اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

آقای روحانی! این کلید است یا سوئیچ بولدوزر؟!


حسین شریعتمداری:
این روزها برخی از جماعت یاد شده و پست و مقام یافته، چنان به قلع و قمع این و آن مشغولند که باید از جناب روحانی پرسید، آن کلید کذایی که در تبلیغات ریاست جمهوری به مردم نشان دادید و بعدها نیز بارها به آن اشاره فرمودید، کلید حل مشکلات بود یا سوئیچ‌‌بولدوزر؟! چرا که کار از «داس» و امثال آن گذشته است!
به گزارش مشرق، حسین شریعتمداری در یادداشت امروز کیهان نوشت: آقای دکتر روحانی رئیس جمهور محترم کشورمان در اولین کنفرانس‌خبری خود که بعد از انتخاب به ریاست جمهوری و با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی برگزار شده بود، مواضع درخور تقدیری اتخاذ کرد. ایشان از یکسو بر سیاست‌های کلان و رسماً اعلام شده نظام در عرصه‌های بین‌المللی تأکید ورزید که ابراز ناامیدی دشمنان بیرونی را در‌پی داشت و از سوی دیگر تلاش روزنامه‌های زنجیره‌ای برای مصادره رأی‌خود به حساب مدعیان اصلاحات را ناکام گذاشت که عصبانیت اصحاب‌فتنه را به دنبال داشت. آقای روحانی در همان کنفرانس خبری و در پاسخ به سؤال یکی از خبرنگاران که پرسیده بود؛ آیا مجریان و مسئولان دولت پیشین را درو خواهید کرد؟ گفته بود؛ «دولت آینده،‌دولت کارآمدی و شایسته‌سالاری است و از همه عزیزان و مدیرانی که هشت سال کار و تلاش کردند و شایسته هستند استفاده می‌کنیم و در مقابل آنها تواضع می‌کنم» آقای روحانی در ادامه تأکید کرده بود «ما گفتیم کلید داریم، نگفتیم داس داریم». این اظهارنظر رئیس جمهور که آمیزه‌ای از مزاح نیز در آن بود، بازتاب گسترده‌ای یافت و حکایت از آن داشت که آقای روحانی در گزینش اعضای کابینه و یاران و همکاران خود بر «شایسته‌سالاری» تکیه دارد و از انتخاب ناشایسته‌ها و بی‌صلاحیت‌ها اجتناب خواهد کرد. اما، حضور برخی از اصحاب فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 در فهرست وزیران پیشنهادی ایشان به مجلس شورای اسلامی، این برداشت را که جناب روحانی بر شایسته‌سالاری تکیه دارد، با تردیدهای جدی روبرو کرده و در حد و اندازه یک شعار بی‌پشتوانه تنزل داد. ولی بعد از آن که وزرای پیشنهادی-بدون استثناء- در معرفی خود به نمایندگان مجلس، از فتنه‌88 اعلام برائت کردند، بر دروغ بودن ادعای تقلب تأکید ورزیدند و از تعهد خود نسبت به رهبر معظم انقلاب و قانون اساسی سخن گفتند، این امیدواری در میان نمایندگان مجلس شکل گرفت که آنان از گناه بزرگ حضور در فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 پشیمان شده و توبه کرده‌اند و قصد دارند با حضور فعال خود در چرخه تعریف شده اسلام و انقلاب و نظام، جبران مافات کنند. توبه از آن جرم بزرگ اگرچه به تنهایی نمی‌توانست مجوز حضور آنان در دولت جدید باشد، ولی نمایندگان مردم- به هر علت که بحث جداگانه‌ای می‌طلبد- عذر تعدادی از آنها را پذیرفتند و به آنان رأی اعتماد دادند که امید است این حسن ظن نمایندگان مردم را پاس بدارند و البته 3 تن از وزرای پیشنهادی نیز نتوانستند از مجلس رأی اعتماد بگیرند.
تا اینجا، می‌توان گفت که تعدادی از وزیران کابینه آقای دکتر روحانی حضور خود در کابینه را مدیون، اعلام برائت از فتنه 88، اعتراف به دروغ بودن ادعای تقلب، تأکید بر پاسداشت اصل ولایت فقیه و قانون اساسی و حسن ظن و پذیرش عذر تقصیر آنان از سوی اکثریت نمایندگان مجلس شورای اسلامی هستند، آیا غیر از این است؟!
همین جا و با عرض پوزش باید گفت شعار «اعتدال» هندوانه دربسته است که تا شکافته نشود نمی‌توان درباره محتوای آن قضاوت کرد. مگر «اصلاحات» شعار بدی بود؟! ولی در عمل به وطن‌فروشی و خروج از حاکمیت شماری از مدعیان اصلاحات انجامید و آقای خاتمی تازه در اواخر دوران ریاست جمهوری خود پیشنهاد کرده بود که «اصلاحات» نیاز به تعریف دارد! آیا قرار است شعار «اعتدال» به سرنوشت شعار «اصلاحات» دچار شود؟ پاسخ این سؤال را باید ابتدا در میدان عمل دید و سپس درباره آن قضاوت کرد. بنابراین بدیهی است که برخلاف آنچه این روزها مدعیان اصلاحات و برخی از اطرافیان رئیس جمهور محترم ادعا می‌کنند شعار سربسته و تعریف نشده «اعتدال» انگیزه و علت رأی اعتماد نمایندگان مردم به تعدادی از وزرای پیشنهادی نبوده است و دقیقاً به همین علت بود که جناب روحانی و وزرای پیشنهادی ایشان در کنار شعار اعتدال و به پیوست آن، بر برائت از فتنه 88، اعتراف به دروغ بودن تقلب و پایبندی به قانون اساسی تأکید می‌ورزیدند. از این روی بدون کمترین ابهام و تردیدی می‌توان نتیجه گرفت که منظور آقای روحانی از «اعتدال» هر چه باشد، برائت از فتنه‌گران اصلی‌ترین محور آن است.
اکنون باید گفت؛ اگر رأی مردم را آنگونه که رهبر معظم انقلاب تأکید فرمودند، «حق‌الناس» بدانیم- که هست- و بی‌توجهی به آن را گناهی نابخشودنی و خیانت تلقی کنیم - که چنین است- این «حق‌الناس» منحصر به زمان شمارش آراء نیست، بلکه کسانی که با رأی مردم، یعنی همان «حق‌الناس» بر کرسی‌های مسئولیت تکیه زده‌اند نیز موظف به حفظ امانت مردم و پاسداری از حق‌الناس خواهند بود. اما، از سوی دیگر، جناب روحانی و اعضای کابینه ایشان در جریان اخذ رأی اعتماد مجلس از مرزبندی با فتنه‌گران و برائت از آنها با عنوان «پیام مردم» یعنی همان «حق‌الناس» یاد کرده‌اند و اگر چنین نبود، آنهمه اصرار و تأکید بر برائت از فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 برای چه بود؟! با این حساب که نه پیچیده است و نه پنهان، به کارگیری اصحاب فتنه در کابینه، آنهم در پست‌های کلیدی، ضمن آن که صداقت آقایان را در اظهارات رسماً اعلام شده آنان با تردیدهای جدی روبرو می‌کند، امانت‌داری و التزام عملی و نظری آنها به حفاظت از «حق‌الناس» را هم زیر سؤال می‌برد و این پرسش منطقی را در اذهان پدید می‌آورد که آیا آنهمه اعلام برائت از فتنه‌گران و تأکید بر اعتدال و شایسته‌سالاری فقط برای کسب رأی اعتماد از مجلس بود؟!
در برخی از عزل و نصب‌های دولت نوپای آقای روحانی نه فقط سمت و سویی از «شایسته‌سالاری»، «اعتدال» و مخصوصاً برائت و مرزبندی با فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 دیده نمی‌شود، بلکه این تلقی را پدید می‌آورد که گویی جماعتی از اصحاب فتنه و افراد بدسابقه و بدنام را برای حمله به شایستگان و انتقام از کسانی که در مقابل فتنه 88 ایستاده بودند، سازماندهی کرده و به میدان آورده‌اند!
در این باره اگرچه گفتنی‌هایی هست که برای مردم شنیدنی است و شاید برای شخص رئیس جمهور محترم نیز قابل شنیدن باشد! و به آن خواهیم پرداخت ولی به مصداق «مشتی که نمونه خروار» است می‌توان از انتصاب سرپرست وزارت علوم یاد کرد. ایشان به گواهی اسناد مکتوب و فیلم‌های موجود از اصحاب فتنه 88 بوده است و این واقعیت تلخ از نگاه رئیس جمهور محترم نیز پنهان نبوده و نیست تا آنجا که به همین علت از معرفی وی در فهرست وزرای پیشنهادی اجتناب ورزیدند. اما، چرا ایشان را به سرپرستی وزارت علوم - با توجه به اهمیت ویژه آن- منصوب کرده‌اند؟! آیا این انتصاب دهن‌کجی به مردم و ضایع کردن حق‌الناس نیست؟! سرپرست کنونی وزارت علوم که به نظر می‌رسد مأموریت جاده‌صاف‌کنی و ریل‌گذاری این وزارتخانه حساس به نفع فتنه‌گران را برعهده دارد، این روزها با عجله و شتاب فراوان به عزل و نصب‌های سؤال‌برانگیز و تغییرات غیرقابل توجیه و غیرعلمی در وزارتخانه تحت‌ سرپرستی خود مشغول است. به عنوان نمونه و فقط به عنوان نمونه، دیروز، یعنی در یک روز تعطیل رسمی حجت‌الاسلام دکتر شریعتی را از ریاست دانشگاه علامه عزل کرد و چند روز قبل در اقدامی مشابه و غیرمنتظره و با یک تماس تلفنی کوتاه رئیس دانشگاه صنعتی اصفهان را نیز برکنار کرده بود و همچنین با اتخاذ یک تصمیم بی‌جا و اعتراض‌آفرین، دانشجویان بورسیه را از حق قانونی خود محروم کرد... و اقدامات مشابه دیگری از همین دست. آیا مردم، اساتید دانشگاه، دانشجویان و نمایندگان مجلس حق ندارند از رئیس جمهور محترم درباره انگیزه و علت اینگونه اقدامات سؤال کنند؟! مثلاً؛ عزل حجت‌الاسلام‌ والمسلمین دکتر شریعتی با چه انگیزه‌ای صورت پذیرفته است؟ آنچه همگان از ایشان می‌شناسند و همه شواهد نیز گواه آن بوده و در دسترس و قابل بررسی است، شخصیت علمی برجسته دکتر شریعتی، تلاش بی‌وقفه ایشان برای گسترش دامنه علم‌آموزی و پیشرفت‌های علمی، تأکید بر آموزه‌های اسلامی و انقلابی و ایستادگی ایشان در مقابل فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 و روشنگری درباره آن خیانت بزرگ است. اگر سرپرست وزارت علوم و یا جناب رئیس جمهور محترم خصوصیت دیگری در ایشان سراغ دارند که باعث عزل وی شده است، چرا اعلام نمی‌کنند؟ و اگر عزل ایشان تنها به‌خاطر ویژگی‌های یاد شده است که...؟!
و بالاخره، این روزها برخی از جماعت یاد شده و پست و مقام یافته، چنان به قلع و قمع این و آن مشغولند که باید از جناب روحانی پرسید، آن کلید کذایی که در تبلیغات ریاست جمهوری به مردم نشان دادید و بعدها نیز بارها به آن اشاره فرمودید، کلید حل مشکلات بود یا سوئیچ‌‌بولدوزر؟! چرا که کار از «داس» و امثال آن گذشته است!

رمز گشایی از اسرار سیاسی امام صادق (ع)


نظام اسلامی با چه معیارهایی سنجیده می شود
جامعه اسلامی در آن دوره "پیشرفت" کرده بود، خلیفه ای ساده زیست و علم دوست و مقید به شرعیات بر سر کار بود ولی امام صادق (ع) بر آن بود که «شاخص اسلامیّت» نظام، «عدالت» است و «شاخص عدالت»، «رفتار انسانی» حکمرانان است، و شاخص رفتار انسانی، رعایت «حقوق مردم» و احترام به شخصیت آنان و پرهیز از زبان زور و عنف و دوری از جباریت است. امام(ع)میزان دینداری خلیفه "منصور دوانیقی" را نه در مجالس موعظه، بلکه در سیاه چال های وحشتناکی می بیند که برای مخالفان ساخته است.
* محمد سروش محلاتی
 
عصر ایران -  امام صادق (ع)، اصحاب و شاگردان زیادی داشتند که تعداد آنها تا چهار هزار نفر هم گفته شده است. ولی این تعداد زیاد همان هایی بودند که در درس های عمومی شرکت داشتند و به فراخور استعداد خود، در فقه، تفسیر، عقاید و علوم دیگر علم آموزی می کردند.

سطح مباحث ارائه شده برای این جماعت انبوه، معمولا فراتر از همان مسائل عادی فقه و عقاید و اخلاق - که برای همگان قابل بازگو کردن است -نبود، ولی در این میان نادر زبدگانی هم بودند که امام، اسرار خود را با آنها در میان می گذاشت.  برخی ظرفیت درک اسرار علمی را داشتند  و بعضی نداشتند.

یکی از این نوادر، شخصیتی است به نام «بُرید» است. او گاه صحنه های عجیب و یا گفته های استثنائی از امام بازگو می کند.  صحنه هایی که فقط  خود او شاهد و ناظر آن بوده و امام صرفاً برای او رمزگشایی کرده است. وی گزارشی از یکی از این ملاقات ها ارائه کرده است.

حقیقت و نه پوسته دین


در یکی از مجالس خصوصی که امام با او خلوت کرده بود، حضرت با اشاره به شیوه حکمرانی امیرالمؤمنین (ع) چنان متأثر و ناراحت شد که بی اختیار شروع به گریستن کرد و در حالی که اشک از دیدگانش سرازیر بود و فشار بغض و ناراحتی اجازه سخن گفتن به او نمی داد، پرده از روی حقایقی برداشت. آنچه امام می خواست آشکار کند این بود که در جامعه ما از حقیقت دین چه چیزی باقی مانده است؟

البته مسلمانان ـ و حتی طرفداران خلیفه ـ اذعان داشتند که حکومت بدون عیب و نقص نیست و در گوشه و کنار جامعه، مواردی از خطا یا گناه وجود دارد، نه کسی خلیفه را «معصوم» می دانست، و نه از حاکم «دفاع مطلق» کرده و در کشور پهناور اسلامی، وجود ظلم و احجاف «به طور کلی» قابل انکار بود ولی سخن توأم با اشک امام صادق (ع)، با وجود این همه قضاوت های به ظاهر منصفانه، کاملا متفاوت بود، نظر امام این بود «همه حرمت»های الهی شکسته شده و «همه پرده ها» را دریده اند، یعنی «هیچ چیز» باقی نمانده است. به کتاب خدا و سنت پیامبر او عمل نمی شود، و از رحلت امیر المؤمنین تاکنون نه «حدّ» ی اجرا  و نه به «کمترین حقّ » ی عمل شده است! امام این جملات را نه فقط با گریه ادا می کرد، بلکه با قسم به اسم جلاله هم قرین ساخته بود و سوگند می خورد که چنین است:
«والله ما بقیت لله حرمة الا انتهکت... و لا عُمل بشیء من الحق.»

این جملات بسیار سنگین و کوبنده بود و چونان پتکی فرود می آمد.  از یک سو امام اهل اغراق‌  و سیاه نمایی و گزافه گویی نبود، و از سوی دیگر مگر می توان همه چیز را «سیاه» دید و برهمه افتخارات حکومت، مهر بطلان زد؟

فهم این معما برای «بُرید» دشوار نبود ولی برای ساده انگارانی که در رونق مساجد و در رواج زیارت خانه خدا،" اوج دین داری" را می دیدند، چنین قضاوتی شگفت آور و باورنکردنی بود. آنها در پس ذهن و خیال خود درگیر این موضوع بودند که چرا امام صادق (ع) این همه خدمت دولت عباسی را نمی بیند و برتلاش آنان در عزت بخشیدن به اسلام در جهان ارج نمی نهد؟!

آغاز چرخش

البته این بُهت و اعتراض، تازگی نداشت. پیش از آن هم، چند نسل قبل با چنین امری در برابر داوری امیرالمؤمنین (ع) نسبت به اوضاع و احوال پیش از خلافت خود روبرو بودند. آن روزها هم مولا فرموده بود که شما به عقب برگشته اید، و این عقب گرد، درحد باز گشت به «نیمه راه» نیست و گمان نکنید که فقط از بخشی از مسیر را برگشته اید، شما به «نقطه صفر» ـ روز بعثت پیامبر ـ رجعت کرده اید و هرآنچه را که به دست آورده بودید از دست داده اید و هیچ چیز از اسلام در میان شما نمانده است:
«الا و انّ بلیّتکم عادت کهیئتها یوم بعث الله نبیکم» (خطبه16نهج البلاغه)

و پاسخ حضرت به آنها که می پنداشتند مظاهر اسلام در همه جا دیده می شود و «جلوه های مسلمانی» سراسر جامعه را گرفته است، این بود که شما فقط «پوسته» می بینید و غافلید از این که در پس این ظواهر، چیزی وجود ندارد، و از «دیانت»، بجز انبوهی از «نام» اثری باقی نمانده است:
«انکم صرتم بعد الهجرة اعراباً و بعد الموالاة احزاباً ما تتعلقون من الاسلام الّا باسمه و لا تعرفون من الایمان الّا رسمه.»(خطبه 234 نهج البلاغه)

و اینک پس از گذشت حدود یک قرن، امام صادق (ع) بار دیگر همان سخن را تکرار می کند. بدون تردید این گونه قضاوت و داوری، دارای ملاک خاصّی است، ولی این ملاک، نه تقیّد به "مناسک" دینی مانند نماز جمعه و جماعت است، و نه "گسترش" مرزهای کشور اسلامی است، و نه رونق یافتن بازار "بحث های علمی" است، و نه از دیار" ثروت" و رشد اقتصادی. زیرا بر طبق این شاخص ها، جامعه اسلامی در آن دوره "پیشرفت" کرده و بر اساس آنها نمی توان به انحطاط و عقب گرد، نظر داد. به نظر می رسد امام صادق (ع) در داوری خود از شاخص دیگری استفاده می‌کرد و به نتیجه کاملاً معکوسی می رسید، از نظر امام «شاخص اسلامیّت» نظام، «عدالت» است و «شاخص عدالت»، «رفتار انسانی» حکمرانان است، و شاخص رفتار انسانی، رعایت «حقوق مردم» و احترام به شخصیت آنان و پرهیز از زبان زور و عنف و دوری از جباریت است.

چهره دوم حاکمیت
داوری امام صادق درباره عیار اسلامی بودن" نظام" ، بر اساس زندگی مسلمانی «افراد» و تقیّد آن ها به ارزش های دینی نیست. بدون تردید در همان دوره اموی و عباسی هم افرادی بودند که زندگی پاک و سالمی داشتند، نه زبان به هتک حرمت مسلمانی باز می کردند و نه مال و ناموس مردم دست درازی می نمودند، و از این قبیل افراد در میان اصحاب حضرت کم نبودند.

ولی در این سخن، امام نظر به زندگی «افراد» ندارند و لذا مقیاس داوری را هم یک «فرد پاک» مثل سلمان قرار نداداه اند تا «افراد دیگر» را با او مقایسه کنند، بلکه امام، نگاه به دولت داشته و در بررسی عملکرد آن، مقیاس داوری را یک «نظام پاک» قرار داده اند.

 برای فهم عمیق تر و درک کامل تری از این داوری شگفت، فضای حاکمیت آن دوره باید مورد مطالعه قرار بگیرد. مثلاً باید دید که منصور دوانیقی چگونه رفتاری داشت؟ آیا او زندگی اشرافی داشت؟ آیا اموال عمومی را سخاوتمندانه به اطرافیانش می بخشید؟ آیا مقدسات دینی را مورد هتک و بی احترامی قرار می داد؟ و ....
آنچه در تاریخ در این باره ثبت شده، کاملاً با این گونه داوری منفی متفاوت است.

منصور، زندگی کاملاً ساده و معمولی یی داشت، او نه تنها لباس فاخر به تن نمی کرد، بلکه معمولاً لباسش وصله دار بود، اگر در اطرافیانش کسی را می دید که به تجملات روی آورده اند به شدت او را تنبیه می کرد.مثلا محمدبن جمیل، منشی خلیفه بود اما پانزده ضربه شلاق خورد که چرا لباس پنبه و کتان پوشیده و اسراف کرده است! احترام ویژه او برای مقدسات مذهبی چنان بود که قطعه حصیر کهنه ای را با اهتمام و ادب خاص، نگهداری می کرد، چون آن را منسوب به رسول خدا می‌دانست، در برابر مردم به این حصیر فرسوده تبرّک می جست و آن را به دیده می نهاد! او مجالس موعظه و اخلاق تشکیل می داد و از اهل خطابه و منبر دعوت می کرد تا او را موعظه کنند و خلیفه با شنیدن مواعظ ایشان اشک می ریخت و زار زار گریه می کرد.

از سوی دیگر دستگاه خلافت، دستگاه علم پرور بود و هر دانشمندی که سرِ ستیز با حاکمیت نداشت، از عزت برخوردار می شد.  هم چنین در آن دوره، اسلام مرزهای کشور را درمی نوردید و سرزمین های کفر را تسخیر کرده و دولت کفر را مغلوب می ساخت، در همان ایام امام صادق (ع) بود که مسلمانان وارد خاک فرانسه شدند و تا رودخانه لوار در شمال غربی فرانسه پیش رفتند.  همان «منصور»ی که بغداد را بنا نهاد و آن را پایتخت کشور اسلامی قرار داد و از آن پس چنان توسعه پیدا کرد که دولت های جهان را خیره ساخت!

ولی امام صادق (ع)، بر اساس این عملکرد ها، داوری نمی کند زیرا برای اخلاق بیش از توسعه ارزش قائل است و ادب دولتمردان را فراتر از دولت شان می داند و حرمت مؤمن را بالاتر از حصیر پیامبر و به تن کردن جامه وصله دار را رواج ریاکاری معرفی می کند و...

امام صادق (ع) در داوری خود، مجذوب پرده های فریب کاری نمی شود، او میزان دینداری منصور را نه در مجالس موعظه، بلکه در سیاه چال های وحشتناکی می بیند که برای مخالفان ساخته است.
امام (ع) او را از ماورای زهد فروشی ها می بیند و در خلوت خانه اش تماشا می کند. زیرا منصور در لایه درونی اش خلیفه سفّاکی بود که برای حفظ قدرت خود از هیچ جنایتی خودداری نمی کرد. مثلا گروهی از علویان معترض را در ربذه به زنجیر بسته و زندانی کرده بود و سپس آنها را به کوفه آورد ودر خانه ای زندانی کرد.
در این زندان، شب و روز از یکدیگر تشخیص داده نمی شد و برخی از آنان که در شکنجه از دنیا رفتند، اجسادشان در همان زندان وانهاده شد و زندانیان ناگزیر بودند در کنار بدن های متعفن دوستان خود زندگی کنند.

شاخص اسلامیت 


امام صادق (ع) برای نشان دادن آن که جامعه چقدر از اسلام حقیقی فاصله دارد، مقیاس را «جامعه علوی» قرار می دهد و با یادآوری یک نمونه از دستور العمل های امیرالمؤمنین به راحتی آشکار می سازد که از اسلام چیزی باقی نمانده است.

نمونه ای که امام صادق (ع) انتخاب کرده است، همان دستورالعملی است که امام علی (ع) برای مأموران جمع آوری زکات صادر کردند. در آنجا حضرت توضیح دادند که مأموران چگونه باید با مردم برخورد و  چگونه به سخن آنان اعتماد کنند و نظر آنها را بپذیرند و چگونه باید رأی آنان را بر خواست خویش مقدّم دارند و چگونه باید در مقام استیفای حق حکومت، از درشت گویی بپرهیزند و چگونه موظف اند به عنوان مأمور حکومت، از زبان زور و عنف دوری کنند.
حتی امام به آنان سفارش کرده اند در برخورد با حیوانات هم، رحم و عطوفت را در نظر گرفته  و  در حق آنها رفتاری به دور از ملاطفت در حق آنها نداشته باشند. متن بخشنامه امام(ع) ـ به اختصارـ چنین بود:

«برو با ترس از خدا، مسلمانی را مترسان واگر او را خوش نیاید ، بر سر وی مران، و بیش از حق خدا از مال او مستان، آرام به سوی ایشان رو، سلام شان کن و در درود گفتن کوتاهی مکن و بگو: بندگان خدا، مرا ولیّ خدا سوی شما فرستاد تا حقی را که خدا در مال هایتان نهاد از شما بگیریم، آیا خدا را در مال های شما حقی است؟
اگر کسی گفت: نه ، متعرض او نشو و اگر کسی گفت: آری. با او برو، بی آن که او را بترسانی یا بیمش دهی و یا بر او سخت گیری.
اگر اورا گاو و شتر هاست، بی رخصت او میان آن در مشو و چارپایان را از جای مگریزان و مترسان، و با خداوند آن در گرفتن حق خدا بدرفتاری مکن و چون مال مسلمانان را با کسی روانه داری، بدان بسپار که به دینداری او اطمینان داری، و به آن مگمار جز خیرخواهی مهربان و درستکاری نگاهبان که نه بر آنان درشتی کند و نه زیانشان رساند، و به دو سفارش کن که میان ماده شتر و بچه شیرخوارش جدائی نیفتد و ماده را چنان ندوشاند که شیرش اندک ماند و بچه اش را زیان رساند، و در سوار شدن به خستگی نیندازد و میان آن و دیگر شتران عدالت را برقرار سازد و باید شتر خسته را آسوده گرداند و آن را که از رفتن ناتوان گردیده، آرام راند، و چون از آبگیرها گذرد به آبشان درآرد و راهشان را از زمین های گیاهناک به جاده ها نگرداند و در ساعت هایی آن ها را آسوده بگذارد و به هنگام خوردن آب و چریدن گیاه مهلت شان دهد...»(نهج البلاغه، نامه25، ترجمه از دکترسید جعفر شهیدی)

امام صادق (ع) با نقل این دستور العمل، حالش دگرگون شد و چنان قلبش به درد آمد، که شروع به گریستن کرد و در همین لحظات پر تأثّر و پر غصّه از یک سو گذشته در اوج افتخار را بازگو می کند و از سوی دیگر امروز را در حضیض انحطاط می بیند. با بیان چند جمله، از اندوه درونی اش پرده برمی دارد، بُرید ادامه ماجرا را چنین نقل می کند:

«ثُمَّ بَکَى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ثُمَّ قَالَ یَا بُرَیْدُ لَا وَ اللَّهِ مَا بَقِیَتْ لِلَّهِ حُرْمَةٌ إِلَّا انْتُهِکَتْ وَ لَا عُمِلَ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ لَا سُنَّةِ نَبِیِّهِ فِی هَذَا الْعَالَمِ وَ لَا أُقِیمَ فِی هَذَا الْخَلْقِ حَدٌّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَیْهِ وَ لَا عُمِلَ بِشَیْ‌ءٍ مِنَ الْحَقِّ إِلَى یَوْمِ النَّاسِ هَذَا»

 ثقه الاسلام کلینی در کتاب کافی (ج3،ص538) این روایت را با سند معتبر نقل کرده است.

نکاتی دیگر
 
امام صادق(ع) با یکی از توصیه های امیرالمؤمنین (ع)، نه درصدد بازخوانی تاریخ پیشینیان است و نه در صدد بازگوئی «سیره» امیرالمؤمنین. امام(ع) حتی درصدد آنکه یک «مسأله فقهی» در باب آداب جمع آوری زکات به بُرید یاد دهد، نبوده است.

ذیل این نقل نشان می دهد که امام، با این نقل می خواهد «معیار» حکمرانی عادلانه را تبیین کند. و معیار شاقولی است که هم «راست بودن» رفتار و هم «کج بودن» اعمال را نشان می دهد، و چون شاخص، زبان دوگانه دارد و علاوه بر «اثبات» از آن می توان «نفی» را هم استنتاج کرد، لذا بلافاصله امام نتیجه می گیرد که «در این حکومت چیزی از حق و عدل وجود ندارد».

متأسّفانه شیخ حرّعاملی در کتاب وسائل الشیعه، به گمان اینکه ذیل کلام امام، دخالتی در فهم صدر ندارد و مشتمل بر حکم شرعی نیست، آن را حذف کرده و موجب آن گردیده که خواننده با مطالعه روایت بپندارد، امام با نقل سیره امیرالمؤمنین، صرفاً در مقام بیان حکم فقهی و مسأله گویی بوده است. درحالی که ذیل کلام گواه آن است که امام صرفا نمی خواسته «کلی گویی» کند، مگر کلی گویی و در فضای معلّق سخن گفتن، هشدار دهنده و برای توده ها آگاهی بخش است؟

اگر صاحب وسائل، این تقطیع را نکرده بود و فقیهان و متفقهان را از بخش دوم روایت، محروم نمی کرد، برای آنها توجه و التفاتی بود که امام صادق(ع) هرگز در «مسأله گویی» توقف نمی کردو شاگردان مکتبش نیز شایسته چنین شیوه ای نیستند.

  استاد بزرگوار آیة الله حسن زاده آملی  در شرح نهج البلاغه وقتی به این کلام مولا رسید که به مأمورانش فرموده بود: «مبادا بدون اجازه به خانه کسی وارد شده و بدون رضایت بر اموال و اثاث او را دست بگذارید» در سال 1348 چنین نوشت:

«فرمانروای دادگر الهی چنین است که مأمورش را از ورود به خانه هر مسلمانی ـ بدون رضایت ـ باز می دارد حتی اگر آن مسلمان، گوسفند چرانی در بادیه بوده و در پائین ترین مرتبه اجتماعی باشد، این ادب الهی کجا، و رفتار فرمانروایانی که خود را به اسلام می چسبانند و ادعای مسلمانی دارند، کجا؟! آنها که به مأموران خود دستور می دهند که برخانه علمای امت هجوم برده و حاملان قرآن را شب هنگام مورد تعرض قرار داده و خانه شان را غارت نموده و از خانه هایشان آواره سازند!» (منهاج البراعه،ج19، ص6)

 آینده ای روشن
سخن پایانی امام صادق (ع) با «بُرید»، درباره آینده است. امام در ختم کلام خود، به اشاره دو نکته مهم و اساسی را یادآور شدند، یکی آن که این دوران سیاه و تاریک با صبح عدالت پایان می پذیرد و دیگر آن که خورشید عدالت در عصر امام زمان آشکار می گردد. سپس به بُرید و دوستانش نوید و بشارت آن ایام را دادند: «فابشروا، ثم ابشروا ثم ابشروا»

این کلام امام هرچند نور امید را در دل شیعه زنده می دارد، ولی آنان را از نگاه خوش بینانه به تحقق عدالت مطلق پیش از ظهور ولی حق، باز می دارد. امام از یک سو از بازگشت حق به اهل آن، و از اقامه دین حقیقی، خبر می دهد: «یرد الله الحق الی اهله و یقیم دینه الذی ارتضاه» و از سوی دیگر اصحاب خود را از شتاب زدگی در دستیابی به این آرمان و مغرور شدن به حرکت های اصلاحی ، باز می دارد.

بدون شک سخن امام به معنی تخطئه مبارزه با ظلم و تلاش برای احقاق حق نیست. ولی بدون تردید به معنی تخطئه مطلق گرائی در این مبارزه و مطرح کردن آرمان های کلان برای بشریت، و توهّم استقرار عدالت همه جانبه هست. و این هشدار در بیانات ائمه فراوان تکرار شده است تا نه ادّعاها هر روز متورم تر گردد و نه عیب ها و نقص‌ها در هر دوره ، نادیده انگاشته شده و یا توجیه شوند.

«حاکمیت کامل دین» وعده به حق الهی است. «وعد الله الذین امنوا منکم و عملوا الصالحات... لیمکنن لهم دینهم» (سوره نور، آیه 55) ولی هیچ کس نباید این وعده را متوجه خود دانسته و چنین رسالتی را برابی خود تعریف کند. این آرمان فقط به دست مبارک امام معصوم غائب تحقق می یابد، همان گونه علّامه طباطبایی، پس از یک بحث مفصّل و دقیق، در نهایت می گوید:
«اگر در آیه به درستی تأمّل شود، معلوم می گردد که جز بر همان جامعه موعود که با ظهور امام زمان، برپا می‌شود، قابل انطباق نیست.»( المیزان 15/156)

 نکته سنجی سید رضی

سید رضی که این بخشنامه را در نهج البلاغه آورده می گوید، جملاتی از آن را می آوردم تا دیگران بدانند که حضرت چگونه ستون حق را برپاداشت و در کارهای "خرد و بزرگ" نشانه های عدالت به جای گذاشت:
«انّما ذکرناها لیعلم بها انّه علیه اسلام کان عماد الحق. و یشرع امثلة الحق فی صغیر الامور و کبیرها و دقیقها و جلیلها.»

و البته این شیوه مولا نقطه مقابل کسانی است که می گویند ما به کار های کلان اهتمام داریم و از جور و جفا در ضمن آنها گریزی نبوده و باید از این ظلم های کوچک چشم پوشی کرد، آیا آنان نمی دانند کسی که بر ارتکاب ظلم های خرد جرأت می کند، خود را برای ارتکاب ظلم های کلان نیز آماده می سازد؟ و آیا نمی دانند که تکرار ظلم های اندک نیز مجموعه ای بزرگ از ظلم و بیداد درست می کند؟ و آیا نمی دانند کسی که در مصدر حکمرانی قرار می گیرد، چون «حق خود» را بسیار بزرگ می بیند، لذا حق مردم را کوچک دیده و هرگونه تعدی نسبت به آن ها را «کوچک» و ناچیز تلقّی می کند؟

ازخداوند می خواهیم که در این ایام سوگواری حضرت صادق علیه السلام به ما شیعیان نیز از آن درک و درد حضرت عنایت فرماید تا بتوانیم امام را در اشک هایش همراهی کنیم و
اشک "بر" امام را با اشک "با" امام توأم سازیم.

اهل بیت (علیهم السلام)



http://www.sibtayn.com/fa/index.php?option=com_content&view=article&id=13129&Itemid=828




مشکل ایران و حزب‌الله در موضع‌گیری در قبال سوریه/ اسد ۷۰درصد رأی دارد


کارشناس مسائل خاورمیانه گفت: حزب الله اگر میخواست وجهه اش را حفظ کند باید در مقابل تحولات سوریه سکوت می‌کرد اما چاره‌ای جز حضور نبود.
به گزارش مشرق، بیداری اسلامی تحولی بود که از دو سال و نیم گذشته شروع شد و توانست معادلات منطقه را برهم بزند و بسیاری از دیکتاتوران منطقه را به زیر بکشد اما در این میان سوریه – به عنوان یکی از اضلاع مقاومت اسلامی – مدلی متفاوت با سایر کشورهای منطقه دارد. دخالت های آشکار خارجی و کشاندن درگیری ها به سمت جنگ مذهبی از تفاوت های بارز جنگ در سوریه است.

پایگاه اطلاع رسانی «نماینده» با دکتر اسداللهی پژوهشگر و کارشناس خاورمیانه پیرامون اختلافات سوریه به گفت و گو نشسته است.

سهم ارتش سوریه در مقابله با تروریست ها و حفظ حکومت چقدر است؟

در جنگ سوریه، یک طرف ارتش قرار دارد که حزب الله و ایران از آن حمایت می کنند. در طرف دیگر ارتش آزاد و القاعده هستند که خود القاعده دو شاخه شده، یک شاخه «جبهه النصره» است و شاخه دیگر آن «دولت اسلامی عراق و شام» است که این دو از هم جدا شده اند. در کنار هر کدام از اینها گروه های مسلح محلی هم وجود دارد.

رده بندی در سوریه وجود ندارد؛ در مناطقی آنها دست برتری دارند در مناطق دیگری ارتش بالاتر است. در روند دو سال و نیم اخیر، ارتش سوریه به شدت تضعیف شده بود اما در یک سال اخیر نه تنها تضعیف نشده بلکه تقویت شده است و مناطق مهمی را پس گرفته است. «ریف» دمشق و خود دمشق را گرفته است و فضای دمشق را تا حد زیادی امن کرده است.

در شروع اتفاقات سوریه شاهد بودیم که مردم در حمایت از بشار راهپیمایی می کنند؛ آیا اتفاقاتی که در این دو سال افتاده موجب نشده مردم از او رویگردان شوند؟

عکس این موضوع است. در اوایل، در شهرهای کوچک و روستاها علیه نظام تظاهرات می شد و در شهرهای بزرگ به نفع نظام. هرچقدر مخالفین تلاش کردند در شهرهای اصلی تظاهرات بشود این اتفاق نیفتاد، اما زمانی که سیر تحولات تبدیل شد به یک جنگ تمام عیار الان دیگر ما تظاهراتی نمی بینیم. نه ضد نظام و نه به نفع نظام. چون مردم می ترسند به خیابان بیایند و یا نظام آنها را بکشد یا مخالفین نظام. الان فقط جنگ است میان دو گروه مسلح.

ابتدایی که تظاهرات شروع شد شاید ۷۰ درصد ضد نظام بودند چراکه ۷۰ درصد اهل سنت هستند. مخالفین آمدند آزادی ایجاد کنند، اما کل کشور را نابود کردند. طبق گزارشی که ناتو در حدود یک ماه و نیم پیش برای رئیس جمهور آمریکا تهیه کرده بود، عملکرد مخالفین آنچنان بر مردم اثر منفی گذاشته که مردم معتقد شده اند نظامشان اگر فاسد است، افسد نیست.

طبق آمار ناتو اگر همین امروز در سوریه انتخابات برگزار شود، بیش از ۷۰ درصد مردم به بشار رای می دهند و این ناشی از عملکرد مخالفین است.

گروهی می گویند خود بشار گزینه خوبی است، گروهی دیگر معتقدند بشار بیاید و امنیت را برقرار کند. مردم در حال حاضر نگران خود نظام هستند نه دموکراسی.

اگر سوریه از این بحران به صورت یک پارچه بیرون بیاید یک معجزه است. مناطق کرد نشین ساز جدایی می زنند. الان مردم به دنبال این هستند وحدت ملی سوریه حفظ شود. 

تصمیم گیرنده اصلی در سوریه، حزب بعث است یا خود بشار؟

پاسخ به این سوال ساده نیست. ستون نظام، حزب بعث است. آن چیزی که نظام را در بدنه کشور حفظ می کند، حزب بعث است. این حزب، حزب فراگیری بوده و در همه جا هم شعبه داشته است. بنابراین فروپاشی آن ممکن است به فروپاشی کل نظام بیانجامد. اما در حزب بعث، همه کاره اسد است. در زمان «حافظ اسد» به دلیل شخصیت کاریزمایی که خود او داشت اینگونه بود. اگر به مثلث حزب بعث دقت کنید بدنه مثلث، حزب بعث و راس مثلث، خانواده اسد است. هردو تاثیرگذارند.

حزب بعث حاضر نیست قدرت را تحویل دهد چون می داند اگر حزب به معنای حزبی کنار برود اصلا ترکیب این نظام را نمی توان حفظ کرد. یکی از اشکالاتی که خود ما به نظام سوریه می گیریم همین است که با این وضعیت نمی توان ادامه داد. حتی اگر مخالفین در سوریه شکست بخورند و همین امروز جنگ تمام شود باید نظام بفهمد سیستم تک حزبی سابق قابل اداره کردن نیست و باید یک تحول ایجاد شود.

نظر جمهوری اسلامی این است که باید احزاب مختلف وجود داشته باشد و انتخابات آزاد برگزار شود. ما مطمئنیم که بشار در این شرایط رای خواهد آورد. چون محبوبیت دارد. بنابراین نباید از باز کردن سیستم ترسید. آن نسل قدیمی حزب بعث همیشه در برابر تغییر مقاومت می کرد. البته طی تحولاتی که در دو ماه اخیر در حزب بعث به وجود آمد بشار تلاش کرد تا حد زیادی کادر رهبری حزب بعث را عوض کند. تقریبا می توان گفت نزدیک به ۹۹ درصد افراد عوض شده اند. این نشان می دهد که خود حزب بعث هم متوجه نیاز به این تغییرات شده ولی اینکه چقدر حاضر است دیگران را در این تحولات مشارکت دهد این هنوز معلوم نیست. اگر تصور کنند بعد از پایان بحران می توانند به عقب برگردند نشان دهنده یک خودکشی سیاسی است. باید نظام را آزاد و مردمی کنند و از پتانسیل مردم استفاده کنند.

ورود حزب الله به جنگ سوریه به وجهه این گروه صدمه نمی زند؟

سوریه چالش بزرگی ایجاد کرد، هم برای حزب الله هم برای ایران. در روند تحولات بیداری اسلامی در منطقه اتفاقاتی افتاد و انقلاب هایی ایجاد شد. مثلا در لیبی، بحرین، تونس، مصر و ... نظام هایی سرنگون شدند و نظام هایی برسر کار آمدند و در جمهوری اسلامی این به عنوان بیداری اسلامی مورد حمایت قرار گرفت. ایران این حرکت ها را در راستای انقلاب اسلامی و نتیجه انقلاب اسلامی می داند.

اما در بحث سوریه چون جریان متفاوت بود توضیح موضع ایران و حزب الله بسیار موضوع مشکلی است. یعنی اینکه ما می خواهیم به دنیا بگوییم که قبول داریم در سوریه هم احتیاج به آزادی و دموکراسی هست. الان هیچ کس در جمهوری اسلامی نمی گوید که نظام سوریه یک نظام مردم سالار است چرا که همه می دانند حزب بعث حاکم بوده و نحوه حکومت حزب بعث را هم می دانیم و اتفاقا خود جمهوری اسلامی و حتی شخص مقام معظم رهبری بارها پیام داده اند به بشار اسد که نظام سوریه باید تغییرات اساسی در ساختار حکومت داشته باشد تا مردم در حکومت موثر باشند.

اما مشکلی که در سوریه هست این است که با توجه به اینکه ۷۰ درصد مردم اهل سنت هستند حکومت در دست علوی هاست. موضوع از حالت یک انقلاب مردمی تبدیل به یک تنش مذهبی شده است. یعنی به جای اینکه یک انقلاب مردمی باشد جنگ مذهبی و طایفه ای شده است. ما در حدود این دوسال همیشه مشکل داشتیم که بتوانیم تفهیم کنیم به گروه های مختلف اعم از جهان عرب و جهان اهل سنت که چرا موضع ما در قبال سوریه متفاوت است نسبت به دیگر انقلاب های منطقه.

چرا نمی توانیم مواضعمان را در مورد سوریه اعلام کنیم؟

یکی از مشکلات ما این است که حرف های مارا سانسور می کنند و اجازه نمی دهند به دست دیگران برسد. مشکل دیگر این است که ما به دلیل مشکل زبان ارتباط گسترده با جهان عرب نداریم. رسانه های ما محدودیت دارند. حتی رسانه های عرب زبانمان بردشان محدود است. مشکل دیگری که در داخل داریم این است که واقعیت های جهان عرب را خوب تشخیص نمی دهیم. یعنی نمی دانیم با چه زبانی باید مواضعمان را توضیح دهیم که طرف مقابل را قانع کنیم. تلاش می کنیم با ادبیات داخل کشور و زبان خودمان دیگران را قانع کنیم و این امکان پذیر نیست. ما باید تلاش کنیم این موضوع را روشن کنیم که مشکل ما این نیست که قدرت در دست ۷۰ درصد اهل سنت باشد. بحث ما این است که این چیزی که جریان دارد انقلاب مردمی نیست، با ورود آمریکا و اسرائیل و قطر عربستان و القاعده و ترکیه دیگر انقلاب مردمی نیست. ما چون نتوانستیم موضعمان را توضیح دهیم بهای سنگینی برای این موضوع پرداختیم.

جایگاهی که حزب الله و شخص سید حسن نصرالله در اذهان جهان عرب داشت به خصوص بعد از جنگ ۳۳ روزه الان خیلی تغییر کرده است. خود حزب الله هم معترف است و می گویند چاره نیست و ما باید چنین هزینه ای را پرداخت می کردیم. یعنی حزب الله اگر می خواست وجهه اش را حفظ کند باید در مقابل تحولات سوریه سکوت می کرد و دخالت نمی کرد.

الان تقریبا اتفاق نظر شبه تامی که در مورد حزب الله در جهان عرب وجود داشت خصوصا در مورد خود سید حسن نصر الله تضعیف شده است. الان بسیار تلاش شده چهره ایشان را مخدوش کنند و ایشان را فردی با تعصبات مذهبی معرفی کنند که از یک نظام دیکتاتور حمایت می کند و متاسفانه در اذهان بعضی ها هم تاثیر گذاشته است. اما چاره ای نبود.

چرا سید حسن نصر الله این حمایت را به صورت علنی اعلام کرده است؟

حجم حضور حزب الله در مسائل سوریه به حدی رسیده که دیگر قابل پنهان کردن نیست. زمانی شما یک دخالت محدود دارید و می توان آن را علنی نکرد. اما وقتی حجم دخالت عظیم باشد و سید حسن خودش اعلام می کند نیرو های ما در الحوصه می جنگند و بعد شهدایشان را می آورند و تشییع می کنند دیگر این موضوع قابل مخفی کردن نیست. در واقع سید حسن مجبور شد به خاطر تعهد اخلاقی که نسبت به خانواده شهدا داشت و هم به دلیل تعداد زیاد شهدا و احترام به خود شهدا این موضوع را علنی کند.

البته اتفاقاتی که در سوریه درحال رخ دادن است، جنایت ها و کشتارهای وحشیانه ای که القاعده انجام می دهد به تدریج حقانیت مواضع جمهوری اسلامی ایران و حزب الله را نشان می دهد. مثلا یک کشیش ایتالیایی تبار ۳۰ سال در سوریه ساکن بود، زمانی که این تحولات آغاز شد از مدافعان سرسخت به اصطلاح خودش مردم و ضد نظام شد و چون تبعه خارجی بود خیالش راحت بود که نظام با او کاری ندارد و این قدر فعالیت کرد که نظام اخراجش کرد و از سوریه رفت و از طریق مرز ترکیه وارد شهر رقه که الان در دست مخالفین است شد و در آن جا مستقر شد. این کشیش کاتولیک و مورد حمایت واتیکان بود. اما یک هفته قبل، القاعده او را دستگیر کرد و کشت. این اتفاقات کم کم چهره مخالفین را آشکار می کند. این تحولات در جهان اثرگذار است.

مصر در شرایط ایده آل اسرائیل/ حزب الله مخالف خط تبلیغاتی ایران

کشور کهنسال و تاریخی مصر روزهای سختی را طی می‌کند و امنیت به رویای شیرین مردم تبدیل شده است. اتفاقات اخیر مصر، برکناری مرسی و کشتار شیعیان موجب نگرانی مردم تمام کشور‌ها شده است.

چه گروه هایی از اتفاقات اخیر مصر سود می برند؟

شرایطی که در مصر به وجود آمده در وهله اول به نفع اسرائیل است. ایده آل‌ترین حالت برای اسرائیل این است که یک جنگ داخلی در مصر اتفاق بیافتد. دقیقا مثل سوریه که درگیر یک جنگ داخلی شد و قدرت نظامی‌اش تحلیل رفت و ارتش سوریه دیگر خطری برای اسرائیل نیست. به جز سلاح شیمیایی که ارتش سوریه دارد، بقیه ارتش سوریه آنچنان مستهلک شده است که ده سال زمان می‌خواهد تا دوباره نوسازی شود. به همین خاطر، اسرائیل خیالش راحت است که دیگر خطری از جانب سوریه او را تهدید نمی‌کند. اگر این اتفاق در مصر هم بیافتد آنها خیلی خوشحال می‌شوند.

آیا در دوره ریاست جمهوری مرسی، به ایران اجازه نقش آفرینی و حضور فعال در مصر داده شد؟

مرسی که مخالف ایران بود و این موضوعی است که همگان به آن اذعان داشته‌اند. با اینکه مصری ها در کنفرانس غیر متعهد‌ها در ایران حضور داشتند ولی توهین‌های بسیاری به ایران کردند؛ چه قبل از کنفرانس و چه بعد از آن. مرسی اشتباهات و خیانت‌های بسیاری کرد. ما متاسفانه در ایران اشتباهات اخوان را نمی‌گوییم و تصویری از اخوان درست کرده ایم که این تصویر با واقعیت جور در نمی آید. حالا که اخوان سقوط کرده، در ایران نمی‌دانیم بگوییم کودتا شده یا نه.

مهمترین اشتباهات مرسی در چه مسائلی بود؟

آقای مرسی چند اشتباه بزرگ کرد. یکی اینکه اخوان به کمپ دیوید مشروعیت مذهبی داد. در زمان مبارک این پیمان مشروعیت سیاسی داشت. انتظار این بود که اخوان به عنوان یک گروه مذهبی حداقل اگر نمی‌تواند کمپ دیوید را از بین ببرد حداقل زیر سوال ببرد. اما این‌ها آمدند دربست آن را قبول کردند به طوری که هیچ نوع تشکیکی در آن نداشتند. این یکی از خیانت‌های اخوان بود.

در جنگ ۸ روزه هم فشاری که مرسی به حماس آورد موجب شد آن توافق نامه امضا شود. موفقیتی که گروه‌های مقاومت در فلسطین کسب کردند بسیار بی‌نظیر بود و توانستند تل آویو را با موشک بزنند. کار به جایی رسیده بود که اسرائیل برای آتش بس به گدایی افتاده بود. در چنین شرایطی می‌توانستند شرایط خود را تحمیل کنند اما با فشار مرسی یک موافقت نامه ضعیف از طرف اسرائیل پذیرفته شد که بعد هم اسرائیل هیچ کدام از شروط را نپذیرفت. تقریبا می‌توان گفت حماس دست خالی از جنگ ۸ روزه بیرون آمد. من خودم در لبنان در یک میزگرد سیاسی به نماینده حماس در لبنان گفتم که این نتیجه سیاسی با این نتیجه نظامی هم خوانی ندارد و مشخص است که شما تحت فشار مرسی بودید. البته ایشان سعی کرد آن را توجیه کند.

مسعود اسدالهی

 

 بحث دیگر تونل ها است. آن مقدار تونل مابین غزه و مصر که در زمان مرسی از بین رفت در زمان مبارک از بین نرفت. پس مرسی چه کاره بود؟ اگر عرضه ندارد رئیس جمهور باشد بهتر است کنار برود. به اسم اخوان حکومت می‌کند و در زمان او بسیاری از تونل‌ها نابود شد. کار به جایی رسیده بود که حتی صدای اعتراض حماس که خودشان هم شاخه‌ای از اخوان المسلمین هستند در آمده بود.

اما بزرگ‌ترین اشتباه مرسی در پایان حکومتش این بود که آمد و قطع رابطه با سوریه را اعلام کرد و فرمان جهاد در سوریه نیز صادر کرد و شیعیان را رافضی خواند. دو روز بعد از آن بود که شیخ حسن شحاته را با آن وضع به شهادت رساندند. من از چند منبع موثق شنیدم که مرسی شخصا گرایش‌های ضد شیعی دارد.

اشتباه ما در ایران این است که اخوان المسلمین را حزب الله مصر ترسیم کردیم. در صورتی که کاملا مشخص است دست این‌ها در دست سلفی هاست. حتی در همین یک ماهی که در میدان رابعه عدویه جمع بودند، هر شب سخنرانی داشتند و سخنران‌ها آدم‌های سلفی ضد شیعه بودند. «صفوت حجازی» که یکی از کادر‌های اصلی اخوان است و ما در تلویزیون چندین بار مصاحبه او را دیده‌ایم کسی است که بالای منبر شیعه را تکفیر می‌کند. بنابراین دلیلی ندارد حزب الله از مرسی حمایت کند.

 بعضی رسانه‌های عربی اصرار دارند اینگونه القا کنند که حزب الله در مسائل داخلی مصر موثر است. آیا واقعا اینگونه است؟

نه تنها حزب الله که ایران را هم متهم می‌کنند. ببینید در زمان مبارک هم که یکی از برادران حزب الله را دستگیر کردند، اتهام این فرد چه بود؟ اتهامش رساندن سلاح به گروه‌های مقاومت در داخل فلسطین بود. بعد عده‌ای تلاش کردند این موضوع را گسترش دهند که این‌ها دارند تشیع را تبلیغ می‌کنند که البته شایعات باطلی بود و الان کاملا قطعی است که حزب الله در مصر هیچ نقشی ندارد. دعوای مصر یک دعوای کاملا داخلی است. به خاطر اتفاقاتی که در مصر افتاده است یک طرف اخوانی‌ها و سلفی‌ها هستند یک طرف هم گروه‌های لائیک و قومی عربی‌ها و گروهی در وسط هم هستند که باقی مانده‌های رژیم سابق هستند. نه حزب الله حضور دارد و نه مایل است که حضور داشته باشد. بلکه موضعشان این است که بهتر است بیشتر با گفتگو مشکلات را حل کرد. 

موضع حزب الله در قبال مرسی چه بود؟

نگاهی که ما در ایران در مورد اسلام گرایی داریم حزب الله ندارد. دیدگاهش ۱۸۰ درجه متفاوت است. ما از اسلامگرایی در جهان اهل سنت خیلی استقبال می‌کنیم و آن را ادامه انقلاب اسلامی می‌دانیم. ولی حزب الله آن را بزرگ‌ترین خطر می‌داند.‌‌ همان طور که در جریان اخوان دیدیم. حزب الله همیشه از مواضع رسانه‌های ایران در مورد اخوان ناراحت بود و معتقد بود که باید موضع گیری وسط داشت؛ نه از ارتش حمایت کرد و نه از اخوان. در حالی که ما از ابتدا بر طبل کودتا بودن کوبیدیم و بعد‌ها نتیجه این موضع اشتباه را هم خواهیم دید.

زندگینامه خود نوشت شهید رجایی

زندگینامه خود نوشت شهید رجایی


من محمد علی رجایی در سال 1312 در قزوین در خانواده‌ای مذهبی متولد شدم. پدرم شخصی پیشه‌ور بود و در بازار مغازه خرازی داشت. در چهار سالگی او را از دست دادم و مسئولیت اداره زندگی ما به عهده مادر و برادرم افتاد، برادرم در آن موقع 13 سال داشت.
من، طبق معمول به دبستان می‌رفتم؛ درسم را ادامه داده تا موفق به اخذ مدرک ششم ابتدایی شدم. بعد از آن به کار در بازار پرداختم و شاگردی را از مغازه دائی‌ام که خرازی بود، شروع کردم. حدود 14 سال داشتم که قزوین را به قصد تهران ترک گفتم، در تهران، ابتدا در بازار آهن فروشان به شاگردی مشغول شدم و مدتی را هم به دستفروشی گذراندم. بعد از مدتی دستفروشی، رفتم به تیمچه "حاجب‌الدوله" چند جایی شاگردی کردم و مجددا به دستفروشی پرداختم که مصادف شد با دوران حکومت رزم‌آرا. روزی رزم‌آرا تصمیم گرفت که دستفروشهای سبزه‌میدان را جمع کند و این باعث شد که بساط کاسبی ما را هم جمع کردند. همان موقع نیروی هوایی با مدرک ابتدایی برای گروهبانی استخدام می‌کرد و من هم با مدرک ششم ابتدایی، برای گروهبانی، وارد نیروی هوایی شدم.

27 سال با آیت الله طالقانی
بعد از مدتی با فدائیان اسلام همکاری می‌کردم و در جلسات آنان شرکت داشتم. مصدق هم فعالیتش در همان موقع در اوج بود و ما جذب این شعار فدائیان اسلام شدیم که می‌گفتند:"همه کار و همه چیز تنها برای خدا" و "اسلام برتر از همه چیز است و هیچ چیز برتر از اسلام نیست" و بالاخره اینکه "احکام اسلام باید مو به مو اجرا شود."
بعد از 4سال اول نیروی هوایی که 28 مرداد اتفاق افتاد و من به همراه عده زیادی از افراد نیروی هوایی تصفیه شدیم و رفتیم به نیروی زمینی، در آن یک سال مبارزه، بچه‌هایی با ما تبعید شده بودند. برای این که برگردیم به نیروی هوایی، ارتش هم بعد از مدتی ناچار شد بگوید اگر نمی‌خواهید، استعفا بدهید و ما هم بهترین فرصت را دیدیم و استعفا کردیم. مساله‌ای که باید عرض کنم، این که به موازات این حرکت، از همان سالی که به نیروی هوایی آمدم، با آقای طالقانی آشنا شدم و تقریبا هرشب جمعه را در مسجد هدایت بودیم و هر روز جمعه ایشان یک جلسه داشتند در خانی‌آباد، منزل یک نانوایی بود و ما هم در خدمتشان بودیم و می‌توانم بگویم حدود 27 سال از نظر مسائل مذهبی و طرز تفکر و غیره، تحت تعلیم مرحوم طالقانی بودم و فکر می‌کنم از هر کسی به ایشان نزدیک‌تر بودم.

50 روز در زندان
مهندس بازرگان درماه رمضان ما را دعوت کرد به افطار و نهضت آزادی ایران اعلام کرد که ما جزء نفرات اولی بودیم که در نهضت ثبت نام کردیم.
سپس کم‌کم به عنوان عضو نهضت آزادی در دبیرستان کمال مشغول تدریس بودم. در 11 اردیبهشت سال 1342 شناسایی شدم و به وسیله ساواک در قزوین دستگیر شدم و بعد از دستگیری منتقلم کردند به زندان و 15 خرداد 1342 را من در زندان قزوین بودم که عده‌ای هم با من در آنجا زندانی شدند در رابطه با15 خرداد؛ از جمله برادران, امانی بود. پنجاه روز آنجا زندان بودم تا اینکه به قید کفیل از زندان آزاد و بعد از محاکمه تبرئه شدم.

ستاد نماز جمعه
در سال 1346 با دوستانی که در زندان بودیم. من و آقای فارسی و آقای باهنر، سه نفری یک تیم شدیم و بقایای هیات موتلفه را اداره می‌کردیم.
بسیاری از این برادران که ستاد نماز جمعه را تشکیل می‌دهند آن موقع جزء سرشاخه‌های هیات موتلفه بودند که بنده‌هم به نام مستعار امیدوار در آن جلسات شرکت داشتم. جلساتی داشتیم تا اینکه کم‌کم برادران از زندان بیرون آمدند. کم‌کم یک سازمان جدید به وجود آمد، برای این که یک پوشش اجتماعی داشته باشد و کار سیاسی هم بکند به نام بنیاد رفاه و تعاون اسلامی نامیده شد.
آقای فارسی رفت خارج؛ سر یک سال، قرار شد که من بروم کارهای آقای فارسی را ارزیابی کنم و اطلاعاتی بدهم و بگیرم و برگردم، پس مردادماه 1350 رفتم به خارج, اول پاریس بعد ترکیه, بعد سوریه؛ و آقای فارسی هم آمد سوریه و ماه همدیگر را آنجا دیدیم.

شکنجه در زندان
با اکثر بنیانگذاران سازمان مجاهدین از دوره دانشگاه و بعدها هم در جلسات مسجد هدایت که پای تفسیر آقای طالقانی بودیم. آشنا شده بودم.در سال 47 یکبار سعید محسن برای عضوگیری به من مراجعه کرد, ولی به علت اختلافاتی که در برداشتمان نسبت به مبارزه داشتیم، من موافقت نکردم به عضویت این سازمان درآیم، منتهی شرعا تعهد کرده بودم که تماس را به هیچ‌کس نگویم . شهید رجایی چون رابطه‌ای نزدیک با مبارزات اسلامی روحانیت داشت و به خصوص در جلسات شهید بهشتی شرکت می‌کرد و در رابطه با سازمان مجاهدین هم بود، در آذرماه 1353 دستگیر شد و زیر شکنجه قرار گرفت.
ساواک خیلی انتظار داشت که از من اطلاعات زیادی به دست بیاورد. آن سال که من کمیته را می‌گذراندم، واقعا جهنمی بود که بیست روز تمام مرا می‌زدند و هیچ مساله‌ای را هم عنوان نمی‌کردند و فقط اظهار می‌کردند که "حرف بزن" یا اینکه روزها چندین ساعت سرم را به پنجه‌هایم به حالت رکوع می‌بستند و اظهار می‌کردند که درجا بزنم و اینکه صلیب می‌کشیدند و می‌بستند و آویزان می‌کردند تا اینکه صحبت کنم. ما هم روزها و شبها کتک می‌خوردیم و 14 ماه این مسئله طول کشید.
یکی از روزهای ماه رمضان، درست نیمه ماه رمضان بود، تولد امام حسن (ع) من را یک روز ساعت 8 بردند تاساعت یک بعدازظهر که هنگام برگرداندن حالم طوری بود که مرا کشان،کشان به سلولم آوردند. آن روز یکی از روزهای خیلی خوب زندگی من بود و خیلی خوشحال بودم که روزه هستم و شکنجه می‌شوم.یادم هست که در اتاق شکنجه و یا در سلولم بیشتر اوقات آیه "یا منزل السکینه فی قلوب المومنین" را تکرار می‌کردم. وقتی شکنجه می‌شدم, مجبورم می‌کردند که برروی پاهای تاول زده بدوم. آنجا قسمتهایی از دعا را که قوعلی خدمتک جوارحی .... این قسمت‌های دعا را تکرار می‌کردم.
اردیبهشت و خرداد 57 را به صورت تبعیدی در زندان عادی به سر می‌بردم ( به جرم اقامه نماز جماعت) و آنجا هم برای ما یک کلاس بود و تجربیاتی هم در آنجا اندوختیم. در آبان 1357 روز عید غدیر در سایه مبارزات مردم مسلمان از زندان آزاد شدیم و به این ترتیب دوران بازداشتم را گذراندم.

پس از آزادی از زندان
بعد از آنکه از زندان بیرون آمدم، در تشکیلات انجمن اسلامی معلمان وارد شدم؛ با این تشکیلات کار می‌کردم تا پیروزی انقلاب. انقلاب که پیروز شد، من هم از همان ابتدا نزدیک به مرکز مبارزه، یعنی مدرسه رفاه و کمیته استقبال امام که در آنجا حضور داشتم و کم و بیش عهده‌دار مسئولیت‌هایی بودم و به عنوان یک خدمتگذار کوچک، حرکت کردم تا انقلاب پیروز شد و در آموزش و پرورش به عنوان مشاور وزیر آموزش و پرورش شروع به فعالیت کردم.
وزیر آموزش و پرورش که استعفا کرد، ابتدا به عنوان کفیل و بعد به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شدم. مدت تقریبا یکسالی وزیر آموزش و پرورش بودم که نسبتا دوره خوبی بود و خوشحال و راضی بودم. نزدیکی‌های انتخابات بود که یک شب برادرمان هاشمی تلفن کرد و از من خواست که برای نمایندگی مجلس کاندیدا شوم. ولی من اظهار تمایل کردم که وزارت آموزش و پرورش را حفظ کنم. ایشان پیشنهاد کردندکه "به مجلس بیایید و اگر امکان وزیر شدن نبود، لااقل بتوانید به عنوان نماینده خدمت کنید." حرف ایشان را پسندیدم و کاندیدای نمایندگی شدم و برای نمایندگی مجلس انتخاب شدم.

انتخاب به نخست‌وزیری
بعد از یکسری گفتگوهایی که اکثر هم‌میهنان عزیزم مطلع هستند، من به نخست‌وزیری رسیدم، نخست‌وزیری را به عنوان یک تکلیف شرعی انقلابی پذیرفتم و از صمیم قلب می‌گفتم که دارای یک کابینه 36 میلیونی هستم.
انتخاب به ریاست جمهوری را با آرا 13 میلیونی امت حزب الله و شهید داده، ادای تکلیف الهی و رسیدن به فوز عظیم در راه اسلام و خدمت به جمهوری اسلامی می‌دانستم.

شهید محمدعلی رجایی در سال هشتم شهریور 1360 در حادثه انفجار دفتر نخست‌وزیری به همراه یار دیرینش محمدجواد باهنر شربت شهادت نوشید.