اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اهل بیت کلیدمشکلها دکترتیجانی۴

رد رسول اللّه بر وهابیـت

تـردیدى نیست که قرآن , به وساطت ووسیله بین خدا وبندگانش اقرار کرده وآن را تحریم نکرده ورسول خدا(ص ) از آن منع ننموده بلکه آن را مستحب ومباح دانسته است .
قرآن , اقوال ورفتارها واقرارهاى پیامبررا الگو واسوه اى براى ماقرار داده که در زندگانى روزانه , از آن پیروى کنیم وفروغ گیریم .
خداوند مى فرماید ((وهمانا براى شما در رفتارهاى پیامبر الگویى است نیکو)) ((252)).
بـدیـنـسـان مـا با افعال واقوال رسول خدا(ص ) استدلال مى کنیم ودر این استدلال نه به کتابهاى شـیعیان مراجعه کرده ونه از تمام کتابهاى اهل سنت , بلکه تنها وتنها بسنده مى کنیم به روایتهاى بخارى در صحیحش , تا اینکه رد بر وهابیت , محکم وکوبنده باشد واگرانصاف داشته باشند, دیگر نـباید سخن بگویند وگر نه عناد وتعصب کور کورانه شان بى گمان آنان را نزد تمام مسلمین رسوا ومفتضح خواهدساخت .
حـال پـس از آنکه از طریق کتاب وسنت جایز بودن توسل ومشروعیتش را به اثبات رساندیم مساله دیـگـرى را پـى مـى گـیـریـم کـه ازنـظـر وهـابیت , خیلى زشت ومنکراست وآن : تبرک جستن ومـسـح کـشیدن براى شفا وبر آوردن حاجات است , زیرا کار به جایى رسید که حجاج بیت اللّه را به خاطر دست مالیدن به ضریح یا تبرک جستن ازحضرت مى زدند ومتهم به شرک مى ساختند.

تبرک جستن به موى پیامبر

قـطـعا رفتار صحابه , براى وهابیت حجت است زیرا آنها معتقد به عدالت همه اصحاب هستند بلکه ادعا مى کنند که بر آثار آنها, اقتداوپیروى مى نمایند وخودرا سلفى مى نامند به این معنى که پیروى ازسلف صالح کرده وتمام صحابه را صالح ونیکوکارمى دانند.
بـخارى در صحیحش از مالک بن اسماعیل از اسرائیل از عاصم از ابن سیرین نقل کرده که گفت : بـه عـبـیـده گـفـتم : ((مقدارى از موى پیامبرنزد مااست که از طریق انس یا خاندان انس , به ما رسـیـده اسـت )) گـفـت :((هـمـانـا اگـر یـک مـوى پـیامبر نزد من باشد, بهتراست از دنیا وما فیها)) ((253)).
وهمچنین بخارى از محمد بن عبدالرحیم نقل کرده که گفت :سعید بن سلیمان به ما خبر داد از عقاد از ابن عون از ابن سیرین از انس که گفت : ((وقتى رسول خدا سرش را اصلاح کرد, ابو طلحه نخستین کسى بود که چند موى سر حضرت را برداشت )) ((254)).
پـس اگر انس بن مالک , صحابى معروف , موى پیامبررا نزد خودنگهدارى مى کند وآن را به بعضى از افـراد خانواده یا یارانش هدیه مى دهد واگر آن صحابى مى گوید: یک موى پیامبر اگر نزد من بـاشـد,بـهتراست از دنیا ومافیها, به خدا این دلیل روشنى است بر اینکه اصحاب به تمام اشیایى که مـربـوط بـه پیامبر بود تبرک مى جستند واین رد بر وهابیت است که به خاطر تبرک جستن به آثار رسول خدا(ص )حجاج وزائران خانه خدارا کتک مى زنند واهانت مى کنند.
در کتاب ((ثم اهتدیت )) آن داستان جالب را نقل کردم که وقتى آن عالم شیعى , بر پادشاه سعودى احـتـجـاج کـرد وقرآنى را به او هدیه دادوپادشاه جلد قرآن را بوسید وبراى تعظیم بر صورت خود گذاشت .
آن عالم گفت : چرا جلد قرآن را مى بوسى واحترام مى کنى ؟.
شاه گفت : مگر نه گفتى که درون آن قرآن است ؟.
گفت : قرآن درون آن است ولى تو که قرآن رانبوسیدى .
شاه گفت : من وقتى جلد قرآن را بوسیدم , مقصودم داخل جلدبود که همان قرآن است .
آن عالم گفت : پس ما هم وقتى پنجره هاى ضریح پیامبر(ص )رامى بوسیم , مى دانیم که آهن است ونفع وزیانى ندارد ولى مقصود ما,درون پنجره هاى آهنى مى باشد که قبر حضرت رسول (ص )است .

تبرک جستن به آثار پیامبر پس از وفاتش

در خـلال این بحث , بیش از بیست روایت را در کتاب هاى صحاح اهل سنت یافتم که صحابه به طور کـلـى وخـلـفا خصوصا تبرک به آثار پیامبر(ص ) مى جستند ولى چنانچه وعده دادم فقط به یک یا دوروایت از بخارى بسنده مى کنم چرا که او نیز خیلى در اینگونه روایات سختگیراست .
بخارى در صحیحش بابى را به ورع پیامبر وعصایش وشمشیرش ولیوانش وانگشترش , وآنچه خلفا پس از او از آنها استفاده کردند وهمچنین از مو وکفش وظرفهاى حضرت واز آنچه اصحابش پس از وفاتش , مورد تبرک قرار مى دادند اختصاص داده است ((255)).
وهمچنین بخارى در صحیحش از زبیر نقل کرده که گفت : ((روزبدر عبیده بن سعید بن عاص را مـلاقـات کـردم کـه لـبـاس آهنین پوشیده وفقط چشمانش پیدا بود اورا ((ابوذات الکرش )) صدا مـى زدنـد گـفـت : من ابوذات الکرش هستم من هم بر او حمله اى کردم وبا یک چوبدستى که در انتهایش آهن تیزى بود در چشمش زدم واورا به قتل رساندم .
هـشـام مى گوید: زبیر گفت : پایم را بر او گذاشتم وفشار دادم تاتوانستم آن عصارا بیرون بیاورم در حـالـى که دو طرفش کج شده بودعروه گفت : آن را از رسول خدا درخواست کردم پس پیامبر آن را به او داد وقتى رسول خدا از دنیا رفت , ابوبکر آن را در خواست کرد پس آن را به ابوبکر داد وپس از ابوبکر, عمر آن را خواست به او داده شد,وپس از وفات عمر, عثمان درخواست کرد, به او داده شد وقـتـى عثمان به قتل رسید, به دست خاندان على افتاد پس عبداللّه بن الزبیر اورا درخواست کرد وبه او داده شد همراه او بود تا به قتل رسید)) ((256)).
توضیح لازم .
از ایـن روایـت بـدسـت مـى آیـد کـه خود رسول اللّه , به این عصایى که در دست زبیر بوده وبا آن قـهـرمـانـان را در جـنـگ به قتل مى رسانده ,تبرک جسته است پس او با عبیدة بن سعید بن عاص مـبـارزه کـرد درحالى که عبیده لباس رزم آهنین پوشیده بود که از دست شمشیر ونیزه در امان بـاشد, وجز چشمانش پیدا نبود ولى زبیر با آن عصا به چشمش مى زند واورا مى کشد, سپس با زور آن را از چشمان طرف بیرون مى کشد!!.
راسـتـى عـصـاى عـجیب وغریبى است ! نکند از خانواده عصاى موسى است که به دریا زد, دوازده چشمه از آن پدید آمد سبحان اللّه !.
پـس دیـگـر جـاى تعجب نیست که پیامبر(ص ) آن را از زبیر درخواست کند تا به آن تبرک جوید یا ایـنـکـه به امتش بفهماند که تبرک جستن جایز وروااست واین احتمال بسیار قوى است بویژه اگر بـدانـیم تمام خلفا پس از او, آن عصارا مى خواستند وتا آخر عمر همراهشان بود, تا اینکه سرانجام به عبداللّه بن زبیر رسید واوبه آن سزاوارتر بودچون ارث پدریش به حساب مى آمد.
بـه هـرحـال در قرآن کریم اشارات زیادى در مورد تبرک جستن به اشیایى که مربوط به پیامبران ومرسلین است , وجود دارد در قرآن آمده است ((موسى به سامرى گفت : این چه فتنه اى بود که برپا کردى ؟ سامرى گفت :من چیزى از اثر پاى رسـول حـق (جـبـرئیل )را دیدم که دیگران ندیدند, پس آن را برگرفته ودر گوساله ریختم واین هواى نفسم بود که مرا به چنین کارى واداشت )) ((257)).
شـایـد سامرى به خاطر همان چیزى که دیده بود ودیگران ندیدند, توانست از اثر قدم فرشته حق , مـعـجـزاتـى را ارائه دهـد, لـذاقـبـضـه اى از خـاک قـدم جـبـرئیل را برداشت ومى خواست با آن کـاربـنـى اسـرائیل را به عبادت گوساله بازگرداند وداستان تاکید دارد بر اظهاربرخى کرامت ها ومعجزات که بنى اسرائیل از آن پیروى کردند وبه آن مغرور شدند.
در قـرآن کـریـم اشارات دیگرى نیز براى تبرک واستشفا به آثارانبیا دیده مى شود در سوره یوسف مى خوانیم ((یـوسـف گـفت : پیراهن مرا با خود ببرید وبر صورت پدرم بیافکنید تا دگربار بینا گردد وقتى بـشـیر آمد آن پیراهن را بر صورت پدر افکند, ناگهان پدربیناییش بازگشت به آنان گفت : آیا به شما نگفتم که از خدایم چیزى را مى دانم که شما نمى دانید)) ((258)).
از ایـن آیـات بـر مى آید که حضرت یعقوب دیدگانش را از دست داده بود وحضرت یوسف از بشیر خواست که آن را بر صورت پدربیاندازد تا از کورى شفا یابد ودیدگانش روشن شود وچنین هم شد.
مـا با اینکه ایمان داریم ومعتقدیم خداى سبحان قادر بود که یعقوب را بدون نیاز به پیراهن یوسف دگـر بـار بـیـنا سازد وقادر بود که آب را بدون زدن عصاى موسى از سنگ بیرون آورد وقادر بود بـدون زدن بـعـضـى اعضاى گاوى که بنى اسرائیل مامور به ذبحش شدند به بعضى از اعضاى آن مرده , مرده را زنده کند ((259))
, ولى خداوند براى همه این کارها واسطه ووسیله قرار داد تا مردم بـفـهـمـنـد کـه وسـیله وواسطه ,سنت خدا در خلقش است وهرگز شرک به خدا نیست چنانچه وهابیت ادعا دارد.
((ایـن کـتـاب مـااسـت کـه بر شما به حق نطق مى کند وهمانا ما هر چه انجام مى دهید, بازنویس مـى کنیم پس آنان که ایمان آورده واعمال شایسته انجام دادند, پروردگار آنهارا در رحمتش وارد مـى سـازد وایـن رستگارى روشن است واما آنان که کافر شدند, آیا آیات من بر شما تلاوت نمى شد, پس چرا عصیان کردید ومستکبر شدید وگروهى جنایتکار بودید)) ((260)).

پیامبر, تبرک جستن را روا مى دانـد

کـسـى فـریب سخن برخى انکار کنندگان مبنى بر این که تبرک جستن بدعتى است که بعضى از اصـحـاب یا تابعین آن را به وجودآورده اند, نخورد زیرا اینها یا به حقایق امور نادان اند ویا به مذهب تازه ساخته شده وهابیت , تعصب دارند.
وهـمـانـا مـذهـب وهـابـیـت خـود بـدعتى است وچه بدعتى است بزرگ , این چه مذهبى است که مسلمانان را تنها با یک شبهه دروغین وباطل , متهم به شرک مى کند.
رسـول خدا(ص ) تبرک اصحابش را در موارد متعدد روا دانسته وموافقت کرده , بلکه آن را مستحب مى داند ولذا صحابه پس از آن , درتبرک جستن بر یکدیگر پیشى مى گرفتند.
بـخارى در صحیحش از آدم نقل مى کند که شعبه گفت : حکم ماراحدیث کرد به اینکه شنیدم ابا جحیفه مى گفت : ظهر روزى گرم ,پیامبر(ص ) بر ما وارد شد آب آوردند که حضرت وضو بگیرد, پس وضو گرفت ومردم زیادى آب وضویش را مى گرفتند وبه سر وصورت خود مى مالیدند.
پیامبر نماز ظهررا دو رکعت وعصررا دو رکعت خواند در حالى که جلوى روى حضرت عصایى بود ابـو موسى گوید: پیامبر درخواست کرد ظرفى از آب برایش آوردند پس دستش وصورتش را باآن آب شست ودر ظرف , آب دهان انداخت سپس به آن دو گفت ((از این آب بیاشامید وبر صورت وسینه خود بریزید)) ((261)).
بـخـارى حدیث دیگرى را در صحیحش آورده که از این حدیث ,خیلى روشن تراست بد نیست آن را نیز در خاتمه بحث بیاوریم بخارى گوید: ((ابوموسى گفت : نزد پیامبر در جعرانه (بین مکه ومدینه ) بودم , بلال همراه او بود یک نفر اعرابى بر پیامبر وارد شد.
اعرابى گفت : آیا به آنچه وعده دادى برایم وفامى کنى ؟.
حضرت فرمود آرى ! بر تو بشارت باد.
اعـرابى گفت : خیلى بشارت , بشارت کردى !! پیامبر بر ابو موسى وبلال با چهره اى خشمگین وارد شـد وگـفت : او بشارت را رد کرد پس شما آن را بگیرید گفتند: پذیرفتیم سپس دستور داد ظرف آبى بیاورند,پس دست وصورتش را با آن آب شست ودر آن ظرف آب دهان انداخت سپس فرمود: از این آب بیاشامید وبر صورت وسینه خودبریزید وبر شما بشارت باد.
آنـهـا ظـرف را گـرفتند وآن کاررا انجام دادند ام سلمه از پشت پرده صدا کرد: مقدارى هم براى مادرتان بگذارید پس آنان مقدارى از آب رابراى ام سلمه جدا کردند)) ((262)).
ایـن روایـات نـه تـنـهـا اقـرار واعتراف پیامبررا در درستى تبرک جستن در بر دارد بلکه به اثبات مى رساند که آن حضرت اصحابش رادستور مى داد از همان آبى که دست وصورتش را در آن شست وآب دهان در آن انداخت , بیاشامند وبه صورت وسینه خود بمالند وبه آنان بشارت داد که به برکت این آب , خیر زیادى نصیبشان خواهد شد.
ونـه تـنـهـا اصحاب که ام سلمه نیز با اینکه خود همسر پیامبراست ,از آنان خواست مقدارى از آب تبرک شده پیامبررا براى او جدا سازند.
وهابیت کجااست با این حقایق روشن ؟ یا اینکه بر قلبهایشان مهر زده شده است ؟!.

محمد, درى شهوار

یک بار دیگر در برابر امام بصیرى به احترام مى ایستیم وبه اشعارش , سر تعظیم فرود مى آوریم وبه تمام مردم اعلام مى کنیم که رسول خدا(ص ) جوهر مخلوقات است وکسى به او قیاس نمى شودچرا که او سرور وسید تمام فرزندان آدم وتمام انبیا ومرسلین وبرگزیدگان خداست .
هر چه درباره صفات بشرى او گفته شود بگوینده ولى خداى متعال اورا از هر رجس وپلیدى پاک ومنزه گردانیده , وحدیث کنندگان ویژگیهایى را از آن حضرت نقل مى کنند که در هیچ کس از افراد بشرنبوده است نمونه هاى آن زیاداست از جمله هـرگـز مـگس بر روى حضرت نمى نشست قطعه ابرى همواره برحضرت سایه مى انداخت زمین , فضولات بدن اورا در خود فرو مى بردبوى خوش مشک از بدن مبارکش در هوا پراکنده مى شد.
من هرگاه چنین روایاتى را مى خوانم , ایمان واعتقاد به صحتشان دارم واز آنها چیزى مى فهمم که بـسیارى نمى فهمند ولذا هرگز اشتباه نمى دانم کسى زیادى شستشوى رسول اللّه را بیاشامد چرا که اوبشرى است غیر از سایر بشر بلکه او مانند یاقوت درخشانى است درمیان سنگها.
هـیچ کدام از ما خوشش نمى آید که از زیادى آب شستشوى دست وصورت کسى بیاشامد چه رسد که در آن مضمضه نیز کرده باشد, زیرا علاوه بر ترس ما از میکرب ها وامراضى که از کثافت وپلیدى , بـه انسان مى رسد, طبیعتا نفس ما از چنان آبى نفرت دارد بویژه اگر خود ببینیم که چه بر سرش آمده است .
واگـر ایـمان نداشتیم به اینکه رسول خدا(ص ) منزه از هر کثافت وپلیدى ومیکرب وبوى بداست وبدنش طاهر وپاک ومطهراست , آن روایات را نمى توانستیم بپذیریم .
واگر ایمان برخى اصحاب مخلص رسول اللّه به آن حقایق نبود,از یکدیگر پیشى نمى گرفتند براى آشـامـیـدن زیـادى آب وضـویـش تاجایى که سر آن به کشمکش ونزاع مى افتادند بلکه صحابه با اخلاص , ازحقایق پیامبر, چیزهایى مى دانستند که دیگران نمى دانستند ولذا نه تنهابه آب وضویش یـا آب شـسـتـشـویـش اکـتفا نمى کردند, بلکه کار دیگرى مى کردند که بر نفس بشرى , تحملش مشکل است اکنون یادآورمى شویم که چه مى کردند.
بخارى در صحیحش داستانى طولانى آورده که بخش موردنظررا از آن نقل مى کنیم : سپس عروه چـشـمـانـش دوخـتـه شـده بـود بـه اصـحاب پیامبر(ص ) ومى گفت : ((به خدا قسم پیامبر آب بـیـنـى اش رانـمى انداخت جز آنکه در کف دست یکى از افراد قرار مى گرفت , پس باآن بر صورت وبـدن خـود مـى مـالـیـد واگـر وضـو مـى گـرفـت در اسـتـفاده اززیادى آب وضویش , مرافعه مى کردند)) ((263)).
وهـمچنین بخارى از عروه از مسور ومروان نقل کرده که ((پیامبرآب بینى خودرا نمى انداخت جز آنکه در دست یکى از اصحاب قرارمى گرفت وآن را به صورت وبدنش مى مالید)) ((264)).
از ایـن روایات بر مى آید که صحابه گرامى پیامبر که درود خدا برآنان باد این کاررا نمى کردند جز آنـکـه مـى دانستند پیامبر, رضایت دارد,وسکوت آن حضرت دلیل اقرار واعترافش به کارشان بود وتـردیـدى نـیست به اینکه اصحاب , کرامات زیادى از او مى دیدند, از قبیل عافیت وسلامتى وخیر وبرکت وشفاى بیمارى ها ودرمان دردها اگر چنین نبود آب دهان وبینى پیامبررا به صورت وبدن خود نمى مالیدند.
بـراى تاکید بیشتر بر مطلب , از بخارى این روایت را نیز نقل مى کنیم : ((رسول خدا(ص ) ظهر روز گـرمـى بـه سـوى بـطـحا رفت , پس وضو گرفت ونماز ظهرش را دو رکعت ونماز عصرش را دو رکعت خواند در حالى که پیش رویش عصایى بود عون از ابى جحیفه اضافه مى کند که پشت سرش هـم مردم حرکت مى کردند پس مردم برخاستندودست پیامبررا مى گرفتند ودستهارا به صورت خـود مى مالیدند اوگوید: من نیز دست حضرت را گرفتم وبر صورتم گذاشتم , آن را از یخ ‌سردتر واز بوى مسک خوشبوتر یافتم )) ((265)).
شیعه وسنى , آن را قبلا ندیده است مسلمانان از دوران رسول , , ((بگو ـ اى پیامبر ـ آنها.
2 ـ 3 ـ دارایـى 4 ـ ارتباطهــاى .
مشک بگوینــد,.

طلب شفا از خدا به برکت پیامبر

شکى نیست که پیامبر با دست مالیدن وبا وضو وآب دهان مبارکش بیماران را درمان مى کرد وشفا مى بخشید.
مسلم در صحیحش وبخارى در صحیحش آورده اند که سهل بن سعید گفت ((شنیدم , روز خیبر پیامبر فرمود ((فـردا پـرچم را مى دهم به دست مردى که خداوند بر دستش پیروزى مى آورد او خدا ورسولش را دوسـت مـى دارد وخدا ورسولش اورا دوست مى دارند در طول شب مردم در این اندیشه بودند که فـرداپـرچـم را به چه کسى مى سپارد فردا که شد هر کس دلش مى خواست ,خودش همان شخص بـاشـد حـضـرت فرمود: على کجااست ؟ گفته شد:على از درد چشم شکایت دارد پس پیامبر آب دهـانـش را بـر چـشـم عـلـى مـالـیـد وبـراى او دعـا کـرد, او شـفـا یـافـت , گـویا اصلا مرضى نداشته است پس پرچم را بدست او سپرد.
على عرض کرد: با آنها کار زار کنم که مانند ما شوند؟ فرمود بـه سـرعت برو تا به سرزمینشان برسى سپس آنان را به اسلام فراخوان وآنچه بر آنها واجب است , به آنان خبر ده )) ((266)).
وهـمـچـنین بخارى نقل کرده که گفت : شنیدم سائب بن یزیدرا که مى گفت : ((خاله ام مرا نزد پـیـامـبر(ص ) برد وگفت : اى رسول خدا! خواهرزاده ام به زمین خورده است ((267))
پس پیامبر دسـتـش بـر سـرم مـالـیـد وبـرایـم دعـاى بـرکـت کرد سپس وضو گرفت ومن از آب وضویش آشامیدم )) ((268)).
ونـیـز بـخارى از جابر نقل کرده که گفت : ((پیامبر(ص ) به عیادت من آمد, در حالى که از شدت بـیـمـارى (تـب ) بى هوش شده بودم پس پیامبر وضو گرفت واز آب وضویش بر من پاشید, من به هوش آمدم )) ((269)).
رسول خدا(ص ) داراى چنین مقامى نزد خداست که با آب دهانش , نابینایان را بینا مى سازد وبا آب وضـویـش مـصـروعـى کـه بـى هـوش شده است را, به هوش مى آورد وشفا مى بخشد وصحابه آب بینى اش رامى گیرند وبراى استشفا به صورت وبدن خود مى مالند در روایت آمده است که ((حذیفه بـن یـمـان کـیسه اى داشت که با آن بیماران را درمان مى کرد وهیچ مریضى نبود که کیسه را بر او بـگذارد جز اینکه درمان یافت سروصدایش زیاد شد, خبرش به پیامبر(ص ) رسید, اورا طلبیدواز او پرسید: آیا تو آشوبگرى اى حذیفه ؟.
عـرض کـرد: نـه , یا رسول اللّه ولى من یک قطعه سنگى که پاى شماروى آن گرفته بود, با خودم برداشتم وآن را در این کیسه پارچه اى گذاشتم وبا آن , بیماران را علاج مى کنم پیغمبر فرمود اگر به سنگى هم اعتقاد پیدا کنید, شمارا سودمند خواهد بود.
انگیزه نوشتن این روایات , آن نیست که به شعبده بازان ودجالان وحقه بازان ایمان بیاوریم یا اینکه از ایـمـانـمـان نـسـبـت بـه عـلـم طـب وپـزشـکى , بکاهیم , چرا که خود همواره به سخن رسول خدا(ص )استدلال مى کنیم که فرمود ((پزشکى براى خود بیابید چرا که خدا مرض را آفرید,درمانش را نیز آفرید)).
ومـعـنـاى آن روایـات ومفهومشان این نیست که مسلمانان تنها به دعا وحرز وقرآن وبرکت , براى شـفاى بیمارى ها بسنده کنند ولى غرضمان کامل کردن حجت بر وهابیت است که تمام این اموررا انـکارمى کنند وهر کس به آن معتقد باشدرا مشرک مى دانند وانگهى عذرصحابه در تبرک وتوسل جـسـتـن بـه رسـول گرامى (ص ) موجه است , چراکه با او معاشرت کردند ومعجزات وامور خارق العاده را از او دیدند که نفوسشان را پر از آرزو ومهابت کرد.
وهـمـانـا نـویسندگان کتابهاى سیر وتاریخ وآنان که براى معجزات اهمیت قائل اند, ثبت کرده اند بـراى رسـول خـدا(ص ) آنـچـه را که کتاب خدا از معجزات براى انبیا ثبت کرده است مانند درمان بـیـماران ونابینایان وکوران مادر زاد وزنده کردن مردگان وانزال مائده آسمانى وسخن گفتن با حیوانات وو وما بسنده مى کنیم به یکى دو روایت ازبخارى وبقیه را به پژوهشگران ارجاع مى دهیم که خود نوشته هاى علمارا در این زمینه مطالعه کنند.
قتاده از انس نقل مى کند که گفت ((رسـول خـدا(ص ) در یـک فلات بى آبى بود, که ظرفى آوردندحضرت دست خودرا در آن ظرف گـذاشـت , ناگهان آب از میان انگشتانش جوشید وهمه قوم از آن آب وضو ساختند قتاده گفت : به انس گفتم : چند نفر بودید؟ گفت : حدود سیصد نفر)) ((270)).
جابر بن عبداللّه گوید: ((روز حدیبیه مردم تشنه شدند ظرف آبى کنار پیامبر(ص ) بود پس پیامبر وضـو گـرفـت , مردم وحشت زده متوجه حضرت شدند فرمود: شمارا چه شده است ؟ گفتند: آبى براى وضوساختن یا آشامیدن جز این آب نداریم حضرت دستش را در ظرف گذاشت , ناگهان آب از میان انگشتانش همچون چشمه , جوشیدن گرفت , پس ما هم آشامیدیم وهم وضو گرفتیم .
پرسیدم : چند نفر بودید؟ گفت : ما هزار وپانصد نفر بودیم ولى اگر صد هزار نفر هم بودیم , آن آب کافى بود)) ((271)).
علقمه از عبداللّه نقل مى کند که گفت : ((با رسول خدا(ص ) درسفر بودیم آب کم شد فرمود انـدکـى آب بـیـاوریـد ظـرف آبى را آوردند که کمى آب در آن بود حضرت دستش را در آن ظرف گذاشت وفرمود: بشتابید به سوى آب پاک ومبارک وهمانا برکت از خدااست من آب را دیدم که از میان انگشتانش جوشید وبه تحقیق که ما صداى تسبیح غذاى پیامبررا مى شنیدیم )) ((272)).

ریشه هاى تاریخى وهـابیـت

اگـر بـه تـاریـخـمان باز گردیم ورویدادهاى دردناکش را ورق بزنیم , بعضى از این رویدادها مارا مـتـوقف مى سازد تا به ما بفهماندوهابیت این قرن , که آن را شناختیم , ریشه هایى تاریخى دارد که گـاهـى ظاهر وگاهى پنهان مى شده , گاهى با جرات ظاهر مى شده وگاهى ازروى تقیه وترس مـخـفـى مـى گـشـته تا آنکه اسلام به این روز وروزگارافتاد واستعمار این اندیشه نوین را تغذیه وتقویت مى نماید.
انـگـیـزه وهـدف آن اسـت کـه آن هـاله مقدسى که گرداگرد وجود پاک پیامبراست وآن احترام وتـقـدیرى که مسلمانان از حضرتش دارند,شکسته وبى رنگ شود استعمار, مى داند مسلمانان دو شـئ مـقـدس دارند: قرآن وسنت واین دو, مصدر اساسى شریعت اسلام است که ازسوى آنان مورد هجوم قرار گرفته است .
وهـمـانـا شناختند که هیچ باطلى به کتاب خداراه ندارد وخداى متعال خود متعهد به نگهداریش شده , واما سنت پیامبر در معرض طعن ووضع قرار دارد واز اولین روزى که رسول خدا(ص ) از دنیا رحلت کرد, اختلاف در سنت پدید آمد.
ولـى آنها فهمیدند که علماى امت , براى نگهداى سنت , آنچه راکه صحتش ثابت شده , جمع آورى کردند وقوانینى براى آن وضع کردند که آن را از زیادى ونقصان باز مى دارد.
بـدینسان به یک حیله شیطانى دست زدند تا به وسیله آن , امورروحانى ومعنوى که عامل حرکت ونـشـاط در مـیان مسلمانان است , ازبین برود وهرگاه مسلمانان از مسائل روحانى ومعنوى , جدا شدند, به مادیت الحادى نزدیک مى شوند وکم کم چون کف روى سیل از میان برداشته مى شوند.
در ایـن مـیـان , دنـبـال مـسـلـمانى گشتند که در پى کسب شخصیت وریاست باشد, محمد بن عـبـدالـوهاب را شخصى مناسب یافتند ودر اواز روح خود دمیدند واورا قانع ساختند که دانشمند دوران خـویـش است وآنقدر از ذکاوت وهوش برخورداراست که خلفاى راشدین هم چنان نبوده اند واجـتـهـادهاى خلفارا در مخالفت نصوص صریح کتاب وسنت به او نشان دادند, خصوصا مخالفت عـمر بن خطاب با رسول خدا(ص )در ایام حیاتش واورا قانع ساختند که محمد بشراست ومعصوم نیست ودر موارد گوناگونى اشتباه کرده که مردم اشتباهاتش را اصلاح کرده اندواین دلیل ضعف شخصیتش است .
سپس اورا براى حکومت وتسلط بر جزیرة العرب به طمع انداختند واورا امیدوار به حکومت کردن بر جهان عرب وسپس جهان اسلام نمودند.
وهابیت بر این مفاهیم استوار گشت وهمواره تلاش مى کندشخصیت رسول خدا(ص )را بى ارزش کـنـد واهـمـیـتـش را کـم نـمـایـد تـاآنـجـا که علمایشان به صراحت مى گویند: آن مرد مرد!! وبزرگشان (محمد بن عبدالوهاب ) گفت : ((محمد مردارى پوسیده است , نه زیانى دارد ونه نفعى واین عصاى من از او بهتر وبرتراست زیرا هم فایده مى رساند وهم زیان ))!!!.
عبارتهایى شبیه این در زمان حجاج بن یوسف ثقفى هم گفته مى شد, همو گفته است : ((خاک بر سـرشـان ! ایـنـهـا طـواف مـى کنند بر گردمردارى پوسیده واگر طواف مى کردند برگرد کاخ امیرالمؤمنین عبدالملک بن مروان , براى آنان بهتر بود))!!!.
در حـقیقت آن چه که حجاج وبنى امیه تبهکاررا جرات اهانت به مقام شامخ پیامبر(ص ) داده بود, سـخـن عـمـر بـن خطاب بود که درحضور پیامبر گفت : ((این مرد هذیان مى گوید! کتاب خدا مارابس است ))!!! ((273)).
ودر این سخن , تمام معانى اى که وهابیت مى خواهد به زور وارداذهان مردم بکند, وجود دارد چرا کـه مى گویند نقش محمد تمام شدوچیزى جز تاریخى از او نمانده است وهر که به او توسل جوید گویااورا پرستیده ودر خدایى خدا شریک قرار داده است .
وایـن نـیـز انـدیشه تازه اى نیست بلکه ریشه هاى تاریخى داردوهمانا ابوبکر بدان اعتراف کرد وبه صـراحـت اعلام کرد هنگامى که درمیان مردم فریاد زد: ((اى مردم ! هر کس محمدرا مى پرستید, بداند که محمد مرده است وهر که خدارا مى پرستد, خدا زنده است ونمى میرد))!! ((274)).
چـه داعـى وانـگـیـزه اى بـراى این سخن وجود دارد, در حالى که اوقطع دارد احدى از مسلمین محمد(ص )را نمى پرستد نکند ابوبکر فکرمى کرده که برخى مسلمانان پیغمبررا حقیقتا مى پرستند اگـر چنین بوده پس چرا محمد(ص ) بر آن سکوت کرده بود وآنان را نهى نمى کرد بلکه چرا آنان را به قتل نمى رساند؟!.
بـه هـرحـال من شخصا معتقدم به اینکه آنان همان اندیشه وباورى داشتند که اکنون نزد وهابیت پـدیـد آمـده است , یعنى واقعا نمى توانستندببینند مردم پیامبر(ص )را مورد تقدیس قرار مى دهند وبـى گمان خشمگین مى شدند وقتى مى دیدند مردم بر یکدیگر سبقت مى گرفتندکه زیادى آب وضـوى پیامبررا به خود بمالند وبه آن متبرک شوند وبه محبتش ومحبت اهل بیتش , تقرب الى اللّه جـویـنـد وبـه خـدا نـزدیـک شـونـدتـمـام این رفتارها, قریش را به عکس العمل وا داشت ولذا با شخص حضرت محمد(ص ) دشمنى داشتند هر چند هیچ گناهى را مرتکب نشده بود.
وهـمـانا رهبر قریش معاویة بن ابوسفیان از این کینه درونى پرده برداشت هنگامى که مغیره به او گـفت : اى امیرالمؤمنین !! چه خوب بودکه به خویشاوندانت از بنى هاشم لطف ومهربانى کنى , به خدا چیزى نزد آنها نمانده که از آن بترسى وشاید این کار تو, برایت سودمند باشد.
مـعاویه گفت : ((برادر یتم (ابوبکر) حکومت کرد اما همینکه مرد,نامش نیز مرد, جز اینکه گاهى کـسـى بگوید: ابوبکر! وبرادر عدى (عمر)حکومت کرد ودر مدت ده سال با خودخواهى وقدرت بر مـردم مـسـلـطبود ولى وقتى از دنیا رفت , نامش نیز هلاک شد جز اینکه گاهى کسى یادش کند وبـگـویـد: عمر! وعثمان نیز حکومت کرد وآنچه مى خواست انجام داد ولى تا هلاک شد, نامش نیز هـلاک شـد, وهیچ کس نمانده است جز ابن ابى کبشه (مقصودش حضرت رسول است ) که هر روز پـنـج بارنامش را یاد مى کنند ومى گویند ((اشهد ان محمدا رسول اللّه ))! چه یادى است که پس از این بخواهد بماند ـ مادرت به عزایت بنشیند به خدا قسم نامش را دفن خواهم کرد وبه خاک خواهم سپرد))!!! ((275)).
ایـن هـمـان وهـابیت است در بهترین شکلش وفصیح ترین عبارتهایش دیروز نقشه اش کشیده شد وامروز ودر آینده , این نقشه رامى خواهند به مرحله اجرا گذارند.
((مـى خـواهـند با دهان خود نور خدارا خاموش کنند ولى خدا نورش را به کمال مى رساند هر چند کافران را خوش نیاید ((276)).

وهابیت و تحریم زیارت قبور

یکى از بدعتهایى که در این زمان رایج شده , تحریم زیارت قبوربراى زنان است .
زن مـسـلمان هنگامى که به حج خانه خدا مى رود, به او اجازه زیارت قبور بقیع وقبر شهداى احد ومقابر دیگررانمى دهند.
وهابیت آن را تحریم کرده وهمچنان تحریم مى کند وهیچ دلیلى جز تعصب ندارد.
ایـن مـسلم است که در صحیحش در باب جنائز نقل مى کند که عائشه از رسول خدا پرسید: ((زن اگر به زیارت قبور بیاید چه گوید؟حضرت به او فرمود ((بـگـو: سـلام بر شما اى قومى که آرام در خانه تان آرمیده اید شما پیش از ما رفتید وما به خواست خدا به شما ملحق مى شویم خداوند گذشتگان وآنان که پس ازاین مى آیندرا بیامرزد)) ((277)).
وهمچنین بخارى در صحیحش از انس بن مالک نقل کرده که گفت : پیامبر بر زنى گذر کرد که نزد قبرى مى گریست فرمود: تقواى الهى را پیشه کن وبردبار باش .
آن زن گفت : از من دور شو, تو به مصیبت من گرفتار نشده اى واورا نمى شناسى .
به آن زن گفته شد: این پیامبر(ص ) بود آن زن به خانه پیامبر(ص )آمد وعرض کرد: تورا نشناختم (ببخشید) فرمود ((صبر براى اولین صدمه ومصیبت است )) ((278)).
احـادیث در این زمینه بسیار زیاداست وکتب صحاح اهل سنت وهمچنین کتابهاى شیعه مالامال از آن اسـت ولـى وهـابـیـت آن را انـکـارمـى کـنـد وارزشى برایش قائل نیست وقتى با برخى از آنان احتجاج مى کردم وبا این احادیث استدلال مى نمودم به من مى گفتند: این روایات نسخ شده است .
گفتم : به عکس , تحریم , منسوخ ‌است زیرا رسول خدا فرمود ((قبلا شمارا از زیارت قبور نهى مى کردم , اما الان مى گویم زیارت کنید چرا که شمارا به یاد مرگ مى اندازد)).
گفت : این حدیث مخصوص مردان است نه زنان .
گفتم : در تاریخ ثابت شده ومحققین اهل سنت نیز آورده اند که فاطمه زهرا سلام اللّه علیها هر روز به زیارت قبر پدرش مى رفت وگریه مى کرد ومى فرمود ((پدرم , بر من مصائبى نازل شد که اگر بر روزها نازل مى شد مبدل به شب مى شدند)) ((279)).
ومعروف است که على خانه اى را براى او ساخت که نامش ((بیت الاحزان )) بود واو بیشتر اوقاتش را در بقیع مى گذراند ((280)).
گفت : اگر فرض کنیم این روایت درست است , پس مخصوص فاطمه است !.
آرى ! ایـن تعصب کورکورانه است وگرنه چگونه مسلمانى تصور مى کند که خدا ورسولش , زن را از اینکه به زیارت قبر پدر,برادر, فرزند, مادر ویا شوهرش برود وبر آنها ترحم کند وطلب آمرزش نماید واشـک رحـمـت بـر آنـان سرازیر کند وخود به یاد مرگ وآخرت افتد, چنانکه مرد باید به یاد مرگ وآخرت افتد منع کند.
ایـن ظـلم آشکاراست نسبت به زن بیچاره مسلمان وهرگزخداوند ورسولش از آن راضى نیستند وهیچ خردمندى آن را نمى پذیرد.

اهل بیت و مسلمانان امروزى

در ایـن زمـان , کـار وتلاش , تمام وقت انسان راگرفته وجز ساعاتى محدود اورا آزاد نگذاشته است وچـنانکه قبلا یاد آور شدیم در زمان رسالت پیامبر(ص ) وآغاز اسلام , تنها سه شغل براى مسلمانان وجـودداشـت : زراعـت , تجارت وصنعت واین سه شغل , اورا آزادى مطلقى داده بود که عبادتهاى خودرا در اوقاتش به راحتى انجام دهد.
پـس اگـر در هـنـگـام کار, وقت نماز مى رسید, دست از کار مى کشیدوبا نفسى مطمئن به نماز مى ایستاد.
امـا امـروز که حکومت , عموم مردم را به کار واداشته وبرایشان دربرابر ساعتهایى مشخص حقوقى مشخص کرده ,معمولا در وقت کار,اجازه انجام نماز به آنان داده نشده است .
بـنـابـرایـن , شاگرد, معلم , مدیر, پزشک , پرستار, کارگر, پلیس وکارمندان شرکت ها وکارخانه ها ومعادن ونگهبانان مرزها وکارمندان فرودگاه ها ومراقبین پست وتلفن وحسابداران ودیگران همه اینهاآزادى انجام فریضه نماز در پنج وقت آن را ندارند.
چـون خود من معلم بودم به آن مشکل گرفتار شدم وخیلى نگران وناراحت مى شدم که نمى توانم در وقـت نـمـاز, آن را انـجام دهم ,لذا معمولا نماز ظهر, عصر ومغرب از من فوت مى شد بویژه در فـصـل زمـسـتـان , لـذا گاهى چهار وقت نمازرا, شب انجام مى دادم , وشاید هم خسته به خانه باز مى گشتم وتوان نماز خواندن را نداشتم یا با سختى آن را انجام مى دادم .
بـعـدا متوجه شدم که بسیارى از مسلمانان به همین خاطر نمازرارها مى کنند, ولى در یک تزلزل روانى بسر مى برند وآرزو دارند,فرصت انجام فریضه را داشته باشند.
بـه هـمـیـن خـاطـر نیز نزد برخى از افراد نفرتى پیش مى آمد زیرانمازرا کابوسى تلقى کردند که آسـایـشـشـان را بـه هـم مـى زنـد, ولـذا اسـلام رامورد انتقاد قرار دادند که دین خستگى , مشقت ودشـوارى است از آن سوى دین مسیحیت تبلیغ کرد که پیروانش را به مشقت نمى اندازد وتنهایک روز در هفته (روز یکشنبه )را روز نماز وعبادت قرار داده است وآن روز هم روز کار نیست .
وچقدر مبشرین مسیحى بر این نقطه حساس , نزد جوانان , تکیه کردند وادعا نمودند که دینشان با تمدن هم آهنگ وبراى همه دوران ها,قابل اجرااست نماز یک روز در هفته وروزه سه روز در طول سال آن هم فقط از گوشت (خوددارى از غذاهاى گوشتى ), پس آن دین محبت وصلح وصفااست !.
وچقدر این تبلیغات , جوانان مسلمان را به آنان نزدیک کرد, چراکه در کودکى گرفتار فشار پدران بـراى اداى نـماز ووضو شده بودند تاجایى که گاهى آنان را به ترس ووحشت انداخته ومتنفرشان ساخته بودند.
بـرخـى از پدران بویژه بى سوادان مى خواهند که دخترانشان مانند((رابعة العدویه )) ویا پسرانشان مانند (( احمد البدوى )) باشند, از این روى قبل از اذان فجر آنان را بیدار مى کنند وبه خاطر نماز به زحـمـت ومـشقت مى اندازند وصبح وشب مراقب حالشان هستند وسر هر کوچک وبزرگى , آنان را درمنگنه قرار داده وسخت حسابرسى مى نمایند.
گـاهـى بـه خاطر یک فراموشى یا اشتباهى آنان را مى زنند وآنقدرفشار بر آنها مى آورند که خسته مـى شوند واز دین متنفر مى گردند درحالى که هنوز مکلف نشده اند وبه حد بلوغ نرسیده اند من نـمـى گـویم جز چیزى را که خود دیده ام چه بسا کودکانى از خویشانم را دیدم که تحت فشار نماز مى خواندند.
وهـنـگـامى که نفوذ پدر ومادر کاسته مى شد واز سیطره خانواده خارج مى شدند, نمازرا بکلى رها مى نمودند.
چـنـدیـن بـار تلاش کردم برخى از پدران را (از خویشاوندانم ) قانع کنم که به خاطر نماز خواندن بچه هارا نزنند وآنهارا به زور وادار به نمازخواندن نکنند بلکه باید با محبت ومهربانى با آنها برخورد کنند تا نمازدر نظرشان دوست داشتنى شود نه کابوس .
ولى هر بار, با این سخن بر خورد مى کردم که مى گفتند پیامبرفرموده ((پس از هفت سالگى یا ده سالگى (با اختلاف روایات )بچه هایتان را به خاطر نماز بزنید)).
بـدیـنـسـان جـوانـان مسلمانان هر چند پیروى از مبشرین مسیحیت ننمودند, نمازرا ضایع کردند ودینشان را رها کردند بگذریم ازتلویزیون وبازیهایى که انسان را از ذکر خدا باز مى دارد.

حل مشکل در مکتب اهل بیت

هـر کـه مـکـتـب اهـل بـیت را در پرورش اسلامى دنبال کند, راه حلهایى مى یابد که خداوند براى بـنـدگانش تشریع کرده تا دین را براى آنان آسان سازد واحکام را در دسترس کوچک وبزرگ قرار دهد.
خداوند مى فرماید ((وخداوند بر شما مشقتى در دین قرار نداده است )) ((281)).
((خداوند آسانى را براى شما مى خواهد نه زحمت وشدت )) ((282)).
((خدا هر کس را به اندازه توانش تکلیف مى کند)) ((283)).
رفع حرج .

رفـع حرج یعنى برداشتن سختى وفشار, این یکى از قواعد کلى دین اسلام است که هر حرجى وهر شـدتى برداشته شده وهر زحمتى ممنوع است اگر امر چنین باشد پس این همه سخت گیرى که در کتابهاى فقهى یافت مى شود براى چیست ؟.
اگـر مـسـلـمـان برخى از ابواب وضو یا غسل را (نزد اهل سنت )مطالعه کند خیال مى کند یسر تا انـدازه اى مبدل به سختى شده وبه انسان بیشتر از توانش , تکلیف شده است مثلا نوشته اند که اگر دست انسان به آلتش بخورد, پس از غسل , غسلش باطل است وباید آن را اعاده کند.
در مـکـتـب اهـل بـیـت روایـتى از جدشان حضرت رسول (ص ) نقل کرده اند که : ((وضو دو غسل (شستن )است ودو مسح شستن صورت ودو دست ومسح سر ودو پا)).

این است وضؤ

چنانکه گذشت خداوند مسلمانان را تکلیف کرده که پیش ازنماز, وضو بگیرند.
خداوند متعال مى فرماید ((اى مؤمنان اگر براى نماز برخاستید, پس صورت ودو دست خودرا تاآرنج بشویید وسرها وپاهاى خودرا تا بر آمدگى پا مسح کنید)) ((284)).
بنابراین وضو عبارت است از: شستن صورت ودو دست ومسح سر ودو پا.
وچـنانکه مى بینیم خیلى آسان است وهیچ مشقتى در آن نیست واگر مسلمان مقیم یا مسافر بوده در فـرودگـاه یـا در ایستگاه قطاریا در خانه بود, این وضو هرگز برایش مشکلى نمى آفریند شیر آب رابـاز مـى کند, صورت ودو دستش را مى شوید شیررا مى بندد سپس سرودو پایش را با رطوبت بـاقـى مـانـده دسـتش مسح مى کشد وحتى مى تواندکفشش را تا جایگاه نماز بیرون نیاورد (اگر نزدیک باشد) پس آنجاکفشش را بیرون آورد وهمان جا مسح بکشد.
اما وضو طبق فقه اهل سنت خیلى سخت است : شستن سه بار دودست را تا مچ سه بار مضمضه سه بـار اسـتـنـشـاق سـه بـار شـسـتـن صـورت سـه بـار شستن دست راست سپس دست چپ مسح تمامى سرمسح دو گوش سه بار شستن پاى راست سپس پاى چپ .
در چـنـیـن وضویى , بویژه براى جوانان ودر حال سفر, وبراى شستن پاها, آن هم در فصل زمستان مشقت زیادى نهفته است تازه پس از وضو بخاطر پوشیدن جوراب باید پایش را هم خشک کند.
امـا در مکتب اهل بیت که راى واجتهاد در برابر نص قرارنمى گیرد طبق قرآن وسنت پاک پیامبر عـمل مى شود, وضویى که آنان انجام مى دهند هم قرآن بر مسلمانان واجب گردانیده وهم پیامبر وائمه اطهار سلام اللّه علیهم اینچنین وضو مى گرفتند.
خـدا رحـمت کند عبداللّه بن عباس را که همواره تکرار مى کرد:((در کتاب خدا جز دو شستن ودو مسح نمى یابم ولى شما فقطمى خواهید پیروى از سنت حجاج کنید)) ((285)).
پـس امـروز بـر مـسـلمانان خصوصا جوانان فهمیده واجب است که به روح با آسانى وسهولتش باز گردند تا مردم را به دین ترغیب وتشویق کنند چقدر پیامبر(ص ) در میان مسلمین فریاد زد که به این قاعده عمل کنند ((آسان بگیرید سخت نگیرید ومردم را متنفرنسازید)) ((286)).
((بر خودتان سخت نگیرید تا خدا بر شما سخت نگیردچنانچه با بنى اسرائیل رفتار کرد)) ((287)).
ایـن تـجـربه معمولا به پیروزى مى رسد چه بسا جوانانى که به خاطر وضو از نماز گریزان بودند یا نمازرا با تیمم مى خواندند, از ترس اینکه آب براى پایش ضرر داشته باشد ((288))
ولى با وضو طبق روش اهل بیت , آرامش خاطر پیدا کردند وراحت شدند.

این است نماز

در مـکـتب اهل بیت نمازرا به جاى پنج وقت در سه وقت اقامه مى کنند یعنى نماز ظهر وعصررا با هـم ومـغـرب وعـشـارا بـا هـم جـمع مى کنند یک وقت را براى نماز صبح ویک وقت را براى نماز ظهروعصر ویک وقت را براى نماز مغرب وعشا مى گذارند.
در کـتـابـمـان ((همراه با راستگویان )) بخش ویژه اى براى استدلال بر مشروعیت این سه وقت , از قرآن کریم وسنت پاک پیامبر, اختصاص دادیم نمى خواهیم مطلب را طولانى کنیم وآنچه قبلا نقل کردیم , تکرارنماییم دوستان پژوهشگر مى توانند به آن رجوع کنند.
ولى در اینجا مى خواهیم , حکمت خداى متعال را در جمع بین اوقات به این کیفیت , توضیح دهیم وچـنـانـچـه قـبلا یادآور شدیم , بیشترکارمندان ـ که سه چهارم جامعه را تشکیل مى دهند ـ نماز نـمـى خـوانـند یااینکه با تنبلى وبى حالى آن را انجام مى دهند ویا با مشقت وسختى مى خوانند زیرا فهمیده اند که شرعا نمى توانند کم کارى کنند ودر وقت کارى که در مقابل آن حقوق مى گیرند, نماز بخوانند البته ما با آنان که درمساجد فریاد مى زنند واز مردم مى خواهند, وقت نماز, کاررا رها کـنـند,هر چند نتیجه اش اخراج از کار باشد زیرا خداونداست که روزى مى دهد نه صاحب کارخانه ومدیر اداره !!, بحثى نداریم .
عـجـیـب اینجااست کسانى که داراى چنین ایده اى هستند,خودشان در همین موضوع به تناقض مى افتند من از یکى از همان کسان شنیدم که عمر بن خطاب را ستایش مى کرد مى گفت : جناب عمر واردمسجد شد, شخصى را دید که قبل از آمدن مردم به مسجد نمازمى خواند, بار دیگر آمد باز دیـد هـمـان آدم نـمـاز مى خواند در بار سوم پرسید: چه کسى خرج زندگى روزانه تورا مى دهد؟ گفت : برادرم مرااطعام مى کند ولباس مى پوشاند عمر به او گفت : از مسجد خارج شوزیرا برادرت از تو بهتراست , از آسمان که زروسیم نمى بارد.
اورا کنارى بردم وبه او گفتم : مگر یکماه پیش نگفتى خداوندبندگانش را روزى مى دهد وبر شما لازم اسـت کـه وقـت نماز از سرکارخارج شوید؟ با یک پوزخند به من نگریست وگفت : هر مقامى , سخنى دارد سخن اولم از قران بود وسخن دوم از سیدنا عمر الفاروق وهر دوسخن , حق است !!.
گفتم : خدا جزاى خیرت دهد! خیلى از شما استفاده کردم !!!.
بـاز مـى گـردیـم به حکمت خداى متعال در جمع بین دو نمازومى گوییم : خداوند, خالق زمین وزمان است واز گذشته وآینده وحال خبر دارد وعلمش احاطه بر همه چیز دارد.
خـداونـد مـى دانـسـت کـه در روزگـارى مـردم وظایفى را به عهده مى گیرند که آزادیشان کم واوقـاتشان محدوداست واز اینکه محمد(ص ), خاتم الانبیااست وشریعتش تا روز قیامت باقى است , وازاینکه حکمت خداوند اقتضاى تخفیف وبرداشتن سختى وحرج ازمردم متعهد به دین را دارد, لذا به پیامبرش سفارش کرد که نماز ظهروعصررا ومغرب وعشارا با هم بخواند واین روش را به امتش بیاموزدتا حرج وسختى را از آنان بر دارد.
پیامبر(ص ) به این دستور, عمل کرد وچندین بار در مدینه منوره به این روش نماز خواند وهنگامى که از او سؤال شد, فرمود ((مى خواهم بر امتم سخت نگیرم )) ((289)).
در صـحـیـح بخارى آمده که ابن عباس گفت : ((پیامبر(ص ) درمدینه نماز هفت رکعتى وهشت رکعتى خواند, ظهر وعصر وهمچنین مغرب وعشا)) ((290)).
ایـن است حکمت خداى متعال واین است نماز رسول خدا(ص ) که به امر پروردگارش چنین نماز مى خواند تا بر امتش فشارنیاورد وسخت نگیرد.
چـرا مـا از ایـن روش سـربـاز مى زنیم با اینکه سهل وآسان است وبراى همه مردم وتمام کارمندان وکـارگـران ودانـش جـویان وارتشیان ,سازگار وامکان پذیراست وکارى نیست که از این وقت ها فراتر باشدودیگر جاى بهانه اى براى هیچ مسلمان نمى ماند.
مـعروف است که ساعات کار در جهان , هشت ساعت است در دووقت : از 8 صبح تا وسط روز سپس دو ساعت براى استراحت ووقت دوم از ساعت 2 بعداز ظهر تا ساعت 6 عصر.
در ایـن وضـعیت , مسلمان مى تواند نماز ظهر وعصررا در وقت استراحت وقبل از بازگشت به کار بـخـوانـد وبدینسان نماز ظهر وعصررادر وقت صحیحش خوانده وسپس با خیال راحت به کار باز مى گردد.
وامـا اگـر کار, در طول روز مستمر وپیوسته باشد چنانچه درمعادن ومراکز مشابه اتفاق مى افتد, پس قانون کار, هفت ساعت پیوسته را براى کار در نظر مى گیرد که نیم ساعت براى استراحت در بردارد شرکت طورى تنظیم مى کند که کارگران را به سه بخش تقسیم مى کند 1 ـ گروهى که از ساعت هفت صبح تا دو بعد از ظهر کار مى کنند.
2 ـ گروهى که از ساعت 2 بعداز ظهر تا ساعت 9 شب کار مى کنند.
3 ـ گروهى که از ساعت 9 شب تا ساعت 4 صبح کار مى کنند.
با این حکمت الهى براى اوقات نماز, تمام این گروه ها مى توانندنمازشان را در وقت بخوانند, بدون هیچ مشقت وسختى ودیگر هیچ کس نمى تواند ادعا کند که وقت براى خواندن نماز ندارد یا اینکه وقت نماز مى گذرد ونمى تواند نمازش را ادا کند.
وبـدیـنـسـان در خواندن نماز از قرآن وسنت پیروى مى کنیم زیرابر مؤمنین نوشته شده است که نـمـازرا در وقـتش بخوانند ودر همان حال , سختى ومشقت را از خود ودیگران بر مى داریم وشاید بـسـیـارى ازجوانان که نمازرا رها کرده اند, به آغوش نماز باز گردند اگر بدانند خداآن را تشریع کرده ورسول خدا واهل بیتش (ع ), آن را انجام داده اند.

این است زکات

مـکـتـب اهل بیت با دیگر مذاهب اسلامى در مورد زکات , فرق دارد, زیرا آن مذاهب زکات را واجب مى دانند وخمس را فقط در غنایم جنگى مى دانند.
اما اهل بیت زکات وخمس را هر دو واجب مى دانند انسان بایدخمس ارباح ومکاسب خودرا هر ساله بپردازد واما زکات , وجوبش درموارد ذیل است 1 ـ نقدین : (طلا ونقره ).
2 ـ انعام اربعه : (شتر, گاو, بز وگوسفند).
3 ـ غلات اربعه : (گندم , جو, خرما وکشمش ).
اگـر در ایـن موارد بنگریم , مى بینیم براى ساختن یک جامعه اسلامى تکامل یافته که باید با زمان پـیـشـرفـت کـنـد وفـقـر وبـیـچـارگى را ازپیروانش بزداید وامنیت ومعاش را براى آنان فراهم سـازدوبیمارستان ها ودانشگاه ها وراه هارا بسازد ومسکن مناسب وزندگى راحتى را تضمین نماید وبـیـکـاران وزمـینگیران ومستمندان را از زندگى بهره مند سازد, کافى نیست وتمام این نیازهارا مرتفع نمى سازد.
وانـگـهـى چنانچه آشکاراست ثروتمندان حداکثر 20% ملت راتشکیل مى دهند و50% مردم متوسط الـحال هستند در حالى که 30%فقیر وبیچاره ومستمندند که مستحق کمک ومساعدت مى باشند پس اگر زکات را در موارد مذکور که رسول اکرم (ص ) تعیین فرموده باقیمت مشخص یعنى 5/2% به حساب آوریم قطعا نیازهارا بر طرف نمى سازد.
آن کـس کـه هـزاران درخـت زیـتون دارد مى گوید: زکات بر من واجب نیست چون پیامبر آن را یادآورى نکرده وهمچنین آنان که برنج وحبوبات دیگررا مى کارند یا صدها تن ماهى را از دریا صید مـى کـنـنـد,هـمـه آن هـا مشمول زکات نیستند تازه بفرض اینکه اینان نیز قانع شوندکه زکات را بپردازند, بیش از 5/2% نمى دهند واین ارزشى ندارد.
اما در رابطه با خمس که خداوند بر مسلمانان فرض وواجب گردانیده وفرموده ((بـدانـیـد که هر چه به شما غنیمت وفایده برسد, پس یک پنجم (خمس ) آن براى خدا ورسولش وخویشان وایتام وبیچارگان وابن السبیل , مى باشد)) ((291)).
در کـتـاب ((همراه با راستگویان )) به تفصیل بحث کرده ایم , پس هرکه خواست بدانجا رجوع کند وهمانا ما نمى خواهیم مردم را به تاویل امویان بر این آیه وتعطیل حکمش وتعیین آن فقط در غنایم جـنـگـى ,قانع کنیم ولى مى خواهیم آنان را قانع کنیم به تفسیر اهل بیت که اکیدااهل بیت بیش از دیگران از کتاب وسنت اطلاع دارند وآنان معتقدند که باید مسلمانان یک پنجم سود کسب یکساله اشان را بپردازند.
وبـا یـک حـسـاب سـر انـگشتى ,به فرق زیادى میان واقعیت موجودمسلمانان ونظریه اى که اجرا نمى شود جز نزد گروه اندکى از مردم ,وتازه غیر منظم , پى مى بریم .
مثلا فرض کنید خداوند مسلمانى را مورد عنایت قرار داده وبه او 10 هزار دینار منفعت داده است .
اگـر این آدم بخواهد زکات را بدهد فقط 250 دینار مى دهد ولى اگر به دستور اهل بیت عمل کند بـایـد یـک پـنـجم آن را یعنى 2000 دیناربپردازد پس اگر طبق مذهب اهل سنت زکاتش را بدهد 750/9 دیـنـاربـراى او بـاقى مى ماند ولى اگر خمس مالش را طبق مذهب اهل بیت بپردازد, فقط هشت هزار دینار براى او مى ماند.
بـا ایـن فرض مسلمان فقیر اهل سنت در طول یکسال تنها 250دینار بدست مى آورد ولى مسلمان فقیر اهل بیت , حقوق یکساله اش قریب 2000 دیناراست وفرق بین این دو زیاداست .
واگـر مـقایسه کنیم بین ثروتمند وفقیر اهل سنت چنین مى شود:9750 در برابر 250 واین نسبت بـسـیـار اندکى است که یک چهلم تقریبامى شود یعنى اگر ثروتمند 40 نان داشته باشد, فقیر تنها یـک نان خواهدداشت اما مقایسه بین ثروتمند وفقیر اهل بیت چنین است :8000 دربرابر 2000 واین نسبت معقولى است ویک در برابر چهار مى شود یعنى اگر ثروتمند چهار نان داشته باشد فقیر یک نان خواهد داشت .
بـه عبارت دیگر: فقیر اهل سنت یک سهم دارد, در حالى که ثروتمندشان 39 سهم واین فرق بسیار زیادى است که خداوند از آن هشدار داده وفرموده ((تا اینکه تمام غنایم در دست توانگران نباشد (که فقط میان آنان ردوبدل شود)) ((292)).
هـمـیـنـطـور هـم هـسـت زیرا اغنیا وتوانمندان که تنها 20% ملت ماهستند 95% ثروت را به خود اخـتصاص مى دهند, در حالى که سایر ملت فقط 5% از آن ثروت بر خوردارند ولى فقیر اهل بیت از هـر چـهـار سهم ,یک سهم دارد واین فرق هر چند زیاداست ولى آنقدر فاحش نیست واغنیا در این صورت 75% و سایر مردم 25% ثروت را به خوداختصاص مى دهند.
بـا هـمـه این حساب ها, اسلام مردم را ترغیب زیاد به صدقات مستحبى نموده است بلکه زکات هاى دیـگـرى را نـیـز بـر تـوانمندان واجب گردانیده از قبیل زکات فطره وقربانى ها وکفارات ونذرها وهـمـچـنین به حاکم شرع حق داده است که در اموال پولداران تصرف کند واگر لازم شد, از آنها بگیرد وبه فقرا بدهد یا به بیت المال بپردازد.
واقعیت موجود, غیر از آن چیزى است که خدا در قرآن خواسته ورسول خدا(ص ) واهل بیتش به آن عـمـل کـرده اند, به همین جهت مى بینى که در میان ملل اسلامى قدرت در اختیار اغنیااست هم ایـنـک توانمندان وثروتمندان عددشان کم است در حالى که همه چیزرامالک اند اما فقرا عددشان بسیار زیاد ولى چیزى ندارند.
کـمـونـیـست ها نیز به همین پدیده در جهان اسلام پى بردند ولذا به آسانى جوانان روشنفکررا در دانـشکده ها ودانشگاه ها به سوى خودجذب کردند وبراى آنان تئورى توزیع ثروت براى تمام افراد ملت را,به ارمغان آوردند.
بـدیـنـسـان بـسیارى از جوانان مسلمانان , به کمونیسم پیوستندوتئوریش را براى خود پسندیدند ودیـنـشان را رها کردند, عقایدشان راکنار گذاشتند وبر پدران ونیاکانشان خشم گرفتند واسلام خطرى بدتراز کمونیسم به خودندید زیرا از درون وبوسیله فرزندان روشنفکرش ویران شد چرا که وقتى به حکومت رسیدند با اسلام جنگیدند وبرملت هایشان تاثیر بسزایى گذاردند.
ومـا اگـر گـرفتار کمونیسم شدیم , باید مسلمانان گذشته را موردسرزنش قرار دهیم که احکام خدارا تحریف کردند تا کارشان به جایى رسید که فقر زیاد وعقب افتادگى وجهل وتاریکى وتعصب خشک ونادانى بر آنان حکومت کرد ولا حول ولا قوة الا باللّه العلى العظیم .

ازدواج موقت واهمیتش

خطرناکترین مشکل اجتماعى که جامعه بشرى را ویران مى سازد, مشکل جنسى است .
شهوت جنسى ـ چنانکه همه مى دانند ـ عنصرى اساسى براى ادامه زندگى بشراست , وخداوند در تمام اشیا از انسان وحیوان ونبات , نرو ماده قرار داده است .
خداوند متعال مى فرماید ((واز هر چیز دو زوج آفریدیم تا متذکر شوید)) ((293)).
((وخداوند از شما ازواجى قرار داد واز ازواج شما فرزندان ونوه ها به وجود آورد)) ((294)).
لازم است براى ادامه زندگى نرو ماده با هم ازدواج کنند واین سنت خدا در میان خلقش است .
وبـه خـاطـر ازدواج وتولید نسل , خداوند غریزه جنسى را براى زن ومرد قرار داد تا هر یک تمایل به ایجاد رابطه جنسى نسبت به طرف مخالف خود داشته باشد, وهر یک غریزه جنسى اش اشباع شود ودرنـتـیـجـه عـمل جنسى , تخمک با نطفه تلقیح گردد وجنین به وجود آید تاآن نیز رشد کند وبزرگ شود وهمچنان با آن عمل زندگى ادامه یابد.
((اواسـت کـه از آب (نـطفه ) بشررا آفرید وبین آنها خویشى وبستگى قرارداد وپروردگارت بر هر چیز توانااست )) ((295)).
شـریـعـت اسـلام بـراى ایـن غریزه جنسى قیود, مرزها وبرنامه ویژه اى قرار داده است که هر کس تـحملش را ندارد ولذا تماس جنسى جز از راه ازدواج شرعى براى حفظ انساب وحفظ نسل وحفظ شرف انسان , حرام است .
اما در جوامع غربى , جوانان بلکه نوجوانان بدون هیچ قیدوشرطى وبا کمال راحتى عمل جنسى را انـجـام مـى دهند ونه تنها آن رامنکر نمى دانند, بلکه امرى طبیعى دانسته ومتاسفانه بر آن تشویق نـیزمى کنند وآنچنان در این امر پیش رفته اند که مانند حیوانات بلکه زشت تر وقبیح تر, مرتکب زنا مـى شـوند تا جایى که اگر مردى ازدواج کند وهمسرش را باکره یابد, مایه تعجبش مى شود وآن را امرى غیرعادى مى داند!!.
اما نزد مسلمانان , مطلب کاملا فرق مى کند اختلاط زن ومرد جزدر موارد شناخته شده وبا داشتن حجاب براى زن که جز صورت ودودستش پیدا نباشد, ممنوع است .
بـالاتر اینکه تربیت اخلاقى وروحى فرزندان بویژه در دختران آنان را بگونه اى پرورش مى دهد که با حـجـب وحـیا وآزرم باشندوبکارت , مقیاس عفت وشرافت زن باشد ودر بسیارى از موارد دختربه خانه شوهر مى رود در حالى که از عمل جنسى چیزى نمى داندوهمچنین است در مردان .
الـبـتـه ایـن مطلب در جامعه اسلامى که احکام شرع را اجرا مى کند,صادق است یا بهتر بگوییم در جـامـعـه ایـده آل اسـلامـى کـه در ایـن زمـان چیزى جز یک پندار نیست , زیرا در عمل , اجرایش دشواراست اگرمحال نباشد.
به هرحال , جوانان ـ چه دختر وچه پسر ـ در حال رشد وتکامل جسمى وجنسى نیاز به غریزه ارضاى جنسى دارند وحتى در صورت مراقبت شدید خانواده ممکن است همجنس بازى در میان دو طرف رخ ‌دهـد کـه گذشته از به وجود آوردن امراض خطرناک وگوناگون عامل اصلى ویرانى خانواده ودر نتیجه جامعه خواهد بود.
به هرحال در جوامع غربى افراط زیادى در انجام عمل جنسى مى شود تا جاییکه به صورت یک کار حـیـوانـى در آمـده وحـق زن ومـرداست که شهوت خودرا از هر راه وبا هر کس , فرو نشانند حتى اگـرازدواج هـم کـرده باشند!! از آن سوى در جوامع اسلامى وعربى , تفریطشده است تا جایى که جـامـعـه را پر از عقده هاى روانى کرده وروابطمشروع را بین زن ومرد مشکل نموده است از آن که بگذریم فقهاى برخى از مذاهب اسلامى به عنوان ((سدباب الذرائع )) اجازه گشودن مراکزى براى زنـا داده اند تا ـ به خیال خودشان ـ جوانان لاابالى بر زنان پاکدامن ودختران عفیف مسلمان هجوم نیاورند واین مشکل را نه تنهاحل نکرده که جامعه را به بى بند وبارى وفساد آشکار کشانده است .

مظلومیت زن در جامعه اسلامى

زن به طور کلى در جامعه هاى عربى واسلامى , همچنان مظلوم مانده است .
شـاید تاکنون مسلمانان ندانند که زن هم همانند مرد داراى جسدوروح وداراى فکر, اندیشه , قلب , شـعـور وغریزه است ونمى تواند مردادعا کند که داراى شرف , عزت وکرامت است جز اینکه زن هم همه آن را براى خود ادعا کند.
خداى متعال در قرآن کریم , مساوات بین زن ومردرا قرار داده وفرموده است ((اى مـردم ! مـا شمارا از مرد وزن آفریدیم وملت ها وقبایل گوناگون قراردادیم تا شناخته شوید (ولى بدانید) گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شمااست )) ((296)).
وفرموده است ((پس پروردگارشان دعایشان را مستجاب کرد (وفرمود) من عمل هیچ یک از شمارا چه مرد وچه زن ضایع نمى کنم , بعضى از مردم بر بعضى دیگربرترى دارند)) ((297)).
آرى ! مـا انـکـار نـمـى کـنـیم که خداى متعال یک درجه مردرا از زن برتر دانسته آن هم به خاطر مـسـئولـیـت واسـتـقـرار خانواده واین هیچ ربطى به برترى از نظر فضیلت ندارد خداوند متعال مى فرماید ((وزنـان ومـردان را بـر یـکـدیـگر حقوقى مشروع است ولى مردان یک درجه برترى بر زنان دارند وخداوند توانا ودانااست )) ((298)).
حـکـمـت خـدا اقـتضا کرده است که زن ومرد در حقوق وواجبات یکسان باشند ((299))
, چنانچه حکمتش اقتضا کرده که مرتبه مسئولیت پذیرى را به مردان بدهد زیرا خداوند به او توانایى وقدرتى داده است که بتواند همسرش را تحت حمایت خود قرار دهد ودر حالات خوف ووحشت , مرد پناهگاه زن است واین مرتبه را خداوند در وجوب جهادبر مرد آشکار ساخت در حالى که جهاد وپیکارهارا بر زن واجـب نـنـموداز آن طرف گاهى جهاد مردرا به خاطر حفظ ونگهدارى زن واجب ولازم نمود فرمود ((چـه شـده اسـت شـمـارا کـه پـیـکـار نـمـى کـنـیـد در راه خدا ومستضعفینى ازمردان وزنان وکودکان )) ((300)).
ایـن چـیزى است که از قرآن کریم دریافتم ومعنایش هرگز این نیست که خداوند مردان را بر زنان بـرترى داده است چه بسا مردى که بهتر از صدها هزار زن باشد وچه بسا زنى که در روز قیامت نزد خداوندبرتر از صدها هزار مرد باشد.
پس از این , الگوى ما رسول خدا(ص )است که چنان رفتارى بازن کرده است که تاریخ انسانیت بهتر از آن بـه خـود نـدیـده اسـت آن حـضـرت در تمام عمرش هیچ یک از زنانش را کتک نزد هر چند دل خـوشـى نـسـبـت به برخى آنها نداشت وهمواره مسلمانان را سفارش به نیکى واحسان به زنان مى کرد.
على رغم این مسائل , هنوز خروش جاهلیت در میان مسلمانان باقى است .
امـروز مـى شـنوى که فلان شخص همسرش را به خاطر اینکه برایش پسر نزاییده است طلاق داده وامروز از قرآن فقط همین یک شعاررا مردان بلند مى کنند که : ((واضربوهن )) آنان را بزنید!! واینکه زن فتنه است وزن شیطان است وزن مایه رسوایى است !!!.
زن در مـیـان مـا مسلمانان عقب افتاده نگه داشته شده , وحقش نیست که بیاموزد یا آموزش دهد وبـرخى اجازه نمى دهند از منزل پدریش بیرون آید تا روزى که یا به منزل شوهر ویا به سوى گور برود!وبرخى دیگر احادیث دروغین یا ضعیفى را در پیش روى جوانان وروشنفکران مطرح مى کنند مانند اینکه پیامبر(ص )گفته است ((بهترین چیز براى زن این است که هیچ مردى را نبیند وهیچ مردى اورا نبیند)).
ایـن چـه ایـده اى است که با قرآن صریحا مخالفت دارد, زیرا قرآن به زن آزادى داده وهمان حقوق مردرا به او بخشیده است وگر نه چه معنى دارد سخن حق تعالى که مى فرماید ((بـه مـؤمنین بگو ـ اى پیامبر ـ دیدگان را از نامحرم بپوشانند ودامن خودرا (از حرام ) نگهدارند, ایـن بـراى آنـهـا بهتر وپسندیده تراست وخداوند به آنچه مى کنند آگاه ومطلع است وبگو به زنان مـؤمنه که دیدگانشان را از نامحرم بپوشانند ودامنشان را حفظ کنند وزینتشان را ظاهر نکنند جز آنچه از آن ظاهرمى شود)) ((301)).
ایـن بـزرگـتـرین دلیل است براى آزادى زن در خروج از خانه ((302))
چنانکه مرد خارج مى شود واگر او در بیرون از منزل ماموریت دارد که دیدگانش را از نامحرم بپوشاند ودامنش را حفظ کند, مرد هم همین وظیفه را دارد.
آرى ! متاسفانه تفکر جاهلى همچنان در میان جوامع عربى واسلامى ما یافت مى شود ومسلمانان از ایـن درجـه اى را کـه قـرآن بـدان اقـرار کـرده , سـؤ اسـتـفـاده کـردند تا تمام حقوق را براى خود بدانندوزنان را از همه حقوق مشروعشان , منع کنند وچیزى براى آنهانگذارند.
مـن زیـاده روى ومبالغه نمى کنم که بگویم : علت عقب افتادگى ماظلمى است که بر زنانمان روا داشـتـه ایم وتمام درهارا بر روى آنان بسته ایم نه فرهنگ , نه آموزش , نه ارتباط, نه بیرون رفتن , نه آزادى ونه اختیار به او داده ایم که شریک زندگیش را خودش انتخاب کند وتاچندى پیش زنان ما ازدواج مـى کـردند در حالى که هیچ اختیار وانتخابى از خودشان نداشتند وچگونه اختیار کنند در حالى که کسى رانمى شناسند! ((303)).
وبـدیـنـسـان زن در شـب عروسى , تازه مى فهمد که شوهرى داردکه هم سن پدرش است وناچار تـسـلـیـم امـرى کـه بـرایـش به وجودآورده اند مى شود وپیوسته از شانس بد خود مى نالد وغصه مـى خـورد!وبـه او گـفـتـه مـى شود: این چیزى است که خدا براى تو خواسته !!وچاره اى جز صبر نـدارى !! او هـم مـانـنـد گاو شیرده مشغول زاییدن وشیردادن وتربیت فرزندان مى شود چرا که شوهرش از فرزند زیادخوشش مى آید.
چـنـدى نـمـى گذرد که بین زن وشوهر نفرتى فزون از حد پدیدمى آید چرا که شوهر خیلى از او مـسـن تراست ونمى تواند نیازهاى مشروعش را بر طرف سازد غالبا شوهر نیز اورا رها مى کند واورا دربـرابـر گـرگ غـریـزه تنها مى گذارد تازه شوهر به خاطر اینکه زن جوان وخوش سیمایش در مـعـرض فـسـاد! قـرار نـگـیرد, اورا از بیرون آمدن وخارج شدن از منزل به کلى منع مى کند تا نه کسى اورا ببیند ونه اوکسى را ببیند!!.
اما به هرحال همه وقت چنین نمى ماند غریزه جنسى بر او چیره مى شود وزن در اولین فرصتى که بـدستش بیاید (ولو به عنوان عکس العمل هم باشد ) دست به ارتباط نامشروع , با بیگانگان مى زند وچه بسازنهاى ازدواج کرده اى که دوست وعاشق داشته باشند وچه بسا مردان ازدواج کرده اى که بـا زنـان بـیگانه روابط نامشروع دارند وچه بسا کودکان بى گناهى که از این راه هاى حرام به دنیا مـى آیـنـد وجـامـعـه را پـر از شـک وتـردیـد وفـسـاد وتباهى مى کنند وبدینسان ارزشهاى والاى انسان لگدمال مى شود, فضیلت مى میرد, خیانت رشد مى کند, زنا وفاحشه گرى ورذیلت وبدبختى وتباهى در جامعه اسلامى جایگزین ,فضیلت ها وارزشهاى والا مى شود.
وایـن هـمـان چـیزى است که متاسفانه امروزه در جوامع ما پدیدآمده است وباید این حقیقت هاى دردنـاک را مـورد تـوجـه قـرار دهیم ومانند شتر مرغ سرمان را در خاک فرو نبریم ودیدگانمان را نبندیم .
مـن از روزى کـه اسـلام را شـنـاختم وفهمیدم آن بهترین شریعت هااست , فریاد آزادى زنان را سر مـى دهـم ودر تمام کنفرانس ها,نشست ها ونوشته ها خواهان پیشرفت زنان هستم زیرا زن بیش از نیمى از جامعه است , پس اگر نصف جامعه فلج باشد, جسد امت , ناتوان ازانجام وظایفش شده وبه نابودى کشیده مى شود چنانچه بدنى که دست وپایش فلج شده وناتوان گشته , از بین مى رود.
از ظلمهاى جامعه بر زن همین است که اندیشیده ایم چگونه غریزه مردان را اشباع کنیم وبه عنوان ((سد باب الذرایع )) مراکز عمومى فحشارا براى شهوت رانى مردان راه انداخته ایم , بدون آنکه این را امـرى قـبـیـح ومنکر بدانیم تا جایى که برخى , رفت وآمد به چنان مراکزفسادى را براى خود دلیل مردانگى مى دانند!!.
بـرخـى بودند که بر دوستانشان مباهات مى کردند که بدان مراکزفحشا رفت وآمد مى کنند وبا آن زنـان بـیـچاره , همبستر مى شوند ولى وقتى به خانه باز مى گشتند ومثلا مى دیدند خواهرشان از پـنـجـره بـه مـردم مى نگرد, قیامت را بر سرش بر پا مى کردند وتا مى توانست , زیرلگدهاى مردانه !! استخوان هایش را درهم مى شکستند!.
چـطـور آن فـقیهان به فکر اشباع غریزه مردان بودند ولى هرگز به فکر اشباع غریزه زنان نبودند؟ چـرا انـصـاف نـمـى دهـنـد؟ من هرگزخواهان آزادى زن چنانچه در غرب است , نمى باشم غرب فاسدوملحداست وبه هیچ ارزش انسانى واخلاقى ایمان ندارد وفقط معتقدبه آزادى مطلق است !.
ولى معتقدم باید زن در حدودى که خدا ورسولش براى او قرارداده ـ حجاب وعفت وچشم پوشى از حـرام ونـگـهـدارى دامـن آزاد بـاشـدبـراى اواسـت آنچه براى برادرش در منزل پدرشان است وهمچنین براى اواست آنچه براى شوهرش در خانه است واگر چنین کردیم خودمان وجامعه مان از فساد وعقب افتادگى نجات خواهیم داد.
واما اینکه فقیهان (اهل سنت ) فکرى براى مردان بکنند وآنان رادر انتخاب زن آزاد بگذارند وزن را بکلى رها کنند, دور از انصاف است .
حـال بـاید دید آیا اسلام هم , این حقیقت را رها کرده ؟ آیا اسلام براى مردان مباح دانسته آنچه را که براى زنان حرام مى داند؟.
رسول خدا(ص ) در مسائل جنسى , بسیار صحبت کرده وراه حلهایى ارائه داده که جامعه اسلامى را از فساد وفاحشه گرى حفظمى کند فرموده است ((اى جـوانان ! هر کس بتواند باید ازدواج کند چرا که براى پوشاندن چشم ودامن از حرام بهتراست وهر کس نتوانست روزه بگیرد)) ((304)).
ایـن راه حلى است براى جوانانى که توان ازدواج دارند, پس هرکه ازدواج کند ـ چه زن وچه مرد ـ غـریـزه جنسى خودرا نگه مى داردوازدواج راه حل هر دو طرف است , ولى بهرحال مشکل جوانانى کـه نـمـى توانند ازدواج کنند همچنان پا بر جااست واگر در زمان پیامبر با آن که امر ازدواج بسیار سـاده وآسـان وبى هزینه بود, جوانانى یافت مى شدند که توانایى اقتصادى آن را نداشتند, امروز چه باید بگوییم ؟.
ازدواج امروز بسیار دشواراست زیرا جوانان ـ چه پسر وچه دختر ـ درس وتحصیل خودرا تا 25سالگى ـ حداقل ـ ادامه مى دهند وپس از آن باید کارى پیدا کنند که زندگیشان را تامین کند.
بـاید خانه اى را آماده ومجهز سازند که تمام وسایل لازم زمان رادارا باشد پس حداقل باید پنج سال کـار وتـلاش مستمر داشته باشند تابتوانند ازدواج کنند در این صورت معدل سن ازدواج 30 سال خواهدبود.
پس جوانان مرد وزنى که از سن 12 یا 15 سالگى توانایى ازدواج از نظر قدرت غریزه جنسى را دارند ولـى تـا سـن 30 سـالـگـى نمى توانندازدواج کنند, در طول این سالیان دراز چه باید بکنند؟ اگر بـگوییم آنهادر این مدت راهب شده وزهد ورزیده اند واصلا در فکر غریزه جنسى نبوده اند دروغ به خـودمـان گفته ایم زیرا آنها بشرند وفرشته نیستند,خصوصا در این زمان که اختلاط زن ومرد, از ضـرورتـهـاى زنـدگى شده است چرا که دانشجویان در یک جا با هم درس مى خوانند,گذشته از سنین پایین تر که باز هم اختلاط وجود دارد پس چه مى شود؟.
نتیجه را هم دانشجویان مى دانند وهم استادان وهم اهل خانه وخارج از خانه !!.

راه حل : ازدواج موقت

هـچـنانکه در بحث ((جمع بین دو نماز)) گفتیم : با توجه به اینکه خداى متعال آفرینده بشراست واوسـت کـه انـسـانرا تربیت مى کند, وبه مقتضاى مهربانى وعطوفتش که مى خواهد بندگان در آسایش وآسانى زندگى کنند آنهارا بسوى منافع ومصالح رهنمون مى سازد وخودفرموده است (الا یعلم من خلق وهو اللطیف الخبیر) ((305)).
((آیا خالق جهان نمى داند در حالى که او به همه اسرار خلقت آگاه است )).
پـس چـگـونـه عـقـل , تـصـور مى کند که خداى سبحان انسان راضعیف قرار دهد وغریزه جنسى شـدیدى را در او ایجاد کند, آنگاه اورابجرم ارضاع واشباع همین غریزه محکوم به سنگسار کردن یا شلاق زدن نماید؟.
آیـا امـکـان دارد بـا بـیـان ایـن احکام دیگران را به اسلام , فرا خوانیم ,سپس بگوییم که خداوند به بندگانش لطف دارد ومهربان است یا اینکه خداوند براى بندگانش , سهولت وآسانى را مى خواهد یا ایـنـکه خدا هرکس را به اندازه توانش مکلف مى کند یا اینکه در دین , حرج ومشقتى رابراى ما قرار نداده است با این که در چنین مشکل بزرگى هیچ راه حلى ارائه نداده است ؟!.
پـیش از آنکه دیگران را بخواهیم قانع کنیم , آیا خودمان به این حقیقت قانع مى شویم ؟ نه وهزار بار نـه ! زیـرا عـمـل جـنسى گاهى ممکن است بدون زور وشدت باشد بلکه با محبت وعشق متبادل بـین زن ومرد توام باشد ودر آن موافقت ورضایت کامل وجود داشته باشدوهیچ ضررى براى کسى هم در بر نخواهد داشت چرا که احتیاط هم خواهند کرد که حاملگى وولادتى پیش نیاید.
پـس چـرا چـنـیـن شخصى کشته شود, در حالى که غریزه جنسى زنى را اشباع کرده که موفق به ازدواج نـشده است وحیا وعفاف اورا از زناوروسپیگرى باز داشته است به ویژه اگر اعتراف کنیم به ظلم وستمى که جامعه مان بر زنها وارد آورده است .
بـنـابـرایـن , تـردیدى ندارم خدایى که بیمار ومسافررا اجازه افطارکردن در ماه رمضان داده یا به مـسـافـر اجـازه مـى دهـد نمازرا دو رکعتى بخواند ودر بعضى از اوقات نشسته یا خوابیده بخواند ورخصت داده است که مسلمان در صورت نیافتن آب , براى نماز تیمم بگیردوزمین را جایگاه سجده وطـهـور قـرار داد, خـدایى که اجازه داده است مسلمان براى حفظ نفس ومال وناموسش , گاهى اظـهار کفر نیز بنماید,خدایى که اجازه داده است مسلمان در شب ماه رمضان , با همسرش همبستر شـود زیـرا مـى دانـد کـه بر مردم ـ چه زن وچه مردـ مشکل است که در طول یکماه (ماه رمضان ) نزدیکى نکنند ولذا فرموده ((براى شما حلال وروااست که شبهاى ماه رمضان با زنهایتان مباشرت کنید! آنها لباس شما وشما لـبـاس آنها هستید خداوند مى داند که شما (در این کار)به نا فرمانى نفس خودرا در ورطه گناه مى افکنید, لذا از حکم حرمت (در شبهاى ماه مبارک ) در گذشت وگناه شمارا بخشید پس اکنون مى توانید در شب ماه رمضان با زنهاى خود (به حلال ) مباشرت کنید)) ((306)).
پـس اگـر چـنـیـن است , چگونه خداوند از این غریزه جنسى که خود آن را آفریده وآشنا به انقلاب ودگـرگـونـیـش اسـت ونـتـایج وخیمش رادر ویرانى جامعه ها بیش از دیگران مى داند, سکوت کرده است ؟ واگرخداوند خود زن را براى مرد ومردرا براى زن آفریده که اطمینان روانى واستقرار درونى هر دورا تضمین کند, واگر خداوند زن ومردرا از خاک آفریده وآنهارا براى همسرى یکدیگر تـعـیـیـن کرده تا آرامش خاطربیابند ((307))
! پس لابد خداوند براى بندگانش راه حلى را براى اشـبـاع ایـن غـریـزه از راه مـشروع قرار داده تا هر دو جفت با هم زندگى آرام ومطمئنى همراه با محبت ومودت داشته باشند.
مـسـلـمـانـان اتفاق نظر دارند که خداى مهربان بندگانش را از زن ومرد, مورد رحمت ومهربانى ولـطـف خویش قرار داده وبه آنان اجازه ازدواج موقت داده است این رحمت در وقتى نازل شد که مـسـلـمـانـان بـه آن نیاز زیادى داشتند, زیرا اصحاب با آن همه پارسایى وتقوا,نتوانستند بر غریزه جـنـسـى وهیجان شدیدش , صبر وتحمل کنند, پس به پیامبر شکایت کردند واز حضرت خواستند اجازه بدهد که خودرا ازمردانگى بیاندازند (خودرا اخته کنند).
بخارى در صحیحش از قیس از عبداللّه نقل کرده که گفت : دریکى از غزوات همراه پیامبر بودیم وزنـهـایـمـان بـا مـا نـبـودند به پیامبرعرض کردیم : آیا اجازه مى دهید خودمان را اخته کنیم واز مردانگى بیاندازیم ؟.
حـضـرت جـدا مارا از آن کار نهى کرد سپس اجازه داد با زنهاازدواج موقت کنیم واین آیه را قرائت کرد ((اى مـؤمـنـان ! چـیـزهـاى پـاک وپـاکـیـزه اى کـه خداوند براى شما حلال کرده ,بر خود حرام نکنید)) ((308)).
اللّه اکـبـر! خدارا شکر! چقدر خداوند به بندگانش لطف داردومهربان است آنان را منع مى کند که خـودرا از مـردانـگى بیاندازند واجازه مى دهد زنان را متعه کنند آنگاه نهى مى کند آنان را از تحریم متعه زیرا ازطیباتى است که خداوند براى آنها حلال دانسته است .
این دلیل است بر مهربانى خداوند به بندگانش تا به خود آسیب نرسانند وخداى نخواسته خودرا از مردانگى نیاندازند که کارحرامى است .
بـنـابـراین , عمل جنسى , جز فطرتهاى آدمى است وباید آن راپرورش داد وبه نحو احسن ادا کرد نه آنـکـه بـر خـود فـشـار آورد وآن راخفه کرد چرا که نتیجه وخیمى خواهد داشت وامراض زیادى , چـه جـسـمـى وچه روانى , پدید خواهد آورد ولى همه این مسائل باید درحدودى باشد که خداوند براى بندگانش ترسیم نموده وپیامبر براى آنان توضیح داده وتبیین فرموده است .
ایـن رحمت بزرگى که خداوند بر بندگانش منت نهاد وبه آنهاارزانى داشت , مسلمانان به حلال بـودن آن در قـرآن کریم اعتراف کردندولى پس از مدت زمانى بر خود حرامش نمودند, گواینکه برخى ادعاکردند که پیامبر آن را تحریم نموده است !!.
ما به آنها مى گوییم : این ادعارا هیچ عقل سالمى نمى پذیرد زیرااین رخصت از سوى خداى سبحان نـازل شـده کـه مـشکل غریزه جنسى را نزد مرد وزن مسلمان حل کند پس آیا این مشکل بر طرف شـدکـه ایـن رخـصـت پـایـان پذیرد؟ یا اینکه پیامبر حق دارد چیزى را که خداحلال کرده , حرام گرداند؟!.
یا اینکه ممکن است رخصتى در شریعت اسلام باشد وحلالى براى بندگان تشریع شده باشد, سپس خدا آن را حرام کند؟.
نه , به خدا قسم چنین چیزى وجود ندارد درود خدا برامیرمؤمنان على (ع ) که فرمود

((مـتـعه رحمتى است که خدا بوسیله آن بر بندگان خودرحم کرد واگر نهى عمر از آن نبود, به تحقیق جزانسان هاى بدبخت وسیه روز کسى زنا نمى کرد)) ((309)).
اکـنـون ما بنا نداریم در این بحث , حلال بودنش را به اثبات برسانیم چرا که در کتابمان ((همراه با راسـتگویان )) آن را به اثبات رساندیم ولى مى خواهیم بگوییم به اینکه اهل بیت آن را تا روزرستاخیز حـلال دانسته اند چرا که از جدشان پیامبر اکرم در این زمینه روایتهایى دارند وبى گمان اهل بیت خدمات شایان تقدیرى تقدیم به اسلام ومسلمین کردند ودین را با مفاهیم ارزنده اش حفظ نمودند که درهر زمانى بتواند, قد علم کند وبا پیشرفت ها سازش داشته باشد.
در پـایان , قطعا مسلمانان برنامه اى که آنان را به سوى هدایت وروشنایى مى کشاند, بهتر وارزنده تر از بـرنامه اهل بیت نخواهند یافت ومکتبى که با زمان پیش رود واز هر تمدن وپیشرفتى , متمدن تر بـاشـدجـز مـکـتـب اهل بیت وجود ندارد, این مکتبى است که بر اساس قرآن وسنت پاک پیامبر بنا نهاده شده است .
((آیـا کسى که به سوى حق هدایت مى کند, سزاوارتر به پیروى است یاکسى که هدایت نمى شود تا اورا هدایت کنند پس چه شده است شمارا؟ چگونه داورى مى کنید؟)) ((310)).

فوایــد ازدواج موقـت

ازدواج مـوقـت رحـمـتـى است بر بندگان خدا, زن ومرد ولى چنان که تذکر دادیم مردان داراى آزادى مطلقى هستند ومى توانند در مراکزعمومى مخصوص این کار (که از نظر قانون نیز حمایت مـى شود)خودرا اشباع کنند ومى توانند تا چهار زن دائم بگیرند پس ازدواج موقت براى آنان در هر زمـان ومـکـان , فـراهم است لذا این نتیجه رامى گیرم که ازدواج موقت که خداوند در آن رخصت داده , بـه خاطراین است , که حقوق مردان با حقوق زنان برابر گردد زیرا این ازدواج اجازه مى دهد که زن نیز یک یا دو شوهر یا بیشتر به شرط عده نگه داشتن وشرایط دیگر ـ که در رساله هاى عملیه مراجع ذکر شده است ـمى تواند داشته باشد فرقى که بین زن ومرد در این زمینه است , این است که مـرد, در آن واحـد مى تواند چهار زن داشته باشد ولى زن نمى تواندبیش از یک شوهر داشته باشد زیـرا امکان مخلوط شدن آب دو مرد دررحم زن وجود دارد ودر آن صورت , اگر حملى رخ دهد, مـعلوم نیست پدر فرزند چه کسى است ولى این اشکال در مورد مرد وجود ندارد هرچند بیست زن هم داشته باشد ((311)).
وایـن سـنـت خـدااست در میان بندگانش , که آن راحتى در موردحیوانات نیز مشاهده مى کنیم خداوند مى فرماید ((هـیـچ حـیوانى در روى زمین نیست وهیچ پرنده اى نیست که با دو بالش پرواز مى کند جز آنکه امتهایى مانند شما هستند)) ((312)).
روزى یـکـى از افـراد به من گفت : اگر امر چنین است , پس زن یائسه (که قطعا حامله نمى شود) مى تواند در آن واحد با دو مرد ازدواج کند, چرا که علت منتفى است .
گفتم : چنین چیزى ممکن نیست , زیرا احکام اسلامى متوقف برعلت نیست که اگر علت منتفى شـود, حـکـم سـاقـط گـردد! پـس اگـر گفتیم علت حرمت خمر, مست شدن است که خداوند مى فرماید:((در حال مستى نزدیک نماز نشوید تا بدانید چه مى گویید)) ((313)).
.
پـس اگـر کسى یک یا دو لیوان مشروب بیاشامد, وعقلش را ازدست ندهد, حکم ساقط مى شود؟! نه , دوست عزیز! هر چه زیادش مسکراست , کمش نیز حرام مى باشد.
یـا مـثلا اگر گفتیم علت تحریم گوشت خوک , نجاست وپلیدى است , پس اگر آن را ضد عفونى کـنـنـد وتـمام میکروباتش را ازبین ببرند, حلال مى شود؟! وانگهى احکام خداى متعال متوقف بر یـک علت نیست , چرا که ممکن است هر چیزى , داراى علتهاى زیادى باشدکه جز خداوند کسى از آن اطلاع نداشته باشد.
پـس بـایـد در بـرابـر احکام الهى سر تسلیم فرود آوریم وآنهارا بااطاعت کامل بپذیریم چرا که هر حکمى کرده است جز صلاح ورستگارى بندگانش در آن چیزى نیست .
((آیـا حـکـم جـاهـلیت را مى خواهند وچه کسى بهتر از خداست در احکامش براى قومى که یقین دارند)) ((314)).
((این حکم خداست که بین آنان حکم مى کند وخداوند داناوحکیم است )) ((315)).
بنابراین , باید مؤمنین چشم وگوش بسته فرمانهاى الهى رااطاعت کنند وبا دل وجان پذیرا باشند خداوند مى فرماید ((اگر خدا ورسولش قضاوتى کردند هیچ مرد وزن مؤمن حق ندارند ازخود اختیارى داشته باشند وهر که نافرمانى خدا ورسولش کند پس درگمراهى آشکارى فرو افتاده است )) ((316)).
بر مؤمنین ومؤمنات است که حکم خدارا در ازدواج متعه ,بپذیرند وپروردگارشان را بر این رحمت گـسترده , شکر کنند, خصوصازن که خداوند در این ازدواج تمام حقوق را بدست او قرار داده وبه مردحقى جز قبول یا رد نداده است .
در ازدواج دائم , حق همبسترى بدست مرداست , واگر شوهر اززن خواست که با او همبستر شود, حـق نـدارد رد کـنـد وحـتـى شـرعـانـمـى تـوانـد روزه مـسـتحبى بگیرد جز با اجازه شوهرش خداوندمى فرماید ((زنهایتان کشتزار شمایند, پس هر گاه خواستید مى توانید با آنان مباشرت کنید)) ((317)).
وهمچنین حق طلاق را بدست مرد قرار داده است .
((اى پیامبر! اگر زنهارا طلاق دادید, به وقت عده آنهارا طلاق دهید)) ((318)).
وهمچنین حق بازگرداندنش را پیش از تمام شدن عده به شوهرداده است فرمود ((وشوهرهایشان سزاواتر به بازگرداندنشان اند, اگر خواستند با هم اصلاح کنند)) ((319)).
ونیز سه بار حق طلاق را به شوهر داده است ((طـلاق دوبـاراسـت , پـس وقتى طلاق داد, یا رجوع ونگهدارى زن کند باخوبى وسازگارى یا با خـوبـى وخیرخواهى اورا رها کند آنگاه اگر براى بار سوم طلاق دهد, دیگر بر او حلال نمى شود تا اینکه شوهر دیگرى کند)) ((320)).
وفرمود ((نکاح کنید هر چه خواهید از زنان دو یا سه ویا چهار)) ((321)).
امـا در ازدواج موقت (متعه ) همه چیز بدست زن است او قراررامى گذارد وحتى خطبه نکاح را هم او مـى خـوانـد ومـى گـوید: ((من خویشتن را به ازدواج تو در آوردم با مهرى به این مقدار ومدت زمانى به این مقدار (ونیز شرطرا هم مى تواند اضافه کند))) وبر مرداست که بگوید: قبول کردم یا رد کردم پس زن هم تعیین تاریخ ازدواج مى کندوهم وقت طلاق را بدون قید وشرط ذکر مى نماید.
وانگهى زن مى تواند هر شرطى را که بخواهد, بکند, مثلا بگویدبه شرط اینکه در تمام مدت ازدواج از من جدا نشوى یا به شرط اینکه ماه عسل را در مکه مکرمه به سر ببریم !.
مهم این است که زن در ازدواج موقت هر شرطى را مى تواندبکند خداوند مى فرماید ((پـس چـنانچه شمااز آنها بهره بردید وتمتع نمودید, مهر مشخص شده که مزد آنهااست را به آنان بـپـردازیـد, واشکالى ندارد که پس از تعیین مهر به چیزى با هم رضایت دهید وبدانید که خدا دانا وحکیم است )) ((322)).
بـراى شـرافـت زن هـمین بس که در ازدواج موقت , خودش نکاح متعه را برگزار مى کند وبه ولى امرش هیچ ربطى ندارد وبه عبارت دیگر:زن مردرا مى گیرد وبا او ازدواج مى کند.
متاسفانه مسلمانان به این ازدواج نمى نگرند جز با دیده انتقادفقط در موارد بسیار اندک منفى آن مى نگرند وبه موارد بسیار مثبت آن نظر نمى کنند.
حـقـیـقـت ایـن است که هر کارى داراى بعدهاى مثبت ومنفى است وچون این ازدواج نتوانست از دوران عـمـربـن خـطاب , خودنمایى کنددیگر به مرحله اجرا در نیامد, لذا مردم به دیده زنا به آن مـى نـگـرند وباتعجب وتنفر به او نگاه مى کنند ومعناى این سخن این نیست که متعه دراصل , کار زشتى است هرگز!! ولى مردم آن را نمى شناسند واجرانمى کنند.
به عنوان نمونه : جمع بین دو نماز یا خمس یا مسح پا در نماز, بااینکه هر سه در قرآن آمده وپیامبر آن را انـجام داده وبه آن دستورداده است ولى بیشتر مردم از آن بى خبرند وتعجب مى کنند چرا که درزندگى روز مره شان با آن الفتى ندارند واز قبل نمى شناخته اند.
تـعـجـب ایـنـجـااسـت کـه از زنا آنقدر شگفت زده نمى شوند, به مقدارى که از متعه شگفت زده مـى شـونـد! تـا جایى که یکى از دختران فاسد از جوانى خواسته بود که با او زنا کند ووقتى آن مرد جـوان امـتـنـاع ورزیـد وگـفـت به جاى زنا با هم ازدواج موقت کنیم , زن نپذیرفت زیرا باچنین ازدواجى آشنایى نداشت !!.
وهـر گـاه بـا عـلمایشان در مورد حلال بودن این نوع ازدواج گفتگومى کنیم ومشروعیتش را با دلـیل هاى قاطع از صحیح بخارى وصحیح مسلم اثبات مى کنیم ودیگر راه فرارى پیدا نمى کنند, در پـاسخ ‌مى گویند: این ازدواج اهانت به زن است ووقتى به او ثابت مى کنى که هیچ اهانتى در آن نـیـسـت وقـضـیه به عکس است , به سخنهاى ناروامى پردازد ومى گوید: خواهرت یا دخترت را به ازدواج متعه من درمى آورى ؟!!.
آنان بگونه اى سخن مى گویند که گویا قیم زنان اند وزن نبایدخودش را به ازدواج کسى در بیاورد وازدواجـش فـقط وفقط بدست ولى امرش است , یا اینکه خیال مى کنند زن مانند گاواست , خرید وفـروش مـى شـود وهـیچ راى ونظرى در اختیار شوهر ندارد این حقا اهانت به زن است اما ازدواج مـوقـت رحـمـتـى است از سوى خدا بر او نه اهانت وچون اجازه ورخصت به او داده شده است , پس مى تواند آن رارد کند چرا که نه مجبور به موافقت است ونه بر او لازم است اجرایش .
واگـر این اهانت به زن است بى گمان هوو آوردن بر او که درخانه اش وشوهرش , در طول دوران زنـدگیش , شریکش باشد وسپس در میراث نیز با او شریک است , بدترین اهانت است وقطعا چنین کـارى بـر او سنگین تر وشدیدتراست از یک ازدواج موقتى که شوهرش انجام دهد, آن هم به نحوى زودگذر وحتى بى آنکه او آن را ببیند یا صدایش رابشنود.
چـنـانکه قبلا تذکر دادیم , متعه در چهارچوب شرائط واحکامش براى زن مفیداست نه زیان بخش وبـا تـوجـه بـه ایـنکه متعه زن ویا مردواجب نیست پس این همه سروصدا وهیاهو وهرج ومرج راه انداختن براى چیست ؟.
دگر بار بر این امت بیچاره متاسفم که اظهار محبت به اهل بیت مى کنند ولى در تمام احکامى که از جدشان روایت مى کنند وبه آن عمل مى نمایند, با آنها مخالفت مى کنند وبا اینکه مذهب جعفرى کـه فـقـه امـام صـادق (ع )اسـت در جـامـع الازهر مصر, تدریس مى شود, با این حال هنوز نعره ها وخروشهایى بلنداست که تشکیک در صحتش یا صحت انتسابش به امام مى نمایند.
قـطـعـا ائمـه دوازده گـانه اهل بیت پیامبر وپیشاپیش آنان امیرالمؤمنین (ع ) این ازدواج را حلال مى دانستند وحضرت على مى فرمود: این ازدواج رحمت است واضافه مى کنیم که عالم امت عبداللّه بـن عباس نیز در میان مردم فریاد مى زد که متعه حلال است , با این حال مى بینیم که امت منقسم شده است به دو گروه یک گروه اندک که تایید مى نماید وبه دستور اهل بیت عمل مى کند ویک گروه بزرگتر که عمل بـه قـول خـلفا وصحابه مى کنندوهمچنان تا به امروز پیروان اهل بیت آن را حلال مى دانندوپیروان خلفا تحریمش مى کنند.
هـان ! اکـنـون ایـن طـرح پـیشنهادى را تقدیم مى کنیم وهیچ کس راملزم به پذیرش وعمل به آن نـمـى دانـم زیـرا مردم آزادند در اختیار آن چیزى که به صحتش قانع شوند ولى بر مااست توضیح امورى که پوشیده است تا حق براى هر کس که در جستجویش است , نمایان گردد.
در نظر ما ازدواج موقت فواید بى شمار زیادى دارد از جمله 1 ـ بـراى دانـشـجـویـان دخـتـر وپسرى که یکسال با هم زندگى مى کنند ودر سن فوران غریزه جنسى اند, اگر با رضایت هم در ایام تحصیل ازدواج موقت کنند فقط به خاطر همنشینى ودوستى ولـذت بـردن بـدون همبستر شدن , واما پس از آن نیز مى توانند اگر بخواهند به طور دائم ازدواج کنند, در این صورت , ازدواج نخست فرصت آشنایى با یکدیگررا به آنها مى دهد وتمام مشکلات سر راه را بر مى دارد.
وهمچنین این ازدواج , وسایل آسایش وراحتى را براى آنهافراهم مى سازد وبه آسانى مى توانند درس وبـحـثـشـان را دنـبـال کـنـند درحالى که هم وجدانشان راحت است وهم رضاى خداى متعال را کـسـب کرده اند وهم از دست دیگر دانشجویانى که ممکن است متعرضشان شوند, در امان خواهند ماند.
امـا ایـنکه ـ متاسفانه ـ دانشجوى دختر از یکى به دیگرى منتقل شود ودر کیف دستیش ده ها نامه عـاشـقانه باشد ومسائل رسوا برانگیزدیگر, یا اینکه جوانان با سرنوشت دختران بازى کنند وهمه را آلـوده نـمـایـند وآینده شان را به بازى بگیرند واحساسات آنهاوخانواده هایشان را به مسخره بگیرند وآنـچـه در فـکـرشـان مى گذردهمین است که این دختر, دوست ایام تحصیلاتشان بوده است وبا اتمام تحصیل , او هم دنبال کارش مى رود, حال اگر ده ها انگشت اتهام به سوى او نشانه مى رود ویا اورا هـمـراه با ده ها عقده حل نا شدنى روانى روانه شهر ودیارش کنند, به آنها هیچ مربوط نیست !! وچـه بـسـا خـیـانتهاووعده هاى دروغینى که نتیجه اش جز حقد وکینه جامعه وتلاش براى انتقام گرفتن چیزى نبوده است این نوع رابطه دیگر معقول نیست !.
2 ـ مـسافرى که مدت زیادى در غیر وطنش وبدون همسرش مى گذراند, اگر مى تواند صبر کند واگر نمى تواند باید ازدواج موقت کندکه ضامن راحتى واستقرارش است , وبى گمان همسرش به ایـن کـار,رضایت خواهد داد , چرا که همسرش را بیش از همه کس دیگرمى شناسد وقطعا براى او بـهتراست که شوهرش با یک زن شریف وپاکدامنى ازدواج کند محافظت بر شرافتش کند, تا اینکه شـوهرش هرروز دنبال یک روسیى ناپاک بگردد که هم پولش را بگیرد وهم ده هامرض مهلک به او منتقل سازد وانگهى ازدواج موقت از شرایطش این است که زن دوباره ازدواج نکند جز پس از تمام شدن عده اش وعده اش دو حیض یا دو ماه است پس این ازدواج جز پاکى وپاکدامنى وشرافت چیزى در بر نخواهد داشت .
3 ـ ازدواج موقت , مشکل دخترانى که پا به سن گذاشته وازدواج نکرده اندرا حل مى کند زیرا اسلام به او اجازه مى دهد که از راه حلال غریزه جنسى خودرا اشباع کند.
4 ـ ازدواج موقت مشکل زنان بیوه را حل مى کند, آنان که توانایى ازدواج دائم به خاطر فرزندانشان یا به علتهاى دیگر ندارند.
5 ـ در جـوامـع عـربـى اسـلامى ما بسیار اتفاق افتاده که یک زن زیباروى دلباخته جوانى در سن فـرزنـدانـش مـى شـود واین جوان متاسفانه ازطریق او به مسائل جنسى پى مى برد وچه بسا از راه حـرام , با هم مباشرت ومعاشرت مى کنند ولى ازدواج متعه این معاشرت را بر آنها حلال مى گرداند وآبرویشان را حفظ مى کند.
6 ـ زنـى کـه به تنهایى مى ترسد مسافرت کند یا برخى از کشورهااجازه مسافرت جز با محرم به او نمى دهند, مى تواند ازدواج موقت کندفقط به خاطر راه وسفر, واین ازدواج مصلحتى است بى آنکه مباشرتى در آن باشد.
7 ـ مـردى که زنى را در خانه اش به کار گرفته که در امور منزل کمک همسرش باشد, اسلام به او اجـازه نـمى دهد به او دست بزند یابدون حجاب با او روبرو شود وشاید حجاب اورا از کار در منزل بـازدارد ایـن مـرد مى تواند پسر کوچکش را به ازدواج موقت این دختر درآورد وبدینسان عروسش مى شود وجز محارمش مى گردد واشکال برطرف مى شود.
8 ـ دخترى که مجبور مى شود در منزل جوانى به خاطر درس ومباحثه با او خلوت کند یا از او زبان خـارجـى فراگیرد یا به هر علت دیگر, اسلام نمى گذارد که تنها یک مرد وزن بیگانه با هم خلوت کنند.
در روایت است : ((هیچ زن ومردى با هم خلوت نکردند جزاینکه سومشان شیطان است )).
وازدواج موقت این مشکل را حل مى کند وبه او اجازه مى دهد که حتى حجابش را در برابر او بر دارد, مهم این است که زن هر شرطى رابخواهد, مى تواند بنماید.
موارد گوناگون دیگرى نیز وجود دارد که واقعا متعه وازدواج موقت , رحمت براى مردم مى باشد تـا در حرام نیافتند وجامعه اسلامى از هر نظر پاک وبى شائبه باقى باشد واز امراض جسمى وروانى بدورباشد ودامن ها ونسلها وآبروها ونوامیس , حفظ شود.
((بـگـو ـ اى پـیامبر ـ خداوند امر به اعمال زشت وفحشا نمى کند آیا آنچه راکه خود نمى دانید (به دروغ ) بر خدا مى بندید)) ((323)).
((خـدا امـر مى کند به عدل ونیکى وکمک به خویشان ونهى مى کند ازفحشا ومنکر وظلم , شمارا پند مى دهد تا متذکر شوید)) ((324)).

این است حضرت مهدى ((ع ))

مسلمانان عموما ـ چه در گذشته وچه در حال ـ معتقد به نجات دهنده اى هستند که عزت ومجد وشـوکـتـشـان را بـه آنـان بـاز مـى گـردانـدوآنچه را که ستمگران ویران کرده اند اصلاح مى کند ونـشـانـه هاى دین رابراى امت , تجدید مى نماید, واین نجات دهنده واصلاح گر, همان امام مهدى منتظر سلام اللّه علیه است که جدش رسول اکرم (ص ) بشارتش راداده وفرموده ((اگر از دنیا یک روز بیشتر باقى نماند, همانا خداوند آن روزراطولانى مى گرداند تا مهدى که از فـرزنـدانـم است , نمایان سازد, نامش نام من است , زمین را پر از عدل وداد مى کند پس از آنکه پر از ظلم وستم شده باشد)) ((325)).
ایـن مـصـلـح بـشریت که مسیر پیامبران را در زمین ادامه مى دهدوتکمیل مى نماید, تا نور خدا بر دستش , به اتمام رسد, مورد نظر هر سه آئین هاى بزرگ (یهودیت , نصرانیت واسلام ) مى باشد همه انتظارش رامى کشند وروایات زیادى را که مورد تاییدشان است , درباره اش یادمى کنند واز اینکه ما مـعـتـقـدیـم شـریـعـت مـحـمدى , آخرین شریعت هاوآئین هااست وهیچ پیامبرى پس از حضرت مـحـمد(ص ) وجود ندارد,پس هیچ تردیدى نداریم به اینکه مهدى از نسل حضرت مصطفى (ص ) وآخـریـن امـامـان دوازده گـانـه اسـت وحضرت عیسى بن مریم (ع ),به خاطر تعظیم وتجلیل از مقامش , پشت سرش نماز مى خواند وبه اواقتدا مى کند.
مـا در اینجا بنا نداریم درباره حضرت مهدى از نظر تاریخى یااحادیث نبوى , بحث کنیم چرا که در کـتـاب ((هـمـراه با راستگویان )) سخن گفتیم وهمانا درباره آن بزرگوار, کتابها وموسوعه هاى زیادى نگاشته شده است ((326)).
ولـى مـى خـواهـیـم عـقـیـده اهـل بـیـت را در احکام وعقاید اظهار کنیم ,عقیده اى که با اوضاع وپیشرفتهاى زمان , سازگاراست .
امـور مـادى تـا اندازه اى چشم وگوش مسلمانان , یهود ونصارى راپر کرده بود وآنان را از دین دور مـى سـاخـت , گواینکه در زندگیشان گرفتار مذاهب الحادى , مادى ولیبرالى شدند ولذا عقیده مـعـنـوى وروحیشان , تضعیف شد ودر پى راه حل هایى بودند که آنهارا فقط دربشارتهاى آسمانى مى یافتند.
از آن کـه بگذریم , جنگهاى خونینى که بشریت را ناتوان ساخت بویژه مستضعفین جهان , آنهایى که هـزاران هـزارشـان از فرط گرسنگى جان مى دهند وستمگران کوتاه نمى آیند بلکه پیوسته از هم پیشى مى گیرند که سلاحهاى خطرناک وویران کننده نوینى را بسازندوملت هارا در ابعاد فرهنگى , اقتصادى وتکنیکى به بردگى خود درآورند.
اگـر آرزو نـبود وانسان به امید آینده بهترى نبود که عدالت وامنیت وکرامت را به وى بخشد, این دنیا وزندگیش نه بویى داشت ونه معنایى .
واگـر ایمان مسلمانان به خداى متعال نبود که وعده داده است دینش را یارى کند تا بر تمام ادیان سـیـطـره داشـتـه بـاشـد, یـاس ونـومیدى درنفوس مردم مستحکم گشته واز زیانکاران بودند همین ایمان است که نشاط وزنده دلى وآرزوى فرداى بهتر ودوست داشتن زندگى را در انسان ها بر انگیخته مى کند وآنان را به انتظار فرج وگشایش پس از عسر وشدت مى کشاند.
ایـن است مهدى , آرزوى مسلمانان بل آرزوى انسانیت ایمان به او هرگز دیگران را به مسخره نباید وا دارد خداوندمى فرماید ((بگو ـ اى پیامبر ـ اى بندگانم که بر خویشتن اسراف کردید (گناه نمودید) از رحمت خدا نومید نـشوید که همانا خدا تمام گناهان را مى آمرزدواواست بسیار آمرزنده ومهربان بازگردید به سوى پـروردگارتان وتسلیمش شوید پیش از آنکه عذاب به شما برسد ودیگر یاورى نیابید وپیروى کنید ازبـهـتـریـن چیزى که از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده (دین اسلام ) قبل ازاینکه ناگهان عـذاب شـمارا فرا رسد وبى خبر باشید آنگاه هر نفسى به خود آیدوفریاد بر آورد: واى بر من که امر خدارا کنار گذاشتم ووعده هاى خدارا به مسخره گرفتم )) ((327)).

(( انگاه هدایت شدم )) کتاب اهل البیت

اهـل بـیـت داراى کرامتها حتى در زمان ما هستند وچقدر از این گوشه وآن گوشه مى شنویم که شیعیان راجع به کرامات اهل بیت سخن مى گویند, کراماتى که خود شاهد وناظرش بوده اند وچرا نباشد که اینان امامان هدایت , نشانه هاى خدا وچراغان در تاریکى اند.
واگـر عـمر بن خطاب در زمان خود, قدر ومنزلتشان را ندانست ,ولى به ما فهماند که آنان داراى شانى والا ومرتبه اى بالا نزد خداوندهستند, زیرا به عباس عموى پیامبر توسل جست , در حالى که عـبـاس ازآنـانى نیست که خداوند از هر رجس وپلیدى دورشان گردانیده وپاک وطاهرشان قرار داده اسـت وهمچنین او از کسانى نیست که صلوات برآنان واجب گردانیده چنان که بر پیامبرش صـلوات ودرود فرستاده مى شود واو از کسانى نیست که خداوند بر مسلمانان , مودت ومحبتشان را واجـب وفرض دانسته واز کسانى نیست که خداوند علم الکتاب را به آنان آموخته واز کسانى نیست کـه در قـرآن سـلام بـر آنـهـانـمـوده وفرموده است : ((سلام على آل یس )) واز امامانى نیست که رسول خدا(ص ) بر امتش پیرویشان را لازم وواجب گردانیده واز کسانى نیست که وارث علم پیامبر هستند.
با این حال خداوند, دعاى عمر بن خطاب را مستجاب گردانیدزیرا توسل به خویشان پیامبر جست وقـطـعـا اگـر توسل به على وفاطمه وحسن وحسین جسته بود, خداوند برکات خودرا از آسمان وزمـیـن بـرآنها نازل مى کرد تا از بالاى سر وزیر پایشان , نعمتهاى الهى را به وفورببینند واستفاده کنند.
مـهم این است که عمر مطلب مهمى را براى ما کشف کرد وآن اینکه خویشان پیامبر داراى کراماتى هـسـتـند که بر عاقلان پوشیده نیست واگر از خداى چیزى را بخواهند, خداوند قطعا دعایشان را مستجاب مى گرداند, دلیلش این است که وقتى عمر احساس کرد قحطى وگرسنگى , مسلمانان را تـهدید به هلاکت مى کند, به خویشان رسول خدا(ص ) پناه برد, آنگاه باران به اجازه پروردگار وبه احترام خویشى باپیامبر, نازل شد.
وهـابـیـت انـکـار کـنـنده کجااست با این حقایق روشن ؟ مسلمانانى که خودرا از شناخت حق دور مى کنند کجایند؟.
ایـن مـطـلـب مـرا بـه یاد داستانى مى اندازد: یکى از علماى زیتونه درتونس , مرحوم شیخ جلول جـزایرى بود که خداوند بر او منت نهاد وازراه من مستبصرش کرد وآخرین کتابش را نوشت که در آن حادثه غدیروبیعت با امیرالمؤمنین وفضائل اهل بیت , آورده است .
او داسـتـانـى را بـراى مـن تـعـریـف کرد که در گذشته , زمانى تونس (پایتخت ) گرفتار قحطى وگـرسـنـگـى شدیدى شد که نزدیک بود مردم هلاک گردند وبا اینکه چندین بار نماز استسقارا خواندند, با این حال گویى وزمین خشک شده بود و آسمان نم پس نمى داد مردم شکایت کنان نزد یکى از مردان خدا به نام شیخ ابراهیم ریاحى آمدند واز اوخواستند دعا کند شاید دعایش مستجاب شود.
وى بـه آنها گفت : صد نفر از اشراف ((328))
را جمع کنید ونزد من بیاورید تا با آنها نماز استسقارا بـرگـزار کـنم صد نفر از اشراف آمدند وبااو نماز خواندند هنوز نمازشان تمام نشده بود, وبا اینکه گرما بسیارشدید بود, بارانى تند مانند دهان مشک فرو ریخت واین باران سه روزتمام ادامه داشت تا آنکه تمام دره ها پر از آب شد این هم از کرامات اهل بیت است در هر زمان ومکان .
مـن پـس از آنکه ـ بحمداللّه تعالى ـ به مذهب اهل بیت (ع ) هدایت شدم ونخستین کتابم را ((آنگاه هدایت شدم )) نوشتم , نمى پنداشتم اینقدرمشهور مى شود ومورد پذیرش همگان قرار مى گیرد.
بـدین مناسبت بد نیست نکته شیرینى را یادآور شوم که برادرعزیز ودانشمند بزرگوار دکتر اسعد على , آن را بیان کرد ومتوجهم ساخت .
هـنـگـامى که به زیارتش در ((مزه )) سوریه رفتم , با هم صحبتهاى گوناگونى داشتیم پاره اى از مـریـدان ودوسـتـانـش نیز کنارش نشسته بودند مطلبى به من گفت که دلم را شاد کرد گفت : کتابت ((آنگاه هدایت شدم ))را خواندم وراز کتاب را دریافتم .
با تعجب گفتم : چه رازى داشت ؟.
گـفت : وقتى براى نخستین بار به مهمانى امام موسى کاظم (ع )رفتى وبر او وارد شدى وگفتى : خدایا اورا رحم کن اگر ازصالحان است ! او هم به امر خداى متعال عمل کرد که مى فرماید ((پـس اگـر کسى بر شما درود فرستاد وسلامتان کرد, شما یا جواب سلامش بدهید ویا بهتر از او, سلامش را پاسخ گویید)) ((329)).
وقـتـى تـو گـفـتى : خدایا رحمش کن , او پاسخ بهترى به تو داد وازخدا خواست که هدایتت کند وگفت : ((اللهم اهده )) خداوند هم دعایش را درباره تو مستجاب کرد وهدایتت نمود سپس تو این کتاب رانوشتى وهمین راز موفقیت کتابت است .
ایـن حـقـیـقـتـى است که آن را باور دارم ودر قلبم مستحکم گشته است من ایمان دارم به اینکه اهـل بـیـت سـلام اللّه علیهم راز موفقیت کتایم هستند وهیچ شکى در آن نیست چرا که هر کس را دیـدم , از آن کـتـاب اظـهـار خـرسـنـدى وتـعـجـب کـرد وتـاکـنـون بـیـش از بـیـسـت بار به چاپ رسیده است ((330))
وبه هفده زبان ترجمه شده وهزاران مسلمان در سراسرگیتى بویژه در آفـریقا که هیچ شیعه اى وجود نداشت ومسلمانان , داراى مذهبى نیستند وبر طبق فطرت خویش , عقیده دارند, توسط این کتاب ,هدایت شده وبه مذهب اهل بیت (ع ) گرویده اند.

(( آنگاه هدایت شدم )) در دادگاه

با ایمان به اینکه مردم بر دین سلاطین وشاهان خود هستند وباتاسى به رسول گرامى اسلام (ص ) که نامه هاى گوناگونى را براى پادشاهان وحاکمان زمانش فرستاد وآنهارا به اسلام دعوت کرد, به این اندیشیدم که کتاب ((آنگاه هدایت شدم ))را براى تمام پادشاهان ورؤساى جمهورى عرب ارسال کـنـم وهمراه کتاب نامه اى دوستانه ودر خور, برایشان بنویسم , شاید متذکر شوند که همانا تذکر, بـراى مؤمنین سودمنداست با توجه به اینکه آنان در راس قدرت هستند واهل حل وعقد مى باشند, پـس مسؤولیتشان , بسیار سنگین است چرا که سرنوشت امت در دستشان است ((کلکم راع وکلکم مسؤول عن رعیته ))وباید پاسخگوى این سرنوشت باشند.
وچـون ایمان دارم به اینکه بهره مندان در دنیا وآخرت , تنهامؤمنانى هستند که ضمن ایمان , عمل صـالـح وشـایـسـتـه هـم دارنـدوهمواره به حق وصبر سفارش مى کنند وهمچنین ایمان دارم به سخن رسول خدا که مى فرماید ((هـیـچ یـک از شـمـا ایـمـان نـدارد جـز ایـنـکـه بـراى بـرادرش هـمـان بخواهد که براى خود مى خواهد)) ((331)).
وفرمود ((اگر خداوند, توسط تو یک نفررا هدایت کند, برایت بهتراست از دنیا وهر چه در آن است )).
از ایـن روى کـتابم را براى : ملک حسن دوم , رئیس شاذلى بن جدید, رئیس زین العابدین بن على , رئیس معمر قذافى , ملک حسین بن طلال وبرادرش حسن وملک فهد بن عبدالعزیز ارسال نمودم .
هـر کـتـابـى را به عنوان هدیه از راه پست سفارشى فرستادم وقطعاکتابها به آنان رسیده است زیرا رسـید پست که امضاى رؤساى دفاترشان در آن بود برایم ارسال شد مدتى طولانى گذشت وهیچ پـاسـخى از آنان نیامد جز از رئیس زین العابدین بن على , رئیس جمهورى تونس که خالصانه تشکر کـرده بـود در کـنفرانس مطبوعاتى که در هند داشتم ,وقتى این داستان را نقل نمودم (که رئیس جمهور تونس , نامه تشکرآمیز نوشته ) از من پرسیدند: آیا رئیس جمهور کتابت را خوانده است ؟پاسخ دادم : رئیس گرفتاریهاى زیادى دارد که ممکن است وقت خواندن کتاب را نداشته باشد, پس اگر خـوانده باشد, از او سپاسگزاریم واگر نخوانده باشد, عذرش موجه است , مهم این است که در میان این پادشاهان ورؤسا, تنها کسى که نامه ام را پاسخ داد, ایشان بود.
پیش از آنکه نامه رئیس جمهور به من برسد, با اتومبیلم به تونس مسافرت کردم که 200 جلد از این کـتـاب را بـا خـود داشـتـم درگـمـرک , کـارمـندان گمرک مدرد بودند که آیا آنهارا بگیرند یا رهاکنندرئیسشان را صدا زدند که کتابهارا ببیند او پرسید: این کتاب سبز(قذافى )است ؟!.
گفتم : رنگش سبزاست ولى ربطى به کتاب سبز قذافى ندارد.
گفت : آیا نمى دانى وارد کردن این همه کتاب بدون اجازه قبلى ممنوع است .
گـفـتـم : برادر! این کتاب خودم است ومن نویسنده اش مى باشم وهمانا یک نسخه اش را به جناب رئیس هدیه داده ام .
یـک جلد کتاب را گرفت ونام نویسنده را با گذرنامه ام مطابقت کرد وپس از اطمینان گفت : من هم مى خواهم یک نسخه را به عنوان هدیه بگیرم !.
گفتم : با کمال میل اسم مبارک چیست که به شما اهدا کنم ؟.
ضمن اینکه نامش را به من گفت , امضا کرد که اجازه خروج وبردن کتابهارا داشته باشم .
وارد پایتخت شدم ودر آنجا کتاب را به برخى از دوستانم هدیه کردم سپس به زادگاهم ((قفصه )) مـسـافـرت کـردم وآنجا با خویشان وشاگردان قدیمى ام ملاقات کردم وچند روز نگذشته بود که نیمى ازکتابها, تمام شد.
بـه فـکر دشمنان عقیده ام نیز افتادم , چند نسخه کتاب را به آنها هم هدیه کردم وایمان داشتم که باید به نحو خدا پسندانه با آنان مقابله کنم تادشمنى از میان برود وبا استناد به این آیه شریفه ((هرگز نیکى وبدى در جهان یکسان نیست , همیشه بدى خلق را به بهترین کار پاداش ده تا همان کس که گویى با تو سر دشمنى دارد دوست وخویش تو گردد)) ((332)).
بـا خـویـشتن گفتم : شاید خدا خواست , تعصب را کنار گذاشتندوهدایت شدند یا حداقل از اذیت کردنم دست برداشتند.
سپس در سایر شهرها وروستاهاى همجوار راه افتادم وبقیه کتابهارا هم به مردم اهدا کردم وجز سه یا چهار نسخه برایم باقى نماند.
مطلبى که لازم به تذکراست این است که رئیس جمهور (زین العابدین بن على ) پس از گذشت 30 سـال از تـعـطـیـل بـودن دانـشـگـاه زیـتـونه , آن را بازگشایى کرد ومسؤولین را از سوى خود بر شـعـبه هاى مختلف دانشگاه نصب نمود از شانس بد من , نماینده ایشان در ((قفصه ))اتفاقا یکى از دشمنان بزرگ من وتشیع شد.
آن بـیچاره فرصت را مغتنم شمرده همان نسخه اى را که برایش فرستاده بودم , تقدیم والى کرد وبا مـتـهـم سـاخـتن من به تهمتهاى خطرناکى از والى اجازه گرفت که از استاندار بخواهد مرا فورا تـوقـیـف کرده وتمام کتابهایى را که اهدا کرده بودم جمع آورى نموده وافرادى راکه به آنها کتاب داده بودم , بطلبند واز آنان تحقیق کنند وپرونده سازى نمایند.
افـراد پـلیس براى پیدا کردن من به تکاپو وتلاش افتادند در آن روز, نزد یکى از دوستان ـ که مدیر اداره اى اسـت ـ بـودم نـاگـهـان دامـادم به سرعت به سوى من آمد وگزارش اوضاع را به من داد ونـصـیحت کرد که فورا به سوى مرز بروم واز کشور خارج شوم از احساساتش تشکرکردم وگفتم : اگـر ایـن کـار کـردم , بـراى آنـان ثابت مى شود که من گناهکارم ولذا با تمام شهامت وشجاعت , منتظرشان مى شوم وچیزى هم ندارم که بر آن ترس ووحشت داشته باشم , کارى هم نکرده ام که بر آن پشیمان باشم .
افـراد نیروى امنیت رسیدند ومرا با خودشان به مرکز بردند ودرآنجا بازجویى شروع شد بازپرس با ادب واحترام با من سخن مى گفت تا اینکه جناب استاندار رسید تا مرا شناخت , با عصبانیت بر من فریادزد مـى خواهى در این کشور امن , آشوب بر پاکنى ؟ خیال مى کنى اینجا هم ایران است ؟! و رو به رئیس امنیت کرد وگفت : این آقا سه هزارجلد کتابى آورده که همه اش کفراست وصد میلیون پول هم با خودآورده که بر مردم تقسیم کند وآنان را به انقلاب وعصیان وا دارد!!.
با تندى پاسخ دادم 1 ـ کتابم کتاب کفر نیست ودعوت به انقلاب نمى کند واگر چنین بود, یک نسخه از آن را به رئیس جمهور هدیه نمى دادم واصلا به تونس نمى آمدم .
2 ـ اگر مى خواستم سه هزار نسخه را از این کتاب با خود بیاورم ,نیاز به یک تریلى داشتم که آنهارا بـار کـنـد وخود اتومبیلم را دیده اید وهم اکنون نزد شما توقیف است , خودتان آن را پر کنید, ببینید چقدر جامى گیرد!.
3 ـ مـى گـویـید من صد میلیون پول بر مردم تقسیم کرده ام ! یک نفررا ـ اگر راست مى گویید ـ بیاورید که ادعا کند از من پولى ولو به اندازه یک فلس گرفته باشد.
وانـگـهـى مـن کـه به طور قاچاق نیامده ام , بلکه به صورت قانونى آمده ام ومانند دیگر مردم مورد بازرسى دقیق قرار گرفته ام وحتما اگرصد میلیون پول با من بود به این آسانى رهایم نمى کردند واز من مجوزمى خواستند, خود شما هم بهتر از من این مسائل رامى دانید.
مـتـوجـه شـد کـه گـویـا حـرفهایم درست است پس پرسید: چندنسخه از این کتاب را با خودت آورده اى ؟.
گفتم : 200 جلد.
گفت : نام دویست نفرى که کتاب را به آنها اهدا کردى به ما بگو!.
گـفـتـم : مـمـکـن نیست ! نه اینکه من نخواسته باشم بگویم ولى اسمارا نمى دانم بسیارى از آنان شـاگـردان قـدیمى من هستند که بیش ازده سال است آنهارا ندیده ام وتنها با قیافه وسیما, آنهارا مى شناسم نه بانام .
خلاصه , پس از شور ومشورت , نظرشان این شد که آن شب مرارها کنند تا فردا صبح بعد باز گردم صبح روز بعد اول وقت آمدم , مراسوار ماشینى کردند وبا دو نگهبان ! فرستادند که به دهات اطراف بروم وکتابهارا تا آنجا که مى دانم , جمع آورى کنم .
در راه مـتـوجـه شـدم که هر دو نگهبانم , مستبصرند یکى از آنان گفت : اى استاد! آیا مرا فراموش کردى واز یاد بردى ؟ من از شاگردانت هستم در سالهاى 1970 به بالا هنگامى که مدرسه ((ترشیخ الـمـعـلـمین ))بودم به خدا من دیشب خوابم نبرده است زیرا کتابت را از مرکز گرفتم وهمه اش را خواندن اکنون به خدا قسم من مانند تو هستم (یعنى شیعه ام ).
دومـى گـفت : من نیز دو روز پیش کتابت را خواندم , هنگامى که یکى از دوستان , آن را برایم آورد بـاور کـن که قلبم را براى امور زیادى گشود ومشکلاتى که در ذهنم بود وپاسخ قانع کننده اى بر آنها نداشتم ,همه را در کتابت یافتم پس من نیز شیعه ام .
از این تصادف جالب بسیار خندیدیم واصلا از طول طریق خسته نشدیم .
ولـى بـهـرحـال تا ممکن بود کتابهارا در مدت سه روز از مناطق گوناگونى جمع آورى کردیم , وطبق دستور, هر کس که کتاب نزد اوبود, به مرکز پلیس فراخوانده شد.
با آقاى والى ملاقات کردم وپس از سخنان کوتاهى به من گفت مـرا از شـمـا خیلى ترسانده بودند ومى گفتند که یک شیعه افراطى است واز سوى خمینى تغذیه مى شود وازدواج خواهران رامجاز مى داند!!.
تـبسمى کردم وگفتم : حالا یادم آمد! قضیه مربوط مى شود به داستان شیرخوارگى که در همان کـتـاب نـوشـتـه شـده او هـم تـبـسمى کردوکتاب را از کشوى میزش بیرون آورد وگفت : آنچه گـفـتـه اى درسـت اسـت ولـى تورا سرزنش مى کنم که چرا یک نسخه از کتاب را به خود من اهدا نکرده اى .
اگـر از روز اولـى کـه بـه ((قـفـصه )) وارد شدى , کتاب را به خود من مى دادى , این مسائل پیش نمى آمد ولى الان دیگر ـ متاسفانه ـ از قدرت ما خارج شده ودر دست دادگاه قرار گرفته است که سخن آخررا آنهاباید بگویند.
پس از آن تشریف بیاور تا گذرنامه ات را تقدیمت کنیم وبه سلامتى مسافرت کن .
از سـخـنـش فـهمیدم که آنان پس از آنکه بى گناهیم را از آن همه شایعه ها فهمیده اند وهمچنین دانسته اند که رئیس جمهور کتابم را ازپاریس تحویل گرفته , قضیه را به دادگاه منتقل کرده اند تا تنها درمحتواى کتاب بحث کنند وببینند خطرى براى نظام یا دین دارد یا نه ؟.
بـه دادگـاه روانه شدم در حالى که یاران مستبصرم گفتند که تمام اشخاصى که با آنان بازجویى شده , درباره من جز خیر نگفته اند.
سئوالهایى که از آنان پرسیده شده بود این بود که 1 ـ چه رابطه اى با تیجانى دارى ؟ پاسخ : استادم یا دوستم مى باشد.
2 ـ آیا به تو پول داده است ؟ نه یک فلس هم از او دریافت نکرده ام .
3 ـ آیا از تو پولى در خواست کرده ؟ خیر! از من چیزى نخواسته .
در دادگـاه خـواهـان دیدار با جناب دادستان شدم پس از اجازه براو وارد شدم , دیدم کتاب روى میزش گذاشته است .
گـفـتـم : سـرورم ! مـن نـویـسنده کتابم وفقط براى یک هفته به تونس آمدم ولى اکنون بیش از یـکـمـاه است که بدون هیچ گناهى , معطل شده ام ,واعصابم ناراحت است زیرا زن وبچه ام تنها در پاریس مانده اند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد