اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اقدام شنیع "حوض مخصوص رجوی" را بدانی و دخترت در پادگان اشرف باشد چه می‌کشی؟


دردهای ناتمام یک پدر؛
وقتی صحبت‌های بتول سلطانی توی گوشت باشد و دختری هم در پادگان اشرف داشته باشی آن وقت متوجه می‌شوید که یک پدر پشت این سیم‌خاردارها چه می‌کشد.
به گزارش مشرق، مشروح مستند زیر نمونه‌ای از روایت خیانت گروهکی است که سه دهه از عمر تشکیلاتی خود را صرف جنایت و خرابکاری علیه ملت ایران کرده است.

گروهک تروریستی که جنایات حقوق بشری بسیاری را علیه اعضای خود نیز به کار گرفته و این جنایات همچنان ادامه دارد.

روایت زیر اظهارات پدری است که دو فرزندش سال‌هاست اسیر فرقه تروریستی رجوی هستند، متن این اظهارات که به صورت یک مستند نیز تهیه شده به شرح ذیل است:

سازمان مجاهدین خلق یا به تعبیر مردم ایران گروهک تروریستی منافقین تا به امروز مسبب شهادت بیش از 17هزار نفر از هم وطنان بوده است؛ اواخر سال 88، پانزدهمین سفر من "مصطفی محمدی" از کانادا به عراق پادگان اشرف بود و این پادگان بزرگترین و مهمترین پادگانی بود که صدام(دیکتاتور سابق عراق) در اختیار سازمان(گروهک تروریستی منافقین) قرار داد و پس از سقوط صدام، اشرف امن‌ترین جایی بود که سازمان مجاهدین خلق می‌توانست 3000 نیروی خود را در آن نگهدارد.
 
یکی از این سه هزار نفر سمیه دختر من بود!

 
 
چند وقتی بود که جلوی پادگان اشرف با بلندگو اسم دخترم را صدا می‌کردم و حالا خانواده‌های دیگری نیز با من هم صدا شده بودند و همه یک چیز می‌خواستند "دیدن بچه‌هایشان" اما سازمان(گروهک تروریستی منافقین) هرگز اجازه این ملاقات‌ها را نمی‌داد.
 
در این هنگام من و همسرم محبوبه به همراه یک خانم دیگر شروع کردیم به هل دادن در میله‌ای پادگان، در باز شد، خانواده‌ها الله اکبر گویان وارد محوطه شدند اما سه یا چهار سرباز بر سر من ریختند.
 
به 8 سال قبل بر می‌گردیم، یعنی سال 81، آن روزها در حال و هوای دیگر بودیم؛ در آن سال من یکی از هواداران فعال سازمان بوده و در تمامی برنامه‌های آنان شرکت می‌کردم.

خواهر و برادر خانمم نیز از کشته‌های سازمان بودند و دوتا از فرزندانم سمیه و محمد چندسالی می‌شد که در پادگان اشرف به همراه ارتش آزادی‌بخش سازمان برای سرنگونی جمهوری اسلامی ایران فعالیت می‌کردند به همین دلیل خانواده ما به شدت مورد توجه سازمان(گروهک تروریستی منافقین) بود.
 
18 دسامبر 2012 ساعت 5:34 صبح روبروی در اصلی پادگان اشرف نشسته‌ام و به سال‌های گذشته فکر می‌کنم، به سال 50 که همکلاسی‌ام برای اولین بار مرا با سازمان(گروهک تروریستی منافقین) آشنا کرد، به سال 58 و سخنرانی مسعود رجوی و به سال 73 و ورود به کانون هواداران سازمان(گروهک تروریستی منافقین) در کانادا و همچنین به راهی که طی کردم تا به اینجا برسم.
 
دی ماه 1390، پادگان اشرف در عراق نقطه‌ای از دنیا که قصه من و خیلی‌های دیگر از اینجا می‌گذرد.
 
خانواده‌هایی که در مقابل پادگان تجمع کردند که فرزندان، برادران و خواهرانشان را با یک رفت بی‌برگشت از دست داده‌اند، خیلی وقت به اینجا می‌آیم و با آنها صحبت می‌کنم و هنگامی که حرف‌های آنها را می‌شنوم، درد خودم یادم می‌رود، درد اینکه سمیه فقط 10 سالش بود که به اینجا آمد و الان 32 سال را رد کرده و بیش از 15 سال است که به دور از خانواده زندگی می‌کند.
 
ما با فریاد در پشت سیم‌خاردارهای اشرف در تلاشیم تا شاید صدایمان به فرزندانمان برسد و به خودشان بیایند که به مانند صدها نفر دیگر که فرار کرده‌اند فرار کنند.

البته سازمان(گروهک تروریستی منافقین) در همه دوره‌ها خط مشی به خصوصی داشته و آن چیزی که برای من اهمیت دارد این است که بچه‌های ما چگونه به چیزی تبدیل شدند که حاضرند به خانواده‌های خود سنگ پرتاب کنند!
 
بهمن 57، یادم نیست چندمین سفرمان به عراق بود که در یکی از شب‌ها دو نفر از اعضای سابق سازمان( گروهک تروریستی منافقین)  به نام علی شبیری و آرش صامتی‌پور مهمان ما بودند.

من با علی شبیری در جلوی پادگان آشنا شدم و بعدها به خانه‌شان در سوئد رفتم؛ او نیز دردی مانند من دارد و همسرش در درون سازمان( گروهک تروریستی منافقین) است.

همسر وی به اصرار خود او وارد سازمان(گروهک تروریستی منافقین ) شده بود، اما بعد از شکست در عملیات غروب جاویدان، شبیری و دخترش از سازمان( گروهک تروریستی منافقین)  جدا شدند و همسرش در پادگان اشرف ماند.
 
سرکرده سازمان(گروهک تروریستی منافقین ) از همه اعضاء خواست برای بالابردن قوه مبارزه از هر وابستگی روحی و جسمی خودشان را جدا کنند، یعنی همه زن و شوهرها باید از هم جدا می‌شدند و تا ابدالدهر نباید به همسر فکر کنند و این موضوع شامل اعضای مجرد نیز می‌شد. آنها نیز باید فکر همسر را در قلب و ذهن خود می‌کشتند و در اصل باید از خانواده‌های خود متنفر شده و وابسته مسعود و مریم می‌شدند.
 
این تازه مرحله دوم از انقلاب ایدئولوژیک بود و من هنوز مرحله اول و شروع این انقلاب عجیب را تعریف نکرده‌ام.  
 
مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو رسما در پاریس با هم ازدواج کردند و سازمان(گروهک تروریستی منافقین) اسم این ازدواج را سرآغاز انقلاب ایدئولوژیک گذاشت و آن در باور اعضاء از انقلاب کبیر فرانسه نیز بزرگتر بود.

همچنین چند روز قبل از این ازدواج مریم همسر مهدی ابریشمچی معاون مسعود رجوی بود و کسی که در روز ازدواج در جلوی صف دیوانه‌وار به دست زدن می‌پرداخت کسی جز همسر چند روز پیش مریم نبود و مریم باخواسته مسعود از همسرش جدا شد و با وی ازدواج کرد.
 
من 25 سال پس از آن اتفاق به پاریس رفتم اما در جایگاهی کاملا متفاوت برای شرکت در سمینار توسط تعدادی از خانواده‌ها و اعضای سابق سازمان برگزار شده بود تا شاید گوشه‌ای از حقایق این سازمان بر مردم جهان روشن شود.

در این نشست من با خانم بتول سلطانی آشنا شدم، وی عضو شورای سرکردگی سازمان(گروهک تروریستی منافقین)، یعنی عالی‌ترین رده تشکیلاتی سازمان بود و توانست سال 85 با فرار از سازمان به آلمان پناهنده شود.  
 
سلطانی به همراه همسر و فرزندش در سال 65 به سازمان ملحق شد اما به دلیل طلاق‌های اجباری مجبور شده بود از همسرش جدا شود و سازمان او را مجبور کرده بود تا به مدت 6 ماه در قرنطینه سخنرانی مسعود رجوی را گوش دهد.
 
طلاق اولین قدم انقلاب ایدئولوژیک و قدم بعدی جداکردن بچه‌ها بود، حدود 800 بچه به همراه پدر و مادر خود در پایگاه زندگی می‌کردند، از بچه‌های 8 ماهه گرفته تا 15 ساله که همگی را به خارج از عراق منتقل کرده بودند.
 
پس از اعدام شدن برادرزنم در سال 65 زندگی برای ما در ایران خیلی سخت شده بود و اواخر سال 71 از ایران بیرون زده و به کانادا آمدیم و من برای پناهنده شدن مورد سازمان مجاهدین را مطرح کرده بودم و به نوعی احساس دین به آنها داشتم ، به همین دلیل با ورود به کانادا برای کمک به سازمان کارهای مختلفی کرده و در مجالس و راهپیمایی‌هایشان شرکت می‌کردند.
 
در یکی از این تظاهرات در واشنگتن خانمی به نام خواهر سیما ما را به داخل کانون مجاهدین کشاند و این بود که من و سمیه به کانون ورود پیدا کردیم. در آنجا خانمی به نام ترانه که او را به نام خواهر ترانه صدا می‌زدند، روی سمیه خیلی کار کرد و دخترم را بیشتر به سمت سازمان کشاند و من هم از این موضوع بدم نمی‌آمد و دلیل آن تعریف‌هایی بود که در عراق شنیده بودم و فکر می‌کردم مجاهدین همان مجاهدینی است که من از قبل انقلاب می‌شناختم.
 
آنها سمیه را ابتدا به بهانه یک سفر کوتاه به عراق دعوت کردند و بهانه این سفر این بود که دخترم ارتش سازمان( گروهک تروریستی منافقین) در عراق را ببیند و اگر دوست داشت به سر مزار خاله‌اش حوریه که در عملیات غروب جاویدان کشته شده بود برود، چرا که سمیه به این خاله‌اش خیلی علاقمند بود.
 
سمیه سال 77 به این سفر رفت، او را بدرقه کردیم و عکس یادگاری گرفته و بسیار به دخترمان افتخار می‌کردیم، یک ماه گذشت و منتظر بودیم سمیه برگردد، اما خبری نشد و نهایتا سازمان(گروهک تروریستی منافقین)  به ما گفت؛ او تصمیم گرفته در پادگان بماند، در حالیکه هنوز دخترم دیپلمش را کامل نکرده بود.
 
همگی ما از این ماجرا خیلی ناراحت بودیم، اما به سازمان(گروهک تروریستی منافقین) اعتماد کامل داشتیم و فقط محمد پسر بزرگم و برادر کوچکتر سمیه زیربار این موضوع نمی‌رفتند، محمد سمیه را خیلی دوست داشت و گفت؛ داوطلب می‌شود تا با گروه بعدی به عراق برود و از حال سمیه برای ما خبر بیاورد.
 
محمد تازه 15 سالش شده بود و رفت که ببیند سمیه داوطلبانه مانده یا به زور نگهش داشته‌اند، پسرم به عراق رفت، دیگر او هم نتوانست با ما تماس بگیرد، در آن دوران خیلی از بچه‌های زیر 18 سال را گول زدند و به عراق بردند. رژیم بعث نیز به شدت از سازمان(گروهک تروریستی منافقین) و فعالیت‌هایش حمایت می‌کرد، برای همین کاری از خانواده‌ها ساخته نبود، حتی نمی‌توانستند به ملاقات فرزندانشان بروند.
 
گسترده‌ترین جذب نیرو در سازمان(گروهک تروریستی منافقین) پس از عملیات غروب جاویدان انجام شد، چرا که تعداد زیادی از نیروهای سازمان(گروهک تروریستی منافقین) در عملیات کشته شده بودند، به همین دلیل سازمان تصمیم گرفت تا یک فکر جدی به حال ناقص شدن ارتشش بکند.
 
دی ماه 81، پنجمین باری بود که سازمان به ما وعده دیدار فرزندانمان را در عراق داده بود و بارها سازمان ما را به بهانه دیدن بچه‌ها راهی کشورهای مختلف می‌کرد، اما نتیجه‌اش فقط شرکت در تظاهرات و بازدید از یک جای دیدنی در آن کشورها بود.
 
رجوی(سرکرده فراری گروهک) در خرداد 1365 با یک پرواز از پاریس به عراق رفت و در آنجا ارتش آزادی بخش را تاسیس کرد. من آن زمان ماجرا را از رادیو مجاهدین که برای سازمان بود پیگیری می‌کردم. امنیتی‌ها و درجه‌داران از ورود رجوی استقبال کردند و پس از آن وی با صدام دیدار کرد. در این دیدار بود که همکاری سازمان با حزب بعث عراق علنی شد و این همکاری تا فروردین 82 (حمله آمریکا به عراق) ادامه داشت.
 
من درست چند روز قبل از آن حمله بغداد بودم تا هرطور شده فرزندانم را با خود به کانادا ببرم، صبح یکی از آن روزها سمیه را آوردند تا با ما ملاقات کنم و حالا که به فیلم آن زمان نگاه می‌کنم متوجه اضطراب سمیه و اصرارش برای فیلم نگرفتن می‌شوم، چیزی که آن زمان مورد توجهم نبود و همچنین چیزهای عجیبی که محمد لابه لای صحبت‌هایش به زبان می‌‌آورد؛ مانند اینکه خواهرش را خیلی کم می‌بیند و یا در حالی که اجازه نداشته به ما زنگ بزند چندبار با ایران به منظور کشاندن چندتا از فامیل‌ها به پادگان اشرف تماس گرفته و این حربه‌ای است که سازمان در همه دوره‌ها از آن استفاده می‌کرد، یعنی اعضاء را مجبور می‌کرد تا خانواده‌های خود را فریب دهند.
 
افراد سازمان در این دیدار همه‌جا دنبال ما بودند، سه زن به همراه سمیه، دو مرد به همراه محمد و شاید اگر آنها نبودند این داستان همینجا به پایان می‌رسید و ما به خانه باز می‌گشتیم، اما آنها اجازه ندادند فرزندانم را با خود همراه کنم، به همین دلیل مجبور شدم شب قبل از حمله آمریکا عراق را ترک کنم.
 
این اولین سفر من به عراق ، اما آخرین بار نبود. از آن زمان که جلوی سازمان ایستادم و علیه آنها فعالیت کردم، با آدمهای مختلف آشنا شدم و چیزهای عجیبی شنیدم که به کلی تصویر سازمان را در ذهنم دگرگون کرد.
 
اوایل که فعالیتم را در این زمینه آغاز کردم، هنوز طرفدار سازمان(گروهک تروریستی منافقین) بودم و فقط می‌خواستم با بیرون آوردن بچه‌هایم امنیت آنها را تضمین کنم، اما به مرور چیزهایی شنیدم که من را به یک مخالف سرسخت تبدیل کرد.
 
پادگان اشرف یک دنیای عجیب و غریب با حصارهای بلند است و تصویری که اعضای سازمان از دنیای بیرون دارند، همان چیزی است که مسئولین آنها برایشان ساخته‌اند و هیچ ارتباطی از داخل پادگان اشرف با بیرون وجود ندارد و تلویزیون در آنجا فقط یک کانال دارد و آن هم کانال سازمان و اینگونه است که دنیای بیرون آن چیزی می‌شود که سازمان تعریف می‌کند و این ارتباط دوطرفه است، کسی از داخل اطلاعات و تصوری ندارد مگر اینکه بتوان از جوانانی که موفق به فرار می‌شوند اطلاعاتی بدست آورد.
 
خروج قانونی که هیچ، فرار هم از پادگان اشرف غیرممکن است و موانع و پست‌های نگهبانی فراوانی که در پادگان اشرف وجود دارد فرار را از آنجا از هر زندانی در دنیا سخت‌تر کرده.
 
علاوه بر فرار فیزیکی، اول باید از حصار ذهنی که سازمان در این سال‌ها برایشان ساخته بگذرند و این به مراتب کار را سخت‌تر می‌کند، چرا که فرد باید به نقطه‌ای برسد که مرگ را به بودن در پادگان ترجیح دهد، چرا که سازمان سال‌هاست در گوش افراد می‌خواند که بیرون از پادگان اشرف زندگی وجود ندارد و جمهوری اسلامی ایران بلافاصله آنها را به فجیع‌ترین شکل ممکن اعدام می‌کند.
 
چیزهایی که من از بتول سلطانی شنیدم روزگاری را به تصویر کشید که من حتی تصورش را نیز نمی‌توانستم بکنم. وی می‌گفت: من همیشه فکر می‌کردم این یک رابطه ایدئولوژیک از جنس امامان و خداست! و هیچ بارقه‌ای از چیزهای دنیوی در آن وجود ندارد.
 
ما را وارد یک سالنی کردند که کف آن پر از ملحفه‌های سفید بود و ناگهان دیدیم مسعود رجوی با یک عرقگیر و لباس راحتی روی مبل نشسته و به ما گفتند بروید دور این مبل بنشینید، این حوض شماست! در این هنگام یک آهنگ بسیار تند پخش شد و به ماگفتند بلند شید و به این حوض شیرجه بزنید، لباس‌های شرک و ریا را بکنید، این رهبر ماست و باید با وی یگانه شوید.
 
برخی نیز مخالفت کرده و در نتیجه آنها را خارج کردند، خواست مریم و مسعود این بود که این زنها لخت مادرزاد مشغول رقص شوند، چرا که این رقص رهایی است، با پایان این ماجرا من ارتقاء مسئولیت گرفتم و در این جلسه من عضو شورای سرکردگی شدم.
 
وقتی صحبت‌های بتول سلطانی توی گوشت باشد و دختری هم در پادگان اشرف داشته باشی آن وقت متوجه می‌شوید که یک پدر پشت این سیم‌خاردارها چه می‌کشد.
 
پس از سقوط صدام و خلع سلاح شدن سازمان دولت عراق قطعنامه‌ای را به تصویب رساند که سازمان را مجبور می‌کرد خاک عراق را ترک کنند، این یعنی پایان راه سازمان زیرا وقتی انحصارها برداشته شود و آدم‌ها بیرون را ببینند لحظه‌ای را برای فرار از دست نخواهند داد، بنابراین سرکردگان سازمان(گروهک تروریستی منافقین) به شدت برای ماندن مقاومت می‌کردند.
 
8 سال قبل یعنی صبح روز 27 خرداد 82 ساعت 5 صبح با صدای تلفن از خواب بیدار شدم، پلیس فرانسه مریم رجوی را به اتهام اقدامات تروریستی، فساد مالی، پول‌شویی دستگیر کرده بود و حالا تمامی اعضاء موظف بودند برای آزادی مریم رجوی کاری کنند. کسی که پشت خط بود گفت؛ مریم به همراه تعداد دیگری از کادر سرکردگی دستگیر شده و این یعنی سازمان یک مشکل جدی دارد، بنابراین جان سمیه و محمد در خطر است.
 
پیام واضح بود و این تهدید من را مجبور می‌کرد تا به خواسته‌های سازمان(گروهک تروریستی منافقین) تن دهم.
 
سازمان تعدادی از اعضاء را مجبور کرد تا در چند کشور مختلف مقابل سفارت فرانسه و جلوی خبرنگاران خارجی که خودشان آنها را خبر کرده بودند اقدام به خودسوزی نمایشی کنند تا دولت فرانسه مجبور شود مریم رجوی را آزاد کند.

من نیز یکی از این افراد بودم که در مقابل سفارت فرانسه در اتاوا کانادا روی خودم بنزین ریختم اما یک خبرنگار در لحظه آخر فندک را از دست من گرفت و من نتوانستم کارم را تمام کنم.
 
بعد از این اتفاق بود که من به عنوان یک قهرمان توانستم وارد پادگان اشرف شوم و شاید تنها کسی بودم که از داخل این پادگان فیلمبرداری کردم و سازمان فکر می‌کرد چون در کنار خانواده‌ام از داخل فیلم می‌گیرم آن را به کانادا می‌برم و این یک تبلیغ خوبی برای سازمان می‌شود، بنابراین مجاز بودم تا در پادگان اشرف بگردم و با هر کسی که دوست می‌شوم صحبت کنم، در حالی که این امر برای اعضاء ممنوع بود.
 
عراق 19 فروردین سال 90 با یک پیشروی ناگهانی بخشی از پادگان را از سازمان پس گرفت و سازمان به دلیل غافلگیری نتوانست اسناد و مدارک موجود را با خود همراه کند و امروز خانواده‌ها به امید یک نشانه با حس و حالی خاص به گشتن در میان این مدارک می‌پردازند.
 
در شهریور 83 سفر دیگری به عراق داشتم. بعد از اینکه آمریکایی‌ها به عراق آمده بودند کنترل آن را بدست گرفتند و رفت و آمد برای من که تبعه کانادا بودم کمی راحت‌تر شده بود و سازمان نیز جرات نداشت خیلی جلوی آمریکایی‌ها مقاومت کند.
 
در یکی از این روزها با توجه به اختلاف کمی که بین روز تولد محمد و سمیه بود ما یک جشن تولد سه نفری برگزار کردیم.
 
در آن شب محمد چیزهایی تعریف کرد که شنیدن آن از توان هر پدری خارج بود. پسرم گفت: من را فرستادند به یک قرارگاهی که هیچ جوانی در آنجا وجود نداشت و فقط من که 20 سالم بود در آنجا بودم، یک هفته که گذشت مشکلی برای من پیش آمد و این مشکل چیزی جز اینکه هنگام خواب می‌آمدند بالای سرت نبود .....!
 
من این موضوع را به یک مسئول به نام کمال گزارش دادم و او هیچ کاری نکرد و در روز بعد این مورد بازهم برای من پیش آمد و من بازهم رفتم شکایت کردم، 4 روز بعدی این موضوع دوباره اتفاق افتاد و من تصمیم گرفتم شب‌ها نخوابم، با التماس از آنها می‌خواستم که به من کمک کنند اما کسی حرف مرا گوش نمی‌داد و من گفتم حالا که شما با من این کار را می‌کنید من می‌روم.
 
محمد تصمیم گرفته بود از سازمان جدا شود و این تصمیمی بود که خیلی از بچه‌هایی که داخل سازمان بودند جرات و شاید موقعیت آن را نداشتند که بگیرند.
 
این ماجرا با همه تلخی که داشت به نظر من نشانه شرافت و سلامت محمد من بود، چرا که اگر اینگونه نبود هیچ‌ وقت راضی نمی‌شدم جلوی دوربین این حرف‌ها را بزنم و گفتن این صحبت‌ها برای محمد خیلی سخت بود، نه بخاطر من، بلکه بخاطر سمیه که مشغول فیلمبرداری بود و می‌دیدم که شنیدن این حرف‌ها چقدر عذابش می‌دهد.
 
با خیلی از فرماندهانش صحبت کردم و کلنجار رفتم تا راضی‌شان کنم محمد را با خودم ببرم و فهمیدم اینگونه کار به جایی نمی‌رسد. برگشتم تا کار را از طریق سفارت کانادا پیگیری کنم.  
 
پس از آن دیدار، من و همسرم تلاش کردیم تا از طریق سفارت کار را پیگیری کنیم و نهایت محبوبه با 40 روز اعتصاب غذا مقابل سفارت کانادا در اردن آمریکایی‌ها مجبور شدند محمد را از سازمان بگیرند و به ما بدهند.
 
محمد پس از 7 سالی که رفته بود تا خواهرش را از عراق برگرداند به خانه بازگشت، در حالی که سمیه هنوز داخل پادگان اشرف بود.
 
در همان سفر آخری که به اشرف رفته بودم متوجه شدم سمیه هم تصمیمش را گرفته تا به خانه بازگردد، اما شرایط سمیه سخت‌تر از محمد بود زیرا که محمد شهروند کانادا بود اما سمیه نه، بنابراین نشست و یک نامه‌ای نوشت، مثل همیشه از آن لحظات هم فیلم گرفتم.
 
این نامه در واقع یک درخواست به دولت کانادا بود تا کارهایش را برای خروج از پادگان پیگیری کند. بخش‌هایی از این نامه بدین شرح است:
 
"اینجانب سمیه محمدی فرزند مصطفی درخواست داشتم تا شما کار من را برای برگشت به کشور قبلی‌ام کانادا هرچه زودتر درست کنید، چون من در آنجا هم مدرسه می‌رفتم و هم پیش خانواده‌ام زندگی می‌کردم. من خودم 4 سال پناهنده کانادا بودم و فرم برای شهروند شدن را پرکرده بودم، اما نتوانستم شهروندی‌ام را تا قبل از آمدن به اشرف بگیرم و در اینجا هم پاسپورت من را گرفته و هیچ‌گونه امکان برقراری ارتباط با خانواده‌ام نبود، اما پس از سقوط صدام پدرم توانست به دیدار ما بیاید و در این بین من توانستم به پدرم بگویم که بیاید و این درخواست را از شما بکند که بتوانم پیش خانواده‌ام برگردم."
 
هنگامی که پای سرنوشت فرزند آدم در میان باشد، همه چیز را به جان خواهی خرید و من برای چندمین بار به عراق ناامن رفتم تا شاید بتوانم با فشار آمریکایی‌ها و دولت کانادا سمیه را از دست سازمان نجات دهم.
 
مثل همیشه از همه‌ چیز فیلم گرفتم تا یادگاری شود برای دخترم سمیه، از دفعه قبل که سمیه نامه نوشته بود تا این سفر اتفاقات زیادی افتاد، چیزهایی که فقط یک کسی مانند بتول سلطانی که به تازگی از اشرف فرار کرده بود می‌توانست برایم توضیح دهد؛ او می‌گفت: سازمان از یک نقطه‌ای به طور خاص به روی این خواهر و برادر متمرکز شده بود، به ویژه سمیه و من هر دفعه خواستم به او نزدیک شوم او را یا می‌بردند یا یک خانمی از مسئولین می‌آمد و پیش او می‌نشست، اما من طی یک فرصت توانستم با او صحبت کنم و به من گفت من می‌خواهم بمانم و اگر برادرم فریب خورده و مزدور می‌خواهد بشود به من ربطی ندارد، من احساس کردم سمیه اصلا خودش نیست، درصورتی که این یک گپ دوستانه بود، اما او بسیار خشک رفتار کرد.
 
جمعه 16 تیر 1384بود، با پای پیاده در پادگان اشرف بودم و بالاخره با زور آمریکایی‌ها سازمان رضایت داد من بار دیگر سمیه را ببینم، چون پس از اینکه محمد را از اشرف بردم سازمانی دیگر اجازه ورود من را به پادگان نداد. قرار شد آمریکایی‌ها من را به کمپ خودشان در اشرف ببرند و سازمان هم سمیه را به آنجا بیاورد و طی یک ساعت همدیگر را ببینیم.  
 
آخرین حرفهایم را زدم، به او گفتم: سمیه از فردای آینده هیچ چیزی درباره من نمی‌توانی بگویی، من وظیفه خود را برایت انجام دادم، گفتنی‌ها را گفتم و اشتباه‌هایی را که در حق تو کرده بودم را پذیرفته و از تو عذرخواهی کردم. من باعث شدم تو به اینجا فرستاده شوی و من باعث از بین رفتن عمر تو در این دنیا شوم، الان هم آمده ‌ام جبران کنم....
 
این آخرین باری بود که من توانستم از صورت دخترم فیلم بگیرم و با او صحبت کنم. افراد سازمان دوباره سمیه را با خود به داخل بردند که بعد از آن دیدار پشت دیوارهای اشرف شد خانه اولمان.
 
یک بلندگو برداشتم و شروع کردم به صدازدن اسمش و بیشتر از 20 بار هزاران کیلومتر راه را تا عراق آمدم تا شاید بتوانم دخترم را نجات دهم، هر راهی را رفتم که صدایم را به گوش مردم جهان برسانم، بلکه یک راهی برای نجات سمیه پیدا شود، زیرا دخترم سنش خیلی کم بود که وارد سازمان شد.
 
خیلی وقته که دخترم سمیه از داخل همین فیلم‌ها به داخل خانه ما می‌آید....

خیابانهای ایرانی در جهان




  گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

 خواهرخواندگی بین شهر‌ها و کشور‌ها یکی از قرارداد‌هایی است که از  مدت‌ها قبل

بین کشور‌هایی که با هم مشترکات فرهنگی، هنری، تاریخی  و...  دارند باب است.

مثلا شما در دل آمریکا می‌توانید خیابانی به  اسم  تهران و محله‌ای به اسم پرشیا

ببینید که خب در نوع خود بسیار  جالب  است. گزارشی که قرار است بخوانید درباره

همین "خواهر‌  خواندگی" و  "برادر خواندگی" بین ایران و کشور‌های مختلف دنیاست.

تهران در الجزایر


با یک نگاه به نقشه شهر ویلا یا در الجزایر متوجه می‌شوید که  منطقه‌ای به اسم

تهران در آن وجود دارد. این شهر که قسمت  فرانسوی‌نشین الجزایر را تشکیل

می‌دهد، دارای حدود 3 میلیون نفر  جمعیت است.


اصفهان در آلمان



هر قدر شهر اصفهان خوش آب‌وهوا است، خیابانی که خارج از مرز‌های  کشور به این

نام است در دل صحرا و در آفریقای جنوبی واقع شده.  البته بنا  به موقعیتی که شهر

اصفهان دارد این شهر با شهر‌های زیادی  خواهر‌خواندگی دارد، یکی از این شهر‌ها

فرایبورگ آلمان است. در  اوایل  سال 1390 نمایندگان فرایبورگ به شهر اصفهان سفر

کردند تا در  کانون  فرهنگی ایران شرکت کنند. در این مراسم بود که استارت 

خواهر‌خواندگی  بین دو شهر در آلمان و ایران زده شد.

اصفهان در مالزی


خیابان اصفهان در نزدیکی مرکز شهر کوالالامپور و در فاصله بسیار  اندک از میدان

تاریخی و معروف مردکا (Merdeka) و المان‌های معروف  تاریخی  این شهر مانند

مسجد جامع قرار دارد. این خیابان کوچک در محل  تلاقی دو  خط حمل و نقل شهری LRT

(ایستگاه بانداریا) و KTM (ایستگاه  بانک نگارا)  قرار داشته و همچنین در مجاورت مرکز

خرید مدرن SOGO  واقع شده است.


  گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
  گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


با تصویر نقشه گوگل، موقعیت خیابان اصفهان  در کوالالامپور را مشاهده  می‌کنید

اصفهان خواهر‌خوانده 13 شهر  گوناگون در جهان است که از این  میان می‌توان از

بارسلون، اسپانیا،  فلورانس ایتالیا، سن‌پترزبورگ  روسیه، یادش رومانی، کوالالامپور 

مالزی، فرایبورگ آلمان، ایروان  ارمنستان، هاوانا کوبا، کویت، شیان  چین، کیوتری

ژاپن، لاهور  پاکستان،‌داکار سنگال، بعلبک لبنان، بیروت  لبنان و استانبول ترکیه  اشاره

کرد.

تبریز در ایالات متحده آمریکا


در شهر مشهور "رالی" در کارولینای شمالی ایالات متحده، منطقه‌ای به  نام تبریز

وجود دارد که به عنوان پایتخت رالی به حساب می آید.  تبریز  آمریکا به عنوان پایتختی

به حساب می‌ آید که حاکمان زیادی در  آن زندگی کرده‌اند، تبریز آنجا مثل تبریز خودمان

یک منطقه باشکوه  به حساب  می‌آید.


تهران، نیوهمپشایر، چارلستون ایالات متحده آمریکا


یکی از جاده‌‌های فرعی که در آمریکا وجود دارد به اسم تهران  نامگذاری شده است.

این جاده زیبا نزدیک شهرستان سالیوان است. در  سرشماری سال  2010 جمعیت

این شهر 5 هزار و 114 نفر اعلام شد. دور تا  دور این جاده  پر از درخت است. در

شهرستان سالیوان که به موازات این  جاده است،  روستاییانی زندگی می‌کنند که هر

روز برای رسیدن به شهر  از این جاده  عبور می‌کنند.


دریاچه نراقی در آمریکا


نراق یکی از شهر‌های استان اصفهان است که فامیل تعداد زیادی از  مردم  ایران

شهر "نراقی" است. جالب است بدانید سال 1980 خانواده‌ای  به نام  فامیل نراقی در

این مکان زندگی می‌کردند که در کنار خانه  بزرگشان  دریاچه‌ای بود. این دریاچه به نام

همین خانواده نامگذاری  شد. اگر در  نقشه نگاه کنید، می‌بینید که یک دریاچه کوچک

به اسم  "دریاچه نراقی" در دل "مودستو"ی کالیفرنیا وجود دارد و هنوز به  همین نام

خوانده می‌شود.


خیابان ایران در آمریکا

در شهر مینه سوتا در آمریکا خیابانی وجود دارد به اسم ایران. این خیابان در 37

کیلومتری شهر مینیاپولیس در ایالات مینه سوتا قرار دارد. کسانی که اولین بار در این

مکان زندگی کردند روستاییان، مهاجران و کشاورزان بودند اما رفته رفته سبک زندگی

شهری وارد این منطقه شد و گروهی از اسکاتلند، انگلیس، ایرلند و... وارد این مکان

شدند. البته یک بزرگراه نیز در همین ایالت وجود دارد که به نام ایران Iran Path Northfield Minnesota, USA است.



  خیابان تهران در کره‌‌جنوبی

یک خیابان در بخش گنگ‌نام شهر سئول کره‌جنوبی وجود دارد که نامش  تهران است.

شرکت‌های "سامسونگ" و هینیکس" دفاتری در این خیابان  دارند.  یکی از گرانترین

سازه‌های کره نیز در همین خیابان تهران  است. در این  قسمت شرکت‌های ال‌جی و

سامسونگ مشغول به کار هستند.  پیشینه نامگذاری  این خیابان به اسم "تهران" به

پیش از انقلاب  برمی‌گردد، زمانی که  شهردار وقت تهران در سال 1354 به سئول کره

سفر  کرد، همان زمان بود که  دو خیابان بزرگ در پایتخت دو کشور به اسامی 

"سئول" (در تهران) و تهران در کره نامگذاری شد.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


نام قبلی خیابان تهران در کره، سامنین گون  Samneungno بود که در سال 1963  به

تهران تغییر نام داد. این خیابان  یکی از پررفت و آمد‌ترین  خیابان‌های کشور کره است.

همانطور که  می‌دانید، خیابان سئول در تهران  نیز در همان سال نامگذاری شد که در 

شمال شهر تهران و در نزدیکی منطقه  اوین قرار گرفته است. در لوح  یاد‌بود نامگذاری

این خیابان نوشته‌اند:  "جاویدان باد دوستی  بی‌شائبه مردم دو شهر تهران و سئول

که به پاس آن  در شهر سئول  خیابانی به نام تهران و در شهر تهران خیابانی به نام

سئول نامگذاری  گردید."

 خیابان خلیج فارس در الجزایر

در حالی که برخی کشور‌های عربی و اروپایی دنیا به دنبال این هستند  که از نامی

جعلی برای خلیج همیشه فارس استفاده کنند اما در دل  الجزیره  خیابانی به نام

"خلیج فارس" وجود دارد.

  تهران در پاریس

اگر به پاریس سفر کردید می‌توانید سری به چهار‌راه تهران بزنید.  این چهارراه یکی از

پر‌رفت‌وآمد‌ترین  خیابان‌های پاریس است که سال‌هاست به اسم پایتخت کشورمان

نامگذاری  شده است.

خیابان سعدی در آمریکا

در یکی از محله‌های لوییزیانا که در شهر هو‌آمای آمریکا واقع است،  خیابانی وجود

دارد به نام سعدی. این شاعر با اینکه در کشور‌های  غربی  به اندازه ایران شهرت

ندارد، اما خیلی‌ها هنر او در سرائیدن  اشعار  اجتماعی و اخلاقی را جهانی و

ستودنی می‌دانند.

آقای روحانی مچکریم


آقای روحانی مچکریم که:

۱/مسکن مهر رو تعطیل کردی.

2/بنزین بی کیفتتون رو گرون تر بهمون میدی.

3/آب و برق و گاز رو 25درصد گرون تر کردی.

4/تورمو فقط تو آمارها مهار کردی!

5/آبرومون رو جلوی آمریکا بردی و تحقیرمون کردی.

6/بیخیال تولید و اشتغال شدی و چسبیدی به مذاکرات!!!!!!!!!!!!!

7/مارو قبل از عید واسه چهار تا دونه تخم مرغ و برنج هندی به صف کردی.

8/برای تغییر مسئولین به جای داس از کمباین استفاده کردی.

9/هرکس ازت انتقاد کنه رو بی سواد می خونی یا ......... .

10/هرجا کم میاری تقصیرها رو گردن دولت قبل میندازی.

11/قرار شده هرکی یارانه بگیره بانک ها بهش وام ندن!!!!

12/برای ندادن 45تومن پولی کهه احمدی نژاد، با عزت میریخت تو کارت بانکی، ملت رو مجبور میکنی تو فرمها اعلام گدایی بکنن!!!

13/روزنامه ای سیاست های دولت رو به حق به نقد کشید بستی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

14/برنامه هسته ای رو که با خون شهدا ساخنه شده بود رو فروختی رفت ........

15/شعار امید دادی ولی ملت رو ناامید و اسرائیل رو طبق گفته خودشون امیدوار کردی!!!!!!!!!!!!!!!

16/دولت قبل را گدا پرور نامیدید ولی الان خودتون به گدایی چند تومان پول یارانه ملت افتادی!!!!

17/نمی گی این کشور یه رهبر، یه ولایت فقیهی هم داره تو کارا ازش مشورت بگیرم.!!

18/وقتی خبرنگارا ازت سئوال می پرسن می پیچونیشون ....!!!!!!!!!!!!!

ولی دولت قبل هیچ کدوم از این حقارتارو به این ملت بزرگ نداد.پارو خون شهدا نزاشت.

آیا یک شب رقصیدن تو خیابونا ارزش این همه حقارتو داشت؟؟؟؟!!!!!!!

آقایه کلید بدست و مسئول دولت تدبیر و امید مچکریم.

داعش، مولود اعتماد عراق به آمریکا!

داعش، مولود اعتماد عراق به آمریکا!

داعش، مولود اعتماد عراق به آمریکا!تهییج احساسات جوانان مذهبی از تریبون های دولتی و پیامک های مشکوک و رفتارهای احساساتی برای جنگ با داعش بر خلاف نظر رهبری که دشمن اصلی را تکفیری ها نمی دانند، مساله ای است که نباید به سادگی از آن گذشت.
  
دولت بهار - مسعود شفیعی کیا/ اگر چه موضوع مذاکرات دولت جدید ایران با آمریکا فقط در حوزه هسته ای تعیین شده است ولی واقعیت نشان  می دهد که آمریکا در این دور مذاکرات مسائلی فراتر از موضوع هسته ای را دنبال می کند و تاکنون از آن برای جبران شکست های راهبردیش در زمان دولت های نهم و دهم بالاترین بهره را برده است و با وجود برخی از چراغ سبزهای دولت جدید در «مذاکرات سری» شاهد تغییرات اساسی و راهبردی واشنگتن و گام های بلند آمریکایی ها به زعم خود برای ایجاد خاورمیانه جدید هستیم.

سفر دولت یازدهم به ترکیه هم زمان با اشغال «موصل» توسط داعشِ مورد حمایت ترکیه می توانست با فشار دولت ایران عامل بازدارنده ی خوبی مقابل تکفیری ها باشد ولی از طرف دولت در این زمینه تلاشی مشاهده نشد بلکه برای افزایش مبادلات تجاری دوکشور از 15 به 30 میلیارد دلار توافق صورت گرفت! ترکیه که با ترابری هوایی پلی برای انتقال جنگجویان داعش به سوریه ایجاد کرده بود و به اقرار دولتمردانش در زایش و فربه شدن این گروهک تروریستی نقش اساسی داشته است، چرا نباید پاسخگوی نا امن کردن مرزهای استراتژیک کشورمان باشد؟!

سی ان ان ترک در این باره به نقل از سخنگوی وزارت خارجه ترکیه می نویسد: «داعش برای حذف اسد از عرصه ی سیاسی ساخته شد!» ( 93/3/21)

روزنامه جمهوریت ترکیه نیز می نویسد: «دولت ترکیه قانونی را برای مداوای مجروحین داعش در خاک ترکیه، تصویب کرد! مخالفان دولت اسنادی ارائه داده اند که اسلحه های در دست داعش توسط اردوغان داده شده است.» (93/3/24)

این در صورتی است که رهبری معظم انقلاب اسلامی در دیدار امیر کویت در تهران هشدار دادند که کمک کشورها به تروریست ها دامن خود آن کشورها را می گیرد و از این دیدار برای گوشزد به پشتیبانان تروریست حُسن استفاده را کردند چرا که بنابر گزارش واشنگتن پست « کویت یکی از منابع اصلی مالی تروریست های القاعده در سوریه (و عراق) است.» (93/2/7)

اکنون در کنار بی توجهی به پدیدآورندگان داعش که آمریکا در رأس آن است زمزمه بازی در زمینی که آمریکا طراح آن بوده شنیده می شود. رهبر انقلاب اسلامی با تیز بینی خود در سالروز ارتحال امام راحل گفتند: «در شناخت دشمن اشتباه نکنیم، تکفیری ها دشمن فرعی هستند، دشمن اصلی کسی است که تکفیری ها را تحریک می کند، به آنها پول وسلاح و انگیزه می دهد.» (93/3/14)

شاید این کلام رهبری را بتوان در واکنش سخن چند روز قبل جناب روحانی در جمع عده ای از مهمانان خارجی ارزیابی کرد که گفت: «ایران می تواند رهبری مبارزه  با تکفیری ها را به عهده بگیرد.» از اشارات و تصریحات جناب روحانی به این راهبرد مغایر با هدفگزاری رهبر می توان حدس های فراوانی زد. وی در جشن دولتی اولین سال ریاست جمهوریش گفت: «ما به عنوان دولت جمهوری اسلامی ایران این خشونت ها و ترورها را تحمل نخواهیم کرد و به نوبه خود همانطوری که در سازمان ملل اعلام کردیم ما با خشونت و افراط و تروریسم در منطقه و جهان می جنگیم و مبارزه می کنیم.»

این، لحن جنگجویانه ی کسی است که دولتش را خاموش کننده جنگ در منطقه دانسته است و در ابتدای دولتش در مقابل سؤال خبرنگاران که از چگونگی کمک ایران به دولت و ملت مظلوم سوریه سوال شده بود فقط به قول دادن دارو و تجهیزات پزشکی اکتفا می کرد و در آن زمان حرفی از جنگ با داعش جنایتکار در سوریه نبود،  ولی حال چه شده است که وی بر طبل جنگ با داعش می کوبد و ایران را برخلاف نظر رهبر انقلاب، «رهبر مبارزات با تکفیری هایی یی که هم مرز ما شده اند»، می داند؟!

ارتباط گیری با آمریکای داعش پرور و همگرایی با عربستان و ترکیه حامی منطقه ای داعش چه معنایی می تواند داشته باشد؟! بزرگنمایی هدفمند نسبت به حضور سپاه قدس و فرمانده آن در عراق توسط رسانه های بیگانه و دروغ آنها مبنی حضور ایران در جنگ با داعش نشان می دهد زمین بازی ای که آمریکا طراحی کرده است یکی ازخروجی هایش درگیر کردن ایران در جنگ با تکفیری هاست.

جناب روحانی در نشست خبری خود در 24 خرداد 93 گفت: «آمریکا هم در این زمینه هنوز اقدامی نکرده است. هرگاه آمریکا علیه داعش اقدامی کرد، می‌شود درباره همکاری با این کشور فکر کرد.»

داعش مولود اعتماد عراق به آمریکا
  پیشروی گروهک چندهزار نفره ی داعش در  کشور عراق که با حدود 200 هزار نیروی نظامی از ارتش های قدرتمند منطقه به شمار می رود بیش از هر چیزی در اعتماد نخبگان عراقی به آمریکا ریشه داشته است.

نوع اعتماد دولت و احزاب حاکم عراق به آمریکا پس از سقوط صدام و پیامدهای آنرا در چند بخش می توان مورد توجه بیشتری قرار داد:

1 – سازماندهی ارتش توسط نیروهای اشغالگر آمریکایی: محرز است که اشغالگرانی که برای فرار از هزینه ی جنگ در کشورِ هدف ارتشی را سازماندهی می کنند به دنبال جایگزینی نیروهای بومی به جای خود هستند تا مقاصد نواستعماری خود را پیاده کنند که در این مرحله آمریکایی ها چند اقدام کردند:

الف– در جهت راهبرد تقسیم عراق به سه کشور، گزینش نیروها و فرماندهان بومی در سه منطقه ی عمده سنی نشین و کردنشین و شیعه نشین به گونه ای انجام شده که جدایی طلبی ارتش از مرکز تهدیدی همیشگی باشد. چنانچه پیوستن برخی از فرماندهان و بدنه ارتش به داعش در موصل را شاهد بودیم.

ب- با عفو فرماندهان ارتش بعث و گارد ریاست جمهوری و به کارگیری آنان در رأس ارتش به عنوان پاداش همراهی آنان با نمایش اشغال عراق  تقابل حداقل بخش مهمی از ارتش با دولت عراق را نهادینه کردند.

ج – سازمان ارتش عراق که توسط آمریکا بسته شده است ساختارش به گونه ای است که مغز این سازمان به عنوان اتاق جنگ و سازوکار اطلاعاتی آن مستقل نباشد و همواره مستشاران نظامی و امنیتی که طبق توافقنامه امنیتی در عراق باقی مانده اند عهده دار بخش نرم افزاری این ارتش باشند که حمله داعش دست پرورده ی غرب به شهرهای عراق در غفلت فرماندهی ارتش، دلیل این عدم استقلال اطلاعاتی ارتش است و این یورش حتی بهانه ای برای تحکیم این بخش نرم افزاری آمریکایی ها شده است، بنابراین مرجعیت و دولت عراق شایسته است اکنون با به کار گیری هزاران جوان شهادت طلب که در میدان حاضرند و با کمک نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران ساختار ارتش را به نفع ملت عراق تغییرات اساسی دهند و فقط به بسیج  احساسی مردم با فتوای مرجعیت دلخوش نباشند، بلکه برای ثبات عراق تحول اساسی در بخش نرم افزاری و مدیریت ارتش را دنبال کنند تا دیگر چنین شبه کودتاهایی تکرار نشود. 

2- بر اساس توافق « امنیتی » آمریکا با عراق که دولت عراق آنرا امضا کرده است همواره آمریکا علاوه بر چندین هزار نیروی اطلاعاتی و امنیتی مستقر در عراق این حق را برای خود محفوظ نگهداشته است که در مواقع ناامنی عراق _ حتی نا امنی ساختگی _ حضور نظامی آشکار در این کشور داشته باشد ، که همین نیز منجر به نفوذ نیروهای زبده ی آمریکایی در عراق و شکل دهی ارتش سری داعش توسط آنان شده که علاوه بر اهرم فشار بر دولت عراق به پشتیبان براندازان اسد نیز تبدیل شدند و همیشه  فرصت دخالت نظامی بیگانگان را به این کشور ایجاد می کنند

3- زایش داعش هم زمان با اشغال عراق بوده است که با پیوستن آنان به القاعده شکل گرفت و در فتنه ی سوریه سازمان گسترده تری گرفتند ، ولی نقش آمریکا در شکل گیری و گسترش داعش همراه با متحدانش مانند ترکیه و عربستان قابل چشم پوشی نیست، اگرچه نعل واروی آمریکا در کمک به عراق برای سرکوب داعش شاید افکار را به این اشتباه بیاندازد که داعش نیرویی خود سر و مستقل از آمریکاست.

«داعش» تحت مدیریت «مهار و کنترل» کاخ سفید
روش کاخ سفید در برخورد با داعش منبعث از راهبرد «مهار و کنترل»* است. همانگونه که با شکل دهی «القاعده» و «طالبان» و نفوذ عناصر زبده اطلاعاتی در سطح فرماندهی آنان ابتدا به تسلط طالبان بر افغانستان کمک کرد و سپس سرکوب آنان را که بی جا قدرتمند نشان داده شده بودند، برگ برنده حضور چندین ساله ی خود در منطقه قرار داد و حال نیز شیطان بزرگ بر آن است از داعش همین استفاده را بکند تا بخش بزرگی از کشور بزرگ عراق که در انتخابات اخیر پایه های قدرتش مستحکم تر شد را با تکیه بر کینه توهم آلود کشورهای ترکیه و عربستان نسبت به «هلال شیعی»  به بخشی از سوریه که درگیری ها اکنون در آن بالا گرفته ملحق کرده تا کشور «دولت اسلامی شام و عراق» را درست کنند و بدیهی است رفتارهای جاهلانه و تجاوزگر ایانه داعش حتی ترکیه و دیگر متحدان بی عقل آمریکا و مجامع جهانی را برای حمله به این کشور جدید مجاب می کند و با لشگر کشی چند ملیتی ها به این سرزمین جعلی، نقشه ی خاورمیانه به نفع غرب و صهیونیست ها  تغییرات اساسی خواهد کرد.

آمریکا با تجربه ی شکست در سوریه حال نقش پلیس خوب را در عراق می خواهد بازی کند و با حمایت از دولت عراق و برخی از ظاهر سازی ها بر آن است که اذهان را از سابقه ی فاجعه بارش در سوریه در حمایت از تروریست ها که داعش هم یکی از آنان است پاک کند.

این تغییر رویکرد را می توان در سفر چند ساعته اوباما در ماه های اخیر به عربستان هم زمان با برکناری بندر بن سلطان و جابه جایی مهره های عربستان به عنوان حامی اصلی و ستاد فرماندهی داعش مشاهده کرد.
تهییج احساسات جوانان مذهبی از تریبون های دولتی و پیامک های مشکوک و رفتارهای احساساتی برای جنگ با داعش بر خلاف نظر رهبری که دشمن اصلی را تکفیری ها نمی دانند، مساله ای است که نباید به سادگی از کنار آن گذشت، اگرچه رهبری به تکفیری ها گوشزد کردند که در صورت درگیری ضربه ی سختی خواهند خورد ولی مقابله با داعش عراق و دفاع از عتبات با وجود اعزام میلیونی جوانان کشور جوان عراق این واجب کفایی را از گردن ما فعلاً ساقط کرده و ما باید مراقب دیگر مزدوران شیطان بزرگ در داخل کشور خودمان باشیم و در اینگونه موارد از رهبری جلو نزنیم چراکه به نظر می رسد جریانی که در دهه هفتاد و در ماجرای یورش آمریکا به عراق، صدام را خالد بن ولید می خواندند و به رهبری فشار می آوردند تا ایران به صدام کمک کنند، حال نیز به دنبال جنگ نیابتی از طرف آمریکا با دست پروردگان آمریکا هستند تا تکفیری ها را مانند صدام به جنگ نیابتی دشمنان اصلی با ما برانگیزانند.

* «مهار و کنترل» راهبردی است که با سازماندهی نیروهای بعضاً غیر کنش گر و مهار قدرت و مدیریت آنان با نفوذ عناصر زبده ی اطلاعاتی امنیتی در رده ی فرماندهی ایشان انجام می دهند.
   

تازه هایی درباره داعش و حل تناقض «تکفیری - بعثی»


تازه هایی درباره داعش و حل تناقض «تکفیری - بعثی»

تازه هایی درباره داعش و حل تناقض «تکفیری - بعثی»دولت بهار: با نوع موضع گیری اوباما درباره تحولات عراق پرده های تزویر شیطان بزرگ و شریکانش کنار رفته است. طعنه ی وی به دولت نوری مالکی که آنرا نماینده ی تمام مردم عراق ندانست و درخواستش از ایران «برای رساندن این پیام به مالکی»، دیگر بر کسی پوشیده نداشت که آمریکا با استفاده از لولوی داعش می خواهد دولت مقتدر عراق را مضمحل کند که البته درگیری های ناموجه «عمارحکیم» و دیگر احزاب شیعی عراق با دولت مالکی قبل از این تنش ها، بهانه خوبی برای آمریکایی ها بوده است.
  

دولت بهار – مسعود شفیعی کیا/ این روزها درباره داعش چند سؤال برجسته از سایرین است، از جمله اینکه چگونه بعثی های سکولار که تقیدی به ظواهر دین ندارند توانسته اند با تکفیری های  متعصب متظاهر به شریعت ناقص و باطل جمع شوند و سال ها همکاری کنند؟! دو احتمال در جواب این پرسش مطرح است:

1-بعثی ها از سر ناچاری و فرصت طلبی با داعش همراه شده اند تا از امکانات و تجهیزات ایشان برای انتقام گیری از مخالفان خود بهره گیرند. لذا طرفداران این احتمال اتحاد بعثی ها با تکفیری ها را شکننده و در وقت ثبات پس از جنگ، درگیری تکفیری - بعثی را امری اجتناب ناپذیر می دانند و البته این احتمال با رویه ی آمریکا و غرب که اختلافات دائمی و بی ثباتی همیشگی در منطقه را هدفگزاری کرده اند سازگار است. چراکه سرکردگان رژیم صهیونیستی درگیری های جهان اسلام پس از بیداری منطقه را بهترین فرصت بازسازی رژیم صهیونیستی پس از جنگ های 33 روزه و 22 روزه دانسته اند.
تازه هایی درباره داعش و حل تناقض «تکفیری - بعثی»

«گردان های داعش، موسوم به شهید (!) صدام که در سوریه می جنگیدند»


2- احتمال دیگری که با واقعیت آموزش های چندین ساله داعش توسط آمریکا یی ها سازگارتر است، شرح وظائفی است که برای این گروهک از طرف سرویس های امنیتی آمریکا نوشته شده است.

همانطور که « العالم » از منابع اردنی خبر داده است آمریکایی ها چندین سال در شمال اردن به داعش آموزش های لازم را داده اند.

در واقع بعثی های بخت برگشته به همراه تکفیری های وارداتی مأمور به تظاهر به اسلام هستند تا با ترسیم تصویری کریه از اسلام، جهانیان را از اسلام دور کرده و جاهلان امت را نیز جذب خود کنند و چه بسا وقتی به فرض بر مناطق هدف حاکم شدند این پوسته مضحک از اسلام را نیز کنار بگذارند. البته در اینجا اشاره ای به پیش بینی ها ی ظهور  خالی از لطف نیست اگر چه نه می توان به صورت قطعی گفت وقایع شام و عراق همان علائم ظهور است و نه قاطعانه می توان احتمال آنرا رد کرد ولی در وصف سفیانی آمده که وی ابتدا با ظاهری اسلامی وارد صحنه می شود ولی در اصل آویزه صلیب را با خودحمل می کند.
تازه هایی درباره داعش و حل تناقض «تکفیری - بعثی»
سؤال دیگر چرایی درگیری داعش با تکفیری های «النصرة» و یا ارتش به اصطلاح آزاد در سوریه است. از چند جهت این درگیری ها مورد بررسی است:

1 – یکی از مهمترین علت های درگیری داعش با النصرة را می توان در رقابت عربستان و قطر جستجو کرد. قطر در جوشش های اخیر منطقه با حمایت از اخوانی ها و تکفیری های النصرة و ارتش به اصطلاح آزاد سوریه و تکفیری های لبنان طمع تصاحب ریاست سنتی عربستان بر منطقه را داشت و به همین دلیل مورد خشم آل سعود قرار گرفت و با افول بخت اخوانی های مورد حمایت قطر در مصر و بالاگرفتن اختلافات شدید کشورهای خلیج فارس با قطر و به دنبال تلاش مقامات ریاض برای جلب نظر آمریکایی ها با اصلاحاتی که در رویه انتخاب ولیعهدان و مهره های خود اتخاذ کردند، عربستان فعلاً توانست در این رقابت برنده شود و رقیب خود یعنی قطر را از میدان ریاست خارج  کند. بالا گرفتن درگیری داعش با مزدوران قطر در شام هم زمان با بالا گرفتن رقابت عربستان با قطر به همین دلیل است .

2- به دنبال مقاومت جانانه ی دولت و ملت سوریه، طبیعتاً کاخ سفید و انگلیس و متحدان غربی شان  بازی با مهره ها و نقشه ی سوخته ی گذشته را کنار می گذارند و با فرصت طلبی از رقابت قطر عربستان این بار برای عملی کردن نقشه ی جدید خود بر موج داعش که در عراق پایگاه قوی تری دارد سوار شده اند تا تنش ها را از سوریه به عراقی منتقل کنند؛ عراقی که پس از برگزاری انتخابات درخشان در منطقه، شیعیان نزدیک به ایران در آن به قدرت رسیدند و این انتخابات می توانست در ثبات کشور بزرگ عراق کارساز باشد. از این رو آمریکا به دنبال این است که مختل و عراق را تجزیه کرده و یا حداقل مدتی آنرا به جنگ های داخلی گرفتار کنند. البته همه اینها در جهت تغییر نقشه ی سیاسی منطقه و تقسیم تدریجی کشورهایی مثل عراق و عربستان و ترکیه که درخاورمیانه جدید پیش بینی کرده اند، می باشد.

3- داعش با وجود افسران و فدائیان بعثی از خصلت های ریاست طلبانه و انحصار طلبانه ی صدام برخوردار می باشد، بنابر این عدم تمکین النصرة و دیگر تروریست های ضد دولت قانونی سوریه به فرماندهی داعش گناهی نابخشوندی تلقی شده است.

4- اساساً رویکرد داعش که به فکر الحاق قسمت های عمده ای از اردن و شام و عراق به عنوان «بلاد اسلامی» می باشد با رویکرد دیگر تروریست های سوری که فقط براندازی اسد و تصاحب سوریه را مد نظر دارند تعارضات عمیقی دارد که خود انگیزه درگیری را بین این دو بالا می برد.

بنابر این گمان خود سر بودن داعش و عدم کنترل آمریکا بر آنان تحلیلی انحرافی و به دور از واقعیت های منطقه است، البته در این رابطه نباید از نقش دولت ترکیه که روابطی سری با غرب و رژیم صهیونیستی دارد غافل شد. مسئولان ترکیه که توهم تشکیل عثمانی جدید را دارند خودشان نیز جزئی از نقشه ی خاورمیانه جدید هستند که نه تنها در آن احیاء کشورهای عثمانی دیده نشده است بلکه تقسیم ترکیه هم در آن جدی مطرح است.

با نوع موضع گیری اوباما درباره تحولات عراق پرده های تزویر شیطان بزرگ و شریکانش کنار رفته است. طعنه ی وی به دولت نوری مالکی که آنرا نماینده ی تمام مردم عراق ندانست و درخواستش از ایران «برای رساندن این پیام به مالکی»، دیگر بر کسی پوشیده نداشت که آمریکا با استفاده از لولوی داعش می خواهد دولت مقتدر عراق را مضمحل کند که البته درگیری های ناموجه «عمارحکیم» و دیگر احزاب شیعی عراق با دولت مالکی قبل از این تنش ها، بهانه  خوبی برای آمریکایی ها بوده است. به نظر می رسد در صورت تمایل دولت جدید ایران به همکاری با آمریکا در عراق، این همکاری محل تامل باشد. چنانچه واشنگتن پست نوشت:

«هدف آمریکا از همکاری با ایران در بحران عراق فشار بر دولت نوری مالکی برای تشکیل دولت وحدت ملی (!) است نه همکاری نظامی علیه داعش!»