اعتراف عمر به جنایات خویش در نامه ای به معاویه
علامه مجلسی(ره)در بحارالانوارمجلد30 صفحه287 رقم151 باسند مذکور ازابوحسین محمدبن هارون بن موسی التلعکبری ازپدرش ازابوعلی محمد بن همام ازجعفربن محمد بن مالک الفزاری از عبد الحمن بن سنان صیرفی از جعفربن علی حوار ازحسن بن مسکان از مفضل بن عمر جعفی ازجابر جعفی از سعید بن مسیب که:
زمانی که حسین بن علی(صلوات الله علیهما)کشته شدوخبر شهادت وبریدن سر آن حضرت و بردن آن نزد یزید ابن معاویه (لعنهما الله)وکشته شدن هیجده نفر از اهل بیت و پیجاه و سه نفر از شیعیان و علی اصغر که طفلی شیر خوار بود در پیش رویش و اسیر شدن ذریّه آنحضرت در مدینه منتشر شد و مجلس ماتم در حضور زنان پیامبر(صلّ الله علیه وآله وسلّم)درخانه ام سلمه و در خانه های مهاجرین و انصار بر پا گردید؛پس عبدالله بن عمربن خطاب(لعنهما الله) فریادزنان،لطم زنان وگریبان چاک زنان! از خانه اش بیرون آمد و می گفت:«ای گروه بنی هاشم و قریش ومهاجرین وانصار!آیارواست این کارها نسبت به رسول خدا واهل بیت و ذریّه اش در حالی که شما زنده اید و روزی می خوریدو در برار یزید ساکت بنشینید؟»،پس از مدینه خارج شد ودر تمام روز و شب مردم را تحریک می کرد و به شهری وارد نمی شد مگر اینکه فریاد می کشید و اهالی شهر را بر علیه یزید می شورانید،تا اینکه اخبار به یزید نوشته شد.
پس از گروهی از مردم عبور نکرد مگر اینکه به حرف هایش گوش دادند و یزید را لعن کردند و می گفتند:«این عبدالله بن عمر(لعنهما الله)خلیفه رسول خداست که کار یزید را با اهل بیت رسول خدا انکار می کندومردم را به نفرت جستن ازیزید می خواند؛هرکه اورا یاری نکند دین ندارد ومسلمان نیست».مردم شام مضطرب شدند،عبدالله بن عمر(لعنهما الله) به سوی دمشق روانه شد و عده از مردم به دنبالش بودند،پس خبرچین یزید(لعنه الله)وارد شد و خبر به ورودش داد و عبد الله می آمد در حالی که دست بر فرق سرش گذاشته بود ومردم شتابان از جلو و عقب او حرکت می کردند.
یزید گفت:«هیجانی از هیجانهای ابامحمد(کنیه عبدالله بن عمر(لعنهما الله)) است،به زودی به اشتباه خود پی خواهد برد!سپس به او اذن مجلس خصوصی داد؛عبدالله بن عمر داخل شد وفریاد زنان می گفت:«داخل نمی شوم ای امیرالمؤمنین!با اهلبیت محمد (صلّ الله علیه و آله) کاری کرده ای که اگر تُرک و روم توانایی داشتند روا نمی داشتند آنچه را که تو روا داشتی و نمی کردند آنچه را که تو کردی.از این بار گاه دور شو تا مسلمانان کسی را که از تو سزاوار تر است انتخاب کنند».یزید به او مرحبا گفت وتواضع کرد و او را به سینه خود چسبانید و گفت:ای ابا محمد!هیجان زده نشو و فکر کن وچشم و گوشت را باز کن.در باره پدرت عمربن خطاب(لعنه الله) چه میگویی؟آیا هدایت کننده و هدایت شده و خلیفة رسول الله(صلّ الله علیه و آله)ویاور او و پدر زن اوکه خواهرت حفضه باشد نبود؟آیا کسی نبود که به رسول الله(صلّ الله علیه و آله)گفت: «لات و عزّی آشکارا پرستش می شوند و الله در نهان»؟
عبد الله بن عمر(لعنهما الله)گفت: «همانطور است که وصف کردی،در باره اش چه میخواهی بگویی؟»
یزید(لعنه الله)گفت:پدرتو حکومت شام را به پدرم داد یاپدر من خلافت رسول الله را به پدر تو داد؟ عبدالله بن عمر گفت:پدر من حکومت شام را به پدر تو داد. گفت:ای ابامحمد!آیابه سبب پدرت وعهدی که با پدر من بست راضی می شوی؟یا راضی نمی شوی؟ عبدالله گفت:راضی می شوم دوباره پرسید:آیا به سبب پدرت راضی می شوی؟ گفت: بله
سپس یزید(لعنه الله)بادستش(به نشانه پیمان و عهد)به دست عبد الله زد و گفت: بیا تا آنرا بخوانی! پس برخاست و با او رفت و سپس وارد مخزنی از خزائن او شدند؛پس یزید(لعنه الله)صندوقی را خواست و در آنرا باز کرد و از آن جعبه ای قفل شده و مهر شده بیرون آورد؛آنرا هم باز کردو طوماری که در پارچظ ابریشمی سیاهی پیچیده شده بود بیرون آورد و آنرا با دستش باز کرد و گفت: ای ابامحمد! آیا این دست خطّ پدرت هست یانه؟ گفت آری به خدا.پس طومار را از دست یزید(لعنه الله) گرفت وبوسید! یزید(لعنه الله)به او گفت:بخوان.و عبد الله بن عمر(لعنه الله) آن نامه را خواند، پس در آن نامه ایچنین نوشته بود:
« بسم الله الرحمن الرحیم؛آن کسی که مارا باشمشیر وادار کرد که به او اعتراف نمائیم،اقرار کردیم درحالی که سینه ها از خشم و غضب خروشان،وجانها آشفته و مشوّش،و نیت ها و دیدگان در شک و تردید بود،بدان جهت از او اطاعت کردیم که شمشیر قوم و قبیلة یَمَنی خود رااز سر ما بردارد و آن کسانی از قریش که دست از دین آباء و اجدادی خود برداشته بودند مزاحم ما نشوند.به بت«هبل»ودیگربتان و«لات»و«عزّی»قسم که عمر از آنروز که آنها را پرستیده هرگز دست از آنها برنداشته،پروردگار کعبه را نپرستیده و گفتاری از محمد را تصدیق ننموده است مگربه جهت حیله و بدست آوردن فرصت مناسب و ضربه زدن به او،او سحر و جادوی بزرگی برای ما آورد که به سحر های بنی اسرائیل با موسی و هارون و داوود و سلیمان و پسرمادرش،عیسی،افزود و سسحر و جادوی همة آنان را او یک تنه آورد و برآنان این نکته را افزود که اگر او را باور داشته باشند، باید این نکته را بپذیرند که او سالار و آقای ساحران است.
پس ای پسر ابوسفیان!پیرو سنت و دین خود و قوم خودت باش و عمل به همان چیزی که گذشتگان تو برآن بودند،به انکار این بنای کعبه که عقیده دارند که پروردگارشان به آمدن طواف این خانه امر کرده و آن را برایشان قبله قرار داده است و خیال کردند که آن خانه خداست،وفادار باش وبه نماز و حجّشان که رکن دین خود قرار داده و می پندارند که از جانب خداست توجهی نداشته باش!
از جمله کسانی که محمد را یاری کردند این سلمان فارسی طمطمانی(کسی که زبانش فصیح نیست)است به نام روزبه.و گفتند که به محمد وحی نازل شده است:
«إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ»(آل عمران:96) و می گویند خداوند گفته است : «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ»(بقره:144)
آنان نمازشان را برای سنگها قرار داده اند،اگر نبود سحر او چه چیز باعث می شدکه ما از پرستش بتان دست برداریم؟ با اینکه آنها هم از سنگ،چوب،مس،نقره وطلاست؟به لات و عزی قسم که دلیلی برای دست برداشتن از اعتقاد دیرین خود نداریم،اگرچه سحر و به اشتباه اندازی کنند.تو با چشم باز بنگر و با گوش شنوا بشنو،با جان و دلت در اوضاع آنها فکر کن وشکر کن لات و عزی و خلافت سید رشید عتیق بن عبد العزّی(کنیّة ابوبکر(لعنه الله))را بر امت؛ وحکومت او بر اموال و خونها و دین و جانها و حلال و حرام امت و جمع کردن حقوق،که انها گمان میکردند برای خدا جمع می کنند تا با ان اعوان و انصار خود را زیاد کنند،پس ابو بکر به سختی و درستی زندگی کرد،در ظاهر خضوع و خشوع می کرد و درباطن سرسختی و نافرمانی داشت و غیر از همراهی با مردم چاره ای نمی دید.
والبته من برستارةدرخشان و نشان پرفروغ و پرچم پیروز و توانمند بنی هاشم که حیدر نامیده می شد و داماد محمد شده و با همان دختری که بانوی زنان جهانیان قرار داده و فاطمه اش نامیده اند ازدواج کرده بود،حمله بردم تاآنجا که بر در خانه علی و فاطمه و فرزندانشان حسن و حسین و دختراشان زینب و امّ کلثوم و کنیزی به نام فضّه،به همراه خالد بن ولید و قنفذ غلام ابوبکر و دیگر یاران ویژه خود رفتم.به شدت در را کوبیدم،کنیز آن خانه پرسید:کیست؟به او گفتم:به علی بگوکار های بیهوده را رها کن و به خودت وعده خلافت نده،خلافت از آن تو نیست،از آن کسی است که مسلمانان او را اختیار کنند و بر گردش جمع شوند.قسم به پروردگار لات و عزّی که اگر کار به ابو بکر واگذار می شد،از رسیدن به آنچه که رسید ناتوان بود یعنی جانشینی ابن ابی کبشه(کنیه ای که به حضرت رسول اکرم(صلّ الله علیه و آله)داده بودند و آن ملعون ازل و ابد(لعنه الله)به کار برده است).اما من چهرة واقعی خود را برایش گشودم وچشمانم را باز کردم.
ابتدا به قبیله نزار و قحطان گفتم:خلافت جز در قریش نمی تواند باشد،تاوقتی که از خداوند اطاعت می کنند از آنان اطاعت کنید!و این را فقط و فقط به این جهت گفتم که پسر ابو طالب در جنگهای محمد خونها ریخته بود و دُیُون او را که هشتاد هزار درهم بود ادا کرده بود و سفارشهای او را انجام داده بود و قرآن را جمع کرده بود و به ظاهر باطنش حکم می کند؛و همچنین به سبب گفتار مهاجرین که وقتی به آنان گفتم که امامت از قبیله قریش است،گفتند:«او أصلَعُ البَطین (دو لقب امیر المؤمنین علیه السلام است) همان کسی که رسول خدا برای او از تمامی امّت بیعت گرفت و ما در چهارجا او را به لقب امیر المؤمنین سلاو تحیّت گفتیم،ای قریش،اگر شما فراموش کردید ما فراموش نکرده ایم؛بیعت وامامت و خلافت و وصایت پیامبر،حقّی واجب وامری صحیح بوده نه بیهوده و ادّعایی».
پس ما آنان را تکذیب کردیم ومن چهل نفر را وادار کردم که شهادت دهند که محمد گفته است که امامت با انتخاب و اختیار مردم است.در این هنگام انصار گفتند:ما از قریش سزاوار تریم زیرا ما به آنان پناه داده،یاریشان کردیم،و مردم به سوی ما هجرت کردند،اگر قرار باشد کسی که این مقام مربوط به اوست مشخص شود پس این مقام با وجود ما از آن شما نیست.وگروهی دیگر گفتند:یک امیر از ما ویک امیر از شما باشد.
به آنان گفتیم:چهل نفر گواهی دادند که امامان از قریش می باشند؛پس گروهی پذیرفتند و گروهی منکر شدند و با یکدیگر به نزاع پرداختند.پس من در حالی که همه می شنیدند گفتم:(امیر)آن کسی است که از همه مسن تر و از ملایمتر باشد.گفتند:که را می گویی؟ گفتم:ابوبکر را که رسول خدا او را برای نماز جماعت مقدم داشت ودر روز بدر در زیر سایبانی با او به مشورت نشست و رأی او را پسندید؛و در غاربا او بود و دخترش عایشه را به او داد و او را امّ المؤمنین نامید.ناگهان بنی هاشم با عصبانیت و خشم جلو آمدند؛زبیر از آنان پشتیبانی کرده در حالی که شمشیرش را از نیام در آورده بود گفت: یا با علی بیعت می شود یا این شمشیر من گردنی را راست نخواهد گذاشت!گفتم: زبیر،انتسابی به بنی هاشم فریادت را در آورده است،مادرت صفیّه دختر عبد المطلّب است.
گفت:قسم به خدا این شرافت بزرگ و افتخار من است،ای پسر حنتمه(مادر،خواهر وعمّةعمر(لعنه الله))و ای پسر صهّاک(مادر حنتمه که کنیزی بود معروف به زنا دادن)ساکت باش ای بی مادر!و سخنی گفت که چهل نفر از حاضران در سقیفه بنی ساعده از جا برخاسته و به او حمله ور شدند.به خدا سوگند نتوانستیم شمشیر را از دستش بگیریم مگر وقتی که او را بر زمین افکندیم،با اینکه هیچکس به یاری و کمک او نیامده بود.
من به سرعت خود را به ابو بکر رسانده با او دست داده بیعت کردم و به دنبال من عثمان بن عفان و دیگر حاضران در سقیفه غیراز زبیر چنین کردند؛به او گفتیم: یا بیعت کن یا تو را می کشیم!بعد مردم را از او دور ساخته گفتم:مهلتش دهید،او از روی خود خواهی و نخوت نسبت به بنی هاشم به خشم در آمده است.دست ابو بکر را در حالی که از ترس می لرزید گرفته و سر پا نگه داشتم و او را که عقلش مخلوط گشته بود و نمی دانست چه می کند،بر روی منبر محمد نشانیدم.به من گفت: ای ابا حفض!از خشم علی بیمناکم.
گفتم:علی به تو کاری ندارد[و سر گرم کار دیگری است] ابو عبیدة حرّاح نیز در این کار به من کمک کرد و دست ابو بکر را گرفته به سمت منبر می کشید و من از عقب او را به جلو می راندم مانند بزغاله ای که به سوی کارد قصاب با دست و پای لرزان کشانده می شود.بر روی منبر ایستاد در حالی که گیج و سرگردان بود به او گفتم:سخنرانی کن و خطبه بخوان! زبانش بند آمده،به وحشت افتاده و از سخن باز ایستاده بود.از ناراحتی دست خود را گاز گرفتم.به او گفتم: تو را چه شده؟[چرا گیج هستی؟]و او هیچ نمی گفت.میخواستم او را از منبر به زیر آورم و خود جای او را بگیرم؛ترسیدم مردم نسبت به آنچه در باره اش گفته بودم سرزنشم کنند.مردم(با دیدن این صحنه) پرسیدند:چه طور از فضل او گفتی؟آیا از رسول خدا در بارة او چیزی شنیده ای؟
گفتم:از فضل او از زبان رسول الله چیز هایی شنیده ام که آرزو دارم ای کاش مویی بودم بر سینة او و حکایتی با او دارم.پس گفتم: یا سخنی بگو یا از منبر پایین بیا!والله در صورت من چنین دید و فهمید که اگر از منبر پایین بیاید من بالای منبر میروم ومی گویم چیزی را که به گفتار او منجر نشود!بالاخره با صدایی ضعیف و ناتوان گفت:ولایت شما را به عهده گرفتم اما با وجود علی در بین شما بهترینتان نیستم.بدانید من شیطانی دارم که بر من مسلّط شده و مرا وسوسه می کند و خیر مرا در نظر ندارد(مقصود نحسش دومی ملعون است(لعنهما الله))پس هرگاه در کاری لغزشی حاصل شد مرا به راه راست بیاورید که در مویی و پوستی به شما ستم نکنم،برای خودم و شما استغفار می کنم. و از منبر پایین آمد در حالی که مردم به او خیره شده بودند،دستش را گرفتم وفشار دادم و او را نشانیدم؛مردم برای بیعت با او جلو آمدند،من در کنارش نشستم تا او را و کسانی را که بخواهند از بیعتش سر باز زنند بتر سانم.اوگفت: علی ابن ابی طالب چه کرد؟ گفتم:او خلافت را از گردن خود برداشت و به خاطر آنکه مسلمانان کمتر اختلاف داشته باشند،به اختیارآنان گذاشت و خودخانه نشین شده است.پس مرم بیعت می کردند درحالی که اکراه داشتند.
پس زمانیکه بیعت او فراگیر شد به ما خبر رسید که علی، فاطمه و حسن و حسین را به در خانه های مهاجران و انصار می برد و بیعت ما را با خودش در چهار موضع یاد آوری و آنان را تحریک می کند.مردم شبانه به او نوید یاری می دهند ولی صبح فردا از وعده خود بر می گردند.
پس به خانة علی رفتم تا از او بخواهم از خانه بیرون بیاید. کنیزش فضّه پشت در آمد به او گفتم:به علی بگو برای بیعت با ابوبکر بیرون بیاید چون مسلملنان با او بیعت کرده اند! فضّه گفت:امیر المؤمنین مشغول است.گفتم:این سخن ها را واگذار(وبهانه نیاور) بگو بیرون بیاید والّا داخل میشویم و به زور بیرونش می کشیم!
پس فاطمه پشت در آمد،ایستاد و گفت:ای گمراهان دروغگو چه می گویید و چه می خواهید؟
گفتم ای فاطمه! گفت: ای عمر چه می خواهی؟ گفتم :چرا پسر عمویت تو را برای پاسخگویی فرستاده و خود پشت پرده نشسته؟ گفت:ای بد بخت!طغیان و سرکشی تو مرا از خانه بیرون آورده است تا حجّت و دلیل بر تو و بر هر گمرا هی ثابت شود.گفتم:این یاوه ها و حرفهای زنانه را کنار بگذار و به علی بگو بیرون بیاید.فاطمه گفت: محبت و احترامی دربین نیست،آیا مرا از حزب شیطان می ترسانی ای عمر با این که حزب شیطان ضعیف است؟گفتم:اگر علی بیرون نیاید هیزم فراوانی می آورم و خانه را با هر که در آن است می سوزانم تا اینکه برای بیعت بیاید.پس تازیانة قنفذ را گرفته بر او زدم و به خالد بن ولید گفتم:تو و همرا هانت به سرعت بروید وهیزم جمع کنید و گفتم:آن هیزم ها را آتش خواهم زد.
فاطمه گفت:ای دشمن خدا و دشمن رسول خدا و دشمن امیر المؤمنین!پس دستش را بر در گذاشت تا مانع من از باز کردن در شود. به طرف در رفتم،استقامت کرد؛با تازیانه بر دست هایش زدم،به دردش آورد،صدای ناله و گریه اش را شنیدم.نزدیک بود دلم بسوزد و برگردم که به یاد کینه های علی و حرص و ولع او در ریختن خون بزرگان عرب و نیرنگ محمد و سحرش افتادم؛پس در حالی که او خود را به در چسبانده بود تا مانع شود با تمام توان لگدی به در زدم [ناگهان] فر یادی کشید که گمان کردم مدینه زیر و رو شد،وصدا زد:«ای بابا ای رسول خدا این چنین رفتار می شود با حبیبه ات و دخترت،آه ای فضّه!مرا بگیر به خدا قسم فرزندی که در شکم داشتم کشته شد» صدای ناله اش را از درد سقط در حالی که به دیوار تکیه داده بود شنیدم.در را باز کردم و داخل شدم،به من چنان رو کرد که چشمهایم تاریک شد.از روی مقنعه طوری بر دو گونه اش زدم که گوشواره ها پاره شد و به زمین ریخت.
علی از خانه بیرون آمد.همینکه چشمم به او افتاد،به سرعت از خانه خارج شده(وفرار کردم) به خالد و قنفذ و همرا هانشان گفتم:از گرفتاری بزرگی رها شدم[و در روایت دیگر:جنایت بزرگی مرتکب شدم که بر خود ایمن نیستم،این علی است که از خانه بیرون آمده،من و همه شما توان مقاومت در برابر او را نداریم].علی خارج شد،در حالی که فاطمه دست برد تا پیشانی خود را ظاهر کند و به خدا استغاثه کند،علی چادر بر او کشید و گفت:ای دختر رسول خدا!خدا پدرت را رحمت بر عالمین مبعوث کرد؛قسم به خدا اگر نقاب از چهره برداری و هلاکت این خلق را بخواهی قطعاً دعای تو را اجابت می کند واز این ها بشری بر روی زمین باقی نمی ماند.چون تو و پدرت نزد خدا بزرگتر از نوح هستید که به خاطر(دعای)او همه اهل زمین و خلق زیر آسمان را هلاک کرد مگر آنها که در کشتی بودند. و قوم هود را به سبب تکذیب پیامبرشان هلاک کرد و قوم عاد را به باد صرصر و قوم ثمود را با دوازده هزار نفر به اطر کشتن آن ناقه و بچه اش عذاب کرد. منزلت تو و پدرت نزد خدا بالا تر از هود است و تو ای سیّدة زنان جهان بر این خلق نگون بخت موجب رحمت باش و موجب عذاب مباش.
درد سقط بر او شدید شد،داخل منزل شد و فرزندی سقط کرد که علی او را محسن نامیده بود.
من جمعیت زیادی در آنجا جمع کردم،اما نه بدان جهت که از کثرت آنها در مقابل علی کاری ساخته باشد بلکه برای دلگرمی خودم.او را در حالی که کاملاً در محاصره بود با اکراه و اجبار از خانه اش بیرون آورده برای بیعت گرفتن به جلو راندم. پس به راستی من به علم و یقینی که در آن شکی نیست می دانم که اگر من و همه اهل زمین تلاش می کردیم که او را بر این کار وادار کنیم نمی توانستیم اما (خودش آمد ) به خاطر چیز هایی که در دل داشت که من آنها را می دانم اما هم اکنون نمی گویم.
پس زمانی که به سقیفة بنی ساعده رسیدم،ابوبکر و اطرافیانش به تمسخر علی برخاستند. پس علی به من گفت:«ای عمر!آیا می خواهی در آنچه که به تأخیر انداخته ام شتاب کنم؟» گفتم: نه؛یا امیر المؤمنین! به خدا قسم خالد ابن ولید[سخنان]مرا شنید و به سرعت نزد ابو بکر رفت (وبازگوکرد)؛ابو بکر سه مرتبه در حالی که مردم می شنیدند گفت: مرا با عمر چه کار؟
هنگامی که علی داخل سقیفه شد ابو بکر به سمت او آمد؛گفتم: ای ابالحسن به تحقیق[با ابو بکر]بیعت کردی پس برگرد! ولی اکنون شهادت می دهم که علی با ابو بکربیعت نکرد و دستش را به سمت او دراز نکرد و من نمی خواستم پافشاری کنم مبادا در آنچه که در مورد من به تأخیر انداخته بود تعجیل کند،و ابو بکر به خاطر ترس و اظطرابی که از علی داشت، آرزو می کرد که کاش علی را در آنجا نمی دید!
و علی از سقیفه برگشت؛ از اوضاع او پرسیدیم(که کجا رفته است؟) گفتند: به سوی قبر محمد رفته و در آنجا نشسته است.پس من و ابو بکر بر خاستیم و دوان دوان به سمت او حرکت کردیم در حلی که ابو بکر [در راه]می گفت: وای بر تو ای عمر!با فا طمه چه کردی؟والله این کار زیانی آشکار است.گفتم:بزرگترین مشکلی که برای توست این است که با ما بیعت نکرد،و چندان مطمئن نیستم که مسلمانان اطرافش را نگیرند.
گفت:حالا می خواهی چه کنی؟ گفتم: تو وانمود می کنی(باید وانمود کنی)که او در کنار قبر محمد با تو بیعت کرده است.
پس به او رسیدیم در حالی که قبر را قبله قرار داده ، دست برخاک قبر نهاده بود و اطرافش را سلمان و اباذر و مقداد و عمار و حذیفه پسر یمان اطرافش را گرفته بودند؛پس روبرویش نشستیم،و به ابو بکر اشاره کردم که دستش را مانند علی روی قبر بگذارد و دستش را به دست علی نزدیک کند؛پس آن کار را انجام داد؛و من دست او را گرفتم تا به دست علی بکشم و بگویم که علی بیعت کرده است،اما علی دستش را بر گرفت.من و ابو بکر برخاستیم(وحرکت نموده)در حالی که پشت به آنها کرده بودیم و من می گفتم:خداوند علی را جزای خیر دهد وقتی به کنار قبر رسول الله حاضر شدی از بیعت با تو خود داری نکرد!
پس ابوذر- جندب بن جنادةغفاری-از بین آن جماعت فریاد زنان برخاست و می گفت: ای دشمن خدا به خدا قسم علی با یک بردة آزاد شده(ابوبکر) بیعت نکرد؛و پیوسته هرقت گروهی با ما رو برو می شدند یا ما قومی را ملاقات می کردیم خبربیعت کردن علی را به آنها می دادیم و ابوذر(حرف)ما را تکذیب می کرد.
والله[علی] نه با ما در خلافت ابو بکر بیعت کرد و نه در خلافت من و نه با کسی که بعد از من است بیعت خواهد کرد و دوازده نفر از اصحابش هم نه با ابی بکر و نه با من بیعت نکردند.
پس ای معاویه چه کسی غیر از من کار من را انجام داد و دشمنی های گذشته را آشکار کرد ؟اما تو و پدرت ابو سفیان و برادرت عتبه؛ آنچه که در تکذیب محمد و نیرنگ با او و رهبری فتنه هایی در مکه و طلب عده ای در کوه حراء برای قتلش کردید و گرد آوری احزاب و جمع آنها بر علیه او و سوار شدن پدرت بر شتر در حالیکه احزاب را رهبری می کرد و قول محمد(در بارة او) که:«خدا لعنت کند راکب(سوار)وقائد (کشندة افسار شتر)وسائق(رانندة شتر از عقب)را»و پدرت راکب و برادرت قائد و تو سائق بودی؛ می دانم.
و مادرت هند را فراموش نمی کنم که بسیار به وحشی بخشید تا برای «حمزه» کمین کند، همانی که او را در سرزمینش «اسد الرحمن» می خواندند،و با نیزه او را بزند.(پس چنین کرد)ودلش را شکافت و جگرش را بیرون کشید و آن را نزد مادرت آورد؛پس محمد به واسطة سحرش پنداشت که زمانی که هند جگر حمزه را داخل دهان کند تا آن را بخورد سنگ خواهد شد؛ پس او جگر را از دهان بیرون انداخت.پس محمد و یارانش او را آکله الأکباد(خورندة جگر ها، همان هند جگر خوار)نامیدند. ونیز کلام او را درشعرش برای دشمنی محمد ویارانش فراموش نکرده ام:
ما دختران طارق هستیم که بر فرش های گرانبها راه می رویم
مانند در در گردنبند و مشک در فرق سر هستیم
اگرمردان به ما رو کنند دست به گردن می شویم و اگر پشت کنند
بدون محبت جدا می شویم
و زنان اطرافش در لباسهای زرد بدن نما صورتها و مچ دستها و سر های خود را نمایان کرده بودند و مردان را بر جنگ با محمد حریص می کردند؛براستی که شما به میل و رغبت اسلام نیاوردید ودر روز فتح مکه فقط و فقط از روی زور و اجبار اسلام آوردید پس محمد شما را اسیر آزاد شده قرار داد و زید برادر من و عقیل برادر علی ابن ابی طالب و عمویشان عباس را مثل آنان قرار داد،و در دل پدرت همچنان خشم و کینه بود پس گفت: به خدا قسم ای پسر ابی کبشه(کنیه ای که به پیامبر (صلّ الله علیه و آله)داده بودند)مدینه را بر علیه تو از سواره و پیاده پر می کنم و بین تو و این دشمنان جدایی می افکنم.
محمد در حالی که به مردم اعلام می کرد و می فهماند که از باطن و آنچه که در دل اوست خبر دارد گفت:ای ابا سفیان! الله مرا از شر تو نگه دارد. و محمد برای مردم چنان نمایان می کرد که أحدی بر این منبر با لا نمی رود(به حکومت نمی رسد) مگر من و علی و کسانی از اهل بیتش که به دنبال او می آیند. پس سحرش باطل شد و تلاشش بی نتیجه ماند و ابو بکر بر فراز منبر رفت و من بعد از او بالا رفتم؛و ای بنی امیه امیدوارم شما بعد از من چوبه های طنابهای این (خیمة)خلافت باشید(به حکومت برسید)؛ بدین جهت تو را والی شام کردم و بر تو مُلک آن را مباح کردم وتو را در آن شناساندم تابا گفتار محمد در بارة شما مخالفت کرده باشم. و باکی ندارم که محمد شعر یا نثر بگوید!براستی که او گفته است:به من وحی می شود و از پروردگارم نازل شده:«وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ(اسراء:60)» پس ای بنی امیه پنداشت که آن شجرة ملعونه شما هستید؛پس هر زمان که توانست دشمنی اش را با شما ظاهر کرد،همچنانکه هاشم(جدّ سوم پیامبر (صلّ الله علیه و آله و سلّم)) و بنی هاشم پیوسته دشمنان بنی عبدشمس(جدّ سوم معاویه (لعنه الله) ) بودند.ای معاویه،من با این شرح و بسطی که از جریانات به توکردم،خیرخواه،ناصح و دلسوز تو می باشم و ترسانم از کم طاقتی وکم حوصلگی و کم صبری توکه عجله کنی در آنچه که به تو وصیت کردم و اختیار شریعت و امت محمد را به تو دادم؛ و مخالفت خود را به طعنه یا به شماتت به موت آشکار کنی یا آنچه را می گویند رد کنی یا در انجام آنچه آورده است کوتاهی کنی و هلاک شوی و آنچه من بالا بردم به زیر بکشی و آنچه من ساختم خراب کنی.کاملاً بر حذر باش و هر زمان که در مسجد محمد داخل شدی و بر منبر او رفتی به ظاهر او را در هر چیزی که آورده است تصدیق کن! با رعیت خود درگیر مشو و اظهار دلسوزی و دفاع از آنها را بنما و نسبت به آنها حلیم و بردبار باش و نسیم عطا و بخشش خود را نسبت به آنها بگستر؛وبر تو باد که بین ایشان اقامة حدود کنی و به آنان چنین نشان مده که حقی از حقوق الهی را واگذار می کنی،واجبی را ناقص مگذار و سنت محمد را تغییر مده که در این صورت امت را بر ما شورانده ای؛ بلکه آنها را از همان محل آرامش و امنیتشان بگیر و به دست خودشان آنان را بکش و با شمشیر خودشان نابودشان ساز! بر آنان ریاست کن اما از جنگ با انان بپرهیز.نرمی کن و از ایشان چیزی کم نگذار.برای آنان در مجلس خود جا بازکن و در محل نشستن خودت احترامشان کن و ایشان را به دست رئیس خودشان به قتل برسان.خوش رویی ات را ظاهر کن و خشمت را فرو خور،و آنها را عفو کن تا تو را دوست داشته باشند و اطاعتت کنند.
بر خودمان و بر تو از حرکت علی و دو فرزندش حسن و حسین ایمن نیستم پس اگر به همرا هی گروهی از امت توانستی با آنان پیکار کنی انجام بده و به کار های کوچک راضی مشو و به کار های بزرگ روکن و وصیت و عهد مرا حفظ کن،آن را پنهان نموده آشکار نکن و امر و نهی مرا امتثال کرده و گوش به فرمانم باش؛و از مخلفت با من بپرهیز و راه پدرانت را پیش گیر و انتقام خود را بگیر و پیرو آثار پدرانت باش.
پس هرچه بود از پنهان و آشکار برایت بیرون ریختم و مطلب را با این شعر به پایان می برم:
ای معاویه!قوم پیامبر کارشان بالا گرفته به خاطر کسی خلق را از بتهایشان جدا کرد
میل کردم به دینشان پس مرا به شک انداخت،پس دوری کن از دینی که پشتم به آن شکسته شد
اگر فراموش کنم فراموش نمی کنم ولید و شیبه را و عتبه و عاص که در جنگ بدر به زمین افتادند
در زیرغلاف قلب سوزشیاز فقرشان است ابوحکم همان شخص کوچک وفقیرشده از فقر.
انتقام این مردم را با ظاهر کردن شمشیر های هندی و نیزه های قاطع بگیر.
و به گروه مردان شام بپیوند ایشان شیرانند و باقی دربیشه های دشوار.
در فاسد کردن دینی که در گذشته برای آورد و پر از سحر و جادو بود سعی کن.
و کینه های گذشته را طلب کن در حالی که بدی دینی که تمام بنی نضیر را فرا گرفته آشکار می کنی.
جز به وسیلة دینشان به انتقام موفق نمی شوی پس با شمشیر قوم گردنهای قوم بنی عَمرو را جدا کن.
به این امید ولایت شام را به تو دادم که تو سزاوار تری که بر گردی به دین حدت صخر.
راوی می گوید:چون عبد الله بن عمر(لعنه الله)عهد و وصیت پدرش(لعنه الله)را خواند،به طرف یزید(لعنه الله)رفت و سر او را بوسید و گفت:ای امیرالمؤمنین،الحمدلله که این خارجی پسر خارجی را کشتی!والله پدرم این چیزهایی برای پدر تو گفت برای من نگفت،والله أحدی از امت محمد به این گونه که نسبت به من محب و راضی باشد نمی بیند .
پس یزید(لعنه الله)بهترین جائزه و احسانش را به او کرد و او را با احترام بدرقه نمود.پس عبدالله بن عمر(لعنه الله)از نزد او خندان بیرون آمد.مردو به او گفتند:به تو چه گفت؟ پاسخ داد:سخن راستی گفت،ومن قطعاً دوست داشتم که در این کار با او شریک می بودم!پس به سمت مدینه برگشت و جوابش به هرکه ملاقاتش میکرد همین جواب بود.
و
روایت شده است که یزید(لعنه الله) برای عبد الله بن عمر(لعنه الله)نامه ای
آورد که در آن عهد و وصیت عثمان بن عفان(لعنه الله) بود و آن از این نامه
غلیظ تر و پر خدعه تر و بزرگتر از آن عهدی بود که عمر(لعنه الله) به معاویه
نوشت.پس زمانی که عبدالله بن عمر(لعنه الله) آن نامة دیگر را خواند،برخاست
و سر یزید(لعنه الله) را بوسید و گفت: الحمدلله که این خارجی پسر خارجی را
کشتی!بدان پدرم عمر به من از اسرارش مانند آنچه که به پدرت معاویه نوشته
است،نوشته است،و بعد از این روز نمی بینم أحدی از امت و اهل و پیروان محمد
را مگر اینکه نسبت به آنها هرگز خیر خواه نباشم.پس یزید گفت:ای پسر عمر!آیا
در آن نامه شرح اسرار است؟...
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِِ وَلَعنَةُ اللهِ عَلَی أَعدائِهِم و مُخالِفیهِم و مُعانِدیهِم وَ غاصِبِی حُقُوقِهِم و مُنکِری فَضَائِلِهِم أَجمَعِین مِنَ أَلآنِ إلَی قِیَامِ یَومِ أَلدِّینِ.
1) حافظ ابن ابی شبیه و دیگران روایت کرده اند:
ابوبکر نگاهش بر پرنده ای بر فراز درختی افتاد. پس گفت:
طوبی لک یا طائر تاکل الثمر و تقع علی الشجر و ما من حساب و لاعقاب علیک لوددت انی شجره علی جانب الطریق مر علی جمل فاکلنی و اخرجنی فی بعره و لم اکن من البشر
یعنی: خوشا به حالت ای پرنده بر درخت می نشینی و میوه اش را میخوری در حالی که نه حسابی بر تو باشد و نه عذاب وگرفتاری من دوست دارم درختی در کنار راه بودم و شتر راهگذار مرا میخورد ودر لابلای سرگین خود مرا بیرون می انداخت و من هرگز بشر نبودم. (1)
2) و به روایت دیگر گفت:
طوبی لک یا عصفور تاکل من الثمار و تطیر فی الاشجار لا حساب علیک و لا عذاب و الله لوددت انی کبش یسمننی اهلی فاذا کنت اعظم ما کنت و اسمنه یذبحونی فیجعلونی بعضی شواء و بعضی قدیدا ثم اکلونی ثم القونی عذره فی الحش و انی لم اکن خلقت بشرا
یعنی: خوشا به حالت ای گنجشک! از میوه های درختان میخوری و بر فرازشان پرواز می کنی نه حسابی برتو باشد و نه عذابی به خدا سوگند دوست داشتم قوچی بودم و آن قدر کسانم مرا پرورش می دادند که چاق ترین قوچ می شدم آنگاه مرا ذبح میکردند پس مقداری از گوشتم را بر روی آتش سرخ میکردند و مقدار دیگرش را می پختند سپس مرا می خوردند و آنگاه...و من به صورت بشر خلق نشده بودم.(2)
3) و در روایت دیگر آمده که گفت:
وددت انی شعره فی جنب عبد مومن
ای کاش من موئی بودم در پهلوی بنده مومنی.(3)
4) و در روایت ابن تیمیه آمده که گفت:
لیت امی لم تلدنی لیتنی کنت تبنه فی لبنه
ای کاش مادرم مرا نزائیده بود. ای کاش من کاهی بودم در خشتی.(4)
5) به روایت بخاری ابن عباس گوید:
دخلت
علی عمر لما طعن فرایته جزعا و فزعا. فقلت: لاباس علیک یا امیرالمومنین.
فقال: یاابن عباس لو ان لی طلاع الارض ذهبا لافتدیت به من عذاب الله قبل ان
اراه
یعنی: به هنگامیکه عمر ضربه خورده بود بر وی وارد شدم و او را
در حال پریشانی و وحشت زدگی دیدم. پس گفتم: باکی بر تو نباشد ای
امیرالمومنین. عمر گفت: ای ابن عباس اگر به اندازه ظرفیت زمین برای من طلا
بود همه را از ترس عذاب الهی فدیه میکردم. پیش از آنکه آن را ببینم. (5)
6) نیز در روایت دیگری که در این زمینه از ابن عباس روایت شده و نامبرده به عمر بشارت بهشت داده- عمر گفت:
اما تبشیرک ایای بالجنه. فوالله الذی لااله الا هو لو ان لی ما بین السماء و الارض لافتدیت به مما هو امامی قبل ان اعلم الخبر
یعنی: اما بشارت تو مرا به بهشت پس به خدای قسم اگر آنچه بین آسمانها و زمین است از من بود. همه را به خاطر آنچه در پیش دارم فدیه می دادم قبل از آنکه بدانم چه خبر است. (6)
7) نیز به روایت ابن سعد آمده: عمر گفت:
لیتنی لم اک شیئا قط لیتنی کنت نسیا منسیا. قال: ثم اخذ کالتبنه او کالعود عن ثوبه. فقال:لیتنی کنت مثل هذا
یعنی: ای کاش من چیزی نبودم. ای کاش فراموش شده بودم. آنگاه خورده آشغالی که همانند کاه یا چوب بود از لباسش برگرفت و گفت ای کاش من مثل این بودم. (7)
8) و نیز گفت:
یا لیتنی کنت کبش اهلی یسمنوننی ما بدالهم. حتی اذا کنت اسمن ما اکون زارهم بعض من یحبون فجعلوا بعضی شواء و بعضی قدیدا. ثم اکلونی و اخرجونی عذره و لم اکن بشرا
یعنی: ای کاش من قوچ خانواده بودم و آن قدر مرا می پروراندند که چاق ترین قوچان می نمودم آنگاه هرکس را دوست می داشتند به دیدار آنها می آمد و بر آنها وارد می شد. پس مرا می کشتند و مقداری از گوشتم را می پختند و مقدار دیگرش را سرخ می کردند پس مرا میخوردند و در حال...بودن مرا خارج می نمودند و من آدم نبودم. (8)
9) نیز در روایت عمر به هنگام ضربه خوردن از ابولولو گفت:
اگر آنچه بین آسمان و زمین است از آن من بود همه را در راه آنچه از عذاب الهی در پیش دارم فدیه می دادم پیش از آنکه بفهمم اوضاع از چه قرار است. (9) و در روایت متقی هندی بجای آنچه بین آسمانها و زمین است آنچه خورشید برآن تابیده آمده است. (10)
به طور خلاصه این احادیث بیانگر آن است که ابوبکر و عمر در حالی که به عقیده اهل تسنن برترین مردم بعد از پیامبر خدا و خلیفه اول و دوم آن حضرت بودند. به عللی که خود بهتر میدانستند به هنگام مرگ صریحا و علنا آرزو میکردند کاه در خشت-یا موی بدن مومن-یا درخت سر راه-یا قوچ خانواده-و در پایان...و ... بودند ولی انسان نبودند. و نیز اگر آنچه بین آسمان و زمین بود یا زمین مملو از طلا در اختیار آنها بود همه را از ترس مراحل آینده به خاطر عذابی که در پیش داشتند فدیه داده و بخشش میکردند تا اصلا آن را نبینند.
فزت برب الکعبه
این
اظهارات عجیب و غریب خلفا در لحظات آخر مرگشان در حالی است که
امیرالمومنین اسدالله الغالب حیدر کرار علی مرتضی علیه السلام به اعتراف
مورخ شهیر ابن قتیبه و دیگران در لحظه ای که ابن مجلم به آن حضرت حمله کرد و
شمشیر بر فرق مبارکش وارد کرد فرمود: فزت و رب الکعبه (11) به خدای کعبه
رستگار شدم.
حقیر فکر میکنم کسانی که به دنبال حقیقت هستند همین
اعترافات برایشان کافی است. عقل سلیم میتواند از این اعترافات حق را از
باطل تشخیص دهد.
کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ
بدین گونه، خداوند آیات خود را براى شما بیان مىکند، باشد که بیندیشید. بقره/242
اسناد:
1) ریاض النظره. محب طبری:1/134--تاریخ الخلفاء سیوطی ص 142 اواخر شرح حال عمر نیز جامع الاحادیث سیوطی به شرح: کنز العمال 12/528 با اسناد متعدد و مضامین مختلف به نقل ابن ابی شبیه و حاکم هناد سری.
2) کنز العمال 12/528
3) کنز العمال 12/528 به روایت از احمد حنبل
4) منهاج السنه 3/120 و ابن شبه در تاریخ مدینه ص 921-922 کلمه یا لیتنی کنت تبنه را به عمر نسبت داده اند.
5) صحیح بخاری 2/179 باب مناقب عمر
6) کنز العمال به نقل از عبدالرزاق طیالسی احمد حنبل و ابن سعد.12/676
7) طبقات ابن سعد .3/262
8) حلیه الاولیاء: ابونعیم 1/52-- منهاج السنه: ابن تیمیه به شرح فوق و اعتراف به صحت آن.
9) همان
10)کنز العمال 12/677 به نقل از ابن مبارک. ابن سعد. الغریب ابوعبید. کتاب عذاب القبر بیهقی
11)الامامه و السیاسه ص160 چ بابی حلبی مصر-- اسدالغابه: ابن اثیر 4/38 چ مصر 1-- الاتحاف سیدمرتضی زیبدی 10/319 چ قاهره-- تاریخ ابن عساکر بخش امام علی ع 3/367 شماره 1424 و.....
اثبات کفر عمر و ابابکر از کتب اهل سنت:
1) بدعت گذار کافر است !
قال رسول الله صلی الله علیه واله: آَبیَ اللهُ آن یقبلَ عملَ صاحبِ بدعةٍ حتیّ یدع بدعتَه. (۱)
خداوند عمل بدعت گذار را تا وقتی که دعوت به بدعتش می کند قبول نمی کند.
قال
رسول الله صلی الله علیه و اله: لا یقبل الله لصاحبِ بدعةٍ صوماً و لا
صلوةً و لا صدقةً و لا حجّاً و لا عُمرةً و لا جهاداً و...یخرج من الاسلامِ
کما تخرج الشعرة من العجین. (۲)
خدا هیچ عملی را از قبیل نماز روزه صدقه حج و...از بدعت گذار قبول نمی کند و او از اسلام خارج میشود... .
قال رسول الله صلی الله علیه و اله: اهل البدع شرالخلق و الخلیفة (کنزالعمال)
اهل بدعت بدترین مخلوقات و موجودات هستند.
قال رسول الله صلی الله علیه واله: اهل البدع کلاب اهل النار (کنزالعمال)
اهل بدعت سگ های اهل آتش هستند.
عنه فی قوله تعالی: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً هم اصحاب البدع و اصحاب الاهواء لیس لهم توبة. انا منهم بریء و هم منی بُراء. (کنزالعمال)
پیامبر
اکرم صلی الله علیه واله درباره این آیه قرآن: "کسانى که دین خویش را
پراکنده کردند و گروه گروه شدند" فرمودند آنها اهل بدعت و اصحاب و یاران
هوا و هوس هستند . برای ایشان توبه ای نیست. من از ایشان بیزارم و ایشان
نیز از من بیزارند.
تا اینجا از کتب اهل سنت اثبات شد که بدعت
گذار کافر است. حال سوال اینجاست که آیا عمر بدعت گذار بوده است یا خیر ؟
طبق اعتراف خود او در دین بدعتهای بسیاری را گذاشته است. مانند:
الف) بدعت حلال کردن شراب توسط عمر:
عمر می گفت: آب را داخل شراب کنید و بخورید مانعی ندارد! همچنین آورده اند یک وقتی مردم شام از سرما و سنگینی آب و بدی محصول زمین نزد عمر شکایت بردند. عمر به آنها اجازه داد که شراب را بجوشانند وقتی دو ثلث آن کم شد یک سوم باقیمانده را بیاشامند! (3)
جصاص داستان جالبی دراین رابطه از عمر نقل میکند. میگوید: یک روز عربی که شراب خورده بود. عمر خواست او را با تازیانه حد بزند عرب گفت: من همان شرابی را خوردم که خودت میخوری!!! عمر شراب خود را خواست و آن را با آب مخلوط نمود و گفت: هر کس در این موضوع شک کرد آب را داخل شراب نماید مانعی ندارد آنگاه پس از اینکه عرب را حد شراب زد خودش شراب را نوشید ! (4)
در حالی که شراب با آب مخلوط شود باز هم شراب است و پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمود: هر چه را که زیادی آن مستی آورد کمی آن نیز حرام میباشد خواه مستی بیاورد یا نیاورد. (5)
ب) پایه گذاری بدعت قیاس توسط عمر:
حافظان
حدیث و تاریخ نگاران اسلامی نامه ای درباره دستور العمل حکومتی و قضائی از
عمر به ابوموسی اشعری نقل کرده اند که بیان گر پیش قدمی عمر در مطرح نمودن
قیاس است. و اینکه او قیاس را به عنوان یک قاعده فقهی و یک قانون اسلامی
در جهت استنباط احکام شرعی پایه گذاری کرد. این نامه هنگامی نوشته شد که
نامبرده از طرف عمر والی حکومت عراق بود و مشتمل بر این فراز است:
الفهم الفهم فیما تلجلج فی صدرک مما لیس فی کتاب الله و لا سنه. ثم اعرف الاشباه و الامثال و قس الامور عند ذلک.
ترجمه:
هر آنچه به خاطرت خطور می کند و خبری از آن در کتاب و سنت نیست پیرامون آن
فهمت را به کار انداز. آنگاه شبیه ها و همانندهای آن را شناسائی کن و آنها
را به یکدیگر قیاس نما. یعنی حکم آنچه را که مورد نص کتاب و سنت است بر
آنچه در کتاب و سنت مطرح نشده جاری کن... (6)
ج) بدعت تراویح:
ابن شهاب از عروة بن زبیر، از عبدالرحمان بن عبدالقاری نقل کرده که گفت: شبی از شبهای رمضان با عمربن خطاب به مسجد رفتیم، مردم متفرق بودند و هرکس برای خود نماز می خواند و بعضاً مردی با اقوام خود به نماز مشغول بود. عمر چون این بدید گفت: به عقیده من اگر اینها را با یک امام گرد آوریم بهتر است. و در پی این تصمیم ابیّبن کعب را به امامت گماشت.
شب دیگر به اتفاق به مسجد رفتیم و مردم به جماعت نماز می خواندند، عمر گفت: نعم البدعة هذه این بدعت خوبی است! البته نمازی که پس از خوابیدن بخوانند; یعنی آخر شب از اینکه اوّل شب اقامه شود بهتـر خـواهـد بـود. (7)
د) بدعت نهی از متعه توسط عمر:
عمر گفت: متعتان کانتا علی عهد رسول الله و انا احرمهما و اعاقب (8)
یعنی
دو متعه در زمان پیامبر اکرم صلوات الله علیه واله (حلال) بوده و من امروز
آنها را حرام میکنم و مرتکبین آنها را به کیفر میرسانم. یکی متعه زنان و
دیگری متعه حج.
پس سیر منطقی و یا به بیانی دیگر خلاصه این بحث این شد که:
عمر طبق مصادر اهل سنت بدعت گذار هستند.
طبق مصادر اهل سنت بدعت گذار کافر است.
نتیجه: عمر کافر است.
2) نزاع کننده در خلافت کافر است !
ابن
مغازلی به سند متصل از ابوذر روایت کرده که پیامبر اکرم ص فرمودند: هرکه
بعد از من با علی علیه السلام در خلافت منازعه کند کافر است. (9)
در
نزاع عمر و ابابکر با آقا امیر المومنین علیه السلام در رابطه با خلافت
هیچ شکی وجود ندارد. فکر نکنم که نیاز به استدلال باشد. همان بس که به
اعتراف بزرگان اهل سنت نزاع عمر و ابابکر با علی علیه السلام بر سر خلافت
به جایی کشید که ابوبکر دستور حمله به خانه آقا امیرالمومنین علیه السلام
را صادر کرد و عمر به پیروی از او به خانه وحی حمله کرد و این حمله باعث
کشته شدن حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت محسن سلام الله علیه شد.
برای اطلاع بیشتر در این مورد میتوانید به مصادر (اهل سنت) زیر مراجعه فرمایید:
مصنف ابن ابیشیبه 8/ 572
میزان الاعتدال 2/ 490، شماره 4549
انساب الأشراف 1/ 586، ط دار معارف، قاهره
تذکره الحفاظ 3- 092، شماره 860.
سیر اعلام النبلاء 13/ 162، شماره 96.
البدایه والنهایه 11/ 65، حوادث سال 279
الامامه و السیاسه، ص 12، چاپ المکتبه التجاریه الکبری، مصر
عقد الفرید، ج 4 ص 268
تاریخ طبری، ج 3 ص 430
مروج الذهب، ج 2 ص 303.
و...
3) گوینده: حسبنا کتاب الله کافر است !
إِنَّ
الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ
یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ
وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ
سَبِیلًا أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ
عَذاباً مُهِیناً
یعنی: آنان که به خدا و رسولان او کافر شوند و
خواهند که میان خدا و پیغمبرانش جدایى اندازند و گویند: ما به برخى (از
انبیاء) ایمان آورده و به پارهاى ایمان نیاوریم و خواهند که میان کفر و
ایمان راهى اختیار کنند به حقیقت کافر اینهایند و ما براى کافران عذابى
خوار کننده مهیا ساختهایم. (10)
از این آیه شریفه فهمیده می شود
که کسانی که قصد دارند تا بین خدا و رسول جدائی بیاندازند کافران حقیقی
هستند. و نکته جالب اینجاست که قران تنها درباره این نوع کافران فرموده است
که این ها کافران حقیقی هستند !
اما ببینیم چگونه عمر سعی کرد تا بین خدا و رسولش جدائی بیاندازد:
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در لحظات آخر عمرشان فرمودند:
قلم و کاغذ بیاورید تا وصیتنامه ای برای شما بنویسم که بعد ازمن هرگز گمراه نشوید.
ولی عمر بن خطاب گفت: ان النبی غلبه الوجع و عندکم کتاب الله حسبنا کتاب الله !!! (11) (این حدیث در اصح کتب اهل سنت موجود می باشد)
در
قسمت اول جمله عمر توهین بسیار بزرگی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله
می کند. اینقدر این توهین بزرگ است که حقیر خجالت میکشم آن را ترجمه کنم.
ولی بحث ما بر سر قسمت دوم جمله است که گفت: "کتاب خدا ما را بس است"
عمر با گفتن این جمله همان کاری را کرد که در ایه شریفه مذکور در مورد آن صحبت میکند. یعنی او با این جمله قصد بر این داشت تا بین کلام خدا (قران) و پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله جدائی بیافکند. و در واقع او چنین گفت که خدا یک چیز می گوید و پیامبر ص چیز دیگر. و در میان این دو ما باید به کلام خدا تمسک بجوئیم !
در حالیکه خود قران درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه واله می فرماید:
وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى.
یعنی: وهرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید! آنچه میگوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست.
خلاصه این بحث:
عمر بن خطاب با گفتن "کتاب خدا ما را بس است" بین خدا و رسول جدائی افکند.
قران کریم کسانی که بین خدا ورسول جدائی می افکنند را کافر حقیقی می نامد.
نتیجه: عمر (طبق قران و روایت معتبر اهل سنت) کافر حقیقی می باشد.
4) آزار دهنده حضرت زهرا سلام الله علیها کافر است !
خداوند میفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِینا
یعنی: قطعاً آنان که خدا و پیامبرش را مىآزارند، خدا در دنیا و آخرت لعنتشان مىکند، و براى آنان عذابى خوارکننده آماده کرده است.
قال رسول الله صلی الله علیه و اله:
فاطمة بضعة منی من آذاها آذانی و من آذانی فقد آذی الله.
یعنی: فاطمه سلام الله علیها پاره تن من است. هر کس او را اذیت کند مرا اذیت نموده و هرکس مرا بیازارد خدا را آزرده است. (12)
این حدیث بین شیعه و سنی متواتر و صحیح می باشد. البته ما اینجا به اقتضای بحث تنها اسناد سنی را آوردیم.
و اما عمر و ابابکر این قدر حضرت زهرا سلام الله علیها را اذیت و ازار نمودند که آن حضرت خطاب به آن دو نفر فرمود:
انی اشهد الله و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت النبی لاشکونکما الیه. (13)
خدا
و ملائکه اش را شاهد میگیرم که شما دو نفر مرا به خشم آوردید و رضایت مرا
جلب نکردید و اگر پیامبر ص را ملاقات نمایم هر اینه شکایت شما دو نفر را به
وی خواهم کرد.
در صحیح بخاری ح۶۲۳۰ امده است:
فوجدت فاطمة علی ابی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت...فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا و لم یوذن بها ابابکر و صلی علیها.
یعنی:
فاطمه سلام الله علیها بر ابوبکر غضب نمودو با او قطع رابطه کرد و تا
زمانی که زنده بود با ابوبکر سخن نگفت...هنگامی که از دنیا رفت. شوهرش علی
علیه السلام وی را شبانه دفن کرد. و به ابوبکر خبر نداد و خودش بر جنازه وی
نماز خواند.
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه خود ج۶ص۵۰ می نویسد:
ان فاطمة ماتت و هی واجدة علی ابی بکر و عمر.
یعنی فاطمه سلام الله علیها از دنیا رفت در حالی که سخت از ابوبکر و عمر غضبناک بود.
با توجه به روایات مذکور آزار و اذیت حضرت زهرا سلام الله علیها توسط عمر از مسلّمات می باشد.
خلاصه بحث:
عمر و ابابکر حضرت زهرا سلام الله علیها را آزرده اند. (طبق روایات معتبر اهل سنت)
آزرده شدن حضرت زهرا سلام الله علیها مساوی است با آزرده شدن خدا و رسول. (طبق روایت متواتر بین شیعه وسنی)
آزرده شدن خدا و رسول لعن و عذاب الهی را به دنبال دارد. (طبق ایه ای که ذکر شد)
5) دشمن اهل بیت علیهم السلام کافر است !
در این رابطه احادیث فراوان و متواتری در کتب اهل سنت یافت می شود. که ما در اینجا تنها به گوشه ای از آن ها اشاره می کنیم:
قال رسول الله صلی الله علیه و اله:
یا علی لو ان احدا عبدالله حق عبادته ثم شک فیک و اهل بیت (فی) انکم افضل الناس کان فی النار.
ای
علی اگر کسی آنچنان خدا را عبادت کند که حق عبادت او را ادا کرده باشد. پس
درباره افضلیت و برتری تو اهل بیتت بر مردم شک نماید سرنوشتش اتش است.
(13)
قال رسول الله صلی الله علیه و اله:
یا علی لو ان امتی صاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلوا حتی یکونوا کالاوتار. ثم ابغضوک لاکبهم الله فی النار.
ای
علی اگر امت من انقدر روزه بگیرند که (همانند قوس و کمان) کمر خمیده شوند و
آن قدر نماز بخوانند تا چون زه کمان لاغر گردند و با تودشمنی نمایند
خداوند آن ها را به رو در آتش افکند. (14)
و اما اثبات دشمنی عمر و
ابابکر با مولا علی و اهل بیت علیهم السلام برای اهل تحقیق و علمای غیر
متعصب بسیار واضح و مسلم است. قطعا می توان به عنوان مثال به ظلم ایشان بعد
از شهادت پیامبر صلی الله علیه واله به ال رسول در غصب حق خلافت مولا علی
علیه السلام و غصب فدک از حضرت زهرا سلام الله علیها و ....اشاره کرد.
البته روایات مذکور در بحث قبلی مبنی غضب حضرت زهرا سلام الله علیها بر عمر و ابابکر و همچنین ازار و اذیت حضرت زهرا سلام الله علیها توسط آن دو نفر به خوبی نشان دهنده عداوت و دشمنی عمر و ابابکر با اهل بیت علیهم السلام می باشد.
خلاصه بحث:
عمر و ابابکر (طبق روایات و مصادر تاریخی فراوان اهل سنت) دشمن اهل بیت علیهم السلام بوده اند.
دشمن اهل بیت علیهم السلام (طبق روایات اهل سنت) کافر است.
نتیجه: عمر وابابکر کافرند.
اثبات کفر عمر و ابابکر از کتب شیعه
۱) امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمودند:
هما
الکافران علیهما لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین. و الله ما دخل قلب
احد منهما شی ء من الایمان...کانا خداعین مرتابین منافقین حتی توفتهما
ملائکة العذاب الی محل الخزی فی دار المقام. (15)
یعنی: آن دو
(ابابکر و عمر) کافرند نفرین خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنها باد. به خدا
سوگند هیچگاه به دل ایمان نداشتند...همیشه حیله باز و اهل شک و ریب و نفاق
بودند تا ملائکه عذاب آنها را قبض روح و به جایگاه خواری در دارالمقام
(دوزخ) فرستادند.
۲) ابوحمزه ثمالی می گوید: به حضرت امام علی بن الحسین علیه السلام عرض کردم:
أسألک عن فلان و فلان؟
حضرت فرمودند: فعلیهما لعنة الله بلعناته کلها مات و الله و هما کافران مشرکان بالله العظیم (16)
از شما درباره احوال ابابکر و عمر سوال میکنم؟
حضرت
ع فرمودند: به عدد تمام لعنتهای الهی لعنت خدا بر آن دو باد و به خدا
سوگند که آن دو مردند در حالی که نسبت به خدا کافر بودند و شرک می ورزیدند.
۳) ابوعلی خراسانی از غلام امام سجاد علیه السلام نقل میکند. که او گفت:
کنت معه فی بعض خلواته. فقلت: ان لی علیک حقا الا تخبرنی عن هذین الرجلین عن ابی بکر و عمر؟ فقال کافران کافر من احبهما. (17)
در خدمت حضرت تنها بودم به ایشان عرض کردم: همانا بر شما از برای من حقی است آیا مرا از احوال آن دو شخص ابوبکر و عمر خبر نمی دهید؟
پس حضرت فرمودند: آن دو کافرند و هرکس هم که محبت آنها را در دل داشته باشد کافر است.
۴)
ابوحمزه ثمالی گوید: از امام سجاد علیه السلام راجع به آن دو نفر (ابوبکر و
عمر) سوال شد. حضرت فرمودند: کافران و کافر من تولاهما. (18)
آن دو کافرند و هر کس موالی آنها باشد کافر است.
۵)
فضیل بن رسان از امام باقر علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمودند: مثل
ابی بکر و شیعته مثل فرعون و شیعته و مثل علی و شیعته مثل موسی و شیعته.
(19)
مثل ابوبکر و پیروانش مثَل فرعون و فرعونیان است و مثل علی ع و شیعیانش مثل موسی و پیروانش است.
۶) امام صادق علیه السلام می فرمایند:
من شک فی کفر اعدائنا و الظالمین لنا فهو کافر. (20)
کسی که شک کند در کفر دشمنان ما وکسانی که به ما ظلم کردند کافر است.
۷) علامه شیخ سلیمان ماحوزی بحرانی آورده است:
روی اصحابنا عن ائمتنا ع: ان ابابکر و صاحبه عمر لم یؤمنا قط. (21)
اصحاب ما از ائمه و پیشوایان ما روایت کرده اند که ابوبکر و رفیقش عمر هیچگاه ایمان نیاوردند.
و علامه مجلسی رحمه الله هم فرموده است:
الاول و الثانی لم یؤمنا بالله طرفة عین (22)
اولی و دومی به اندازه چشم به هم زدنی ایمان به خدای متعال نیاوردند .
اسناد:
1) سنن ابن ماجه ج۱ص۷۸
2) سنن ابن ماجه ج۱ص۷۷
3) سنن بیهقی ج8 ص 300 و 301- سنن نسائی ج8 ص 329- کنز العمال هندی ج 3ص 109و 101- تیسیر الوصول ج2 ص 178- جامع مسانید ابوحنیفه ج2ص 191
4) احکام القران ج2 ص 565
5) سنن دارمی ج2 ص 113- سنن نسائی ج8 ص 301 - سنن بیهقی ج8 ص 296- مصابیح السنه ج2 ص 67- تاریخ خطیب بغدادی ج3 ص 327- صحیح ترمذی ج 1ص342
6) البیان و التبیین-جاحظ2/24 --صحیح مسلم 1/24-25 -- سنن بیهقی 10/150 -- شرح نهج البلاغه- ابن ابی الحدید 12/90-91 -- عقدالفرید-ابن عبد ربه 1/86-88 -- تاریخ دمشق-ابن عساکر (به نقل از کنز العمال). و بسیاری از کتب دیگر...
7) صحیح البخاری ک التراویح ج 2 / 252، موطأ مالک ج 1 / 114، الطرائف لابن طاوس ص 445 عن الجمع بین الصحیحین.
8) تفسیر الرازی ج 2 / 167 وج 3 / 201 و 202 ط 1، شرح نهج البلاغة لابن أبى الحدید ج 12 / 251 و 252 وج 1 / 182، البیان والتبیان للجاحظ ج 2 / 223، أحکام القرآن للجصاص ج 1 / 342 و 345 وج 2 / 184، تفسیر القرطبى ج 2 / 270 وفى طبع آخر ج 2 / 39، المبسوط للسرخسی الحنفی باب القرآن من کتاب الحج وصححه ج، زاد المعاد لابن القیم ج 1 / 444 فقال ثبت عن عمر وفى طبع آخر ج 2 / 205 فصل اباحة متعة النساء، کنز العمال ج 8 / 293 و 294 ط 1، ضوء الشمس ج 2 / 94، سنن البیهقى ج 7 / 206، الغدیر للامینی ج 6 / 211، المغنى لابن قدامة ج 7 / 527، المحلى لابن حزم ج 7 / 107، شرح معانی الاثار باب مناسک الحج للطحاوی ص 374، مقدمة مرآة العقول ج 1 / 200.
9) مناقب ابن مغازلی ص۴۵ح۶۸- ینابیع المودة ص۹۷ - کنزالعمال ج۱ص۲۰۹ ح۱۰۴۶ - مناقب ابن شهر آشوب ح۳ص۲۱۶.
10) سوره نساء ۱۵۰-۱۵۱
11) صحیح بخاری باب کتابه العلم من کتاب العلم ۱/۲۲ و مسند احمد بن حنبل تحقیق احمد محمد شاکر حدیث ۲۹۹۲ و طبقات ابن سعد ۲/۲۴۴ چاپ بیروت.
12) صحیح بخاری ح۳۴۲۷و ۳۴۸۳- کنزالعمال ج۶ص۲۲۰- فیض القدیر ج۴ص۴۲۱ - مسند احمدبن حنبل ج۴ص۳۲۸ - حلیة الاولیاء ج۲ص۴۰ - صحیح مسلم ح۴۴۸۳ - سنن ترمذی ج۲ص۳۱۹ - مستدرک حاکم ج۳ص۱۵۹ - اسدالغابة ج۵ص۵۲۲- الاصابة ج۸ص۱۵۹ - مسند ابن یعلی ج۱ص۱۹۰
13) سند سنی: صحیح بخاری ج۵ص۲۶ - صحیح مسلم ج۴ص۱۹۳ - بخاری در صحیح خود مینویسد: پس از آن که دختر پیامبر میراث خود را از خلیفه خواست. و او گفت که از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمیگذاریم . زهرا سلام الله علیها دیگر با او سخن نگفت تا مرد ( صحیح بخاری . 5/177) سند شیعه:کتاب سلیم بن قیس حدیث ۴۸
13) مودة القربی موده هفتم ص۲۲ ودر چ مندرج در ینابیع الموده ۲/۲۹۸
14)
تاریخ دمشق ابن عساکر بخش امام امیرالمومنین ج۱ص۱۴۵ شماره ۱۷۹ به نقل از
جابر بن عبدالله - مناقب ابن مغازلی ص۲۹۷ شماره ۳۴۰ - فرائد السمطین ج۱ص۵۱
شماره ۱۶ - کفایة الطالب ص۱۷۹و در چ دیگر ص۳۱۸
15) کافی ج۸/۱۲۵ ح۹۵
16) بصائر الدرجات ۲۶۹ ح۹. بحار ج۳۰ / ۱۴۵ و ج۲۷/۲۹
17) حار الانوار ج۷۲/۱۳۷ ح ۲۵
18) حارالانوار ج۷۲/۱۲۸
19) بحارالانوار ج۳/۳۸۳. تقریب المعارف / ۴۷
20) رجال الکشی مع تعلیقة المیرداماد ج۲/۸۱۱. قم ۱۰۱۲ . اعتقادات شیخ صدوق ۷۹ و ۸۰. وسائل الشیعه ج۲۸ ص۳۴۵. بحار ج۲۷ / ۶۲
21) الاربعون حدیثا ۳۲۱
22) بحار ج
1) خداوند عمر و ابابکر را لعن نموده !
خداوند در آیات متعددی از قران آن دو و هر ظالم دیگری در حق اهل بیت علیهم السلام را لعنت فرموده. به آنها وعده عذاب داده است. از جمله آن آیات قول خدای سبحان است:
همانا کسانی که خدا و پیامبرش را آزار می دهند خدا در دنیا و آخرت نفرینشان کرده و برای آنان کیفری خفت بار مهیا نموده است. (احزاب/57)
اثبات اینکه این لعنت و نفرین شامل حال آنهاست ادله متعددی است که ما به یک دلیل اشاره می نماییم. و آن این که عامه و خاصه از پیامبر اکرم ص روایت کرده اند که حضرت فرمودند:
فاطمه سلام الله علیها پاره تن من است. هرکس او را اذیت کند مرا اذیت کرده و هرکس مرا بیازارد خدا را آزرده است. (1)
و از متواتران و مسلمات نزد عامه و خاصه این است که آن دو نفر حرمت کلام رسول خدا ص را نگاه نگذاشتند و فاطمه زهرا سلام الله علیها را به قدری آزار و اذیت نمودند که آن حضرت خطاب به آن دو نفر فرمود:
خدا و ملائکه اش را شاهد می گیرم که شما دو نفرمرا به خشم آوردید و رضایت مرا جلب نکردید و اگر پیامبر اکرم ص را ملاقات نمایم هر آینه شکایت شما دو نفر را به وی خواهم کرد.(2)
به خدا قسم! بعد از هر نمازم بر تو (ابوبکر) نفرین می کنم. (3)
و از این روایات استفاده می شود که طبق نظر تواریخ شیعه و سنی حضرت فاطمه سلام الله علیها با خشم و غضب از آن دو به شهادت رسیده. به نقل از ابن ابی الحدید معتزلی توجه نمایید:
فاطمه سلام الله علیها از دنیا رفت در حالی که سخت از ابوبکر و عمر غضبناک بود. (4)
و نیزبه این نقل که محمد بن اسماعیل بخاری در کتاب صحیح خود آورده توجه فرمایید:
فاطمه سلام الله علیها دختر رسول خدا بر ابوبکر خشم گرفت و با او قطع رابطه نمود و این قهرو غضب وی با ابوبکر پیوسته استمرار یافت تا از دنیا رفت. (5)
و به این نقل نیز توجه فرمایید:
فاطمه سلام الله علیها بر ابوبکر غضب نمود و با او قطع رابطه کرد و تا زمانی که زنده بود با ابوبکر سخن نگفت...هنگامی که از دنیا رفت شوهرش علی علیه السلام وی را شبانه دفن کرد و به ابوبکر خبر نداد و خودش بر جنازه وی نماز خواند...(6)
و نیز به این نقل توجه فرمایید:
فاطمه سلام الله علیها با ابوبکر قطع رابطه نموده و با او سخن نگفت تا از دنیا رفت.
و این ها همه در حالی است که عامه و خاصه در احادیث صحیحه روایت کرده اند که پیامبر اکرم ص بارها فرمودند: خداوند با خشم فاطمه سلام الله علیها خشمگین و با رضایت او راضی می گردد. (7)
2) رسول خدا ص عمر و ابابکر را لعن نموده !
عمر بن خطاب از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله روایت می کند که فرمودند:
حرمت
مرا در عترت و ذریه ام حفظ کنید. هر کس حرمت مرا در آنان حفظ نماید خدا او
را حفظ کند و بدانید لعنت خدا بر کسی که مرا در مورد عترت و ذریه ام آزار و
اذیت نماید...(حضرت 3 مرتبه این را تکرار فرمودند) (8)
ابوسعید خدری گوید پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمودند:
علی علیه السلام را دوست بدارید. چرا که گوشت او از گوشت من وخون او از خون من است. خدا لعنت کند کسانی از امتم را که عهد من نسبت به علی علیه السلام را ضایع نمودند و وصیتم را در مورد او فراموش کردند. اینان هیچ نصیبی نزد خدای متعال ندارند. (9)
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمودند: یا علی بترس از حقد و کینه هایی که در سینه افرادی هست که تا من زنده ام اظهار نمیشود مگر پس از مرگ من. خداوند آنها را لعنت کند وتمام لعنت کنندگان عالم آنها را لعن خواهند نمود. (10)
3) اهل بیت علیهم السلام عمر و ابابکر را لعن نموده اند !
الف: امیرالمومنین علیه السلام:
در حدیثی از ایشان نقل شده است که فرمودند: خدا پسر خطاب (عمر) را لعنت کند. اگر او نبود هیچ مرد و زنی زنا نمی کرد مگر زن و مرد شقی. (11)
همچنین محمد بن مثنی در کتاب خود از حارث بن مغیره نضری روایت کرده که او به امام صادق علیه السلام عرض کرد: ابو معقل مزنی مرا خبر داد از امیرالمومنین علیه السلام که آن جناب نماز مغرب را با جماعت خواند و در رکعت دوم, قنوت خواند و لعن کرد معاویه و عمروبن العاص و ابوموسی اشعری و ابوالاعمر سلمی را. حضرت فرمود: راست گفت پس تو هم ایشان را لعنت کن. (12)
در
دعای عظیم الشان صنمی قریش نیز که مولا امیرالمومنین علیه السلام روز و شب
و وقت سحر بدان مواظبت می فرمودند، و آن را در قنوت نماز می خواندند به
صراحت میفرمایند:
خداوندا لعـنت کن دو بـت قریش(ابوبکر و عمر) و دو
مشرک آنرا، و دو سرکرده ضلالت را، و آن دو دروغ پرداز را، دختر آنان (عایشه
و حفصه) را، آن دو نفری که فرمانت را زیر پا نـهادند، و وحی تو را
نپـذیـرفتند، و نعـمت رسولت را انکار کردند، و نافرمانی پیامبرت را کردند و
... (13)
ب: حضرت فاطمه سلام الله علیها:
ایشان فرمودند: به خدا قسم در هر نمازم بر تو (ابوبکر) نفرین میکنم. (14)
پ: امام سجاد علیه السلام:
ابو حمزه ثمالی از آن حضرت سوال کرد:
از شما راجع به فلانی و فلانی (عمر و ابابکر) سوال می کنم. حضرت فرمودند: لعنت خدا به تمام لعنتهایش بر آن دو باد. (15)
ت: امام محمد باقر علیه السلام:
حنان بن سدیر از پدرش از امام باقر علیه السلام نقل کردند که حضرت فرمودند:
به خدا قسم هیچ از یک ما از دنیا نرود مگر غضبناک باشد از آن دو و هیچ روزی بر ما نمی گذرد مگر این که نسبت به آن دو خشمگین هستیم. و بزرگانمان به کوچکترها به این امر سفارش می کنند...لعنت خدا و ملائکه و تمامی مردم بر آن دو نفر باد. (16)
همچنین ورد بن زید (برادر کمیت بن زید شاعر اهل بیت علیهم السلام) گوید:
پرسیدیم از امام محمد باقر علیه السلام درباره عمر و ابابکر ؟ حضرت فرمودند: هر کس بداند خداوند حکیم عادل است, از آن دو بیزاری می جوید. و هیچ خونی نیست که ریخته شود مگر آنکه به گردن آن دو نفر باشد. (17)
ث: امام جعفر صادق علیه السلام:
حسین بن ثویر و ابوسلمه سراج نقل کرده اند که: از امام صادق علیه السلام شنیدیم که آن حضرت بعد از هر نماز واجب لعن می کرد چهار مرد ملعون و چهار زن ملعون را. اما مردان عبارتند از: ابابکر, عمر, عثمان, معاویه و زنان عبارت بودند از: عائشه,حفصه, هند و ام الحکم خواهر معاویه. (18)
همچنین مرحوم شیخ طبرسی از امام صادق علیه السلام روایت کرده که حضرت به راوی فرمود: در تعقیب نماز از جای بر مخیز تا لعن کنی بنی امیه را. پس بگو: اللهم العن بنی امیة.
ج: امام رضا علیه السلام:
در کتاب مهج الدعوات آمده است از امام رضا علیه السلام نقل شده است که فرمودند: کسی که دعا کند در سجده شکر به این دعا مانند کسی است که همراه پیامبر اکرم ص در جنگ بدر تیر می انداخته است:
خدایا لعنت کن آن دو نفری (ابوبکر و عمر) که دینت را تبدیل کردند و نعمتت را تغییر دادند و به پیامبرت تهمت زدند...و رسولت را مسخره کردند..و تحریف کردند کتابت را..و کشتند اولیائت را و...
ح: امام جواد علیه السلام:
زکریا بن آدم می گوید: در خدمت امام رضا علیه السلام بودم که امام جواد علیه السلام را که در سن کمتر از چهار سال بودند آوردند. امام علیه السلام با دست خود به زمین زد و سر مبارک خود را به طرف آسمان بلند کرد و در فکر فرو رفت. امام رضا علیه السلام فرمودند: جانم فدایت! در چه رابطه اینقدر فکر می کنی؟
امام جواد علیه السلام عرضه داشتند: در آن مصائبی که نسبت به مادرم فاطمه سلام الله علیها روا داشته شد. به خدا سوگند آن دو را از قبر بیرون می آورم و آتش می زنم پس خاکستر آن ها را بر باد داده یا به دریا می ریزم. پس امام رضا علیه السلام آن حضرت را نزدیک به خود نمود و بین دو چشمش را بوسه زد و فرمود: تو لایق امامت هستی. (19)
خ: امام زمان عج:
امام صادق علیه السلام فرمودند: هنگامی که حضرت قائم عج ظهور فرماید آن دو (عمر و ابوبکر) را لعنت نموده و از آنها برائت می جوید. (20)
مرحوم آیت الله سید نصر الله مستنبط در حرم امیرالمومنین علیه السلام حضرت بقیة الله عج را در حال نماز مشاهده نمود, به دعای دلنشین امام عصر عج گوش فرا داد و شنید که حضرت در قنوت خود این گونه دعا می فرمود:
بارالها! به راستی که معاویة بن ابی سفیان در حق امیر المومنین ظلم و ستم روا داشت. خدایا! او را به لعن و عذاب سختی گرفتار ساز. (21)
چ: دستور همه اهل بیت علیهم السلام به لعن آنها:
امام صادق علیه السلام فرمودند: ما طائفه بنی هاشم به کوچک و بزرگمان امر می کنیم که آن دو نفر را مورد سب خود قرار داده و از آنها بیزاری بجویند. (22)
4) اصحاب صدر اسلام عمر و ابوبکر را لعن گفته اند !
امیر
المومنین علیه السلام فرمودند: خدا رحمت کند سلمان و اباذر و مقداد را,
هیچ کس به اندازه ایشان آن دو (عمر و ابابکر) را نشناخت و از آنان بیزاری
نجست و آنان را لعنت ننمود. (23)
همچنین امام علی علیه السلام خطاب
به عمار فرمودند: ای عمار! آیا رسول الله را دوست نداری و از دشمنانش
بیزاری نیستی؟ عمار عرض کرد: بلی. فرمود: مرا هم دوست داری و از دشمنم
بیزاری؟ عمار عرض کرد: بلی. فرمود: تو را بس ای عمار که از آن دو نفر (عمر و
ابابکر) بیزاری جستی و آنان را لعن نمودی. (24)
5) ملائک آسمان عمر و ابابکر را لعن می کنند !
ابان از سلیم نقل می کند که او گفت: به ابوذر گفتم: خدا تو را رحمت کند. عجیب ترین مطلبی که از پیامبر ص در مورد علی بن ابیطالب علیه السلام شنیده ای برای من بگو. گفت: شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و اله که فرمود: گرداگرد عرش الهی نود هزار ملک هستند که هیچ تسبیح و عبادتی ندارند مگر اطاعت از علی بن ابیطالب علیه السلام و بیزاری جستن از دشمنانش و استغفار برای شیعیانش.
سلیم گوید: گفتم: خدا تو را رحمت کند غیر از این هم برایم بگو. گفت: شنیدم که حضرت فرمودند: خداوند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل را به اطاعت از علی علیه السلام و بیزاری از دشمنانش و استغفار برای شیعیانش مخصوص گردانیده است. (25)
6) تمام موجودات عالم عمر و ابابکر را لعن میکنند !
امام زین العابدین نقل کرده است که رسول خدا ص فرمودند: وای و ویل بر معاندین و دشمنان علی علیه السلام که کافر به محمد ص هستند. و گفته های او (پیامبر ص) را تکذیب می نمایند. چگونه خدا در بالای عرش خود به بدترین لعنی لعنتشان می کند. و نیز چگونه حاملان عرش و کرسی و حجابها و نیز در آسمانها و زمین ها و هوا و آنچه بین آنهاست و آنچه در زیر آنها قرار گرفته تا به زمین آنها را لعن می نمایند.
و چطور ملائکه ابر و باران و خشکی و دریاها و خورشید و ستارگان آسمان و سنگریزه ها و شن های زمین و سایر جنبندگان از حیوانات به آنها لعن می کنند...!
پس خدا به هر یک از لعنتهایی که آنان می فرستند جایگاه آن دشمنان را پست می کند و وضعیت و حالشان را کریه و بد قرار می دهد تا روز قیامت که بر او وارد می شوند و آنها در بین مردم مشهور می شوند به اینکه مورد لعن و غضب الهی قرار گرفته اند و آنها را از رفقا و دوستان شیطان و نمرود و فرعون و دشمنان خدا قرار داده می شوند.
و همانا از بزرگترین اموری که بهترین ملائکه حجابها و آسمانها با آن به سوی خدا مقرب میشود سلام و صلوات بر دوستان ما اهل بیت علیهم السلام و لعن و بیزاری از دشمنان ما می باشد. (26)
7) لعن به آنها بر روی درب بهشت !
امام موسی بن جعفر علیه السلام از پدرانشان علیهم السلام که رسول خدا صلی الله علیه واله فرمودند: داخل بهشت شدم دیدم بر درِ آن نوشته شد: معبودی جز الله نیست, محمد صلی الله علیه و اله حبیب خداست, علی بن ابیطالب علیهم السلام ولی پروردگار است, فاطمه سلام الله علیها أمة الله است, حسن و حسین علیهما السلام برگزیدگان خدایند و بر مبغضین اینان لعنت خدا باد. (27)
8) لعن عمر و ابابکر در عالمی دیگر !
امام صادق علیه السلام و از پدر بزرگوارشان ع و او از پدر بزرگوارشان امام سجاد ع و او از جد بزرگوارشان امیرالمومنین علیه السلام روایت فرمودند:
خداوند در پشت مغرب شهری دارد به نام جابلقا و در آن هفتاد هزار امت است که همه شان مثل این امت هستند ولی به اندازه چشم به هم زدنی نافرمانی نمی کنند. آنان هیچ عملی ندارند و کلامی نمی گویند مگر نفرین بر آن دو (عمر و ابابکر) و بیزاری جستن از آنها و اقرار به ولایت اهل بیت پیامبر ص. (28)
همچنین از امام صادق روایت شده که فرمودند: خدا را در پس این سرزمین سرزمینی است درخشان که پرتو نور این زمین از آن است. و در آن موجوداتی به سر می برند, خدا را عبادت می کنند و شرک به او پیدا نمی کنند و از فلانی و فلانی (عمر و ابابکر) بیزاری می جویند. (29)
و نیز از امام صادق علیه السلام در روایت دیگری فرمودند: در پشت این چشمه خورشید شما چهل چشمه خورشید دیگر است و در آنها خلق بسیاری است. و در پشت این ماه شما چهل ماه دیگر است و در آنها خلق بسیاری وجود دارد که نمی دانند خدا آدم را آفریده یا نه, ولی بیزاری و لعن بر فلانی و فلانی (عمر و ابابکر) به آنها الهام شده است. (30)
و از امام رضا علیه السلام نقل شده است که فرمودند: خداوند را پشت این نطاق (نطاف) آسمان زبرجد سبزی است که به واسطه آن, آسمان سبز می گردد. گفتم: نطاق (نطاف) چیست؟ فرمود: پرده است, خدا را پشت آن هفتاد هزار عالم است پیش از تعداد جن و انس و تمامی آنان فلانی و فلانی (عمر و ابابکر) را لعنت می کنند. (31)
9) لعن حیوانات بر عمر و ابابکر
به بعضی از روایات در این زمینه اشاره می نماییم:
الف: چکاوک
امام رضا علیه السلام از پدر بزرگوارشان و از جد بزرگوارشان ع روایت فرموده اند که ایشان فرمودند: قنبره (نوعی گنجشک است که به آن چکاوک گفته میشود) را نخورید و آن را دشنام ندهید و به دست بچه ها ندهید تا با آن بازی کنند. چرا که این حیوان بسیار تسبیح می گوید. و تسبیح او این است: خدا مبغضین (دشمنان) آل محمد صلی الله علیه و اله را لعنت کن. (32)
همچنین انس بن مالک نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمودند: خداوند مخلوقاتی دارد که از فرزندان آدم نیستند, اینان مبغض علی بن ابیطالب ع را لعن می کنند. عرض کرد: اینان چه کسانی هستند یا رسول الله؟ فرمود: اینها چکاوکها هستند که سحرگاهان به بالای درختان ندا می دهند: لعنت خدا بر مبغض علی بن ابیطالب علیه السلام, بسم الله الرحمن الرحیم و سلام بر بندگانی که خدا برگزیده است. (33)
ب: کبک
امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند: امیرالمومنین علیه السلام روزی از سرزمینی عبور می کردند که در آن هیچ آب و غذایی نبود و کسی در آن زندگی نمی کرد. و نگاه حضرت به کبکی افتاد به آن خطاب کرده و فرمودند: ای کبک! تو از چه زمانی در این بیابان هستی؟ و از کجا آب و غذا تهیه می کنی؟
عرضه داشت: ای امیرالمومنین من از صد سال پیش تاکنون در این بیابان هستم. و هنگامی که گرسنه می شوم بر شما درود و صلوات می فرستم و بدین وسیله سیر می گردم. و هنگامی که تشنه می شوم بر ظالمین شما نفرین می کنم تا این که بدین وسیله سیراب شوم. (34)
ج: پرنده ای از پرندگان
در روایتی از عماریاسر و جابر انصاری آمده است که هرکدام گفته اند: در خدمت امیرالمومنین علیه السلام در بیابانی بودم که دیدم حضرت از مسیر جاده بیرون رفته من هم به دنبال ایشان رفتم و دیدم که حضرت ع به طرف آسمان نگاه کرد. سپس تبسم نمودند و فرمودند: احسنت ای پرنده! به فضل او (خدای متعال) می خواندی!
عرضه داشتم: مولای من! پرنده کجاست؟ حضرت فرمودند: در هواست. آیا دوست داری آن را ببینی و صدایش را بشنوی؟ عرضه داشتم: بلی مولای من! پس آن حضرت نگاهی به آسمان کرده و زیر لب دعائی خواندند که ناگهان پرنده ای به طرف زمین آمدو روی دستان مبارک امیرالمومنین علیه السلام فرود آمد. حضرت دست مبارک خود را بر پشت آن پرنده نهادند و فرمودند: به اذن خدا سخن بگو که من علی بن ابیطالب ع هستم. پس خدای متعال زبان آن پرنده را به لغت عربی واضح به نطق درآورده و آن پرنده گفت: سلام بر تو ای امیرمومنان و رحمت و برکات خدا بر تو باد. پس حضرت جواب سلام داد. و به او فرمودند: در بیابان خشک و بی آب و علف, غذا و آبت را از کجا تهیه می کنی؟ عرضه داشت: مولای من! هر گاه گرسنه می شوم یاد از ولایت شما اهل بیت می کنم و از این طریق سیر می شوم و هرگاه تشنه می شوم از دشمنان شما بیزاری می جویم تا از این طریق سیراب می شوم. حضرت فرمودند: برکت برای تو باشد. برکت برای تو باشد. (35)
10) لعن ابوبکر بر عمر
ابوبکر گفت: خدا پسر صهاک (عمر) را لعنت کند. او مرا نسبت به ذکر گمراه کرد و به راستی که او چه بدهمنشین و رفیقی است. (36)
11) لعن عمر بر منکرین امیرالمومنین علیه السلام
در روایت است که عمر خطاب به امام حسین علیه السلام عرضه داشت: ای حسین! لعنت خدا بر کسی که حق پدرت را منکر باشد. (37)
اسناد:
(1) صحیح بخاری ح3427 و 3483 – کنزالعمال 6/220 , فیض القدیر4/421, مسند احمد بن حنبل 4/328, صحیح مسلم ح4483, سنن ترمذی 2/319 و...
(2) دلایل الامامه ص45, کتاب سلیم بن قیس ح48, صحیح بخاری 5/26, صحیح مسلم 4/193
(3) الامامة و السیاسة 1/20
(4) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 6/50
(5) صحیح بخاری ح3913, صحیح مسلم ح3304
(6) صحیح بخاری ح6230, صحیح مسلم کتاب الجهاد و السیر باب قول النبی لانورث 5/252
(7) مستدرک حاکم نیشابوری 3/154, اسدالغابه 5/522, کنزالعمال 13/96 و...
(8) کشف الغمة 1/416
(9) امالی شیخ طوسی ص69ح101
(10) بحارالانوار28/45
(11) بحارالانوارج53 ص31
(12) برائت از دشمنان اهل بیت علیهم السلام ص11 به نقل از شاخه طوبی
(13) بحارالانوار 85/240
(14) الامامة و السیاسة 1/20
(15) بصائر الدرجات ص249
(16) اصول کافی 8/245 ح340
(17) بحارالانوار 30/383
(18) الکافی ج3 ص342
(19) دلائل الامامة ص212
(20) بحارالانوار 52/386 ح201
(21) معجم رجال الفکر و الادب فی النجف خلال الف عام 3/1199
(22) رجال کشی ص180
(23) سلیم بن قیس ص921ح67
(24) همان
(25) سلیم بن قیس ص858ح46, بحارالانوار 40/95 ح116
(26) بحارالانوار 68/37 ح79
(27) بحارالانوار 27/228 ح 30
(28) بصائرالدرجات ص490ح1
(29) بصائر الدرجات ص490ح2
(30)بصائر الدرجات ص490ح3
(31) مختصر بصائر الدرجات ص12
(32) بحارالانوار 27/273 به نقل از امالی شیخ طوسی
(33)ارشاد القلوب 2/236
(34) بحارالانوار 65/43 ح3
(35) مناقب ابن شهر آشوب 2/305
(36) ارشاد القلوب ص393
(37) احتجاجسیره عمر بن خطّاب: منابع اهل سنت صراحت دارند که «شخص خلیفۀ دوم فردی بسیار تندخو، گستاخ و عبوس بود».[1] «نخستین کسی که در جامعۀ اسلامی شلاق به دست گرفت و با ارعاب و خشونت، مردم را به وحشت افکند عمر بن خطّاب بود».[2] «ترس از شلاق عمر، از ترس از شمشیر حَجاج بیشتر بود».[3] «برخی زنان حامله از ترس عمر سقط جنین می کردند».[4] «عمر زنى را احضار کرد، آن زن پس از شنیدن خبر فریاد زد: واى بر من، مرا با عمر چه کار؟ در بین راه که مىآمد ناگهان درد زایمان وی را فرا گرفت، وارد خانهاى شد، فرزندش را به دنیا آورد؛ اما آن کودک دوبار فریاد زد و مرد».[5] «عبدالرحمن بن عوف از جانب مردم نزد عمر آمد و گفت: ای خلیفه، حتی دختران در منازل از تو می ترسند. این شیوه در بین مردم ایجاد رعب کرده است. آیا بهتر نیست در مورد آن تجدید نظر کنی؟ عمر پاسخ داد: مردم جز با این روش اصلاح نمی گردند و در غیر این صورت، لباسهای من و تو را نیز از تنمان خواهند کند».[6] سرخسی، از عالمان مشهور حنفى مذهب در کتاب المبسوط مىنویسد: «عمر هنگامى که کنیزى را مىدید که مقنعه بر سر دارد، او را با تازیانه مىزد و مىگفت آن را از سرت بردار و مىگفت: کنیز نباید مقنعه بر سر کند. انس مىگوید: کنیزان عمر با سر برهنه و در حالى که اندامشان در حرکت و لرزش بود، از میهمانان پذیرایى مىکردند و با همان لباس کارِ منزل براى فراهم کردن مایحتاج بیرون مىرفتند و رفتار مردم با آنان مانند محارمشان بود و فقط به پشت و شکمشان نباید نگاه مىکردند؛ همان گونه که نسبت به محارم چنین بودند».[7] ابن عابدین نیز که از عالمان حنفى مذهب به شمار مىرود، در این باره مىنویسد: «عمر، هر وقت کنیزى را مىدید که مقنعه بر سر دارد، او را با تازیانه مىزد و مىگفت: اى کثیف! مقنعه از سر بردار، آیا مىخواهى خود را به زنان آزاده همانند کنى؟».[8] محمد ناصر البانى که وهابیون از او با عنوان بخارى دوران یاد مىکنند، در کتاب إرواء الغلیل، در این باره مىنویسد: «ابن منذر گفته: ثابت است که عمر به کنیزى که مقنعه مىپوشید مىگفت: سرت را برهنه کن و خودت را به زنان آزاده شبیه نکن، و او را با تازیانه مىزد. این روایت را ابن أبی شیبه نقل کرده و صحیح است».
[1] - طبقات کبرای بیهقی؛ج8،ص339 و...
[2] -تاریخ الخلفاء؛ص137-تاریخ طبری؛ج4،ص209-طبقات کبری؛ج3،ص282.
[3] -ابن ابی الحدید؛ج1،ص188-طبقات ابن سعد؛ج3،ص281.
[4] -ابن ابی الحدید؛ج1،ص174.
[5] - الصنعانی، أبوبکر عبد الرزاق بن همام، المصنف؛ ج 9، ص 458، ح18010، باب من أفزعه السلطان. قطعیت این مطلب از دیدگاه عالمان اهل تسنن آن چنان بوده است که حتى در کتابهاى فقهى نیز به آن استناد کردهاند.
[6] -طبقات ابن سعد؛ج8،ص205.
[7] - السرخسی، شمس الدین، المبسوط؛ ج 10، ص 151، ناشر: دار المعرفه – بیروت.
[8] - محمد أمین الشهیر بابن عابدین، حاشیه رد المختار على الدر المختار شرح تنویر الأبصار فقه أبو حنیفه؛ ج 6، ص 367.
یسار غلام عمر می گوید : هرگاه عمر بول می کرد به من می گفت : چیزی بده تا خود را با آن پاک کنم ، من چوب یا سنگی به او می دادم، یااو آلتش را با دیوار یا زمین پاک می کرد، ولی آنرا با آب نمی شست(1)
وهمچنین عبدالرحمن می گوید : عمر را دیدم که پس از ادرار آلتش را خاک مال کرد، و بعد به ما رو کرد وگفت: به ما اینگونه آموختنه اند.(2)
زیدبن وهب میگوید: عمر را دیدم که ایستاده بول می کند ، اما پاهای خود را آنقدر از هم باز کرده که به حالش ترحم کردم(3)
دوستان اگر کمی فکر و تحقیق درباره صفت معروف عمربن خطاب که دراین وب هم موجود است کنند متوجه می شوند چرا پاهای خود رااین گونه باز می کرده
------------------------------------------------------------------------------------------
1)کنزل العمال ج9ص519شماره27240
2)کنزل العمال ج9ص518شماره27236
3)کنزل العمال ج9ص519شماره27237
و ابن ابی الحدید می گوید :((کان عمراذا غضب علی بغض اهله لم یشتف حتی یعض یده))(3)
ترجمه : هر وقت عمربه یکی از افراد خانواده اش غضب می کرد، تا دست اورا گاز نمی گرفت ،آرامش نداشت .
-------------------------------------------------------
امروزه یکی از شبهات ودروغهایی که جماعت مخالفین می گویند این است که امیرالمومنین با عمر ابابکر مشگلی نداشته و حتی با گستاخی می گویند از اعمال آنها راضی بودن برای فاش کردن این دروغ بزرگ این جماعت به مطلب زیر که از کتاب صحیح مسلم است توجه بفرمایید .
عمر گفت نظر شما ( حضرت علی علیه السلام و عباس عموی پیامبر ) راجع به ابوبکر این است که او را دروغگو و گناهکار و خیانتکار و خائن می دانید.
عمر می گوید که شما ( امیرالمومنین علیه السلام ) من ( عمر) را نیز دروغگو و گناهکار و خیانتکار و خائن می دانید.
دوستانی
که اهل تحقیق هستن و دنبال تعصبات جاهلانه نیستن و اهل منطق هستن می
توانند به خطبه ششقیه امیرالمومنین علی .علیه السلام. درکتاب شریف نهج
البلاغه مراجعه بفرمایند که جالب این که این خطبه را حتی علمای سرسختی مثل ابن ابی الحدید معتزلی هم تایید کردن
-----------------------------------------------------------------------------------------
بسیاری
از علمای اهل سنت و از جمله ذهبی در تاریخ الاسلام ، محمد بن سعد در
الطبقات الکبری و ابن عساکر در تاریخ دمشق ، اسلام آوردن عمر را این گونه
نقل کردهاند :
عن أنس بن مالک قال : خرج عمر رضی الله عنه متقلدا
السیف فلقیه رجل من بنی زهرة فقال له : أین تعمد یا عمر ؟ قال : أرید أن
أقتل محمدا !
قال : وکیف تأمن فی بنی هاشم وبنی زهرة وقد قتلت محمدا ؟
فقال : ما أراک إلا قد صبأت . قال : أفلا أدلک على العجب إن ختنک وأختک قد صبآ وترکا دینک .
فمشى
عمر فأتاهما وعندهما خباب فلما سمع بحس عمر توارى فی البیت فدخل فقال : ما
هذه الهینمة ؟ وکانوا یقرءون طه قالا : ما عدا حدیثا تحدثناه بیننا قال :
فلعلکما قد صبأتما ؟ فقال له ختنه : یا عمر إن کان الحق فی غیر دینک ؟ فوثب
علیه فوطئه وطئا شدیدا فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بیده فدمی
وجهها فقالت وهی غضبى : وإن کان الحق فی غیر دینک إنی أشهد أن لا إله إلا
الله وأن محمدا عبده ورسوله .
فقال عمر : أعطونی الکتاب الذی هو
عندکم فأقراه وکان عمر یقرأ الکتاب فقالت أخته : إنک رجس وإنه لا یمسه إلا
المطهرون فقم فاغتسل أو توضأ فقام فتوضأ ثم أخذ الکتاب فقرأ ( طه ) حتى
انتهى إلى : * ( إننی أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدنی وأقم الصلاة لذکری )
*
فقال عمر : دلونی على محمد فلما سمع خباب قول عمر خرج فقال :
أبشر یا عمر فإنی أرجو أن تکون دعوة رسول الله صلى الله علیه وسلم لک لیلة
الخمیس : اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بعمرو بن هشام . وکان رسول
الله صلى الله علیه وسلم فی أصل الدار التی فی أصل الصفا .
فانطلق
عمر حتى أتى الدار وعلى بابها حمزة وطلحة وناس فقال حمزة : هذا عمر إن یرد
الله به خیرا یسلم وإن یرد غیر ذلک یکن قتله علینا هینا قال : والنبی صلى
الله علیه وسلم داخل یوحى إلیه فخرج حتى أتى عمر فأخذ بمجامع ثوبه وحمائل
السیف فقال : ما أنت بمنته یا عمر حتى ینزل الله بک من الخزی والنکال ما
أنزل بالولید بن المغیرة ؟ فهذا عمر اللهم أعز الإسلام بعمر فقال عمر :
أشهد أن لا إله إلا الله وأنک عبد الله ورسوله (1)
ابن سعد در بحث استخلاف عمر می گوید:
قال: أخبرنا إسحاق بن یوسف الأزرق و محمد بن عبد الله الأنصاری و هوذة بن خلیفة
قالوا: أخبرنا ابن عون عن محمد بن سیرین قال: قال عمر بن الخطاب: ما بقی فی شیء
من أمر الجاهلیة إلا أنی لست أبالی إلى أی الناس نکحت و أیهم أنکحت.
یعنی: عمر میگوید:از احوال وامور جاهلیت چیزی در من باقی نماند الا اینکه هنوز
برای من فرق نمی کند که کسی مرا بکند یا من کسی
را بکنم. (1)
بخاری در صحیح خود چاپ هند می گوید:
کان سیدنا عمر مأبونا ًو یتداوی بماء الرجال
یعنی آقای ما عمر
ابنه ای بود و با آب مردان خود را مداوا می کرد .
ابن حجر عسقلانی در فتح الباری شرح بخاری چاپ بولاق برای توجیه این مطلب می گوید:
ماء الرجال نبت ینبت فی الیمن. یعنی ماءالرجال گیاهی است
که در یمن می روید !
و جواب ابن حجر را یکی از
بزرگان چه خوب داده است که:ماءالرجال نبت،ینبت بین الصلب و الترائب. و همچنین
سیوطی در کتاب تصحیح لغة ابنة چاپ بولاق، و ابن اثیر جزری در اغلاط القاموس به این
مطلب تصریح کرده اند.
(توجه داشته باشید که این سند در بخاری های فعلی کاملا حذف شد)
همچنین احمد بن محمد السیاری در التنزیل و التحریف می گوید: شخصی بر امام صادق
علیه السلام وارد شد. و گفت: سلام بر تو ای امیرالمومنین !
امام صادق علیه السلام ایستادند و فرمودند: همانا این اسم تنها مختص مولا
امیرالمونین علی بن ابیطالب علیه السلام و هیچ کس صلاحیت آن را ندارد. و کسی راضی
نمی شود او را امیرالمونین علیه السلام خطاب کنند مگر اینکه مابون باشد! و اگر ابنه ای نباشد به آن مبتلا می شود.
و این قول خداوند است که میفرماید:
إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً وَ إِنْ
یَدْعُونَ إِلَّا شَیْطاناً مَرِیداً (نساء/117) یعنی: نمىخوانند جز خدا
مگر منفعلها (مادگانی) را، و نمىخوانند مگر شیطان بیفائده را. (2)
این در حالی است که در بسیاری از روایات آمده مردم ابوبکر
، عمر و عثمان را "امیرالمومنین" می نامیدند. و ایشان نیز هیچگاه به این
مساله اعتراض نکردند و بلکه از این لقب راضی نیز بودند !
اسناد:
(1) طبقات الکبری ج3ص269چاپ بیروت سال
1377ه ق 1957میلادی
(2) مستدرک الوسائل ج10ص400
پژوهشگران در تحلیل شخصیت خلیفه دوم و اثبات خشونت بی حد و حصر عمر به موارد ذیل استناد کرده اند:
نمونه اول)
او نخستین کسی بود که
شلاق (دره) در دست گرفت. (1)
نمونه دوم)
شخصی به عمر گفت: مردم از تو خشمگین اند! مردم از تو خشمگین اند! مردم از تو
متنفرند! عمر پرسید: برای چه؟ آن مرد گفت از زبان و عصای تو ! (2)
نمونه سوم)
عایشه فرزند عثمان بر این اعتقاد بود که تندی عمر- دیگران را از انتقاد به
او بازداشته است. (3)
نمونه چهارم)
یک بار غلام زبیر بعد از نماز عصر به نماز ایستاد. در همان لحظه متوجه شد که عمر
با دره (شلاق) خود به طرف او می آید. بلافاصله از آنجا فرار کرد. (4)
نمونه پنجم)
ابن عباس میگوید: من برای پرسیدن یک سوال از عمر دو سال صبر کردم. مانع من از پرسش
ترس از عمر بود. (5)
نمونه ششم)
خشونت عمر به حدی رسید که ابن عباس در عصر وی. جرات ابراز حکم شرعی ارث را نداشت.
وقتی بعد از مرگ عمر بر خلاف نظر وی در زمینه ارث سخن گفت و به او اعتراض شد که
چرا در زمان عمر نمیگفتی. جواب داد: به خدا قسم از او میترسیدم. (6)
نمونه هفتم)
آورده اند که شخصی نزد عم آمد و پرسید: معنای آیه الجوار الکُنّس چیست؟ عمر
با چوب دست زد و عمامه او را انداخت..! (7)
نمونه هشتم)
از عبدالرحمن بن یزید چنین روایت شده است: شخصی درباره کلمه وأبّاً از عمر
سوال کرد. عمر نیز با تازیانه سراغ او رفت. (8)
نمونه نهم)
روایت شده است که شخصی به خلیفه گفت: من شدیدترین آیه را در قران می دانم. عمر با
تازیانه بر سر او کوبید و گفت: به تو چه مربوط که در قران تحقیق می کنی ! (9)
نمونه دهم)
ابوهریره می گوید: در دوران زمامداری عمر هیچ فردی نبود که حدیثی از پیامبر اکرم
صلی الله علیه و اله نقل کند، مگر آنکه خون از پشتش جاری می گردید. (10)
نمونه یازدهم)
روزى در راه دید که عده اى به دنبال ابى بن کعب افتاده اند. درّه (تازیانه) کشید
که بر سر او فرود آورد.
ابى گفت : یا امیرالمؤ منین ! از خدا بترس . عمر گفت : این جمعیت چیست که دنبالت
افتاده اند، اى پسر کعب ؟ نمى دانى این عمل ، تو را مفتون مى کند و آنها را خوار
مى نماید. (11)
نمونه دوازدهم)
درّه او مانند تازیانه عذاب بود که بزرگان صحابه از آن وحشت داشتند، تا جایى
که گفته اند: وحشتناکتر از شمشیر حجاج بن یوسف بود. (12)
نمونه سیزدهم)
صاحب کتاب حیاة الصحابه می گوید: عمر نسبت به زنان خشنونت بیشتری داشت. زنان
از او می ترسیدند. و ما در اینجا گوشه ای از این خشونت ها را بیان می کنیم:
طبرى به سلسله سند از سعیدبن مسیّب نقل مى کند که گفت : وقتى ابوبکر مرد ، عایشه
با جمعى از زنان براى او نوحه سرائى به راه انداخت . عمر خطاب به خانه او آمد و
آنها را از گریستن بر ابوبکر منع کرد، ولى زنان اعتنایى نکردند و سرگرم کار خود
بودند.
عمر به هشام بن ولید گفت : به درون خانه برو و دختر ابو قحافه را خارج نما. وقتى
عایشه این حرف را از عمر شنید، به هشام گفت : من نمى گذارم وارد خانه من بشوى ،
ولى عمر گفت : داخل شو، من به تو اجازه مى دهم . هشام نیز داخل شد و امّ فروه
خواهر ابوبکر را نزد عمر آورد. عمر دُرّه را به دست گرفت و او را مضروب ساخت !
زنان نوحه گر نیز وقتى این (خشونت ) را دیدند، متفرق شدند!! (13)
نمونه چهاردهم)
به گزارش عبدالرزاق صنعانی، ابراهیم نخعی می گوید: عمر در صفوف زنان می گشت،
ناگهان بوی عطر از آنان به مشامش رسید، در آن حال گفت: اگر می دانستم این بو از
کیست با او چه و چه می کردم...
زنی که در آنجا خود را معطر کرده بود، از ترس بول کرد! (14)
نمونه پانزدهم)
سیمای خلیفه چنان ترسناک بود که زن حامله ای از (ترس) دیدن او سقط جنین کرد. این
حادثه زمانی رخ داد که خلیفه به دنبال زنی فرستاد تا در جلسه دادگاه حاضر شود. آن
زن در بین راه از شدت خشونت عمر و ترس از او، فرزند خود را سقط کرد! (15)
نمونه شانزدهم)
عمر زنی را در پوششی دید که دیدن آن به شگفت
آمد. در مورد او سوال کرد. گفتند: آن زن، کنیز فلانی است. عمر چندین ضربه با تازیانه اش به او زد. در حالی که می گفت: ای زن
پست! آیا خود را شبیه زنان آزاد می گردانی! (16)
نمونه هفدهم)
به طور قطع بهترین راه شناخت عمر مراجعه به کلام امیرالمؤ منین علیه السلام است.
آنجا که مولا علی علیه السلام در خطبه شقشقیه راجع به واگذارى خلافت از جانب
ابوبکر به عمر سخن مى گوید، مى فرماید:
ابوبکر آن را در موردى جنجال برانگیز قرار داد.
سخنانش تند و تماس با وى سخت ، ولغزشهایش بسیار، وعذر خواستن از آن فراوان بود!
همچون کسى که بر شترى سرکش سوار است که اگر مهارش را محکم نگاهدارد، بینى حیوان
پاره مى شود و چنانچه آن را رها کند به رو در مى افتد. به خدا قسم ! مردم در زمان
او دچار خبط و خطا و تلون و اعتراض شدند.
اسناد:
(1) طبری: تاریخ الامم و الملوک ج 4 ص 209
(2) تاریخ المدینه المنوره ج2 ص858
(3) ابی سعید منصور بن الحسین: نثر الدر ج4 ص34
(4) المعرفه و التاریخ ج1 ص364-365
(5) ابن جوزی :تاریخ عمر بن الخطاب ص 126
(6) ابن حزم اندلسی: المحلی ج8 ص279-280
(7) سنن دارمی ج1ص54
(8) الدرالمنثور ج6ص317
(9) الدر المنثور ج2ص227
(10) تاریخ ابن عساکر ج3ص11
(11) الغدیر للامینی ج 6 / 271، الکامل ج 2 / 369، فتوح البلدان للبلاذرى ص 286
(12) الطبقات لابن سعد ج 3 / 282
(13) کتاب حیاة الصحابه ج3ص260
(14) المصنف ج4ص343 و-344
(15) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید1/183، تاریخ عمر بن خطاب ص125
(16) عبقریة عمر ص130
درکنزالعمال(ج6 ص619 چاپ حیدرآبادهند سال 1312)نقل شده که عمرابن خطاب(م) فرموده:ای کاش گوسفندی بودم وبخشی ازبدن مراکباب وبخشی دیگر را قلیه می کردند ومی خوردند و مراهمانند نجاست(مدفوع) ازبدن بیرون می انداختندو بشر نبودم
وهمچنین بازدرهمین کتاب(ج4 ص361) از ابوبکر نقل شده که روزی ابوبکر مرغی رابرشاخه درختی دید وگفت:خوشا به حال تودوست داشتم که مانندتوباشم زیراتوخرما های درختان را می خوری وپرواز می کنی وحساب وعذابی برای کارهایت نداری به خداقسم دوست می داشتم که درختی می بودم درکنار راه وشتری برگ مرامی خوردند ومراچون پشکل ازشکم خارج می کرد وبشر نمی بودم.
حالا خودتان قضاوت کنید همچین فردی که خودش را این جور معرفی می کندواون جنایتها رادر باره دختر رسول خدا انجام می دهدآیا حق جانشینی پیامبر را دارد ؟
این بود خواسته آنان به جای بشری عاقل وخدمتگزابودن چه جالب هردوآرزوی سنده بودن دارند چه برادری و تفاهمی حقاکه ازسنده هم کمتر پست ترهستن به گفته خود شان وای برآن احمق های که این دوسنده را پیشوای خود می دانند
در قرآن کریم
آمده است که (الطَّلاقُ مَرَّتانِ...)(525) یعنى: «طلاقى که شوهر در آن میتواند
رجوع کند دو مرتبه است، یا رجوع کند به خوشى و سازگارى یا رها کند به نیکى و
خیراندیشى و حلال نیست که چیزى از مهر آنان را به جور و ستم بگیرید... پس اگر (بار
سوم) زن را طلاق دهد روا نیست که آن زن و شوهر دیگر بار رجوع کنند تا اینکه زن با
دیگرى شوهر کند پس اگر (شوهر دوم) او را طلاق داد، پس باکى بر آن دو نیست که رجوع
کنند، اگر بدانند که حدود الهى را اقامه مى کنند، این است احکام خدا که براى مردم
دنیا بیان مى کند» بنابراین شوهر میتواند قبل از طلاق سوم به زوجه ى خود رجوع
نماید و با تحقق طلاق سوم بر او حلال نخواهد بود تا آنکه با شخص دیگرى ازدواج
نماید. و در سنن مسلم به نقل از ابن عباس و با أَسناد متعدد و مختلف آمده است که
گفت: در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) و زمان ابوبکر و دو سال از خلافت
عمر، طلاق سه تائى (در یک مجلس) یک طلاق شمرده مى شد. پس
عمر بن الخطاب گفت:
«مردم درباره ى امرى که در آن میتوانند تأنّى کنند میخواهند عجله کنند خوب است آنرا اجازه دهیم و بعد از آن اجازه داد.»(526)
مسلم در سنن خود نیز ذکر مى کند که: ابوالصهباء به ابن عباس گفت: کمى وقت خود را
بده، آیا طلاق سه گانه (در یک مجلس) در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)و
ابوبکر یک طلاق شمرده نمى شد؟ گفت: چنین بود. و چون زمان عمر پیش آمد مردم پشت سر
هم و بدون فاصله طلاق دادند و او آنرا اجازه داد.(527)
و نسائى از روایت مخرمة بن بکیر از پدرش از محمود بن لبید نقل مى کند که: به رسول
خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره ى مردى که زن خود را سه مرتبه با هم طلاق
داده خبر دادند، پس حضرت غضبناک برخاستند سپس فرمودند: آیا با کتاب خدا بازى مى
شود و من در میان شما هستم!... تا آنکه مردى به پا خاست و عرض کرد: اى رسول خدا
میخواهید او را بکشیم؟(528)
علامه رشید رضا حدیث حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) را که در سنن مسلم و
احمد که همگى از ابوداود نقل کرده اند و در سننِ نسائى و حاکم و بیهقى نیز نقل شده
است، ذکر کرد و گفت: از قضاوت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) برخلاف حدیث
بیهقى، حدیث ابن عباس است که گفت: رکانه همسر خود را در یک مجلس سه طلاق داد، و بر
او به شدت محزون گردید، پس رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) پرسید چگونه او را
طلاق دادى؟ گفت: سه بار، فرمود: در یک مجلس؟ گفت: آرى، حضرت فرمود این یک طلاق است
اگر خواستى او را بازگردان.(529)
از این حدیث بدست مى آید که طلاق سه گانه در یک مجلس یک طلاق شمرده مى شود، و
محمود شلتوت رئیس سابق جامع الازهر، همین قول را پذیرفت، در حالیکه عمر با نص الهى
ذکر شده در قرآن کریم مخالفت کرد و طلاق سه گانه در یک مجلس را سه طلاق به حساب
آورد و در این صورت زن بر شوهر خود حلال نمى شود مگر آنکه با مردى دیگر ازدواج
نماید
البته در همان روزی که بیعت رضوان انجام شد، با توجه به اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله به انجام آن اصرار داشتند، عمر بسیار با دستور ایشان مخالفت کرد. و با گستاخی فراوان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله توهین کرد تا حدی که گفت: هرگز به اندازه شکی که در روز حدیبیه در نبوت پیامبر اکرم ص کردم شک نکرده بودم ! و این بغض و کینه او نسبت به بیعت رضوان و این درخت از همان روز نشأت می گیرد.
روزی عمر ابن
الخطاب نماز جماعت می خواند ودستش و رابه اعضاء تناسلیش زد نماز را قطع کرد
وبه مردم گفت صبر کنید تا من بیایم
رفت وضوء گرفت و برگشت
سنن البیهقی / ج: 1 ص: 131 ومصنف عبدالرزاق / ج: 1 ص : 114 و 416 وکنز العمال / ج: 9 ص : 478
ابو موسى اشعرى روایت شده است که گفت : عمر
پرسشهایى از پیغمبر کرد که باعث نارحتى رسول خدا - صلّى اللّه علیه وآله - گردید،
حضرت به طورى غضبناک شد که عمر آثار غضب را در چهره پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله
- مشاهد نمود.
بخارى نیز این روایت را در صحیح خود، جلد اول ، باب :
ابواب کتاب العلم ، باب : الغضب فى الموعظة والتعلیم ، ص 19، آورده است .
به اعتراف اهل سنت عمر موجودی شهوتران بوده
عمر راجع به ازدواج اعتراف جالبی دارند که نشانه شهوت گرائى و قوت شهوانى او است که به اعتراف خویش از قوه عاقله وی خارج است.
(این نکته قابل توجه است :کسى که نمیتواند از یک شهوت یک شبه بگذرد چگونه میتواند از شهوت ریاست چشم پوشى کند.)
چنانچه محمد بن سیرین به این مطلب اشاره میکند و میگوید: عمر بن خطاب گفت:
«از کارهاى جاهلیت هیچ چیز در من نمانده جز این که هیچ نمیاندیشم با که ازدواج میکنم و که به ازدواجم در می آید!»(1)
به علت همین شهوت گرائى بود که عمر به گناهانى در غلتید که در تاریخ ثبت است.
مثلا این که براى همبسترى نزد کنیزش مىرود. کنیز مىگوید که در عادت زنانه است! عمر بی توجه به تذکر کنیز با او در می آویزد و متوجه مىشود در عادت زنانه است و...(2)
موردی دیگر:
شب رمضان-قبل از اینکه همبسترى در ماه رمضان حلال باشد - عنان به خواهش شهوت سپرد و با همسرش همبسترى . . .
کرد. فردا به حضور پیامبر (ص) رسیده گفت: از خدا و از تو پوزش مىطلبم. چون هواى نفسم مرا بفریفت تا با همسرم همبسترى کردم. آیا راه خلاصى هست؟ فرمود: عمر! سزاوار نبود چنان کارى بکنى! و این آیه فرود آمد که «خدا دانا است که شما به خودتان خیانت مىکردید، پس توبهتان را پذیرفت و از شما درگذشت. اکنون با زنانتان همبسترى کنید ...»(3)
موردی دیگر:
ابن سعد در «طبقات الکبرى» از قول على بن زید این روایت را ثبت کرده است: «عاتکه دختر زید همسر عبد اللّه بن ابى بکر بود. عبد اللّه پیش از همسرش در گذشت. قبلا با همسرش شرط کرده بود که پس از مرگش به همسرى دیگرى در نیاید. عاتکه بنا به شرطى که با همسر مرحومش کرده بود از ازدواج با دیگرى امتناع مىورزید و مردانى خواستگارش شدند و نپذیرفت. عمر به ولى آن زن گفت:
برایش اسم مرا ببر و خواستگاریش کن. حاضر به همسرى عمر هم نشد. عمر گفت: او را براى من عقد کن. او را برایش عقد کرد. عمر به خانه عاتکه رفت.
عاتکه امتناع کرد و با عمر گلاویز شد. عمر به زور با او همبستر شد. وقتى برخاست از آن زن اظهار انزجار کرد و از خانهاش بیرون رفت و دیگر باز نیامد. عاتکه خدمتکارش را نزد او فرستاد که بیا خود را براى همبسترى تو آماده خواهم ساخت.»(4)
(1)ابن سعد در طبقات الکبرى 3/ 208 ثبت کرده و چنانکه در کنز العمال 8/ 297 آمده عبد الرزاق روایت نموده است.
(2)المحلى، ابن حزم 2/ 188- سنن بیهقى 1/ 316- کنز العمال 8/ 305- بنقل از ابن ماجه، و عبارت از وى است.
(3)بقره 183- تفسیر طبرى 2/ 96- تفسیر ابن کثیر 1/ 220- تفسیر قرطبى 2/ 294- و...
(4) طبقات ابن سعد- کنز العمال 7/ 100- منتخب کنز العمال در حاشیه مسند احمد حنبل 5/پسرعمر هم شهوتی بودواحمق در احکام شرعی
(نکته ما سعی کردیم فقط فعلا عمر را درکتب اهل سنت بشناسیم ولی این مطلب خیلی جالب بود از عبدالله بن عمر که حیف بود اشاره نکنیم )
ابن جوزى آورده که :وقتی عبدالله از عمر اجازه جهاد خواست عمر نپذیرفت و گفت: «اى پسرم! من از این نگرانم که مرتکب زناشوى!»(1)
در جهل و بىاطلاعی پسر عمر از دین و فقه همین بس که بلد نبود زنش را طلاق بدهد، و چنانکه در کتب معتبراهل سنت آمده ناتوانى و نادانى مىنمود و نمىدانست طلاق در هنگامى صورت مىگیرد که زن از عادت ماهانه پاک گشته و همبسترى هم نکرده باشد.(2)
ومسلم در «صحیح» مىنویسد: او زنش را در حالیکه در عادت . . .
ماهانه بود سه طلاقه کرد.(3)
و این مسئله به قدری ننگ حساب میشد که پدرش او را حتى وقتى بزرگ شده و به سالخوردگى رسیده بود شایسته و لایق خلافت نمىدید، و وقتى کسى گفتش عبد اللّه بن عمر را جانشین خود ساز، گفت:
«خدا ترا بکشد!» بخدا در این پیشنهادت خدا را در نظر نداشتى. کسى را خلیفه گردانم که بلد نیست زنش را طلاق بدهد،؟! (4)
(1)سیرة عمر بن الخطاب، ابن جوزى 115، و در چاپى 138
(2)صحیح بخارى 8/ 76مسند احمد 2/ 51، 61، 64، 74، 80، 128، 145.
(3) صحیح مسلم 4/ 179- 183
(4)تاریخ طبرى 5/ 34- تاریخ الکامل ابن اثیر 3/ 27- الصواعق المحرقه 62- فتح البارى 7/ 54، و آن را
« صحیح» شمرده است.
افتخار مکتب ما مسلمانان به آن است که
بسیاری از سنتهای جاهلیت (مانند: تبعیض نژادی) را از بین برده است. پیامبر عظیم
الشان اسلام تمام تلاش خود را در طول 23 سال نبوت خویش کرد تا این مساله را بر
مسلمانان روشن کند که تبعیض نژادی عملی کاملا باطل در شریعت اسلام است.
همانطور که میدانید عهد اخوت و برادری میان سیاه و سفید بست. و عرب و عجم و سیاه و
سفید.... همه در دیدگاه او یکسان بودند. و در قرآن میفرماید : که به تحقیق
گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شما است. یعنی در دیدگاه خداوند تمام قبایل
و اقوام یکسان هستند. و فقط آنهایی مقام والاتر دارند که تقوای بیشتری داشته
باشند. اما آنهایی که نام خود را خلیفه مسلمین نامیدند بعد از پیامبر اکرم
علیه السلام و با خلافت بازی کردند دقیقا بر عکس عمل کردند. و گویی به زمان جاهلیت
برگشته بودند. تعصبات جاهلی برافروخته کردند. و یک سیستم طبقاتی بر مبنای قوم و
نژاد در جامعه ایجاد کردند. به شرح زیر توجه بفرمایید:
حکومت عمر حکومتی عربی بود و در مدینه که پایتخت اسلام بود. عمر منع کرده بود که
غیر عرب ساکن نشود. تنها به دو نفر اجازه ماندن در مدینه را داده بود:
یکی هرمزان پادشان سابق شوش و شوشتر (تستر) که مسلمان شده بود و برای عمر نقشه های
جنگی در فتح شهرهای ایران میکشید. (1)
و دیگری ابولولو که
غلام مغیره بن شعبه بود. او کارگری ماهر بود و نقاشی و آهنگری و نجاری را به خوبی میدانست. مغیره از عمر خواست که اجازه بدهد ابولولو در مدینه ساکن شود و عمر هم اجازه داد (2)
باری تعصب عربی تا این حد بوده است. در پایتخت اسلام کسی از غیر عرب اجازه ماندن
نداشت. (3)
البته سلمان و بلال هم بودند که از زمان پیامبر علیه السلام در مدینه ساکن بودند و
جزو اصحاب پیامبر به شمار میرفتند). همچنین عمر منع کرده بود که غیر عرب از
عرب دختر بگیرد. یا عرب غیر قریش از قریش دختر بگیرد. (4)
بدین گونه عمر جامعه اسلام را جامعه ای طبقاتی کرد.
عمر نهی کرد که مردان عجم با دختران عرب ازدواج کنند و گفت: تحقیقا ازدواج زنان
عرب را با غیر از هم شأنان آنها، بازخواهم داشت. (5) همچنین در موطا مالک آمده است
که عمر حکم کرده بود اگر مرد عرب از عجم زن گرفت و بچه ای از این ازدواج به دنیا
آمد چنانچه آن بچه در بلاد عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث می برد و اگر در سرزمین
غیر عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث نمی برد !!! (6)
حکومت عمر حکومت عربی قریشی بود. و هیچ والی و امیر لشکری از غیر قریش تعیین
نمیکرد. البته یک استثنا داشت و آن این بود که در میان قبایل قریش به بنی هاشم
ولایت نمیداد!
در اینجا برای آشنایی بیشتر با افکار نژاد پرستانه عمر بعضی از سخنان معروف و
مشهور عمر را نقل می کنیم:
الف) عرب به ملکیت کسی
در نمی آید. (7)
ب) برای عرب زشت است که بعضی از
آنان بعضی دیگر را در ملکیت خود داشته باشند. (8)
ج) زبان مردم عجم را فرا نگیرید.
(9) هر کس به زبان فارسی سخن گوید کار ناشایستی مرتکب شده و هرکس کار ناشایستی انجام
دهد، مروّتش از بین می رود. (10)
د) در وصیت او آمده است: تمامی
اعراب از مال خدا آزاد شوند...(11)
ن) هرگاه کارگزاران خود را به
جایی می فرستاد با آنان شرط می کرد که: اعراب را نزنید که در نزد دیگران خوار می
شوند. آنان را در جنگها زیاد نگه ندارید که موجب انحراف آنان خواهد شد. بالای
سرشان نباشید که موجب محرومیت آنان می شود. (12)
اسناد:
(1) برای آشنایی با نمونه ای از این مشورتها بنگرید به : تاریخ الخلفا . سیوطی . ص
144-143
(2) مروج الذهب . مسعودی 2/322
(3) تاریخ الخلفا ص 133
(4) معالم المدرستین. مولف. 2/364. به نقل از وافی چاپ اول 1412
(5) محاضرات الادباء ج3ص208، الایضاح ص280و286
(6) موطا 2/60 چاپ مصر 1343. ابی عمر بن الخطاب ان یورث احدا من الاعاجم الا احدا
ولد فی ارض العرب
(7) الاموال ص197-199، الایضاح ص249، تاریخ الامم و الملوک ج2ص549، سنن بیهقی
ج9ص74
(8) الکامل فی التاریخ ج2ص382، تاریخ الامم و الملوک ج2ص549
(9) اقتضاء الصراط المستقیم، ص162
(10) ربیع الابرار ج1ص796، تاریخ جرجان ص486
(11) المصنف ج8ص380، ج9ص168
(12) المصنف ج11ص325، تاریخ الامم و الملوک ج3ص273، مستدرک حاکم ج4ص439، حیاة
الصحابه ج2ص82
در زمان خلافت عمر زنی
حامله را پیش خلیفه آوردند و گفتند که این زن زنا کار است. خلیفه از زن در اینمورد
سوال کرد و زن به گناه خود اعتراف کرد. عمر بیدرنگ دستو سنگسار این زن را صادر
کرد.
امام علی علیه السلام در این مجلس حاضر بود. حضرت با شنیدن فرمان عمر فرمود : حکم تو در باره این زن قابل اجراست ولی تو بر کودکی که در
رحم این زن است تسلطی نداری. بچه این زن بیگناه است و تو با رجم زن او را
خواهی کشت ! در این موقع عمر دستور به آزاد کردن
زن داد.
موارد مشابه دیگری در مورد دستور عمر به سنگسار
زنان حامله در کتب معتبر اهل سنت نقل شده اند که جهالت عمر به حکم خداوند را بیشتر
آشکار می کنند.
(از
دانشمندان بزرگ اهل سنت :محمد ابن یوسف گنجی شافعی در آخر باب 58 کفایت
الطالب - امام احمد ابن حنبل در مسند- بخاری در صحیح - حمیدی در جمع بین
الصحیحین -شیخ سلیمان بلخی حنفی در ص75 باب 14 ینابیع الموده از مناقب
خوارزمی -امام فخر رازی در ص466 اربعین-محب الدین طبری در ص 196 جلد دوم ریاض
النضره- خطیب خوارزمی در ص 48 مناقب -محمد ابن طلحه شافعی در ص 13مطالب السئول و
امام الحرم در ص 80 ذخایر العقبی همگی این ماجرا را نقل کرده اند.)
زنی را نزد عمر آوردند که چنین ماجرایی داشت: در بیابان به شدت تشنه شده بود، ولی آبی برای نوشیدن نیافته بود. گذارش به کنار مرد چوپانی افتاده و از او درخواست آب کرده بود، ولی چوپان تنها در صورتی حاضر به سیراب کردن او شده بود که زن بدن خود را در اختیار وی قرار دهد. زن به این کار تن داده و به این وسیله از مردن بر اثر تشنگی نجات یافته بود.
عمر درباره سنگسار این زن به جرم زنا، با مردم مشورت کرد.
علی (علیه السلام) گفت: به نظر من چون این زن برای نجات از مرگ این کار را کرده و مجبور بوده، باید آزاد باشد و سنگسار نشود. عمر نیز این کار را کرد.(۱)
خداوند متعال در قرآن تصریح می فرماید که اگر کارحرامی از روی ناچاری و اضطرار انجام گیرد، گناهی در پی ندارد:« آن کس که مجبور شود، در صورتی که ستمگر ومتجاوز نباشد، گناهی براونیست ». (۲)
اسناد:۱- منابع:الف- سنن بیهقی، جلد8، صفحه 236ب- کنزالعمال، متقی هندی، جلد 3، صفحه 96ج- مناقب العشرة، علامه نقشبندی، صفحه 25، مخطوط د- وسیلة المآل، حضرمی، صفحه 126، خطوط ۲ -سوره بقره، آیه 173 و سوره انعام، آیه 145
علمای ثقه و مورد اعتماد ما
و جمعی که نزد نواصب ثقه هستند روایت کرده اند. حتی صاحب کشاف در تفسیرش و حمیدی
در (جمع بین الصحیحین) روایت نموده اند که:
روزی عمر بن خطاب خطبه می خواند گفت: هر که بر مهریه زن مغالات (زیاده روی) کند و
از چهارصد درهم بیشتر مهر نماید او را حد می زنم ( تنبیه میکنم) !!! و آنچه بر
چهارصد درهم افزوده باشد را داخل بیت المال می کنم !!!
پیر زنی در آنجا حاضر بود. برخاست و گفت: ای عمر! کلام
تو اولی (بهتر) به قبول است یا کلام خداوند تبارک و تعالی ؟؟؟ عمر گفت: کلام
خداوند. پیر زن گفت: حق تعالی در قرآن مجید فرموده که :
و ان آتیتم احدیهن قنطار افلا تاخذوا من شیئا. یعنی چنانچه کابین زنی را بار طلا قرار دادید مانعی ندارد .. (نساء /20 )
عمر گفت: کلکم افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال !!!
یعنی جمیع شما فقیه تر و داناتر از عمرید حتی پیر زن در خانه ها و یا زنان مخدره در حجله ها !!!
این در حالیستکه حتی مردان آن زمان سواد نداشتند چه برسد به زنان. پس سخن عمر به
این معناست که حتی زنان و پیرزنان بیسواد که در حجله هاشان هستند نیز از عمر باسوادترند !!!
ابن سعد در کتاب طبقات الکبری بسندش از سالم بن عبد الله نقل می کند که گفت: عمر دستش را در مقعد شتر داخل می کرد ( گویا بجهت این عمل ناشایست دیگران وی را سرزنش و از او انتقاد می کردند و لذا برای توجیه کارش می گفت:) می ترسم مؤاخذه شوم که چرا به مشکلات حیوانات رسیدگی نمی کردی؟
این هم متن عربی واسکن از کتاب :
عمر و دبر البعیر ، نسأل الله الثبات
!!!!! کنز العمال الإصدار 1.43 - للمتقی الهندی
عن سالم بن عبد الله أن عمر بن الخطاب
کان یدخل یده فی دبر البعیر ویقول: إنی خائف أن أسأل عما بک. (ابن سعد، کر).
که این عمل واجب است و آن را انجام بدهند اما این که آیا این دلیل آنها برای ترک این عمل درست است یا نه؟ باید بگویم که اولا عمل قربانی کردن در حج با توجه به صریح قرآن، جزء واجبات است خداوند در قرآن میفرماید: «و شترهای فربه را برای شما از شعائر الهی قرار دادیم در آنها برای شما خیر و برکت است نام خدا را (هنگام قربانی کردن) در حالی که به صف ایستادهاند ببرید و وقتی جان دادند از گوشت آنها بخورید و مستمندان قانع و فقیران معترض را نیز از آن طعام کنید....»[6] و در جای دیگر میفرماید: «ولا تحلقوا رؤسَکم حتی یَبلغَ الهدی محله»[7]
یعنی و سرتان را نتراشید تا اینکه قربانی به محل آن (منی) برسد. و چندین آیة دیگر در مورد قربانی کردن در حج، در قرآن وارد شده است.
خلاصه عمل قربانی کردن از سنتهای حسنة پیامبر(صلی الله علیه وآله) میباشد و عمر این سنت را ترک کرد و مردم را از آن نهی نمود که این هم یکی از بدعتهای غلط عمر در سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) میباشد.
------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ الشافعی، محمدبن ادریس، الاُم، چاپ دوم، دارالفکر بیروت، ج 2، ص 246.
[2] - السنن اکبری، ج 9، ص 265.
[3] - المجمع، ج 4، ص 18.
[4] - المجمع، ج 4، ص 18.
[5] - الجوامع، ج 3، ص 45.
[6] - سورة حج، آیه 36.
[7] - بقره، 196.
[8] - مجمع حدیثی فریقین در صفت حج پیامبر.
[9] - صحیح بخاری، ج 2، ص 210.
این سنگ به کعبه چسبیده بود، ولى عرب بعد از حضرت ابراهیم و اسماعیل آن را در جاى کنونى قرار دادند. وقتى نبىّ اکرم - صلّى اللّه علیه وآله - مبعوث گردید و مکه فتح شد، آن را به همانگونه که در زمان پدرانش حضرت ابراهیم و اسماعیل بود، به کعبه چسبانید، اما هنگامى که عمر روى کار آمد آن را در جاى کنونى (که عرب جاهلى قرار داده بودند) نهاد. حال آنکه در زمان پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - و ابوبکر، به کعبه متصل بود. (۱)
عمر و فرزندش حتی از مسائل ساده اسلامی هم آگاهی نداشتند.
به گونه ای که امام مالک در کتاب الموطا جلد1صفحه 60 بیان می کند که «عن عبداللّه بن دینار، قال: رأیت عبداللّه بن عمر یبول قائماً» یعنى عبداللّه بن عمر را دیدم که ایستاده بول مى کرد.
امام ترمذى هم در سنن الترمذی جلد1صفحه18 مى گوید: عن عمر: رآنی النبی و أنا أبول قائماً فقال: یا عمر لا تبل قائماً...» هنگامى که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ مرا دید که ایستاده بول مى کنم، فرمود: اى عمر، ایستاده بول نکن.
و امام عسقلانى در
توجیه کار عمر مى فرماید: البول قائماً أحفظ للدبر. یعنى
ایستاده بول کردن براى حفظ نشیمن خوب است. و همو مى گوید: ثابت شده که عده اى از
صحابه کرام پیامبر(ص) از جمله حضرت عمر بن الخطاب ایستاده بول مى
کردند.
فقط یک سؤال : اهل تسنن طبق حدیث اقتدوا باللذین من بعدى که در
سنن ترمذی جلد۵صفحه ۶۳ آْمده، آیا از پیامبر که طبق اعترافات بالا آمده،
تبعیت می کنند و نشسته بول می کنند یا از عمر که تقلید می نمایند و ایستاده بول می
کنند؟
روزی عمر آیه و فکهة و ابا (عبس/31) را میخواند کلمه اب
را نفهمید که به چه معناست. بعد گفت: لزومی ندارد یاد بگیریم و در کتاب خدا لازم
نیست زیاد تعمق و تفکر کنیم !!! از قرآن هرچه میدانید عمل کنید و هر چه را که
نمیدانید به خدا واگذارش کنید !!! (1)
همچنین روایت شده است که شخصی به خلیفه گفت: من شدیدترین آیه را در قران می دانم. عمر با تازیانه بر سر او کوبید و گفت: به تو چه مربوط که در قران تحقیق می کنی ! (2)
گروهى از
مردم یمن براى اختلافى که داشتند، بر ابو خراش هذلى صحابى وارد شدند که مردى شاعر
بود. ابو خراش ، مشک خود را برداشت و شبانه رفت تا براى پذیرایى از آنها آب
بیاورد. مشک را پر از آب کرد و حرکت نمود، ولى قبل از آنکه به آنها برسد، مارى او
را گزید. ناچار بسرعت آمد و آب را به آنها داد و گفت : گوسفندتان را طبخ کنید و بخورید
و به آنها نگفت که مار او را گزیده است.آنها نیز گوسفند را طبخ کردند و خوردند،
صبح هنگام دیدند ابو خراش در حال مرگ است . آنها نیز او را دفن کردند و رفتند.
ابو خراش در حال جان دادن ضمن اشعارى ، موضوع را گفت که شب گذشته مار او را گزیده
است و از درد آن است که از دنیا مى رود.
وقتى خبر مرگ او به عمر رسید، سخت خشمگین شد وگفت :اگر نه این بود که مى ترسیدم
سنت جارى شود، دستور مى دادم که هیچ یمنى را پذیرایى نکنند! و آن را به سراسر
دنیاى اسلام بخشنامه مى کردم ! سپس به حکمران خود در یمن نوشت که آن چند نفر را
که بر ابوخراش وارد شدند دستگیر کند و دیه وى را از آنها بگیرد، وآنها را براى
جبران عملشان ، مورد مؤ اخذه وشکنجه قرار دهد !!
(این قضیه را ابن عبدالبر در احوال ابی خراش هذلی در کتاب الاستیعاب و الدمیری در حیاة الحیوان آورده اند.)
زناءچیست؟انواع زناءچیست؟آثارزناءدرآخرت دراحادیث چیست؟آثارزناء دردنیاچیست؟
زنا عبارت است: از نزدیکی«آمیزش»دو جنس مخالف بدون خواندن صیغه عقد خواه دائم و یا موقت.
« آیا به رابطه جنسی بین مرد و زن و یا دختر و پسر مجرد هم زنا می گن؟!» بله فرقی بین مجرد و متاهل نیست به شخصی که همسر دارد و با دیگری زنا کند زنای محصنه گفته می شود و به زنای شخص مجرد زنای غیر محصنه گفته می شود که در مجازات فرق دارد خلاصه هر گونه رابطه بدون خواندن صیغه عقد نا مشروع و حرام است.«و آیا اگه دختر و پسر راضی باشن رابطه جنسیشون اشکال شرعی داره؟» بدون خواندن صیغه حرا م است ولو راضی هم باشند.
((خداوندتوبه پذیرومهربان است))
زنا دارای موارد مختلفی است که برای هر کدام از آنها کیفرها و حدود جداگانهای در اسلام وجود دارد.
زنای با محارم: به معنای آن است که مثلاً یک مرد با یکی از زنهایی که جزو محارم نسبی وی هستند و ازدواج کردن با آنان حرام است، زنا کند. محارم نسبی مانند: مادر، خواهر، دختر، دختر خواهر، دختر برادر، عمه و یا خاله.
مجازات زنای با محارم کیفر آن بنابر نظر بعضی از فقها اعدام است، ولی مفاد بعضی از روایات این است که با شمشیر یک ضربه به گردن او بزنند و اگر زنده ماند او را در حبس نگه دارند تا بمیرد، واحوط رعایت این دستور است . حکم اعدام در زنا با زنانی که بواسطه شیر خوردن محرم شدهاند یا به سبب ازدواج محرم شدهاند - مانند مادر زن - محل اشکال است، ولی نسبت به زن پدر جاری است. همچنین در این حکم فرقی نمیکند که مرد زنا کننده مجرد باشد و یا متاهل .
در زنای با محارم، در صورتی که زن به انجام عمل زنا راضی بوده، آن زن نیز اعدام میشود.
زنای به زور(عنف): زنای به عنف به معنای آن است که مثلاً زنی به عمل زنا راضی نباشد و مرد با زور و ارعاب و تهدید با او زنا کند.
مجازات زنای به عنف کیفر آن برای مرد زنا کننده «اعدام» است، هرچند احوط آن است که یک شمشیر به گردن او بزنند، گرچه نمیرد.
زنای غیر محصنه: زنای غیر محصنه به زنایی گفته میشود که شخص زناکار (زن یا مرد) فاقد همسر و مجرد باشد و به اختیار خود زنا کرده باشد. به زبان ساده تر به زنای شخص مجرد، زنای غیر محصنه گفته میشود.
مجازات زنای غیر محصنه در این نوع از زنا، کیفر شخص زناکار درمرتبه اول یکصد ضربه شلاق است، و اگر سه مرتبه زنا کند و در هر مرتبه حد خورده باشد، کیفر او در مرتبه چهارم اعدام است. مرد را در حالی شلاق میزنند که ایستاده باشد، و نباید ضربات شلاق بر سر و صورت و عورت او وارد شود. اگر مرد را هنگام زنا برهنه یافتهاند، جزعورت بقیه بدن او باید برهنه باشد و اگر با لباس یافتهاند بنابراحتیاط به هر نحو که او را یافتهاند شلاق خواهد خورد. زن را در حالی شلاق میزنند که نشسته باشد و بدن او با لباس پوشیده باشد، و از شلاق زدن به سر و صورت او خود داری نمایند.
زنای محصن و محصنه :زنای محصنه به معنای آن است که شخص زنا کننده دارای همسر دائمی باشد به گونهای که هرگاه بخواهد با همسر خود نزدیکی کند مانعی در کار نباشد و با این حال تن به زنا داده باشد. به زبان سادهتر اگر یک زن متاهل زنا کند، به زنای آن شخص زنای محصنه گفته میشود و اگر زانی مرد باشد زنای محصن گفته میشود.
مجازات زنای محصن در مورد مرد زناکاری که متاهل است، اگر پیرمرد است ابتدا یکصد ضربه شلاق و سپس سنگسار است، و اگر جوان است فقط او را سنگسار میکنند و بنابر احتیاط واجب شلاق نزنند، در مورد زن متاهل نیز همین حکم جاری است. اگر مردی که متاهل است و زن او در اختیار اوست اما هنوز با اوزناشویی نکرده، اگر این مرد با زنی زنا کند او را صد ضربه شلاق میزنند و سر او را هم میتراشند و به مدت یکسال او را از شهرش تبعید میکنند. ولی برای زن زنا کار حکم تراشیدن سر و تبعید جاری نیست.
** آثار زنا در آخرت **
1.زنا کار از قبرش ، کور، کر و لال محشور مى شود (که نشانه بالاترین خشم خدا و نهایت محرومیت همه جانبه از رحمت اوست).
3.خداوند بر زن شوهر دارى که خیانت ورزد، خشم نموده و تمام اعمال خوب او را باطل و پوچ مى نماید. واجب است بر خدا که او را، در عذاب قبر، با آتش جهنم عذاب نماید.
4.پیامبر (صلى الله علیه و آله ) در معراج ، زناکاران را دید که با نخ هاى آتشین ، پوست بدنشان را مى دوختند.
5.پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمودند: هر کس با زن مجوس (آتش پرست )، یهودى ، مسیحى ، مسلمان یا کنیز زنا کند، خداوند بر قبرش سیصد و شصت هزار درب از آتش مى گشاید که از آن درها، انواع مارها و عقرب ها و شهاب هاى آتشین بر او خارج مى شود و تا قیامت در قبر آن گونه مى سوزد.
و از بوى محل گناه او، در قیامت ، همه اهل محشر اذیت مى شوند (با این که در آن جا پر از انواع بوهاى بد اعمال دیگر است !) و با همان بوى تعفن شدید، او را مى شناسند، تا این که او را به آتش جهنم مى اندازند؛ باز در جهنم اهل جهنم از بوى او بیشتر از عذابهاى دیگر جهنم ، اذیت مى شوند. (علت شدت گناه زنا این است که ) خداوند غیور است و از غیرت اوست که فواحش و محارم را حرام فرموده است و هیچ کس از خدا غیرتمندتر نیست .
.6 اهل جهنم از تعفن بوى زناکاران ، ناله بزرگى خواهند داشت !7. بعد از وزش بوى تعفن آنان ، که چنان محشر را فرا مى گیرد که مردم نمى توانند نفس بکشند، خداوند به همه اهل محشر (از اولین تا آخرین مخلوق ) دستور مى دهد که عاملان روابط نامشروع را لعنت کنند، و همه مى گویند"اللهم العن الزناه" مسلما بعد از درخواست همه مردم ، عذابى متناسب با آن درخواست بزرگ ، بر زنا کاران نازل مى شود.
.9زمین به خدا، از همه گناهانى که بر رویش صورت مى گیرد، ناله مى کند، اما از همه بیشتر، از سه عمل شکایت دارد: الف . وقتى خون حرامى بر روى زمین بریزد؛ ب . وقتى آب غسل از زنا بر روى زمین ریخته شود؛ ج . خواب بین دو طلوع شفق تا طلوع آفتاب.
.10 در قیامت ، زناکار از همه مردم بیشتر در عذاب است (و عذاب قیامت قبل از عذاب جاوید جهنم است).
11.زناکار در زنجیرى آتشین همراه با شیطان هم بند گشته ، در آتش انداخته مى شود.
.12دست دهنده با نامحرم ، دست بسته به قیامت آورده شده و به آتش انداخته مى گردد.
.13.هر کلمه گفتگو با نامحرم ، باعث هزار سال عذاب در آتش جهنم مى گردد.
.14.پر کردن چشم از نگاه حرام (یا چشم چرانى)، موجب پر شدن چشم از میخ آهنین داغ ، یا دوخته شدن با میخ هاى آتشین مى گردد که در آن حال ، (انسان چشم چران) آنقدر منتظر مى ماند تا حساب همه مردم اهل قیامت تمام شود و آنگاه او را به آتش مى اندازند.
2.پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمودند): مبادا زنا کنید که ده ویژگى دارد:1. عقل را ناقص مى کند؛ 2- دین را کم مى کند؛ 3- روزى را مى کاهد؛ 4- عمر را کوتاه مى کند؛ 5- باعث غضب خداى رحمن مى گردد؛ 6- باعث روى آوردن فراموشى مى شود؛ 7- انجام دهنده را از اهل ایمان متنفر مى کند؛ 8- آبرو را از بین مى برد؛ 9- دعا، رد مى شود؛ 10- عبادت قبول نمى شود.
. 3.در حدیثى دیگر پیامبر (صلى الله علیه وآله ) مى فرماید: مبادا زنا کنید که شش صفت در پى دارد. باعث بى آبرویى ، فقیر شدن ، کوتاهى عمر، خشم خدا، بد حسابى در آخرت و عذابهاى بزرگ مى گرد.
**آثار دنیوى زنابرای زناکار**
1-
از بین بردن نورانیت صورت ؛ 2- قطع رزق آسمانى (اعم از رزق مادى و معنوى و
علمى و...) 3- زود کردن هلاکت و فنا؛ 4- زلزله ها؛ 5- طاعون (بیمارى هاى
فراگیر و مهلک ) 6- اوجاع (نوعى امراض چرکى مثل زخم و دمل )؛ 7- بیماریهاى
بى سابقه (مثل ایدز)؛ 8- مرگهاى ناگهانى ، (مثل سکته ، تصادف ، جوان مرگى
و...)؛ 9- مرگ زیاد؛ 10- مبتلا شدن ناموس خود زناکار به زنا (زن و یا فرزند
یا دیگر اطرافیانش ، و در مورد زن ؛ شوهر، پسر، برادر یا دیگر اطرافیانش ،
و لو در نسل بعدى )؛ 11- خرابى آبادى ها و خانه ها؛ 12- عدم داخل شدن
زناکار به بهشت ؛ 13- و آخرین حدیث این که امام رضا (علیه السلام )
فرمودند: پیش من زنا بدتر از قتل است.
2.حضرت امام صادق (ع ) فرمودند: امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده : دست برداشتن از گناه آسانتر از طلب توبه است ، و بسا شهوترانى یکساعت ،که اندوه درازى بجا گذارد. و مرگ دنیا را رسوا کرده و براى هیچ صاحب خردى شادى نگذاشته . اصول کافى جلد 4 صفحه 188
**اجتناب از فکر زنا**
19.زید بن علىّ بن الحسین علیهما السّلام گوید: امیر مؤمنان علیه السّلام فرمودند: چون روز قیامت شود خداوند بادى بدبو بفرستد که تمام اهل محشر از تعفّن او اذیّت بینند تا جایى که نفسها را در سینه ها حبس کند، در آن هنگام منادى ندا دهد آیا میدانید این بوى بد که شما را آزار میدهد از چیست؟ گویند نمیدانیم امّا تا هر چه میشده ما را به زحمت انداخته، فرمود: پس به ایشان گفته شود این بوى بد از گند شرمگاه زناکارانیست که بدون توبه خدا را دیدار کردند، آنان را لعنت کنید که خدا ایشان را لعنت کرده است، پس در عرصه محشر کسى باقى نماند جز اینکه گوید «اللّهم العن الزّناة» پروردگارا زناکاران را از رحمت خویش دور ساز. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال صفحه 599
منبع:http://mjkh313.blog.ir
لبخند
زدن و هر کاری که در معرض تهییج نامحرم است(یعنی باعث شودنامحرم ازشماخوشش بیاید)، جایز نیست، و در حدیث آمده که
هزار سال حبس در آخرت مجازات یک کلمه شوخی با نامحرم است!!!
ابو المقدام میگوید: امام باقر(ع) فرمود:
«در آن مطالبى که خداوند متعال به موسى وحى فرستاد، یکى این بود که، اى
موسى! هر کس زنا کند با وى همان کار را دیگران انجام دهند هر چند در
فرزندان نسل او باشد، اى موسى! عفّت را پیشه خود کن تا در مورد محارمت
دیگران عفّت ورزند. اى موسى! هر طور عمل کنى همان طور جزا بینى».[1] این روایت را صاحب وسائل و صاحب مستدرک با همین سند، نیز ذکر کردهاند.[2]
ابن
ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از امام علی(ع) شبیه همین مطلب را نقل کرده
است: «هرکسی کاری را بسیار انجام دهد به آن معروف میشود؛ مردم او را به
آن میشناسند و به یکدیگر میشناسانند. پس آدمى باید رعایت کند، کارى را که
بسیار انجام میدهد، کار خوبى باشد تا به آن مشهور و معروف گردد و کار بدى
نباشد که به بدى معروف شود».[3]
آمیزش: نزدیکى کردن و جماع با همسر
و کنیز
در
قرآن، دوازده واژه به جاى آمیزش به کار رفته که به مقتضاى ادب قرآنى، کاربرد آنها
در آمیزش، کنایى است. این واژهها عبارتند از: مَسّ: در آیات 236 و 237 بقره/2؛ 47
آلعمران/3؛ 20 مریم/ 19؛ 49 احزاب/ 33؛ 3 و 4 مجادله/58، لمس: در آیات 43 نساء/4؛6
مائده/5، اِتیان: آیات 222 و 223 بقره/2، مباشرت: دوبار در آیه 187 بقره/2، دخول:
دوبار در آیه 23 نساء/4، رَفَثْ: به معناى سخنان جنسى هنگام جماع یا هر سخن زشت،
دوبار در آیات 187 و 197 بقره/2، طَمْث: به معناى خون حیض و نیز تماس با چیزى، در
آیات 56 و 74 الرحمن/55، نکاح*: دوبار در آیات 230 بقره/2 و 22 نساء/4 که هم بر
عقد و هم بر آمیزش اطلاق شده است،[34]
غشیان: به معناى پوشاندن،[35]
یک بار در آیه 189 اعراف/7، اِفضاء: به معناى توسعه دادن[36]
که اگر با اِلى متعدّى شود، کنایه از آمیزش است،[37] یک بار در
آیه 21 نساء/4، قُرْب: یک بار در آیه 222 بقره/2، اعتزال: به معناى کنارهگرفتن،[38]
یک بار در آیه 222 بقره/2.
قرآن،
آمیزش حلال را در آمیزش مرد باهمسر وکنیز خود منحصر دانسته است: «وَالَّذِین هُم لِفُروجِهِم حـفِظونَ * إلاّ
عَلى أزوجِهِم أو ما مَلَکت أیمـنُهُم فَإنَّهم غَیرُ مَلومین» (مؤمنون/23،
5 و 6) و جز این دو مورد را حرام و تجاوز از حدّ شمرده است: «فَمَنِ ابتَغى وَراءَ ذلِک فَأُولئِکَ هُمُ
العادُون» (مؤمنون/23، 7) که عبارت است از: آمیزش مرد با زنى جز همسر و
کنیز خود، آمیزش با همجنس، آمیزش با حیوانات و استمنا که در روایات از آن به
آمیزش با خود تعبیر شده (النّاکِحُ نَفسَه[39]).
اهداف آمیزش:
1. بقاى
نسل:
«نِساؤُکُم حَرثٌ لکمفَأتوا حَرثَکُم ... وَقَدِّموُا
لاَِنفُسِکُم.»
(بقره/2، 223) اطلاق «کشتزار» بر زنان نشان مىدهد که بقاى نسل انسان از اهداف
آمیزش، ومقصود از «قَدِّمُوا
لاِنفُسِکُم» نیز به نظر برخى مفسّران، طلب فرزند است. درآیه دیگرى
آمدهاست: «فَالـنَ
بشِرُوهُنَّ» ؛ سپس در ادامه فرموده: «وَابتَغُوا ما کَتَبَ اللّه لَکُم»
(بقره/2،187) که بیشتر مفسّران مقصود از آن را طلب فرزند دانستهاند.[40]
در آیه 29 عنکبوت/ 29 حضرت لوط قومش را بر قطع راه بقاى نسل انسان، به وسیله آنها
سرزنش مىکند[41]:«... أَئِنَّکم لَتَأتونَ
الرِّجالَ و تَقطَعونَ السَّبیلَ...»
2.
مصونیّت از گناه:
قرآن
زن* و شوهر را به منزله لباس یکدیگر مىداند: «هُنّ لباسٌ لَکم و أنتم لِباسٌ لَهنَّ»
(بقره/2، 187) و چنان که لباس*، انسان را از سرما و گرما حفظ کرده، عیوبش را مىپوشاند،
زن و شوهر نیز یکدیگر را از انحرافهاى جنسى حفظ مىکنند.
3. ارضاى
غریزه جنسى:
آیه
187 بقره/2 ناتوانى برخى را از خویشتندارى در زمان ممنوعیّت آمیزش با همسر بیان
مىکند و مىتوان برداشته شدن این ممنوعیّت در شبهاى ماه رمضان را پاسخى به نیاز
غریزى بشر دانست[42]:«... عَلِمَ اللّهُ
أَنَّکُم کُنتُم تَختَانُونَ أَنفُسَکُم فَتابَ عَلَیکُم وَ عَفَا عَنکُم فالــن
بـشِرُوهُنَّ...» ؛ چنانکه آیه 187 بقره/2 که مردان را از ترک آمیزش
بیش از چهار ماه با همسران خویش منع مىکند نیز به این نیاز غریزى زنان اشاره دارد
که مردان مىباید این نیاز و حقّ آنان را برآورند.
آثار شرعى آمیزش
1.
ممنوعیّت ورود به نماز:
«لاتَقرَبُوا الصَّلوةَ... أو لـمَستُم النِّساءَ فَلَم تَجِدُوا
ماءً فَتیمَّموا صَعیداً طَیِّباً = و در حال جنابت وارد نماز نشوید... و اگر با زنان آمیزش کرده
و آب نیافتهاید، بر خاکى پاک تیمم کنید.»[43] (نساء/4،
43)
2.
ممنوعیّت توقّف در مساجد:
بنا
بر این که «صلاة» در آیه پیشگفته به معناى مکان نماز (مسجد) باشد، این مطلب
استفاده مىشود.[44]
3. بطلان
روزه:
آمیزش،
روزه را باطل مىکند، بدین سبب براى روزهدار ممنوع شده است.[45]
قرآن مىگوید: «أُحِلَّ
لَکم لَیلةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إلى نِسائِکم... فَالـن بشِروهُنَّ ... حَتّى
یَتبیَّن لَکُمُ الخَیطُ الأبیَضُ مِنَالخَیطِ الأسوَدِ». (بقره/2،187)
برخى گفتهاند: این آیه به آمیزش در ماه رمضان ناظر است که پیش از نزول آن، حرام
بوده است.[46]
با فرود آمدن این آیه، فقط مباشرت در شب حلال شد و در روزهاى ماه رمضان بر حرمت
خود باقى است. بنابر غایت بودن جمله «حتّى یَتبَیّن» براى «بشِروهُنَّ» [47]
حرمت آمیزش پس از طلوع فجر و بطلان روزه نیز استفاده مىشود.
4. بطلان
اعتکاف:
آمیزش
در شب و روز در حال اعتکاف، حرام و از مبطلات آن است[48]:«...وَ لاتُبشِرُوهُنَّ
وَ أنتُم عـکِفُون فىالمَسجِد = در حالىکه در مساجد معتکف هستید، با
زنان در نیامیزید.» (بقره/2،187)
5.
مالکیّت مهر:
پس
از آمیزش، زن مالک همه مهر* مىشود و اگر مهر به وى پرداخت شده باشد، مرد حق پس
گرفتن آن را ندارد[49]:«وَ إن أردتُم استِبدالَ
زَوج مَکان زَوج و ءاتیتُم إحدهُنَّ قِنطارًا فَلا تَأخُذوا مِنهُ شَیئًا ... *
وَکَیفَ تَأخُذونَه وَ قد أفضى بَعضُکم إلى بَعض = اگر خواستید همسرى [دیگر]به جاى همسر [پیشین
خود]ستانید و به یکى از آنان مال فراوانى
دادهاید، چیزى از آن را پس مگیرید... و چگونه آن [مهر]را مىستانید با آنکه از یکدیگر کام گرفتهاید؟» (نساء/4، 20
و 21) درحالى که اگر مرد همسرش را پیش از آمیزش طلاق دهد، در صورت تعیین مهر در
عقد، فقط باید نصف آن را بپردازد: «وَ إن طَلَّقتمُوهنَّ مِن قَبلِ أن تَمَسُّوهُنَّ وَ قد فَرضتُم لَهُنَّ فَریضَةً
فَنِصفُ ما فَرضتُم.» (بقره/2، 237)
6. وجوب
عِدّه:
در
طلاق، نگه داشتن عِدّه بر زنى که شوهر با او آمیزش نکرده، واجب نیست (احزاب/33،
49) امّا در صورت آمیزش، رعایت عِدّه بر زن واجب است: «والمُطَلَّقـتُ یَتربَّصنَ
بِأنفُسِهِنَّ ثَلثَةَ قُرُوء = زنان طلاق داده شده، باید مدّت سه پاکى انتظار
بکشند.» (بقره/2، 228) مراد از «المطلّقت» ، زنان غیر یائسه و غیرباردارى است که شوهر با آنان
آمیزش کرده است.[50]
در روایاتى از اهلبیت(علیهم السلام)آمده است: إذا التقى الختانان وجب المهر و
العدّة = هرگاه دو ختنهگاه به هم برسند، مهر و عِدّه واجب مىشود.[51]
7. ثبوت
کفّاره ایلاء:
ایلاء*،
سوگند مرد بر ترک آمیزش با همسر خویش بیش از چهار ماه است[52]
که بر چنین سوگندى تا چهار ماه مىتواند باقى بماند و اگر در این میان با همسر خود
آمیزش کند، خدا آمرزنده و مهربان است: «لِلَّذین یُؤلونَ من نسائِهم تربُّصُ أربعةِ أشهُر فَإن فَاءُو فَإنَّ
اللَّهَ غَفورٌ رَحیمٌ.» (بقره/2، 226) در این صورت، برخى با استناد به
ذیل آیه، کفّاره را واجب نمىدانند؛[53] ولى
امامیّه[54]
و بیشتر فقیهان اهلسنّت،[55]
براساس آیه 89 مائده/5 گفتهاند: کفّاره شکستن سوگند که اطعام یا پوشاندن ده فقیر
یا آزاد کردن یک برده است، بر او واجب مىشود و در صورت عدم توانایى، باید سه روز
روزه بگیرد. آنان جمله «فإنَّ
اللّهَ غفورٌ رَحیم» را بر عدم مجازات حمل کردهاند، نه بر عدم وجوب
کفّاره.[56]
8.
حلّیت ازدواج با همسر سه طلاقه:
پس
از طلاق سوم، شوهر حقّ رجوع یا عقد مجدّد ندارد، مگر این که زن با مردى دیگر
(محلّل*) ازدواج* کند و طلاق بگیرد: «فَإن طَلَّقَهَا فَلا تَحِلُّ لَهُ مِن بَعدُ حَتّى تَنکِح زَوجاً غَیرَه
فإن طَلَّقَها فلاجُناحَ عَلیهما أن یَتَراجَعا.» (بقره/2، 230) در
نکاح محلّل سه قول است: 1. مجرّد عقد، کفایت مىکند؛[57]
2. آمیزش نیز باید صورت گیرد؛[58]
3.افزون بر عقد و آمیزش، انزال نیز لازم است.[59] بیشتر
مفسّران و فقیهانِ شیعه و سنّى بر قول دومند.[60] در روایت
امامصادق(علیه السلام)نیز آمده که آن زن بر شوهر پیشین حلال نمىشود مگر این که
دیگرى لذّت آمیزش با او را بچشد: لاتَحِلُّ لِزوجِهَا الاوّل حَتّى یَذوُق الاخر
عُسَیلَتها.[61]
9. حرمت
ازدواج با ربیبه:
کسى
که با زنى ازدواج و آمیزش کند نمىتواند با دختر وى (از شوهر دیگر)ازدواج کند: «حُرِّمَت عَلَیکم...
رَبـئِبُکُمالّـتى فى حُجُورِکُم مِن نِسائِکُم الَّـتىِدَخَلتُمبِهِنَّ.»
(نساء/4،23)
اقسام آمیزش از نظر حکم
1. آمیزش
واجب:
از
آیه 226 بقره/2 که ترک آمیزش بیش از چهار ماه را منع کرده است مىتوان وجوب این
عمل را در هر چهار ماه یک بار استفاده کرد، مگر در مواردى که آمیزش براى زوجین یا
جنین یا فرزند شیرخوار ضرر داشته باشد که مىتوان آن را بیش از این مدّت به تأخیر
انداخت.[62]
اگر بر اثر طول مدّت، بیم به گناه افتادن زن وجود داشته باشد، لازم است فاصله
چهارماه کمتر شود.[63]
احمدبن حنبل مانند امامیّه آمیزش هر چهار ماه یک بار را واجب مىداند. شافعى یک
بار آمیزش را بر زوج واجب دانسته و ابوحنیفه گفته است: هر گاه زن مطالبه آمیزش
کند، بر زوج واجب مىشود.[64]
2. آمیزش حرام:
الف.
آمیزش با حائض: یهودیان، نه تنها آمیزش، بلکه هر نوع معاشرت با حائض را حرام مىدانستند
و مسیحیان هیچ فرقى میان حالت حیض* و غیر آن نمىگذاشتند و هرگونه معاشرت از جمله
آمیزش جنسى را حلال مىدانستند؛[65]
ولى اسلام راه میانه را برگزیده، مىگوید: «فَاعتَزِلُوا النِّساءَ فىالمَحیض». (بقره/2،222) «اعتزال»
به عقیده امامیّه[66]
و برخى از مفسّران اهلسنّت[67]
پرهیز از آمیزش با حائض است؛ ولى به عقیده گروهى دیگر، مقصود، پرهیز از لذّتجویى
از ناف تا زانو است.[68]
ب. آمیزش مُحرِم: از زمانى که هر یک از زن و مرد احرام مىبندند، آمیزش بر آنها
حرام است: «فَمَن فَرَضَ
فیهِنَّ الحَجَّ فَلا رَفَثَ.» (بقره/ 2، 197) پ. آمیزش روزهدار (<= بطلان روزه، همین
مقاله) ت. آمیزش معتکف (=>
بطلان اعتکاف، همین مقاله) ج. آمیزش پس از ظهار و پیش از پرداخت کفّاره: ظهار* آن
است که مردى همسرش را به یکى از محارم خود تشبیه کند؛ مانند این که بگوید: «تونسبت
به من، چون مادرم هستى (أَنتِ عَلَىّ کَظَهرِ أُمِّى)» که این کار در جاهلیّت،
نوعى طلاق بوده؛[69]
ولى اسلام آن را حرام دانسته است؛ لذا ظهار کننده یا باید همسرش را طلاق دهد یا
رجوع و آمیزش کند که در این صورت، پرداخت کفّاره بر وى واجب است: «وَالَّذِین یُظـهِرونَ مِن
نِسائِهم ثُمَّ یعُودُون لِما قالوا فَتحریرُ رَقبة مِن قَبل أن یَتماسّا... *
فَمَن لَم یَجِد فَصِیامُ شَهرَین مُتتابِعَین مِن قَبل أن یَتَمَاسَّا فَمَن لَمیَستَطِع
فَإطعام سِتّینَ مسکیناً = کسانىکه زنانشان را ظهار مىکنند؛ سپس از
آنچه گفتهاند، پشیمان مىشوند، بر ایشان [فرض]است که پیش از آمیزش با یکدیگر بندهاى را آزاد کنند... و آن
کس که [بر آزاد کردن بنده]دسترس
ندارد، باید پیش از آمیزش [با زن خود]دو ماه پیاپى روزه بدارد و هر که نتواند باید به شصت بینوا
خوراک دهد.» (مجادله/58، 3و 4) به نظر برخى مفسّران، مقصود از «عود» تکرار ظهار
است.[70]
برخى آن را رجوع به زن با قصد آمیزش یا بدون آن دانستهاند.[71]بعضى
آن را نگه داشتن زن و طلاق ندادن وى دانسته[72] و شمارى
گفتهاند: مقصود آمیزش با زن است؛[73]
ولى بیشتر مفسّران و فقیهان از جمله طبرى[74]و طبرسى[75]
برآنند که منظور، قصد آمیزش و رجوع از چیزى است که بر خود حرام کرده که در این
صورت، ظهار کننده، پیش از آمیزش باید کفّاره را بپردازد. این معنا از اهلبیت(علیهم
السلام)نیز روایت شده است.[76]
کسى که پیش از پرداخت کفّاره آمیزش کند، دو کفّاره بر او واجب مىشود.[77]
3 و 4.
آمیزش مستحب و مکروه (=>آداب آمیزش، همین مقاله)
5.
آمیزش مباح:
آمیزش،
جز مواردى که براى حرمت آن دلیل خاص ذکر شده، حلال است: «نِساؤُکُم حَرثٌ لَکُم فَأتوا حَرثَکُم أَ
نّى شِئتُم» (بقره/2،223) برخى گفتهاند: از کلمه «أنّى» استفاده مىشود
که آمیزش با همسر در هر زمان و به هر کیفیّت روا است.[78]
آمیزش پس از حیض:
قرآن،
جواز آمیزش با زنان حائض را به حصول طهارت* منوط کرده، مىگوید: «وَلاتَقَربوهُنَّ حَتّى یَطهُرنَ فَإذا
تَطَهَّرن فَأتُوهُنّ» . (بقره/2، 222) با توجّه به اختلاف قرائت (یَطْهُرن، یطَّهَّرْنَ) [79]
مفسّران، طهارت را به قطع خون، شستن اندام تناسلى، وضو گرفتن، شستن اندام تناسلى
همراه با وضو و غسل یا تیمم[80]
تفسیر کردهاند. برخى از مفسّران، مقصود از طهارت را غسل*،[81]
و برخى دیگر، تحصیل وضو پس از قطع خون دانستهاند.[82] از اهلبیت(علیهم
السلام)در اینباره سه دسته روایت نقل شده که در بعضى، از آمیزش پیش از غسل نهى
کرده و دستهاى، امر به آمیزش پس از غسل کرده و دستهاى نیز به جواز آمیزش پس از
قطع خون حکم کردهاند که روایات نخست، بر کراهت آمیزش پیش از غسل، ودسته دوم بر
استحباب آمیزش پس از غسل حمل شده است.[83] به نظر
ابوحنیفه، اگر قطع خون پیش از کامل شدن ده روز باشد، آمیزش پیش از غسل جایز نیست و
اگر پس از ده روز باشد، جایز است؛[84]
ولى قرطبى این نظر را بىدلیل دانسته است.[85]
آمیزش از دُبُر (پشت):
برخى
این گونه آمیزش را حرام دانستهاند.[86] فخررازى
در تفسیر آیه 223 بقره/2 مىگوید: «أنّى» به معناى تخییر در کیفیّت است، نه تخییر
در مکان؛ یعنى هرگونه خواستید با زنان از قُبُل (جلو) آمیزش کنید؛ زیرا مقصود از
«حرث»، محلّ کشت فرزند است[87]
و نیز گفتهاند: آیه «فَأتُوهُنَّ
مِن حَیثُ أمَرَکُمُ اللّه» (بقره/2، 222) به آمیزش از قُبُل امر کرده
است؛[88]
چنانکه برخى، از آیه «قُل
هُوَ أَذىً فَاعتَزِلُوا النِّساء فِىالمَحیضِ» حرام بودن این عمل را
استفاده کردهاند؛ زیرا حکمت حرمت آمیزش از قُبُل هنگام حیض که اذیّت شدن زن است،
در آمیزش از دُبُر نیز وجود دارد.[89]مالک
و بسیارى از عالمان اهلسنّت[90]
و بیشتر علماى امامیّه،[91]
آن را جایز شمرده و گفتهاند: منظور از «حرث»، خودِ زنانند، نه عضو تناسلى آنان و
«أنىّ» نیز تخییر در مکان است و آیات 222 و 223 بقره/2 را بر طلب فرزند حمل کردهاند؛
یعنى اگر خواهان فرزند هستید، از جایى که خدا به آن امر کرده (جلو) با زنان
درآمیزید[92].
برخى گفتهاند: آیه «فاعتَزِلوُا
النِّساء فى المَحیضِ» (بقره/2، 222) نیز بر جواز آمیزش از دُبُر دلالت
دارد؛ زیرا در آن، فقط آمیزش از موضع حیض (قُبُل) نهى شده؛[93]
چنانکه از آیه «أتَأتوُنَ
الذُّکرانَ مِنَالعلَمینَ * و تَذَرُون ماخَلَقَ لکُم رَبُّکُم مِنأزوجِکُم»
(شعراء/26، 165 و 166) نیز جواز آمیزش از دُبُر استفاده مىشود؛ زیرا خداوند در
این آیه، قوم* لوط را بهسبب آمیزش با مردان و ترک مثل آن از همسران خویش سرزنش
کرده است.[94]
برخى از اطلاق آیه 6 مؤمنون /23 جواز این عمل را استفاده کردهاند.[95]
در برخى روایات نیز با استناد به آیه «قالَ یـقَوم هؤُلاءِ بَناتى هُنَّ أطهَرُ لَکُم» (هود/11، 78)
این عمل جایز شمرده شده است؛ زیرا لوط مىدانست که آنان به آمیزش از جلو تمایل
ندارند[96]
و روایات نقل شده در نهى از این عمل، بر کراهت شدید حمل شدهاست.[97]
آمیزش درشبهاى ماهرمضان:
بسیارى
از مفسّران، از آیه «أُحِلَّ
لَکُم لَیلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إلى نِسائکُم» (بقره/2،187) استفاده
کردهاند که پیش از نزول این آیه، آمیزش در شبهاى ماه رمضان جایز نبوده است.
المیزان مىنویسد: جملههاى «أُحِلَّ لکُم» «کُنتُم تختانُونَ» «فَتابَ عَلَیکُم وَ عَفا عَنکُم»
و «فَالـنَ
بـشِرُوهُنَّ» در این آیه، بر حرام بودن آمیزش پیش از نزول این آیه
دلالت مىکند.[98]
برخى گفتهاند: آمیزش، با نص پیامبر(صلى الله علیه وآله)ممنوع شده؛ ولى این آیه،
آن را نسخ کرده است.[99]
فخررازى مىگوید: در صدر اسلام، آمیزش در ابتداى شب جایز بوده؛ امّا در صورت
خوابیدن یا خواندن نماز عشا، تا افطار شب بعد، حرام مىشد.[100]
برخى، حرمت سابق را از احکام دین مسیح[101] و برخى
از احکام تورات[102] دانستهاند.
آداب آمیزش:
زمان
و چگونگى آمیزش، در نیک و بد سرنوشت فرزند بسیار مؤثّر است و از این که خداوند در
پى آزاد گذاشتن مردان در نحوه آمیزش، به آنان مىگوید: اثر نیکى براى خود پیش
فرستید (بقره/2، 223) به دست مىآید که انسان، در آمیزش باید روشى را برگزیند که
فرجام نیکى داشته باشد.[103] اطلاق
کشتزار بر زنان، مؤیّد این نکته است که مرد نیز مانند کشاورز باید آداب و شرایطى
را مراعات کند تا محصولى خوب (فرزند صالح) به دست آورد.[104]
بعضى از این آداب عبارتنداز:
1. گفتن
بسم اللّه و درخواست فرزند صالح:
برخى
گفتهاند: مقصود از جمله «وَقدِّموا
لأنفُسِکُم» در آیه 223 بقره/2 گفتن بسم اللّه است؛[105]
چنانکه در روایتى از ابن عبّاس نیز این معنا نقل شده است.[106]
برخى نیز منظور از آن را دعا هنگام آمیزش دانستهاند.[107]
از اهلبیت(علیهم السلام)در تفسیر آیه «وشارِکهُم فىِ الأمولِ وَ والأولـدِ» (اسراء/17، 64) روایت
شده که هنگام آمیزش پس از گفتن بسمالله الرحمن الرّحیم، بگو: خدایا! اگر در این
شب، آفرینش بندهاى را مقدّر کردهاى، در آن بهرهاى براى شیطان قرار مده و او را
از بندگان صالح و مخلص خود قرار ده.[108]
2. آمیزش
در مکان خلوت:
براى
پوشیده ماندن خلوت زن و شوهر، قرآن سفارش مىکند که غلامان، کنیزان و اطفال در سه
وقت (پیش از نماز بامداد، نیمروز، وپس از نماز عشا) که وقت خصوصى شما است، باید
اجازه بگیرند: «یـأَیُّها
الَّذین ءَامنُوا لِیَستَـذِنکُم الَّذین مَلَکَت أیمـنُکُم و الَّذینَ لَمیَبلُغُوا
الحُلُمَ مِنکُمْ ثَلثَ مَرّت مِن قَبل صلـوةِ الفَجْرِ و حینَ تَضعونَ ثِیابَکُم
مِنَ الظَّهیرَة و مِن بَعدِ صَلوة العِشاءِ ثَلـثُ عَورت لَکُم». (نور/24،
58) پیامبر(صلى الله علیه وآله)در روایتى فرمود: مبادا در حالى که کودکى در گهواره
به شما مىنگرد، آمیزش کنید.[109]
3. آمیزش
در زمان مناسب:
آمیزش
با همسر در شب اوّل ماه رمضان مستحب است. حضرتعلى(علیه السلام)دلیل استحباب را در
روایتى، آیه «اُحِلَّ
لکُم لَیلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إلى نِسائِکُم» شمرده است[110].
به گفته برخى، علّت استحباب آمیزش در این شب، آماده شدن براى روزه این ماه و نیز
عمل به تشریع اباحه آمیزش در شبهاى ماه رمضان است.[111]
آمیزش در زمانهایى نیز مکروه است. امامصادق(علیه السلام)فرمود: آمیزش هنگام
گرفتگى ماه و خورشید، از غروب تا از میان رفتن شفق (سرخى طرف مغرب)، از طلوع فجر
تا طلوع آفتاب، هنگام وزیدن بادهاى سیاه، سرخ و زرد و هنگام زلزله، مکروه است.
امام سپس در این باره به عمل و سخن پیامبر استناد کرده، فرمود: پیامبر(صلى الله
علیه وآله)در یکى از شبهایى که ماه گرفته بود، با یکى از زنان خویش که نزد او
بود، همخوابگى نکرده، فرمود: دوست نداشتم در این اوقات، عملى انجام داده و لذّتى
برده باشم؛ زیرا خداوند در سرزنش قومى که به حوادث آسمانى بىاعتنایى کرده، مىفرماید:«وَ إن یَرَوا کِسفاً
مِنَ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرکُومٌ» . (طور/52،44)[112]
بهداشت آمیزش:
یکى
از علّتهاى نهى از آمیزش در ایام حیض، مصونیّت از آسیبهایى است که براى زن و
شوهر در پى دارد. بیشتر مفسّران،[113]«أذىً»
در آیه 222 بقره/2 را به ناپاکى و آلودگى تفسیر کردهاند؛ به همین جهت برخى گفتهاند:
آمیزش با حائض، موجب بروز بیمارىهاى زیادى از جمله سفلیس، سوزاک، التهاب اعضاىتناسلى
زن، واردشدن میکربهاى خون حیض به عضو تناسلى مرد و... مىشود.[114]
آمیزش آدم و حوا:
قرآن
در آیه 189 اعراف/7 به آمیزش آدم و حوا اشاره کرده، مىگوید: «هُوَ الَّذِى خَلَقَکُم مِن نَفس وحِدَة و
جَعَلَ مِنها زَوجَها لِیَسکُن إلَیها فَلَمّا تَغَشَّـها حَمَلَت حَملاً خفِیفاً
= او است آن کس که شما را از نفس واحدى آفرید و جفت وى را از آن پدید
آورد تا بدان آرام گیرد؛ پس چون [آدم]با او [= حوّا]درآمیخت، [حوّا]بارى سبک برداشت».
حمل مریم(علیها السلام)بدون آمیزش:
از
آنجا که تولّد فرزند به طور معمول از راه آمیزش مرد با زن است، مریم* از بشارت
فرشتگان مبنى بر این که خداوند به زودى فرزندى به نام مسیح به او عطا خواهد کرد،
با شگفتى گفت: «رَبِّ
أنّى یَکُونُ لِى وَلَدٌ و لَمیَمسَسنِى بَشَرٌ». (آلعمران/3،47) در
آیه 19 و 20 مریم/19 نیز آمده است: وقتى فرشته نزد مریم آمد و گفت: من فرستاده خدا
هستم تا به تو پسرى پاکیزه ببخشم، مریم گفت: «أنّى یَکُونُ لِى غُلـم و لَمیَمسَسنِى
بَشَرٌ وَ لَمأکُ بَغِیّا = چگونه مرا پسرى باشد با آنکه دستبشرى به
من نرسیده و بد کار نبودهام؟» در این آیه، آمیزش حلال و حرام از مریم نفى شدهاست.
یحیى و پرهیز از آمیزش با زنان:
قرآن
در مقام ستایش یحیى*، به زکریا خطاب مىکند: «أَنَّاللّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحیى
مُصَدِّقاً بِکَلِمَة مِنَ اللّهِ و سَیِّداً و حَصُورا = خداوند تو را
به [ولادت]یحیى
که تصدیق کننده کلمة اللّه و خویشتندار [= پرهیزنده از زنان]است،
مژده مىدهد». (آلعمران/3، 39) «حَصُور» به کسى گفته مىشود که به جهت ناتوانى
جسمى و تسلّط بر تمایلات جنسى، از زنان دورى گزیند[115] و چون
آیه در مقام ستایش یحیى(علیه السلام)است، دورى وى از زنان براى تسلّط بر تمایلات
جنسى بوده، نه ناتوانى او.[116] این معنا
در روایتى از امامباقر(علیه السلام)نیز نقل شده است.[117]
آمیزش جنّیان:
آیه
6 سوره جن/72 که مىگوید: مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مىبرند، نشان مىدهد
که در بین جنیان نیز زن و مرد وجود دارد و از آیه 56 رحمن/55 که مىگوید: «فِیهِنَّ قـصِرتُ الطَّرفِ
لَمیَطمِثهُنَّ إنسٌ قَبلَهُم وَ لا جانّ = در آن [بهشت]دوشیزگانى فروهشته نگاهند که دست هیچ
انس و جنّى پیش از ایشان به آنها نرسیده است» و از آیه 74 همین سوره مىتوان بهدست
آورد که در میان جنّیان نیز آمیزش وجود دارد.
آمیزش در بهشت:
یکى
از لذّتجویىهاى بهشتیان، آمیزش با حوریان بهشتى است؛ حوریانى که بکرند و هیچ
انسان و جنّى پیشتر با آنان آمیزش نکرده است: «لَم یَطْمِثهُنَّ إنسٌ قَبلَهُم وَ لا
جانّ.» (الرحمن/55،56و 74)
منابع:
احکامالقرآن، ابنالعربى؛ بحارالانوار؛ البرهان فىتفسیر
القرآن؛ التبیان فى تفسیر القرآن؛ التحقیق فىکلمات القرآن؛ تحریرالوسیله؛ تفسیر
راهنما؛ تفسیر العیاشى؛ التفسیر الکبیر؛ تفسیر نمونه؛ تهذیب الاحکام؛ جامعالبیان
عن تأویل آى القرآن؛ الجامع لأحکام القرآن، قرطبى؛ جواهرالکلام؛ الفرقان فى تفسیر
القرآن؛ الفقه الاسلامى و ادلّته؛ کتاب الخلاف؛ الکشّاف؛ کنزالعرفان؛ مجمعالبیان
فى تفسیر القرآن؛ مسالکالافهام، کاظمى؛ المصباح المنیر؛ معجم مقاییساللغه؛
مفردات الفاظ القرآن؛ المیزان فى تفسیر القرآن؛ وسائلالشیعه.
سیدجعفر صادقىفدکى
[34] المصباح المنیر، ج2، ص624، «نکح».
[35] التحقیق، ج7، ص226، «غشى».
[36] مقاییس، ج4، ص508، «فضى».
[37] همان.
[38] مفردات، ص564، «عزل».
[39] وسائل، ج20، ص353 و 354.
[40] مجمعالبیان، ج2، ص504.
[41] الکشّاف، ج1، ص266؛ المیزان، ج2، ص44.
[42] راهنما، ج1، ص607.
[43] مجمعالبیان، ج3، ص80 و 81.
[44] همان.
[45] الخلاف، ج2، ص181.
[46] المیزان، ج2، ص45؛ راهنما، ج1، ص606.
[47] احکام القرآن، ج 1، ص 319؛ الفرقان، ج
2، ص 62.
[48] الخلاف، ج2، ص229؛ مجمعالبیان، ج2،
ص505؛ تحریرالوسیله، ج1، ص282.
[49] مجمعالبیان، ج3، ص42.
[50] مجمعالبیان، ج2، ص573.
[51] وسائل، ج21، ص320.
[52] کنزالعرفان، ج2، ص292؛ مسالک
الافهام، ج4، ص107.
[53] قرطبى، ج3، ص73.
[54] مجمعالبیان، ج2، ص571.
[55] جامعالبیان، مج2، ج2، ص579؛
قرطبى، ج3، ص73.
[56] مجمعالبیان، ج2، ص571.
[57] قرطبى، ج3، ص98.
[58] همان.
[59] همان.
[60] همان؛ مجمعالبیان، ج1، ص236.
[61] تهذیب، ج8، ص91.
[62] مجمعالبیان، ج2، ص571؛ الفرقان، ج2
و 3، ص16.
[63] الفرقان، ج2 و 3، ص17؛ نمونه، ج2،
ص150.
[64] الفقه الاسلامى، ج9، ص6599.
[65] التفسیر الکبیر، ج6، ص66.
[66] مجمعالبیان، ج2، ص563.
[67] التفسیر الکبیر، ج6، ص68.
[68] قرطبى، ج3، ص58.
[69] کنز العرفان، ج2، ص288.
[70] التفسیر الکبیر، ج29، ص257.
[71] جامعالبیان، مج14، ج28، ص11 و 12.
[72] قرطبى، ج17، ص182.
[73] همان.
[74] جامعالبیان، مج14، ج28، ص11.
[75] مجمعالبیان، ج9، ص372.
[76] مجمع البیان، ج9، ص372.
[77] جواهر، ج33، ص134.
[78] مجمعالبیان، ج2، ص564.
[79] همان، ص561.
[80] مجمعالبیان، ج2، ص563؛ قرطبى، ج3،
ص59.
[81] التفسیر الکبیر، ج6، ص72.
[82] التبیان، ج2، ص221؛ مجمعالبیان، ج2،
ص563.
[83] وسائل، ج2، ص324 ـ 326.
[84] الخلاف، ج1، ص228؛ قرطبى، ج3، ص59.
[85] قرطبى، ج3، ص59.
[86] همان، ص61 و 64؛ الخلاف، ج4، ص336
و 337؛ جواهرالکلام، ج29، ص105 و 106.
[87] التفسیر الکبیر، ج 6، ص 75ـ 77.
[88] قرطبى، ج 3، ص 60.
[89] التفسیر الکبیر، ج6، ص76؛ الخلاف،
ج4، ص338.
[90] التفسیرالکبیر، ج6، ص76؛ احکام
القرآن، ابن عربى، ج1، ص173.
[91] مجمعالبیان، ج2، ص565؛ جواهرالکلام،
ج29، ص105 و106.
[92] تهذیب، ج7، ص477.
[93] الخلاف، ج4، ص338.
[94] الخلاف، ج4، ص338؛ قرطبى، ج3، ص62.
[95] جواهرالکلام، ج29، ص110.
[96] تهذیب، ج7، ص477.
[97] جواهرالکلام، ج29، ص106 ـ 108.
[98] المیزان، ج2، ص45.
[99] الفرقان، ج2، ص56.
[100] التفسیر الکبیر، ج5، ص112.
[101] همان.
[102] الفرقان، ج2، ص56.
[103] الفرقان، ج2، ص56.
[104] راهنما، ج2، ص104.
[105] جامعالبیان، مج2، ج2، ص542؛ مجمعالبیان،
ج2، ص565.
[106] جامعالبیان، مج2، ج2، ص542.
[107] مجمعالبیان، ج2، ص565.
[108] البرهان، ج3، ص547.
[109] بحارالانوار، ج100، ص295.
[110] البرهان، ج1، ص398.
[111] جواهرالکلام، ج29، ص56.
[112] تهذیب، ج7، ص474.
[113] مجمعالبیان، ج2، ص562؛ التفسیر
الکبیر، ج6، ص68.
[114] نمونه، ج2، ص138.
[115] مفردات، ص238 و 239، «حصر».
[116] همان.
[117] عیّاشى، ج1، ص172.