اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

زندگینامه آیت الله العظمی بهجت رحمت الله علیه

آیت الله العظمی محمد بهجت فومنی در اواخر سال 1334 ه.ق. در خانواده ای دیندار و تقوا پیشه، در شهر مذهبی فومن واقع دراستان گیلان، چشم به جهان گشود. هنوز 16 ماه از عمرش نگذشته بود که مادرش را از دست داد و از اوان کودکی طعم تلخ یتیمی را چشید.

درباره نام آیت الله بهجت خاطره ای شیرین از یکی از نزدیکان آقا نقل شده است که ذکر آن در اینجا جالب می‌نماید، و آن اینکه:

پدر آیت الله بهجت در سن 16-17 سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری می افتد و حالش بد می شود به گونه ای که امید زنده ماندن او از بین می رود وی می گفت: در آن حال ناگهان صدایی شنیدم که گفت:
 
« با ایشان کاری نداشته باشید، زیرا ایشان پدر محمد تقی است. »
 

تا اینکه با آن حالت خوابش می برد و مادرش که در بالین او نشسته بود گمان می کند وی از دنیا رفته، اما بعد از مدتی پدر آقای بهجت از خواب بیدار می شود و حالش رو به بهبودی می رود و بالاخره کاملاً شفا می یابد.
چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج می گیرد و سخنی را که در حال بیماری به او گفته شده بود کاملاً از یاد می برد.
بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی می گذارد، فرزند دومی دختر بوده، وقتی فرزند سومین را خدا به او می دهد، اسمش را « محمد حسین» می گذارد، و هنگامی که خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت می کند به یاد آن سخن که در دوران بیماری اش شنیده بود می افتد، و وی را « محمد تقی » نام می نهد، ولی وی در کودکی در حوض آب می افتد و از دنیا می رود، تا اینکه سرانجام پنجمین فرزند را دوباره « محمد تقی » نام می گذارد، و بدینسان نام آیت الله بهجت مشخص می گردد.

کربلایی محمود بهجت، پدر آیت الله بهجت از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود و در ضمن اشتغال به کسب و کار، به رتق و فتق امور مردم می پرداخت و اسناد مهم و قباله ها به گواهی ایشان می رسید. وی اهل ادب و از ذوق سرشاری برخوردار بوده و مشتاقانه در مراثی اهل بیت علیهم السلام به ویژه حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام شعر می سرود، مرثیه های جانگدازی که اکنون پس از نیم قرن هنوز زبانزد مداحان آن سامان است.

باری آیت الله بهجت در کودکی تحت تربیت پدری چنین که دلسوخته اهل بیت علیهم السلام به ویژه سید الشهداء علیه السلام بود، و نیز با شرکت در مجالس حسینی و بهره مندی از انوار آن بار آمد. از همان کودکی از بازیهای کودکانه پرهیز می کرد و آثار نبوغ و انوار ایمان در چهره اش نمایان بود، و عشق فوق العاده به کسب علم و دانش در رفتارش جلوه گر.  


 

تحصیلات ابتدایی را در مکتب خانه فومن به پایان برد، و پس از آن در همان شهر به تحصیل علوم دینی ‌پرداخت.
به هر حال، روح کمال جو و جان تشنه او تاب نیآ ورد و پس از طی دوران مقدماتی تحصیلات دینی در شهر فومن، به سال 1348 ه.ق. هنگامی که تقریباً 14 سال از عمر شریفش می گذشت به عراق مشرّف شد و در کربلای معلّی اقامت‌ گزید.

بنا به گفته یکی از شاگردان نزدیک ایشان، معظّم له خود به مناسبتی فرمودند:
« بیش از یک سال از اقامتم در کربلا گذشته بود که مکلّف شدم. »
آری، دست تربیت حضرت ربّ سبحانه هماره بندگان شایسته را از اوان کودکی و نوجوانی تحت نظر جهان بین خود گرفته و فیوضاتش را شامل حال آنان گردانیده و پیوسته می پاید، تا در بزرگی مشعل راهبری راه پویان طریق الی الله را به دستشان بسپارد.

بدین سان، آیت الله بهجت حدود چهار سال در کربلای معلّی می ماند و از فیوضات سید الشهداء علیه السلام استفاده نموده و به تهذیب نفس می پردازد و در طی این مدت بخش معظمی از کتابهای فقه و اصول را در محضر استادان بزرگ آن دیار مطهّر می‌خواند.

در سال 1352ه.ق. برای ادامه تحصیل به نجف اشرف مشرّف می گردد و قسمتهای پایانی سطح را در محضر آیات عظام از آن جمله مرحوم آیت الله آقا شیخ مرتضی طالقانی به پایان می رساند. با این همه، همّت او تنها مصروف علوم دینی نبوده، بلکه عشق به کمالات والای انسانی هماره جان ناآرام او را به جستجوی مردان الهی و اولیاء برجسته وا می داشته ‌است.
یکی از شاگردان آیت الله بهجت می گوید: در سالهای متمادی که در درس ایشان شرکت می جویم هرگز نشنیده ام که جز در موارد نادر درباره خود مطلبی فرموده باشد. از جمله سخنانی که از زبان مبارکش درباره خود فرمود، این است که در ضمن سخنی به مناسبت تجلیل از مقام معنوی استاد خود حضرت آیت الله نائینی(ره) فرمود:
« من در ایام نوجانی در نماز جماعت ایشان شرکت می نمودم، و از حالات ایشان چیزهایی را درک می کردم. »

 
استادان بر جسته فقه و اصول

آیت الله بهجت پس از اتمام دوره سطح، و درک محضر استادان بزرگی چون آیات عظام: آقا سید ابوالحسن اصفهانی(ره)، آقا ضیاء عراقی(ره)، و میرزای نائینی(ره)، به حوزه گرانقدر و پر محتوای آیتِ حقّ حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (ره)، معروف به غروی وارد شد و در محضر آن علامه کبیر به تکمیل نظریات فقهی و اصولی خویش پرداخت، و به یاری استعداد درخشان و تأییدات الهی از تفکرات عمیق و ظریف و دقیق مرحوم علامه کمپانی، که دارای فکری سریع و جوّال و متحرک و همراه با تیز بینی بوده، بهره ها برد.
آیت الله محمد تقی مصباح درباره استفاده آیت الله بهجت از استادان خود می گوید:
« در فقه بیشتر از مرحوم آقا شیخ محمد کاظم شیرازی- که شاگردان مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی و از استادان بسیار برجسته نجف اشرف بود- استفاده کرده، و در اصول از مرحوم آقای نائینی، و سپس بیشتر از مرحوم آقا شیخ محمد حسین غروی اصفهانی فایده برده بودند، هم مدّت استفاده شان از مرحوم اصفهانی بیشتر بود و هم استفاده های جنبی دیگر. »
 


سیر و سلوک وعرفان

آیت الله بهجت، در ضمن تحصیل و پیش از دوران بلوغ، به تهذیب نفس و استکما ل معنوی همّت گمارده، و در کربلا در تفحّص استاد و مربی اخلاقی بر آمده و به وجود آقای قاضی که در نجف بوده پی می برد. و پس از مشرف شدن به نجف اشرف از استاد برجسته خویش آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی (غروی ) استفاده های اخلاقی می نماید.

آیت الله مصباح در این باره می گوید:
« پیدا بود که از نظر رفتار هم خیلی تحت تأثیر مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانی بودند، چون گاهی مطالبی را از ایشان با اعجابی خاص نقل می کردند، و بعد نمونه هایش را ما در رفتار خود ایشان می دیدیم. پیدا بود که این استاد در شکل گرفتن شخصیت معنوی ایشان تأثیر بسزایی داشته است. »

همچنین در درسهای اخلاقی آقا سید عبدالغفار در نجف اشرف شرکت جسته و از آن استفاده می نموده، تا اینکه در سلک شاگردان حضرت آیت الله سید علی قاضی(ره) در آمده و در صدد کسب معرفت از ایشان بر می آید، و در سن 18 سالگی به محضر پر فیض عارف کامل حضرت آیت الله سید علی آقای قاضی بار می یابد، و مورد ملاطفت و عنایات ویژه آن استاد معظّم قرار می گیرد و در عنفوان جوانی چندان مراحل عرفان را سپری می کند که غبطه دیگران را بر می انگیزد.

آیه الله مصباح می گوید:
« ایشان از مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی مستقیماً در جهت اخلاقی و معنوی بهره برده و سالها شاگردی ایشان را کرده بودند. آیت الله قاضی از کسانی بودند که مُمَحَّضِ در تربیت افراد از جهات معنوی و عرفانی بودند، مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم آیت الله آقا شیخ محمد تقی آملی و مرحوم آقا شیخ علی محمد بروجردی و عده زیادی از بزرگان و حتی مراجع در جنبه های اخلاقی و عرفانی از وجود آقای قاضی بهره برده بودند. آیت الله بهجت از اشخاص دیگری نیز گهگاه نکاتی نقل می کردند مثل مرحوم آیت الله آقا شیخ مرتضی طالقانی و دیگران...

خود آقای بهجت نقل می کردند: شخصی در آن زمان در صدد بر آمده بود که ببیند چه کسانی سحر ماه مبارک رمضان در حرم حضرت امیر علیه السلام در قنوت نماز وترشان دعای ابو حمزه ثمالی می خوانند، آن طور که خاطرم هست اگر اشتباه نکنم کسانی را که مقید بودند این عمل را هر شب در حرم حضرت امیر علیه السلام انجام بدهند شمرده بود و بیش از هفتاد نفر شده بودند.

به هر حال، بزرگانی که تقید به جهات عبادی و معنوی داشتند در آن عصرها زیاد بودند. متأسفانه در عصر ما کمتر این نمونه ها را مشاهده می کنیم. البته علم غیب نداریم، شاید آن کسانی که پیشتر در حرمها این عبادتها را انجام می دادند حالا در خانه هایشان انجام می دهند، ولی می شود اطمینان پیدا کرد که تقید به اعمال عبادی و معنوی سیر نزولی داشته و این بسیار جای تأسف است. »

یکی دیگر از شاگردان آقا ( حجّة الاسلام و المسلمین آقای تهرانی ) جریان فوق را به صورت ذیل از حضرت آیت الله بهجت نقل میکند:

« شخصی در آن زمان شنیده بود که در گذشته هفتاد نفر در حرم حضرت امیر علیه السلام در قنوت نماز وترشان دعای ابو حمزه ثمالی را می خواندند، آن شخص تصمیم گرفته بود ببیند در زمان خودش چند نفر این کار را انجام می دهند، رفته بود و شمارش کرده و دیده بود تعداد افراد نسبت به زمان سابق تقلیل پیدا کرده و مجموعاً پنجاه نفر (آن طور که بنده «تهرانی» به یاد دارم) در حرم ( اعّم از نزدیک ضریح مطهّر، و رواقهای اطراف) دعای ابوحمزه را در دعای نماز وتر خود قرائت می کنند. »

 

فلسفه

آیت الله بهجت، اشارات ابن سینا و اسفار ملا صدرا را نزد مرحوم آیت الله سید حسن بادکوبه ای فرا گرفته است.
 


مرجعیت

با اینکه ایشان فقیهی شناخته شده اند و بیش از سی سال است که اشتغال به تدریس خارج فقه واصول دارند، ولی هماره از پذیرش مرجعیت سرباز زده اند.
آقای مصباح درباره علت پذیرش مرجعیت از سوی ایشان و نیز پیرامون عدم تغییر وضعیت آیت الله بهجت بعد از مرجعیت می گوید:
« بعد از مرجعیت منزل آایت الله بهجت هیچ تغییری نکرده است، ملاقات و پذیرایی از بازدید کنندگان در منزل امکان ندارد لذا در اعیاد و ایام سوگواری، در مسجد فاطمیه از ملاقات کنندگان پذیرایی می شود. اصولاً قبول مرجعیت ایشان به نظر من یکی از کرامات ایشان است، یعنی شرایط زندگی ایشان آن هم در سن هشتاد سالگی به هیچ وجه ایجاب نمی کرد که زیر بار چنین مسؤلیتی برود، و کسانی که با ایشان آشنایی داشتند هیچ وقت حدس نمی زدند که امکان داشته باشد آقا یک وقتی حاضر بشوند پرچم مرجعیت را به دوش بکشند و مسولیتش را قبول بکنند. و بدون شک جز احساس یک وظیفه متعین چیزی باعث نشد که ایشان این مسؤلیت را بپذیرند. و باید گفت که رفتار ایشان در این زمان با این وارستگی و پارسایی، حجت را بر دیگران تمام می کند که می شود در عین مرجعیت با سادگی زندگی کرد، بدون اینکه تغییری در لباس، خوراک، مسکن، خانه و شرایط زندگی پیش بیاید. »

تا اینکه بعد از فوت مرحوم آقای سید احمد خوانساری(ره) جلد اول و دوم کتاب «ذخیره العباد» (جامع المسائل کنونی) را به قلم خود تصحیح و در اختیار خواص گذاشتند، و پیش از فوت مرجع عالیقدر حضرت آیه الله العظمی اراکی(ره) اجازه نشر رساله عملیه خویش را دادند، سرانجام وقتی جامعه مدرسین با انتشار اطلاعیه ای هفت نفر از آن جمله حضرت آیه الله العظمی بهجت را به عنوان مرجع تقلید معرفی کرد و عده ای از علمای دیگر از جمله آیت الله مشکینی و آیت الله جوادی آملی و ... مرجعیت ایشان را اعلام کردند، به دنبال در خواستهای مصرانه و مکرر راضی شدند تا رساله عملیه ایشان در تیراژ وسیع به چاپ برسد، با این حال از نوشتن نام خویش بر روی جلد کتاب دریغ ورزیدند.

در همین ارتباط یکی از مرتبطین ایشان می گوید: ایشان پیش از در گذشت آیت الله العظمی اراکی چون مطلع شدند جامعه مدرسین نظر به معرفی ایشان را دارند پیغام دادند که راضی نیستم اسمی از بنده برده شود.

و بعد از فوت مرحوم اراکی و پیام جامعه مدرسین و اطلاع از انتشار اسمشان فرمودند: « فتاوای بنده را در اختیار کسی قرار ندهید. از ایشان توضیح خواسته شد فرمودند: صبر کنید، همه رساله خود را نشر دهند، بعدها اگر کسی ماند و از دیگران تقلید نکرد و فقط خواست از ما تقلید کند آن وقت فتاوی را منتشر کنید » چندین ماه پس از این رخداد رساله ایشان توسط بعضی از اهل لبنان به چاپ رسید.
 

 

 

حدیث غدیر

تهاجم بى سابقه!

اخیراً با فضاى باز سیاسى که در کشور پیدا شده، جمعى از مولوى هاى اهل سنّت جنوب کشور، بر خلاف تعهّدى که در مسأله وحدت داشته و دارند، تهاجم خود را به عقائد شیعه (مذهب رسمى کشور) آغاز کرده اند که یک نمونه از آن، مقاله «افسانه شهادت حضرت زهرا(علیها السلام)» بود که در مجلّه «نداى اسلام» که به اجازه وزارت ارشاد منتشر مى شود، چاپ شده بود و جواب آن را قاطعانه دادیم

اکنون خبر مى رسد یکى دیگر از مولوى هاى اهل سنّت جنوب، سخنانى تحریک آمیز درباره «حدیث غدیر» ایراد کرده است که بسیار دور از واقعیّت هاى موجود در کتب حدیث و تاریخ و سیره مى باشد، این سخن ما را بر این داشت که حدیث غدیر را به طور شفّاف و فشرده مطرح کنیم و در معرض داورى عموم قرار دهیم، این شما و این حدیث غدیر تا ببینیم تهاجم بر ضدّ مذهب رسمى کشور به کجا مى انجامد؟ و تا کى باید سکوت کرد؟!

پیشگفتار

نام غدیر را همه شنیده ایم، سرزمینى است میان مکّه و مدینه، در نزدیکى «جحفه» که در حدود 200 کیلومترى مکّه واقع شده و چهارراهى است که حجّاج سرزمین هاى مختلف مى توانستند در آنجا از هم جدا شوند:

راهى به سوى مدینه مى رود، در جهت شمال.

راهى به سوى عراق مى رود، در جهت شرق.

راهى به سوى مصر مى رود، در طرف غرب.

و راهى به سوى یمن، در جهت جنوب.

امروزه این سرزمین، سرزمین متروکى است; ولى روزى شاهد یکى از بزرگترین حوادث تاریخ اسلام بوده، و آن، روزِ نصب على(علیه السلام) به جانشینى پیامبر گرامى اسلامى(صلى الله علیه وآله) (در روز هیجدهم ذى الحجّه سال دهم هجرى) مى باشد.

گرچه خلفا روى جهات سیاسى کوشیدند این خاطره عظیم تاریخى را از نظرها محو کنند و هم اکنون نیز بعضى از متعصّبان به دلائلى که ناگفته پیداست، سعى در محو یا کم رنگ کردن آن دارند; ولى ابعاد این حادثه آن قدر در صحنه تاریخ و حدیث و ادبیات عرب وسیع است، که قابل پوشانیدن یا محو کردن نیست.

و شما در این کتابچه به مدارک و منابعى در این زمینه برخورد مى کنید که شگفت زده خواهید شد، و از خود مى پرسید: مسأله اى که این همه دلیل و مدرک دارد چگونه مورد بى مهرى و پرده پوشى قرار گرفته است؟!

امید است این تحلیل هاى منطقى و مدارکى که همه از منابع برادران اهل سنّت گرفته شده، وسیله اى براى تقریب صفوف مسلمین جهان گردد، و حقایقى که در گذشته به سادگى از کنار آن گذشته اند مورد توجّه دقیق همگان، به ویژه نسل جوان قرار گیرد.

گروه معارف و تحقیقات اسلامى - قم

 

حدیث غدیر

سند گویاى ولایت

حدیث غدیر یکى از دلایل روشن ولایت و خلافت بلافصل امیرمؤمنان على(علیه السلام) بعد از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) است. که محقّقان اهمّیّت خاصّى براى آن قائل هستند.

متأسّفانه کسانى که درباره ولایت آن حضرت گرفتار پیش داورى هستند، گاهى سند حدیث را پذیرفته و در دلالت آن تردید مى کنند، و گاه ناآگاهانه سند آن را زیر سؤال مى برند.

براى روشن شدن ابعاد مختلف این حدیث، لازم است درباره هر دو موضوع با ذکر مدارک موثّق و معتبر سخن بگوییم:

* * *

 

دورنماى غدیر

مراسم «حجّة الوداع» در ماه آخر سال دهم هجرت به پایان رسید، مسلمانان، اعمال حج را از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آموختند و در این هنگام، پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفت، مکّه را به عزم مدینه ترک گوید. فرمان حرکت صادر شد، هنگامى که کاروان به سرزمین «رابغ»(1) که در سه میلى «جحفه»(2) قرار دارد، رسید; جبرئیل، امین وحى، در نقطه اى به نام «غدیر خم» فرود آمد، و حضرت را با آیه زیر مورد خطاب قرار داد:

«یَا أیُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ(3); اى رسول! آنچه که از سوى خدا به تو فرستاده شده، به مردم ابلاغ کن. و اگر ابلاغ نکنى رسالت خدا را تکمیل نکرده اى، خداوند تو را از آسیب مردم حفظ مى کند!»

لحن آیه حاکى از آن است که خداوند انجام امر خطیرى رابر عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) گذارده است که هم سنگ رسالت، و موجب یأس دشمنان اسلام بوده است، چه امر خطیرى بالاتر از این که در برابر دیدگان بیش از صدهزار نفر، على(علیه السلام) را به مقام خلافت و وصایت و جانشینى نصب کند؟!

از این نظر، دستور توقّف صادر شد. کسانى که جلو کاروان بودند، از حرکت باز ایستادند، و آنها که دنبال کاروان بودند، به آنها پیوستند. وقت ظهر و هوا به شدّت گرم بود، تا آنجا که گروهى از مردم قسمتى از رداى خود را بر سر، و قسمتى را زیر پا مى افکندند. براى پیامبر سایبانى، به وسیله چادرى که روى درخت افکنده بودند، تشکیل شد، آن حضرت بر روى نقطه بلندى که از جهاز شتر ترتیب داده شده بود، قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه اى ایرد کرد که عصاره اش این بود:

* * *

 

خطبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در غدیر خم

«حمد و ثنا مخصوص خداست. از او یارى مى طلبیم و به او ایمان داریم و بر او توکّل مى کنیم. از بدى ها و اعمال ناشایست خود به او پناه مى بریم. خدایى که جز او هادى و راهنمایى نیست. و هرکس را که هدایت نمود، گمراه کننده اى براى او نخواهد بود. گواهى مى دهم که جز او معبودى نیست، و محمّد بنده و پیامبر او است.

هان اى مردم! نزدیک است من دعوت حق را لبیک بگویم و از میان شما بروم. من مسؤولم و شما نیز مسؤول هستید!»

سپس فرمود:

«درباره من چه فکر مى کنید!؟...» (آیا من وظیفه خود را در برابر شما انجام دادم؟)

در این موقع صداى جمعیت به تصدیق خدمات پیامبر(صلى الله علیه وآله)بلند شد و گفتند:

«ما گواهى مى دهیم تو رسالت خود را انجام دادى، و کوشش نمودى، خدا تو را پاداش نیک دهد».

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:

«آیا گواهى مى دهید که معبود جهان یکى است، و محمّد بنده خدا و پیامبر او مى باشد; و در بهشت و دوزخ و زندگى جاویدان در سراى دیگر جاى تردید نیست؟»

همگى گفتند:

«آرى صحیح است، گواهى مى دهیم!»

سپس فرمود:

«مردم! من دو چیز نفیس و گرانمایه در میان شما مى گذارم، ببینم بعد از من چگونه با این دو یادگار من رفتار مى نمایید؟!»

در این وقت یک نفر برخاست و با صداى بلند گفت:

«منظور از این دو چیز نفیس چیست؟!»

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:

«یکى کتاب خداست که یک طرف آن در دست قدرت خداوند، و طرف دیگر آن در دست شما است، و دیگرى عترت و اهل بیت من است; خداوند به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد!»

«هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پیشى نگیرید، و در عمل به فرمان هر دو، کوتاهى نکنید که هلاک مى شوید!»

در این لحظه، دست على(علیه السلام) را گرفت و آن قدر بالا برد که سفیدى زیر بغل هر دو براى مردم نمایان گشت، و او را به همه مردم معرفى نمود.

سپس فرمود:

«سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها کیست؟»

همگى گفتند:

«خدا و پیامبر او داناترند!»

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:

«خدا مولاى من، و من مولاى مؤمنان هستم، و من بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم! هان اى مردم! «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ(4) اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَاحِبَّ مَنْ أحِبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دارَ; هر کس من سرپرست و مولاى او هستم على مولاى او است. خداوندا! کسانى که على را دوست دارند، دوست بدار; و کسانى که او را دشمن بدارند دشمن دار. خدایا! آنها که على را یارى کنند یارى کن، و آنها که دست از یارى او بردارند آنها را از یارى خود محروم ساز، و حق را بر محور وجود او بگردان!»(5)

در جاى جاى خطبه بالا(6) اگر نیک بنگرید، دلائل زنده امامت على(علیه السلام) آشکار است. (شرح این سخن را به زودى خواهیم گفت).

* * *

 

جاودانگى داستان غدیر

اراده حکیمانه خداوند بر این تعلّق گرفته است که واقعه تاریخى غدیر، در تمام قرون و اعصار به صورت یک تاریخ زنده که قلوب و دل ها به سوى آن جذب مى شوند، بماند; و نویسندگان اسلامى در هر عصر و زمانى در کتاب هاى تفسیر و تاریخ و حدیث و کلام، پیرامون آن سخن بگویند; و گویندگان مذهبى در مجالس وعظ و خطابه درباره آن داد سخن دهند و آن را از فضایل غیرقابل انکار امام على بن أبیطالب(علیه السلام) بشمارند.

نه تنها خطبا و گویندگان، بلکه «شعرا»، از این واقعه الهام گرفته و ذوق ادبى خود را از تفکّر و اندیشه پیرامون این حادثه و از فزونى اخلاص به صاحب ولایت، پرفروغ سازند، و عالى ترین اشعار را به صورت هاى گوناگون و به زبان هاى مختلف از خود به یادگار بگذارند. (مرحوم علاّمه امینى بخش مهمّى از اشعار غدیریّه را قرن به قرن در تاریخ اسلام با شرح حالات این سرایندگان در مجلّدات یازدگانه الغدیر از منابع معروف اسلامى آورده است).

به تعبیر دیگر، کمتر واقعه تاریخى در جهان، بسان رویداد «غدیر»، مورد توجّه طبقات مختلف، از محدّث و مفسّر و متکلّم و فیلسوف، و خطیب و شاعر، و مورّخ و سیره نویس واقع شده است.

یکى از علل جاودانى بودن این حدیث، نزول دو آیه(7) از آیات قرآن پیرامون این واقعه است، و تا قرآن ابدى و جاودانى است، این واقعه تاریخى نیز از خاطره ها محو نخواهد شد.

* * *

 

نکته جالب این که از مراجعه به تاریخ، به خوبى معلوم مى شود که روز هیجدهم ذى الحجّة الحرام، در میان مسلمانان به نام روز عید غدیر معروف بوده، تا آنجا که «ابن خلکان»، درباره «المستعلى ابن المستنصر» مى گوید: «در سال 487 در روز عید غدیر خم که روز هیجدهم ذى الحجّة الحرام است، مردم با او بیعت کردند(8) و درباره المستنصر باللّه العبیدى مى نویسد: وى در سال 487، دوازده شب به آخر ماه ذى الحجّه باقى مانده بود، درگذشت، و این شب، همان شب هیجدهم ماه ذى الحجّه، شب عید غدیر است.»(9)

جالب این که «ابوریحان بیرونى»، در کتاب «الآثار الباقیة»، عید غدیر را از عیدهایى شمرده که همه مسلمانان آن را، برپا مى داشتند و جشن مى گرفتند!(10)

نه تنها «ابن خلکان» و «ابوریحان بیرونى»، این روز را «عید» مى نامیدند; بلکه «ثعالبى» یکى دیگر از دانشمندان معروف اهل سنّت نیز، شب غدیر را از شب هاى معروف در میان امّت اسلامى شمرده است.(11)

ریشه این عید اسلامى به عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) باز مى گردد. زیرا در آن روز پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مهاجرین و انصار، بلکه به همسران خود دستور داد که نزد على(علیه السلام) بروند و به خاطر ولایت و امامت، به او تبریک گویند.

«زید بن ارقم» مى گوید: از مهاجران، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر، نخستین کسانى بودند که به على(علیه السلام) دست بیعت دادند و مراسم تبریک و بیعت تا مغرب ادامه داشت!(12)

* * *

 

110 تن از راویان حدیث

در اهمّیّت این رویداد تاریخى، همین اندازه کافى است که این واقعه تاریخى را صد و ده تن از صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند.(13)

البتّه این جمله نه به آن معنى است که از آن گروه عظیم، تنها همین افراد، این حادثه را نقل کرده اند; بلکه منظور این است تنها در کتاب هاى دانشمندان اهل تسنّن، نام صد و ده تن به چشم مى خورد.

در قرن دوّم اسلامى که عصر تابعان نامیده مى شود، هشتاد و نه تن از آنان به نقل این حدیث پرداخته اند.

راویان حدیث غدیر، در قرن هاى بعد نیز از علما و دانشمندان اهل تسنّن مى باشند. سیصد و شصت تن از آنها این حدیث را در کتاب هاى خود گردآورده و گروه زیادى به صحّت و استوارى سند حدیث اعتراف نموده اند.

گروهى تنها به نقل این حدیث اکتفا نکرده، بلکه پیرامون اسناد و مفاد آن مستقلاًّ کتاب هایى نوشته اند.

عجیب این که مورّخ بزرگ اسلامى، طبرى، کتابى به نام «الولایة فى طرق حدیث الغدیر» نوشته و این حدیث را از هفتاد و پنج طریق از پیامبر نقل کرده است!

ابن عقده کوفى، در رساله «ولایت»، این حدیث را از صد و پنج تن نقل کرده است.

ابوبکر محمّد بن عمر بغدادى، معروف به جمعانى، این حدیث را از بیست و پنج طریق نقل نموده است.

* * *

 

از مشاهیر اهل سنت:

احمد بن حنبل شیبانى

ابن حجر عسقلانى

جزرى شافعى

ابوسعید سجستانى

امیر محمد یمنى

نسائى

ابوالعلاء همدانى

و ابوالعرفان حبان

این حدیث را به اسناد زیادى(14) نقل کرده اند.

دانشمندان شیعه نیز پیرامون این واقعه تاریخى، کتاب هاى ارزنده فراوانى نگاشته اند و به منابع مهمّ اهل سنّت نیز اشاره کرده اند که جامع ترین آنها کتاب تاریخى «الغدیر» است که به خامه تواناى نویسنده نامى اسلامى، علاّمه مجاهد، مرحوم آیة اللّه امینى نگارش یافته است (در نگارش این بخش، از آن کتاب استفاده فراوانى به عمل آمده).

به هر حال، پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از نصب امیرمؤمنان على(علیه السلام) به عنوان جانشین خود فرمود:

«اى مردم! اکنون فرشته وحى بر من نازل گردید و این آیه را آورد: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً(15); امروز دین شما را کامل نمودم، و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما یگانه آیین انتخاب کرده و پسندیدم.»

در این موقع صداى تکبیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلند شد. و فرمود:

«خدا را سپاس مى گذارم که آیین خود را کامل کرد و نعمت خود را به کمال رسانید، و از وصایت و ولایت و جانشینى على پس از من خشنود گشت.»

سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) از آن نقطه مرتفع فرود آمد و به على(علیه السلام) فرمود:

«در زیر خیمه اى بنشین، تا سران و شخصیّت هاى بارز اسلام با تو بیعت کنند و تبریک گویند».

پیش از همه، شیخین (عمر و ابوبکر) به على(علیه السلام) تبریک گفتند و او را مولاى خود خواندند!

حسان بن ثابت، فرصت را مغتنم شمرد، با کسب اجازه از محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله)، اشعارى سرود و در برابر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)خواند، که ما فقط دوبیت آن را در اینجا نقل مى کنیم که بسیار گویاست:

فقال لَهُ قم یا علىُّ فانّنى

رضیتک من بعدى إماماً و هادیاً

فمن کنت مولاه فهذا ولیّه

فکونوا له اتباع صدق موالیاً

یعنى: «به على فرمود برخیز که من تو را براى جانشینى و راهنمایى مردم پس از خویش انتخاب کردم.

هر کس من مولا و سرپرست او هستم على مولاى او است و شما در حالى که او را از صمیم دل دوست مى دارید، از پیروان او باشید».(16)

این حدیث از بزرگ ترین شواهد بر فضیلت و برترى امام على(علیه السلام) بر تمام صحابه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بوده است.

حتّى امیرمؤمنان، در مجلس شوراى خلافت -که پس از درگذشت خلیفه دوّم منعقد گردید(17)- و نیز در دوران خلافت عثمان، و ایّام خلافت خویش; به آن احتجاج کرده است.(18)

از این گذشته، شخصیّت هاى بزرگى مانند حضرت زهرا(علیها السلام)، همواره به این حدیث در برابر مخالفان و منکران مقام والاى على(علیه السلام) استدلال کرده اند.(19)

* * *

 

مقصود از «مولى» کیست؟

مسأله مهم در اینجا تفسیر معنى مولاست که در عین وضوح، مورد بى مهرى هاى فراوانى قرار گرفته است، زیرا با آنچه گفته شد، شک و تردیدى در قطعى بودن سند این حدیث باقى نمى ماند.

لذا بهانه جویان به سراغ ایجاد شک و تردید در مفهوم و معنى حدیث، مخصوصاً واژه «مولا» رفته اند که از آن هم طرفى نبسته اند.

با صراحت باید گفت که واژه مولى در این حدیث، بلکه در غالب موارد، یک معنا بیش ندارد و آن «اولویت و شایستگى» و به تعبیر دیگر «سرپرستى» است و قرآن نیز در بسیارى از آیات لفظ «مولا» را در معنى سرپرست و «أولى» به کار برده است:

واژه مولا در 18 آیه قرآن به کار رفته که 10 مورد آن درباره خداوند است و بدیهى است که مولویّت خداوند به معنى اولویّت و سرپرستى اوست، و تنها در موارد بسیار کمى به معنى دوستى به کار رفته است.

بنابراین نباید در این که «مولا» در درجه اوّل به معنى اولى و شایسته تر است، تردید کرد، و در حدیث غدیر نیز «مولا» به همین معناست، به علاوه، شواهد و قرائن فراوانى با آن همراه است. که به روشنى ثابت مى کند که منظور اولویّت و سرپرستى است.

* * *

 

گواهان صدق این مدّعا

فرض کنید «مولا» در لغت معانى متعدّدى داشته باشد; ولى قرائن و شواهد فراوانى در حدیث غدیر و این رویداد بزرگ تاریخى وجود دارد که هرگونه ابهامى را از میان برمى دارد و با همه، اتمام حجت مى کند:

 

گواه اوّل:

همان گونه که گفتیم در روز واقعه تاریخى غدیر، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، با کسب اجازه از پیامبر(صلى الله علیه وآله)برخاست و مضمون کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در قالب شعر ریخت، این مرد فصیح و بلیغ و آشنا به رموز زبان عرب، به جاى لفظ «مولى»، کلمه امام و هادى را به کار برد و گفت:

فقال له: قُم یا على فانّنى

رضیتک من بعدى إماماً و هادیاً(20)

«پیامبر به على فرمود: اى على برخیز که من تو را بعد از خود به عنوان امام و هادى انتخاب کردم!»

چنان که روشن است وى از لفظ «مولى» که در کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، جز مقام امامت و پیشوایى و هدایت و رهبرى امت، چیز دیگرى استفاده نکرده است. در حالى که از اهل لغت و فصیحان عرب محسوب مى شود.

نه تنها حَسّان شاعر بزرگ عرب از لفظ «مولى» این معنى را استفاده نموده است، بلکه پس از وى سایر شعراى بزرگ اسلامى که بیشتر آنان از ادبا و شعراى معروف عرب بودند و برخى نیز از استادان بزرگ این زبان به شمار مى آیند، از این لفظ همان معنى را فهمیدند که حسان فهمیده بود، یعنى امامت و پیشوائى امّت!

* * *

 

گواه دوّم:

امیرمؤمنان(علیه السلام) در اشعار خود که براى معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین مى گوید:

وَ أَوْجَبَ لِى وِلایَتَهُ عَلَیْکُمْ

رَسُولُ اللّهِ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ(21)

یعنى: پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) براى من، ولایتش را بر شما در روز غدیر واجب ساخت.

چه شخصى بالاتر از امام مى تواند، حدیث را براى ما تفسیر کند و بفرماید که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) روز غدیر خم، ولایت را به چه معنى فرمود؟ آیا این تفسیر نمى رساند که به اندیشه همه حاضرانِ واقعه غدیر، جز زعامت و رهبرىِ اجتماعى، مطلب دیگرى خطور نکرد؟

* * *

 

گواه سوّم:

پیامبر پیش از بیان جمله من کنت مولاه... این سؤال را مطرح فرمود:

«اَلَسْتُ أَولى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟; آیا من از خود شما به شما سزاوارتر و شایسته تر نیستم؟»

در این جمله، پیامبر(صلى الله علیه وآله) لفظ «اولى به نفس» به کار برده، و از همه مردم نسبت به اولویّت خود بر آنها اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود:

«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ; کسى که من مولاى او هستم، على مولاى او است.»

هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که مى خواهد همان مقامى را که خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) به نصّ قرآن دارد، براى على(علیه السلام) نیز ثابت کند؟ با این تفاوت که او پیامبر است و على امام، در نتیجه معنى حدیث این مى شود: هر کس من نسبت به او اولى هستم، على(علیه السلام) نیز نسبت به او اولى است»(22) و اگر مقصود پیامبر(صلى الله علیه وآله) جز این بود، جهت نداشت براى اولویّت خود از مردم اقرار بگیرد. چقدر دور از انصاف است که انسان این پیام پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نادیده بگیرد. و از کنار قرینه اى به این روشنى به آسانى بگذرد و چشم خود را به روى آن ببندد.

* * *

 

گواه چهارم:

پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامى را اقرار گرفت و فرمود:

«أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلاّ اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟; آیا شما گواهى نمى دهید که معبودى جز خداى یکتا نیست، محمّد(صلى الله علیه وآله)بنده و رسول خدا است، و بهشت و دوزخ حق است؟»

هدف از این اقرار گرفتن چه بود؟ آیا جز این است که مى خواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیّتى را که بعداً براى على(علیه السلام) ثابت خواهد کرد، به مانند اصول پیشین تلقّى نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وى، در ردیف اصول سه گانه دین است که همگى به آن اقرار و اعتراف دارند؟ اگر مقصود از «مولى» دوست و ناصر باشد، رابطه این جمله ها به هم خورده و کلام، استوارى خود را از دست مى دهد. و پیوند کلام به هم مى خورد، آیا چنین نیست؟

* * *

 

گواه پنجم:

پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن مى گوید و مى فرماید: «إنّی أَوْشَکُ أَنْ اُدْعى فَاُجِیبَ; نزدیک است دعوت حق را لبیک بگویم.»(23)

این جمله حاکى از آن است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خواهد براى پس از رحلت خود چاره اى بیندیشد و خلائى را که از رحلت آن حضرت پدید مى آید، پر کند. آنچه مى تواند چنین خلائى را پر کند، تعیین جانشینى است لایق و عالم که زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگیرد، نه چیز دیگر.

هرگاه ولایت را به غیر خلافت تفسیر کنیم، رابطه منطقى کلمات پیامبر(صلى الله علیه وآله) به طور آشکار به هم مى خورد، در حالى که او از فصیح ترین و بلیغ ترین سخن گویان است. چه قرینه اى از این روشن تر براى مسأله ولایت پیدا مى شود؟

* * *

 

گواه ششم:

پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از جمله «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ...» چنین فرمود:

«اَللّهُ أَکْبَرُ عَلى إکْمالِ الدِّینِ وَ إتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلایَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدِى; اللّه اکبر! بر کامل نمودن این دین و به سرحد کمال رساندن نعمت و رضایت پروردگار!»

هرگاه مقصود، دوستى و یارى فردى از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودّت و دوستى على(علیه السلام) و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید، و نعمت او به منتهى رسید؟ روشن تر از همه این که مى گوید: خداوند به رسالت من و ولایت على(علیه السلام) بعد از من راضى گردید.(24) آیا اینها همه گواه روشن بر معنى خلافت نیست؟

* * *

 

گواه هفتم:

چه گواهى روشن تر از این که شیخین (عمر و ابوبکر) و گروه بى شمارى از یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر، همگى به على(علیه السلام) تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادى بودند که به امام یا این عبارت تهینت گفتند:

«هَنیئاً لَکَ یا عَلِىَّ بْنِ أبِی طالِب أَصْبَحْتَ و أَمْسَیْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة»(25)

«گوارا باد بر تو یا على، صبح کردى و شام کردى در حالى که مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ایمان هستى»!

على(علیه السلام) در آن روز چه مقامى به دست آورد که شایسته چنین تبریکى گردید؟ آیا جز مقام زعامت و خلافت و رهبرى امّت که تا آن روز به طور رسمى ابلاغ نشده بود، شایسته چنین تهنیت مى باشد؟ محبّت و دوستى چیز تازه اى نبود.

* * *

 

گواه هشتم:

هرگاه مقصود همان مراتب دوستى على(علیه السلام) بود، دیگر لازم نبود که این مسأله در چنان هواى گرم و سوزان مطرح گردد (کاروان یکصد هزار نفرى را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هواى گرم روى ریگ و سنگ هاى داغ بیابان بنشاند و خطابه مفصّل بخواند)؟

* * *

 

مگر قرآن همه افراد جامعه با ایمان را برادر یکدیگر نخوانده بود، چنان که مى فرماید:

«إنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ;(26) افراد با ایمان برادر یکدیگرند».

مگر قرآن، در آیات دیگرى افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفى نکرده است؟ و على(علیه السلام) نیز عضو همان جامعه با ایمان بود، دیگر چه نیازى بود، و به فرض که مصلحتى در اعلام این دوستى بود، احتیاج به این مقدّمات و این همه شرایط سخت نبود، در مدینه هم ممکن بود. به یقین مسأله بسیار مهمترى بوده که نیاز به این مقدّمات استثنایى داشت، مقدّماتى که در زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله)بى سابقه بود، و نظیر آن هرگز تکرار نشد.

* * *

 

اکنون به داورى بنشینید

با این قرائن روشن، اگر کسى در مقصود پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)که همان خلافت و زعامت مسلمین است شک کند شگفت آور نیست؟ آنها که تردید مى کنند چگونه وجدان خود را قانع مى سازند، و پاسخ پروردگار را روز رستاخیز چه خواهند داد؟

به یقین هرگاه همه مسلمانان فارغ از تعصّب ها و پیش داورى ها بررسى تازه اى را روى حدیث غدیر آغاز کنند، به نتایج مطلوبى خواهند رسید و سبب اتّحاد هرچه بیشتر صفوف مسلمین خواهد شد، و جامعه اسلامى چهره نوینى به خود خواهد گرفت.

* * *

سؤال:

این نکته نیز حائز اهمیت است که بعضى مى گویند رئیس جمهور محترم، واژه «مولا» را در یکى از سخنرانى هاى انتخاباتى خود، به معنى «دوستى» تفسیر کرده، با این که خود از روحانیّون شیعه است.

پاسخ:

چنین نیست. زیرا ایشان با فاصله کمى براى رفع هرگونه ابهام و سوءِتفاهم، در توضیحى که روز 23 خردادماه 1380 در بسیارى از جرائد انتشار یافت چنین تصریح نمود:

«خالى از لطف نیست تا نکته اى را که در یکى از سخنرانى هاى اخیر در باب داستان غدیر گفته ام تکرار کنم که محبت و مهر در دین خدا و به خصوص در عرصه حیات اجتماعى جامعه اسلامى نقش ممتاز دارد، با آنکه مقصود حضرت ختمى مرتبت از واژه مولى در جمله معروف «من کنت مولاه فهذا على مولاه» با توجه به خصوصیات زمان و مکان و بیعتى که همان روز با امام على بن ابیطالب واقع شد قطعاً سرپرستى و ولایت امر جامعه اسلامى است و همان گونه که ما شیعیان معتقدیم و طبق نقل هاى معتبر تاریخى پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)این معنى مورد قبول و تصدیق صحابه بزرگ پیامبر(صلى الله علیه وآله)بوده است، در عین حال انتخاب واژه «مولى» پیام ویژه اى دارد و آگاهانه انتخاب شده است، قطعاً پیامبر اکرم مى توانست از عناوین دیگرى چون امیر، قائد و سلطان استفاده کند. ولى در کلمه مولى علاوه بر سرپرستى، دوستى و محبّت هم که از پایه هاى حکومت مطلوب اسلامى است اشراب شده است و امروز ملّت ما مى خواهد برخوردار از جامعه اى آزاد و آباد و رشد توام با معنویّت و اخلاق و محبت باشد».

گروه معارف و تحقیقات اسلامى قم

سه حدیث پرمعنى!

در پایان این مقال به سه حدیث پرمعنى زیر توجه فرمائید:

1- حق با کیست؟

ام سلمه و عایشه همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى گویند: از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) شنیدیم که مى فرمود: «على مع الحق و الحق مع على لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض; على با حق است و حق با على، هرگز از یکدیگر جدا نمى شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند».

این حدیث در بسیارى از منابع معروف اهل سنّت آمده است، علاّمه امینى این منابع را به طور دقیق در جلد سوم الغدیر آورده است.(27)

مفسّر معروف اهل سنت فخر رازى در تفسیر کبیرش در ذیل سوره حمد مى گوید: امّا على بن ابى طالب(علیه السلام) بسم اللّه را بلند مى گفت و این مطلب به تواتر ثابت شده و هر کس در دینش به على اقتدا کند هدایت یافته و دلیل آن گفتار پیامبر است که فرمود: «اللّهم ادر الحق مع على حیث دار; خداوندا! حق را بر محور وجود على بگردان هرگونه که او گردش کند!».(28)

دقت کنید این حدیث مى گوید: «حق» بر محور وجود او دور مى زند!

2- پیمان برادرى

گروهى از صحابه معروف پیامبر(صلى الله علیه وآله) این حدیث را از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند:

«آخى رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) بین اصحابه فاخى بین ابى بکر و عمر، و فلان و فلان، فجاء على (رضى اللّه عنه) فقال آخیتَ بین اصحابک و لم تواخ بینى و بین احد؟! فقال رسول اللّه(صلى الله علیه وآله)انت اخى فى الدّنیا و الآخرة; پیامبر(صلى الله علیه وآله) میان اصحابش پیمان اخوت برقرار ساخت از جمله میان ابوبکر و عمر و فلان فرد و فلان فرد (هر کس را با هر کسى متناسب بود) در این حال، على(علیه السلام) خدمت حضرت آمد و عرض کرد میان همه پیمان برادرى بستى ولى میان من و احدى پیمان برقرار ننمودى!

رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود تو در دنیا و آخرت برادر منى»

همین مضمون با تعبیرات مشابه در 49 مورد دیگر آمده است. احادیثى که عموماً در منابع اهل سنّت است!(29)

آیا پیمان برادرى على با پیامبر(صلى الله علیه وآله) دلیل بر افضلیت و برترى او بر همه امّت نیست؟ و آیا با وجود فرد برتر مى توان به سراغ غیر برتر رفت؟

3- تنها راه نجات

ابوذر در حالى که درِ خانه کعبه را گرفته بود صدا زد: من عرفنى (فقد عرفنى) و من لم یعرفنى فانا ابوذر، سمعت النّبى(صلى الله علیه وآله)یقول: مثل اهل بیتى فیکم مثل سفینة نوح، من رکبها نجى و من تخلف عنها غرق; هر کس مرا مى شناسد که مى شناسد، و هر کس نمى شناسد، من ابوذرم! از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)شنیدم که مى فرمود: مَثَل اهل بیت من مَثَل کشتى نوح است، هر کس وارد آن شود، نجات مى یابد و هر کس جدا شود غرق خواهد شد».

منابع این حدیث بسیار فراوان است که در پاورقى ها اشاره خواهد شد.(30)

آن روز که طوفان نوح صفحه زمین را فراگرفت هیچ وسیله نجاتى جز کشتى نوح نبود، حتّى کوههاى بلند نتوانستند فرزند نوح را که با بدان نشسته بود، رهائى بخشند.

آیا طبق فرموده پیامبر(صلى الله علیه وآله)، براى نجات امت بعد از او، راهى جز چنگ زدن به دامان اهل بیت(علیهم السلام) وجود دارد؟

 


 

مدارک (از منابع معروف اهل سنّت)

 

 

* 1. «رابغ»، هم اکنون در وسط راه مکه به مدینه است.

* 2. یکى از «میقات هاى» احرام است و در گذشته راه اهل مدینه و مصر و عراق از آنجا منشعب مى شد.

* 3. مائده آیه 67.

* 4. پیامبر براى اطمینان خاطر، این جمله را سه بار تکرار کرد که مبادا بعدها اشتباهى رخ دهد!

 

* 5. این فراز از حدیث غدیر، و گاهى قسمت اول آن بدون قسمت دوّم یا به عکس، در مسانید زیر آمده است:

مسند ابن حنبل: ج 1، ص 254; تاریخ دمشق: ج 42، ص 207 و 208 و 448، خصائص نسایى: ص 181، المعجم الکبیر: ج 17، ص 39، سنن الترمذى: ج 5، ص 633، المستدرک على الصحیحین: ج 13، ص 135، المعجم الاوسط: ج 6، ص 95، مسند ابى یعلى: ج 1، ص 280، المحاسن و المساوئى: ص 41، مناقب خوارزمى: ص 104، و کتب دیگر.

 

 

* 6. این خطبه را گروه کثیرى از علماى معروف و مشهور اهل سنّت در کتاب هاى خود آورده اند از جمله:

مسند احمد، جلد 1، صفحه 84، 88، 118، 119، 152، 332، 281، 331 و 370; سنن ابن ماجه، جلد 1 صفحه 55 و 58; المستدرک على الصّحیحین حاکم نیشابورى، جلد 3، صفحه 118 و 613، سنن ترمذى، جلد 5، 633; فتح البارى، جلد 79 ص 74; تاریخ خطیب بغدادى، جلد 8، صفحه 290، تاریخ الخلفاء و سیوطى، صفحه 114 و کتب دیگر

 

* 7. مائده / 67 و 3.

* 8. وفیات الأعیان: 1/60.

* 9. وفیات الأعیان: 2/223.

* 10. ترجمة الآثار الباقیة: 395; الغدیر: 1/267.

* 11. ثمار القلوب: 511.

* 12. ماجراى تبریک عمر بن خطّاب در مدارک بى شمارى از اهل تسنن آمده، از جمله در مسند ابن حنبل ج 6، ص 401، البدایة و النّهایة، ج 5 ص 209; الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 40; فرائد السّمطین، ج 1، ص 71. و همچنین ماجراى تبریک ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر و دیگران در کتاب هاى متعدد آمده از جمله: در کتاب مناقب على بن أبیطالب، تألیف احمد بن محمد طبرى (الغدیر، ج 1، ص 270).

* 13. مدارک این منابع مهم یک جا خواهد آمد.

* 14. مجموع این اسناد در جلد اول کتاب نفیس «الغدیر» موجود مى باشد، که عموماً از منابع معروف اهل سنت جمع آورى شده است.

* 15. مائده/3.

* 16. اشعار حسّان در منابع متعدّدى آمده است از جمله: مناقب خوارزمى، ص 135; مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 47; فرائد السّمطین، ج 1، ص 73 و 74; النّور المشتعل، ص 56; المناقب کوثر، ج 1، ص 362 و 118.

* 17. این احتجاج و به اصطلاح «منا شده» در کتاب هاى: مناقب اخطب خوارزمى حنفى، ص 217، و فرائد السّمطین حموینى باب 58، و الدر النّظیم ابن حاتم شامى، و الصواعق المحرقه ابن حجر عسقلانى، ص 75، و امالى ابن عقده، ص 7 و ص 212، و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 61، و الاستیعاب ابن عبدالبر، ج 3، ص 35، و تفسیر طبرى، ج 3 ص 418 ذیل آیه 55 مائده آمده است.

* 18. فرائد السّمطین، سمط اول باب 58; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 362; اسد الغابه، ج 3، ص 307، و ج 5، ص 205; الاصابه ابن حجر عسقلانى، ج 2، ص 408، و ج 4، ص 80; مسند احمد، ج 1، ص 84 و 88; البدایة و النّهایة ابن کثیر شامى، ج 5، ص 210، و ج 7 ص 348; مجمع الزوائد هیتمى، ج 9، ص 106; ذخائر العقبى، ص 67 و... (الغدیر، ج 1، صفحه 163 و 164).

* 19. اسنى المطالب شمس الدین شافعى، طبق نقل سخاوى فى الضّوء اللاّمع، ج 9، ص 256; البدر الطالع شوکانى، ج 2، ص 297; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 273; مناقب علاّمه حنفى، ص 130، بلاغات النّساء، ص 72; العقد الفرید، ج 1، ص 162، صبح الاعشى، ج 1، ص 259، مروج الذّهب ابن مسعود شافعى، ج 2، ص 49; ینابیع المودّه، ص 486.

* 20. مدارک نسبت این اشعار به «حسّان بن ثابت»، قبلاً ذکر شد.

* 21. مرحوم علاّمه امینى، در جلد دوم الغدیر، صفحات 25-30 این شعر را به ضمیمه ابیات دیگر از 11 نفر از دانشمندان شیعه و 26 نفر از دانشمندان سنى نقل نموده است.

* 22. این جمله «ألست أولى بکم من أنفسکم» را علاّمه امینى از 64 محدث و مورخ اسلامى نقل کرده است. به جلد 1، ص 371 مراجعه فرمایید.

* 23. به الغدیر: 1/26، 27، 30، 32، 333، 34، 36، 47 و 176 مراجعه شود، سند این مطلب از مدارک اهل تسنن مانند: صحیح ترمذى، ج 2، ص 298; الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 25; المناقب الثلاثه حافظ ابى الفتوح، ص 19; البدایة و النّهایة ابن کثیر، ج 5، ص 209 و ج 7 ص 348; الصواعق المحرقه، ص 25; مجمع الزّوائد هیتمى، ج 9، ص 165 و...

* 24. مرحوم علاّمه امینى مدارک این قسمت از حدیث را در ج1،ص43، 165، 231، 232، 233، 235 آورده است. مانند: الولایة ابن جریر طبرى، ص 310; تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 14; تفسیر الدرّ المنثور، ج 2، ص 259; الاتقان، ج 1، ص 31; مفتاح النّجاح بدخشى، ص 220، ما نزل من القرآن فى علی، أبونعیم اصفهانى; تاریخ خطیب بغدادى، ج 4، ص 290; مناقب خوارزمى، ص 80; الخصائص العلویّه أبوالفتح نطنزى، ص 43; تذکره سبط بن جوزى، ص 18; فرائد السّمطین، باب 12.

* 25. براى آگاهى از اسناد تهنیت شیخین، به الغدیر، ج1، ص 270، 283 مراجعه شود و قبلاً بخشى از مدارک این حدیث ذکر شد.

* 26. حجرات 10.

* 27. این حدیث را محمّد بن ابى بکر و ابوذر و ابوسعید خدرى و گروهى دیگر نیز از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند. (به جلد سوم الغدیر مراجعه شود.)

* 28. تفسیر کبیر، ج 1، ص 205.

* 29. علاّمه امینى تمام این پنجاه حدیث و مدارک و منابع آن را به طور دقیق در جلد سوّم الغدیر آورده است.

* 30. مستدرک حاکم، جلد 2، صفحه 150، (طبع حیدرآباد) و حدّاقل 30 کتاب دیگر از منابع معروف اهل سنّت، آن را نقل کرده اند.

دعای هفت هیکل

دعاى هفت هیکل
دعاى هفت هیکل از جمله ادعیه شریفه اى است که هر کس آن را بخواند یا در نزد خود نگاهدارد خداوند تبارک و تعالى او را از غیبت و بدگویى مردمان نگاهدارد و دشمنان او را مغلوب نماید و در بعضى از کتب زیاد بر این مطلب خواص و حسنه نوشته اند هر کس مایل باشد به آن مراجعه نماید.
هیکل اول
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اعیذ نفسى باللّه العلى العظیم اللّه لا اله الا هو الحى القیوم لا تاخذه سنه و لانوم له ما فى السموات و ما فى الارض من ذالذى یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لایحیطون بشى ء من علمه الا بماشاء وسع کرسیه السموات و الارض و لایوده حفظهما و هو العلى العظیم .

هیکل دوم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اعیذ نفسى باللّه العلى العظیم اذ قالت امراه عمران رب انى نذرت لک ما فى بطنى محررا فتقبل منى انک انت السمیع العلیم سنه من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لاتجد لسنتنا تحویلا اقم الصلوه لدلوک الشمس الى غسق الیل و قران الفجر ان قران الفجر کان مشهودا و من الیل فتهجدبه نافله عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق و اجعل لى من لدنک سلطانا نصیرا.

هیکل سوم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اعیذ نفسى باللّه العلى العظیم امن الرسول بما انزل الیه من ربه و المومنون کل امن باللّه و ملئکته و کتبه و رسله لانفرق بین احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانک ربنا و الیک المصیر لایکلف اللّه نفسا الا وسعها لها ما کسبت وعلیها ما اکتسبت ربنا لاتواخدنا ان نسینا او اخطانا ربنا و لاتحمل علینا اصراکما حملته على الذین من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا به واعف عنا و اغفرلنا و ارحمنا انت مولینا فانصرنا على القوم الکافرین .

هیکل چهارم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اعیذ نفسى باللّه العلى العظیم و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمومنین و لایزید الظالمین الا خسارا و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نابجانبه و اذا مسه الشر کان یوسا قل کال یعمل على شاکلته فربکم اعلم بمن هو اهدى سبیلا و بسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا.

هیکل پنجم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اعیذ نفسى باللّه العلى العظیم قال رب انى و هن العظم منى و اشتعل الراس ‍ شیبا و لم اکن بدعائک رب شقیا و انى خفت الموالى من ورائى و کانت امراتى عاقرا فهب لى من لدنک یرثنى ویرث من ال یعقوب و اجعله رب رضیا لقد صدق اللّه رسوله الرویا بالحق لتدخلن المسجد الحرام انشاء اللّه امنین محلقین روسکم و مقصرین لاتخافون فعلم ما لم تعلموا فجعل من دون ذلک فتحا قریبا.

هیکل ششم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اعیذ نفسى باللّه العلى العظیم قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قراءنا عجبا یهدى الى الرشد فامنا به ولن نشرک بربنا احدا و انه ، تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبه و لا ولدا و انه ، کان یقول سفیهنا على اللّه شططا.

هیکل هفتم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اعیذ نفسى باللّه العلى العظیم و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین

چراامام علی علیه السلام فرزندان خودراابوبکروعمروعثمان نامید؟؟؟؟؟

شیعیان ادعا مى‌کنند که خلیفه اول و دوم به خانه فاطمه (رضى الله عنها) حمله کرده‌اند؛ در حالى که همه مى‌دانیم علی رضى الله عنه چند تن از فرزندان خود را به نام‌هاى خلفا ـ همان‌هایى که ادعا مى‌شود قاتل فاطمه بوده‌اند ـ نام گذارى کرده است. این نشان مى‌دهد که خلفا از این تهمت‌ها برى هستند. آیا کسى نام فرزندانش را از نام قاتل زنش مى‌گذارد؟

نقد و بررسی:

پاسخ اجمالی:

نام گذاری به نام ابوبکر:

اولاً: اگر قرار بود که امیر مؤمنان علیه السلام نام فرزندش را ابوبکر بگذارد، از نام اصلى او (عبد الکعبه، عتیق، عبد الله و... با اختلافى که وجود دارد) انتخاب مى‌کرد نه از کنیه او؛

ثانیا: ابوبکر کنیه فرزند علی علیه السلام بوده و انتخاب کنیه براى افراد در انحصار پدر فرزند نمى‌باشد؛ بلکه خود شخص با توجه به وقایعى که در زندگی‌اش اتفاق مى‌افتاد کنیه‌اش را انتخاب مى‌کرد.

ثالثاً: بنا بر قولى، نام این فرزند را امیر مؤمنان علیه السلام، عبد اللّه گذارد که در کربلا سنّش 25 سال بوده است.

ابو الفرج اصفهانى مى نویسد:

قتل عبد الله بن علی بن أبی طالب، وهو ابن خمس وعشرین سنة ولا عقب له.

عبد الله بن علی 25 ساله بود که در کربلا به شهادت رسید.

الاصفهانی، أبو الفرج علی بن الحسین (متوفای356)، مقاتل الطالبیین، ج 1، ص 22.

بنا براین سال ولادت عبد الله در اوائل خلافت حضرت علی علیه السلام بوده که حضرت در آن دوره تندترین انتقاد ها را از خلفاى پیشین داشته است.

نام گذاری به نام عمر:

اولاً: یکى از عادات عمر تغییر نام افراد بود و بر اساس اظهار مورخان شخص عمر این نام را بر او گذازد و به این نام نیز معروف شد.

بلاذرى در انساب الأشراف مى‌نویسد:

وکان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن علیّ بإسمه.

عمر بن خطاب، فرزند علی را از نام خویش، «عمر» نام‌گذارى کرد.

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص 297.

ذهبى در سیر اعلام النبلاء مى‌نویسد:

ومولده فی أیام عمر. فعمر سماه باسمه.

در زمان عمر متولد شد و عمر، نام خودش را براى وى انتخاب کرد.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 134، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

عمر بن الخطاب، اسم افراد دیگرى را نیز در تاریخ تغییر داده است که ما فقط به سه مورد اشاره مى‌کنیم:

1. إبراهیم بن الحارث بـ عبد الرحمن.

عبد الرحمن بن الحارث.... کان أبوه سماه إبراهیم فغیّر عمر اسمه.

پدرش اسم او را ابراهیم گذاشته بود؛ ولى عمر آن را تغییر داد و عبد الرحمن گذاشت.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 5، ص 29، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.

2. الأجدع أبى مسروق بـ عبد الرحمن.

الأجدع بن مالک بن أمیة الهمدانی الوادعی... فسماه عمر عبد الرحمن.

عمر بن الخطاب، اسم اجدع بن مالک را تغییر داد و عبد الرحمن گذاشت.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 1، ص 186، رقم: 425، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.

4 ثعلبة بن سعد بـ معلی:

وکان إسم المعلى ثعلبة، فسماه عمر بن الخطاب المعلى.

نام معلی، ثعلبه که عمر آن را تغییر داد و معلی گذاشت.

الصحاری العوتبی، أبو المنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفای: 511هـ)، الأنساب، ج 1، ص 250.

ثانیاً: ابن حجر در کتاب الاصابة، باب «ذکر من اسمه عمر»، بیست و یک نفر از صحابه را نام مى‌برد که اسمشان عمر بوده است.

1. عمر بن الحکم السلمی؛ 2. عمر بن الحکم البهزی؛ 3 . عمر بن سعد ابوکبشة الأنماری؛ 4. عمر بن سعید بن مالک؛ 5. عمر بن سفیان بن عبد الأسد؛ 6. عمر بن ابوسلمة بن عبد الأسد؛ 7. عمر بن عکرمة بن ابوجهل؛ 8. عمر بن عمرو اللیثی؛ 9. عمر بن عمیر بن عدی؛ 10. عمر بن عمیر غیر منسوب؛ 11. عمر بن عوف النخعی؛ 12. عمر بن لاحق؛ 13. عمر بن مالک؛ 14. عمر بن معاویة الغاضری؛ 15. عمر بن وهب الثقفی؛ 16. عمر بن یزید الکعبی؛ 17. عمر الأسلمی؛ 18. عمر الجمعی؛ 19. عمر الخثعمی؛ 20. عمر الیمانی. 21. عمر بن الخطاب.

العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج4، ص587 ـ 597، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 – 1992.

آیا این نام گذاری‌ها همه به خاطر علاقه به خلیفه دوم بوده؟!.

نام گذاری به نام عثمان:

اولاً: نام گذارى به عثمان، نه به جهت همنامى با خلیفه سوم و یا علاقه به او است؛ بلکه همانگونه که امام علیه السلام فرموده، به خاطر علاقه به عثمان بن مظعون این نام را انتخاب کرده است.

إنّما سمّیته بإسم أخی عثمان بن مظعون.

فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نامیدم.

الاصفهانی، أبو الفرج علی بن الحسین (متوفای356)، مقاتل الطالبیین، ج 1، ص 23.

ثانیاً: ابن حجر عسقلانى بیست و شش نفر از صحابه را ذکر مى‌کند که نامشان عثمان بوده است، آیا مى‌شود گفت: همه این نام گذاری‌ها چه پیش و چه پس از خلیفه سوم به خاطر او بوده است

1. عثمان بن ابوجهم الأسلمی؛ 2. عثمان بن حکیم بن ابوالأوقص؛ 3. عثمان بن حمید بن زهیر بن الحارث؛ 4. عثمان بن حنیف بالمهملة؛ 5. عثمان بن ربیعة بن أهبان؛ 6. عثمان بن ربیعة الثقفی؛ 7. عثمان بن سعید بن أحمر؛ 8. عثمان بن شماس بن الشرید؛ 9. عثمان بن طلحة بن ابوطلحة؛ 10. عثمان بن ابوالعاص؛ 11. عثمان بن عامر بن عمرو؛ 12. عثمان بن عامر بن معتب؛ 13. عثمان بن عبد غنم؛ 14. عثمان بن عبید الله بن عثمان؛ 15. عثمان بن عثمان بن الشرید؛ 16. عثمان بن عثمان الثقفی؛ 17. عثمان بن عمرو بن رفاعة؛ 18. عثمان بن عمرو الأنصاری؛ 19. عثمان بن عمرو بن الجموح؛ 20. عثمان بن قیس بن ابوالعاص؛ 21. عثمان بن مظعون؛ 22. عثمان بن معاذ بن عثمان؛ 23. عثمان بن نوفل زعم؛ 24 . عثمان بن وهب المخزومی؛ 25. عثمان الجهنی؛ 26. عثمان بن عفان.

العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 447 ـ 463، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.

پاسخ های تفصیلی

1. هیج اسمى (غیر از نام‌هاى خداوند بارى تعالی) انحصارى نیست که مختص یک نفر باشد؛ بلکه گاهى یک اسم براى افراد زیادى انتخاب مى‌شد که با همان نام هم شناخته مى‌شدند و هیچ محدودیتى در این زمینه در بین اقوام و ملل وجود نداشته است؛ بنابراین، نام‌هایى از قبیل ابوبکر و عمر و عثمان از نام‌هاى مرسومى بوده است که بسیارى از مردم زمان پیامبر و یاران واصحاب آن حضرت، و نیز یاران و دوستان و اصحاب امامان شیعه به همین نامها معروف و مشهور بوده‌اند، مانند:

أبوبکر حضرمی، ابوبکر بن ابوسمّاک، ابوبکر عیاش و ابوبکر بن محمد از اصحاب امام باقر و صادق علیهما السلام.

عمر بن عبد اللّه ثقفى، عمر بن قیس، عمر بن معمر از اصحاب امام باقر علیه السلام. و عمر بن أبان، عمر بن أبان کلبی، عمر بن ابوحفص، عمر بن ابوشعبة! عمر بن اذینة، عمر بن براء، عمر بن حفص، عمر بن حنظلة، عمر بن سلمة و... از اصحاب امام صادق علیه السلام.

عثمان اعمى بصرى، عثمان جبلة و عثمان بن زیاد از اصحاب امام باقر علیه السلام، و عثمان اصبهانى، عثمان بن یزید، عثمان نوا، از اصحاب امام صادق علیه السلام.

2. شکى نیست که شیعیان از یزید بن معاویه و اعمال زشت او تنفر شدیدى داشته و دارند؛ ولى در عین حال مى‌بینیم که در بین شیعیان و اصحاب ائمه علیهم السلام کسانى بوده‌اند که نام شان یزید بوده است؛ مانند:

یزید بن حاتم از اصحاب امام سجاد علیه السلام. یزید بن عبد الملک، یزید صائغ، یزید کناسى از اصحاب امام باقر علیه السلام؛ یزید الشعر، یزید بن خلیفة، یزید بن خلیل، یزید بن عمر بن طلحة، یزید بن فرقد، یزید مولى حکم از اصحاب امام صادق علیه السلام.

حتى یکى از اصحاب امام صادق علیه السلام، نامش شمر بن یزید بوده است.

الأردبیلی الغروی، محمد بن علی (متوفای1101هـ)، جامع الرواة وإزاحة الاشتباهات عن الطرق والاسناد، ج 1 ص 402، ناشر: مکتبة المحمدی.

آیا این نام گذاری‌ها مى‌تواند دلیل بر محبوبیت یزید بن معاویه نزد ائمّه و شیعیان آنان باشد؟

3. نامگذارى فرزندان روى علاقه پدر و مادر به افراد و شخصیت‌ها صورت نمى‌گرفت و گر نه باید همه مسلمانان، نام فرزندان خود را به نام رسول اکرم صلى الله علیه وآله نامگذارى مى‌کردند.

اگر نامگذارى به خاطر ابراز محبت به شخصیت‌ها بود، چرا خلیفه دوم به سراسر ممالک اسلامى بخشنامه کرد که کسى حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا صلى الله علیه وآله نامگذارى کند؟

ابن بطال و ابن حجر در شرحشان بر صحیح بخارى مى‌نویسند:

کتب عمر إلى أهل الکوفة الا تسموا أحدًا باسم نبى.

إبن بطال البکری القرطبی، أبو الحسن علی بن خلف بن عبد الملک (متوفای449هـ)، شرح صحیح البخاری، ج 9، ص 344، تحقیق: أبو تمیم یاسر بن إبراهیم، ناشر: مکتبة الرشد - السعودیة / الریاض، الطبعة: الثانیة، 1423هـ - 2003م.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 10، ص 572، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

عینى در عمدة القارى مى‌نویسد:

وکان عمر رضی الله تعالى عنه کتب إلى أهل الکوفة لا تسموا أحدا باسم نبی وأمر جماعة بالمدینة بتغییر أسماء أبنائهم المسمین بمحمد حتى ذکر له جماعة من الصحابة أنه أذن لهم فی ذلک فترکهم.

العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 15، ص 39، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

4. نام یکى از صحابه «عمر بن ابوسلمة قرشی» است که پسر خوانده رسول اکرم صلى الله علیه وآله از امّ‌سلمه بوده است، از کجا این نام گذارى به خاطر علاقه حضرت امیر علیه السلام به این پسر خوانده پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله نبوده است؟

5. بنا به نقل شیخ مفید نام یکى از فرزندان امام مجتبى علیه السلام عمرو بوده است، آیا مى شود گفت: که این نامگذارى به خاطر همنامى با اسم عمرو بن عبدود و یا عمرو بن هشام (ابوجهل) بوده است؟

الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفای413 هـ)، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 20، باب ذکر ولد الحسن بن علی علیهما ، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993 م.

6. با توجه به آن چه که در صحیح مسلم از قول عمر بن خطاب آمده است، نظر حضرت امیر علیه السلام نسبت به ابوبکر و عمر این بود که آنان دروغگو، گنهکار، فریبکار و خائن بوده‌اند، وى خطاب به علی علیه السلام و عباس مى‌گوید:

فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- قَالَ أَبُو بَکْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ أَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیهَا فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِى کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.

پس از وفات رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا هستم،‌ شما دو نفر (عباس و علی ) آمدید و تو اى عباس میراث برادر زاده‌ات را درخواست کردى و تو اى علی میراث فاطمه دختر پیامبر را.

ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزى به ارث نمى‌گذاریم، آن‌چه مى‌ماند صدقه است و شما او را دروغگو، گناه‌کار، حیله‌گر و خیانت‌کار معرفى کردید و حال آن که خدا مى‌داند که ابوبکر راستگو،‌ دین دار و پیرو حق بود.

پس از مرگ ابوبکر،‌ من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حیله گر و گناهکار خواندید.

النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

و در روایتى که در صحیح بخارى وجود دارد، امیر مؤمنان علیه السلام، ابوبکر را «استبدادگر» مى‌داند:

وَلَکِنَّکَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَیْنَا بِالْأَمْرِ وَکُنَّا نَرَى لِقَرَابَتِنَا من رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم نَصِیبًا.

تو به زور بر ما مسلط شدی، و ما بخاطر نزدیک بودن به رسول اکرم (ص) خود را سزاوار تر به خلافت مى‌دیدیم.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 4، ص 1549، ح3998، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

و در روایت دیگرى خود شیخین نقل کرده‌اند که امیر مؤمنان علیه السلام حتى دوست نداشت، چهر عمر را ببیند:

فَأَرْسَلَ إلى أبی بَکْرٍ أَنْ ائْتِنَا ولا یَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَکَ کَرَاهِیَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 4، ص 1549، ح3998، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

آیا با توجه به این موضعگیرى‌هاى تند امیر مؤمنان علیه السلام در برابر خلفا، مى‌شود ادعا کرد که حضرت به خاطر علاقه به خلفاء اسم فرزندان خود را همنام آنان قرار داده است؟

7. اهل سنت ادعا مى‌کنند که این نامگذارى ها همگى به خاطر روابط خوب امام علی علیه السلام باخلفا بوده است. اگر چنین است، چرا خلفاء نام حسن وحسین را که فرزندان رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز بوده اند، براى فرزندان خویش انتخاب نکرده‌اند؟

آیا دوستى مى‌تواند یک طرفه باشد؟

نتیجه:

نامگذارى فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام به نام‌هاى خلفا، خدمتى به حُسن روابط میان امیر مؤمنان و خلفا نمى‌کند و از آن نمى‌توان براى انکار شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها استفاده کرد.

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)

خطبه بدون نقطه امام علی علیه السلام

الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ. الواحدُ الاحدُ الأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ. سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداةَ وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ دَحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها. الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ، المَلِکُ السَّلام، المُصَوِّرُ العَلامُ، الحاکِمُ الوَدودُ، المُطَهِّرُ الطّاهِرُ، المَحمودُ أمرُهُ، المَعمورُ حَرَمُهُ، المَأمولُ کَرَمُهُ. عَلَّمَکُم کَلامَهُ، وَ أراکُم أعلامَهُ، وَ حَصَّلَ لَکُم أحکامَهُ، وَ حَلَّلَ حَلالَهُ، وَ حَرَّمَ حَرامَهُ. وَ حَمَّلَ مُحَمَّداً (صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) الرِّسالَةَ، وَ رَسولَهُ المُکَرَّمَ المُسَدَّدَ، ألطُّهرَ المُطَهَّرَ. أسعَدَ اللهُ الاُمَّةَ لِعُلُوِّ مَحَلِّهِ، وَ سُمُوِّ سُؤدُدِهِ، وَ سَدادِ أمرِهِ، وَ کَمالِ مُرادِهِ. أطهَرُ وُلدِ آدَمَ مَولوداً، وَ أسطَعُهُم سُعوداً، وَ أطوَلُهُم عَموداً، وَ أرواهُم عوداً، وَ أصَحُّهُم عُهوداً، وَ أکرَمُهُم مُرداً وَ کُهولاً. صَلاةُ اللهِ لَهُ لِآلِهِ الأطهارِ مُسَلَّمَةً مُکَرَّرَةً مَعدودَةً، وَ لِآلِ وُدِّهِمُ الکِرامِ مُحَصَّلَةً مُرَدَّدَةً ما دامَ لِالسَّماءِ أمرٌ مَرسومٌ وَ حَدٌّ مَعلومٌ. أرسَلَهُ رَحمَةً لَکُم، وَ طَهارَةً لِأعمالِکُم، وَ هُدوءَ دارِکُم وَ دُحورَ، عارِکُم وَ صَلاحَ أحوالِکُم، وَ طاعَةً لِلّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عِصمَةً لَکُم وَ رَحمَةً. اِسمَعوا لَهُ وَ راعوا أمرَهُ، حَلِّلوا ما حَلَّلَ، وَ حَرِّموا ما حَرَّمَ، وَ اعمِدوا – رَحِمَکُمُ اللهُ – لِدَوامِ العَمَلِ، وَ ادحَروا الحِرصَ، وَ اعدِموا الکَسَلَ، وَ ادروا السَّلامَةَ وَ حِراسَةَ مُلکِ وَ رَوعَها، وَ هَلَعَ الصُّدورِ وَ حُلولَ کَلِّها وَ هَمِّها. هَلَکَ وَ اللهِ أهلُ الاِصرارِ، وَ ما وَلَدَ والِدٌ لِلاِسرارِ، کَم مُؤَمِّلٍ أمَّلَ ما أهلَکَهُ، وَ کَم مالٍ وَ سِلاحٍ أعَدَّ صارَ لِلأعداءِ عُدَّةً وَ عُمدَةً. اَللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ وَ دَوامُهُ، وَ المُلکُ وَ کَمالُهُ، لااِلهَ إلّا هُوَ، وَسِعَ کُلَّ حِلمٍ حِلمُهُ، وَ سَدَّدَ کُلُّ حُکمٍ حُکمُهُ، وَ حَدَرَ کُلَّ عِلمٍ عِلمُهُ. عَصَمَکُمُ وَ لَوّاکُم، وَ دَوامَ السَّلامَةِ أولاکُم، وَ لِلطّاعَةِ سَدَّدَکُم، وَ لِلاِسلامِ هَداکُم، وَ رَحِمَکُم وَ سَمِعَ دُعاءَکُم، وَ طَهَّرَ أعمالَکُم، وَ أصلَحَ أحوالَکُم. وَ أسألُهُ لَکُم دَوامَ السَّلامَةِ، وَ کَمالَ السَّعادَةِ، وَ الآلاءَ الدّارَةَ، وَ الاَحوالَ السّارَّةَ، وَ الحَمدُ لِلّهِ وَحدَهُ.

ستایش مخصوص خدایی است که سزاوار ستایش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترین ستایش و شیرین ترین آن و سعادت بخش ترین ستایش و سخاوت بار ترین(و شریف ترین) آن و پاک ترین ستایش و بلند ترین آن و ممتاز ترین ستایش و سزاوارترین آن. یگانه و یکتای بی نیاز(ی که همه نیازمندان و گرفتاران آهنگ او نمایند). نه پدری دارد و نه فرزندی. شاهان را (به حکمت و آزمون) مسلّط ساخت وبه تاختن واداشت. و ستمکاران (و متجاوزان) را هلاکت نمود و کنارشان افکند. و سجایای بلند را (به خلایق) رسانید و شرافت بخشید. و آسمان را بالا برد و بلند گردانید. بستر زمین را گشود و گسترش داد و محکم نمود و گسترده ساخت. آن را امتداد داد و هموار کرد و (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی در آن) به درستی. (و حکمت) مقرّر فرمود و بر شمار (یکایک) آنان احاطه یافت. و نشانه های بلند (هدایت) مقرّر فرمود و آنها را بر افراشته و استوار ساخت. معبود نخستین که نه او را هم طرازی است و نه حکمش را مانعی. خدایی نیست جز او، که پادشاه است و (مایۀ) سلامت، صورتگر است و دانا، فرمانروا و مهربان، پاک و بی آلایش. فرمانش ستوده است و حریم کویش آباد (به توجّه پرستندگان و نیازمندان) است و سخایش مورد امید. کلامش را به شما آموخت و نشانه هایش را به شما نمایاند. و احکامش را برایتان دست یافتنی نمود. آنچه روا بود حلال و آنچه در خور ممنوعیت بود، حرام شمرد. بار رسالت را بر دوش محمّد(صلّی الله علیه و آله) افکند. (همان) رسول گرامی که بدو سروری و درستی (در گفتار و کردار و رفتار) ارزانی شده، پاک و پیراسته است. خداوند این امّت را به خاطر برتریِ مقام و بلندیِ شرف و استواری دین او و کامل بودنِ آرمانش سعادت بخشید. او بی آلایش ترین فردِ از آدمیان در هنگامه ولادت و فروزنده ترین ستاره یمن و سعادت است. او بلند پایه ترین آنان (در نیاکان) است و زیباترین آنها در (نسل و) شاخسار. و درست پیمان ترین و کریم ترین آنان است در نوجوانی و بزرگسالی. درود خداوند از آن او و خاندان پاکش باد، درودی خالص و پی در پی و مکرّر (برای آنان) و برای دوست داران بزرگوارشان، درودی ماندگار و پیوسته، (برای همیشه) تا وقتی که برای آسمان حکمی مرقوم است و نقشی مقرّر. او فرستاد تا تا برایتان رحمتی باشد و مایه پاکیزگی اعمالتان و آرامش سرای (زندگی) شما و بر طرف شدن نقاط ننگ (: و شرم آور کار)تان. و تا مایه صلاح حالتان باشد و اطاعت شما از خدا و رسولانش و موجب حفظ شما و رحمتی (بس بزرگ و فراگیر). از او فرمان برید و بر دستورش مواظبت ورزید. آنچه را حلال دانست، حلال و هر چه را حرام داشت حرام بشمارید. خدایتان رحمت کند؛ آهنگ کوششی پیوسته نمایید و آزمندی را از خود برانید و تنبلی را وا نهید. رسم سلامت و حفظ حاکمیّت و بالندگی آن را – و آنچه را که موجب دغدغه سینه ها (:و تشویش دلها) و روی کردِ درماندگی و پریشانی به سوی به آنهاست – بشناسید.