اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

سئوالات یکی ازطلاب اهل سنت ازاستادش(سئوالاتی ازمحضراستادم)۱

سوالات یکی از طلاب حوزه علمیه اهل سنت از استاد خویش

سؤالاتی از محضر استادم
فهرست:مقدمه شاگرد
خلیفه اوّل (رضی الله عنه)

1
ـ اسلام ابوبکر پس از پنجاه سال
2
ـ اسلام خالدبن سعید قبل از ابوبکر
3
ـ نقش ابوبکر در جنگها
4
ـ یار غار پیامبر ابوبکر است یا عبدالله بن بکر
5
ـ اجماع، بدون على، ملعون است
6
ـ خلافت ابوبکر به، اجماع و شورى
7
ـ مخالفت مهاجر و انصار با بیعت
8
ـ خوددارى على از بیعت با ابوبکر
9
ـ ارزیابى حضرت على حکومت ابوبکر وعمر
10
ـ مهارت امام بخارى در حذف و سانسور
11
ـ توطئه ترور حضرت على توسط ابوبکر ـ رضى الله عنهما ـ
12
ـ آیا امامت از اصول دین است
13
ـ کدامین افضل است پبامبریا ابوبکر
14
ـ آتش زدن احادیث پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ
15
ـ حسن روابط ابوبکر و عمر خلیفه دوم (رضی الله عنه)

16
ـ آیا خلیفه دوم، در اسلام خود شک داشت
17
ـ آیا پیامبر قصد خودکشى داشت
18
ـ آیا عمربن الخطاب کند ذهن بود
19
ـ نارضایتى مردم از خلافت عمر(رضی الله عنه)
20
ـ خلیفه حکم تیمم را نمى دانست
21
ـ آیا این دو فقیه ایستاده بول مى کردند
22
ـ سرگذشت ازدواج عمر با ام کلثوم
23
ـ عمر از فاصله ى چهار هزار کیلومترى مى دید
24
ـ تنفر حضرت على از همنشینى با عمر(رضی الله عنه)
25
ـ گرایش حضرت عمر، و حفصه به تورات
26
ـ جرم توهین به پیامبر اکرم
27
ـ مخالفت عمر با وصیت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ
28
ـ کعب الأخبار یهودى، مورد اعتماد خلیفه
29
ـ اهداف فرماندهان فاتح
30
ـ عمر، مردم را علیه على تحریک مى کند
31
ـ فرهنگ و أدب خلیفه(رضی الله عنه)
32
ـ سیاست منع تدوین حدیث
33
ـ ممنوعیت نامگذارى به نام محمد ـ صلى الله علیه و سلم ـ على بن ابیطالب و اهل بیت ـ رضى الله عنهم ـ

34
ـ ولادت على(رضی الله عنه) در کعبه
35
ـ حدیث منزلت از صحیح ترین روایات
36
ـ انکار ولایت على
37
ـ آیا خلیفه اول و دوم جاه طلب بودند
38
ـ آیا لقب صدیق ویژه على است
39
ـ آیا نوزادى که همنام على باشد اعدام مى شود
40
ـ آیا خلفاء فرزندان همنام على داشتند
41
ـ آیا ذکر فضائل على جرم، و اعدام دارد
42
ـ آیا رواج لعن على توسط حکومت بنى امیه بود
43
ـ آیا امام مالک و زهرى، هوادار امویان بودند
44
ـ آیا ذهبى تحمل فضائل على را نداشت
45
ـ بخارى و ترویج نظریه تثلیت
46
ـ طراح نظریه تثلیت امویان بودند
47
ـ ابن تیمیه رواج دهنده نظریه تثلیت
48
ـ آیا احمد بن حنبل طراحان تثلیت را از حمار گمراه تر مى داند
49
ـ آیا فضائل على از همه صحابه بیشتر است
50
ـ آیا کتمان کننده حدیث غدیر، دچار بیمارى شد
51
ـ آیا فرزندان على، فرزندان پیامبرند
52
ـ آیا على وصى و جانشین بود
53
ـ آیا امام بخارى حدیث غدیر را کتمان کرده
54
ـ آیا انحراف از معاویه جرم است
55
ـ کینه سفیان ثورى، نسبت به فضائل على
56
ـ بى مهرى ما سلفیها به فاطمه ـ رضى الله عنها ـ عائشه و امهات المؤمنین

57
ـ زنان پیامبر دو حزب بودند
58
ـ ازدواج عائشه قبل از پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ
59
ـ مخالفت عائشه با آوردن جنازه حسن (رضی الله عنه) به مسجد پیامبر
60
ـ عائشه گرفتار فریب ابن زبیر
61
ـ عائشه و توهین به پیامبر
62
ـ عائشه و جواز رضاع کبیر
63
ـ آیا حضرت عائشه مصحف خاصى داشت
64
ـ صحابه و اتهام عائشه به فحشاء
65
ـ ام المؤمنین و کشتن بیست هزار مؤمن
66
ـ ارتداد بعضى از امهات المؤمنین
67
ـ عمر و حذف از مقام ام المؤمنین صحابه پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ

68
ـ پیامبر فقط به عبدالله سلام بشارت بهشت را داد
69
ـ آیا بعضى از صحابه منافق بودند
70
ـ آیا قاتلان عثمان صحابه بودند
71
ـ آیا ما سلفیها سب صحابه مى کنیم
72
ـ ترور نافرجام پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ توسط صحابه
73
ـ آیا بعضى از صحابه جزء خوارج بودند
74
ـ آیا فضائل ابوبکر و عمر دروغ است
75
ـ آیا حضرت ابوهریره دزد بود
76
ـ آیا از نظر صحابه روایات ابوهریره مردود است
77
ـ ابوهریره و نقل احادیث توهین آمیز
78
ـ آیا حدیث عشره مبشره از اکاذیب است
79
ـ حدیث عشره مبشره و تناقضات
80
ـ حذف نام پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ از خطبه جمعه
81
ـ تهدید به آتش کشیدن زندانیان
82
ـ آیا پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ بدون دلیل مؤمن را لعن مى کرد
83
ـ پیامبر دو نفر را لعن مى کرد
84
ـ صحابه و درخواست پناهندگى از یهود
85
ـ آیا حضرت عمر در اسلام خود شک داشت
86
ـ آیا صحابه همدیگر را سب و لعن مى کردند
87
ـ آیا عده کمى از صحابه اهل فتوى بودند
88
ـ استاندارى، زیادبن ابیه، و توسل مردم به قبر پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ معاویه(رضی الله عنه) و امویان

89
ـ اقرار معاویه به حقانیت على(رضی الله عنه)
90
ـ آیا معاویه چهار پدر داشت
91
ـ آیا حضرت معاویه مشروب مى خورد
92
ـ آیا معاویه حق تعیین جانشین داشت
93
ـ آیا معاویه غیر مسلمان از دنیا رفت
94
ـ ادب معاویه هنگام سخنرانى
95
ـ آیا تمامى فضائل معاویه دروغ است
96
ـ دستور مأمون عباسى به لعن معاویه
97
ـ اتهام به قتل عثمان یک بازى سیاسى
98
ـ تحریم زیارت قبر پیامبر و فتواى امویان
99
ـ ریشه امویان مسیحى و غیر عرب بود
100
ـ قتل عام مدینه، و طراحى معاویه
101
ـ دستور یزید و قتل عام مدینه
102
ـ فرمانده اعزامى یزید و تجاوزات ناموسى او در مدینه شیعه
103
ـ علت اتهام عامر شعبى به شیعه
104
ـ آیا پیدایش تشیع در زمان پیامبر بود
105
ـ آیا در میان صحابه روافض بودند
106
ـ اعتراف ما سلفیان به علم غیب براى مردم
107
ـ رجعت مردگان به دنیا
108
ـ آیا علماء ما سلف تقیه مى کردند
109
ـ احداث بنا بر قبر زهرى فقهاء و محدثین سلف

110
ـ حصر مذاهب در قرن چهار و پنج بود
111
ـ آیا یحیى بن معین متعرض نامحرمان مى شد
112
ـ ترجیح با کدام امام جماعت
113
ـ آیا بعضى از علماء ما فرزند نامشروع هستند
114
ـ ارزش ما احناف در حد حیوان است
الف: امام ابوحنیفه(رضی الله عنه)

115
ـ آیا ابوحنیفه مولودى پست و بى مایه بود
116
ـ آیا امام ابوحنیفه مسیحى به دنیا آمد
117
ـ آیا علماء سلف نظرات ابوحنیفه را مردود مى دارند
118
ـ آیا امام اعظم حدیث نمى دانست
ب: امام بخارى

119
ـ تخصص امام بخارى در حذف و سانسور
120
ـ آیا امام بخارى ناصبى بود
121
ـ خواهر و برادر رضاعى از خوردن شیر گاو
122
ـ امام بخارى و احادیث امام زهرى
123
ـ اختلاف در عدد احادیث بخارى
124
ـ آیا شیطان در وحى نفوذ مى کند
125
ـ چرا امام بخارى از بعضى صحابه حدیث نمى آورد
126
ـ آیا بخارى در علم رجال تخصص نداشت
127
ـ آیا اساتید بخارى بعضى ملعون و بعضى نصرانى بودند
128
ـ صحیح بخارى و اسرائیلیات سنت و بدعت

129
ـ متن حدیث ثقلین کدام است
130
ـ آیا خرافات کتابهاى ما را فرا گرفته
131
ـ آیا صحابه و تابعین متعه مى کردند
132
ـ قبض و ارسال و نبودن روایت صحیح
133
ـ آیا سجده پیامبر و صحابه بر سنگ و کلوخ بود
134
ـ آیا حنابله قرآن را تحریف شده مى دانند
135
ـ جماع در دبر، از نظر عبدالله بن عمر
136
ـ اعتراض مردم به عمر درباره تحریم متعه
137
ـ آیا نماز تروایح بدعت عمر(رضی الله عنه) بود
138
ـ آهسته خواندن بسم الله و بدعت امویان
139
ـ مخالفت امویان با سنت پیامبر
140
ـ سلف و مستحبات
141
ـ صحابه و تابعین و مسح پا
142
ـ الصلاة خیر من النوم و بدعت عمر
143
ـ زیاد کردن السلام علیک ایها الامیر در اذان
144
ـ حمار یعفور و سخن گفتن او
145
ـ فتوى به جواز سوزانیدن قرآن
146
ـ آیا بخشى از قرآن طعمه گوسفند شد
147
ـ فتواى عمر به تحریف قرآن
148
ـ عائشه طراح سینه زنى و عزادارى
149
ـ یکسال عزادارى معاویه و شامیان براى عثمان
150
ـ کرامت و ارزش زن نزد ما سلفیان
خدانظر طوقی پور

مقدمه
مجموعه حاضر ـ بخشى از پرسشهایى است که یکى از طلاب مدارس علمیه اهل سنت بنام ع.م مرادزهى از استاد خود جناب مولوى ط ن طىّ نشستها و بحثهاى خصوصى و گاهى سر کلاس درس، پرسیده و بعضاً بى پاسخ مانده، و توسط یکى از دوستان او تنظیم و در نسخه هاى محدود، تکثیر و به دست دیگر اساتید و حضرات مولویها داده تا اگر چیزى به نظرشان رسیده پاسخ دهند.از این دوست طلبه کراراً شنیده شده بود که مى گفت: امیدوارم مرا متّهم به طرفدارى از مکتب مودودى و برلوى، و یا دیگر گرایشهاى اسلامى و غیر اسلامى نکنید، چون من همیشه پیرو دیوبند بوده و هستم ولى انتظار داشته و دارم استادم مرا درک کند و شبهاتم را بى پاسخ نگذارد.و ما نیز صلاح ندیدیم که نام و مشخصات این شخص برده شود. تا مبادا خداى نخواسته از طرف عده اى از جهّال مورد تعرّض قرار گیرد. بویژه ما بخش کمى از سؤالات او را تنظیم کرده ایم و در فرصتهاى آینده به بخشهاى دیگرى از آن مى پردازیم.ولى ـ او مدتى در مدارس علمیه دار العلوم زاهدان، و مخزن العلوم خاش و شمس العلوم و حقّانیه ایرانشهر تحصیل و بعضاً تدریس و جهت تبلیغ به پاکستان و هندوستان مسافرتهاى فراوانى داشته و دارد لذا از چهره هایى است که در قاره هند اکثراً او را مى شناسند و به نیکى و خوبى از او یاد مى کنند.او تمام برنامه چهار ساله دوره ابتدایى و اعدادیه اعم از قاعده مولانا ابراهیم دامنى و اسلامیّات یک و دو، و قرآن مجید، و فارسى پنجم و اجتماعى و تعلیم الاسلام و چهل دعاء مسنون و کتاب العربیة للناشئین یک، دو، 3 و 4 و صرف بهایى و شروط الصلاة و چهل حدیث و صرف میر و فقه قدورى و زاد الطالبین، و مختصر ریاض الصالحین، و مرقات و اصول شاشى و فقه اکبر، و تمامى مراحل سطح اول تا چهار: که از سوره یوسف و هدایه، و نور الانوار (در اصول فقه) و العقیدة الطحاویة و فلسفة میبذى، و تیسیر مصطلح الحدیث، و آثار السنن و الحصون الحمیدیة و تفسیر جلالین و نخبة الفِکَر، و شرح معانى الآثار را طى کرده و همچنین تمامى مراحل کلاس اوّل و دوّم خارج: اعم از کتابهاى مشکوة و تفسیر بیضاوى و علوم القرآن قطان و سراجى، والهیئة الوسطى تا کتاب بخارى اوّل و دوّم و سپس نسائى، و ترمذى و صحیح مسلم و مسند امام اعظم و ابن ماجه، و موطّأ مالک را خوانده و این مراحل را با موفقیت پشت سر گذرانیده، و از طرفى در مدارس علمیه پاکستان همانند دار العلوم ـ منطقه دیوبند ـ اوتراپرادش و مدرسه مظاهر العلوم ـ سعادت على ـ نیز تردد داشته و به کسب معارف پرداخته، و همگى او را مى شناسند.پیشتر مجموعه اى از پرسشهاى او مطرح شد و در این دفتر برخى از سوالات جدید او نیز به آن اضافه گردید. امیدواریم بتوانیم در جزوه هاى بعدى مجموعه دیگرى از سؤالات فراوان را در اختیار حضرات بگذاریم و پاسخ قانع کننده اى بشنویم، و ذهن را از شبهات رهایى بخشیم.


چند سؤال
استاد بزرگورام، دانشمند توانا، علامه، فاضل، جناب مولوى... به حق، لیاقت شیخ الاسلامى را دارى، چون واقعاً اهل سنت و جماعت را یارى کردى، و مکتب سلفیت را نصرت، و به خط فکرى و اعتقادى ابن تیمیه و ابن وهاب، کمال مساعدت را داشته و دارى، و در کلاسها و جلسات خصوصى، از شما استفاده ها بردم، و بدون اغراق مى گویم که ما پیروان سلف، و طرفداران وهابیت، به امثال و نمونه هاى شما سرافراز و سربلند هستیم.استاد بزرگوارم
پیشتر مجموعه اى از پرسش ها و شبهات را با شما در میان گذاشتم! به طور قطع مى دانم که تمامى شبهات و اشکالات علیه مذهب ما را با قدرت پاسخ مى دهى، و هیچ سؤال و ایرادى را بى پاسخ نمى گذارى، لذا پاره اى از شبهاتى را که سر کلاس، و در جمع خصوصى خودم و بعضى از شاگردان و هم کلاسیهایم مطرح کرده، و گاهى جواب هم داده شده را دوباره مطرح مى کنم تا به پاسخ آن استاد بزرگوار مزین شده و همگان استفاده کنند و ضمناً شبهات دیگرى نیز در لابلاى مطالعاتم به ذهنم رسیده و بلا جواب مانده است که برخى از آنها خدمتتان عرضه مى دارم .در خاتمه انتظار دارم که این سؤالات تا پیش از پاسخ، سرّى بماند و عناصر نفوذى از جماعت مودودى و رافضة به آن دست نیابند. چون ممکن است با القاء شبهات بیشتر مخصوصاً در قشر روشنفکر، آنان را از خط و مذهب سلفى گرى ـ خداى نخواسته ـ گمراه کنند.شاگرد شما: ع . م مرادزهى





 
خلیفه اول (رضیl الله عنه)سؤال 1: آیا صحیح است که مى گویند: ابوبکر(رضی الله عنه) پس از پنجاه نفر و حتى پس از عمربن الخطاب(رضی الله عنه) اسلام آورد، چنانچه از سعدبن أبی وقاص نقل شده است که ادعاى بعضى، مبنى بر اینکه او اولین مردى است که اسلام آورد، دروغ و کذب است ; «محمد بن سعد، قلت لأبی، أکان ابوبکر اولکم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین». [1]سؤال 2: آیا صحیح است که خالد بن سعید بن العاص قبل از ابوبکر(رضی الله عنه) اسلام آورده است و اولین کسى که به اعتراف ـ محمد بن ابى بکر ـ و دهها نفر از محققان و مؤرخان اسلام آورد، حضرت على(رضی الله عنه) بود؟ چنانچه در نامه اى براى معاویه این حقیقت را اعتراف کرده و عمر(رضی الله عنه) نیز قبل از ابوبکر اسلام آورده و ابوبکر بعد از پنجاه و اندى اسلام آورد. اگر این مطالب واقعیت داشته باشد، چرا اینقدر واقعیات را وارونه میکنیم؟ و دائماً چنین مى گوییم که اولین مردى که اسلام آورد ابوبکر بود. منظور ما از این جعلیات و دروغ پردازیها تراشیدن فضائل بیشترى براى خلیفه اول است یا انکار فضائل حضرت على(رضی الله عنه) براى ما مهم است؟
1
ـ نامه فرزند ابوبکر: «فکان اوّل من أجاب و أناب و آمن و صدّق و وافق فأسلم، وسلّم، اخوه و ابن عمه علی و هو السابق المبرز فی کلِّ خیر، اوّل الناس إسلاماً».[2]
2
ـ ابوالیقظان مى گوید: «اِنَّ خالد بن سعید بن العاص أسلم قبل أبی بکر الصدیق».[3]
3
ـ سعد و قاص مى گوید: ابوبکر اولین کسى نبود که مسلمان شد، بلکه قبل از او بیش از پنجاه نفر مسلمان شدند.[4]
4
ـ زهرى مى گوید: عمر پس از چهل و اندى نفر از مرد و زن، اسلام آورد.[5]سؤال 3: آیا صحیح است که مى گویند حضرت ابوبکر(رضی الله عنه) در جنگها و جهاد هیچ نقشى نداشته، حتى یک بار دست به شمشیر نبرده است و یک تیر به طرف دشمن نیانداخته و قطره اى از خون کفار را به زمین نریخته است ; چنانچه ابوجعفر اسکافى این مطلب را فرموده است:
«
لم یرم ابوبکر بسهم قط و لاسلّ سیفاً و لا اراق دماً».[6]با این حال چرا ما او را جزء مجاهدان و جهاد او را از جهاد حضرت على(رضی الله عنه) بالاتر مى دانیم.[7]آیا اگر روافض به ما سلفى ها بگویند: شما درباره حضرت ابوبکر(رضی الله عنه) غلو مى کنید ما چه جوابى داریم؟
سؤال 4: آیا صحیح است که مى گویند یار غار حضرت پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ ابن بکر ـ عبداللّه بن بکر بن اریقط ـ همان راهنما و دلیل پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بوده و نه حضرت ابوبکر(رضی الله عنه).[8]و این تشابه و تقارب إسمى سبب شده که آنرا ابوبکر بخوانیم.چون اولاً: حضرت ابوبکر در هیچ کجا به این فضیلت اعتراف نکرده است، در حالیکه در روز سقیفه به کمتر از آن اشاره کرد. «نحن عشیرة رسول اللّه و اوسط العرب أنسابا و لیست قبیلة من قبائل العرب الا و لقریش فیها ولادة».[9]ثانیاً: به گفته عسقلانى، از تابعین کسانى بودند که منکر ارتباط داشتن آیة غار با ابوبکر بودند; همانند ابوجعفر مؤمن طاق.[10]ثالثاً: حضرت عائشه(رضی الله عنه) تصریح دارد که هرگز آیه اى در حق ما نازل نشده است.[11]
«
لم ینزل اللّه فینا شیئاً من القرآن».رابعاً: معروف است که ابوبکر(رضی الله عنه) در مدینه به استقبال پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ آمد و این بدان معناست که ابوبکر(رضی الله عنه)همراه پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نبوده است.خامساً: وجود حدیث صحیح دال بر اینکه به هنگام هجرت به غار، حضرت تنها بود.[12]سادساً: آن قیافه شناس فقط آثار و جاى پاى پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ را دید و هرگز سخن از ابوبکر(رضی الله عنه) به میان نیاورد [13] و از یحیى بن معین تشکیک در آن فهمیده مى شود.[14]سابعاً: طبق روایت بخارى و دیگران، ابوبکر جزء اولین گروه از مهاجرین بوده و قبل از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ وارد مدینه شده و در نماز جماعت گروه اول از مهاجرین شرکت مى کرد.[15]سؤال 5: اینگه گفته مى شود خلافت ابوبکر(رضی الله عنه) اجماعى بوده، آیا صحیح است که مى گویند: حضرت على(رضی الله عنه) و یاران ایشان ضمن آنان نبوده، و چنین اجماعى مورد لعنت خداوند است، چنانچه امام ابن حزم مى گوید: «لعنة اللّه على کل اجماع یخرج منه علی بن أبیطالب ومن بحضرته من الصحابة».[16]سؤال 6: آیا صحیح است آنچه را که مى گویند: خلافت ابوبکر(رضی الله عنه)نه با شورى بوده و نه با إجماع مسلمانان، بلکه فقط و فقط با اشاره و رأى یک نفر و آنهم عمر بن الخطاب(رضی الله عنه)بوده است. اگر چنین باشد: آیا راستى بر تمامى مسلمانان تبعیت از یک نفر ـ که خود در آن وقت خلیفه هم نبوده بلکه یکى از آحاد مسلمین و شهروند بلاد اسلامى شمرده مى شده ـ واجب و لازم است؟ و اگر کسى تبعیت نکند چرا مهدور الدم است؟ آیا این یک نفر بر تمامى بشریت تا قیام قیامت قیّم است؟؟
جمعى از علماء ما ـ اهل سنت ـ همانند ابویعلى [17] حنبلى ـ 458 هـ و قرطبى [18] ت671 هـ ـ و غزالى [19] ت478 هـ . و عضدالدین [20] ایجى 756 هـ و محى الدین [21] عربى مالکى ت 543 هـ : وجود هر گونه اجماعى را اساساً انکار کرده، بلکه آنرا غیر لازم دانسته اند.سؤال 7: آیا صحیح است که مى گویند: تمامى انصار، و جمع بزرگى از مهاجرین با بیعت ابوبکر(رضی الله عنه) مخالف بودند. چنانچه عمربن الخطاب(رضی الله عنه) تصریح کرده و مى گوید: «حین توفى اللّه نبیه ـ أنَّ الانصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة وخالف عنا علی والزبیر ومن معهما».[22]هنگام رحلت رسول خدا ـ صلى الله علیه و سلّم ـ أنصار با ما مخالف بوده و مخالفت کردند، و همگى در سقیفه بنى ساعده گِرد هم آمده، و حضرت على و زبیر و همراهان آنان نیز با ما مخالف بودند، بنابر این چگونه مدعى هستیم که خلافت ابوبکر(رضی الله عنه) بإجماع و اتفاق مسلمین بوده؟
سؤال 8: آیا صحیح است که مى گویند حضرت على(رضی الله عنه) هرگز با ابوبکر بیعت نکرده است و مشت دست خود را بسته بود و هر چه تلاش کردند نتوانستند آن را براى بیعت باز کنند! به ناچار ابوبکر دست خود را روى دست على و به عنوان بیعت على گذارد; چنانچه مسعودى مى گوید: «فقالوا له: مدَّ یدک فبایع، فأبى علیهم فمدوا یده کرها فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم یقدروا فمسح علیها ابوبکر وهى مضمومة».[23] باز هم مى گوییم که بیعت با اجماع اهل حل و عقد بوده است؟ و حدیث (على مع الحق والحق مع علی یدور معه حیثما دار) [24] یعنى على با حق است و حق با على است و به هر سمت و سوئى برود، حق به همراه او مى رود، را چگونه مى توان تفسیر کرد؟
سؤال 9: آیا صحیح است که مى گویند: حضرت على(رضی الله عنه) و عباس بن عبدالمطلّب ـ عم پیامبر اکرم ـ حکومت ابوبکر و عمربن الخطاب(رضی الله عنه) را حکومت هاى بر اساس دروغ و خیانت، پیمان شکنى و گناهکارى مى دانستند. و تا آخر عمر نظرشان همین بود. در صحیح مسلم آمده که، عمربن الخطاب به حضرت على و عباس مى گوید: «فلما توفی رسول اللّه قال ابوبکر: أنا ولی رسول اللّه، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک ویطلب هذا میراث إمراءته عن أبیها، فقال ابوبکر قال رسول اللّه: ما نُورث ما ترکنا صدقة، فرأیتماه کاذباً آثما، غادراً خائناً، واللّه یعلم اِنه لصادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفی ابوبکر وأنا ولی رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و ولی أبی بکر فرأیتمانی کاذباً آثما غادراً خائناً».[25]سؤال 10: آیا صحیح است که مى گویند امام بخارى همین حدیث را در بیش از چهار جاى از کتاب خود آورده، ولى این عبارت ـ دروغگو، خائن، پیمان شکن و گناهکار ـ را حذف کرده است و به جاى آن عبارت کذا و کذا و یا عبارت کلمتکما واحدة آورده است، تا بدین ترتیب نظر منفى اهل بیت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نسبت به حکومت حضرت ابوبکر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ، معلوم نشود؟
مى گویند: امام بخارى، در باب خمس، و نفقات، و الاعتصام، و فرائض; روایت را نقل کرده، ولى در آن تصرف و تغییر داده است، در کتاب نفقات گفته است: «تزعمان أن ابابکر کذا وکذا».و در فرائض گفته: «ثم جئتمانی و کلمتکما واحدة».سؤال 11: آیا صحیح است که ابوبکر(رضی الله عنه) توطئه ترور حضرت على را طراحى کرد و این مأموریت را به خالدبن ولید واگذار نمود؟ ولى از اجراى آن و لو رفتن نقشه و عواقب آن ترسید و آن را در نماز لغو کرد.[26] چنانچه سمعانى آنرا نقل مى کند. آیا باز هم مى توان ادعا کرد که روابط آن دو حسنه بوده و به یکدیگر احترام مى گذاشتند.؟
سؤال 12: آیا درست است آنچه را که علماى ما، مخصوصاً بیضاوى، درباره امامت مى گویند: که از عظیم ترین مسائل اصول دین است و مخالف با آن موجب کفر و بدعت است.
«
إنَّ الامامة من اعظم مسائل اصول الدین. التی مخالفتها توجب الکفر والبدعة..».[27]راستى منظور کدام امام است؟ منظور امامت ابوبکر(رضی الله عنه) است که نه پشتوانه اجماع ـ و مردمى ـ را دارد، و نه دلیل افضلیت چنانچه دلیل آن گذشت. بلکه فقط و فقط به اشاره و نظر یک نفر ـ آنهم جناب عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) ـ بود؟
آیا واقعاً چنین امامتى از اصول دین است؟ و مخالفت با آن موجب کفر و بدعت است!؟
یا منظور امامتى است که خداوند عزوجل آن را جعل کرده ـ (انی جاعلک للناس إماماً) [28] ـ و پیامبر اکرم مبلّغ و (تبلیغ کننده) از آن است.!سؤال 13: آیا صحیح است که ما اهل سنت، ابوبکر(رضی الله عنه) را از پیامبر اکرم بالاتر مى دانیم؟ و مى گوئیم که زنى نزد پیامبر آمده و گفت خواب دیدم درختى که در خانه ام هست شکسته، پیامبر فرمود شوهرت مى میرد.، او ناراحت شد و از محضر حضرت بیرون آمد و در راه ابوبکر را دید و خواب را براى او تعریف کرد. ابوبکر گفت: شوهرت از سفر باز مى گردد. همانطور هم شد، آن زن روز بعد به عنوان گلایه نزد پیامبر آمد و اعتراض کرد، ناگهان جبرئیل نازل شد و گفت: خدا شرم دارد از اینکه دروغ بر زبان ابوبکر صدیق جارى کند، یعنى بر زبان پیامبر دروغ جارى بشود تا مبادا شخصیت ابوبکر زیر سؤال برود.[29]
«
یا محمد! الذی قلته هو الحق، ولکنَّ لمّا قال الصدّیق إنّکِ تجتمعین به فی هذه اللیلة. إستحیا اللّه منه أن یجری على لسانه الکذب لانه صدیقٌ فأحیاه کرامة له».سؤال 14: آیا صحیح است که مى گویند خلیفه اول احادیث پیامبر را آتش مى زد؟ متقى هندى مى گوید: «إن الخلیفة أبابکر أحرق خمس ماءة حدیث کتبه عن رسول اللّه».[30]یعنى ابوبکر(رضی الله عنه) پانصد حدیثى را که از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نوشته بود به آتش کشید.سؤال 15: آیا صحیح است که مى گویند: حضرت عمر و ابوبکر(رضی الله عنه)با هم روابط حسنه اى نداشتند و یک بار در محضر پیامبر با هم درگیر شده و با صداى بلند با هم برخورد کردند و سپس آیه (لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النّبی) [31]... در نکوهش آنان نازل گردید؟! [32]و یک بار در دوران خلافت ابوبکر، او سند مالکیت زمینى را به دو نفر داده و آنرا امضاء کرده بود و عمر در آن نامه و روى امضاء ابوبکر آب دهان انداخته و آنرا پاره کرد. [33]و نظر عمر(رضی الله عنه) این بود که حسد ده جزء است، نُه جزء آن در ابوبکر(رضی الله عنه) و یک جزء دیگر آن در تمامى قریش است و ابوبکر در آن جزء نیز شریک است .[34]

 
خلیفه دوم (رضیl الله عنه)سؤال 16: آیا صحیح است که مى گویند: حضرت عمربن الخطاب در اسلام خود شک داشت و عقیده داشت که جزء منافقین است.امام ذهبى در تاریخ خود آورده است که حضرت عمر از حذیفة بن الیمان عاجزانه مى خواست که به او بگوید: آیا جزء منافقان هستم یا نه؟
«
حذیفة أحد أصحاب النبی...کان النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ أسرّ اِلیه أسماء المنافقین... وناشده عمر باللّه: أنا من المنافقین؟...».[35]سؤال 17: آیا صحیح است که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ هر زمان که آمدن وحى برایشان به تأخیر مى افتاد; یا قصد خودکشى مى کرد، و کراراً مى خواست خود را از فراز قلّه پرت کند و یا در نبوت خود به شک افتاده و گمان مى کرد که وحى به خانه عمر بن الخطاب(رضی الله عنه)انتقال یافته و ایشان از این پس پیامبر شده است؟
امام بخارى مى گوید: «وفَتَر الوحی فترة، حتى حزن النبی فیما بلغنا حزناً غدا منه مراراً، کی یتردّى من رؤوس شواهق الجبال، فکلما اوفى بذروة جبل، لکی یلقی منه نفسه، تبدّى له جبرئیل فقال: یا محمد انک رسول اللّه حقاً. فیسکن لذلک جأشه، وتقَر نفسه، فیرجع فاِذا طالت علیه فترة الوحی غدا لمثل ذلک...».[36]و به پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نسبت داده شد که فرمود: «ما احتبس عنی الوحی قط إلا ظننته قد نزل على آل الخطاب».[37]سؤال 18: آیا صحیح است که حضرت عمر(رضی الله عنه) بسیار کُند ذهن و دیرفهم بودند، و تنها سوره بقره را طى دوازده سال تلاش فرا گرفت و به شکرانه این پیروزى، یک شتر قربانى کرد.امام ذهبى مى گوید: «قال ابن عمر: تعلّم عمر البقرة فی اثنتی عشرة سنة، فلمّا تعلّمها نحر جزوراً».[38]و همچنین درباره آیه کلالة، انرا درک نمى کرد و طبق نقل جصاص و سیوطى: «کان عمر لم یفهم...» [39] یعنى حضرت عمر(رضی الله عنه) مطلب را نمى فهمیده و درک نمى کرد.سؤال 19: آیا صحیح است که مى گویند، مردم از تعیین عمر به خلافت توسط ابوبکر ناراضى بودند و توسط طلحة بن عبیداللّه نارضایتى خود را از یک فرد تندخو و خشنى همچون عمر، اظهار داشتند.[40]سؤال 20: آیا صحیح است آنچه را که مى گویند حضرت خلیفه ثانى در دوران خلافتش حکم تیمم را نمى دانست و اگر کسى از او مى پرسید در صورت جنابت و نبودن آب تکلیف چیست؟ در جواب مى گفت: نماز را ترک کن تا آب پیدا شود! و اگر تا دو ماه هم آب نمى یافت حضرت خلیفه نماز نمى خواند.امام نسائى چنین روایت مى کند: «کنا عند عمر فأتاه رجل، فقال: یا أمیر المؤمنین رُبّما نمکُثُ الشهر والشهرین ولا نجد الماء؟ فقال عمر: أمّا أنا فاذا لم أجد الماء لم أکن لأُصلی حتى أجدَ الماء... » [41]سؤال 21: آیا صحیح است که مى گویند حضرت عمر بن الخطاب(رضی الله عنه)و فرزند ایشان حضرت عبداللّه بن عمر(رضی الله عنه)، دو تن از فقهاى بزرگ ما سلفیان ـ ایستاده بول مى کردند؟
چنانچه امام مالک در موطّا مى فرماید:
«
عن عبداللّه بن دینار، قال: رأیت عبداللّه بن عمر یبول قائماً».[42]یعنى عبداللّه بن عمر را دیدم که ایستاده بول مى کرد.و امام ترمذى مى فرماید: «عن عمر: رآنی النبی و أنا أبول قائماً فقال: یا عمر لا تبل قائماً...» [43]یعنى هنگامى که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ مرا دید که ایستاده بول مى کنم، فرمود: اى عمر، ایستاده بول نکن.و امام عسقلانى در توجیه کار عمر(رضی الله عنه) مى فرماید: «البول قائماً أحفظ للدبر».[44] یعنى ایستاده بول کردن براى حفظ نشیمن خوب است. و همو مى گوید: ثابت شده که عدّه اى از صحابه کرام پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ از جمله حضرت عمر بن الخطاب ایستاده بول مى کردند.آیا ما که حضرت عمر(رضی الله عنه) را طبق حدیث «اقتدوا باللذین من بعدى» [45] ـ ابوبکر و عمر ـ مقتداى و پیشوا و راهنماى خود قرار مى دهیم واجب است ایستاده بول کنیم و یا از فعل حضرت عمر تنها جایز بودن استفاده مى شود و آیا در این صورت ترشحات بول موجب نجاست لباس نمى شود؟ و آیا فعل حضرت عمر با فرمایش پیامبر اکرم که فرمود: ایستاده بول کردن جفاست ـ «من الجفاء ان یبول الرجل قائماً».[46] چگونه قابل جمع است و بالاخره ما پیروان سلف صالح ـ و ما وهابیان ـ در این کار از پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ تبعیت کنیم یا از حضرت عمر(رضی الله عنه).سؤال 22: مى گویند جریان ازدواج عمربن الخطاب با ام کلثوم دختر حضرت على(رضی الله عنه)از اکاذیب و اساطیر است. چون ;اولا: در هیچ یک از صحاح ستة تفصیل جریان نیامده است.ثانیاً: به گفته بعضى از محققان اسلامى. حضرت على(رضی الله عنه)دخترى به نام ام کلثوم نداشته [47] بلکه کنیه حضرت زینب بوده است. و ایشان هم با عبدالله بن جعفر ازدواج کرده بود.ثالثاً: تشابه اسمى شده، و عمر درخواست ازدواج با ام کلثوم دختر ابوبکر را کرده بود که آن هم در ابتدا مورد موافقت قرار گرفت ولى پس از آن با مخالفت عائشه رو برگردید و انجام نشد.[48]رابعاً: ازدواج عمر با زنى به نام ام کلثوم ـ محقق شده، ولى او دختر جرول مادر عبیدالله بن عمر است [49] و ربطى به دختر حضرت على(رضی الله عنه) ندارد.خامساً: حقایق تاریخى، دروغ بودن این جریان را به اثبات مى رساند آنجا که مى گویند پس از رحلت حضرت عمر(رضی الله عنه)، محمد بن جعفر و پس از مرگ او برادرش عون بن جعفر با او ازدواج کرد. در حالیکه: خود تاریخ [50] تصریح دارد که این دو برادر در جنگ تستر ـ که در زمان عمر(رضی الله عنه) بود به شهادت رسیدند.سادساً: مدعى هستند پس از این دو برادر عبدالله بن جعفر، ـ برادر سوم ـ با او ازدواج کرد. در حالیکه او با زینب ازدواج کرده بود ـ و او را داشت ـ آیا او جمع بین الاختین کرده است؟[51]سؤال 23: آیا صحیح است که مى گوئیم حضرت عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) از مدینة الرسول، شهر نهاوند و حرکت نیروهاى مسلمانان را مى دید و با فرمانده آنان به نام ساریه سخن مى گفت او دستور صادر نمود و آنان نیز شنیدند و دستورات او را اجرا کردند و پیروز شدند!مگر مى توان با چشم غیر مسلح از شهر مدینه، نقطه اى را که چهار هزار کیلومتر فاصله دارد، دید؟
«
من کلام عمر قاله على المنبر حین کشف له عن ساریة و هو بنهاوند من ارض فارس». [52]آیا داستان «ساریة الجبل» از دید عقل و عقلاء ساخته و پرداخته بعضى جاهلان از ما اهل سنّت نیست؟ چنانچه عسقلانى درباره بسیارى از فضائل شیخین ـ رضى الله عنهما ـ چنین فرموده است.[53]آیا اگر روافض به ما بگویند ـ چنانچه سید محمد بن درویش به این حقیقت اشاره کرده [54] ـ شما درباره حضرت عمر (رضی الله عنه)غلو مى کنید و او را از یک پیامبر بالاتر مى برید چه پاسخى بدهیم؟! آیا چنین مقامى را ما براى پیامبران صحیح مى دانیم؟
سؤال 24: آیا صحیح است که حضرت على(رضی الله عنه) از مجالست و نشست و برخاست و رودررویى با عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) بشدت متنفر بود، به گونه اى که هر وقت ابوبکر(رضی الله عنه) درخواست نشستى با حضرت على(رضی الله عنه)مى کرد، حضرت به ایشان شرط مى کرد که کسى همراه او نباشد یعنى عمر همراه او نیاید، چنانچه امام بخارى مى گوید:
«
أرسل ـ علی(رضی الله عنه) ـ الى ابی بکر أن إئتنا ولا یأتنا أحد معک کراهیة لمحضر عمر...» [55]با این نصوص و اسناد، چگونه ادعا مى کنیم که روابط اهل بیت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ با خلفاء حسنه بوده است؟
سؤال 25: آیا صحیح است که عمر بن الخطاب و حفصه به تورات، گرایش فوق العاده اى داشتند و آنرا ـ همانند قرآن ـ قرائت مى کرده، و در فراگیرى آن تلاش مى کردند؟
عبدالرزاق: «إن عمربن الخطاب مرّ برجل یقرأ کتاباً. سمعه ساعة فاستحسنه فقال للرجل: أتکتب من هذا الکتاب؟ قال: نعم، فاشترى أدیمأ لنفسه، ثم جاء به الیه، فنسخه فی بطنه وظهره ثم أتى به النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فجعل یقرأه علیه. وجعل وجه رسول الله ـ صلى الله علیه وسلّمـ یتلوّن، فضرب رجل من الانصار بیده الکتاب. وقال: ثکلتک امک. یابن الخطاب ألا ترى إلى وجه رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ منذ الیوم. وأنت تقرأ هذا الکتاب؟! فقال النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ عند ذلک: إنما بعثت فاتحا وخاتماً وأعطیت جوامع الکلم. وفواتحه. واختصر لی الحدیث اختصاراً، فلا یهلکنّکم المتهوکون».[56]و در مدینه منوره منطقه اى است به نام مسکه، معروف است که عمر(رضی الله عنه) در این مکان تورات را مى آموخت.
2
ـ درباره حفصه دختر عمر نیز چنین مطلبى نقل شده است، که او در محضر پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کتاب امت هاى قبل را مى خواند. و پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیز بسیار ناراحت شده به گونه اى که رنگ مبارکش تغییر کرده و فرمود: اگر حضرت یوسف امروز این کتاب را بیاورد و از او پیروى کنید گمراه مى شوید.
«
عن الزهری: أن حفصة زوج النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ جاءت الى النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بکتاب من قصص یوسف، فی کتف، فجعلت تقرأ علیه والنبی یتلوّن وجهه، فقال: والذی نفسی بیده لو أتاکم یوسف وأنا فیکم فاتبعتموه و ترکتمونی لضللتم».[57]سؤال 26: آیا سخن قاضى عیاض صحیح است که مى گوید: «اگر کسى بگوید پیامبر در حال جهاد فرار کرده باید توبه کند وگرنه باید کشته شود، چون شخصیت پیامبر را تنقیص کرده است؟ [58]و قرطبى مى گوید: هر کس یکى از صحابه را نکوهش کند و یا او را در روایتش مورد طعن قرار دهد، خداى متعال را رد کرده و شرایع مسلمانان را باطل کرده است.[59]راستى اگر این جملات توهین شمرده شده و موجب اعدام است. آیا نسبت دیوانگى و هذیان به پیامبر توهین شمرده نمى شود؟ و گوینده آن مهدور الدم نیست؟
امام بخارى در هفت جا از کتاب خود و مسلم در سه جا از کتاب خود آورده است که عمر بن الخطاب این تعبیر را نسبت به پیامبر داشته است.[60]غزالى مى گوید: «قال عمر: دعوا الرجل فانه لیهجر».[61]سؤال 27: آیا صحیح است که مى گویند عمربن الخطاب شدیداً با وصیت پیامبر اکرم مخالفت کرد و آنرا رد نمود، چنانچه جابربن عبداللّه مى گوید: «إنَّ النبی دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لایضِّلون بعده ابداً قال: فخالف علیها عمر بن الخطاب حتى رفضها.[62]در جاى دیگر گفته است: «فکرهنا ذلک أشدَّ الکراهه».[63]یعنى از این که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ وصیت کند شدیدا تنفر داشتیم.سؤال 28: مى گویند کعب الاحبار یهودى که بسیار مورد اعتماد حکومت در دوران خلیفه دوم(رضی الله عنه) و حکومت امویان بود، پس از اظهار اسلام، بر قراءت تورات و ترویج آن مداوم بوده است. او یکى از متّهمان اصلى نفوذ اسرائیلیات در تفسیر قرآن بوده است، چنانچه ابن کثیر [64]، و عبد المنعم حنفی [65] و دیگران به این حقیقت تلخ اشاره کرده اند.امام ذهبى مى گوید: «کان یحدِّثهم عن الکتب الإسرائیلیة» [66] یعنى براى صحابه از کتابها و روایات إسرائیلیات ـ که معمولا کذب و خلاف واقع است ـ نقل مى کرد.سؤال 29: آیا صحیح است که مى گویند انگیزه و هدف بعضى فرماندهان نظامى مسلمانان از کشور گشائى و فتوحات، پر کردن شکم خود و به اسارت گرفتن و خونریزى بوده است؟ [67] و آیا این اهداف با هدف پیامبر اکرم که به حضرت على(رضی الله عنه)به هنگام اعزام به یمن فرمود: «لئن یهدی اللّه بک رجلا خیر لک مما طلعت علیه الشمس» [68] قابل جمع است؟
سؤال 30: آیا صحیح است که حضرت عمربن الخطاب(رضی الله عنه) ـ براى تحت پوشش قرار دادن فرارها و ناکامى ها و هزیمت هاى خود در جبهه هاى اسلام، در دوران خلافت خویش، قریش را بر علیه حضرت على(رضی الله عنه)تحریک مى کرد و آنان را به گرفتن انتقام کشته هاى خود در جنگها به دست على(رضی الله عنه)تشویق مى نمود؟ چنانچه موفق الدین مقدسى در کتاب خود این مطلب را بیان کرد.[69]سؤال 31: آیا صحیح است که مى گویند عمربن الخطاب(رضی الله عنه)مؤدب نبوده و به هنگام بردن نام پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و سیده نساء العالمین، تعبیرات غیر مؤدبانه اى به کار مى گرفت. لذا بزرگان از محدثین ما اهل سنت، از او ناراحت شده، و جناب عمر را «أنوک» یعنى احمق خواندند: چنانچه امام ذهبى از امام عبد الرزاق صنعانى این تعبیر را نقل مى کند. زیدبن مبارک مى گوید: نزد عبدالرزاق بودیم که حدیث مالک بن اوس خوانده شد تا به اینجا رسید که: عمر به عباس و على(رضی الله عنه) خطاب کرده و گفت امّا تو اى عباس آمده اى که میراث پسر برادرت را (یعنى پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ) مطالبه کنى.و اما على آمده میراث همسرش را مطالبه کند.عبدالرزاق گفت: نگاه کنید این احمق ـ یعنى حضرت عمر ـ چگونه بى ادبانه تعبیر مى کند. و نمى گوید: رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ [70]سؤال 32: آیا صحیح است که مى گویند: سیاست حکومت عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) منع نقل احادیث پیامبر اکرم و روى آوردن به آن بود، و کسانى را که با این روش و سیاست مخالفت مى کردند، زندان و شلاق و تعزیر مى کرد. چنانچه در مورد ابوذر و ابوالدرداء ابومسعود انصارى و دیگران انجام داد.
1
ـ ذهبى مى گوید: آرى چنین بود عمر، او مى گفت: از پیامبر کمتر حدیث نقل کنید و چندین صحابى پیامبر را نسبت به نشر احادیث توبیخ کرد. آرى این شیوه و مذهب و ایده عمر و غیر عمر بود.[71]
2
ـ طبرى مى گوید: هر وقت خلیفه مردم، حاکم و یا استاندارى را براى نقطه اى اعزام مى کرد، به او چنین سفارش مى کرد: فقط قرآن بخوانید و از محمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کمتر روایت نقل کنید و من هم با شما هم صدا هستم.[72]
3
ـ قرظة بن کعب انصارى مى گوید: هنگامیکه قصد عزیمت به کوفه را کردیم، عمربن الخطاب تا منطقه «صرار» به بدرقه ما آمده و گفت: مى دانید چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم: لابد بخاطر اینکه ما از صحابه رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ هستیم؟ گفت: شما وارد آبادى و روستایى مى شوید که قرآن مى خوانند، مبادا آنان را با خواندن و قرائت احادیث پیامبر از خواندن قرآن بازدارید! تا مى توانید از پیامبر حدیث کم نقل کنید.[73]
4
ـ ذهبى مى نویسد: عمر سه نفر (از صحابه رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ) به نامهاى ابن مسعود و ابوالدردا، و ابومسعود انصارى را زندان کرد و به آنان اعتراض کرد که چرا از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ زیاد حدیث روایت کردید؟[74]و به نقل دیگر از حاکم و ذهبى: ابن مسعود و ابوالدرداء و ابوذر را زندانى کرد و آنان را به جرم اشاعه دادن و نقل احادیث پیامبر توبیخ نمود و آنان را تا آخر خلافتش محکوم به اقامت اجبارى در مدینه کرد.[75]سؤال 33: آیا نامگذارى به نام محمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و یکى از نامهاى پیامبران ممنوع و حرام است؟ پس چرا حضرت عمر(رضی الله عنه)طى بخشنامه اى به کوفه، نام گذارى به نام پیامبران را ممنوع کرد و در مدینه نیز دستور داد هر کس به نام «محمد» است باید آنرا تغییر دهد؟ امام عینى مى گوید: «کان عمر کتب الى أهل الکوفة: لاتسموا احداً باسم نبی، و أمر جماعة بالمدینة بتغییر أسماء أبناءهم المسمّین بمحمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ حتى ذکر له جماعة من الصحابة انه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اذن لهم فی ذلک فترکهم».[76]راستى کار بنى امیه ـ در کشتن افراد هم نام على [77] ـ و کار حضرت عمر در ممانعت از نامگذارى به نام «محمد» مکمل یکدیگر و در برگیرنده یک پیام و گام برداشتن در یک مسیر و براى یک هدف مشترک نیست؟

 
على بن ابى طالب و اهل بیت «رضى الله عنهم»l
سؤال 34: آیا صحیح است که مى گویند در کعبه ـ خانه خدا ـ غیر از على(رضی الله عنه)احدى متولد نشده است.
1
ـ «قال ابن صباغ المالکی: ولم یولد فی البیت الحرام قبله أحد سواه وهی فضیلة خصّه الله بها إجلالا له واعلاء لمرتبته وإظهاراً لتکرمته».[78]یعنى احدى پیش از على(رضی الله عنه) در کعبه به دنیا نیامده، و این یک فضیلتى است که خداوند عزوجل او را به این فضیلت اختصاص داده و بدین وسیله خواسته از علی تجلیل کرده و مقامش را بالا ببرد.البته بعضى دیگر همانند بدخشى وابن قفال، ولکنوى، (در مرأة المؤمنین) و شبلنجى و دیگران گفته اند: احدى ـ نه پیش از على(رضی الله عنه) و نه پس از او ـ در کعبه به دنیا نیامده است.[79]با این حال، چرا بزرگان ما سخنى از این فضائل به زبان جارى نمى کنند؟ آیا از گسترش تشیّع مى ترسند!! اگر پاره اى از ادله شیعه بر افضلیت على(رضی الله عنه) این نمونه ها باشد، آیا باز هم مورد اشکال ماست؟!سؤال 35: آیا صحیح است که مى گوئیم حدیث منزلت على(رضی الله عنه): «انت منی بمنزلة هارون من موسى» جزء صحیحترین و محکمترین آثار است، چنانچه قرطبى مى گوید:
«
و هو من أثبت الآثار و أصحّها...» [80]سؤال 36: چگونه ما منکر ولایت حضرت على(رضی الله عنه) مى شویم و حال آنکه علماى احناف همچو حاکم حسکانى مى گوید: اولى الأمر حضرت على(رضی الله عنه)است «اولى الأمر هو علّی الذی ولاه اللّه بعد محمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فی حیاته حین خلفه رسول اللّه بالمدینة».[81]سؤال 37: آیا صحیح است آنچه را که ذهبى از امام غزالى در باره عمربن الخطاب نقل کرده است که ایشان ابتداء در روز غدیر خم با حضرت على(رضی الله عنه)بیعت کرد، ولى پس از رحلت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ تحت تأثیر هواى نفس و حبّ ریاست و جاه طلبى قرار گرفت و به آن بیعت پشت کرد؟[82]
«
هذا تسلیم و رضى ثم بعد هذا غلب الهوى حبّاً للریاسة..»سؤال 38: آیا صحیح است آنچه مى گویند: حتى یک حدیث صحیحى که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ، ابوبکر را صدیق خوانده، و یا عمر، را فاروق خوانده باشد نداریم، و آنچه آمده راجع به حضرت على است؟
چنانچه طبرى به نقل از عباد بن عبدالله مى گوید: «سمعت علیاً یقول: أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّیق الأکبر. لا یقولها بعدی الا کاذب مفتر، صلیت مع رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ قبل الناس بسبع سنین».[83]سؤال 39: آیا صحیح است که مى گویند حکومت بنى امیه با نام «على» مخالف بوده و هر نوزادى را که به این اسم نامیده مى شد او را مى کشتند. چنانچه شخصى به نام رباح اسم فرزندش را از ترس آنان به «عُلی» تغییر داد!.. با این وضع چرا ما از این حکومتهاى سفاک و جائر دفاع مى کنیم:[84]امام مزى مى گوید: «کانت بنو امیة إذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه، فبلغ ذلک رباحاً، فقال: هو ـ علی بن رباح ـ عُلی وکان یغضب علی ویحرّج على من سمّاه به».[85]سؤال 40: آیا صحیح است که مى گویند خلفاى ما ـ حضرت ابوبکر، عمر و عثمان(رضی الله عنه) ـ نام هیچ یک از فرزندان خود را به نام على، حسن، حسین، نگذاشته اند. در حالیکه ما مى گوئیم: حضرت على نام فرزندان خود را به نام ابوبکر، عمر، عثمان، گذاشته و آنرا دلیل حسن روابط حضرت على(رضی الله عنه) با خلفا(رضی الله عنه)مى دانیم.آیا پرهیز خلفا از این نامها ـ حسن، حسین ـ دلیل بر سوء روابطشان با اهل بیت پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیست؟
سؤال 41: آیا ذکر فضائل على(رضی الله عنه) ممنوع و دشنام و سب على آزاد بوده و حکومت از این کار تشویق مى کرده است؟ چرا و به چه انگیزه اى؟ راستى بردن نامى از على و فضائل او بهاى سنگین اعدام را در پى داشت؟
عبداللّه بن شداد صحابى مى گوید: آرزو دارم به من اجازه بدهند یک صبح تا ظهر، فضائل على را بگویم و سپس مرا اعدام کنند.امام ذهبى مى گوید: «... عبداللّه بن شداد: وددت أَنی قمتُ على المنبر من غدوة الى الظهر، فأذکر فضائل علی بن ابیطالب رضی اللّه عنه ثم انزل، فیضرب عنقی».[86]سؤال 42: چرا لعن ابن عم رسول و زوج البتول در زمان حضرت معاویه آزاد، و به وسیله حکومت ایشان ترویج داده مى شد.
1
ـ حموى بغدادى درباره سجستان مى گوید: «و أجلَّ من هذا کله انه لعن علی بن ابیطالب ـ رضی اللّه عنه ـ على منابر الشرق والغرب ولم یلعن على منبرها إلاّ مرة وامتنعوا على بنی امیة حتى زادوا فی عهدهم أن لا یلعن على منبرهم أحد... وأی شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخی رسول اللّه. على منبرهم وهو یُلعن على منابر الحرمین مکة والمدینة؟».[87]یعنى حضرت على(رضی الله عنه) ـ در دوران بنى امیه ـ در مشرق و مغرب بلاد اسلامى بر سر منابر مورد لعن قرار گرفت و تنها جائى که با این بدعت مخالفت کردند ـ اهالى سیستان بودند و این یک شرافت بزرگى براى آنان است که از لعن کردن برادر رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ امتناع کردند.
2
ـ ابوالفرح اصفهانى مى گوید: «نال المغیرة [88] من علی ولعنه ولعن شیعته».[89]در حالیکه به نقل امام احمد، پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به حضرت على(رضی الله عنه) فرمود: «من سبّک فقد سبنی». [90] یعنى کسى که تو را دشنام دهد مرا دشنام داده است.سؤال 43: آیا صحیح است که مى گویند امام زهرى و امام مالک از دشمنان حضرت على(رضی الله عنه) و هواداران بنى امیه بودند، و لذا فضائل حضرت را مخفى کردند و حتى یک فضیلت در باره ایشان روایت نکرده اند؟ چنانچه ابن حبان و ابن عساکر، به این حقیقت تلخ اشاره کرده اند.
1
ـ ابن حبان مى گوید: «ولستُ أحفظ لمالک ولا للزهری فیما رویا من الحدیث شیئاً من مناقب علی(رضی الله عنه)».[91]
2
ـ ابن عساکر: «.. عن جعفر بن ابراهیم الجعفری، قال: کنت عند الزهری أسمع منه، فاذا عجوز قد وقفت علیه، فقالت: یا جعفری، لا تکتب عنه فإنّه مال إلى بنی امیة وأخذ جوائزهم، فقلت: من هذه؟ قال: أختی خرفت، قالت: خرفتَ أنتَ کتمتَ فضائل آل محمد». [92]جعفر جعفرى مى گوید: از زهری حدیث سماع مى کردم، ناگهان زن کهن سالى آمده و گفت: اى جعفرى از زهرى حدیث نقل نکن. چون به بنى امیّه تمایل یافته و جوائزشان را دریافت کرده است! گفتم: این زن کیست؟ زهرى گفت: خواهر من است و خرفت ـ دیوانه ـ شده است.آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت ـ دیوانه ـ شده اى، زیرا که فضائل آل محمد را کتمان و پنهان مى کنى!
3
ـ کعبى نیز در کتاب خود مى گوید: زهرى هوادار بنى مروان بوده و هرگز از فضائل على چیزى نقل نکرده است.[93]آیا کسانى که با فضائل آل محمد سر جنگ دارند و به اصطلاح مبغض على و اهل بیت پیامبر و طرفدار رژیمهاى ظالم اموى و عباسى بوده، مى توانند اسطوانه هاى حدیث و فقه و ائمه مذهب شمرده شوند؟
و حال آنکه ذهبى از ابوسعید و جابر نقل مى کند که مى گویند: «ما کنّا نعرف منافقی هذه الأُمة الا ببغضهم علیاً».[94]یعنى تنها راه شناخت منافقین، کینه و دشمنى آنان با حضرت على(رضی الله عنه) بود.سؤال 44: آیا درست است آنچه مى گویند: ذهبى تحمّل فضائل حضرت على(رضی الله عنه) را نداشت و لذا اگر حدیثى در فضیلت حضرت على مى یافت، آنرا به حق یا به باطل رد مى کرد. چنانچه غمارى سنى مى گوید: «الذهبی اذا رأى حدیثا فی فضل علی(رضی الله عنه)بادر إلى إنکاره بحق و بباطل، کان لایدری ما یخرج من رأسه».[95]سؤال 45: آیا صحیح است که امام بخارى براى حضرت على(رضی الله عنه) فضیلتى را برتر از سایر صحابه [96] قائل نبود و ایشان را با سائر صحابه [97] یکسان مى دانست ؟[98] و أحیاناً خلافت و امامت حضرت را نیز زیر سؤال مى برد و به اصطلاح قائل به نظریه تثلیث در خلافت است؟ و در کتاب ـ الأوسط ـ خود که نام خلفاء و امراء و مدت حکومت آنان را ذکر مى کند نامى از خلافت ایشان به میان نمى آورد [99] و یا از حکومت حضرت على تعبیر فتنه مى کند؟
سؤال 46: آیا صحیح است که مى گویند: طراح نظریه تثلیث بنى امیه بودند، و آنها چنین شایع مى کردند که خلفا فقط سه نفرند. و حضرت على أصلا خلیفه نبود و ابن تیمیه که این تز را ترویج مى دهد، پیرو همان خط و سمت و سو مى باشد؟
«
قال سعید: قلت لسفینة: إن هولاء یزعمون أن علیاً لم یکن بخلیفة؟ قال: کذبت إستاه بنى الزرقاء، یعنى بنى امیة».[100]سؤال 47: آیا صحیح است که امام ابن تیمیه، منکر خلافت حضرت على(رضی الله عنه) است و سعى مى کند که چنین رواج دهد که خلیفه چهارم حضرت على(رضی الله عنه)نیست! در حالیکه ابن کثیر مى گوید: حدیث «خلافة نبوة ثلاثون عاماً»، رد نواصب از بنى امیه و اتباع و پیروان آنان از اهل شام در ارتباط با انکار خلافت على(رضی الله عنه) است.
«
هذا الحدیث فیه رد صریح... على النواصب من بنی امیة و من تبعهم من أهل الشام فى إنکار خلافة علی بن ابیطالب».[101]ابن تیمیه مى گوید: «و نحن نعلم أن علیا لمّا تولى، کان کثیر من الناس یختار ولایة معاویة و ولایة غیرهما...».و همو مى گوید: «انّ فیهم من کان یسکت عن علی، فلا یربّع به فى الخلافة لأن الامة لم تجتمع علیه. و کان بالأندلس کثیر من بنی أمیه یقولون: لم یکن خلیفة و انما الخلیفة من إجتمع الناس علیه و لم یجتمعوا على علّی... ».بالاخره ایشان، این تفکر (تثلیت) ـ را رواج مى دهد.سؤال 48: آیا صحیح است که امام احمدبن حنبل، پیروان نظریه تثلیث و کسانى که امامت را براى حضرت على(رضی الله عنه) نپذیرند، گمراه تر از الاغ مى داند و مى گوید: «من لم یثبت الامامة لعلی فهو أضلُّ من حمار».[102]و دستور قطع رابطه با این افراد را داده و مى گوید: «من لم یربّع علی بن ابیطالب الخلافة فلا تکلّموه ولا تناکحوه».[103]و در جاى دیگر ضمن حمله به طرفداران این نظریه، گفته است: این قول پست و زشتى است.
«
هذا قول سوء ردیء».[104]آیا طبق نظر امام الحنابلة، امام ابن تیمیه گمراهتر از حمار است و باید او را طرد کرد؟ و همچنین امام بخارى که طرفدار این نظریه است؟ پس چگونه او را از بزرگترین محدثان و کتاب او جزء صحاح شمرده مى شود؟
سؤال 49: آیا صحیح است که مى گویند آنقدرى که از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ درباره فضائل علی(رضی الله عنه) با سندهاى صحیح آمده، درباره هیچ یک از صحابه نیامده و این حقیقت را احمد بن حنبل و نسائى و نیشابورى و دیگران تصریح کرده اند.[105]
«
لم یرد فی حق احد من الصحابة بالأسانید الجیاد اکثر مما جاء فی علی(رضی الله عنه)».و حسکانى حنفى مى گوید: على صدو بیست فضیلت دارد که احدى از اصحاب پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ با او در آنها شریک نیستند، و هر فضیلتى را دیگر صحابه دارند، على با آنان شریک بود.
«
کان لعلى بن ابى طالب عشرون و مائة منقبة لم یشترک معه فیها احد من أصحاب محمد ـ صلى الله علیه و سلم ـ و قد اشترک فى مناقب الناس».[106]پس تکلیف ما با کسانى که از شأن و فضائل على مى کاهند و دیگران را بر او مقدّم مى دارند و على را با سائر صحابه یکسان مى دانند و خلفاء ثلاثه ـ رضى الله عنهم ـ را بر او ترجیح مى دهند ـ همانند امام بخارى ـ چیست؟
سؤال 50: آیا صحیح است که افرادى از صحابه که حدیث غدیر را کتمان کردند و به رغم درخواست حضرت على(رضی الله عنه)، آنرا اعلام نکردند، گرفتار نفرین ایشان شده و هر کدام به دردى مبتلا شدند؟ [107]
1
ـ أنس بن مالک گرفتار بیمارى بَرَص ـ پیسى [108] ـ شد.
2
ـ براء بن عازب، نابینا شد.
3
ـ زید بن ارقم، نابینا شد.
4
ـ جریربن عبداللّه بجلى، اعرابى گردید.[109]
5
ـ معیقیب (ابن أبى فاطمه دوسى) [110] مبتلا به بیمارى جذام(خوره) شد؟
سؤال 51: آیا صحیح است که مى گویند از اختصاصات پیامبر اکرم این است که فرزندان دخترش به ایشان نسبت داده مى شوند: «إنَّ اللّه جعل ذریتی فی صلب علی(رضی الله عنه)» چنانچه قلقشندى [111] به آن تصریح دارد.ولى مى بینیم بعضى از رواة حدیث ـ که از نظر ما اهل سنت و جماعت ثقه هستند ـ به حسنین دشنام و سب مى کنند. و بعضى از تابعین و صحابه در قتل آن دو سبط نقش داشته و در عین حال هیچ نقطه ضعفى براى آنان شمرده نمى شود؟.مثلا: در باره عمربن سعد، عجلى مى گوید: «هو تابعی ثقة. وهو الذی قتل الحسین».[112]سؤال 52: آیا صحیح است که مى گویند: پیامبر اکرم در یوم الدار ـ روزى که سران قریش را براى دعوت به اسلام به منزل فرا خواند ـ به حضرت على فرمود: «انت اخی و وزیری و وصیی و وارثی و خلیفتی من بعدی» یعنى تو برادر و وزیر و وصى و جانشین پس از من هستى چنانچه قوشچى [113] و حلبى [114] و دیگران همین متن را آورده اند. ولى افرادى همانند ابن کثیر [115] این عبارات را حذف و به جاى آن کلمه: کذا و کذا گذاردند، چرا؟
راستى اگر این مضمون از پیامبر اکرم ثابت شده باشد، ما چرا بر انکار وصایت و جانشینى حضرت على(رضی الله عنه) اصرار داریم؟ آیا این ردّ قول رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیست؟ آیا مبهم کردن کلام پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و آوردن کلمه «کذا و کذا» به جاى «وزیری ووصی» خیانت در امانت نیست؟ و آیا یهود و مشرکین مکه در مقام مخالفت با اسلام و پیامبر اکرم غیر از این شیوه را پیش گرفته بودند؟.سؤال 53: آیا صحیح است که مى گویند: امام بخارى حدیث غدیر را کتمان کرده و آنرا ـ به رغم صحت سند و تواتر نقل ـ در کتاب خود نیاورده؟ و علّت آن همان احساس کینه و بغض نسبت به حضرت على(رضی الله عنه) بوده؟
اینک چند اعتراف از علماء ما بر صحت حدیث:
1
ـ ابن حجر مى گوید: حدیث غدیر بلاشک صحیح است و جمعى از محدثان آنرا آورده اند. همانند ترمذى و نسائى و احمد. و اسناد و طرق آن بسیار زیاد است، ولذا شانزده صحابى، آنرا از پیامبر نقل کرده اند. و احمد بن حنبل مى گوید: سى نفر از صحابه این حدیث را از پیامبر شنیده و در زمان خلافت حضرت على(رضی الله عنه)بر این حدیث شهادت دادند ـ چون اختلافات داخلى روى داد ـ و بسیارى از أسناد آن صحیح و حسن است، و لذا هیچ اعتنائى که به قول کسى که در صحت آن قدح و اشکال کند نمى شود.[116]
2
ـ ذهبى مى گوید: أمّا حدیث «من کنت مولاه» اسناد خوبى دارد. و من در این زمینه کتابى نوشته ام.[117]
3
ـ همو گوید: طبرى اسناد و طرق حدیث غدیر خم را در مجموعه چهار جلدى جمع و گردآورى کرده است و من بخشى از آن را دیده و از گستردگى دامنه این روایات مبهوت شدم و به محقق شدن واقعه غدیر جزم و قطع پیدا کردم.[118]
4
ـ همو گوید: این حدیث ـ من کنت مولاه ـ حسن و بسیار عالى السند است و متن و مضمون آن نیز متواتر است.[119]
5
ـ شمس الدین شافعى مى گوید: این حدیث از امیر المؤمنین به تواتر رسیده، البته خود این حدیث نیز از پیامبر متواتر است و جمع زیادى از محدثان آنرا نقل کرده اند. ولذا تلاش بعضى براى تضعیف آن ـ از کسانى که در این علم تخصصى ندارند ـ بى فائده است.[120]
6
ـ قرطبى: حدیث مؤاخاة و روایت خیبر، و حدیث غدیر، تماماً از احادیث و آثار ثابت و مسلّم است.[121]و با این همه چرا توجیه مى کنیم، و اصرار می ورزیم که این حدیث دلالتى بر جانشینى و خلافت حضرت على(رضی الله عنه)ندارد؟ راستى اگر این حدیث درباره ابوبکر(رضی الله عنه) بود، بازهم همین برخورد را داشتیم؟!.سؤال 54: آیا صحیح است که مى گویند، علماء رجال ما، انحراف از معاویه و عمروعاص را گناه نابخشودنى مى دانند، ولى انحراف از حضرت على(رضی الله عنه)را امرى عادى دانسته و از کنار آن به سادگى مى گذرند. چنانچه ذهبى دو موضع متفاوت در برابر نسائى و حریزبن عثمان دارد. نسبت به نسائى مى گوید: او از معاویه و عمروعاص منحرف و رویگردان است. خدا او را ببخشد.[122] ولى نسبت به حریز بن عثمان که على(رضی الله عنه) را لعن مى کرد. بدون تأمل او را ثقه مى خواند!.[123]سؤال 55: آیا صحیح است که سفیان ثورى ـ که از محدثین بزرگ ما است ـ از آوردن فضائل و مناقب حضرت على(رضی الله عنه) کراهت داشته و ناراحت مى شد؟
ذهبى آورده است: «عن سفیان قال: ترکتنی الروافض، وأنا أبغض أن أذکر فضائل علی(رضی الله عنه)».[124]یعنى شیعه در حالى مرا رها کردند که نقل فضائل على(رضی الله عنه) را مبغوض مى دارم.راستى مگر امام ذهبى از صحابه کرام پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نقل نکرده که علامت منافقان بغض على(رضی الله عنه) است؟
«
ما کنّا نعرف المنافقین الا ببغض علی(رضی الله عنه)».[125]آیا کسى که این چنین باشد مى توان به احادیث و نقل او اعتماد کرد و او را هم طراز ابوبکر و عمر خواند؟ «کان الثوری عندنا امام الناس وکان فی زمانه کأبی بکر وعمر فى زمانهما».[126]مگر اینکه خود جناب ابوبکر و عمر(رضى الله عنهما) نیز چنین روحیه اى داشته، و در برخورد با على(رضی الله عنه) اینگونه بودند؟
سؤال 56: آیا صحیح است که اجماع مسلمین بر این است که فاطمه زهرا ـ رضى الله عنها ـ سید و سرور زنان جهان است و احدى در فضیلت به ایشان نمى رسد، خواه حضرت عائشه و یا غیر او؟ و براین معنا دوست و دشمن ـ اهل بیت ـ اتفاق نظر دارند. چنانچه ابوبکر بن داود و مالک و ابن ابی الحدید و دیگران این را گفته اند.[127] بنابراین، چرا نسبت به عائشه این همه بزرگ نمائى مى شود؟ و چرا آنقدرى که در خطبه هاى جمعه، و در کتابهاى ما از عائشه ـ رضى الله عنها ـ اسم برده مى شود، سخنى از سیده نساء العالمین (سرور زنان جهانیان) به زبان نمى آوریم؟

 
عائشه و امهات المؤمنینl
سؤال 57: آیا صحیح است آنچه را که بخارى و ذهبى و دیگران مى گویند: زنان پیامبر اکرم دو حزب بودند؟ یک حزب به سرکردگى عائشه و حفصه، و حزب دیگر در آن ام سلمه و سائر زنان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بودند [128] و حکومتها از حزب عائشه حمایت مى کردند; نمونه ها:
1
ـ خلیفه دوم به هر کدام از زنان پیامبر ده هزار درهم (یا دینار) مستمرى مى داد ولى به عائشه دو هزار بیشتر از دیگران.
2
ـ معاویه یک حواله صدهزار ـ درهم ـ (یا دینارى) براى عائشه فرستاد.
3
ـ همو: یک گردنبند که بهاى آن صدهزار بود، براى عائشه فرستاد.
4
ـ عبداللّه بن الزبیر مبلغ صدهزار براى عائشه حواله کرد.[129]سؤال 58: آیا صحیح است که مى گویند حضرت عائشه قبل از ازدواج با پیامبر اکرم، شوهر کرده، و نام همسرش جبیر بود و ابوبکر(رضی الله عنه) او را باز پس گرفته و پس از گرفتن طلاق، او را به عقد پیامبر اکرم درآورده است؟
و مى گویند علت تأکید فراوان عائشه بر اینکه من بِکر بودم، شاید دفع این احتمال باشد.
«
ابن سعد: خطب رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ عائشة الى أبی بکر الصدیق: فقال: یا رسول الله، انی کنت اعطیتها مطعماً لابنه جبیر، فدعنی حتّى أسلَّها منهم فاستلها منهم فطلقها، فتزوجها رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ».[130]البته ـ تا آنجا که مى دانم ـ احدى از شیعه این عقیده را ندارد، و در هیچ یک از کتابهاى آنان این مطلب یافت نمى شود، ولى متأسفانه در این کتاب، که از قدیمى ترین ـ منابع ما اهل سنت است، این قصه آمده است.ذهبى از عائشه نقل مى کند: «لقد أعطیت تسعاً ما أعطیتها امرأه بعد مریم: لقد نزل جبرئیل بصورتی... ولقد تزوجنی بکراً وما تزوج بکراً غیری.. وإن کان الوحی لینزل علیه وانی لمعه فی لحافه...».[131]سؤال 59: آیا صحیح است که مى گویند به دستور عائشه، ام المؤمنین از آوردن جنازه سید شباب اهل الجنة (سرور جوانان اهل بهشت; حضرت حسن(رضی الله عنه) کنار قبر پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ جلوگیرى شد؟
در حالیکه خود عائشه ـ رضى الله عنها ـ درخواست کرد که جنازه سعدبن أبى وقاص را به مسجد پیامبر آورده و بر آن نماز گذارند.[132] آیا عائشه ام المؤمنین نبوده یا حضرت حسن(رضی الله عنه) جزء مؤمنین نبود؟ یا نسبت به فرزندان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کینه و دشمنى داشت؟
سؤال 60: آیا صحیح است که مى گویند ابن زبیر، عائشه ـ رضى الله عنها ـ را فریب داد تا غائله جنگ جمل و خونریزى و کشتار میان مسلمین را به راه اندازد. چنانچه این حقیقت تلخ را عبداللّه بن عمر به عائشه گوشزد مى کند. ذهبى مى گوید: «قالت عائشة اذا مرَّ ابن عمر، یا ابا عبدالرحمن ما منعک أن تنهانی عن سیری؟ قال: رأیت رجلا قد غلب علیک ـ یعنى ابن الزبیر ».[133]با این حقایق تاریخى، چرا ما غائله جنگ جمل را توجیه، و ساحت آتش افروزان را پاک و دامن توطئه گران را تطهیر و جریان جمل را به مردى افسانه اى و خیالى به نام عبدالله سبا نسبت مى دهیم؟ چرا عبدالله بن زبیر و... را از صحنه توطئه دور مى دانیم؟
سؤال 61: مى گویند: جناب عائشه مطالبى را که در آن تنقیص و توهین و سبک کردن پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ است. به عنوان روایت نقل مى کند. که البته براى هر انسان غیرتمندى غیرقابل تحمّل است و از شنیدن آن ابا دارد [134]، و بعضى از آنها نیز قطعاً دروغ است و با موازین شرع و سیره پیامبر تناسب ندارد.
1
ـ عائشه مى گوید: «تزوجنی بکراً» ; هنگام ازدواج من بکر بودم.
2
ـ همو مى گوید: «کان رسول الله یأتیه الوحی، وانا وهو فی لحاف» [135] هنگامیکه زیر یک لحاف بودیم وحى بر پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نازل مى شد.
3
ـ «إن عائشه تخبر الناس انه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کان یقبّل وهو صائم» [136] عائشه روایت مى کند پیامبر اکرم همسر را مى بوسید در حالیکه روزه بود.
4
ـ «عائشه: دخل علىٌّ رسول اللّه وعندی جاریتان تغنّیان بغناء بعاث فاضطجع على الفراش وحوّل وجهه ودخل ابوبکر فانتهرنی، وقال: مزمارة الشیطان عند النبی فأقبل علیه رسول اللّه وقال: دعها، فلّما غفل، غمزتهما فخرجتا».[137] روزى پیامبر بر من وارد شد در حالیکه دو کنیز مشغول آواز خواندن بودند، حضرت بدون توجه به آنان به بستر خود رفته و خوابید، ناگهان ابوبکر وارد شده و مرا نهیب داده و گفت: موزیک شیطان در خانه پیامبر!! حضرت به او فرمود: به آنها کارى نداشته باش ـ یعنى بگذار به ساز و آواز خود ادامه دهند ـ همین که ابوبکر کمى غفلت کرد به دو خواننده اشاره کردم که صحنه را ترک کنند.
5
ـ تماشا و مشاهده رقص: «عن عائشه: قالت: وکان یوم عید یلعب السودان بالدَّرق والحراب، فإما سألتُ النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ وإما قال: تشتهین، تنظرین؟ فقلت: نعم، فأقامنی وراءه، خدی على خده وهو یقول: دونکم یا بنی أرفده حتى مللت قال: حسبک قلت: نعم: فقال: فاذهبی».[138]
6
ـ «وعنها جاء حبش یزفنون فی یوم عید فی المسجد، فدعانی النبی فوضعت رأسی على منکبه، فجعلت أنظر الى لعبهم حتى کنت أنا التی أنصرف عن النظر الیهم».[139]یعنى گروهى از حبشه در روز عید به مسجد آمده و در حالیکه مى رقصیدند پیامبر مرا ـ عائشه ـ را فراخواند و سر مرا به شانه خود گذاشته و به تماشاى آنان پرداختم.عسقلانى مى گوید این جریان ـ رقص احباش ـ سال هفتم هجرى یعنى به هنگامیکه عائشه شانزده ساله بود اتفاق افتاد.[140]
7
ـ «عن عائشه: کنت بین یدی رسول اللّه ورجلای فی قبلته ـ مزاحمة لسجدته ـ فإذا سجد غمزنی فقبضت رجلی، فاذا قام بسطتها».[141]عائشه مى گوید: در برابر پیامبر اکرم دراز کشیده و مى خوابیدم. و دوپایم را در محل سجده پیامبر قرار مى دادم. چون ایشان به سجده مى رفت مرا «منگوش» مى گرفت!! پس فوراً پایم را جمع مى کردم. و چون پیامبر ـ براى رکعت دیگرى ـ برمى خواست دوباره پایم را دراز مى کردم. سؤال 62: آیا درست است که مى گویند نظر عائشه ـ رضى الله عنها ـ جواز رضاع کبیر، بود. یعنى براى محرم شدن کافى بود مردى از سینه زنى پنج مرتبه شیر بخورد، آن وقت آن زن مادر او، خواهر آن زن خاله او مى شود... و جناب عایشه اگر دوست داشت مردى را ببیند و اجازه ورود به خانه اش بدهد، دستور مى داد تا نزد دختران خواهرش ـ اسماء ـ برود و شیر بخورد، تا محرم او بشود! ولى ام سلمه و سایر زنان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به شدت با این نظر مخالفت مى کردند
ابو داود مى گوید: «عن عائشة وام سلمة أنّ ابا حذیفة کان تبنّى سالماً وأنکحه ابنة أخیه... فجاءت امرأة أبی حُذیفة فقالت: یا رسول اللّه: انا کنا نرى سالما ولدا وکان یأوی معی، ومع أبی حذیفة فی بیت واحد ویرانی فضلا.[142] وقد أنزل اللّه فیهم ما قد علمت، فکیف ترى فیه؟ فقال لها النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ أرضعیه، فأرضعته خمس رضعات فکان بمنزلة ولدها من الرضاعة، فبذلک کانت عائشه تأمر بنات أخواتها وبنات إخوتها أن یرضعن من أحبّت عائشة أن یراها ویدخل علیها وإن کان کبیراً، خمس رضعات ثم یدخل علیها وأبت اُمّ سلمة وسائر ازواج النبی أن یدخلن علیهنّ بتلک الرضاعة أحداً حتى یرضع فی المهد».[143]سؤال 63: آیا صحیح است که مى گویند عائشه مصحف خاصى داشته و آنرا مصحف عائشه مى نامیدند.[144]و همچنین بعضى صحابه، مصحف هائى داشتند: مصحف سالم مولى حذیفه، و مصحف ابن مسعود، و مصحف أبى بن کعب، مصحف مقداد، مصحف معاذ بن جبل، و مصحف أبو موسى أشعرى.[145]این مصحفها با مصحف فاطمه و مصحف على چه فرقى دارد؟ و چرا از این جهت ما به شیعه اشکال مى کنیم؟.سؤال 64: آیا صحیح است که بعضى از صحابه پیامبر اکرم همانند مسطح بن أثاثه، و حسان بن ثابت و حمنه [146] ـ عائشه ـ رضى الله عنها ـ را متهم به فحشاء و زنا نمودند و پیامبر اکرم نیز حدّ بر آنان جارى کرد. و در هیچ یک از کتابهاى شیعه این اتهام و نسبت ناروا یافت نمى شود. و در عین حال ما این تهمت را ـ به دروغ ـ به شیعه نسبت مى دهیم! راستى انگیزه این دروغگوئى و تهمت ناروا چیست؟
سؤال 65: آیا صحیح است که ام المؤمنین عائشه ـ رضى الله عنها ـ بیست هزار نفر از مؤمنان، و اولاد خود را در جنگ جمل به قتل رسانیده و به کشتن داد و اگر کسى به او اعتراض مى کرد، به شدّت با او برخورد مى کرد؟ چنانچه با ام اوفى برخورد تندى کرده و او را دشمن خدا خوانده و دستور داد او را از محفل طرد کنند، ابن عبد ربه مى گوید:
«
دخلتْ ام أوفى العبدیة بعد الجمل على عائشة، فقالت لها: ما تقولین فى إمرأة قتلت إبناً لها صغیراً؟ قالت: وجبت لها النار. قالت: فما تقولین فى إمراة قتلت من اولادها ألاکابر عشرین ألفاً فى صعید واحد؟ قالت: خذوا بید عدوّة اللّه».[147]سؤال 66: آیا صحیح است که مى گویند بعضى از همسران پیامبر اکرم أمهات المؤمنین، مرتد شده و از دین اسلام برگشته و کافر شدند. همانند قتیله خواهر اشعث ابن القیس، که پس از عقد و تزویج، با او چون خبر رحلت پیامبر اکرم را شنید از دین برگشته و کافر شد و عکرمه فرزند ابوجهل با او ازدواج کرد. و ابوبکر خواست عکرمه را به جرم ازدواج با او، به آتش بکشد.اگر این جریان واقعیت داشته باشد چرا ما براى تمامى نساء النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ حرمت قائل هستیم و آنانرا فوق انتقاد و اشکال مى دانیم و همه را اهل بهشت و مصون از هرگونه گناه مى پنداریم.ابن الاثیر مى گوید: «ان النبى توفى و قد ملک امراة من کنده یقال لها قتیلة، فارتدت مع قومها فتزوجها بعد ذلک عکرمة بن أبى جهل بکراً، فوجد ابوبکر من ذلک وجداً شدیداً».[148]سؤال 67: آیا صحیح است حضرت عمر ـ رضى الله عنه ـ بعضى زنان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ را از زوجیت و ام المؤمنین بودن ـ پس از رحلت پیامبر ـ خارج کرد. چنانچه طحاوى این مطلب را از غلابى نقل مى کند:
«
عن الشعبى: إن نبی الله صلى الله علیه و سلم تزوج قتیلة بنت قیس و مات عنها ثم تزوجها عکرمة، فأراد ابوبکر أن یقتله. فقال له عمر انّ النبی: لم یحجبها و لم یقسِّم لها و لم یدخل بها و ارتدت مع اخیها عن الاسلام و برئت من الله تعالى و من رسوله. فلم یزل به حتى ترکه».[149]
«
ففى هذا الحدیث ان ابابکر أراد أن یقتل عکرمة لمّا تزوج هذه المراة لأنها کانت عنده من أزواج النبی اللاتی کنَّ حرمن على الناس بقول الله تعالى: و ما کان لکم أن توذوا رسول الله...و أن عمر أَخرجها من أزواج النبى بردَّتها التى کانت منها. اذ کان لا یصلح لها معها أن تکون للمسلمین».[150]یعنى ابوبکر(رضی الله عنه) مى خواست عکرمه را اعدام کند، چون با یکى از زنان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ که بر مردم حرام هستند ازدواج کرده.و عمر ـ رضى الله عنه ـ نیز او را از مقام زوجیت و همسرى پیامبر اکرم در اثر ارتداد او انداخت، چون با این ارتداد صلاحیت ام المؤمنین را نداشت.


 
صحابهl سؤال 68: آیا صحیح است که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به احدى جز عبدالله بن سلام بشارت بهشت را نداده. چنانچه سعد وقاص مى گوید: من از پیامبر درباره احدى بشارت بهشت را جز درباره عبدالله بن سلام نشنیدم.
«
عن عامر بن سعد بن ابى وقاص: ما سمعت النبی یقول لأحد یمشی على الأرض انه من اهل الجنة اِلاّ لعبدالله بن سلام».[151]و به نقل صحیح مسلم: «لا اقول لأحد من الاحیاء، انه من اهل الجنة الا لعبدالله بن سلام».[152]البته سعد وقاص این مطلب را براى فرزندش عامر که از تابعین است و پس از رحلت پیامبر اکرم به دنیا آمده، نقل کرده و این مطلب، چگونه با حدیث عشره مبشره که ما مدّعى صدور آن هستیم جمع مى شود؟ با توجه به اینکه این روایت را صحیح بخارى و مسلم نقل کرده، و حدیث عشره مبشره را نه مسلم و نه بخارى نقل کرده است.سؤال 69: آیا صحیح است که بعضى از اصحاب پیامبر جزء منافقان بوده و هرگز وارد بهشت نمى شوند؟
در صحیح مسلم از پیامبر اکرم آورده است: «فی أصحابی إثناعشر منافقاً، فیهم ثمانیة لا یدخلون الجنة حتى یلج الجمل فی سمِّ الخیاط....». [153]سؤال 70: آیا صحیح است که قاتلان عثمان از صحابه کرام رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بودند؟
1
ـ همانند فروة بن عمرو أنصارى ـ که از اصحاب بیعت عقبة بود.[154]
2
ـ محمد بن عمرو بن حزم انصارى، که پیامبر اکرم او را نام گذارى کرد.[155]
3
ـ جبلة بن عمرو ساعدى انصارى بدرى، که از دفن جنازه عثمان در بقیع هم ممانعت کرد.[156]
4
ـ عبداللّه بن بُدیل بن ورقاء خزاعى که پیش از فتح مکه اسلام آورده، و به گفته امام بخارى: او رگ گردن عثمان را برید.[157]
5
ـ محمد بن ابى بکر، که در سال حجة الوداع به دنیا آمده و به گفته امام ذهبى او جزء محاصره کنندگان خانه عثمان (رضى اللّه عنه) و ریش او را کشیده و به او مى گفت: اى یهودى خداوند تو را رسوا کند.[158]
6
ـ عمرو بن الحمق: که او جزء صحابه رسول خدا ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بوده و به گفته امام مزّى در حجة الوداع با پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بیعت کرده، و به گفته امام ذهبى: نُه ضربه خنجر به او زده و گفت: سه تا را به خاطر خدا و شش ضربه را به خاطر خودم به تو مى زنم.[159]
«
وثب علیه عمرو بن الحمق و به ـ عثمان ـ رَمَق و طعنه تسع طعنات، و قال: ثلاث للّه و ستّ لما فى نفسى علیه».
7
ـ عبدالرحمن بن عدیس که جزء أصحاب بیعت شجره بوده و به گفته قرطبى: او رهبر شوریان مصر علیه عثمان بود که بالاخره عثمان را به قتل رسانیدند.[160]سؤال 71: آیا صحیح است که ما اهل سنت به بعضى از صحابه کرام رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ سب و دشنام داده و آنان را لعن مى کنیم. ما قاتلان عثمان را نفرین مى کنیم و حال آنکه آنان صحابه پیامبر اکرمـ صلى الله علیه و سلّم ـو از اصحاب شجرة و بیعت عقبة و بدر، بوده و در جهاد با رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ در جنگهاى بدر و اُحد و حنین و فتح مکه شرکت کرده بودند.ولى امام ذهبى در مقام نفرین به آنان مى گوید: «کل هولاء نبرأ منهم و نبعضهم فى الله... نرجو له النار».[161]یعنى ما از اینان بیزارى مى جوئیم، و آنان را براى خدا مبغوض مى داریم. و براى آنان آرزوى جهنم را داریم.و امام ابن حزم مى گوید: «لعن اللّه من قتله و الراضین بقتله [162]... بل هم فساق محاربون سافکون دماً حراماً عمداً بلا تأویل على سبیل الظلم و العدوان فهم فسّاق ملعونون». [163]و امام جمعه شهر ما ـ چابهار ـ نیز درباره قاتلان عثمان مى گوید:باغیان بى دین مصر و کوفه و بصره بر علیه حضرت عثمان شوریدند... این باغیان فجّار و ستمکاران جهنمى....نقشه هاى ناجوانمردانه باغیان منافق را... ظالمان بى دین و بى مروت با ضرب شمشیر انگشتان دست وى را قطع کردند. [164]سؤال 72: آیا صحیح است که مى گویند در لیلة العقبة ـ هنگامیکه پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ از تبوک مراجعت مى کرد و قصد عبور از گردنه را داشتند دوازده نفر از صحابه کرام قصد ترور و کشتن پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ را داشته و در حالیکه صورتهاى خود را بسته بودند به حضرت حملهور شدند... راستى این دوازده نفر چه کسانى هستند؟
امام ابن حزم نام پنج نفر را برده که براى من بسیار شگفت انگیز است آنجا که مى فرماید:
«
أن ابابکر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن أبى وقّاص أرادوا قتل النبی و إلقاءهُ من العقبة فى تبوک». [165]هرچند، ابن حزم راوى این حدیث را که ولید بن جمیع مى باشد ضعیف مى داند. ولى علماء رجالى ما اهل سنت همانند ابو نعیم و ابوزرعه و یحیى بن معین و احمد بن حنبل، و ابن حبان و عجلى و ابن سعد و دیگران او را موثق مى دانند. [166]حضرت استاد، باور کنید با خواندن این نص غرق در حیرتم، آیا موضع سلف صالح ما در برابر پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ این است؟!سؤال 73: آیا صحیح است که عده اى از صحابه کرام، جزء خوارج بوده و طبق حدیث پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ آنان کافر [167] و جزء سگهاى جهنم هستند. [168]و نام این افراد از صحابه به قرار ذیل است:
1
ـ عمران بن حطّان، مدح کننده عبد الرحمن بن ملجم [169]
2
ـ ابو وائل شفیق بن سلمة، که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ را درک و از ایشان روایت کرده.[170]
4
و 3 ـ ذو الخویصره و حرقوص بن زهیر السعدى که اصل و ریشه خوارج هستند.[171]
5
ـ ذوالثدیة، که در نهروان کشته شد.[172]
6
ـ عبداللّه بن وهب راسبى، که از سران خوارج بود.[173]پس چرا ما مى گوئیم صحابه «کلّهم عدول» [174] یعنى حتى کفار و سگهاى جهنم نیز عادل هستند!!سؤال 74: آیا صحیح است که مى گویند بسیارى از روایات و احادیث در فضائل حضرت ابوبکر(رضی الله عنه) و حضرت عمر(رضی الله عنه)، دروغ کذب و ساخته و پرداخته جاهلان ما از اهل سنّت است؟
من این اعتراف را در سخنان امام عسقلانى دیدم بسیار تعجب کردم، که ما با دروغ و اکاذیب از مذهب خودمان تبلیغ و دفاع مى کنیم:
«
ینبغى أن یضاف الیها الفضائل، فهذه أودیة الاحادیث الضعیفة و الموضوعة... اما الفضائل، فلا تحصى کم وضع الرافضة فى فضل اهل البیت و عارضهم جهلة اهل السنة بفضائل معاویه، بدوأ بفضائل الشیخین...». [175]یعنى سزاوار است بر کتابهائى که ریشه ندارد کتابهاى فضائل را افزود چون اینها پر از احادیث ضعیف و ساخته شده است اما فضائل ـ ساختگى از حد شمارش خارج است چون رافضة در فضل اهل بیت حدیث وضع کردند و جهّال و افراد نادان از اهل سنت براى مقابله با آنان احادیث دروغ و جعلى در فضائل عمر و ابوبکر و معاویه ساختند.راستى این یک اقرار و اعتراف به دروغ بودن بسیارى از فضائل شیخین نیست؟ و آیا نسبت به انکار فضائل اهل بیت پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ یک ادعاى بیجا و گزافى نکرده است؟!سؤال 75: آیا درست است آنچه مى گویند که ابوهریره(رضی الله عنه)، دزد بوده و از اموال بیت المال مبالغ کلانى را اختلاس کرده بود و عمربن الخطاب به او مى گفت: «یا عدوالله وعدو کتابه سرقت مال الله».[176] یعنى اى دشمن خدا و قرآن. اموال خدا را به سرقت بردى. آیا کسى که دشمن خدا و قران بوده و بر اموال خدا امین نباشد مى توان او را بر سنت و احادیث پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ امین قرار داد.سؤال 76: آیا درست است که مى گویند: ابوهریره که راوى پنج هزار حدیث است، و فقط امام بخارى از او بیش از چهارصد حدیث آورده، این شخص، مورد وثوق حضرت على، و عمر و عائشه(رضی الله عنه) نبوده.[177]ابوحنیفه مى گوید: تمامى صحابه عادل هستند مگر: ابوهریره و أنس بن مالک و...[178]و عمربن الخطاب پس از تأدیب او به او گفت: «یا عدوّالله و عدوّ کتابه».[179]و عائشه در مقام اعتراض به او گفت: «اکثرت عن رسول الله [180] و در جاى دیگر گفته: «ما هذه الأحادیث التی تبلغنا أنّک تحدّث بها عن النبی هل سمعت اِلاّ ما سمعنا؟ وهل رأیت إلاّ ما رأینا؟».[181]و مروان حکم، در مقام اعتراض مى گوید: مردم ترا متهم مى کنند که این حجم زیاد از احادیث با مدت زمانى ـ کوتاه ـ که با پیامبر بودى تناسب ندارد. «انّ الناس قد قالوا: اکثر الحدیث عن رسول الله وانما قدم قبل وفاته بیسیر».[182]و گاهى که مى گفت: «حدثنی خلیلی ابوالقاسم، حضرت على(رضی الله عنه)او را منع کرده و گفت: متى کان خلیلا لک؟»[183] مى گفت دوستم پیامبر، برایم حدیث کرد. حضرت على در مقام رد او مى گفت: چه زمان پیامبر دوست تو بود!!و فخر رازى مى گوید: بسیارى از صحابه، ابوهریره را مورد طعن و رد قرارداده اند:
«
انّ کثیراً من الصحابة طعنوا فی أبی هریرة وبیّناه من وجوه: أحدها: أنّ أبا هریرة روى أنَّ النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ قال: من أصبح جنباً فلاصوم له، فرجعوا الى عائشة وام سلمة فقالتا: کان النبیّ یصبح ثم یصوم. فقال: هما أعلم بذلک. أنبأنی بهذا الخبر الفضل بن عبّاس، واتفق أنّه کان میتاً فی ذلک الوقت».[184]و ابراهیم نخعى درباره احادیث او مى گوید: «کان أصحابنا یَدَعون من حدیث ابی هریرة».[185]و مى گوید: «ما کانوا یأخذون من حدیث أبی هریرة إلاّ ما کان من حدیث جنّة أو نار».سؤال 77: آیا صحیح است که ابوهریره روایاتى را در قدح و تنقیص و کوچک کردن مقام انبیاء نقل کرده و بخارى آنرا در صحیح خود نقل مى کند؟ براى نمونه:
1
ـ حضرت ابراهیم سه بار دروغ گفته (نعوذ بالله).
«
لم یکذب ابراهیم إلاّ ثلاث کذبات».[186]فخر رازى مى گوید: کسى به أنبیاء خدا دروغ را نسبت نمى دهد مگر زندیق باشد. «لا یحکم بنسبة الکذب إلیهم إلاّ الزندیق».[187]و در جاى دیگر مى گوید: نسبت دروغ به راوى حدیث ـ أبوهریره ـ آسانتر از نسبت آن به خلیل الرحمن است.
2
ـ ابوهریره مى گوید: حضرت موسى پس از غسل کردن در آب لخت و عریان در جمع بنى اسرائیل حاضر شد، و تمامى بدن او مکشوف بود، به گونه اى که عورت او هم ـ نعوذ بالله ـ دیده شد و اتهام به بیمارى ادره ـ قُر بودن ـ او نیز دفع شد.
«
فرأوه عریانا أحسن ما خلق الله، وأبرأهُ مما یقولون».[188]سؤال 78: آیا درست است آنچه مى گویند: حدیث عشره مبشره از موضوعات و دروغ پردازیهاى حکومتهاى اموى و عباسى بوده و اگر صحیح بوده بخارى و یا مسلم آنرا نقل مى کردند.و اگر صحیح بود: چرا ابوبکر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ ، در روز سقیفه به آن استدلال نکرده، و حال آنکه به هر ضعیف و غیر ضعیفى استناد کردند. و استناد آنان به چنین حدیثى براى محکم کردن موقعیت خود بسیار مهم و لازم بود.و مى گویند: دو سند دارد، در سند اول: حمید بن عبد الرحمن بن عوف است. که حمید از پدرش عبدالرحمن نقل مى کند، در حالیکه حمید هنگام رحلت پدر یک ساله بوده [189] و در سند دیگر آن عبدالله بن ظالم است که بخارى، و ابن عدى، و عقیلى و دیگران او را تضعیف کرده اند. [190]سؤال 79: چگونه حدیث عشره مبشره صحیح است و حال آنکه متضمن اضداد مى باشد، و این به معناى تضاد در دین و بطلان دین است چون جمع بین الاضداد از محالات عقلى است.[191] چون خط مشى حضرت ابوبکر با حضرت عمر فرق مى کرد. و گاهى یکدیگر را نفى مى کردند خط مشى حضرت عثمان با هر دو فرق مى کرد. و خط مشى حضرت على(رضی الله عنه)با هر سه فرق داشت. و اصلا ارزشى براى سیره شیخین قائل نبود. و به همین جهت در روز شورى شرط پیروى از سیره شیخین را نپذیرفت.[192]خط مشى و روش عبدالرحمن بن عوف با عثمان کاملا متناقض و متضاد بود، و تا آخر عمر با او قهر کرده [193] و در این حال فوت شد. خط مشى و روش حضرت على(رضی الله عنه)با طلحه و زبیر فرق مى کرد و لذا ریختن خونشان را مباح مى دانست و آنها نیز جنگ با حضرت على(رضی الله عنه) را جایز و قتل او را مباح مى دانستند حال آیا همه اینان جزو عشره مبشّره هستند. یعنى همه این روشهاى متناقض امضا شده و، اسلام و آیین پیامبر آنها را مى پذیرد؟
سؤال 80: آیا صحیح است که مى گویند: عبدالله بن زبیر مدتهاى مدیدى خطبه جمعه را ایراد کرده ولى نام پیامبر و صلوات بر پیامبر را نیاورده است; بهانه او این بوده که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ خاندان ـ نعوذ بالله ـ بدى دارد. و نمى خواهد، آنها احساس غرور کنند.ابن ابى الحدید مى گوید: «قطع ابن الزبیر فی الخطبة ذکر رسول الله جُمَعاً کثیرة، فاستعظم الناس ذلک فقال: إنّی لا أرغب عن ذکره ولکن له اُهیل سوء إذا ذکرتُه أتلعوا أعناقهم. فأنا اُحب أن أکبتهم».[194]و ابن عبد ربه مى گوید: «وأسقط ذکر النبی من خطبته».[195]سؤال 81: آیا صحیح است که مى گویند: عبداللّه بن زبیر، بنى هاشم را در زندان عارم، جمع کرده، و قصد داشت همه را به آتش بکشد و براى این کار، هیزم نیز در دهانه زندان قرار داد.ابن ابىالحدید مى گوید، «جمع بنی هاشم کلهم فی سجن عارم وأراد أن یحرقهم بالنار و جعل فی فم الشعب حطباً کثیراً».[196]سؤال 82: آیا صحیح است که پیامبر اکرم بدون دلیل و بدون استحقاق مسلمانان را سب و لعن و یا نفرین مى کرد؟ و آیا این شیوه با «خلق عظیم» پیامبر تناسب دارد؟ در حالیکه به نقل بیهقی هرگز دیده نشده که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کسى را سب کند «ما رأیت رسول الله یسبُّ احداً».[197]مسلم نیسابورى در صحیح [198] خود این اتهام را ـ نعوذ بالله ـ به پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نسبت داده و تیتر باب را چنین قرار داده: «باب من لعنه النبی او سبّه او دعا علیه ولیس هو أهلا لذلک..» سپس هفت روایت آورده که مضمون آن سبّ افراد غیرمستحق توسط پیامبر است!!.آیا جعل این روایات به خاطر تطهیر و تبرئه کسانى نیست که مورد نفرین و لعن پیامبر قرار گرفته اند، همانند معاویه که پیامبر او را نفرین کرد: (لا أشبع اللّه بطنه).و همانند معاویه و عمر و بن عاص ـ رضى الله عنهما ـ که در حال او از خواندن بودند، و پیامبران دو را تفریق کرده و فرمود: «اللهم ارکسهما فی الفتنة رکساً و دعهما الى النار دعاً».[199]و همانند ابوسفیان و دو فرزندش: (اللهم العن الراکب والقائد والسائق).[200]و همانند معاویه و عمروبن عاص که در حال آواز خواندن بودند و پیامبر هر دو را نفرین کرد.[201] و همانند: متخلّفان از جیش و سپاه اسامه: «لعن اللّه من تخلف عن جیش اُسامة ...».[202]آیا براى دفاع از این افراد ـ که مورد لعن و طرد و نفرین پیامبر قرار گرفته ـ سزاوار است پیامبر را متهم کنیم آن هم به رفتارى بر خلاف اخلاق؟ آیا این ظلم به پیامبر اکرم نیست؟ و تکذیب آیه شریفه «انک لعلى خلق عظیم» [203] نیست؟!سؤال 83: آیا صحیح است که پیامبر پیش از آنکه به سجده برود مى فرمود: «اللهم العن فلانا و فلانا» [204] سپس تکبیر گفته و به سجود مى رفت. مقصود از این دو ـ فلان و فلان ـ چه کسانى هستند؟
سؤال 84: آیا صحیح است که مى گویند در جنگ اُحد هنگامیکه کار بر مسلمانان سخت گردید دو نفر از صحابه رسول خدا ـ و از سرشناسان ـ تصمیم به فرار و پناهندگى به یهود و نصارى داشتند و خداوند این آیه را نازل گردانید: (یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود والنصارى اولیاء) [205] چنانچه مفسرانى همانند بغوى آن را نقل مى کنند.[206]راستى این دو نفر که بودند؟ بعضى گویند حضرت ابوبکر و حضرت عمر ـ رضى الله عنهما ـ بودند، آیا این حقیقت تلخ واقعیت دارد؟
سؤال 85: آیا صحیح است که مى گویند بسیارى از صحابه پیامبر اکرم و حتى جناب عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) به اسلام خود شک داشته و ترس داشتند که مبادا منافق باشند؟ چنانچه ابن ابى ملیکه به این حقیقت تصریح مى کند، با این وصف چگونه ما اعتقاد به عدالت تمامى صحابه داریم؟ جائى که خودشان در اسلام خود تردید دارند، چگونه ما به عدالت آنان اذعان کنیم با اینکه امام بخارى و دیگران، این حقیقت تلخ را نقل مى کنند؟
ابن ابى ملیکه مى گوید: پانصد نفر از صحابه پیامبر اکرم را درک کرده ـ دیدم ـ که تمامى آنان از اینکه مبادا منافق باشند، در هراس و نگرانى بوده چون نمى دانستند که عاقبت آنان به چه خواهد انجامید.[207]
«
اردکتُ اکثر من خمسمائة من أصحاب النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کل منهم یخشى على نفسه النفاق، لانه لا یدری ما یختم له».سؤال 86: آیا صحیح است که مى گویند، صحابه پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ یکدیگر را دشنام و سب و لعن مى کردند؟ چنانچه میان خالدبن ولید و عبدالرحمن بن عوف اتفاق افتاده و خالد او را سب کرد. و چنانچه بین عمار و عثمان روى داد. و عمار او را سب کرد و بین عثمان و عائشه و حفصه [208] نزاع و دشنام روى داد، با این حال چرا ما سب صحابه را کفر و ارتداد مى دانیم؟.سؤال 87: آیا صحیح است که مى گویند: بخش کم و عدد قلیلى از صحابه تقریباً صدوسی و پنج نفر ـ به اعتراف ابن قیم ـ اهل فتوى بوده و دین را از آنها مى گرفتند. بنابراین چرا دور تمامى آنان حصار کشیده ایم. و همه را عادل دانسته و مدعى هستیم که دین خدا و قرآن و سنت رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ در گرو عدالت تمامى آنان است؟ آیا این غلو و یاوه گویى نیست؟.ابن خلدون مى گوید: تمامى صحابه اهل فتوى نبوده و نه دین از تمامى آنان اخذ مى شد، بلکه اختصاص به حاملان قرآن و آشنایان به ناسخ و منسوخ، و محکم و متشابه قرآن، و ادله اى که از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ دریافت کرده، و یا از کسانیکه از پیامبر اکرم شنیده اند.[209]سؤال 88: آیا صحیح است که مى گویند: هنگامیکه اهل مدینه باخبر شدند که معاویه استاندارى مدینه را به زیاد بن أبیه سپرده، پیش از عزیمت او به حجاز تمامى اهل شهر، در مسجد پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اجتماع کرده و به قبر رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ پناه برده و تا سه روز در آنجا متحصن شده و به توسل و تضرع روى آورده و دعا کردند، که او به مدینه نیاید. زیرا ظلم و سفاکى و شدت عمل او را مى دانستند، لذا قبل از عزیمت او به حجاز دچار بیمارى سختى شده و در نزدیکى کوفه درگذشت.حال اگر صحابه کرام رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به قبر پیامبر پناه برده و توسل و استغاثه مى کردند. چرا ما مدعى هستیم، که شرک و حرام است و موجب مباح شدن خون و جان و مال آنها مى شود؟
اگر ما مدعى پیروى از سلف هستیم، این سلف صالح به قبر پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ متوسل شد. چنان چه مسعودى مى گوید:
«
فى سنة ثلاث و خمسین هلک زیاد بن أبیه... و قد کان کتب الى معاویة أنه قد ضبط العراق بیمینه، و شماله فارغة فجمع له الحجاز مع العراقین. واتصلت و لایته بأهل المدینة، فاجتمع الصغیر و الکبیر بمسجد رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و ضبحوا الى الله، و لاذوا بقبر النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ثلاثة ایام لعلمهم بما هو علیه من الظلم و العسف، فخرجت فى کفه بثره ثم حکها ثم سرت و اسودت فصارت أکلة سوداء، فهلک بذلک».[210]

 
معاویه وl امویان
سؤال 89: آیا صحیح است که حضرت معاویه(رضی الله عنه) در نامه اى که به محمد بن أبى بکر مى نویسد، اعتراف مى کند که حق خلافت با حضرت على(رضی الله عنه) بوده ولى ابوبکر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ آنرا غصب کرده و هیچ مشروعیت نداشتند. «فلما اختار اللّه لنبیه ما عنده وأتمَّ له ما وعده وأظْهر دعوته وافلج حجته، قبضه اللّه إلیه، فکان ابوک و فاروقه اوّل من ابتزه وخالفه على ذلک. إتفقا واتسقا ثم دعواه إلى انفسهما».[211]سؤال 90: آیا صحیح است که مى گویند حضرت معاویه(رضی الله عنه) چهار پدر داشته و مادر ایشان حضرت هند جزء بدکاره هاى معروف و صاحب پرچم بوده چنانچه زمخشرى و ابوالفرج اصفهانى و ابن عبدر به و ابن الکلبى این حقیقت تلخ را نقل کرده اند ابن کُلبى مى گوید: «کان معاویة لعمارة بن ولید بن المغیرة المخزومی و لمسافر بن أبی عمرو، و لابی سفیان و لرجل آخر سمّاه و کانت هند امّه من المغیلمات، و کان احبّ الرجال الیها السودان...».[212]محمد بن سائب کلبى مى گوید: معاویه به چهار مرد نسبت داده مى شود به عمارة بن ولید، و به مسافربن أبى عمرو، و به ابوسفیان و به شخصى ـ ظاهراً صباح ـ که نام او را برده اند و مادر ایشان حضرت هند از بدکاران صاحب پرچم بوده و از مردان سیاه بسیار خوشش مى آمد.البته امام زمخشرى نیز این مطلب را آورده و مى فرماید:معاویه فرزند چهار پدر بزرگوار بود، و نام آنها را ذکر مى کند.[213]سؤال 91: آیا صحیح است که حضرت معاویه(رضی الله عنه) در دوران خلافت و رهبرى امت اسلامى، شراب مى خورده و شراب وارد مى کرد.امام احمد بن حنبل به نقل از ابن بریده آورده: روزى با پدرم بریده بر معاویه وارد شدیم از ما احترام کرده و طعام آوردند و تناول کردیم سپس مشروب آورد و خودش نوشید و به پدرم تعارف کرد. پدرم گفت: از روزى که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ آنرا حرام کرده من به آن لب نزدم.
«
عبداللّه بن بریده قال: دخلت أنا و أبى على معاویه، فأجلسنا على الفرش، ثم أُتینا بالطعام فأکلنا ثم أتینا بالشراب، فشرب معاویة، ثم ناول أبی، ثم قال: ما شربته منذ حرّمه رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ».[214]سؤال 92: آیا صحیح است که معاویه حق تعیین جانشین نداشته و طبق قرارداد صلح با حضرت حسن(رضی الله عنه) باید امر خلافت را پس از خود به مسلمین واگذار کند. ولى معاویه با این شرط ـ و سایر شرطها ـ مخالفت کرده و یزید را تعیین کرد. پس خلافت یزید مشروع نبوده و او فردى خارج بر تعهّدات پدر خود بشمار مى آید، پس چرا ما او را خلیفه، و امام حسین(رضی الله عنه) را خارجى و قیام کننده علیه خلیفه زمان خود مى دانیم؟!ابن حجر مى نویسد: «هذا ما صالح علیه الحسن(رضی الله عنه) معاویة.. ولیس لمعاویة أن یعهد الى أحد من بعده عهداً بل یکون الامر بعده شورى بین المسلمین».[215]یعنى.. معاویه حق ندارد پس از خود خلافت را به کسى واگذار کند، بلکه این امر پس ازخود به عنوان شورى بین مسلمین خواهد بود.سؤال 93: آیا صحیح است که مى گویند: معاویه بر دیانت غیر اسلام از دنیا رفت. و بزرگان اهل حدیث از ما اهل سنت همانند حمّانى او را غیر مسلمان خوانده، و بعضى دیگر چون عبدالرزاق و حاکم نیسابورى و امام على بن جعد بغدادى او را شدیداً مبغوض مى داشتند.
1
ـ مخلد شعیرى مى گوید: در جلسه درس عبدالرزاق بودیم که سخن از معاویه به میان آمد، عبدالرزاق فوراً موضع گرفته و گفت: مجلس ما را با یاد نام فرزندان ابى سفیان نجس و کثیف نکنید.[216]
2
ـ زیادبن أیوب مى گوید: از یحیى بن عبدالحمید حمانى شنیدم که مى گوید: معاویه پیرو آئین اسلام نبود.[217]
3
ـ ابن طاهر مى گوید: حاکم نیسابورى ـ از معاویه رویگردان و منحرف و در (بدگوئى از او) و خاندان او غلو مى کرده و هرگز عذرخواهى نمى کرد. مى گویند: ابوعبدالرحمن سلمى بر او وارد شده ـ در همان روزهایى که خانه نشین شده و طرفداران بنى امیه ـ منبر و مجلس درس او را تعطیل و از بیرون آمدن از منزل ممانعت مى کردند ـ و گفتم: چه مى شد که به مسجد مى آمدى و کمى از فضائل ـ معاویه ـ اگر چه یک حدیث نقل مى کردى و خودت را از این گرفتارى ـ و ممنوع الخروج بودن ـ راحت مى کردى؟ ـ سه مرتبه ـ گفت: «لا یجیی من قلبی» هرگز. دلم راه نمى دهد ـ و چنین مطلبى را نمى توانم بر زبان جارى کنم.[218]
4
ـ امام على بن جعد (متوفى 234 هـ.) مى گوید: «و لکن معاویه ما اکره أن یعذبه الله» [219] یعنى هیچ ناراحت نمى شوم، اگر خداوند معاویه را عذاب دهد.سؤال 94: آیا صحیح است که مى گویند حضرت معاویه هنگام ایراد خطبه و سخنرانى و به هنگامیکه روى منبر نشسته بود اخراج ریح مى کرده و باد معده رها مى کرد؟ چنانچه زمخشرى به این نکته اشاره کرده است؟
«
روزى به هنگام ایراد سخنرانى ـ روى منبر ـ بادى ول کرد. و سپس براى توجیه این کار مؤدبانه خود گفت: اى مردم خداوند عز وجل بدن ما را آفریده و در آن باد قرار داده، و انسانها نمى توانند از در رفتن آن جلوگیرى کنند. ناگهان یکى از حاضران ـ به نام صعصعة بن صوحان ـ گفت: آرى ولى جاى این کار در توالت و دستشویى است نه روى منبر، چون بدعت است، [220] پس حرمت مسجد و منبر و حدیث و خطبه نماز چه مى شود؟
سؤال 95: مى گویند تمامى احادیثى را که در فضیلت معاویه(رضی الله عنه)نقل مى کنند دروغ است و حتى یک روایت ـ صحیح ـ در فضل او نداریم.و به این حقیقت، بزرگان ما اهل سنّت و سلفیها، اقرار کرده اند. (نظیر ابن تیمیه و عینى وابن حجر، وفیروزآبادى در کتاب سفر السعادة) و...
1
ـ ابن تیمیه مى گوید: «طائفة وضعوا لمعاویة فضائل ورووا الحدیث عن النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـفی ذلک کلها کذب».[221]
2
ـ عینى مى گوید: «فان قلت: قدورد فی فضیلته ـ معاویة ـ أحادیث کثیرة. قلت: نعم، ولکن لیس فیها حدیث یصح من طریق الأسناد. نصّ علیه ابن راهویه والنسائی وغیرهما. فلذلک قال البخاری: باب ذکر معاویة ولم یقل: فضله، ولا منقبته».[222]یعنى اگر بگوئید: در فضیلت معاویه احادیث زیادى نقل شده، مى گوئیم: آرى، ولى از نظر سند، هیچکدام صحیح نیست. و این معنا را بزرگانى همچو إسحاق بن راهویه و نسائى و دیگران نیز گفته اند.بدین جهت: بخارى در عنوان بحث معاویه گفته است: «باب ذکر معاویه» نام خود معاویه را آورده، ولى نگفته: باب فضل و یا مناقب معاویه. چون مناقب و فضائل، به سند صحیح نرسیده است.
3
ـ شوکانى مى گوید: «إتفق الحفاظ على أنه لم یصح فی فضل معاویة حدیث».یعنى حتى یک حدیث صحیح در فضیلت معاویه نداریم.[223]
4
ـ ابن حجر در شرح حال اسحاق بن محمّد سوسى مى گوید:
«
ذلک الجاهل الذی أتى بالموضوعات السمجة فی فضائل معاویة، رواها عبیدالله السقطی، عنه فهو المتهم بها أو شیخه».[224]یعنى این شخص، همان جاهل و نادانى است که احادیث جعلى و دروغ را در فضیلت معاویه آورده. و عبیدالله سقطى از او نقل مى کند. و فرد متّهم به دروغ و جعل، یکى از آن دو نفر است.سؤال 96: آیا صحیح است که مى گویند در دوران مأمون عباسى، و به تشویق ایشان مردم معاویه را لعن و نفرین مى کردند.
«
قیل للمأمون: لو أمرت بلعن معاویة؟ فقال: معاویة لا یلیق أن یذکر فی المنابر، لکن أفتح أفواه أجلاف العرب لیلعنوه فی السوق و المحلّة والسکة وطرقهم».[225]سؤال 97: آیا صحیح است که متّهم کردن حضرت على(رضی الله عنه) به قتل عثمان(رضی الله عنه) یک بازى سیاسى بود؟ بازى گر اصلى آن حضرت معاویه و بنى امیه بودند. تا بدین وسیله: مانع از روى کار آمدن و تثبیت حکومت على(رضی الله عنه) بشوند، چنانچه ابن سیرین مى گوید: سراغ ندارم که على(رضی الله عنه)متّهم به قتل عثمان شده مگر زمانیکه با او براى خلافت بیعت کردند.
«
ما علمتُ أنَّ علیاً اتّهم فی قتل عثمان حتى بویع».[226]سؤال 98: آیا صحیح است که مى گویند اولین کسى که زیارت قبر پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ را ممنوع کرد و از قبر شریف تعبیر به حَجَر ـ سنگ ـ کرد، مروان حکم ـ فرزند همان کسى که پیامبر اکرم او را از مدینه طرد و محکوم به تبعید کرده بود; چنانچه امام احمد بن حنبل بدان اشاره کرده است! راستى ما که امروزه زیارت قبر را جایز نمى دانیم دنبال و پیرو امویان هستیم!؟
امام احمد مى گوید: «أقبل مروان یوماً فوجد رجلا و اضعاً وجهه على القبر، فقال: اتدرى ما تصنع؟ فاقبل علیه، فإذا هو أبو أیوب؟ فقال: نعم، جئت رسول الله ـ صلى الله علیه و سلم ـ و لم أت الحجر، سمعت رسول الله یقول: لا تبکوا على الدین اذا اولیه أهله، ولکن ابکوا علیه اذا ولیه غیر أهله».[227]مروان بن حکم، روزى وارد مسجد شد، دید مردى صورت خود را بر قبر پیامبر نهاده است، مروان گردن او را گرفت و به او گفت مى دانى چه مى کنى؟ آن مرد که ابوایوب انصارى بود رو به مروان کرد و گفت: آرى، من به سوى سنگ نیامده ام من نزد پیامبر آمده ام، از رسول خدا ـ صلى الله علیه و سلم ـ شنیدم که فرمود: زمانى که دین را دین دار رهبرى کند براى آن گریه نکنید، آنگاه گریه کنید که رهبرى دین را نااهل بر عهده گیرد.و حاکم نیسابورى و امام ذهبى هر دو این حدیث را صحیح مى دانند.پس از مروان، حجاج بن یوسف ثقفى نیز از قبر شریف پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ تعبیر یک مشت استخوان پوسیده و چوب ـ أعواد ـ کرد و دنباله ممنوعیت را گرفته و زائران را شدیداً توبیخ و آنان را زیان کار و خاسر خواند؟ من این مطلب را در الکامل مبرّد دیدم و واقعاً شگفت زده شدم!مبرّد [228] راجع به موضعگیرى حجاج بن یوسف در برابر عراقیهائى که قصد زیارت قبر پیامبر را داشتند و اعتراض شدید او به آنان چنین مى گوید:
«
قال حجاج بن یوسف لجمع یریدون زیارة قبر رسول الله من الکوفة: «تبألهم! إنما یطوفون بأعواد و رمة بالیة، هلا طافوا بقصر أمیرالمؤمنین عبدالملک ألا یعلمون أن خلیفة المرء خیر من رسوله».[229]یعنى: اى زیان دیده ها و اهل خسارت و خسران، اینان گرد مشتى چوب و استخوان پوسیده طواف مى کنند!!! چرا گرد کاخ عبدالملک طواف نمى کنند، مگر نمى دانند: که جانشین شخص، از رسول و فرستاده او بالاتر است!!راستى، این گونه حرکت، توطئه امویان براى خاموش کردن نور حق نیست؟
آیا ما پیروان سلف،... که زیارت قبور را حرام و شرک مى دانیم پیرو مذهب مروان حکم و حجاج بن یوسف هستیم؟ و آیا امام ما شیخ الاسلام ابن تیمیه، پیرو حجاج بن یوسف ـ همان که کعبه معظّمه را به منجنیق بست ـ مى باشد؟
راستى منطق امام عبدالوهاب که پیروان او چوب و عصاى خود را بهتر از پیامبر اکرمـ صلى الله علیه و سلّم ـ مى داند، برگرفته از منطق حجاج بن یوسف نیست؟
«
قال بعض اتباعه بحضرته: عصاى هذه خیر من محمد، لأنه ینتفع بها فى قتل الحیّة و العقرب. و نحوها، و محمد قدمات، و لم یبق فیه نفع، و إنما هو طارش».[230]بعضى از پیروان عبدالوهاب در حضور او مى گوید: عصاى من از محمدـ صلى الله علیه و سلّم ـ بهتر است، چون از عصا براى کشتن مار و عقرب استفاده مى کنم. ولى پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ پس از رحلت براى من سودى ندارد؟! راستى آنانکه پس از رحلت پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به قبر شریف استغاثه و توسل جستند همانند توسل اهل مدینه ـ چنانچه ام المؤمنین عائشه مى گوید ـ براى طلب باران، [231] اینان باید به عصاى امام عبدالوهاب متوسل مى شدند؟؟.سؤال 99: آیا صحیح است که بنى امیه در اصل نصرانى و غیر عرب بوده، و از روم به عنوان برده آورده شده، و غلام عبدالمناف بودند. چنانکه حضرت على در نامه اى به معاویه مى فرماید: «و لاالصریح کاللصیق» .[232]و ابوطالب در بیت شعرى، جد اعلاى امویان را برده بنى هاشم خوانده که از آن سوى دریا به جزیره العرب آورده و چشم زاغ مى باشند. [233]
«
قدیما أبوهم کان عبدا لجدنا***بنى أمة شهلاء جاش بها البحر»سؤال 100: آیا صحیح است که نقشه حمله به مدینه الرسول به فرماندهى مسلم بن عقبه و قتل عام هزاران صحابى و تابعى ـ در واقعه حرة که در زمان یزید بن معاویه در پى اعتراض به شهادت حسین(رضی الله عنه)و جنایات بنى امیه انجام گرفت ـ. از پیش طراحى شده و به توطئه و رهنمون حضرت معاویه(رضی الله عنه) بود. آنجا که به فرزند دلبندش یزید مى فرماید: اى یزید تو با اهل مدینه روزى مشکل پیدا مى کنى و علیه تو شورش مى کنند، پس اگر چنین اتفاقى افتاد، براى سرکوب آنان مسلم به عقبه را اعزام کن.سمهودى شافعى مى نویسد، «أخرج ابن أبی خیثمة بسند صحیح الى جویریه بن أسماء: سمعت أشیاخ أهل المدینة یتحدثون أن معاویه ـ رضى الله عنه ـ لما احتضر دعا یزید، فقال له: اِن لک من أهل المدینة یوماً، فان فعلوها فارمهم بمسلم بن عقبه فأنِّی عرفت نصیحته
فلما ولى یزید وَفَد عبدالله بن حنظله و جماعة فأکرمهم و أجازهم فرجع فحرّض الناس على یزید و عابه، و دعاهم الى خلع یزید فأجابوه، فبلغ ذلک یزید، فجهز الیهم مسلم بن عقبة، فاستقبلهم أهل المدینة بجموع کثیرة: فهابهم اهل الشام و کرهوا قتالهم، فلما نشب القتال سمعوا فى جوف المدینة التکبیر و ذلک أن بنی حارثة أدخلوا قوماً من الشامیین من جانب المدینة، فترک اهل المدینة القتال، و دخلوا المدینة خوفأعلى أهلیهم، فکانت الهزیمة، و قُتلَ من قتل، و بایع مسلم الناس على أنهم خُوَل لیزید یحکم فى دمائهم و أموالهم و اهلیهم بماشاء».[234]یعنى: ابن ابى خیثمه بسند صحیح از جویریه فرزند اسماء نقل مى کند: که از بزرگان اهل مدینه شنیدم که بازگو مى کردند: به هنگام احتضار ـ و جان دادن، معاویه ـ فرزندش را احضار کرده و گفت: اهل مدینه بالاخره با تو درگیر مى شوند پس اگر این اتفاق، روى داد. مسلم بن عقبه را به جنگ با آنان بفرست چون به اخلاص و خیرخواهى و وفادارى او نسبت به ما ـ حکومت ـ کاملا واقف هستم.چون یزید به حکومت رسید عبدالله بن حنظله و گروهى ـ از مدینه وارد بر یزید شده، او نیز از آنها نهایت احترام را کرده و جوائز و هدایائى تقدیم آنان کرد. ولى ـ چون رفتار و منش غیر شرعى یزید را دیدند ـ هنگام بازگشت مردم را علیه حکومت یزید فراخوانده و حکومت را مورد سرزنش و نکوهش قرار دادند. و بالاخره او را از خلافت خلع کردند. چون این خبر به یزید رسید مسلم بن عقبه را براى سرکوب آنان فرستاد. ولى او با جمعیت انبوه مردم مدینه ـ در بیرون شهر ـ مواجه گردید. و به شدت ترسید و از جنگ با اهل مدینه هراس داشتند. ولى چون جنگ درگرفت از درون مدینه فریاد تکبیر به گوش آنان رسید و معلوم شد در اثر خیانت بنى حارثه بخشى از لشکریان شام به داخل مدینه نفوذ کرده، پس اهل مدینه، براى دفاع از اهل و فرزندان خود، به شهر بازگشتند. و بالاخره به شکست آنان انجامید. و عده زیادى کشته و مردم با مسلم بن عقبه بیعت کردند ولى به عنوان اینکه تمامى اهل مدینه بردگان یزید باشند و هرگونه و به هر نحوى که دلخواه یزید باشد با آنان برخورد کند.سؤال 101: آیا صحیح است که یزید دستور قتل عام مدینه و غارت شهر، و اعدام مجروحین ـ از صحابه و تابعین را داده است و در نتیجه ـ در ماههاى حرام ـ هفتصد نفر از بزرگان صحابه، از انصار و مهاجر، و بیش از ده هزار نفر از مردم شهر مدینه را به خاک و خون کشیده و در برابر این خونریزى مورد پاداش و اجر الهى قرار گرفته. چون او مجتهد است.وللمجتهد اذا اخطاء أجر واحد.!!!
«
عن شیخ من أهل المدینة قال: سألتُ الزهرى: کم کانت القتلى یوم الحرة؟ قال: سبعمائة من وجوه الناس قریش و الانصار و المهاجرین، و من وجوه الموالى و ممن لا یُعرف من عبد و حر و امرأة عشرة الاف. و دخلوها لثلات بقین من ذى الحجة سنة ثلاث و ستین».[235]سؤال 102: آیا صحیح است که مسلم بن عقبه صحابى ـ فرمانده لشکر یزید ـ مسلمانان را در مدینه اسیر و به زنان مسلمان تجاوز کرده و آنان را مورد تعرّض جنسى قرار دادند. سمهودى مى گوید: «أنهم سَبَوا الذریة، و استباحوا الفروج و انه کان یقال لاوْلئک الاولاد من النساء اللاتی حملن: اولاد الحَرَّة، قال: ثم اُحضر الأعیان لمبایعة یزید، فلم یرض الا أن یبایعوه على أنهم عبید یزید، فمن تلکّأَ أمر بضرب عنقه...».[236]

 
شیعهl سؤال 103: آیا صحیح است که ما براى کم کردن از بار شبهه غلو و مقام نبوت براى حضرت عمر(رضی الله عنه) به شیعه نسبت دادیم که ـ نعوذ باللّه ـ ، مى گویند: جبرئیل در رساندن وحى اشتباه کرده، و قرار بود که بر على(رضی الله عنه) نازل شود، ولى اشتباها وحى را بر پیامبر فرود آورد. در حالیکه در هیچ یک از کتابهاى شیعه آورده نشده.. و این مطلب را براى اولین بار عامر شعبى که جزء مخالفین و دشمنان حضرت على(رضی الله عنه) و پیروان او بود، به شیعه نسبت داده و ابن عبد ربه از او نقل مى کند.[237]سؤال 104: آیا صحیح است که در بین صحابه کرام رسول خدا جمع کثیرى از آنان شیعه بودند؟ چنانچه ابوحاتم و ابن خلدون و احمد امین و صبحى صالح به این مطلب اشاره کرده اند.
1
ـ ابوحاتم: «انَّ أوّل اسم لمذهب ظهر فی الاسلام، هوالشیعة وکان هذا لقب اربعة من الصحابة: ابوذر، عمار، مقداد وسلمان...».[238]اولین نامى براى مذهبى که در اسلام ظاهر شد، نام شیعه بود که لقب چهار نفر از صحابه پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بود.
2
ـ ابن خلدون: «کان جماعة من الصحابة یتشیعون لعلی ویرون استحقاقه على غیره».[239]در میان صحابه گروهى بودند که به حضرت على(رضی الله عنه) گرایش داشته و بإصطلاح شیعه بودند، و ایشان را سزاوارتر از دیگران به خلافت اسلامى مى دانستند.
3
ـ احمد امین: «وقد بدأ التشیع من فرقة من الصحابة کانوا مخلصین فی حبّهم لعلی یرونه أحق بالخلافة لصفات رأوها فیه. ومن اشهرهم سلمان وابوذر والمقداد».[240]پیدایش و شروع تشیع در میان گروهى از صحابه پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ بود که در محبّت به حضرت على(رضی الله عنه)بسیار مخلص بوده، و ایشان را به خاطر صفات و فضائلى که راجع به او رسیده أحق و سزاوارتر به امامت مى دانستند. و مشهورترین آنان سلمان و ابوذر و مقداد(رضی الله عنه)بود.
4
ـ صبحى صالح: «کان بین الصحابة حتى فى عهد النبى شیعة لربیبه علی، منهم ابوذر، المقداد،... جابر بن عبدالله، أبى بن کعب، ابوالطفیل. عباس بن عبدالمطلب و جمیع بنیه و عمار و ابوایوب».[241]یعنى میان صحابه پیامبر اکرم در دوران پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ شیعیان و هواداران على وجود داشتند. پس چرا ما نسبت به شیعه موضع منفى داریم؟ اگر صحابه را بر حق مى دانیم باید مذهب و روش آنان را هم حق بدانیم.سؤال 105: آیا درست است که مى گویند در میان صحابه پیامبر اکرم گروهى از روافض بودند; یعنى على را بر دیگران ترجیح مى دادند. و همچنین در میان تابعان و فقها و اهل سنت؟
1
ـ ابن عبدالبر: «روی عن سلمان وابی ذر والمقداد. وخباب وجابر وأبی سعید الخدری و زید بن أرقم رضی اللّه عنهم: أنّ علی بن ابی طالب ـ رضی اللّه عنه ـ أول من أسلم. وفضّله هولاء على غیره».[242]
2
ـ شعبة بن الحجّاج مى گوید: حَکَم بن عتیبة، على(رضی الله عنه) را بر ابوبکر و عمر(رضی الله عنه) ترجیح مى داد.[243]سؤال 106: آیا صحیح است که مى گویند علماء ما اهل سنت ـ همانند آلوسى و نووى و ابن حجر و... علم غیب را براى عده اى خاص از مردم جائز مى دانند. اگر چنین باشد. با عقیده شیعه که آنرا براى پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و امامان از اهل بیت پیامبر جائز مى دانند چه فرق مى کند؟ و چرا ما به آنان اشکال مى کنیم؟
1
ـ آلوسى ذیل آیه شریفه: (قل لا یعلم من فی السموات الغیب).[244]
«
لعل الحق أنّ عِلْم الغیب المنفی عن غیره جلّ وعلا هو ما کان للشخص بذاته أی بلا واسطة فی ثبوته له وما وقع للخواص لیس من هذا العلم المنفی فی شیء وانّما هو من الواجب عزّ وجلّ إفاضة منه علیهم بوجه من الوجوه فلا یقال (انّهم علموا الغیب بذلک المعنى فإنه کفر)، بل یقال: انّهم أظهروا واطلعوا على الغیب».[245]حق این است که علم غیب که از غیر خداوند عزوجل نفى شده، علمى است که براى ذات شخص و بدون واسطه، ثابت باشد. و اما آنچه را که براى بعضى از خواص به وقوع پیوسته از این سنخ نیست بلکه جزء عنایات وافاضات الهى است که خداوند آنرا بر عده اى از بندگان خود افاضه کند.
2
ـ نووى: «لا یعلم ذلک إستقلالا إلاّ بإعلام اللّه لهم».علم غیب به نحو استقلال حاصل نمى شود. مگر به عنایت خداوند و افاضه او.
3
ـ ابن حجر: «إعلام الله تعالى للأنبیاء والأولیاء ببعض الغیوب ممکن لا یستلزم محالا بوجه وانکار وقوعه عناد، لأنّهم علموا بإعلام الله واطلاعه لهم».[246] یعنى: اینکه خداوند، انبیا و اولیاء را به پاره اى از علم غیب آگاه و مطلع مى کند امرى است ممکن و هرگز مستلزم محال نمى شود، و انکار آن، عناد و مکابره است.سؤال 107: آیا صحیح ست که مى گویند در صدر اسلام کسانى بودند که پس از مرگ دوباره به دنیا رجعت کرده و سخنها گفته بودند. همانند زیدبن خارجه [247] که در زمان حکومت عثمان(رضی الله عنه) از دنیا رفت. ولى دوباره زنده شده و سخن گفت و دهها نمونه دیگرى را که ابن أبی الدنیا ـ متوفى (در سال 281هـ) ـ آنرا در کتاب خود آورده و جمعى از صحابه و تابعین همانند ابوالطفیل [248] و اصبغ بن نباته نیز به رجعت اعتقاد داشتند [249] چنان چه ابن قتیبه و مزى آن را نقل کرده اند بنابراین چه ایرادى ما به شیعه داریم در جائى که همین ایده و عقیده در میان صحابه و تابعان و محدثان ما اهل سنت نیز وجود دارد.؟
و چرا محدثان بزرگى همانند جابربن یزید جعفى را که هزاران حدیث مى دانست. فقط و فقط به خاطر اعتقاد او به رجعت، بایکوت و سانسور کنیم، چنانچه در اوّل کتاب صحیح مسلم این اعترافات تلخ آمده است.[250]سؤال 108: آیا صحیح است که امام شافعى و امام رازى و امام یحیى بن معین و جمع کثیرى از علماى اهل سنت تقیه در برابر مسلمان را جایز مى دانند؟ چنانچه: فخر رازى ذیل آیه شریفه: (إلاّ أن تتقوا منهم تقاة) [251] به آن تصریح کرده و از شافعى نیز نقل کرده [252] مى گوید: ظاهر آیة دلالت مى کند بر جواز تقیه به هنگام مواجهه با کافران مقتدر و غالب ولى مذهب شافعى این است که اگر وضعیت مشابهى بین مسلمانان پیش آید باز هم تقیه براى حمایت از جان مباح مى باشد. و براى حفظ نیز احتمال دارد که جایز باشد.امام ذهبى در مقام دفاع از یحیى بن معین که در جریان غائلة مخلوق و قدیم بودن قرآن همراه حکومت شده بود تقیه او را توجیه و تأیید کرده و مى گوید: «هذا أمرٌ ضیق ولا حرج على من أجاب فی المحنة، بل ولا على من اُکره على صریح الکفر، عملا بالایة. وهذا هو الحق وکان یحیى ـ رحمه الله ـ من ائمة السنة، فخاف من سطوة الدولة، وأجاب تقیة».[253]پس چرا ما به شیعه اعتراض مى کنیم، که آنها براى چه تقیه مى کنند؟ در جائیکه تقیه از مسلمان جایز باشد. چه ایرادى بر شیعه داریم؟ اگر بگویید: تقیّه در برابر کافر جایز است مى گوئیم مگر حکومت بنى العباس، حکومت کافرین بود، که یحیى بن معین در برابر آنان تقیه مى کرد؟
سؤال 109: آیا صحیح است که قبر امام زهرى گچ کارى و بنّائى شده بود چنانچه ذهبى مى گوید؟ [254] مگر ما حدیث نداریم که «نهى النبی ان یجصص القبور»؟؟[255]و اگر تجصیص ـ گچ کارى ـ قبور جایز است پس چرا به ـ شیعه نسبت به بناء بر قبور ـ ایراد مى گیریم؟ آیا الان روى قبر امام بخارى در شهر خوقند ـ بناء و ساختمان نیست؟ و آیا قبر حضرت رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و خلیفه اول و ثانی ـ رضى الله عنهما ـ مقدارى از زمین بالاتر، و روى آن ساختمان نیست؟

 
فقها و محدثین سلفl
سؤال 110: آیا صحیح است که مى گویند حصر مذاهب فقهى به چهار مذهب در قرن پنجم و در دوران حکومت القادر باللّه عباسى و به انگیزه مالى و اقتصادى صورت گرفت، زیرا که حکومت به مقدارى مال نیاز پیدا کرد. و به پیروان مذاهب ابلاغ کرد که در برابر پرداخت فلان مقدار پول، مذهب شما را به عنوان مذهب رسمى حکومت اعلام مى کنیم. پیروان این چهار مذهب آن مقدار درخواستى را فراهم کرده ولى سید مرتضى شیعى ـ که از ایشان هم درخواست همین مبلغ را کرده بودند ـ نتوانست تهیه کند. لذا فقط چهار مذهب بعنوان مذاهب رسمى حکومت معرفى گردید.و حال آنکه تا قبل از این جریان تقلید منحصر به مذهب خاصى نبود. چنانچه دهلوى به آن اشاره کرده است.[256] پس چرا ما مذاهب را در چهار نفر منحصر مى کنیم؟
سؤال 111: آیا صحیح است که امام یحیى بن معین ـ از بزرگترین علماء علم رجال ما اهل سنت متعرض نامحرمها از زنان زیبا مى شده و با آنها سخنانى غیر مناسب مى گفته است، و هنگامیکه یک زن زیبایى را مى دید مى گفت: «صلّى اللّه علیها ـ أی على الجاریة الجمیلة.. وعلى کل ملیح».[257]

سؤال 112: آیا صحیح است که نظر ما احناف این است: اگر چند امام جماعت حاضر بودند ترجیح با کسى است که همسرش زیباتر و یا آلت مردانگى او کوتاهتر باشد؟ چنانچه شرنبلالى حنفى متوفاى «1069» در کتاب خود این فتوى را داده است.راستى در یک چنین موقعیتى وظیفه مأمومین کشف عورت هر دو امام جماعت براى اطمینان از کوتاه بودن عورت آنان است؟ و یا فقط به گفته خود امام جماعت اکتفا مى شود؟ و آیا دو امام جماعت باید همسران خود را به مردم نشان بدهند تا خودشان تشخیص بدهند کدام یک برترى در جمال و زیبایى دارد؟ و یا باز هم، گفته خود دو امام جماعت کافى است؟ و آیا راه علم دو امام جماعت از کجاست؟ آیا خودشان به عورت یکدیگر نگاه مى کنند و یا اندازه تقریبى کافى است؟ و یا باید از متر و واحد اندازه گیرى استفاده کرد؟
شرنبلالى حنفى مى فرماید: «اذا اجتمع قوم ولم یکن بین الحاضرین صاحب منزل اجتمعوا فیه.. فالأحسن زوجة لشدة عفته، فأکبرهم رأساً، وأصغرهم عضواً، فأکثرهم مالا فأکبرهم جاهاً...».[258]