فصل ششم وهابیت
وهابیت .
الف : عقائد آنها
وهـابـیـون تـوسل به پیامبر(ص ) واهل بیتش (ع ), تبرک به آثارشان ونیز زیارت قبورشان را تحریم کرده , مرتکب چنین عملى را کافرومشرک مى دانند.
آنـهـا با این عقائد افراطى خویش نه تنها با شیعه بلکه با مسلمانان سراسر دنیا مخالفت مى نمایند, وبدیهى است که هر نوع تجددونوآورى مطلوبیتى دارد.
ب : تشابه وهابیون به خوارج
افکار وعقائد وهابیون مارا به یاد خوارج مى اندازد زیرا آنهاخطاب به على (ع ) مى گفتند: ((حکم از آن تو نیست بلکه از آن خدااست )).
آن حضرت هم در جواب مى فرمود:.
((این کلمه حقى است که از آن باطلى را قصد دارند)) ((384)).
یـعنى درست است که حکم فقط حکم خداست اما آنهامى خواهند نتیجه بگیرند که : حکومت براى تو نیست .
در حـالـى کـه قـرآن کـریـم آیـات فـراوانـى درباره حکومت انبیاوصالحان دارد, مثلا خطاب به پیامبر(ص ) مى فرماید:.
(وان حکمت فاحکم بینهم بالقسط) ((385)).
یعنى : ((اگر حکم کردى , پس میانشان با عدالت حکم نما)).
بنابراین انبیا وجانشینان آنها حاکمیت اجرائى دارند.
وهابیون نیز شعارشان این است که :.
(قل انما ادعوا ربى ولا اشرک به احدا) ((386)).
یعنى : ((بگو که من تنها پروردگارم را مى خوانم وکسى را شریک او قرار نمى دهم )).
بـنـابـرایـن تـوسل جستن به خداوند متعال توسط پیامبر وائمه (ع )را تحریم مى کنند وآن را شرک مـى دانـنـد, غـافـل از ایـنـکه توسل کننده به آنها اعتقادش این نیست که آن حضرات نفع یا ضرر مى رسانند,همچنانکه مشرکین چنین اعتقادى درباره خدایان خویش داشتند, بلکه معتقدند همه چـیـز در دسـت خـداسـت , او یـکى است وشریکى ندارد, مااز اولیاى او که عابرومندان درگاهش هـسـتـند تقاضا مى کنیم که براى مانزد خدا دعا کنند واز او چیز بخواهند, پس چقدر فاصله است میان شرک وتوسل ؟ وچقدر وحدت است میان خوارج ووهابیت ؟.
خوارج گفتند: ((داورى جز براى خدا نیست )).
وهابیت مى گوید: ((توسلى جز به خدا روا نیست )).
خوارج گفتند: ((حکم از آن تو نیست اى على )).
ووهابیت مى گوید: ((وسیله اى براى تو نیست اى محمد)).
ج : ریشه تاریخى سیاسى وهابیت
قبل از بررسى علمى این عقیده مناسب است ریشه تاریخى سیاسى وهابیت را بدانیم .
واضـح اسـت کـه اسـتعمار از دیر باز اسلام را خطرى بزرگ براى خود مى دانست , ونیز مى داند که مسلمانان دو منبع مقدس به نام قرآن وسنت دارند.
مـنـبع اول را نمى توانند دست بزنند ومورد هجوم قرار دهند, امامنبع دوم یعنى سنت پیامبر(ص ) در معرض طعنه قرار دارد.
در میان مسلمانان شخص ریاست طلبى چون ((محمد بن عبدالوهاب )) را یافتند وآنقدر اورا بزرگ کردند که باور کرد از ((خلفاى راشدین )) هم با هوش تراست , اجتهادهاى ((عمر)) را نشانش دادند که چگونه در برابر شخص پیامبر(ص ) ایستاد واظهار نظر بر خلاف راى آن حضرت مى کرد, چرا که او بشراست ومعصوم نیست واشتباهات فراوانى دارد که مردم آنهارا اصلاح کرده اند!.
بنابراین اورا براى تسلط بر جزیرة العرب , بعد جهان عرب ,وآنگاه جهان اسلام به طمع انداختند.
این ((محمد بن عبدالوهاب ))است که مى گوید:.
((محمد مردارى پوسیده است , نه زیانى دارد ونه نفعى , این عصاى من از او بهتر وبرتراست زیرا هم فایده مى رساند وهم زیان ))!!!.
همین سخن را ((حجاج بن یوسف ثقفى )) گفته بود که :.
((خاک بر سرشان , اینها بر گرد مردارى پوسیده طواف مى کنند,اگر بر گرد کاخ امیرالمؤمنین ((عبدالملک بن مروان )) طواف مى کردند برایشان بهتر بود))!!!.
این جرات را ((عمر)) به آنها داد آنجا که خطاب به حضرت گفت :.
((این مرد هذیان مى گوید! کتاب خدا مارا بس است ))!!!.
د : ترویج وهابیت
این آئین از طرق زیر توانست رواج پیدا کند:.
1 ـ با اشغال ((مکه مکرمه )) و((مدینه منوره )) که هر ساله میلیونهامسلمان به آنجا مى آیند, آنها از طـریـق کـنـفـرانـسـها وجلسات وتماس مستقیم با افراد وگروهها, ووسایل تبلیغاتى چون رادیو وتلویزیون درجانهاى حجاج تاثیر به سزائى مى گذارند.
2 ـ دارائى هـنگفت ناشى از فروش نفت , به اضافه بازار رونق گرفته ایام حج وعمره سبب شده که از نظر مالى براى ترویج آئین خودمشکلى نداشته باشند.
3 ـ سـاخـتن مساجد بى شمار در کشورهاى عربى واسلامى ,تاسیس مدارس ودانشگاههاى وهابى واعزام مبلغ به سراسر جهان ونیز نشر بیش از صد روز نامه ومجله ونشریه , چاپ میلیونها جلدقرآن وکـتـابـهـاى وهابى واهداى آن به مردم در سراسر جهان , وحتى تقسیم شیر وخرما در ماه رمضان واهدا شیشه هاى آب زمزم به مسافرین , همه وهمه در ترویج این آئین مؤثرند.
4 ـ از آنجا که ((امریکا)) بر تمامى کشورهاى عربى اسلامى خصوصا پس از سقوط ((شوروى )) تاثیر مـسـتـقـیـم یـا غیر مستقیم دارد ونیز پوشیده نیست که پس از سقوط ((شاه )) در ((ایران )) وبر پـائى جمهورى اسلامى ومخالفتش با سیاستهاى ((امریکا)), ((عربستان )) به عنوان چشم راستش در آمده , همچنانکه ((اسرائیل )) چشم چپ اوست ,بنابراین ((امریکا)) کشورهاى اسلامى را به الگو پذیرى از اسلام وهابى تشویق مى کند ورضایت خویش را در آن مى داند, در نتیجه دولتهاى اسلامى وحتى غیر اسلامى بر مبلغین وهابى سخت نمى گیرند ومیدان عمل را بر ایشان باز مى گذارند اما پیروان اهل البیت (ع ) را تروریست مى دانند.
هـ : سرکوب شیعیان
دشـمنان اهل بیت دست به دست هم دادند وبا یکدیگر متحدشدند و((صدام )) را تقویت کردند تا ((جمهورى اسلامى ))را از بین ببرنداما وقتى دیدند نقشه شان نقش بر آب شد ومبارزین عراقى در داخل وخارج تقویت شدند, از ترس اینکه مبادا تجربه ((امام خمینى ))(ره ) در((عراق )) که بیش از دو سومش شیعه است تکرار گردد وانقلاب ((عراق )) باانقلاب اسلامى ((ایران )) متحد شود نقش زشـت تـرى را بـازى کـردنـدوتـئاتـر اشغال ((کویت )) وجنگ ((خلیج )) را به راه انداختند, نه به خـاطـرنـابودى ((صدام )), بلکه به خاطر نابودى ((ملت شیعه عراق )) وهمینطورهم شد, چرا که ((کویت )) به بهتر از حال سابق خود بازگشت , رژیم ((صدام )) هم از گذشته قدرتمندتر شد ولى ((ملت مظلوم عراق )) به کلى اززندگى ساقط گشتند تا جائى که حاضرند اساس زندگى ولباس خودرابفروشند تا قرص نانى به دست آورند.
ایـنـجـا بـود کـه وهـابـیت بر شیعیان چیره شد به ویژه پس از جاى دادن شیعیان در اردوگاهها وچادرهاى سعودى با کمال ذلت وخوارى ((387)).
ـ(ولن ترضى عنک الیهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم ) ((388)).
یعنى : ((هرگز یهود ونصارى از تو راضى نمى شوند مگر آنکه پیرو روش آنان شوى )).
وامـروزه یـهـود ونـصـارى یـعنى غرب از وهابیت راضى هستندچرا که از دستورهاى آنها پیروى کرده اند.
و : گفتگو با عالم وهابى
در خـلال سـفـرى بـه جـزایـر ((کـومـور)), قاضى القضاة آنجا از دست علماى وهابیت که با پول وکـتـابـهـاى زیـاد بـیـشـتر جوانان را به صف خودکشاندند شکایت کرد, چرا که اینان تا دیروز به پدرانشان احترام مى کردند ودست وسرشان را مى بوسیدند ولى امروز بوسیدن دست وخم شدن در برابر هر شخصى را سجود براى غیر خدا وشرک مى دانند, بنابراین تنفر زیادى بین پدران وفرزندان ایجادشده است .
جلسه بحثى میان من ویک عالم وهابى ترتیب داده شد, من درآنجا مساله توسل را مطرح کردم که چگونه انسان گنهکار ومشغول به دنیا, انبیا واولیاى خدا را شفیع قرار مى دهد تا دعایش مستجاب شود.
او گفت : (وان المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه احدا) ((389)).
یعنى : ((همانا مساجد از آن خداست پس همراه خداکسى رانخوانید)).
هـر کـس غیر از خدارا بخواند براى او شریک ساخته که به اونفعى برساند در حالى که نفع دهنده وضرر رساننده فقط خداست .
گـفتم : کسى که به رسول خدا(ص ) متوسل مى شود مى داند که اونه نفعى مى رساند نه زیانى , اما دعـایـش نـزد خدا مستجاب است که اگر به خدا عرض کند: پرورگارا این بنده ات را رحم کن , یا ببخشاى , یا بى نیازساز, خداوند دعاى آن حضرت را مستجاب مى کند.
آنگاه روایاتى را برایش خواندم ولى او از قرآن دلیل طلب کرد,گفتم : خداوند مى فرماید:.
(یا ایها الذین امنوا اتقوا اللّه وابتغوا الیه الوسیلة ) ((390)).
یعنى : ((اى اهل ایمان , تقواى الهى پیشه کنید ودر راه او وسیله اى بیابید)).
گفت : وسیله همان عمل صالح است .
گـفـتـم : آیه مى رساند که وسیله براى رسیدن به خداى متعال همراه با تقوا وعمل صالح است که مى فرماید: (اتقوا اللّه ) پس ایمان وتقوا رامقدم بر وسیله خواهى قرار داد ((391)).
وساطت را هم از خود قرآن برایت مى آورم که مى فرماید:.
ـ (قـالـوا یـا ابـانـا اسـتـغـفـر لـنـا ذنوبنا انا کنا خاطئین قال سوف استغفر لکم ربی انه ه و الغفور الرحیم ) ((392)).
یعنى : ((برادران یوسف )) گفتند: اى پدر براى گناهانمان طلب مغفرت بکن , چرا که ما خطا کار بـودیـم (یـعـقـوب ) گـفـت : از پـروردگـارم بـرایـتـان طـلـب مغفرت خواهم کرد که او بسیار آمرزنده ومهربان است )).
چـرا حـضرت ((یعقوب )) به فرزندانش نگفت : خودتان از خداطلب آمرزش کنید ومرا واسطه قرار ندهید, بلکه بر عکس آن راپذیرفت .
وهـابـى وحـشـت زده گـفت : مارا به ((یعقوب )) چه کار, او پیامبر((بنى اسرائیل )) بود وبا آمدن شریعت اسلام شریعتش از بین رفت .
گفتم : از شریعت اسلام دلیل مى آورم :.
ـ (ولـو انـهـم اذ ظـلـمـوا انـفـسـهـم جاوک فاستغفروا اللّه واستغفر لهم الرسول لوجد وا اللّه توابا رحیما) ((393)).
یـعـنـى : ((اگر آنها هنگامى که به خود ظلم کردند نزد تو مى آمدندواز خدا آمرزش مى طلبیدند وپیامبر نیز برایشان آمرزش مى طلبدبى گمان خداوندرا توبه پذیر ومهربان مى یافتند)).
حاضرین در جلسه گفتند: بالاتر از این دلیلى نیست .
وهـابـى وحـشـت زده وشـکـست خورده گفت : این حرف مال وقتى است که او زنده بود اما الان چـهـارده قـرن اسـت کـه آن مـردمـرده اسـت , وسـاطـت در زمـان حیاتش جایز بود ولى پس از وفاتش خیر ((394)).
گفتم : ((در ((بخارى )) آمده که هر وقت قحطى مى شد ((عمر)) نزد((عباس بن عبد المطلب )) مى آمد واز او مى خواست از خدا طلب باران کند.
گفت : ((عمر)) به پیامبر که مرده بود توسل نکرد بلکه به ((عباس ))که زنده بود توسل جست .
گفتم : بنابراین شما اقرار مى کنید که توسل به زنده هادرست است , آنگاه برخاسته رو به قبله کردم وگفتم :.
بار الها ما تورا مى خوانیم وبه تو توسل مى جوییم به وسیله بنده صالح ونیکوکارت ((امام خمینى )).
ناگهان وهابى از جا پرید وبا گفتن ((اعوذ باللّه , اعوذ باللّه )), به سرعت بیرون رفت .
حاضرین باتعجب خدارا شکر کردند که حق را برایشان آشکارساخت .
ز : پاسخ دیگر به وهابیون
گـذشـتـه از آنچه در مناظره با آن وهابى بیان شد باید دانست که درطول تاریخ , اصحاب رسول خـدا(ص ) ونـیـز عـمـوم مسلمین به آثار آن حضرت چه در زمان حیات وچه پس از وفاتش تبرک مى جستند, نظیر:.
1 تبرک به موى آن حضرت .
2 ـ تبرک به آب وضوى حضرت .
3 ـ تبرک به کفش وظرفهاى حضرت .
4 ـ شفا یافتن على (ع ) به برکت آب دهان حضرت .
((مسلم )) و((بخارى )) آورده اند که در روز خیبر پیامبر(ص ) فرمود:.
((فـردا پـرچـم را بـه دست مردى که خدا ورسولش را دوست داردوخدا ورسولش نیز اورا دوست دارند مى دهم , فردا که شد فرمود: على کجاست , گفته شد: على چشم درد دارد, آنگاه پیامبر آب دهـانـش را بـرچـشـم عـلـى مـالـیـد وبـرایـش دعـا کـرد واو شفا یافت , بعد پرچم را به دست او سپرد)) ((395)).
حـتى از غیر پیامبر(ص ) نیز شفاعت رواست که آن حضرت فرمود: ـ ((هر کس بمیرد وچهل نفر از کـسـانى که شرک به خدا ندارند برجنازه او بایستند (ونماز بخوانند) خداوند شفاعتشان را درباره اومى پذیرد)) ((396)).
روزى ((علامه سید شرف الدین )) قرآنى را به ((عبدالعزیز)) پادشاه سعودى هدیه کرد, پادشاه جلد آن را بوسید وبر صورت خودگذاشت .
علامه گفت : چرا جلد قرآن را مى بوسى واحترام مى کنى ؟.
شاه گفت : مگر نگفتى که درون آن قرآن است ؟.
علامه گفت : قرآن درون آن است , ولى تو که قرآن رانبوسیدى .
شاه گفت : مقصودم داخل جلد بود.
عـلامه گفت : ما هم وقتى ضریح پیامبر(ص ) را مى بوسیم مقصودمان تعظیم کسى است که درون پنجره ها مى باشد که رسول خدا(ص )است ((397)).
ح : زیارت قبور
وهـابـیـون زیـارت قـبـور بـراى زنان را حرام مى دانند وهیچ دلیلى هم بر آن ندارند, در حالى که ((مسلم )) مى گوید: ((عایشه )) از رسول خدا(ص ) پرسید: زن اگر به زیارت قبور بیاید چه بگوید؟ فرمود:.
((بـگـو: سلام بر شما اى قومى که آرام در خانه تان آرمیده اید, شماپیش از ما رفتید وما به خواست خدا به شما ملحق مى شویم , خداوندگذشتگان وآنان که پس از این مى آیند را بیامرزد)) ((398)).
به اضافه احادیث دیگرى که مجال ذکرش نیست ((399)).
خاتمه : در دادگاه
بـا ایـمان به اینکه مردم بر دین سلاطین خود هستند ودرس گیرى از رفتار پیامبر(ص ) که براى پـادشاهان زمان خویش نامه هائى فرستادیک نسخه از اولین کتابم یعنى : ((آنگاه هدایت شدم )) را بـراى : ((مـلک حسن )), ((شاذلى بن جدید)), ((زین العابدین بن على )), ((معمر قذافى )),((ملک حـسـیـن )) وبـرادرش ((حـسـن )) و((مـلک فهد بن عبدالعزیز)) ((400))
ارسال نمودم کتابها به دستشان رسید چون برگ رسید رؤساى دفاترشان ازطریق پست به من داده شد.
اما هیچیک جوابى ندادند جز رئیس ((زین العابدین بن على )) که خالصانه تشکر کرده بود.
قبل از رسیدن نامه ایشان با اتومبیل خود به ((تونس )) مسافرت کردم در حالى که دویست جلد از آن کتاب را همراه خود داشتم , درگمرک از من مجوز خواستند گفتم : این کتاب خودم مى باشد, مـسـئول گمرک تقاضاى یک جلد از آن را کرد که با کمال میل به ایشان هدیه داده اجازه ورود را صادر نمود.
بـه پـایـتـخـت وبعد زادگاهم ((قفصه )) رفتم ودر طول سفر حدودنیمى از کتابهارا به دوستان وشـاگردان حتى دشمنان عقیده ام اهدا کردم ,به شهرها وروستاهاى اطراف نیز رفتم تا جائى که جز سه یا چهار نسخه برایم نماند.
از سـوى دیگر رئیس دانشگاه زیتونه که از دشمنان بزرگ من وتشیع بود, از طرف والى از استاندار خـواسـت که مرا توقیف , وتمامى کتابهاى پخش شده را جمع , وبراى افرادى که به آنها کتاب داده بودم پرونده سازى کنند.
یـکـى از دوستانم با رساندن این خبر, که پلیس در تعقیبم مى باشد, پیشنهاد کرد که از کشور فرار کنم , ولى من پاسخ دادم که اگراین کار را بکنم , براى آنان ثابت مى شود که من گناهکارم .
بالاخره نیروهاى امنیتى فرا رسیده , مرا با خود به مرکز بردند, درآنجا استاندار با دیدن من گفت :.
مى خواهى در کشور آشوب بر پا کنى ؟ خیال مى کنى اینجا هم ((ایران ))است ؟.
آنـگـاه مـرا مـتهم کرد که سه هزار جلد کتاب کفر آمیز به همراه صدمیلیون پول آورده ام تا میان مردم تقسیم کنم .
گـفـتـم : اولا کـتابم کفر آمیز نیست , ثانیا سه هزار جلد نیار به یک تریلى دارد شما اتومبیل مرا پر کنید ببینید چقدر جا مى گیرد؟ وثالثا یک نفررا بیاورید که از من پولى گرفته باشد.
بـه عـلاوه مـن بـه صـورت قاچاق نیامدم بلکه از طریق قانونى آمده همانند دیگران مورد بازرسى دقیق قرار گرفتم .
بـالاخره آن شب مرا رها کردند تا فردا صبح بازگردم , صبح فرداکه آمدم مرا سوار ماشین کرده با دو نگهبان به دهات اطراف فرستادند تاکتابهارا جمع آورى کنم .
در راه مـتـوجـه شـدم کـه هر دو نگهبانم با خواندن کتاب من شیعه شده اند, از این تصادف جالب خـیـلى خندیدیم واصلا در طول راه خسته نشدیم , به هر حال تا آنجا که ممکن بود کتابها را جمع آورى کرده , افراد به مرکز پلیس فرا خوانده شدند.
بـا آقـاى والـى ملاقات کردم به من گفت : مرا از شما خیلى ترسانده بودند ومى گفتند یک شیعه افـراطى است که از سوى ((خمینى )) تغذیه مى شود, چرا یک نسخه از آن کتاب را به خود من اهدا نـکـردى تـامـسـالـه اى پـیش نیاید, ولى الان دیگر از قدرت ما خارج شده , در دست دادگاه قرار گرفته است , تا ببینیم آنها چه مى کنند؟.
در این بین تمامى افرادى که مورد بازجوئى قرار گرفته اند درباره من جز خیر نگفتند.
در دادگـاه هم با دادستان گفتگو کردم واز اینکه سفر یک هفته اى من یک ماه به طول انجامیده وزن وبـچـه ام در ((پاریس )) تنها مانده انداظهار ناراحتى کردم او گفت : اکنون یک سوم کتاب را خوانده ام ان شااللّه امشب آن را به پایان مى برم تا فردا حکم کنم .
فردا در ساعت مقرر رفتم دیدم دادستان دم در ایستاده مرا درآغوش گرفت وبا احترام فوق العاده گفت :.
((جناب دکتر هر چه در این کتاب آمده مورد تصدیق من است ومن به همه اش ایمان دارم )).
اشک شوق از دیدگانم جارى شد, آنچه را مى شنیدم باورنمى کردم .
سـپـس گفت : بفرما! اکنون حکمت را مى نویسم , اگر میلیونهامصرف مى کردى کتابت اینچنین مشهور نمى شد, چرا که برخى تورا((سلمان رشدى قفصى )) نامیده اند.
آنگاه از من تقاضاى ده جلد کتاب کرد, آنهارا تحویلش دادم , ده جلد هم بنا به درخواست کارمندان دادگاه با اجازه دادستان بین آنان توزیع نمودم سپس حکم تبرئه خود را گرفته از دادگاه خارج شـدم , درحالى که از خوشحالى زمین گنجایشم را نداشت , کتابها را هم به صاحبانش برگرداندم ودر درون هـر کـدام یـک نـسـخه حکم دادگاه گذاشتم , از آن به بعد کتاب در همه جا حتى در قهوه خانه بدون هیچ ترس وخوفى دست به دست مى شد خلاصه این کتاب انقلابى فکرى بر پا نمود وبر اساس آن عده دیگرى از مسلمانان آگاه شده به مذهب اهل بیت (ع ) گرویدند.
بـه ((پاریس )) بر گشتم , در ضمن نامه هاى رسیده نامه رئیس جمهورى آقاى ((زین العابدین بن عـلـى )) را یـافـتـم , از دیـدن آن هـمـه کـرامتها به فضل اهل بیت (ع ) بسیار خرسند بوده به آنها مباهات مى کنم .
وآخر دعوانا ان الحمدللّه رب العالمین والصلاة والسلام على اشرف الانب یا والمرسلین سیدنا ومولانا محمد وآله الطیبین الطاهرین ((401)).
پاورقى ---.
1- نـهـج الـبلاغه , نسخه معجم , خطبه 50, وتمام نهج البلاغه , خطبه3 , واصول کافى کتاب فضل
2- شهرى در ((تونس )) که زادگاه مؤلف است .
3- آنـهـا مـعـتقدند که شیخ علم خودرا مستقیما از پیامبر(ص ) گرفته اگر چه سیزده قرن بااو
4- اسـاتـیـدمـان مـارا از خـوانـدن تاریخ منع مى کردند وآن را سیاه مى دانستند, روزى استادعلم
5- (ان اللّه ومـلائکته یصلون على النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه وسلمواتسلیما)یعنى : ((همانا
6- صحیح ((بخارى )) کتاب الانبیا, باب یزفون النسلان فى المشى , ح9 , ج4 , ص 178.
7- رجوع کنید به ص 64 وپاورقى ص 92 همین کتاب .
8- ابواب تقصیر, باب 5, ج2 , ص 54.
9- کتاب النکاح , باب 19, ج7 , ص 11.
10- سوره زمر, آیه 18.
11- (انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا) یعنى :.
12- پیامبر(ص ) در روزهاى آخر عمرشان به اصحاب دستور داد برایش کاغذ وقلمى بیاورند تا براى
13- آنگاه هدایت شدم , ص 1 تا ص 121.
14- صـحـیح ((بخارى )), باب الصراط جسر جهنم , ح1 , ج8 , ص 147, وباب قول اللّه تعالى :(وجوه
15- صحیح ((بخارى )), باب الدعا والصلاة من آخر اللیل , ح1 , ج2 , ص 66.
16- صـحـیـح ((بـخـارى )), بـاب قول اللّه تعالى : (وجوه یومئذ ناضرة ), ح5 , ج9 ,ص 159وصحیح
17- صحیح ((بخارى )), باب قول اللّه تعالى : (وهو العزیز الحکیم ), ح2 , ج9 , ص 143,وباب ما جا فى
18- صـحـیـح ((بـخـارى )), بـاب قول اللّه تعالى : (وجوه یومئذ ناضرة ) ح4 , ج9 , ص 158,وصحیح
19- صـحـیـح ((بـخـارى )), تفسیر سوره زمر, ح2 , ج6 , ص 157, وباب ما یذکر فى الذات والنعوت
20- صحیح ((بخارى )), باب قول اللّه تعالى : (وجوه یومئذ ناضرة ), ح5 , ج9 , ص 161.
21- گذشته از دلایل عقلى که درباره محال بودن دیدن خداوند سبحان آمده است .
22- سوره انعام , آیه 103.
23- سوره شورى , آیه 11.
24- نهج البلاغه , خطبه اول .
25- (همراه با راستگویان , ص 55 تا ص 60, واز آگاهان بپرسید, ج1 , ص 55 تا ص 60),عملکرد ((ابو
26- صحیح ((بخارى )), باب فى القدر, ح2 , ج8 , ص 152 وصحیح ((مسلم )), کتاب القدر ح1 تا ح5 ,
27- صحیح ((بخارى )), باب جف القلم على علم اللّه , ح1 , ج8 , ص 3 152, وصحیح ((مسلم ))کتاب
28- سوره بروج , آیه 16.
29- سوره نسا, آیه 40.
30- صحیح ((بخارى )), باب رحمة الولد وتقبیله ومعانقته , ح6 , ج8 , ص 9.
31- یعنى همه کارهاى انسان دردست خود اوست , اینهارا معتزله وگروه اول را اشاعره نامند.
32- سـوره یونس , آیه 44, نگاه کنید به : سوره کهف , آیه49 , وآل عمران , 117, وتوبه 70,وعنکبوت
33- سوره کهف , آیه 29, نگاه کنید به : سوره زلزله , آیات 7و8, واسرا 15, وشمس , آیات 6 تا 10.
34- سوره ص , آیه 27.
35- نهج البلاغه , کلمه قصار 78.
36- الکامل فى التاریخ ((ابن اثیر)), ماجراى قتل ((عثمان )), ج3 , ص 169.
37- البدایة والنهایة ((ابن کثیر)) ج8 , ص 131, وشرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)) درشرح نامه
38- تاریخ ((طبرى )), حوادث سال 61, ج5 , ص 457.
39- همراه با راستگویان , از ص 209 تا ص 233 واز آگاهان بپرسید, ج1 , از ص 60 تاص 82.
40- خـصـوصـا در امـور زنـاشـوئى کـه انـسـان از ذکـر آنها شرم مى کند, رجوع کنید به : همراه
41- صـحـیـح ((مسلم )), کتاب الفضائل , باب 38, ح1 و2 و3, ج4 , ص 6 1835, ومسند ((احمدبن
42- صحیح ((بخارى )) باب سحر, ح1 , ج7 , ص 7 176.
43- صحیح ((بخارى ))7 باب انما جعل الامام لیؤتم به , ح2 , ج1 , ص 7 176.
44- صحیح ((بخارى )) باب الصائم یصبح جنبا, ح1 , ج3 , ص 38, وباب اغتسال الصائم , ح1 و2, ج3 ,
45- صحیح ((مسلم )), باب فضائل ((عثمان )), ح1 , ج4 , ص 1866.
46- صحیح ((بخارى )), کتاب الوضؤ, باب خروج النسا الى البراز, ح1 , ج1 , ص 49.
47- صحیح ((بخارى )) باب شهادة الاعمى , ح1 , ج3 , ص 225.
48- سوره نجم , آیات 3و 4.
49- سوره حشر, آیه 7.
50- سوره آل عمران , آیه 31.
51- سوره آل عمران , آیه 32.
52- صـحیح ((بخارى )), کتاب الطب , باب الدوا بالبان الابل , ح1 , وباب الدوا بابوال الابل ,ح1 , ج7 ,
53- ((حـجـاج )) بـه ((انـس بـن مـالک )) گفت : مرا از شدیدترین مجازات پیامبر با خبر کن , او
54- نهج البلاغه , خطبه 94.
55- صـحیح ((بخارى )) کتاب المحاربین , باب رجم الحبلى من الزنا اذا احصنت , ح1 , ج8 ,ص 209
56- صحیح ((مسلم )), کتاب الزکاة , باب لو ان لابن آدم وادیین لابتغى ثالثا, ح5 , ج2 ,ص 726.
57- همراه با راستگویان , ص 355 تا ص 369.
58- سوره نحل , آیه 43.
59- سوره فاطر, آیه 32.
60- سوره واقعه , آیه 79.
61- سوره احزاب , آیه 33.
62- همراه با راستگویان , ص 25 تا ص 33.
63- اصول کافى , کتاب فضل العلم , باب الاخذ بالسنة وشواهد الکتاب , ح5 , ج1 , ص 69.
64- اهل سنت واقعى , ج2 , ص 145 تا ص 166.
65- تـقیید العلم ((خطیب بغدادى )), باب وصف العلة فى کراهة کتاب الحدیث ,ص 52والطبقات
66- تذکرة الحفاظ, الطبقة الاولى , ((ابوبکر)) ص 2 و3.
67- سوره نحل آیه 44.
68- از آگاهان بپرسید, ج1 , ص 102 تا ص 109.
69- تـذکـرة الـحـفـاظ ((ذهـبـى )), احـوالات ((نـسـائى )), ج2 , ص 699 تـا ص 701 وتـهـذیـب
70- صحیح مسلم , کتاب زهد ورقائق , باب التثبت فى الحدیث , ح2 , ج4 , ص 9 2298.
71- اهل سنت واقعى , ج1 , ص 80 تا ص 96, وج2 , ص 3 102.
72- لسان المیزان ((ابن حجر)), تحت نام ((جعفر بن عبدالواحد الهاشمى القاضى )),ش 488, ج 2
73- صحیح ((مسلم )) کتاب فضائل الصحابه , باب 51, بیان ان بقا النبی (ص ) ح1 , ج4 ,ص 1 196.
74- آنگاه هدایت شدم , ص 251 تا ص 275 وهمراه با راستگویان , ص 35 تا ص 49.
75- اهل سنت واقعى , ج1 , ص 243 تا ص 250.
76- صـحـیح ((مسلم )), کتاب فضائل الصحابه , باب فضائل على بن ابى طالب ح9 تا 12, ج4 ص 4
77- کنز العمال , ص 186, ح948 وص 187, ح5 954.
78- در این صورت حدیث نهى پیامبر از کتابت حدیث نباید صحیح باشد.
79- اهل سنت واقعى , ج1 , ص 174 تا ص 193, واهل بیت کلید مشکلها, ص 35 تا ص 49.
80- صحیح ((مسلم )), کتاب فضائل الصحابه , باب فضائل اهل بیت النبى (ص ), ح1 , ج4 ,ص 1883,
81- جامع البیان فى تفسیر القرآن , ((الطبرى )) ذیل آیه 33 سوره احزاب , ج22 , ص 6,وتفسیر الدر
82- در فصل بعد به گوشه اى از آن اشاره خواهد شد.
83- نهج البلاغه , خطبه هاى : 94, 97, 154, 239 وآخر خطبه 109.
84- از آگاهان بپرسید, ج1 , ص 141 تا ص 221.
85- سوره بقره , آیه 124.
86- سوره مائده , آیه55 .
87- مـفـسـرین نقل کرده اند که منظور آیه على (ع )است که در رکوع نماز انگشتر خودرا به سائل
88- سوره مائده آیه 67.
89- آیه قبل از واقعه غدیر نازل شده که به پیامبر(ص ) فرمان ابلاغ ولایت على (ع )رامى دهد, نگاه
90- سوره مائده آیه3 .
91- این آیه بعد از ماجراى غدیر نازل شده است : تاریخ مدینة دمشق , ((ابن عساکر)), طبع دار الفکر
92- مسند ((احمد بن حنبل )), ج4 , ص 281, وتذکرة الخواص , ((ابن الجوزى )), ص 28 تاص 34, و
93- خـصـائص امـیـرالـمؤمنین (ع ), ((نسائى )), ص 90, سنن ((ترمذى )), کتاب المناقب , باب 21
94- تاریخ ((طبرى )), ج2 , ص 321, والکامل فى التاریخ , ((ابن اثیر)), ج2 , ص 63 تا ص 85.
95- صحیح ((مسلم )), کتب فضائل الصحابه , باب 4, فضائل على بن ابى طالب , ح1 , ج4 ,ص 1870,
96- صـحـیـح ((مـسلم )), کتاب الامارة , باب 1, ح10 , ج3 , ص 1453 (همراه با راستگویان ص 77 تا
97- تاریخ الخلفا, ((السیوطى )), فصل فى مدة الخلافة , ص 10 تا ص 12.
98- طـبـقـات الـحـنـابـلـه , الـطـبقة الاولى , باب الواو, ش 510, ((وریزة بن محمد الحمصى )),
99- مـسـتـدرک ((حـاکـم )), کـتـاب مـعرفة الصحابة , مناقب امیرالمؤمنین على بن ابى طالب ,
100- ینابیع المودة , ((قندوزى حنفى )), باب 76, ص 441.
101- (همراه با راستگویان ), ص 83.
102- (اهل سنت واقعى , ج2 , ص 224), مى پرسیم : پس چرا با على (ع ) نبودى ؟!.
103- (از آگاهان بپرسید, ج2 , ص 125 تا ص 159, واهل سنت واقعى , ج1 , ص 43 تاص 56, واز خدا
104- سوره احزاب , آیه 56.
105- صحیح ((بخارى )) کتاب الانبیا, باب یزفون النسلان فى المشى , ح9 , ج4 ,ص 178.
106- الـصـواعـق المحرقه , ((ابن حجر)), باب 11, فصل اول : فى الایات الواردة فیهم , الایة الثانیة ,
107- همان مدرک , باب مشروعیة الصلاة علیهم تبعا للصلاة على مشرفهم , ص 4 233.
108- همان مدرک , فصل آیات وارده در شان اهل بیت , آیه دوم , ص 148.
109- (اهل سنت واقعى , ج1 , ص 251 تا ص 256, وج2 , ص 246 تا ص 249, واز خدا پرواکنید, ص 124
110- آنگاه هدایت شدم , ص 4 123.
111- الصواعق المحرقة , ((ابن حجر)) خاتمه , ص 208 تا ص 225.
112- الصارم المسلول , ((ابن تیمیه )), ص 570.
113- الاصـابـه فـى تمییز الصحابه , ((ابن حجر)), مقدمة المؤلف , وشرح امام ((نووى )) برصحیح
114- الصواعق المحرقة , ((ابن حجر)), خاتمه (قتال على ومعاویه ) ص 218.
115- اهل سنت واقعى , ج2 , ص 193 تا ص 218.
116- نـگـاه کـنـید به : سوره فتح , آیات 18 و19, سوره حشر, آیات 8 و9, سوره انفال , آیه 74,سوره
117- از آگاهان بپرسید, ج1 , ص 238.
118- آنگاه هدایت شدم , ص 2 161.
119- سوره توبه , آیه 74.
120- سوره توبه , آیه 97.
121- سوره بقره , آیات 8 و9 و10.
122- سوره منافقون , آیات 1 و2 و3.
123- سوره نسا, آیه 142.
124- سوره احزاب , آیه 12.
125- نـگـاه کـنید به : سوره توبه آیات 75 و76, سوره نسا, آیات 60 و61 و62, سوره منافقون , آیه4 ,
126- صحیح ((بخارى )) کتاب التفسیر, سوره منافقون , ح8 , ج6 , ص 193.
127- صحیح ((بخارى )), کتاب الانبیا, باب علامة النبوة , ح37 , ج4 , ص 243.
128- سوره توبه , آیه 101.
129- صـحـیـح ((مـسـلـم )), کـتـاب الایـمـان , بـاب 33 وان حـب الانـصـار وح6 , ج1 , ص 86,
130- سوره توبه , آیات 38 و39.
131- سوره صف , آیات 2 و3.
132- سوره حجرات , آیه 17.
133- سوره حجرات , آیه 14.
134- سوره انفال , آیات 5 و6.
135- سوره توبه , آیه 45.
136- سوره توبه , آیه 47.
137- سوره توبه , آیه 58.
138- سوره توبه , آیه 61.
139- نـگاه کنید به : سوره مائده آیات 51 و54 , سوره انفال آیات 27 و28, سوره حدیدآیه16 , سوره
140- سوره آل عمران آیه 144.
141- آنگاه هدایت شدم , ص 161تاص 170, واز آگاهان بپرسید, ج1 , ص 232 تا ص 254.
142- صحیح ((بخارى )), کتاب الدعوات , باب فى الحوض , ح8 , ج8 , ص 149 و150.
143- صحیح ((بخارى )), کتاب الدعوات , باب فى الحوض , ح10 , ج8 , ص 1 150.
144- صـحـیح ((بخارى )), کتاب الجنائز, باب 72 الصلاة على الشهید, ح2 , ج2 , ص 1145,وکتاب
145- صـحیح ((بخارى )) کتاب الانبیا, باب 24 علامات النبوة فى الاسلام , ح33 , ج4 ,ص 243 (از
146- صحیح ((بخارى )) کتاب الشروط, باب شروط در جهاد ومصالحه ح1 , ج3 , ص 2567.
147- مدارک این ماجرا در پاورقى ص 13 گذشت .
148- شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)), خطبه 156, ج9 , ص 7 196.
149- الطبقات الکبرى ((ابن سعد)), ج2 , ص 1 190, (آنگاه هدایت شدم , ص 128 تاص 146).
150- سوره توبه , آیات 108 107.
151- الـدر المنثور ((السیوطى )) ذیل آیه فوق , ج4 , ص 6 5 284, وى در حدیثى از ((ابن عباس ))
152- سوره جمعه , آیه 11.
153- صحیح ((بخارى )), کتاب الجمعه , باب اذا نفر الناس عن الامام , ح1 , ج2 , ص 16.
154- صحیح ((بخارى )), کتاب الوصایا, باب 163 ما یکره من التنازع , ج2 , ج4 , ص 79 و80.
155- سوره توبه , آیات 2526.
156- صحیح ((بخارى )) کتاب المغازى , باب 56 قول اللّه تعالى : ویوم حنین ح6 , ج5 ,ص 196.
157- صـحـیـح ((بـخـارى )) کـتـاب الـمـظـالـم , بـاب الاشتراک فى الهدى , ح1 , ج3 , ص 185,
158- صحیح ((بخارى )) باب فرض الخمس , باب 19 ما کان النبى یعطى المؤلفة ح5 , ج4 ,ص 114.
159- صـحـیـح ((بـخـارى )), کـتـاب الـصـوم , باب 47 و48, التنکیل لمن اکثر الوصال والوصال
160- صحیح ((بخارى )), کتاب المغازى , باب غزوه حدیبیه , ح21 , ج5 , ص 159 و160.
161- صحیح ((بخارى )), کتاب مواقیت الصلاة , باب تضییع الصلاة , ح1 , ج1 , ص 141.
162- صحیح ((بخارى )) کتاب العیدین , باب الخروج الى المصلى , ح1 , ج2 , ص 22.
163- صحیح ((بخارى )) کتاب الادب , باب 75, ما یجوز من الغصب , ح5 , ج8 , ص 34.
164- صحیح ((بخارى )), کتاب صلاة التراویح , باب فضل من قام فى رمضان , ح2 , ج3 ,ص 58.
165- صحیح ((بخارى )) کتاب الاذان , باب فضل صلاة الفجر, ح2 , ج1 , ص 166 (آنگاه هدایت شدم ,
166- سوره حجرات , آیه2 .
167- صحیح ((بخارى )), کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه , باب 5, ما یکره , ح4 , ج9 , ص 120.
168- اصل ماجرا با ذکر مدرکش در ص 42 گذشت .
169- صـحـیح ((بخارى )), باب غزوه خیبر, ح37 , ج5 , ص 177, وصحیح ((مسلم )), کتاب الجهاد,
170- صحیح ((بخارى )), کتاب الشهادات ,باب من امر بانجاز الوعد, ح3 , ج3 , ص 236.
171- صحیح ((بخارى )), کتاب الاستئذان , باب من ناجى , ح1 , ج8 , ص 79.
172- صحیح ((بخارى )), باب مناقب قرابة الرسول , ح1 , ج5 , ص 25.
173- صحیح ((بخارى )), باب مناقب قرابة رسول اللّه (ص ), ح3 , ج5 , ص 26.
174- صحیح ((بخارى )) کتاب الهبة , باب آخر, حدیث آخر, ج3 , ص 215.
175- صحیح ((بخارى )), باب غزوة خیبر, ح37 , ج5 , ص 177.
176- سوره نمل , آیه 16.
177- ((ابن حجر)) در ((الصواعق المحرقه )), فصل آیات وارده در شان اهل بیت , آیه دوم ,ص 148
178- صحیح ((بخارى )), باب المزارعة بالشطر, ح آخر, ج3 , ص 8 137.
179- تاریخ ((طبرى )), ج3 , ص 278, اخبار سال11 .
180- صحیح ((بخارى )), کتاب استنابة المرتدین , باب 2, قتل من ابى ح1 , ج9 , ص 19.
181- صـحـیـح ((بخارى )), کتاب المغازى , باب 12, ح22 , ج5 , ص 109, وصحیح ((مسلم ))کتاب
182- کنز العمال , ج10 , ص 285, ح29460 .
183- تاریخ ((طبرى )), ج3 , ص 433.
184- صحیح ((بخارى )), باب مناقب قرابة رسول اللّه , ح3 , ج5 , ص 26.
185- صحیح ((بخارى )), کتاب المغازى , باب غزوة خیبر, ح39 , ج5 , ص 77, وکتاب الفرائض , باب
186- الامامة والسیاسة , ((ابن قتیبه )), ج1 , ص 20.
187- یکى از موارد مصرف زکات است که براى به دست آوردن قلوب کفار به آنها داده مى شود.
188- نگاه کنید به ص 9 ـ 128, بررسى احوالات ((خالد بن ولید)) ش 3.
189- تاریخ ((طبرى )), ج3 , ص 430 (آنگاه هدایت شدم , ص 2 181, واز آگاهان بپرسید,ج2 , ص 11
190- کنز العمال ج12 , ص 9 528, ش 35698 تا ش 35703.
191- شرح این ما جرا در ص 81 ومدارکش در پاورقى ص 32 گذشت .
192- صحیح ((بخارى )) کتاب الشروط, باب شروط در جهاد ومصالحه , ح1 , ج3 , ص 256.
193- توضیحش با ذکر مدرک در ص 46 گذشت (از آگاهان بپرسید, ج1 , ص 281 تاص 287).
194- منظور دو بهره ورى جنسى از همسراست , یکى از طریق ازدواج موقت ودیگرى بعد از انجام
195- تفسیر کبیر ((امام فخررازى )), ذیل آیه 24 سوره نسا, ج10 , ص 50.
196- سنن ((ترمذى )), کتاب الحج , باب 12, ح824 , ص 6 185 (همراه با راستگویان ,ص 350).
197- تـذکـرة الـحـفـاظ, ((ذهـبى )) ج1 , ص 7, وسنن ((ابن ماجه )), باب 3 التوقى فی الحدیث ,
198- الـطـبـقـات الـکـبـرى , ((ابـن سـعـد)), طبقه دوم از تابعین اهل مدینه , احوالات ((قاسم
199- سوره مائده , آیه 6.
200- جنگى که شخص پیامبر(ص ) در آن حاضر نبودند را سریه نامند.
201- صـحـیـح ((مـسـلـم )), کـتـاب الـحـیـض , بـاب 28 الـتـیـمم , ح5 , ج1 , ص 280, وصحیح
202- صحیح ((مسلم )), کتاب الحیض , باب 28 التیمم , ح3 , ج1 , ص 280.
203- سوره توبه , آیه 60.
204- الـجـوهـرة النیرة , ((قدورى بغدادى )) چاپ کراچى , باب من یجوز دفع الصدقة الیه ومن لا
205- صـحـیـح ((مـسـلـم )) کـتـاب الـطـلاق , بـاب 2, طلاق الثلاث , ح1 , ج2 , ص 1099, وسنن
206- نگاه کنید به آیات 229 و230 سوره بقره که بر خلاف این حکم ((عمر)) مى باشند.
207- در ص 2 ـ 81 گذشت .
208- کنز العمال ج8 , ص 355, ح3 23242.
209- ماجرایش در ص 93 گذشت .
210- اهل سنت واقعى , ج2 , ص 15 تا ص 21.
211- (از آگاهان بپرسید, ج2 , ص 5 44, واز خدا پروا کنید, ص 6 35).
212- (آنگاه هدایت شدم , ص 152).
213- مـنـهـاج الـسـنـة الـنـبـویة , ((ابن تیمیه )), دار الکتاب الاسلامى , ج6 , ص 5 (آنگاه هدایت
214- صـحـیـح ((مـسـلـم )), کـتـاب صـلاة الـمسافرین وقصرها, باب 2 قصر الصلاة بمنى , ح5 ,
215- مسند امام ((احمد بن حنبل )), ج4 , ص 432.
216- آنقدر این ناسزا زشت است که قابل ترجمه نیست : ((فقال عثمان : یا عاض ابیه )).
217- انـسـاب الاشـراف , ج6 , ص 169, امـر ((ابى ذر جندب بن جنادة الغفارى )) رضى اللّه عنه (از
218- مـروج الـذهـب , ((مـسـعـودى )), ذکـر خـلافـة ((عـثـمـان بـن عـفـان )), ج2 , ص 343,
219- تـاریخ مدینة دمشق , ((ابن عساکر)) ج23 , ص 471, ش 2849 ((صخر بن حرب بن امیة ))(از
220- اهل سنت واقعى , ج2 , ص 22 تا 29.
221- از آگاهان بپرسید, ج2 , ص 3 122.
222- از آگاهان بپرسید, ج2 , ص 205.
223- صـحـیـح ((بخارى )), باب تزویج النبی (ص ) ((خدیجه )) وفضلها(رض ), ح7 , ج5 , ص 489,
224- مسند امام ((احمد بن حنبل )) ج6 , ص 277.
225- الطبقات الکبرى , ((ابن سعد)), ذکر من خطب النبی (ص ) ومن وهبت نفسها ج8 ,ص 212.
226- صـحـیـح ((مسلم )), کتاب الجنائز, باب 35 ما یقال عند دخول القبور, ح2 , ج2 , ص 67012 ,
227- مسند امام ((احمد بن حنبل )), ج6 , ص 147.
228- صحیح ((بخارى )) کتاب الطب , باب 15 قول المریض انی وجع , ح2 , ج7 , ص 155((بخارى ))
229- صحیح ((بخارى )), کتاب الصلاة , باب 22 الصلاة على الفراش , ح1 , ج1 , ص 107.
230- سوره تحریم , آیات 4 و5.
231- ((عـمـر)) خـودش اقـرار مـى کـنـد کـه ایـن دو آیـه دربـاره ایـن دو زن نـازل شده است :
232- صحیح ((بخارى )), ابواب التقصیر, باب یقصر اذا خرج من موضعه , ح2 , ج2 , ص 55,وصحیح
233- تاریخ ((طبرى )), احوالات سال 36, ج4 , ص 459.
234- صـحـیـح ((مـسـلـم )), کـتـاب الایـمـان , بـاب 33, الـدلـیـل عـلـى ان ح6 , ج1 , ص 86,
235- شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)) خ156 , ج9 , ص 195.
236- صحیح ((بخارى )), باب فرض الخمس , باب 4 ما جا فى بیوت النبى , ح6 , ج4 ,ص 100.
237- صحیح ((مسلم )), کتاب الفتن , باب 16 الفتنة من المشرق , ح2 , 4, ج4 , ص 2229.
238- سـوره احـزاب , آیـه 33, ((ابـن ابـى الـحـدیـد)) مـى گـویـد: ((عـایشه )) براى ((زید بن
239- المجموعة الکاملة مؤلفات الدکتور ((طه حسین )), ج4 , الخلفا الراشدون , ص 2656.
240- شرح نهج البلاغه , ((ابن ابى الحدید)), خ79 , ج6 , ص 8 217.
241- شرح نهج البلاغه , ((ابن ابى الحدید)) خ173 , ج9 , ص 321, وتاریخ ((طبرى ))ماجراهاى سال
242- صـحـیـح ((مـسلم )) کتاب الرضاع , باب 7 رضاعة الکبیر, ح1 2 3 4 5 6, ج2 , ص 8 10767,
243- همراه با راستگویان , ص 251 تا ص 256, واهل سنت واقعى , ج2 , ص 75 تاص 85.
244- تاریخ ((طبرى )), ماجراهاى سال 36, ج4 , ص 459.
245- اولا بر اساس روایت ساخته پدرش انبیا ارث نمى گذارند, ثانیا یک هشتم میراث که متعلق به
246- طلیق یعنى آزاد شده .
247- (از آگاهان بپرسید, ج1 , ص 90) به خطبه پنجم نهج البلاغه مراجعه بفرمائید.
248- مروج الذهب ((مسعودى )), ج3 , ص 454, وشرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)) خطبه60 ,
249- از آگـاهـان بـپـرسـیـد, ج1 , ص 89, تـا ص 102, اگـر سـخـن ((ابـوسـفـیـان )) در
250- صـحـیـح ((مـسـلم )), کتاب فضائل الصحابة , باب 4 فضائل على بن ابى طالب , ح آخر,ج4 ,
251- آنگاه هدایت شدم , ص 173 تا ص 177, واز خدا پروا کنید, ص 121.
252- اهل سنت واقعى , ج2 , ص 81.
253- اهل سنت واقعى , ج2 , ص 79.
254- شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)) نامه 31, ج16 , ص 46.
255- روزى ((مـعـاویـه )) در حـضور مردم به فرد مى گسارى به نام ((ابو مریم سلولى )) گفت :
256- الخلافة والملک , ص 106, خلافت وملوکیت , ترجمه ((خلیل احمد حامدى )),ص 1989.
257- تاریخ ((طبرى )), احوال سال 284, ج10 , ص 58.
258- المعجم الکبیر ((طبرانى )), ج11 , ص 38, ومسند امام ((احمد بن حنبل )), ج4 , ص 421.
259- شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)) خطبه 130, ج8 , ص 258.
260- صحیح ((مسلم )), کتاب البر والصلة والاداب , باب من لعنه النبی (ص ), ح1 تا 14, ج4 ,ص 10
261- اهل سنت واقعى , ج2 , ص 2 201.
262- از آگاهان بپرسید, ج1 , ص 4 323.
263- یـعـنـى : شمشیر خدا, مى پرسیم : پس چرا این شمشیر خدا, پیامبر(ص ) را در روز((حنین ))
264- سوره مدثر, آیات 11 تا 26.
265- سوره قلم , آیات 10 تا 16.
266- اهل سنت واقعى , ج2 , ص 86 تا ص 91.
267- تـاریـخ ((یعقوبى )), ج2 , ص 61 وصحیح ((بخارى )), باب فى المغازى , باب بعث النبى (ص )
268- الریاض النضره فى مناقب العشرة , ذکر شدة باس ((ابى بکر)) وثبات قلبه , ج1 ,ص 149 و150.
269- تـاریخ ((یعقوبى )) , ج2 , ص 131 (آنگاه هدایت شدم , ص 259 تا ص 264, واز آگاهان بپرسید,
270- آنگاه هدایت شدم , ص 265 تا ص 267.
271- تاریخ ((طبرى )), ماجراهاى سال 11, ج3 , ص 278.
272- سـنـن ((ابـى داود)), کـتاب مناسک الحج , باب 31 ما یلبس المحرم , ح آخر, ج2 , ص 1667 ,
273- صـحـیـح ((بـخـارى )), بـاب ((فـضل ابى بکر)), ح1 , ج5 , ص 5, آنگاه در ص 9 به ((محمد
274- شرح ماجرا با مدارکش در ص 4 53 گذشت .
275- فتح البارى , باب مناقب على بن ابى طالب , ج7 , ص 58, چاپ مصر.
276- صحیح ((مسلم )), کتاب الاماره , باب 15, اذا بویع لخلیفتین , ح1 , ج3 ,ص 1480.
277- السنن الکبرى , ((بیهقى )), ج8 , ص 159, والطبقات الکبرى ((ابن سعد)), ج4 , ص 182.
278- مـسـنـد امـام ((احـمـد بـن حـنـبـل , ج2 , ص 48, والـطبقات الکبرى , ((ابن سعد)), ج4 , ص 183,والسنن الکبرى , ((البیهقى )), ج8 , ص 159.
279- مـسـتـدرک ((حاکم نیشابورى )), کتاب معرفة الصحابة , ج3 , ص 556, تاریخ مدینة دمشق , ((ابن عساکر)), ج12 , ص 159 و160 و162.
280- النصائح الکافیه لمن یتولى ((معاویة )), ((محمد بن عقیل )), ص 106.
281- وى در الامامة والسیاسة , ج2 , ص 6 25 مى گوید:. ((حـجاج )) به همراه شش هزار تن که دوهزارشان جنگجوى شامى بودند به سوى ((عراق )) به راه افتاده نزدیک ظهر جمعه به بصره رسید, قبل از ورود به آنان فرمان دادکه بر سر هر یک از درهاى مـسـجـد که جمعا هجده در داشت صد جنگجو در حالى که شمشیرشان را زیر لباس پنهان کرده بـایـستند, به محض شنیدن سرو صدا ودرگیرى ازداخل , نگذارند کسى از در مسجد بیرون رود مگر اینکه سرش بر زمین بیفتد, اینهاآمدند وپشت درها به بهانه انتظار نماز جمعه نشستند. ((حجاج )) با دویست جنگجوى دیگر که آنها نیز شمشیرها را پنهان داشتند واردمسجد شده به آنها گـفـت : من در سخنرانى خود با این مردم گفتگو مى کنم , آنها بر من سنگریزه پرتاب مى نمایند, هـمـیـنـکـه دیـدیـد عـمامه ام را بر زانویم نهادم شمشیرهایتان رابرگیرید واز خدا یارى بطلبید ومقاومت نمائید که خداوند صابران را دوست دارد. ((حجاج )) وارد مسجد شد, وقت نماز رسید, بالاى منبر رفت وگفت :. بـه شـمـا خـبـر بـدهم که امیرالمؤمنین ((عبدالملک )) به هنگام اعزامم مرا با دو شمشیرمسلح سـاخـت , یکى شمشیر رحمت , ودیگرى شمشیر عذاب ونقمت , شمشیررحمت در بین راه از کفم افتاد, ولى شمشیر عذاب ونقمت این است . مـردم شـروع به سنگسارش کردند, همینکه بلوا بالا گرفت عمامه از سر برداشته برزانویش نهاد, نـاگهان شمشیرها بودند که گردنهارا قطع مى کردند, نگهبانان درها که صداى درگیرى داخل مسجد را شنیدند, ودیدند که مردم پا به فرار مى گذارند باشمشیرهایشان را آنها استقبال کردند, مردم هم به داخل مسجد بازگشتند, حتى یک نفر را هم نگذاشتند زنده بیرون برود. در نـتـیـجه این درگیرى هفتاد وچند هزار نفر از آنها کشته شدند تا جائى که خونهاتا در مسجد وبازارها جارى شد)).
282- سنن ((ترمذى )), کتاب الفتن , باب 44, ما جا فى ثقیف , ح2220 , ج4 , ص 433,وتاریخ مدینة ((دمشق )), ج12 , ص 184.
283- تاریخ مدینه ((دمشق )) ج12 , ص 185.
284- سوره مؤمنون , آیه 108.
285- تاریخ مدینه ((دمشق )), ج12 , ص 192.
286- الـطـبـقات الکبرى , ((ابن سعد)), احوالات ((عبداللّه بن عمر)), ج4 , ص 149, وتاریخ مدینة ((دمشق )), ((ابن عساکر)), ج12 , ص 123.
287- المحلى ((ابن حزم )) جواز امامة الفاسق , ج4 , ص 3 212.
288- مـسـنـد امـام ((احـمـد بن حنبل )) ج2 , ص 92, وتاریخ مدینة ((دمشق )), ((ابن عساکر)), ج12 ,ص 122, وى در صـفحات 168 و169 و170 همان جلد از امام على (ع ) نقل مى کند که حضرت بر بلاى منبر فرمود:. ((بـار خـدایا من به این مردم اعتماد کردم ولى آنها به من خیانت نمودند, برایشان دلسوزى کردم ولـى آنها مرا فریب دادند, بار الها جوان ((ثقیف ))را بر اینان مسلط ساز که همچون دوران جاهلیت با جانها ومالهایشان رفتار نماید)). در خـطبه 116 نهج البلاغه نیز مى فرماید: (( به خدا سوگند جوان ((ثقیف )) بر شمامسلط خواهد شد)) (اهل سنت واقعى , ج1 , ص 231 تا ص 235 وج2 , ص 116 تاص 137.
289- صحیح ((بخارى )) , کتاب الانبیا , باب علامات النبوة فى الاسلام , ح18 , ج4 ,ص 239.
290- شـرح نـهـج الـبـلاغـه ((ابـن ابـى الـحـدیـد)), خ57 , ج4 , ص 8 67, وشـیـخ الـمـضـیـره ((ابوهریرة )),((محمود ابوریة )) ص 103.
291- شرح نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید)), خ57 , ج4 , ص 68.
292- صحیح ((بخارى )), کتاب المرضى والطب , باب 53, لاهامة , ح1 , ج7 , ص 179.
293- الموطا, ((مالک بن انس )), کتاب الصیام , باب 4, ما جا فى الصیام ح3 , ج1 , ص 290.
294- صحیح ((بخارى )), کتاب النفقات , باب 1, وجوب النفقة على الاهل والعیال , ح1 , ج7 ,ص 81.
295- شـرح نـهـج الـبـلاغـه ((ابـن ابـى الـحـدیـد)), خ57 , ج4 , ص 67, ((ابن ابى الحدید)) در ردادعـاى ((ابـو هـریـره )) مى گوید: پناه بر خدا, على (ع ) از این با تقواتراست , به خدا سوگند که اوآنچنان ((عثمان )) را یارى کرد که اگر برادرش ((جعفر بن ابى طالب )) نیز محاصره مى گشت بـه هـمـیـن مـقـدار او را یارى مى نمود آنگاه مى گوید: جوانى کوفى نزد ((ابوهریره )) آمد وبه او گفت : ((تورا به خدا سوگند, آیا شنیدى که رسول خدا(ص ) به على بن ابى طالب فرمود: ((اللهم وال مـن والاه وعاد من عاداه )), گفت : به خدا آرى ! جوان گفت : ((پس خداى را شاهد بگیر که تو دشمنش را دوست دارى ودوستش را دشمن )),سپس از نزدش برخاست .
296- ((ابـن ابـى الـحـدیـد)) مـى گـویـد: ((ابو هریره )) در حالى که فرماندار ((مدینه )) بود در کـوچـه وخـیـابان همراه بچه ها غذا مى خورد وبا آنها بازى مى کرد در بازار راه مى رفت همینکه به فـردى مى رسید که در جلو او راه مى رود با پایش بر زمین مى زد ومى گفت : راه را بازکنید, راه را باز کنید, امیر آمده است (همان مدرک ص 69).
297- صحیح ((بخارى )), کتاب الایمان , باب حفظ العلم , ح3 , ج1 , ص 41.
298- سوره بقره , آیه 159 وآیه بعدش که مى فرماید: (الا الذین تابوا).
299- صحیح ((بخارى )), کتاب الایمان , باب حفظ العلم , ح1 , ج1 , ص 40.
300- شـرح نـهج البلاغه , ((ابن ابى الحدید)), خ57 , ج4 , ص 68, (اهل سنت واقعى , ج2 ,ص 102 تا 115, واز خدا پروا کنید, ص 8 87.
301- سوره بقره , آیه 34.
302- (انـا خـیرمنه خلقتنى من نارو خلقته من طین ) یعنى : (ابلیس ) گفت : من از او بهترم چون مرا از آتش آفریدى ولى او را از خاک )) (اعراف 12).
303- سوره احزاب , آیه 36.
304- بحار الانوار, ج2 , ص 291 تا ص 296.
305- کنز العمال , ش 2 1 34090, ج12 , ص 82.
306- الکامل فى التاریخ ((ابن اثیر)) ج2 , ص 91.
307- الکامل فى التاریخ ((ابن اثیر)), ج2 , ص 245, پیامبر(ص ) به ((عباس )) فرمود: ((ابوسفیان )) را کنار کوه در تنگه نگه دار تا لشکریان خدا از کنارش بگذرند. گـفـتم : اى رسول خدا او دوستدار فخراست پس یک مزیتى نسبت به قومش قراربده , فرمود: هر که داخل خانه ((ابو سفیان )) شود در امان است , هر که داخل خانه ((حکیم بن حزام )) شود در امان است , هر که داخل مسجد شود در امان است , وهر که درخانه اش را ببندد در امان است . بـا ایـن وصف مى گویند ((ابو طالب )) مشرک بوده ولى ((ابوسفیان )) از اصحاب رسول خداست , حتما به خاطر اینکه آن پدر امیرالمؤمنین (ع )است واین پدر ((معاویه ))!!.
308- الکامل فى التاریخ ((ابن اثیر)), ج2 , ص 245, پیامبر(ص ) به ((عباس )) فرمود: ((ابوسفیان )) را کنار کوه در تنگه نگه دار تا لشکریان خدا از کنارش بگذرند. گـفـتم : اى رسول خدا او دوستدار فخراست پس یک مزیتى نسبت به قومش قراربده , فرمود: هر که داخل خانه ((ابو سفیان )) شود در امان است , هر که داخل خانه ((حکیم بن حزام )) شود در امان است , هر که داخل مسجد شود در امان است , وهر که درخانه اش را ببندد در امان است . بـا ایـن وصف مى گویند ((ابو طالب )) مشرک بوده ولى ((ابوسفیان )) از اصحاب رسول خداست , حتما به خاطر اینکه آن پدر امیرالمؤمنین (ع )است واین پدر ((معاویه ))!!.
309- بحار الانوار, ج6 , ص 179 (اهل سنت واقعى , ج2 , ص 90, تا ص 97).
310- (آنگاه هدایت شدم , ص 7 266).
311- مـروج الـذهـب ((مسعودى )) ج3 , ص 3 2 11, وشرح نهج البلاغه , ((ابن ابى الحدید)),خ46 , ج3 , ص 90 9 188, وجمهرة رسائل العرب , ش 2 501, ج1 , ص 8 7 6 475.
312- (اهل سنت واقعى , ج2 , ص 177 تا ص 192).
313- منهاج السنة النبویة , دار الکتاب الاسلامى , ج4 , ص 5 154.
314- سوره احزاب , آیه33 .
315- (همراه با راستگویان , ص 301 تا ص 310).
316- الصواعق المحرقة ((ابن حجر)), باب 11, فصل2 , حدیث 26, ص 188, والمصنف ,((عبدالرزاق )), ج11 , ص 5 54, ش 19893.
317- نهج البلاغه , خطبه 144 (همراه با راستگویان , ص 313 تا ص 319).
318- مـنـاقـب ((خـوارزمـى )), فـصـل هـفـتـم , ص 39, والاستیعاب , ((ابن عبدالبر)), ج3 , ش 1855,ص 1103, وتـذکرة الخواص , ((ابن الجوزى )) فصل فى قول ((عمر بن خطاب )): ((اعوذباللّه من معضلة لیس لها ابو حسن )), ص 147.
319- (همراه با راستگویان , ص 171).
320- سوره رعد, آیه39 .
321- الدر المنثور فى التفسیر الماثور, ((سیوطى )), ذیل آیه فوق , ج4 , ص 661.
322- صحیح ((بخارى )), کتاب بد الخلق , باب 5, ذکر الملائکة , ح1 , ج4 , ص 1345, وباب المعراج , ح1 , ج5 , ص 9 68.
323- (همراه با راستگویان , ص 321 تا ص 330).
324- سوره شورى , آیه 23.
325- صـحـیـح ((مـسلم )), کتاب الایمان , باب 33, الدلیل على ان حب الانصار وعلى ح آخر,ج1 , ص 86, کنز العمال , ج11 , ص 9 598, ح32878 و32884 وص 601, ح329012 ,والصواعق المحرقة , ص 122, از ((ابـو سـعـید خدرى )) نقل مى کند که گفت : ما منافقین رابا کینه شان نسبت به على شناسائى مى کردیم .
326- تـفـسیر کبیر, ((امام فخررازى )), ذیل آیه کریمه 23 سوره شورى , ج27 , ص 1656,وتفسـیر کـشــاف , ((زمـخـشــرى )), ذیـل آیـه فـوق , ج4 , ص 220, والجواهـر الحسـان فى تفسیر القرآن , ((ثـعـالبى )), ج3 , ص 128, برخى از فقرات حدیث چنین است : ((هر که بردوستى آل محمد بمیرد توبه کرده مرده است , هر که بر دوستى آل محمد بمیرد با ایمان کامل مرده است , هر که بر دوستى آل مـحـمـد بـمـیره فرشته مرگ ونکیر ومنکر به اوبشارت بهشت مى دهند, هر که بر دوستى آل محمد بمیرد اورا چون عروسى که به حجله برده مى شود به سوى بهشت مى برند, هر که بر دوستى آل محمد بمیرد خداوندقبرش را زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار مى دهد)).
327- مـسـتـدرک ((حـاکـم نـیـشـابـورى )), کـتـاب مـعـرفـة الصحابة , ج3 , ص 128, والریاض الـنـضـرة ,((طـبـرى )), الـبـاب الـرابـع فـى مـناقب امیرالمؤمنین , فصل6 , ج2 , ص 122, وینابیع المودة ,((قندوزى )) ص 205.
328- بـه چند نمونه از این احادیث اشاره مى کنیم تا روشن شود که آیا شیعه غلو مى کند, یاهمان چیزى که آنها از پیامبر(ص ) نقل کرده اند را مى گوید وزنده مى کند؟. ((از عـلـى چه مى خواهید؟ ازعلى چه مى خواهید؟ از على چه مى خواهید؟ على ازمن است ومن از اویم , واو ولى هر مؤمنى بعد از من است )). ((خداوند به من فرمان داده که فاطمه را به تزویج على در آورم )). ((خداوند متعال نسل هر پیامبرى را در صلب همان پیامبر قرار داده ولى نسل مرادر صلب على بن ابى طالب قرار داده است )). ((ذکر على عبادت است )). ((نگاه به چهره على عبادت است )). ((عنوان وتیتر کتاب ونامه مؤمن دوستى على بن ابى طالب است )). ((على نسبت به من , چون سرم نسبت به بدن من است )). ((خداوند متعال هیچ (یا ایها الذین آمنوا) نازل نکرد مگر اینکه على در راس وامیر آن بود)). ((گوشت على از گوشت من وخون على از خون من است )). ((من وعلى از یک درختیم ومردم از درختان پراکنده )). ((على صدیق اکبراست , على فاروق این امت است که بین حق وباطل فرق مى گذارد)). (( بـر در بـهـشـت نـوشـته شده : معبودى جز اللّه نیست , محمد رسول خداست , على برادر رسول خداست )). (( هـرگـونـه نـگـویـد على بهترین مردم است مسلما کافراست )) (کنز العمال , ج11 , ازص 598 تا ص 627 بـه تـرتـیـب احـادیث شماره هاى : 32883 32891 328953289432892 32900 32914 32920 3294332936 32990 33043 33046).
329- نگاه کنید به ص 33 تا ص 83 همین کتاب .
330- (همراه با راستگویان , ص 397 تا ص 403).
331- بـنـیـاد مـعـارف اسـلامـى قـم ایـن احـادیـث را در کـتـابى به نام ((معجم احادیث الامام المهدى (عج ))) در پنج جلد جمع آورى وچاپ کرده است .
332- سنن ((ترمذى )), کتاب الفتن , باب 52 ما جا فى المهدى , ح1 2230, ج4 ص 438.
333- فـتـح الـبـارى بـشرح صحیح البخارى , کتاب الانبیا, باب قول اللّه تعالى (واذکر فى الکتاب مریم ), شرح حدیث آخر, ج6 , ص 385.
334- تذکرة الخواص , ص 364, وینابیع الموده , باب 94, ص 2 491.
335- سوره بقره , آیه 259.
336- سوره کهف , آیه 9 تا 26.
337- (همراه با راستگویان , ص 405 تا ص 415).
338- (اهل بیت کلید مشکلها, ص 385 تا ص 388).
339- نمونه هائى از رجعت را در قرآن کریم مى توان یافت , مثل :. حیوان ((عزیر)) پیامبر (سوره بقره , آیه 259). زنده شدن چهار پرنده توسط حضرت ((ابراهیم ))(ع ) (سوره بقره آیه 260). زنـده شـدن گـروهى از بنى اسرائیل که به میقات پروردگار رفته وجان داده بودند(سوره بقره , آیه54 ).
340- سوره نمل , آیه83 .
341- سوره کهف , آیه 47.
342- تفسیر ((قمى )), ذیل آیه 83 سوره نمل , ج2 , ص 1 130.
343- (همراه با راستگویان , ص 391 تا ص 395).
344- بحار الانوار, ج2 , ص 179.
345- این چهار مذهب عبارتنداز: ((مالکى )), ((شافعى )), ((حنبلى ))و ((حنفى )).
346- (اهل سنت واقعى , ج1 , ص 220 تا ص 227).
347- سوره آل عمران , آیه 28.
348- الدر المنثور ((سیوطى )), ذیل آیه فوق , ج2 , ص 176.
349- الدر المنثور ((سیوطى )), ذیل آیه فوق , ج2 , ص 176.
350- سوره نحل , آیه 106.
351- الدر المنثور , ((سیوطى )), ذیل آیه فوق , ج5 , ص 170.
352- بحار الانوار, ج80 , ص 300.
353- بحار الانوار, ج33 , ص 153.
354- سوره بقره , آیه 14.
355- سوره غافر, آیه 28.
356- (همراه با راستگویان , ص 331 تا ص 341), مخفى نماند که مساله تقیه حدودواحکامى دارد که فقها عظام شیعه آن را بیان داشته اند.
357- سوره مائده , آیه 6.
358- (اهل بیت کلید مشکلها, ص 333 تا ص 335).
359- صـحـیـح ((بخارى )), باب وقت المغرب , ح4 , ج1 , ص 147, ومسند امام ((احمد بن حنبل )) ص 221.
360- صحیح ((مسلم )), کتاب صلاة المسافرین , باب 6, الجمع بین الصلاتین فى الحضر,ح1 , 2, 6, 7, 8, ج1 , ص 489 تا ص 491.
361- مدرک فوق , ح9 , ج1 , ص 2 491.
362- (هـمـراه بـا راسـتـگـویـان , ص 371 تا ص 384, واهل بیت کلید مشکلها, ص 327 تاص 330 وص 337 تا ص 341).
363- وسائل الشیعه , کتاب الصلاة , باب اول از ابواب ما یسجد علیه .
364- صحیح ((مسلم )), کتاب الحیض , باب 3, جواز غسل الحائض ح7 و8, ج1 ,ص 245.
365- صحیح ((بخارى )), باب الاعتکاف , ح3 , ج3 , ص 62.
366- (آنگاه هدایت شدم , ص 90, وهمراه با راستگویان , ص 385 تا ص 389).
367- صحیح ((مسلم )), کتاب النکاح , باب 3, نکاح المتعة , ح7 , ج2 , ص 1023.
368- تفسیر کبیر ((امام فخررازى )), ذیل آیه 24 سوره نسا, ج10 , ص 50.
369- صـحیح ((بخارى )), کتاب التفسیر, سوره بقره , آیه 196 (فمن تمتع بالعمرة الى الحج ),ح1 , ج6 , ص 33.
370- تـفسیر کبیر ((امام فخررازى )), ذیل آیه 24 سوره نسا, ج10 , ص 50, وجامع البیان فى تفسیر القرآن , ((جریر طبرى )), ذیل آیه فوق , ج5 , ص 9.
371- نگاه کنید به ص 52 همین کتاب .
372- سوره احزاب , آیه 36.
373- (همراه با راستگویان , ص 343 تا ص 354, واهل بیت کلید مشکلها, ص 349 تاص 383).
374- (اهل سنت واقعى , ج2 , ص 143).
375- (اهل بیت کلید مشکلها, ص 187 تا ص 198).
376- (اهل بیت کلید مشکلها, ص 203 تا ص 216).
377- کنز العمال , ج8 , ص 329 تا ص 336, از ش 23139 تا ش 23152.
378- مدرک فوق , ص 355, ش 23243.
379- مدرک فوق , ص 342, ش 23174.
380- (اهل بیت کلید مشکلها, ص 217 تا ص 244).
381- (آنگاه هدایت شدم , ص 99).
382- سوره انفال , آیه 41.
383- (اهل بیت کلید مشکلها, ص 343 تا 348).
384- نهج البلاغه , خطبه 1.
385- سوره مائده , آیه 42.
386- سوره جن , آیه 20.
387- در سـفـر حـج سـال 1375 در مـحـل ((بـعـثـه مقام معظم رهبرى )) با عده اى از جوانان شـیـعـه عـراقـى مـلاقـات کـردم که اظهار مى داشتند: ما پس از شکست قیام ملت ((عراق )) در جـنـگ ((خـلـیـج )) در اردوگـاهـى در ((عـربستان )) زندگى مى کنیم که حق خروج از آنجارا نداریم مگر ایام حج , الان به اینجا آمده ایم وفقط کتاب ونشریات شیعى طلب مى کنیم .
388- سوره بقره , آیه 120.
389- سوره جن , آیه 18.
390- سوره مائده , آیه 35.
391- یعنى : (وابتغوا الیه الوسیلة ) چیز دیگرى غیر از عمل صالح باید باشد, چرا که (اتقوااللّه ) بیانگر عمل صالح است .
392- سوره یوسف آیه 98 و97.
393- سوره نسا, آیه 64.
394- اولا: دلـیـلى بر این ادعا ندارند که توسل در زمان حیات پیامبر(ص ) جایز ولى بعد ازوفاتش جایز نباشد, بلکه دلیل بر خلاف آن داریم , زیرا حلال آن حضرت تا قیامت حلال , وحرامش تا قیامت حرام است , ثانیا: آنها نمى گویند توسل به پیامبر حرام است ,بلکه مى گویند شرک است , اگر عملى شرک باشد همیشه شرک است , نه اینکه فقط بعداز وفات پیامبر(ص ) شرک باشد.
395- صـحـیـح ((بخارى )), کتاب جهاد وسیر, باب 142 فضل من اسلم على یدیه رجل , ح1 ,ج4 , ص 73, وصـحـیـح ((مـسـلم )), کتاب فضائل الصحابه , باب 4 فضائل على بن ابى طالب , ح7 , ج4 , ص 1872.
396- صحیح ((مسلم )) کتاب الجنائز,باب 19 من صلى علیه اربعون , ح1 , ج2 , ص 655.
397- (آنگاه هدایت شدم ص 93).
398- صحیح ((مسلم )), کتاب الجنائز, باب ما یقال عند دخول القبور, ح2 , ج2 ,ص 671.
399- (اهل بیت کلید مشکلها, ص 245 تا ص 325).
400- بـه تـرتـیـب رؤسـاى کـشـورهـاى : ((مـراکـش )), ((الـجـزایـر)), ((تـونـس )), ((لیبى )), ((اردن ))و((عربستان )).
401- (اهل بیت کلید مشکلها, ص 395 تا ص 407).
فصل سوم : اصحـاب
اصحاب .
از مهمترین ابحاث محورى واساسى , بحث در زندگى وعقایداصحاب پیامبر(ص )است .
آنها اساس همه چیزند وما دینمان را از آنها فرا گرفته ایم وبه وسیله چراغ روشنائى آنها, ظلمتهارا مـى شکافیم , علماى اسلام که به این امر واقف بوده اند کتابهاى مفصلى در این زمینه چون : ((اسد الغابه فی تمییز الصحابه )) و((الاصابه فی معرفة الصحابه )) و((میزان الاعتدال ))وتالیف کرده اند.
اشـکـالـى در ایـنـجا مطرح است وآن اینکه علماى اسلام تا کنون مطابق آرا ونظرات حکام اموى یا عباسى که عدوات وکینه بسزائى بااهل بیت وپیروانشان داشتند تاریخ نویسى مى کرده اند بنابراین دور ازانصاف است که سخنان پیروان اهل بیت را بررسى نکنیم ((110)).
اهـل سـنـت همه اصحاب را بدون استثنا عادل مى دانند وبر همه آنها صلوات مى فرستند, وبا تمام شـدت مـخـالـف هـر نـوع انـتـقـاد یـااعتراضى نسبت به آنها هستند, ومخالف این عقیده را کافر مـى دانند ((111)) ,حتى اگر قائل به شهادتین باشد, مى گویند: کسى که به ((ابابکر)) دشنام داده به مرده اش حتى دست هم نباید زد, بلکه اورا با چوب به سوى قبربکشانند ((112)).
آنها معتقدند هر کس چیزى از پیامبر(ص ) روایت کرده , یا هرمسلمانى که اورا در حال ایمان دیده بـاشـد صـحابى وعادل است , حتى ((محمد بن ابى بکر)) که زمان رحلت آن حضرت سه ماهه بود جزاصحاب است ((113)).
بـنابراین اگر حدیثى به یکى از اصحاب برسد آن را مى پذیرندودیگر در احوالات آن صحابى یا متن حدیث بحث نمى کنند.
وقتى من براى علماى خود استدلال مى کنم که صحابه خودشان این تقدس را قبول نداشتند, مثلا ((عمر)) ((ابو هریره ))را با تازیانه زد وازحدیث گفتن بازداشت واورا به دروغ گوئى متهم ساخت مى گویند:صحابه حق داشتند هر چه مى خواهند درباره یکدیگر بگویند ولى مادر سطحى نیستیم که از آنها انتقاد یا ردشان کنیم .
مى گویم : آنها با هم جنگیدند, همدیگررا تکفیر کرده وکشتند,مى گویند همه مجتهد بودند, آنکه درسـت فـهمیده دو برابر وآنکه نادرست فهمیده یک برابر پاداش دارد ((114)) خلاصه ما نباید در کار آنهادخالت کنیم .
امـا شـیعیان ضمن ارزش دانستن همراهى با پیامبر(ص )مى گویند: اگر صحابى رسول اللّه (ص ) تـوانـسـت ایـن فـضـیلت را حفظکند پاداشى مضاعف دارد وگر نه به عذابى دو چندان گرفتار مى آید,بنابراین اصحاب دو دسته اند:.
دسته اول مؤمن وتسلیم خدا ورسول .
دسته دوم به ظاهر مؤمن ولى در درون داراى مرض وشک وتردید.
بـراسـاس گـواهى تاریخ برخى از اصحاب زنا کرده , میگسارى نموده , شهادت دروغ داده , از دین بازگشته , جنایتهاى بزرگ کرده , وبه امت خیانت ورزیده اند ((115)) که به بررسى آنها دردوبخش مى پردازیم .
بخش اول : نگاهى کلى به اصحاب
قـبل از هر چیز باید دانست که خداوند سبحان در آیات متعددى اصحابى را که به رسول خدا(ص ) ارادت داشـتند وبدون هیچ طمع , یافشار, یا خود بزرگ بینى تنها به خاطر رضاى خدا ورسولش از آن حـضـرت پـیروى کرده اند, ستوده است ((116)) که ما در مورد آنان بحثى نداریم همچنانکه در مـورد دو مـنـافـقى که مورد لعن شیعه وسنى هستندیعنى ((عبداللّه بن ابی )) و((عبداللّه بن ابى سلول )) ((117)) نیز بحثى نمى کنیم .
بـلـکـه بـحث بر سر آن گروه از اصحاب است که مورد اختلاف مسلمانان هستند ودر لسان قرآن وحدیث نکوهیده شده ومورد تهدیدقرار گرفته اند ((118)).
الف : اصحاب در قرآن
آیات فراوانى در قرآن کریم خصوصا در سوره هاى توبه ,احزاب ومنافقون به توبیخ وسرزنش برخى از اطـرافیان پیامبر(ص ) که از فرمان خدا ورسولش تخلف ورزیده اند با عنوان منافق مى پردازند,از جمله :.
1 ـ (یحلفون باللّه ما قالوا ولقد قالوا کلمة الکفر وکفروا بعداسلامهم ) ((119)).
یـعـنـى : ((به خدا قسم مى خورند که (چیزى ) نگفته اند, ولى به تحقیق آنها کلام کفر را گفته اند وپس از اسلامشان کافر گشته اند)).
2 (الا عـراب اشـد کـفـرا ونـفـاقـا واجـدر الا یـعـلـمـوا حـدود مـا انزل اللّه على رسوله واللّه علیم حکیم ) ((120)).
یـعنى : ((اعراب شدیدترین کفر ونفاق را دارا هستند ودر نادانى احکامى که خداوند بر رسولش فرو مى فرستد سزاوارترند, وخداونددانا وحکیم است )).
3 ـ (ومـن الـنـاس من یقول امنا باللّه وبالیوم الا خر وماهم بمؤمنین یخادعون اللّه والذین امنوا وما یـخـدعـون الا انـفـسهم وما یشعرون فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا وله م عذاب الیم بما کانوا یکذبون ) ((121)).
یـعـنى : ((گروهى از مردم مى گویند: ما به خدا وروز جزا ایمان آورده ایم , ولى آنها مؤمن نیستند مـى خـواهـنـد خـدا ومـؤمـنـیـن را فریب دهند در حالى که جز خودرا فریب نمى دهند, اما این را نـمـى فـهـمند درقلبهاشان مرض هست وخدا هم بر مرضشان افزوده , ودر اثر ادعاى دروغینشان عذابى دردناک براى آنها مى باشد)).
4 ـ (اذا جاک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول اللّه واللّه یعلم انک ل رسوله واللّه یشهد ان المنافقین لکاذبون اتخذوا ایمانهم جنة فصدوا عن سبیل اللّه انهم سا ما کانوا یعملون ذلک بانهم امنوا ثم کفروا فطبع على قلوبهم فهم لایفقهون ) ((122)).
یـعنى : ((چون منافقین نزد تو آیند مى گویند: شهادت مى دهیم که تو رسول خدائى , خدا مى داند کـه تـو رسـول اوئى وخـدا شهادت مى دهدکه منافقین دروغ مى گویند اینان پیمانها وقسمهاى دروغـشـان را سـپـرخویش قرار داده اند تا راه خدارا (بر مردم ) ببندند, اینها چه کار بدى مى کنند عـلـتش این است که آنها ایمان آوردند وبعد از آن کافر گشتندوخداوند هم قلبهاشان را بسته در نتیجه هیچ نمى فهمند)).
5 ـ (ان المنافقین یخادعون اللّه وهو خادعهم واذا قاموا الى الصلوة قامواکسالى یراؤون الناس ولا یذ کرون اللّه الا قلیلا) ((123)).
یـعـنى : ((منافقین با خدا فریبکارانه رفتار مى کنند, او هم فریب آنان را پاسخ مى دهد, وچون براى نـمـاز بـخـواهـنـد برخیزند با کسالت برمى خیزند ودر برابر مردم ریا مى کنند و (نشانه دیگرشان این است که )خدارا جز اندک یاد نمى کنند)).
6 ـ (واذ یقول المنافقون والذین فى قلوبهم مرض ما وعدنا اللّه ورسوله الاغرورا) ((124)).
یـعـنـى : ((آن هـنگام که منافقین وکسانى که در دلهاشان مرض بودگفتند: خدا ورسولش به ما وعده اى جز فریب ندادند)).
وآیات دیگرى که مجال بازگوئى آنها نیست ((125)).
اهل سنت در پاسخ به این اشکال مى گویند:.
اولا در صـحابى بودن اشخاص ایمان اورا نیز شرط مى دانیم یعنى ((صحابى کسى است که به حال ایمان پیامبر(ص ) را دیده باشد)).
وثانیا منافقان حسابشان جداست واز صحابه نیستند.
اما وقتى دقیقتر موشکافى کنیم در مى یابیم که :.
اولا همه آنان که با پیامبر همراه وهمنشین بودند شهادتین راگفته بودند.
پیامبر(ص ) هم آن ایمان ظاهرى را پذیرفته بود ومى فرمود: ((به من فرمان داده شده که به ظاهر افراد داورى کنم , کار درون افراد باخداست )).
ثانیا پیامبر منافقین را نیز جز اصحاب خویش دانسته است ,((بخارى )) مى گوید:.
((عمر)) از پیامبر(ص ) اجازه خواست که گردن ((عبداللّه بن ابى ))منافق را بزند, حضرت فرمود: اورا رها کن , مبادا مردم بگویندمحمد(ص )اصحابش را مى کشد ((126)).
ثـالـثا منافقین شناخته شده نبودند, ((بخارى )) گوید: ((عمر)) ازرسول خدا, درخواست کرد که گردن ((ذوالخویصره )) که به پیامبر گفته بود به عدالت رفتار کن را بزند, حضرت فرمود:.
((اورا رهـا کن , زیرا یارانى دارد که هر یک از شما نماز خودرا دربرابر نماز او وروزه خودرا در برابر روزه او کـوچـک مـى شمارد, آنهاقرآن مى خوانند ولى از گلوى آنان فراتر نمى رود, وچون بیرون جستن تیر از کمان از دین بیرون مى روند)) ((127)).
رابعا قرآن کریم هم آنان را ناشناخته معرفى مى کند:.
(ومن اهل المدینة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم ) ((128)).
یعنى : ((برخى ازاهل مدینه نفاق مى ورزند, تو آنهارا نمى شناسى ولى ما مى شناسیم )).
خامسا رسول خدا(ص ) دشمنى با على بن ابى طالب (ع ) رانشانه نفاق اعلام کرده بود ((129)) پس لااقـل افـرادى چون ((معاویه )) و((عمروعاص ))و((بسر بن ارطاة )) را باید جز منافقین به حساب بیاورید.
سـادسا آیات فراوانى از قرآن کریم اصحاب را با وصف ایمان مورد عتاب ونکوهش قرار مى دهند, از جمله :.
1 ـ (یـا ایـهـا الذین امنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فى سبیل اللّه اثاقلتم الى الارض ارضیتم بالحیوة الـدنـیا من الاخرة فما متاع الحیوة الدنیا فى الاخرة الاقلیل الا تنفروا یعذبکم عذابا الیما ویستبدل قوما غیرکم ولا تضروه شیئا واللّه على کل شى قدیر ) ((130)).
یعنى : ((اى اهل ایمان چه مى شود شمارا که وقتى به شما گفته مى شود در راه خدا بسیج شوید بر زمـیـن سـنـگـینى مى کنید؟ آیا به زندگانى دنیائى به جاى آخرت راضى گشته اید؟ همانا بهره زنـدگـى دنـیـادر بـرابـر آخرت اندک است اگر بسیج نشوید شمارا دچار عذابى دردناک مى کند وگـروه دیـگرى را جایگزین شما مى نماید, این کار هیچ ضررى براى او ندارد که خدا بر هر چیزى قادراست )).
2 ـ (یا ایها الذین امنوا لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتا عنداللّه ان تقولوا مالا تفعلون ) ((131)).
یـعـنـى : ((اى کـسانى که ایمان آورده اید, چرا چیزى را مى گوئید که به آن عمل نمى کنید بسیار نفرت انگیزاست درپیشگاه خدا این که بگوئید چیزى را که به آن عمل نمى کنید)).
3 ـ (یمنون علیک ان اسلموا قل لاتمنوا على اسلامکم بل اللّه یمن علیکم ان هداکم للایمان ان کنتم صادقین ) ((132)).
یـعـنـى : ((بـر تـو منت مى گذارند که اسلام آورده اند بگو: اسلامتان رابر من منت نگذارید, بلکه خداوند بر شما منت نهاد که به سوى ایمان هدایتتان کرد اگر اهل صداقت وراستى باشید)).
4 ـ (قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا ولما یدخل الایمان فى قلوبکم ) ((133)).
یـعنى : ((اعراب گفتند: ایمان آوردیم , بگو: ایمان نیاورده اید ولى بگوئید: اسلام آورده ایم , چرا که هنوز ایمان در قلبهاتان واردنشده است )).
5 ـ (وان فـریـقـا من المؤمنین لکارهون یجادلونک فى الحق بعد ما تبین کانمایساقون الى الموت وهم ینظرون ) ((134)).
یـعـنـى : ((گـروهـى از مؤمنین اظهار نارضایتى مى کنند اینها بعد ازآشکار شدن حق در آن با تو جدال ونزاع مى نمایند, گویا خود مى بینندکه به سوى مرگ کشیده مى شوند)).
6 ـ (انـمـا یـسـتـاذنـک الـذیـن لا یـؤمـنـون بـاللّه والـیوم الاخر وارتابت قلوبهم فهم فی رى بهم یترددون ) ((135)).
یـعنى : ((تنها آنهائى که ایمان به خدا وروز جزا نیاورده اند ودلشان پر از شک وریب است از تو اجازه معافى از جهاد مى خواهند, همانا آنهادر شک وتردیدشان خواهند ماند)).
7 ـ (لو خرجوا فیکم ما زادوکم الا خبالا ولاوضعوا خلالکم یبغونکم الفتنة و فیکم سماعون لهم واللّه علیم بالظالمین ) ((136)).
یـعـنـى : ((اگـر ایـنـان بـا شـما مؤمنین براى جهاد بیرون بیایند جزخیانت وفریب در سپاه شما نمى افزایند, هر چه بتوانند در کار شمااخلال مى کنند واز هر سوى در پى فتنه انگیزى هستند, در مـیـان شما هم کسانى هستند که به آنها گوش مى دهند (وسخنشان را مى پذیرند),خداوند هم به حال ستمگران داناست )).
8 ـ (ومـنـهـم مـن یـلـمـزک فـى الـصـدقـات فـان اعـطوا منها رضوا وان لم یعطوامنها اذا هم یسخطون ) ((137)).
یـعـنى : ((برخى از آنان در تقسیم صدقات بر تو خرده مى گیرند,پس اگر مال زیادى به آنها عطا کنى راضى مى شوند واگر چیزى به آنهاداده نشود سخت خشمگین مى گردند)).
9 (ومنهم الذین یؤذون النبى ویقولون هو اذن , قل اذن خیرلکم , یؤمن باللّه ویؤمن للمؤمنین ورحمة للذین آمنوا منکم والذین یؤذون رسول اللّه لهم عذاب الیم ) ((138)).
یـعـنـى : ((بـرخى از آنان دائما پیامبررا اذیت کرده مى گویند: شخص خوش باورى است , بگو این خـوش بـاورى مـن بـه نـفع شماست , پیامبربه خدا ایمان دارد وبراى مؤمنین مامن وپناگاه است وبـراى ایـمـان آورده هـاى شما رحمت مى باشد, اما براى آنها که رسول خدارا اذیت وآزار مى دهند عذابى دردناک مى باشد)).
به اضافه آیات دیگر ((139)) که در یک جمع بندى مى فرماید:.
(افاین مات او قتل انقلبتم على اعقابکم ) ((140)).
یعنى : ((آیا اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود به گذشته هاى خویش باز مى گردید)) ((141)).
ب : اصحاب در سنت
1 ـ ((ابو سعید خدرى )) گوید: پیامبر فرمود:.
(((روز قـیامت ) گفته مى شود: تو نمى دانى که پس از وفاتت چه بدعتها در دین گذاشتند, آنگاه من مى گویم : دور باد, دور باد, آنان که پس از من در دین تغییر دادند وبدعت نهادند)) ((142)).
2 ـ ((ابو هریرة )) مى گوید: پیامبر(ص ) فرمود:.
((گـروهـى را دیـدم آنها را شناختم , ناگهان مردى به آنها گفت :زودتر بیائید, گفتم : به کجا؟ گـفـت : بـه خدا قسم به سوى جهنم , گفتم :اینها چه کار کرده اند؟ گفت : پس از تو به جاهلیت بازگشتند ومرتدشدند, از آنها نمى بینم کسى رها شود جز به اندازه چند شترى که از گله شتران جدا شده اند)) ((143)).
3 ـ پیامبر خدا(ص ) فرمود:.
((من قبل از شما مى روم وشاهد وگواه بر کارهاى شما هستم به خدا سوگند بر شما نمى ترسم که پس از من مشرک شوید ولى مى ترسم که بر سر دنیا رقابت کنید)) ((144)).
ج : اصحاب وبرخورد با پیامبر9
1 ـ ((ذو الحویضره )) به تقسیم پیامبر(ص ) اعتراض کرد, حضرت فرمود:.
((اگر من به عدالت رفتار نکنم چه کسى مى خواهد به عدالت رفتار نماید؟)) ((145)).
2 ـ در جـریـان صـلـح حـدیـبـیـه وقتى پیامبر پیمان نامه را پایان داد به اصحاب خود فرمان داد: ((برخیزید, حیوانات خودرا نحر کنیدوسرهایتان را بتراشید)).
راوى گوید به خدا سوگند هیچیک از آنها بر نخاستند, تا اینکه حضرت سه بار فرمان خودرا تکرار فرمود, وقتى دید کسى برنمى خیزد, نزد ((ام سلمه )) رفت وماجرا را برایش نقل کرد ((146)).
3 ـ وقتى پیامبر(ص ) در آخرین روزهاى حیات خویش ازاصحاب درخواست کرد که کاغذ ودواتى بـیـاورنـد تـا بـراى آنـهـا چـیـزى بنویسد که هرگز پس از آن گمراه نشوند, ((عمر)) از این کار جلوگیرى کرد وضمن نسبت هذیان دادن به حضرت اظهار داشت که قرآن مارابس است .
حاضرین اختلاف کرده با هم نزاع کردند تا جائى که حضرت فرمود:.
((بلند شوید واز نزد من بیرون روید)).
بـه هـمـیـن خاطر ((ابن عباس )) همواره مى گفت : بالاترین مصیبت ,مصیبتى بود که نگذاشتند رسـول خـدا(ص ) آن کـتـاب را بـر ایـشـان بـنویسدوبجاى اطاعت پیامبر اختلاف کردند وهیاهو نمودند ((147)).
4 ـ پـیـامـبـر اکرم (ص ) دو روز قبل از وفاتشان سپاهى را به فرماندهى جوان هجده ساله اى به نام ((اسـامـة بـن زیـد)) بـراى جـنگ بارومیان بسیج نمودند وهمه مسلمانان را مامور حضور در آن کـردنـدومـتـخلفین را لعنت فرمودند با این وصف گروهى از جمله ((ابوبکر))و((عمر)) به بهانه جوان بودن فرمانده که هنوز صورتش مو در نیاورده ازحضور سرباز زدند ((148)).
پـیـامـبـر(ص ) از این عملکرد سخت متاثر وعصبانى شدند وباحالت تب در حالى که سر مبارک را بـسـتـه وپـاهـارا بـه زور بـر زمـیـن مى کشید از منزل خارج شده بر فراز منبر رفت وپس از حمد الهى فرمود:.
((اگر امروز در فرماندهى او تشکیک مى کنید وطعنه مى زنید قبلانیز در فرماندهى پدرش طعنه مى زدید)) ((149)).
5 ـ دوازده تن از اصحاب پیامبر(ص ) به بهانه دور بودن راه مسجدالنبى از مال خودشان مسجدى ساختند وحضرت را جهت افتتاح آن دعوت نمودند.
اما خداوند سبحان نفاق آنان را روشن ساخت وپیامبر(ص ) رااینگونه آگاه کرد که :.
(والـذین اتخذوا مسجدا ضرارا وکفرا وتفریقا بین المؤمنین وارصادالمن حارب اللّه ورسوله من قب ل ولیحلفن ان اردنا الا الحسنى واللّه یشهدانهم لکاذبون لا تقم فیه ابدا) ((150)).
یعنى : ((کسانى که براى زیان رسانیدن وکفر ورزیدن وجدائى انداختن میان مؤمنان وسنگرسازى بـراى آنـان کـه بـا خـدا وپـیـامبرجنگیده اند مسجدى پدید آورده اند وسوگند مى خورند که جز نـیـکـى هـدفـى نـداشتیم در حالى که خدا گواهى مى دهد که اینان دروغگویندهرگز در چنین مسجدى اقامت نکن )) ((151)).
6 ـ ((جابر بن عبداللّه )) مى گوید:.
قـافـله اى که مواد غذائى با خود حمل مى کرد از شام آمد, مامشغول نماز جمعه با رسول خدا(ص ) بودیم , مردم متفرق شدند بجزدوازده نفر که این آیه نازل شد:.
(واذا راوا تجارة او لهوا انفضوا الیها وترکوک قائما) ((152)).
یـعنى : ((چون تجارت یا کار لهوى را ببینند به طرف آن پراکنده مى شوند وتورا که ایستاده اى تنها مى گذارند)) ((153)).
7 ((برا بن عازب )) مى گوید:.
رسـول اکـرم (ص ) ((عبداللّه بن جبیر)) را به همراه پنجاه پیاده نظام در دره ((احد)) قرار داد وبه آنـهـا فـرمان داد که خواه در صورت شکست وخواه پیروزى از آنجا حرکت نکنند تا فرمان حضرت برسد, اماهمینکه آثار پیروزى پدیدار گشت وجواهرات زنان آشکار شد فریادکشیدند:.
((غـنـیـمـت , اى قـوم غـنـیـمت ))!! دره را رها کرده به سوى جمع آورى غنائم به راه افتادند وبه فـریـادهاى ((عبداللّه بن جبیر)) اعتنائى نکردند,نتیجه این عمل شکست سپاه اسلام وبه شهادت رسـیـدن هفتادنفر شد,آنجا بود که حضرت رسول (ص ) هر چه فریاد کرد جز دوازده نفر کسى با او نبود ((154)).
8 قضیه ((احد)) مربوط به سال سوم هجرت که مسلمانان درضعف قرار داشتند بود اما این صحنه بـراى آنـان عـبـرت نشد و در پایان سال هشتم پس از فتح ((مکه )) که تعداد دوازده هزار سپاهى حـضـرت راهـمـراهـى مى کردند یعنى دوازده برابر سپاهیان اسلام در ((احد)) در((حنین )) این صـحـنـه را تـکـرار کرده مجددا حضرت را در وسط میدان تنهاگذاشتند, قرآن کریم آن حادثه را اینگونه ترسیم مى کند:.
ـ (ویـوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئاوضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین ثم انزل اللّه سکینته على رسوله وعلى المؤمنین وانزل جنودا لم تروها وعذب الذین کفروا وذلک جزاالکافرین ) ((155)).
یـعـنى : (( (خداوند در مواقع فراوانى شمارا یارى کرد از جمله :)روز ((حنین )) که لشکر بسیارتان مغرورتان ساخته بود, آن لشکر بزرگ هرگز به کارتان نیامد وزمین با آن بزرگى بر شما تنگ آمد در نـتـیـجـه هـمـه شـمـا پـا بـه فـرار گـذاشـتـیـد واز صـحـنه جنگ در رفتید آنگاه خداوند آرامـش وطـمـانـیـنـه اش را بـر رسـول ومـؤمنان نازل کرد ولشکریانى فرو فرستاد که شما آنهارا نمى دیدید تا بالاخرة کافران را سخت عذاب کرد واین هم کیفر کافران است )).
جالب اینجاست که ((ابو قتاده )) مى گوید:.
مـسـلمانان پا به فرار گذاشتند, من هم با آنها فرار کردم , ناگهان ((عمر بن خطاب )) را در میان مردم یافتم , به او گفتم : این مردم را چه شده است ؟ گفت کار خدااست ((156)) !!.
9 ((ابن عباس )) مى گوید:.
در روز چهارم ذى الحجه پس از انجام عمره پیامبر اکرم (ص )اعلام کردند که زنانتان بر شما حلال هـسـتـند, یکى از ما وقتى به سرزمین ((منا)) رفته بود نتوانست شهوتش را کنترل کند وقتى این خبر به رسول خدا(ص ) رسید حضرت به سخنرانى ایستاد وفرمود:.
((شنیدم چنین وچنان مى گوئید, به خدا سوگند من از شمانیکوکارتر وبا تقواترم )) ((157)).
10 ((انس بن مالک )) مى گوید:.
وقتى خداوند مقدارى از اموال قبیله ((هوازن )) را به رسول خدا(ص ) غنیمت داد, حضرت آن را به مردانى از ((قریش )) بخشید,برخى از انصار گفتند:.
خـدا پـیـامـبـرش را بـبـخـشـد, به ((قریش )) مى بخشد ومارا رها مى کنددر حالى که خونشان از شمشیرهایمان مى چکد, رسول خدا(ص )آنهارا در جائى گردآورده فرمود:.
((مـن بـه آنها که تازه مسلمان شده اند چیزى بخشیده ام , آیا راضى نمى شوید که آنها با مالهایشان بروند وشما با رسول خدا؟)) ((158)).
11 پـیامبر اکرم (ص ) از وصل کردن روزه به روزه روز دیگر نهى فرمود اما اصحاب آن را نپذیرفتند وروزه ها را به هم وصل مى کردند ((159)).
د : اصحاب وتغییر سنت پیامبر9
1 ((بـرا بـن عـازب )) گوید: ما پس از پیامبر(ص ) چه کارها کردیم وچه انحرافها در دین به وجود آوردیم ((160)).
2 ـ ((انـس بـن مالک )) گوید: هیچیک از احکام شریعت رانمى شناسم که بدون تغییر باقى مانده باشد به جز نماز واین نماز هم ضایع شده است ((161)).
3 ـ ((ابـو سـعید خدرى )) به ((مروان )) که امیر مدینه بود اعتراض مى کند که چرا بر خلاف سنت پـیـامـبـر(ص ) خـطـبـه عـیـدرا قـبـل از نـمـازمـى خـوانـى ؟ گـفـت : چون مردم پس از نماز نمى نشینند ((162)).
علتش هم این بود که خطبه بالعن على واهل بیتش ختم مى شد.
4 ـ رسول خدا(ص ) اطاق بوریائى را براى نماز خواندن فراهم کرد, برخى از مسلمانان نیز همراه او نماز خواندند, یکى از شبها رسول خدا(ص ) دیر کرد وتشریف نیاوردند, مردم سر وصداراه انداختند وباسنگ به در خانه کوبیدند حضرت ناراحت شده به آنان فرمود:.
((آنـقـدر رفـت وآمـد کـردیـد کـه خـیال کردم (این نماز مستحبى ) برشما واجب شده پس نماز مستحبى را در خانه بخوانید)) ((163)).
5 ـ ((عمر)) در ایام خلافتش مردم را براى به جماعت برگزار کردن نماز مستحبى (صلاة تراویح ) گرد هم مى آورد ومى گفت : چه بدعت خوبى ! ((164)).
6 ـ ((ابـو الـدردا)) مى گوید: به خدا قسم چیزى از سنت پیامبر(ص ) نمى یابم جز اینکه همه با هم نماز مى خوانند ((165)).
هـ : برخورد اصحاب با یکدیگر
این موضوع در بخش دوم این فصل مشروحا بررسى خواهدگردید.
بخش دوم : بررسى احوالات برخى از اصحاب
الف : ((ابوبکر)):
موارد تخلفات او به اختصار از این قراراست :.
1 ـ گـروهى از ((بنى تمیم )) در سال نهم هجرى بر پیامبر(ص ) واردشدند, ((ابوبکر)) و((عمر)) هر کدام به فردى اشاره کردند که پیامبر(ص )اورا امیرشان سازد, آن دو آنقدر در محضر حضرت با یکدیگر مخالفت کرده وسروصدایشان بالا رفت تا جائى که این آیه شریفه نازل شد:.
(یـا ایـهـا الـذیـن امـنـوا لا تـرفعوا اصواتکم فوق صوت النبى ولا تجهرواله بالق ول کجهر بعضکم لبعض ) ((166)).
یـعـنى : ((اى مؤمنان , صدایتان را از صداى پیامبر بلندتر نکنیدوهمانگونه که با یکدیگر بلند سخن مى گوئید با پیامبر سخن مگوئید)) ((167)).
2 ـ تخلف از حضور در سپاه ((اسامة )) ((168)).
3 ـ جسد پیامبر(ص ) را رها کرده , براى رسیدن به خلافت به سوى ((سقیفه )) شتافت .
4 ـ ((عایشه )) گوید:.
((فاطمه میراث خود در ((مدینه )) و((فدک )) وباقیمانده خمس را از((ابوبکر)) طلب کرد, اما وى از پـرداختن آن به فاطمه خوددارى کرد,فاطمه بر ((ابوبکر)) خشمگین شد وبا او قهر کرد وحرف نزد تا روزى که از دنیا رفت )) ((169)).
جالب اینجاست که همین ((بخارى )) مى گوید:.
((پس از رحلت پیامبر(ص ) ((جابر بن عبداللّه )) ادعا کرد که آن حضرت به او وعده دادن چیزهائى را داده بود, ((ابوبکر)) سه باردستش را پر کرد ودر هر نوبت پانصد درهم به او داد)) ((170)).
آیا کسى نیست از ((ابوبکر)) بپرسد:.
چرا ادعاى ((جابر)) را بدون هیچ گواهى تصدیق کردى اما ادعاى زهرا((س ))را خیر؟!.
آیا ((جابر)) با تقواتر وراستگوتر از آن حضرت بود؟! در حالى که :.
به شهادت آیه تطهیر زهرا((س )) معصوم است .
به فرموده رسول خدا(ص ) فاطمه ((س )) سرور زنان است ((171)).
به فرموده رسول خدا(ص ) فاطمه ((س )) سرور زنان اهل بهشت است ((172)).
فاطمه پاره تن رسول خداست ((173)).
چرا شهادت على (ع ) و((ام ایمن )) در تایید سخنان زهرا((س ))رانپذیرفتى ؟.
((بخارى )) نقل مى کند که :.
((قـوم ((بـنـى صـهـیـب )) ادعـا کـردنـد کـه رسـول خـدا دو منزل ویک اطاق را به ((صهیب )) بـخـشـیده است , ((مروان )) گفت : چه کسى به نفع شماگواهى مى دهد؟ گفتند: ((ابن عمر)), وى را طـلـبـید, واو هم گواهى داد که پیامبر دو منزل ویک اطاق به ((صهیب )) داده است , آنگاه ((مروان )) بر این گواهى صحه گذاشت وبه آنان بخشید)) ((174)).
آیا فرزندان ((صهیب )) در ادعایشان راستگوتر از دختر گرامى رسول خدا(ص ) هستند؟!.
یا گواهى ((عبداللّه بن عمر)) قوى تر ومحکم تر از گواهى على و((ام ایمن ))است ؟!.
یا اینکه ((عبداللّه بن عمر)) مورد اطمینان دستگاه حاکمه است ولى على خیر؟!.
5 ـ ((ابوبکر)) به پیامبر(ص ) نسبت داد که آن حضرت فرمود:.
((ما پیامبران ارث نمى گزاریم )) ((175)).
وحال آنکه :.
قرآن کریم صراحتا مى فرماید: (وورث سلیمان داود) ((176)).
یعنى : ((سلیمان از داود ارث برد)).
چـرا ادعاى ((ابوبکر)) قبول مى شود اما سخن فاطمه وعلى که ازاهل بیت هستند رد مى گردد؟ شـایـد بـه خـاطـر اینکه او حاکم است ! درحالى که نماز ((ابوبکر)) و((عمر)) و((عثمان )) وتمامى اصـحـاب وجـمیع مسلمانان پذیرفته نمى شود مگر اینکه بر محمد وآل محمد(ص )صلوات ودرود بفرستند ((177)).
((عـبداللّه بن عمر)) مى گوید: رسول خدا(ص ) به همسرانش صدبار شتر از محصولات ((خیبر)) مـى بـخـشـید, ((عمر)) ((خیبر)) را تقسیم کردوهمسران حضرت را مخیر کرد که مقدارى از آب وزمـین به آنها بدهد یاهمان برنامه پیامبر(ص )را اجرا کند که برخى زمین را اختیار کردندوبرخى دیگر بار شتررا, ((عایشه )) هم زمین را برگزید)) ((178)).
اگـر پیامبر(ص ) میراث باقى نمى گذارد, چگونه همسرانش ازجمله ((عایشه )) ارث مى برند ولى دخترش فاطمه ((س )) خیر؟!.
6 ـ ((ابـوبـکر)) ((خالد بن ولید)) را به ((یمامه )) به سوى ((بنى تمیم ))فرستاد, ((خالد)) پس از فـریـب دادن وبـسـتن دستهایشان به جرم درنگ درپرداختن زکات گردنشان را زد و((مالک بن نـویـره )) صـحـابـى جـلـیل القدرکه رسول خدا(ص ) در اثر اطمینان به وى , اورا مامور گرفتن حقوق قومش کرده بود به قتل رسانده وهمان شب با همسر ((مالک )) زنا کرد.
اولا ((ابـوبـکـر)) ((خـالـد))را هـیـچـگـونـه مـجـازاتـى نـنمود وگفت : ((اواجتهاد کرد وخطا نموده است )) ((179)) !!!.
ثانیا ((ابوبکر)) خودش چنین فرمانى را صادر کرده بود, ((ابوهریره )) از او نقل مى کند که گفت :.
(( بـه خـدا قسم , هر کس را که بین نماز وزکات فرق بگذاردمى کشم , زیرا زکات حق مال است , به خـدا سـوگـنـد اگر زکاتى را که درزمان پیامبر(ص ) پرداخت مى کردند ولو به مقدار کم به من ندهند با آنهاکار زار خواهم کرد)) ((180)).
ثالثا تمامى صحاح اهل سنت نقل کردند که کشتن کسانى که ((لااله الا اللّه )) مى گویند حرام است از جمله :.
((مـقـداد)) به رسول اللّه (ص ) عرض کرد: اگر با یکى از کفار درحال جنگ برخورد کردم , در این حال او با شمشیرش یکى از دو دستم را قطع کرد, آنگاه در پشت درختى پناه برد وگفت : من براى خـدامـسلمان شدم , آیا در این صورت جایزاست اورا بکشم ؟ فرمود: اورانکش , گفتم او اول دست مرا برید وآنگاه چنین گفت , فرمود نکش )) ((181)).
رابعا هیچکس نگفته که منع زکات موجب کفر وارتدادمى شود.
برخى مى گویند اینها از اسلام برگشته بودند, لذا مى بایست کشته مى شدند!.
مـى گـوئیـم : مـگر اینها با ((خالد بن ولید)) نمازرا به جماعت نخواندند؟ مگر خود ((ابوبکر)) دیه مالک را از بیت المال پرداخت نکردومعذرت خواهى ننمود؟.
خـامـسـا در زمـان پیامبر(ص ) ((ثعلبه )) از پرداختن زکات امتناع ورزید حتى آن را منکر شد, اما رسول خدا(ص ) نه با او جنگید, نه اوراکشت ونه اموالش را به زور گرفت , اگر چه توان تمامى این کارها راداشت .
7 ((ابـوبـکـر)) دسـتـور داد پـانصد حدیث از پیامبر(ص ) را آتش بزنند ((182)) واز نقل حدیث آن حضرت جلوگیرى مى کرد.
8 کـار خـلافـت بعد از خودرا میان اصحاب به شورى نگذاشت آنچنان که اهل سنت درباره خلافت اعـتـقـاد دارنـد بلکه ((عمر))را به عنوان جانشین خویش انتخاب کرد, ووقتى با اعتراض اصحاب مـواجه شد که چرا یک انسان خشن تندخو را بر ما مسلطمى کنى ؟ گفت : ((بهترین آفریدگان را مسلط کردم )) ((183)).
9 حضرت زهرا((س ))را به خشم آورد در حالى که پیامبر(ص )فرموده بود:.
((هـر کـه اورا بـه خـشـم آورد مـرا بـه خـشـم آورده , وهـر کـه مرا به خشم آورد خدارا به خشم آورده است )) ((184)).
وتا روزى که از دنیا رفت با او حرف نزد ((185)).
وفرمود: ((به خدا قسم پس از هر نمازى که مى خوانم تورا نفرین مى کنم ((186)).
10 از پرداخت سهم ((مؤلفه قلوبهم )) خوددارى نمود ((187)).
11 از همه مهمتر این که : فرمان پیامبر(ص ) درباره خلافت وولایت على (ع )را زیر پا نهاد.
در پایان خوب است این دو گفتاررا هم از او بشنوید:.
گفتار اول پیش از مرگ از کارهایش اظهار ندامت کرده مى گفت :.
((به خدا قسم , تاسف نمى خورم جز براى سه کارى که انجام دادم واى کاش انجام نمى دادم :.
اى کاش به خانه فاطمه کارى نداشتم وآن را نمى گشودم , اگر چه با اعلام جنگ آن را بر من بسته بودند.
اى کاش ((فجائه سلمى )) را مى کشتم یا آزادش مى کردم ولى اورابه آتش نمى کشیدم ((188)).
واى کـاش در روز ((سـقـیـفـه )) کـاررا بر عهده یکى از آن دو مردیعنى ((عمر)) و((ابو عبیده )) مى گذاشتم تا او امیر مى شد ومن وزیر مى گشتم )) ((189)).
گفتار دوم هنگامى که به پرنده اى برفراز درختى مى نگریست چنین گفت :.
((خـوشـا بـه حال تو اى پرنده , میوه مى خورى وبر درخت مى نشینى , نه حساب وکتابى دارى ونه عـقـاب وعذابى , اى کاش من هم در کنار راه بر درختى بودم وشترى بر من گذشته مرا مى خورد وسپس همراه با سرگین آن خارج مى شدم وهرگز از بشر نبودم )) ((190)).
ب : ((عمر))
برخى از تخلفات اورا اینگونه نقل کرده اند:.
1 اعتراض به نوشتن وصیت پیامبر(ص ) ونسبت هذیان نعوذباللّه به آن حضرت دادن ((191)).
2 ـ در جـریـان صلح ((حدیبیه )) با پیامبر(ص ) مخالفت کرده ,اینگونه با آن حضرت سخن گفت , خودش مى گوید:.
((پرسیدم : آیا تو واقعا پیامبر خدا نیستى ؟.
فرمود: بلى .
پرسیدم : آیا ما بر حق ودشمن ما بر باطل نیست ؟.
فرمود: بلى .
گفتم : پس چرا دینمان را به ذلت واداریم ؟.
فرمود: من پیامبر خدایم وهرگز اورا نافرمانى نمى کنم , واو یاروناصر من است .
گفتم : آیا توبه ما وعده نمى دادى که به خانه خدا مى آئیم وطواف مى کنیم ؟.
فرمود: آرى , اما آیا به تو گفتم که همین امسال مى آئیم ؟.
گفتم : نه .
فرمود: تو به آنجا مى آئى وآن را طواف خواهى کرد.
سـپـس نـزد ((ابـوبـکـر)) آمـدم پـس از طرح همان سؤالات او گفت : اى مرد, او پیامبر خداست وپروردگارش را عصیان نمى کند, خداوند هم یاور اوست , پس از از او اطاعت کن , به خدا سوگند که او برحق است )) ((192)).
3 ـ به جماعت برگزار کردن نماز مستحب ((193)).
4 ـ مـتـعـه زنان ومتعه حج ((194)) را که در زمان پیامبر(ص ) و((ابوبکر))وحتى مدتى از خلافت خودش حلال بوده وبه آن عمل مى شد, تحریم کرد واینگونه اعلام نمود که :.
((دو متعه در دوران رسول اللّه آزاد بودند, ولى من از آنها نهى مى کنم وکسى که آنهارا انجام دهد عقاب مى نمایم )) ((195)).
جالب اینجاست که فردى از ((عبداللّه بن عمر)) در مورد متعه حج سؤال کرد, گفت : حلال است .
سؤال کننده گفت : ولى پدرت از آن نهى کرده است .
((فـرزنـد عمر)) پاسخ داد: اگر مطلبى را پدرم نهى کند ولى پیامبر(ص ) آن را نپذیرد, من فرمان پدرم را پیروى کنم یا فرمان پیامبررا؟.
آن مرد گفت : بلکه فرمان پیامبررا ((196)).
5 ـ او نـیـز هـمچون خلیفه اول از بازگو کردن احادیث پیامبر(ص )جلوگیرى کرد, ((قرظة بن کعب )) مى گوید:.
((عـمـر)) مـارا بـه ((کـوفـه )) فـرستاد, به هنگام مشایعت تا محلى به نام ((صرار)) آمد وگفت : مـى دانـیـد چرا همراه شما آمدم ؟ گفتیم : لابد به خاطراینکه صحابى مى باشیم , گفت : نه , بلکه مـطـلبى را مى خواهم با شما درمیان بگذارم , شما به سوى قومى فرستاده مى شوید که نواى قرآن درسـیـنـه هـاشـان نـوائى چون دیگ جوشان دارد, وقتى شمارا ببینند, به سویتان گردن کشیده مى گویند: اصحاب محمد آمده اند, پس هشیارباشید که از رسول اللّه کمتر روایت نقل کنید.
وقتى ((قرظه )) به آن دیار وارد شد مردم از او احادیث پیامبرراطلب مى کردند ولى وى مى گفت : ((عمر)) مارا نهى کرده است ((197)).
حتى روزى از مردم خواست که احادیثى که نزد آنان هست رابیاورند, وقتى آوردند فرمان داد همه را آتش زدند ((198)).
6 ـ قرآن کریم پس از بیان وجوب طهارت از جنابت مى فرماید:.
ـ ( فلم تجدوا ما فتیمموا صعیدا طیبا) ((199)).
یعنى : ((اگر آبى نیافتید با خاک پاک تیمم کنید)).
امـا ((خـلـیـفـه دوم )) بـا صراحت در برابر این فرمان الهى مى ایستدودرباره جنبى که آب ندارد مى گوید نماز نخواند, بشنوید:.
((شـخصى نزد ((عمر)) آمد وگفت : من جنب شدم وآب براى غسل نیافتم , عمر گفت : پس نماز نخوان , ((عمار)) که در آنجا حاضر بود گفت :یادت نمى آید که من وتو در سریه اى ((200))
بودیم وجـنـب شـدیـم ولى آبى نیافتیم , تو نماز نخواندى اما من خودرا در خاک غلطاندم ونمازخواندم , سپس پیامبر(ص ) فرمود: کافى بود که با دو دست بر صورت ودستهایت مسح مى کردى .
((عمر)) گفت : اى ((عمار)), از خدا بترس !.
((عمار)) گفت : اگر نمى گذارى هیچ حرفى در این موردنمى زنم )) ((201)).
هـمـیـن اخـتـلاف بـین ((ابوموسى )) و((فرزند عمر)) اتفاق مى افتد,((ابوموسى )) به گفتگوى ((عمار)) با ((عمر)) استشهاد مى کند وآن را سندسخن خود قرار مى دهد که ((عبداللّه )) در جواب وى مى گوید:.
((مگر ندیدى که عمر از این سخن قانع نشد))!!!.
وى على رغم صریح آیه قرآن وسنت نبوى چنین مى گوید:.
((اگر به آنها اجازه داده شود فردا هوا که سرد شد نیز مى خواهندتیمم بکنند)) ((202)).
7 قرآن کریم درباره مصرف زکات مى فرماید:.
ـ (انما الصدقات للفقرا والمساکین والعاملین علیها والمؤلفة قلوبهم ) ((203)).
یعنى : ((صدقات اختصاص دارد به : فقیران , مستمندان , کارمندان بخش زکات , تالیف قلوب و)).
اما ((عمر)) سهم ((مؤلفه قلوبهم ))را قطع کرده حتى وقتى ((ابابکر))در نامه اى دستور پرداختش را مى دهد, ((عمر)) نامه را پاره کرده به آنهامى گوید:.
((هیچ نیازى به شما نداریم , چرا که خدا اسلام را عزت بخشیده واز شما بى نیازمان کرده است )).
وقتى آنها نزد ((ابوبکر)) باز مى گردند وبه وى مى گویند: ((آیاتوخلیفه اى یا او))؟.
مى گوید: ((او ان شااللّه )) ((204)).
8 ((ابن عباس )) مى گوید:.
((طـلاق در دوران رسول خدا(ص ), و((ابوبکر)) ودو سال ازخلافت ((عمر)) ولو بالفظ سه طلاق باشد یک طلاق محسوب مى شد,ولى ((عمر بن خطاب )) گفت : مردم در امرى که به آنان مهلت داده شـده عـجـله مى کنند, خوب است این کاررا یعنى سه طلاق را امضا کنیم وبپذیریم , آنگاه این کاررا امضا نمود وپذیرفت )) ((205)).
از آن بـه بـعـد اگـر کسى حتى یک بار بالفظ ((سه طلاقه )) همسرش راطلاق مى داد بر او حرام مـى شـد ودیـگـر نـمـى توانست با او ازدواج کندمگر آنکه شوهر دیگرى کند وآن شوهر اورا طلاق بدهد ((206)).
9 ـ تخلف از حضور در سپاه اسامه ((207)).
10 اضـافه کردن جمله ((الصلاة خیر من النوم )) یعنى : ((نماز ازخواب بهتراست )), در اذان صبح , چـرا کـه وقـتـى خـلیفه دوم در خواب بودمؤذن وى را با این جمله بیدار کرد, او هم از این سخن خوشش آمدوگفت : حتما در اذان صبح آن را تکرار کنید ((208)).
11 ـ با اجراى حد بر ((خالد بن ولید)) مخالفت کرد ((209)).
12 جـانـشـیـنـى خودرا به شوراى شش نفره اى واگذار کرد که نه مستند به نصب الهى است ونه انتخاب مردمى ((210)).
13 تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا ((س )) ((211)).
14 اعتراض نکردن به خلافهاى ((معاویه )):.
وقتى به او شکایت مى کنند که ((معاویه )) لباس ابریشمى مى پوشدوانگشتر طلا در دست دارد, با اینکه پیامبر(ص ) آن دورا بر مردها حرام کرده است , مى گوید:.
((وى را رها کنید زیرا او کسرى وشاه عرب است )) ((212)).
واین هم نهایت آرزویش که مى گوید:.
((اى کـاش گـوسفندى در خانواده ام بودم که هرگاه بخواهند مرافربه کنند تا پس از فربه شدن وزیـارت دوسـتـانـشـان مـرا مـى کـشتندوقسمتى از گوشتم را کباب کرده وقسمتى را خشک مى کردند وسپس مرا مى خوردند وچون مدفوع خارج مى شدم وبشر نبودم )) ((213)).
ج : ((عثمان ))
سیره او برهمگان روشن است , لذا به گوشه اى از کردارهایش اشاره مى کنیم :.
1 ((سالم بن عبداللّه )) از پدرش نقل مى کند که :.
((رسـول خدا(ص ) در منى واماکن دیگر نماز مسافررا دو رکعتى بجاى آورد, ((ابوبکر)) و((عمر)) نیز نمازرا شکسته خواندند, عثمان هم در آغاز خلافت اینچنین خواند, بعد دستور داد که باید تمام بخوانند)) ((214)).
2 ـ ((عمران بن حصین )) مى گوید:.
((پـشـت سر على نماز خواندم , این نماز مرا به یاد نمازى انداخت که با رسول اللّه (ص ) ودو خلیفه یعنى ((ابوبکر)) و((عمر)) خوانده بودم , بااو که بودم هرگاه به سجده مى خواست برود یا از سجده سر بر داردتکبیر مى گفت )).
راوى مى گوید: اى ((ابو نجید)) اولین کسى که این تکبیررا ترک کرد که بود؟ گفت : ((عثمان )) بود, زیرا پیر شده بود وصدایش ناتوان بودلذا ترک کرد)) ((215)).
3 ـ اصحاب رسول خدا(ص ) را به جرم اعتراض به بخششهاى بى حسابش به ((بنى امیه )) مورد آزار قرار مى داد, از جمله :.
تبعید جناب ((ابوذر)) که منجر به شهادتش شد.
فرمان تبعید جناب ((عمار)) وزدن او که منجر به فتق وى گردید.
تهدید حضرت على (ع ) به تبعید.
زدن ((عبداللّه بن مسعود)) که منجر به شکسته شدن یکى ازدنده هایش شد.
((بلاذرى )) مى گوید:.
((وقـتـى خـبر مرگ ((ابوذر))را به ((عثمان )) دادند گفت : خدا رحمتش کند, ((عمار)) گفت : آرى , از تـمـامـى وجـودمـان بـرایـش طـلـب رحمت مى کنیم , ((عثمان )) رو به او کرد وگفت : اى ((216)) آیا فکر مى کنى از تبعید اوپشیمانم ؟! آنگاه دستور داد محکم به دهان ((عمار)) بکوبند سپس گفت :توهم به او ملحق شو!.
وقـتـى ((عـمـار)) آمـاده حـرکـت شـد قـبیله ((بنى مخزوم )) نزد على آمدند واز او خواستند با ((عثمان )) در این مورد گفتگو کند, على به اوگفت :.
اى ((عـثـمـان )), از خـدا بـتـرس , تـو مـرد نیکى از مسلمانان را تبعیدکردى تا از دنیا رفت , الان مى خواهى مرد صالح دیگرى را چون اوتبعید نمائى ؟!.
گفتگو میان آن دو در گرفت تا اینکه ((عثمان )) به على گفت :.
تو از او به تبعید سزاوار ترى !!.
على گفت : اگر مى خواهى این کاررا هم بکن .
مهاجرین جمع شده نزد ((عثمان )) رفتند وبه او گفتند:.
این که نمى شود! هر کس با تو حرفى بزند فورا اورا طرد وتبعیدمى کنى !!.
آنگاه ((عثمان )) دست از ((عمار)) برداشت )) ((217)).
4 ـ وقتى خلافت به ((عثمان )) مى رسد, ((ابوسفیان )) به ((بنى امیه ))مى گوید:.
((خلافت را مانند توپ به یکدیگر پاس دهید, اى ((بنى امیه )) قسم به کسى که ((ابوسفیان )) به او سوگند یاد مى کند که نه بهشتى هست ونه جهنمى )) ((218)).
((انس )) مى گوید:.
((ابـوسـفـیـان )) هـنـگامى که نابینا شده بود, روزى بر ((عثمان )) (در ایام خلافتش )) وارد شده پرسید: کسى اینجا نیست ؟ گفتند: نه (یعنى غریبه اى نیست ), گفت : خداوندا, کاررا مانند دوران جـاهـلـیـت قـرار ده وحـکومت را غاصبانه ساز وتمام کوه ودشتهاى زمین را براى بنى امیه فراهم نما)) ((219)).
5 ـ مـهـاجر وانصاررا از حکومت کنار گذاشته ((بنى امیه )) را روى کار آورد که منجر به اعتراض اصحاب گردید ((220)).
بـالاخـره کـار ((عـثمان )) به جائى مى رسد که مسلمین اورا مى کشندوتا سه روز اجازه دفن اورا نـمـى دهـنـد وبعد از آن اورا در گورستان یهودیان دفن مى کنند که بعدها ((بنى امیه )) آن را به ((بقیع )) ملحق نمودند ((221)).
اهـل سنت در توجیه تمامى خلافهاى ((عثمان )) از قول پیامبر(ص ) خطاب به او نقل مى کنند که فرمود:.
((هر کارى مى خواهى انجام بده که از امروز هیچ گناهى تو رازیان نمى رساند)) ((222)).
د : ((عایشه ))
اهل سنت تنها او را ((ام المؤمنین )) مى خوانند ونیمى از دین خودرا از او مى دانند, نگاهى گذرا به کـتـب روائى اهـل سـنـت حـجـم عـظـیم روایات نقل شده توسط وى را آشکار مى سازد بنابراین شایسته است به عملکردش نظرى شود.
1 یک روز پیامبر(ص ) از خدیجه نام برد, عایشه گفت :.
((مـرا بـا خـدیـجـه چـه کـار؟! او پـیـرزنـى فـرتوت بود, خداوند براى توزنى بهتر از او جایگزین نموده است )) ((223)).
2 ـ ((عایشه )) مى گوید:.
((صفیه )) همسر پیامبر(ص ) غذائى براى آن حضرت فرستاد درحالى که پیامبر(ص ) در آن هنگام نـزد من بود, وقتى کنیزک از طرف ((صفیه )) آمد وغذا را آورد, تا اورا دیدم لرزه اى بر اندامم افتاد کـه حـواسم را از دست دادم آن ظرف را شکستم وبیرون انداختم ,پیامبر(ص ) به من نگریست , من خشم وغضب را در نگاهش دریافتم ,فورا گفتم : پناه مى برم به رسول خدا که امروز مرا نفرین کند, فـرمـود:پس باید جبران کنى , گفتم : یا رسول اللّه , کفاره اش چیست ؟ فرمود:غذائى مانند غذایش وظرفى چون ظرفش )) ((224)).
3 ـ در جاى دیگر مى گوید:.
((بـر هـیـچ زنـى بـه انـدازه ((ما ریه )) رشک نبردم , زیرا زنى زیباوصاحب کمال بود وپیامبر از او خوشش مى آمد از آن بدتر اینکه خداوند به او فرزندى داد ومارا محروم ساخت )) ((225)).
4 ـ به رسول خدا(ص ) اطمینان نداشت وشبها حضرت راتعقیب مى کرد خودش مى گوید:.
((شـبـى پیامبر(ص ) قبا وکفشش را در آورده خوابید, مقدارى که گذشت پنداشت من به خواب رفته ام , لباس را پوشید واز خانه بیرون رفت ودر را خیلى آهسته بست .
مـن هـم به دنبالش به راه افتادم , او به سوى بقیع رفت پس از آن راهش را با سرعت به سوى دیگر گرفت من نیز به سرعت دنبالش رفتم , او دوید ومن هم دویدم تا حرکت را به سوى خانه آغاز کرد من زودتر رسیدم وخودرا به رختخواب انداختم .
حـضرت وارد شد وفرمود: ((عایشه )) تورا چه شده است ؟ نفس مى زنى ومشکوک به نظر مى رسى , آنـگـاه مـاجـرارا بـه او گـفـتـم , فـرمـود:پس آن سیاهى که جلوى خود دیدم تو بودى ؟ گفتم : آرى !)) ((226)).
در جاى دیگر مى گوید:.
((رسـول خـدارا نـیافتم , پنداشتم نزد یکى از کنیزانش رفته است ,در جستجویش شتافتم , اورا در حـال سـجـده یافتم که مى فرمود: ((رب اغفرلى ما اسررت وما اعلنت )) یعنى : ((خدایا آنچه پنهان کردم وآنچه اشکار نمودم را ببخش )) ((227)).
5 ـ با رسول خدا(ص ) بى ادبانه برخورد مى کرد, ((قاسم بن محمد)) مى گوید:.
((عـایـشـه )) گفت : واى سرم درد مى کند! پیامبر(ص ) فرمود: اگر آن روز بیاید که من هم زنده بـاشم (وتو بخواهى بمیرى ) براى تو استغفارودعا مى کردم , عایشه گفت : وا مصیبت , به خدا قسم مى دانم که تومنتظر مرگ من هستى ومردنم را دوست مى دارى , اگر آن روز بیایدحتما پایان آن روز با همسرانت همبستر مى شوى )) ((228)).
6 ـ پـیـامـبـر(ص ) مـشغول نماز خواندن بود, ((عایشه )) در روبروپاهایش را جاى سجده حضرت گـشـود, هـرگـاه حضرت مى خواست به سجده برود به او اشاره مى کرد که پاهایش را بر دارد, تا پیامبر سررا برمى داشت او مجددا پاهایش را دراز مى کرد ((229)).
7 ـ آنـقدر او و((حفصه )) دختر ((عمر)) همسر دیگر پیامبر(ص ) آن حضرت را آزردند که آیات زیر درباره آن دو نازل شده است :.
(ان تـتـوبـا الى اللّه فقد صغت قلوبکما وان تظاهرا علیه فان اللّه هوم ولیه وجبریل وصالح المؤمنین والـمـلائکـة بـعـد ذلک ظهیر عسى ربه ان طلقکن ان یبدله ازواجا خیرا منکن مسلمات مؤمنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثیبات وابکارا) ((230)).
یـعنى : ((اگر شما دو نفر توبه کنید (شاید خدا بپذیرد) چرا که قلوبتان سیاه شده واز حق منحرف گـشـتـه است , واگر هر دو با هم علیه پیامبر توطئه کنید خداوند یار ونگهبان اوست , وهمچنین جبرئیل ومؤمنین درستکار وفرشتگان پس از خداوند یاوران ومددکارانش هستند امیداست که اگر پیامبر شمارا طلاق داد, پروردگارش به جاى شما زنانى بهتر از شما به همسرى او در آورد, زنانى مسلمان , مؤمن ,فرمانبردار, اهل توبه , بنده خدا, اهل روزه , بیوه یا با کره )) ((231)).
8 ـ ((زهرى )) از ((عروه )) و((عروه )) از ((عایشه )) نقل مى کند که گفت :.
در ابتدا که نماز واجب شد دو رکعت بود که به عنوان نماز مسافرقرار گرفت , اما نماز کسى که در وطنش هست تمام مى باشد.
((زهـرى )) گـویـد: از ((عـروه )) پـرسیدم : پس چرا ((عایشه )) نمازش راتمام مى خواند؟ گفت : ((عایشه )) همانند ((عثمان )) اجتهاد کرد ((232)).
9 بـعـد از شـنیدن خبر بیعت مردم با على (ع ) گفت : ((اى کاش آسمان بر زمین مى آمد وعلى به خـلافـت نـمـى رسید)) ((233)) , ووقتى خبرشهادتش را به او دادند سجده شکر به جاى آورد, در حالى که اهل سنت خودشان از رسول خدا(ص ) نقل مى کنند که فرمود:.
((یا على جز مؤمن تورا دوست نداشته , وجز منافق تورا دشمن نمى دارد)) ((234)).
10 روزى حضرت رسول (ص ) با على (ع ) بسیار آهسته گفتگونمود, ((عایشه )) در حالى که پشت سر آن دوراه مى رفت آمد تا خودرامیانشان قرار داده گفت : چه کار مى کردید؟!.
چرا اینقدر طولانى با هم صحبت مى کنید؟!.
رسول خدا(ص ) از این کار بسیار خشمگین وعصبانى شد ((235)).
11 ـ رسول خدا(ص ) در حال خطبه به خانه ((عایشه )) اشاره کردوفرمود:.
((ایـن جـایـگاه فتنه است , این جایگاه فتنه است , این جایگاه فتنه است , از اینجا شاخ شیطان بیرون مى آید)) ((236)) ((راس کفر از اینجاست شاخ شیطان از اینجا بیرون مى آید)) ((237)).
12 قرآن کریم به همسران پیامبر فرمان مى دهد:.
ـ (وقرن فی بیوتکن ) ((238)).
یعنى : ((در منزل خود بمانید)).
اما ((عایشه )) این امر الهى را عمل نکرده شتر سوار به سوى ((بصره )) به جنگ با امیرالمؤمنین (ع ) شتافت .
13 ((طه حسین )) در کتاب ((الفتنة الکبرى )) مى نویسد:.
((عـایشه )) در راه خود به آبى رسید, پس سگها بر او پارس کردند,پرسید: اینجا کجاست ؟ گفتند: ایـنـجـا ((حـواب ))اسـت , خـیـلـى وحشت کرد,ترسید وفریاد بر آورد: مرا باز گردانید! از رسول خدا(ص ) شنیدم که به زنانش مى فرمود: کدام یک از شما هستید که سگهاى ((حواب )) بر اوپارس مى کنند؟ ((عبداللّه بن زبیر)) آمد واورا آرام کرد)) ((239)).
14 ((ام سلمه )) همسر دیگر پیامبر(ص ) خطاب به ((عایشه ))مى گوید:.
(( آیـا بـه یـاد مى آورى روزى را که پیامبر(ص ) با على (ع ) خلوت کرد وتوبه آن دو بزرگوار حمله بردى ولى گریان برگشتى , من گفتم : چه شده ؟ گفتى : آنها مشغول صحبت خصوصى بودند, رسول خدا(ص ) باخشم وصورتى قرمز فرمود: برگرد, به خدا قسم کسى اورا دشمن نمى دارد جز این که از ایمان خارج شده است .
((عایشه )) گفت : آرى یاددارم !.
((ام سلمه )) گفت :.
بـه یادت مى آورم که رسول خدا(ص ) به من وتو فرمود:((کدامیک از شما همراه شترى هستید که سـگـهاى ((حواب )) بر او پارس مى کنند در حالى که از راه راست منحرف مى گردد؟)) گفتیم : پناه به خداورسولش , آنگاه حضرت بر پشت تو دستى زد وفرمود:.
(( زنهار که تو آن شخص نباشى اى حمیرا؟!)).
گفت : آرى یاد دارم !.
((ام سلمه )) گفت : یادت مى آید روزى که پدرت به همراه ((عمر))تورا آوردند به رسول خدا(ص ) گفتند: ما نمى دانیم تا کى با ما خواهى بود پس خوب است جانشینت را به ما معرفى کنى تا بعد از تـوپـنـاهگاهمان باشد! فرمود: ((اگر به شما بگویم بى گمان از او دورى مى جوئید چنانچه ((بنى اسرائیل )) از ((هارون )) دورى جستند)), وقتى آنهارفتند با هم نزد پیامبر(ص ) رفتیم وتو گفتى : اى رسول خدا چه کسى رامى خواستى بر آنها خلیفه قرار دهى ؟ فرمود: آن کسى که مشغول درست کردن کفش است .
تو گفتى : اى رسول خدا, ما فقط على را مى بینیم , فرمود: هموخودش است ؟!.
((عایشه )) گفت : آرى یاد دارم !.
((ام سلمه )) گفت : بعد از این چه حرکتى است که مى خواهى انجام دهى ؟.
((عایشه )) گفت : مى خواهم میان مردم اصلاح کنم !)) ((240)).
15 هـفـتاد نفر یا به قولى چهارصد نفر نگهبان بیت المال ((بصره ))را با مکرو حیله دستگیر کرده نـزد ((عایشه )) آوردند واو هم فرمان قتلشان را صادر کرد, آنها هم مانند گوسفند این مؤمنین را سر بریدند,این اولین بار بود که گروهى از مسلمانان بازداشت شده گردن زده مى شدند ((241)).
16 ((عایشه )) مى گوید:.
((سهله )) دختر ((سهیل )) نزد رسول خدا(ص ) آمد وگفت : ((سالم ))بسیار به منزل ما رفت وآمد مى کند, شما چه مى فرمائید؟ فرمود:.
((اورا شیر بده ))!.
((سهله )) گفت : چگونه اورا شیر بدهم در حالى که مرد بزرگى است ؟!.
باز هم فرمود: ((اورا شیر بده !)).
((عـایـشـه )) بـر همین اساس به هر کس که مى خواست بر او واردشود به خواهرش ((ام کلثوم )) ودخـتران برادرش دستور مى داد که به اوشیر بدهند!! ولى دیگر همسران رسول خدا(ص ) سر باز زدند وچنین اجازه اى به کسى نداند ((242)).
آیا یک مؤمن اجازه مى دهد که همسرش پستانهاى خودرا درآورد ودر دهان مرد بالغى بگذارد که از آن شـیر بخورد تا مادر او گردد؟!!آن هم لا اقل پنج بار ودر هر مرتبه هم به اندازه اى بخورد که سیر گردد!!شاید علت اشتیاق مردم در شتاب براى دیدار عایشه همین بوده است ((243)).
17 ((عـایـشـه )) تا ((عثمان )) زنده بود مى گفت : ((پیر نادان را بکشید))اما همینکه خبر خلافت على (ع ) را شنید, به بهانه خونخواهى ((عثمان ))با حضرت وارد جنگ شد ((244)).
18 هـمـیـن ((عـایـشه )) که پدرش را در خانه پیامبر(ص ) به خاک سپردو((عمر)) را در کنار پدر, هـنگامى که امام حسین (ع ) خواست برادرش امام حسن (ع )را در کنار جدش به خاک بسپارد سوار بر قاطر حاضرشده , مانع مى شود, که ((ابن عباس )) به او مى گوید:.
((آن روز بـر شتر سوار شدى وامروز بر قاطر, اگر زنده بمانى برفیل هم سوار خواهى شد, تو فق ط یک نهم از یک هشتم این اطاقه راحق دارى ولى در تمامى میراث تصرف کردى ((245)).
هـ: ((معاویه بن ابی سفیان ))
((معاویة وما ادریک ما معاویة !!)).
1 پدرش ((ابوسفیان )) ومادرش ((هند)) از رهبران عداوت ودشمنى با پیامبر(ص ), جوانى اش را در کـنـار پـدر در بـسـیـج سـپاهیان ونبرد با رسول خدا(ص ) سپرى کرد وآنگاه که در فتح ((مکه )) مغلوب شد تسلیم گشت بدون آنکه ایمان بیاورد ولى رسول خدا(ص ) بابزرگوارى والایش از آنها در گذشت وطلیقشان ((246)) نامید.
2 ـ پـس از رحـلـت پیامبر اکرم (ص ) پدرش به انگیزه ایجاد فتنه وریشه کنى درخت نو پاى اسلام شـبـانـه نزد على (ع ) آمد واورا به شورش علیه ((ابوبکر)) و((عمر)) تشویق وترغیب نمود وبه پول زیادوسپاهیان وعده اش داد اما على (ع ) که از نیت پلیدش آگاه بود اورا ازخود راند ((247)).
3 ـ ((معاویه )) حتى یک روز هم ایمان نیاورد, ((مطرف بن مغیرة بن شعبه )) مى گوید:.
((پـدرم هـمیشه با معاویه سخن مى گفت واز عقل وشعور اوتعریف کرده اظهار شگفتى مى کرد, شبى اورا غمگین یافتم , از خوردن غذا هم امتناع ورزید, علتش را جویا شدم گفت : فرزندم من از نزدپلیدترین مردم آمده ام .
گفتم : او کیست ؟.
گـفـت : هـنـگـامـى که با معاویة تنها شدیم به او گفتم : اى امیر مؤمنان ,اکنون سن وسالى از تو گـذشـتـه , خـوب اسـت خـیرى از تو نمایان گردد, توکه به هدف نائل آمدى , پس بیا ونسبت به خویشانت بنى هاشم نگاهى دیگر کن که برایت خواهد ماند.
گـفـت : هـیـهـات ! هیهات !, ((ابوبکر)) عدالت نمود ورفت ونامش محو شد, ((عمر)) هم ده سال حـکـومت کرد اما همینکه مرد نامش هم هلاک شد, برادرمان ((عثمان )) هم که در حسب ونسب مـانندى نداشت هر چه خواستند بر سرش آوردند اما او که از قبیله ((هاشم ))است هر روزپنج بار با صداى بلند نامش برده مى شود که : اشهد ان محمدا رسول اللّه .
مـادرت بـه عزایت بنشیند , من چه کارى بعد از این بکنم جزاینکه نام اورا دفن کنم , نام اورا دفن کنم )) ((248)).
4 ـ تنها جنایت امارت دادن فرزند تبهکارش ((یزید)) برایش کافى است .
او کـه در کربلا بهترین عزیزان رسول خدا(ص ) وسرور جوانان اهل بهشت را با فجیع ترین وضع به شهادت رساند.
او کـه مدینه را به مدت سه روز براى سپاهیانش آزاد قرار داد که هزاران نفر از برترین صحابه را به قتل برسانند وبه نوامیس آنها تعرض کنند که تنها هزار دختر بدون شوهر حامله شدند, واز بقیه هم بیعت مى گیرد که برده اش باشند.
آنگاه شعر مى سراید که :.
((اى کـاش پـدران مـن کـه در بدر هلاک شدند زنده بودند, وخرسندمى شدند ومى گفتند یزید دسـتـت درد نـکـنـد, بـنـى هـاشـم با حکومت بازى کردند, هیچ خبرى نیست وهیچ وحیى نازل نشده است )).
بـه ایـن هـم اکـتـفـا نکرده کعبه را نیز به آتش مى کشد ودر حرم امن الهى نیکان از اصحاب را به شهادت مى رساند.
اینها همه به اضافه شرابخوارى وزنا وغنا ورقص علنى او ((249)).
5 ـ مردم را با اصرار وادار به دشنام دادن به على بن ابى طالب (ع )مى نمود ((250)).
6 ـ آتش جنگ با امیرالمؤمنین على (ع ) را افروخت ودر نتیجه هزاران مسلمان را به کشتن داد.
7 ـ بزرگانى چون ((حجر)) ودیگران را به جرم محبت على (ع ) به شهادت رسانید ((251)).
8 سبط اکبر پیامبر اکرم (ص ) یعنى امام حسن (ع ) را مسموم نمود ((252)).
9 ((محمد بن ابى بکر)) را کشت وبه بدترین صورت بدنش را پاره پاره کرد ((253)).
10 پـس از کـناره گیرى امام حسن مجتبى (ع ) از حکومت دراولین سخنرانى خود در جمع تمام صحابه پیامبر(ص ) اعلام مى دارد:.
(( مـن بـا شـمـا کـارزار نـکـردم کـه نماز بخوانید یا روزه بگیرید, بلکه مى خواستم بر شما امارت وحکومت کنم وهم اکنون مى بینید که حاکم ورهبر شمایم )) ((254)).
11 ـ ((ابـو الاعـلـى مـودودى )) در کتاب خلافت وملوکیت از ((حسن بصرى )) نقل مى کند که او گفت :.
((چـهـار عـمـل ((مـعاویه )) طورى است که اگر شخصى یکى از آنهارامرتکب شود برایش باعث هلاکت است :.
نخست استعمال شمشیر او بر این امت وتسلط بر حکومت بدون مشورت در حالى که بقیه اصحاب کرام در امت حضور داشتند.
دوم جـانـشـیـن ساختن پسرش در حالیکه او باده گسار نعشه اى بود, ابریشم مى پوشید وطنبور مى نواخت .
سـوم ((زیـاد)) را بـه خـود نسبت داد در حالى که پیامبر(ص )مى فرماید: فرزند متعلق به صاحب بستراست وبراى زانى سنگ وکلوخ مى باشد ((255)).
چهارم کشتن حجر ویاران حجر, واى بر او از حجر, واى بر اواز حجر ویاران حجر)) ((256)).
12 ـ روزى رسـول خـدا(ص ) ((ابـو سـفـیـان )) را دیـد کـه بر حمارى سوار بود و((معاویه )) آن را مى کشید ویزید از پشت سر آن را به حرکت وامى داشت , فرمود:.
((لعنت خدا بر آن که سواراست , وآن که مى کشد, وآن که از پشت مى راند)) ((257)).
13 ((ابن عباس )) گوید:.
پیامبر اکرم (ص ) صداى دو نفر را که ترانه مى خواندند شنید,پرسید: این دو نفر چه کسانى هستند؟ گـفـتـنـد: ((مـعـاویـه )) و((عـمـر بن عاص )), فرمود: خداوندا آنهارا واژگون ساز وهر دورا در دوزخ افکن )) ((258)).
14 ((ابوذر)) به ((معاویه )) مى گوید:.
((روزى تـو از نزدیک رسول خدا(ص ) رد شدى که فرمود: خدایااورا لعنت کن وسیرش نساز جز با خاک )) ((259)).
اهـل سـنـت بـراى تـوجـیـه روایـاتـى کـه در آنها از سوى پیامبر(ص )لعن ونفرین بر ((معاویه )) و((ابوسفیان )) و آمده اینگونه حدیث ساخته اندوبه آن حضرت نسبت داده اند که فرمود:.
((خـداونـدا, مـن یـک انـسان معمولى هستم , پس اگر مؤمنى رااذیت کردم , فحش دادم , لعنت کـردم ,یـا کـتـک زدم , بـه جاى آن برایش نماز وزکات وموجبات نزدیکى به خودت در روز قیامت قراربده !)) ((260)).
آنـها عقیده دارند که پرداختن به آنچه میان على (ع ) و((معاویه ))گذشته وسایر حوادث تاریخ در ایـن زمـیـنـه جـایـز نـیست , على (ع ) اجتهادکرد وبه حق رسید لذا دو پاداش دارد, و ((معاویه )) و((عائشه )) اجتهادکردند وبه خطا رفتند لذا یک پاداش دارند ((261)).
بر اساس همین عقیده بر على (ع ) و((معاویه )) هر دو درودمى فرستند اما هیچ توجهى به کارهائى کـه ((مـعـاویـه )) مـرتـکـب شده ندارند, کمترین سخن درباره او این است که این اعمال دلیل بر کفروگمراهى ودشمنى بى چون وچرا با خدا ورسول اوست , جالب است بشنوید که :.
مـرد نـیـکـى مـى گـفـتـند: در زیارت جناب ((حجر بن عدى کندى ))فردى را دید م که بسیار مى گرید خیال کردم او شیعه است , پرسیدم : چراگریه مى کنى ؟.
گفت : بر سرورمان جناب ((حجر)) (رض ) گریه مى کنم .
گفتم : اورا چه شده است ؟.
گفت : سرورمان جناب ((معاویه ))(رض ) اورا کشته است .
گفتم : چرا اورا کشته است ؟.
گفت : براى اینکه از لعن کردن سرورمان على بن ابى طالب ـ(رض ) خود دارى ورزیده است !!.
آن مرد صالح گفت : من هم بر نادانى تو گریه مى کنم رضى اللّه عنک ((262)).
و : ((خالد بن ولید بن مغیرة )).
اهل سنت اورا ((سیف اللّه )) ((263)) مى نامند, پدرش ((ولید)) در میان سرمایه داران یگانه بود, به همین خاطر اورا ((وحید)) نامیدند که قرآن کریم اینگونه اورا تهدید مى کند:.
(ذرنی ومن خلقت وحیداساصلیه سقر) ((264)).
یعنى : (( مرا با آنکه یگانه اش آفریدم تنها گذاربه زودى اورا به دوزخ خواهم برد)).
کـارش بـه جـائى رسـیـد که خواست پیامبر(ص ) را با مال وثروت تطمیع کند, تا دست از رسالت خویش بر دارد که قرآن کریم اینگونه پاسخش را مى دهد:.
(ولا تطع کل حلاف مهین ان کان ذا مال وبنین سنسمه على الخرطوم ) ((265)).
یعنى : ((هر سوگند خورنده پستى را طاعت نکن که داراى مال وفرزندان است به زودى بر دماغش داغى خواهیم نهاد)).
وى معتقد بود که خودش به خاطر مال وثروتش براى نبوت شایستگى بیشترى دارد تا پیامبر(ص ) که فقیر وتهیدست است .
((خـالـد)) در یـک چـنـیـن مـحـیـطى وبـا چنین افکارى بزرگ شد, ودرتمامى جنگها در برابر پیامبر(ص ) ایستاد, او پشتیبانى مالى جنگ ((احد)) را بر عهده گرفت ودر سال ((صلح حدیبیه )) پیامبر(ص ) را ترورکرد, اما وقتى به ضعف خود پى برد در سال هشتم هجرت , چهار ماه قبل از فتح ((مکه )) اظهار اسلام کرد.
او بعد از اسلامش خطاهاى بزرگى انجام داده است , ازجمله :.
1 در روز ((فـتح مکه )) پیامبر(ص ) سپاهیان را از جنگ وکشتاربازداشته بود اما ((خالد)) بیش از سى تن را کشت ((266)).
2 ـ پـس از فتح ((مکه )) پیامبر(ص ) سپاهى به فرماندهى ((خالد)) به سوى قبیله ((بنى جذیمه )) فرستاد تا آنهارا به اسلام دعوت کنند وقتى سپاه به آنجا رسید آنها گفتند: ((ما از بت پرستى دست بـرداشـتـیـم )) آنـگـاه بـاوعـده امـان از جـانب ((خالد)) همگى سلاح خویش را بر زمین نهادند, ولى ((خالد)) فورا دستور داد دستهاشان را ببندند وآنهارا به قتل برسانند چراکه در زمان جاهلیت آنها دو عموى وى را کشته بودند وقتى خبر به پیامبر(ص ) رسید حضرت دستش را بلند کرده , سه بار فرمود:.
((خدایا از کردار ((خالد)) به تو پناه مى برم )).
آنـگـاه على بن ابى طالب (ع ) را به سوى آن قبیله فرستاد تا اموال ودیه کشتگان وخسارتهاى وارد آمده حتى خسارت ظرف غذاى سگ را نیز پرداخت کند ((267)).
3 ـ ((طبرى )) مى گوید:.
(( بنى سلیم )) مرتد شده بودند, ((ابوبکر)) ((خالد بن ولید)) را به سوى آنان فرستاد, او گروهى از آنـان را در طـویـلـه اى جـمـع کـرد وآنهاراآتش زد, این خبر به ((عمر بن خطاب )) رسید, او نزد ((ابـوبـکر)) آمدوگفت : اجازه مى دهى مردى همانند خدا شکنجه کند؟ ((ابوبکر)) گفت :به خدا سـوگـنـد شـمـشـیـرى را کـه خـدا بـر دشمنش کشیده در نیام فرونمى برم تا خدا خودش فرو برد ((268)).
3 ـ کـشـتـن قـبـیله ((بنى تمیم )) به همراه صحابى جلیل القدر ((مالک بن نویره )) وزنا کردن با همسرش که در ص 49 گذشت ((269)).
4 ـ مرتبه دیگر ((ابوبکر)) ((خالد)) را به سوى یمامه فرستاد که درآنجا نیز پس از کشتار وپیروزى , با زنى از آن دیار همان کار را کرد که باهمسر ((مالک )) کرده بود ((270)).
با این وصف ((ابوبکر)) در حمایت از ((خالد)) به ((عمر))مى گوید:.
زبانت را از ((خالد)) بازدار, زیرا او اجتهاد کرد وخطانموده است ((271)).
ز : ((عبداللّه بن عمر)).
یـکـى از صحابه نام آور واز بزرگترین فقها وحافظان حدیث مى باشد که امام ((مالک )) در بیشتر احکام خود به او اعتماد کرده است .
در گفتگو با علماى اهل سنت مى بینید در هر فرصتى مى گویند:((عن عبداللّه بن عمر رضى اللّه عنهما)).
اما وقتى به تاریخ نظر مى کنیم چیز دیگرى مى بینیم , مثلا:.
1 نمى دانست که پیامبر(ص ) به زنان اجازه داده است که در حال احرام کفش دوخته بپوشند, وفتوا مى داد که این کار حرام است ((272)).
2 وقـتـى بـه هـنـگـام مـرگ ((عـمر)) به او پیشنهاد مى شود که فرزندش ((عبداللّه )) را جانشین خودسازى , مى گوید: ((او نمى داند چگونه بایدهمسرش را طلاق گوید)).
3 ـ تمامى روایات نقل شده از اهل سنت درباره على (ع ) رانادیده گرفته مى گوید:.
((مـا در حـضـور پـیـامـبـر بـرتـریـن انـسـانـهـارا ((ابـوبـکـر)) بـعـد ((عمر)) وبعد((عثمان )) مى دانستیم )) ((273)).
4 ـ همچون پدرش ((عمر)) درباره جنبى که آب ندارد مى گویدنماز نخواند ((274)).
5 ـ پـس از صـلـح امـام حسن (ع ) براى بیعت با ((معاویه )) رهسپارمى شود, وى آن سال را ((سال جماعت )) مى نامد ودر توضیحش مى گوید:.
((مردم پس از اختلاف درباره او اجتماع کردند)).
عنوان ((اهل سنت وجماعت )) نیز از همینجا پدیدار گشت .
اما اگر منصفانه تاریخ را ورق بزنیم مى بینیم که فقط بیعت على (ع ) بود که بدون هیچ اجبارى از طرف مهاجر وانصار صورت پذیرفت وجز ((معاویه )) کسى با آن مخالفت نکرد ((275)).
6 ـ اما همین فرد از بیعت با حضرت على (ع ) سرباز مى زند وبرخلاف فرمان پیامبر(ص ) که فرمود:.
(( هرگاه براى دو خلیفه بیعت گرفته شد, دومى رابکشید)) ((276)).
عمل مى کند وبا ((معاویه )) بیعت مى نماید.
7 ((عـبـداللّه بـن عـمـر)) با ((یزید بن معاویه )) نیز بیعت نمود اگر چه درزمان ((معاویه )) با آن مـخـالفت مى ورزید اما با فرستادن یکصدهزار درهم رضایتش جلب شد واقرار کرد که : ((دین من باید خیلى ارزان باشد)) ((277)).
8 ـ وقـتـى مـردم مـدینه پس از واقعه کربلا بر علیه ((یزید))مى شورند وى نزدیکان خودرا جمع مـى کـنـد وآنـان را از شـکـستن بیعت با((یزید)) نهى مى کند ودر این باره حدیثى از پیامبر(ص ) مى سازد که فرمود:.
((بـالاترین خیانت پس از شرک به خدا این است که مرد با کسى بنابه بیعت با خدا وپیامبر او بیعت کند وسپس بیعت خودرا بشکند)).
مبادا کسى از شما ((یزید))را بر کنار کند ((278)).
بنابراین در تمامى جنایات او نظیر شهادت حسین بن على (ع ),جنایت حمله به مدینه و شریک شد.
9 ـ با ((مروان بن حکم )) نیز بیعت نمود, کسى که با على (ع )جنگید, ((طلحه )) را کشت , کعبه را آتـش زد, بـا مـنجنیق کعبه را کوبیدویک رکن آن را نابود ساخت , ((عبداللّه بن زبیر)) را در کعبه کشت و.
10 حتى با ((حجاج بن یوسف ثقفى )) هم بیعت مى کند که گوشه اى از کارهایش از این قرار است .
درباره قرآن کریم مى گوید: ((رجز خوانى عرب است )) ((279)).
((عبدالملک بن مروان ))را از پیامبر(ص ) بالاتر مى داند ومى گوید:.
((هـلاک شـونـد, کـه برگیرد چوبها واستخوانهاى پوسیده مى گردند, چرا بر قصر امیرالمؤمنین ((عبدالملک )) نمى گردند؟! مگرنمى دانند که خلیفه انسان از پیامبرش برتراست ؟!!!)) ((280)).
ـ ((ابن قتیبه )) مى گوید: ((حجاج )) در یک روز هفتاد وچندهزارنفررا کشت تا آنجا که خون از در مسجد تا کوچه روان شد)) ((281)).
کسانى که ((حجاج )) آنهارا پس از بازداشت کشته بودندراشمردند بالغ بر یکصد وبیست هزار نفر مى شدند ((282)).
پس از مرگ ((حجاج )) در زندانش هشتاد هزار تن یافتند که سى هزار تن از آنان زن بودند ((283)).
خـودرا بـه خدا تشبیه کرده , چون از کنار زندان مى گذشت وفریادهاى زندانیان وناله هاى آنان را مى شنید به آنان مى گفت :.
(اخسئوا فیها ولا تکلمون ) ((284)).
یعنى : ((بروید گم شوید وبا من سخن نگوئید)) ((285)).
11 ((عـبـداللّه بـن عمر)) پشت سر یک چنین فردى یعنى ((حجاج ))نماز مى خواند ((286)) وبا او بیعت مى کند در حالى که از بیعت کردن با على (ع ) ونماز خواندن پشت سرش ابا مى نماید برهمین اسـاس هـم عـلـمـاى اهـل سـنت فتوا مى دهند که نماز پشت سر نیکوکار وتبهکارومؤمن وفاسق درسـت اسـت چون ((عبداللّه بن عمر)) پشت سر ((حجاج ))کافر و((نجدة بن عامر)) خارجى نماز خواند ((287)).
12 جالب اینجاست که خود ((عبداللّه بن عمر)) از رسول خدا(ص ) نقل مى کند که فرمود:.
((در قبیله ((ثقیف )) یک دروغگوى ویرانگر وجود دارد)) ((288)).
ح : ((ابو هریره دوسى ))
اهل سنت اورا ((راویة الاسلام )) مى خوانند وهمواره به سخن اواستدلال مى کنند.
ایـن فـرد نـابینا سه سال آخر عمر پیامبر(ص ) اسلام آورد ((289)) وهمراه با ((ابن الحضرمى )) به ((بحرین )) رفت در نتیجه همراهى اش با آن حضرت کمتر از دو سال بوده است .
وقـتـى وارد ((مـدینه )) شد تنها لنگى به کمر داشت وجز اصحاب ((صفه )) بود, هرگاه صدقه اى بـراى پـیـامبر(ص ) مى آمد حضرت آن رابراى وى مى فرستاد, در راه صحابه مى نشست وخودرا به غش وبى حالى مى زد به این امید که اورا به خانه ببرند وغذائى بدهند.
روایات او از شش هزار هم فراتراست اما تمامى احادیث خلفاى راشدین , وهمسران رسول خدا(ص ), واهل بیت , ویک دهم یاحتى یک صدم روایات او نمى شود! در حالى که على (ع ) یکى ازآنان است که از شش سالگى در خانه پیامبر(ص ) بزرگ شده وآنهمه فضایل در علوم او آورده اند.
وضعیت او در نقل روایات ازاین قراراست :.
1 ((عمر بن خطاب )) اورا با تازیانه زد وبه وى گفت : بسیار روایت نقل مى کنى وسزاوار آن هستى که یکى از دروغگویان بر پیامبر(ص )باشى ((290)).
2 ـ امام على (ع ) مى فرماید:.
((آگاه باشید که دروغگوترین انسان زنده بر رسول خدا(ص )((ابو هریره دوسى ))است )) ((291)).
3 ـ احـادیث متناقض وناسازگار با یکدیگر روایت مى کند, وقتى هم که مورد سؤال واعتراض قرار مى گیرد به زبان ((حبشى )) سخن مى گوید ((292)).
4 ـ ((عایشه )) نیز حدیث وى را نمى پذیرد ((293)).
5 ـ ((ذهبى )), ((ابن کثیر)) و((ابو جعفر اسکافى )) نیز اورا جاعل حدیث مدلس دانسته اند.
6 ـ ((بخارى )) حدیثى را از او نقل مى کند که ابتدا به پیامبر(ص )نسبت مى دهد, اما در پایان وقتى از او مـى پـرسـنـد: اى ((ابو هریره )), این رااز پیامبر شنیدى ؟ مى گوید: نه , این از کیسه ابو هریره بود ((294)).
7 در سـال جـمـاعـت با معاویه به مسجد کوفه آمد وبر دو زانونشسته گفت : ((اى مردم عراق آیا گمان مى کنید من بر پیامبر دروغ مى بندم وخودم را به آتش مى سوزانم ؟ به خدا سوگند! شنیدم کـه پـیـامبرخدا(ص ) مى فرمود: هر پیامبرى حرمى دارد, حرم من در مدینه از عیرتا ثوراست , هر کس در آنجا حادثه اى به پا کند لعنت خدا وهمه فرشتگان ومردم بر او باد.
من گواهى مى دهم که على در آن حادثه اى به وجود آورد)).
ایـن سـخـن چـون بـه معاویه رسید او را پاداش داد واحترامش کردوبه فرماندارى ((مدینه ))اش گمارد ((295)).
بالاخره ((ابو هریره )) اى که تنها یک لنگ به کمر داست واز راه گدائى با لقمه نانى جان خویش را حـفـظ مـى کرد وشپش از سر ورویش بالا مى رفت فرماندار ((مدینه )) شد ودر کاخ عقیق نشست وخدمتکاروغلام براى خویش گمارد, مردم هم بدون اجازه نمى توانستند نزد اوبیایند ((296)).
8 ـ در جـائى مـى گـویـد: مـن از پـیامبر خدا دو ظرف نگاه داشته ام ,یکى را پخش کردم , اما اگر دیگرى را پخش مى نمودم این حلقوم رامى بریدند ((297)).
((ابو هریرة )) با این سخن خود پرده از راز علت منع ((ابوبکر))و((عمر)) از نقل حدیث بر مى دارد, آیا آن ظرف مناقب على واهل بیت (ع ) نبود؟!.
9 همین ((ابو هریرة )) مى گوید:.
((اگر دو آیه در کتاب خدا نبود من هیچ حدیثى را روایت نمى کردم , آنگاه این آیه را تلاوت نمود:.
(ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات والهدى من بعد ما بیناه للناس فى الکتاب اولئک یلعنهم اللّه ویلعنهم اللاعنون ) ((298)).
یعنى : ((همانا آنان که بینات هدایتى را که ما نازل کردیم پس ازبیانش در کتاب , براى مردم کتمان مى کنند, خداوند وتمامى لعنت کنندگان آنهارا لعنت مى نمایند)).
بعد گفت : برادران ما از مهاجرین بیشتر در بازار سرگرم معامله بودند وبرادران ما از انصار بیشتر سـرگـرم پرداختن به اموال ودارایى خویش بودند, اما ((ابوهریره )) همیشه براى سیر کردن شکم خـود همراه پیامبر بود ودر صحنه هایى حاضر مى شد که آنها نبودند وچیزهائى راحفظ مى کرد که آنها حفظ نمى کردند)) ((299)).
از او مى پرسیم : پس چرا آن ظرف دیگر را کتمان کردى ونقل ننمودى ؟!.
10 حـتـى ((ابو حنیفه )) نیز به روایات او عمل نمى کند ووى را عادل نمى داند اگر چه از اصحاب رسول خدا(ص ) باشد ((300)).
با وجود این اوصاف , وپرونده هاى پر از خلاف , آیا مى توان حکم به عدالت تمامى صحابه کرد؟!!.
اهـل سنت تمامى این خلافهارا با یک کلمه توجیه مى کنند که همان اجتهاد مى باشد غافل از اینکه بـر هـر مـسـلـمان واجب است مرزخودرا بشناسد وبا نظر شخصى خود در مساله اى که فرمانى از خداوپیامبر رسیده چیزى نگوید زیرا این کار کفرى آشکاراست , از قرآن بشنوید که مى فرماید:.
(واذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس ابى واستکبر وکان من الکافرین ) ((301)).
یـعـنـى ((آن هنگام که به ملائکه گفتیم براى آدم سجده کنید, همه سجده کردند جز ابلیس که سرپیچى وتکبر کرد واز کافران گشت )).
ابـلـیـس بـا نـظـر شـخـصـى خود اجتهاد کرد وگفت من از او بهترم پس چگونه براى او سجده کنم ؟ ((302)).
آنـهـا با فرمان صریح خدا وپیامبر(ص ) مخالفت مى کنندونامش را اجتهاد مى گذارند در حالى که قرآن کریم مى فرماید:.
(ما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان یکون لهم الخیرة ) ((303)).
یعنى : ((آنگاه که خدا ورسولش فرمانى صادر کردند هیچ مرد یازن مؤمنى دیگر اختیار ندارد)).
امام صادق (ع ) نیز به ((ابو حنیفه )) فرمود:.
((قـیـاس مکن , زیرا دین اگر با قیاس سرو کار پیدا کند نابودمى شود, ونخستین کسى که قیاس کرد شیطان بود که گفت : من از اوبهترم , مرا از آتش آفریدى واورا از خاک )) ((304)).
اشکال دیگر اهل سنت این است که آنها بدون در نظر گرفتن واقعیتهاى تاریخ ونیرنگهاى دستگاه بـنـى امـیـه هر حدیثى را مى پذیرندوبراى عقل خویش هیچ ارزشى قائل نیستند که آیا این حدیث درست است یا خیر؟ به دو نمونه توجه بفرمائید.
الف مى گویند پیامبر فرموده : ((ابو طالب )) در کناره هاى کم عمق دوزخ است که مغزش از آن به جوش مى آید)) ((305)).
بـه هـمـیـن خـاطـر مى گویند او مشرک بوده است , اما جهادهاى اوبراى اسلام وتحمل دشمنى قـبـیـله اش را در نظر نمى گیرند تا جائى که حاضر شد سه سال همراه برادر زاده اش در یک دره زنـدانـى شـود وازبـرگ درخـتـان بـخـورد, اشعار اعتقادى او در یارى دین پیامبر(ص ) رانادیده مـى گـیـرند وهمه کارهاى پیامبر(ص ) در حق اورا نیز مى پوشانندکه چگونه اورا غسل داد وکفن وى را از پیراهن خویش تهیه فرمود وبه درون قبرش رفت وآن سال را سال اندوه (عام الحزن ) نامید وفرمود:.
((به خدا سوگند, قریش نتوانستند با من کارى بکنند مگر پس ازمرگ ابو طالب )) ((306)).
ب پـس از فتح ((مکه )) پیامبر(ص ) درباره ((ابو سفیان )) فرمود: ((هرکس به خانه ((ابوسفیان )) برود در امان است )) ((307)).
امـا تـمامى کارهاى گذشته اش وجنگهائى را که او رهبرى کردوهزینه اش را تامین نمود تا رسول خدا(ص ) را از میان بردارد فراموش مى کنند!.
هنگامى که اورا نزد پیامبر(ص ) آوردند وگفتند: مسلمان شووگرنه گردنت را مى زنیم , گفت : ((اشـهـد ان لا الـه الا اللّه )) گـفتند: بگو:((اشهد ان محمدا رسول اللّه )) , گفت : درباره این یکى هنوز اشکال دارم ((308)) !!!.
اما امام على (ع ) مى فرماید:.
((حق را بشناسید, اهلش را خواهید شناخت )) ((309)).
اینها دلایل محکمى است که مرا وا مى دارد از این گونه اصحاب متنفر وبیزار گردم خداوندا, از تو درخواست آمرزش وتوبه مى کنم .
خـداونـدا, بـزرگـانـمـان مارا به بى راهه کشاندند وحقیقت را از ماپنهان داشتند واصحاب مرتد ودگرگون شده را به گونه اى برایمان ترسیم کردند که پنداشتیم برترین بندگان پس از رسولت هستند.
بـار خـدایـا, مرا از شیعیان ومتمسکان به ریسمان ولایت عترت پاک پیامبرت , وسوار شدگانى در کـشـتـى نـجـاتـشـان , وپـویـنـدگان گامهایشان , وعمل کنندگان به سخنان وکردارشان قرار ده ((310)).
دو نامه ودو پاسخ
در پایان این فصل خوب است به دو نامه ودو جواب تاریخى اشاره اى داشته باشیم :.
نامه اول ((محمد بن ابى بکر)) در نامه اى خطاب به ((معاویه )) ضمن بر شمردن فضائل وکمالات امـام عـلـى (ع ) وخـانـدانش , رذائل وکنیه هاى او وپدرش نسبت به اسلام وپیامبر(ص ) را گوشزد مى نماید, ووى رانصیحت مى کند که خود را با على (ع ) برابر نسازد.
((معاویه )) در پاسخ ضمن اقرار به فضائل آن حضرت مى گوید:.
((مـن وپدرت در حیات محمد(ص ) حق فرزند ((ابوطالب ))را برخود لازم مى شمردیم , اما پس از وفـات آن حـضـرت پـدرت وفاروق اویعنى ((عمر)) نخستین کسانى بودند که حق اورا ربودند وبا وى مـخـالفت کردند اگر کار پدر تو پیش از این نبود, ما با على بن ابى طالب مخالفت نمى کردیم وفـرمـانـبردار او مى شدیم , ولى ما دیدیم پدرت چنان کرد ما هم راه اورا گرفتیم وکارى چون او کردیم , اگر مى خواهى انتقاد کنى از پدرت انتقاد کن یا دست بردار)) ((311)).
نـامـه دوم پـس از شـهادت حسین بن على (ع ) ((عبداللّه بن عمر)) طى نامه اى به ((یزید)) از این واقعه اظهار تاسف کرد, او در پاسخش نوشت :.
((اى نـادان اگـر حـق بـا مـاست که ما بر سر حق خود جنگیدیم واگرحق با دیگرى است پدر تو نخستین کسى است که این بنیان را نهاد وحق را از اهلش گرفت )) ((312)).
فصل چهارم دفاع از حریم تشیع
دفاع از حریم تشیع
اهل سنت در برخى از عقائد بر شیعیان خرده مى گیرند که منشاى جز تعصب ندارد چرا که عقائد واعمال شیعیان مطابق با قرآن وسنت نبوى (ص )است , تا جائى که ((ابن تیمیه )) مى گوید:.
((برخى از فقها نظر دادند که بعضى از مستحبات اگر شعارشیعیان شده باشد باید آنهارا ترک کرد تـا سـنـى از رافـضـى شـنـاخـتـه شـود کـه ایـن مـصلحت از مصلحت وفایده خود مستحب برتر است )) ((313)).
بنابراین باید آن عقائدرا بررسى کنیم تا حقیقت آشکار شود.
الف : عصمت
شیعیان معتقدند که امام , همانند پیامبر, باید از تمامى گناهان ازآغاز کودکى تا پایان عمر معصوم باشد.
بررسى :.
این نظریه نه مخالف عقل است , نه مخالف قرآن ونه مخالف سنت , بلکه عقل ونقل آن را واجب ولازم مى دانند.
از نـظـر عـقل کسى که مسئولیت راهبرى وهدایت بشریت به اوواگذار شده , نمى شود یک انسان مـعمولى باشد که اشتباه وفراموشى به او دست بدهد یا بار گناهان بردوشش سنگینى کند که در نتیجه درمعرض انتقاد وکوچک شمردن مردم قرار گیرد.
از نظر نقل از جمله دلیلها آیه تطهیراست که مى فرماید:.
(انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا) ((314)).
یعنى : ((خداوند تنها اراده کرده است که از شما اهل بیت پلیدى رابزداید وپاکیزه تان گرداند)).
بر اساس حدیث ثقلین هم که شرحش در ص 5 ـ 4 ـ 53 گذشت تنها در صورتى که اهل بیت چون قرآن عارى از خطا واشتباه باشندتمسک به آنها موجب هدایت خواهد گردید ((315)).
ب : علم امامان
اهل سنت بر این عقیده شیعیان خرده مى گیرند که :.
خداوند به ائمه اهل بیت (ع ) علمى اختصاصى عطا کرده وامام داناترین فرد زمان خویش است ودر پاسخ هیچ سؤالى ناتوان نمى ماند.
بررسى :.
اولا در فـصـل دوم , بـخـش قرآن صفحات 8 47 سه دلیل براى اثبات علم اختصاصى اهل بیت به باطن وواقع قرآن بیان گردید.
ثانیا پیامبر اکرم (ص )فرمود:.
((از آنـان پـیشى نگیرید که هلاک مى شوید, ودر حق آنان کوتاهى نکنید که هلاک مى گردید وبه آنان یاد ندهید که از شما داناترهستند)) ((316)).
ثالثا امام على (ع ) مى فرماید:.
((کـجـایـنـد آنـهـا که گمان مى کنند در علم استوارند نه ما؟ ادعاى آنهادروغ است وبر ما ظلم کـرده انـد, چـرا کـه خداوند مارا برترى داده وآنهارافرو گذاشته , خداوند به ما عطا کرده وآنهارا محروم ساخته است )) ((317)).
رابعاـ صحابه رسول خدا(ص ) خصوصا خلفا در مشکلات علمى به على (ع ) مراجعه مى کردند وآنها را حـل مـى نـمـودنـد, تـنها ((عمربن خطاب )) در بیش از هفتاد مورد گفت : ((لولا على لهلک عمر)) ((318)) یعنى :((اگر على نبود عمر هلاک مى شد)) ((319)).
ج : بدا.
یعنى خداوند تصمیم به انجام کارى بگیرد وسپس آن تصمیم راتغییر دهد, نه اینکه پشیمان شود, یا اینکه از اول آن را نمى دانست .
این عقیده همان محتواى آیه قرآن است نه چیزى فراتر از آن که مى فرماید:.
(یمحوا اللّه ما یشا ویثبت وعنده ام الکتاب ) ((320)).
یـعنى : ((خداوند هر چه را بخواهد نابود مى کند وهر چه رابخواهد نگاه مى دارد که مادر کتابها نزد اوست )).
پیامبر اکرم (ص ) در تفسیر آیه فوق فرمود:.
((صـدقـه دادن , نـیکى به پدر ومادر کردن وکار خیر انجام دادن ,بدبختى را مبدل به خوشبختى کرده , عمررا زیاد مى کند وانسان را ازمرگ بد نگه مى دارد)) ((321)).
اگر اعتقاد به تغییر وتبدیل الهى نباشد هیچ ارزشى براى نمازهاودعاهاى ما نخواهد بود, در حالى کـه احـکـام الـهى از پیامبرى تا پیامبردیگر تغییر مى کند وحتى در سنت پیامبر اسلام (ص ) ناسخ ومـنـسـوخ وجـود دارد, پـس عـقـیده به بدا نه کفراست نه خروج از دین , واهل سنت حق ندارند شـیـعـیـان را در چـنـیـن عـقـیـده اى تـقبیح کنند, در حالى که در کتب روائى معتبر خودشان داستانهاى عجیب وغریبى وجود دارد از ((بخارى )) بشنوید که در شرح ماجراى معراج پیامبر(ص ) از قول آن حضرت نقل مى کند که مى فرماید:.
(( سپس پنجاه نماز بر من واجب شد, من آمدم تا با موسى ملاقات کردم , به من گفت : چه کردى ؟ گـفـتم : پنجاه نماز بر من واجب شد, گفت : من مردم را بهتر از تو مى شناسم زیرا با بنى اسرائیل تـلاش کـردم (وبـى ثمرماند), امت تو تاب وتوان این همه نماز واجب راندارند, بر گرد واز خدایت بخواه (که تخفیف دهد), من بازگشتم وازخدا در خواست تخفیف کردم , خداوند آنهارا چهل نماز قرار داد,دوباره تخفیف داد تا شد سى نماز, بعد بیست نماز, سپس ده نماز,وبالاخره پنج نماز, این بار که نزد موسى آمدم گفت چه کردى ؟ گفتم :شده پنج نماز, گفت : باز تخفیف بخواه , گفتم : من دیگر از پروردگارم خجالت مى کشم )) ((322)).
آرى ! بخوان وتعجب کن از اینها که شیعیان را مورد استهزا قرارمى دهند!.
اولا به خداوند متعال نسبت جهل داده شده است .
ثـانـیا مقام پیامبر اسلام (ص ) از حضرت موسى پائینتر بیان شده چون مى گوید: من از تو مردم را بهتر مى شناسم .
ثـالـثا با یک حساب ساده اگر هر نماز جماعت ده دقیقه طول بکشد, پنجاه نماز نزدیک ده ساعت وقت مى خواهد, آیا این دین رامى توان تحمل کرد؟!.
رابـعـا شـایـد اگـر خجالت پیامبر(ص ) از خدا نبود یک نماز بیشترنمى ماند یا به کلى همه ساق ط مى شد!!! ((323)).
د : غلو
اهـل سنت شیعیان را متهم مى کنند که در محبت به ائمه (ع ) زیاده روى مى نمایند, وآنها را تا حد خدائى بالا مى برند.
ولـى حـق ایـن اسـت کـه آنـان درباره محبت اهل بیت (ع ) همان کلام خدا ورسول (ص ) را پیروى مى کنند که :.
(قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى ) ((324)).
یعنى : ((بگو براى نبوتم از شما مزدى تقاضا نمى کنم مگر محبت به نزدیکانم )).
((دوستى على ایمان ودشمنى اش نفاق است )) ((325)).
((هـر کـه بـر مـحبت آل محمد بمیرد شهید مرده است , هر که برمحبت آل محمد بمیرد آمرزیده مرده است , هر که )) ((326)).
((اى على , تو در دنیا وآخرت سرور و آقائى , هر کس تورادوست داشته باشد مرا دوست داشته , وهر که تورا دشمن بدارد مرادشمن داشته است , دوست تو دوست خدا ودشمن تو دشمن خداست ,واى به حال کسى که تورا دشمن بدارد)) ((327)).
بـنـابـرایـن شیعیان چون خدا ورسولش را دوست دارند, اهل بیت پیامبر(ص ) را نیز دوست دارند, احـادیـث در کـتـب اهـل سـنـت در ایـن مـورد بـسیاراست که براى نمونه به برخى از آنها اشاره کردیم ((328)).
اما در واقع خود اهل سنت گرفتار غلو هستند چرا که معتقد به عدالت تمام اصحابند در حالى که خـطـاهـا ولـغـزشـهـا وجـنـایـتـهـاى برخى ازآنها با ذکر دلایل قرآنى وروائى وتاریخى مبسوطا گذشت ((329)).
آیـا غـلو از این روشن تر وواضح تر مى شود هنگامى که سنت پیامبر(ص ) را کنار مى گذارند وسنت اصحاب را پیروى مى نمایند؟!.
وبدتر از اینها آنکه به طور کلى اجازه نمى دهند سخنى یا انتقادى از اصحاب مطرح گردد ((330)).
هـ: امام مهدى منتظر(عج )
اهـل سـنت بر شیعیان خرده مى گیرند که چگونه معتقد به زنده بودن یک انسان در دوازده قرن هستند وبرخى از آنان این اعتقاد راساخته شیعیان مى دانند.
این مساله از دو جهت قابل بررسى است :.
اول اعتقاد به امام مهدى (عج ) وقیام او: در بیش از شصت کتاب ازکتب اهل سنت روایات فراوانى از پیامبر(ص ) نقل شده که به ظهوروقیام آن حضرت بشارت داده شده است ((331)).
از جمله :.
((یـکى از اهل بیت من حکومت را به دست مى گیرد که اسمش اسم من است , اگر از دنیا جز یک روز باقى نباشد خداوند آن روز راآنقدر طولانى مى کند تا او حکومت کند)) ((332)).
((ابن حجر عسقلانى )) مى گوید:.
((اخـبـار بـه حـد تـواتـر رسیده است که مهدى از این امت است وعیسى بن مریم پشت سر او نماز مى خواند)) ((333)).
دوم ولادت وغـیـبـتـش : اولا بسیارى از علماى اهل سنت این مساله را تصدیق کرده اند از جمله : ((محى الدین بن عربى )), ((ابن جوزى ))((قندوزى )) ((334)) و ثانیا سراسر قرآن کریم پراست از معجزات پیامبران , از جمله عمر طولانى وخارق عادت نظیر:.
((عـزیر)) پیغمبر وقتى از محله خرابه اى مى گذشت از زنده شدن دوباره آن مردم اظهار شگفتى کـرد, خـداونـد متعال اورا میراند وصد سال بعد زنده کرد در حالى که غذا وآبش سالم بودند ولى حمارش مرده وبصورت اسکلت در آمده بود ((335)).
((اصـحاب کهف )) از سرزمین خویش فرار مى کنند وبه غارى پناهنده شده در آن مى خوابند وبعد از سیصد ونه سال بیدار مى گردند ((336)).
وثـالـثـا آیـا عـمـر حـضـرت مـهـدى ((عـج )) بیشتراست یا عمر حضرت ((خضر(ع ))) وحضرت ((عـیـسـى (ع ))) کـه هنوز زنده اند وهمه مسلمانان معتقدند که حضرت ((عیسى (ع ))) پشت سر حضرت مهدى ((عج )) نمازمى خواند ((337)) ؟.
در پـایـان ایـن نـکـته را یاد آور مى شویم که اعتقاد به ظهور مصلح بشریت در هر سه آئین بزرگ : یـهـودیـت , مـسیحیت وسلام وجود داردکه اگر امید انسان به آینده بهتر نبود تا عدالت وامنیت وکرامت را به وى ببخشد این دنیا وزندگى اش نه بوئى داشت نه معنائى , پس مهدى نه تنهاآرزوى مسلمانان بلکه آرزوى انسانیت است ((338)).
و : رجعت
یعنى خداى سبحان برخى از مؤمنان وصالحان وبرخى ازجنایتکاران وستمگران را زنده مى کند تا مؤمنین از دشمنانشان دردنیاقبل از آخرت انتقام بگیرند.
ایـن عـقـیـده مخصوص به شیعیان است ودر کتابهاى اهل سنت اثرى از آن وجود ندارد ولى عقلا محال نیست ((339))
در تفسیر آیه شریفه :.
(ویوم نحشر من کل امة فوجا ممن یکذب بایاتنا) ((340)).
یعنى : ((روزى که از هر امتى گروهى از آنها که آیات مارا تکذیب مى کنند را محشور مى کنیم )).
از امام صادق (ع ) نقل شده که فرمود:.
((مـنـظـور قیامت نیست بلکه منظور رجعت است , در روز قیامت خداوند همه را محشور مى کند وهیچ یک را فرو گزار نمى نماید, نه ازهر امت تنها یک گروه را, چرا که مى فرماید:.
(وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا) ((341)).
یعنى : ((آنهارا محشور نمودیم ویک نفررا هم فروگزارنکردیم )) ((342)).
البته رجعت غیر از تناسخ است که برخى از کفار به آن معتقدندچون تناسخ یعنى حلول روح انسانى به بدن حیوان یا انسان دیگر ((343)).
ز : تقلید
شیعه در زمان حضور ائمه (ع ) از فرامین آنان تبعیت مى کرده که مى فرمودند:.
((حـدیث من حدیث پدرم , وحدیث پدرم حدیث جدم ,وحدیث جدم حدیث امیرالمؤمنین وحدیث على حدیث رسول اللّه (ص ) وحدیث او سخن خداوند متعال است )) ((344)).
در دوران غـیـبت هم به مجتهدان زنده اى مراجعه کرد که مبنایشان در اجتهاد قرآن وسنت بوده , هـرگـز بـه قـیـاس ونـظریات شخصى خویش تکیه ننموده اند, بنابراین عمل شیعیان منسوب به خداورسول اوست .
اما اهل سنت در دورانى طولانى معلوم نبود که امامشان کیست ودر احکام شرعى تا زمان پیدایش چـهـار مـذهـب چـه مى کرده اند, آنگاه بعد از آن چهار امام نیز درب اجتهاد بسته مى شود وتا قیام قـیـامـت مسلمانها مکلف به تقلید از چهار مجتهدى مى گردند که بیش از هزارسال پیش از دنیا رفـتـه انـد در حالى که نه در قرآن ونه در سنت دستورى یادلیلى براى پیروى از این چهار مذهب وجود ندارد ((345)).
اتـصـال فـقـه شیعه از طرف ائمه دوازده گانه (ع ) به پیامبر واضح وروشن است اما رهبران چهار مذهب اهل سنت نه تنها پیامبر(ص ) راندیده اند بلکه میان آنها دهها سال فاصله است , ومقلدینشان نیز آنهاراندیده اند ومیانشان صدها سال فاصله مى باشد از این گذشته چگونه یک مسلمان خردمند در این زمان از کسى پیروى مى کند که از مسائل جدیداین روزگار چیزى نمى داند؟! ((346)).
ح : تقیه
یعنى به هنگام بروز خطر احتیاط را مراعات نمودن وعقایدباطنى را آشکار نساختن .
اهـل سـنت شیعیان را براى چنین اعتقادى مورد نکوهش قرارمى دهند غافل از اینکه قرآن وسیره اصحاب رسول خدا(ص ) مؤیدآن است که به چند نمونه اشاره مى کنیم :.
1 ـ از ((ابـن عـباس )) در تفسیر آیه شریفه (الا ان تتقوا منهم تقاة ) ((347)) یعنى ((مگر آنکه براى نگهدارى از ((ضرر)) آنها باشد)) نقل کرده اند که مى گوید:.
اگـر کسى مجبور شد که سخنى بگوید هر چند معصیت خداباشد, اگر از ترس مردم گفت ولى قلبش به ایمان وعقیده مطمئن بودبراى او ضررى ندارد, چرا که تقیه تنها با زبان است ((348)).
2 ـ ((عبد بن حمید)) از ((حسن )) نقل کرده که مى گوید: تقیه تا روزقیامت جایزاست ((349)).
3 ـ مشرکین ((عمار بن یاسر)) را گرفته رهایش نکردند تا به پیامبر(ص ) دشنام داد وخدایانشان را بـه خـوبـى یاد کرد, وقتى رهایش کردند, پیامبر(ص ) به او فرمود: چه خبر دارى ؟ گفت : شر! مرا رهانکردند تا شمارا دشنام داده بتهایشان را به خوبى یاد کردم , فرمود: درقلبت چه احساس دارى ؟ عرض کرد: به ایمان اطمینان دارد, فرمود: اگرباز هم تورا گرفتند همان برنامه قبلى را اجرا کن , اینجا بود که این آیه کریمه نازل شد:.
(الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان ) ((350)).
یعنى : ((مگر کسى که مجبور شود اما قلبش به ایمان اطمینان داشته باشد)) ((351)).
بله شیعیان بیش از سنى ها به این حکم الهى عمل کرده اند,دلیلش هم این است که اهل سنت تحت حـمـایـت حاکمان ظالم وجائرى چون ((بنى امیه )) و((بنى عباس )) به سر مى بردند لذا نیازى به تـقیه نداشته اند, اما شیعیان در طول تاریخ در رنج وشکنجه وآزار واذیت بودند, کافى بود به کسى گفته شود: این شیعى وپیرو اهل بیت است , تافورا به بدترین شکل به مرگ محکوم گردد, بنابراین ائمه (ع ) آنهارا به تقیه سفارش کرده مى فرمودند:.
((تقیه دین من ودین پدران من است )) ((352)).
((هر که تقیه ندارد دین ندارد)) ((353)).
اهل سنت تقیه را نفاق مى دانند, زیرا آنچه در باطن دارندراآشکار نمى سازند, ولى این پندارى بس خـام است , زیرا نفاق یعنى پنهان کردن کفر واظهار ایمان ولى تقیه عکس آن است یعنى اظهار کفر وپـنـهـان داشـتـن ایـمـان کـه قـرآن کریم هر دورا مطرح کرده , اولى را نکوهیده ودومى را مدح نموده است .
آیه نفاق :.
(واذا لـقـوا الـذیـن امـنـوا قـالـوا امـنـا واذا خـلـوا الـى شـیـاطـیـنـهـم قـالوا انامعکم انما نح ن مستهزؤون ) ((354)).
یـعـنـى : ((آنگاه که به مؤمنین مى رسند مى گویند: ما ایمان آورده ایم ,ولى هر وقت با شیطانهاى خـود خـلـوت مـى کـنـنـد مـى گـویـند: ما با شماهستیم وادعاى ایمانمان فقط بخاطر مسخره کردن است )).
آیه تقیه :.
(وقال رجل مؤمن من ال فرعون یکتم ایمانه ) ((355)).
یعنى : ((مردى مؤمن از خاندان فرعون که ایمانش را پنهان نگه داشته گفت :)) ((356)).
ط : وضو
شـیعیان به هنگام وضو صورت ودو دست را مى شویند وسرودوپا را مسح مى کنند, اما وضوى اهل سنت عبارت است از:.
شستن دو دست تا مچ سه مرتبه , مضمضه سه مرتبه , استنشاق سه مرتبه , شستن صورت سه مرتبه , شستن دست راست سه مرتبه ,شستن دست چپ سه مرتبه , مسح تمامى سر, مسح دو گوش , سه بارشستن پاى راست وپاى چپ .
گـذشته از مشقت بار بودن چنین حکمى بویژه براى جوانان ودرحال سفر وفصل زمستان , دلیل شیعیان آیه شریفه قرآن است که مى فرماید:.
(یـا ایـهـا الذین امنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهکم وایدیکم الى المرافق وامسحوا بروسکم وارجلکم الى الکعبین ) ((357)).
یعنى : ((اى اهل ایمان هرگا
در صـحـاح اهـل سـنـت نیز روایات فراوانى به چشم مى خورد که هم رسول خدا(ص ) وهم برخى اصـحاب حضرت در غیر سفروضرورت نماز ظهر وعصر را با هم ومغرب وعشا را با هم خوانده انداز جمله :.
((ابـن عـبـاس )) مـى گـویـد: پـیـامـبر(ص ) هفت رکعت را با هم وهشت رکعت را با هم به جاى آورد)) ((359)).
((ابـن عباس )) مى گوید: رسول خدا(ص ) در ((مدینه )) بین دو نمازظهر وعصر ودو نماز مغرب وعشا جمع کرد بدون خوف وباران .
راوى مـى گـویـد بـه ((ابن عباس )) گفتم : چرا چنین کرد؟ گفت : براى اینکه امتش در مشقت نیفتند ((360)).
((روزى ((ابن عباس )) پس از عصر تا غروب وپدیدار شدن ستارگان مشغول سخنرانى بود فردى فـریـاد زد: نـمـاز, نـمـاز! ((ابـن عباس ))گفت : آیا تو مى خواهى سنت را به من بیاموزى ؟ خودم پیامبر(ص )رادیدم که بین دو نماز ظهر وعصر ونماز مغرب وعشا جمع مى کرد)) ((361)).
اهل سنت مى گویند: جمع بین دو نماز یعنى نماز عصر ونمازعشا را قبل از وقت خواندن .
مـى گوئیم : بنابراین نباید در عرفات ومزدلفه جمع جایز باشد,ولى شما آن را جایز مى دانید ونماز قبل از وقت به حساب نمى آورید.
بـسـیـارى از جوانان که به خاطر عدم توانائى انجام نماز در پنج وقت اصل نمازرا ترک کرده بودند وقـتـى این حقیقت را دریافتند به اقامه نماز بازگشتند, وحکمت جمع را دریافتند که همه مردم اعم از دانشجووکارمند وارتشى وکارگر و مى توانند نمازرا طورى بخوانند که نه نمازقضا شود ونه از کار خویش عقب بیفتند, واز التهابهاى درونى نیزخلاصى یابند.
مـن وقـتى معلم بودم نمى توانستم نمازهارا در وقت خودش انجام دهم , لذا معمولا نمازهاى ظهر وعـصـر ومـغـرب از مـن فـوت مـى شـد, بـویژه در فصل زمستان , گاهى چهار نماز را شب انجام مـى دادم ,خـسـتـه به خانه باز مى گشتم وتوان نماز خواندن را نداشتم وبا سختى انجام مى دادم , بـسـیـارى از مـسلمانان به همین خاطر نماز را ترک مى کنندودر یک تزلزل روانى به سر مى برند وآرزوى فرصت انجام آن را دارند.
بنابراین نزد برخى از افراد نفرتى پیش مى آمد زیرا نماز راکابوسى تلقى مى کردند که آسایششان را بـه هـم مـى زنـد, از سـوى دیـگـرمـسـیـحـیـت از همین نکته حساس براى انحراف جوانان سؤ استفاده مى کرد وادعا مى نمود که دینش با تمدن هماهنگ است .
اما با روشن شدن سیره پیامبر(ص ) وائمه اهل بیت (ع ) تمامى این مشکلات حل شد ((362)).
سجده بر خاک
شیعیان سجده را جز بر زمین یا چیزى که از آن مى روید به شرطاینکه خوراکى وپوشاکى نباشد روا نمى دانند ((363)) , اما علماى اهل سنت سجده بر همه چیز را جایز مى شمارند وشیعیان را متهم به بت پرستى مى نمایند.
در روایـاتى از اهل سنت مى خوانیم که رسول خدا(ص ) سجده گاهى براى خود داشتند ((364)) , ونیز سجده بر زمین را دوست مى داشتند ((365)).
بنابراین دیگر شایسته نیست اهل سنت , شیعیان را بت پرست بدانند در حالى که شیعیان شهادتین مـى گـویـند وزکات مى دهند ونمازمى خوانند وحج خانه خدا به جاى مى آورند, آنگاه براى اینکه نـمـازوسـجـده شان پاک ومقبول نزد خداوند باشد فرمان رسول خدا(ص )وائمه اطهار(ع ) را اجرا مى کنند.
به قول شهید صدر (ره ): ما بر خاک سجده مى کنیم نه براى خاک ((366)).
ازدواج موقت
تمام احکام وشرایطش همانند ازدواج دائم است با این تفاوت که :.
1 ـ مدت باید معلوم باشد.
2 ـ زن ومرد در این ازدواج از همدیگر ارث نمى برند.
3 ـ هزینه زندگى زن بر عهده مرد نمى باشد.
این عمل در زمان پیامبر(ص ) و((ابوبکر)) ومدتى از خلافت ((عمر)) جایز بود اما وى پس از مدتى آن را ممنوع نمود:.
1 ـ ((جـابر بن عبداللّه )) مى گوید: ما در زمان رسول خدا(ص )و((ابوبکر)) روزها با یک کف دست خرما یا آرد تمتع مى کردیم تا اینکه ((عمر)) از آن نهى کرد)) ((367)).
2 ـ ((خـود عـمـر اعلام کرد که : دو متعه در دوران رسول اللّه آزاد بودولى من از آنها نهى مى کنم وکسى که آنها را انجام دهد عقاب مى نمایم :متعه حج ومتعه بانوان )) ((368)).
3 ـ ((عمران بن حصین )) مى گوید: آیه متعه در کتاب خدا بود ومادر زمان رسول خدا(ص ) به آن عـمـل کردیم وقرآن آن را تحریم نکردوپیامبر آن را نهى نفرمود تا از دنیا رفت , ولى یک نفر به میل ونظرخودش چیزى گفت )) ((369)).
4 ـ ((امام على (ع ) مى فرماید: متعه رحمتى است که خداوند با آن بندگانش را مورد مهر قرار داده که اگر نهى ((عمر)) نبود جز انسان بدبخت کسى زنا نمى کرد)) ((370)).
5 ـ گـذشـت کـه حـتـى ((عـبـداللّه بن عمر)) نیز على رغم نهى پدرش آن را حلال اعلام کرده بود ((371)).
بـنـابـرایـن چیزى که خدا ورسولش آن را حلال کرده بودند وحتى مسلمانان آن را انجام مى دادند کسى نمى تواند آن را حرام کند چرا که :.
ـ (وما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم ) ((372)).
یعنى : ((هیچ مرد وزن مؤمنى را در کارى که خدا ورسولش حکم کرده اند اختیارى نیست )).
بـنـابـرایـن سـزاوار نـیست شیعیانى را که جز سنت رسول خدا(ص )را نمى پذیرند متهم به حلال دانـسـتن زنا نمائیم چرا که ازدواج موقت هیچ ارتباطى با زنا ندارد, بلکه داراى احکام ازدواج دائم مى باشد با سه فرق که ذکر شد.
من در دوران جوانى احکام اسلام را ظالمانه مى پنداشتم که چرادستور اعدام مرد وزنى را فقط به خـاطـر یک عمل جنسى مى دهد, اماروزى که شیعه را شناختم گشایش ورحمتى فراگیر وحل همه مشکلات اجتماعى , اقتصادى وسیاسى را در عقیده هایشان یافتم .
کارساز بودن این راه حل در زمان ما خصوصا در موارد زیربسیار واضح است :.
1 ـ آشنائى قبل از ازدواج دائم .
2 ـ مسافرینى که مدت زیادى از همسرشان دوراند.
3 ـ دختران مسن ازدواج نکرده .
4 ـ زنان بیوه .
5 ـ در هـر مـوردى کـه نـیـاز بـه تماس یا خلوت مرد با زن نامحرم ویاحضور زن یا دخترى بدون حجاب در برابر مرد باشد.
فـقهاى برخى از مذاهب اسلامى , براى کنترل جوانان لا ابالى ,گشودن مراکزى براى زنا را تجویز کـرده اند ونامش را ((سد باب الذرائع )) گذاشته اند, اما در عین حال متعه را حرام مى دانند واین جز تحریم حلال وتحلیل حرام نیست ((373)).
در پایان این بخش خوب است این ماجرا را بشنوید که :.
((عـبداللّه بن زبیر)) قائل به تحریم متعه بود, روزى به ((ابن عباس ))گفت : اگر این کاررا انجام بـدهـى تـورا سـنگسار مى کنم , ((ابن عباس )) به اوپاسخ داد: اگر مى خواهى حلال بودن متعه را بـدانـى از مـادرت بـپـرس ,عـلـتـش این بود که ((زبیر)) با ((اسما)) به صورت متعه ازدواج کرد وخود((عبداللّه )) از متعه به دنیا آمده بود ((374)).
فصل پنجم عملکرد شیعه وسنى
در عملکرد شیعیان واهل سنت برخى نقاط ضعف وقوت وجود دارد که عبارتنداز:.
الف : نماز
نـمـازگـزاران شیعه اهمیتى به ترتیب صفهاى جماعت ونظم آن نمى دهند, هنوز صف اول کامل نـشده صفهاى دیگر بدون هیچ نظمى برقرار مى گردد, در هنگام نماز وارد مسجد مى شوند وبین نمازگزاران راه مى روند.
امـا در نماز اهل سنت امام جماعت در آغاز دستور ترتیب صفوف را با جمله ((استووا رحمکم اللّه )) مى دهد ونمازگزاران براى پرکردن جاهاى خالى از یکدیگر سبقت مى گیرند.
ولى در مورد طهارت مسجد, شیعه بیشتر به آن اهمیت مى دهد.
اهـل سـنـت پشت سر هر مؤمن وفاسقى نماز را صحیح مى دانندلذا ((عبداللّه بن عمر)) پشت سر ((یـزیـد بـن مـعـاویـه )) و((حجاج بن یوسف ثقفى )) وحتى ((نجده )) خارجى نماز مى خواند, اما شیعیان احراز عدالت را در امام جماعت شرط مى دانند ((375)).
ب : سیگار کشیدن در مساجد
گـذشته از ضررى که سیگار کشیدن براى سلامتى انسانها دارد, تاجائى که در برخى کشورها در امـاکـن عـمـومـى مـمـنوع شده است , انجام این عمل در مساجد وحتى سایر امکان مذهبى چون حـسـیـنیه هاتوهینى به آن اماکن مقدس به حساب مى آید, که متاسفانه شیعیان گاهى این کاررا مى کنند.
بـه عـلاوه ضـررهـاى اقتصادى ومبالغ هنگفتى که جهت درمان بیماریهاى ناشى از سیگار نظیر: سرطان , تنگى نفس , آسم , خرابى دندان ومى شود.
امـا اگر در حالى که در دستت سیگار دارى وارد مسجد اهل سنت شوى تورا منع مى کنند وشاید اذیتت نیز بنماید ((376)).
ج : اذان واقامه
اهل سنت معتقدند که پیامبر العیاذ باللّه در چگونگى دعوت مردم به نماز سرگردان شده بود که با ((ناقوس کلیسا)) باشد یا زدن دوچوب به یکدیگر که ((عبداللّه بن زید انصارى )) در خواب اذان را شنیده ,به پیامبر عرض کرد حضرت نیز آن را پذیرفت ((377)).
امـا شـیعیان معتقدند که اذان به وحى الهى بوده است , لذا هیچ زیادى وکمى را در آن نمى پذیرند, ولى اهل سنت آن را تغییرمى دهند.
آورده انـد کـه ((عمر)) در خواب بود که مؤذن اورا با جمله ((الصلاة خیر من النوم )) یعنى نماز از خـواب بهتراست بیدار کرد, او خوشش آمدودستور داد آن را جز اذان صبح قرار دهند ((378)) , از طـرف دیـگر چون مى خواست که مردم با تکیه بر نماز جهاد را کنار نگذارند جمله ((حى على خیر العمل )) را از اذان حذف کرد ((379)) , پس اذان اهل سنت با اذان نبوى دو تفاوت دارد.
ممکن است اشکال شود که شیعیان نیز شهادت به ولایت حضرت على (ع ) را به اذان افزوده اند.
در پاسخ مى گوئیم که هیچیک از مراجع شیعه فتوا به جزئیت این شهادت در اذان واقامه نداده اند بلکه اگر کسى به این قصد آن را بگویدبدعت وحرام مرتکب شده است .
ولـى سزاواراست که طرفین از این اختلاف دست بردارندواضافات را بزدانید وکاستى را سرجایش بگذارند, در نتیجه چون زمان پیامبر(ص ) اذان بگویند ((380)).
د : استقلال علما
عـلـمـاى شـیـعه استقلال دارند وبه حاکمان وابسته نیستند زیرامردم یک پنجم اموال خودرا در اخـتـیـارشـان مى گذارند, که با این پولهاحوزه هاى علمیه اداره مى شود, ومدرسه ها وچاپخانه ها تاسیس مى گردد, وهزینه طلابى که از سراسر جهان مى آیند پرداخت مى شود.
امـا علماى اهل سنت چون مزد بگیرد دولت اند هرگز فتوائى نمى دهند وسخنى نمى گویند مگر اینکه قبلا نظر حکومت را تامین کنند, ودولت است که آنهارا عزل ونصب مى نماید ((381)).
هـ : زکات وخمس
زکـات نـزد هر دو گروه بر نه چیز واجب است : طلا, نقره , شتر,گاو, گوسفند, گندم , جو, خرما وکـشـمش , آن هم به مقدار 5/2% اماصاحبان سایر درآمدها بر اساس فقه سنى هیچگونه حقى در اموالشان نیست , ولى شیعه خمس را نیز بر اساس فرمان قرآن کریم واجب مى داند که مى فرماید:.
(واعـلـمـوا انـمـا غنمتم من شى فان للّه خمسه وللرسول ولذى القربى والیتامى والمساکین وابن السبیل ) ((382)).
یـعـنـى : ((بـدانـیـد, هـر چه به دست مى آورید یک پنجم آن مال خداورسول وهمراه او ویتیمان وبیچارگان وراه ماندگان است )).
واضح است که معمولا ثروت جامعه در دست افرادمعدودى است که گرفتن زکات از موارد معین فوق کمکى به توزیع عادلانه آن نمى کند.
بـه عـنوان مثال فردى که ده هزار دینار دارد, زکاتش فقط دویست وپنجاه دیناراست اما خمس او دو هـزار دیـنـار, پـس تـقـسـیـم ثروت درجامعه بر اساس فقه شیعى بسیار عادلانه تراست تا فقه سنى ((383)).
شناسنامه کتاب
دکتر محمد تیجانى تونسى .
چکیده اندیشه ها.
(خلاصه اى از شش کتاب دکتر تیجانى ).
به کوشش .
حسین غفارى ساروى .
بنیاد معارف اسلامى قم .
سخن ناشر
ضـرورت حـفـظ وحدت میان مسلمین وایستادگى آنان در برابردشمنان بر هیچ عاقلى پوشیده نـیست , همچنانکه آشنائى هر مسلمان باآئین فکرى وعقیدتى خویش نیز از ضروریات است , تا قول احسن رابیابد وبشارت الهى را شامل گردد.
بر اهل دانش پوشیده نیست که تشنگى جهان بشریت نسبت به حقایق در عصر حاضر اگر بى نظیر نـبـاشـد کم نظیراست , که ساخت وسایل ارتباطى سریع از یک سوى وظهور جمهورى اسلامى به عـنوان نظامى که براساس دین مدعى تامین سعادت دنیائى واخروى بشراست از سوى دیگر بر این تـشـنـگى افزوده است , در این میان , کنجکاوى نسبت به مذهب تشیع خود جایگاهى ویژه دارد که حـق جـویانى چون دکتر محمد تیجانى سماوى , صالح وردانى , شیخ معتصم سید احمد وباتحقیق وجـسـتـجـو ومیزان قرار دادن عقل وکتاب وسنت به این نتیجه رسیده اند که تنها گروه بر حق ونجات یافته شیعه دوازده امامى است وبس .
این سیراب گشته هاى زمزم زلال اهل بیت در این رابطه کتابهاتالیف کرده اند که به زبان فارسى نیز ترجمه , وتوسط این مرکز منتشرشده است .
در این میان آثار دکتر تیجانى جایگاه ویژه اى دارد وبسیارعمیقتر از دیگران به بررسى عقائد شیعه وسنى وانتخاب عقیده صحیح که جز عقیده شیعه نیست پرداخته است .
از آنجا که بسیارى از حق جویان توان مطالعه تمامى آثار ایشان را ندارند ودر عین حال نمى خواهند از شـیـریـنى ولذت آن بى بهره باشنداین نوشتار که توسط فاضل گرامى جناب آقاى غفارى تهیه شده را به عنوان تلخیص آثار ایشان تقدیم مى داریم .
بنیاد معارف اسلامى ـ قم .
مقدمه
((انما بد وقوع الفتن اهوا تتبع واحکام تبتدع , یخالف فیهاکتاب اللّه , ویتولى علیها رجال رجالا على غـیـر دین اللّه , فلوان الباطل خ لص من مزاج الحق لم یخف على المرتادین , ولو ان الحق خلص من لـبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین , ولکن یؤخذ من هذا ضغث ومن هذا ضغث , فیمزجان , فهنالک یستولی الشیطان على اولیائه , وینجو الذین سبقت لهم من اللّه الحسنى )) ((1)) .
یـعنى : ((همانا آغاز پیدایش فتنه ها پیروى از هوسها وآئینهاى اختراعى است که منجر به مخالفت با کـتـاب خـدا مى گردد, وبر اساس آنها بر خلاف آئین الهى مردانى برگرده مردان دیگر حکومتى (باطل )پیدا مى کنند.
اگـر بـاطل از حق کاملا جدا مى گشت بر طالبان مخفى نمى ماند,واگر حق نیز از پوشش باطل خلاصى مى یافت زبان معاندان از آن قطع مى گردید (که بیهوده ادعاى حق نکنند) ولى بخشى از حـق وبـخشى ازباطل گرفته , با هم مخلوط مى شوند که ثمره اش چیرگى شیطان بردوستانش , ونجات آنها که مورد رحمت واحسان الهى واقع گردیده اندخواهد بود)).
اگـر بگوئیم بزرگترین فتنه تاریخ بشریت همان انحراف از مسیراسلام ناب محمدى (ص ) پس از رحـلـت جـانگداز آن حضرت بودسخن گزافى نگفته ایم , که حوادث بعدى از هجوم به بیت وحى گـرفـته ,تا شهادت امیر مؤمنان (ع ) وواقعه جانگداز کربلا و وتا انحراف وبدبختى وتفرقه وخوارى امـروز مـسـلـمین , همه وهمه میوه هاى تلخ شجره خبیثه اى بود که در آن روز کاشته شد وبعدها توسط ((بنى امیه ))و((بنى عباس )) و آبیارى گشت .
شـاید عامه مسلمانان ساده وفریب خورده حاضر در ((سقیفه )) اگرمى دانستند ثمره کارشان این خواهد شد هرگز به آن تن نمى دادند.
هـواهـاى نـفسانى وبدعتهاى شیطانى که در آن روز بر خلاف آئین وسنت الهى علم شده وپیروى گـردیـده انـد نـتـیـجه اش استیلا وچیرگى شیاطین در طول تاریخ , غیر از مدت کوتاه حکومت امیرالمؤمنین وفرزند پاکش (ع ) که آن هم توام با سلطه شیطانى ((معاویه )) بر بخشى ازپیکره عالم اسلام بود شد.
در ایـن میان معدود انسانهاى خدائى بنا به توصیف امیر کلام علیه الصلاة والسلام : ((الذین سبقت لهم من اللّه الحسنى )) بودند که طریق نجات را یافتند وبدون هیچگونه شک وتردیدى در آن گام نـهادند, ازجمله این افراد بنده پاک خدا ((دکتر محمد تیجانى سماوى ))است که هرمسلمان اهل مطالعه خواه شیعه وخواه سنى اورا مى شناسد وتاثیر بیان گرم والهى اش را در جان خود مى یابد.
هـمـانـطـور کـه خـواهید خواند او در سفرى با یک ((شیعه عراقى ))آشنا مى شود وبا مسافرت به ((عـراق )) بـه مـذهـب تـشـیـع متمایل مى گرددوبا مطالعه وتحقیق بالاخره آن را براى خود بر مـى گـزیـنـد, آنـگـاه کـتـابـهائى از سرگذشت خود گرفته تا بررسى آئینهاى هر دو مذهب بر اسـاس آیات قرآن وروایات واخبارى که اهل سنت آن را نقل کرده اند به رشته تحریر در مى آورد, که برخى از این کتابها تا کنون به بیست زبان ترجمه ,ودر تیراژهاى بالائى به چاپ رسیده است .
از آنجا که بسیارى از علاقه مندان به مطالعه کتابهاى ایشان ,خصوصا جوانان مشتاق به فهم ودرک آئیـن حـق , وزدودن شـبـهـات تـردیـد نـسـبت به مذهب تشیع , فرصت مطالعه تمامى کتابهاى ایـشـان راندارند, واز طرفى برخى از مباحث در چند کتاب ایشان تکرار شده ,وبرخى دیگر در چند کتاب به صورت پراکنده آمده , این کتاب به منظور تلخیص آثار ایشان تالیف گردیده است که قبل از آغاز توجه شمارا به چند نکته جلب مى کنیم :.
1 ـ کتابهائى که مورد تلخیص قرار گرفته اند عبارتنداز:.
الف آنگاه هدایت شدم ـ ترجمه استاد محمد جواد مهرى ـ بنیادمعارف اسلامى قم .
ب همراه با راستگویان ـ ترجمه استاد محمد جواد مهرى بنیادمعارف اسلامى قم .
ج از آگاهان بپرسید ج1 و2 ـ ترجمه استاد محمد جوادمهرى بنیاد معارف اسلامى قم .
د اهل سنت واقعى ج1 و2 ترجمه آقاى عباس على براتى بنیادمعارف اسلامى قم .
ه اهل بیت کلید مشکلها ترجمه استاد محمد جواد مهرى بنیادمعارف اسلامى قم .
و از خدا پروا کنید ترجمه آقاى لطیف راشدى انتشارات قدس قم .
2 ـ تلخیص , همانند اصل کتاب به زبان نویسنده اش یعنى ((دکترتیجانى )) مى باشد.
3 ـ در پـاورقـى آدرس مـطـالب تلخیص شده آمده است که جهت توضیح بیشتر مى توان به اصل کتاب ایشان مراجعه نمود.
4 ـ آن مطالبى که در پاورقى آمده توضیحات تلخیص کننده است .
به امید آن روزى که تمامى پرده ها از چهره حق برداشته شود, تاهمگان از آن بهره مند گردد.
حسین غفارى ساروى .
شهر مقدس قم .
خرداد ماه 1377 برابر با محرم الحرام1419 .
خـداى جـهانیان را سپاس که به انسان عقلى بخشید تا گمانش را به یقین تبدیل کند,ورسولانى فرستاد تا اورا از خواب غفلت بیدار نمایند وهرگز در عقیده اش یاران وخویشان وپدرانى که بدون دلیل وبرهان از گذشتگان پیروى مى کردند را تقلید ننماید.
ودرود وسـلام بر آقاى ما ((محمد بن عبداللّه )) و((اهل بیت پاکش )) وبر یاران گرامش ,آن یارانى که اورا یارى وکمک نمودند ودین را تغییر ندادند, ودرود بر پیروان آنها تا روزرستاخیز.
خدایا از من بپذیر که تو شنوا ودانائى .
محمد تیجانى تونسى .
فصل اول :
گذرى کوتاه بر زندگى ام
ده سـالـه بـودم کـه زیـر نـظر معلم قرآن نیمى از کتاب خدارا حفظ کرده بودم , پدرم در شبهاى مـاه مـبـارک رمـضان مرا به مسجد برد وبه نمازگزاران معرفى کرد واستادم دو یا سه شب امامت جماعت را برعهده من گذاشت .
آن روزهـا وشهرتها که آوازه اش به کل شهر رسید هرگز فراموش نمى شود, به اضافه افتخار به نام ((تـیـجـانـى )) کـه مـادرم به برکت سفر یکى ازفرزندان ((شیخ احمد تیجانى )) از ((الجزائر)) به ((قـفـصـه )) ((2)) واقامت در میان خاندان ((سماوى )) بر من نهاده بود, چرا که بیشتر اهالى شهر روش صـوفـیـگـرى ((تیجانى ))را براى خود اختیار نموده بودند, بسا پیرمردانى که دست وسرم را مى بوسیدند ومرا از فیض برکات سرور ما ((شیخ احمد تیجانى )) مى شمردند ((3)).
حج بیت اللّه
هـجده ساله بودم که جهت شرکت در ((نخستین کنفرانس پیشاهنگى عربى واسلامى )) در ((مکه مـکـرمـه )) بـر گـزیـده شدم , احساس درونى ام قابل توصیف نیست , به هنگام ورود به خانه خدا اشـکـهایم سیل آسا مى ریخت , خودرا مشمول عنایات خاص الهى مى شمردم وبسیار نماز وسعى به جاى مى آوردم , آه چه منظره هائى که هرگز زدوده نخواهد شد.
بـسیارى از هیئتها آدرس مرا براى مکاتبه در خواست مى کردندوچه جوائز زیادى که در مسابقات به دست آورده بودم !.
در طى بیست وپنج روز اقامت در عربستان به عقاید ((وهابیت ))تمایل پیدا کردم وآرزو مى نمودم که همه مسلمانان این عقیده را داشته باشند.
هـنـگـام بازگشت , لباس وعقال سعودى بر تن , با استقبال عظیمى در فرودگاه از جمله رهبران طریقت ((عیساوى )) و((تیجانى )) و((قادریان ))مواجه شدم که با هلهله وتکبیر مرا در خیابانهاى شهر مى گرداندند, چراکه تا آن روز هیچ حاجى به سن من ندیده بودند.
آن ایـام شـیرین ترین روزهاى عمرم بود که همواره شخصیتهاوبزرگان به منزل ما مى آمدند, من هم بر اساس تعلیم ((وهابیون )) مردم رااز بوسیدن ضریح ها ودست کشیدن بر چوبها منع مى کردم , واین کارراشرک مى شمردم .
پـس از این به مساجد مختلف جهت سخنرانى دعوت مى شدم وکلاسهاى درسم رونقى پیدا کرده , آوازه ام از شـهـر خـودم فراتر رفته بود, در این میان برخى طریقتهاى صوفیانه سعى در جذب من نمودندومرا به جلسات خود کشاندند.
اینجا بود که میان دو خط متناقض متحیر وگرفتار شده بودم :.
یکى آئین ((صوفیان )) وتوسل به ((شیخ )).
ودیگرى آئین ((وهابیت )) که این توسلهارا شرک مى داند.
سفر موفقیت آمیز
در یـک تعطیلات تابستانى جهت ملاقاتى با برخى دوستان سفرى طولانى به ((لیبى )) و((مصر)) و((لبنان )) و((سوریه )) و((اردن ))و((عربستان ))را آغاز کردم , پس از چند روز اقامت در ((لیبى )) به ((مصر))رفتم وبا ((شیخ عبدالباسط عبدالصمد)) وبرخى علماى ((الازهر)) ملاقات نمودم , آنها از هـوش مـن وتوانم در حفظ آیات وروایات تعجب مى کردند وبه سخنرانى دعوتم نمودند وبه من پـیشنهاد اقامت در((الازهر)) را دادند, به علاوه موفق به دیدار پیراهن وآثار دیگرى ازپیامبر(ص ) گشتم که آنهارا به هر کس نشان نمى دهند.
آنـگـاه براى رفتن به ((بیروت )) سوار کشتى شدم , در درون کشتى بایک استاد دانشگاه عراقى به نـام ((مـنـعـم )) آشـنا شدم , با هم از وضعیت مسلمانان صحبت کردیم واز تفرق آنان که منجر به شکست اعراب وپیروزى صهیونیستها شد نالیدیم ,.
من اضافه کردم که جدا با این تقسیم بندیهائى که استعمار درمیان ما ایجاد کرد تا به آسانى مارا به ذلـت واسـارت وا دارد مـخـالـفـم , حـتـى در ((قـاهـره )) وقتى در مسجد حنفى ها نماز خواندم ودسـتـهـایـم را روى هـم نـگـذاشـتـم چـون مـالکى ها به آن قائل نیستند به من گفتند: پس به مـسـجـدمـالـکـى ها برو, ناگهان استاد لبخندى زد وبه من گفت شیعه است , باشنیدن این خبر سراسیمه به او گفتم : اگر مى دانستم شیعه اى هرگز با توصبحت نمى کردم .
گفت : چرا؟.
گـفتم : چون شما على را مى پرستید وخداپرستانتان ((جبرئیل )) راخیانتکار مى دانند که به جاى رساندن رسالت الهى به على آن را به محمدرسانده است .
او بـا آرامـش بـراى مـن بـیـان کـرد کـه ایـن تهمتى بیش نیست وآنان معتقد به رسالت حضرت محمد(ص ) مى باشند, آنگاه از من دعوت کرد که به ((عراق )) بروم تا بیشتر با شیعه آشنا شوم .
گفتم : نه پول دارم نه ویزا.
((منعم )) هزینه سفر وتهیه ویزاى مرا بر عهده گرفت ومن بعد ازیک شب تفکر وهیجان به عشق زیارت سرورم ((عبدالقادر گیلانى )) دربغداد ونیز دیدن آثار تمدن دوره ((هارون )) و((مامون )) به او جواب مثبت دادم .
در طـول سـفـر بـه هنگام نماز اورا جلو انداختم تا ببینم چگونه نماز مى خواند, آنگاه خودم دوباره بـخـوانم , ولى او طورى آرام نمازخواند ودعا نمود که نظرم برگشت , تا آنجا که خیال کردم پشت سـر یـکـى از اصحاب با تقواى پیامبر(ص ) نماز خواندم , بعد از نماز آنقدر دعاکرد وبر پیامبر وآلش درود فرستاد واشک ریخت که من تاکنون مانندآن را ندیده بودم .
به سوى ((عراق ))
از ((لـبـنـان )) به ((دمشق )) واز آنجا به سوى ((بغداد)) حرکت کردیم , درآنجا به منزلش رفتیم , خـانـواده اش بـه گـرمـى از من استقبال واحوالپرسى کردند, در طول سفر عزت نفس وپارسائى وکرامتى را در او دیدم که قبلا از کسى ندیده بودم واحساس کردم که در منزل خودم مى باشم .
دوسـتـم از ((عبدالقادر گیلانى )) پرسید, گفتم : او مى گوید: ((مردم همه هفت بار گرداگرد خانه طواف مى کنند اما خانه گرداگرد خیمه من طواف مى نماید)).
شـب را خـوابـیدم وصبح با هم به حرم ((شیخ )) رفتیم , دوان دوان وارد حرم شدم وخرسند از این افتخار بر دوستان وفامیلهایم در تونس که من به آن درجه از مقام ومنزلت رسیده ام که به بارگاه ((شیخ )) مشرف شده ام .
از آنجا خارج شده پس از صرف ناهار دوستم مرا به سمت ((کاظمین )) برد, با تنف ر به آنها که دور ضریح گشته , گریه وزارى مى کردند وبوسه مى زدند نگریستم , پس از خواندن فاتحه براى صاحب قبر گفتم :.
((خدایا اگر این میت از مسلمین است پس تو اورا رحم کن )).
پـیـرمردانى با عمامه هاى سیاه وسفید ومحاسن بلند که آثارسجود بر پیشانى شان پیدا بود, تا وارد مى شدند بى اختیارمى گریستند.
از خود پرسیدم : آیا این همه اشکها دروغین است واینها خطاکارند؟!.
دوستم از جهالت من نسبت به صاحب قبر, اما آشنائى وشیفتگى ام به ((عبدالقادر)) که اورا ((ذریه رسول اللّه )) مى دانستم تعجب کرد وپس از فهماندن این نکته که ((عبدالقادر)) در قرنهاى ششم یا هفتم مى زیست ولى صاحب این قبر در قرن دوم که پس از چهار نیا نسبتش به پیامبر(ص ) مى رسد گفت : کدامیک به رسول خدا نزدیکترند, موسى بن جعفر یا ((عبدالقادر))؟!.
آنـگاه با راهنمائى یک استاد تاریخ در دانشگاه به من فهماند که ((عبدالقادر)) انسان پارسائى اهل ((گیلان )) منطقه اى در ایران است واصلاعرب نمى باشد ((4)).
تردید
از ایـنـهـا شگفت زده شدم , چرا بدون اینکه اینان را بشناسم کینه شان را به دل دارم , من به قدرى مـجـذوب عـبـادتها, اخلاق واحترام آنها نسبت به علمایشان شدم که آرزو مى کنم اى کاش مانند آنهابودم .
هـرگـاه نام پیامبررا مى آورم با تمام وجود فریاد مى زنند ((اللهم صل على محمد وآل محمد)), با خـود مـى گـویـم : شـایـد ظـاهـر بـاشد, اماوقتى کتابهایشان را ورق زدم آنقدر احترام نسبت به پـیـامـبر(ص ) دیدم که در کتابهاى خودمان ندیدم , چرا که آنها معتقد به عصمت آن حضرت حتى قبل از بعثت هستند اما ما خیر, بلکه اشتباهات فراوانى را براى اوثابت مى کنیم .
روزى بـه دوسـتـم اعـتـراض کـردم کـه چـرا شـما بر حضرت على کرم اللّه وجهه سلام وصلوات مى فرستید؟.
او در پـاسـخ گـفـت : اولا مـفـسرین شیعه وسنى متفق القولند که پس از نزول آیه صلوات ((5)) اصحاب از کیفیت آن سؤال کردند, حضرت فرمود:.
((بـگوئید: اللهم صل على محمد ؤال محمد کما صلیت على ابراهیم ؤال ابراهیم فی العالمین انک حمید مجید ((6)) , وهرگز بر من صلوات ناقص نفرستید)).
ثانیا ((امام شافعى )) در مورد صلوات بر اهل بیت شعرسروده است ((7)).
وثـالـثـا ((امـام بـخـارى )) در صحیحش مى گوید: ((على (ع ))) ((8)) ونیزمى گوید: ((على بن الحسین (ع ) مارا حدیث کرد)) ((9)).
کـتـاب صـحـیـح ((بـخـارى ))را نـگاه کردم دیدم سخنانش صحیح است واتفاقا در مصر به چاپ رسیده است .
مسافرت به ((نجف ))
دوسـتـم روزى مـارا به ((کوفه )) واز آنجا به ((نجف )) آرامگاه امام على بن ابى طالب برد, حرمى شـبـیـه حـرم مـوسـى کاظم داشت , او مرا به مسجدى در گوشه حرم برد که کودکانى سیزده تا شانزده ساله عمامه برسر مشغول مباحثه بودند, یکى از آنها از من پرسید: تو اهل کجا هستى ؟.
گفتم : ((تونس )).
گفت : مذهب تو چیست ؟.
گفتم : ((مالکى )).
گفت : آیا مذهب ((جعفرى )) را مى شناسى ؟.
گفتم : این اسم جدید دیگر چیست ؟! نه جانم !.
گـفـت : مـذهـب ((جـعـفـرى )) حقیقت اسلام است , آیا نمى دانى که ((ابوحنیفه )) شاگرد امام صادق است ومى گوید: ((اگر آن دو سال (شاگردى )نبود نعمان هلاک مى شد)).
خـدارا شـکـر کـردم که او استاد ((امام مالک )) نبود لذا گفتم : ما((مالکى )) هستیم و((حنفى )) نمى باشیم .
گـفـت : ((احـمـد بـن حنبل )) از ((شافعى )) گرفته , ((شافعى )) از ((مالک )),((مالک )) از ((ابو حنیفه )) و((ابو حنیفه )) هم از امام صادق (ع ), بنابر این همه شاگردان جعفر بن محمد(ع ) هستند.
از ایـن کـودک تـعـجب کردم که مانند یک استاد با شاگردش سخن مى گوید, خودرا در برابرش ناتوان یافتم , هر سؤالى که کرد در برابرش عاجز شدم , پرسید: از که تقلید مى کنى ؟.
گفتم : ((امام مالک )).
گفت : چگونه از مرده تقلید مى کنى ؟ اگر سؤالى داشته باشى اوپاسخت مى دهد؟!.
گفتم : امام شما هم که چهارده قرن قبل مرده است !.
آنها همه با هم گفتند: ما از ((آقاى خوئى )) تقلید مى کنیم .
اینجا بود که براى خلاصى از آنان بحث را عوض کرده ازجمعیت ((نجف )), فاصله اش با ((بغداد)) و پـرسـیـدم ولى در درون احساس شکست نمودم واقرار داشتم که آن همه شخصیت وعزت که در ((مصر))بر آن سوار شدم در اینجا در اثر ملاقات با این کودکان دود شد واز بین رفت .
دیدار با آقاى ((خوئى ))
بـه هـمـراه دوستم به ملاقات آقاى ((خوئى )) رفتیم , پس ازاحوالپرسى با ایشان تفکرات خویش را نسبت به شیعیان ابرازداشتم .
((سـید)) گفت : ما شهادت مى دهیم که جز ((اللّه )) خدائى نیست و((محمد)) رسول خداست که درود خدا بر او وآل پاکش وشهادت مى دهیم به اینکه ((على )) بنده اى از بندگان خداست آن روز کـه جـبرئیل برمحمد نازل شد او چهل ساله بود اما على کودک شش یا هفت ساله ,چگونه جبرئیل اشتباه مى کند وبین آن دو فرق نمى گذارد؟.
من اظهار نیاز به کتاب کردم ولى با توجه به سفر طولانى خصوصا ((عربستان )) نمى توانستم آنهارا باخود حمل کنم , ((سید)) آدرس مرا گرفت تا کتابهاى مورد نیازم را برایم تهیه وارسال کند, آنگاه بابوسیدن دستش از او خدا حافظى کردم .
ملاقات با ((سیدمحمد باقر صدر))
بـه مـلاقات ((سید محمد باقر صدر)) هم رفتیم که خیلى خوش آمدگفت ومرا کنار خود نشاند, نـمـاز ظـهر وعصررا به امامت او خواندیم ,احساس مى کردم در کنار اصحاب بزرگوار پیامبر قرار گـرفـتـه ام , چـرا کـه نـمـاز هـمراه با دعا وحمد وثناى پروردگار وصلوات وسلام بر محمدوآل طاهرینش بود.
بـعـد از نـماز مردم عادى از ((سید)) سؤالاتى مى کردند وعلماى شیعه از ((حجاز)), ((بحرین )), ((قـطـر)), ((امـارات )), ((لبنان )), ((سوریه )),((ایران )), ((افغانستان )), ((ترکیه )) و((افریقا)) با ((سید)) سخن مى گفتند.
من چهار روز با ((سید)) بودم وگفتگوهائى با او کردم , از جمله :.
درباره شهادت به ولى خدا بودن على , در نماز پرسیدم ,گفت :.
((این شهادت جز نماز نیست ولى براى مقابله با کسانى که حضرت را سالهاى سال لعنت مى کردند مستحب است گفته شود,همچنانکه شهادت به بهشت وجهنم ومعاد نیز مستحب مى باشد)).
از عزادارى وگریه شیعیان بر حسین بن على رضى اللّه عنه پرسیدم , گفت :.
((ایـنها که بر سیدالشهدا گریه مى کنند مصیبت امام حسین را بادل وجان دیده اند, وانگهى خود حضرت رسول بر فرزندش حسین گریه کرد و((جبرئیل )) از گریه آن حضرت گریه کرد)).
ـ از روش ((صوفیان )) پرسیدم , به اختصار پاسخ داد:.
((تـربیت نفس وزهد در لذتهاى دنیائى از مزایاى آنهاست , اماکناره گیرى از زندگى , از کارهاى منفى آنان مى باشد)).
شک وسرگردانى
از روزى کـه مـن وارد عـراق شـدم هـرگـز نامى از سرورمان ((ابوبکرصدیق )) و((عمر فاروق )) نشنیده ام حال آنکه نامهائى به گوشم مى خوردکه از نظر من کاملا بیگانه اند, مثل دوازده امام .
ایـنـهـا مـى گـویـنـد رسـول خدا قبل از رحلت , امام على را جانشین خود قرار داده است , ولى آیا مـمـکن است مسلمانان واصحاب گرامى پیامبر که پس از او از تمامى مردم برترند با هم توطئه اى ضد امام على کرم اللّه وجهه بکنند؟!.
هـمان اصحابى که در یارى اسلام از فرزندان وپدران وخانواده هاى خویش گذشتند وبراى اجراى دسـتـورات پـیـامـبـر از هـم پـیـشـى مـى گرفتند, چگونه وقتى خود به جایگاه خلافت رسیدند فرمان رسول اللّه را نادیده گرفتند وطمع مقام دیدگانشان را پوشاند.
ایـن بود که در شک وسرگردانى ماندم , شکى که علماى شیعه درذهنم ایجاد کردند, شک نسبت بـه صـحابه رسول اللّه (ص ) که نزد شیعیان در این سطح پائین قرار دارند, این شک آغاز سستى در عـقـایـد گـذشـتـه واقرار به این بود که در پشت پرده امورى هست که تا آنهارا بر طرف نکنیم به حقیقت دست نمى یابیم .
سفر به ((کربلا))
با دوستم ((منعم )) به ((کربلا)) مسافرت کردیم , در آنجا به مصیبت سرورمان حسین پى بردم .
سـخنرانان را دیدم که با بازگو کردن فاجعه ((کربلا)) احساسات مردم را بر مى انگیزند وآنان را به نـالـه وشـیون وا مى دارند, من هم گریستم وگریستم , آنقدر گریستم که گوئى سالها غصه در گلویم مانده بود واکنون منفجر شد.
احساس کردم که پیش از این در صف دشمنان حسین بودم واکنون منقلب شده در گروه یارانش قرار گرفتم , در همان لحظات سخنران داستان ((حر))را بررسى کرد:.
اسب خودرا به سوى حسین حرکت داد وگریه کنان عرض کرد:.
((اى فرزند رسول خدا آیا توبه اى برایم هست ؟)).
دیـگـر نـتوانستم طاقت بیاورم , شیون کنان خودرا بر زمین افکندم , گویا خود ((حر)) هستم واز حسین مى خواهیم که :.
((اى فرزند رسول خدا آیا توبه اى برایم هست ؟ یابن رسول اللّه ,از من درگذر ومرا ببخش )).
بر اثر صداى واعظ, گریه وشیون مردم بلند شد, دوستم همچون مادرى مرا در بغل گرفت و ((یا حسین , یا حسین )) مى گفت :.
از او خـواسـتم که داستان شهادت امام حسین (ع ) را برایم تکرارکند, چرا که پیرمردانمان تاکنون مـى گـفـتـنـد: منافقین ودشمنان اسلام ,همانهائى که ((عمر)) و((عثمان )) و((على ))را به قتل رساندند ((حسین ))را نیزکشتند.
مـا تـا کنون ((عاشورا))را عید مى دانستیم وجشن مى گرفتیم غذاهاى خوشمزه مى پختیم وبراى کودکان شیرینى واسباب بازى مى خریدیم .
وعـلـمـاى مـا روایـتـهایى را در فضلیت روز عاشورا وبرکات آن نقل مى کردند, راستى که شگفت آوراست .
خداحافظى از ((عراق ))
پـس از ملاقات با شیعیان شک ودودلى بر من مستولى شد, شایدحرف اینها حق باشد, چرا تحقیق نکنم , خداوند مى فرماید:.
(الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم اللّه واولئک هم اولوا الا لب اب ) ((10)).
یـعـنـى : ((آنـهـا کـه سـخن را مى شنوند وبهترینش را بر مى گزینند, آنهاکسانى هستند که خدا هدایتشان کرده وآنها همان اهل خرد هستند)).
با این قصد, خود ودوستان شیعه عراقى را وعده دیدار دیگردارم وبوسه زنان از آنها جدا شدم .
((عـراق ))را بعد از بیست روز ترک کردم در حالى که از فراق دلهائى که شیفته شان شدم , دلهائى که به محبت ((اهل بیت )) مى تپد,اندوهگین گشتم وروبه سوى ((حجاز)) کردم .
سفر به ((حجاز))
در ((جـده )) دوسـتم ((بشیر))را ملاقات کرده , داستان کشف جدیدم در ((عراق ))را با او در میان گذاشتم .
او گفت : اینها پیرامون قبرها نماز مى خوانند, در ((بقیع )) گریه ونوحه سرائى مى کنند, بر قطعه سنگى سجده مى نمایند, بر سر قبر((حمزه )) گریه وزارى راه مى اندازند و.
از خـود پـرسـیـدم : آیـا ایـن اسـتدلال براى تکفیر کسى که شهادتین بر زبان جارى مى کند, نماز مى خواند, روزه مى گیرد, زکات مى دهدوحج مى رود کافى است ؟.
در ((مـکه )) با حضرت ((ابراهیم ))(ع ) درد دلها کردم , به ((مدینه ))آمدم , مامور سعودى در کنار قـبر پیامبر(ص ) و((ابوبکر)) و((عمر)) بر من نهیبى زد ومرا راند, به خود گفتم : مگر ممکن است پیامبر مثل سایرمردگان مرده باشد؟ پس چرا در نمازهایمان خطاب به اومى گوئیم :.
((السلام علیک ایها النبی ورحمة اللّه وبرکاته ))؟.
بـه ((بقیع )) رفتم , پیرمردى شروع به نماز کرد, به سجده رفت ,ناگهان سربازى با پوتینش چنان لگدى به او زد که وارونه شد واز هوش رفت , به این کار اعتراض کردم , دیدم زائران مى گویند: چرا کنار قبرهانماز مى خواند؟.
گـفـتم : اگر این عمل حرام است , چرا میلیونها حاجى وزائر کنارقبر پیامبر و((ابوبکر)) و((عمر)) نماز مى خوانند؟ وآیا با این خشونت بایداز آن جلوگیرى کنیم یا با نرمى وملاطفت ؟.
کـیـنه وخشمم نسبت به آنها خیلى بیشتر شد, به خانه رفتم وداستان را براى میزبان تعریف کرده , گفتم : من دارم از ((وهابیت )) بیزارمى شوم وبه ((شیعیان )) تمایل پیدا مى کنم , چهره اش درهم شد وگفت :دیگر چنین سخنى را تکرار نکن .
صبح که شد ترسیدم او از سازمان امنیت باشد لذا از خانه بیرون رفتم ودیگر بازنگشتم .
در حـرم شـریـف نـبـوى قاضى ((مدینه )) مشغول تفسیر قرآن بود,پس از پایان درس از او درباره ((اهل البیت )) در آیه تطهیر ((11)) پرسیدم ,گفت : مقصود زنان پیامبراست , گفتم : علماى شیعه مى گویند: آیه به على وفاطمه وحسن وحسین اختصاص دارد, چون اول آیه که خطاب به همسران پیامبراست با صیغه هاى مؤنث آمده ولى آیه تطهیر با صیغه مذکر.
عـینکش را بالا زد وگفت : از این افکار زهر آلود بترس , شیعیان طبق هواى خودشان آیات قرآن را تاویل مى کنند!!.
بازگشت به وطن
از ((مـدیـنه )) به ((اردن )) از آنجا به ((سوریه )) وسپس به ((لبنان )) رفتم ,در طول سفر دیدم به هـمـان مقدار که نسبت به ((وهابیت )) تنفر وانزجارپیدا مى کنم نسبت به ((شیعه )) میل ومحبت وعلاقه دارم , خداى سبحان را سپاس گفتم واز او خواستم راه حق را به من بنمایاند.
بـه وطـن بـازگشتم , دیدم قبل از من کتابهاى زیادى از ((نجف )) به آنجا رسیده است , خوشحال شـدم وبـعـد از استراحت شروع به خواندن آنها کردم , خصوصا کتاب ((المراجعات )) که گمشده خـودرا در آن یـافـتم ,چرا که گفتگوئى است بین دو روحانى از دو مذهب , تا رسیدم به حادثه روز ((پـنـج شـنبه )) ((12)) , باور نمى کردم که سرورمان ((عمر)) به پیامبر اعتراض کند ولى روایت از ((بـخـارى )) و((مـسـلـم )) بـود, بـه پـایتخت رفته آن دو کتاب وکتابهاى دیگرى خریدم , در راه صفحاتش را ورق زدم با تعجب دیدم صحیح است !.
در طـول تـحـقـیـق با خود پیمان بستم که احادیث مورد اتفاق شیعه وسنى را بپذیرم وبا این مبنا پژوهش را آغاز کردم ((13)).
فصل دوم :عقایـد
عقاید.
الف : خدا
اهـل سـنـت عموما معتقد به رؤیت خداوند متعال هستند,واحادیثى در کتابهاى روائى خود نظیر ((بخارى )) و((مسلم )) در این رابطه مى آورند, مانند:.
1 ((خـداونـد سـبـحـان در بـرابـر بندگانش نمایان مى شود واورامى بینند, چنانکه ماه را در شب چهاردهم مى بینند)) ((14)).
2 ((خداوند هر شب به آسمان دنیا فرود مى آید)) ((15)).
3 ـ ((پایش را نمایش مى دهد تا مؤمنین اورا بشناسند)) ((16)).
4 (( خداوند پایش را در جهنم مى گذارد پس جهنم پر مى شود)) ((17)).
5 ((خـداونـد مى خندد ((18)) وتعجب مى کند, دو دست ودو پا وپنج انگشت دارد که آسمانهارا بر انـگـشـت اول , زمـیـنـهـارا بـر انـگـشـت دوم ,درخـتان را بر سوم , آب وخاک را بر چهارم وسایر آفریدگان رابرانگشت پنجم مى گذارد)) ((19)).
6 ((داراى مـنـزلى است که در آن سکونت دارد, ومحمد براى دخول بر او در منزلش سه بار اجازه مى گیرد)) ((20)).
اما شیعیان بر اساس آیات وروایات ((21)) این مساله را ممنوع مى دانند:.
1 (لا تدرکه الا بصار) ((22)).
یعنى : ((دیدگان توان ادراک اورا ندارند)).
2 (لیس کمثله شى ) ((23)).
یعنى : ((چیزى مانند او نیست )).
3 ـ امام على (ع ) مى فرماید:.
ـ (( لا یدرکه بعد الهمم ولا یناله غوص الفطن )) ((24)).
یعنى : ((بلند همتان اورا ادرک نتوانند کرد وزیر کان به حقیقتش پى نمى برند)).
راز ایـن اخـتلاف در این است که روایات فوق ساخته ((کعب الاحبار)) یهودى است , که توسط ((ابو هـریـرة )) و((وهب بن منبه )) نقل شده است و((ابو هریره )) هم فرقى بین احادیث پیامبر و((کعب الاحـبـار))نـمـى گذارد, تا جائى که ((عمر بن خطاب )) اورا مى زند واز نقل برخى روایات منعش مى نماید ((25)).
ب : قضا وقدر (جبرو اختیار)
اکـثـر اهل سنت معتقدند که انسان در تمامى کارهایش مجبوراست واختیارى ندارد, سرنوشت او, حـتـى سـعـادت یا شقاوتش درشکم ما در برایش نوشته شده است ((26)) ووقتى سؤال شود: پس چـراباید انسانها اعمال داشته باشند وکار کنند از قول پیامبر اکرم (ص ) نقل مى کنند که فرمود: هر کس کار مى کند براى همان که آفریده یا مجبورشده است ((27)) !.
بـر این اساس انسان چون ماشینى بى اختیار حرکت مى کند, لذاممکن است کسى بى اختیار شراب بخورد ویا حتى قتل نفس نماید.
آنـهـا مـى گـویند: تمامى پادشاهان ورؤساى جمهوررا خدا نصب کرده , حتى استعمار ((تونس )), ((الجزایر)) و((مغرب )) توسط ((فرانسه )) نیزبا نصب الهى بوده است .
مـن هیچ شرح وتفسیرى براى این تناقض صریح نمى یافتم که ازطرفى او فعال ما یشا است ((28)) اهـل جـهنم واهل بهشت را از قبل تعیین فرموده , ولى از طرف دیگر او به اندازه یک ذره بى مقدار هم ظلم نمى کند ((29)) واز مادر هم به فرزندش مهربانتراست ((30)).
در مقابل گروهى دیگر از اهل سنت قائل به تفویض شدند ((31)).
اما شیعیان قائل به اختیاراند, یعنى نه انسان مجبوراست ونه خداوند متعال نعوذ باللّه هیچ کاره , به دلایل زیر:.
1 ـ قـول به جبر با حکمت ارسال انبیا وامر ونهى الهى منافات دارد, یعنى اگر انسان در کارهایش مجبوراست واختیارى ندارد پس انبیا براى چه آمده اند؟.
2 ـ ایـن عـقـیـده نتیجه اش نسبت دادن ظلم به خداست که افرادى رابى اختیار مجبور به اعمال ناشایست کند وآنگاه آنهارا در جهنم عذاب نماید, وظلم هم از خدا دور است :.
(ان اللّه لا یظلم الناس شیئا ولکن الناس انفسهم یظلمون ) ((32)).
یعنى : ((خداوند هیچ ظلمى به مردم نمى کند اما مردم خود به خویشتن ظلم مى نمایند)).
3 ـ آیات الهى دلالت بر وجود اختیار در انسان دارند مثلا:.
(وقل الحق من ربکم فمن شا فلیؤمن ومن شا فلیکفر) ((33)).
یـعـنـى : ((بـگـو: حق از آن پرورگار شماست , پس هر که خواهدایمان بیاورد وهر که خواهد کافر گردد)).
4 ـ فردى از حضرت على (ع ) پرسید: آیا رفتن ما به ((شام )) قضاوقدر الهى بود؟ حضرت فرمود:.
((واى بر تو, گویا قضائى لازم وقدرى حتمى را گمان برده اى )).
اگر چنین بود ثواب وعقاب از بین مى رفت ووعد ووعید ساقطمى گشت , همانا خداوند سبحان با دادن اختیار, مردم را فرمان داد, وباقدرت بر پرهیز, آنهارا نهى فرمود, تکالیف او آسان بوده , هرگز تکلیف سنگین قرار نداده است , وطاعت کم را پاداش زیاد عطا مى فرماید.
نا فرمانى خلق نشانه مغلوب شدن او نیست , واطاعت آنان نیزعلامت اجبار واکراه الهى نمى باشد.
پـیامبران را بازیچه نفرستاد وکتاب را بیهوده بر مردم نازل نکردوآسمانها وزمین وموجودات میان آن دورا باطل نیافرید: (ذالک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار) ((34)).
((این گمان اهل کفراست که واى بر آنها از آتش )) ((35)).
در واقـع مـروج چنین فکرى ((امویان )) بودند تا خلافت خویش راقضاى الهى جلوه دهند وجلوى هرگونه مبارزه با آن را بگیرند به عنوان نمونه :.
1 ـ وقـتـى از ((عـثـمـان )) خواستند از خلافت کناره بگیرد پاسخ داد:((پیراهنى را که خدا بر من پوشاند, بیرون نمى آورم )) ((36)).
2 ((مـعـاویـه )) مـى گـفـت : ((خـداونـد ایـن حـکـومت را به من داده است هر چند شمارا خوش نیاید)) ((37)).
3 ـ ((ابـن زیـاد)) خـطـاب به ((زینب کبرى )) سلام اللّه علیها گفت :((رفتار خدا با اهل بیتت را چگونه دیدى ؟)) ((38)).
وبسیار روشن است که اگر عقیده مردم اینچنین باشد هرگز قیام واعتراضى در برابر حکومتهاى خودکامه وحتى استعمارگران نخواهندداشت .
بـا ایـن وصـف اهـل سـنـت مـى گـویـنـد کـه خداوند مردم را مخیر کردکه خودشان خلیفه اى برگزینند ((39)).
ج : نبوت
اهـل سـنـت معتقدند که پیامبران فقط در بازگو کردن کلام الهى معصوم اند ودر غیر این صورت مـانـنـد دیـگـر افراد بشر اشتباه دارند,بنابراین خطاهائى را چه در کارهاى معمولى وچه در امور شرعى به آن حضرت نسبت مى دهند ((40)) , مثلا:.
1 ـ به هنگام ورود به مدینه مردم را از گرد افشانى درخت خرمامنع کرد, در نتیجه درختها خرما ندادند, وقتى مردم شکایت نزدحضرت بردند, فرمود:.
((من هم انسانى مانند شما هستم )) ((41)).
2 ـ پـیـامـبـر(ص ) سـحـر زده شـد وچـنـدین روز را به همین حال گذراند ونمى توانست کارى کند ((42)).
3 ـ در نماز به آن حضرت فراموشى دست داد ونفهمید چندرکعت خواند ((43)).
4 ـ در ماه رمضان جنب مى شد ونماز صبحش فوت مى گشت ((44)).
5 ـ روایـت مـى کنند که روزى آن حضرت در منزل ((عایشه )) درازکشیده بود ورانش نمایان بود کـه ((ابوبکر)) بر او وارد شد واو در همان حال با وى گفتگو کرد, پس از آن ((عمر)) وارد شد ودر هـمـان حـال بـا اوسـخن گفت ولى هنگامى که ((عثمان )) اجازه ورود خواست , حضرت نشست ولباس خودرا جمع کرد, ((عایشه )) سبب این کاررا پرسید,فرمود:.
((آیا نباید خجالت بکشم از کسى که فرشتگان از او خجالت مى کشند)) ((45)).
6 ـ ((عـمر)) به پیامبر دستور مى داد که بانوانش را با حجاب کند واونمى پذیرفت , تا اینکه قرآن به تایید ((عمر))نازل شد وبه پیامبر(ص )دستور داد که همسرانش را با حجاب نماید ((46)).
7 ـ حـتـى در مـورد وحى الهى نیز نقل مى کنند که روزى آن حضرت در مسجد آیاتى را از فردى شنید وگفت :.
((خـدایـش رحـمـت کند, من را به یاد آیه هائى انداخت که آنهارا ازفلان سوره وفلان سوره حذف کرده بودم )) ((47)).
بنابراین اعتقاد, در ابلاغ وحى نیز نعوذ باللّه نمى توان به آن حضرت اعتماد کرد, واساسا هیچ دلیلى هـم بـر عـصـمـت در ابـلاغ وحـى نـدارنـد, به چه دلیل در کلماتى که به عنوان وحى مى گوید معصوم است ولى در سایر کلماتش خیر؟.
نـتـیـجه این مى شود که چون پیامبر(ص ) معصوم نیست پس کسى که به سنت او عمل مى کند از گمراهى بدور نیست , لذا در برابر سخنان پیامبر(ص ) اجتهادهاى دیگران را قرار مى دهند وبا سنت آن حـضرت مخالفت مى کنند, بر این اساس باید تنها شیعه را پیرو سنت پیامبر(ص )دانست , چرا که آن حضرت را معصوم دانسته , وتمامى فرامینش رابدون چون وچرا مى پذیرند.
آنها به عصمت پیامبران قبل از بعثت وبعد از آن معتقد هستندوبه آیات فراوانى از قرآن کریم براى این ادعایشان استدلال مى کنند, ازجمله :.
1 ـ (وما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى ) ((48)).
یعنى : ((پیامبر از روى هواى نفس سخن مى گوید, آن (سخن )نیست مگر وحى الهى )).
2 ـ (ما اتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا) ((49)).
یعنى : ((آنچه پیامبر برایتان آورده را بگیرید, وآنچه که نهیتان کرده را رها سازید)).
3 ـ (قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه ) ((50)).
یعنى : ((بگو: اگر خداى را دوست مى دارید, از من پیروى کنید تاخدا نیز شمارا دوست بدارد)).
4 ـ (اطیعوا اللّه والرسول ) ((51)).
تحلیل قضیه این است که آنها خواستند شخصیت رسول خدا(ص )را زیر سؤال ببرند, وعظمتش را تا حـد یک انسان معمولى وحتى کمتر از آن کاهش دهند, تا پوششى بر خطاهاى خلفا باشد تا این حد که در مورد پیامبر رحمت مى گویند:.
((در مـورد گـروهـى کـه شترچرانى را کشته , وشتررا دزدیدنددستور داد تا دستها وپاهایشان را قـطـع کـردنـد وبا میخهاى داغ چشمهایشان را بیرون آوردند, آنها زبان بر روى زمین مى مالیدند تامردند)) ((52)).
مقدارى تامل در این روایتها مى رساند که اینها از ساخته هاى ((امویان )) وپیروان آنهاست تا حکامى را که از قتل بى گناهان ومثله کردن آنها به بدترین شکل به صرف تهمت وحدس وگمان کوتاهى نمى کنندتبرئه نمایند ((53)) , خصوصا در نسبت دادن احادیثى که دلالت بر زیاده روى آن حضرت در امور جنسى وبى بند وبارى ولهو ولعب دارند.
اما از امام على (ع ) بشنوید که درباره پیامبر(ص ) مى فرماید:.
(( تا اینکه کرامت خداوند سبحان به محمد(ص ) رسید, اورا ازبهترین جایگاهها وعزیزترین ریشه ها بـیـرون آورد, عـتـرت او بـهـتـریـن عـتـرت وخـانـواده اش بـهترین خانواده وشجره اش بهترین شجره است ,که در حرم الهى رشد کرد وکریمانه بالا آمد, این درخت شاخه هائى طولانى ومیوه هائى بس نایاب دارد.
او امـام اهـل تـقـوا وچـشـم بـیـناى هدایت یافتگان است ,چراغى است که روشنى اش مى درخشد وستاره ایست که نورش تابناک است )) ((54)).
د : قرآن
شـیـعـه وسنى متفق القولند که قرآن کریم کلام خداست وبالاترین مرجع مسلمانان است وهرگز باطلى در آن راه ندارد وقرآن فعلى همان است که بر پیامبر نازل گشته است .
الـبـتـه از هـر دو گـروه مـعدود افرادى قائل به تحریف قرآن شده اندوروایاتى در این زمینه نقل مـى کنند ولى باید اقرار کرد که شیعیان این احادیث را قبول ندارند ولى اهل سنت مجبورند آنهارا بپذیرند چون حتى در کتابهاى صحیح ((بخارى )) وصحیح ((مسلم )) نیز آمده است که به دو نمونه اشاره مى کنیم :.
1 ((ابن عباس )) مى گوید:.
از جـمله آیات قرآن , آیه رجم است وهمچنین ما در کتاب خدامى خواندیم که : (لا ترغبوا عن ابائکم فـانـه کـفـر بـکـم ان تـرغـبـوا عـن ابـائکـم ) ویـاچنین مى خواندیم : (ان کفرا بکم ان ترغبوا عن ابائکم ) ((55)).
2 ـ ((ابو موسى اشعرى )) در جمع سیصد نفر قارى اهل ((بصره ))گفت :.
همانا سوره اى مى خواندیم که شبیه سوره برائت بود, من آن رافراموش کرده ام , فقط یک آیه از آن را از حـفـظ دارم که مى گوید: (لو کان لابن آدم وادیان من مال لابتغى وادیا ثالثا ولا یملا جوف ابن آدم الاالـتـراب )وسوره دیگرى شبیه مسبحات نیز مى خواندیم که فقط این آیه را به یاد دارم : (یا ایها الذین امنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتکتب شهادة فى اعناقکم فتسالون عنها یوم القیامة ) ((56)).
اما نه عموم مردم خواه شیعه وخواه سنى چنین اعتقادى دارندونه علماى اهل تحقیق ((57)).
الـبته در تفسیر وتاویل قرآن اختلاف هست , پشتوانه شیعه دراین موضوع ائمه اهل بیت مى باشند, در حـالـیکه مرجع اهل سنت درتفسیر, اصحاب وعلماى اسلام هستند, ولى مى گویند تاویلش را کسى جز خدا نمى داند شیعیان به آیات زیر استدلال مى کنند:.
1 ـ (فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون ) ((58)).
یعنى : ((اگر نمى دانید, از اهل ذکر بپرسید)).
2 ـ (ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا) ((59)).
یعنى : ((آنگاه ما بندگان برگزیده خویش را وارثان کتاب قراردادیم )).
3 ـ (لا یمسه الا المطهرون ) ((60)).
یعنى : ((جز پاکان کسى آن را احساس نمى کند)).
در آیه دیگر این پاکان را معرفى کرده است که :.
(انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا) ((61)).
یعنى : ((همانا خداوند اراده کرد که پلیدى وناپاکى را از شما اهل بیت بزداید وپاکتان گرداند)).
نـتـیـجـه ایـن دو آیـه ایـن اسـت کـه اهـل بیت که همان پاکانند حقیقت ودرون قرآن را احساس مى کنند ((62)).
اخـتـلاف دیگر در این است که نزد شیعه به هنگام تناقض میان قرآن وسنت , قرآن مقدم است , امام صادق (ع ) مى فرماید: پیامبر(ص )در ((منا)) براى مردم سخنرانى کرد وفرمود:.
((اى مـردم هـر چه از من به گوش شما رسید که با کتاب خداموافق است من آن را گفته ام , وهر چه از سوى من به شما رسید که باکتاب خدا موافق نیست من آن را نگفته ام )) ((63)).
امـا اهل سنت درست بر عکس عمل مى کنند یعنى سنت را برقرآن مقدم مى دارند وشاید به همین خاطر خودرا اهل سنت نامیده اند.
عـلـت آن است که اینها مى بینند کارهائى کرده اند که با قرآن مخالف است وبا آنها انس گرفته اند وحـاکـمـانـشان براى توجیه توسطجاعلین , احادیث دروغى را به پیامبر(ص ) نسبت داده اند که با قـرآن مخالفت دارد لذا گفته اند که سنت بر قرآن حاکم است , یا آن را نسخ مى کند, نظیر آیه وضو ومتعه ((64)).
هـ : سنت پیامبر(ص )
خلفاى سه گانه یعنى ((ابوبکر)) و((عمر)) و((عثمان )) از نوشتن احادیث پیامبر(ص ) جلوگیرى مـى کـردنـد وحـتى گفتگوى , آن را نیزقدغن نمودند, تا جائى که ((عمر)) از صحابه خواست که کتابهاى حدیث موجود نزد خودرا بیاورند, آنها گمان کردند که مى خواهد همه را یک جا جمع کند تا اختلافى در بین نباشد, لذا کتابهایشان را آوردند, اما اوهمه آنهارا در آتش سوزاند ((65)).
دلیلشان این بود که : ((شما از پیامبر احادیثى نقل مى کنید ودر آن اختلاف مى ورزید ومردم پس از شما اختلافشان شدیدتر خواهدشد)) ((66)).
آنگاه دستور مى دادند که به کتاب خدا یعنى قرآن مراجعه کنیدکه همان شمارا کافى است , غافل از اینکه بسیارى از مسائل در قرآن به صورت کلى آمده وبیانش بر عهده پیامبر گذاشته شده است :.
(وانزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم ) ((67)).
یعنى : ((قرآن را براى تو فرستادیم تا آن را براى مردم بیان وآشکارنمائى )).
عـلـت ایـن کار بسیار واضح است , چون نقل حدیث ازپیامبر(ص ) برابراست با نقل فضایل على (ع ) ونصوص خلافتش ,ورذایل دشمنان آن حضرت ((68)).
بـشـنـویـد: ((امـام ((نـسائى )) صاحب صحیح نسائى پس از نوشتن کتاب ((خصائص )) در فضائل عـلـى (ع ) وارد ((شام )) مى شود, مردم ((شام ))به او اعتراض مى کنند که چرا فضائل ((معاویه ))را یاد آور نشدى ؟مى گوید: هیچ فضیلتى برایش جز دعاى پیامبر(ص ) بر او که فرمود:خداوند هرگز شـکـمش را سیر نکند اطلاع ندارم , آنها خشمگین شده آنقدر با تازیانه بر زیر شکمش مى زنند تا به شهادت مى رسد)) ((69)).
وآنـگـاه کـه حـدیـث نوشته مى شود یعنى از زمان ((عمر بن عبدالعزیز)) چه تناقضات ونسبتهاى زشتى به پیامبر اکرم (ص ) داده شده که زبان از بیان آن شرم دارد.
آنـهـا بـه احادیث نقل شده در کتب صحاح خویش استناد مى کنندوهمه آنهارا معتبر مى دانند در حالى که در صحیح ((مسلم )) از آن حضرت نقل مى کنند که فرمود.
((از من چیزى ننویسید وهر کس چیزى جز قرآن نوشته است باید آن را پاک کند)) ((70)).
لذا ((عمر)) اقدام به آتش زدن احادیث حضرت کرد, مى گوئیم :.
اولا: چرا خود پیامبر(ص ) یا ((ابوبکر)) این کارا نکردند؟.
ثـانـیـا: عـلـى (ع ) در روایـات فـراوانـى که از او نقل مى کنندمى فرماید: من کتاب جامعى از املا پیامبر(ص ) دارم که تمامى احکام در آن است .
ثالثا: تمامى کتب حدیث اهل سنت را باید بى اعتبار دانست .
رابعا: ((عمر بن عبدالعزیز)) هم خلاف فرمان پیامبر(ص )مرتکب شده است .
محدثین آنها هم عدالت را در این مورد رعایت نمى کنند, چرا که از ((ابوهریرة )) یهودى که تنها سه سـال آخـر حـیـات پـیـامبر مسلمان شده هزاران حدیث نقل مى کنند که از حفظ بوده چون سواد نداشته است , امامجموع روایات خلفاى راشدین وهمسران رسول خدا(ص ) واهل بیت و یک دهم یا حـتـى یـک صدم روایات او نمى شود, در حالى که على (ع ) یکى از آنان است که از شش سالگى در خانه پیامبر(ص ) بزرگ شده وآنهمه فضایل در علوم او آورده اند ((71)).
بـا ایـن وصـف اهـل سـنت تمامى احادیث کتابهاى ((بخارى ))و((مسلم ))را صحیح مى دانند, اما شـیـعیان درباره هیچیک از کتابهاى روائى شان این سخن را نمى گویند وملاک آنها این است که اگر حدیثى مخالف قرآن بود مقبول نیست , حتى اگر سند صحیح داشته باشد.
اهـل سـنـت روش اصـحاب رسول اللّه (ص )را نیز همانند سنت آن حضرت حجت مى دانند, ودلیل مى آورند که حضرت فرمود:.
((اصحاب من مانند ستارگان هستند, به هر کدام اقتدا کنیدهدایت مى شوید)) ((72)).
((اصحاب من نگهدارنده امتم هستند)) ((73)).
امـا مـى دانـیـم که این سخن مورد پذیرش نیست , زیرا بعد ازپیامبر, اصحاب آن حضرت با یکدیگر اختلاف کردند, با هم جنگیدند,همدیگررا لعن ونفرین کردند, وبسیارى از بى گناهان را کشتند, م ى خوردند وزنا کردند ومسلما پیروى از آنان نمى تواند موجب هدایت باشد.
اصلا آیا صحیح است پیامبر(ص ) به اصحاب خود فرمان اقتدابه اصحاب بدهد؟!.
اما شیعیان بر اساس روایات فراوانى که اهل سنت نیز آنهارا نقل کرده اند, تنها راه نجات را در پیروى از ((اهل بیت )) مى دانند ((74)).
به علاوه , در سند حدیث اگر یک شیعه باشد, اهل سنت آن رانمى پذیرند, اما اگر یک ناصبى باشد آن را قبول مى کنند ((75)).
و: ثقلین
یـکى از احادیث مشهور ومعروف نزد شیعه وسنى که در بیش ازبیست کتاب خود آورده اند حدیث ((ثقلین ))است که در آن پیامبر(ص )فرمود:.
((مـن در مـیـان شـما دو چیز گرانبها مى گذارم یکى کتاب خداودیگرى خاندان وخانواده ام , تا هـنـگـامـى که به آن دو چنگ بزنید هرگزپس از من گمراه نخواهید شد, از آنها جلو نیفتید که بـیـچاره مى شوید,واز آنها عقب نیفتید که بدبخت مى گردید, وبه آنان چیزى نیاموزید که آنان از شما داناترند)) ((76)).
جالب اینجاست که در برخى از کتابها این حدیث را اینگونه تحریف کرده اند:.
((من در میان شما کتاب خدا وسنت خویش را مى گذارم )) ((77)).
اما این حدیث سند درستى ندارد.
واگـر ایـن هم درست باشد ((78))
, سنت صحیح نبوى را باید از على بن ابى طالب (ع ) گرفت , نه ((ابـو هـریـرة )) و((کـعـب الاحبار)) همچنانکه درتمسک به قرآن هم باید نزد اهل بیت (ع ) رفت , چنانکه گذشت , اما اهل سنت حتى به قرآن نیز عمل ننموده اند, چون باطن قرآن نزد اهل بیت (ع ) است وکسى که از اهل بیت (ع ) پیروى نکند از قرآن نیز پیروى نکرده است .
نتیجه این مى شود که تنها شیعیان به حدیث ثقلین عمل کرده اند ((79)).
ز: اهل بیت
برخى از اهل سنت ادعا کرده اند که منظور از اهل بیت در قرآن وحدیث همسران پیامبرند, وبرخى دیگر على وفاطمه وحسن وحسین (ع )را نیز به آنها افزوده اند.
اما اولا اکثر علماى اهل سنت که عموما بزرگان آنها هستندنظیر:((مسلم )), ((ترمذی )), ((احمد بـن حـنـبـل )), ((نسائى )), ((خوارزمى )),((فخررازى )), ((طبرى )), ((ابن اثیر)), ((سیوطى )) , ((ابـن عـربـى )) ((80)) و اعـتـراف دارنـد کـه مـنـظـور از اهـل بـیت تنها پیامبر وعلى وفاطمه وحسن وحسین (ع ) هستند وبس .
ثـانـیـا, پـیامبر اکرم (ص ) تا شش ماه بعد از نزول آیه تطهیر همواره از در خانه على (ع ) رد مى شد وخطاب به آنان آیه تطهیر را تلاوت مى فرمود ((81)).
ثـالـثـا خـطـاهـائى کـه در طـول تـاریـخ از هـمسران پیامبر رخ داده بامحتواى این آیه سازگار نیست ((82)) به خلاف اهل بیت .
مضافا به بیانات حضرت على (ع ) در نهج البلاغه ((83)) پیرامون معرفى اهل بیت ((84)).
ح : امامت وخلافت
منظور از امامت رهبرى مسلمین بعد از پیامبر(ص )است .
شیعیان معتقدند که امامت منصبى است الهى , اما اهل سنت حق انتخاب امام ورهبررا به خود مردم واگذار مى کنند.
امامت در قرآن :.
1 ـ خداوند متعال در گفتگوى خود با حضرت ابراهیم (ع )مى فرماید:.
(انى جاعلک للناس اماما قال ومن ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین ) ((85)).
یـعـنـى : ((مـن تورا پیشواى مردم قرار دادم , (ابراهیم ) گفت : ازفرزندانم (نیز), گفت : عهد من ظالمین را شامل نمى شود)).
ومـى دانـیـم کـه ((ابـوبـکـر)) و ((عمر)) و((عثمان )) بیشتر ایام عمرشان رادر شرک وبت پرستى گذرانده اند وتنها على (ع ) بود که جز خداوندمعبودى نداشت واز ظلم شرک دور بوده است .
آیاتى هم صرفا در مورد امامت على (ع ) آمده است از جمله :.
2 ـ (انـمـا ولـیـکـم اللّه ورسـولـه والـذیـن امـنـوا الـذیـن یـقیمون الصلوة ویؤتون الزک و ة وهم راکعون ) ((86)).
یـعـنـى : ((ولى وحاکم شما فقط خدا وپیامبرش وکسانى هستند که نمازرا بر پا مى دارند ودر حال رکوع انفاق مى نمایند)) ((87)).
3 ـ (یـا ایـهـا الـرسـول بـلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فمابلغت رسالته واللّه یعصمک من الناس ) ((88)).
یـعـنـى : ((اى پـیـامبر, آنچه را که از جانب پروردگارت بر تو نازل گشته ابلاغ کن که اگر انجام ندهى رسالتش را نرسانده اى , خدا تورا ازمردم نگاهدارى مى نماید)) ((89)).
4 ـ (الـیـوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لک م دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا) ((90)).
یـعنى : ((امروز اهل کفر از دین شما مایوس گشتند, پس از آنهانهراسید بلکه از من هراس داشته بـاشـیـد, امـروز دینتان را برایتان کامل کرده ام ونعمتم را بر شما تمام نموده ام وراضى گشتم که اسلام براى شمادین باشد)) ((91)).
امامت در سنت :.
پـیـامـبـر اکـرم در روز 18 ذى الـحـجـه سـال دهـم هجرت در حجة الوداع مردم را در سرزمین ((غدیرخم )) گرد آورده , پس از اقرار گرفتن ازآنها در مورد ولایت وحکومت خویش فرمود:.
((هر که من مولاى او هستم على نیز مولاى اوست )) ((92)).
وفرمود:.
((کار مرا جز من وعلى کس دیگرى نمى تواند انجام دهد)) ((93)).
((هـمـانـا ایـن (یعنى على ) برادرم , وصیم , وجانشین بعد ازمن است , پس سخن اورا گوش کنید واطاعتش نمائید)) ((94)).
((اى على , جایگاه تو نزد من چون جایگاه ((هارون )) نزد((موسى ))(ع )است )) ((95)).
در روایات زیادى پیامبر(ص ) ائمه بعد از خویش را دوازده نفرمعرفى کرده است , از جمله :.
((دین همچنان پا بر جاست تا قیامت بر پا شود, ودوازده خلیفه بر شما خلافت کنند که همه آنها از قریش هستند)) ((96)).
اهـل سـنـت در تطبیق این روایات اختلاف کرده اند, تا جائى که معاویه ویزید وبنى مروان را نیز از مصادیق آن به شمار آوردند ((97)).
امـا حـقـیـقت این است که اهل سنت تا سال 230 على (ع ) را جزوخلفاى راشدین هم نمى دانستند واورا بـر مـنـابـر لعن مى کردند, در این سال بود که ((احمد بن حنبل )) نام آن حضرت را در زمره خلفاى راشدین به حساب آورد ((98)) وگفت :.
((دربـاره بـزرگـوارى هـیـچ یک از یاران پیامبر(ص ) به اندازه على (ع ) حدیث حسن به دست ما نرسیده است )) ((99)).
اما شیعیان بر اساس روایات فراوانى که حتى اهل سنت نیز آن رانقل کرده اند, مصداقش را دوازده امام خویش مى دانند, از جمله :.
پیامبر در جواب یک یهودى که از جانشینانش سؤال کرد فرمود:.
((جـانـشـین من على , بعد حسن وحسین , بعد فرزندان حسین :على , محمد, جعفر, موسى , على , محمد, على , حسن , آنگاه محمدمهدى (عج ) مى باشند)) ((100)).
اهل سنت مى گویند:.
تصریحى درباره خلافت از جانب پیامبر(ص ) نیامده , وخلافت جز با شورا ممکن نیست , و((ابابکر)) با راى بزرگان از اصحاب به خلافت برگزیده شد ((101)).
آنـها حتى مى گویند: خلافت با زور وجنگ هم ثابت مى شودونیازى به بیعت ندارد, ((عبداللّه بن عمر)) مى گوید: ((ما همراه کسى هستیم که پیروز شود)) ((102)).
علاوه بر دلیلهائى که براى اثبات امامت وخلافت على (ع )واولاد طاهرینش آمده مى گوئیم :.
1 ـ چـرا ((ابـوبـکر)) و((عمر)) و((معاویه )) و((بنى مروان )) و((بنى عباس ))و براى خود جانشین تعیین کرده اند؟.
2 ـ آیا پیامبر(ص ) به اندازه خلیفه اول ودوم بینش نداشت وآینده نگر نبود؟.
3 ـ آیا پیامبر(ص ) که پایه گذار حکومت اسلامى بود دلش به اندازه خلفا براى اسلام نمى سوخت ؟.
4 ـ پـیـامـبـرى که هر گاه از مدینه بیرون مى رفت جانشینى براى آن تعیین مى کرد آیا به هنگام مرگش این کاررا نکرد؟ ((103)).
ط : صلوات
روایات فراوانى در کتب اهل سنت هست که مى گویند:.
وقتى آیه شریفه :.
(ان اللّه وملائکته یصلون على النبی یا ایها الذین امنوا صلوا علیه وسلمواتس لیما) ((104)).
یـعـنـى : ((هـمـانـا خداوند وملائکه اش بر پیامبر صلوات مى فرستد,اى اهل ایمان (شما هم ) بر او صلوات وسلام بفرستید)).
نازل شد, اصحاب نزد آن حضرت آمده چگونگى صلوات فرستادن بر ایشان را سؤال کردند, فرمود:.
((بـگوئید: ((اللهم صل على محمد وعلى آل محمد کما صلیت على ابراهیم وعلى آل ابراهیم انک حمید مجید)) ((105)).
بـر هـمـیـن اسـاس شیعیان همیشه در صلواتهایشان مى گویند:اللهم صل على محم د وعلى آل محمد, اما اهل سنت پس از ذکر نام پیامبرمى گویند: صلى اللّه علیه وسلم .
به علاوه :.
رسول خدا(ص ) فرمود:.
((دعا به آسمان بالا نمى رود مگر زمانى که بر محمد واهل بیتش درود بفرستند)) ((106)).
وفرمود:.
((هر کس نمازى بخواند که در آن بر من وخاندانم درود نفرستدنمازش قبول نیست )) ((107)).
امام ((شافعى )) هم به مضمون این حدیث فتوا داده است ودر شان اهل بیت این شعررا سروده است :.
کفاکم من عظیم الشان انکم ـــــ من لم یصل علیکم لاصلاة له ((108)).
یـعـنـى : ((در مـقـام ومـنـزلـت شما همین بس که هر کس بر شما درودنفرستد نمازش درست نیست )) ((109)).
رد رسول اللّه بر وهابیـت
تـردیدى نیست که قرآن , به وساطت ووسیله بین خدا وبندگانش اقرار کرده وآن را تحریم نکرده ورسول خدا(ص ) از آن منع ننموده بلکه آن را مستحب ومباح دانسته است .
قرآن , اقوال ورفتارها واقرارهاى پیامبررا الگو واسوه اى براى ماقرار داده که در زندگانى روزانه , از آن پیروى کنیم وفروغ گیریم .
خداوند مى فرماید ((وهمانا براى شما در رفتارهاى پیامبر الگویى است نیکو)) ((252)).
بـدیـنـسـان مـا با افعال واقوال رسول خدا(ص ) استدلال مى کنیم ودر این استدلال نه به کتابهاى شـیعیان مراجعه کرده ونه از تمام کتابهاى اهل سنت , بلکه تنها وتنها بسنده مى کنیم به روایتهاى بخارى در صحیحش , تا اینکه رد بر وهابیت , محکم وکوبنده باشد واگرانصاف داشته باشند, دیگر نـباید سخن بگویند وگر نه عناد وتعصب کور کورانه شان بى گمان آنان را نزد تمام مسلمین رسوا ومفتضح خواهدساخت .
حـال پـس از آنکه از طریق کتاب وسنت جایز بودن توسل ومشروعیتش را به اثبات رساندیم مساله دیـگـرى را پـى مـى گـیـریـم کـه ازنـظـر وهـابیت , خیلى زشت ومنکراست وآن : تبرک جستن ومـسـح کـشیدن براى شفا وبر آوردن حاجات است , زیرا کار به جایى رسید که حجاج بیت اللّه را به خاطر دست مالیدن به ضریح یا تبرک جستن ازحضرت مى زدند ومتهم به شرک مى ساختند.
قـطـعا رفتار صحابه , براى وهابیت حجت است زیرا آنها معتقد به عدالت همه اصحاب هستند بلکه ادعا مى کنند که بر آثار آنها, اقتداوپیروى مى نمایند وخودرا سلفى مى نامند به این معنى که پیروى ازسلف صالح کرده وتمام صحابه را صالح ونیکوکارمى دانند.
بـخارى در صحیحش از مالک بن اسماعیل از اسرائیل از عاصم از ابن سیرین نقل کرده که گفت : بـه عـبـیـده گـفـتم : ((مقدارى از موى پیامبرنزد مااست که از طریق انس یا خاندان انس , به ما رسـیـده اسـت )) گـفـت :((هـمـانـا اگـر یـک مـوى پـیامبر نزد من باشد, بهتراست از دنیا وما فیها)) ((253)).
وهمچنین بخارى از محمد بن عبدالرحیم نقل کرده که گفت :سعید بن سلیمان به ما خبر داد از عقاد از ابن عون از ابن سیرین از انس که گفت : ((وقتى رسول خدا سرش را اصلاح کرد, ابو طلحه نخستین کسى بود که چند موى سر حضرت را برداشت )) ((254)).
پـس اگر انس بن مالک , صحابى معروف , موى پیامبررا نزد خودنگهدارى مى کند وآن را به بعضى از افـراد خانواده یا یارانش هدیه مى دهد واگر آن صحابى مى گوید: یک موى پیامبر اگر نزد من بـاشـد,بـهتراست از دنیا ومافیها, به خدا این دلیل روشنى است بر اینکه اصحاب به تمام اشیایى که مـربـوط بـه پیامبر بود تبرک مى جستند واین رد بر وهابیت است که به خاطر تبرک جستن به آثار رسول خدا(ص )حجاج وزائران خانه خدارا کتک مى زنند واهانت مى کنند.
در کتاب ((ثم اهتدیت )) آن داستان جالب را نقل کردم که وقتى آن عالم شیعى , بر پادشاه سعودى احـتـجـاج کـرد وقرآنى را به او هدیه دادوپادشاه جلد قرآن را بوسید وبراى تعظیم بر صورت خود گذاشت .
آن عالم گفت : چرا جلد قرآن را مى بوسى واحترام مى کنى ؟.
شاه گفت : مگر نه گفتى که درون آن قرآن است ؟.
گفت : قرآن درون آن است ولى تو که قرآن رانبوسیدى .
شاه گفت : من وقتى جلد قرآن را بوسیدم , مقصودم داخل جلدبود که همان قرآن است .
آن عالم گفت : پس ما هم وقتى پنجره هاى ضریح پیامبر(ص )رامى بوسیم , مى دانیم که آهن است ونفع وزیانى ندارد ولى مقصود ما,درون پنجره هاى آهنى مى باشد که قبر حضرت رسول (ص )است .
تبرک جستن به آثار پیامبر پس از وفاتش
در خـلال این بحث , بیش از بیست روایت را در کتاب هاى صحاح اهل سنت یافتم که صحابه به طور کـلـى وخـلـفا خصوصا تبرک به آثار پیامبر(ص ) مى جستند ولى چنانچه وعده دادم فقط به یک یا دوروایت از بخارى بسنده مى کنم چرا که او نیز خیلى در اینگونه روایات سختگیراست .
بخارى در صحیحش بابى را به ورع پیامبر وعصایش وشمشیرش ولیوانش وانگشترش , وآنچه خلفا پس از او از آنها استفاده کردند وهمچنین از مو وکفش وظرفهاى حضرت واز آنچه اصحابش پس از وفاتش , مورد تبرک قرار مى دادند اختصاص داده است ((255)).
وهمچنین بخارى در صحیحش از زبیر نقل کرده که گفت : ((روزبدر عبیده بن سعید بن عاص را مـلاقـات کـردم کـه لـبـاس آهنین پوشیده وفقط چشمانش پیدا بود اورا ((ابوذات الکرش )) صدا مـى زدنـد گـفـت : من ابوذات الکرش هستم من هم بر او حمله اى کردم وبا یک چوبدستى که در انتهایش آهن تیزى بود در چشمش زدم واورا به قتل رساندم .
هـشـام مى گوید: زبیر گفت : پایم را بر او گذاشتم وفشار دادم تاتوانستم آن عصارا بیرون بیاورم در حـالـى که دو طرفش کج شده بودعروه گفت : آن را از رسول خدا درخواست کردم پس پیامبر آن را به او داد وقتى رسول خدا از دنیا رفت , ابوبکر آن را در خواست کرد پس آن را به ابوبکر داد وپس از ابوبکر, عمر آن را خواست به او داده شد,وپس از وفات عمر, عثمان درخواست کرد, به او داده شد وقـتـى عثمان به قتل رسید, به دست خاندان على افتاد پس عبداللّه بن الزبیر اورا درخواست کرد وبه او داده شد همراه او بود تا به قتل رسید)) ((256)).
توضیح لازم .
از ایـن روایـت بـدسـت مـى آیـد کـه خود رسول اللّه , به این عصایى که در دست زبیر بوده وبا آن قـهـرمـانـان را در جـنـگ به قتل مى رسانده ,تبرک جسته است پس او با عبیدة بن سعید بن عاص مـبـارزه کـرد درحالى که عبیده لباس رزم آهنین پوشیده بود که از دست شمشیر ونیزه در امان بـاشد, وجز چشمانش پیدا نبود ولى زبیر با آن عصا به چشمش مى زند واورا مى کشد, سپس با زور آن را از چشمان طرف بیرون مى کشد!!.
راسـتـى عـصـاى عـجیب وغریبى است ! نکند از خانواده عصاى موسى است که به دریا زد, دوازده چشمه از آن پدید آمد سبحان اللّه !.
پـس دیـگـر جـاى تعجب نیست که پیامبر(ص ) آن را از زبیر درخواست کند تا به آن تبرک جوید یا ایـنـکـه به امتش بفهماند که تبرک جستن جایز وروااست واین احتمال بسیار قوى است بویژه اگر بـدانـیم تمام خلفا پس از او, آن عصارا مى خواستند وتا آخر عمر همراهشان بود, تا اینکه سرانجام به عبداللّه بن زبیر رسید واوبه آن سزاوارتر بودچون ارث پدریش به حساب مى آمد.
بـه هـرحـال در قرآن کریم اشارات زیادى در مورد تبرک جستن به اشیایى که مربوط به پیامبران ومرسلین است , وجود دارد در قرآن آمده است ((موسى به سامرى گفت : این چه فتنه اى بود که برپا کردى ؟ سامرى گفت :من چیزى از اثر پاى رسـول حـق (جـبـرئیل )را دیدم که دیگران ندیدند, پس آن را برگرفته ودر گوساله ریختم واین هواى نفسم بود که مرا به چنین کارى واداشت )) ((257)).
شـایـد سامرى به خاطر همان چیزى که دیده بود ودیگران ندیدند, توانست از اثر قدم فرشته حق , مـعـجـزاتـى را ارائه دهـد, لـذاقـبـضـه اى از خـاک قـدم جـبـرئیل را برداشت ومى خواست با آن کـاربـنـى اسـرائیل را به عبادت گوساله بازگرداند وداستان تاکید دارد بر اظهاربرخى کرامت ها ومعجزات که بنى اسرائیل از آن پیروى کردند وبه آن مغرور شدند.
در قـرآن کـریـم اشارات دیگرى نیز براى تبرک واستشفا به آثارانبیا دیده مى شود در سوره یوسف مى خوانیم ((یـوسـف گـفت : پیراهن مرا با خود ببرید وبر صورت پدرم بیافکنید تا دگربار بینا گردد وقتى بـشـیر آمد آن پیراهن را بر صورت پدر افکند, ناگهان پدربیناییش بازگشت به آنان گفت : آیا به شما نگفتم که از خدایم چیزى را مى دانم که شما نمى دانید)) ((258)).
از ایـن آیـات بـر مى آید که حضرت یعقوب دیدگانش را از دست داده بود وحضرت یوسف از بشیر خواست که آن را بر صورت پدربیاندازد تا از کورى شفا یابد ودیدگانش روشن شود وچنین هم شد.
مـا با اینکه ایمان داریم ومعتقدیم خداى سبحان قادر بود که یعقوب را بدون نیاز به پیراهن یوسف دگـر بـار بـیـنا سازد وقادر بود که آب را بدون زدن عصاى موسى از سنگ بیرون آورد وقادر بود بـدون زدن بـعـضـى اعضاى گاوى که بنى اسرائیل مامور به ذبحش شدند به بعضى از اعضاى آن مرده , مرده را زنده کند ((259))
, ولى خداوند براى همه این کارها واسطه ووسیله قرار داد تا مردم بـفـهـمـنـد کـه وسـیله وواسطه ,سنت خدا در خلقش است وهرگز شرک به خدا نیست چنانچه وهابیت ادعا دارد.
((ایـن کـتـاب مـااسـت کـه بر شما به حق نطق مى کند وهمانا ما هر چه انجام مى دهید, بازنویس مـى کنیم پس آنان که ایمان آورده واعمال شایسته انجام دادند, پروردگار آنهارا در رحمتش وارد مـى سـازد وایـن رستگارى روشن است واما آنان که کافر شدند, آیا آیات من بر شما تلاوت نمى شد, پس چرا عصیان کردید ومستکبر شدید وگروهى جنایتکار بودید)) ((260)).
پیامبر, تبرک جستن را روا مى دانـد
کـسـى فـریب سخن برخى انکار کنندگان مبنى بر این که تبرک جستن بدعتى است که بعضى از اصـحـاب یا تابعین آن را به وجودآورده اند, نخورد زیرا اینها یا به حقایق امور نادان اند ویا به مذهب تازه ساخته شده وهابیت , تعصب دارند.
وهـمـانـا مـذهـب وهـابـیـت خـود بـدعتى است وچه بدعتى است بزرگ , این چه مذهبى است که مسلمانان را تنها با یک شبهه دروغین وباطل , متهم به شرک مى کند.
رسـول خدا(ص ) تبرک اصحابش را در موارد متعدد روا دانسته وموافقت کرده , بلکه آن را مستحب مى داند ولذا صحابه پس از آن , درتبرک جستن بر یکدیگر پیشى مى گرفتند.
بـخارى در صحیحش از آدم نقل مى کند که شعبه گفت : حکم ماراحدیث کرد به اینکه شنیدم ابا جحیفه مى گفت : ظهر روزى گرم ,پیامبر(ص ) بر ما وارد شد آب آوردند که حضرت وضو بگیرد, پس وضو گرفت ومردم زیادى آب وضویش را مى گرفتند وبه سر وصورت خود مى مالیدند.
پیامبر نماز ظهررا دو رکعت وعصررا دو رکعت خواند در حالى که جلوى روى حضرت عصایى بود ابـو موسى گوید: پیامبر درخواست کرد ظرفى از آب برایش آوردند پس دستش وصورتش را باآن آب شست ودر ظرف , آب دهان انداخت سپس به آن دو گفت ((از این آب بیاشامید وبر صورت وسینه خود بریزید)) ((261)).
بـخـارى حدیث دیگرى را در صحیحش آورده که از این حدیث ,خیلى روشن تراست بد نیست آن را نیز در خاتمه بحث بیاوریم بخارى گوید: ((ابوموسى گفت : نزد پیامبر در جعرانه (بین مکه ومدینه ) بودم , بلال همراه او بود یک نفر اعرابى بر پیامبر وارد شد.
اعرابى گفت : آیا به آنچه وعده دادى برایم وفامى کنى ؟.
حضرت فرمود آرى ! بر تو بشارت باد.
اعـرابى گفت : خیلى بشارت , بشارت کردى !! پیامبر بر ابو موسى وبلال با چهره اى خشمگین وارد شـد وگـفت : او بشارت را رد کرد پس شما آن را بگیرید گفتند: پذیرفتیم سپس دستور داد ظرف آبى بیاورند,پس دست وصورتش را با آن آب شست ودر آن ظرف آب دهان انداخت سپس فرمود: از این آب بیاشامید وبر صورت وسینه خودبریزید وبر شما بشارت باد.
آنـهـا ظـرف را گـرفتند وآن کاررا انجام دادند ام سلمه از پشت پرده صدا کرد: مقدارى هم براى مادرتان بگذارید پس آنان مقدارى از آب رابراى ام سلمه جدا کردند)) ((262)).
ایـن روایـات نـه تـنـهـا اقـرار واعتراف پیامبررا در درستى تبرک جستن در بر دارد بلکه به اثبات مى رساند که آن حضرت اصحابش رادستور مى داد از همان آبى که دست وصورتش را در آن شست وآب دهان در آن انداخت , بیاشامند وبه صورت وسینه خود بمالند وبه آنان بشارت داد که به برکت این آب , خیر زیادى نصیبشان خواهد شد.
ونـه تـنـهـا اصحاب که ام سلمه نیز با اینکه خود همسر پیامبراست ,از آنان خواست مقدارى از آب تبرک شده پیامبررا براى او جدا سازند.
وهابیت کجااست با این حقایق روشن ؟ یا اینکه بر قلبهایشان مهر زده شده است ؟!.
یک بار دیگر در برابر امام بصیرى به احترام مى ایستیم وبه اشعارش , سر تعظیم فرود مى آوریم وبه تمام مردم اعلام مى کنیم که رسول خدا(ص ) جوهر مخلوقات است وکسى به او قیاس نمى شودچرا که او سرور وسید تمام فرزندان آدم وتمام انبیا ومرسلین وبرگزیدگان خداست .
هر چه درباره صفات بشرى او گفته شود بگوینده ولى خداى متعال اورا از هر رجس وپلیدى پاک ومنزه گردانیده , وحدیث کنندگان ویژگیهایى را از آن حضرت نقل مى کنند که در هیچ کس از افراد بشرنبوده است نمونه هاى آن زیاداست از جمله هـرگـز مـگس بر روى حضرت نمى نشست قطعه ابرى همواره برحضرت سایه مى انداخت زمین , فضولات بدن اورا در خود فرو مى بردبوى خوش مشک از بدن مبارکش در هوا پراکنده مى شد.
من هرگاه چنین روایاتى را مى خوانم , ایمان واعتقاد به صحتشان دارم واز آنها چیزى مى فهمم که بـسیارى نمى فهمند ولذا هرگز اشتباه نمى دانم کسى زیادى شستشوى رسول اللّه را بیاشامد چرا که اوبشرى است غیر از سایر بشر بلکه او مانند یاقوت درخشانى است درمیان سنگها.
هـیچ کدام از ما خوشش نمى آید که از زیادى آب شستشوى دست وصورت کسى بیاشامد چه رسد که در آن مضمضه نیز کرده باشد, زیرا علاوه بر ترس ما از میکرب ها وامراضى که از کثافت وپلیدى , بـه انسان مى رسد, طبیعتا نفس ما از چنان آبى نفرت دارد بویژه اگر خود ببینیم که چه بر سرش آمده است .
واگـر ایـمان نداشتیم به اینکه رسول خدا(ص ) منزه از هر کثافت وپلیدى ومیکرب وبوى بداست وبدنش طاهر وپاک ومطهراست , آن روایات را نمى توانستیم بپذیریم .
واگر ایمان برخى اصحاب مخلص رسول اللّه به آن حقایق نبود,از یکدیگر پیشى نمى گرفتند براى آشـامـیـدن زیـادى آب وضـویـش تاجایى که سر آن به کشمکش ونزاع مى افتادند بلکه صحابه با اخلاص , ازحقایق پیامبر, چیزهایى مى دانستند که دیگران نمى دانستند ولذا نه تنهابه آب وضویش یـا آب شـسـتـشـویـش اکـتفا نمى کردند, بلکه کار دیگرى مى کردند که بر نفس بشرى , تحملش مشکل است اکنون یادآورمى شویم که چه مى کردند.
بخارى در صحیحش داستانى طولانى آورده که بخش موردنظررا از آن نقل مى کنیم : سپس عروه چـشـمـانـش دوخـتـه شـده بـود بـه اصـحاب پیامبر(ص ) ومى گفت : ((به خدا قسم پیامبر آب بـیـنـى اش رانـمى انداخت جز آنکه در کف دست یکى از افراد قرار مى گرفت , پس باآن بر صورت وبـدن خـود مـى مـالـیـد واگـر وضـو مـى گـرفـت در اسـتـفاده اززیادى آب وضویش , مرافعه مى کردند)) ((263)).
وهـمچنین بخارى از عروه از مسور ومروان نقل کرده که ((پیامبرآب بینى خودرا نمى انداخت جز آنکه در دست یکى از اصحاب قرارمى گرفت وآن را به صورت وبدنش مى مالید)) ((264)).
از ایـن روایات بر مى آید که صحابه گرامى پیامبر که درود خدا برآنان باد این کاررا نمى کردند جز آنـکـه مـى دانستند پیامبر, رضایت دارد,وسکوت آن حضرت دلیل اقرار واعترافش به کارشان بود وتـردیـدى نـیست به اینکه اصحاب , کرامات زیادى از او مى دیدند, از قبیل عافیت وسلامتى وخیر وبرکت وشفاى بیمارى ها ودرمان دردها اگر چنین نبود آب دهان وبینى پیامبررا به صورت وبدن خود نمى مالیدند.
بـراى تاکید بیشتر بر مطلب , از بخارى این روایت را نیز نقل مى کنیم : ((رسول خدا(ص ) ظهر روز گـرمـى بـه سـوى بـطـحا رفت , پس وضو گرفت ونماز ظهرش را دو رکعت ونماز عصرش را دو رکعت خواند در حالى که پیش رویش عصایى بود عون از ابى جحیفه اضافه مى کند که پشت سرش هـم مردم حرکت مى کردند پس مردم برخاستندودست پیامبررا مى گرفتند ودستهارا به صورت خـود مى مالیدند اوگوید: من نیز دست حضرت را گرفتم وبر صورتم گذاشتم , آن را از یخ سردتر واز بوى مسک خوشبوتر یافتم )) ((265)).
شیعه وسنى , آن را قبلا ندیده است مسلمانان از دوران رسول , , ((بگو ـ اى پیامبر ـ آنها.
2 ـ 3 ـ دارایـى 4 ـ ارتباطهــاى .
مشک بگوینــد,.
شکى نیست که پیامبر با دست مالیدن وبا وضو وآب دهان مبارکش بیماران را درمان مى کرد وشفا مى بخشید.
مسلم در صحیحش وبخارى در صحیحش آورده اند که سهل بن سعید گفت ((شنیدم , روز خیبر پیامبر فرمود ((فـردا پـرچم را مى دهم به دست مردى که خداوند بر دستش پیروزى مى آورد او خدا ورسولش را دوسـت مـى دارد وخدا ورسولش اورا دوست مى دارند در طول شب مردم در این اندیشه بودند که فـرداپـرچـم را به چه کسى مى سپارد فردا که شد هر کس دلش مى خواست ,خودش همان شخص بـاشـد حـضـرت فرمود: على کجااست ؟ گفته شد:على از درد چشم شکایت دارد پس پیامبر آب دهـانـش را بـر چـشـم عـلـى مـالـیـد وبـراى او دعـا کـرد, او شـفـا یـافـت , گـویا اصلا مرضى نداشته است پس پرچم را بدست او سپرد.
على عرض کرد: با آنها کار زار کنم که مانند ما شوند؟ فرمود بـه سـرعت برو تا به سرزمینشان برسى سپس آنان را به اسلام فراخوان وآنچه بر آنها واجب است , به آنان خبر ده )) ((266)).
وهـمـچـنین بخارى نقل کرده که گفت : شنیدم سائب بن یزیدرا که مى گفت : ((خاله ام مرا نزد پـیـامـبر(ص ) برد وگفت : اى رسول خدا! خواهرزاده ام به زمین خورده است ((267))
پس پیامبر دسـتـش بـر سـرم مـالـیـد وبـرایـم دعـاى بـرکـت کرد سپس وضو گرفت ومن از آب وضویش آشامیدم )) ((268)).
ونـیـز بـخارى از جابر نقل کرده که گفت : ((پیامبر(ص ) به عیادت من آمد, در حالى که از شدت بـیـمـارى (تـب ) بى هوش شده بودم پس پیامبر وضو گرفت واز آب وضویش بر من پاشید, من به هوش آمدم )) ((269)).
رسول خدا(ص ) داراى چنین مقامى نزد خداست که با آب دهانش , نابینایان را بینا مى سازد وبا آب وضـویـش مـصـروعـى کـه بـى هـوش شده است را, به هوش مى آورد وشفا مى بخشد وصحابه آب بینى اش رامى گیرند وبراى استشفا به صورت وبدن خود مى مالند در روایت آمده است که ((حذیفه بـن یـمـان کـیسه اى داشت که با آن بیماران را درمان مى کرد وهیچ مریضى نبود که کیسه را بر او بـگذارد جز اینکه درمان یافت سروصدایش زیاد شد, خبرش به پیامبر(ص ) رسید, اورا طلبیدواز او پرسید: آیا تو آشوبگرى اى حذیفه ؟.
عـرض کـرد: نـه , یا رسول اللّه ولى من یک قطعه سنگى که پاى شماروى آن گرفته بود, با خودم برداشتم وآن را در این کیسه پارچه اى گذاشتم وبا آن , بیماران را علاج مى کنم پیغمبر فرمود اگر به سنگى هم اعتقاد پیدا کنید, شمارا سودمند خواهد بود.
انگیزه نوشتن این روایات , آن نیست که به شعبده بازان ودجالان وحقه بازان ایمان بیاوریم یا اینکه از ایـمـانـمـان نـسـبـت بـه عـلـم طـب وپـزشـکى , بکاهیم , چرا که خود همواره به سخن رسول خدا(ص )استدلال مى کنیم که فرمود ((پزشکى براى خود بیابید چرا که خدا مرض را آفرید,درمانش را نیز آفرید)).
ومـعـنـاى آن روایـات ومفهومشان این نیست که مسلمانان تنها به دعا وحرز وقرآن وبرکت , براى شـفاى بیمارى ها بسنده کنند ولى غرضمان کامل کردن حجت بر وهابیت است که تمام این اموررا انـکارمى کنند وهر کس به آن معتقد باشدرا مشرک مى دانند وانگهى عذرصحابه در تبرک وتوسل جـسـتـن بـه رسـول گرامى (ص ) موجه است , چراکه با او معاشرت کردند ومعجزات وامور خارق العاده را از او دیدند که نفوسشان را پر از آرزو ومهابت کرد.
وهـمـانـا نـویسندگان کتابهاى سیر وتاریخ وآنان که براى معجزات اهمیت قائل اند, ثبت کرده اند بـراى رسـول خـدا(ص ) آنـچـه را که کتاب خدا از معجزات براى انبیا ثبت کرده است مانند درمان بـیـماران ونابینایان وکوران مادر زاد وزنده کردن مردگان وانزال مائده آسمانى وسخن گفتن با حیوانات وو وما بسنده مى کنیم به یکى دو روایت ازبخارى وبقیه را به پژوهشگران ارجاع مى دهیم که خود نوشته هاى علمارا در این زمینه مطالعه کنند.
قتاده از انس نقل مى کند که گفت ((رسـول خـدا(ص ) در یـک فلات بى آبى بود, که ظرفى آوردندحضرت دست خودرا در آن ظرف گـذاشـت , ناگهان آب از میان انگشتانش جوشید وهمه قوم از آن آب وضو ساختند قتاده گفت : به انس گفتم : چند نفر بودید؟ گفت : حدود سیصد نفر)) ((270)).
جابر بن عبداللّه گوید: ((روز حدیبیه مردم تشنه شدند ظرف آبى کنار پیامبر(ص ) بود پس پیامبر وضـو گـرفـت , مردم وحشت زده متوجه حضرت شدند فرمود: شمارا چه شده است ؟ گفتند: آبى براى وضوساختن یا آشامیدن جز این آب نداریم حضرت دستش را در ظرف گذاشت , ناگهان آب از میان انگشتانش همچون چشمه , جوشیدن گرفت , پس ما هم آشامیدیم وهم وضو گرفتیم .
پرسیدم : چند نفر بودید؟ گفت : ما هزار وپانصد نفر بودیم ولى اگر صد هزار نفر هم بودیم , آن آب کافى بود)) ((271)).
علقمه از عبداللّه نقل مى کند که گفت : ((با رسول خدا(ص ) درسفر بودیم آب کم شد فرمود انـدکـى آب بـیـاوریـد ظـرف آبى را آوردند که کمى آب در آن بود حضرت دستش را در آن ظرف گذاشت وفرمود: بشتابید به سوى آب پاک ومبارک وهمانا برکت از خدااست من آب را دیدم که از میان انگشتانش جوشید وبه تحقیق که ما صداى تسبیح غذاى پیامبررا مى شنیدیم )) ((272)).
ریشه هاى تاریخى وهـابیـت
اگـر بـه تـاریـخـمان باز گردیم ورویدادهاى دردناکش را ورق بزنیم , بعضى از این رویدادها مارا مـتـوقف مى سازد تا به ما بفهماندوهابیت این قرن , که آن را شناختیم , ریشه هایى تاریخى دارد که گـاهـى ظاهر وگاهى پنهان مى شده , گاهى با جرات ظاهر مى شده وگاهى ازروى تقیه وترس مـخـفـى مـى گـشـته تا آنکه اسلام به این روز وروزگارافتاد واستعمار این اندیشه نوین را تغذیه وتقویت مى نماید.
انـگـیـزه وهـدف آن اسـت کـه آن هـاله مقدسى که گرداگرد وجود پاک پیامبراست وآن احترام وتـقـدیرى که مسلمانان از حضرتش دارند,شکسته وبى رنگ شود استعمار, مى داند مسلمانان دو شـئ مـقـدس دارند: قرآن وسنت واین دو, مصدر اساسى شریعت اسلام است که ازسوى آنان مورد هجوم قرار گرفته است .
وهـمـانـا شناختند که هیچ باطلى به کتاب خداراه ندارد وخداى متعال خود متعهد به نگهداریش شده , واما سنت پیامبر در معرض طعن ووضع قرار دارد واز اولین روزى که رسول خدا(ص ) از دنیا رحلت کرد, اختلاف در سنت پدید آمد.
ولـى آنها فهمیدند که علماى امت , براى نگهداى سنت , آنچه راکه صحتش ثابت شده , جمع آورى کردند وقوانینى براى آن وضع کردند که آن را از زیادى ونقصان باز مى دارد.
بـدینسان به یک حیله شیطانى دست زدند تا به وسیله آن , امورروحانى ومعنوى که عامل حرکت ونـشـاط در مـیان مسلمانان است , ازبین برود وهرگاه مسلمانان از مسائل روحانى ومعنوى , جدا شدند, به مادیت الحادى نزدیک مى شوند وکم کم چون کف روى سیل از میان برداشته مى شوند.
در ایـن مـیـان , دنـبـال مـسـلـمانى گشتند که در پى کسب شخصیت وریاست باشد, محمد بن عـبـدالـوهاب را شخصى مناسب یافتند ودر اواز روح خود دمیدند واورا قانع ساختند که دانشمند دوران خـویـش است وآنقدر از ذکاوت وهوش برخورداراست که خلفاى راشدین هم چنان نبوده اند واجـتـهـادهاى خلفارا در مخالفت نصوص صریح کتاب وسنت به او نشان دادند, خصوصا مخالفت عـمر بن خطاب با رسول خدا(ص )در ایام حیاتش واورا قانع ساختند که محمد بشراست ومعصوم نیست ودر موارد گوناگونى اشتباه کرده که مردم اشتباهاتش را اصلاح کرده اندواین دلیل ضعف شخصیتش است .
سپس اورا براى حکومت وتسلط بر جزیرة العرب به طمع انداختند واورا امیدوار به حکومت کردن بر جهان عرب وسپس جهان اسلام نمودند.
وهابیت بر این مفاهیم استوار گشت وهمواره تلاش مى کندشخصیت رسول خدا(ص )را بى ارزش کـنـد واهـمـیـتـش را کـم نـمـایـد تـاآنـجـا که علمایشان به صراحت مى گویند: آن مرد مرد!! وبزرگشان (محمد بن عبدالوهاب ) گفت : ((محمد مردارى پوسیده است , نه زیانى دارد ونه نفعى واین عصاى من از او بهتر وبرتراست زیرا هم فایده مى رساند وهم زیان ))!!!.
عبارتهایى شبیه این در زمان حجاج بن یوسف ثقفى هم گفته مى شد, همو گفته است : ((خاک بر سـرشـان ! ایـنـهـا طـواف مـى کنند بر گردمردارى پوسیده واگر طواف مى کردند برگرد کاخ امیرالمؤمنین عبدالملک بن مروان , براى آنان بهتر بود))!!!.
در حـقیقت آن چه که حجاج وبنى امیه تبهکاررا جرات اهانت به مقام شامخ پیامبر(ص ) داده بود, سـخـن عـمـر بـن خطاب بود که درحضور پیامبر گفت : ((این مرد هذیان مى گوید! کتاب خدا مارابس است ))!!! ((273)).
ودر این سخن , تمام معانى اى که وهابیت مى خواهد به زور وارداذهان مردم بکند, وجود دارد چرا کـه مى گویند نقش محمد تمام شدوچیزى جز تاریخى از او نمانده است وهر که به او توسل جوید گویااورا پرستیده ودر خدایى خدا شریک قرار داده است .
وایـن نـیـز انـدیشه تازه اى نیست بلکه ریشه هاى تاریخى داردوهمانا ابوبکر بدان اعتراف کرد وبه صـراحـت اعلام کرد هنگامى که درمیان مردم فریاد زد: ((اى مردم ! هر کس محمدرا مى پرستید, بداند که محمد مرده است وهر که خدارا مى پرستد, خدا زنده است ونمى میرد))!! ((274)).
چـه داعـى وانـگـیـزه اى بـراى این سخن وجود دارد, در حالى که اوقطع دارد احدى از مسلمین محمد(ص )را نمى پرستد نکند ابوبکر فکرمى کرده که برخى مسلمانان پیغمبررا حقیقتا مى پرستند اگـر چنین بوده پس چرا محمد(ص ) بر آن سکوت کرده بود وآنان را نهى نمى کرد بلکه چرا آنان را به قتل نمى رساند؟!.
بـه هـرحـال من شخصا معتقدم به اینکه آنان همان اندیشه وباورى داشتند که اکنون نزد وهابیت پـدیـد آمـده است , یعنى واقعا نمى توانستندببینند مردم پیامبر(ص )را مورد تقدیس قرار مى دهند وبـى گمان خشمگین مى شدند وقتى مى دیدند مردم بر یکدیگر سبقت مى گرفتندکه زیادى آب وضـوى پیامبررا به خود بمالند وبه آن متبرک شوند وبه محبتش ومحبت اهل بیتش , تقرب الى اللّه جـویـنـد وبـه خـدا نـزدیـک شـونـدتـمـام این رفتارها, قریش را به عکس العمل وا داشت ولذا با شخص حضرت محمد(ص ) دشمنى داشتند هر چند هیچ گناهى را مرتکب نشده بود.
وهـمـانا رهبر قریش معاویة بن ابوسفیان از این کینه درونى پرده برداشت هنگامى که مغیره به او گـفت : اى امیرالمؤمنین !! چه خوب بودکه به خویشاوندانت از بنى هاشم لطف ومهربانى کنى , به خدا چیزى نزد آنها نمانده که از آن بترسى وشاید این کار تو, برایت سودمند باشد.
مـعاویه گفت : ((برادر یتم (ابوبکر) حکومت کرد اما همینکه مرد,نامش نیز مرد, جز اینکه گاهى کـسـى بگوید: ابوبکر! وبرادر عدى (عمر)حکومت کرد ودر مدت ده سال با خودخواهى وقدرت بر مـردم مـسـلـطبود ولى وقتى از دنیا رفت , نامش نیز هلاک شد جز اینکه گاهى کسى یادش کند وبـگـویـد: عمر! وعثمان نیز حکومت کرد وآنچه مى خواست انجام داد ولى تا هلاک شد, نامش نیز هـلاک شـد, وهیچ کس نمانده است جز ابن ابى کبشه (مقصودش حضرت رسول است ) که هر روز پـنـج بارنامش را یاد مى کنند ومى گویند ((اشهد ان محمدا رسول اللّه ))! چه یادى است که پس از این بخواهد بماند ـ مادرت به عزایت بنشیند به خدا قسم نامش را دفن خواهم کرد وبه خاک خواهم سپرد))!!! ((275)).
ایـن هـمـان وهـابیت است در بهترین شکلش وفصیح ترین عبارتهایش دیروز نقشه اش کشیده شد وامروز ودر آینده , این نقشه رامى خواهند به مرحله اجرا گذارند.
((مـى خـواهـند با دهان خود نور خدارا خاموش کنند ولى خدا نورش را به کمال مى رساند هر چند کافران را خوش نیاید ((276)).
یکى از بدعتهایى که در این زمان رایج شده , تحریم زیارت قبوربراى زنان است .
زن مـسـلمان هنگامى که به حج خانه خدا مى رود, به او اجازه زیارت قبور بقیع وقبر شهداى احد ومقابر دیگررانمى دهند.
وهابیت آن را تحریم کرده وهمچنان تحریم مى کند وهیچ دلیلى جز تعصب ندارد.
ایـن مـسلم است که در صحیحش در باب جنائز نقل مى کند که عائشه از رسول خدا پرسید: ((زن اگر به زیارت قبور بیاید چه گوید؟حضرت به او فرمود ((بـگـو: سـلام بر شما اى قومى که آرام در خانه تان آرمیده اید شما پیش از ما رفتید وما به خواست خدا به شما ملحق مى شویم خداوند گذشتگان وآنان که پس ازاین مى آیندرا بیامرزد)) ((277)).
وهمچنین بخارى در صحیحش از انس بن مالک نقل کرده که گفت : پیامبر بر زنى گذر کرد که نزد قبرى مى گریست فرمود: تقواى الهى را پیشه کن وبردبار باش .
آن زن گفت : از من دور شو, تو به مصیبت من گرفتار نشده اى واورا نمى شناسى .
به آن زن گفته شد: این پیامبر(ص ) بود آن زن به خانه پیامبر(ص )آمد وعرض کرد: تورا نشناختم (ببخشید) فرمود ((صبر براى اولین صدمه ومصیبت است )) ((278)).
احـادیث در این زمینه بسیار زیاداست وکتب صحاح اهل سنت وهمچنین کتابهاى شیعه مالامال از آن اسـت ولـى وهـابـیـت آن را انـکـارمـى کـنـد وارزشى برایش قائل نیست وقتى با برخى از آنان احتجاج مى کردم وبا این احادیث استدلال مى نمودم به من مى گفتند: این روایات نسخ شده است .
گفتم : به عکس , تحریم , منسوخ است زیرا رسول خدا فرمود ((قبلا شمارا از زیارت قبور نهى مى کردم , اما الان مى گویم زیارت کنید چرا که شمارا به یاد مرگ مى اندازد)).
گفت : این حدیث مخصوص مردان است نه زنان .
گفتم : در تاریخ ثابت شده ومحققین اهل سنت نیز آورده اند که فاطمه زهرا سلام اللّه علیها هر روز به زیارت قبر پدرش مى رفت وگریه مى کرد ومى فرمود ((پدرم , بر من مصائبى نازل شد که اگر بر روزها نازل مى شد مبدل به شب مى شدند)) ((279)).
ومعروف است که على خانه اى را براى او ساخت که نامش ((بیت الاحزان )) بود واو بیشتر اوقاتش را در بقیع مى گذراند ((280)).
گفت : اگر فرض کنیم این روایت درست است , پس مخصوص فاطمه است !.
آرى ! ایـن تعصب کورکورانه است وگرنه چگونه مسلمانى تصور مى کند که خدا ورسولش , زن را از اینکه به زیارت قبر پدر,برادر, فرزند, مادر ویا شوهرش برود وبر آنها ترحم کند وطلب آمرزش نماید واشـک رحـمـت بـر آنـان سرازیر کند وخود به یاد مرگ وآخرت افتد, چنانکه مرد باید به یاد مرگ وآخرت افتد منع کند.
ایـن ظـلم آشکاراست نسبت به زن بیچاره مسلمان وهرگزخداوند ورسولش از آن راضى نیستند وهیچ خردمندى آن را نمى پذیرد.
اهل بیت و مسلمانان امروزى
در ایـن زمـان , کـار وتلاش , تمام وقت انسان راگرفته وجز ساعاتى محدود اورا آزاد نگذاشته است وچـنانکه قبلا یاد آور شدیم در زمان رسالت پیامبر(ص ) وآغاز اسلام , تنها سه شغل براى مسلمانان وجـودداشـت : زراعـت , تجارت وصنعت واین سه شغل , اورا آزادى مطلقى داده بود که عبادتهاى خودرا در اوقاتش به راحتى انجام دهد.
پـس اگـر در هـنـگـام کار, وقت نماز مى رسید, دست از کار مى کشیدوبا نفسى مطمئن به نماز مى ایستاد.
امـا امـروز که حکومت , عموم مردم را به کار واداشته وبرایشان دربرابر ساعتهایى مشخص حقوقى مشخص کرده ,معمولا در وقت کار,اجازه انجام نماز به آنان داده نشده است .
بـنـابـرایـن , شاگرد, معلم , مدیر, پزشک , پرستار, کارگر, پلیس وکارمندان شرکت ها وکارخانه ها ومعادن ونگهبانان مرزها وکارمندان فرودگاه ها ومراقبین پست وتلفن وحسابداران ودیگران همه اینهاآزادى انجام فریضه نماز در پنج وقت آن را ندارند.
چـون خود من معلم بودم به آن مشکل گرفتار شدم وخیلى نگران وناراحت مى شدم که نمى توانم در وقـت نـمـاز, آن را انـجام دهم ,لذا معمولا نماز ظهر, عصر ومغرب از من فوت مى شد بویژه در فـصـل زمـسـتـان , لـذا گاهى چهار وقت نمازرا, شب انجام مى دادم , وشاید هم خسته به خانه باز مى گشتم وتوان نماز خواندن را نداشتم یا با سختى آن را انجام مى دادم .
بـعـدا متوجه شدم که بسیارى از مسلمانان به همین خاطر نمازرارها مى کنند, ولى در یک تزلزل روانى بسر مى برند وآرزو دارند,فرصت انجام فریضه را داشته باشند.
بـه هـمـیـن خـاطـر نیز نزد برخى از افراد نفرتى پیش مى آمد زیرانمازرا کابوسى تلقى کردند که آسـایـشـشـان را بـه هـم مـى زنـد, ولـذا اسـلام رامورد انتقاد قرار دادند که دین خستگى , مشقت ودشـوارى است از آن سوى دین مسیحیت تبلیغ کرد که پیروانش را به مشقت نمى اندازد وتنهایک روز در هفته (روز یکشنبه )را روز نماز وعبادت قرار داده است وآن روز هم روز کار نیست .
وچقدر مبشرین مسیحى بر این نقطه حساس , نزد جوانان , تکیه کردند وادعا نمودند که دینشان با تمدن هم آهنگ وبراى همه دوران ها,قابل اجرااست نماز یک روز در هفته وروزه سه روز در طول سال آن هم فقط از گوشت (خوددارى از غذاهاى گوشتى ), پس آن دین محبت وصلح وصفااست !.
وچقدر این تبلیغات , جوانان مسلمان را به آنان نزدیک کرد, چراکه در کودکى گرفتار فشار پدران بـراى اداى نـماز ووضو شده بودند تاجایى که گاهى آنان را به ترس ووحشت انداخته ومتنفرشان ساخته بودند.
بـرخـى از پدران بویژه بى سوادان مى خواهند که دخترانشان مانند((رابعة العدویه )) ویا پسرانشان مانند (( احمد البدوى )) باشند, از این روى قبل از اذان فجر آنان را بیدار مى کنند وبه خاطر نماز به زحـمـت ومـشقت مى اندازند وصبح وشب مراقب حالشان هستند وسر هر کوچک وبزرگى , آنان را درمنگنه قرار داده وسخت حسابرسى مى نمایند.
گـاهـى بـه خاطر یک فراموشى یا اشتباهى آنان را مى زنند وآنقدرفشار بر آنها مى آورند که خسته مـى شوند واز دین متنفر مى گردند درحالى که هنوز مکلف نشده اند وبه حد بلوغ نرسیده اند من نـمـى گـویم جز چیزى را که خود دیده ام چه بسا کودکانى از خویشانم را دیدم که تحت فشار نماز مى خواندند.
وهـنـگـامى که نفوذ پدر ومادر کاسته مى شد واز سیطره خانواده خارج مى شدند, نمازرا بکلى رها مى نمودند.
چـنـدیـن بـار تلاش کردم برخى از پدران را (از خویشاوندانم ) قانع کنم که به خاطر نماز خواندن بچه هارا نزنند وآنهارا به زور وادار به نمازخواندن نکنند بلکه باید با محبت ومهربانى با آنها برخورد کنند تا نمازدر نظرشان دوست داشتنى شود نه کابوس .
ولى هر بار, با این سخن بر خورد مى کردم که مى گفتند پیامبرفرموده ((پس از هفت سالگى یا ده سالگى (با اختلاف روایات )بچه هایتان را به خاطر نماز بزنید)).
بـدیـنـسـان جـوانـان مسلمانان هر چند پیروى از مبشرین مسیحیت ننمودند, نمازرا ضایع کردند ودینشان را رها کردند بگذریم ازتلویزیون وبازیهایى که انسان را از ذکر خدا باز مى دارد.
حل مشکل در مکتب اهل بیت
هـر کـه مـکـتـب اهـل بـیت را در پرورش اسلامى دنبال کند, راه حلهایى مى یابد که خداوند براى بـنـدگانش تشریع کرده تا دین را براى آنان آسان سازد واحکام را در دسترس کوچک وبزرگ قرار دهد.
خداوند مى فرماید ((وخداوند بر شما مشقتى در دین قرار نداده است )) ((281)).
((خداوند آسانى را براى شما مى خواهد نه زحمت وشدت )) ((282)).
((خدا هر کس را به اندازه توانش تکلیف مى کند)) ((283)).
رفع حرج .
رفـع حرج یعنى برداشتن سختى وفشار, این یکى از قواعد کلى دین اسلام است که هر حرجى وهر شـدتى برداشته شده وهر زحمتى ممنوع است اگر امر چنین باشد پس این همه سخت گیرى که در کتابهاى فقهى یافت مى شود براى چیست ؟.
اگـر مـسـلـمـان برخى از ابواب وضو یا غسل را (نزد اهل سنت )مطالعه کند خیال مى کند یسر تا انـدازه اى مبدل به سختى شده وبه انسان بیشتر از توانش , تکلیف شده است مثلا نوشته اند که اگر دست انسان به آلتش بخورد, پس از غسل , غسلش باطل است وباید آن را اعاده کند.
در مـکـتـب اهـل بـیـت روایـتى از جدشان حضرت رسول (ص ) نقل کرده اند که : ((وضو دو غسل (شستن )است ودو مسح شستن صورت ودو دست ومسح سر ودو پا)).
چنانکه گذشت خداوند مسلمانان را تکلیف کرده که پیش ازنماز, وضو بگیرند.
خداوند متعال مى فرماید ((اى مؤمنان اگر براى نماز برخاستید, پس صورت ودو دست خودرا تاآرنج بشویید وسرها وپاهاى خودرا تا بر آمدگى پا مسح کنید)) ((284)).
بنابراین وضو عبارت است از: شستن صورت ودو دست ومسح سر ودو پا.
وچـنانکه مى بینیم خیلى آسان است وهیچ مشقتى در آن نیست واگر مسلمان مقیم یا مسافر بوده در فـرودگـاه یـا در ایستگاه قطاریا در خانه بود, این وضو هرگز برایش مشکلى نمى آفریند شیر آب رابـاز مـى کند, صورت ودو دستش را مى شوید شیررا مى بندد سپس سرودو پایش را با رطوبت بـاقـى مـانـده دسـتش مسح مى کشد وحتى مى تواندکفشش را تا جایگاه نماز بیرون نیاورد (اگر نزدیک باشد) پس آنجاکفشش را بیرون آورد وهمان جا مسح بکشد.
اما وضو طبق فقه اهل سنت خیلى سخت است : شستن سه بار دودست را تا مچ سه بار مضمضه سه بـار اسـتـنـشـاق سـه بـار شـسـتـن صـورت سـه بـار شستن دست راست سپس دست چپ مسح تمامى سرمسح دو گوش سه بار شستن پاى راست سپس پاى چپ .
در چـنـیـن وضویى , بویژه براى جوانان ودر حال سفر, وبراى شستن پاها, آن هم در فصل زمستان مشقت زیادى نهفته است تازه پس از وضو بخاطر پوشیدن جوراب باید پایش را هم خشک کند.
امـا در مکتب اهل بیت که راى واجتهاد در برابر نص قرارنمى گیرد طبق قرآن وسنت پاک پیامبر عـمل مى شود, وضویى که آنان انجام مى دهند هم قرآن بر مسلمانان واجب گردانیده وهم پیامبر وائمه اطهار سلام اللّه علیهم اینچنین وضو مى گرفتند.
خـدا رحـمت کند عبداللّه بن عباس را که همواره تکرار مى کرد:((در کتاب خدا جز دو شستن ودو مسح نمى یابم ولى شما فقطمى خواهید پیروى از سنت حجاج کنید)) ((285)).
پـس امـروز بـر مـسـلمانان خصوصا جوانان فهمیده واجب است که به روح با آسانى وسهولتش باز گردند تا مردم را به دین ترغیب وتشویق کنند چقدر پیامبر(ص ) در میان مسلمین فریاد زد که به این قاعده عمل کنند ((آسان بگیرید سخت نگیرید ومردم را متنفرنسازید)) ((286)).
((بر خودتان سخت نگیرید تا خدا بر شما سخت نگیردچنانچه با بنى اسرائیل رفتار کرد)) ((287)).
ایـن تـجـربه معمولا به پیروزى مى رسد چه بسا جوانانى که به خاطر وضو از نماز گریزان بودند یا نمازرا با تیمم مى خواندند, از ترس اینکه آب براى پایش ضرر داشته باشد ((288))
ولى با وضو طبق روش اهل بیت , آرامش خاطر پیدا کردند وراحت شدند.
در مـکـتب اهل بیت نمازرا به جاى پنج وقت در سه وقت اقامه مى کنند یعنى نماز ظهر وعصررا با هـم ومـغـرب وعـشـارا بـا هـم جـمع مى کنند یک وقت را براى نماز صبح ویک وقت را براى نماز ظهروعصر ویک وقت را براى نماز مغرب وعشا مى گذارند.
در کـتـابـمـان ((همراه با راستگویان )) بخش ویژه اى براى استدلال بر مشروعیت این سه وقت , از قرآن کریم وسنت پاک پیامبر, اختصاص دادیم نمى خواهیم مطلب را طولانى کنیم وآنچه قبلا نقل کردیم , تکرارنماییم دوستان پژوهشگر مى توانند به آن رجوع کنند.
ولى در اینجا مى خواهیم , حکمت خداى متعال را در جمع بین اوقات به این کیفیت , توضیح دهیم وچـنـانـچـه قـبلا یادآور شدیم , بیشترکارمندان ـ که سه چهارم جامعه را تشکیل مى دهند ـ نماز نـمـى خـوانـند یااینکه با تنبلى وبى حالى آن را انجام مى دهند ویا با مشقت وسختى مى خوانند زیرا فهمیده اند که شرعا نمى توانند کم کارى کنند ودر وقت کارى که در مقابل آن حقوق مى گیرند, نماز بخوانند البته ما با آنان که درمساجد فریاد مى زنند واز مردم مى خواهند, وقت نماز, کاررا رها کـنـند,هر چند نتیجه اش اخراج از کار باشد زیرا خداونداست که روزى مى دهد نه صاحب کارخانه ومدیر اداره !!, بحثى نداریم .
عـجـیـب اینجااست کسانى که داراى چنین ایده اى هستند,خودشان در همین موضوع به تناقض مى افتند من از یکى از همان کسان شنیدم که عمر بن خطاب را ستایش مى کرد مى گفت : جناب عمر واردمسجد شد, شخصى را دید که قبل از آمدن مردم به مسجد نمازمى خواند, بار دیگر آمد باز دیـد هـمـان آدم نـمـاز مى خواند در بار سوم پرسید: چه کسى خرج زندگى روزانه تورا مى دهد؟ گفت : برادرم مرااطعام مى کند ولباس مى پوشاند عمر به او گفت : از مسجد خارج شوزیرا برادرت از تو بهتراست , از آسمان که زروسیم نمى بارد.
اورا کنارى بردم وبه او گفتم : مگر یکماه پیش نگفتى خداوندبندگانش را روزى مى دهد وبر شما لازم اسـت کـه وقـت نماز از سرکارخارج شوید؟ با یک پوزخند به من نگریست وگفت : هر مقامى , سخنى دارد سخن اولم از قران بود وسخن دوم از سیدنا عمر الفاروق وهر دوسخن , حق است !!.
گفتم : خدا جزاى خیرت دهد! خیلى از شما استفاده کردم !!!.
بـاز مـى گـردیـم به حکمت خداى متعال در جمع بین دو نمازومى گوییم : خداوند, خالق زمین وزمان است واز گذشته وآینده وحال خبر دارد وعلمش احاطه بر همه چیز دارد.
خـداونـد مـى دانـسـت کـه در روزگـارى مـردم وظایفى را به عهده مى گیرند که آزادیشان کم واوقـاتشان محدوداست واز اینکه محمد(ص ), خاتم الانبیااست وشریعتش تا روز قیامت باقى است , وازاینکه حکمت خداوند اقتضاى تخفیف وبرداشتن سختى وحرج ازمردم متعهد به دین را دارد, لذا به پیامبرش سفارش کرد که نماز ظهروعصررا ومغرب وعشارا با هم بخواند واین روش را به امتش بیاموزدتا حرج وسختى را از آنان بر دارد.
پیامبر(ص ) به این دستور, عمل کرد وچندین بار در مدینه منوره به این روش نماز خواند وهنگامى که از او سؤال شد, فرمود ((مى خواهم بر امتم سخت نگیرم )) ((289)).
در صـحـیـح بخارى آمده که ابن عباس گفت : ((پیامبر(ص ) درمدینه نماز هفت رکعتى وهشت رکعتى خواند, ظهر وعصر وهمچنین مغرب وعشا)) ((290)).
ایـن است حکمت خداى متعال واین است نماز رسول خدا(ص ) که به امر پروردگارش چنین نماز مى خواند تا بر امتش فشارنیاورد وسخت نگیرد.
چـرا مـا از ایـن روش سـربـاز مى زنیم با اینکه سهل وآسان است وبراى همه مردم وتمام کارمندان وکـارگـران ودانـش جـویان وارتشیان ,سازگار وامکان پذیراست وکارى نیست که از این وقت ها فراتر باشدودیگر جاى بهانه اى براى هیچ مسلمان نمى ماند.
مـعروف است که ساعات کار در جهان , هشت ساعت است در دووقت : از 8 صبح تا وسط روز سپس دو ساعت براى استراحت ووقت دوم از ساعت 2 بعداز ظهر تا ساعت 6 عصر.
در ایـن وضـعیت , مسلمان مى تواند نماز ظهر وعصررا در وقت استراحت وقبل از بازگشت به کار بـخـوانـد وبدینسان نماز ظهر وعصررادر وقت صحیحش خوانده وسپس با خیال راحت به کار باز مى گردد.
وامـا اگـر کار, در طول روز مستمر وپیوسته باشد چنانچه درمعادن ومراکز مشابه اتفاق مى افتد, پس قانون کار, هفت ساعت پیوسته را براى کار در نظر مى گیرد که نیم ساعت براى استراحت در بردارد شرکت طورى تنظیم مى کند که کارگران را به سه بخش تقسیم مى کند 1 ـ گروهى که از ساعت هفت صبح تا دو بعد از ظهر کار مى کنند.
2 ـ گروهى که از ساعت 2 بعداز ظهر تا ساعت 9 شب کار مى کنند.
3 ـ گروهى که از ساعت 9 شب تا ساعت 4 صبح کار مى کنند.
با این حکمت الهى براى اوقات نماز, تمام این گروه ها مى توانندنمازشان را در وقت بخوانند, بدون هیچ مشقت وسختى ودیگر هیچ کس نمى تواند ادعا کند که وقت براى خواندن نماز ندارد یا اینکه وقت نماز مى گذرد ونمى تواند نمازش را ادا کند.
وبـدیـنـسـان در خواندن نماز از قرآن وسنت پیروى مى کنیم زیرابر مؤمنین نوشته شده است که نـمـازرا در وقـتش بخوانند ودر همان حال , سختى ومشقت را از خود ودیگران بر مى داریم وشاید بـسـیـارى ازجوانان که نمازرا رها کرده اند, به آغوش نماز باز گردند اگر بدانند خداآن را تشریع کرده ورسول خدا واهل بیتش (ع ), آن را انجام داده اند.
این است زکات
مـکـتـب اهل بیت با دیگر مذاهب اسلامى در مورد زکات , فرق دارد, زیرا آن مذاهب زکات را واجب مى دانند وخمس را فقط در غنایم جنگى مى دانند.
اما اهل بیت زکات وخمس را هر دو واجب مى دانند انسان بایدخمس ارباح ومکاسب خودرا هر ساله بپردازد واما زکات , وجوبش درموارد ذیل است 1 ـ نقدین : (طلا ونقره ).
2 ـ انعام اربعه : (شتر, گاو, بز وگوسفند).
3 ـ غلات اربعه : (گندم , جو, خرما وکشمش ).
اگـر در ایـن موارد بنگریم , مى بینیم براى ساختن یک جامعه اسلامى تکامل یافته که باید با زمان پـیـشـرفـت کـنـد وفـقـر وبـیـچـارگى را ازپیروانش بزداید وامنیت ومعاش را براى آنان فراهم سـازدوبیمارستان ها ودانشگاه ها وراه هارا بسازد ومسکن مناسب وزندگى راحتى را تضمین نماید وبـیـکـاران وزمـینگیران ومستمندان را از زندگى بهره مند سازد, کافى نیست وتمام این نیازهارا مرتفع نمى سازد.
وانـگـهـى چنانچه آشکاراست ثروتمندان حداکثر 20% ملت راتشکیل مى دهند و50% مردم متوسط الـحال هستند در حالى که 30%فقیر وبیچاره ومستمندند که مستحق کمک ومساعدت مى باشند پس اگر زکات را در موارد مذکور که رسول اکرم (ص ) تعیین فرموده باقیمت مشخص یعنى 5/2% به حساب آوریم قطعا نیازهارا بر طرف نمى سازد.
آن کـس کـه هـزاران درخـت زیـتون دارد مى گوید: زکات بر من واجب نیست چون پیامبر آن را یادآورى نکرده وهمچنین آنان که برنج وحبوبات دیگررا مى کارند یا صدها تن ماهى را از دریا صید مـى کـنـنـد,هـمـه آن هـا مشمول زکات نیستند تازه بفرض اینکه اینان نیز قانع شوندکه زکات را بپردازند, بیش از 5/2% نمى دهند واین ارزشى ندارد.
اما در رابطه با خمس که خداوند بر مسلمانان فرض وواجب گردانیده وفرموده ((بـدانـیـد که هر چه به شما غنیمت وفایده برسد, پس یک پنجم (خمس ) آن براى خدا ورسولش وخویشان وایتام وبیچارگان وابن السبیل , مى باشد)) ((291)).
در کـتـاب ((همراه با راستگویان )) به تفصیل بحث کرده ایم , پس هرکه خواست بدانجا رجوع کند وهمانا ما نمى خواهیم مردم را به تاویل امویان بر این آیه وتعطیل حکمش وتعیین آن فقط در غنایم جـنـگـى ,قانع کنیم ولى مى خواهیم آنان را قانع کنیم به تفسیر اهل بیت که اکیدااهل بیت بیش از دیگران از کتاب وسنت اطلاع دارند وآنان معتقدند که باید مسلمانان یک پنجم سود کسب یکساله اشان را بپردازند.
وبـا یـک حـسـاب سـر انـگشتى ,به فرق زیادى میان واقعیت موجودمسلمانان ونظریه اى که اجرا نمى شود جز نزد گروه اندکى از مردم ,وتازه غیر منظم , پى مى بریم .
مثلا فرض کنید خداوند مسلمانى را مورد عنایت قرار داده وبه او 10 هزار دینار منفعت داده است .
اگـر این آدم بخواهد زکات را بدهد فقط 250 دینار مى دهد ولى اگر به دستور اهل بیت عمل کند بـایـد یـک پـنـجم آن را یعنى 2000 دیناربپردازد پس اگر طبق مذهب اهل سنت زکاتش را بدهد 750/9 دیـنـاربـراى او بـاقى مى ماند ولى اگر خمس مالش را طبق مذهب اهل بیت بپردازد, فقط هشت هزار دینار براى او مى ماند.
بـا ایـن فرض مسلمان فقیر اهل سنت در طول یکسال تنها 250دینار بدست مى آورد ولى مسلمان فقیر اهل بیت , حقوق یکساله اش قریب 2000 دیناراست وفرق بین این دو زیاداست .
واگـر مـقایسه کنیم بین ثروتمند وفقیر اهل سنت چنین مى شود:9750 در برابر 250 واین نسبت بـسـیـار اندکى است که یک چهلم تقریبامى شود یعنى اگر ثروتمند 40 نان داشته باشد, فقیر تنها یـک نان خواهدداشت اما مقایسه بین ثروتمند وفقیر اهل بیت چنین است :8000 دربرابر 2000 واین نسبت معقولى است ویک در برابر چهار مى شود یعنى اگر ثروتمند چهار نان داشته باشد فقیر یک نان خواهد داشت .
بـه عبارت دیگر: فقیر اهل سنت یک سهم دارد, در حالى که ثروتمندشان 39 سهم واین فرق بسیار زیادى است که خداوند از آن هشدار داده وفرموده ((تا اینکه تمام غنایم در دست توانگران نباشد (که فقط میان آنان ردوبدل شود)) ((292)).
هـمـیـنـطـور هـم هـسـت زیرا اغنیا وتوانمندان که تنها 20% ملت ماهستند 95% ثروت را به خود اخـتصاص مى دهند, در حالى که سایر ملت فقط 5% از آن ثروت بر خوردارند ولى فقیر اهل بیت از هـر چـهـار سهم ,یک سهم دارد واین فرق هر چند زیاداست ولى آنقدر فاحش نیست واغنیا در این صورت 75% و سایر مردم 25% ثروت را به خوداختصاص مى دهند.
بـا هـمـه این حساب ها, اسلام مردم را ترغیب زیاد به صدقات مستحبى نموده است بلکه زکات هاى دیـگـرى را نـیـز بـر تـوانمندان واجب گردانیده از قبیل زکات فطره وقربانى ها وکفارات ونذرها وهـمـچـنین به حاکم شرع حق داده است که در اموال پولداران تصرف کند واگر لازم شد, از آنها بگیرد وبه فقرا بدهد یا به بیت المال بپردازد.
واقعیت موجود, غیر از آن چیزى است که خدا در قرآن خواسته ورسول خدا(ص ) واهل بیتش به آن عـمـل کـرده اند, به همین جهت مى بینى که در میان ملل اسلامى قدرت در اختیار اغنیااست هم ایـنـک توانمندان وثروتمندان عددشان کم است در حالى که همه چیزرامالک اند اما فقرا عددشان بسیار زیاد ولى چیزى ندارند.
کـمـونـیـست ها نیز به همین پدیده در جهان اسلام پى بردند ولذا به آسانى جوانان روشنفکررا در دانـشکده ها ودانشگاه ها به سوى خودجذب کردند وبراى آنان تئورى توزیع ثروت براى تمام افراد ملت را,به ارمغان آوردند.
بـدیـنـسـان بـسیارى از جوانان مسلمانان , به کمونیسم پیوستندوتئوریش را براى خود پسندیدند ودیـنـشان را رها کردند, عقایدشان راکنار گذاشتند وبر پدران ونیاکانشان خشم گرفتند واسلام خطرى بدتراز کمونیسم به خودندید زیرا از درون وبوسیله فرزندان روشنفکرش ویران شد چرا که وقتى به حکومت رسیدند با اسلام جنگیدند وبرملت هایشان تاثیر بسزایى گذاردند.
ومـا اگـر گـرفتار کمونیسم شدیم , باید مسلمانان گذشته را موردسرزنش قرار دهیم که احکام خدارا تحریف کردند تا کارشان به جایى رسید که فقر زیاد وعقب افتادگى وجهل وتاریکى وتعصب خشک ونادانى بر آنان حکومت کرد ولا حول ولا قوة الا باللّه العلى العظیم .
ازدواج موقت واهمیتش
خطرناکترین مشکل اجتماعى که جامعه بشرى را ویران مى سازد, مشکل جنسى است .
شهوت جنسى ـ چنانکه همه مى دانند ـ عنصرى اساسى براى ادامه زندگى بشراست , وخداوند در تمام اشیا از انسان وحیوان ونبات , نرو ماده قرار داده است .
خداوند متعال مى فرماید ((واز هر چیز دو زوج آفریدیم تا متذکر شوید)) ((293)).
((وخداوند از شما ازواجى قرار داد واز ازواج شما فرزندان ونوه ها به وجود آورد)) ((294)).
لازم است براى ادامه زندگى نرو ماده با هم ازدواج کنند واین سنت خدا در میان خلقش است .
وبـه خـاطـر ازدواج وتولید نسل , خداوند غریزه جنسى را براى زن ومرد قرار داد تا هر یک تمایل به ایجاد رابطه جنسى نسبت به طرف مخالف خود داشته باشد, وهر یک غریزه جنسى اش اشباع شود ودرنـتـیـجـه عـمل جنسى , تخمک با نطفه تلقیح گردد وجنین به وجود آید تاآن نیز رشد کند وبزرگ شود وهمچنان با آن عمل زندگى ادامه یابد.
((اواسـت کـه از آب (نـطفه ) بشررا آفرید وبین آنها خویشى وبستگى قرارداد وپروردگارت بر هر چیز توانااست )) ((295)).
شـریـعـت اسـلام بـراى ایـن غریزه جنسى قیود, مرزها وبرنامه ویژه اى قرار داده است که هر کس تـحملش را ندارد ولذا تماس جنسى جز از راه ازدواج شرعى براى حفظ انساب وحفظ نسل وحفظ شرف انسان , حرام است .
اما در جوامع غربى , جوانان بلکه نوجوانان بدون هیچ قیدوشرطى وبا کمال راحتى عمل جنسى را انـجـام مـى دهند ونه تنها آن رامنکر نمى دانند, بلکه امرى طبیعى دانسته ومتاسفانه بر آن تشویق نـیزمى کنند وآنچنان در این امر پیش رفته اند که مانند حیوانات بلکه زشت تر وقبیح تر, مرتکب زنا مـى شـوند تا جایى که اگر مردى ازدواج کند وهمسرش را باکره یابد, مایه تعجبش مى شود وآن را امرى غیرعادى مى داند!!.
اما نزد مسلمانان , مطلب کاملا فرق مى کند اختلاط زن ومرد جزدر موارد شناخته شده وبا داشتن حجاب براى زن که جز صورت ودودستش پیدا نباشد, ممنوع است .
بـالاتر اینکه تربیت اخلاقى وروحى فرزندان بویژه در دختران آنان را بگونه اى پرورش مى دهد که با حـجـب وحـیا وآزرم باشندوبکارت , مقیاس عفت وشرافت زن باشد ودر بسیارى از موارد دختربه خانه شوهر مى رود در حالى که از عمل جنسى چیزى نمى داندوهمچنین است در مردان .
الـبـتـه ایـن مطلب در جامعه اسلامى که احکام شرع را اجرا مى کند,صادق است یا بهتر بگوییم در جـامـعـه ایـده آل اسـلامـى کـه در ایـن زمـان چیزى جز یک پندار نیست , زیرا در عمل , اجرایش دشواراست اگرمحال نباشد.
به هرحال , جوانان ـ چه دختر وچه پسر ـ در حال رشد وتکامل جسمى وجنسى نیاز به غریزه ارضاى جنسى دارند وحتى در صورت مراقبت شدید خانواده ممکن است همجنس بازى در میان دو طرف رخ دهـد کـه گذشته از به وجود آوردن امراض خطرناک وگوناگون عامل اصلى ویرانى خانواده ودر نتیجه جامعه خواهد بود.
به هرحال در جوامع غربى افراط زیادى در انجام عمل جنسى مى شود تا جاییکه به صورت یک کار حـیـوانـى در آمـده وحـق زن ومـرداست که شهوت خودرا از هر راه وبا هر کس , فرو نشانند حتى اگـرازدواج هـم کـرده باشند!! از آن سوى در جوامع اسلامى وعربى , تفریطشده است تا جایى که جـامـعـه را پر از عقده هاى روانى کرده وروابطمشروع را بین زن ومرد مشکل نموده است از آن که بگذریم فقهاى برخى از مذاهب اسلامى به عنوان ((سدباب الذرائع )) اجازه گشودن مراکزى براى زنـا داده اند تا ـ به خیال خودشان ـ جوانان لاابالى بر زنان پاکدامن ودختران عفیف مسلمان هجوم نیاورند واین مشکل را نه تنهاحل نکرده که جامعه را به بى بند وبارى وفساد آشکار کشانده است .
مظلومیت زن در جامعه اسلامى
زن به طور کلى در جامعه هاى عربى واسلامى , همچنان مظلوم مانده است .
شـاید تاکنون مسلمانان ندانند که زن هم همانند مرد داراى جسدوروح وداراى فکر, اندیشه , قلب , شـعـور وغریزه است ونمى تواند مردادعا کند که داراى شرف , عزت وکرامت است جز اینکه زن هم همه آن را براى خود ادعا کند.
خداى متعال در قرآن کریم , مساوات بین زن ومردرا قرار داده وفرموده است ((اى مـردم ! مـا شمارا از مرد وزن آفریدیم وملت ها وقبایل گوناگون قراردادیم تا شناخته شوید (ولى بدانید) گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شمااست )) ((296)).
وفرموده است ((پس پروردگارشان دعایشان را مستجاب کرد (وفرمود) من عمل هیچ یک از شمارا چه مرد وچه زن ضایع نمى کنم , بعضى از مردم بر بعضى دیگربرترى دارند)) ((297)).
آرى ! مـا انـکـار نـمـى کـنـیم که خداى متعال یک درجه مردرا از زن برتر دانسته آن هم به خاطر مـسـئولـیـت واسـتـقـرار خانواده واین هیچ ربطى به برترى از نظر فضیلت ندارد خداوند متعال مى فرماید ((وزنـان ومـردان را بـر یـکـدیـگر حقوقى مشروع است ولى مردان یک درجه برترى بر زنان دارند وخداوند توانا ودانااست )) ((298)).
حـکـمـت خـدا اقـتضا کرده است که زن ومرد در حقوق وواجبات یکسان باشند ((299))
, چنانچه حکمتش اقتضا کرده که مرتبه مسئولیت پذیرى را به مردان بدهد زیرا خداوند به او توانایى وقدرتى داده است که بتواند همسرش را تحت حمایت خود قرار دهد ودر حالات خوف ووحشت , مرد پناهگاه زن است واین مرتبه را خداوند در وجوب جهادبر مرد آشکار ساخت در حالى که جهاد وپیکارهارا بر زن واجـب نـنـموداز آن طرف گاهى جهاد مردرا به خاطر حفظ ونگهدارى زن واجب ولازم نمود فرمود ((چـه شـده اسـت شـمـارا کـه پـیـکـار نـمـى کـنـیـد در راه خدا ومستضعفینى ازمردان وزنان وکودکان )) ((300)).
ایـن چـیزى است که از قرآن کریم دریافتم ومعنایش هرگز این نیست که خداوند مردان را بر زنان بـرترى داده است چه بسا مردى که بهتر از صدها هزار زن باشد وچه بسا زنى که در روز قیامت نزد خداوندبرتر از صدها هزار مرد باشد.
پس از این , الگوى ما رسول خدا(ص )است که چنان رفتارى بازن کرده است که تاریخ انسانیت بهتر از آن بـه خـود نـدیـده اسـت آن حـضـرت در تمام عمرش هیچ یک از زنانش را کتک نزد هر چند دل خـوشـى نـسـبـت به برخى آنها نداشت وهمواره مسلمانان را سفارش به نیکى واحسان به زنان مى کرد.
على رغم این مسائل , هنوز خروش جاهلیت در میان مسلمانان باقى است .
امـروز مـى شـنوى که فلان شخص همسرش را به خاطر اینکه برایش پسر نزاییده است طلاق داده وامروز از قرآن فقط همین یک شعاررا مردان بلند مى کنند که : ((واضربوهن )) آنان را بزنید!! واینکه زن فتنه است وزن شیطان است وزن مایه رسوایى است !!!.
زن در مـیـان مـا مسلمانان عقب افتاده نگه داشته شده , وحقش نیست که بیاموزد یا آموزش دهد وبـرخى اجازه نمى دهند از منزل پدریش بیرون آید تا روزى که یا به منزل شوهر ویا به سوى گور برود!وبرخى دیگر احادیث دروغین یا ضعیفى را در پیش روى جوانان وروشنفکران مطرح مى کنند مانند اینکه پیامبر(ص )گفته است ((بهترین چیز براى زن این است که هیچ مردى را نبیند وهیچ مردى اورا نبیند)).
ایـن چـه ایـده اى است که با قرآن صریحا مخالفت دارد, زیرا قرآن به زن آزادى داده وهمان حقوق مردرا به او بخشیده است وگر نه چه معنى دارد سخن حق تعالى که مى فرماید ((بـه مـؤمنین بگو ـ اى پیامبر ـ دیدگان را از نامحرم بپوشانند ودامن خودرا (از حرام ) نگهدارند, ایـن بـراى آنـهـا بهتر وپسندیده تراست وخداوند به آنچه مى کنند آگاه ومطلع است وبگو به زنان مـؤمنه که دیدگانشان را از نامحرم بپوشانند ودامنشان را حفظ کنند وزینتشان را ظاهر نکنند جز آنچه از آن ظاهرمى شود)) ((301)).
ایـن بـزرگـتـرین دلیل است براى آزادى زن در خروج از خانه ((302))
چنانکه مرد خارج مى شود واگر او در بیرون از منزل ماموریت دارد که دیدگانش را از نامحرم بپوشاند ودامنش را حفظ کند, مرد هم همین وظیفه را دارد.
آرى ! متاسفانه تفکر جاهلى همچنان در میان جوامع عربى واسلامى ما یافت مى شود ومسلمانان از ایـن درجـه اى را کـه قـرآن بـدان اقـرار کـرده , سـؤ اسـتـفـاده کـردند تا تمام حقوق را براى خود بدانندوزنان را از همه حقوق مشروعشان , منع کنند وچیزى براى آنهانگذارند.
مـن زیـاده روى ومبالغه نمى کنم که بگویم : علت عقب افتادگى ماظلمى است که بر زنانمان روا داشـتـه ایم وتمام درهارا بر روى آنان بسته ایم نه فرهنگ , نه آموزش , نه ارتباط, نه بیرون رفتن , نه آزادى ونه اختیار به او داده ایم که شریک زندگیش را خودش انتخاب کند وتاچندى پیش زنان ما ازدواج مـى کـردند در حالى که هیچ اختیار وانتخابى از خودشان نداشتند وچگونه اختیار کنند در حالى که کسى رانمى شناسند! ((303)).
وبـدیـنـسـان زن در شـب عروسى , تازه مى فهمد که شوهرى داردکه هم سن پدرش است وناچار تـسـلـیـم امـرى کـه بـرایـش به وجودآورده اند مى شود وپیوسته از شانس بد خود مى نالد وغصه مـى خـورد!وبـه او گـفـتـه مـى شود: این چیزى است که خدا براى تو خواسته !!وچاره اى جز صبر نـدارى !! او هـم مـانـنـد گاو شیرده مشغول زاییدن وشیردادن وتربیت فرزندان مى شود چرا که شوهرش از فرزند زیادخوشش مى آید.
چـنـدى نـمـى گذرد که بین زن وشوهر نفرتى فزون از حد پدیدمى آید چرا که شوهر خیلى از او مـسـن تراست ونمى تواند نیازهاى مشروعش را بر طرف سازد غالبا شوهر نیز اورا رها مى کند واورا دربـرابـر گـرگ غـریـزه تنها مى گذارد تازه شوهر به خاطر اینکه زن جوان وخوش سیمایش در مـعـرض فـسـاد! قـرار نـگـیرد, اورا از بیرون آمدن وخارج شدن از منزل به کلى منع مى کند تا نه کسى اورا ببیند ونه اوکسى را ببیند!!.
اما به هرحال همه وقت چنین نمى ماند غریزه جنسى بر او چیره مى شود وزن در اولین فرصتى که بـدستش بیاید (ولو به عنوان عکس العمل هم باشد ) دست به ارتباط نامشروع , با بیگانگان مى زند وچه بسازنهاى ازدواج کرده اى که دوست وعاشق داشته باشند وچه بسا مردان ازدواج کرده اى که بـا زنـان بـیگانه روابط نامشروع دارند وچه بسا کودکان بى گناهى که از این راه هاى حرام به دنیا مـى آیـنـد وجـامـعـه را پـر از شـک وتـردیـد وفـسـاد وتباهى مى کنند وبدینسان ارزشهاى والاى انسان لگدمال مى شود, فضیلت مى میرد, خیانت رشد مى کند, زنا وفاحشه گرى ورذیلت وبدبختى وتباهى در جامعه اسلامى جایگزین ,فضیلت ها وارزشهاى والا مى شود.
وایـن هـمـان چـیزى است که متاسفانه امروزه در جوامع ما پدیدآمده است وباید این حقیقت هاى دردنـاک را مـورد تـوجـه قـرار دهیم ومانند شتر مرغ سرمان را در خاک فرو نبریم ودیدگانمان را نبندیم .
مـن از روزى کـه اسـلام را شـنـاختم وفهمیدم آن بهترین شریعت هااست , فریاد آزادى زنان را سر مـى دهـم ودر تمام کنفرانس ها,نشست ها ونوشته ها خواهان پیشرفت زنان هستم زیرا زن بیش از نیمى از جامعه است , پس اگر نصف جامعه فلج باشد, جسد امت , ناتوان ازانجام وظایفش شده وبه نابودى کشیده مى شود چنانچه بدنى که دست وپایش فلج شده وناتوان گشته , از بین مى رود.
از ظلمهاى جامعه بر زن همین است که اندیشیده ایم چگونه غریزه مردان را اشباع کنیم وبه عنوان ((سد باب الذرایع )) مراکز عمومى فحشارا براى شهوت رانى مردان راه انداخته ایم , بدون آنکه این را امـرى قـبـیـح ومنکر بدانیم تا جایى که برخى , رفت وآمد به چنان مراکزفسادى را براى خود دلیل مردانگى مى دانند!!.
بـرخـى بودند که بر دوستانشان مباهات مى کردند که بدان مراکزفحشا رفت وآمد مى کنند وبا آن زنـان بـیـچاره , همبستر مى شوند ولى وقتى به خانه باز مى گشتند ومثلا مى دیدند خواهرشان از پـنـجـره بـه مـردم مى نگرد, قیامت را بر سرش بر پا مى کردند وتا مى توانست , زیرلگدهاى مردانه !! استخوان هایش را درهم مى شکستند!.
چـطـور آن فـقیهان به فکر اشباع غریزه مردان بودند ولى هرگز به فکر اشباع غریزه زنان نبودند؟ چـرا انـصـاف نـمـى دهـنـد؟ من هرگزخواهان آزادى زن چنانچه در غرب است , نمى باشم غرب فاسدوملحداست وبه هیچ ارزش انسانى واخلاقى ایمان ندارد وفقط معتقدبه آزادى مطلق است !.
ولى معتقدم باید زن در حدودى که خدا ورسولش براى او قرارداده ـ حجاب وعفت وچشم پوشى از حـرام ونـگـهـدارى دامـن آزاد بـاشـدبـراى اواسـت آنچه براى برادرش در منزل پدرشان است وهمچنین براى اواست آنچه براى شوهرش در خانه است واگر چنین کردیم خودمان وجامعه مان از فساد وعقب افتادگى نجات خواهیم داد.
واما اینکه فقیهان (اهل سنت ) فکرى براى مردان بکنند وآنان رادر انتخاب زن آزاد بگذارند وزن را بکلى رها کنند, دور از انصاف است .
حـال بـاید دید آیا اسلام هم , این حقیقت را رها کرده ؟ آیا اسلام براى مردان مباح دانسته آنچه را که براى زنان حرام مى داند؟.
رسول خدا(ص ) در مسائل جنسى , بسیار صحبت کرده وراه حلهایى ارائه داده که جامعه اسلامى را از فساد وفاحشه گرى حفظمى کند فرموده است ((اى جـوانان ! هر کس بتواند باید ازدواج کند چرا که براى پوشاندن چشم ودامن از حرام بهتراست وهر کس نتوانست روزه بگیرد)) ((304)).
ایـن راه حلى است براى جوانانى که توان ازدواج دارند, پس هرکه ازدواج کند ـ چه زن وچه مرد ـ غـریـزه جنسى خودرا نگه مى داردوازدواج راه حل هر دو طرف است , ولى بهرحال مشکل جوانانى کـه نـمـى توانند ازدواج کنند همچنان پا بر جااست واگر در زمان پیامبر با آن که امر ازدواج بسیار سـاده وآسـان وبى هزینه بود, جوانانى یافت مى شدند که توانایى اقتصادى آن را نداشتند, امروز چه باید بگوییم ؟.
ازدواج امروز بسیار دشواراست زیرا جوانان ـ چه پسر وچه دختر ـ درس وتحصیل خودرا تا 25سالگى ـ حداقل ـ ادامه مى دهند وپس از آن باید کارى پیدا کنند که زندگیشان را تامین کند.
بـاید خانه اى را آماده ومجهز سازند که تمام وسایل لازم زمان رادارا باشد پس حداقل باید پنج سال کـار وتـلاش مستمر داشته باشند تابتوانند ازدواج کنند در این صورت معدل سن ازدواج 30 سال خواهدبود.
پس جوانان مرد وزنى که از سن 12 یا 15 سالگى توانایى ازدواج از نظر قدرت غریزه جنسى را دارند ولـى تـا سـن 30 سـالـگـى نمى توانندازدواج کنند, در طول این سالیان دراز چه باید بکنند؟ اگر بـگوییم آنهادر این مدت راهب شده وزهد ورزیده اند واصلا در فکر غریزه جنسى نبوده اند دروغ به خـودمـان گفته ایم زیرا آنها بشرند وفرشته نیستند,خصوصا در این زمان که اختلاط زن ومرد, از ضـرورتـهـاى زنـدگى شده است چرا که دانشجویان در یک جا با هم درس مى خوانند,گذشته از سنین پایین تر که باز هم اختلاط وجود دارد پس چه مى شود؟.
نتیجه را هم دانشجویان مى دانند وهم استادان وهم اهل خانه وخارج از خانه !!.
راه حل : ازدواج موقت
هـچـنانکه در بحث ((جمع بین دو نماز)) گفتیم : با توجه به اینکه خداى متعال آفرینده بشراست واوسـت کـه انـسـانرا تربیت مى کند, وبه مقتضاى مهربانى وعطوفتش که مى خواهد بندگان در آسایش وآسانى زندگى کنند آنهارا بسوى منافع ومصالح رهنمون مى سازد وخودفرموده است (الا یعلم من خلق وهو اللطیف الخبیر) ((305)).
((آیا خالق جهان نمى داند در حالى که او به همه اسرار خلقت آگاه است )).
پـس چـگـونـه عـقـل , تـصـور مى کند که خداى سبحان انسان راضعیف قرار دهد وغریزه جنسى شـدیدى را در او ایجاد کند, آنگاه اورابجرم ارضاع واشباع همین غریزه محکوم به سنگسار کردن یا شلاق زدن نماید؟.
آیـا امـکـان دارد بـا بـیـان ایـن احکام دیگران را به اسلام , فرا خوانیم ,سپس بگوییم که خداوند به بندگانش لطف دارد ومهربان است یا اینکه خداوند براى بندگانش , سهولت وآسانى را مى خواهد یا ایـنـکه خدا هرکس را به اندازه توانش مکلف مى کند یا اینکه در دین , حرج ومشقتى رابراى ما قرار نداده است با این که در چنین مشکل بزرگى هیچ راه حلى ارائه نداده است ؟!.
پـیش از آنکه دیگران را بخواهیم قانع کنیم , آیا خودمان به این حقیقت قانع مى شویم ؟ نه وهزار بار نـه ! زیـرا عـمـل جـنسى گاهى ممکن است بدون زور وشدت باشد بلکه با محبت وعشق متبادل بـین زن ومرد توام باشد ودر آن موافقت ورضایت کامل وجود داشته باشدوهیچ ضررى براى کسى هم در بر نخواهد داشت چرا که احتیاط هم خواهند کرد که حاملگى وولادتى پیش نیاید.
پـس چـرا چـنـیـن شخصى کشته شود, در حالى که غریزه جنسى زنى را اشباع کرده که موفق به ازدواج نـشده است وحیا وعفاف اورا از زناوروسپیگرى باز داشته است به ویژه اگر اعتراف کنیم به ظلم وستمى که جامعه مان بر زنها وارد آورده است .
بـنـابـرایـن , تـردیدى ندارم خدایى که بیمار ومسافررا اجازه افطارکردن در ماه رمضان داده یا به مـسـافـر اجـازه مـى دهـد نمازرا دو رکعتى بخواند ودر بعضى از اوقات نشسته یا خوابیده بخواند ورخصت داده است که مسلمان در صورت نیافتن آب , براى نماز تیمم بگیردوزمین را جایگاه سجده وطـهـور قـرار داد, خـدایى که اجازه داده است مسلمان براى حفظ نفس ومال وناموسش , گاهى اظـهار کفر نیز بنماید,خدایى که اجازه داده است مسلمان در شب ماه رمضان , با همسرش همبستر شـود زیـرا مـى دانـد کـه بر مردم ـ چه زن وچه مردـ مشکل است که در طول یکماه (ماه رمضان ) نزدیکى نکنند ولذا فرموده ((براى شما حلال وروااست که شبهاى ماه رمضان با زنهایتان مباشرت کنید! آنها لباس شما وشما لـبـاس آنها هستید خداوند مى داند که شما (در این کار)به نا فرمانى نفس خودرا در ورطه گناه مى افکنید, لذا از حکم حرمت (در شبهاى ماه مبارک ) در گذشت وگناه شمارا بخشید پس اکنون مى توانید در شب ماه رمضان با زنهاى خود (به حلال ) مباشرت کنید)) ((306)).
پـس اگـر چـنـیـن است , چگونه خداوند از این غریزه جنسى که خود آن را آفریده وآشنا به انقلاب ودگـرگـونـیـش اسـت ونـتـایج وخیمش رادر ویرانى جامعه ها بیش از دیگران مى داند, سکوت کرده است ؟ واگرخداوند خود زن را براى مرد ومردرا براى زن آفریده که اطمینان روانى واستقرار درونى هر دورا تضمین کند, واگر خداوند زن ومردرا از خاک آفریده وآنهارا براى همسرى یکدیگر تـعـیـیـن کرده تا آرامش خاطربیابند ((307))
! پس لابد خداوند براى بندگانش راه حلى را براى اشـبـاع ایـن غـریـزه از راه مـشروع قرار داده تا هر دو جفت با هم زندگى آرام ومطمئنى همراه با محبت ومودت داشته باشند.
مـسـلـمـانـان اتفاق نظر دارند که خداى مهربان بندگانش را از زن ومرد, مورد رحمت ومهربانى ولـطـف خویش قرار داده وبه آنان اجازه ازدواج موقت داده است این رحمت در وقتى نازل شد که مـسـلـمـانـان بـه آن نیاز زیادى داشتند, زیرا اصحاب با آن همه پارسایى وتقوا,نتوانستند بر غریزه جـنـسـى وهیجان شدیدش , صبر وتحمل کنند, پس به پیامبر شکایت کردند واز حضرت خواستند اجازه بدهد که خودرا ازمردانگى بیاندازند (خودرا اخته کنند).
بخارى در صحیحش از قیس از عبداللّه نقل کرده که گفت : دریکى از غزوات همراه پیامبر بودیم وزنـهـایـمـان بـا مـا نـبـودند به پیامبرعرض کردیم : آیا اجازه مى دهید خودمان را اخته کنیم واز مردانگى بیاندازیم ؟.
حـضـرت جـدا مارا از آن کار نهى کرد سپس اجازه داد با زنهاازدواج موقت کنیم واین آیه را قرائت کرد ((اى مـؤمـنـان ! چـیـزهـاى پـاک وپـاکـیـزه اى کـه خداوند براى شما حلال کرده ,بر خود حرام نکنید)) ((308)).
اللّه اکـبـر! خدارا شکر! چقدر خداوند به بندگانش لطف داردومهربان است آنان را منع مى کند که خـودرا از مـردانـگى بیاندازند واجازه مى دهد زنان را متعه کنند آنگاه نهى مى کند آنان را از تحریم متعه زیرا ازطیباتى است که خداوند براى آنها حلال دانسته است .
این دلیل است بر مهربانى خداوند به بندگانش تا به خود آسیب نرسانند وخداى نخواسته خودرا از مردانگى نیاندازند که کارحرامى است .
بـنـابـراین , عمل جنسى , جز فطرتهاى آدمى است وباید آن راپرورش داد وبه نحو احسن ادا کرد نه آنـکـه بـر خـود فـشـار آورد وآن راخفه کرد چرا که نتیجه وخیمى خواهد داشت وامراض زیادى , چـه جـسـمـى وچه روانى , پدید خواهد آورد ولى همه این مسائل باید درحدودى باشد که خداوند براى بندگانش ترسیم نموده وپیامبر براى آنان توضیح داده وتبیین فرموده است .
ایـن رحمت بزرگى که خداوند بر بندگانش منت نهاد وبه آنهاارزانى داشت , مسلمانان به حلال بـودن آن در قـرآن کریم اعتراف کردندولى پس از مدت زمانى بر خود حرامش نمودند, گواینکه برخى ادعاکردند که پیامبر آن را تحریم نموده است !!.
ما به آنها مى گوییم : این ادعارا هیچ عقل سالمى نمى پذیرد زیرااین رخصت از سوى خداى سبحان نـازل شـده کـه مـشکل غریزه جنسى را نزد مرد وزن مسلمان حل کند پس آیا این مشکل بر طرف شـدکـه ایـن رخـصـت پـایـان پذیرد؟ یا اینکه پیامبر حق دارد چیزى را که خداحلال کرده , حرام گرداند؟!.
یا اینکه ممکن است رخصتى در شریعت اسلام باشد وحلالى براى بندگان تشریع شده باشد, سپس خدا آن را حرام کند؟.
نه , به خدا قسم چنین چیزى وجود ندارد درود خدا برامیرمؤمنان على (ع ) که فرمود
((مـتـعه رحمتى است که خدا بوسیله آن بر بندگان خودرحم کرد واگر نهى عمر از آن نبود, به تحقیق جزانسان هاى بدبخت وسیه روز کسى زنا نمى کرد)) ((309)).
اکـنـون ما بنا نداریم در این بحث , حلال بودنش را به اثبات برسانیم چرا که در کتابمان ((همراه با راسـتگویان )) آن را به اثبات رساندیم ولى مى خواهیم بگوییم به اینکه اهل بیت آن را تا روزرستاخیز حـلال دانسته اند چرا که از جدشان پیامبر اکرم در این زمینه روایتهایى دارند وبى گمان اهل بیت خدمات شایان تقدیرى تقدیم به اسلام ومسلمین کردند ودین را با مفاهیم ارزنده اش حفظ نمودند که درهر زمانى بتواند, قد علم کند وبا پیشرفت ها سازش داشته باشد.
در پـایان , قطعا مسلمانان برنامه اى که آنان را به سوى هدایت وروشنایى مى کشاند, بهتر وارزنده تر از بـرنامه اهل بیت نخواهند یافت ومکتبى که با زمان پیش رود واز هر تمدن وپیشرفتى , متمدن تر بـاشـدجـز مـکـتـب اهل بیت وجود ندارد, این مکتبى است که بر اساس قرآن وسنت پاک پیامبر بنا نهاده شده است .
((آیـا کسى که به سوى حق هدایت مى کند, سزاوارتر به پیروى است یاکسى که هدایت نمى شود تا اورا هدایت کنند پس چه شده است شمارا؟ چگونه داورى مى کنید؟)) ((310)).
فوایــد ازدواج موقـت
ازدواج مـوقـت رحـمـتـى است بر بندگان خدا, زن ومرد ولى چنان که تذکر دادیم مردان داراى آزادى مطلقى هستند ومى توانند در مراکزعمومى مخصوص این کار (که از نظر قانون نیز حمایت مـى شود)خودرا اشباع کنند ومى توانند تا چهار زن دائم بگیرند پس ازدواج موقت براى آنان در هر زمـان ومـکـان , فـراهم است لذا این نتیجه رامى گیرم که ازدواج موقت که خداوند در آن رخصت داده , بـه خاطراین است , که حقوق مردان با حقوق زنان برابر گردد زیرا این ازدواج اجازه مى دهد که زن نیز یک یا دو شوهر یا بیشتر به شرط عده نگه داشتن وشرایط دیگر ـ که در رساله هاى عملیه مراجع ذکر شده است ـمى تواند داشته باشد فرقى که بین زن ومرد در این زمینه است , این است که مـرد, در آن واحـد مى تواند چهار زن داشته باشد ولى زن نمى تواندبیش از یک شوهر داشته باشد زیـرا امکان مخلوط شدن آب دو مرد دررحم زن وجود دارد ودر آن صورت , اگر حملى رخ دهد, مـعلوم نیست پدر فرزند چه کسى است ولى این اشکال در مورد مرد وجود ندارد هرچند بیست زن هم داشته باشد ((311)).
وایـن سـنـت خـدااست در میان بندگانش , که آن راحتى در موردحیوانات نیز مشاهده مى کنیم خداوند مى فرماید ((هـیـچ حـیوانى در روى زمین نیست وهیچ پرنده اى نیست که با دو بالش پرواز مى کند جز آنکه امتهایى مانند شما هستند)) ((312)).
روزى یـکـى از افـراد به من گفت : اگر امر چنین است , پس زن یائسه (که قطعا حامله نمى شود) مى تواند در آن واحد با دو مرد ازدواج کند, چرا که علت منتفى است .
گفتم : چنین چیزى ممکن نیست , زیرا احکام اسلامى متوقف برعلت نیست که اگر علت منتفى شـود, حـکـم سـاقـط گـردد! پـس اگـر گفتیم علت حرمت خمر, مست شدن است که خداوند مى فرماید:((در حال مستى نزدیک نماز نشوید تا بدانید چه مى گویید)) ((313)).
.
پـس اگـر کسى یک یا دو لیوان مشروب بیاشامد, وعقلش را ازدست ندهد, حکم ساقط مى شود؟! نه , دوست عزیز! هر چه زیادش مسکراست , کمش نیز حرام مى باشد.
یـا مـثلا اگر گفتیم علت تحریم گوشت خوک , نجاست وپلیدى است , پس اگر آن را ضد عفونى کـنـنـد وتـمام میکروباتش را ازبین ببرند, حلال مى شود؟! وانگهى احکام خداى متعال متوقف بر یـک علت نیست , چرا که ممکن است هر چیزى , داراى علتهاى زیادى باشدکه جز خداوند کسى از آن اطلاع نداشته باشد.
پـس بـایـد در بـرابـر احکام الهى سر تسلیم فرود آوریم وآنهارا بااطاعت کامل بپذیریم چرا که هر حکمى کرده است جز صلاح ورستگارى بندگانش در آن چیزى نیست .
((آیـا حـکـم جـاهـلیت را مى خواهند وچه کسى بهتر از خداست در احکامش براى قومى که یقین دارند)) ((314)).
((این حکم خداست که بین آنان حکم مى کند وخداوند داناوحکیم است )) ((315)).
بنابراین , باید مؤمنین چشم وگوش بسته فرمانهاى الهى رااطاعت کنند وبا دل وجان پذیرا باشند خداوند مى فرماید ((اگر خدا ورسولش قضاوتى کردند هیچ مرد وزن مؤمن حق ندارند ازخود اختیارى داشته باشند وهر که نافرمانى خدا ورسولش کند پس درگمراهى آشکارى فرو افتاده است )) ((316)).
بر مؤمنین ومؤمنات است که حکم خدارا در ازدواج متعه ,بپذیرند وپروردگارشان را بر این رحمت گـسترده , شکر کنند, خصوصازن که خداوند در این ازدواج تمام حقوق را بدست او قرار داده وبه مردحقى جز قبول یا رد نداده است .
در ازدواج دائم , حق همبسترى بدست مرداست , واگر شوهر اززن خواست که با او همبستر شود, حـق نـدارد رد کـنـد وحـتـى شـرعـانـمـى تـوانـد روزه مـسـتحبى بگیرد جز با اجازه شوهرش خداوندمى فرماید ((زنهایتان کشتزار شمایند, پس هر گاه خواستید مى توانید با آنان مباشرت کنید)) ((317)).
وهمچنین حق طلاق را بدست مرد قرار داده است .
((اى پیامبر! اگر زنهارا طلاق دادید, به وقت عده آنهارا طلاق دهید)) ((318)).
وهمچنین حق بازگرداندنش را پیش از تمام شدن عده به شوهرداده است فرمود ((وشوهرهایشان سزاواتر به بازگرداندنشان اند, اگر خواستند با هم اصلاح کنند)) ((319)).
ونیز سه بار حق طلاق را به شوهر داده است ((طـلاق دوبـاراسـت , پـس وقتى طلاق داد, یا رجوع ونگهدارى زن کند باخوبى وسازگارى یا با خـوبـى وخیرخواهى اورا رها کند آنگاه اگر براى بار سوم طلاق دهد, دیگر بر او حلال نمى شود تا اینکه شوهر دیگرى کند)) ((320)).
وفرمود ((نکاح کنید هر چه خواهید از زنان دو یا سه ویا چهار)) ((321)).
امـا در ازدواج موقت (متعه ) همه چیز بدست زن است او قراررامى گذارد وحتى خطبه نکاح را هم او مـى خـوانـد ومـى گـوید: ((من خویشتن را به ازدواج تو در آوردم با مهرى به این مقدار ومدت زمانى به این مقدار (ونیز شرطرا هم مى تواند اضافه کند))) وبر مرداست که بگوید: قبول کردم یا رد کردم پس زن هم تعیین تاریخ ازدواج مى کندوهم وقت طلاق را بدون قید وشرط ذکر مى نماید.
وانگهى زن مى تواند هر شرطى را که بخواهد, بکند, مثلا بگویدبه شرط اینکه در تمام مدت ازدواج از من جدا نشوى یا به شرط اینکه ماه عسل را در مکه مکرمه به سر ببریم !.
مهم این است که زن در ازدواج موقت هر شرطى را مى تواندبکند خداوند مى فرماید ((پـس چـنانچه شمااز آنها بهره بردید وتمتع نمودید, مهر مشخص شده که مزد آنهااست را به آنان بـپـردازیـد, واشکالى ندارد که پس از تعیین مهر به چیزى با هم رضایت دهید وبدانید که خدا دانا وحکیم است )) ((322)).
بـراى شـرافـت زن هـمین بس که در ازدواج موقت , خودش نکاح متعه را برگزار مى کند وبه ولى امرش هیچ ربطى ندارد وبه عبارت دیگر:زن مردرا مى گیرد وبا او ازدواج مى کند.
متاسفانه مسلمانان به این ازدواج نمى نگرند جز با دیده انتقادفقط در موارد بسیار اندک منفى آن مى نگرند وبه موارد بسیار مثبت آن نظر نمى کنند.
حـقـیـقـت ایـن است که هر کارى داراى بعدهاى مثبت ومنفى است وچون این ازدواج نتوانست از دوران عـمـربـن خـطاب , خودنمایى کنددیگر به مرحله اجرا در نیامد, لذا مردم به دیده زنا به آن مـى نـگـرند وباتعجب وتنفر به او نگاه مى کنند ومعناى این سخن این نیست که متعه دراصل , کار زشتى است هرگز!! ولى مردم آن را نمى شناسند واجرانمى کنند.
به عنوان نمونه : جمع بین دو نماز یا خمس یا مسح پا در نماز, بااینکه هر سه در قرآن آمده وپیامبر آن را انـجام داده وبه آن دستورداده است ولى بیشتر مردم از آن بى خبرند وتعجب مى کنند چرا که درزندگى روز مره شان با آن الفتى ندارند واز قبل نمى شناخته اند.
تـعـجـب ایـنـجـااسـت کـه از زنا آنقدر شگفت زده نمى شوند, به مقدارى که از متعه شگفت زده مـى شـونـد! تـا جایى که یکى از دختران فاسد از جوانى خواسته بود که با او زنا کند ووقتى آن مرد جـوان امـتـنـاع ورزیـد وگـفـت به جاى زنا با هم ازدواج موقت کنیم , زن نپذیرفت زیرا باچنین ازدواجى آشنایى نداشت !!.
وهـر گـاه بـا عـلمایشان در مورد حلال بودن این نوع ازدواج گفتگومى کنیم ومشروعیتش را با دلـیل هاى قاطع از صحیح بخارى وصحیح مسلم اثبات مى کنیم ودیگر راه فرارى پیدا نمى کنند, در پـاسخ مى گویند: این ازدواج اهانت به زن است ووقتى به او ثابت مى کنى که هیچ اهانتى در آن نـیـسـت وقـضـیه به عکس است , به سخنهاى ناروامى پردازد ومى گوید: خواهرت یا دخترت را به ازدواج متعه من درمى آورى ؟!!.
آنان بگونه اى سخن مى گویند که گویا قیم زنان اند وزن نبایدخودش را به ازدواج کسى در بیاورد وازدواجـش فـقط وفقط بدست ولى امرش است , یا اینکه خیال مى کنند زن مانند گاواست , خرید وفـروش مـى شـود وهـیچ راى ونظرى در اختیار شوهر ندارد این حقا اهانت به زن است اما ازدواج مـوقـت رحـمـتـى است از سوى خدا بر او نه اهانت وچون اجازه ورخصت به او داده شده است , پس مى تواند آن رارد کند چرا که نه مجبور به موافقت است ونه بر او لازم است اجرایش .
واگـر این اهانت به زن است بى گمان هوو آوردن بر او که درخانه اش وشوهرش , در طول دوران زنـدگیش , شریکش باشد وسپس در میراث نیز با او شریک است , بدترین اهانت است وقطعا چنین کـارى بـر او سنگین تر وشدیدتراست از یک ازدواج موقتى که شوهرش انجام دهد, آن هم به نحوى زودگذر وحتى بى آنکه او آن را ببیند یا صدایش رابشنود.
چـنـانکه قبلا تذکر دادیم , متعه در چهارچوب شرائط واحکامش براى زن مفیداست نه زیان بخش وبـا تـوجـه بـه ایـنکه متعه زن ویا مردواجب نیست پس این همه سروصدا وهیاهو وهرج ومرج راه انداختن براى چیست ؟.
دگر بار بر این امت بیچاره متاسفم که اظهار محبت به اهل بیت مى کنند ولى در تمام احکامى که از جدشان روایت مى کنند وبه آن عمل مى نمایند, با آنها مخالفت مى کنند وبا اینکه مذهب جعفرى کـه فـقـه امـام صـادق (ع )اسـت در جـامـع الازهر مصر, تدریس مى شود, با این حال هنوز نعره ها وخروشهایى بلنداست که تشکیک در صحتش یا صحت انتسابش به امام مى نمایند.
قـطـعـا ائمـه دوازده گـانه اهل بیت پیامبر وپیشاپیش آنان امیرالمؤمنین (ع ) این ازدواج را حلال مى دانستند وحضرت على مى فرمود: این ازدواج رحمت است واضافه مى کنیم که عالم امت عبداللّه بـن عباس نیز در میان مردم فریاد مى زد که متعه حلال است , با این حال مى بینیم که امت منقسم شده است به دو گروه یک گروه اندک که تایید مى نماید وبه دستور اهل بیت عمل مى کند ویک گروه بزرگتر که عمل بـه قـول خـلفا وصحابه مى کنندوهمچنان تا به امروز پیروان اهل بیت آن را حلال مى دانندوپیروان خلفا تحریمش مى کنند.
هـان ! اکـنـون ایـن طـرح پـیشنهادى را تقدیم مى کنیم وهیچ کس راملزم به پذیرش وعمل به آن نـمـى دانـم زیـرا مردم آزادند در اختیار آن چیزى که به صحتش قانع شوند ولى بر مااست توضیح امورى که پوشیده است تا حق براى هر کس که در جستجویش است , نمایان گردد.
در نظر ما ازدواج موقت فواید بى شمار زیادى دارد از جمله 1 ـ بـراى دانـشـجـویـان دخـتـر وپسرى که یکسال با هم زندگى مى کنند ودر سن فوران غریزه جنسى اند, اگر با رضایت هم در ایام تحصیل ازدواج موقت کنند فقط به خاطر همنشینى ودوستى ولـذت بـردن بـدون همبستر شدن , واما پس از آن نیز مى توانند اگر بخواهند به طور دائم ازدواج کنند, در این صورت , ازدواج نخست فرصت آشنایى با یکدیگررا به آنها مى دهد وتمام مشکلات سر راه را بر مى دارد.
وهمچنین این ازدواج , وسایل آسایش وراحتى را براى آنهافراهم مى سازد وبه آسانى مى توانند درس وبـحـثـشـان را دنـبـال کـنـند درحالى که هم وجدانشان راحت است وهم رضاى خداى متعال را کـسـب کرده اند وهم از دست دیگر دانشجویانى که ممکن است متعرضشان شوند, در امان خواهند ماند.
امـا ایـنکه ـ متاسفانه ـ دانشجوى دختر از یکى به دیگرى منتقل شود ودر کیف دستیش ده ها نامه عـاشـقانه باشد ومسائل رسوا برانگیزدیگر, یا اینکه جوانان با سرنوشت دختران بازى کنند وهمه را آلـوده نـمـایـند وآینده شان را به بازى بگیرند واحساسات آنهاوخانواده هایشان را به مسخره بگیرند وآنـچـه در فـکـرشـان مى گذردهمین است که این دختر, دوست ایام تحصیلاتشان بوده است وبا اتمام تحصیل , او هم دنبال کارش مى رود, حال اگر ده ها انگشت اتهام به سوى او نشانه مى رود ویا اورا هـمـراه با ده ها عقده حل نا شدنى روانى روانه شهر ودیارش کنند, به آنها هیچ مربوط نیست !! وچـه بـسـا خـیـانتهاووعده هاى دروغینى که نتیجه اش جز حقد وکینه جامعه وتلاش براى انتقام گرفتن چیزى نبوده است این نوع رابطه دیگر معقول نیست !.
2 ـ مـسافرى که مدت زیادى در غیر وطنش وبدون همسرش مى گذراند, اگر مى تواند صبر کند واگر نمى تواند باید ازدواج موقت کندکه ضامن راحتى واستقرارش است , وبى گمان همسرش به ایـن کـار,رضایت خواهد داد , چرا که همسرش را بیش از همه کس دیگرمى شناسد وقطعا براى او بـهتراست که شوهرش با یک زن شریف وپاکدامنى ازدواج کند محافظت بر شرافتش کند, تا اینکه شـوهرش هرروز دنبال یک روسیى ناپاک بگردد که هم پولش را بگیرد وهم ده هامرض مهلک به او منتقل سازد وانگهى ازدواج موقت از شرایطش این است که زن دوباره ازدواج نکند جز پس از تمام شدن عده اش وعده اش دو حیض یا دو ماه است پس این ازدواج جز پاکى وپاکدامنى وشرافت چیزى در بر نخواهد داشت .
3 ـ ازدواج موقت , مشکل دخترانى که پا به سن گذاشته وازدواج نکرده اندرا حل مى کند زیرا اسلام به او اجازه مى دهد که از راه حلال غریزه جنسى خودرا اشباع کند.
4 ـ ازدواج موقت مشکل زنان بیوه را حل مى کند, آنان که توانایى ازدواج دائم به خاطر فرزندانشان یا به علتهاى دیگر ندارند.
5 ـ در جـوامـع عـربـى اسـلامى ما بسیار اتفاق افتاده که یک زن زیباروى دلباخته جوانى در سن فـرزنـدانـش مـى شـود واین جوان متاسفانه ازطریق او به مسائل جنسى پى مى برد وچه بسا از راه حـرام , با هم مباشرت ومعاشرت مى کنند ولى ازدواج متعه این معاشرت را بر آنها حلال مى گرداند وآبرویشان را حفظ مى کند.
6 ـ زنـى کـه به تنهایى مى ترسد مسافرت کند یا برخى از کشورهااجازه مسافرت جز با محرم به او نمى دهند, مى تواند ازدواج موقت کندفقط به خاطر راه وسفر, واین ازدواج مصلحتى است بى آنکه مباشرتى در آن باشد.
7 ـ مـردى که زنى را در خانه اش به کار گرفته که در امور منزل کمک همسرش باشد, اسلام به او اجـازه نـمى دهد به او دست بزند یابدون حجاب با او روبرو شود وشاید حجاب اورا از کار در منزل بـازدارد ایـن مـرد مى تواند پسر کوچکش را به ازدواج موقت این دختر درآورد وبدینسان عروسش مى شود وجز محارمش مى گردد واشکال برطرف مى شود.
8 ـ دخترى که مجبور مى شود در منزل جوانى به خاطر درس ومباحثه با او خلوت کند یا از او زبان خـارجـى فراگیرد یا به هر علت دیگر, اسلام نمى گذارد که تنها یک مرد وزن بیگانه با هم خلوت کنند.
در روایت است : ((هیچ زن ومردى با هم خلوت نکردند جزاینکه سومشان شیطان است )).
وازدواج موقت این مشکل را حل مى کند وبه او اجازه مى دهد که حتى حجابش را در برابر او بر دارد, مهم این است که زن هر شرطى رابخواهد, مى تواند بنماید.
موارد گوناگون دیگرى نیز وجود دارد که واقعا متعه وازدواج موقت , رحمت براى مردم مى باشد تـا در حرام نیافتند وجامعه اسلامى از هر نظر پاک وبى شائبه باقى باشد واز امراض جسمى وروانى بدورباشد ودامن ها ونسلها وآبروها ونوامیس , حفظ شود.
((بـگـو ـ اى پـیامبر ـ خداوند امر به اعمال زشت وفحشا نمى کند آیا آنچه راکه خود نمى دانید (به دروغ ) بر خدا مى بندید)) ((323)).
((خـدا امـر مى کند به عدل ونیکى وکمک به خویشان ونهى مى کند ازفحشا ومنکر وظلم , شمارا پند مى دهد تا متذکر شوید)) ((324)).
مسلمانان عموما ـ چه در گذشته وچه در حال ـ معتقد به نجات دهنده اى هستند که عزت ومجد وشـوکـتـشـان را بـه آنـان بـاز مـى گـردانـدوآنچه را که ستمگران ویران کرده اند اصلاح مى کند ونـشـانـه هاى دین رابراى امت , تجدید مى نماید, واین نجات دهنده واصلاح گر, همان امام مهدى منتظر سلام اللّه علیه است که جدش رسول اکرم (ص ) بشارتش راداده وفرموده ((اگر از دنیا یک روز بیشتر باقى نماند, همانا خداوند آن روزراطولانى مى گرداند تا مهدى که از فـرزنـدانـم است , نمایان سازد, نامش نام من است , زمین را پر از عدل وداد مى کند پس از آنکه پر از ظلم وستم شده باشد)) ((325)).
ایـن مـصـلـح بـشریت که مسیر پیامبران را در زمین ادامه مى دهدوتکمیل مى نماید, تا نور خدا بر دستش , به اتمام رسد, مورد نظر هر سه آئین هاى بزرگ (یهودیت , نصرانیت واسلام ) مى باشد همه انتظارش رامى کشند وروایات زیادى را که مورد تاییدشان است , درباره اش یادمى کنند واز اینکه ما مـعـتـقـدیـم شـریـعـت مـحـمدى , آخرین شریعت هاوآئین هااست وهیچ پیامبرى پس از حضرت مـحـمد(ص ) وجود ندارد,پس هیچ تردیدى نداریم به اینکه مهدى از نسل حضرت مصطفى (ص ) وآخـریـن امـامـان دوازده گـانـه اسـت وحضرت عیسى بن مریم (ع ),به خاطر تعظیم وتجلیل از مقامش , پشت سرش نماز مى خواند وبه اواقتدا مى کند.
مـا در اینجا بنا نداریم درباره حضرت مهدى از نظر تاریخى یااحادیث نبوى , بحث کنیم چرا که در کـتـاب ((هـمـراه با راستگویان )) سخن گفتیم وهمانا درباره آن بزرگوار, کتابها وموسوعه هاى زیادى نگاشته شده است ((326)).
ولـى مـى خـواهـیـم عـقـیـده اهـل بـیـت را در احکام وعقاید اظهار کنیم ,عقیده اى که با اوضاع وپیشرفتهاى زمان , سازگاراست .
امـور مـادى تـا اندازه اى چشم وگوش مسلمانان , یهود ونصارى راپر کرده بود وآنان را از دین دور مـى سـاخـت , گواینکه در زندگیشان گرفتار مذاهب الحادى , مادى ولیبرالى شدند ولذا عقیده مـعـنـوى وروحیشان , تضعیف شد ودر پى راه حل هایى بودند که آنهارا فقط دربشارتهاى آسمانى مى یافتند.
از آن کـه بگذریم , جنگهاى خونینى که بشریت را ناتوان ساخت بویژه مستضعفین جهان , آنهایى که هـزاران هـزارشـان از فرط گرسنگى جان مى دهند وستمگران کوتاه نمى آیند بلکه پیوسته از هم پیشى مى گیرند که سلاحهاى خطرناک وویران کننده نوینى را بسازندوملت هارا در ابعاد فرهنگى , اقتصادى وتکنیکى به بردگى خود درآورند.
اگـر آرزو نـبود وانسان به امید آینده بهترى نبود که عدالت وامنیت وکرامت را به وى بخشد, این دنیا وزندگیش نه بویى داشت ونه معنایى .
واگـر ایمان مسلمانان به خداى متعال نبود که وعده داده است دینش را یارى کند تا بر تمام ادیان سـیـطـره داشـتـه بـاشـد, یـاس ونـومیدى درنفوس مردم مستحکم گشته واز زیانکاران بودند همین ایمان است که نشاط وزنده دلى وآرزوى فرداى بهتر ودوست داشتن زندگى را در انسان ها بر انگیخته مى کند وآنان را به انتظار فرج وگشایش پس از عسر وشدت مى کشاند.
ایـن است مهدى , آرزوى مسلمانان بل آرزوى انسانیت ایمان به او هرگز دیگران را به مسخره نباید وا دارد خداوندمى فرماید ((بگو ـ اى پیامبر ـ اى بندگانم که بر خویشتن اسراف کردید (گناه نمودید) از رحمت خدا نومید نـشوید که همانا خدا تمام گناهان را مى آمرزدواواست بسیار آمرزنده ومهربان بازگردید به سوى پـروردگارتان وتسلیمش شوید پیش از آنکه عذاب به شما برسد ودیگر یاورى نیابید وپیروى کنید ازبـهـتـریـن چیزى که از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده (دین اسلام ) قبل ازاینکه ناگهان عـذاب شـمارا فرا رسد وبى خبر باشید آنگاه هر نفسى به خود آیدوفریاد بر آورد: واى بر من که امر خدارا کنار گذاشتم ووعده هاى خدارا به مسخره گرفتم )) ((327)).
(( انگاه هدایت شدم )) کتاب اهل البیت
اهـل بـیـت داراى کرامتها حتى در زمان ما هستند وچقدر از این گوشه وآن گوشه مى شنویم که شیعیان راجع به کرامات اهل بیت سخن مى گویند, کراماتى که خود شاهد وناظرش بوده اند وچرا نباشد که اینان امامان هدایت , نشانه هاى خدا وچراغان در تاریکى اند.
واگـر عـمر بن خطاب در زمان خود, قدر ومنزلتشان را ندانست ,ولى به ما فهماند که آنان داراى شانى والا ومرتبه اى بالا نزد خداوندهستند, زیرا به عباس عموى پیامبر توسل جست , در حالى که عـبـاس ازآنـانى نیست که خداوند از هر رجس وپلیدى دورشان گردانیده وپاک وطاهرشان قرار داده اسـت وهمچنین او از کسانى نیست که صلوات برآنان واجب گردانیده چنان که بر پیامبرش صـلوات ودرود فرستاده مى شود واو از کسانى نیست که خداوند بر مسلمانان , مودت ومحبتشان را واجـب وفرض دانسته واز کسانى نیست که خداوند علم الکتاب را به آنان آموخته واز کسانى نیست کـه در قـرآن سـلام بـر آنـهـانـمـوده وفرموده است : ((سلام على آل یس )) واز امامانى نیست که رسول خدا(ص ) بر امتش پیرویشان را لازم وواجب گردانیده واز کسانى نیست که وارث علم پیامبر هستند.
با این حال خداوند, دعاى عمر بن خطاب را مستجاب گردانیدزیرا توسل به خویشان پیامبر جست وقـطـعـا اگـر توسل به على وفاطمه وحسن وحسین جسته بود, خداوند برکات خودرا از آسمان وزمـیـن بـرآنها نازل مى کرد تا از بالاى سر وزیر پایشان , نعمتهاى الهى را به وفورببینند واستفاده کنند.
مـهم این است که عمر مطلب مهمى را براى ما کشف کرد وآن اینکه خویشان پیامبر داراى کراماتى هـسـتـند که بر عاقلان پوشیده نیست واگر از خداى چیزى را بخواهند, خداوند قطعا دعایشان را مستجاب مى گرداند, دلیلش این است که وقتى عمر احساس کرد قحطى وگرسنگى , مسلمانان را تـهدید به هلاکت مى کند, به خویشان رسول خدا(ص ) پناه برد, آنگاه باران به اجازه پروردگار وبه احترام خویشى باپیامبر, نازل شد.
وهـابـیـت انـکـار کـنـنده کجااست با این حقایق روشن ؟ مسلمانانى که خودرا از شناخت حق دور مى کنند کجایند؟.
ایـن مـطـلـب مـرا بـه یاد داستانى مى اندازد: یکى از علماى زیتونه درتونس , مرحوم شیخ جلول جـزایرى بود که خداوند بر او منت نهاد وازراه من مستبصرش کرد وآخرین کتابش را نوشت که در آن حادثه غدیروبیعت با امیرالمؤمنین وفضائل اهل بیت , آورده است .
او داسـتـانـى را بـراى مـن تـعـریـف کرد که در گذشته , زمانى تونس (پایتخت ) گرفتار قحطى وگـرسـنـگـى شدیدى شد که نزدیک بود مردم هلاک گردند وبا اینکه چندین بار نماز استسقارا خواندند, با این حال گویى وزمین خشک شده بود و آسمان نم پس نمى داد مردم شکایت کنان نزد یکى از مردان خدا به نام شیخ ابراهیم ریاحى آمدند واز اوخواستند دعا کند شاید دعایش مستجاب شود.
وى بـه آنها گفت : صد نفر از اشراف ((328))
را جمع کنید ونزد من بیاورید تا با آنها نماز استسقارا بـرگـزار کـنم صد نفر از اشراف آمدند وبااو نماز خواندند هنوز نمازشان تمام نشده بود, وبا اینکه گرما بسیارشدید بود, بارانى تند مانند دهان مشک فرو ریخت واین باران سه روزتمام ادامه داشت تا آنکه تمام دره ها پر از آب شد این هم از کرامات اهل بیت است در هر زمان ومکان .
مـن پـس از آنکه ـ بحمداللّه تعالى ـ به مذهب اهل بیت (ع ) هدایت شدم ونخستین کتابم را ((آنگاه هدایت شدم )) نوشتم , نمى پنداشتم اینقدرمشهور مى شود ومورد پذیرش همگان قرار مى گیرد.
بـدین مناسبت بد نیست نکته شیرینى را یادآور شوم که برادرعزیز ودانشمند بزرگوار دکتر اسعد على , آن را بیان کرد ومتوجهم ساخت .
هـنـگـامى که به زیارتش در ((مزه )) سوریه رفتم , با هم صحبتهاى گوناگونى داشتیم پاره اى از مـریـدان ودوسـتـانـش نیز کنارش نشسته بودند مطلبى به من گفت که دلم را شاد کرد گفت : کتابت ((آنگاه هدایت شدم ))را خواندم وراز کتاب را دریافتم .
با تعجب گفتم : چه رازى داشت ؟.
گـفت : وقتى براى نخستین بار به مهمانى امام موسى کاظم (ع )رفتى وبر او وارد شدى وگفتى : خدایا اورا رحم کن اگر ازصالحان است ! او هم به امر خداى متعال عمل کرد که مى فرماید ((پـس اگـر کسى بر شما درود فرستاد وسلامتان کرد, شما یا جواب سلامش بدهید ویا بهتر از او, سلامش را پاسخ گویید)) ((329)).
وقـتـى تـو گـفـتى : خدایا رحمش کن , او پاسخ بهترى به تو داد وازخدا خواست که هدایتت کند وگفت : ((اللهم اهده )) خداوند هم دعایش را درباره تو مستجاب کرد وهدایتت نمود سپس تو این کتاب رانوشتى وهمین راز موفقیت کتابت است .
ایـن حـقـیـقـتـى است که آن را باور دارم ودر قلبم مستحکم گشته است من ایمان دارم به اینکه اهـل بـیـت سـلام اللّه علیهم راز موفقیت کتایم هستند وهیچ شکى در آن نیست چرا که هر کس را دیـدم , از آن کـتـاب اظـهـار خـرسـنـدى وتـعـجـب کـرد وتـاکـنـون بـیـش از بـیـسـت بار به چاپ رسیده است ((330))
وبه هفده زبان ترجمه شده وهزاران مسلمان در سراسرگیتى بویژه در آفـریقا که هیچ شیعه اى وجود نداشت ومسلمانان , داراى مذهبى نیستند وبر طبق فطرت خویش , عقیده دارند, توسط این کتاب ,هدایت شده وبه مذهب اهل بیت (ع ) گرویده اند.
(( آنگاه هدایت شدم )) در دادگاه
با ایمان به اینکه مردم بر دین سلاطین وشاهان خود هستند وباتاسى به رسول گرامى اسلام (ص ) که نامه هاى گوناگونى را براى پادشاهان وحاکمان زمانش فرستاد وآنهارا به اسلام دعوت کرد, به این اندیشیدم که کتاب ((آنگاه هدایت شدم ))را براى تمام پادشاهان ورؤساى جمهورى عرب ارسال کـنـم وهمراه کتاب نامه اى دوستانه ودر خور, برایشان بنویسم , شاید متذکر شوند که همانا تذکر, بـراى مؤمنین سودمنداست با توجه به اینکه آنان در راس قدرت هستند واهل حل وعقد مى باشند, پـس مسؤولیتشان , بسیار سنگین است چرا که سرنوشت امت در دستشان است ((کلکم راع وکلکم مسؤول عن رعیته ))وباید پاسخگوى این سرنوشت باشند.
وچـون ایمان دارم به اینکه بهره مندان در دنیا وآخرت , تنهامؤمنانى هستند که ضمن ایمان , عمل صـالـح وشـایـسـتـه هـم دارنـدوهمواره به حق وصبر سفارش مى کنند وهمچنین ایمان دارم به سخن رسول خدا که مى فرماید ((هـیـچ یـک از شـمـا ایـمـان نـدارد جـز ایـنـکـه بـراى بـرادرش هـمـان بخواهد که براى خود مى خواهد)) ((331)).
وفرمود ((اگر خداوند, توسط تو یک نفررا هدایت کند, برایت بهتراست از دنیا وهر چه در آن است )).
از ایـن روى کـتابم را براى : ملک حسن دوم , رئیس شاذلى بن جدید, رئیس زین العابدین بن على , رئیس معمر قذافى , ملک حسین بن طلال وبرادرش حسن وملک فهد بن عبدالعزیز ارسال نمودم .
هـر کـتـابـى را به عنوان هدیه از راه پست سفارشى فرستادم وقطعاکتابها به آنان رسیده است زیرا رسـید پست که امضاى رؤساى دفاترشان در آن بود برایم ارسال شد مدتى طولانى گذشت وهیچ پـاسـخى از آنان نیامد جز از رئیس زین العابدین بن على , رئیس جمهورى تونس که خالصانه تشکر کـرده بـود در کـنفرانس مطبوعاتى که در هند داشتم ,وقتى این داستان را نقل نمودم (که رئیس جمهور تونس , نامه تشکرآمیز نوشته ) از من پرسیدند: آیا رئیس جمهور کتابت را خوانده است ؟پاسخ دادم : رئیس گرفتاریهاى زیادى دارد که ممکن است وقت خواندن کتاب را نداشته باشد, پس اگر خـوانده باشد, از او سپاسگزاریم واگر نخوانده باشد, عذرش موجه است , مهم این است که در میان این پادشاهان ورؤسا, تنها کسى که نامه ام را پاسخ داد, ایشان بود.
پیش از آنکه نامه رئیس جمهور به من برسد, با اتومبیلم به تونس مسافرت کردم که 200 جلد از این کـتـاب را بـا خـود داشـتـم درگـمـرک , کـارمـندان گمرک مدرد بودند که آیا آنهارا بگیرند یا رهاکنندرئیسشان را صدا زدند که کتابهارا ببیند او پرسید: این کتاب سبز(قذافى )است ؟!.
گفتم : رنگش سبزاست ولى ربطى به کتاب سبز قذافى ندارد.
گفت : آیا نمى دانى وارد کردن این همه کتاب بدون اجازه قبلى ممنوع است .
گـفـتـم : برادر! این کتاب خودم است ومن نویسنده اش مى باشم وهمانا یک نسخه اش را به جناب رئیس هدیه داده ام .
یـک جلد کتاب را گرفت ونام نویسنده را با گذرنامه ام مطابقت کرد وپس از اطمینان گفت : من هم مى خواهم یک نسخه را به عنوان هدیه بگیرم !.
گفتم : با کمال میل اسم مبارک چیست که به شما اهدا کنم ؟.
ضمن اینکه نامش را به من گفت , امضا کرد که اجازه خروج وبردن کتابهارا داشته باشم .
وارد پایتخت شدم ودر آنجا کتاب را به برخى از دوستانم هدیه کردم سپس به زادگاهم ((قفصه )) مـسـافـرت کـردم وآنجا با خویشان وشاگردان قدیمى ام ملاقات کردم وچند روز نگذشته بود که نیمى ازکتابها, تمام شد.
بـه فـکر دشمنان عقیده ام نیز افتادم , چند نسخه کتاب را به آنها هم هدیه کردم وایمان داشتم که باید به نحو خدا پسندانه با آنان مقابله کنم تادشمنى از میان برود وبا استناد به این آیه شریفه ((هرگز نیکى وبدى در جهان یکسان نیست , همیشه بدى خلق را به بهترین کار پاداش ده تا همان کس که گویى با تو سر دشمنى دارد دوست وخویش تو گردد)) ((332)).
بـا خـویـشتن گفتم : شاید خدا خواست , تعصب را کنار گذاشتندوهدایت شدند یا حداقل از اذیت کردنم دست برداشتند.
سپس در سایر شهرها وروستاهاى همجوار راه افتادم وبقیه کتابهارا هم به مردم اهدا کردم وجز سه یا چهار نسخه برایم باقى نماند.
مطلبى که لازم به تذکراست این است که رئیس جمهور (زین العابدین بن على ) پس از گذشت 30 سـال از تـعـطـیـل بـودن دانـشـگـاه زیـتـونه , آن را بازگشایى کرد ومسؤولین را از سوى خود بر شـعـبه هاى مختلف دانشگاه نصب نمود از شانس بد من , نماینده ایشان در ((قفصه ))اتفاقا یکى از دشمنان بزرگ من وتشیع شد.
آن بـیچاره فرصت را مغتنم شمرده همان نسخه اى را که برایش فرستاده بودم , تقدیم والى کرد وبا مـتـهـم سـاخـتن من به تهمتهاى خطرناکى از والى اجازه گرفت که از استاندار بخواهد مرا فورا تـوقـیـف کرده وتمام کتابهایى را که اهدا کرده بودم جمع آورى نموده وافرادى راکه به آنها کتاب داده بودم , بطلبند واز آنان تحقیق کنند وپرونده سازى نمایند.
افـراد پـلیس براى پیدا کردن من به تکاپو وتلاش افتادند در آن روز, نزد یکى از دوستان ـ که مدیر اداره اى اسـت ـ بـودم نـاگـهـان دامـادم به سرعت به سوى من آمد وگزارش اوضاع را به من داد ونـصـیحت کرد که فورا به سوى مرز بروم واز کشور خارج شوم از احساساتش تشکرکردم وگفتم : اگـر ایـن کـار کـردم , بـراى آنـان ثابت مى شود که من گناهکارم ولذا با تمام شهامت وشجاعت , منتظرشان مى شوم وچیزى هم ندارم که بر آن ترس ووحشت داشته باشم , کارى هم نکرده ام که بر آن پشیمان باشم .
افـراد نیروى امنیت رسیدند ومرا با خودشان به مرکز بردند ودرآنجا بازجویى شروع شد بازپرس با ادب واحترام با من سخن مى گفت تا اینکه جناب استاندار رسید تا مرا شناخت , با عصبانیت بر من فریادزد مـى خواهى در این کشور امن , آشوب بر پاکنى ؟ خیال مى کنى اینجا هم ایران است ؟! و رو به رئیس امنیت کرد وگفت : این آقا سه هزارجلد کتابى آورده که همه اش کفراست وصد میلیون پول هم با خودآورده که بر مردم تقسیم کند وآنان را به انقلاب وعصیان وا دارد!!.
با تندى پاسخ دادم 1 ـ کتابم کتاب کفر نیست ودعوت به انقلاب نمى کند واگر چنین بود, یک نسخه از آن را به رئیس جمهور هدیه نمى دادم واصلا به تونس نمى آمدم .
2 ـ اگر مى خواستم سه هزار نسخه را از این کتاب با خود بیاورم ,نیاز به یک تریلى داشتم که آنهارا بـار کـنـد وخود اتومبیلم را دیده اید وهم اکنون نزد شما توقیف است , خودتان آن را پر کنید, ببینید چقدر جامى گیرد!.
3 ـ مـى گـویـید من صد میلیون پول بر مردم تقسیم کرده ام ! یک نفررا ـ اگر راست مى گویید ـ بیاورید که ادعا کند از من پولى ولو به اندازه یک فلس گرفته باشد.
وانـگـهـى مـن کـه به طور قاچاق نیامده ام , بلکه به صورت قانونى آمده ام ومانند دیگر مردم مورد بازرسى دقیق قرار گرفته ام وحتما اگرصد میلیون پول با من بود به این آسانى رهایم نمى کردند واز من مجوزمى خواستند, خود شما هم بهتر از من این مسائل رامى دانید.
مـتـوجـه شـد کـه گـویـا حـرفهایم درست است پس پرسید: چندنسخه از این کتاب را با خودت آورده اى ؟.
گفتم : 200 جلد.
گفت : نام دویست نفرى که کتاب را به آنها اهدا کردى به ما بگو!.
گـفـتـم : مـمـکـن نیست ! نه اینکه من نخواسته باشم بگویم ولى اسمارا نمى دانم بسیارى از آنان شـاگـردان قـدیمى من هستند که بیش ازده سال است آنهارا ندیده ام وتنها با قیافه وسیما, آنهارا مى شناسم نه بانام .
خلاصه , پس از شور ومشورت , نظرشان این شد که آن شب مرارها کنند تا فردا صبح بعد باز گردم صبح روز بعد اول وقت آمدم , مراسوار ماشینى کردند وبا دو نگهبان ! فرستادند که به دهات اطراف بروم وکتابهارا تا آنجا که مى دانم , جمع آورى کنم .
در راه مـتـوجـه شـدم که هر دو نگهبانم , مستبصرند یکى از آنان گفت : اى استاد! آیا مرا فراموش کردى واز یاد بردى ؟ من از شاگردانت هستم در سالهاى 1970 به بالا هنگامى که مدرسه ((ترشیخ الـمـعـلـمین ))بودم به خدا من دیشب خوابم نبرده است زیرا کتابت را از مرکز گرفتم وهمه اش را خواندن اکنون به خدا قسم من مانند تو هستم (یعنى شیعه ام ).
دومـى گـفت : من نیز دو روز پیش کتابت را خواندم , هنگامى که یکى از دوستان , آن را برایم آورد بـاور کـن که قلبم را براى امور زیادى گشود ومشکلاتى که در ذهنم بود وپاسخ قانع کننده اى بر آنها نداشتم ,همه را در کتابت یافتم پس من نیز شیعه ام .
از این تصادف جالب بسیار خندیدیم واصلا از طول طریق خسته نشدیم .
ولـى بـهـرحـال تا ممکن بود کتابهارا در مدت سه روز از مناطق گوناگونى جمع آورى کردیم , وطبق دستور, هر کس که کتاب نزد اوبود, به مرکز پلیس فراخوانده شد.
با آقاى والى ملاقات کردم وپس از سخنان کوتاهى به من گفت مـرا از شـمـا خیلى ترسانده بودند ومى گفتند که یک شیعه افراطى است واز سوى خمینى تغذیه مى شود وازدواج خواهران رامجاز مى داند!!.
تـبسمى کردم وگفتم : حالا یادم آمد! قضیه مربوط مى شود به داستان شیرخوارگى که در همان کـتـاب نـوشـتـه شـده او هـم تـبـسمى کردوکتاب را از کشوى میزش بیرون آورد وگفت : آنچه گـفـتـه اى درسـت اسـت ولـى تورا سرزنش مى کنم که چرا یک نسخه از کتاب را به خود من اهدا نکرده اى .
اگـر از روز اولـى کـه بـه ((قـفـصه )) وارد شدى , کتاب را به خود من مى دادى , این مسائل پیش نمى آمد ولى الان دیگر ـ متاسفانه ـ از قدرت ما خارج شده ودر دست دادگاه قرار گرفته است که سخن آخررا آنهاباید بگویند.
پس از آن تشریف بیاور تا گذرنامه ات را تقدیمت کنیم وبه سلامتى مسافرت کن .
از سـخـنـش فـهمیدم که آنان پس از آنکه بى گناهیم را از آن همه شایعه ها فهمیده اند وهمچنین دانسته اند که رئیس جمهور کتابم را ازپاریس تحویل گرفته , قضیه را به دادگاه منتقل کرده اند تا تنها درمحتواى کتاب بحث کنند وببینند خطرى براى نظام یا دین دارد یا نه ؟.
بـه دادگـاه روانه شدم در حالى که یاران مستبصرم گفتند که تمام اشخاصى که با آنان بازجویى شده , درباره من جز خیر نگفته اند.
سئوالهایى که از آنان پرسیده شده بود این بود که 1 ـ چه رابطه اى با تیجانى دارى ؟ پاسخ : استادم یا دوستم مى باشد.
2 ـ آیا به تو پول داده است ؟ نه یک فلس هم از او دریافت نکرده ام .
3 ـ آیا از تو پولى در خواست کرده ؟ خیر! از من چیزى نخواسته .
در دادگـاه خـواهـان دیدار با جناب دادستان شدم پس از اجازه براو وارد شدم , دیدم کتاب روى میزش گذاشته است .
گـفـتـم : سـرورم ! مـن نـویـسنده کتابم وفقط براى یک هفته به تونس آمدم ولى اکنون بیش از یـکـمـاه است که بدون هیچ گناهى , معطل شده ام ,واعصابم ناراحت است زیرا زن وبچه ام تنها در پاریس مانده اند.
هر روز عاشورا و هر زمین کربلااست
اى کـاش مردم این سخن را مى فهمیدند ودر هر سرزمینى که وارد مى شدند وهر روزى که بر آنها مـى گـذشت , حق اسلامى را که اباعبداللّه الحسین (ع ), به خاطر آن کشته شد, ادا مى کردند اگر چـنـیـن مـى کـردند, بى گمان سیماى مسلمانان در جهان تغییر مى کرد وبه جاى آنکه بردگانى بـاشـنـد, سرورانى مى شدند ولى متاسفانه بسیارى ازشهادت امام حسین وانقلاب مبارکش , تنها گـریـه وزارى وفـریـاد وزدن به خویش وزنجیر وقمه وشبیه در چند ساعت از چند روز مشخص ازسال , به خاطر احیاى آن واقعه , مى دانند وپس از آن همه چیز به فراموشى سپرده مى شود.
بـیـشتر اهل سنت وجماعت , کارهاى شیعیان را در مورد عزادارى روز عاشورا ـ از سینه زدن وقمه وزنجیر وخون خود ریختن ـ موردانتقاد قرار مى دهند ومتاسفانه رسانه هاى تبلیغاتى عربى وغربى نـیز ـ دراین زمان ـ شیعیان ایران را در ایام عاشورا به گونه اى نشان مى دهند که گویا درندگانى هستند که جز خشونت نمى دانند وارضا نمى شوند مگربا ریختن خون از بدن مردم !.
وعـلـى رغـم اینکه شیعیان هند وپاکستان , آن کارهارا وکارهاى دیگر, با شدت وخشونت بیشترى انـجـام مـى دهـنـد ولـى رسانه هاى تبلیغاتى بویژه تلویزیون , تنها شیعیان ایران را زیر ذره بین قرار مى دهندوبى گمان هر پژوهشگرى وهر کس که به اسلام ومسلمین اهمیت مى دهد, از انگیزه آنها با خبراست .
چـرا ایـن رسـانـه هاى تبلیغاتى , نماز جمعه تهران را که بیش از دومیلیون مسلمان , در آن شرکت دارند وبه امامت رئیس جمهور, نمازرابرگزار مى کنند, پخش نمى کنند؟.
چـرا رسـانـه هاى غربى آن خشوع وخضوع میلیون ها مسلمان دردعاى کمیل شبهاى جمعه ایران گـزارش نمى دهند, که خیابانهارا پرمى کنند وراه را مسدود مى کنند ورفت وآمد ماشین ها دچار مـشـکـل مـى شـود وزنـهـا ومـردان وکـودکـان وسـالخوردگان را مى بینى که دستهارا به سوى پروردگارشان بلند کرده در سکون وسکوت شب تار,خدایشان را مى خوانند وآمرزش گناهان را از درگاهش مسالت مى نمایند؟.
چـرا فـقـط بـه نـقل مراسم عاشورا اهمیت مى دهند وانگشت مى گذارند روى قمه زدن تعدادى انگشت شمار؟ حق این است که بعضى از شیعیان که آن اعمال را آنجام مى دهند, عملشان ربطى به دین ندارد, هر چند مجتهدان در آن اجتهاد کنند واجر زیادى در آن به شمارآورند اینها چیزى جز بـرخى عادت ها وطغیان عاطفه ها نیست که افرادرا از حالت عادى خارج ساخته است وبه مرور ایام فرزندان ازپدران ـ بدون تحقیق واز راه تقلید کور کورانه ـ به ارث برده اند بلکه برخى از مردم عوام مى پندارند که ریختن خون با قمه زدن , تقرب به خداى متعال است وبرخى فراتر رفته بر این باورند که هر کس چنین کارهایى را انجام ندهد, امام حسین را دوست نمى دارد!!.
مـن هـر گاه به خویشتن باز گشتم هر چند شیعه واقعى هستم , ازاین منظره هایى که انسان هارا متنفر مى سازد وفرد سالم را منزجرمى نماید, هرگز قانع نمى شوم .
چـه مـعـنى دارد که انسان نیمه برهنه شود وبا دست خودشمشیرى را بر دارد ودر یک حرکتهاى جنون آمیز وبا فریاد حسین !حسین ! خودرا محکم بزند وبدنش را خون بیاندازد.
شـگفت انگیزتر آن که پس از بازگشت این آقایان به حال خودشان وپس از گذشت چند لحظه از مـراسـم عـزادارى , وبـه جـاى آنـکـه کـامـلا انـدوهناک وغمگین به نظر آیند, آنان را مى بینى که مـى خـندندوشیرینى مى خورند ومى آشامند ومیوه مصرف مى کنند وخوش مى گذرانند, گویا با گـذشـتـن آن دسـتـه عـزادارى , هـمـه چیز تمام مى شود! ازآن بالاتر اینکه برخى از اینان (بلکه بـیـشـتـرشـان ) تعهدى نسبت به دین ندارند ولذا من به خود اجازه دادم که چندین بار, مستقیما آنان را موردانتقاد قرار دهم وبه آنها بگویم که کارشان , تقلید کورکورانه وتئاترمردمى بیش نیست !.
آرى ! ایـن کـار جـاهـلان وعـقـب افتادگان شیعه است ولى بهرحال راهى است براى اظهار عشق وعلاقه شان به امام حسین (ع ) چنانکه مى پندارند ـ تا آنجا که یکى از آنان به یکى از علما گفته بود: غـذایـى رابـراى مراسم عزاى حضرت عباس درست کردم ودر طول مدت حتى کفشم را از پایم در نیاوردم آن عالم به او گفته بود: پس چگونه وضومى گرفتى ونماز مى خواندى ؟! او اصلا به سخن آن عالم اعتنایى نکرد,چرا که معتقد بود پاداش خودرا از حضرت عباس خواهد گرفت .
در مـقـابـل مـى بـیـنـیـم صوفیان از اهل سنت بویژه گروه قادریه یانقشبندیه , طى حلقه هایى , حـرکـتـهـاى عـجیب وغریبى انجام مى دهند,فقط به خاطر نزدیک شدن به رئیس فرقه از جمله کارهایشان زدن میخ در سر وچشم واستعمال خنجر وشمشیرو به هوا پراکندن دودهایى مخصوص وحـرکـت تند سرها در حین پخش ترانه هایى مخصوص است برخى از آنان پنج ساعت متمادى دور خود مى چرخدوهمه مى دانند که برخى از آنها نه نماز مى خوانند ونه از هر کفرودشنامى نسبت به خدا ورسولش پرهیز مى کنند ونه از انجام هر کارزشت وناروائى پروا دارند.
بـهـرحال تذکر مى دهم که تمام این امور, بدعتهایى است که اخیراپدید آمده واستعمار آن را تغذیه مـى کـنـد وتـبـلیغ مى نماید وخوشبختانه نزد ما شیعیان در حال تمام شدن است , پس آیا برادران اهل سنت نیز ازآن کارهادست بر مى دارند یا خیر؟!.
خـدا بیامرزد شهید بزرگوار آیة اللّه سید محمد باقر صدررا که وقتى از او سئوال گرفتم راجع به این کارها (قبل از شیعه شدنم ) فرمود:((این کارهایى را که مى بینى از زدن به خود گرفته تا خون خودرا ریختن ,کارهاى عوام وجاهلان است وهیچ یک از علماى مارا نخواهى یافت که چنان رفتارى داشته باشد, بلکه همواره آن را تحریم مى کنند ومردم را ازآن باز مى دارند)).
با توجه به اینکه من با بدعت ها مخالفم وهر جا باشد با آنها نبردمى کنم , به ناچار هم باید به شیعیان بـفهمانیم که از آن دست بر دارندوهم به اهل سنت وجماعت بفهمانیم که این اعمال هرگز نباید مانع شوداز اینکه حقیقت را دریابند وپیروى از اهل بیت کنند نه تقلید از عوام شیعه ونادانانشان .
از آن که بگذریم رفتار رسول خدا(ص ) براى ما الگوى نیکواست .
زیـرا عـمـوى آن حـضـرت وحـمـایـت کننده اش حضرت ابوطالب ازدنیا رفت , آن حضرت بسیار انـدوهـگـیـن ومحزون شد ونیز برترین همسرانش وفات یافت وعمویش حضرت حمزه به شهادت رسـیـدوبدن پاره پاره اش را دید وجگرش را مشاهده فرمود که از بدن جدا شده بود وبسیار ناراحت شد ولى در تمام حالات , تنهامى گریست .
حـضـرت رسـول (ص ) بر فرزندش ابراهیم گریست وهنگامى که جبرئیل به او خبر داد که نوه اش حـسین به شهادت مى رسد, گریست ,وهمچنین بر برادرش وعموزاده اش على گریست هنگامى کـه فـهـمـیـدامـت بـه او غـدر وخـیـانـت مى کند وبدبخت ترین مردم اورا به شهادت مى رساند ومحاسنش را به خون سرش رنگین مى سازد.
حضرت رسول (ص ) بسیار گریه مى کرد, بلکه به مسلمانان دستور داده بود که اگر نتوانند گریه کـنـند, خودرا به حالت گریه در آورندوبه خدا پناه مى برد از دیده اى که اشکش جارى نشود ولى نـهـى کـرد ازایـنکه اندوه , انسان را وادار به زدن در صورت خویش وپاره کردن پیراهنش کند, چه رسد به اینکه با آهن وشمشیر بدن خودرا زخمى سازد وخون را از آن جارى نماید.
ایـن است نخستین اماممان , پس از رسول خدا(ص ) حضرت على بن ابى طالب (ع ) که بعد از وفات بـرادرش وعـمـو زاده اش رسـول گـرامى اسلام با اینکه محنت سنگین ومصیبت زیاد بوده وپس اندک مدتى , (حد اکثر حدود شش ماه ), همسر مهربانش فاطمه زهرا به پدرش ملحق شد, وبا اینکه حضرت توانایى تحمل این دو مصیبت بزرگ را با بدن نحیفش نداشت ولى هرگز این کارهایى را که امروزه عوام الناس انجام مى دهند, انجام نداد.
وهمچنین امام حسن وامام حسین (ع ), پس از وفات جد بزرگوارشان حضرت رسول (ص ) وپس از وفات مادرشان , سرور زنان جهانیان وحتى وقتى شنیدند ابن ملجم ملعون پدرشان را ـ که بهترین وبرترین مردم پس از پیامبراست ـ در محراب نماز, ضربت زده است , چنان کارهایى را انجام ندادند.
ونـیز امام على بن الحسین زین العابدین (ع ), آن کارهارا انجام نداد هر چند با دیدگان خود فاجعه کـربـلارا شـاهـد بـود ودیـد چـگـونـه پـدرش وعموهایش وبرادرانش , با فجیع ترین شکل به قتل رسیدندومصائبى بر او وارد شد که کوه هارا به لرزه در مى اورد.
واصـلا تـاریخ ثبت نکرده است که یکى از امامان (ع ) شبیه آن کارهارا انجام داده یا پیروانش را به آن دسـتـور داده اسـت , تـنـهـا مـطـلـبـى کـه از آنـهـا ثبت شده , این است که دوست داشتند شعرا, مـراثى ومصیبت هاى اهل بیت را بسرایند وخود مى گریستند ودلتنگ مى شدندومردم را دستور به گریستن وحزن بر اهل بیت مى دادند واین امرى است مستحب , اگر واجب نباشد.
مـن شـخـصـا در مـوارد گـوناگون در کشورهاى مختلفى , در مراسم عاشورا وعزادارى شرکت کـرده ام وهیچ گاه ندیدم یکى از علماى شیعه چنین کارهایى را انجام دهد, گواینکه اندیشمندان شیعه از این کارهابى زارند وتلاش در بر اندازیش دارند.
لذا ما پس از آگاهى وشناخت حقیقت اهل بیت (ع ), نباید از عوام الناس , در کارهایشان تقلید کنیم بـدون آنـکـه بـحـث وبـررسـى بـنـمـاییم ,بلکه باید یادواره عاشوراى حسینى را با خواندن مقتل ویادآورمصیبت هاى اهل بیت عصمت وطهارت , در حزن وگریه وفریادبگذرانیم عبرت در آن است که قلب , با انسان هماهنگ شود وهمراه بادیدگان بگرید, تمام اعضا وجوارح گریه کنند ودر برابر یاد خداوچیزى که بحق از طرف بارى تعالى نازل مى شود خضوع وخشوع کنند وبا پروردگار خود عـهـد کـنـند وپیمان ببندند که در راه حسین که همان راه پیامبر واهل بیتش (ع ) مى باشند, گام بردارند.
وبدینسان عاشورا با عزایش واندوهش وبسیار گریستنش وزنده نگهداشتن یادش والگو گرفتن از مواضع قهرمانانش , خالص ومنزه براى شیعیان مخلص وپاکى که پیرو سنت راستین پیامبرورفتارها واقـوال ائمـه اطـهار سلام اللّه علیهم اجمعین , هستند مى ماندولى کارهاى عوام شیعیان , پیوسته جاى انتقاد دارد ومتاسفانه موردسؤ استفاده خرابکارانى است که در آب گل آلود ماهى مى گیرند تاعقاید شیعیان را بد جلوه دهند وآنان را از اهل بیت جدا سازندوتکفیرشان کنند.
بار الها! تورا حمد وسپاس بى پایان مى گوییم که مارا از شیعیان ومستبصرانى قرار دادى که از راه بحث وتحقیق به سوى حق راه یافتیم واز جمله شیعیان عوام قرار نگرفتیم .
بـر خـواننده گرامى است که با تبعیت والتزام به سنت راستین پیامبر که از طریق امامان پاک اهل بیت (ع ) اسلام رسیده است خودراالگو قرار دهد.
لازم بـه تـذکـراسـت کـه بسیارى از علما مانند مرحوم سید محسن امین ((ره )) وامروز نیز رهبر مـعـظـم انقلاب , حضرت آیة اللّه سید على خامنه اى وحضرت آیة اللّه سید محمد حسین فضل اللّه , فتوا به ناروابودن وحرمت قمه زدن داده اند وحتى آنان که جایز دانسته اند آن رامشروط به دو شرط کـرده انـد, مـراعات ضرر وزیان آن به انسان وعدم وهن مذهب , یکى از علماى گذشته مى فرمود: شـمـشـیـرهـایـى که درگذشته , شیعیان آن را در برابر ظالمان بلند مى کردند, امروز براى زدن به سرهاى خود, از آن استفاده مى کنند تا جایى که انگلیسى ها مقدار زیادى از شمشیر بر دسته هاى عـزادارى ـ در کـربلا ـ تقسیم مى کردند! گرچه این برنامه ها از هندوستان آمده بود, ولى در شهر کربلا نیز چنین کارهایى را رایج کردند وبه تدریج جز سنت هاى عزادارى در آمد, امابحمداللّه امروز, بـا پیدایش رشد فکرى در میان مسلمانان وفتواى علماى دین , قمه زدن از رده خارج مى شود ودر جمهورى اسلامى ایران تا 98% از بین رفته وهمچنین در عراق ولبنان , بهرحال این عبارت جاهلان وسـاده انـدیـشـان اسـت کـه قـضـیـه امـام حسین را بالاتر از فتواى مراجع دین مى دانند وبه نحو دلـخـواهـشان مى خواهند از این قضیه مهم ,بهره بردارى کنند نه آنچه را امامان اهل بیت ومراجع مى خواهند.
شیعه ونماز گزاردن
یـکـى از اعـتـراض هاى جوانان اهل سنت به شیعیان , اهمیت ندادن به اقامه نماز وعدم خشوع در آن اسـت مـثلا هنگامى که در برخى مناسبت ها وکنفرانس ها با برادران شیعه شان مى خواهند نماز بـخـوانـنـد,مى بینند که برخى نماز گزاران شیعه , اهمیتى به ترتیب صف هاى جماعت وکنار هم ایستادن با نظم خاص , نمى دهند.
بسیار دیده شده است که صف اول هنوز کامل نشده , ولى صفهاى دیگر پشت سر امام جماعت بدون هـیـچ نظمى بسته مى شودوبرخى نمازگزاران شیعه , در هنگام نماز جماعت , وارد مسجدیا از ان خـارج مـى شوند وبین نمازگزاران راه مى روند وحایل میان آنهاوقبله مى شوند که نزد اهل سنت , این کار, نمازشان را باطل مى کند.
حق این است که برگزارى نماز جماعت نزد اهل سنت , منظم تراز شیعیان است .
پـس اگـر با آنها نماز بخوانى , مى بینى امام جماعت , قبل از آغازنماز, به نمازگزاران مى نگرد وبه آنها دستور مى دهد که صفهایشان رامرتب ومنظم کنند ومى گوید: ((استووا رحمکم اللّه )) واز آنها مى خواهدکه میان خودشان فاصله اى نیاندازند وهمه کنار یکدیگر, یک صف واحدرا تشکیل دهند, ونـمـازگـزاران را مـى بـیـنى که به هم مى پیوندندوبراى پر کردن جاهاى خالى از یکدیگر سبقت مى گیرند.
الـبـته این کارها, درست وجالب است ولى متاسفانه مساجداهل سنت را مى بینى که بیشتر به نقش ونـگـارش اهـمـیـت مـى دهـنـدوعـلـمایشان بیشتر موعظه مى کنند ولى هیچ اهمیتى جدى به طهارت وپاکیزگى ودورى از نجاسات نمى دهند واین در مذاهبشان بویژه حنبلى ها جایزاست مثلا نسبت به پوشیدن طلا نزد مردان بى بندوبارى آنقدر زیاداست که مى پنداشتیم مذاهبشان آن را روا دانـسـته ونمازخواندن با طلارا جایز مى داند در حالى که تمام مذاهبشان آن را براى مردان تحریم مـى کـنند ودر حالى که مى گویند صف هارا پر کنید تاشیطان در میان شما داخل نشود, متاسفانه پشت سر هر خوب وبدى , خواندن نمازرا جایزمى دانند وچه بسا در صف اول جماعت , حاکم کافرى همراه بامزدورانش باشند, که این خود شیطان است , بدون کم وزیاد!.
ولـى شـیعیان مساجدرا براى خدا مى دانند وآنهارا سنگرمسلمانان به حساب مى آورند وساختمان مـسـجـد خـیـلـى سـاده ومـعـمـولـى وبـدون زیـنـت زیـادى است ومساجد آنها به وسیله خود مـردم بناشده است نه با پول دولتها واز طرفى هم بسیار اهمیت به پاکى وطهارت مسجد مى دهند ونـمـى گـذارنـد لـحظه اى مسجد, نجس شود,بهرحال مسجد داراى احکام زیادى است که علما پـیـوسـتـه آنـهـارا بـراى مـردم بـیان مى کنند این انتقاد نسبت به مسجد شیعیان هم مى شود با چـنـدسـخـنرانى یا آویزان کردن پوسترهایى براى توجه مردم به این مسئله آن را از بین برد در هر صورت امروز وضعیت مساجد شیعیان در ایران ,لبنان وسوریه بسیار بهتر ومنظم تر شده است .
مگر ما مامور نیستیم که با مردم , رفتارى خوب ونیکو داشته باشیم چرا آنقدر به خاطر بى نظمى یا راه رفتن کسى در میان صف ها,خشونت به خرج دهیم تا جایى که حتى بعضى از جوانان اهل سنت به خاطر این شدت ها وسختگیرى ها نیز حاضر نیستند, به مسجدهاى خودشان بروند.
مـا بـرایـمـان مـهـم تراست که جوانان وارد مسجد شوند ودر آنجاتربیت گردند نه اینکه تا کسى روبروى ما آمد یا در میان نمازگزاران حرکت کرد, سر او فریاد بزنیم واورا از مسجد برانیم پس باید با اخلاق اسلامى پیشرفته رفتار کنیم نه با خشونت صحرانشینان بدوى .
بـهـرحـال اهل سنت اهمیت زیادى مى دهند که کسى در اثناى نماز, در میان صف ها حرکت نکند زیـرا طبق روایات خودشان ,معتقدند اگر کسى روبروى نمازگزار راه رود, نمازش قطع مى شود ودربـرخـى روایـاتشان آمده که اگر کسى روبروى نماز گزار راه برودشیطانى است که باید آن را راند!!.
از آن سوى , شیعیان هم خیلى به این مسائل بى اهمیت اند من پشت سر بسیارى از علما ومراجع در کـشورهاى مختلف نماز خوانده ام ولى ندیده ام یک بار هم , امام جماعت روبه مردم کند وبگوید که بایدصف هارا پیوسته ومنظم کنند وهیچ کس را ندیدم حرکت مردم را درمیان صفوف جماعت منع کند ((157)).
الـبته قطع دارم که در مذهب اهل بیت , هیچ اشکالى ندارد اگرکسى روبروى نمازگزار بایستد یا راه رود, واز نـظـر عـقـلـى ونـقـلـى ,هـمـیـنطور باید باشد زیرا مبطلات نماز نزد شیعه وسنى , معروف است وهیچ جا گفته نشده است که به خاطر راه رفتن کسى در برابرنمازگزاران , نماز آنها باطل مى شود.
بـخارى در صحیحش نقل کرده است که نزد عائشه چنین گفته شد که نماز قطع نمى شود جز با حـائل شـدن سـگ یـا خـر ویا زن ! میان انسان نمازگزار وقبله ! عایشه خیلى ناراحت شد وگفت : ((مـارا بـه خرهاوسگ ها, تشبیه کردید به خدا قسم پیامبررا دیدم که نماز مى گذارد ومن بر روى تخت میان او وقبله فاصله انداخته بودم )) ((158)).
وایـن نـزد اهـل سـنـت دلـیـلـى قوى وبرهانى قانع کننده است براى اینکه با فاصله انداختن بین نمازگزار وقبله , نماز باطل نمى شود ولى هر جایزى , پسندیده نیست , واگر مسلمان احتیاط کند تـا بـر گـرده نمازگزاران پا نگذارد وبا گامهایش , آنهارا مورد اهانت قرار ندهد درحالى که براى پروردگارشان به خاک افتاده اند, کار پسندیده ومستحبى انجام داده است واز نظر تربیت اخلاقى , مـورد پـذیـرش هـمـگـان است واسلام بر آن صحه مى گذارد, زیرا احترام وتقدیر نمازگزاران در آن نهفته است , وبى گمان دشواراست بر انسان که در حال مناجات باپروردگارش باشد, وشخصى , خضوع وخشوع اورا به هم بزند.
مـگـر نـه رسـول خـدا(ص ) از نشستن در میان راه نهى کرد زیرا درآن بر عبور کنندگان سخت مى گذرد بویژه بر زنانى که قطعا بر آنهادشواراست در خیابانى راه بروند که مردان در دو طرفش نشسته اند.
حـال که سخن از حق به میان آمده وما در تمام بحث هایمان بر آن تکیه مى کنیم وقرآن کریم به ما فهمانده است که خداى متعال از حق گفتن خجالت نمى کشد, پس حق این است که در این زمینه شیعیان ازبرادران اهل سنت خویش استفاده کنند واین تربیت اخلاقى را براى خود برگزینند وبراى نـمـازگـزاران , حرمت وقداستى بالاتر قائل شوند,مادام که در برابر پروردگارشان ایستاده , یا به رکوع رفته ویا ساجدند.
این سخن را با برخى از پیشوایان وبزرگان تشیع در میان گذاشتم , وآنها هم اعتراف به کوتاهى در ایـن زمـیـنـه کـردند ولى یکى ازآنان به من اعتراض کرد که این مسائل , سطحى وبى ارزش است وفایده در محتواى نمازاست .
گـفـتـم : چندان هم سطحى نیست , زیرا این یک نوع نظم وترتیبى است که هیبت ووقاررا در پى دارد ودیـگـران را بـه احـتـرام وامـى دارد, ودیـن ما دین نظم وترتیب است که از هرج ومرج بى زار وبه نظم وترتیب علاقه منداست مگر خداى متعال نفرموده است ((بـر نـمـازهـاى خـود ونـمـاز مـیـانـه مـحـافظت کنید وبا خضوع وخشوع در برابرخدا به نماز بایستید)) ((159)).
ومگر نفرموده است ((خـداونـد دوسـت مـى دارد آن مـؤمـنان را که در صف جهاد کافران , مانندسد آهنین , همدست وپایدارند)) ((160)).
وایـن سـوره بـه سـوره صـف نـامـیـده شـد چـرا کـه صف ونظم نزدخداوند از اهمیت زیادى بر خورداراست ((161)).
وشـایـد مـشکلات تاریخى شیعه در خصوص نماز جماعت ,چنین سهل انگارى را برایشان به وجود آورده , زیـرا دوران هـاى سـختى بر آنان گذشته است وبراى آنها دشوار بود که به امامت اهل سنت نـمـازبگذارند, چرا که اهل سنت در همان حال که احکام نمازرا مى خواستندبه خوبى انجام دهند, عـادت کـرده بـودنـد که در میان نماز, به امام على واهل بیت ناسزا گفته ولعن کنند! از آن سوى نـمـى تـوانـستند جداگانه نمازجماعت برگزار کنند چرا که فورا متهم به رافضى بودن شده واز بین مى رفتند ولذا بیشتر اوقات از روى تقیه با اهل سنت نماز مى خواندندوپس از نماز فورا به خانه خود باز مى گشتند وبسیارى نمازرا اعاده مى کردند.
نـتـیـجـه مى گیریم که مخالفین اهل بیت وشیعیانشان بدان جهت به نام ((اهل سنت وجماعت )) مـعـروف شدند که اغلب مسلمانان از آنان پیروى کردند ومانند آنها وهمراه آنها نماز خواندند ودر جماعتشان حاضر مى شدند, ولى شیعیان پشت سر امامشان نماز مى خواندندوبقدرى عددشان کم بود که مانند نقطه سفید در لباس سیاه مشخص شده بودند وفرقه اى دیگر به شمار مى آمدند.
وپـس از آنـکـه به عنوان یک فرقه اسلامى ویژه , به منصه ظهوررسیدند وفقه اهل بیت را در جهان مـطـرح کـردند, طبق نصوص وارده ازاهل بیت , نمازرا تنها پشت سر امامان جماعتى عادل , زاهد ودانـشـمـند,برگزار مى کردند, به عکس اهل سنت که نمازرا پشت سر هر مؤمن وفاسقى , صحیح مى دانند.
از ایـن روى وقـتـى شـیـعـیـان بـه مـسجدى وارد مى شوند که امامش رانمى شناسند, در یکى از گـوشـه هـا, نمازرا به صورت فرادى مى خوانندزیرا به امام اطمینان ندارند, از آن سوى اهل سنت وجماعت , چنانکه ذکر شد, پشت سر هر مؤمن وفاجرى روا مى دانند.
مگر نه عبداللّه بن عمر, پشت سر یزید بن معاویه وهمچنین پشت سر حجاج بن یوسف ثقفى وحتى پشت سر نجده خارجى نمازخواند وهمه اینان متجاهر به فسق وفجور وتبهکارى بودند.
واگـر شـیـعـیان افراط مى کنند در این زمینه , وپشت سر هر کس نماز نمى خوانند وحتى بسنده نـمـى کـنـنـد بـه ده ها نمازگزار که با امام جماعتى مشغول نمازند, به خاطراین است که در دین احـتیاط مى کنندومى خواهند نمازشان را به نحو احسن انجام دهند تا مورد رضایت حق تعالى قرار گـیـرد گـویـا انـسان شیعى مى پندارد نمازش از نظر شرعى مقبول نیست اگر پشت سر امامى ناشناخته باشد وگویا خداوند اورامجبور به جستجوى دقیق در امور دین کرده است .
علاوه بر مسائل وامورى که ذکر شد, یادم مى آید یکى ازمسئولین جمهورى اسلامى ایران روزى به مـن مـى گـفـت : او ودوسـتانش آرزو داشتند, حکومت بدست آنها افتد, از جمله رادیو وتلویزیون ولى وقتى انقلاب به پیروزى رسید, با مشکلات زیادى روبرو شدند.
شـیـعـه ـ چـنانکه یاد شد ـ از صحنه به زور خارجشان مى کردندولذا فتواهایشان بسیار با احتیاط وشـدت هـمراه بود, مثلا بسیار اهمیت مى دهند به مقدمات نماز از قبیل طهارت ودقت در غسل ووضـو تـاجـایى که مسجدى را نمى یابى که خالى از وسواسى هایى در زمینه طهارت , قرائت وعدد رکعات باشد!.
بـهـرحـال مـن بـر این باورم که اسلام دین فطرت است وفطرت ,میانه روى در اموراست خداوند مى فرماید ((واینچنین ما شمارا امتى میانه رو قرار دادیم ((162))
)).
ورسول خدا(ص ) فرمود ((بهترین کارها, میانه روى در آنهااست , نه افراط ونه تفریط ((163))
)).
پـس ایـن سخن اهل سنت که مبالغه در سهل انگارى مى کنندونمازرا پشت سر هر مؤمن وفاسقى مى خوانند,افراطاست .
وآن هـمـه سختگیرى که شیعیان دارند تا جایى که خواندن نمازجماعت را روا نمى دارند جز پشت سر امام عادل ویژه اى از هر نظر, این هم افراطاست .
اسـلام اهـل بـیـت , امـام فـاجـررا نمى پذیرد ودر شرایط امام جماعت , کافى مى داند که علنا فسق وفـجـورى را مـرتـکـب نشود این شرط براى امام عادل کافى است ((164))
وپیامبر(ص ) همواره به اصحابش سفارش مى کرد ((آسان بگیرید وسخت نگیرید بشارت دهید ومردم رامتنفر نسازید)) ((165)).
ومى فرمود ((بر خود سخت نگیرید تا خدا بر شما سخت نگیردچنانکه با بنى اسرائیل رفتار کرد)).
پـس اسلام دین یسر وآسانى است البته مقصودم تنازل وسهل انگارى در احکام شرع نیست هرگز, بـه خـدا پـنـاه مـى بـرم از آن , ومن خودخشمناکم بر آن مذاهبى که طبق آرا ونظرات خود عمل مـى کـنـنـدواحـکـام الـهـى را بـا هـواى نفس خویش کم وزیاد مى کنند ولى اگر آن همه تشدید وسـختگیرى را از اجتهادات بشر ـ نه از صمیم دین ـ مى بینى ,قطعا متاثر مى شوى وتو خود سخن خداى متعال را در قرآن مى خوانى که فرموده است ((وهمانا خداوند, سختى را در دین براى شما قرار نداد)) ((166)).
وفرموده است ((خداوند, یسر وآسانى را براى شما مى خواهد, نه شدت وسختى )) ((167)).
وانـگـهى به کارها ورفتار وسواسیان وسختگیران که مى نگریم ,دین را کابوسى مى یابیم که با توان انـسـان , مـطـابقت ندارد, آنجاست که ممکن است شیطان به قلبت راه یابد وشک وتردید, تورا فرا گـیـردوهمانابدترین بیمارى , همین است که انسان مسلمان , دچار وسواس شود پس نداند چقدر نماز خوانده وکى خوانده وچگونه خوانده وشیطان هم بااو بازى کند وقلبش را پر از وسوسه نماید, واى بـسـا هـمـیـن وسـوسـه ازعـبادات به معاملاتش نیز سرایت کند وزندگیش قابل تحمل , نه براى خود ونه براى همراهان وخویشانش باشد خداوند ما وشمارا از آن درامان نگهدارد.
فقهاى ما نیز چنین اشخاصى را بیمار مى دانند وآنهارا جدا ازوسوسه بر حذر مى دارند.
شیعه ونماز جمعه
از امور مهمى که اهل سنت , شیعیان اهل بیت را مورد انتقاد قرارمى دهند, کم اهمیت دادن به نماز جـمـعـه است که برخى از آنان بقدرى افراط مى کنند که شیعیان را به خاطر اهمیت ندادن به نماز جمعه , کافرمى دانند!! زیرا از رسول خدا(ص ) حدیثى را نقل مى کنند که فرمود ((هر که سه هفته در نماز جمعه شرکت نکند, از اسلام بى زاراست )).
یا اینکه از حضرتش سئوال کردند, عاقبت کسى که نمازجمعه را ترک مى کند چیست ؟ فرمود ((او در دوزخ است )) ((168)).
واما در میان شیعیان اختلاف است که در عصر غیبت امام مهدى ((عجل اللّه فرجه )) آیا نماز جمعه واجـب اسـت یا خیر فقها منقسم شدندبین کسى که قائل به وجوبش در هر زمان است وبین کسى که معتقداست واجب نمى شود جز با شرایطش واز شرایطش این است که حاکمى عادل آن را برگزار نماید.
لازم بـه گـفتن است که قبل از تشیعم از آقاى خالصى که در حرم امام موسى کاظم (ع ) در بغداد (کاظمین ) نماز جمعه را برگزار مى کرد,خوشم مى آمد وگاهى از نجف یا کربلا به بغداد مى رفتم کـه در نمازجمعه شرکت کنم وتعجب مى کردم از شجاعت آقاى خالصى که هیچ اعتنایى نمى کرد به انتقاد برخى علما که نماز جمعه را واجب نمى دانستند, وبا بهترین وجهى آن را برگزار مى نمود مـن در آن دوران کـه سـال 1968 مـیـلادى بود, مردم زیادى را مى دیدم که با او اقامه نمازجمعه مى کردند ((169)).
از سـوى دیـگـر تـعـجـب مى کردم از آنهایى که بر او خرده مى گیرندکه چرا نماز جمعه برگزار مى کند ومى گفتم : چگونه اینها مجتهدى رامورد انتقاد وطعن قرار مى دهند به صرف اینکه نماز جمعه را مى خوانددر حالى که خداوند فرموده است ((اى مؤمنان هر وقت اعلام نماز جمعه شد, به سرعت براى یاد خدا (اقامه نماز جمعه ) به آن سوى بشتابید)) ((170)).
مـن هـمـچنان سرگردان ماندم بین دو اجتهاد: اقامه نماز جمعه یاعدم اقامه اش , تا اینکه انقلاب اسـلامـى ایـران بـه پـیروزى رسیدوجمهورى اسلامى بر پا شد, واز اولین روز در آنجا نماز جمعه بـرگـزارشـد, وجمهورى اسلامى تمام توان خودرا به کار گرفت تا وحدت مسلمین را جامه عمل بـپـوشـانـد آنجا بود که ارزش شیخ خالصى رادریافتم ویقین کردم مرد با اخلاصى است وامیدوارم روزى اورا ببینم وبا او همنشین گردم .
بـهـرحـال شیعیان همچنان تا به امروز منقسم اند بین کسانى که نماز جمعه را بر پا مى دارند وبین کسانى که آن را رها مى کنند ومنتظرظهور امام مهدى ـ عجل اللّه فرجه ـ هستند.
ومن امیدوارم وآرزوى قلبى دارم که نماز جمعه در هر شهروروستاى شیعیان برگزار گردد چرا که در آن اجر ومزد بسیارزیادى است که جز خداوند کسى نمى داند.
مـن در بـسیارى از سخنرانیهایم در میان شیعیان در تمام سرزمینهایى که زیارت کردم فریاد زدم کـه حـتـمـا بـایـد پـیـروى ازجـمهورى اسلامى ورهبر عظیم وبزرگوارش (امام خمینى قدس سـره )بـکـنـنـد وبـراى تالیف قلوب مسلمانان وایجاد الفت ومودت میان سنى وشیعه جهان , نماز جـمعه را بر پا دارند وحتما این کاررا بکنند از خداى بزرگ مسئلت دارم مارا توان ذکرش وشکرش بخشد ودر پرستش وعبادتش به نحو احسن توفیقمان دهد وقلوب مارا به یکدیگر نزدیک کند تا در پرتو نعمتش باهم برادر شویم چرا که او شنونده واجابت کننده دعاهاست .
یـکـى از انـتـقـادهـاى زیاد اهل سنت واعتراضشان بر شیعیان ,سیگار کشیدن در مساجداست که مى گویند کار زشتى است واز اعمال شیاطین مى باشد.
حق این است که در مساجد شیعیان , معمولا چنین چیزى دیده مى شود یادم مى آید اولین بارى که بـه نـجـف اشرف , مشرف شده بودم ,چنین مساله اى را دیدم وسخت یکه خوردم وهمانگاه با برخى ازعلمابحث کردم که از جوابشان چندان قانع نشدم .
بـرخى مى گفتند: سیگار کشیدن حرام نیست وحتى مکروه هم نمى باشد زیرا نصى از رسول خدا وائمه اطهار(ع ) بر آن نداریم وقیاس نزد ما باطل است .
بـرخـى دیـگـر مـى گـفتند: ما در مساجد سیگار نمى کشیم بلکه تنهادر حسینیه ها وتکایا سیگار مى کشیم وحسینیه غیر از مسجداست .
در پاسخ اول مى گویم : البته این درست نیست که گفته شود: هرچه نص بر حرمتش نیست , جایز وحـلال است زیرا برخى از نصوص عام است وشامل تمام خبائث محرمه مى گردد مانند سخن حق تعالى که مى فرماید ((بـگـو ـ اى پـیـامـبـر ـ پـروردگـارم هـر گـونه اعمال زشت وناروارا چه پیداوچه پنهان , حرام گردانیده است )) ((171)).
یا قول رسول خدا(ص ) ((هر مسکرى حرام است )) ((172)).
یا.
((ضرر وضرار در اسلام نیست )) ((173)).
وامـا بـرخـى از نـصـوص که مى فرماید, خاص است , ونظر به یک امر حرام دارد مانند سخن خداى متعال که مى فرماید ((نزدیک زنا نشوید)) ((174)).
((آدم نکشید)) ((175)).
((ربا نخورید)) ((176)).
یا سخن پیامبر(ص ) که مى فرماید ((هر که غش کند از ما نیست )) ((177)).
یا.
((هر که بر من دروغ گوید باید جایگاه خودرا در دوزخ بیابد)) ((178)).
بـنابر این با توجه به اینکه سیگار در زمان پیامبر وائمه اطهار(ع )نبوده است هیچ دستور روشنى از خـدا ورسـولش وامامان در این باره نخواهى یافت , مانند بسیارى از محرماتى که هم اکنون هست ومشمول نصوص عام مى شوند مثل : کارت بخت آزمایى وبازیهایى که با پول ـوبدون زحمت ـ انجام مى پذیرد ومسائل دیگر.
اما بهرحال سیگار مشمول این سخن خداونداست که مى فرماید ((اسـراف نـکـن چـرا کـه اسـراف کـنـنـدگـان بـرادران شیاطین اند وشیطان به پروردگارش کافراست )) ((179)).
ورسول خدا(ص ) فرمود ((اسراف به این است که یک درهم را در چیزى که فایده اى براى تو ندارد, مصرف نمایى )).
چـه اسـرافـى بـالاتر از این که انسان اموالش را صرف چیزهاى زیان بارى کند که صحتش را تهدید وزندگیش را به خطر اندازد؟!.
حتى قاعده ((لا ضرر ولا ضرار)) نیز شامل سیگار کشیدن مى شودوچه ضررى بالاتر از آنچه دانش روز آن را بـه اثـبـات رسـانـده کـه تـمام سیگارکشان , در معرض خطر سرطان وآسم وتنگى نفس هـسـتـنـدوهـمـانا ماده ((نکوتین )) که در سیگار وجود دارد, جز مواد مخدراست که سیگارکش نمى تواند از آن رهایى یابد جز با درمان مستمر.
وهمانا علماى جامعه شناسى در کشورهاى متمدن , به خطرسیگار کشیدن پى بردند, ولذا آن را در مجامع عمومى ومراکز دولتى وحتى در هواپیماها, قطارها واتومبیل ها منع کردند.
واخـیـرا کـشـور انـگـلستان وکشور فرانسه آن را در ((مترو)) نیز منع کردند زیرا طب نوین , ثابت کرده است که سیگارى نه تنها خودش را به خطر مى اندازد که همراهانش را نیز بیمار مى سازد ولذا مسئولین , آن رادر اماکن عمومى بکلى منع کردند وسیگارى را مجبور کردند که براى دود کشیدن , از مـردم دورى جـویـد واین نه تنها به خاطر احترام دیگران است , بلکه براى حفظ سلامتیشان نیز واجب است .
واینکه حضرت رسول (ص ) مى فرماید ((لا ضرر ولا ضرار)).
نـه تـنها همنشینان سیگارى را در بر مى گیرد, بلکه براى خود فردسیگارى نیز, سیگار کشیدن را تحریم مى نماید, زیرا سخن رسول اللّه برانسان مسلمان حرام مى کند که به خویشتن ضرر برساند, چنانکه ضرربه دیگران نیز تحریم مى کند.
مگر نمى بینى که اسلام , خودکشى را تحریم مى کند وآن را ازگناهان بزرگ مى شمرد پس مسلمان حـتـى در بـدن خود نیز آزاد نیست ,چرا که بدنش , ملک خداست نه ملک خودش پس نباید کارى کند جزآنچه خداى سبحان را خشنود مى سازد.
اگـر امـروز مـى شـنویم دولتهاى پیشرفته , مشروب را براى رانندگان در حین رانندگى ممنوع مى کنند زیرا عامل تصادفهاى کشنده وخطرناک مى شوند چنانکه سیگار کشیدن را نیز در مجالس وامـاکـن عمومى منع مى کنند, زیرا سیگارى ها به دیگران آزار مى رسانند, اینان فقط به قاعده ((لا ضـرار)) عـمل مى کنند ولى قاعده ((لا ضرر))را کنارمى گذارند, به این اعتبار که انسان در بدن خـویـش آزاداسـت وهـر کـارى رانـسـبـت به خودش مى تواند انجام دهد به شرط آنکه به دیگران اذیت نرساند اما اسلام هرگز به آزادى مطلق انسان اعتراف نمى کندونمى گذارد انسان خودش را به خطر بیاندازد, خداوند مى فرماید ((با دست خود, خویشتن را به هلاکت نیاندازید)) ((180)).
ورسول خدا(ص ) مى فرماید ((لا ضرر ولا ضرار)).
((نه زیان به خود ونه زیان به دیگران )).
بـهـرحـال اگـر هـم بـپـذیـریم که مسلمانان حق دارند سیگار بکشندزیرا نصى در آن باره نازل نـشـده اسـت , قـطـعـا نباید اجازه دهیم در مسجدوجایگاه هاى مخصوص عبادت ونماز ودر میان اجتماع مسلمانان ,سیگار بکشند بلکه باید احترام دیگران را نگه دارند.
وامـا در مـورد پاسخ دومشان که مى گویند: سیگار کشیدن درمساجد ممنوع ولى در حسینیه ها اشکال ندارد.
براى آنان که نمى دانند مى گویم : حسینیه ها جایگاه هایى است که شیعیان آنهارا بنا کرده اند وبه نام حـضـرت امـام حـسـین (ع ) وقف نموده اند در آن اماکن , مناسبت هاى موالید ووفیات ائمه اطهار وعزاى عاشورا وجشن عید غدیر برگزار مى شود وخلاصه اینکه جشن هاومجالس عزا وسوگوارى ومـجـالـس خوشحالى وعید در آن مراکزبرقراراست این حسینیه ها پر از فرش هاى سنگین قیمت وباارزش است وبیشتر آنها داراى محراب نماز نیز مى باشد (هر چندمسجد نیست ).
پـس اگـر شیعه اى بگوید: سیگار کشیدن در حسینیه جایزاست چون مسجد نیست , اولا ـ اعتراف کرده است به اینکه در مسجد روانیست .
ثـانـیـا ـ حسینیه ها چه در حال برقرارى مجالس عزا وچه مجالس شادى باشند, مجالسى است که پـراسـت از نـام خـدا وصلوات بر محمدوآل محمد پس آیا سزاواراست , جایى که نام خدا ورسولش وائمـه اطـهـار در آن بـرده مـى شـود وفرشتگان با بالهاى خود آن را زیر نظر دارندوبراى مؤمنان , اسـتـغـفـار مـى کنند, با بوهاى بد وپلید سیگار که براى بشرزیانباراست چه رسد به ملائکه , آلوده گردد؟!.
مـن شـخـصـا تعجب مى کنم که برخى از مراجع شیعه , بازى باشطرنج را حرام دانسته ولى سیگار کـشـیـدن را جـایـز مى دانند, وچقدرفرق است میان این دو ومن بر این وضعیت سخت متاثر بودم وبـسـیـارمـى شـد کـه این مطلب را با برخى از علما در میان مى گذاشتم ولى جرات کافى نزد او نمى یافتم که آن را تحریم ومنع کنند (نه در میان شیعیان ونه اهل سنت ).
یـادم مـى آیـد کـه مرحوم شهید صدر هرگز سیگار نمى کشید ووقتى درباره سیگار کشیدن از او پـرسیدم , فرمود: ((من خودم سیگارنمى کشم وهر مسلمانى را نصیحت مى کنم که سیگار نکشد)) اما به صراحت آن را تحریم نمى کرد.
گـفـته مى شود یکى از مراجع آن را براى شروع کنندگان آن (سیگار) تحریم کرده وبراى کسانى کـه اکنون سیگار مى کشند مکروه دانسته است البته برخى نیز آن را تحریم مى کنند ولى تصریح به آن نمى نمایند, از ترس اینکه مردم اورا به قیاس متهم سازند.
مـى گـویـم : بـر مراجع است که در آن به صراحت راى بدهند وازسرزنش هیچ سرزنش کننده اى وحـشت نکنند وبر آنان است که آن راتحریم کنند ولو از راه اجتهاد باشد زیرا هم در آن ضرر وزیان به خوداست وهم به دیگران , گذشته از اینکه یکى از موارد قطعى اسراف است ((181)).
وبـه فـرض ایـنـکـه نـص روشـنـى دربـاره دود کـشـیـدن نرسیده باشدوسخن خداوند (لاتبذر تـبذیرا) ((182))
نیز شاملش نشود, اما مجال براى علماومراجع بازاست که در آن اجتهاد کنند وبه خـاطـر ضـررهـاى زیـادى کـه دارد ومـوجـب هـلاکـت انسان مى گردد, آن را تحریم نمایند اما درست نیست که به خاطر برخى مشکلات , ونپذیرفتن مردم , علما از آن ساکت شوند یا ممکن است از عـکـس الـعـمل سیگارى ها وحشت داشته باشندوحتى کراهتش را هم اعلام نکنند یکى از آنان مى خواست مرا قانع کندکه سیگار داراى فواید بسیارى است واین به خدا کار خطرناکى است وابعاد وحـشـتناکى در بر دارد, گواینکه همان شخص برخى از جوانان راتشویق به ادامه سیگار کشیدن مى کرد.
وایـن در حـالـى اسـت که بنیادهاى خیرى ومؤسسات اجتماعى درجهان الحادى , مبالغ زیادى را مـصـرف مـى کـنـنـد تـا عـلـیـه سـیگاروسیگارى ها تبلیغ نمایند وتبلیغات به نفع سیگاررا منع کرده وکارخانه هاى تولید سیگاررا موظف مى نمایند که حتما واژه ((خودکشى )) بر سیگارهاى خود بنویسند تا مردم را از آن متنفر سازندامامتاسفانه در جوامع مذهبى واسلامى , اقبال شدید بر سیگار دیده مى شود وحتى زنها نیز از حمل جعبه هاى سیگار در محافل ومجالس مذهبى ابا ندارند.
قـطـعـا اگر کودکى دیدگانش را بر پدر ومادرش بگشاید که سیگارمى کشند, تقلید آنها مى کند پـیـش از آن کـه تقلید مرجع دینى کند, واگر برعلاقه به سیگار, رشد کرد وبا سیگار تخدیر شد, خـیـلـى مـشـکـل اسـت درسـالـخـوردگـى , اورا بـاز داشت بویژه که پدرش را حتى در مساجد ومراکزعبادت , با سیگار دیده است .
مـسـلـمـانان نمى دانند که به خاطر سیگار, چه زیان مالى واقتصادى بزرگى را متحمل مى شوند, وگر نه قطعا متاثر مى شدند.
بـا یـک جمع وتفریق ساده , پرده از این خطر بزرگ بر داشته مى شود امروز در جهان , یک میلیارد مـسـلـمـان وجـود دارد, واگر هرخانواده متشکل از پنج نفر فقط یک نفرشان را سیگارى بدانیم , دویـسـت مـیـلیون سیگارى خواهیم داشت اگر فرض کنیم روزى یک دلار صرف سیگار مى شود (وایـن پـایـیـن ترین قیمت براى یک پاکت سیگارمعمولى است ) که در این حالت آنان که دو یا سه پاکت در روزمى کشندرا شامل نمى شود وآنان که سیگارهاى گران قیمت را نوش جان مى کنند در بر نمى گیرد, نتیجه چنین خواهد بود 200 میلیون سیگار* یک دلار روزانه دویست میلیون دلار واگراین مبلغ روزانه را ضرب در یکسال (365 روز) کنیم , چیزى در حدود73000 میلیارد دلار در سال مى شود! یعنى در کمترین حساب , سالیانه مسلمانان 73000 میلیارد دلار صرف سیگار مى کنند که با آن بیماریهاى مهلک بخرند.
اگـر بـه آن اضـافه کنى , مبالغ هنگفتى که مسلمانان صرف درمان دراثر سیگار مى کنند از قبیل بـیـمـارى سـرطـان , تنگى نفس , آسم , برونشیت ,خرابى دندان ولثه وبیماریهاى دیگر, بى گمان مـبـالـغـى خـیـالـى بدست مى آید که عقل نمى تواند آن را باور کند واگر مسلمانان فقط ده سال این اموال را ذخیره کنند, بهشتى بر روى زمین خواهند داشت ویک مسلمان فقیر دیده نخواهد شد ودیـگر هیچ نیازى ندارند که دستشان رادر برابر کفار دراز کنند وقطعا فقر وگرسنگى وبیماریها وعـقـب افـتـادگى را از میان بر مى دارند, وتکنولوژى نوین براى پیشرفت خودمى خرند ودر تمام زمینه ها, بر دیگران پیشى مى گیرند.
خلاصه بر مسلمانان است که بر خود حرام کنند چیزى را که زیان دارد ونفع ندارد, هر چند نصى در آن نـداشـتـه بـاشـنـد, زیـرا دینشان به آنهادستور مى دهد واز هر چه پلیدى است برحذر مى دارد خداوندمى فرماید ((وپاکى هارا بر آنها حلال کرده وپلیدى هارا بر آنها حرام مى گرداند)) ((183)).
واگـر رسول خدا(ص ) اصحاب خودرا نهى فرمود که در روزجمعه سیر نخورند تا نمازگزاران از بـوى بـدش اذیت نشوند, با اینکه سیر داراى فواید بهداشتى بى شمارى است , گواینکه بویش قابل قیاس با بوى بد سیگار نیست , چرا که از دهان سیرخوار بخارى بیرون نمى آید که فضارا آلوده سازد ـ چنانچه در سیگار کشیدن دیده مى شود ـبا این حال پیامبر(ص ) از روى قاعده ((لا ضرار)) آن را نـهـى مى کند, پس آیا در این نهى پیامبر عبرتى براى خردمندان وجود دارد یا نه ؟ از آن که بگذریم کسى که سیر بخورد قطعا از آن بهره مى برد ولى در روز جمعه خوردنش کراهت دارد زیرا دیگران از بـویش اذیت مى شوند تازه کسى که از بوى سیر, اذیت مى بیند, فقط از بدى بویش است وگر نه هـیـچ مـرض ودردى , همراهش نیست چنانچه در مورد سیگار, دیگران رابیمار ساخته وآزار جدى براى آنان دربر دارد.
واگـر مجتهدان , بازى با ورق وبازى با شطرنج را تحریم مى کنندهر چند برد وباختى در آن نباشد وغـنـا ومـوسـیـقـى ودیـگـر کـارهاى لهوى را حرام مى کنند که نص صریحى در آنها شاید وجود نـداشته باشد ((184))
, چرا امرى را حرام نمى کنند که براى مسلمانان هم زیان داردوهم بیمارشان مـى سـازد! واگـر شیعیان اصرار ورزند بر حلال بودن سیگار, پس به دیگران که سیگار نمى کشند احـتـرام بـگـذارنـد بـویـژه امـاکـن عـبـارت ونـمـازرا احـتـرام وتـقـدیر کنند چنانکه اهل سنت چنین مى کنندخودت مى توانى آزمایش کنى : اگر وارد یکى از مساجد اهل سنت شوى ودر دستت سیگار باشد, فورا تورا منع مى کنند وتورا از آن باز مى دارند وشاید برخى تورا اذیت نیز نمایند!!.
بـجـان خویش قسم مى خورم که سیگار کشیدن بسیار بداست وحتما خدا ورسولش از آن متنفرند چـرا کـه عـقل وفطرت ومنطق از آن متنفراست وشاید همین هم باعث شد که برخى از اهل سنت پـس ازدیدار با مراکز تشیع , از آن بى زار شوند چرا که از تشیع ـ متاسفانه ـچیزى جز آن مظاهر بد نفهمیدند وندانستند از این روى پیوسته مى گویم : چه زیبا ودلپسنداست سخن امام صادق (ع ) که به شیعیانش مى فرماید ((بـا اعـمـال خـود مـردم را بـه سـوى مـا روانـه کـنـیـد نه بااقوالتان براى ما مایه زینت باشید نه نفرت )) ((185)).
چه بسا کارهایى که نظاره کننده را مورد تنفر وانزجار قرار دهدوپس از آن هیچ سخنى را نپذیرد هر چند حق باشد, بهرحال در این زمینه , هر سخنى به شیعیان گفته مى شود, در مورد اهل سنت نیز صدق مى کند.
در خـاتـمه مى گویم : باید اصلاح کرد وهمانا بازگشت به حق ,فضیلت است وکسى توهم نکند که اگـر قـرن هـا بر کار غلطى گذشت ,نمى توان آن را اصلاح کرد البته تلاش لازم است وانگیزه باید باشد تااینکه به یارى خداوند از این بیمارى مهلک رهایى یابیم هر چند دردراز مدت .
اشهد ان علیا ولـی اللّه
اذان در اسـلام عـبـارت اسـت از اعـلام مـردم به رسیدن وقت نماز,ونصى در قرآن در این زمینه نـرسیده است که هیچ زیاد وکمى نتوان درآن کرد, وذکر شهادت سوم (اشهد ان علیا ولى اللّه ) در اذان بقصدوجوب نیز جایز نیست .
امـا اذان نـزد اهل سنت , در کتابهاى آنان گاهى مى نویسند که اذان وجود نداشته وعبداللّه بن زید انـصـارى , آن را در خـواب شـنید, پس به پیامبر عرض کرد وپیامبر آن را پذیرفت !! وشاید به همین خـاطـر بـود که وقتى خلیفه دوم , عمر بن خطاب در خواب بود, مؤذن اورا با این سخن بیدار کرد: الـصـلاة خیر من النوم ـ نماز از خوابیدن بهتراست , اورا این سخن خوش آمد پس گفت : حتما در اذان صبح آن را تکرار کنید!!.
پـس چـرا ایـنقدر حساسیت نشان مى دهند از جمله ((اشهد ان علیاولى اللّه )) حال که آنها مبالغه مى کنند وجمله ((الصلاة خیر من النوم ))راجز اذان مى دانند, چرا بر ما خرده مى گیرند از گفتن شهادت سوم دراذان با اینکه هیچ فقیه شیعى آن را جز اذان نمى داند.
ولى بهر حال این یکى از موارد انتقاد شدید اهل سنت ازشیعیان است هر چند از گذشته تا به حال , شیعه این جمله را به عنوان تبرک واستحباب ذکر مى کند وهمه اجماع دارند بر اینکه این جمله ,جز اذان واقـامـه نیست ودر زمان رسول خدا, نبوده است وحتى اگرکسى آن را به قصد ونیت جزئیت بگوید, اذان واقامه اش باطل است این سخن علما ومراجع شیعه است .
وما که مبنایمان بر حق گویى است وهدف وانگیزه مان به سخن خدا ورسول عمل کردن است , پس لازم اسـت بـراى دیگران همان رابخواهیم که براى خودمان خوش مى داریم وبراى آنها بد انگاریم , هرچه براى خود بد مى انگاریم .
واگـر در بـحـثـهـاى گـذشـتـه از عمر بن خطاب انتقاد کردیم که چراجمله ((الصلاة خیر من الـنـوم ))را در اذان اضافه کرده وجمله ((حی على خیر العمل ))را جدا کرده است وگفتیم : این از نظر شرعى باطل وغلطاست چرا که بدعت مى باشد ودر زمان رسول خدا(ص )نبوده است وبه سخن اهـل سنت قانع نمى شویم که این جمله استحبابادر اذان صبح گفته مى شود, زیرا نصوص هرگز نـمـى تـواند در برابر آراشخصى وهواهاى نفسانى خضوع کند وکوتاه بیاید وگفتیم : هر چه پیامبر انجام نداده بدعت است , پس همین سخن را نیز به شیعیان مى گوییم وبا استدلال خودشان به آنها ایراد مى گیریم .
وبـدیـنـسـان اعـتراف مى کنیم که ((اشهد ان علیا ولی اللّه )) جمله اى زیادى است , نه پیامبر آن را گفته ونه به آن امر کرده ونه سایر ائمه اطهار,از آن سخن به میان آورده اند.
زیـرا اگـر به آن دستور داده یا آن را خودشان انجام داده بودند,قطعا علما ومراجع نمى گفتند که اگر به قصد جزئیت گفته شود, اذان باطل مى شود.
انصاف وعدالت مارا وا مى دارد که حق گوییم , نه اینکه براهل سنت , چیزى را انکار کنیم وخودمان شبیه آن را عمل کنیم ((آیامردم را به برو خوبى دستور مى دهید وخودرا فراموش مى کنید در حالى که کتاب را تلاوت مى نمایید)) ((186)).
وهـرگـز ایـن سـخنان وهابیت , بر امت محمد(ص ) تطبیق نمى شود چرا که این امت توحید وامت اخلاص در برابر خداى یکتااست , اینان هستند که هر صبح وشام سوره اخلاص را تکرارمى کنند (قل هو اللّه احد اللّه الصمد لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفوا احد).
بـگـو ـ اى پیامبر ـ اللّه یکتااست , اواز همه بى نیاز وهمه به او نیازمندند نه از او چیزى زائیده ونه از چیزى زائیده شده است ونه کسى همتاى اواست )).
یـکـى از آنـان به من گفت : برادر! فرق است میان ((الصلاة خیر من النوم )) ومیان ((اشهد ان علیا ولی اللّه )).
گـفتم : چه فرقى ؟ نماز قطعا از خواب بهتراست وحضرت على هم قطعا ولى خداست وما همه به آن شهادت مى دهیم ولى بهرحال این جمله هاى اضافى است که پیامبر به آنها امر نکرده است .
گـفـت : ولـى ولایـت امام على , در قرآن آمده است وتو خودت درکتاب نخستینت ((آنگاه هدایت شدم )) بدان اعتراف کرده اى .
گـفتم : پس پیامبررا مورد سرزنش قرار ده که آن را جز اذان قرارنداده , با اینکه قرآن بدان اعتراف دارد ومـگـر هر چه در قرآن آمده بایددر اذان نماز گفته شود؟ وهر چند من اقرار به آمدن آن در قرآن کرده باشم , دلیل شرعى نمى شود که در اذان واقامه , اضافه شود.
آیا صحیح است که مؤذن بگوید: اشهد ان لا اله الا اللّه واشهد ان آدم صفوة اللّه واشهد ان نوحا نبی اللّه واشـهد ان ابراهیم خلیل اللّه واشهدان موسى کلیم اللّه واشهد ان عیسى روح اللّه واشهد ان محمدا حبیب اللّه ,با اینکه همه اینها صحیح است ودر قرآن از آنها یاد شده است ؟ بهرحال نمى شود, آنهارا در اذان اضـافـه کرد زیرا رسول خدا(ص ) چگونگى اذان را به ما آموخته وآنهارا در دو شهادت خلاصه کرده است , پس بایداطاعت کنیم سخن حق را که مى فرماید ((هـر چـه پـیـامـبـر بـه شـمـا امـر کرد باید اطاعت کنید واز هر چه شمارا نهى کردباید اجتناب کنید)) ((187)).
درسـت اسـت کـه برخى از علماى شیعه آن را در اذان واقامه نمى گویند ومن با بعضى از آنها نماز خـوانـدم ونـشنیدم که در اذان ((اشهدان علیا ولى اللّه ))را بگویند ولى در مقابل برخى از شیعیان هستند که دراخلاص وعقیده کسى که آن را در اذان واقامه نگوید, تردید مى کنند.
آن شـخـص بـهرحال , از سخنانم قانع شد ولى به من گفت :نمى توانم آن را ترک کنم زیرا زبانم از کودکى , بر آن عادت کرده است ((188)).
من این سخن را مى گویم هر چند یقین دارم بعضى از شیعیان ازاین سخنم خوششان نمى آید زیرا انسان بهرحال دشمن است به آنچه که نمى داند ورضایت همگان را کسب کردن ,محال است .
وانـگـهـى ـ چـنـانکه قبلا نیز تذکر دادم ـ من در جستجوى رضایت احدى نیستم به اندازه اى که آسـایـش وجـدانـم را خـواهـانـم ودر جـستجوى رضایت خدا ورسول گرامى اسلام (ص ) وامامان وسرورانم , عترت پاک پیامبر ودر راس آنان امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (ع ) هستم .
در درون خـویـشـتـن , مـى پـنـدارم کـه امام على (ع ) از دعوت کنندگان مردم به سوى هدایت , خـشـنـودتـراست تا برخى شیعیان ومحبینش که دراذان واقامه گواهى مى دهند به اینکه او ولى خـدااسـت ولـى بـراى هـدایـت مـردم کـارى نـمـى کـنـند, بلکه شاید ندانسته مردم را از ولایت امام (ع ),متنفر ودور سازند.
آیا امام على (ع ) خرسند مى شود اگر به ولایتش گواهى دهیم ولى چون سدى در برابر کسانى که در جستجوى حق اند, بایستیم ؟ نه ,وهزار بار نه !.
من هرگاه با مخالفین گفتگو مى کردم , به نحو احسن گفتگووبحث مى کردم , پس سدى روانى نزد آنان مى یافتم که آنهارا از ادامه بحث , باز مى داشت , ولى با تمام جرات آن سدرامى شکستم , پس آن مـخـالـف را مـى یـافـتـم کـه بـا من همراه مى شد وسدهاى نفسانى را یکى پس از دیگرى کنار مـى گذاشت وغالبا به نسبت 80%هدایت مى شد وبه ولایت امیر المؤمنین (ع ) وولایت امامان دیگر ازفرزندان آن حضرت , اقرار واعتراف مى کرد.
یـک بار در ((پونه )) در هندوستان بودم , با گروهى از دانشجویان سودانى ملاقات کردم ودر طى یـک شب نشینى , صفاى نفس ودرستى وراستى را براى شناخت حقیقت در میان آنان یافتم بیشتر آنـان اعـتـراض بـه برخى عقاید شیعه داشتند از قبیل عصمت ائمه وشهادت سوم دراذان ومبالغه وافراط در حب امامان .
به آنان چنین گفتم : برادران مسلمان ! من هرگز بر شما واجب نمى گردانم که عصمت را بپذیرید وآن را هدفى براى رسیدن به حق نمى دانم هر چند شخصا به آن ایمان دارم ((189))
ولى فعلا نامى از آن به میان نمى آورم تا اینکه براى شما ثابت کنم که قرآن کریم وسنت پاک پیامبر,بر هر مسلمان واجب کرده اند که حتما شیعه باشد وولایت محمدواهل بیت طاهرینش را برگزیند پس لازم نیست شـمـا بـه عـصـمـت ایـمان آورید تا به هدف واقعى که همان ولایت اولیاى خدا ورسولش برائت از دشـمـنـان خـدا ورسولش است , برسید وهمچنین لازم نیست در اذان ,شهادت به ولایت على (ع ) بـدهـیـد ولازم نـیـسـت آنـچـه را شیعیان درباره على وفرزندانش مى گویند وآنهارا مبالغه وغلو مى دانید, بپذیرید.
امـام عـلـى (ع ), شانش اجل وقدرش والاتراست از اینکه فضیلتى را به عنوان معجزه براى او, اثبات گـردد کـه مـثـلا بـگـویـیـم چـون وقـت نـماز عصر گذشته بود لذا خداوند آفتاب را براى او بر گـرداند ((190))
یازمین برایش هموار شد تا در آن واحد از مدینه به مدائن برود وسلمان فارسى را غـسـل دهـد وهمان روز بر گردد با اینکه آن مسافت در آن زمان ,طى چند ماه طى مى شد اینها روایاتى است که مربوط به معجزات غیبى است ومسلمان آزاداست که به آنها ایمان بیاورد یا نیاورد, نه ایمان به معجزات , بر ایمانش افزوده مى گردد ونه باور نکردن آن , از ایمانش مى کاهد.
ولـى از مـا خواسته شده که ایمان بیاوریم ومعتقد شویم به اینکه على (ع ), وصى وجانشین به حق رسـول خـدا(ص )اسـت وبـرترین بندگان پس از اواست وپیامبر قبل از وفاتش اورا بر مردم نصب وبه عنوان وصى خود تعیین نموده است .
بـاید ثابت کنیم به اینکه امیرالمؤمنین (ع ) در شهر علم رسول اللّه است ودر میان امت , هیچ کس ـ مطلقاـ از او فهمیده تر واعلم نیست .
بـایـد ثابت کنیم که على شجاع ترین اصحاب است ودر موقع سختى وشدت , راستگوترین آنان است وهمانا دین اسلام با شمشیروشجاعتش , استقامت پیدا کرد وپایدار شد.
باید ثابت کنیم او نخستین کسى است که اسلام آورد ودر تمام مواقع , بیشترین اخلاص را نسبت به اسلام داشت ودر راه تقویت اسلام وبقایش پس از رسول خدا, بالاترین فداکارى را از خود, نشان داد.
باید ثابت کنیم که پیروى از على , بر هر مسلمانى واجب است .
بـایـد ثـابت کنیم او تنها کسى است که در راه احیاى کتاب وسنت تلاش کرد, پس از آنکه داشت از بین مى رفت .
بـاید ثابت کنیم , على زاهدترین وپارساترین بندگان خدا نسبت به دنیاست ونزدیکترین انسانها در تمام حرکات وسکناتش به خداونداست .
بـایـد ثابت کنیم على عادل ترین مردم است وکسى است که باناکثین وقاسطین ومارقین به خاطر نگهدارى اسلام واهلش جنگیدوکارزار کرد.
باید ثابت کنیم که اول محمداست ودوم على است وآن دوبرترین وبالاترین بندگان خدایند.
بـایـد ثـابـت کنیم همه این اموررا با کتاب وسنت راستین وتاریخ صحیح وبا ادله وبراهینى روشن وواضح وقانع کننده , آنهارا استدلال کنیم .
امـا ایـنکه بگوییم خداوند محمد وعلى را قبل از خلقت آدم به صد هزار سال خلق کرده وتمام انبیا ومرسلین به محمد وعلى وفاطمه وحسنین توسل جسته اند یا اینکه بر ساق عرش نوشته شده : على ولـی اللّه ((191))
, ایـن بـحـث دیـگـرى اسـت کـه نه براى ما فایده اى دارد ونه مارا به هدف واقعى مـى رساند وانگهى نمى توانیم دیگران را به آن قانع کنیم چون هیچ دلیل علمى بر آن نداریم واگر اصرار ورزیم بر اثبات معجزات یا عصمت وشهادت سوم در اذان , ملاحظه مى کنیم که اهل سنت نیز دربـاره ابـوبـکـر وعـمـر بیش از آنچه ما درباره على وفرزندانش روایت کرده ایم , روایت مى کنند, ووقـتـمـان در جـدال هـاى بـى نـتـیـجـه مى گذرد ودر همان حال که اهل سنت , شیعه را به غلو ومـبـالغه درباره ائمه , متهم مى سازند, شیعیان نیز بر آنها اعتراض مى کنندومى گویند که هر چه آنـهـا گـفـتـه اند در صحاح اهل سنت آمده است واز آن سوى , اهل سنت را متهم مى کنند به اینکه دربـاره خـلـفـاى سـه گـانـه بـلـکـه دربـاره کـل صحابه , غلو کرده اند, وبدینسان از بحث هیچ سودى نمى بریم .
اى بـرادران ! امـروز از مـا خـواسته شده که با دلیل وبرهان علمى استدلال کنیم , ومن جز با دلیل عقلى ونقلى که تاریخ آن را به اثبات رسانده وتمام مسلمانان از سنى وشیعه بر آن گواهى کرده اند وصحه گذاشته اند, گفتگو نمى کنم .
خلاصه پس از یک شب نشینى طولانى تا طلوع فجر وجدال نیکو وبحث علمى , بیشتر آنان به سوى حق روى آوردند وبا شوروشعفى بسیار, بر کتاب ((آنگاه هدایت شدم )) اقبال کردند وپس از دوروز براى خدا حافظى با من آمدند, در حالى که خداى سبحان را حمدمى کردند که به صراط مستقیم هـدایـتـشان کرد وآرزو داشتند که بر عقایدشیعه امامیه بیشتر آگاه گردند وکتابهاى شیعیان را زیادتر مورد مطالعه قرار دهند.
یکى از آنان که گویا رئیسشان بود, پس از تشکر فراوان به من گفت با شیعیان زیادى در مصر وسودان وهند روبرو شدم ولى هیچ کدام مانند شما, مرا قانع نکرد.
گـفتم : کتاب ((آنگاه هدایت شدم )) بسیارى از پژوهشگران را قانع کرده واین از الطاف الهیه است بر من که اورا حمد وسپاس مى گویم .
گـفـت : مـن تـاکـنـون کتابت را نخوانده ام زیرا مشغول امتحان مى باشم وهیچ کتابى را نمى توانم مطالعه کنم جز اینکه اطمینان خاطرداشته باشم .
گفتم : پس چگونه تورا قانع کردم در حالى که کتابم را تاکنون مطالعه نکرده اى ؟.
گـفـت : در هـمین شب نشینى , سخنانت مرا جذب کرد زیرا بامردم طبق فهم وادراکشان سخن مـى گـویى واگر با زور مى خواستى به سخنان خود بسنده کنى مباحثه وگفتگو از بین مى رفت وشـب نشینى بى ارزش مى شد ولى تو حق را شناختى ومارا به آن رهنمون کردى ومن بر این باورم اگـر تـو در مـیـان جـوانان دانشگاهى سودان سخنرانى کنى , بااین روش وبرنامه ات همه را شیعه مى نمایى .
از عـواطـف واحساساتش تشکر کردم واز او خواستم کتابم رامطالعه کند ونظرات خودرا براى من ارسال نماید, سپس با هم خداحافظى کردیم در حالى که قلبهایمان به ولایت اهل بیت مى تپید.
پایان بحث
ایـن بـود مـهمترین اعتراض ها وانتقادهایى که به مذهب شیعه امامیه مى شود وسزاواراست که هر پـژوهـشـگـر ومـحـقـقـى کـه در پـى حقیقت است , آنهارا مورد بررسى قرار دهد واز ملامت هیچ ملامت کننده اى نهراسد وحق را بگوید هر چند برضرر خودش وبسیار تلخ باشد.
جـوانـان روشـنـفـکـر وفـهمیده ما امروز دیگر آن همه تبلیغات مسموم ودروغینى که رسانه هاى تبلیغاتى در اینجا وآنجا علیه تشیع ,مى پراکنند وآنان را گروه افراطى یا تروریست ویا دیوانگان خدا معرفى مى کنند را باور ندارند.
روشـنفکران چنین سخنانى را باور ندارند ولى ممکن است ازبعضى مسائل که در مجالس شیعیان مى گذرد, متاثر گردند یا بعضى مطالب را در کتابهاى شیعیان بخوانند وشگفت زده شوند ودر پى تفسیروتوضیحى براى آنها باشند.
مـن بـه نـوبـه خـود بـعضى اشتباهاتى که از برخى عوام شیعه سرمى زد که نه از دین بود ونه جز ضـرورتـهـایـى کـه مـحـرمـات را جایزمى کنند ولى در آنها زیانهایى بود که مسلمانان را پراکنده مى ساخت ,توضیح دادم .
در بحثهاى گذشته وبا استدلالهاى محکم ومتینى که در کتابهایم آوردم ومیان مسلمانان منتشر سـاخـتم , ثابت کردم که شیعه امامیه , درتمام عقاید وتشریعاتش شایسته ترین گروه ها وفرقه هاى اسـلامـى است ودر میان تمام گروه ها وفرقه هاى دیگر فرقه ناجیه وگروه رستگاراست , واین تنها وتنها به خاطر تمسک وچنگ زدنشان به ثقلین : کتاب خدا وعترت پاک پیامبراست .
الـبـتـه ایـن دلیل نمى شود که در صورت دیدن اشتباهاتى , آنهارامورد انتقاد قرار ندهم واگر در رفـتـارهـاى بعضى , منکرى را ببینم ,اعتراض نکنم , وشعار همیشگى من این است که : پس از حق , چیزى جز گمراهى نیست .
گاهى ممکن است , معروف , اگر از حد معمول خود فراتر رود,تبدیل به منکر شود, مثلا: براى یک کـنـفـرانـس اسلامى در آمریکا دعوت شده بودم , یکى از دوستان مرا دعوت به منزلش کرد به زور اجابت کردم زیرا افراد زیادى را به خاطر من دعوت کرده بود به هرحال به آنجا که رفتیم آنقدر انواع غـذاهـا ونوشیدنى هازیاد بود که مصرفش از هزاران دلار بیشتر مى شد در روز بعد یا همان روز باز هـم یـک ضـیافت بزرگ دیگرى تکرار شد واگر اشتباه نکنم دریک سفره آنان بیش از ده نوع غذا وجـود داشـت وهـر چه هم حاضرین مى خوردند, نصف غذاها خورده نمى شد وقطعا بقیه اش را در سطل زباله مى ریختند.
این طبع یا عادت جز ضرورتهاى زندگى آنان در آمده است وهر چه درباره گرامى داشت مهمان یا کرم صاحب خانه گفته شود, من قانع نمى شوم وبا تمام توان , کوشش مى کنم مردم را به غیر آن فـرا خـوانـم آن کـس که استدلال به حلال بودن روزیهاى پاک مى کند, آیا این سخن الهى را از یاد برده است که مى فرماید ((بخورید وبیاشامید ولى اسراف نکنید چرا که خداوند اسرافکاران رادوست نمى دارد)) ((192)).
وسخن رسول خدا(ص )را که مى فرماید ((ما قومى هستیم که نمى خوریم جز پس از گرسنگى واگرخوردیم هرگز سیر نمى شویم )).
چـقـدر مـا فـاصـله داریم با ریاضت امیرالمؤمنین على (ع ) دربسنده کردن به نان خشک چنانکه نـوشـته اند حضرت کیسه نان خودرا ازترس اینکه مبادا حسنین (ع ) نانش را آغشته به روغن کنند, مى بست .
آیـا مسلمانان از خداى خود خجالت نمى کشند که در بسترى ازابریشم بخوابند وشکمهایشان پر از انـواع غـذاهـا بـاشد, در حالى که هم اکنون شیعیان عراق از گرسنگى در چادرهاى سعودى جان مى دهندوساده ترین وسائل زندگى را ندارند.
من هر چند از اینان که گرامیم داشتند ومرا به خانه شان دعوت کردند, تشکر وسپاس مى کنم ولى وظـیفه ام این است که به آنان تذکردهم چرا که تذکر, براى مؤمنان مفیداست ولازم است آنان را به کـار خـیـردر راه خدا ـ نه به خاطر شهرت وریا ـ فرا خوانم , چرا که بسیارى ازثروتمندان مسلمان وآنان که چون پادشاهان زندگى مى کنند, اگر درخواست کمکى براى بیچارگان وفقرا بنمایى , بخل مى ورزند وفلس وریال هارا مى شمارند ولى وقتى منافعشان ایجاب کند یا شهوتهاى نفسیشان بخواهد, میلیون ها ومیلیاردها مصرف مى کنند.
جالب اینجااست که بسیارى از آنان به خاطر دینشان از دست حاکمان ستمگر وجائر به ستوه آمده وبـه آمـریـکـا وانـگـلـسـتان هجرت کرده اند در حالى که قوت یک هفته هم نداشته اند وامروز به فـضـل ولـطـف الهى جز پولداران واغنیا شده اند وداراى زمین ها, مغازه هاومیلیون ها دلار شده اند ایـنان نقش ثعلبه را بازى مى کنند که فقیربیچاره اى بود, نزد پیامبر(ص ) آمد واز حضرت خواست برایش دعاکند تا خداوند اورا بى نیاز سازد زیرا مى خواهد بر فقرا ومستمندان انفاق کند واجر وثواب از خدا دریافت نماید.
پیامبر(ص ) برایش دعا کرد وجز ثروتمندان بزرگ شد ولى وقتى حضرت از او خواست که ـ حداقل ـ زکات اموالش را بپردازد,سرباز زد وچیزى پرداخت نکرد.
خداوند درباره اش این آیه را نازل فرمود ((وبرخى از آنان با خدا پیمان بستند اگر خداوند از فضل وکرمش به ماببخشد, درستکار شده واز صـالـحـان باشیم ووقتى خداوند از فضلش بر آنها لطف کرد, بخل ورزیدند وپشت کردند واعراض نمودند)) ((193)).
الـبـتـه , تردیدى نیست که برخى از ثروتمندان مسلمان وجوددارند که شب وروز, آشکار وپنهان , امـوال خـودرا در راه خـدا انـفـاق مـى کنند وجز رحمت پروردگارشان , چیزى نمى خواهند ولى ایـنـان انگشت شمارند, اما بیشتر ثروتمندان , انفاق نمى کنند واگر هم پولى بپردازند, به خاطر ریا وشهرت طلبى است .
برخى از آنان نیز هستند که خداوند بر آنها منت نهاده وثروت زیادى نصیبشان کرده تا آن را در راه خـودش انـفـاق کنند ودر اموالشان حقى معلوم براى بیچارگان ومستمندان قرار داده است , ولى آنـان رامـى یـابـى که هر سال به زیارت خانه خدا مى روند ودو یا سه بار عمره مى روند وزیاده روى نمى کنم اگر بگویم برخى از آنها بیش از بیست باربه حج رفته وچهل بار به عمره رفته وبه این کار در برابر مردم مباهات مى کنند, واینان در میان شیعیان بسیارند وهرگاه مسافرت مى کنند,بدون حساب وکتاب در بهترین هتل ها وارد مى شوند وبهترین غذاهاراتناول مى کنند, وبه عتبات مقدسه نیز مشرف مى شوند.
عـجـیـب ایـنجاست که هرگاه اینان را ببینى چه مى خورند وچقدردر سطل هاى زباله مى ریزند, بدون تردید خواهى گفت : اینها دورترین مردم از آداب واخلاق اسلامى وانسانى اند.
درسـت اسـت کـه رفـتن به حج ـ پس از حجة الاسلام واجب ـمستحب وپسندیده ,است ولى اینان نـفـهمیده اند که خداوند آنهارا بیش از هر چیز, امر کرده است که به کمک بندگان بیچاره , یتیم , مسکین ومستمندش بشتابند.
آیا خداى متعال به آنان نگفته وگویى خود اینها مقصود از این آیه اند ((نیکوکارى به این نیست که به سوى مشرق ومغرب روى آورید ولى نیکوکار کسى است که به خدا وروز رسـتاخیز وفرشتگان وکتاب آسمانى وپیامبران ایمان آورده باشد ودر راه دوستى خدا دارایى خودرا بر خویشاوندان ویتیمان وفقیران ورهگذران وگدایان انفاق کند)) ((194)).
آرى ! اى مـسـلمانان ! نیکوکارى به این نیست که هر سال روى خودرا به سوى حج یا زیارت عتبات مـقـدسـه بگردانید هرگز خداوندراضى نمى شود که هر سال به حج روید وچندین بار سالیانه به عمره یازیارت روید, ولى برادران مسلمانتان از گرسنگى جان دهند.
آیا رسول خدا(ص ) نفرموده است ((نزدیکترین شما به خدا, کسى است که به بندگانش بیشترسود بخشد))؟ ((195)).
ومگر نفرموده است ((هر که سیر باشد وهمسایه اش گرسنه , از اسلام خارج شده است )) ((196)).
آیـا شـما افتخار نمى کنید که نخستین امامتان , على بن ابى طالب (ع )است وشمارا شیعه مى نامند چون از او پیروى مى کنید؟ مگراین امامتان نیست که مى فرماید ((هان ! هر مامومى امامى دارد که از او پیروى مى کند وازنور علمش , فروغ مى گیرد.
بدانید که امامتان از دنیایش به دو لباس کهنه واز غذایى به دو قرص نان بسنده کرده است .
بـه خـدا سـوگـند از دنیاى شما هیچ طلایى براى خودنیاندوختم واز گنجهایش بهره اى نبردم واگر خواسته باشم , مى توانم به سوى عسل مصفى ومغز گندم وبافته ابریشم راه یابم ولى هیهات کـه هواى نفسم بر من چیره شود وطمعم مرا به انتخاب غذاها بکشاند, در حالى که ممکن است در حجاز یا در یمامه کسى باشد که به این قرص نان نیز طمعى نداشته وهرگز سیر نشده است یااینکه سیر بخوابم ودر کنارم شکمهایى گرسنه وجگرهایى سوزان وجود داشته باشد؟.
مـن آفـریـده نـشده ام که خوردن غذاهاى خوب مرااز خدایم باز دارد, مانند حیوان بسته اى که به علف پردازد یا حیوان رها شده اى که کارش چریدن است .
اى دنـیا از من دور شو من از چنگال هایت رهاشده ام واز طناب هایت آزاد گشته ام کجایند آنهایى کـه بـه بـازیچه هاى خود, مغرورشان ساختى ؟ کجایند امتهایى که زیور وزینت هایت فریبشان داد؟ هان ! آنها در گروگورهایشان اند ودر میان لحدها آرمیده اند.
از مـن دور شـو وروى بـرگـردان به خدا قسم , من خودم را براى تو کوچک نمى کنم که مرا ذلیل وخـوار کـنى وهرگز براى تو رام نمى شوم که سوارم شوى پس اى فرزند حنیف ! به قرصهاى نانت بسنده کن تا از دوزخ رهایى یابى )) ((197)).
ایـن سخن امیرالمؤمنین (ع ), خطاب به تمام کسانى است که خودرا پیرو على مى دانند وشیعیان او هستند واورا امام پس از رسول خدا مى دانند.
اگـر ما در بحثهاى گذشته مان تاکید کردیم بر اینکه تنها شیعیان ,متمسک به قرآن وعترت پاک هـسـتـنـد, پـس چـه کسى سزاوارتر از ما به اطاعت کتاب وعترت است وهمانا کتاب وعترت به ما دستور مى دهندکه شعائر الهى را بزرگ شماریم زیرا این عمل نشان از تقواى قلوب است وبى گمان احترام نماز جماعت در مساجد وخارج ازمساجد ومنظم نمودن آنان وپاک نگهداشتن آنها به اینکه با سیگارآلوده شان نکنند بلکه تلاش در خوشبو کردن مساجد با عطر, از شعائرالهى است ((198)).
چـه کسى سزاوارتر از مااست که زهد ورزیم واموالمان را درچیزهایى که به سودمان نیست مصرف نـکـنیم ودر خوردنیها وآنچه که لذت آوراست اسراف ننماییم در حالى که برادران ما از گرسنگى جان مى سپارند.
چه کسى سزاوارتر از مااست که به فکر بندگان خدا باشیم وآنهارا از گمراهى رها سازیم در عوض چـهـل بـار حـج رفـتـن وهشتاد بارعمره رفتن , باید بیاندیشیم که اگر آن اموال صرف در چاپ کـتـابـهـاى ارزشـمـنـد شـود وبه عنوان هدیه به مسلمانانى که در کشورهاى اسلامى پراکنده اند واهـل بـیـت را نـمـى شناسند واز تشیع جز اراجیف وتهمتهاخبر ندارند, تقدیم گردد تا در نتیجه مـیـلیون ها گمراه ودر جستجوى حقیقت , مستبصر شوند وبه مکتب اهل بیت گرایش پیدا کنند, بـى گمان اجر وپاداشش نزد خداوند بیشتر از هر حج مستحبى است که صاحبش به خاطر آمرزیده شدن گناهان سال گذشته اش انجام مى دهد چرا که رسول خدا(ص ) فرمود ((جوهر قلم علما, برتراست نزد خداوند از خون شهیدان )) ((199)).
وفرمود ((شمارا به خدا, شمارا به خدا صله رحم کنید که نزدخداوند برتراست از نماز وروزه مستحبى )).
وچـه کسى سزاوارتر از مااست که به فکر آینده مسلمانان درجهان باشیم که پیوسته با توطئه هاى نابود سازى واز میان رفتن در تمام اقطار دنیا روبرو هستند.
بـهـرحـال بـا تـجربه شخص خویش که بیست وپنج سال به طول انجامیده است وبیشتر با گفتگو وبـحـث با روشنفکران وعوام اهل سنت گذشته است , متوجه شدم که کوتاه آمدن نسبت به برخى عقایدمان که هیچ ربطى به جوهر اسلام ندارد, تنها راه رسیدن به هدف نهایى وانگیزه واقعى است .
چقدر دشمنان خشن وتند خویى بودند که هیچ کس را بر ابوبکروعمر, ترجیح نمى دادند, ولى پس از شیعه شدن آرزو مى کردند که اى کاش امام على آنان را کشته بود ومسلمانان را راحت کرده بود.
واى بـسـا مـخـالـفـیـن سـرسـخـتـى که مسئله عصمت را منکر بودندوآن را زیاده روى شیعیان مى انگاشتند, در صورتى که پس از استبصاربیش از خود شیعیان , به آن معتقد شدند.
آرى ! اگـر من اصرار مى ورزیدم بر ((عصمت )) یا ((شهادت سوم دراذان )) یا این سخن که ((اگر کـسـى نـگـویـد على بهترین مردم است , کافرمى باشد)) ((200))
بى گمان , نتیجه اى جز دشمنى وعـداوت بـیـشـتر نداشت ومن بر این باورم که اگر هر دو گروه (سنى وشیعه ) تنازلهایى داشته بـاشند که البته با عقیده برخوردى نداشته باشد مسلمانان به یکدیگر نزدیکترخواهند شد ووحدت پیدا مى شود.
اگر اهل سنت از این سخن که ((تمام صحابه عادل هستند)) دست بر مى داشتند ـ واین سخن هیچ ربـطى بـه دیـن نـدارد قـطـعـا برادران شیعه شان را از زحمت بحث واثبات عکسش (عدم عدالت تمام صحابه ), رها مى ساختند.
واگـر شـیـعـیـان از شهادت سوم در اذان , تنازل مى کردندـ که این جز اذان هم نیست ودر زمان پـیـامبر هم نبوده است ـ, برادران اهل سنت خویش را از تهمت هاى ناروا ومتهم ساختن شیعیان به مبالغه وغلو,راحت مى کردند, وخود نیز تلاش در اثبات این مطلب نمى نمودند.
اگر کسى بگوید: چگونه از اینکه على ولى خداست واین حق است دست برداریم وحال آن که کسى که بر حق سکوت کند,شیطان , ناشنوایى است .
پـاسخ مى دهیم : همانگونه که محمد بن عبداللّه (ص ) از صفت خویش ((رسول اللّه (ص ))) در برابر مـشرکین تنازل کرد تا سدى میان خود وآنان قرار ندهد وآنهارا به سوى هدایت جذب کند هر چند که اورسول خدا(ص ) بود چه آنان بخواهند وچه نخواهند, چه گواهى دهندوچه ندهند.
گواهى خداوند بر آن کافى است ((201)).
وهمچنین على , به حق ولى خداست , چه مردم شهادت دهندوچه شهادت ندهند, نه شهادتشان بر آن مى افزاید ونه انکارشان ازفضل على مى کاهد.
سرانجام نتیجه تنازل محمد بن عبداللّه (ص ) در صلح حدیبیه ,نتیجه اى بود که هیچ یک از صحابه تـصـورش را هم نمى کردند چرا که پس از یکسال آن فتح مهم (فتح مکه ) پیش آمد ومردم در دین خدابدون جنگ وخونریزى فوج فوج وارد شدند.
پـس اى شـیـعیان واى اهل سنت که رسول خدارا بهترین الگومى دانید وادعاى عمل به کتاب خدا وسنت رسولش دارید, از رفتارهاى آن حضرت نیز پیروى کنید والگو بگیرید.
در خـاتمه باز هم تذکر مى دهم که هیچ یک از علما ((اشهد ان علیاولی اللّه ))را جزئى از اجزا اذان واقامه نمى دانند وبى جا مى کند کسى که آن را بدعت حسنه بنامد! این چیزى نیست جز گواهى به ولایـت خـداونـد که به على داده است واورا امیر مؤمنان قرار داده است واین گواهى بر مظلومیت على است وبر آن ظلم وستمى است که بر على درطول تاریخ وارد شده , بر کسى که شالوده اسلام را پس از پیامبر بنیان نهاده وادامه داده واز نظر علم وجهاد بر همگان برترى داشت وصفات طالوت ـ چنانچه در قرآن آمده ـ در آن حضرت بود که خداوند اورابرگزیده واز نظر علم وجسم به او برکت بخشیده بود.
ایـن چـیـزى اسـت کـه هـمگان بر آن اعتراف دارند وهر چندبدخواهان نخواهند, جهان پراست از فـضـیـلـت عـلـى پـس چـرا مـا واقعا ازبدعت ها انتقاد نکنیم ؟ بدعت آن است که ((حی على خیر العمل ))را ازاذان واقامه جدا کند.
عکرمه مى گوید: به ابن عباس گفتم : به من بگو چرا ((حى على خیر العمل )) از اذان حذف شد؟ گـفـت : ((عـمر مى خواست که مردم آنقدرتکیه بر نماز نکنند وجهادرا کنار گذارند, لذا آن را از اذان حذف کرد))!! ((202))
وبدینسان عمر, بجاى آن جمله ((الصلاة خیر من النوم ))رااضافه کرد.
چـطـور مسلمانان از این زیاده ونقصان (هر دو) هیچ تعجب نمى کنند؟ شاید به خاطر این است که اذان واقـامـه را وحـى الـهى وجزتشریعات خداوند نمى دانند وآن را تنها خوابى مى پندارند که یکى ازاصـحـاب دیـده , وآن اینکه پیامبر سرگردان شده بود ـ العیاذ باللّه ـ که چگونه مردم را دعوت به نماز کند, با ناقوس کلیسا یا زدن دو چوب به یکدیگر!! ((203)).
پس اگر اذان نزد شما مشروعیتى ندارد وروا مى دانید که در آن کم وزیاد کنید وحتى اگر امامان شما در اذان نماز ظهر گفته بودند((الصلاة خیر من الغذا)) (نماز از غذا خوردن بهتراست !) به آن رنگ تشریع مى بخشیدید وبا آن خو مى گرفتید چنانکه با جمله شبیهش خوگرفتید, پس چگونه انـکـار مـى کـنید وبه کسانى که اذان واقامه را با تمام فصول وجمله هایش وحى الهى مى دانند که توسط جبرئیل امین برپیامبر(ص ) نازل شده است , واعتراض مى کنید.
پس چرا اینقدر حساسیت دارید بر نام امیرالمؤمنین واهل بیت پیامبر(ع ) با اینکه ما هرگز شهادت ثالثه را جز اذان واقامه نمى دانیم .
شـمـا هـم هر چقدر مى خواهید, در اذان واقامه کم وزیاد کنید, چراکه از نظر شما شرعیتى ندارد وتـنـها خواب یکى از اصحاب بوده است ولى به شرط قاعده فقهیتان در ((سد الذرائع )), خیلى هم مبالغه وزیاده روى در آن نکنید که مبالغه در مخالفت وعصیان الهى باشد.
وامـا شـیـعـیـان , بـالاجـمـاع مـعتقدند که اذان به وحى الهى بوده ولذاهیچ زیاد وکمى را در آن نمى پذیرند چون در آن صورت تشریع بشرمى شود در برابر تشریع الهى واین نزد ما حرام است از این روى شـهـادت به ولایت امیرالمؤمنین (ع ) در اذان , فقط به خاطر استحباب واظهار ولایت به ولى خدا,(ع ) است .
شیعه وسنى , علیه وهابیت
اما در مورد سر وصدا واعتراض وتکفیرى که وهابیت علیه پیروان اهل بیت بلند کرده اند وآنان را به خـاطـر توسل به پیامبرواهل بیت پاکش (ع ) یا تبرک به آثارشان یا رفتن به زیارت مراقدوقبورشان , تکفیر مى کنند وتوهین مى نمایند, امر تازه اى است که شیعه وسنى , آن را قبلا ندیده است مسلمانان از دوران رسـول خـدا(ص ) تـاامروز بر تبرک جستن وتوسل نمودن وجشن گرفتن در تمام نقاط دنیاوتمام کشورهاى اسلامى , خو گرفته اند وعادت کرده اند وکسى جزوهابیت با مذهب تازه شان که در قرن چهاردهم هجرى پیدا شد, بر آنهاخرده نگرفته واعتراض نکرده است .
طبیعى است که وهابیت , در این عقیده با تمام مسلمانان مخالفت کند تا اولا, خودرا در جلوه تجدد ونوآورى در آورد وثانیا, استدلالى بر تنفر مسلمانان از بدعتهایشان بکند.
حق این است که مسلمانان تاکنون مبتلا به مصیبتى بالاتر ازوهابیت نشده اند, زیرا 1 ـ دعـوت وهـابـیـت , دعـوت بـاطلى است ولى آن را لباس حق پوشانده اند پس آنان را مى یابى که توسل را حرام مى دانند وهر کس آن راانجام دهد کیفر مى دهند وعقاب مى کنند زیرا آن را شرک به خـدامى دانند واین درست همان دعوت خوارج است که امام على را تکفیرکردند وگفتند: حکم از آن تو نیست , بلکه حکم از آن خداست .
حضرت فرمود ((این کلمه حقى است که از آن باطلى را قصد دارند)) ((204)).
ومعناى سخن حضرت این است که : آرى ! حکم فقط حکم خداست , این سخن حقى است ولى آنها از آن بـاطـل اراده کـرده انـد چـراکـه بـعـد از آن مـى گـویند ((حکومت براى تو نیست اى على )) الـبـتـه ثـابت است که حکم فقط براى خداست ولى خداوند حکمش را بردست رسول اللّه (ص ) که هـرگـز از روى هـوا سـخـن نمى گوید, ظاهروآشکار ساخته وسپس بر دست اولیایش که رسول خدا(ص ) آنان رانصب نموده تا در میان مردم با حق مشروع , حکم کنند وداورى نمایند.
آرى ! سـلـطـه وقـوه تـشـریـعى , فقط از آن خداست وبراى احدى نیست ولى سلطه اجرایى براى مـردم اسـت کـه در مـیـان خـدا, آن را دسـت بدست مى دهند واین ـ به جان خودم ـ مطلبى است مـعـمـولى که تمام خردمندان آن را مى دانند, پس چگونه آن روز از آن صحابه دور ماند که بگویند: حکومت براى تو اى على نیست !.
امـیـرالـمؤمنین (ع ) براى ما ثابت مى کند که آنها حق را مى شناختندولى با ایجاد این شبهه , در پى باطل بودند.
خداى سبحان در قرآن مى فرماید ((واگر حکم کردى , پس با عدالت میان آنان حکم کن )) ((205)).
((خـداوند به شما دستور مى دهد که امانت هارا به اصحابش باز گردانیدواگر میان مردم داورى کردید, با عدالت ودادخواهى , حکم کنید)) ((206)).
((مـا کـتـاب را بـه حـق بـر تـو نـازل کـردیـم تـا بین مردم به آنچه خدا به توفهمانده است , حکم کنى )) ((207)).
((اى داود, ما تورا خلیفه خود در زمین قرار دادیم تا به حق بین مردم داورى کنى )) ((208)).
((تا حکم کنى بین آنان به آنچه خدا نازل کرده وپیروى از هواهایشان ننمایى )) ((209)).
((نـه بـه پـروردگـارت قـسم , ایمان نمى آورند تا اینکه تورا در تمام اختلافاتشان داور قرار دهند, سـپـس بـه هـر حکمى که کنى در دل خود هیچ اعتراضى نداشته باشند وکاملا تسلیم قضاوت تو باشند)) ((210)).
((مـا تـورات را فرستادیم ودر آن هدایت ونور قرار دادیم که پیامبران بواسطه آن حکومت وداورى کنند)) ((211)).
از ایـن آیات روشن قرآن کریم بر مى آید که دعوت خوارج دعوت حقى بوده است ولى آنها جز باطل وفـتـنـه انـگـیـزى ومردم فریبى ,اراده اى نداشتند دعوت وهابیت نیز دعوت حقى است ولى آنان جـزباطل , غرضى ندارند, آنها مى خواهند براى ساده اندیشان که از مقاصدشریعت اگاهى ندارند, ثابت کنند که فقط خودشان موحدند ودیگران همه مشرک مى باشند زیرا همراه با خدا, بندگان را نیز مى خوانند.
این دعوت , حق است که مى گویند: خدا فرمود ((مساجد براى خداست پس همراه با خدا کسى رانخوانید)) ((212)).
((بگو اى ـ پیامبر من فقط خدایم را مى خوانم وبراى او شریکى قرارنمى دهم )) ((213)).
ولى دنبال باطل هستند وقتى توسل جستن به خداى متعال توسط پیامبرش یا ائمه اطهار راتحریم مى کنند, وبا نیرنگ سازى به مردم مى فهمانند که این شرک به خداست .
روشـن اسـت کـه فـرق زیادى است میان کسانى که معتقدندخداوند شریکانى دارد که نفع وضرر مى رسانند وبراى هر چیزى خدایى وجود دارد مثلا به خدایانى براى خیر, براى شر, براى شب وبراى روز, بـراى صـلح , براى جنگ , براى شراب وبراى خمر اعتقاددارند وبین کسانى که معتقدند خدا یـکـى اسـت وشـریـکـى هم ندارد واگرخدا براى کسى خیرى بخواهد, نه کسى آن را مى تواند باز گـردانـد نـه حکمى بر حکم خدا بیافزاید وخداى متعال خود به مردم حق توسل جستن به سویش توسط پیامبران واولیایش بخشیده واجازه فرموده است .
ایـن فـرق بـیـن دو عـقـیـده است : شرک وتوسل , واین عامل وحدت میان دو گروه است : خوارج ووهابیت .
خـوارج گـفـتـنـد: ((داورى جـز براى خدا نیست )) ووهابیت مى گوید:((توسلى جز به خدا روا نیست )).
خـوارج گـفـتـنـد: حکم از آن تو نیست اى على ! ووهابیت مى گوید:وسیله اى براى تو نیست اى محمد!.
هـر دو سـخن , باطل است , هر چند با لباس حق پوشانده شده باشد زیرا چنانکه حکم وداورى فقط بـراى خـداست ولى خداوند آن رابراى بندگانش مشروع دانسته تا فیما بین خویش با حق وعدل داورى کـنند وهمچنین وسیله , تنها براى خداست ولى خداى متعال آن را براى بندگانش مشروع دانـسـتـه تـا پیامبران واولیایش را وسیله اى به سوى اوقرار دهند واین موضوع در شریعت اسلام و همچنین در تمام شرایع گذشته وجود داشته زیرا همه از یک مصدر ومنبع , اخذ مى کنند ودین در نزد خدا همان اسلام است وبس .
احادیث زیادى نزد اهل سنت وشیعه وجود دارد که درخواست شفاعت از پیامبر وغیر پیامبر در دنیا بـراى امـور دنـیـا وآخرت , جایزمى دانند, به عنوان مثال عبداللّه بن عباس از رسول خدا(ص ) نقل کرده که فرمود ((هر کس بمیرد وچهل نفر از کسانى که شرک به خداندارند, بر جنازه او بایستند (ونماز بخوانند) خداوندشفاعتشان را درباره او مى پذیرد)) ((214)).
در صحیح مسلم نیز از عائشه نقل شده که پیامبر(ص ) فرمود ((هیچ مسلمانى نیست که بمیرد وگروهى از مردم به اندازه صد نفر بر او نماز بخوانند وشفاعتش کنند , جزاینکه خداوند شفاعتشان را مى پذیرد)) ((215)).
ایـن الـبـتـه از نظر وهابیت , شرک است زیرا ـ طبق ادعایشان ـمخالف است با سخن حق تعالى که مى فرماید ((همراه خدا کسى را نخوانید)) ((216)).
به خدا پناه مى بریم از این بهتان وتهمت بزرگ نسبت به مقام والاى رسول اکرم (ص ).
واحـادیـث زیـاد دیـگـرى نیز در جواز شفاعت وجود دارد وعلماگفته اند فرقى میان زنده ومرده نـیست , مانند سمهودى شافعى در کتابش الوفا باخبار المصطفى ـ ح4 ـ ص 1371 چنانکه از حاکم نقل کرده ((217))
واسنادش را از عمربن خطاب تصحیح نموده که رسول خدا(ص )فرمود ((هـنـگامى که آدم مرتکب آن اشتباه شد, گفت : پروردگارا!تورا به حق محمد قسم مى دهم که مـرا بـیـامـرزى خداوندگفت : اى آدم ! چگونه محمدرا شناختى در حالى که هنوزاورا نیافریده ام عـرض کـرد: اى پـروردگارم ! هنگامى که مرابا دستت آفریدى واز روحت در من دمیدى , سرم را بلندکردم , دیدم بر ستون هاى عرش نوشته شده است لا الـه الا اللّه , مـحـمـد رسـول اللّه خـداوند فرمود:راست گفتى آى آدم ! او محبوبترین خلق نزد من است وچون به حق او مرا قسم دادى (واورا شفیع خود قراردادى ) من تورا آمرزیدم واگر محمد نبود, من تورانمى آفریدم )) ((218)).
امـام مـالـک نـیز به همین توسل اشاره مى کند, هنگامى که به منصورعباسى مى گوید: ((وروى خودت را از او بر نگردان که وسیله تو ووسیله پدرت آدم نزد خداى متعال است )).
وهمچنین سامرى حنبلى وکرمانى حنفى وعلماى شافعیه قائل به توسل وشفیع قرار دادن حضرت رسـول پـس از وفـاتـش هـسـتـند امام شافعى به اهل بیت (ع ) پس از وفاتش توسل جست وبه امام ابـوحنیفه پس از وفاتش متوسل شد واهل مغرب اقرار کردند به اینکه به امام مالک پس از مرگش متوسل شدند واحمد بن حنبل به شافعى متوسل شد.
اینان علما وفقهاى اسلام اند, پس آن اعرابى خشن که توسل رانمى پذیرد کیست ؟!.
بهرحال , هر چه که وهابیت از آیات قرآن , براى تحریم توسل ودعا ونیایش به سوى خدا وشفیع قرار دادن بندگان مقربش استدلال مى کنند, غلط ومردم فریبى است وتمام آن آیات رد بر مشرکین از انـس وجن است که خدایان گوناگونى را مى پرستیدند به این خیال که آن خدایان , آنان را به سوى ((اللّه )) شفیع مى شوند!.
وبه این حقیقت نیز رسول خدا(ص ) اشاره کرده وفرموده است ((به خدا قسم هرگز نمى ترسم که پس از من مشرک شویدولى مى ترسم بر سر دنیا (خلافت ) نزاع کنید)) ((219)).
واین دلیلى قاطع وروشن بر نفى شرک از امت محمد(ص )است وهمچنین دلیل است بر اینکه امت ـ پـس از پـیـامـبـر ـ بر دنیا وقدرت طلبى , کشمکش مى کنند وبه اعقاب خود باز مى گردند وبه آنچه خداوند نازل نکرده حکم مى نمایند وآن همان چیزى است که منجر به ظلم , تباهى وحتى کفر مى شود ولى هرگز منجر به شرک نمى شود.
وخداى متعال نیز بر این حقیقت در قرآن کریمش اقرار فرموده ((وهر که حکم نکند به آنچه خدا نازل فرموده , پس آنان کافرند)) ((220)).
((وهر که حکم نکند به آنچه خداوند نازل کرده , پس آنان ستمگرند)) ((221)).
((وهر که حکم نکند به آنچه خداوند نازل فرموده , پس آنان تبهکارند)) ((222)).
وایـن هـمان مصیبتى است که پس از رسول خدا,در میان امت اسلامى , تا به امروز, پدید آمده , زیرا احـکـام وقـراردهـایـى که ساخت بشربود وبا اجتهادات شخصى وضع شده بود, داخل در شریعت کـردنـدوبـدینسان احکام خدارا تبدیل نمودند, با این حال خداوند هرگزآنان را مشرک نمى داند, بلکه , ظالم , فاسق وکافر مى داند.
هـمـه ما مى دانیم که رؤسا وپادشاهان در کشورهاى اسلامى وعربى گاهى حکمى را مى کنند که مخالف کتاب خداست , ولى هرگز به آنها مشرک نمى گوییم زیرا به خداى واحد ایمان وبه رسالت مـحمد بن عبداللّه (ص ) اعتقاد دارند بالاتر اینکه حتى یهود ونصارى را اگر براى خدا فرزندى قائل نشوند, موحد مى دانیم ومشرک نمى خوانیم .
خداوند مى فرماید ((وچـگـونـه یـهـودیان به حکم تو سر فرود مى آورند در حالى که تورات نزدآنهاست ودر آن حکم خداست , سپس از آن روى بر گردانیده وآنان ایمان ندارند)) ((223)).
((اهـل انـجیل باید به آنچه خدا نازل کرده , حکم کنند, وهر که حکم نکند به آنچه خدا نازل کرده , پس آنان فاسق وتبهکارند)) ((224)).
امر روشن است ونیاز به توضیح بیشتر ندارد.
2 ـ وهابیت اماکن مقدسه مسلمین را با اختلاف زبان ها, رنگ هاوشناسنامه ها وملیت هایشان , اشغال کـرده انـد مـکـه مکرمه که خانه خدادر آن است وهر سال مسلمانان براى اداى فریضه حج به آنجا روى مـى آورنـد, از ارکان اسلام به شمار مى آید ومسلمانان با شوقى فزون ازحد, براى طواف خانه خدا ووقوف در مشعر وسعى صفا ومروه ووقوف در عرفه , آرزو مى کنند وهمه این اماکن در دل هر مسلمانى جاى دارد وهر یک آرزو مى کند, حداقل یک بار در تمام عمرش به زیارتش بشتابد.
مـدیـنه منوره که مسجد شریف پیامبر در آنجااست وقبر رسول خدا(ص ) در آن مسجد وجود دارد وآثـارى هـمـچـون مـحراب ومنبرپیامبر ومرقد مطهرش در آنجااست وهمچنین در مدینه , بقیع وجوددارد که قبر صحابه وهمسران پیامبر وقبر اهل بیت در آنجااست ومزارهاى مقدس دیگر چون مقبره شهدا وکوه احد ومساجد مهم چون مسجد القبلتین ومسجد قبا در مدینه منوره است .
وهابیون این شعائررا چه از نظر مادى وچه از نظر معنوى به نفع خویش , استثمار کردند وبا وسائل گوناگون , گاهى با ترغیب وگاهى باتهدید, مذهب خودرا ترویج مى نمایند, بویژه در موسم حج کـه مـیـلـیون ها حاجى در آنجا گرد هم مى آیند وکنفرانس ها وجلسات زیادى منعقد مى گردد, مـزدوران وهـابـیـت نـیز با تماس مستقیم با افراد, طوایف ,گروه ها وجماعت ها, وهابیت را تبلیغ مـى کـنـنـد گـذشـتـه از آن کـه تـمام وسائل تبلیغاتى قوى همانند, رادیو وتلویزیون در خدمت آنان است وتاثیر بسزایى در نفوس حاجیانى مى گذارد که از نقاش وجدال وگفتگو دست بر داشته وفقط به عبادت خداى متعال مى پردازند.
3 ـ دارایـى هاى هنگفت وسنگینى که از فروش نفت بدست مى آید, ودر موسم حج وعمره , حرکت اقـتـصـادى بـى وقـفه وگرمى درجریان است تمام اینها به وهابیت کمک کرد تا در سراسر جهان , پـخـش شـونـد خصوصا که مبالغ زیادى پول در میان امام جماعت مساجدتوزیع مى کنند تا قلوب آنـان را مـتـمـایـل به خویش سازند, حتى در تمام پایتخت هاى کشورهاى عربى واسلامى , مساجد بى شمارى را بنانهاده اند که در آنها همه وهمه تبلیغ از وهابیت مى شود.
از اینها که بگذریم , مدرسه ها, دانشکده ها ودانشگاه هاى زیادى تاسیس کرده اند که مبلغین وهابیت از آنها فارغ التحصیل مى شوند ودرسراسر جهان , منتشر مى گردند وشبانه روز در پى دعوت مردم به مذهب جدید هستند.
وهـمـچنین چاپخانه ها وانتشاراتى هاى بى شمارى را تاسیس کرده اند وبیش از صد روزنامه ومجله ونشریه (روزانه , هفتگى وماهیانه )را با پول تغذیه مى کنند ودر خدمت مذهب خود قرار داده اند.
مـیـلیون ها دلار صرف نویسندگان مزدورى کرده اند تا آنچه را که مى خواهند در تایید مذهبشان وتکفیر مخالفینشان , بنویسند وتالیف نمایند.
وهـمـچـنین میلیونها جلد قرآن وکتابهایى که مذهبشان را تاییدمى کند چاپ کرده اند وبه عنوان هـدیـه درتمام جهان , پخش ومنتشرمى سازند کار به جایى رسیده که پس از جنگ خلیج وانزجار مـردم ازآنـان , شـروع کـردنـد بـه تـقسیم شیر وخرما بر زوار در ماه رمضان ودرفرودگاه هنگام بـازگـشـت , شـیشه هاى آب زمزم به آنها هدیه مى دادند که روى آن نوشته شده بود: هدیه خادم الحرمین ! در حالى که قبلا مانع مى شدند حاجیان آب زمزم را با خود به هواپیما ببرند.
4 ـ ارتـبـاطهاى بین المللى که وهابیت از طریق رابطه مستحکم باآمریکا دارد با در نظر گرفتن این نکته که آمریکا بر تمام کشورهاى عربى واسلامى بلکه بر همه دنیا پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروى تاثیر مستقیم ویا غیر مستقیم دارد.
بـر احـدى پوشیده نیست که منافع ایالات متحده آمریکا درخاورمیانه وکشورهاى خلیج , خصوصا پس از سقوط شاه در ایران وبرپایى جمهورى اسلامى ایران وتهدید به کوبیدن تمام منافع آمریکادر منطقه , توسط وهابیت , نگهدارى ومحافظت مى شود.
بر خردمندان پوشیده نیست که وهابیت , چشم راست آمریکاست چنانکه اسرائیل چشم چپش است ولـى آمـریـکـا هـر چـه بـخـواهد ازوهابیت مى گیرد وبه اسرائیل مى پردازد زیرا آمریکا تلاشهاى زیادى براى محافظت عرش شاهنشاهى مى کند ونیروى زیادى از سازمان جاسوسى آمریکارا صرف نـگـهـدارى رژیـم وهابیت وکوبیدن مخالفانش مى کند وبه اسرائیل هر چه بخواهد مى پردازد زیرا اسـرائیـل ,ضامن پیروزى رئیس جمهورى آمریکاست وراى هاى انتخاباتى توسط یهودیان در آمریکا واروپا نیز, تضمین مى گردد.
این بحث دیگرى است که نیاز به کتابى مستقل دارد, ولى آنچه اکنون براى ما مهم است این است که وهـابـیـت چون با آمریکا ارتباطمستقیم دارد, در تمام کشورهاى عربى واسلامى جهان , از هیبت زیـادى بـر خـورداراسـت مـثـلا در جـاهایى که مساجد در کشورهاى عربى واسلامى , پس از نماز درهـایـش بسته مى شود زیرا مى ترسند خرابکاران در آنجا افکار خودرا ترویج کنند, ولى درهارا بر روى تبلیغات وهابیت باز مى گذارند تا هر چه بخواهند افکار وایده هاى خودرا ترویج وتبلیغ نمایند.
وهـابیت مشروعیت خودرا از آنجا کسب کرد که آن کشورهارازیر سایه کمکهاى مادى فراوان خود قـرار داد وبـسـیـارى از طـرحـهـاى اقـتصادى آنهارا راه اندازى نمود پس چگونه این کشورهاى فـقیرونیازمند, شرایط وهابیت را نپذیرند وچگونه قبول نکنند که وهابیت بانشر مذهب خود تبلیغ کرده واز برخى کتابها ومجلاتى که آبرویشان رامى ریزد, جلوگیرى ننمایند؟.
وایـن مطلب حتى در فرانسه نیز ـ که خودرا دولتى نیرومندوپیشرفته مى داند ـ انجام پذیرفت در حـالـى کـه فـرانـسه مدعى مدافع آزادیها وحقوق انسان است واز سلمان رشدى وکتابهایش دفاع مـى کـند,کتاب ((تاریخ آل سعود))را منع مى نماید واز کتابخانه هاى عمومى جمع آورى مى نماید زیرا این کتاب , حقیقت وهابیت را رو کرده وآنان رارسوا مى سازد ووقتى دنبال علت بگردى , گفته مـى شـود کـه عـربستان سعودى در سال 1984 فرانسه را از یک سقوط حتمى اقتصادى نجات داد وهفتصد میلیون دلار ـ وشاید بیشتر ـ به آن کشور بخشید, پس از آن تنها در پاریس صدها مسجد پـدیـد آمـد کـه تـرویـج وهـابـیـت مـى کـرد, درحـالى که مرکز اهل بیت بسته شد چرا که مرکز تـروریـسـم وخرابکارى است ! وهمچنین پلیس فرانسه هر کس را که گرایش به خطاهل بیت دارد, تعقیب مى کند ولى وهابیت وپیروانش با آزادى کامل وباناز ونعمت , پرورش مى یابند.
اضـافـه بـر آنان سازمان کنفرانس جهانى اسلام است که عربستان سعودى آن را تاسیس کرده ودر مـیـان خود تمام رؤسا وپادشاهان عرب ومسلمان را جاى مى دهد وبى گمان تاثیر بسزایى در سایر کشورهاى جهان دارد.
ایـن شـمـه اى بـود از آنـچـه پـیـدا وظاهراست ولى آنچه پشت پرده وپنهان است , تنها خدا مقدار خـطـرش را مى داند وبس لذا باز هم تکرارمى کنم که مسلمانان هیچ مصیبتى را بدتر از وهابیت به خود ندیده اند.
وحدت خوارج و وهـابیـت
خوارج شبهه ((حاکمیت تنها براى خداست ))را مطرح مى کردندووهابیت در دوران معاصر, شبهه ((پـرستش تنها براى خداست ))رامطرح مى کنند, والبته هیچ جاى اعتراض به این دو دعوت اگر بـدون قـریـنـه وبه تنهایى مطرح شود نیست ولى اگر آن را با یک شبهه سیاسى یامصلحتى براى مـخـالفت با عقاید دیگران , مقرون سازند, دعوتى , باطل وقلابى مى شود هر چند رنگ حق به خود گرفته باشد.
دعـوت خوارج از نخستین روز به گور فرستاده شد زیراامیرالمؤمنین على بن ابى طالب (ع ) آن را رسوا کرد وحقیقت دروغینش را برملا ساخت وفرمود ((این کلمه حقى است که از آن باطل اراده شده است )).
وانـگهى امام (ع ) با تمام توان آماده شد وبا آنان جنگى بى سابقه کرد وبه وصیت برادر وعموزاده اش رسول خدا(ص ) عمل کرد وآنان رابا دعوت باطلشان تا روز رستاخیز به جهنم فرستاد.
واما دعوت وهابیت , متاسفانه تقویت شد, منتشر گشت وریشه دار شد زیرا در آغاز از تایید انگلیس وسپس آمریکا وغرب ,برخوردار بود وعلتش را البته تحلیل گران وروشنفکران امت مى دانند,بویژه آنـکـه غرب عموما وآمریکا خصوصا, با اسلام مى جنگندوآن راتنها خطرى مى دانند که علیه مصالح ومنافعشان به کار گرفته مى شود ((225)).
مـا آنـان را مـى بـیـنـیم چگونه دست بدست هم داده اند وبا هم متحدشده اند وهمچنان در تلاش وکـوشش بى وقفه اند که با جمهورى اسلامى ایران , نبرد کنند وآن را با تمام توان وبا به کارگیرى هـمـه وسـایل تبلیغاتى و رسانه هاى عمومى نابود کنند, وحتى برخى از رؤساى آنان تصریح وتاکید کـردند که تمام اسلحه خطرناک وهمه خبره هارا درخدمت دست نشانده شان صدام قرار دادند که ایـران اسـلامـى را از بـیـن بـبـرنـد وهـنـگامى که نقشه شان نقش بر آب شد ومبارزین عراقى در داخـل وخـارج تقویت شدند, اینان ترسیدند که تجربه امام خمینى (قدس سره ) در داخل عراق که بـیـش از دو! سومش شیعه هستند, تکرار گرددوانقلاب عراق با انقلاب اسلامى ایران متحد شود آنـجا بود که نقش زشت ترى را بازى کردند وتاتر اشغال کویت وجنگ خلیج را به راه انداختند, نه به خـاطـر نـابودى صدام ـ چنانچه ادعا مى کنند ـ بلکه به خاطر نابودى ملت عراق که بیش از هفتاد درصـدشـان شـیـعـه مـى بـاشـنـد,وهـمـینطور هم شد چرا که کویت به بهتر از حال سابق خود بـازگـشت ورژیم صدام از گذشته قدرتمندتر شد ولى ملت مظلوم عراق بکلى اززندگى ساقط شدند تا جایى که مردم عراق حاضرند اساس زندگى وحتى لباسهاى خودرا بفروشند وقرص نانى را بدست آورند.
ایـنـجـا بـود کـه وهابیت بر شیعیان جهان چیره شد بویژه پس ازاجراى آن نقشه که شیعیان را در اردوگـاه هـا وچـادرهاى سعودى با کمال ذلت وخوارى جاى دادند تا همواره انواع شکنجه واذیت واهانت وآزاررا بچشند.
چه خوش گفت خداى بزرگ که مى فرماید ((هرگز یهود ونصارى از تو راضى نمى شوند تا آن که از آنها پیروى کنى وتابعشان شوى )) ((226)).
ومـا امـروزه مى بینیم که یهود ونصارى ـ که خلاصه مى شوند درآمریکا وکشورهاى غربى ـ اظهار مـحـبـت ومـودت بـه وهابیت مى کنندواز آن راضى هستند زیرا وهابیون , مودت خودرا به آنها به اثـبـات رسـانـده انـد, ولـى در هـمـان حـال بـر شـیعیان در لبنان , عراق , ایران وحتى درفرانسه , خـشـمـگـیـن انـد وتمام رسانه هاى تبلیغاتى را براى بد جلوه دادن شیعیان وتوهین به آنان ومتهم ساختنشان به اصول گرایى ((227))
, افراطى ,تعصب وو به خدمت گرفته اند.
وهـمـانـا وسـائل تـبلیغاتى جمعى که از سوى وهابیت تغذیه مى شود, در پراکنده ساختن شیعیان وایـجـاد اخـتـلاف وتـشـکـیک درعقایدشان وتاکید بر برخى رفتارهاى سلبى که توسط بعضى از جهال ونادانان در عاشورا اجرا مى شود, وسپس طعن صریح بر مراجع بزرگ وایجاد شک وتردید در عدالتشان وتهمت زدن آنان به اینکه اموال مسلمین را رها ساختند تا فرزندانشان مانند سفیهان در آنها تصرف کنند!, پیروز شد.
وهـمـچـنـیـن در اسـتخدام وبه کارگیرى برخى شخصیتهاى شیعه تاپرچم گمراهى وگمراه سازى را بلند کنند, پیروز شدند ((228)).
بـه خـدا هـیـچ زمانى بر شیعه نگذشته است که خطرناکتر از این زمان باشد وباید شیعیان مخلص ودلـسـوز با چشم بصیرت به اموربنگرند زیرا مورد تهدید جدى قرار دارند البته صبر واخلاصشان , مایه خیر وبهروزى است خداوند مى فرماید ((خـدا ورسـولش را اطاعت کنید وراه اختلاف وتنازع را دنبال نکنید که دراثر تفرقه ضعیف شوید وقدرتتان نابود گردد وهمچنان صبر کنید که خدا باصابران است )) ((229)).
وچـنـانکه گذشت , شبهه خوارج بر اساس ((حاکمیت براى خدا))وشبهه وهابیت بر اساس مقوله ((عبودیت براى خدا)) استوار شد, وهرچند هر دو سخن شبیه به هم اند ولى مقوله وهابیت قوى تر از مـقوله خوارج است که اعتماد بر حکم داشتند, وقبل از على بن ابى طالب , ابوبکر وعمر وعثمان , حـکـومـت کرده بودند وبا احکامى حکومت کردندکه در مجموع , مخالف نصوص قرآن وسنت بود وهیچ کس با آنان مخالفت ننمود یا حداقل , تاریخ , مخالفت قابل ذکرى را ثبت نکرده است ومردم نیز احـکـام خـلـفـارا پـذیرفتند وبا آنها خو گرفتند وآن راامتداد احکام خداى متعال مى دانستند وتا تـوانستند آنهارا تاویلهاى عجیب وغریب کردند, از این روى , سخن خوارج چندان تاثیرى درنفوس عـمـوم مـسـلـمـیـن نـداشـت زیـرا قائل به تئورى سقیفه بودند که مردم را در اختیار حاکم آزاد مى گرداند وبه اختیار وانتخاب خدا ایمانى ندارد.
وانگهى آیاتى را براى تایید تئورى سقیفه بیان مى کنند که آنهاراآیات شورا مى نامند وهمچنین آیه (اطیعوا اللّه واطیعوا الرسول واولی الامر منکم ) ((230))
را براى وجوب اطاعت از حاکم (که از سوى بـشـر انـتـخـاب شـده ) بـه حـساب مى آورند وبه آن استدلال مى کنند واحادیث زیادى را از زبان پـیـامبر(ص ) نقل مى کنندکه وجوب اطاعت از حاکم را مى رساند ولذا مقوله خوارج وشبهه آنهااز سـوى مسلمانان حتى اگر امیر المؤمنین نیز آن را رسوانمى کرد,محکوم به فنااست زیرا این سخن بـرایـشـان تـازگى دارد وبا مفهوم حکومتشان سازگار نیست ,از این روى مورد تایید قرار نگرفت بویژه نزد طمعکاران در حکومت از امویان وعباسیان وچه بسیارند اینان .
اما شبهه وهابیت که استناد دارد بر مقوله ((عبودیت تنها براى خداست )) چه مسلمانى است که آن را نـپـذیـرد یـا مـعـتـقـد بـه وجوب آن نباشد در حالى که همواره مى خوانند این آیه شریفه را که مى فرماید ((وآنـان مـامـوریـت نیافتند جز براى عبادت پروردگار که خالصانه اورابخوانند وبه دین او ایمان آورند ونمازرا بر پا دارند وزکات را بپردازندواین است دین قیم واستوار)) ((231)).
وهـمـانـا وهابیت رفتارهاى برخى جاهلان را در دوران هاى کوته فکرى , به زنجیر کشید که در آن دوران هـا شـعـبـده بـازى وحقه بازى زیادشد وحقه بازان را استعمار تغذیه مى کرد ووهابیت آنهارا دلـیـلى قاطع برتکفیر مسلمین ومتهم کردن آنان به شرک دانست وقتلشان را مباح دانست وطى جنگهایى خونین ونبردهاى مستمر, با زور وقدرت براماکن امن , مسلط شد.
اگـر مـا نـظـرى بـه دلـیـلى که بر آن اعتماد مى کنند بیافکنیم وآن سخن خداى متعال است که مى فرماید ((مساجد براى خدااست پس کسى را با خدا نخوانید)) ((232)).
مى بینیم که شباهت به گفته خوارج دارد که مى گویند: ((حاکمیت فقط از آن خداست )) وخداى متعال مى فرماید ((هیچ ولى ویارى جز خدا ندارند وهیچ کس در حکم او شریک نیست )) ((233)).
على رغم اینکه آیه شریفه فوق دلالت دارد بر اینکه هیچ کس درحکم خدا شریک نیست ولى آیات بـى شمار دیگرى , حق حاکمیت را به انسان بخشیده که برخى از آنهارا یادآور شدیم وتفسیر کردیم کـه هیچ تناقض واختلافى میان آیات نیست زیرا حاکمیت تشریعى از آن خداست وهیچ کس در آن شریک او نیست هر چند پیامبر باشد ((234)).
خداوند در این باره مى فرماید ((واگـر او (پـیامبر) بر ما سخنانى دروغ ببندد, قطعا ما اورا (به انتقام )مى گیریم ورگ وتینش را قطع مى کردیم وهیچ یک از شما بر دفاع او توانایى نداشتید)) ((235)).
واما حاکمیت اجرایى , خداوند آن را براى انبیا وپیامبران وخلفاوائمه اى که آنهارا برگزید قرار داده , وبا این تفسیر, معناى آیات ,درست مى شود.
هـمـچنین در برابر آیه کریمه اى که انسان را از اینکه همراه با خدا,کسى دیگرى را نیز بخواند, منع مـى کـنـد, آیـاتـى وجـود دارنـد کـه بـه انـسـان حـق تـوسـل بـه سـوى خـداوند به توسط انبیا واولیایش داده است .
هـیچ اختلافى در این دو نوع آیات نیست , زیرا در آیه نخستین ,مقصود عبودیت وپرستش است که جز براى خدا, براى احدى درست نیست , واما آیات دسته دوم خداوند حق وسیله وشفاعت را به انبیا واولیایش داده است .
بـراى توضیح این مسئله دشوار نزد وهابیت وسایر مسلمانانى که تحت تاثیر وهابیت قرار گرفتند, بد نیست گفتگوى جالبى را که میان من ویکى از علماى وهابیت رخ داد, نقل کنم که داراى فواید دیگرى نیز هست وچنانکه اتفاق افتاده برایتان نقل مى کنم در سـال 1983 مـیـلادى مـقـاله اى را درباره حقوق زن در اسلام تهیه مى کردم , در خلال مطالعه بـرخـى مـجـلات مـواجـه شـدم به اینکه زن مسلمان در جزایر ((کومور)) بر مرد برترى دارد(زن سـالارى ) وزن اسـت کـه خـانه مى سازد وآن را تجهیز مى کند اگر ازدواج کرد, او شوهررا به منزل خویش مى آورد واگر خواست اورا طلاق گوید, طلاق مى دهدواز منزلش بیرونش مى کند! وحتى در بازار, زن کار مى کند.
وامـا شـوهـرش کـارش منحصر مى شود به صید ماهى از دریا یا کارکردن بر روى زمین (زراعت ) وآوردن جـنـس بـراى زن تـا او تـرتـیـب کـاررا بـدهـد وخرید وفروش را انجام دهد وخلاصه زن سالارى است به جاى مرد سالارى .
در یک سفر مشقت بار به آن دیار مسافرت کردم ومى دانستم که فرانسه استقلال سه جزیره را امضا کـرده ویـک جزیره را نگه داشته است وجزایر ((کومور)) عضو سازمان کشورهاى عربى در آمده واز یارى وکمک سازمان برخوردار شده است , از جمله این خدمات , ارسال هیئتهاى آموزشى از استادان تـونـسـى ودیـگـران بـود تـا بـه دانش آموزانى که بیشترشان عرب واز اصل یمنى هستند وآنان را ((حـضارمه )) مى نامندآموزش زبان عربى بدهند ودر میانشان ساداتى از نسل پیامبر هستند که در کنار زبان فرانسه وزبان محلى , به زبان عربى نیز سخن مى گویندوغیر از مذهب شافعى , مذهبى را نمى شناسند.
در فرودگاه با یکى از معلمان تونسى که پیش از بیست سال دریکى از مراکز جوانان با او آشنا شده بـودم , مـلاقـات کـردم اورا شـنـاخـتـم واو هم مرا شناخت او دعوت کرد که به منزلش بروم زیرا هـمسروفرزندانش به تونس مسافرت کرده بودند وخودش تنها بوددعوتش راپذیرفتم وبه منزلش رفتم .
در خـلال اقـامـتـم , بـا جناب مفتى وقاضى القضاة آشنا شدم ودرموارد گوناگونى با آنان بحث وگـفـتـگـو کـردم آنها هم به من اعتماد کردندوچون فهمیدند از پیروان اهل بیتم , با من دوست شـدنـد, واز دسـت عـلـمـاى وهابیت که به طور گسترده وبا پول وکتابهاى زیادى واردمى شوند وتوانسته اند بیشتر جوانان را به صف خود بکشانند, شکایت کردند وگفتند: کار به جایى رسیده که فـرزنـدان بـر پـدرانـشـان کـه تـا دیـروزاحـتـرامشان مى کردند ودست وسرشان را مى بوسیدند, خشمگین شده اند واز این آدابى که طى نسلهاى متمادى به ارث برده اند, خبرى نیست در حالى که رسول خدا(ص ) فرموده است ((از مـا نـیـسـت کـسـى کـه کـودکـان را رحـم نکند وبزرگتران رااحترام ننماید وحق عالمان را نشناسد)) ((236)).
وشـاعـر عرب گفته است : در برابر معلم بایست واحترام اورانگهدار که معلم مقامش نزدیک مقام پیامبراست .
ولـى علماى وهابیت علماى شر هستند او مى گفت : وقتى نزد ماآمدند, تمام انگیزه شان این بوده کـه بـا عـادتهاى خوب وآداب ارجمندى که بر آن پرورش یافته ایم , بجنگند ومخالفت کنند در آن روزگـار اگـرمـردى ازدواج مـى کـرد وداراى فرزندانى هم مى شد, همواره سر ودست پدرش را مـى بـوسـیـد واز او درخـواسـت مـى کـرد برایش دعا کندورضایتش را جلب مى نمود, ولى امروز فرزندانمان با ما مى جنگند وبرما خشم مى گیرند وبه شرک متهممان مى کنند زیرا بوسیدن دست وخم شدن در برابر هر شخصى معنایش سجود براى غیر خداست واین شرک محض است خلاصه از روزى کـه ایـنها آمده اند, تنفر زیادى بین پدران وفرزندان ایجاد شده است ولا حول ولا قوة الا باللّه العلی العظیم .
روزى مـفتى آن کشور از من خواست براى افتتاح مسجدجدیدى در جزیره ((مورونى )) همراهش بـروم مـن همراه او وقاضى القضاة که نامش عبدالقادر گیلانى بود, بدانجا رفتیم وقتى به مسجد کـه پـر از مهمانان بود رسیدیم , مفتى کشور مرا به مردم معرفى کرد واز من خواست سخنى بدین مناسبت داشته باشم من هم پذیرفتم واز آن همه تقدیر, سپاس گفتم .
در سخنرانیم , بر مودت ومحبت اهل بیت , ومقام والایشان نزدخداوند وسفارش پیامبر درباره آنان واینکه دوستیشان ایمان ودشمنیشان نفاق است تکیه کردم وهمچنین فضایل ومناقبشان راگوشزد کـردم وراجـع بـه خـدمـات بـزرگـى که تقدیم اسلام ومسلمین کردند صحبت کردم ودر پایان سـخـنـرانـیـم راجـع بـه علوم ودانش اهل بیت واینکه تمام علماى اسلام در شرق وغرب جهان از آنـان اسـتـفـاده کـرده انـد, بـحـث کردم وگفتم : اگر اهل بیت (ع ) نبودند, هر آینه مردم , مسائل دینشان را نمى دانستند.
جناب مفتى کشور یکى از علمارا نزد خود فرا خواند ونزدیک من نشاند وجملات مرا براى او ترجمه مى کرد.
پـس از پـایان مجلس , مردم به سوى من آمدند, مرا مى بوسیدند,وبر من درود مى گفتند وبر پدر ومادرم ترحم مى کردند.
یـکى از علماى وهابیت ـ که از ریش سلفیش ولباس سعودیش مشخص بود ـ نزد من آمد وگفت : اى شـیـخ ! از خـدا بـتـرس ! مـا هـم اهـل بـیـت را دوست مى داریم ولى تو در محبت وتقدیسشان مبالغه وزیاده روى کردى .
گفتم : از خدا مى خواهم مرا بر همان محبت بمیراند.
گفت : شما از مهمانان من هستید.
براى فرار از او گفتم : من از مهمانان جناب مفتى هستم گفت :فردا یکدیگررا مى بینیم .
گفتم : فردا من نزد استادان تونسى مهمان هستم .
گفت : همه , دوستان من اند وبا هم ملاقات خواهیم کرد.
گفتگو با یکى از علماى وهابیت
دوسـت تونسى ام به من خبر داد که دوست سعودیش (همان وهابى ) فردا مى آید که با من گفتگو وبـحـث عـلـمـى کـند وگفت : بدین خاطر گروهى از استادان را دعوت کرده ام که در این بحث شرکت کنندوهمه بهره ببرند غذارا نیز فراهم کرده زیرا آن روز, روز تعطیلى است وچقدر مشتاقیم کـه در چـنین مجالسى شرکت کنیم اضافه کرد: مامى خواهیم که بر او پیروز شوى ومارا سر بلند کنى زیرا او فرصت سخن گفتن را به کسى نمى دهد.
در سـاعـت مقرر آن استادان همراه عالم وهابى به منزل آمدندعددشان هفت نفر بود که با صاحب خانه واین حقیر نه نفرمى شدیم .
پـس از صـرف غـذا بحث شروع شد موضوع بحث توسل ووساطت بین بنده وخدایش بود من قائل بـودم کـه تـوسـل بـه خـداى سـبـحـان بـه وسـاطـت انـبـیـا ومرسلین واولیاى صالحینش کار درستى است وممکن است بسیارى گناهان ومشغولیتهاى دنیا, دعاى انسان را بالانبرد پس با شفیع قرار دادن آنان که اولیا ودوستان خدایند, دعاى مسلمان به استجابت برسد.
گفت : این شرک است وخداوند هرگز نمى آمرزد کسى را که به اوشرک ورزد.
گفتم : دلیلت چیست که این سخن شرک است ؟.
گفت ((وهمانا مساجد از آن خداست , پس کسى را همراه خدا نخوانید)) ((237)).
ایـن آیه در تحریم دعا به غیر خداوند صراحت دارد وهر که ,کسى را غیر از خدا بخواند, پس براى او شـریـکـى قـرار داده اسـت کـه نـفـع مـى رساند یا ضرر در حالى که نافع وضار فقط وفقط خداى متعال است .
یـکـى از حاضرین سخنش را تحسین کرد ومى خواست تاییدش نماید که صاحب خانه به او گفت : آرام بـاش ! مـن شـمـارا دعـوت نـکـردم که جدال ومسابقه بکنید بلکه دعوت کردم که به این دو دانـشـمـند گوش فرادهید این تونسى را مدتهااست مى شناسم ولى ناگهان دریافتم که اوشیعى وپیرو اهل بیت است واین دوست سعودى را همه مى شناسیدوعقیده اش را کاملا مى دانید بهتراست کـه بـه سـخنان این دو نفر گوش دهیم وپس از اینکه استدلالهایشان تمام شد, میدان براى بحث دیگران باز خواهد بود.
از این روش جالب , تشکر کردم ودر ادامه سخن گفتم مـن بـا تـو موافق هستم که خداى متعال خود ضار ونافع است وکسى غیر از او نیست وهیچ یک از مسلمین در این باره با تو مخالفتى ندارد ولى اختلاف ما در مورد توسل است , پس کسى که ـ مثلا ـ به رسول خدا متوسل مى شود مى داند که محمد(ص ) نه نفعى مى رساندونه زیانى ولى دعایش نزد خداوند مستجاب است , پس اگر پیامبر به خدایش عرض کند: پروردگارا! این بنده ات را رحم کن یـا بر او ببخشاى یا اورا بى نیاز ساز, خداوند نیز دعایش را مستجاب مى کند وروایات صحیح ومعتبر در ایـن زمـینه بسیار زیاداست از جمله اینکه : یکى ازاصحاب که نابینا هم بود نزد پیامبر(ص ) آمد واز او خـواسـت از خـدایـش بـخواهد که دیدگانش را به او بازگرداند رسول خدا به او فرمان داد وضـوبـگیرد وبراى خدا دو رکعت نماز بخواند, سپس بگوید: ((خدایا,بواسطه حبیبت محمد به تو توسل مى جویم ودرخواست مى کنم دیدگانم را بگشائى )) ((238))
پس دیدگانش گشوده شد.
وهـمـچـنـیـن ثـعلبه , آن صحابى بیچاره فقیر که نزد پیامبر آمد واز اودرخواست کرد از خدایش بـخواهد که بى نیازش گرداند زیرا دوست دارد صدقه دهد وانفاق کند واز نیکوکاران باشد پیامبر نـیـز از خدایش خواست , وخداوند نیز دعایش را مستجاب کرد وثعلبه ثروتمند شدوآنقدر داراییش زیاد شد که وقت آمدن به مسجدرا نیز نداشت وزکات هم نمى داد ((239))
وقصه نزد همه , معروف ومشهوراست .
روزى پـیامبر(ص ) بهشت را براى اصحابش , توصیف وتعریف مى کرد عکاشه برخاست وعرض کرد: اى رسول خدا! دعا کن مرا جزساکنان بهشت قرار دهد.
رسول خدا(ص ) فرمود ((خدایا! اورا از آنان قرار ده .
یکى دیگر برخاست وگفت : مرا هم یا رسول اللّه دعا کن .
((فرمود: عکاشه بر تو پیشى گرفت )) ((240)).
در ایـن سـه روایـت , دلیل قاطعى است بر اینکه رسول خدا(ص )خودرا واسطه بین خدا وبندگان قرار داد.
وهابى فورا از جا پرید وگفت مـن با قرآن کریم استدلال مى کنم واو احادیث براى ما مى خواند!احادیث ضعیفى که هیچ ارزشى ندارد.
گفتم : قرآن کریم مى فرماید ((اى مؤمنان ! تقواى الهى داشته باشید ووسیله اى را براى تقرب به اوجستجو کنید)) ((241)).
گفت : وسیله همان عمل صالح است .
گفتم : آیات عمل صالح زیاداست ومحکم , در آنها خداوندمى فرماید (الذین آمنوا وعملوا الصالحات ) ((242)).
ولى در این آیه مى فرماید (وابتغوا الیه الوسیلة ).
ودر آیه دیگرى مى فرماید (اولئک الذین یدعون , یبتغون الى ربهم الوسیلة ) ((243)).
آنان که دعا مى کنند وبراى رسیدن به خدا وسیله اى را مى طلبند.
این دو آیه چنین مى رسانند که بحث از وسیله اى براى رسیدن به خداى متعال همراه با تقوا وعمل صالح است مگر نمى بینى که مى فرماید (یا ایها الذین آمنوا اتقوا اللّه ) ((244)).
پس ایمان وتقوارا مقدم بر وسیله خواهى قرار داد.
گفت : بیشتر علما وسیله را به عمل صالح تفسیرکرده اند.
گـفـتـم : از تـفـسـیر وسخن علما دست بردار نظرت چیست اگروساطت را از خود قرآن برایت استدلال کنم ؟.
گفت : محال است ! مگر اینکه قرآنى باشد که ما از آن اطلاعى نداریم .
گـفـتـم : مى دانم مقصودت چیست خدا ترا ببخشد ولى من ثابت مى کنم از همین قرآنى که همه آن را مى شناسیم سپس خواندم ((گـفـتند (فرزندان یعقوب ) اى پدرمان ! از خدایت درخواست مغفرت براى گناهانمان بکن چرا که ما در اشتباه بودیم .
گـفـت : از پـروردگـارم بـراى شـمـا طـلـب مـغـفـرت مـى کنم چرا که اواست بسیارآمرزنده ومهربان )) ((245)).
پـس چـرا حضرت یعقوب به فرزندانش نگفت : خودتان از خداطلب آمرزش کنید ومرا واسطه بین خـودتـان وآفـریـدگـارتـان قـرار نـدهـید,بلکه به عکس , بر آن وساطت صحه گذاشت وگفت ازپـروردگـارم براى شما طلب آمرزش خواهم کرد وخودش را وسیله اى بین خدا وفرزندانش قرار داد.
وهـابـى سـخـت وحـشـت زده شد زیرا دید در آن آیات جاى شک وشبهه کردن نیست ونمى تواند تـاویـلـشـان کـنـد لذا گفت : مارا چه کار به یعقوب , او پیامبر بنى اسرائیل بود وشریعتش با آمدن شریعت اسلام ازبین رفت .
گـفـتـم : از شریعت اسلام وپیامبر اسلام حضرت محمد بن عبداللّه (ص ) دلیل مى آورم , گفت : ما گوش شنواییم !.
گـفـتـم : (ولـو انهم اذ ظلموا انفسهم جاوک فاستغفروا اللّه واستغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه توابا رحیما) ((246)).
واگر آنان پس از آنکه به خودشان ظلم کردند (گناه کردند) سپس نزد توآمدند واز کردار خود به خـدا تـوبـه کردند واز تو خواستند که بر آنها استغفار کنى واز خدا آمرزش گناهانشان را بخواهى , بى گمان خدارا پذیرنده توبه ومهربان مى یافتند.
چـرا خـداونـد آنان را دستور مى دهد که نزد پیامبر(ص ) بیایند تادر حضورش استغفار کنند سپس پـیـامبر(ص ) براى آنان طلب آمرزش کند؟ این دلیل قاطعى است بر اینکه رسول خدا(ص ) واسطه آنها به سوى خداست وخداوند آنان را نمى آمرزد جز بوسیله او.
حاضرین گفتند: بالاتر از این دلیلى نیست .
وهابى که سخت وحشت زده شده بود وشکست خودرا قطعى مى دید گفت : این حرف درست است , در آن وقت او زنده بود ولى الان چهارده قرن است که آن مرد مرده است !!.
با شگفتى گفتم : چطور مى گویى آن مرد مرده است ؟! رسول خدازنده است وهرگز نمى میرد.
از سخنم خنده اى کرد وبا تمسخر گفت : قرآن به او مى گوید ((تو مى میرى وآنها هم مى میرند)) ((247)).
گفتم : وقرآن نیز مى گوید ((نـپـنـدار آنـان که در راه خدا کشته شدند, مردگانند, بلکه زنده اند ونزدپروردگارشان روزى مى خورند)) ((248)).
ومـى گـویـد: ((ونگویید به کسانى که در راه خدا کشته مى شوند, مردگان ,که آنان زنده اند ولى شما نمى دانید)) ((249)).
گفت : این آیات درباره شهدایى است که در راه خدا کشته مى شوند این چه ربطى به محمد دارد؟!.
گـفتم : سبحان اللّه ! ولا حول ولا قوة الا باللّه ! تو پیامبررا که حبیب خداست , به مرتبه اى پایین تر از مـرتـبـه شهدا فرض مى کنى ومقامش رااینچنین پایین مى آورى ؟ لابد مى خواهى بگویى احمدبن حنبل که شهید مرده است , زنده است ونزد خدایش روزى مى خورد ولى رسول خدا(ص ) مانند سایر مردگان است ؟!!.
گفت : این همان چیزى است که قرآن مى گوید!!.
گـفـتـم : خدارا شکر که هویت شمارا براى ما نشان داد واز زبان خودتان به حقیقتتان آشنا شدیم آرى ! شـمـا تـلاش فـراوان کـردیـد که آثاررسول خدا(ص )را نابود کنید, تا جایى که مى خواستید قبرش را نیز ازبین ببرید چنانکه خانه اى را که او در آن متولد شده بود, با خاک یکسان کردید.
نـاگـهـان صاحب خانه دخالت کرد وبه من گفت : لطفا از دایره قرآن وسنت خارج نشو ما بر این اتفاق کردیم .
مـعـذرت خواستم وگفتم : مهم این است که این آقا به وساطت درزمان حیات پیامبر اعتراف کرد ولـى پـس از وفـاتـش آن را نـفـى کـردحاضرین به او گفتند: پس تو موافقى به اینکه وساطت در زمان پیامبر جایز بوده ؟.
گفت : آرى ! در زمان حیاتش جایز بوده ولى پس از وفاتش خیر!.
گـفـتـم : الـحـمـدللّه ایـن نخستین باراست که وهابیت اعتراف به وسیله مى کنند واین پیروزى بزرگى است .
اجازه بدهید اضافه کنم که وسیله حتى پس از وفات پیامبر نیزجایز بوده است .
وهابى گفت : به خدا جایز نیست شرک است !.
گفتم : صبر کن عجله مکن , قسم هم مخور زیرا پشیمان خواهى شد.
گفت : از قرآن دلیل بیاور.
گفتم : تو در خواست محال مى کنى زیرا نزول وحى پس ازوفات پیامبر, قطع شد پس لازم است از کتابهاى حدیث استدلال کنیم .
گـفت : ما حدیث را قبول نداریم مگر اینکه صحیح باشد اما آنچه که شیعه مى گویند, هیچ ارزشى ندارد.
گـفتم : آیا صحیح بخارى را قبول دارى ؟ همان کتابى که پس ازقرآن نزد شما از هر کتاب دیگرى معتبرتراست ؟.
با تعجب گفت : بخارى , وسیله را جایز مى داند؟!.
گـفـتـم : آرى ! ولى شما متاسفانه کتابهاى صحیح خودتان را هم نمى خوانید وبا این حال مخالفت مـى کـنـیـد وبه نظرات خود تعصب مى ورزید بخارى در صحیحش نقل کرده که هر وقت قحطى مـى آمـد,عمربن خطاب نزد عباس بن عبدالمطلب مى آمد واز او مى خواست ,استسقا کند واز خدا طـلـب باران نماید واو نیز مى گفت : (( خداوندا! ما درزمان پیامبرت بوسیله او توسل مى جستیم وتو باران را بر ما مى باریدى وامروز توسل مى جوییم به عموى پیامبرت , پس بر ما باران بفرست راوى گوید: پس خدا باران را بر آنها مى بارید )) ((250)).
سپس گفتم : این است عمربن خطاب واو برترین وبزرگترین اصحاب نزد شمااست وهیچ شکى در اخـلاص وایـمـانـش وعـقیده اش ندارید, زیرا خودتان مى گویید: اگر پیامبرى پس از محمد بود هـماناعمربن خطاب بود وتو الان بین دو امر, سرگردانى که سومى ندارد یااعتراف کنى به اینکه توسل از صمیم دین اسلام است وسخن عمربن خطاب در توسل جستن به پیامبر وبه عموى پیامبر, کـار درسـتـى اسـت ویـا آنکه بگویى عمر مشرک است زیرا عباس بن عبدالمطلب را وسیله خود نزد خـداونـد قـرار داد بـا ایـنکه عباس نه پیامبراست ونه امام وحتى نه از اهل بیت است که خداوند هر رجس وپلیدى را از آنان دور وآنهاراپاک وطاهر قرار داد.
علاوه بر آن , نزد شما بخارى امام محدثین است واو این داستان را نقل کرده واقرار بر صحتش نموده واضـافـه مـى کـنـد: هـر گـاه سـال قحطى مى شد, متوسل به عباس مى شدند پس خدا باران بر آنهامى بارید, یعنى خداوند دعایشان را مستجاب مى کرد.
پـس بـخـارى ومحدثین از صحابه که این را روایت کرده اند وهمه از اهل سنت وجماعت مى باشند, همه شان مشرک اند؟!.
وهابى گفت : اگر این حدیث صحیح باشد, دلیلى علیه تواست نه به نفع تو.
گفتم : چگونه ؟.
گفت : زیرا عمر توسل نجست به پیامبر چون مرده بود, بلکه توسل جست به عباس چون زنده بود!.
گـفتم : من هیچ ارزشى براى قول وعمل عمربن خطاب قائل نیستم وهرگز آن را دلیل خود قرار نمى دهم ولى این روایت را آوردم تااستدلال بر موضوع بحث کنم .
البته من سؤال مى کنم : چرا عمر بن خطاب در ایام قحطى توسل نجست به على بن ابى طالب (ع ) کـه مـنـزلتش به محمد(ص ), مانندمنزلت هارون به موسى است وهیچ یک از مسلمانان نگفته که عباس بن عبدالمطلب افضل از على است ولى این موضوع دیگرى است که فعلامجال بحثش نیست فـقـط اکـتـفـا مى کنیم به اینکه شما اقرار مى کنید که توسل به زنده ها درست است , واین براى ما پیروزى بزرگى است وخداى را شکر مى کنم که دلیل مارا قاطع قرار داد ودلیل شماراباطل حال که چنین است من در حضور شما مى خواهم توسل بجویم .
در آن وقت نشسته بودم فورا برخاستم ورو به قبله کردم وگفتم :((بار الها! ما تورا مى خوانیم وبه تو توسل مى جوییم بوسیله بنده صالح ونیکوکارت امام خمینى )).
ناگهان وهابى از جا پرید وبا تعجب وخشم فریاد زد: اعوذ باللّه !اعوذ باللّه ! وبه سرعت بیرون رفت !.
حاضرین هر یک به یکدیگر نگاه کرده گفتند: چه آدم بدبختى بود چقدر با ما بحث مى کرد وانتقاد مى نمود وما خیال مى کردیم سوادى دارد ولى معلوم شد هیچ در چنته اش نیست .
یکى از آنان گفت : (انا للّه وانا الیه راجعون ) خداوندا! به سوى توتوبه مى کنم وباز مى گردم وبه ما گـفـت : چـقـدر سخنانش در من تاثیرمى کرد وحتى امروز نیز نظرش را پسندیده بودم که توسل شرک به خداست , واگر در این جلسه حاضر نبودم , بر این گمراهى باقى مى ماندم , پس خدارا شکر.
((بگو اى ـ پیامبر حق آمد وباطل از میان رفت وهمانا باطل خودنابوداست )) ((251)).
صدق اللّه العلی العظیم .