
مطالعه و آموزش یکی از اساسی ترین راه ها در حین عمل و تلاش برای موفقیت می باشد،اکثر افراد دنبال بهترین کتاب های موفقیت و آرامش در زندگی هستن و دنبال کتاب هایی می گردند که بتوانند تغییری در باورهای و زندگی خود ایجاد کنند این 100 کتاب پیشنهاد ما به شماست
نکته مهم : نام کتاب هایی که رنگی شده است قابل دانلود می باشد روی آنها کلیک کنید
از بین این کتاب ها انتخاب بفرمایید و مطالعه کنید:
1) اسرار ذهن ثروتمند تی هارو اکر
۲) کتاب 40+1 باور اساسی موفقیت در کسب و کار ( روانشناسی فوت های کوزه گری در کسب وکار)
۳)کتاب انسان در جستجوی معنا: دکتر فرانکل
۴) کتاب قانون توانگری ؛ کاترین پاندر
۵)- کتاب از دولت عشق ؛ کاترین پاندر ؛ مترجم گیتی خوشدل
۶) کتاب قدرت دعا ؛ کاترین پاندر
۸) کتاب معجزه شکرگزاری ؛ راندا برن ؛ ترجمه نفیسه معتکف
۹) کتاب قدرت؛ راندا برن ؛ ترجمه نفیسه معتکف
۱۰) خوش بینی خود آموخته: پروفسور مارتین سلیگمن
۱۱) کتاب حکایت دولت و فرزانگی ؛ مارک فیشر
۱۲) کتاب میلیونر یک شبه ؛ مارک فیشر
۱۳) کلید کاربردی قانون جذب ؛ جک کَنفیلد ؛ مترجم نفیسه معتکف
۱۴) کتاب نیمه تاریک وجود ؛ دبی فرد ؛ مترجم فرناز فرود ؛ انتشارات حمیدا
۱۵)کتاب مدیریت در عمل فرهاد کاشانی
۱۶) بهترین سال زندگی شما : دبی فورد
۱۷) بله یا نه راه رسیدن به تصمیم درست : اسپینسر جانسون
۱۸) فکرتان را عوض کنید تا زندگیتان تغییر کند: برایان تریسی
۱۹) کتاب تجسم خلاق ؛ شاکتی گواین ؛ مترجم گیتی خوشدل
۲۰) کتاب راه هنرمند خانم جولیا کامرون
۲۱) کتاب ۷ قانون معنوی موفقیت ؛ دیپاک چوپرا ؛ ترجمه گیتی خوشدل
۲۲) کتاب کلید گمشده ء جذب خواسته ها ؛ جو ویتال ؛ مترجم فریده همتی
۲۳) کتاب قانون جذب؛ مایکل لوسیر ؛ مترجم نفیسه معتکف
۲۴) کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد ؛ هنریت کلاوسر ؛مترجم محمد گذر آبادی
۲۵) کتاب جاناتان مرغ دریایی ؛ ریچارد باخ
۲۶) کتاب پندار؛ ریچارد باخ ؛ مترجم لادن جهانسوز
۲۷) کتاب آشنایی با فرشتگان جلد یک و دو
۲۸) عزت نفس و اعتماد به نفس / ناتانیل برندن
۲۹)کتاب تکنیک نامه نوشتن به فرشتگان
۳۰) کتاب شفای زندگی ؛ لوئیز هی
۳۱) کتاب عظمت دنیای درون ؛ لوئیز هی
۳۲) کتاب خرد درون؛ لوییز هی
۳۳) قدرت در درون ماست | لوییس ال هی |
۳۴) کتاب باور کنید تا ببینید ؛ وین دایر
۳۵) کتاب معمار سرنوشت خویش باشید ؛ وین دایر
۳۶) کتاب هدیه هایی از آیکیس ؛ وین دایر
۳۷) کتاب مراقبه ؛ وین دایر
۳۸) کتاب خود مقدس شما ؛ وین دایر
۳۹) کتاب اعجاز واقعی؛ وین دایر
۴۰) کتاب نیروی قصد : وین دایر
۴۱) کتاب بخواهید تا به شما داده شود ؛ استر و جری هیکز
۴۲) کتاب دستان شفابخش انسان شفا بخش. خوزه سیاوا
۴۳) کتاب بعد دیگر وجود : خوزه سیلوا
۴۴) کتاب کنترل ذهن : خوزه سیلوا
۴۵) کتاب چگونه آنچه را میخواهید بدست آورید. دکتر جان گری
۴۶) کتاب نامه هایی از یک دوست از آنتونی رابینز.
۴۷) کتاب هدیه از اسپنسر جانسون
۴۸) کتاب راز شاد زیستن از اندرو متیوس
۴۹) کتاب مراقبه از جیمز هویت
۵۰) کتاب قانون جذب از حسین وهابی
۵۱) کتاب ضمیر نا خودآگاه از زیگموند فروید
۵۲) کتاب کار کرد رویا از زیگموند فروید
۵۳) کتاب تحقق آرزو از زیگموند فروید
۵۴) کتاب دنیای سوفی ؛ یوستین گردر
۵۵) کتاب صوتی قانون شفا
۵۶) باور کنید تا ببینید / کتاب صوتی
۵۷) کتاب صوتی قدرت از راندا برن
۵۸) کتاب صوتی قله ها و دره ها از اسپنسر جانسون
۵۹) کتاب صوتی معجزه ی ذهن برای رسیدن به آرزوها – دکتر مرتضی احمدی منش
۶۰) کتاب 6 کلاه تفکر
۶۱)کتاب قانون جذب و شیوه های کاردبر آن در زندگی
۶۲) در مورد فرشته ها
64) رویای سرنوشت | آنتونی رابینز
۶۵)رمز پیروزی مردان بزرگ آیت الله سبحانی
۶۷) کتاب مهارت های زندگی دکتر منصور دهستانی
۶۸) ذهن نا آرام نویسنده : هادی بیگدلی
۶۹) کتاب بازتاب شرطی نویسنده
۷۰) کتاب راهنمای زبان بدن آلن پیز
۷۲) کتاب راز موفقیت آنتونی رابینز
۷۳) نیروی بیکران | آنتونی رابینز
۷۴) چگونه آنچه را که ندارید به دست آورید و آنچه را که دارید حفظ کنید
۷۵) راهنمایی عملی برای موفقیت | دکتر جون گری
۷۶) قدرت بیان | برایان تریسی |
۷۷) قدرت جَذَبه | برایان تریسی و ران آردن |
۷۸) علم ثروتمند شدن والاس وتلرز Wallace D. Wattles
۷۹) قدرت اراده | پل ژاگو |
۸۰) کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید - ناپلئون هیل
۸۱) رمز توانگری و راز قدرت | ژوزف مورفی |
۸۲) کتاب جادوی فکر بزرگ | دکتر د.شوارتز
۸۳) کتاب: هفت قانون معنوی موفقیت نویسنده: دیپاک چوپرا
84) هفت عادت مردمان موثر، استفان کاوی
85) مشکل را شکلات کنید؛ مسعود لعلی
۸۶) راهکارهای موفقیت برایان تریسی
۸۸)به روش خود ثروتمند شوید:برایان تریسی
۸۹)تو ثروتمند زاده شدهای-باب پراکتور
۹۰)کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست
۹۱)توسعه اقتصادی با برنامه ریزی
۹۲)متقاعد کردن در کمتر از ۲ دقیقه
۹۴)اثر مرکب دارن هاردی
۹۵)راز جذب پول در ایران جلد 1 تا 5 ؛ علی اکبری
۹۶)فقط غیر ممکن غیر ممکن-آنتونی رابینز
97)کتاب ۴ اثر از اسکاول شین ؛ ترجمه گیتی خوشدل
98) قورباغه ات را قورت بده؛ برایان تریسی
99) به فکر یک تجارت باشید قبل از این که بیکار شوید؛ رابرت کیوساکی
100) پدر پولدار پدر فقیر ؛ رابرت کیوساکی
و 101 کتابی که باید کمی صبر کنید .....
دوستان عزیز اگر کتاب های دیگری سراغ دارید اعلام کنید تا به این لیست اضافه کنیم
این کتاب ها را رایگان دانلود کنید و هر موقع توانستید مطالعه کنید.
کتاب مدیریت در عمل فرهاد کاشانی
رمز پیروزی مردان بزرگ آیت الله سبحانی
علم ثروتمند شدن والاس وتلرز Wallace D. Wattles
کتاب جادوی فکر بزرگ | دکتر د.شوارتز
کتاب 40+1 باور اساسی موفقیت در کسب و کار
به کانال تلگرام خردمندان بپوندید
لطفا این فایل ها را هم تماشا کنید:
راهداری چهارشنبه گذشته در فرهنگسرای مشق تهران برای اولین بار
به اموزش شرطی شدن و تغییر اقدام کرد که مورد استقبال فراوان قرار گرفت.
در مقاله ی قبل با نام «روانشناسی تنبل ها!» مطالبی راجع به خصوصیات افراد تنبل و منشاء برخی از سهل انگاری ها بیان کردیم و اکنون نوبت به ارائه ی راهکار برای دور کردن تنبلی از زندگی مان می رسد با ما همراه باشید:
1-به خود پاداش بدهید.
بزرگترین نیروی انگیزه بخش در جهان، شور و هیجان و رضایت از کاری است که انجام میدهید. اگر احساس کنید که پاداش تلاش خود را میگیرید انگیزهای برای کار بیشتر به دست میآورید؛ اما اگر کاری که میکنید هرگز به قدر کافی خوب نباشد ، زندگی، فعالیتی کسلکننده و بینشاط میشود. اشخاص موفق و مفید اغلب به دلیل کاری که میکنند به خود امتیاز میدهند و احساس هیجان دارند.
2- قاطعیت نشان دهید.
خیلیها به علت نداشتن قاطعیت و موافقت کردن با انجام کارهایی که علاقهای به انجام آن ندارند، مسامحه میکنند. البته همه ما در مواقعی برای کمک به دیگران تن به انجام کارهایی میدهیم که به آن علاقهای نداریم، اما اگر احساس کنید شما باید همیشه آری بگویید و همه را راضی کنید ، میتواند مسالهساز شود. ممکن است بیش از حد خود را متعهد کنید و به جای آن که برخوردی صادقانه داشته باشید ، تن به مسامحه دهید و آنوقت کار مهم تری را با تاخیر انجام دهید.
3- از کلمه باید استفاده نکنید.
تنبلها بیشتر به خود میگویند: باید آن نامهها را بنویسم ، باید شروع کنم. عبارتهای بایددار معمولا موثر نیستند، زیرا احساسی از گناه تولید میکند و در نتیجه شرایطی فراهم میکنند که شما از انجام آن خودداری میکنید. در همان لحظه که به خود میگویید : «باید این کار را بکنم» احتمالا این اندیشه را در سر دارید ...«اما حالا به انجام آن مجبور نیستم، تا فرصتی دیگر صبر میکنم.» گاهی اوقات هر چه بیشتر به خود بگویید که باید کاری صورت دهید، انجامش به همان اندازه دشوار میشود.
4- مثبت فکر کنید.
وقتی به کاری که از انجامش طفره رفتهاید فکر میکنید ، احتمالا ناراحت میشوید و ترجیح میدهید کار دیگری بکنید. علتش این است که به خود پیامهای منفی میدهید و در اثر آن خود را گناهکار و شکست خورده میبینید. میتوانید برخورد با این افکار منفی را بیاموزید تا تحت تاثیر آنها قرار نگیرید. این افکار را یادداشت کنید. کار بسیار مهمی است.
اجازه بدهید تکرار کنم. علت طفرهروی شما از کار این است که درباره آن به طرزی غیرمنطقی و غیرواقعبینانه فکر میکنید. وقتی از کاری اجتناب میکنید، همیشه درباره چیزی خود را فریب میدهید.اگر انام کاری برایتان سخت است ، نگرش خود را نسبت به انجام آن تغییر دهید .
اگر دلتان میخواهد دنیا تغییر کند، شکوه و شکایت نکنید،کاری بکنید به جای این که لحظات خود را با انواع نگرانیهای اختلالآمیز نسبت به کارهای معوق مانده بگذرانید، با این نقطه ضعف فلاکتبار مبارزه کنید و پیوسته در لحظه حال زندگی کنید. یک فرد عملکننده باشید، نه آرزوکننده، امیدوار یا انتقادکننده.
5- وقت مشخصی را تعیین کنید.
(مثلا چهارشنبه از ساعت 10 تا 15/10 دقیقه) و این وقت را منحصرا به انجام کاری که به تعویق انداختهاید اختصاص دهید. خواهید دید که همین 15 دقیقه کوشش، کل مشکل تعلل ورزی شما را از میان برمیدارد.
در به عهده گرفتن کاری که از آن پرهیز دارید شجاع باشید.یک عمل شجاعانه میتواند همه ترسهای شما را از میان ببرد. دیگر به خود نگویید عملکردتان باید خوب باشد. به خاطر داشته باشید که نفس عمل کردن بسیار مهمتر است.
کلمات ای کاش، آرزو و شاید را از فرهنگ لغات خود حذف کنید.این کلمات ابزار به تعویقاندازی کارها هستند. هر وقت این کلمات وارد ذهن شما میشوند ، جملات تازهای را جانشین آنها کنید. مثلا جمله «امیدوارم کارها رو به راه شوند» را به جمله «آن کار را عملی خواهم کرد» تبدیل کنید و این یکی را به زبان آورید.
6- نگاه دقیقی به زندگی خود بیندازید.
ببینید اگر میدانستید فقط 6 ماه دیگر زنده خواهید بود، آیا همین روشها و همین کارها را انتخاب میکردید؟ اگر نه بهتر است کارهایی که «میخواهید» انجام دهید، زیرا به طور نسبی هر چه دارید همین است. اگر ابدیت زمان را در نظر بگیریم، 30 سال یا 6 ماه فرقی با هم ندارند. زندگی شما لحظهای بیش نیست و تاخیر در هر کاری بیمعنی است.
7-زمان حال را با دقت بررسی کنید.
ببینید اکنون از چه چیزی اجتناب میکنید و شروع به مقابله و مبارزه با ترس از زندگی مثبت و سازنده کنید. به تعویق اندازی موجب نگرانی نسبت به امری در آینده میشود و این نگرانی جانشین زمان حال شما میشود. اگر آن امر به صورت «اکنون» در آید نگرانی نسبت به آینده طبعا باید از بین برود.
اگر دلتان میخواهد دنیا تغییر کند، شکوه و شکایت نکنید،کاری بکنید به جای این که لحظات خود را با انواع نگرانیهای اختلالآمیز نسبت به کارهای معوق مانده بگذرانید، با این نقطه ضعف فلاکتبار مبارزه کنید و پیوسته در لحظه حال زندگی کنید. یک فرد عملکننده باشید، نه آرزوکننده، امیدوار یا انتقادکننده.
رفتار شرطی را می توان به وسیله تقویت، محکم و قوی نمود و یا با عدم تقویت آنها را ضعیف کرد. به نظر ((کلارک هال)) کم شدن سائق اساس تقویت رفتار است. همانطور که قبلا ذکر شد، سگ پاولف هنگامی که زنگ چندین مرتبه نواخته شد ولی غذا به اونرسید، از نشان دادن عکس العمل خودداری کرد. در نتیجه رفتار شرطی موقعی ادامه خواهد یافت که فرد هدفی دربر داشته باشد. با در نظر داشتن احتیاج اولیه انسان برای ایمنی، جای تعجب نیست که فرد در مقابل انگیزه ای که تداعی کننده خطر است، عقب نشینی نموده یا پا به فرار بگذارد.
اگر در اثر یادگیری جدید شخص ببیند که آنچه از آن هراس داشت دیگر خطرناک نیست، رفتار وحشت زده خود را عوض می کند.
اغلب افراد بزرگسال ترسهای دوران کودکی خود را در نتیجه یادگرفتن اطلاعات جدید از دست می دهند. بدین معنی که آنان قادرند رفتارهای جدیدتری را در عوض رفتارهای قدیمی قرار دهند، زیرا فهمیده اند رفتارهای قبلی احتیاجات آنها را ارضاء نمی کند.
از طرف دیگر بعضی از افراد به رفتارهای شرطی غیر عادی خود ادامه می دهند، زیرا این رفتارها تنها طرقی است که آنان در ارضاء احتاج خود می شناسند. شرطی کردن رفتارها یکی از مراحل بسیار مهم یادگیری است ولی نمی توان تمام انواع آموختن را بر اساس ان تشریح نمود.
افراد فقط مانند ماشین، به عوامل خارجی عکس العمل نشان نمی دهند، بلکه آنها بر اساس آنچه یاد گرفته اند، با محیط خود رو به رو می شوند. به عبارت دیگر افراد فقط بازیچه عوامل شرطی یادگیری نیستند بلکه خود بر این عوامل تا حدی کنترل دارند و در حقیقت مسائل زندگی را حل می کند.
تأمین مخارج مالی این پروژه عظیم بر عهده اتحادیه اروپا است و هدف اصلی آن ایجاد یک شبیه سازی هوشمند رایانه ای از مغز انسان خواهد بود. پروژه ای که به احتمال زیاد در خلل آن شاهد تشکیل یک پایگاه اطلاعاتی بزرگ متشکل از هزاران مقاله در ارتباط با مغز و اعصاب به صورت سالانه خواهیم بود.
فارنت: به تازگی شاهد کلید خوردن پروژه علمی جالب توجهی هستیم که سعی در تشخیص عملکرد کلی مغز انسان دارد، پس شاید شاهد این باشیم که هرمنوتیک این بار با روشی بسیار مستدلتر به پیشرفت خود ادامه دهد. یک پروژه علوم اعصاب با چشم انداز ده ساله و بودجه ای معادل یک میلیارد پوند که هدف آن بررسی تحول درک مغز انسان استو در آن دانشمندان بیش از 135 کشور جهان (بیشتر اروپا) در قالب یک گروه برای این پروژه، که به پروژه مغز انسان یا HBP نیز معروف است، تلاش خواهند کرد.
تأمین مخارج مالی این پروژه عظیم بر عهده اتحادیه اروپا است و هدف اصلی آن ایجاد یک شبیه سازی هوشمند رایانه ای از مغز انسان خواهد بود. پروژه ای که به احتمال زیاد در خلل آن شاهد تشکیل یک پایگاه اطلاعاتی بزرگ متشکل از هزاران مقاله در ارتباط با مغز و اعصاب به صورت سالانه خواهیم بود.
شناخت
پروفسور هنری مارکرام، رئیس موسسه پلی تکنیک لوزان و مدیر پروژه HBP طی مصاحبه ای اعلام کرد: «پروژه مغز انسان در حقیقت یک تلاش جمعی برای ساخت یک فناوری رایانه نوین خواهد بود که به ما این امکان را میدهد تا تمامی اطلاعاتی که ما در طول سالیان متمادی از طریق مغز خود دریافت و ذخیره کردهایم را به صورت رایانه ای جمعآوری کنیم. ما در ابتدای امر تلاش خواهیم کرد تا بفهمیم چه چیزی مغز انسان را منحصربهفرد ساخته است، باید مکانیسم بسیار جامعی در پس شناخت و رفتار مغز انسان وجود دارد و ما سعی میکنیم با دستیابی به این مکانیسم و عینی سازی تشخیص بیماریهای مغز هم در حوزه پزشکی پیشرفتهایی را صورت دهیم و هم فناوری جدیدی را بر اساس نوع عملیاتهای محاسباتی مغز انسان به دنیا معرفی کنیم.».
دانشمندان درگیر در پروژه HBP اتفاق نظر دارند که در حال حاضر رایانه های موجود برای شبیه سازی عملکرد پیچیده مغز انسان پاسخگو نیستند ولی امیدوارند که بعد از گذشت یک دهه سوپر کامپیوترهایی که امروزه با سرعت مناسب در حال پیشرفت هستند بتوانند برای شبیه سازی اولین پیش نویس این پروژه بزرگ به آنها کمک کنند. از این مسئله که بگذریم مانع دیگر میزان بسیار بالای اطلاعات تولیدی در پروژه است که با گسترش خود نیازمند یک حافظه محاسباتی بسیار عظیم خواهد بود.
پیچیدگی
پروژه HBP از نظر ساختار کلی و به دلیل قرار گرفتن در حوزه علوم اعصاب بسیار شبیه به پروژه ژنوم انسانی است که در آن هزاران دانشمند در سراسر جهان دههها مشغول به کار بودند و با صرف بودجه ای چند صد میلیون دلاری در نهایت موفق شدند توالی کد ژنتیکی انسان را به دست آورند. اما تفاوت عمده پروژه مذکور با پروژه HBP این است که در پروژه ژنوم انسانی دانشمندان در نهایت با نقشه برداری از هر سه میلیارد جفتِ باز موجود در هر سلول بدن انسان موفق به ترسیم کد ژنتیکی اصلی ما شدند اما در تحقیقات مربوط به HBP شکی وجود ندارد که دانش انسانی فعلاً قادر به نقشه برداری و ترسیم نمایه ای هرچند پیچیده از کل مغز انسان نیست. در یک کلام این پروژه بسیار پیچیده است.
مغز انسان حدود 100 میلیارد نورون یا سلول عصبی و بیش از 100 تریلیون اتصالات سیناپسی دارد. ولی با این وجود پیچیدگی کار سنگ مهمی جلوی راه این پروژه نیست، زیرا هدف اصلی پروژه HBP چیز دیگری است و آن ایجاد چندین نوع شبیه سازی رایانهای از مغز انسان است.
به طور همزمان دانشمندان دانشگاه منچستر در حال ساخت یک مدل هستند که قادر خواهد چیزی حدود 1 درصد از عملکرد کلی مغز انسان را شبیه سازی و تقلید کند. مدیریت این پروژه که به پروژه SpiNNaker معروف است را استیو فربر یکی از پیشگامان صنعت رایانه در جهان که نقش کلیدی در ساخت میکروکامپیوتر بیبیسی نیز داشته بر عهده دارد.
وی در مصاحبه اخیر خود گفت: «من زندگی حرفه ای خود را صرف ساخت رایانههای معمولی کردهام و هر ساله شاهد رشد چشمگیر آنها در تمامی حوزه خصوصا در حوزه عملکرد بودم اما باید اعتراف کرد که رایانهها هنوز هم نمیتوانند کارهایی را که یک انسان به طور غریزی انجام میدهد شبیهسازی و تقلید کند. برای مثال شما میتوانید اطفالی را در نظر بگیرید که به سادگی هرچه تمام قادر به شناسایی مادر خود هستند ولی نوشتن برنامه ای که یک رایانه را قادر به شناخت فردی خاص کند عمل بسیار پیچیده و وقت گیری است.».
رایانههای نورومورفیک
دانشمندان بر این باورند که باز کردن قفل این اسرار میتواند کمک شایان توجهی به یک جهش بزرگ در حوزه فناوری اطلاعات داشته باشد. با ساخت رایانههای به اصطلاح نورومورفیک در آینده، دستگاهها قادر خواهند بود همانند یک مغز مطالب را دریافت کرده و از آنها استفاده کنند.
پروفسور مارکرام در همین زمینه اضافه کرد: «با استفاده از دانش تولیدی در پروژه HBP ما میتوانیم چیپهای رایانهای تولید کنیم که با به همراه داشتن مهارتهای تخصصی و درک مغز یک انسان قادر خواهند بود مجموعه بسیار بزرگ و پیچیده از دادهها را دریافت و به سادگی هرچه تمامتر تجزیه و تحلیل کنند.».
از فواید دیگر این مغزهای دیجیتال میتوان به امکان مقایسه مغز سالم و بیمار در مدلهای کامپیوتری اشاره کرد.
مغز در برابر رایانه
رایانهها در انجام کارهای ساده عملکرد فوقالعاده ای دارند و میتوانند حتی محسابات ریاضی را بسیار سریعتر از مغز یک انسان انجام دهند ولی مغز یک انسان بالغ در زمینه انجام اعمال مرتبط با ادراک و یادگیری تا حدی خیلی زیادی بر یک رایانه برتری دارد. سوپرکامپیوترها هر ساله سریعتر از قبل در حال رشد اند. بزرگترین سوپرکامپیوتر موجود سرعت پردازشی دارد که با مقیاس پتافلاپ سنجیده میشود (یک فلاپ برابر با هزار تریلیون عملیات اعشاری در هرثانیه است).
سوپرکامیپوتر چینی «تیانهه 2» که بزرگترین سوپرکامپیوتر موجود در جهان نیز نام دارد سرعت پردازشی معادل 34 پتافلاپ در هر ثانیه دارد که در شرایط خاص تا 100 پتافلاپ در ثانیه نیز قابل افزایش است. اما تنها برای شروع به کار پروژه HBP و ساخت یک مدل بسیار ساده از عملکرد واقعی مغز دانشمندان نیاز به رایانهای با قدرتی 10 برابر بیشتر از تیانهه 2 دارند، رایانهای که اگر ساخته شود مقیاس اگزافلاپ را به خود اختصاص خواهد داد.
تصور میشود اولین رایانه اگزافلاپ دنیا تا چند سال آینده با قابلیت پردازش میلیاردها میلیارد اطلاعات در طول یک ثانیه تا چند سال دیگر ساخته خواهد شد. اما استفاده از چنین رایانه ای برای انجام محسابات به انرژی خروجی از یک ایستگاه برق قدرت نیاز دارد، برعکس مغز انسان که همان اعمال را تنها با 30 وات انرژی انجام میدهد.
بیماریهای مغز
یکی از اهداف کلیدی پروژه ای که تا به این جا درباره آن با شما صحبت کردیم رسیدن به یک درک علمی بالاتر از بیماریهای مغز انسان است. دانشمندان در حین انجام تحقیقات خود در تلاشند تا یک نقشه راهبردی از اختلالات عصبی انسان و نحوه ارتباط آنها با یکدیگر را بنا کنند. تیم پروژه HBP معتقد است که یافته های آینده آنها میتواند راهگشای مناسبی برای شناخت بهتر بیماریهای مغز و درمان آنها باشد.
هزینه های عظیم سالانه HBP در همین شروع کار سیلی از انتقادات را متوجه اتحادیه اروپا کرده است که به خودی خود شبهاتی را نیز در نیل به اهداف این پروژه به وجود میآورد. منتقدین از این هراسان اند که مبادا با خرج چنین سرمایه عظیمی دانشمندان تیم HBP نتوانند نهایتاً به اهداف ترسیم شده خود در طول یک دهه دست یابند.
اما پروفسور استیو فربر بر این باور است که همین حالا بهترین زمان برای آغاز یک تلاش است. وی در همین زمینه گفت: «دلایل بسیاری برای ایجاد شک و تردید از این که آیا پروژه میتواند عملکرد کلی مغز انسان را ترسیم کند یا خیر، وجود دارد. ولی ما به کار خود ادامه میدهیم چرا که حتی اگر نتوانیم نهایتا در طول بازه زمانی درخواستی به اهداف اصلی خود برسیم، مطمئناً در طول همین زمان پیشرفتهای خوبی را در زمینه های پزشکی، محاسباتی و اجتماعی صورت خواهیم داد.».
به احتمال قریب به یقین برای شما اتفاق افتاده که بایستی کاری را انجام بدهید ولی مغز شما به شما پیشنهاد انجام یک کار دیگر را بدهد و یا اصولاً مغز شما آن حس و حال انجام کار را به شما ندهد! در اینجا باهم 10 روشی را که میشود مغز انسان را فریفته و به کار مورد نظر وادار کرد با یکدیگر مرور میکنیم.
فارنت: به احتمال قریب به یقین برای شما اتفاق افتاده که بایستی کاری را انجام بدهید ولی مغز شما به شما پیشنهاد انجام یک کار دیگر را بدهد و یا اصولاً مغز شما آن حس و حال انجام کار را به شما ندهد! مغز انسان اتاق فرمان تمام بدن انسان است و در اینجاست که تمام دستورات اجرایی صادرشده و به بقیه اجزای بدن مخابره میشود.
البته در پیچیده بودن مغز انسان شکی نیست ولی با این وجود در اینجا باهم 10 روشی که میشود مغز انسان را فریفته و به کار مورد نظر وادار کرد و یا اگر دقیقتر بگوییم 10 روشی که میشود با آن جلوی مغز خود قد علم کرد را با یکدیگر مرور میکنیم.
10- به برنامههای سالم و غیر مضر بچسبید تا دچار هوسهای نهان در ضمیر ناخودآگاه خود نشوید
یکی از ویژگیهای منحصربهفرد مغز انسانها توانایی ذخیره فوقالعاده اطلاعات ورودی به مغز از طرق حواس پنجگانه است و نکته جالب درباره این توانایی در قدرت ذخیره بالای اطلاعات نیست بلکه در ذخیره کردن این اطلاعات در قسمت ناخودآگاه مغز انسان است؛ به گونهای که در اکثر مواقع شاهد آن هستیم که بدون اینکه انسان از تجربه گذشتهاش چیزی به خاطر داشته باشد بدن او به صورت خودکار به آن خاطره که میتواند موارد زیادی را شامل شود (از مزه یک غذا گرفته تا ترس از ارتفاعی که همگی میتواند ریشه در کودکی فرد داشته باشد ولی فرد آن خاطرات را به یاد نداشته باشد) واکنش نشان میدهد؛ به این فرایند بازخوانی اطلاعات، شرطیسازی گفته میشود.
حال برای استفاده از این ویژگی علیه مغز چه باید کرد؟ در اینجا بایستی از این روش برای شرطیسازی خود در راستای دلخواه استفاده کرد؛ مثلاً میشود هر وقت که کار دلخواه و دلچسبی را انجام دادیم بلافاصله یک لیوان شیر بخوریم که این عمل باعث شرطی شدن ما نسبت به شیر در راستای دلخواه میشود. در کل قاعده بازی به این صورت است که هرچه بیشتر به مغز خود به خاطر کارهای خوب پاداش دهی کمتر مغزت به خاطر پاداش تن به کارهای بد میدهد.
9- به زندگی با دیدی جدید نگاه کنید
همه ما در زندگی این موضوع را مرتب پیش خود تکرار میکنیم که هر چیزی روزی به درد ما میخورد که نتیجه این دیدگاه درخواست غیرارادی مغز انسان برای حفظ عادات و اطلاعات غیرضروری و بعضاً مضر است، حال اگر ما این دیدگاه خود را تغییر داده و مرتب پیش خود این جمله طلایی را تکرار کنیم که “جدید همیشه بهتر است” میتوانیم شاهد تغییرات شگفتانگیزی درون خود باشیم زیرا با این طرز فکر عملاً به مغز خود القا میکنیم که بایستی عادات و افکار قدیمی را رها کرد و به سمت دنیای مرموز و پر رمز و راز خارج حرکت نمود. یک راهکار مناسب این است که با خود بیاندیشیم اگر همه چیز را یکباره از دست دهیم چه اتفاقی میافتد؟ چه چیزهایی را دوباره میخرید و از چه چیزهایی میگذرید؟ به این ترتیب میتوانید از شر افکار و اشیای اضافه خلاص شوید.
8- روز خود را طولانیتر کنید تا نگران این باشید که چه بایستی در روز بکنید
درست است که میزان خلاقیت و مفید بودن در روز برای شما مهم است ولی مغز انسان به دلیل جاهطلبی خود هرگز از برنامه روزمره راضی نخواهد بود و تماماً اینگونه به نظر میرسد که گویا زمان برای شخص بسیار کم است و این موضوع باعث ایجاد نوعی عذاب دایم برای شخص خواهد شد.
خوشبختانه برای حل این مشکل دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که هرچه اطلاعات برای پردازش برای مغز انسان بیشتر باشد تشخیص گذر زمان نیز برای مغز انسان دشوارتر خواهد شد در نتیجه انسان فکر میکند که زمان به کندی میگذرد و احساس میکند که زمان بیشتری در طول روز در اختیار او قرار گرفته است. پس برای طولانی کردن روز خود بایستی تا جایی که میتوانید به یادگیری و تجربه کردن اتفاقات، افراد، اطلاعات و … جدید بپردازید.
7– کارها را سریعاً انجام دهید و زیاد از حد به عواقب فکر نکنید!
مغز انسان به گونهای طراحیشده که مرتب از چگونگیها سؤال میکند و عواقب کار را زیرورو میکند، صد البته که این مطلب ناراحتکننده نیست ولی اگر به این موضوع دقیقتر نگاه کنیم شاهد آن هستیم که مغز انسان به گونهای در این زمینه عمل میکند که موجبات فراموشی اصل مطلب و در نتیجه عقب افتادن کار میشود لذا توصیه ما این است که این موارد را خیلی مدنظر قرار نداده و بیشتر به اصل مطلب توجه کنیم.
6- هزار دوست اندک و یک دشمن زیاد
بسیاری از اوقات شاهد آن هستیم که در روابط اجتماعی خود دچار یکسری مشکلات قضاوتی میشویم بدین صورت که به دلایل نامعلومی از شخصی بدمان میآید که ریشهیابی این قضیه به مسئله شرطی شدن فرد نسبت به یک شخصیت و یا رفتار خاص و یا حتی گاه یک تکه کلام خاص یا اسم خاص برمیگردد.
در نتیجه توصیه میشود که با استفاده از اولین تاکتیک گفتهشده این مشکل را حل کرد. در اینجا توصیه ما به شما این است که تا جایی که میشود خود را با آن فرد درگیر کرده و اوقات بیشتری را با او گذرانده زیرا این امر موجبات ظاهر شدن دیگر ویژگیهای فرد شده که ممکن است در تغییر نگرش شما نسبت به او کارساز باشد. حال اگر دریافتید که قضیه برعکس است و اوست که به اشتباه از شما فراری است میتوانید با درخواستهای مکرر از او در ایجاد این رابطه اجباری و در نتیجه بهبود این دیدگاه کمک کنید.
5– بر روی نکات مثبت تمرکز کنید تا بر روی نکات منفی
آیا تا به حال برای شما اتفاق افتاده است که یک واقعه کوچک تمام روز شما را خراب کند و به اصطلاح عامیانه به شما ضد حال بزند؟ نکته ناخوشایندی که در رابطه با مغز انسان وجود دارد این است که تأثیر اتفاقات بد بر روی آن بیش از اتفاقات خوب و شیرین است. همین امر باعث تمرکز بیشتر مغز بر روی نکات منفی میشود؛ در راستای از بین بردن این تمرکز منفی که خودبهخود کیفیت زندگی را پایین میآورد بایستی سعی شود که به مسایل مثبت اندیشید و کمتر به مسایل منفی نگریست و آن را واکاوی کرد. البته به تجربه شخصاً اعتراف میکنم که این امر کار بسی دشوار است ولی با تمرین و تکرار آثار زیبای آن را در زندگی خود شاهد خواهید بود. حال به تجربه میتوان به شما عزیزان گفت که راه حل این قضیه و یا اگر بهتر بگوییم کلید طلایی این قضیه در این است که اتفاقات بد زندگی را اتفاقات تعیینکننده و تمامکننده زندگی خود ندانیم و همیشه امیدوار به آینده باشیم زیرا هیچ کس از آینده خود خبر ندارد.
4- واقعبینانه تصمیم بگیرید نه خوشبینانه
تحقیقات بسیاری در زمینه پایههای تصمیمگیری انسان انجامشده که نتیجه آنها باعث حیرت شما میشود،تحقیقات نشان میدهد که مغز انسان همیشه در راستای آیندهای خوش حرکت میکند در نتیجه تصمیمی که میگیرد بر اساس این پیشبینی است که آینده به کام انسان خواهد بود. نتیجه تصمیمات گرفتهشده همگی بر پایههای خوشبینی هستند؛ مثلاً برای همین است که همه فکر میکنند در قرعهکشی برنده میشوند و یا مثلاً سیگاریها فکر میکنند که دیگران بر اثر سیگار کشیدن میمیرند و برای آنها مشکلی پیش نمیآید.
در نتیجه برای غلبه بر این واقعیت ذهنی بایستی همواره واقعبینانه تصمیم بگیریم و در همین راستا بایستی توجه داشته باشیم که زمانی که میخواهیم تصمیمگیری کنیم بایستی مطلب مورد نظر را خوب واکاوی کنیم. علاوه بر آن بایستی خود را در همه موقعیتهای احتمالی قرار دهیم تا بتوانیم با پیامدهای احتمالی روبرو شویم و در نتیجه بر اوضاع مسلط گردیم.
3- به جای آتش زدن به مال خود آن را پس انداز کنید
حتماً تا به حال با افرادی سروکار داشتهاید که میگویند نمیتوانند پول خود را پس انداز کنند و تا آن را به دست میآورند بلافاصله خرجی میکنند و جالب است که بدانید بیشتر این افراد پول خود را در راستای اهداف کم ارزش و بعضاً بیارزش خرج میکنند، حال سؤالی که مطرح میشود این است که آیا این موضوع ارتباطی با مغز انسان دارد؟ پاسخ مثبت است، به دلیل توانای پایین مغز انسان در بازخوانی غیرارادی صحیح تمام خاطرات مخصوصاً دوران بیپولی و یا دوران سخت به دست آوردن پول انسانها به محض به دست آوردن پول آن را آتش زده و ناگهان شاهد دستان خالی خود هستند! لذا توصیه ما به این افراد این است که تا میتوانند به خود دوران بیپولی و دوران به دست آوردن پول را یادآوری کنند تا از اسراف و نابودی بیمورد اموال خود جلوگیری کرده و آن علف خرس (!) را در جای درست و مناسب آن با حداکثر بازدهی مصرف نمایند البته ایجاد حساب پس انداز نیز تا حد زیادی در این راستا میتواند کارساز و مشکلگشا باشد مشروط بر اینکه نتوان بدون پشتوانه صحیح فکری به آن حساب دستدرازی کرد.
2- شاد باشید
مغز انسان به گونهای طراحی شده است که میتواند آینده را ترسیم کند البته همگان بر ساختگی بودن آن آینده واقف هستید زیرا از آینده واقعی کسی خبر ندارد، حال که مغز ما چنین توانایی دارد بایستی از آن در راستای شاد زیستن نهایت استفاده را برد و نبایستی به گذشته تاریک فکر کرد و مرتب غصه آن را خورد؛ چرا که با ترسیم آیندهای هر چند خیالی برای لحظاتی هم که شده میتوان شاد زیست و از طرفی شاهد هستیم که همین لحظات خیالی هم میتواند الهامبخش و در نتیجه انگیزهبخش به زندگی ما شود که این از برکات ذهن انسان است که باید به صورت بهینه حداکثر بهره را از آن برد.
1– همواره در نظر داشته باشید که دنیا بر محوریت شما نمیچرخد
مغز انسان به گونهای عمل میکند که تمایل شدید به خود محوریت و خودرأیی دارد و نه تنها در این راستا گهگاه دچار مشکل میشود بلکه تمام پروسه تصمیمگیری را به خطر میاندازد و باعث انحراف شما از واقعیات میشود. حال آن که دیده میشود که فردی تصمیم اشتباهی میگیرد و یا مثلاً دچار بنبستی در مسیر حرکت خود میشود و در کل آن گونه که پیشبینی میکند نمیتواند برنامهاش را به جلو ببرد در نتیجه تقصیر این انحرافات و عقبماندگیها را به گردن دیگران و یا متأسفانه بدشانسی میاندازد و در کل از واقعیت که محور قرار دادن خود است طفره میرود، در زمینه شانس و اقبال باید بگوییم که تماماً ساخته ذهن ناقص بشریت است وگرنه تمام اتفاقات دنیا همگی بسته به دید ما دارد؛ چیزی تحت عنوان بدشانسی و یا خوششانسی وجود ندارد و صرفاً آنها طرز فکر و دیدگاه ما به واقعیات هستند. در کل برای مقابله با این مورد خودمحوری مغز هیچ راه حلی وجود ندارد جز تلاش بر دیدن واقعیات محض و بس.
می توانید عملاً قدرت فوق العاده تمرکز را دریابید؛ وقتی که واقعاً مصمم هستید و خالصانه سعی در پیشرفت درستان یا قبول شدن در امتحانی را دارید یا وقتی که در حال انجام دادن یکی از بازی های مورد علاقه خود هستید، قدرت تمرکز در اختیار شماست.
این
نوع تمرکز، در اثر نیاز و یا خواسته ای از شما افزایش می یابد. با افزایش
اصولی و سیستماتیک تمرکز، می توانید آن را به تسلط خود درآورده و از توانا
بودن در بکارگیری آسان مهارت تمرکز بدون هیچ تقلایی، اطمینان حاصل کنید.
تمرکز عالی و واقعی در طی یک پروسه کند و حلزونی از طریق کارهای روزمره و
فقط با انجام تمامی تمرینهای آن، پرورش پیدا می کند. برای حصول چنین
تمرکزی، باید از روشی منطقی و عملی استفاده کرد.
وقتی
شروع به یادگیری تمرکز می کنید، باید مکان مناسبی را بیابید که بتوانید در
آنجا تنها باشید و مزاحمتی برایتان ایجاد نشود. اگرمی توانید چهار زانو
روی زمین یا روی صندلی بنشینید. طوری بنشینید که ستون فقراتتان صاف باشد.
چند نفس عمیق و آرام بکشید و بدن خود را ریلکس و شل کنید. در ذهن خود همه
ماهیچه ها و همه بخشهای بدن را مرور کرده و آرام کنید.
تمرینهای زیر در بهبودی مهارت تمرکز، به شما کمک می کند:
تمرین اول:
طرحی
را در ذهن خود روشن و واضح کنید و ببینید که چقدر می توانید ذهن خود را بر
آن متمرکز نگاه دارید. خوب است که در ابتدای کار ساعتی داشته باشید و زمان
را پیگیری کنید.
فرض
کنید که می خواهید سلامتی را به عنوان یکی از بهترین نعمتهای این دنیا به
تصور در آورید. اجازه ندهید که هیچ طرح دیگری به ذهنتان سرک بشکد. اگر در
لحظه ای، طرح دیگری مزاحمت ایجاد کرد، آن را از ذهن خود دور کنید. عادت
کنید که بر این طرح به مدت ده دقیقه در روز تمرکز کنید. آنقدر تمرین کنید
تا بتوانید در هنگام تمرکز، فکر چیزهای دیگر را از ذهن حذف کنید. ممکن است
نیاز داشته باشید که این تمرین را مرتباً در ده روز یا بیشتر اجرا کنید تا
بتوانید مهارتهای تمرکزی را کم کم ملکه ذهن خود کنید.
تمرین دوم
کتابی
را بر دارید و کلمات هر پاراگراف را بشمارید. برای بار دوم کلمات را
بشمارید تا مطمئن شوید که تعداد آن را درست شمرده اید. اول با شمردن کلمات
یک پاراگراف شروع کنید و وقتی که آسان تر شد، همه کلمات صفحه را بشمارید.
این کار را بطور همزمان بصورت ذهنی و فقط با چشمانتان انجام دهید.
جسم
ساده ای مانند قاشق، چنگال و یا لیوانی را بر دارید. به آن تمرکز کنید و
شی را از هر طرف بدون بیان توصیفی از آن، نگاه کنید؛ یعنی هیچ کلمه ای در
ذهنتان نباشد. فقط به شی بدون فکر کردن به کلمات نگاه کنید.
تمرین سوم
یک
نقشه هندسی کوچک بکشید که سایزی حدود سه اینچ (7.6 سانتی متر) داشته باشد و
به شکل یک مثلث، مربع یا دایره باشد. آن را با هر رنگی که دوست دارید
بکشید و بر آن تمرکز کنید. فقط به نقشه نگاه کنید. هیچ کلمه ای را در ذهن
نیاورید، انگار فقط نقشه وجود دارد. نقشه روبروی خود را نگاه کنید و سعی
کنید که چشمانتان را خسته نکنید.
تمرین چهارم:
به
درون خود تمرکز کنید. دراز بکشید و مصرانه ماهیچه های خود را شل کنید. به
ضربان قلب خود تمرکز کنید. به چیز دیگری توجه نکنید. تصور کنید که این عضو
فوق العاده بدن شما چگونه خون را به دیگر بخشهای بدنتان پمپاژ می کند. سعی
کنید بطور واقعی تجسم کنید که خون چگونه مخزن فوق العاده خود را ترک کرده
وبه داخل جریانی که مستقیماً به سوی انگشتهای پای شما پایین می رود، جاری
می شود. باز هم جاری شدن خون را از بازوها به نوک انگشتان خود تصور کنید.
بعد از کمی تمرین، می توانید واقعاً بوسیله فکر خود، عبور خون را احساس
کنید.
تمرین پنجم:
تمرکز
خود را مشاهده کنید. بر روی صندلی بنشینید و ساعتی را که ثانیه شمار دارد،
بر روی میز قرار دهید. در حین اینکه ثانیه شمار نزدیک می شود، آن را با
چشمان خود دنبال کنید. این کار را حدود پنج دقیقه انجام دهید و به هیچ چیز
جز ثانیه شمار ساعت فکر نکنید؛ اگر بتوانید هر فکر یا طرح دیگری را که در
جریان آگاهی شما قرار می گیرد تابع این تصور کنید، می تواند تمرین بسیار
خوبی برای زمانهایی باشد که فقط چند دقیقه برای سپری کردن دارید. انجام این
کار خصوصاً با عقربه ثانیه شمار، دشوار است اما با افزایش قدرت خواستن که
برای موفقیت در این کار لازم است، به ارزش آن دست می یابید. سعی کنید که تا
جایی که می توانید در طی این تمرینها آرام بمانید.
تمرین ششم:
چشمهای
خود را ببندید و رقم یک را در جلوی خود تصور کنید و وقتی که توانستید آن
را واضحاً ببینید، در ذهن خود بگویید "یک". اجازه دهید که یک ناپدید شود و
شروع به تصویرسازی رقم دو کرده و وقتی آن را دیدید، در ذهن خود بلند بگویید
"دو". اگر می توانید، این پروسه را تا عدد صد ادامه دهید.
تمرین هفتم:
یک
شی مانند یک شیرینی نیمه خورده شده ، سکه یا خودکاری را در روشنی نگه
دارید و سعی کنید که هر یک از ماهیچه های بدن خود را شل کرده و بر جسم
تمرکز کنید. سعی کنید که به شکل، رنگ و جنس آن فکر کنید و فرم آن را بخاطر
بسپارید. سپس چشمان خود را ببندید و سعی کنید که آن را در ذهن خود
تصویرسازی کنید. اگر نتوانستید، چشمانتان را دوباره باز کنید و از اول شروع
کنید.
تمرین هشتم:
هر
صبح وقتی که تلاش می کنید خواب خود را بخاطر بیاورید، گزارشی از خواب خود
بنویسید و در شب، قبل از اینکه بخواب بروید، روزی که بر شما گذاشته را
ارزیابی کنید. این تمرین در بخاطر آوردن و وضوح رویاهایتان به شما کمک می
کند.
تمرین نهم:
نقطه
ای را بر روی دیوار اتخاب کنید و به آن نگاه کنید، البته خیلی روی آن
متمرکز نشوید. همه افکار را از ذهنتان پاک کنید و با تمام تلاش خود بر
تنفستان تمرکز کنید. تا جایی که می توانید ادامه دهید.
تمرین دهم:
در
هنگام مطالعه، کسی فکر نمی کند که بتواند در آن لحظه افکارش را بر موضوع
متمرکز کند. هر کسی باید خود را طوری آموزش دهد که بتواند واضحانه تصور
کند. یک تمرین استثنایی برای این منظور، این است که موضوعی را در روزنامه
خوانده و ببینید که تا چند کلمه می توانید ادامه دهید. خواندن موضوعی در
روزنامه به منظور گرفتن مطلب اساسی، نیازمند به تمرکز مرزی است. اگر
توانایی نوشتن آنچه را که خوانده اید ندارید، می توانید بفهمید که تمرکزتان
ضعیف است. اگر مایل باشید می توانید بجای اینکه آن را بنویسید، سعی کنید
آن را بصورت ذهنی حفظ کنید. به اتاق بروید و اگر در حال صحبت با کسی بوده
اید، صحبت خود را قطع کنید. شما خود خواهید توانست که از تمرینهای با ارزشی
مانند این تمرینها، در توسعه تمرکز و پرورش قدرت تصور استفاده کنید.
نتایج پرورش تمرکز:
تسلط بر افکار
آرامش فکر
اعتماد به نفس
قدرت درونی
قدرت خواستن
مهارت متمرکز کردن فکر
حافظه بهتر
مهارت انتخاب تصمیمات و ادامه دادن آنها
عملکرد بهتر در زندگی روزانه، چه در خانه و چه در کار
مهارت در مطالعه کردن و درک بی درنگ
جلوگیری از متوقف شدن با افکار وطرحهای گذرا از ذهن
رهایی از افکار غیرضروری و آزاردهنده
توانایی اینکه هر وقت مایلید بتوانید چیزی را که می خواهید تصور کنید
شادی درونی
کمک به پیشرفت توانایی های ذهنی
تصویرسازی و تخیل هدایت یافته ی خلاقانه تر، موثرتر و قدرتمندتر
تعمق صحیح
روشن بینی معنوی
تمام
تلاش خود را بر تمرینها بگذارید. چیز دیگری را در نظر نگیرید. سعی کنید که
به خواب نروید یا موضوعهای دیگری را تصور نکنید و در ذهن به تصویر نکشید.
در لحظه ای که می بینید که عملاً به اندیشیدن درباره چیز دیگری مشغول شده
اید، تمرین را متوقف کرده و از اول شروع کنید. وقتی در انجام آن ماهر شدید،
زمان را بیشتر کنید و در صورت امکان، بخش دیگری را در روز به آن اختصاص
دهید. در ابتدای کار خیلی تلاش نکنید. ممکن است که فکر کنید تمرینها خیلی
آسان و ساده است و سعی کنید که همه آنها را یک باره انجام دهید. اما بهتر
است که با سرعت حلزونی شروع به کار کنید، از مغزتان زیاد کار نکشید و به آن
فشار نیاورید. سعی کنید که قبل از شروع تمرین بعدی، تمرین قبلی را کامل
اجرا کنید.
اگر
این تمرینها به نظرتان خیلی سخت می رسد، یا افکار برای شما مزاحمت ایجاد
می کند و باعث می شود که به چیزهای دیگری فکر کنید نگران نشوید. هر کسی در
طی راه با سختی ها مواجه می شود. کسانی موفق می شوند که ادامه می دهند و
هرگز تسلیم نمی شوند. اگر علیرغم سختی ها و پریشانی ها سماجت بخرج دهید،
تاج موفقیت بر سر تلاشهای شما قرار خواهد گرفت.
مدیریت
زمان، یکی از دغدغه های مهم بسیاری از ماست. دوست روانشناسی میگفت: وقتی
به حرفهای مراجعین خودم فکر میکنم، احساس میکنم عمدهی مردم، صرفاً دو
مشکل جدی را در حوزههای ذهنی و رفتاری به رسمیت میشناسند: «افسردگی» و
«بیش فعالی».
هر کسی در توصیف خودش یا دیگران، به سادگی اعلام
میکند که: «من هیچ مشکل خاصی ندارم. فقط این افسردگی زندگی من را خراب
کرده». یا اینکه «دوست من، یا همسر یا همکار من، بیش فعال است و …».
ماجرای مدیریت زمان هم چیزی شبیه همین ماجرا شده. بسیاری از ما راهکار
انواع مشکلاتمان را در در مدیریت زمان میجوییم.
چرا دچار کمبود زمان میشویم؟
همه
ما به یک دلیل واحد دچار کمبود زمان نمیشویم. قبل از اینکه به فکر مدیریت
زمان و حل کردن مشکل کمبود زمان خود باشیم، باید ببینیم که چرا دچار کمبود
زمان شدهایم. برخی از رایجترین دلایل کمبود زمان را در اینجا با هم مرور
میکنیم:
برخی از ما به دلیل رویاهای بزرگی که در سر داریم، احساس میکنیم به کمبود زمان گرفتار شدهایم.
وقتی
که تصمیم میگیریم به یک انسان بزرگ تبدیل شویم. وقتی به غولهای صنعت و
اقتصاد ایران و جهان فکر می کنیم. وقتی میخواهیم تاثیری ماندگار از خودمان
در حوزه علم و دانش و فرهنگ و هنر به جا بگذاریم.
یکی
از اولین چیزهایی که به خاطر میآوریم محدودیت زمان است. خصوصاً اگر به سن
خودمان فکر کنیم و احساس کنیم، تا این نقطه که هم اکنون آمدهایم، به
اندازهی کافی از عمر و وقت خودمان استفاده نکرده ایم.
مدیریت زمان و مسئله اولویت بندی در کارها کمبود زمان ممکن است به دلیل مشکل در اولویت بندی کارها و فعالیتها باشد.
گاهی
اوقات، ممکن است احساس کنیم که حجم فعالیتها زیاد است و نمیدانیم که
بهتر است کدام را به نفع کدام کنار بگذاریم. یا کدام را در اولویت قرار
دهیم. من میخواهم درس بخوانم و بهترین معدل را در پایان دوره کارشناسی
بگیرم. دغدغهی کنکور ارشد را هم دارم و میبینم فرصت کافی برای آن ندارم.
شنیدهام
که پس از دوران دانشجویی فرصت مطالعه خیلی کمتر است و دلم میخواهد از
همین دوران برای یادگیری و توسعه دانش خودم هم استفاده کنم. از طرفی برای
تامین هزینهی تحصیل و همینطور کسب تجربه، کار هم میکنم یا میخواهم بکنم.
احساس میکنم همه اینها هم در یک اولویت هستند و مهم هستند یا اگر
اولویتهای آنها با هم فرق دارد، دانش یا شجاعت این اولویت بندی را ندارم.
امیدوارم از طریق مدیریت زمان، فضایی ایجاد کنم که به همهی خواستههای
خودم برسم.
شبیه همین ماجرا هم برای مدیری پیش میآید که هم
میخواهد جلسات برونسازمانی را با دقت و کیفیت خوب برگزار کند. هم اصرار
دارد که بازدیدهای منظم و دورهای در داخل شرکت داشته باشد. هم علاقمند است
برای همسر و فرزندانش وقت بگذارد و از سوی دیگر، از دانش و تکنولوژی روز
هم عقب نماند.
اولویتبندی، مهارتی ضروری اما بسیار دشوار و چالش
برانگیز است که در بسیاری از مواقع، ما را ترغیب میکند که با استفاده از
مدیریت زمان و مهارتهای مشابه، ظرفیت و توانمندی خود را افزایش داده و
صورت مسئله را پاک کنیم. درست مانند کسی که میخواهد با صد هزار تومان
بودجه، یکی از دو اسباب بازی شصت هزار تومانی و پنجاه هزار تومانی را
انتخاب کند و چنان در انتخاب دچار تردید میشود که تصمیم میگیرد ده هزار
تومان قرض بگیرد و هر دو گزینه را انتخاب کند!
مدیریت زمان و مشکل ما در واگذاری کارها و تفویض اختیار کمبود زمان ممکن است ناشی از واگذار نکردن کارها به دیگران باشد
ما
خیلی وقتها در واگذار کردن کارها به دیگران، ضعیف عمل میکنیم. یا کارها
را به شکل نامطلوبی به دیگران واگذار میکنیم که در نهایت زحمت خودمان
دوچندان میشود. آیا تا به حال شده از کسی بخواهید که برای صرفه جویی در
وقت، به جای شما یک پیراهن را برایتان بخرد و جدای از زحمت و منتی که برای
شما ایجاد شده، وادار شوید بعداً برای تعویض مراجعه کنید و وقت زیادی را
صرف چانه زنی و متقاعد کردن فروشنده به تعویض لباس کنید؟
یا آیا شده
است که نامهای را برای تایپ به همکار خود بدهید و ببینید که مدت زمانی که
صرف ویرایش و غلط گیری نامه میشود بیشتر از زمانی است که خودتان برای
تایپ نامه صرف میکنید؟
واگذاری
نادرست و غیرحرفهای کارها به دیگران، باعث میشود که در نهایت بسیاری از
ما به این نتیجه برسیم که بهترین روش صرفه جویی در زمان، این است که کارها
را خودمان انجام دهیم و از آنجا که به هر حال ، ظرفیت ما در انجام کارها
محدود است، نهایتاً احساس میکنیم مدیریت زمان، آن کلید طلایی است که
میتواند چنین مشکلی را برای ما حل کند.
کمال طلب بودن میتواند یکی دیگر از دلایلی باشد که ما را نهایتاً به سمت مدیریت زمان سوق داده است
کمال
طلبها یا Perfectionist ها، کسانی هستند که برای هیچ کاری، استاندارد ۹۰
یا ۹۵ از صد را نمیپذیرند. آنها استاندارد ۱۰۰ از ۱۰۰ را میخواهند. به
همین دلیل هر کاری توسط آنها، بیش از زمان معمول طول میکشد. نامهای که
میتواند در پنج دقیقه نوشته شود، پنج بار مرور و ویرایش میشود و پس از سی
دقیقه، با نارضایتی ارسال میشود.
اگر
ماشین خود را به کارواش ببرند، دو برابر کارگری که ماشین را شسته، وقت
میگذارند و دور ماشین میگردند تا از نبودن لکه در اطراف ماشین مطمئن
شوند.
یک مهمانی کوچک یا سمینار مختصر داخل سازمان، به اندازهی یک
عروسی از آنها وقت میگیرد و باید تمام جزییات بررسی شود و به دقت مورد
توجه قرار گیرد.
طبیعی است که در این شرایط، ممکن است من و شما
احساس کنیم که مشکل اصلی ما در مدیریت زمان است و اگر در مهارت مدیریت زمان
توانمند شویم میتوانیم بدون کمبود وقت، کارها را با همان سطحی از
استاندارد که مد نظرمان است انجام دهیم.
مشکل در مدیریت زمان به دلیل حل موردی مسائل حل موردی مشکلات و نداشتن نگاه فرایندی، میتواند دلیل دیگر کمبود زمان باشد.
گاهی
اوقات، مسیر کار در تیم ما یا در سازمان ما نادرست است. به جای اینکه مسیر
کار را درست کنیم، به صورت موردی مشکلات را حل میکنیم.
بستری
که در سازمان ایجاد کردهایم، بستری برای فساد اقتصادی است. یا اینکه
فرایندها و نظام پاداش و پرداخت، به شکلی است که کارمندان تشویق میشوند از
زیر کار فرار کنند.
به جای اینکه یک بار ببینیم ریشه مسئله چیست، هر روز وقت ما صرف جستجوی کارمند خاطی و مجازات کردن او میشود.
دوستان
و همراهانی انتخاب کردهایم که هر لحظه بودن کنار آنها، ما را به اتلاف
وقت و فراموش کردن اولویتها سوق میدهد. اما به جای اینکه این مسئله را حل
کنیم، سعی میکنیم با ابزارها و تکنیک های مختلف، از وقت جزیی باقیمانده
استفاده بهتری بکنیم.
شاید هم مشکل اصلی ما انگیزه نداشتن است
وقتی
برای کاری که انجام میدهیم انگیزه نداریم، آن را کندتر از همیشه انجام
میدهیم. خیلی وقتها هم، ترجیح میدهیم آن کار را در آخرین مهلت مقرر
انجام دهیم. در چنین شرایطی، گاهی اوقات مسئلهی ریشهای کمبود انگیزه،
دیده نمیشود و عارضهی سطحی آن، یعنی کمبود وقت، مورد توجه و نظر ما قرار
میگیرد.
احساس میکنیم با بهبود مهارت مدیریت زمان، میتوانیم
انواع مشکلاتی را که در کار و زندگی روزمره خود با آن مواجه هستیم، مدیریت
کرده و کاهش دهیم.
دلیل دیگری که بسیاری از ما دچار کمبود زمان میشویم، ضعف ما در هنر نه گفتن است.
شاید
شما هم از جمله کسانی باشید که نمیتوانند به سادگی به دیگران «نه»
بگویند. به همین دلیل، قسمت عمدهای از وقت خود را صرف انجام کارهایی
میکنند که به دلیل خجالت یا رودربایستی یا دلایل مشابه، پذیرفتهاند. در
چنین شرایطی، تلاش برای بهبود مهارت مدیریت زمان، به معنای بهبود
تواناییهای ما نیست. بلکه گویی میخواهیم ظرفیت بارکشی خودمان را افزایش
دهیم تا دیگران بتوانند با دردسر کمتری بار بیشتری را بر شانههای ما تحمیل
کنند.
راهوروش درست رهبری یک گروه چندان به تغییرات دنیا و پیشرفتهای تکنولوژیک آن وابسته نیست. رهبران بزرگ صنعت، اقتصاد، تکنولوژی و هر عرصهی دیگری که به فکرتان میرسد در دورههای گذشته تقریباً از شیوههای مشابهی برای رهبری استفاده میکردهاند.
«اندروکارنگی»، صنعتگر خودساخته و ثروتمندترین مرد این سیاره در اوایل قرت بیستم نیز یکی از همین رهبران بزرگ است که آموزههایش دربارهی رهبری جهانگیر شده است.
ماجرای نشر تفکرات او در اینباره به سال ۱۹۰۸ و ملاقاتش با ژورنالیستی بهنام ناپلئون هیل بازمیگردد؛ زمانیکه او تصمیم گرفت استراتژیهای رهبری خود را با مردم دنیا به اشتراک بگذارد.
مکالمات این دو نفر از آن پس پایه و اساس بیشتر نوشتههای هیل بود؛ از جمله کتاب او در سال ۱۹۷۳ به نام «بیندیشید و ثروتمند شوید» که به یکی از پرفروشترین کتابها در آن دوران تبدیل شد.
هیل مکالکات اولیه خود با کارنگی را جمعآوری و ویرایش کرد و در سال ۱۹۴۸ با عنوان «به روش خود ثروتمند شوید»، به چاپ رساند.
از نظر کارنگی رهبران موفق در دنیا در تمام جنبههای زندگی خود صفات مشترکی از خود به نمایش میگذارند. ما خلاصهای از این صفات را در ادامه آوردهایم.
یک هدف مشخص و یک برنامهی مشخص برای رسیدن به آن دارند رهبران بزرگ همیشه در حال کار برای رسیدن به یک هدف فراگیر هستند.
قبل از اینکه درس مدیریت بخوانم، همیشه واژه «استراتژی» برایم جذاب بود. همیشه دوست داشتم «استراتژی» بدانم و بفهمم. برایم مثل قلعه ای می ماند در دوردستها: عظیم، خیره کننده و سرشار از رمز و راز٫
در دوران دانشگاه، درسها را یکی پس از دیگری به سرعت گذراندم تا نوبت به درس استراتژی برسد. روز موعود فرا رسید. سر کلاس درس نشستم و تمام جسم و جانم را متمرکز کردم تا مفهوم این واژه اسرارآمیز را درک کنم.
جلسات یکی پس از دیگری آمدند و رفتند و من همچنان سیراب نشده بودم. آنچه میشنیدم بسیار تئوریک بود
به سراغ کتابها رفتم. دیوید را خواندم. مینتزبرگ و هکس و تامسون و شواترز و پورتر و کیم و راملت و …
حسم بهتر شد. اما هنوز بیشتر می خواستم. آن سالها به تازگی به یک پست مدیریتی ارتقا پیدا کرده بودم و هنوز احساس میکردم استراتژی باید ذهنم را بازتر کند. قلعه را دیده بودم. درها را باز کرده بودم. راهروهای قلعه را گشته بودم. اما تو گویی که اتاقی در تاج قلعه بود که هیچکس راه آن را نشان نمیداد و هیچ راهرویی به آنجا منتهی نمیشد.
مدتی نگذشته بود که به حادثه ای، «معلم استراتژی» شدم. کلاسی بود و دانشجویانی که عمدتاً از مدیران کسب و کار بودند و ظاهراً چند مدرس را به اعتراض تغییر داده بودند و فرصتی دست داد تا من در کلاس آنها حاضر شوم. از سال ۸۵ آموزش استراتژی را آغاز کردم و مجموعاً حدود ۱۵۰۰ نفر را تعلیم دادم: در بیش از چهل دوره و هر دوره چهل ساعت…
قلعه را به آنها معرفی میکردم و آنها را دور تا دور آن میگرداندم و راههای پیدا و پنهان را نشان میدادم. اما خود میدانستم که این قلعه را اتاقی است که خود هرگز راه بدان پیدا نکرده ام.
سالها گذشت…
یک روز، در گوشه یک نمایشگاه، فرصتی دست داد تا با مدیری بر سر میز بنشینم که گردش مالی سازمانش، با درآمد نفتی کشورم قابل مقایسه بود! در لا به لای حرفهای دوستانه و گزارش کارها و …، حرف از مدیریت شد و گفتم که در کنار فروشنده بودن، «معلم» هم هستم و «استراتژی» هم درس میدهم.
پرسید: استراتژی را چگونه تعریف میکنی؟ کمی فکر کردم. آنها که استراتژی را میشناسند میدانند که ده ها تعریف وجود دارد که برخی همسو و برخی متضاد و متعارض هستند. به هر حال، به حیلت معلمی و با بازی کلامی، تعاریف را به هم چسباندم و معجونی را به خوردش دادم: کمی از پورتر، با عصاره ای از مینتزبرگ، با طعمی از گری همل. با کمی افزودنی از هکس به همراه رنگهای طبیعی و با کمی افزودنی های مجاز!
تمام مدت با لبخند نگاهم کرد. در پایان گفت: من درس مدیریت نخوانده ام. به همین دلیل، ذهنم چندان پیچیده و مجرد نیست. من آموخته ام که استراتژی، تخصیص بهینه منابع است. اینکه وقت و سرمایه و نیروی انسانی و دانش و تجربه و مهارت خود را صرف کدام حوزه کنی و از کدام حوزه ها، دوری کنی. استراتژی هنر «انتخاب کردن» و «کنار گذاشتن» است. هنر تشخیص اینکه به کدام بازار رو کنی و از کدام بازار صرف نظر کنی. هنر اینکه چشم را بر روی کدام مشتری ببندی و از منافعش صرف نظر کنی تا دستانت برای خدمت بیشتر به مشتری دیگر، آزاد و رها بماند. هنر فرار کردن از وسوسه «دستیابی همزمان به همه چیزهای خوب…».
او از نوشیدنی روی میز سرمست بود و من از طعم این عصاره تجربه که هنوز سرمستش مانده ام…
دوست داشتم بیشتر حرف بزنم که فردی آمد و آن مرد، با خداحافظی شتابزده، میز را ترک کرد. فهمیدم که «استراتژی» به او میگوید که بیش از این، «زمانش» را صرف گفتگو با من نکند.
راه اتاق بالای برج را یافته بودم! چند هفته بعد، برای همیشه، آموزش استراتژی را رها کردم و زندگی دیگری را آغاز کردم. تغییراتی چنان بزرگ در زندگیم حاصل شد که دانشگاه و درس و مدرسه، هرگز برایم ایجاد نکرده بودند.
در ادامه برای شما از استراتژی خواهم گفت: تفکر استراتژیک و استراتژی فردی.
بسیار پیش آمده که از من میپرسند زبان را چگونه بیاموزیم؟
قبل از اینکه توضیحات آموزشی بدهم چند نکته لازم است:
۱) من تا کنون نتوانستهام کلاس آموزش زبان شرکت کنم. زمانی پولش نبود و این روزها وقتش. البته همیشه از همکارانم برای شرکت در این کلاسها حمایت کردهام.
۲) مهارت زبان من هنوز هم خوب نیست. بنابراین شاید توصیههای من بهترین نباشد. البته یک بار از هم از روی بیکاری تافل دادم که تا آنجا که به خاطر دارم از ۱۲۰ نمره حدود ده نمره کم آوردم که ظاهراً میگویند خیلی بد نیست. اما در حرف زدن لهجهی مزخرف مخصوص خودم را دارم! (نه آمریکایی نه بریتیش) و در نوشتن گاهی خطاهای گرامری دارم. اگر چه واقعیت این است که در خواندن متون انگلیسی از فارسی سریعتر هستم.
۳) روشی که من اینجا مطرح میکنم کاملاً شخصی است. نمیدانم برای دیگران هم مفید است یا نه. اما من از راهنمایی با این روش شروع کردم و از زمانی که در حدود ۲۰ سالگی با گروههای مختلف از کشورهای دیگر مواجه شدم تا امروز، همیشه جلساتم را خودم مدیریت کردهام و بسیاری از اوقات نیز نقش مترجم همزمان را داشته ام. بنابراین گفتم در اینجا این روش را شرح دهم تا شاید برای دیگران هم مفید باشد:
گام صفر: وسواس را کنار بگذارید.
افراد زیادی آمادهاند تا برای شما در یادگیری زبان (آگاهانه یا ناخودآگاه) مشکل ایجاد کنند!
سریع از شما میپرسند: از روی کدام کتاب میخوانی؟ کدام کلاس میروی؟ لهجهی آمریکایی را ترجیح میدهی یا بریتیش را؟ وااااای! لهجهات فاجعه است! لحنت خراب است. Big با Large فرق دارد! کاربرد Between و Among متفاوت است و …
شاید حرفهای این دوستان درست باشد. اما یک مشکل وجود دارد. ما در زبان خودمان هم هزار جور غلط و اشتباه داریم. کلمات فارسی را با پسوند عربی جمع میبندیم. تلفظهای متفاوت داریم. کنایهها و ضربالمثلهایی داریم که صد کیلومتر آن طرف تر کسی متوجه نمیشود. لهجههای اقوام دیگر را مورد شوخی قرار میدهیم! پس اینها نمیتواند مانع یادگیری باشد. دوستی داشتم که یک بار به من گفت: در تلفظ کلمات راحت باش. هر چقدر که پرت و پلا هم تلفظ کنی میتوانی روستایی را در آمریکا یا انگلیس بیابی که آن واژه را مثل تو تلفظ کنند!
ضمناً اگر مصاحبههای بی بی سی و سی ان ان و شبکههای بزرگ جهان را ببینید خواهید دید که بسیاری از افراد با اعتماد به نفس کامل و با نادرست ترین و غیر قابل فهم ترین لهجه صحبت میکنند. پس اعتماد به نفس داشته باشید! به من هر وقت میگویند آمریکن صحبت میکنی یا بریتیش؟ میگویم: ایرانیش!
گام اول: نقش کلمات در مکالمه به زبان انگلیسی یا هر زبان دیگر
به هر حال بدون شناخت کلمات نمیتوان به زبان دیگری حرف زد! اما اینجا آن قانون معروف ۸۰-۲۰ وجود دارد. با ۲۰٪ تلاش نسبت به حرفهای ترین کسانی که به زبان خارجی مسلط هستند، میتوانیم ۸۰٪ توانمندی آنها را کسب نماییم. پیشنهاد من قبل از هر کاری، مراجعه به لیست ۱۰۰۰ کلمهی پرکاربرد انگلیسی است. من این لیست را برای شما گذاشتهام:
۱۰۰۰ کلمه که در انگلیسی بیش از همهی کلمات کاربرد دارند
یک سوم کل نوشتههای انگلیسی جهان فقط با همان ۲۵ کلمهی اول لیست اشغال شده است! اگر ۱۰۰ کلمهی اول را بدانید نیمی از کل متون انگلیسی جهان را میفهمید! و ۳۰۰ کلمهی اول ۶۵٪ از کل نوشتههای مکتوب انگلیسی را به خود اختصاص میدهند. پیشنهاد میکنم ترجمهی تک تک این لغتها را پیدا کنید و به تدریج آنها را حفظ کنید.
گام دوم: دفتر خاطرات روزانه
یکی از مشکلاتی که در آموزش رسمی زبان وجود دارد این است که نخستین درسهای زبان در اکثر کتابها با مراجعه به فرودگاه و هتل و تاکسی و پاس کنترل و … آغاز میشود. این درحالی است که ما به ندرت به این مکالمات نیاز داریم. به همین دلیل، این مکالمات خیلی زود به فراموشی سپرده میشوند. اگر گام اول را انجام دادهاید (حالا نمیگویم هر هزار کلمه اما لااقل ۳۰۰ کلمهی اول را حفظ هستید) هر روز یک پاراگراف گزارش کار روزانهی خودتان را بنویسید.
اینکه از صبح چه کار کردهاید. کجا رفتهاید. چه اتفاقهای خوب یا بدی افتاده و …
هر جا هم که لغت خاصی را نمیدانستید فارسی بنویسید. مثلاً میخواهید بنویسید فکر میکنم خیلی بیادب بودم… اما معادلی برای بی ادب نمیشناسید. بنویسید:
بی ادب I think I was so
شاید به نظرتان این کار مسخره باشد. اما اثر مهمی دارد:
شما به تدریج میفهمید که در زندگی روزانهی خود به کدام واژهها بیشتر نیاز دارید. ضمن اینکه ممکن است فرصت کنید و از داخل دیکشنریهای فارسی به انگلیسی واژهی مناسب را پیدا کنید. اگر هم نشد مهم نیست. همیشه جایی در مغز شما باز میماند که: «من معادل انگلیسی بی ادب را نمیدانم!». اولین بار که یک جا در یک متن با این واژه برخورد کنید به دلیل اینکه مغز شما مدت طولانی در ناخودآگاه منتظر این واژه بوده، بلافاصله آن را میبیند و به خاطر میسپارد و بعید است به زودی آن واژه را فراموش کنید.
گام سوم: نقش گرامر در یادگیری زبان
کمتر فارسی زبانی را میبینید که بتواند گرامر زبان خودش را توضیح دهد. هنوز هم تفاوت ماضی استمراری و حال ساده و ماضی بعید و … را خیلیها نمیدانند. به نظر میرسد یادگیری گرامر به صورت مجموعهای از فرمولها، کاری زمانبر و کم خاصیت باشد. ضمن اینکه به شدت «فرار» محسوب میشود. ما در زبان مادری خودمان، گرامر را از روی «زشتی و زیبایی جملات» میفهمیم. «دلم خواهد خواست برویم ساندویچ میخوردیم!» جملهی نادرستی است. نه فقط به دلیل عدم تطبیق زمان افعال. بلکه به دلیل اینکه این جمله «زشت» است و ما تا کنون آن را ندیدهایم.
من برای یادگیری گرامر، از اول راهنمایی تا امروز، روزانه یک پاراگراف متن انگلیسی را از روی کتاب یا مجله یا اینترنت، بازنویسی میکنم. با این کار به تدریج ذهنم قضاوتی در مورد زشت و زیبا بودن جملات پیدا میکند که میتواند در درستتر حرف زدن کمکم کند.
گام چهارم: ایجاد انگیزه در یادگیری زبان
خواندن متنهای طولانی خیلی انرژی و حوصله میخواهد. به نظر من از متنهای کوتاه شروع کنید. نقل قولها عالی هستند. اگر موضوع خاصی مورد علاقهی شماست یا فرد خاصی مورد علاقهتان است در سایتهای نقل قول، جملاتی مربوط به آن فرد یا موضوع را پیدا کنید و یادداشت کنید. ممکن است بعضی جملات را متوجه نشوید. مهم نیست. بدون نگرانی به سراغ جملات دیگر بروید.
من برای نقل قول انگلیسی معمولاً سراغ یکی از این سایتها میروم:
Brainy Quote Good Reads WikiQuote Quote Garden
این اصطلاح نخستین بار توسط دو نفر به نامهای ریچارد بندلر و جان گریندر به کار برده شد. ریچارد بندلر در فلسفه و روانشناسی تحصیل کرد و جان گریندر در تحصیلات خود را در حوزه روانشناسی آغاز کرد و دکترای خود را در حوزه زبان شناسی گرفت.
قبل از اینکه بخواهیم در مورد ان ال پی صحبت کنیم، باید در مورد نگاه رفتاری – شناختی در روانشناسی صحبت کنیم. چرا که نخستین تحقیقات و مطالعات بندلر و گریندر، قبل از اینکه حوزهی جدیدی را مطرح کرده و به تبلیغ و آموزش آن بپردازند، به حوزه رفتاری – شناختی مربوط بود.
رفتارگراها در اوایل قرن بیستم به شدت روی رفتارهای بیرونی، شرطی سازی و تاثیر محیط روی یادگیری و تغییر رفتار متمرکز بودند. در نیمههای قرن بیستم، نگاه شناختی یا Cognitive هم در حوزه روانشناسی جایگاه مناسبی را به خود اختصاص داد. لغتهایی مانند ادراک، حافظه، توجه، پردازش و … دستاورد این نوع نگرش در حوزه روانشناسی است.
اگر بخواهیم دقت علمی را قربانی سادگی کلامی کنیم میتوانیم دو مثال ساده را با هم مرور کنیم:
اجازه بدهید خیلی سادهتر مثال بزنیم.
چون پرداخت جریمهها همزمان با متوقف شدن ماشین به دلیل حمل نوشیدنی غیر مجاز بوده، او احتمالاً با پرداخت جریمه دو نکته را خواهد آموخت: یا اینکه نوشیدنی غیر مجاز را حمل نکند چون هزینههای مادی سنگین دارد و یا اینکه آنها را در مسیر شمال، حمل نکند! همانطور که میبینید، او همچنان رانندگی با سرعت غیرمجاز را ادامه خواهد داد و رفتارش را در حوزههای دیگر اصلاح خواهد کرد!
اگر این جوان به هر روشی وادار شود در فاصلهی کمی پس از انجام جرائم رانندگی، جریمهی خود را پرداخت کند، احتمالاً تغییر متفاوتی در الگوی رفتاری و رانندگیاش ایجاد خواهد شد.
چنین بحثهایی مورد علاقه رفتارگراها در روانشناسی است. حوزهای که رفتار، پاداش، تنبیه، یادگیری و شرطی سازی را مورد توجه قرار میدهد.
حالا اجازه دهید ماجرای دیگری را با هم مرور کنیم:
کم نیستند مثالهایی از این دست که نشان میدهند فرایند ذهنی و تحلیلی انسان میتواند بر فضای فیزیکی درونی و اطرافش تاثیر بگذارد. چنین بحثهایی مورد علاقه روانشناسان شناختی است. آنها که ادراک و تفسیر و برداشت انسانها را دارای جایگاه بزرگی در شخصیت و تحلیل و رفتار میبینند.
ریچارد بندلر و جان گریندر در این فضا، تحقیقات و مطالعات اولیه خود را آغاز کردند. مطالعاتی که بعدها، به شکلی متفاوت و با عنوان ان ال پی، در دههی هفتاد میلادی رونق پیدا کرد و فراگیر شد.
بندلر توضیح میدهد که بسیاری از کسانی که برای کمک و مشورت به او مراجعه میکنند، ظاهراً مشکلی در تصمیم گیری و تشخیص بهترین گزینه ندارند. بلکه مشکل اصلی آنها در ندیدن بسیاری از گزینه های پیش رو است که میتوان آنها را به مدل های محدودکننده ای که از جهان اطراف ساخته اند مربوط دانست.
بندلر در این میان، به معرفی سه فرایند به نامهای تعمیم، حذف و تحریف میپردازد که فرایند تعمیم در درس قبل مورد بررسی قرار گرفت و در این درس به فرایند حذف می پردازیم.
ریچارد بندلر، فرایند حذف را دومین فرایندی میداند که از یک سو کمک کرده است و کمک میکند که ما بتوانیم با دنیای اطراف خود تطبیق پیدا کنیم و از سوی دیگر به کارگیری نادرست آن میتواند موجب نابودی ما شود.
فرایند حذف کردن، همان فرایندی است که به ما کمک میکند ما در هر رویداد و تجربه ای، از میان تمام اطلاعات دریافتی از محیط بیرون و همینطور تحلیلهای خود، بخش هایی را مورد توجه قرار داده و بخش های دیگری را کنار بگذاریم (در ادبیات امروز روانشناسی شناختی، به این پدیده دریافت انتخابی یا Selective Perception گفته میشود). این فرایند عموما به شکلی ناخودآگاه و بدون تمرکز و توجه مستقیم ذهن اتفاق می افتد.
شکل مفید فرایند حذف، زمانی است که ما در یک اتاق شلوغ، از میان انبوه صدا و همهمه، قسمت عمده ی صدای محیط را حذف و فیلتر میکنیم و روی صدای دوستی که در کنارمان نشسته و با ما صحبت میکند متمرکز میشویم.
اما شکل غیرمفید فرایند حذف هم وجود دارد. ما گاهی برای تایید دیدگاه و مفروضات خودمان، برخی از اطلاعات و پیامهای بیرونی را حذف میکنیم. به عنوان مثال، اگر مردی معتقد باشد که همسرش به او توجه نمیکند و نگران دغدغه ها و خواسته های او نیست، احتمالاً بسیاری از پیامهای رفتاری یا کلامی از سوی همسرش را که معنای توجه و محبت دارد را حذف و فیلتر میکند.
بندلر توضیح میدهد که تجربه مواردی را داشته که وقتی به مرد – در شرایط مثال بالا – گفته شده که همسرت، هنگام ورود به خانه، این جملات را به تو گفته است، مرد با تعجب گفته من تا به حال چنین جملاتی را از او نشنیده ام!
فرایند حذف، کمک میکند که ما دنیا را تا حدی کوچک کنیم که برایمان قابل درک و تحلیل باشد. این کوچک کردن و حذف زواید، همواره کمک بزرگی برای ما بوده است. اما گاهی هم، باعث دور شدن ما از واقعیت و تنگ شدن دنیای بیرون برای ما شده است.
تحریف، سومین فرایند مدلسازی است که مورد توجه ریچارد بندلر قرار گرفته است. به این معنا که ما میتوانیم گاهی اطلاعاتی را که از بیرون دریافت میکنیم تغییر دهیم. ساده ترین شیوه برای درک مکانیزم تحریف، توجه به فانتزی و خیال پردازی است. ما چشمانمان را می بندیم و خودمان را در فضا و زمانی تصور میکنیم که اصلاً در آن نبوده ایم. یا رویدادهایی را تصور میکنیم که هنوز به وقوع نپیوسته اند.
ما می توانیم با خیال پردازی در خودمان انگیزه ایجاد کنیم (مانند دونده ای که خودش را روی سکوی قهرمانی تصور میکند) یا احساسات منفی قدرتمند در خودمان ایجاد کنیم (مانند مادری که تصور میکند تاخیر فرزندش، احتمالاً به دلیل تصادف است و تمام صحنه های اتفاق نیفتاده را هم با جزییات در ذهن خود میسازد).
بندلر میگوید هر کار هنری بشر را میتوان به شکلی حاصل این نوع خیال پردازی و تحریف دانست. اینکه ذهن میتواند دنیای بیرون را بگیرد و به هر شکلی که دوست دارد تغییرات مورد علاقه اش را در آن ایجاد کند. به عبارتی، تحریف یا اغتشاش یا Distortion در ادبیات بندلر، بار معنایی منفی ندارد. بلکه استعداد و توانمندی دستکاری اطلاعات و داده های دریافتی بنا بر سلیقه ی دریافت کننده است.
ما در دنیای واقعی، برای تحریف کردن از ابزار منطق هم کمک می گیریم. مثلاً بعید نیست مردی که از بی توجهی همسرش گله مند است، واقعاً جملات مثبت و توجه او را دیده و شنیده باشد. اما در همان لحظه گفته باشد: بله! هر وقت چیزی میخواهد اینطوری حرف میزند!
با این شیوه، عملاً داده های بیرونی تحریف میشوند و به شکل دیگری در ذهن ثبت می گردند. اگر بخواهیم هر سه فرایند مدلسازی (تعمیم، حذف و تحریف) را همزمان مورد توجه قرار دهیم شاید بتوانیم اینطور بگوییم که:
کسی که در مقطعی از زندگی اش، مورد بی توجهی دیگران قرار میگیرد و یا خواسته ها و نظراتش از سوی دیگران رد میشود، ممکن است این رویداد را تعمیم دهد. پس از تعمیم، اگر در آینده پیامهای دیگری مبنی بر تایید و توجه دریافت کرد، آنها را حذف می کند تا مفروضات قبلی اش حفظ شود. گاهی هم که این پیامها به سادگی حذف نمیشوند، با مکانیزم تحریف، شدت و ضعف بخش های مختلف کلام یا رویداد را تغییر میدهد و با تفسیری متفاوت، آن را در ذهن خود ذخیره میکند.
استنلی میلگرم در سال ۱۹۶۳ یک آگهی در روزنامه های امریکا به چاپ رساند و از داوطلبانی که می خواستند قدرت حافظه خود را آزمایش کنند، خواست تا آخر هفته به آزمایشگاه او بیایند. در این آگهی امده بود که این آزمایش بیشتر از یک ساعت وقت آن ها را نمی گیرد و به هر داوطلب ۵ دلار دستمزد داده می شود.
روز مقرر نزدیک به صد نفر مقابل آزمایشگاه میلگرم صف کشیدند. دکتر میلگرم نگاهی به جمعیت انبوه انداخت. . . آدم ها از بیست تا پنجاه ساله خودشان را به آنجا رسانده بودند. قسمت اول نقشه اش درست از آب در آمده بود.
بعد دکتر، آن ها را یکی یکی به اتاق آزمایش برد. به آن ها گفت که برنامه آزمایش کمی تغییر کرده و آن ها می خواهند میزان تاثیر تنبیه بر یادگیری را اندازه گیری کنند. خودش پشت میزی نشست و از داوطلب (الف) خواست پشت دستگاهی شوک الکتریکی بنشیند.
آن دو از پشت دیوار شیشه ای ، شخص سومی را می دیدند که در اتاق مجاور روی یک صندلی شکنجه نشسته بود و دست ها و پاهایش را بسته بودند. دکتر از شخص سوم سوال می کرد و هر بار که او اشتباه جواب می داد، از داوطلب (الف) می خواست دکمه شوک را فشار دهد. بعد فریاد های مرد بیچاره اتاق را پر می کرد.
دکتر برگه سوال ها را کنار می گذاشت و دستور می داد که شوک دوباره تکرار شود. شرکت کننده (الف) که حسابی از ماجرا خوشش آمده بود، باز دکمه را فشار می داد و بار دیگر فریاد های طرف سوم بلند می کرد.
دکتر می دانست که دستگاه شوک خراب است. شرکت کننده (ب) هم که به صندلی بسته شده بود، یک بازیگر حرفه ای بود و وظیفه داشت بعد از فشار هر دکمه، نقش یک انسان شکنجه شده را بازی کند؛فریاد بکشد، گریه کند و ملتمسانه از آن ها بخواهد که او را رها کنند. اما هیچ کدام از فریاد های او، داوطلب (الف) را از فشار دکمه ها باز نمی داشت.
دکتر دستور می داد و داوطلب با هیجان دکمه را فشار می داد. بعضی وقت ها، داوطلب (الف) خودش وارد عمل می شد، سوال می پرسید، وقتی جواب اشتباه می شنید، ولتاژ را بالا می برد و دکمه را فشار می داد!
آزمایش های میلگرم واقعا بی رحمانه بود، اما بی رحمی انسان ها را هم بر ملا می کرد.او با این آزمایش ساده نشان می داد ، انسان ها بیشتر از آن که به حال زیر دستان خود دل بسوزانند، نگران اطاعت از دستورات ما فوق هستند.
آدم ها بیشتر از آن که به وجدان خود فکر کنند، تحت تاثیر موقعیتی قرار می گیرند که در آن قرار گرفته اند.پیش از آزمایش میلگرم، آدم ها هنوز در این فکر بودند که چگونه سرباز های نازی حاضر شده بودند روزانه پنج هزار نفر را در کوره های آدم سوزی بیندازند و عین خیالشان هم نباشد، آیا آن ها تحت تاثیر مواد مخدر و یا هیپنوتیزم بودند؟
آزمایش های میلگرم جوابی برای این سوال پیدا کرد.سربازها اگر چه مجبور به کاری غیر انسانی شده بودند، پیش از هر چیز به اطاعت و تبعیت می اندیشیدند. آن ها هنگامی که با شلیک گلوله دیگران را از پا در می آوردند و میلیون ها نفر را در گورهای دسته جمعی می ریختند، حتی لحظه ای هم به وجدان خود رجوع نمی کردند. پشت دستگاه شکنجه نشسته بودند و بعد از شنیدن هر فرمان دکمه را فشار داده بودند.
دکتر میلگرم در مقاله ای با عنوان “خطرات سر سپاری” نوشت :من در آزمایش های خود نشان دادم که که یک انسان عادی حاضر است صرفا به خاطر دستور یک دانشمند پیش پا اُفتاده ، انسان دیگری را تا حد مرگ عذاب دهد. جیغ های مرد شکنجه شونده هیچ اثری بر وجدان او ندارد. انسان ها دوست دارند وقتی دستوری به آن ها داده می شود تا آخر ان را عملی کنند.
شش سال بعد، در اوج جنگ ویتنام، میلگرم نامه ای از یک سرباز آمریکایی دریافت کرد که در سال ۱۹۶۳ در آزمایش او شرکت کرده بود. سرباز نوشته بود:“من نمی دانستم چرا در آن لحظه باید کسی را عذاب دهم. اما حالا که در جنگ هستم می فهمم که تنها عده معدودی از آدم ها وقتی کاری خلاف وجدانشان انجام دهند، متوجه اشتباهشان می شوند. در جنگ هر روز و هر ساعت تجربه اتاق شکنجه تکرار می شود. ما تحت تاثیر دستور ما فوق دست به کارهای می زنیم که با اعتقاداتمان تضاد کامل دارد.”
میلگرم مدت ها درباره آزمایشش در روزنامه ها حرف زد و مصاحبه کرد.او می گفت :قدرت مطلق، فساد مطلق می آورد.
انسان هایی که ناگهان در جایگاه قدرت قرار گرفته اند، طبیعت حیوانی خود را بر ملا می کنند و از آزار دادن دیگران لذت می برند.
حتی اگر براحتی جدول کلمات متقاطع را کامل کنید و بطور منظم دوستانتان را در بازی “کلمات با دوستان” شکست دهید ــ روشهای کلاسیک برای فعال نگه داشتن ذهنتان ــ شاید عادات روزمره دیگری وجود داشته باشند که از راههای عجیب به ذهن شما آسیب برسانند و سلولهای عصبی ارزشمندتان را تخریب کنند.
در ادامه عواملی که به گفته بهترین متخصصان میتواند به قوه ادراک شما صدمه بزند، را بیان میکنیم:
استرس در مورد مسائل مالی، نگرانی برای پروژههای کاری و تلاش برای حفظ ظاهر زندگی اجتماعی میتواند باعث تولید مقدار زیادی هورمون استرس شود. دکتر “برندان کلی”، متخصص مغز و اعصاب در مرکز پزشکی وکسنر دانشگاه اوهایو میگوید: سطح بالای استرس باعث عملکرد مغزی ضعیفتر میشود و حتی ممکن است با افزایش خطر ابتلا به بیماری آلزایمر، مرتبط باشد.گمان میرود که تغییرات هورمونی مرتبط با استرس، علت این ارتباط باشند.
کلی میگوید: از آنجایی که شما برای لاغر ماندن به انگیزه بیشتری نیاز دارید، پس این را بدانید که تحقیقات نشان میدهد چاقی در میانسالی میتواند باعث عملکرد شناختی ضعیفتر و افزایش خطر ابتلا به زوال عقل در سالهای بعد شود. مطالعهای که در مجله اپیدمیولوژی آمریکا منتشر شد، نشان میدهد که رابطهای بین چاقی و توانایی ذهنی کم در جوانی و بزرگسالی وجود دارد.
کلی میگوید: از آنجایی که چاقی، یک مشکل پیچیده پزشکی است، باز کردن این موضوع، کار آسانی نیست. چرا که هم ممکن است این مسئله بخاطر مشکلات پزشکی ناشی از چاقی بوجود بیاید و هم مستقیما بخاطر خود چاقی.
دکتر آلن توفیق، دکتر طب خواب و متخصص مغز و اعصاب مرکز پزشکی ویل کورنل نیویورک میگوید: شکر و قند باعث افزایش وزن شما میشود و مقادیر زیاد آن، میتواند بر سلولهای مغزتان تاثیر بگذارد. افراد دیابتی، بیشتر دچار زوال عقل میشوند.
بر اساس یک مطالعه بر روی حیوانات از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، ممکن است تاثیر منفی قند بر مغز، بعلت افزایش التهاب باشد. مشخص شده که رژیمهای غذایی سرشار از قند بر عملکرد سلول مغز و توانایی شناختی تاثیر میگذارند.
آیا اینها بنظرتان آشناست: نوشتن یک ایمیل در حالیکه با همکارتان صحبت میکنید و همزمان با اینها، ناهار هم میخورید.
توفیق میگوید: انجام دادن کارها بصورت همزمان، مانع پردازش مغزی شما میشود. لوب پیشانی(قدامی) مهمترین ارگانی است که بر تمرکز ما، کنترل و نظارت میکند و فقط قدرت پردازش محدودی دارد. اگر سعی کنید از آنچه مغزتان میتواند بطور منطقی انجام دهد، فراتر بروید ممکن است ذهنتان گاهی اوقات متوقف شود(هنگ کند)، درست شبیه زمانی که سعی دارید چندین برنامه کامپیوتری را همزمان باز کنید و کامپیوترتان کم میآورد و هنگ میکند.
حتی اگر سیگار نکشید، استنشاق دود سیگار افراد دیگر، مغز را در معرض ترکیبی از مواد سمی قرار میدهد.
توفیق میگوید: قرارگیری طولانی مدت در معرض دود، مونوکسید کربن در بدن را افزایش میدهد که جای اکسیژن ضروری مورد نیاز مغز و بدن ما را میگیرد. آسیب به عروق خونی و سلولهای عصبی، در توانایی سلولهای مغز برای برقراری ارتباط موثر و حفظ اطلاعات بطور کامل، اختلال ایجاد میکند.
با توجه به تحقیقی از دانشگاه کالیفرنیا، جت زدگی مزمن(بیخوابی و ناراحتی ناشی از مسافرت طولانی با هواپیما) بخاطر برنامه شلوغ سفر میتواند تا یک ماه بعد از بازگشت به خانه، بر توانایی یادگیری و حافظه تاثیر بگذارد.
پروفسور الیزابت لومباردو، روانشناس و نویسنده “بهتر از کامل: ۷ استراتژی برای غلبه بر منتقد درونیتان و ساختن زندگی که دوست دارد” میگوید: حرکت در میان مناطق جغرافیایی با ساعتهای مختلف، ریتم شبانه روزی طبیعی بدن را بهم میریزد. علاوه بر مشکلات خواب، غذا خوردن و تنظیم هورمون(تمام اینها نیز میتوانند بر حافظه و یادگیری تاثیر بگذارند)مسافرتهای هوایی پی در پی، استرس زیادی بر بدن شما وارد میکنند.
منبع :alamto.com
یک ضرب المثل قدیمی یونانی وجود دارد که می گوید خیلی خوب است که با خودتان حرف می زنید ولی مواظب باشید که مبادا به خودتان جواب دهید.
با وجود تذکرات موجود در فرهنگ های مختلف، می دانیم که همه افراد تجربه گفتگو با خود را در دوره های مختلف سن شان دارند. اجازه دهید نگاهی داشته باشیم به تحقیقاتی که در زمینه روانشناسی صورت گرفته است که نشان می دهد چگونه می توانیم به بهترین وجه از این قدرت ذهنی استفاده کنیم.
روانشناس امریکای Ethan Kross که جستجوهایش درباره سودمندی های« حرف زدن با خود» بوده است گفتگوی درونی را به دو گونه تقسیم می کند. او معتقد است استفاده درست و به موقع این قابلیت انسانی بویژه از دوران خردسالی می تواند موفقیت افراد را در بزرگسالی رقم بزند.به نظر وی، افراد در حین مکالمه با خود، دو نوع رفتار می کنند.
گاهی افراد از قول خودشان حرف می زنند « من می بایست این کار را سریع انجام می دادم». او می افزاید این نوع گفتگو به احتمال زیاد مشغول منتقل کردن حس ضعف و ثابت کردن ادعای بی عرضه گی شان است.اما دو نوع دیگر گفتگوی فرد با خود که یا به صورت حرف زدن با لحن سوم شخص است مثل « بهتر است این کار سریعتر انجام شود» یا اینکه خودش را از طرف یک فرد تخیلی مورد خطاب قرار می دهد « این کار را سریعتر انجام بده» افراد را قادر می سازد توقع مثبت تری از خود داشته باشند و کار را با جدیت به پایان برسانند.
Ethan Kross معتقد است افراد با تغییر لحن شان در حین گفتگوی خصوصی، بین اول یا سوم شخص، در حقیقت شیوه تماس ذهنی خودشان را بین دو نقطه اصلی مغز جابجا می کنند. در بیولوژی انسان مشخص شده است که مغز جلو پیشانی cerebral cortex مرکز تفکر است و مغز کنار شقیقه amygdala بخش واکنش های اولیه وغریزی و مرکز احساسات اولیه اش نظیر ترس است.بنابر این در حین این گفتگوی ذهنی هر چه مخاطب به « من» نزدیکتر باشد واکنش و قضاوت ها به سمت ترس و غرق شدن در واکنش های حساب نشده و منفی خواهد بود و بر عکس هر چه از نظر روحی و روانی، با مخاطبی دورتر از خود حرف بزنیم شانس کنترل و تمرکز بر کار یا هدف، بیشتر خواهد گشت.
روانشناس انگلیسی Charles Fernyhough نیز در تکمیل این فرضیه ضمن نقل قول از سقراط که تفکر را گفتگوی فرد با روح و وجود خودش تعبیر کرده است می گوید گفتگوی درونی بهتر است با فاصله گرفتن و از طریق گفتگو با خود به عنوان شخص ثالث، مهار شود.او به سابقه با خود حرف زدن در دوران خردسالی اشاره می کند که البته با صدای بلند نیز صورت می گرفته است. این توانای برای کودک، هم امکان یادگیری در حین بازی را افزایش می دهد و هم زمینه ساز اعتماد به نفسی می شود که در بزرگسالی و در حین اجرای یک کار به کمک گفتگوی خاموش مخاطب قرار دادن خویش صورت می پذیرد.
به نظر روانشناسانی نظیر Vygotsky و Laura Berk که سال ها در باره تاثیرات مهم گفتگو های کودکان با خودشان در حین بازی تحقیق کرده اند میدان دادن به گفتگوی کودک با خود و حتی میدان دادن به تخیل کودکانی که یک دوست خیالی دارند و با آنها مدام در حال گفتگو هستند نتایج مثبتی برای یادگیری این تکنیک ذهنی در بزرکسالی خواهد داشت.
منبع :
نظریه شش درجه جدایی می گوید هر دو انسان ساکن بر روی کره زمین، به طور میانگین در یک رابطه با ۶ گام یا کمتر به هم مربوط میشوند، یعنی حداکثر توسط پنج واسطه به یکدیگر متصل می گردند.
مفهوم “شش درجه جدائی” این نیست که الزاما هر دو نفر حتما با ۵ یا ۶ واسطه به یکدیگر مرتبط می شوند بلکه این نظریه می گوید، افراد بطور متوسط با ۵ واسطه به یکدیگر مربوط می گردند ضمن اینکه گروهی کوچک از انسانها هستند که همچون لینکی تمام آدمها را که در شبکه های مختلف قرار دارند بهم وصل می کنند.
اگر ما بتوانیم از این شبکه ارتباطی آگاه باشیم و از آن هوشمندانه استفاده کنیم می توانیم از یکی از منابع اصلی قدرت یعنی “قدرت رابطه” بهره بگیریم.
در سال ۱۹۲۹ یک نویسنده مجارستانی به نام فریگیز کارینتی (Frigyes Karinthy ) در یکی از داستانهای کوتاه خود به نام زنجیر (Chain) به بررسی پدیده افزایش ارتباط میان انسانها با افزایش فناوری و پیشرفت بشر پرداخت.
به نظر وی، “درست است که ما آدم ها از نظر فیزیکی با هم فاصله زیادی داریم، اما شبکه های انسانی این فاصله ها را از میان برخواهد داشت.ایده کارینتی، براساس نظریه گراف بود. (نظریه گراف شاخهای از ریاضیات است )
به صورت شهودی، گراف نموداری است، شامل تعدادی رأس، که با یالهایی به هم وصل شدهاند. بدین صورت که اگر افراد و ارتباطها را مانند یک گراف فرض کنیم با پیشرفت فناوری به چگالی این گراف افزوده میشود. این تئوری را بعدها «شش درجه جدایی» نامیدند.
در اواخر سال ١٩۶٠ روانشناسی بنام استنلی میلگرم (Stanley Milgram) دست به تجربه ای زد که هدف از آن یافتن پاسخ برای مسئله ای با عنوان “دنیای کوچک” بود.
صورت مسئله در واقع از این قرار است که انسانها چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند؟
خلاصه سناریو این آزمایش بدین شکل بود: توزیع تصادفی نامه به افراد در یک شهر و درخواست ارسال آن نامه ها به یک فرد مشخص در یک شهر دیگر
١۶٠ پاکت آماده کرد و برای ١۶٠ نفر که در ایالت نبراسکا زندگی می کردند فرستاد و از آنان خواست که به هر طریق که صلاح میدانند پاکت را بدست یک کارگزار بورس که در ایالت ماساچوست زندگی میکرد برسانند.دهها نفر بدون اینکه به یکدیگر ارتباطی داشته باشند از فاصله ٢۵٠٠ کیلومتری از طریق تنها سه نفر به فرد مورد نظر مرتبط میشوند. در پله اول افراد پاکت را به یک دوست دانشگاهی قدیمی، یک فامیل یا یک همکار در شهری دیگر پست کرده بودند که اکثرا در ایالت های مختلف زندگی می کردند.
اما نهایتا اکثر پاکت ها به کانال سه نفر محدود می شدند.
در تئوری “دنیای کوچک” دکتر میلگرام، مسیری که هر نامه طی کرده بود به طور متوسط دارای طول ۵/۵ بود یا به بیان دیگر فقط پنج نفر بین هر دو نفر قرار داشتند.این قانون نزدیک ترین یا به جرات پایه ای ترین نظریه به شبکه های اجتماعی است
در سال ۱۹۷۱، فیلیپ زیمباردو روانشناس دانشگاه استنفورد و همکارانش تصمیم گرفتند تا با انجام یک آزمایش به مطالعه تاثیر زندانی شدن یا زندانبان شدن بپردازند. زیمباردو که قبلاً همکلاسی استنلی میلگرام (که به خاطر آزمایش فرمانبرداری بسیار معروف است) بود علاقهمند بود که پژوهشهای میلگرام را توسعه دهد. او میخواست تاثیر متغیرهای موقعیتی بر روی رفتار انسان را مورد بررسی بیشتری قرار دهد.
پرسشی که برای پژوهشگران مطرح بود این بود که شرکتکنندگان در این آزمایش هنگامی که در محیط شبیهسازی شده زندان قرار میگیرند واکنششان چه خواهد بود. به عبارت دیگر، آنگونه که خود زیمباردو در مصاحبهای توضیح داد: «فرض کنید شرکتکنندگان همه از نظر روانی و جسمی سالم هستند و میدانند که باید مدتی را در یک محیط شبیه زندان بگذرانند و در این مدّت از برخی حقوق مدنی خود محروم خواهند شد. آیا این افراد «خوب» هنگامی که در آن محیط «بد» قرار گیرند همچنان خوب باقی خواهند ماند؟»
شرکت کنندگان در آزمایش پژوهشگران در زیرزمین دانشکده روانشناسی دانشگاه استنفورد یک زندان ساختگی درست کردند و سپس ۲۴ نفر از دانشجویان دوره کارشناسی را برای ایفای نقش زندانیها و زندانبانها انتخاب کردند.
آنها از بین ۷۰ دانشجوی دواطلب انتخاب شده بودند و دارای هیچ سابقه مجرمانه و نیز مشکل عمده پزشکی نبودند. آنها پذیرفته بودند که برای یک تا دو هفته در این آزمایش مشارکت کنند و در ازای آن روزی ۱۵ دلار دریافت کنند.
وضعیت زندان و قاعده بازی زندانی که ساخته شده بود دارای سه سلول ۳*۲ متری بود. در هر سلّول سه زندانی نگاهداری میشد و برای هر یک از آنها یک تختخواب تاشو در سلّول قرار داشت. اتاق دیگری که کنار سلّولها قرار داشت در اختیار رئیس زندان و زندانبانها بود. یک فضای خیلی کوچک به عنوان سلّول انفرادی و اتاق کوچک دیگری به عنوان حیاط زندان در نظر گرفته شده بود.
۲۴ شرکت کننده داوطلب به طور تصادفی در گروه زندانیان یا گروه زندانبانان جای داده شدند. زندانیان باید در طول دوره آزمایش، ۲۴ ساعته در سلّول باقی میماندند. امّا زندانبانان باید در تیمهای سه نفره در شیفتهای ۸ ساعته کار میکردند. پس از پایان شیفت کاری، زندانبانان اجازه داشتند تا شیفت بعدی به خانههایشان بروند.پژوهشگران میتوانستند از طریق دوربینها و میکروفونهای مخفی به مشاهده رفتار زندانیان و زندانبانان بپردازند.
با وجودی که در ابتدا قرار بود آزمایش زندان استنفورد ۱۴ روز طول بکشد امّا پس از ۶ روز به خاطر اتفاقاتی که برای دانشجویان شرکت کننده افتاد، متوقف گردید. زندانبانان، پرخاشگر و بددهن شدند و زندانیان شروع به نشان دادن علائم استرس و اضطراب حاد کردند.با وجودی که زندانیان و زندانبانان اجازه داشتند که به هر طریقی که میخواهند با هم تعامل داشته باشند امّا تعاملات عموماً خصمانه و حتی غیرانسانی بود.
زندانبانان شروع به رفتارهای پرخاشگرانه و توهینآمیز نسبت به زندانیان کردند و زندانیان منفعل و افسرده شدند. پنج نفر از زندانیان دچار هیجانات منفی شدید، شامل گریه و اضطراب شدید شدند به نحوی که پیش از پایان یافتن آزمایش مرخص گشتند.حتی پژوهشگران نیز شروع به از دست دادن دیدگاهشان نسبت به واقعیت وضعیت کردند.
خود زیمباردو که به عنوان رئیس زندان عمل میکرد متوجه رفتار توهینآمیز زندانبانان نمیشد تا آن که یکی از همکارانش با صدای بلند نسبت به شرایط زندان و نقص اصول اخلاقی در صورت ادامه آزمایش اعتراض کرد.
آزمایش زندان استنفورد نشان داد که موقعیت چه نقش مهمی میتواند در رفتار انسان ایفا کند. زندانبانان که در موقعیت «قدرت» قرار داده شده بودند شروع به رفتارهایی کردند که به طور عادی در زندگی روزمره یا موقعیتهای دیگر انجام نمیدادند. و زندانیان که در موقعیتی قرار داده شده بودند که کنترل واقعی بر شرایطشان نداشتند، افسرده و منفعل شدند.
از آزمایش زندان استنفورد غالباً به عنوان مثالی از یک پژوهش غیراخلاقی نام برده میشود. این آزمایش امروزه قابل تکرار توسط پژوهشگران نیست زیرا از استانداردهای اخلاقی وضع شده برای آزمایشهای روانشناسی پیروی نمیکند. خود زیمباردو نیز مشکلات اخلاقی مربوط به مطالعهاش را پذیرفته و گفته است: «با وجودی که ما آزمایش را یک هفته زودتر از موعد برنامهریزی شده خاتمه دادیم امّا باید زودتر از آن این کار را میکردیم.»
نوازش در تحلیل رفتار متقابل یعنی وارد شدن به آگاهی فرد دیگر. اریک برن میگوید: نوازش را میتوان اصطلاحا هر نوع حرکتی به حساب آورد که حضور دیگری را تایید کند. نوازش چیزی است که «کودک» درون ما احساس میکند. نوازش همان چیزی است که همه ما در هر سنی که هستیم به آن نیاز داریم، منتها به شکلهای متفاوت.
تمام روابط متقابل ما با یکدیگر تبادل نوازش محسوب میشود. مثلا وقتی که شما به کسی سلام میکنید یک نوازش کلامی به او دادهاید و در مقابل او با سر جواب شما را میدهد یک نوازش غیرکلامی به شما داده است . نوازشها میتوانند کلامی، غیرکلامی، مثبت، شرطی یا غیرشرطی باشند.
۱- نوازش مثبت : نوازش مثبت موجب رشد عواطف سالم فرد می شود و احساس مطبوعی را در فرد بر می انگیزد که از ارتباط صمیمانه سرچشمه می گیرد.
۲- نوازش منفی : نوازش منفی احساس نامطبوعی در فرد به وجود می آورد مثل طرد شدن یا مورد کنایه قرار گرفتن که منجر به تحقیر شده و پیام ” تو خوب نیستی ” به فرد داده می شود. درصورتی که فرد پیام نوازش مثبت را دریافت نکند مایل به پذیرش نوازش منفی خواهد بود و خود را محق آن می داند. انسانها از بی تفاوتی گریزانند.
۳- نوازش شرطی : توجهی که مشروط به انجام کاری به شخص داده شود، نوازش شرطی نام می گیرد مانند ” تو را دوست دارم اگر …
۴- نوازش غیرشرطی : توجه به آنچه که واقعا در یک فرد وجود دارد مانند ” چشم های تو خیلی زیبا هستند ” نوازش غیر شرطی نامیده می شود.
۵- نوازش کلامی : هر گونه صحبت و توجه کلامی از یک “سلام” ساده تا صحبت های طولانی و درازمدت جزو نوازش های کلامی محسوب می شوند.
۶- نوازش غیر کلامی یا رفتاری : هر نوع توجه غیر کلامی از نگاه گرفته تا در آغوش گرفتن در شمار نوازش های رفتاری به حساب می آیند.
۷- نوازش هدف دار : به منظور این نوع نوازش در ارتباط با دیگران، با آگاهی از نوع احساس ها و ارزش ها، نوازش را از پیش تهیه و ارایه می نماییم، مثل خرید هدیه برای کسی.
۸- نوازش بیرونی : نوازش گرفتن از طرف شخص دیگر، برای رفتار سالم و سلامت روانی فرد لازم است و به این طریق نیاز شدید انسان به انگیزه و محرک بر طرف می شود. طلب نوازش به جستجو برای توجه تبدیل و سبب می شود فرد در خود احساس سرزندگی و شادی کند. به عبارت دیگر، کمبود نوازش به وخیم شدن وضعیت روحی، هیجانی و جسمی فرد منتهی می شود.
۹- نوازش درونی : منشاءهای درونی همچون خاطرات قدیمی، تخیلات و عقاید جدید و اشکال دیگری از خودانگیختگی را به همراه دارد که نوازش درونی نامیده می شود.
۱۰- نوازش خویشتن : نوازش خویشتن نوعی از نوازش درونی است که شامل تعریف و تمجید از موفقیت های خود، تشویق و رضایت از خود بوده که به ما احساس خوبی می دهند و سبب رشد عاطفی – هیجانی ما می شوند. در کودکی به ما آموخته اند که ” خودت را نوازش نکن ” و ما را از این منبع مهم و همیشه در دسترس محروم ساخته اند.
۱۱- نوازش مستقیم : اگر در یک ارتباط متقابل و بدون واسطه نوازش مبادله گردد مانند سلام و احوال پرسی و فشردن دست یکدیگر، نوازش مبادله شده از نوع مستقیم است.
۱۲- نوازش غیر مستقیم : چنانچه تبادل نوازش از طریق واسطه قرار دادن یک فرد یا یک شی انجام پذیرد، مانند ارسال دسته گلی برای یک دوست، گفته می شود که نوازش غیرمستقیم صورت گرفته است.
زمانی که رفتار خاصی باعث کسب نوازش برای ما بشود، به احتمال زیاد ما آن رفتار را تکرار خواهیم کرد و هر موقع که نوازش های بیشتری از آن رفتار به دست می آوریم آمادگی بیشتری پیدا می کنیم تا آن رفتار را در آینده تکرار کنیم . در این صورت ، نوازش ، رفتاری را که منجر به نوازش شده است تقویت می کند . به خاطر داشته باشید که ما کار خود را بر این اصل قرار داده ایم که هر نوع نوازشی بهتر از نبود آن است ، بنابراین اگر وضعیت طوری باشد که به اندازه کافی نوازش های مثبت برای ارضای نیازهای نوازشی ما وجود نداشته باشد، بی درنگ به طرف نوازش های منفی می رویم . هر کسی عادت دارد که نوازش های خاصی را بگیریم، ولی به خاطر معمول و آشنا بودن این نوازش ها ممکن است آنها را کم ارزش و یا بی ارزش بدانیم . در این صورت ممکن است که به صورتی پنهانی مایل باشیم نوازش های دیگری را بگیریم که به ندرت آنها را دریافت می کنیم . در اصطلاح تحلیل رفتار متقابل گفته می شود که هر کس دارای یک “بهره نوازشی از پیش تعین شده ” است . اصطلاح ” نوازش های متفاوت ” به شکل دیگری این مطلب را بیان می کند . به همین دلیل است که ما نمی توانیم کیفیت نوازشی را به صورت عینی اندازه گیری کنیم . زیرا نوازشی با کیفیت بالا برای شما ممکن است برای دیگری نوازشی با کیفیت پایین باشد . پس دادن نوازشی که گرفتن آن برای شما بسیار لذت بخش است به دیگران ، لزوماً برای آنها لذت بخش نیست . هنگامی که یک نفر نوازشی را می گیرد که در خور “بهره نوازشی از پیش تعیین شده ” او نیست ، احتمال می رود که این شخص چنین نوازش هایی را انکار و یا تحقیر کند . کلاود اشتاینر بر این باور است که همه ما در دوران کودکی تحت تلقین و آموزش والدینمان در مورد پنج قانون محدود کننده و بازدارنده درمورد گرفتن و دادن نوازش قرار گرفته ایم.
۱- وقتی که می توانی نوازش بدهی، از دادن نوازش خودداری کن.
۲- وقتی که به نوازش احتیاج داری ، آن را طلب مکن.
۳- وقتی که نوازش می خواهی ، اگر هم به تو بدهند آن را نپذیر.
۴- وقتی که نوازش نمی خواهی آن را ترک مکن ، اگر نوازشی ناسالم و مضر به سوی شما آمد آن را طرد نکن و بپذیر.
۵- به خودت نوازش نده.
این پنج قانون روی هم رفته اساس آن نظریه ای است که اشتاینر آن را اقتصاد نوازش می نامد و ما به عنوان افراد بزرگسال هنوز ناآگاهانه از آنها پیروی می کنیم . در نتیجه ممکن است زندگی خودمان را به نوعی در محرومیت از نوازش بگذرانیم . اشتاینر بر این موضوع تأکید دارد که برای تقویت و ثبات آگاهی، خود انگیختگی و صمیمت ما باید آموزش های اولیه محدودکننده ای را که والدینمان در مورد گرفتن و دادن نوازش به ما تحمیل کردند ، از خود دور کنیم و به جای آن به این آگاهی دست یابیم که نوازش ها در سطحی نامحدود در اختیار ما قرار دارند . ما هر موقع که بخواهیم می توانیم نوازش بدهیم . مهم نیست که چقدر نوازش بدهیم، زیرا که آنها هرگز تمام نمی شوند. وقتی که ما نوازش می خواهیم می توانیم آزادانه آن را طلب کنیم و وقتی که نوازشی به ما داده می شود می توانیم آن را بگیریم . اگر نوازشی که به ما داده شده دوست نداریم می توانیم صراحتاً آن را نپذیریم و نیز می توانیم از نوازش دادن به خودمان لذتی بیکران ببریم . افسانه ای اسطوره ای در مورد نوازش وجود دارد که تقریباً همه ما آن را آموخته ایم . این افسانه می گوید : نوازش هایی را که طلب می کنید بی ارزش هستند . ولی واقعیت چنین نوازش هایی را که شما با طلب کردن به دست می آورید ، به اندازه نوازش هایی که بدون طلب کردن به دست می آورید، ارزشمند هستند . اگر دوست دارید در آغوش گرفته شوید آن را طلب کنید و به دست آورید . به دست آوردن نوازش از نظر سلامتی جسمی و فکری بسیار حیاتی است و همه آدم ها برای آنکه سالم و خوشحال باشند ، هر روز به آن احتیاج دارند . و این یک راز است ؛ همه به نوازش علاقه دارند . شما همیشه این اختیار را دارید ، که بررسی کنید ، آیا نوازشهای طرف مقابل اصیل و صادقانه است یا خیر . اگر نوازشها اصیل و صادقانه نباشند ، شما در مقابل خود انتخابهای دیگری دارید . در هر صورت می توانید انتخاب کنید که نوازش را بگیرند و یا این که نوازش های دروغین آنها را رد کنید و تقاضای نوازشی خالصانه از همان شخص و یا شخص دیگر بنمایید .
منبع : فرید ، الوین و مارگارت . من خوبم تو خوبی . ترجمه پروین عظیمی . تهران: نشر دنیای نو.
تحلیل رفتار متقابل یا (Transactional Analysis (TA یک تئوری روانشناسی است که توسط دکتر اریک برن در سال 1950 میلادی ارایه گردید و به لحاظ کاربرد آن در حل مشکلات احساسی و رفتاری، مورد قبول جامعه روانشناسی قرار گرفته و تدریجاً در زمینههای مشاوره، روانکاوی، گروه درمانی، مدیریت، جامعهشناسی، توسعه سازمانی و آموزش، نظریههای جدیدی ارایه نموده و گسترش پیدا کرده است.
ابهام
و پیچیدگی در مفاهیم، تخصصی بودن و زمان طولانی درمان در دیگر روشهای
روان درمانی باعث شد تا تحلیل رفتار متقابل با مفاهیم اساسی و واژههای
ساده سریعاً جایگزین روشهای روان درمانی قدیمی گردید. به همین جهت تحلیل
رفتار متقابل عمومیت یافته و هر جا که انسانها حضور داشته و با یکدیگر
ایجاد رابطه مینمودند کاربرد عملی پیدا کرد و ابزاری برای تغییر و حل
مشکلات قرارگرفت. تحلیل رفتار یک مکتب علمی کاربردی میباشد که در آن از
به کار بردن مفاهیم پیچیده اجتناب شده است و نظریات آن به صورتی مطرح
شدهاند که به راحتی میتوان آنها را مشاهده و تجربه نمود.
در
تحلیل رفتار متقابل نقش محیط و ارتباط اجتماعی از اهمیت فراوانی برخوردار
است با این حال نهایتاً افراد خود مسؤول زندگی و رفتار خود هستند و فرد
باید این مسؤولیت را پذیرا باشد و به نقش خود در زندگی بیشتر از هر عامل
دیگری توجه نماید.
تحلیل رفتار متقابل به روابط و مشکلات درونی شخص
و رابطه انسانها با یکدیگر توجه خاصی دارد و اعتقاد بر این است که اگر
افراد با یکدیگر روابط سالم، صمیمانه و صادقانه داشته باشند و آن را
جایگزین روابط مخرب، منفی و تحقیرآمیز نمایند قادر خواهند بود که از
فشارهای روانی خود و دیگران بکاهند و از زندگی لذت بیشتری ببرند.
تحلیل
رفتار متقابل در عین سادگی این توانایی را دارد تا افکار و احساسات
پیچیده، سردرگم و پریشان شخص را سامان بخشد تا فرد با تفکیک و سازماندهی
افکار و احساسات، شناخت بهتری از خود به دست آورد و در نتیجه با آگاهی
بیشتر به نقاط ضعف و قدرت خود، رفتارهای سالم و سازندهای را اختیار
نمایند، انسان را توانمند میسازد که در بحرانهای روحی- روانی خود قادر
به تجزیه و تحلیل مشکل و حل آن باشد. همچنین تحلیل رفتار متقابل این امکان
را فراهم میآورد که ساختار شخصیت را به صورت نمودارهای شخصیتی ترسیم
نمود، به طوریکه هر فرد آشنا با این روش با دیدن نمودار میتواند به
ساختار شخصیتی و روابط متقابل فردی که نمودار آن ثبت شده پیببرد.
امروزه
متخصصین تحلیل رفتار متقابل میتوانند ادعا کنند که با استفاده از
روشهای کاربردی و زبان تازهای که برای روانشناسی ابداع شده دامنه آن به
علوم اجتماعی، آموزشی، مدیریت منابع انسانی، ساختارهای سازمانی، روانکاوی و
گروه درمانی کشیده شده است. بدین ترتیب پویایی تئوری تحلیل رفتار آن را
متمایز از دیگر مکاتب قرار داده است.
اساس نظریه اولیه تحلیل رفتار
متقابل، بر پایه حالتهای شخصیتی ارایه گردیده، اریک برن این حالتهای
شخصیتی را در سه بخش «والد»، «بالغ»و «کودک» معرفی نمود که شامل نوعی نظام
به هم پیوسته فکر کردن، احساس کردن و رفتار کردن است؛ در مرحله دوم و در
تکامل نظریه، تحلیل رفتار متقابل یعنی رابطه بین افراد مورد توجه و بررسی
قرار گرفت و براساس واکنشهای همزمان روانی و اجتماعی و تبادل رابطههای
متقابل طبقه بندی و ارایه گردید.
در مرحله سوم با مشاهده رابطههای
پنهان و دو سطحی در ارتباطهای متقابل، بازیهای روانی که بین افراد در
جریان است کشف گردید و پیش بینی نتیجه نهایی این گونه بازیهای روانی مشخص
و تعریف شد.
چهارمین مرحله رشد و تکمیل نظریه تحلیل رفتار متقابل،
تحلیل زندگی نامه یا نمایشنامه زندگی است که به بازیهای روانی مشابهی که
مردم بارها آن را تکرار میکنند میپردازد. این طرح کلی، شیوه زندگی
افراد را تعیین مینماید و ساختار نمایشنامه زندگی هر کس را مشخص میکند.
با
دستیابی به نظریه تحلیل رفتار متقابل میتوان به شناخت مشکلاتی که در
افراد موجب عدم تعادل در ساختار شخصیت و ارتباط با دیگران و تکرار
بازیهای روانی و نمایشنامه زندگی میگردد دست یافت و راه کارهای تغییر و
درمان آنها را کشف و ارایه نمود.
درمانگرهای نوگرا در تحلیل رفتار
متقابل، با ارایه نظریهها و روشهای جدید و اقتباس از نظریههای دیگر،
به نوعی مکتب روانی درمانی اقتضایی دست یافتند که در درمان و تغییر رفتار
بسیار مؤثر و کار آمد بوده است.
اصلیترین کاربرد تحلیل رفتار
متقابل در انسانها، ایجاد شناخت رفتاری، احساسی و ذهنی است که سه جنبه
مهم شخصیت است. با کمک تحلیل رفتار و به منظور کسب معرفت از شخصیت بالقوه و
کشف جایگاه واقعی خویشتن، تغییر در ساختار شخصیتی کاملاً امکان پذیر
میگردد.
در تحلیل رفتار متقابل هرتغییر رفتاری یا احساسی در مرحله
اول با بینش منطقی شروع میگردد که در واقع شناخت مجموعه نقاط ضعف و قوت
رفتار، تفکر و یا احساس فرد است و پس از پذیرش منطقی آن، توسط حالتهای
شخصیتی، درک احساسی جهت تغییر نهایی حاصل میشود. مهمترین عوامل کمک
کننده برای قبول و پذیرش تغییر در نظریه تحلیل رفتار متقابل شفاف بودن،
عامل بودن؛ و انعقاد قرار داد برای تغییر در خویشتن است که قرار داد توسط
خود درمان جو و یا بین او و درمانگر تعیین میشود.
از سال 1970 T.A. بصورت رسمی در جهان شناخته شد وبنیانگذار آن دکتر اریک برن میباشد. این نظریه دارای دیدگاههای روانشناسی فردی و اجتماعی است.
T.A.
(تحلیل رفتار متقابل) راهی است برای آنکه ببینیم بین مردم و درون مردم چه
میگذرد. با این روش میتوان روشن کرد که در لایه های زیرین ارتباطات جاری
بین انسانها به واقع چه چیزی در حال رخ دادن است و انتخابهای دیگری را
نشان میدهد که کسانی که درگیر آن روابط میباشند بتوانند چنانچه بخواهند از
آن اجتناب کنند.
T.A. بطور گسترده ای در این زمینه ها مورد استفاده قرار میگیرد:مدیریت، تعلیم و تربیت، سیاست ،مذهب ،آموزش ،مشاوره ،رواندرمانی و روانپزشکی.
T.A. روشی بسیار متداول است زیرا بطور گسترده ای از زبان محاوره ای استفاده میکند که برای تمام افراد در تمام سنین قابل درک است.
درT.A. افراد برای یافتن راه حل مشکلاتشان مشارکت دارند، آنها این توانایی را میابند تا از طریق بستن قرارداد به شناخت توانائیهای بالقوه خود برای تغییر پی ببرند.
نهایت
کارکرد T.A. در آن است که افراد را به نقطه ای هدایت کند تا با نگاهی نو
به تجارب ناخوشایند گذشته شان بتوانند رفتارشان را اصلاح کرده یا تغییر
دهند تا به این طریق به خود کمک کرده و به یک برنده تبدیل شوند.
نظرات و مفاهیم در T.A.
حالات نفسانی خود
درون هر انسانی یک مکالمه دایمی وجود دارد، گاهی یک جروبحث ، گاهی جدل. وقتی شخص تصمیمی میگیرد ، درواقع این تصمیم ناشی از مکالمات ذهنی و درونی فرد و آنچیزی است که به خود میگوید.
T.A. به این انواع تجلیات خود حالات نفسانی من میگوید T.A. همچنین شرح میدهد که این گرایشهای درونی متفاوت از کجا نشات میگیرند.
حالات
نفسانی خود شامل والد، بالغ و کودک است T.A. برای هر یک از این حالات
نفسانی خود صفات مثبتی را در شرایط خاص قائل است. هر یک از این حالات
نفسانی احساسات، تفکرات و قضاوتهای ارزشی خاص خود را دارا میباشد.
والد: مجمو عه ای از پیشداوریها، باورها و تعصبات میباشد . این بخش از شخصیت با دستورالعمل های
زندگی و باید و نبایدهای آن سر و کار دارد و دارای دو بعد میباشد یکی بعد
نوازشگر است که حالت حمایتی دارد و بعد دیگر انتقادگر است که بر خلاف بعد
قبلی سختگیر ویا آزارگر نیز میتواند باشد. والد میتواند کنترل کند، تصمیم
بگیرد، نقش بازی کند و دلیل تراشی کند و نیز ممکن است دربعضی موارد نیز حق
با او باشد. والد انتقادگر را معمولا در افرادی با عزت نفس پائین وعناد
بخود همراه دانسته اند.
بالغ: خوب پردازش کردن اطلاعات و برخورد
مناسب و شایسته از حالات نفسانی بالغ سرچشمه میگیرد. تصمیماتی که منطقی و
برمبنای حقایق موجود میباشند نیز از حالات نفسانی بالغ نشات میگیرند.
اظهارنظرهای منطقی و احساسات اخلاقی ، اهداف و واقعگرایی با این بخش از شخصیت ما سروکار دارند.
کودک:
در تعاریف T.A. کودک بعنوان منبع خلاقیت ، بازآفرینی و منبع اساسی
سرزندگی محسوب میشود. هیجانات، احساسات و تصوراتی که کودک دارد ممکن است
توسط یک والد سختگیر و حتی توسط یک والد نوازشگر سرکوب شود که میتواند در
دراز مدت بر شخصیت فرد اثرات نامطلوبی داشته باشد که خود ممکن است به
بیماریهای روان تنی نیز منجر شود. این بخش از شخصیت چنانچه تحت نظارت بالغ
قرار نگیرد میتواند دیدگاه غیر واقعی نسبت به زندگی داشته و براساس تکانه
های احساسی و هیجانی رفتار کند.
هدف T.A. کمک به فرد است تا
انتخاب کند که در شرایط و زمانهای خاص میخواهد در کدامیک از حالات نفسانی
باشد بجای اینکه صرفا اجازه دهد تا این حالات نفسانی دائما احساسات ،
افکار وگرایشات و رفتار او را کنترل کنند.
نوازشها و مبادلات
T.A. معتقد است که تمام تعاملات بین افراد از نوازشها و مبادلات ساخته شده.
نوازش
: هر نوع ارتباط متقابل بین دو نفر در واقع به معنای آن است که فرد دیگری
متوجه حضور ما شده و یا به ما این احساس را بدهد که حضور ما را درک کرده
است. نوازش میتواند کلامی یا غیرکلامی، مثبت (در آغوش گرفتن)یا منفی( کتک
زدن) ، شرطی یا غیر شرطی و دارای شدتهای متفاوت باشد.
یک مبادله ارتباط بین دونفر یا یک معامله دو جانبه نوازش بین آن دومیباشد.
گاهی
مبادلات «متقاطع» و گاهی «پنهانی» میباشند و گاهی باعث سو تفاهمات و یا
قطع شدن روابط میگردند. بطور کلی شش رابطه بین حالات نفسانی دو نفر وجود
دارد که عبارتند از رابطه: والد- والد ، والد-کودک، والد - بالغ، بالغ -
بالغ، بالغ - کودک و کودک- کودک.
بعنوان مثال صحبت راجع به آب و
هوا میتواند راهی برای ارتباط والد- والد باشد ، یک گفتگوی منطقی بین دو
نفر میتواند راهی برای ارتباط بالغ- بالغ باشد و همچنین زمانی که دو نفر
با هم شوخی و تفریح میکنند نیز میتوانند در حالت نفسانی کودک- کودک
باشند.
مواضع فرد در زندگی
مفهوم دیگری که در T.A. مطرح است آن است که مردم نگرش های اساسی خاصی را نسبت به خود و دیگران انتخاب می کنند
که میتواند مثبت یامنفی باشد . این نگرشها میتوانند به این صورت باشند :
من خوب هستم یا من خوب نیستم ودیگر آنکه : تو خوب هستی یا تو خوب نیستی.
ساختارهای زمانی
T.A. به شش روش گذراندن وقت وزمان اشاره میکند:
- کناره گیری
- تشریفات
- وقت گذرانی
- فعالیت
- بازیها
- صمیمیت
اریک برن در معروفترین کتاب خود «بازیها» به تشریح و آشکار کردن اینکه
مردم چطور با انجام عادات وکارهای روانی ناسالم باعث رنجش و ناراحتی خود و
دیگران میشوند پرداخته است که البته میتوان آنها را تغییر داد .
بازیها و نمایشنامه ها
بازیها راههایی هستند که فرد در کودکی آموخته و با انجام آنها فرد از
ایجاد صمیمیت اجتناب میکند( آگاهانه یا ناآگاهانه)، که البته میتواند با
بازنگری بالغ آنها را تغییر دهد. بازیها بر خلاف مفهوم رایجشان لزوما به
معنای لذت بردن و داشتن اوقات خوب نیست بلکه در واقع باید از آن اجتناب
کرد وتا حد امکان سعی در رها شدن از آن داشت.
نمایشنامه:
هر یک از ما در دوران کودکی داستان زندگی خود را می نویسیم
این نمایشنامه برای تمام مدت عمر طراحی میشود و مبتنی بر تصمیمات دوران
کودکی و برنامه نویسی پدر و مادر هستند که پیوسته تقویت میگردند. مهمترین
تصمیم درباره نمایشنامه برنده یا بازنده بودن آن است
برا ی بار دوم در سال جاری دوره اغتشاش فکری در تهران برگزا رخواهد شد. برگزاری دوره در 4 روز و روزهای فرد خواهد بود .
بعضی از افراد در انجام کارها امروز وفردا میکنند وآن را انجام نمیدهند علت اصلی آن تنبلی وبیحالی است مثلا دانش آموز در درس خواندن تنبلی میکند ودر س نمیخواند .
برای درمان تنبلی افراد، ابتدا باید علت و ریشه تنبلی را شناخت وسپس به درمان آن پرداخت .
علل وریشه های سستی وتنبلی افراد:
1-خود کم بینی :گاهی علل سستی افراد خود کم بینی است . خود کم بینی هم ریشه در عواملی دارد از جمله عوامل فردی وشخصیتی وعوامل محیطی واجتماعی که همه با هم دست به دست هم میدهند وفرد نسبت به خود احساس خود کم بینی میکند .عوامل فردی مثلا از خود توقع دارد که کاری را به انجام رساند وقتی نمیتواند به انجام برساند وناقص انجام میدهد خود کم بین میشود .
عوامل محیطی پدران ومادران میخواهند از روی دلسوزی فرزندان از نوابغ روزگار باشند اما شیوه برخورد را نمیدانندوبه همین دلیل پیوسته اورا با دیگران مقایسه میکنند واورا تحقیر میکنند وچون فرزند نمیتواند به خواستهای بلند پروازانه پدر ومادر جامه عمل بپوشاند رفته رفته در خود احساس خود کم بینی میکند .
2-عدم آینده نگری :
برخی ها قادر به دیدن آینده نیستند وتنها به فکر حال هستند وفکر میکنند همه چیز برای حال آفریده شده است وفردایی وجود ندارد هرچند باید حال را غنیمت شمرد ولی باید برای آینده هم برنامهای داشته باشد و نتیجهی آن چیزی جز مادیگرایی نیست.
3-توقع بیش از حد از خود:
بعضی ها بیش از حد از خود توقع دارند در نتیجه هرگز کار را نمیتوانند به سامان برسانند.
امام علی (ع): به راستی که زیان کارترین مردم در معامله وناامید ترینشان در تلاش وکوشش، کسی است که تن خود را در راه بدست آوردن آرزوهای خود فرسوده است به خواسته های خود نرسیده است چنین کسی با حسرت از این جهان رخت بر می_بندد ودر آخرت هم گرفتار نتیجه کرده_های خویش است
4- آموزش و یادگیری تنبلی :
کودک انسان هر گاه از چیزی نفرت داشته باشد ویا بدش بیاید با جیغ کشیدن وفریاد زدن نا خوشنودی خویش را از آن ابراز میدارد .اما هرچه بر او زمان میگذرد وبه تدریج بزرگتر وبر تجارب او افزوده میشود و شیوه برخوردبامسائل را تغییر میدهد مثلا به جای فریاد کشیدن همواره قول میدهد ولی آنرا انجام نمیدهد.
5-لذت جویی وراحت طلبی:
بسیاری از تنبلی ها نتیجه لذت جویی آنی است مثلا در شب امتحان به جای اینکه به فکر درس خواندن باشد به شب نشینی وتفریح میپردازد چون از این لذت آنی خوشش میآید.
6-افسردگی:
یکی از عوامل تنبلی افسردگی است ، روبرو شدن با مردم برای انسان افسرده کسالت آور وخسته کننده است.
اگر انسان در برابر دیگران احساس مسئولیت نکند وتنها به فکر خود باشد، در مسئولیتی که به عهده دارد تنبلی وسستی میکند.
8-هم نشینی ودوستی باافرادتنبل:
تنبلی وسستی یک بیماری مسری است واز شخصی به شخص دیگر سرایت میکند از این رو اگر دوست انسان تنبل وسست باشد این تنبلی وسستی، او در انسان اثر میگذارد .
9-بی نظمیوبی برنامهگی:
یکی از عوامل تنبلی وسستی بی نظمیوبی برنامه گی است نداشتن برنامه معین ومشخص در زندگی وبی توجهی به تدبیر وطراحی برای آینده ، کارهایی با حجم بسیار کم در نظر شخص به صورت انبوهی از کارهای انجام نشده مجسم میکند .این حالت باعث میشود تا شخص خود را نا توان از انجام آن کار ببیند ودر انجام آن تنبلی وسستی میکند
10-پذیرش کارهای طاقت فرسا:
گاه انسان به کاری مبادرت میکند خودش ایجاد که از توان او خارج است و چون نمیتواند آن را به انجام برساند زمینه تنبلی وسستی را در او ایجاد میکند.
11-گاهی از ترس قضاوت دیگران تنبلی میکند:
میترسد از اینکه نتواند کار را به خوبی انجام دهد و دیگران اورا بی عرضه وبی دست وپا بنامند .
12-تجربه نکردن لذتِ تلاش وکوشش.
بعضی ها چون لذت تلاش و کوشش را تجربه نکرده اند و نمیدانند که تلاش و کوشش چه لذتی دارد همواره تنبلی میکنند .
نسخه راههای درمان تنبلی وسستی:
1-پرورش روحیه عزم وطلب جدی:
با در نظر گرفتن این آیه که خداوند نعمتهایش را تغییر نمیدهد مگر زمانی که فردخودش اراده تغییر داشته باشد :
قرآن کریم دراین زمینه میفرماید :
« ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یکُ مُغَیراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى یغَیرُوا ما بِأَنْفُسِهِم
این، بخاطر آن است که خداوند، هیچ نعمتى را که به گروهى داده، تغییر نمىدهد جز آنکه آنها خودشان را تغییر دهند
شخص تنبل راههایی برای اینکه کار خود را توجیه کند دلایلی را نقل میکند هرچند خودش هم میداند که دلایلش قانع کننده نیست .
چنانچه خداوند میفرماید :
الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذیرَهُ
انسان بر نفس خویش بینا است ،اگر چه عذر هایی را بتراشد.
شخص تنبل برای درمان خویش بیش از هر چیز باید از عامل تقویت و ماندگار شدن تنبلی خود، یعنی توجیه گرایی، اجتناب ورزد وخود را گول نزند.
راه های پرهیز از توجیه گرایی :
الف - برای موجه جلوه دادن تاخیر در انجام کار ، دلایل گوناگون را دستاویز برای دفاع از خود قرار ندهد.
ب - توجیه دیگران برای فرار از وظیفه را نپذیرد ، تا تنبلی در خود او ودیگران تقویت نشود .
ج - به آدم تنبل واهمال کار گوشزد شود که ما در برابر برنامه ریزی نادرست او هیچ مسئولیتی نداریم و حتی نمیخواهیم توجیهات او را بشنویم.
د - باید به توجیهگر آگاهی دادکه توجیه کردن اشتباه،خود اشتباه دیگری است.
4- دست زدن به اقدام ونترسیدن از عدم نتیجه گیری : اینکه باید به خود باوراند که ما هم میتوانیم این کار را انجام دهیم .
5- جریمه
برای هر بارانجام ندادن کارجریمهای برای خود قرار دهد .
مثلا: یک نفر را میهمان کند ،یا اتاق را تمیز کند،یا به دیگران بیش از حد معمول ،پرداخت مبلغ معینی صدقه پرداخت کند. کمک به کارهای خانه.
اگر در تنبیه کردن به خود اعتماد ندارد دیگری را در جریان کار گذارد ویا مثلا پول خود را نزد او به امانت بسپارد تا هنگام تخطی از قرار خود ،آن شخص پول را به صندوق صدقات واریز کند.
6- تغییر محیط:
گاهی برای رفع تنبلی وسستی افراد باید محیط را تغییر داد .مثلا بسیاری از شاگردان در اطاق بسته نمیتوانند کتاب بخوانند وبعضی در باغ وبستان نمیتوانند کتاب بخوانند....
7- یافتن دوست منضبط:یکی از راههای از بین بردن تنبلی پیدا کردن دوستان با برنامه منضبط است دوستانی که از جهات مختلف با او هم سنخ وهم سلیقه باشد.
8- کاهش توقعات از خود: باید از توقعات خود کاهش داد وبه اندازه توان واستعداد وامکانات موجود از خود انتظار داشت .
9- وادار کردن خود به انجام کار با استفاده از زور:
توفیق اجباری نسبت به کاری جلب اختیاری به همراه دارد . انسان اگر پیوسته به کاری همت گمارد بالاخره در انجام آن موفق خواهد شد.
امام علی (ع):
مَن قَرَعَ بابا ولجّ ولج.
هر که پیوسته دری را بکوبد ناگزیر آن در برویش باز میشود
10- گاهی تنبلی میکند و وارد کاری نمیشود تا مورد قضاوت منفی دیگران قرار نگیرد.