید)) ((175)).
((ربا نخورید)) ((176)).
یا سخن پیامبر(ص ) که مى فرماید ((هر که غش کند از ما نیست )) ((177)).
یا.
((هر که بر من دروغ گوید باید جایگاه خودرا در دوزخ بیابد)) ((178)).
بـنابر این با توجه به اینکه سیگار در زمان پیامبر وائمه اطهار(ع )نبوده است هیچ دستور روشنى از خـدا ورسـولش وامامان در این باره نخواهى یافت , مانند بسیارى از محرماتى که هم اکنون هست ومشمول نصوص عام مى شوند مثل : کارت بخت آزمایى وبازیهایى که با پول ـوبدون زحمت ـ انجام مى پذیرد ومسائل دیگر.
اما بهرحال سیگار مشمول این سخن خداونداست که مى فرماید ((اسـراف نـکـن چـرا کـه اسـراف کـنـنـدگـان بـرادران شیاطین اند وشیطان به پروردگارش کافراست )) ((179)).
ورسول خدا(ص ) فرمود ((اسراف به این است که یک درهم را در چیزى که فایده اى براى تو ندارد, مصرف نمایى )).
چـه اسـرافـى بـالاتر از این که انسان اموالش را صرف چیزهاى زیان بارى کند که صحتش را تهدید وزندگیش را به خطر اندازد؟!.
حتى قاعده ((لا ضرر ولا ضرار)) نیز شامل سیگار کشیدن مى شودوچه ضررى بالاتر از آنچه دانش روز آن را بـه اثـبـات رسـانـده کـه تـمام سیگارکشان , در معرض خطر سرطان وآسم وتنگى نفس هـسـتـنـدوهـمـانا ماده ((نکوتین )) که در سیگار وجود دارد, جز مواد مخدراست که سیگارکش نمى تواند از آن رهایى یابد جز با درمان مستمر.
وهمانا علماى جامعه شناسى در کشورهاى متمدن , به خطرسیگار کشیدن پى بردند, ولذا آن را در مجامع عمومى ومراکز دولتى وحتى در هواپیماها, قطارها واتومبیل ها منع کردند.
واخـیـرا کـشـور انـگـلستان وکشور فرانسه آن را در ((مترو)) نیز منع کردند زیرا طب نوین , ثابت کرده است که سیگارى نه تنها خودش را به خطر مى اندازد که همراهانش را نیز بیمار مى سازد ولذا مسئولین , آن رادر اماکن عمومى بکلى منع کردند وسیگارى را مجبور کردند که براى دود کشیدن , از مـردم دورى جـویـد واین نه تنها به خاطر احترام دیگران است , بلکه براى حفظ سلامتیشان نیز واجب است .
واینکه حضرت رسول (ص ) مى فرماید ((لا ضرر ولا ضرار)).
نـه تـنها همنشینان سیگارى را در بر مى گیرد, بلکه براى خود فردسیگارى نیز, سیگار کشیدن را تحریم مى نماید, زیرا سخن رسول اللّه برانسان مسلمان حرام مى کند که به خویشتن ضرر برساند, چنانکه ضرربه دیگران نیز تحریم مى کند.
مگر نمى بینى که اسلام , خودکشى را تحریم مى کند وآن را ازگناهان بزرگ مى شمرد پس مسلمان حـتـى در بـدن خود نیز آزاد نیست ,چرا که بدنش , ملک خداست نه ملک خودش پس نباید کارى کند جزآنچه خداى سبحان را خشنود مى سازد.
اگـر امـروز مـى شـنویم دولتهاى پیشرفته , مشروب را براى رانندگان در حین رانندگى ممنوع مى کنند زیرا عامل تصادفهاى کشنده وخطرناک مى شوند چنانکه سیگار کشیدن را نیز در مجالس وامـاکـن عمومى منع مى کنند, زیرا سیگارى ها به دیگران آزار مى رسانند, اینان فقط به قاعده ((لا ضـرار)) عـمل مى کنند ولى قاعده ((لا ضرر))را کنارمى گذارند, به این اعتبار که انسان در بدن خـویـش آزاداسـت وهـر کـارى رانـسـبـت به خودش مى تواند انجام دهد به شرط آنکه به دیگران اذیت نرساند اما اسلام هرگز به آزادى مطلق انسان اعتراف نمى کندونمى گذارد انسان خودش را به خطر بیاندازد, خداوند مى فرماید ((با دست خود, خویشتن را به هلاکت نیاندازید)) ((180)).
ورسول خدا(ص ) مى فرماید ((لا ضرر ولا ضرار)).
((نه زیان به خود ونه زیان به دیگران )).
بـهـرحـال اگـر هـم بـپـذیـریم که مسلمانان حق دارند سیگار بکشندزیرا نصى در آن باره نازل نـشـده اسـت , قـطـعـا نباید اجازه دهیم در مسجدوجایگاه هاى مخصوص عبادت ونماز ودر میان اجتماع مسلمانان ,سیگار بکشند بلکه باید احترام دیگران را نگه دارند.
وامـا در مـورد پاسخ دومشان که مى گویند: سیگار کشیدن درمساجد ممنوع ولى در حسینیه ها اشکال ندارد.
براى آنان که نمى دانند مى گویم : حسینیه ها جایگاه هایى است که شیعیان آنهارا بنا کرده اند وبه نام حـضـرت امـام حـسـین (ع ) وقف نموده اند در آن اماکن , مناسبت هاى موالید ووفیات ائمه اطهار وعزاى عاشورا وجشن عید غدیر برگزار مى شود وخلاصه اینکه جشن هاومجالس عزا وسوگوارى ومـجـالـس خوشحالى وعید در آن مراکزبرقراراست این حسینیه ها پر از فرش هاى سنگین قیمت وباارزش است وبیشتر آنها داراى محراب نماز نیز مى باشد (هر چندمسجد نیست ).
پـس اگـر شیعه اى بگوید: سیگار کشیدن در حسینیه جایزاست چون مسجد نیست , اولا ـ اعتراف کرده است به اینکه در مسجد روانیست .
ثـانـیـا ـ حسینیه ها چه در حال برقرارى مجالس عزا وچه مجالس شادى باشند, مجالسى است که پـراسـت از نـام خـدا وصلوات بر محمدوآل محمد پس آیا سزاواراست , جایى که نام خدا ورسولش وائمـه اطـهـار در آن بـرده مـى شـود وفرشتگان با بالهاى خود آن را زیر نظر دارندوبراى مؤمنان , اسـتـغـفـار مـى کنند, با بوهاى بد وپلید سیگار که براى بشرزیانباراست چه رسد به ملائکه , آلوده گردد؟!.
مـن شـخـصـا تعجب مى کنم که برخى از مراجع شیعه , بازى باشطرنج را حرام دانسته ولى سیگار کـشـیـدن را جـایـز مى دانند, وچقدرفرق است میان این دو ومن بر این وضعیت سخت متاثر بودم وبـسـیـارمـى شـد کـه این مطلب را با برخى از علما در میان مى گذاشتم ولى جرات کافى نزد او نمى یافتم که آن را تحریم ومنع کنند (نه در میان شیعیان ونه اهل سنت ).
یـادم مـى آیـد کـه مرحوم شهید صدر هرگز سیگار نمى کشید ووقتى درباره سیگار کشیدن از او پـرسیدم , فرمود: ((من خودم سیگارنمى کشم وهر مسلمانى را نصیحت مى کنم که سیگار نکشد)) اما به صراحت آن را تحریم نمى کرد.
گـفـته مى شود یکى از مراجع آن را براى شروع کنندگان آن (سیگار) تحریم کرده وبراى کسانى کـه اکنون سیگار مى کشند مکروه دانسته است البته برخى نیز آن را تحریم مى کنند ولى تصریح به آن نمى نمایند, از ترس اینکه مردم اورا به قیاس متهم سازند.
مـى گـویـم : بـر مراجع است که در آن به صراحت راى بدهند وازسرزنش هیچ سرزنش کننده اى وحـشت نکنند وبر آنان است که آن راتحریم کنند ولو از راه اجتهاد باشد زیرا هم در آن ضرر وزیان به خوداست وهم به دیگران , گذشته از اینکه یکى از موارد قطعى اسراف است ((181)).
وبـه فـرض ایـنـکـه نـص روشـنـى دربـاره دود کـشـیـدن نرسیده باشدوسخن خداوند (لاتبذر تـبذیرا) ((182))
نیز شاملش نشود, اما مجال براى علماومراجع بازاست که در آن اجتهاد کنند وبه خـاطـر ضـررهـاى زیـادى کـه دارد ومـوجـب هـلاکـت انسان مى گردد, آن را تحریم نمایند اما درست نیست که به خاطر برخى مشکلات , ونپذیرفتن مردم , علما از آن ساکت شوند یا ممکن است از عـکـس الـعـمل سیگارى ها وحشت داشته باشندوحتى کراهتش را هم اعلام نکنند یکى از آنان مى خواست مرا قانع کندکه سیگار داراى فواید بسیارى است واین به خدا کار خطرناکى است وابعاد وحـشـتناکى در بر دارد, گواینکه همان شخص برخى از جوانان راتشویق به ادامه سیگار کشیدن مى کرد.
وایـن در حـالـى اسـت که بنیادهاى خیرى ومؤسسات اجتماعى درجهان الحادى , مبالغ زیادى را مـصـرف مـى کـنـنـد تـا عـلـیـه سـیگاروسیگارى ها تبلیغ نمایند وتبلیغات به نفع سیگاررا منع کرده وکارخانه هاى تولید سیگاررا موظف مى نمایند که حتما واژه ((خودکشى )) بر سیگارهاى خود بنویسند تا مردم را از آن متنفر سازندامامتاسفانه در جوامع مذهبى واسلامى , اقبال شدید بر سیگار دیده مى شود وحتى زنها نیز از حمل جعبه هاى سیگار در محافل ومجالس مذهبى ابا ندارند.
قـطـعـا اگر کودکى دیدگانش را بر پدر ومادرش بگشاید که سیگارمى کشند, تقلید آنها مى کند پـیـش از آن کـه تقلید مرجع دینى کند, واگر برعلاقه به سیگار, رشد کرد وبا سیگار تخدیر شد, خـیـلـى مـشـکـل اسـت درسـالـخـوردگـى , اورا بـاز داشت بویژه که پدرش را حتى در مساجد ومراکزعبادت , با سیگار دیده است .
مـسـلـمـانان نمى دانند که به خاطر سیگار, چه زیان مالى واقتصادى بزرگى را متحمل مى شوند, وگر نه قطعا متاثر مى شدند.
بـا یـک جمع وتفریق ساده , پرده از این خطر بزرگ بر داشته مى شود امروز در جهان , یک میلیارد مـسـلـمـان وجـود دارد, واگر هرخانواده متشکل از پنج نفر فقط یک نفرشان را سیگارى بدانیم , دویـسـت مـیـلیون سیگارى خواهیم داشت اگر فرض کنیم روزى یک دلار صرف سیگار مى شود (وایـن پـایـیـن ترین قیمت براى یک پاکت سیگارمعمولى است ) که در این حالت آنان که دو یا سه پاکت در روزمى کشندرا شامل نمى شود وآنان که سیگارهاى گران قیمت را نوش جان مى کنند در بر نمى گیرد, نتیجه چنین خواهد بود 200 میلیون سیگار* یک دلار روزانه دویست میلیون دلار واگراین مبلغ روزانه را ضرب در یکسال (365 روز) کنیم , چیزى در حدود73000 میلیارد دلار در سال مى شود! یعنى در کمترین حساب , سالیانه مسلمانان 73000 میلیارد دلار صرف سیگار مى کنند که با آن بیماریهاى مهلک بخرند.
اگـر بـه آن اضـافه کنى , مبالغ هنگفتى که مسلمانان صرف درمان دراثر سیگار مى کنند از قبیل بـیـمـارى سـرطـان , تنگى نفس , آسم , برونشیت ,خرابى دندان ولثه وبیماریهاى دیگر, بى گمان مـبـالـغـى خـیـالـى بدست مى آید که عقل نمى تواند آن را باور کند واگر مسلمانان فقط ده سال این اموال را ذخیره کنند, بهشتى بر روى زمین خواهند داشت ویک مسلمان فقیر دیده نخواهد شد ودیـگر هیچ نیازى ندارند که دستشان رادر برابر کفار دراز کنند وقطعا فقر وگرسنگى وبیماریها وعـقـب افـتـادگى را از میان بر مى دارند, وتکنولوژى نوین براى پیشرفت خودمى خرند ودر تمام زمینه ها, بر دیگران پیشى مى گیرند.
خلاصه بر مسلمانان است که بر خود حرام کنند چیزى را که زیان دارد ونفع ندارد, هر چند نصى در آن نـداشـتـه بـاشـنـد, زیـرا دینشان به آنهادستور مى دهد واز هر چه پلیدى است برحذر مى دارد خداوندمى فرماید ((وپاکى هارا بر آنها حلال کرده وپلیدى هارا بر آنها حرام مى گرداند)) ((183)).
واگـر رسول خدا(ص ) اصحاب خودرا نهى فرمود که در روزجمعه سیر نخورند تا نمازگزاران از بـوى بـدش اذیت نشوند, با اینکه سیر داراى فواید بهداشتى بى شمارى است , گواینکه بویش قابل قیاس با بوى بد سیگار نیست , چرا که از دهان سیرخوار بخارى بیرون نمى آید که فضارا آلوده سازد ـ چنانچه در سیگار کشیدن دیده مى شود ـبا این حال پیامبر(ص ) از روى قاعده ((لا ضرار)) آن را نـهـى مى کند, پس آیا در این نهى پیامبر عبرتى براى خردمندان وجود دارد یا نه ؟ از آن که بگذریم کسى که سیر بخورد قطعا از آن بهره مى برد ولى در روز جمعه خوردنش کراهت دارد زیرا دیگران از بـویش اذیت مى شوند تازه کسى که از بوى سیر, اذیت مى بیند, فقط از بدى بویش است وگر نه هـیـچ مـرض ودردى , همراهش نیست چنانچه در مورد سیگار, دیگران رابیمار ساخته وآزار جدى براى آنان دربر دارد.
واگـر مجتهدان , بازى با ورق وبازى با شطرنج را تحریم مى کنندهر چند برد وباختى در آن نباشد وغـنـا ومـوسـیـقـى ودیـگـر کـارهاى لهوى را حرام مى کنند که نص صریحى در آنها شاید وجود نـداشته باشد ((184))
, چرا امرى را حرام نمى کنند که براى مسلمانان هم زیان داردوهم بیمارشان مـى سـازد! واگـر شیعیان اصرار ورزند بر حلال بودن سیگار, پس به دیگران که سیگار نمى کشند احـتـرام بـگـذارنـد بـویـژه امـاکـن عـبـارت ونـمـازرا احـتـرام وتـقـدیر کنند چنانکه اهل سنت چنین مى کنندخودت مى توانى آزمایش کنى : اگر وارد یکى از مساجد اهل سنت شوى ودر دستت سیگار باشد, فورا تورا منع مى کنند وتورا از آن باز مى دارند وشاید برخى تورا اذیت نیز نمایند!!.
بـجـان خویش قسم مى خورم که سیگار کشیدن بسیار بداست وحتما خدا ورسولش از آن متنفرند چـرا کـه عـقل وفطرت ومنطق از آن متنفراست وشاید همین هم باعث شد که برخى از اهل سنت پـس ازدیدار با مراکز تشیع , از آن بى زار شوند چرا که از تشیع ـ متاسفانه ـچیزى جز آن مظاهر بد نفهمیدند وندانستند از این روى پیوسته مى گویم : چه زیبا ودلپسنداست سخن امام صادق (ع ) که به شیعیانش مى فرماید ((بـا اعـمـال خـود مـردم را بـه سـوى مـا روانـه کـنـیـد نه بااقوالتان براى ما مایه زینت باشید نه نفرت )) ((185)).
چه بسا کارهایى که نظاره کننده را مورد تنفر وانزجار قرار دهدوپس از آن هیچ سخنى را نپذیرد هر چند حق باشد, بهرحال در این زمینه , هر سخنى به شیعیان گفته مى شود, در مورد اهل سنت نیز صدق مى کند.
در خـاتـمه مى گویم : باید اصلاح کرد وهمانا بازگشت به حق ,فضیلت است وکسى توهم نکند که اگـر قـرن هـا بر کار غلطى گذشت ,نمى توان آن را اصلاح کرد البته تلاش لازم است وانگیزه باید باشد تااینکه به یارى خداوند از این بیمارى مهلک رهایى یابیم هر چند دردراز مدت .
اشهد ان علیا ولـی اللّه
اذان در اسـلام عـبـارت اسـت از اعـلام مـردم به رسیدن وقت نماز,ونصى در قرآن در این زمینه نـرسیده است که هیچ زیاد وکمى نتوان درآن کرد, وذکر شهادت سوم (اشهد ان علیا ولى اللّه ) در اذان بقصدوجوب نیز جایز نیست .
امـا اذان نـزد اهل سنت , در کتابهاى آنان گاهى مى نویسند که اذان وجود نداشته وعبداللّه بن زید انـصـارى , آن را در خـواب شـنید, پس به پیامبر عرض کرد وپیامبر آن را پذیرفت !! وشاید به همین خـاطـر بـود که وقتى خلیفه دوم , عمر بن خطاب در خواب بود, مؤذن اورا با این سخن بیدار کرد: الـصـلاة خیر من النوم ـ نماز از خوابیدن بهتراست , اورا این سخن خوش آمد پس گفت : حتما در اذان صبح آن را تکرار کنید!!.
پـس چـرا ایـنقدر حساسیت نشان مى دهند از جمله ((اشهد ان علیاولى اللّه )) حال که آنها مبالغه مى کنند وجمله ((الصلاة خیر من النوم ))راجز اذان مى دانند, چرا بر ما خرده مى گیرند از گفتن شهادت سوم دراذان با اینکه هیچ فقیه شیعى آن را جز اذان نمى داند.
ولى بهر حال این یکى از موارد انتقاد شدید اهل سنت ازشیعیان است هر چند از گذشته تا به حال , شیعه این جمله را به عنوان تبرک واستحباب ذکر مى کند وهمه اجماع دارند بر اینکه این جمله ,جز اذان واقـامـه نیست ودر زمان رسول خدا, نبوده است وحتى اگرکسى آن را به قصد ونیت جزئیت بگوید, اذان واقامه اش باطل است این سخن علما ومراجع شیعه است .
وما که مبنایمان بر حق گویى است وهدف وانگیزه مان به سخن خدا ورسول عمل کردن است , پس لازم اسـت بـراى دیگران همان رابخواهیم که براى خودمان خوش مى داریم وبراى آنها بد انگاریم , هرچه براى خود بد مى انگاریم .
واگـر در بـحـثـهـاى گـذشـتـه از عمر بن خطاب انتقاد کردیم که چراجمله ((الصلاة خیر من الـنـوم ))را در اذان اضافه کرده وجمله ((حی على خیر العمل ))را جدا کرده است وگفتیم : این از نظر شرعى باطل وغلطاست چرا که بدعت مى باشد ودر زمان رسول خدا(ص )نبوده است وبه سخن اهـل سنت قانع نمى شویم که این جمله استحبابادر اذان صبح گفته مى شود, زیرا نصوص هرگز نـمـى تـواند در برابر آراشخصى وهواهاى نفسانى خضوع کند وکوتاه بیاید وگفتیم : هر چه پیامبر انجام نداده بدعت است , پس همین سخن را نیز به شیعیان مى گوییم وبا استدلال خودشان به آنها ایراد مى گیریم .
وبـدیـنـسـان اعـتراف مى کنیم که ((اشهد ان علیا ولی اللّه )) جمله اى زیادى است , نه پیامبر آن را گفته ونه به آن امر کرده ونه سایر ائمه اطهار,از آن سخن به میان آورده اند.
زیـرا اگـر به آن دستور داده یا آن را خودشان انجام داده بودند,قطعا علما ومراجع نمى گفتند که اگر به قصد جزئیت گفته شود, اذان باطل مى شود.
انصاف وعدالت مارا وا مى دارد که حق گوییم , نه اینکه براهل سنت , چیزى را انکار کنیم وخودمان شبیه آن را عمل کنیم ((آیامردم را به برو خوبى دستور مى دهید وخودرا فراموش مى کنید در حالى که کتاب را تلاوت مى نمایید)) ((186)).
وهـرگـز ایـن سـخنان وهابیت , بر امت محمد(ص ) تطبیق نمى شود چرا که این امت توحید وامت اخلاص در برابر خداى یکتااست , اینان هستند که هر صبح وشام سوره اخلاص را تکرارمى کنند (قل هو اللّه احد اللّه الصمد لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفوا احد).
بـگـو ـ اى پیامبر ـ اللّه یکتااست , اواز همه بى نیاز وهمه به او نیازمندند نه از او چیزى زائیده ونه از چیزى زائیده شده است ونه کسى همتاى اواست )).
یـکـى از آنـان به من گفت : برادر! فرق است میان ((الصلاة خیر من النوم )) ومیان ((اشهد ان علیا ولی اللّه )).
گـفتم : چه فرقى ؟ نماز قطعا از خواب بهتراست وحضرت على هم قطعا ولى خداست وما همه به آن شهادت مى دهیم ولى بهرحال این جمله هاى اضافى است که پیامبر به آنها امر نکرده است .
گـفـت : ولـى ولایـت امام على , در قرآن آمده است وتو خودت درکتاب نخستینت ((آنگاه هدایت شدم )) بدان اعتراف کرده اى .
گـفتم : پس پیامبررا مورد سرزنش قرار ده که آن را جز اذان قرارنداده , با اینکه قرآن بدان اعتراف دارد ومـگـر هر چه در قرآن آمده بایددر اذان نماز گفته شود؟ وهر چند من اقرار به آمدن آن در قرآن کرده باشم , دلیل شرعى نمى شود که در اذان واقامه , اضافه شود.
آیا صحیح است که مؤذن بگوید: اشهد ان لا اله الا اللّه واشهد ان آدم صفوة اللّه واشهد ان نوحا نبی اللّه واشـهد ان ابراهیم خلیل اللّه واشهدان موسى کلیم اللّه واشهد ان عیسى روح اللّه واشهد ان محمدا حبیب اللّه ,با اینکه همه اینها صحیح است ودر قرآن از آنها یاد شده است ؟ بهرحال نمى شود, آنهارا در اذان اضـافـه کرد زیرا رسول خدا(ص ) چگونگى اذان را به ما آموخته وآنهارا در دو شهادت خلاصه کرده است , پس بایداطاعت کنیم سخن حق را که مى فرماید ((هـر چـه پـیـامـبـر بـه شـمـا امـر کرد باید اطاعت کنید واز هر چه شمارا نهى کردباید اجتناب کنید)) ((187)).
درسـت اسـت کـه برخى از علماى شیعه آن را در اذان واقامه نمى گویند ومن با بعضى از آنها نماز خـوانـدم ونـشنیدم که در اذان ((اشهدان علیا ولى اللّه ))را بگویند ولى در مقابل برخى از شیعیان هستند که دراخلاص وعقیده کسى که آن را در اذان واقامه نگوید, تردید مى کنند.
آن شـخـص بـهرحال , از سخنانم قانع شد ولى به من گفت :نمى توانم آن را ترک کنم زیرا زبانم از کودکى , بر آن عادت کرده است ((188)).
من این سخن را مى گویم هر چند یقین دارم بعضى از شیعیان ازاین سخنم خوششان نمى آید زیرا انسان بهرحال دشمن است به آنچه که نمى داند ورضایت همگان را کسب کردن ,محال است .
وانـگـهـى ـ چـنـانکه قبلا نیز تذکر دادم ـ من در جستجوى رضایت احدى نیستم به اندازه اى که آسـایـش وجـدانـم را خـواهـانـم ودر جـستجوى رضایت خدا ورسول گرامى اسلام (ص ) وامامان وسرورانم , عترت پاک پیامبر ودر راس آنان امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (ع ) هستم .
در درون خـویـشـتـن , مـى پـنـدارم کـه امام على (ع ) از دعوت کنندگان مردم به سوى هدایت , خـشـنـودتـراست تا برخى شیعیان ومحبینش که دراذان واقامه گواهى مى دهند به اینکه او ولى خـدااسـت ولـى بـراى هـدایـت مـردم کـارى نـمـى کـنـند, بلکه شاید ندانسته مردم را از ولایت امام (ع ),متنفر ودور سازند.
آیا امام على (ع ) خرسند مى شود اگر به ولایتش گواهى دهیم ولى چون سدى در برابر کسانى که در جستجوى حق اند, بایستیم ؟ نه ,وهزار بار نه !.
من هرگاه با مخالفین گفتگو مى کردم , به نحو احسن گفتگووبحث مى کردم , پس سدى روانى نزد آنان مى یافتم که آنهارا از ادامه بحث , باز مى داشت , ولى با تمام جرات آن سدرامى شکستم , پس آن مـخـالـف را مـى یـافـتـم کـه بـا من همراه مى شد وسدهاى نفسانى را یکى پس از دیگرى کنار مـى گذاشت وغالبا به نسبت 80%هدایت مى شد وبه ولایت امیر المؤمنین (ع ) وولایت امامان دیگر ازفرزندان آن حضرت , اقرار واعتراف مى کرد.
یـک بار در ((پونه )) در هندوستان بودم , با گروهى از دانشجویان سودانى ملاقات کردم ودر طى یـک شب نشینى , صفاى نفس ودرستى وراستى را براى شناخت حقیقت در میان آنان یافتم بیشتر آنـان اعـتـراض بـه برخى عقاید شیعه داشتند از قبیل عصمت ائمه وشهادت سوم دراذان ومبالغه وافراط در حب امامان .
به آنان چنین گفتم : برادران مسلمان ! من هرگز بر شما واجب نمى گردانم که عصمت را بپذیرید وآن را هدفى براى رسیدن به حق نمى دانم هر چند شخصا به آن ایمان دارم ((189))
ولى فعلا نامى از آن به میان نمى آورم تا اینکه براى شما ثابت کنم که قرآن کریم وسنت پاک پیامبر,بر هر مسلمان واجب کرده اند که حتما شیعه باشد وولایت محمدواهل بیت طاهرینش را برگزیند پس لازم نیست شـمـا بـه عـصـمـت ایـمان آورید تا به هدف واقعى که همان ولایت اولیاى خدا ورسولش برائت از دشـمـنـان خـدا ورسولش است , برسید وهمچنین لازم نیست در اذان ,شهادت به ولایت على (ع ) بـدهـیـد ولازم نـیـسـت آنـچـه را شیعیان درباره على وفرزندانش مى گویند وآنهارا مبالغه وغلو مى دانید, بپذیرید.
امـام عـلـى (ع ), شانش اجل وقدرش والاتراست از اینکه فضیلتى را به عنوان معجزه براى او, اثبات گـردد کـه مـثـلا بـگـویـیـم چـون وقـت نـماز عصر گذشته بود لذا خداوند آفتاب را براى او بر گـرداند ((190))
یازمین برایش هموار شد تا در آن واحد از مدینه به مدائن برود وسلمان فارسى را غـسـل دهـد وهمان روز بر گردد با اینکه آن مسافت در آن زمان ,طى چند ماه طى مى شد اینها روایاتى است که مربوط به معجزات غیبى است ومسلمان آزاداست که به آنها ایمان بیاورد یا نیاورد, نه ایمان به معجزات , بر ایمانش افزوده مى گردد ونه باور نکردن آن , از ایمانش مى کاهد.
ولـى از مـا خواسته شده که ایمان بیاوریم ومعتقد شویم به اینکه على (ع ), وصى وجانشین به حق رسـول خـدا(ص )اسـت وبـرترین بندگان پس از اواست وپیامبر قبل از وفاتش اورا بر مردم نصب وبه عنوان وصى خود تعیین نموده است .
بـاید ثابت کنیم به اینکه امیرالمؤمنین (ع ) در شهر علم رسول اللّه است ودر میان امت , هیچ کس ـ مطلقاـ از او فهمیده تر واعلم نیست .
بـایـد ثابت کنیم که على شجاع ترین اصحاب است ودر موقع سختى وشدت , راستگوترین آنان است وهمانا دین اسلام با شمشیروشجاعتش , استقامت پیدا کرد وپایدار شد.
باید ثابت کنیم او نخستین کسى است که اسلام آورد ودر تمام مواقع , بیشترین اخلاص را نسبت به اسلام داشت ودر راه تقویت اسلام وبقایش پس از رسول خدا, بالاترین فداکارى را از خود, نشان داد.
باید ثابت کنیم که پیروى از على , بر هر مسلمانى واجب است .
بـایـد ثـابت کنیم او تنها کسى است که در راه احیاى کتاب وسنت تلاش کرد, پس از آنکه داشت از بین مى رفت .
بـاید ثابت کنیم , على زاهدترین وپارساترین بندگان خدا نسبت به دنیاست ونزدیکترین انسانها در تمام حرکات وسکناتش به خداونداست .
بـایـد ثابت کنیم على عادل ترین مردم است وکسى است که باناکثین وقاسطین ومارقین به خاطر نگهدارى اسلام واهلش جنگیدوکارزار کرد.
باید ثابت کنیم که اول محمداست ودوم على است وآن دوبرترین وبالاترین بندگان خدایند.
بـایـد ثـابـت کنیم همه این اموررا با کتاب وسنت راستین وتاریخ صحیح وبا ادله وبراهینى روشن وواضح وقانع کننده , آنهارا استدلال کنیم .
امـا ایـنکه بگوییم خداوند محمد وعلى را قبل از خلقت آدم به صد هزار سال خلق کرده وتمام انبیا ومرسلین به محمد وعلى وفاطمه وحسنین توسل جسته اند یا اینکه بر ساق عرش نوشته شده : على ولـی اللّه ((191))
, ایـن بـحـث دیـگـرى اسـت کـه نه براى ما فایده اى دارد ونه مارا به هدف واقعى مـى رساند وانگهى نمى توانیم دیگران را به آن قانع کنیم چون هیچ دلیل علمى بر آن نداریم واگر اصرار ورزیم بر اثبات معجزات یا عصمت وشهادت سوم در اذان , ملاحظه مى کنیم که اهل سنت نیز دربـاره ابـوبـکـر وعـمـر بیش از آنچه ما درباره على وفرزندانش روایت کرده ایم , روایت مى کنند, ووقـتـمـان در جـدال هـاى بـى نـتـیـجـه مى گذرد ودر همان حال که اهل سنت , شیعه را به غلو ومـبـالغه درباره ائمه , متهم مى سازند, شیعیان نیز بر آنها اعتراض مى کنندومى گویند که هر چه آنـهـا گـفـتـه اند در صحاح اهل سنت آمده است واز آن سوى , اهل سنت را متهم مى کنند به اینکه دربـاره خـلـفـاى سـه گـانـه بـلـکـه دربـاره کـل صحابه , غلو کرده اند, وبدینسان از بحث هیچ سودى نمى بریم .
اى بـرادران ! امـروز از مـا خـواسته شده که با دلیل وبرهان علمى استدلال کنیم , ومن جز با دلیل عقلى ونقلى که تاریخ آن را به اثبات رسانده وتمام مسلمانان از سنى وشیعه بر آن گواهى کرده اند وصحه گذاشته اند, گفتگو نمى کنم .
خلاصه پس از یک شب نشینى طولانى تا طلوع فجر وجدال نیکو وبحث علمى , بیشتر آنان به سوى حق روى آوردند وبا شوروشعفى بسیار, بر کتاب ((آنگاه هدایت شدم )) اقبال کردند وپس از دوروز براى خدا حافظى با من آمدند, در حالى که خداى سبحان را حمدمى کردند که به صراط مستقیم هـدایـتـشان کرد وآرزو داشتند که بر عقایدشیعه امامیه بیشتر آگاه گردند وکتابهاى شیعیان را زیادتر مورد مطالعه قرار دهند.
یکى از آنان که گویا رئیسشان بود, پس از تشکر فراوان به من گفت با شیعیان زیادى در مصر وسودان وهند روبرو شدم ولى هیچ کدام مانند شما, مرا قانع نکرد.
گـفتم : کتاب ((آنگاه هدایت شدم )) بسیارى از پژوهشگران را قانع کرده واین از الطاف الهیه است بر من که اورا حمد وسپاس مى گویم .
گـفـت : مـن تـاکـنـون کتابت را نخوانده ام زیرا مشغول امتحان مى باشم وهیچ کتابى را نمى توانم مطالعه کنم جز اینکه اطمینان خاطرداشته باشم .
گفتم : پس چگونه تورا قانع کردم در حالى که کتابم را تاکنون مطالعه نکرده اى ؟.
گـفـت : در هـمین شب نشینى , سخنانت مرا جذب کرد زیرا بامردم طبق فهم وادراکشان سخن مـى گـویى واگر با زور مى خواستى به سخنان خود بسنده کنى مباحثه وگفتگو از بین مى رفت وشـب نشینى بى ارزش مى شد ولى تو حق را شناختى ومارا به آن رهنمون کردى ومن بر این باورم اگـر تـو در مـیـان جـوانان دانشگاهى سودان سخنرانى کنى , بااین روش وبرنامه ات همه را شیعه مى نمایى .
از عـواطـف واحساساتش تشکر کردم واز او خواستم کتابم رامطالعه کند ونظرات خودرا براى من ارسال نماید, سپس با هم خداحافظى کردیم در حالى که قلبهایمان به ولایت اهل بیت مى تپید.
پایان بحث
ایـن بـود مـهمترین اعتراض ها وانتقادهایى که به مذهب شیعه امامیه مى شود وسزاواراست که هر پـژوهـشـگـر ومـحـقـقـى کـه در پـى حقیقت است , آنهارا مورد بررسى قرار دهد واز ملامت هیچ ملامت کننده اى نهراسد وحق را بگوید هر چند برضرر خودش وبسیار تلخ باشد.
جـوانـان روشـنـفـکـر وفـهمیده ما امروز دیگر آن همه تبلیغات مسموم ودروغینى که رسانه هاى تبلیغاتى در اینجا وآنجا علیه تشیع ,مى پراکنند وآنان را گروه افراطى یا تروریست ویا دیوانگان خدا معرفى مى کنند را باور ندارند.
روشـنفکران چنین سخنانى را باور ندارند ولى ممکن است ازبعضى مسائل که در مجالس شیعیان مى گذرد, متاثر گردند یا بعضى مطالب را در کتابهاى شیعیان بخوانند وشگفت زده شوند ودر پى تفسیروتوضیحى براى آنها باشند.
مـن بـه نـوبـه خـود بـعضى اشتباهاتى که از برخى عوام شیعه سرمى زد که نه از دین بود ونه جز ضـرورتـهـایـى کـه مـحـرمـات را جایزمى کنند ولى در آنها زیانهایى بود که مسلمانان را پراکنده مى ساخت ,توضیح دادم .
در بحثهاى گذشته وبا استدلالهاى محکم ومتینى که در کتابهایم آوردم ومیان مسلمانان منتشر سـاخـتم , ثابت کردم که شیعه امامیه , درتمام عقاید وتشریعاتش شایسته ترین گروه ها وفرقه هاى اسـلامـى است ودر میان تمام گروه ها وفرقه هاى دیگر فرقه ناجیه وگروه رستگاراست , واین تنها وتنها به خاطر تمسک وچنگ زدنشان به ثقلین : کتاب خدا وعترت پاک پیامبراست .
الـبـتـه ایـن دلیل نمى شود که در صورت دیدن اشتباهاتى , آنهارامورد انتقاد قرار ندهم واگر در رفـتـارهـاى بعضى , منکرى را ببینم ,اعتراض نکنم , وشعار همیشگى من این است که : پس از حق , چیزى جز گمراهى نیست .
گاهى ممکن است , معروف , اگر از حد معمول خود فراتر رود,تبدیل به منکر شود, مثلا: براى یک کـنـفـرانـس اسلامى در آمریکا دعوت شده بودم , یکى از دوستان مرا دعوت به منزلش کرد به زور اجابت کردم زیرا افراد زیادى را به خاطر من دعوت کرده بود به هرحال به آنجا که رفتیم آنقدر انواع غـذاهـا ونوشیدنى هازیاد بود که مصرفش از هزاران دلار بیشتر مى شد در روز بعد یا همان روز باز هـم یـک ضـیافت بزرگ دیگرى تکرار شد واگر اشتباه نکنم دریک سفره آنان بیش از ده نوع غذا وجـود داشـت وهـر چه هم حاضرین مى خوردند, نصف غذاها خورده نمى شد وقطعا بقیه اش را در سطل زباله مى ریختند.
این طبع یا عادت جز ضرورتهاى زندگى آنان در آمده است وهر چه درباره گرامى داشت مهمان یا کرم صاحب خانه گفته شود, من قانع نمى شوم وبا تمام توان , کوشش مى کنم مردم را به غیر آن فـرا خـوانـم آن کـس که استدلال به حلال بودن روزیهاى پاک مى کند, آیا این سخن الهى را از یاد برده است که مى فرماید ((بخورید وبیاشامید ولى اسراف نکنید چرا که خداوند اسرافکاران رادوست نمى دارد)) ((192)).
وسخن رسول خدا(ص )را که مى فرماید ((ما قومى هستیم که نمى خوریم جز پس از گرسنگى واگرخوردیم هرگز سیر نمى شویم )).
چـقـدر مـا فـاصـله داریم با ریاضت امیرالمؤمنین على (ع ) دربسنده کردن به نان خشک چنانکه نـوشـته اند حضرت کیسه نان خودرا ازترس اینکه مبادا حسنین (ع ) نانش را آغشته به روغن کنند, مى بست .
آیـا مسلمانان از خداى خود خجالت نمى کشند که در بسترى ازابریشم بخوابند وشکمهایشان پر از انـواع غـذاهـا بـاشد, در حالى که هم اکنون شیعیان عراق از گرسنگى در چادرهاى سعودى جان مى دهندوساده ترین وسائل زندگى را ندارند.
من هر چند از اینان که گرامیم داشتند ومرا به خانه شان دعوت کردند, تشکر وسپاس مى کنم ولى وظـیفه ام این است که به آنان تذکردهم چرا که تذکر, براى مؤمنان مفیداست ولازم است آنان را به کـار خـیـردر راه خدا ـ نه به خاطر شهرت وریا ـ فرا خوانم , چرا که بسیارى ازثروتمندان مسلمان وآنان که چون پادشاهان زندگى مى کنند, اگر درخواست کمکى براى بیچارگان وفقرا بنمایى , بخل مى ورزند وفلس وریال هارا مى شمارند ولى وقتى منافعشان ایجاب کند یا شهوتهاى نفسیشان بخواهد, میلیون ها ومیلیاردها مصرف مى کنند.
جالب اینجااست که بسیارى از آنان به خاطر دینشان از دست حاکمان ستمگر وجائر به ستوه آمده وبـه آمـریـکـا وانـگـلـسـتان هجرت کرده اند در حالى که قوت یک هفته هم نداشته اند وامروز به فـضـل ولـطـف الهى جز پولداران واغنیا شده اند وداراى زمین ها, مغازه هاومیلیون ها دلار شده اند ایـنان نقش ثعلبه را بازى مى کنند که فقیربیچاره اى بود, نزد پیامبر(ص ) آمد واز حضرت خواست برایش دعاکند تا خداوند اورا بى نیاز سازد زیرا مى خواهد بر فقرا ومستمندان انفاق کند واجر وثواب از خدا دریافت نماید.
پیامبر(ص ) برایش دعا کرد وجز ثروتمندان بزرگ شد ولى وقتى حضرت از او خواست که ـ حداقل ـ زکات اموالش را بپردازد,سرباز زد وچیزى پرداخت نکرد.
خداوند درباره اش این آیه را نازل فرمود ((وبرخى از آنان با خدا پیمان بستند اگر خداوند از فضل وکرمش به ماببخشد, درستکار شده واز صـالـحـان باشیم ووقتى خداوند از فضلش بر آنها لطف کرد, بخل ورزیدند وپشت کردند واعراض نمودند)) ((193)).
الـبـتـه , تردیدى نیست که برخى از ثروتمندان مسلمان وجوددارند که شب وروز, آشکار وپنهان , امـوال خـودرا در راه خـدا انـفـاق مـى کنند وجز رحمت پروردگارشان , چیزى نمى خواهند ولى ایـنـان انگشت شمارند, اما بیشتر ثروتمندان , انفاق نمى کنند واگر هم پولى بپردازند, به خاطر ریا وشهرت طلبى است .
برخى از آنان نیز هستند که خداوند بر آنها منت نهاده وثروت زیادى نصیبشان کرده تا آن را در راه خـودش انـفـاق کنند ودر اموالشان حقى معلوم براى بیچارگان ومستمندان قرار داده است , ولى آنـان رامـى یـابـى که هر سال به زیارت خانه خدا مى روند ودو یا سه بار عمره مى روند وزیاده روى نمى کنم اگر بگویم برخى از آنها بیش از بیست باربه حج رفته وچهل بار به عمره رفته وبه این کار در برابر مردم مباهات مى کنند, واینان در میان شیعیان بسیارند وهرگاه مسافرت مى کنند,بدون حساب وکتاب در بهترین هتل ها وارد مى شوند وبهترین غذاهاراتناول مى کنند, وبه عتبات مقدسه نیز مشرف مى شوند.
عـجـیـب ایـنجاست که هرگاه اینان را ببینى چه مى خورند وچقدردر سطل هاى زباله مى ریزند, بدون تردید خواهى گفت : اینها دورترین مردم از آداب واخلاق اسلامى وانسانى اند.
درسـت اسـت کـه رفـتن به حج ـ پس از حجة الاسلام واجب ـمستحب وپسندیده ,است ولى اینان نـفـهمیده اند که خداوند آنهارا بیش از هر چیز, امر کرده است که به کمک بندگان بیچاره , یتیم , مسکین ومستمندش بشتابند.
آیا خداى متعال به آنان نگفته وگویى خود اینها مقصود از این آیه اند ((نیکوکارى به این نیست که به سوى مشرق ومغرب روى آورید ولى نیکوکار کسى است که به خدا وروز رسـتاخیز وفرشتگان وکتاب آسمانى وپیامبران ایمان آورده باشد ودر راه دوستى خدا دارایى خودرا بر خویشاوندان ویتیمان وفقیران ورهگذران وگدایان انفاق کند)) ((194)).
آرى ! اى مـسـلمانان ! نیکوکارى به این نیست که هر سال روى خودرا به سوى حج یا زیارت عتبات مـقـدسـه بگردانید هرگز خداوندراضى نمى شود که هر سال به حج روید وچندین بار سالیانه به عمره یازیارت روید, ولى برادران مسلمانتان از گرسنگى جان دهند.
آیا رسول خدا(ص ) نفرموده است ((نزدیکترین شما به خدا, کسى است که به بندگانش بیشترسود بخشد))؟ ((195)).
ومگر نفرموده است ((هر که سیر باشد وهمسایه اش گرسنه , از اسلام خارج شده است )) ((196)).
آیـا شـما افتخار نمى کنید که نخستین امامتان , على بن ابى طالب (ع )است وشمارا شیعه مى نامند چون از او پیروى مى کنید؟ مگراین امامتان نیست که مى فرماید ((هان ! هر مامومى امامى دارد که از او پیروى مى کند وازنور علمش , فروغ مى گیرد.
بدانید که امامتان از دنیایش به دو لباس کهنه واز غذایى به دو قرص نان بسنده کرده است .
بـه خـدا سـوگـند از دنیاى شما هیچ طلایى براى خودنیاندوختم واز گنجهایش بهره اى نبردم واگر خواسته باشم , مى توانم به سوى عسل مصفى ومغز گندم وبافته ابریشم راه یابم ولى هیهات کـه هواى نفسم بر من چیره شود وطمعم مرا به انتخاب غذاها بکشاند, در حالى که ممکن است در حجاز یا در یمامه کسى باشد که به این قرص نان نیز طمعى نداشته وهرگز سیر نشده است یااینکه سیر بخوابم ودر کنارم شکمهایى گرسنه وجگرهایى سوزان وجود داشته باشد؟.
مـن آفـریـده نـشده ام که خوردن غذاهاى خوب مرااز خدایم باز دارد, مانند حیوان بسته اى که به علف پردازد یا حیوان رها شده اى که کارش چریدن است .
اى دنـیا از من دور شو من از چنگال هایت رهاشده ام واز طناب هایت آزاد گشته ام کجایند آنهایى کـه بـه بـازیچه هاى خود, مغرورشان ساختى ؟ کجایند امتهایى که زیور وزینت هایت فریبشان داد؟ هان ! آنها در گروگورهایشان اند ودر میان لحدها آرمیده اند.
از مـن دور شـو وروى بـرگـردان به خدا قسم , من خودم را براى تو کوچک نمى کنم که مرا ذلیل وخـوار کـنى وهرگز براى تو رام نمى شوم که سوارم شوى پس اى فرزند حنیف ! به قرصهاى نانت بسنده کن تا از دوزخ رهایى یابى )) ((197)).
ایـن سخن امیرالمؤمنین (ع ), خطاب به تمام کسانى است که خودرا پیرو على مى دانند وشیعیان او هستند واورا امام پس از رسول خدا مى دانند.
اگـر ما در بحثهاى گذشته مان تاکید کردیم بر اینکه تنها شیعیان ,متمسک به قرآن وعترت پاک هـسـتـنـد, پـس چـه کسى سزاوارتر از ما به اطاعت کتاب وعترت است وهمانا کتاب وعترت به ما دستور مى دهندکه شعائر الهى را بزرگ شماریم زیرا این عمل نشان از تقواى قلوب است وبى گمان احترام نماز جماعت در مساجد وخارج ازمساجد ومنظم نمودن آنان وپاک نگهداشتن آنها به اینکه با سیگارآلوده شان نکنند بلکه تلاش در خوشبو کردن مساجد با عطر, از شعائرالهى است ((198)).
چـه کسى سزاوارتر از مااست که زهد ورزیم واموالمان را درچیزهایى که به سودمان نیست مصرف نـکـنیم ودر خوردنیها وآنچه که لذت آوراست اسراف ننماییم در حالى که برادران ما از گرسنگى جان مى سپارند.
چه کسى سزاوارتر از مااست که به فکر بندگان خدا باشیم وآنهارا از گمراهى رها سازیم در عوض چـهـل بـار حـج رفـتـن وهشتاد بارعمره رفتن , باید بیاندیشیم که اگر آن اموال صرف در چاپ کـتـابـهـاى ارزشـمـنـد شـود وبه عنوان هدیه به مسلمانانى که در کشورهاى اسلامى پراکنده اند واهـل بـیـت را نـمـى شناسند واز تشیع جز اراجیف وتهمتهاخبر ندارند, تقدیم گردد تا در نتیجه مـیـلیون ها گمراه ودر جستجوى حقیقت , مستبصر شوند وبه مکتب اهل بیت گرایش پیدا کنند, بـى گمان اجر وپاداشش نزد خداوند بیشتر از هر حج مستحبى است که صاحبش به خاطر آمرزیده شدن گناهان سال گذشته اش انجام مى دهد چرا که رسول خدا(ص ) فرمود ((جوهر قلم علما, برتراست نزد خداوند از خون شهیدان )) ((199)).
وفرمود ((شمارا به خدا, شمارا به خدا صله رحم کنید که نزدخداوند برتراست از نماز وروزه مستحبى )).
وچـه کسى سزاوارتر از مااست که به فکر آینده مسلمانان درجهان باشیم که پیوسته با توطئه هاى نابود سازى واز میان رفتن در تمام اقطار دنیا روبرو هستند.
بـهـرحـال بـا تـجربه شخص خویش که بیست وپنج سال به طول انجامیده است وبیشتر با گفتگو وبـحـث با روشنفکران وعوام اهل سنت گذشته است , متوجه شدم که کوتاه آمدن نسبت به برخى عقایدمان که هیچ ربطى به جوهر اسلام ندارد, تنها راه رسیدن به هدف نهایى وانگیزه واقعى است .
چقدر دشمنان خشن وتند خویى بودند که هیچ کس را بر ابوبکروعمر, ترجیح نمى دادند, ولى پس از شیعه شدن آرزو مى کردند که اى کاش امام على آنان را کشته بود ومسلمانان را راحت کرده بود.
واى بـسـا مـخـالـفـیـن سـرسـخـتـى که مسئله عصمت را منکر بودندوآن را زیاده روى شیعیان مى انگاشتند, در صورتى که پس از استبصاربیش از خود شیعیان , به آن معتقد شدند.
آرى ! اگـر من اصرار مى ورزیدم بر ((عصمت )) یا ((شهادت سوم دراذان )) یا این سخن که ((اگر کـسـى نـگـویـد على بهترین مردم است , کافرمى باشد)) ((200))
بى گمان , نتیجه اى جز دشمنى وعـداوت بـیـشـتر نداشت ومن بر این باورم که اگر هر دو گروه (سنى وشیعه ) تنازلهایى داشته بـاشند که البته با عقیده برخوردى نداشته باشد مسلمانان به یکدیگر نزدیکترخواهند شد ووحدت پیدا مى شود.
اگر اهل سنت از این سخن که ((تمام صحابه عادل هستند)) دست بر مى داشتند ـ واین سخن هیچ ربـطى بـه دیـن نـدارد قـطـعـا برادران شیعه شان را از زحمت بحث واثبات عکسش (عدم عدالت تمام صحابه ), رها مى ساختند.
واگـر شـیـعـیـان از شهادت سوم در اذان , تنازل مى کردندـ که این جز اذان هم نیست ودر زمان پـیـامبر هم نبوده است ـ, برادران اهل سنت خویش را از تهمت هاى ناروا ومتهم ساختن شیعیان به مبالغه وغلو,راحت مى کردند, وخود نیز تلاش در اثبات این مطلب نمى نمودند.
اگر کسى بگوید: چگونه از اینکه على ولى خداست واین حق است دست برداریم وحال آن که کسى که بر حق سکوت کند,شیطان , ناشنوایى است .
پـاسخ مى دهیم : همانگونه که محمد بن عبداللّه (ص ) از صفت خویش ((رسول اللّه (ص ))) در برابر مـشرکین تنازل کرد تا سدى میان خود وآنان قرار ندهد وآنهارا به سوى هدایت جذب کند هر چند که اورسول خدا(ص ) بود چه آنان بخواهند وچه نخواهند, چه گواهى دهندوچه ندهند.
گواهى خداوند بر آن کافى است ((201)).
وهمچنین على , به حق ولى خداست , چه مردم شهادت دهندوچه شهادت ندهند, نه شهادتشان بر آن مى افزاید ونه انکارشان ازفضل على مى کاهد.
سرانجام نتیجه تنازل محمد بن عبداللّه (ص ) در صلح حدیبیه ,نتیجه اى بود که هیچ یک از صحابه تـصـورش را هم نمى کردند چرا که پس از یکسال آن فتح مهم (فتح مکه ) پیش آمد ومردم در دین خدابدون جنگ وخونریزى فوج فوج وارد شدند.
پـس اى شـیـعیان واى اهل سنت که رسول خدارا بهترین الگومى دانید وادعاى عمل به کتاب خدا وسنت رسولش دارید, از رفتارهاى آن حضرت نیز پیروى کنید والگو بگیرید.
در خـاتمه باز هم تذکر مى دهم که هیچ یک از علما ((اشهد ان علیاولی اللّه ))را جزئى از اجزا اذان واقامه نمى دانند وبى جا مى کند کسى که آن را بدعت حسنه بنامد! این چیزى نیست جز گواهى به ولایـت خـداونـد که به على داده است واورا امیر مؤمنان قرار داده است واین گواهى بر مظلومیت على است وبر آن ظلم وستمى است که بر على درطول تاریخ وارد شده , بر کسى که شالوده اسلام را پس از پیامبر بنیان نهاده وادامه داده واز نظر علم وجهاد بر همگان برترى داشت وصفات طالوت ـ چنانچه در قرآن آمده ـ در آن حضرت بود که خداوند اورابرگزیده واز نظر علم وجسم به او برکت بخشیده بود.
ایـن چـیـزى اسـت کـه هـمگان بر آن اعتراف دارند وهر چندبدخواهان نخواهند, جهان پراست از فـضـیـلـت عـلـى پـس چـرا مـا واقعا ازبدعت ها انتقاد نکنیم ؟ بدعت آن است که ((حی على خیر العمل ))را ازاذان واقامه جدا کند.
عکرمه مى گوید: به ابن عباس گفتم : به من بگو چرا ((حى على خیر العمل )) از اذان حذف شد؟ گـفـت : ((عـمر مى خواست که مردم آنقدرتکیه بر نماز نکنند وجهادرا کنار گذارند, لذا آن را از اذان حذف کرد))!! ((202))
وبدینسان عمر, بجاى آن جمله ((الصلاة خیر من النوم ))رااضافه کرد.
چـطـور مسلمانان از این زیاده ونقصان (هر دو) هیچ تعجب نمى کنند؟ شاید به خاطر این است که اذان واقـامـه را وحـى الـهى وجزتشریعات خداوند نمى دانند وآن را تنها خوابى مى پندارند که یکى ازاصـحـاب دیـده , وآن اینکه پیامبر سرگردان شده بود ـ العیاذ باللّه ـ که چگونه مردم را دعوت به نماز کند, با ناقوس کلیسا یا زدن دو چوب به یکدیگر!! ((203)).
پس اگر اذان نزد شما مشروعیتى ندارد وروا مى دانید که در آن کم وزیاد کنید وحتى اگر امامان شما در اذان نماز ظهر گفته بودند((الصلاة خیر من الغذا)) (نماز از غذا خوردن بهتراست !) به آن رنگ تشریع مى بخشیدید وبا آن خو مى گرفتید چنانکه با جمله شبیهش خوگرفتید, پس چگونه انـکـار مـى کـنید وبه کسانى که اذان واقامه را با تمام فصول وجمله هایش وحى الهى مى دانند که توسط جبرئیل امین برپیامبر(ص ) نازل شده است , واعتراض مى کنید.
پس چرا اینقدر حساسیت دارید بر نام امیرالمؤمنین واهل بیت پیامبر(ع ) با اینکه ما هرگز شهادت ثالثه را جز اذان واقامه نمى دانیم .
شـمـا هـم هر چقدر مى خواهید, در اذان واقامه کم وزیاد کنید, چراکه از نظر شما شرعیتى ندارد وتـنـها خواب یکى از اصحاب بوده است ولى به شرط قاعده فقهیتان در ((سد الذرائع )), خیلى هم مبالغه وزیاده روى در آن نکنید که مبالغه در مخالفت وعصیان الهى باشد.
وامـا شـیـعـیـان , بـالاجـمـاع مـعتقدند که اذان به وحى الهى بوده ولذاهیچ زیاد وکمى را در آن نمى پذیرند چون در آن صورت تشریع بشرمى شود در برابر تشریع الهى واین نزد ما حرام است از این روى شـهـادت به ولایت امیرالمؤمنین (ع ) در اذان , فقط به خاطر استحباب واظهار ولایت به ولى خدا,(ع ) است .
شیعه وسنى , علیه وهابیت
اما در مورد سر وصدا واعتراض وتکفیرى که وهابیت علیه پیروان اهل بیت بلند کرده اند وآنان را به خـاطـر توسل به پیامبرواهل بیت پاکش (ع ) یا تبرک به آثارشان یا رفتن به زیارت مراقدوقبورشان , تکفیر مى کنند وتوهین مى نمایند, امر تازه اى است که شیعه وسنى , آن را قبلا ندیده است مسلمانان از دوران رسـول خـدا(ص ) تـاامروز بر تبرک جستن وتوسل نمودن وجشن گرفتن در تمام نقاط دنیاوتمام کشورهاى اسلامى , خو گرفته اند وعادت کرده اند وکسى جزوهابیت با مذهب تازه شان که در قرن چهاردهم هجرى پیدا شد, بر آنهاخرده نگرفته واعتراض نکرده است .
طبیعى است که وهابیت , در این عقیده با تمام مسلمانان مخالفت کند تا اولا, خودرا در جلوه تجدد ونوآورى در آورد وثانیا, استدلالى بر تنفر مسلمانان از بدعتهایشان بکند.
حق این است که مسلمانان تاکنون مبتلا به مصیبتى بالاتر ازوهابیت نشده اند, زیرا 1 ـ دعـوت وهـابـیـت , دعـوت بـاطلى است ولى آن را لباس حق پوشانده اند پس آنان را مى یابى که توسل را حرام مى دانند وهر کس آن راانجام دهد کیفر مى دهند وعقاب مى کنند زیرا آن را شرک به خـدامى دانند واین درست همان دعوت خوارج است که امام على را تکفیرکردند وگفتند: حکم از آن تو نیست , بلکه حکم از آن خداست .
حضرت فرمود ((این کلمه حقى است که از آن باطلى را قصد دارند)) ((204)).
ومعناى سخن حضرت این است که : آرى ! حکم فقط حکم خداست , این سخن حقى است ولى آنها از آن بـاطـل اراده کـرده انـد چـراکـه بـعـد از آن مـى گـویند ((حکومت براى تو نیست اى على )) الـبـتـه ثـابت است که حکم فقط براى خداست ولى خداوند حکمش را بردست رسول اللّه (ص ) که هـرگـز از روى هـوا سـخـن نمى گوید, ظاهروآشکار ساخته وسپس بر دست اولیایش که رسول خدا(ص ) آنان رانصب نموده تا در میان مردم با حق مشروع , حکم کنند وداورى نمایند.
آرى ! سـلـطـه وقـوه تـشـریـعى , فقط از آن خداست وبراى احدى نیست ولى سلطه اجرایى براى مـردم اسـت کـه در مـیـان خـدا, آن را دسـت بدست مى دهند واین ـ به جان خودم ـ مطلبى است مـعـمـولى که تمام خردمندان آن را مى دانند, پس چگونه آن روز از آن صحابه دور ماند که بگویند: حکومت براى تو اى على نیست !.
امـیـرالـمؤمنین (ع ) براى ما ثابت مى کند که آنها حق را مى شناختندولى با ایجاد این شبهه , در پى باطل بودند.
خداى سبحان در قرآن مى فرماید ((واگر حکم کردى , پس با عدالت میان آنان حکم کن )) ((205)).
((خـداوند به شما دستور مى دهد که امانت هارا به اصحابش باز گردانیدواگر میان مردم داورى کردید, با عدالت ودادخواهى , حکم کنید)) ((206)).
((مـا کـتـاب را بـه حـق بـر تـو نـازل کـردیـم تـا بین مردم به آنچه خدا به توفهمانده است , حکم کنى )) ((207)).
((اى داود, ما تورا خلیفه خود در زمین قرار دادیم تا به حق بین مردم داورى کنى )) ((208)).
((تا حکم کنى بین آنان به آنچه خدا نازل کرده وپیروى از هواهایشان ننمایى )) ((209)).
((نـه بـه پـروردگـارت قـسم , ایمان نمى آورند تا اینکه تورا در تمام اختلافاتشان داور قرار دهند, سـپـس بـه هـر حکمى که کنى در دل خود هیچ اعتراضى نداشته باشند وکاملا تسلیم قضاوت تو باشند)) ((210)).
((مـا تـورات را فرستادیم ودر آن هدایت ونور قرار دادیم که پیامبران بواسطه آن حکومت وداورى کنند)) ((211)).
از ایـن آیات روشن قرآن کریم بر مى آید که دعوت خوارج دعوت حقى بوده است ولى آنها جز باطل وفـتـنـه انـگـیـزى ومردم فریبى ,اراده اى نداشتند دعوت وهابیت نیز دعوت حقى است ولى آنان جـزباطل , غرضى ندارند, آنها مى خواهند براى ساده اندیشان که از مقاصدشریعت اگاهى ندارند, ثابت کنند که فقط خودشان موحدند ودیگران همه مشرک مى باشند زیرا همراه با خدا, بندگان را نیز مى خوانند.
این دعوت , حق است که مى گویند: خدا فرمود ((مساجد براى خداست پس همراه با خدا کسى رانخوانید)) ((212)).
((بگو اى ـ پیامبر من فقط خدایم را مى خوانم وبراى او شریکى قرارنمى دهم )) ((213)).
ولى دنبال باطل هستند وقتى توسل جستن به خداى متعال توسط پیامبرش یا ائمه اطهار راتحریم مى کنند, وبا نیرنگ سازى به مردم مى فهمانند که این شرک به خداست .
روشـن اسـت کـه فـرق زیادى است میان کسانى که معتقدندخداوند شریکانى دارد که نفع وضرر مى رسانند وبراى هر چیزى خدایى وجود دارد مثلا به خدایانى براى خیر, براى شر, براى شب وبراى روز, بـراى صـلح , براى جنگ , براى شراب وبراى خمر اعتقاددارند وبین کسانى که معتقدند خدا یـکـى اسـت وشـریـکـى هم ندارد واگرخدا براى کسى خیرى بخواهد, نه کسى آن را مى تواند باز گـردانـد نـه حکمى بر حکم خدا بیافزاید وخداى متعال خود به مردم حق توسل جستن به سویش توسط پیامبران واولیایش بخشیده واجازه فرموده است .
ایـن فـرق بـیـن دو عـقـیـده است : شرک وتوسل , واین عامل وحدت میان دو گروه است : خوارج ووهابیت .
خـوارج گـفـتـنـد: ((داورى جـز براى خدا نیست )) ووهابیت مى گوید:((توسلى جز به خدا روا نیست )).
خـوارج گـفـتـنـد: حکم از آن تو نیست اى على ! ووهابیت مى گوید:وسیله اى براى تو نیست اى محمد!.
هـر دو سـخن , باطل است , هر چند با لباس حق پوشانده شده باشد زیرا چنانکه حکم وداورى فقط بـراى خـداست ولى خداوند آن رابراى بندگانش مشروع دانسته تا فیما بین خویش با حق وعدل داورى کـنند وهمچنین وسیله , تنها براى خداست ولى خداى متعال آن را براى بندگانش مشروع دانـسـتـه تـا پیامبران واولیایش را وسیله اى به سوى اوقرار دهند واین موضوع در شریعت اسلام و همچنین در تمام شرایع گذشته وجود داشته زیرا همه از یک مصدر ومنبع , اخذ مى کنند ودین در نزد خدا همان اسلام است وبس .
احادیث زیادى نزد اهل سنت وشیعه وجود دارد که درخواست شفاعت از پیامبر وغیر پیامبر در دنیا بـراى امـور دنـیـا وآخرت , جایزمى دانند, به عنوان مثال عبداللّه بن عباس از رسول خدا(ص ) نقل کرده که فرمود ((هر کس بمیرد وچهل نفر از کسانى که شرک به خداندارند, بر جنازه او بایستند (ونماز بخوانند) خداوندشفاعتشان را درباره او مى پذیرد)) ((214)).
در صحیح مسلم نیز از عائشه نقل شده که پیامبر(ص ) فرمود ((هیچ مسلمانى نیست که بمیرد وگروهى از مردم به اندازه صد نفر بر او نماز بخوانند وشفاعتش کنند , جزاینکه خداوند شفاعتشان را مى پذیرد)) ((215)).
ایـن الـبـتـه از نظر وهابیت , شرک است زیرا ـ طبق ادعایشان ـمخالف است با سخن حق تعالى که مى فرماید ((همراه خدا کسى را نخوانید)) ((216)).
به خدا پناه مى بریم از این بهتان وتهمت بزرگ نسبت به مقام والاى رسول اکرم (ص ).
واحـادیـث زیـاد دیـگـرى نیز در جواز شفاعت وجود دارد وعلماگفته اند فرقى میان زنده ومرده نـیست , مانند سمهودى شافعى در کتابش الوفا باخبار المصطفى ـ ح4 ـ ص 1371 چنانکه از حاکم نقل کرده ((217))
واسنادش را از عمربن خطاب تصحیح نموده که رسول خدا(ص )فرمود ((هـنـگامى که آدم مرتکب آن اشتباه شد, گفت : پروردگارا!تورا به حق محمد قسم مى دهم که مـرا بـیـامـرزى خداوندگفت : اى آدم ! چگونه محمدرا شناختى در حالى که هنوزاورا نیافریده ام عـرض کـرد: اى پـروردگارم ! هنگامى که مرابا دستت آفریدى واز روحت در من دمیدى , سرم را بلندکردم , دیدم بر ستون هاى عرش نوشته شده است لا الـه الا اللّه , مـحـمـد رسـول اللّه خـداوند فرمود:راست گفتى آى آدم ! او محبوبترین خلق نزد من است وچون به حق او مرا قسم دادى (واورا شفیع خود قراردادى ) من تورا آمرزیدم واگر محمد نبود, من تورانمى آفریدم )) ((218)).
امـام مـالـک نـیز به همین توسل اشاره مى کند, هنگامى که به منصورعباسى مى گوید: ((وروى خودت را از او بر نگردان که وسیله تو ووسیله پدرت آدم نزد خداى متعال است )).
وهمچنین سامرى حنبلى وکرمانى حنفى وعلماى شافعیه قائل به توسل وشفیع قرار دادن حضرت رسـول پـس از وفـاتـش هـسـتـند امام شافعى به اهل بیت (ع ) پس از وفاتش توسل جست وبه امام ابـوحنیفه پس از وفاتش متوسل شد واهل مغرب اقرار کردند به اینکه به امام مالک پس از مرگش متوسل شدند واحمد بن حنبل به شافعى متوسل شد.
اینان علما وفقهاى اسلام اند, پس آن اعرابى خشن که توسل رانمى پذیرد کیست ؟!.
بهرحال , هر چه که وهابیت از آیات قرآن , براى تحریم توسل ودعا ونیایش به سوى خدا وشفیع قرار دادن بندگان مقربش استدلال مى کنند, غلط ومردم فریبى است وتمام آن آیات رد بر مشرکین از انـس وجن است که خدایان گوناگونى را مى پرستیدند به این خیال که آن خدایان , آنان را به سوى ((اللّه )) شفیع مى شوند!.
وبه این حقیقت نیز رسول خدا(ص ) اشاره کرده وفرموده است ((به خدا قسم هرگز نمى ترسم که پس از من مشرک شویدولى مى ترسم بر سر دنیا (خلافت ) نزاع کنید)) ((219)).
واین دلیلى قاطع وروشن بر نفى شرک از امت محمد(ص )است وهمچنین دلیل است بر اینکه امت ـ پـس از پـیـامـبـر ـ بر دنیا وقدرت طلبى , کشمکش مى کنند وبه اعقاب خود باز مى گردند وبه آنچه خداوند نازل نکرده حکم مى نمایند وآن همان چیزى است که منجر به ظلم , تباهى وحتى کفر مى شود ولى هرگز منجر به شرک نمى شود.
وخداى متعال نیز بر این حقیقت در قرآن کریمش اقرار فرموده ((وهر که حکم نکند به آنچه خدا نازل فرموده , پس آنان کافرند)) ((220)).
((وهر که حکم نکند به آنچه خداوند نازل کرده , پس آنان ستمگرند)) ((221)).
((وهر که حکم نکند به آنچه خداوند نازل فرموده , پس آنان تبهکارند)) ((222)).
وایـن هـمان مصیبتى است که پس از رسول خدا,در میان امت اسلامى , تا به امروز, پدید آمده , زیرا احـکـام وقـراردهـایـى که ساخت بشربود وبا اجتهادات شخصى وضع شده بود, داخل در شریعت کـردنـدوبـدینسان احکام خدارا تبدیل نمودند, با این حال خداوند هرگزآنان را مشرک نمى داند, بلکه , ظالم , فاسق وکافر مى داند.
هـمـه ما مى دانیم که رؤسا وپادشاهان در کشورهاى اسلامى وعربى گاهى حکمى را مى کنند که مخالف کتاب خداست , ولى هرگز به آنها مشرک نمى گوییم زیرا به خداى واحد ایمان وبه رسالت مـحمد بن عبداللّه (ص ) اعتقاد دارند بالاتر اینکه حتى یهود ونصارى را اگر براى خدا فرزندى قائل نشوند, موحد مى دانیم ومشرک نمى خوانیم .
خداوند مى فرماید ((وچـگـونـه یـهـودیان به حکم تو سر فرود مى آورند در حالى که تورات نزدآنهاست ودر آن حکم خداست , سپس از آن روى بر گردانیده وآنان ایمان ندارند)) ((223)).
((اهـل انـجیل باید به آنچه خدا نازل کرده , حکم کنند, وهر که حکم نکند به آنچه خدا نازل کرده , پس آنان فاسق وتبهکارند)) ((224)).
امر روشن است ونیاز به توضیح بیشتر ندارد.
2 ـ وهابیت اماکن مقدسه مسلمین را با اختلاف زبان ها, رنگ هاوشناسنامه ها وملیت هایشان , اشغال کـرده انـد مـکـه مکرمه که خانه خدادر آن است وهر سال مسلمانان براى اداى فریضه حج به آنجا روى مـى آورنـد, از ارکان اسلام به شمار مى آید ومسلمانان با شوقى فزون ازحد, براى طواف خانه خدا ووقوف در مشعر وسعى صفا ومروه ووقوف در عرفه , آرزو مى کنند وهمه این اماکن در دل هر مسلمانى جاى دارد وهر یک آرزو مى کند, حداقل یک بار در تمام عمرش به زیارتش بشتابد.
مـدیـنه منوره که مسجد شریف پیامبر در آنجااست وقبر رسول خدا(ص ) در آن مسجد وجود دارد وآثـارى هـمـچـون مـحراب ومنبرپیامبر ومرقد مطهرش در آنجااست وهمچنین در مدینه , بقیع وجوددارد که قبر صحابه وهمسران پیامبر وقبر اهل بیت در آنجااست ومزارهاى مقدس دیگر چون مقبره شهدا وکوه احد ومساجد مهم چون مسجد القبلتین ومسجد قبا در مدینه منوره است .
وهابیون این شعائررا چه از نظر مادى وچه از نظر معنوى به نفع خویش , استثمار کردند وبا وسائل گوناگون , گاهى با ترغیب وگاهى باتهدید, مذهب خودرا ترویج مى نمایند, بویژه در موسم حج کـه مـیـلـیون ها حاجى در آنجا گرد هم مى آیند وکنفرانس ها وجلسات زیادى منعقد مى گردد, مـزدوران وهـابـیـت نـیز با تماس مستقیم با افراد, طوایف ,گروه ها وجماعت ها, وهابیت را تبلیغ مـى کـنـنـد گـذشـتـه از آن کـه تـمام وسائل تبلیغاتى قوى همانند, رادیو وتلویزیون در خدمت آنان است وتاثیر بسزایى در نفوس حاجیانى مى گذارد که از نقاش وجدال وگفتگو دست بر داشته وفقط به عبادت خداى متعال مى پردازند.
3 ـ دارایـى هاى هنگفت وسنگینى که از فروش نفت بدست مى آید, ودر موسم حج وعمره , حرکت اقـتـصـادى بـى وقـفه وگرمى درجریان است تمام اینها به وهابیت کمک کرد تا در سراسر جهان , پـخـش شـونـد خصوصا که مبالغ زیادى پول در میان امام جماعت مساجدتوزیع مى کنند تا قلوب آنـان را مـتـمـایـل به خویش سازند, حتى در تمام پایتخت هاى کشورهاى عربى واسلامى , مساجد بى شمارى را بنانهاده اند که در آنها همه وهمه تبلیغ از وهابیت مى شود.
از اینها که بگذریم , مدرسه ها, دانشکده ها ودانشگاه هاى زیادى تاسیس کرده اند که مبلغین وهابیت از آنها فارغ التحصیل مى شوند ودرسراسر جهان , منتشر مى گردند وشبانه روز در پى دعوت مردم به مذهب جدید هستند.
وهـمـچنین چاپخانه ها وانتشاراتى هاى بى شمارى را تاسیس کرده اند وبیش از صد روزنامه ومجله ونشریه (روزانه , هفتگى وماهیانه )را با پول تغذیه مى کنند ودر خدمت مذهب خود قرار داده اند.
مـیـلیون ها دلار صرف نویسندگان مزدورى کرده اند تا آنچه را که مى خواهند در تایید مذهبشان وتکفیر مخالفینشان , بنویسند وتالیف نمایند.
وهـمـچـنین میلیونها جلد قرآن وکتابهایى که مذهبشان را تاییدمى کند چاپ کرده اند وبه عنوان هـدیـه درتمام جهان , پخش ومنتشرمى سازند کار به جایى رسیده که پس از جنگ خلیج وانزجار مـردم ازآنـان , شـروع کـردنـد بـه تـقسیم شیر وخرما بر زوار در ماه رمضان ودرفرودگاه هنگام بـازگـشـت , شـیشه هاى آب زمزم به آنها هدیه مى دادند که روى آن نوشته شده بود: هدیه خادم الحرمین ! در حالى که قبلا مانع مى شدند حاجیان آب زمزم را با خود به هواپیما ببرند.
4 ـ ارتـبـاطهاى بین المللى که وهابیت از طریق رابطه مستحکم باآمریکا دارد با در نظر گرفتن این نکته که آمریکا بر تمام کشورهاى عربى واسلامى بلکه بر همه دنیا پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروى تاثیر مستقیم ویا غیر مستقیم دارد.
بـر احـدى پوشیده نیست که منافع ایالات متحده آمریکا درخاورمیانه وکشورهاى خلیج , خصوصا پس از سقوط شاه در ایران وبرپایى جمهورى اسلامى ایران وتهدید به کوبیدن تمام منافع آمریکادر منطقه , توسط وهابیت , نگهدارى ومحافظت مى شود.
بر خردمندان پوشیده نیست که وهابیت , چشم راست آمریکاست چنانکه اسرائیل چشم چپش است ولـى آمـریـکـا هـر چـه بـخـواهد ازوهابیت مى گیرد وبه اسرائیل مى پردازد زیرا آمریکا تلاشهاى زیادى براى محافظت عرش شاهنشاهى مى کند ونیروى زیادى از سازمان جاسوسى آمریکارا صرف نـگـهـدارى رژیـم وهابیت وکوبیدن مخالفانش مى کند وبه اسرائیل هر چه بخواهد مى پردازد زیرا اسـرائیـل ,ضامن پیروزى رئیس جمهورى آمریکاست وراى هاى انتخاباتى توسط یهودیان در آمریکا واروپا نیز, تضمین مى گردد.
این بحث دیگرى است که نیاز به کتابى مستقل دارد, ولى آنچه اکنون براى ما مهم است این است که وهـابـیـت چون با آمریکا ارتباطمستقیم دارد, در تمام کشورهاى عربى واسلامى جهان , از هیبت زیـادى بـر خـورداراسـت مـثـلا در جـاهایى که مساجد در کشورهاى عربى واسلامى , پس از نماز درهـایـش بسته مى شود زیرا مى ترسند خرابکاران در آنجا افکار خودرا ترویج کنند, ولى درهارا بر روى تبلیغات وهابیت باز مى گذارند تا هر چه بخواهند افکار وایده هاى خودرا ترویج وتبلیغ نمایند.
وهـابیت مشروعیت خودرا از آنجا کسب کرد که آن کشورهارازیر سایه کمکهاى مادى فراوان خود قـرار داد وبـسـیـارى از طـرحـهـاى اقـتصادى آنهارا راه اندازى نمود پس چگونه این کشورهاى فـقیرونیازمند, شرایط وهابیت را نپذیرند وچگونه قبول نکنند که وهابیت بانشر مذهب خود تبلیغ کرده واز برخى کتابها ومجلاتى که آبرویشان رامى ریزد, جلوگیرى ننمایند؟.
وایـن مطلب حتى در فرانسه نیز ـ که خودرا دولتى نیرومندوپیشرفته مى داند ـ انجام پذیرفت در حـالـى کـه فـرانـسه مدعى مدافع آزادیها وحقوق انسان است واز سلمان رشدى وکتابهایش دفاع مـى کـند,کتاب ((تاریخ آل سعود))را منع مى نماید واز کتابخانه هاى عمومى جمع آورى مى نماید زیرا این کتاب , حقیقت وهابیت را رو کرده وآنان رارسوا مى سازد ووقتى دنبال علت بگردى , گفته مـى شـود کـه عـربستان سعودى در سال 1984 فرانسه را از یک سقوط حتمى اقتصادى نجات داد وهفتصد میلیون دلار ـ وشاید بیشتر ـ به آن کشور بخشید, پس از آن تنها در پاریس صدها مسجد پـدیـد آمـد کـه تـرویـج وهـابـیـت مـى کـرد, درحـالى که مرکز اهل بیت بسته شد چرا که مرکز تـروریـسـم وخرابکارى است ! وهمچنین پلیس فرانسه هر کس را که گرایش به خطاهل بیت دارد, تعقیب مى کند ولى وهابیت وپیروانش با آزادى کامل وباناز ونعمت , پرورش مى یابند.
اضـافـه بـر آنان سازمان کنفرانس جهانى اسلام است که عربستان سعودى آن را تاسیس کرده ودر مـیـان خود تمام رؤسا وپادشاهان عرب ومسلمان را جاى مى دهد وبى گمان تاثیر بسزایى در سایر کشورهاى جهان دارد.
ایـن شـمـه اى بـود از آنـچـه پـیـدا وظاهراست ولى آنچه پشت پرده وپنهان است , تنها خدا مقدار خـطـرش را مى داند وبس لذا باز هم تکرارمى کنم که مسلمانان هیچ مصیبتى را بدتر از وهابیت به خود ندیده اند.
وحدت خوارج و وهـابیـت
خوارج شبهه ((حاکمیت تنها براى خداست ))را مطرح مى کردندووهابیت در دوران معاصر, شبهه ((پـرستش تنها براى خداست ))رامطرح مى کنند, والبته هیچ جاى اعتراض به این دو دعوت اگر بـدون قـریـنـه وبه تنهایى مطرح شود نیست ولى اگر آن را با یک شبهه سیاسى یامصلحتى براى مـخـالفت با عقاید دیگران , مقرون سازند, دعوتى , باطل وقلابى مى شود هر چند رنگ حق به خود گرفته باشد.
دعـوت خوارج از نخستین روز به گور فرستاده شد زیراامیرالمؤمنین على بن ابى طالب (ع ) آن را رسوا کرد وحقیقت دروغینش را برملا ساخت وفرمود ((این کلمه حقى است که از آن باطل اراده شده است )).
وانـگهى امام (ع ) با تمام توان آماده شد وبا آنان جنگى بى سابقه کرد وبه وصیت برادر وعموزاده اش رسول خدا(ص ) عمل کرد وآنان رابا دعوت باطلشان تا روز رستاخیز به جهنم فرستاد.
واما دعوت وهابیت , متاسفانه تقویت شد, منتشر گشت وریشه دار شد زیرا در آغاز از تایید انگلیس وسپس آمریکا وغرب ,برخوردار بود وعلتش را البته تحلیل گران وروشنفکران امت مى دانند,بویژه آنـکـه غرب عموما وآمریکا خصوصا, با اسلام مى جنگندوآن راتنها خطرى مى دانند که علیه مصالح ومنافعشان به کار گرفته مى شود ((225)).
مـا آنـان را مـى بـیـنـیم چگونه دست بدست هم داده اند وبا هم متحدشده اند وهمچنان در تلاش وکـوشش بى وقفه اند که با جمهورى اسلامى ایران , نبرد کنند وآن را با تمام توان وبا به کارگیرى هـمـه وسـایل تبلیغاتى و رسانه هاى عمومى نابود کنند, وحتى برخى از رؤساى آنان تصریح وتاکید کـردند که تمام اسلحه خطرناک وهمه خبره هارا درخدمت دست نشانده شان صدام قرار دادند که ایـران اسـلامـى را از بـیـن بـبـرنـد وهـنـگامى که نقشه شان نقش بر آب شد ومبارزین عراقى در داخـل وخـارج تقویت شدند, اینان ترسیدند که تجربه امام خمینى (قدس سره ) در داخل عراق که بـیـش از دو! سومش شیعه هستند, تکرار گرددوانقلاب عراق با انقلاب اسلامى ایران متحد شود آنـجا بود که نقش زشت ترى را بازى کردند وتاتر اشغال کویت وجنگ خلیج را به راه انداختند, نه به خـاطـر نـابودى صدام ـ چنانچه ادعا مى کنند ـ بلکه به خاطر نابودى ملت عراق که بیش از هفتاد درصـدشـان شـیـعـه مـى بـاشـنـد,وهـمـینطور هم شد چرا که کویت به بهتر از حال سابق خود بـازگـشت ورژیم صدام از گذشته قدرتمندتر شد ولى ملت مظلوم عراق بکلى اززندگى ساقط شدند تا جایى که مردم عراق حاضرند اساس زندگى وحتى لباسهاى خودرا بفروشند وقرص نانى را بدست آورند.
ایـنـجـا بـود کـه وهابیت بر شیعیان جهان چیره شد بویژه پس ازاجراى آن نقشه که شیعیان را در اردوگـاه هـا وچـادرهاى سعودى با کمال ذلت وخوارى جاى دادند تا همواره انواع شکنجه واذیت واهانت وآزاررا بچشند.
چه خوش گفت خداى بزرگ که مى فرماید ((هرگز یهود ونصارى از تو راضى نمى شوند تا آن که از آنها پیروى کنى وتابعشان شوى )) ((226)).
ومـا امـروزه مى بینیم که یهود ونصارى ـ که خلاصه مى شوند درآمریکا وکشورهاى غربى ـ اظهار مـحـبـت ومـودت بـه وهابیت مى کنندواز آن راضى هستند زیرا وهابیون , مودت خودرا به آنها به اثـبـات رسـانـده انـد, ولـى در هـمـان حـال بـر شـیعیان در لبنان , عراق , ایران وحتى درفرانسه , خـشـمـگـیـن انـد وتمام رسانه هاى تبلیغاتى را براى بد جلوه دادن شیعیان وتوهین به آنان ومتهم ساختنشان به اصول گرایى ((227))
, افراطى ,تعصب وو به خدمت گرفته اند.
وهـمـانـا وسـائل تـبلیغاتى جمعى که از سوى وهابیت تغذیه مى شود, در پراکنده ساختن شیعیان وایـجـاد اخـتـلاف وتـشـکـیک درعقایدشان وتاکید بر برخى رفتارهاى سلبى که توسط بعضى از جهال ونادانان در عاشورا اجرا مى شود, وسپس طعن صریح بر مراجع بزرگ وایجاد شک وتردید در عدالتشان وتهمت زدن آنان به اینکه اموال مسلمین را رها ساختند تا فرزندانشان مانند سفیهان در آنها تصرف کنند!, پیروز شد.
وهـمـچـنـیـن در اسـتخدام وبه کارگیرى برخى شخصیتهاى شیعه تاپرچم گمراهى وگمراه سازى را بلند کنند, پیروز شدند ((228)).
بـه خـدا هـیـچ زمانى بر شیعه نگذشته است که خطرناکتر از این زمان باشد وباید شیعیان مخلص ودلـسـوز با چشم بصیرت به اموربنگرند زیرا مورد تهدید جدى قرار دارند البته صبر واخلاصشان , مایه خیر وبهروزى است خداوند مى فرماید ((خـدا ورسـولش را اطاعت کنید وراه اختلاف وتنازع را دنبال نکنید که دراثر تفرقه ضعیف شوید وقدرتتان نابود گردد وهمچنان صبر کنید که خدا باصابران است )) ((229)).
وچـنـانکه گذشت , شبهه خوارج بر اساس ((حاکمیت براى خدا))وشبهه وهابیت بر اساس مقوله ((عبودیت براى خدا)) استوار شد, وهرچند هر دو سخن شبیه به هم اند ولى مقوله وهابیت قوى تر از مـقوله خوارج است که اعتماد بر حکم داشتند, وقبل از على بن ابى طالب , ابوبکر وعمر وعثمان , حـکـومـت کرده بودند وبا احکامى حکومت کردندکه در مجموع , مخالف نصوص قرآن وسنت بود وهیچ کس با آنان مخالفت ننمود یا حداقل , تاریخ , مخالفت قابل ذکرى را ثبت نکرده است ومردم نیز احـکـام خـلـفـارا پـذیرفتند وبا آنها خو گرفتند وآن راامتداد احکام خداى متعال مى دانستند وتا تـوانستند آنهارا تاویلهاى عجیب وغریب کردند, از این روى , سخن خوارج چندان تاثیرى درنفوس عـمـوم مـسـلـمـیـن نـداشـت زیـرا قائل به تئورى سقیفه بودند که مردم را در اختیار حاکم آزاد مى گرداند وبه اختیار وانتخاب خدا ایمانى ندارد.
وانگهى آیاتى را براى تایید تئورى سقیفه بیان مى کنند که آنهاراآیات شورا مى نامند وهمچنین آیه (اطیعوا اللّه واطیعوا الرسول واولی الامر منکم ) ((230))
را براى وجوب اطاعت از حاکم (که از سوى بـشـر انـتـخـاب شـده ) بـه حـساب مى آورند وبه آن استدلال مى کنند واحادیث زیادى را از زبان پـیـامبر(ص ) نقل مى کنندکه وجوب اطاعت از حاکم را مى رساند ولذا مقوله خوارج وشبهه آنهااز سـوى مسلمانان حتى اگر امیر المؤمنین نیز آن را رسوانمى کرد,محکوم به فنااست زیرا این سخن بـرایـشـان تـازگى دارد وبا مفهوم حکومتشان سازگار نیست ,از این روى مورد تایید قرار نگرفت بویژه نزد طمعکاران در حکومت از امویان وعباسیان وچه بسیارند اینان .
اما شبهه وهابیت که استناد دارد بر مقوله ((عبودیت تنها براى خداست )) چه مسلمانى است که آن را نـپـذیـرد یـا مـعـتـقـد بـه وجوب آن نباشد در حالى که همواره مى خوانند این آیه شریفه را که مى فرماید ((وآنـان مـامـوریـت نیافتند جز براى عبادت پروردگار که خالصانه اورابخوانند وبه دین او ایمان آورند ونمازرا بر پا دارند وزکات را بپردازندواین است دین قیم واستوار)) ((231)).
وهـمـانـا وهابیت رفتارهاى برخى جاهلان را در دوران هاى کوته فکرى , به زنجیر کشید که در آن دوران هـا شـعـبـده بـازى وحقه بازى زیادشد وحقه بازان را استعمار تغذیه مى کرد ووهابیت آنهارا دلـیـلى قاطع برتکفیر مسلمین ومتهم کردن آنان به شرک دانست وقتلشان را مباح دانست وطى جنگهایى خونین ونبردهاى مستمر, با زور وقدرت براماکن امن , مسلط شد.
اگـر مـا نـظـرى بـه دلـیـلى که بر آن اعتماد مى کنند بیافکنیم وآن سخن خداى متعال است که مى فرماید ((مساجد براى خدااست پس کسى را با خدا نخوانید)) ((232)).
مى بینیم که شباهت به گفته خوارج دارد که مى گویند: ((حاکمیت فقط از آن خداست )) وخداى متعال مى فرماید ((هیچ ولى ویارى جز خدا ندارند وهیچ کس در حکم او شریک نیست )) ((233)).
على رغم اینکه آیه شریفه فوق دلالت دارد بر اینکه هیچ کس درحکم خدا شریک نیست ولى آیات بـى شمار دیگرى , حق حاکمیت را به انسان بخشیده که برخى از آنهارا یادآور شدیم وتفسیر کردیم کـه هیچ تناقض واختلافى میان آیات نیست زیرا حاکمیت تشریعى از آن خداست وهیچ کس در آن شریک او نیست هر چند پیامبر باشد ((234)).
خداوند در این باره مى فرماید ((واگـر او (پـیامبر) بر ما سخنانى دروغ ببندد, قطعا ما اورا (به انتقام )مى گیریم ورگ وتینش را قطع مى کردیم وهیچ یک از شما بر دفاع او توانایى نداشتید)) ((235)).
واما حاکمیت اجرایى , خداوند آن را براى انبیا وپیامبران وخلفاوائمه اى که آنهارا برگزید قرار داده , وبا این تفسیر, معناى آیات ,درست مى شود.
هـمـچنین در برابر آیه کریمه اى که انسان را از اینکه همراه با خدا,کسى دیگرى را نیز بخواند, منع مـى کـنـد, آیـاتـى وجـود دارنـد کـه بـه انـسـان حـق تـوسـل بـه سـوى خـداوند به توسط انبیا واولیایش داده است .
هـیچ اختلافى در این دو نوع آیات نیست , زیرا در آیه نخستین ,مقصود عبودیت وپرستش است که جز براى خدا, براى احدى درست نیست , واما آیات دسته دوم خداوند حق وسیله وشفاعت را به انبیا واولیایش داده است .
بـراى توضیح این مسئله دشوار نزد وهابیت وسایر مسلمانانى که تحت تاثیر وهابیت قرار گرفتند, بد نیست گفتگوى جالبى را که میان من ویکى از علماى وهابیت رخ داد, نقل کنم که داراى فواید دیگرى نیز هست وچنانکه اتفاق افتاده برایتان نقل مى کنم در سـال 1983 مـیـلادى مـقـاله اى را درباره حقوق زن در اسلام تهیه مى کردم , در خلال مطالعه بـرخـى مـجـلات مـواجـه شـدم به اینکه زن مسلمان در جزایر ((کومور)) بر مرد برترى دارد(زن سـالارى ) وزن اسـت کـه خـانه مى سازد وآن را تجهیز مى کند اگر ازدواج کرد, او شوهررا به منزل خویش مى آورد واگر خواست اورا طلاق گوید, طلاق مى دهدواز منزلش بیرونش مى کند! وحتى در بازار, زن کار مى کند.
وامـا شـوهـرش کـارش منحصر مى شود به صید ماهى از دریا یا کارکردن بر روى زمین (زراعت ) وآوردن جـنـس بـراى زن تـا او تـرتـیـب کـاررا بـدهـد وخرید وفروش را انجام دهد وخلاصه زن سالارى است به جاى مرد سالارى .
در یک سفر مشقت بار به آن دیار مسافرت کردم ومى دانستم که فرانسه استقلال سه جزیره را امضا کـرده ویـک جزیره را نگه داشته است وجزایر ((کومور)) عضو سازمان کشورهاى عربى در آمده واز یارى وکمک سازمان برخوردار شده است , از جمله این خدمات , ارسال هیئتهاى آموزشى از استادان تـونـسـى ودیـگـران بـود تـا بـه دانش آموزانى که بیشترشان عرب واز اصل یمنى هستند وآنان را ((حـضارمه )) مى نامندآموزش زبان عربى بدهند ودر میانشان ساداتى از نسل پیامبر هستند که در کنار زبان فرانسه وزبان محلى , به زبان عربى نیز سخن مى گویندوغیر از مذهب شافعى , مذهبى را نمى شناسند.
در فرودگاه با یکى از معلمان تونسى که پیش از بیست سال دریکى از مراکز جوانان با او آشنا شده بـودم , مـلاقـات کـردم اورا شـنـاخـتـم واو هم مرا شناخت او دعوت کرد که به منزلش بروم زیرا هـمسروفرزندانش به تونس مسافرت کرده بودند وخودش تنها بوددعوتش راپذیرفتم وبه منزلش رفتم .
در خـلال اقـامـتـم , بـا جناب مفتى وقاضى القضاة آشنا شدم ودرموارد گوناگونى با آنان بحث وگـفـتـگـو کـردم آنها هم به من اعتماد کردندوچون فهمیدند از پیروان اهل بیتم , با من دوست شـدنـد, واز دسـت عـلـمـاى وهابیت که به طور گسترده وبا پول وکتابهاى زیادى واردمى شوند وتوانسته اند بیشتر جوانان را به صف خود بکشانند, شکایت کردند وگفتند: کار به جایى رسیده که فـرزنـدان بـر پـدرانـشـان کـه تـا دیـروزاحـتـرامشان مى کردند ودست وسرشان را مى بوسیدند, خشمگین شده اند واز این آدابى که طى نسلهاى متمادى به ارث برده اند, خبرى نیست در حالى که رسول خدا(ص ) فرموده است ((از مـا نـیـسـت کـسـى کـه کـودکـان را رحـم نکند وبزرگتران رااحترام ننماید وحق عالمان را نشناسد)) ((236)).
وشـاعـر عرب گفته است : در برابر معلم بایست واحترام اورانگهدار که معلم مقامش نزدیک مقام پیامبراست .
ولـى علماى وهابیت علماى شر هستند او مى گفت : وقتى نزد ماآمدند, تمام انگیزه شان این بوده کـه بـا عـادتهاى خوب وآداب ارجمندى که بر آن پرورش یافته ایم , بجنگند ومخالفت کنند در آن روزگـار اگـرمـردى ازدواج مـى کـرد وداراى فرزندانى هم مى شد, همواره سر ودست پدرش را مـى بـوسـیـد واز او درخـواسـت مـى کـرد برایش دعا کندورضایتش را جلب مى نمود, ولى امروز فرزندانمان با ما مى جنگند وبرما خشم مى گیرند وبه شرک متهممان مى کنند زیرا بوسیدن دست وخم شدن در برابر هر شخصى معنایش سجود براى غیر خداست واین شرک محض است خلاصه از روزى کـه ایـنها آمده اند, تنفر زیادى بین پدران وفرزندان ایجاد شده است ولا حول ولا قوة الا باللّه العلی العظیم .
روزى مـفتى آن کشور از من خواست براى افتتاح مسجدجدیدى در جزیره ((مورونى )) همراهش بـروم مـن همراه او وقاضى القضاة که نامش عبدالقادر گیلانى بود, بدانجا رفتیم وقتى به مسجد کـه پـر از مهمانان بود رسیدیم , مفتى کشور مرا به مردم معرفى کرد واز من خواست سخنى بدین مناسبت داشته باشم من هم پذیرفتم واز آن همه تقدیر, سپاس گفتم .
در سخنرانیم , بر مودت ومحبت اهل بیت , ومقام والایشان نزدخداوند وسفارش پیامبر درباره آنان واینکه دوستیشان ایمان ودشمنیشان نفاق است تکیه کردم وهمچنین فضایل ومناقبشان راگوشزد کـردم وراجـع بـه خـدمـات بـزرگـى که تقدیم اسلام ومسلمین کردند صحبت کردم ودر پایان سـخـنـرانـیـم راجـع بـه علوم ودانش اهل بیت واینکه تمام علماى اسلام در شرق وغرب جهان از آنـان اسـتـفـاده کـرده انـد, بـحـث کردم وگفتم : اگر اهل بیت (ع ) نبودند, هر آینه مردم , مسائل دینشان را نمى دانستند.
جناب مفتى کشور یکى از علمارا نزد خود فرا خواند ونزدیک من نشاند وجملات مرا براى او ترجمه مى کرد.
پـس از پـایان مجلس , مردم به سوى من آمدند, مرا مى بوسیدند,وبر من درود مى گفتند وبر پدر ومادرم ترحم مى کردند.
یـکى از علماى وهابیت ـ که از ریش سلفیش ولباس سعودیش مشخص بود ـ نزد من آمد وگفت : اى شـیـخ ! از خـدا بـتـرس ! مـا هـم اهـل بـیـت را دوست مى داریم ولى تو در محبت وتقدیسشان مبالغه وزیاده روى کردى .
گفتم : از خدا مى خواهم مرا بر همان محبت بمیراند.
گفت : شما از مهمانان من هستید.
براى فرار از او گفتم : من از مهمانان جناب مفتى هستم گفت :فردا یکدیگررا مى بینیم .
گفتم : فردا من نزد استادان تونسى مهمان هستم .
گفت : همه , دوستان من اند وبا هم ملاقات خواهیم کرد.
گفتگو با یکى از علماى وهابیت
دوسـت تونسى ام به من خبر داد که دوست سعودیش (همان وهابى ) فردا مى آید که با من گفتگو وبـحـث عـلـمـى کـند وگفت : بدین خاطر گروهى از استادان را دعوت کرده ام که در این بحث شرکت کنندوهمه بهره ببرند غذارا نیز فراهم کرده زیرا آن روز, روز تعطیلى است وچقدر مشتاقیم کـه در چـنین مجالسى شرکت کنیم اضافه کرد: مامى خواهیم که بر او پیروز شوى ومارا سر بلند کنى زیرا او فرصت سخن گفتن را به کسى نمى دهد.
در سـاعـت مقرر آن استادان همراه عالم وهابى به منزل آمدندعددشان هفت نفر بود که با صاحب خانه واین حقیر نه نفرمى شدیم .
پـس از صـرف غـذا بحث شروع شد موضوع بحث توسل ووساطت بین بنده وخدایش بود من قائل بـودم کـه تـوسـل بـه خـداى سـبـحـان بـه وسـاطـت انـبـیـا ومرسلین واولیاى صالحینش کار درستى است وممکن است بسیارى گناهان ومشغولیتهاى دنیا, دعاى انسان را بالانبرد پس با شفیع قرار دادن آنان که اولیا ودوستان خدایند, دعاى مسلمان به استجابت برسد.
گفت : این شرک است وخداوند هرگز نمى آمرزد کسى را که به اوشرک ورزد.
گفتم : دلیلت چیست که این سخن شرک است ؟.
گفت ((وهمانا مساجد از آن خداست , پس کسى را همراه خدا نخوانید)) ((237)).
ایـن آیه در تحریم دعا به غیر خداوند صراحت دارد وهر که ,کسى را غیر از خدا بخواند, پس براى او شـریـکـى قـرار داده اسـت کـه نـفـع مـى رساند یا ضرر در حالى که نافع وضار فقط وفقط خداى متعال است .
یـکـى از حاضرین سخنش را تحسین کرد ومى خواست تاییدش نماید که صاحب خانه به او گفت : آرام بـاش ! مـن شـمـارا دعـوت نـکـردم که جدال ومسابقه بکنید بلکه دعوت کردم که به این دو دانـشـمـند گوش فرادهید این تونسى را مدتهااست مى شناسم ولى ناگهان دریافتم که اوشیعى وپیرو اهل بیت است واین دوست سعودى را همه مى شناسیدوعقیده اش را کاملا مى دانید بهتراست کـه بـه سـخنان این دو نفر گوش دهیم وپس از اینکه استدلالهایشان تمام شد, میدان براى بحث دیگران باز خواهد بود.
از این روش جالب , تشکر کردم ودر ادامه سخن گفتم مـن بـا تـو موافق هستم که خداى متعال خود ضار ونافع است وکسى غیر از او نیست وهیچ یک از مسلمین در این باره با تو مخالفتى ندارد ولى اختلاف ما در مورد توسل است , پس کسى که ـ مثلا ـ به رسول خدا متوسل مى شود مى داند که محمد(ص ) نه نفعى مى رساندونه زیانى ولى دعایش نزد خداوند مستجاب است , پس اگر پیامبر به خدایش عرض کند: پروردگارا! این بنده ات را رحم کن یـا بر او ببخشاى یا اورا بى نیاز ساز, خداوند نیز دعایش را مستجاب مى کند وروایات صحیح ومعتبر در ایـن زمـینه بسیار زیاداست از جمله اینکه : یکى ازاصحاب که نابینا هم بود نزد پیامبر(ص ) آمد واز او خـواسـت از خـدایـش بـخواهد که دیدگانش را به او بازگرداند رسول خدا به او فرمان داد وضـوبـگیرد وبراى خدا دو رکعت نماز بخواند, سپس بگوید: ((خدایا,بواسطه حبیبت محمد به تو توسل مى جویم ودرخواست مى کنم دیدگانم را بگشائى )) ((238))
پس دیدگانش گشوده شد.
وهـمـچـنـیـن ثـعلبه , آن صحابى بیچاره فقیر که نزد پیامبر آمد واز اودرخواست کرد از خدایش بـخواهد که بى نیازش گرداند زیرا دوست دارد صدقه دهد وانفاق کند واز نیکوکاران باشد پیامبر نـیـز از خدایش خواست , وخداوند نیز دعایش را مستجاب کرد وثعلبه ثروتمند شدوآنقدر داراییش زیاد شد که وقت آمدن به مسجدرا نیز نداشت وزکات هم نمى داد ((239))
وقصه نزد همه , معروف ومشهوراست .
روزى پـیامبر(ص ) بهشت را براى اصحابش , توصیف وتعریف مى کرد عکاشه برخاست وعرض کرد: اى رسول خدا! دعا کن مرا جزساکنان بهشت قرار دهد.
رسول خدا(ص ) فرمود ((خدایا! اورا از آنان قرار ده .
یکى دیگر برخاست وگفت : مرا هم یا رسول اللّه دعا کن .
((فرمود: عکاشه بر تو پیشى گرفت )) ((240)).
در ایـن سـه روایـت , دلیل قاطعى است بر اینکه رسول خدا(ص )خودرا واسطه بین خدا وبندگان قرار داد.
وهابى فورا از جا پرید وگفت مـن با قرآن کریم استدلال مى کنم واو احادیث براى ما مى خواند!احادیث ضعیفى که هیچ ارزشى ندارد.
گفتم : قرآن کریم مى فرماید ((اى مؤمنان ! تقواى الهى داشته باشید ووسیله اى را براى تقرب به اوجستجو کنید)) ((241)).
گفت : وسیله همان عمل صالح است .
گفتم : آیات عمل صالح زیاداست ومحکم , در آنها خداوندمى فرماید (الذین آمنوا وعملوا الصالحات ) ((242)).
ولى در این آیه مى فرماید (وابتغوا الیه الوسیلة ).
ودر آیه دیگرى مى فرماید (اولئک الذین یدعون , یبتغون الى ربهم الوسیلة ) ((243)).
آنان که دعا مى کنند وبراى رسیدن به خدا وسیله اى را مى طلبند.
این دو آیه چنین مى رسانند که بحث از وسیله اى براى رسیدن به خداى متعال همراه با تقوا وعمل صالح است مگر نمى بینى که مى فرماید (یا ایها الذین آمنوا اتقوا اللّه ) ((244)).
پس ایمان وتقوارا مقدم بر وسیله خواهى قرار داد.
گفت : بیشتر علما وسیله را به عمل صالح تفسیرکرده اند.
گـفـتـم : از تـفـسـیر وسخن علما دست بردار نظرت چیست اگروساطت را از خود قرآن برایت استدلال کنم ؟.
گفت : محال است ! مگر اینکه قرآنى باشد که ما از آن اطلاعى نداریم .
گـفـتـم : مى دانم مقصودت چیست خدا ترا ببخشد ولى من ثابت مى کنم از همین قرآنى که همه آن را مى شناسیم سپس خواندم ((گـفـتند (فرزندان یعقوب ) اى پدرمان ! از خدایت درخواست مغفرت براى گناهانمان بکن چرا که ما در اشتباه بودیم .
گـفـت : از پـروردگـارم بـراى شـمـا طـلـب مـغـفـرت مـى کنم چرا که اواست بسیارآمرزنده ومهربان )) ((245)).
پـس چـرا حضرت یعقوب به فرزندانش نگفت : خودتان از خداطلب آمرزش کنید ومرا واسطه بین خـودتـان وآفـریـدگـارتـان قـرار نـدهـید,بلکه به عکس , بر آن وساطت صحه گذاشت وگفت ازپـروردگـارم براى شما طلب آمرزش خواهم کرد وخودش را وسیله اى بین خدا وفرزندانش قرار داد.
وهـابـى سـخـت وحـشـت زده شد زیرا دید در آن آیات جاى شک وشبهه کردن نیست ونمى تواند تـاویـلـشـان کـنـد لذا گفت : مارا چه کار به یعقوب , او پیامبر بنى اسرائیل بود وشریعتش با آمدن شریعت اسلام ازبین رفت .
گـفـتـم : از شریعت اسلام وپیامبر اسلام حضرت محمد بن عبداللّه (ص ) دلیل مى آورم , گفت : ما گوش شنواییم !.
گـفـتـم : (ولـو انهم اذ ظلموا انفسهم جاوک فاستغفروا اللّه واستغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه توابا رحیما) ((246)).
واگر آنان پس از آنکه به خودشان ظلم کردند (گناه کردند) سپس نزد توآمدند واز کردار خود به خـدا تـوبـه کردند واز تو خواستند که بر آنها استغفار کنى واز خدا آمرزش گناهانشان را بخواهى , بى گمان خدارا پذیرنده توبه ومهربان مى یافتند.
چـرا خـداونـد آنان را دستور مى دهد که نزد پیامبر(ص ) بیایند تادر حضورش استغفار کنند سپس پـیـامبر(ص ) براى آنان طلب آمرزش کند؟ این دلیل قاطعى است بر اینکه رسول خدا(ص ) واسطه آنها به سوى خداست وخداوند آنان را نمى آمرزد جز بوسیله او.
حاضرین گفتند: بالاتر از این دلیلى نیست .
وهابى که سخت وحشت زده شده بود وشکست خودرا قطعى مى دید گفت : این حرف درست است , در آن وقت او زنده بود ولى الان چهارده قرن است که آن مرد مرده است !!.
با شگفتى گفتم : چطور مى گویى آن مرد مرده است ؟! رسول خدازنده است وهرگز نمى میرد.
از سخنم خنده اى کرد وبا تمسخر گفت : قرآن به او مى گوید ((تو مى میرى وآنها هم مى میرند)) ((247)).
گفتم : وقرآن نیز مى گوید ((نـپـنـدار آنـان که در راه خدا کشته شدند, مردگانند, بلکه زنده اند ونزدپروردگارشان روزى مى خورند)) ((248)).
ومـى گـویـد: ((ونگویید به کسانى که در راه خدا کشته مى شوند, مردگان ,که آنان زنده اند ولى شما نمى دانید)) ((249)).
گفت : این آیات درباره شهدایى است که در راه خدا کشته مى شوند این چه ربطى به محمد دارد؟!.
گـفتم : سبحان اللّه ! ولا حول ولا قوة الا باللّه ! تو پیامبررا که حبیب خداست , به مرتبه اى پایین تر از مـرتـبـه شهدا فرض مى کنى ومقامش رااینچنین پایین مى آورى ؟ لابد مى خواهى بگویى احمدبن حنبل که شهید مرده است , زنده است ونزد خدایش روزى مى خورد ولى رسول خدا(ص ) مانند سایر مردگان است ؟!!.
گفت : این همان چیزى است که قرآن مى گوید!!.
گـفـتـم : خدارا شکر که هویت شمارا براى ما نشان داد واز زبان خودتان به حقیقتتان آشنا شدیم آرى ! شـمـا تـلاش فـراوان کـردیـد که آثاررسول خدا(ص )را نابود کنید, تا جایى که مى خواستید قبرش را نیز ازبین ببرید چنانکه خانه اى را که او در آن متولد شده بود, با خاک یکسان کردید.
نـاگـهـان صاحب خانه دخالت کرد وبه من گفت : لطفا از دایره قرآن وسنت خارج نشو ما بر این اتفاق کردیم .
مـعـذرت خواستم وگفتم : مهم این است که این آقا به وساطت درزمان حیات پیامبر اعتراف کرد ولـى پـس از وفـاتـش آن را نـفـى کـردحاضرین به او گفتند: پس تو موافقى به اینکه وساطت در زمان پیامبر جایز بوده ؟.
گفت : آرى ! در زمان حیاتش جایز بوده ولى پس از وفاتش خیر!.
گـفـتـم : الـحـمـدللّه ایـن نخستین باراست که وهابیت اعتراف به وسیله مى کنند واین پیروزى بزرگى است .
اجازه بدهید اضافه کنم که وسیله حتى پس از وفات پیامبر نیزجایز بوده است .
وهابى گفت : به خدا جایز نیست شرک است !.
گفتم : صبر کن عجله مکن , قسم هم مخور زیرا پشیمان خواهى شد.
گفت : از قرآن دلیل بیاور.
گفتم : تو در خواست محال مى کنى زیرا نزول وحى پس ازوفات پیامبر, قطع شد پس لازم است از کتابهاى حدیث استدلال کنیم .
گـفت : ما حدیث را قبول نداریم مگر اینکه صحیح باشد اما آنچه که شیعه مى گویند, هیچ ارزشى ندارد.
گـفتم : آیا صحیح بخارى را قبول دارى ؟ همان کتابى که پس ازقرآن نزد شما از هر کتاب دیگرى معتبرتراست ؟.
با تعجب گفت : بخارى , وسیله را جایز مى داند؟!.
گـفـتـم : آرى ! ولى شما متاسفانه کتابهاى صحیح خودتان را هم نمى خوانید وبا این حال مخالفت مـى کـنـیـد وبه نظرات خود تعصب مى ورزید بخارى در صحیحش نقل کرده که هر وقت قحطى مـى آمـد,عمربن خطاب نزد عباس بن عبدالمطلب مى آمد واز او مى خواست ,استسقا کند واز خدا طـلـب باران نماید واو نیز مى گفت : (( خداوندا! ما درزمان پیامبرت بوسیله او توسل مى جستیم وتو باران را بر ما مى باریدى وامروز توسل مى جوییم به عموى پیامبرت , پس بر ما باران بفرست راوى گوید: پس خدا باران را بر آنها مى بارید )) ((250)).
سپس گفتم : این است عمربن خطاب واو برترین وبزرگترین اصحاب نزد شمااست وهیچ شکى در اخـلاص وایـمـانـش وعـقیده اش ندارید, زیرا خودتان مى گویید: اگر پیامبرى پس از محمد بود هـماناعمربن خطاب بود وتو الان بین دو امر, سرگردانى که سومى ندارد یااعتراف کنى به اینکه توسل از صمیم دین اسلام است وسخن عمربن خطاب در توسل جستن به پیامبر وبه عموى پیامبر, کـار درسـتـى اسـت ویـا آنکه بگویى عمر مشرک است زیرا عباس بن عبدالمطلب را وسیله خود نزد خـداونـد قـرار داد بـا ایـنکه عباس نه پیامبراست ونه امام وحتى نه از اهل بیت است که خداوند هر رجس وپلیدى را از آنان دور وآنهاراپاک وطاهر قرار داد.
علاوه بر آن , نزد شما بخارى امام محدثین است واو این داستان را نقل کرده واقرار بر صحتش نموده واضـافـه مـى کـنـد: هـر گـاه سـال قحطى مى شد, متوسل به عباس مى شدند پس خدا باران بر آنهامى بارید, یعنى خداوند دعایشان را مستجاب مى کرد.
پـس بـخـارى ومحدثین از صحابه که این را روایت کرده اند وهمه از اهل سنت وجماعت مى باشند, همه شان مشرک اند؟!.
وهابى گفت : اگر این حدیث صحیح باشد, دلیلى علیه تواست نه به نفع تو.
گفتم : چگونه ؟.
گفت : زیرا عمر توسل نجست به پیامبر چون مرده بود, بلکه توسل جست به عباس چون زنده بود!.
گـفتم : من هیچ ارزشى براى قول وعمل عمربن خطاب قائل نیستم وهرگز آن را دلیل خود قرار نمى دهم ولى این روایت را آوردم تااستدلال بر موضوع بحث کنم .
البته من سؤال مى کنم : چرا عمر بن خطاب در ایام قحطى توسل نجست به على بن ابى طالب (ع ) کـه مـنـزلتش به محمد(ص ), مانندمنزلت هارون به موسى است وهیچ یک از مسلمانان نگفته که عباس بن عبدالمطلب افضل از على است ولى این موضوع دیگرى است که فعلامجال بحثش نیست فـقـط اکـتـفـا مى کنیم به اینکه شما اقرار مى کنید که توسل به زنده ها درست است , واین براى ما پیروزى بزرگى است وخداى را شکر مى کنم که دلیل مارا قاطع قرار داد ودلیل شماراباطل حال که چنین است من در حضور شما مى خواهم توسل بجویم .
در آن وقت نشسته بودم فورا برخاستم ورو به قبله کردم وگفتم :((بار الها! ما تورا مى خوانیم وبه تو توسل مى جوییم بوسیله بنده صالح ونیکوکارت امام خمینى )).
ناگهان وهابى از جا پرید وبا تعجب وخشم فریاد زد: اعوذ باللّه !اعوذ باللّه ! وبه سرعت بیرون رفت !.
حاضرین هر یک به یکدیگر نگاه کرده گفتند: چه آدم بدبختى بود چقدر با ما بحث مى کرد وانتقاد مى نمود وما خیال مى کردیم سوادى دارد ولى معلوم شد هیچ در چنته اش نیست .
یکى از آنان گفت : (انا للّه وانا الیه راجعون ) خداوندا! به سوى توتوبه مى کنم وباز مى گردم وبه ما گـفـت : چـقـدر سخنانش در من تاثیرمى کرد وحتى امروز نیز نظرش را پسندیده بودم که توسل شرک به خداست , واگر در این جلسه حاضر نبودم , بر این گمراهى باقى مى ماندم , پس خدارا شکر.
((بگو اى ـ پیامبر حق آمد وباطل از میان رفت وهمانا باطل خودنابوداست )) ((251)).
صدق اللّه العلی العظیم .