اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

سئوالات یکی ازطلاب اهل سنت ازاستادش(سئوالاتی ازمحضراستادم)۲

سؤال 113: آیا صحیح است که برخى از رهبران و ائمة و فقهاء و محدثین سلف و کسانیکه مورد اعتماد در مذهب هستند، به گفته امام زهرى حرام زاده و اولاد زنا هستند.؟ من این مطلب را در کتاب المحلى امام ابن حزم دیده و بسیار در فکر فرو رفتم راستى ما باید از حرامزادگان پیروى کنیم؟!آنجا که سخن از امامت جماعت ولد الزنا به میان آورده و امامت او را جایز مى شمارد، به نقل از امام زهرى مى گوید:
«
عن الزهری قال: کان أئمة من ذلک العمل، قال وکیع: یعنی من الزنا».[259]و شعبة پس از دو سال و هرم بن حیان [260] پس از چهار سال و امام مالک بیش از سه سال، وامام شافعى پس از چهار سال، از مرگ پدر ـ متولد شد.[261]
سؤال 114: آیا صحیح است که ما احناف ـ پیروان امام ابوحنیفه، از نظر فقهاى سائر مذاهب، شافعى، حنبلى، مالکى بى ارزش و در ردیف سگ هستیم، و چنین فتوى مى دهند که اگر طعامى نجس شود، خوردن آن جایز نیست و فقط مى توان آنرا جلو سگ و یا حنفى مذهب انداخت.چنانکه ابن القاسم در شرح خود مى گوید:
«
اِذا صبّت قطرة نبیذ فى طعام، یرمى الى الکلب او إلى حنفی».[262]
الف. ابو حنیفه(رضی الله عنه)
سؤال 115: آیا صحیح است که مى گویند نوزاد و مولودى پست تر و بدتر از ابوحنیفه در اسلام متولد نشده، و او دوباره کافر شده و او را توبه دادند و پایه هاى اسلام را ویران مى کرد ـ چنانکه امام سفیان بن عینیه مى گوید؟
بخارى مى گوید: «استتیب ابوحنیفه من الکفر مرتین».و سفیان بن عیینه ـ هنگامیکه خبر رحلت ابوحنیفه را شنید گفت: «کان یهدم الاسلام عروة عروة، وما ولد فی الاسلام مولود أشأمُ منه».پس چگونه ما او را امام مذهب خود مى دانیم؟[263]
سؤال 116: آیا صحیح است که مى گویند: امام ابوحنیفه امام اعظم ما، قبلا نصرانى بوده. یعنى در حالیکه پدرش مسیحى بوده او به دنیا آمده. و بعدها اسلام اختیار کرده.خطیب بغدادى از ابن أسباط نقل مى کند: «ولد ابوحنیفة و ابوه نصرانی».[264]
سؤال 117: آیا صحیح است که امام ابوحنفیه از نظر علماء مسلمین ـ از اهل دین و تقوا ـ مردود و ساقط است و عمل به نظرات او جایز نیست چنانکه امام ابن حبان فرمود:
«
لا یجوز الاحتجاج به لأنه کان داعیاً الى الارجاء و الدّاعیة الى البدع لایجوز أن یحتج به عند أئمتنا قاطبة لا اعلم بینهم فیه خلافا على أن ائمة المسلمین و اهل الورع فى الدین فى جمیع الامصار و سائر الاقطار جرحوه و أطلقوا علیه القدح إلاّ الواحد بعد الواحد».[265]یعنى اعتماد و استدلال کردن به نظرات ابوحنیفه جایز نیست چون او به گرایش ارجاء (مرجئه) دعوت مى کند والبته اعتماد به دعوت کننده به بدعت، از نظر علماء ما جایز نیست و اختلافى نیست که ابوحنیفه مورد قدح و ایراد است.
سؤال 118: آیا صحیح است که مى گویند امام ابوحنیفه از هزاران حدیث پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فقط صد و سى حدیث مى دانست و در صد و بیست عدد آن اشتباه داشت یعنى فقط ده حدیث بلد بود. و در علم حدیث هیچ تخصصى نداشت و تظاهر به ورع و ترس از خدا مى کرد چنانچه امام ابن حبان مى فرماید:
«
کان رجلاً ظاهر الورع لم یکن الحدیث صناعته، حدّث بمائة و ثلاثین حدیثاً مسانید ماله حدیث فى الدنیا غیرها أخطا فى مائة و عشرین حدیثاً:إما أن یکون أقلب اسناده او غیّر متنه من حیث لا یعلم فلما غلب خطوءه على صوابه إستحق ترک الاحتجاج به فی الأخبار».[266]چگونه ایشان را فقیه و اهل فتوى و امام مذهب خودمان مى دانیم در حالیکه فقط ده حدیث بلد بود و هیچ تخصص و آشنایى به علم و حدیث نداشت؟؟
ب. بخارى
سؤال 119: آیا صحیح است که مى گویند: امام بخارى در حذف و تغییر احادیث به نفع بعضى از صحابه(رضی الله عنه) مهارت خاصى دارد، و آنجا که پاى گناه و فسق بعضى از صحابه به میان بیاید فوراً حدیث را سانسور مى کند. مثلا: در مورد سمرة بن جندب، و خرید و فروش مشروبات و اظهار نارضایتى عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) و نفرین کردن او را. مسلم با صراحت در کتاب بیع آورده ولى بخارى به جاى نام سمرة، کلمه «فلان» مى آورد.
«
بلغ عمر أن فلاناً باع خمراً، فقال: قاتل اللّه فلاناً...».[267] ولى همین حدیث در صحیح مسلم ذکر شده و عبارت آن «قاتل اللّه سمرة بن جندب» است.
سؤال 120: آیا درست است (آنچه گفته مى شود) که امام بخارى جزء نواصب و دشمنان اهل بیت پیامبر اکرم است؟
چون او از نواصب و کسانیکه به حضرت على(رضی الله عنه) دشنام مى دادند حدیث روایت مى کند. همانند حریز بن عثمان حمصى که هر صبح و شام هفتاد مرتبه حضرت على(رضی الله عنه) را لعن مى کرد.[268] و اسحاق بن سوید بن هبیره [269] وثوربن یزید حمصى [270] و حصین بن نمیر واسطی [271] وزیاد بن علاقه ثعلبى که حسنین ـ رضى الله عنهما ـ را سب مى کرد [272] و سائب بن فروخ که از دشمنان اهل بیت پیامبر بوده و آنان را در شعر و سروده هاى خود استهزاء مى کرد [273] و عمران بن حطان مدح کننده قاتل حضرت على(رضی الله عنه) [274] و قیس بن أبى حازم [275] و... و شاید بیش از سى نفر از منافقان و خوارج جزء کسانى هستند که امام بخارى در صحیح خود از آنان حدیث نقل مى کند در حالیکه حتى یک حدیث از حضرت جعفر بن محمد(رضی الله عنه)که از نظر ـ ما اهل سنت ـ بسیار محترم و داراى جایگاه عظیم است نقل نمى کند.
سؤال 121: آیا صحیح است که امام بخارى مى فرماید: اگر دو نوزاد از یک گاو و یا بز شیر بنوشند و تغذیه شوند خواهر و برادر رضاعى شده و باصطلاح نشر حرمت مى شود. و بعدها نمى توانند با هم ازدواج کنند. چون از یک جا شیر خورده اند!! اگر چنین باشد بسیارى انسانها با هم خواهر و برادرند!:امام سرخسى مى گوید: «لو أنَّ صببین شربا من لبن شاة او بقرة، لم تثبت به حرمة الرضاع لأن الرضاع معتبر بالنسب وکما لا یتحقق النسب بین آدمی وبین البهائم، فکذلک لا تثبت حرمة الرضاع بشرب لبن البهائم، وکان محمد بن اسماعیل البخاری صاحب التاریخ ـ رضی اللّه عنه ـ یقول: تثبت الحرمة وهذه المسألة کانت سبب إخراجه من بخارا، فانه قدم بخارا فی زمن أبی حفص الکبیر ـ رحمه اللّه ـ وجعل یفتی، فنهاه أبو حفص ـ رحمه اللّه ـ وقال: لست بأهل له، فلم ینته حتى سئل عن هذه المسألة، فأفتى بالحرمة فاجتمع الناس، وأخرجوه».یعنى سبب طرد او از شهر بخارا همین فتوا بود، چون امام بخارى هنگام ورود به شهر، فتوا دادن را آغاز کرد. ابوحفص ـ یکى از بزرگان فقه ما اهل سنت ـ او را از این کار نهى کرده و گفت تو اهلیت فتوا دادن را ندارى ولى بخارى گوش به حرف او نداده و فتوایى به تاثیر شیر گاو و بز در خواهر و برادر رضاعى شدن داد و مردم او را تحمل نکرده و از شهر بیرون انداختند.

سؤال 122: آیا صحیح است که یک چهارم احادیث بُخارى از امام زهرى است در حالیکه او اوّلا: جزء منحرفان از على بود .[276]ثانیاً: جزء یاران و اعوان ظلمه بود ـ چنانچه آلوسى و امام ذهبى مى گویند: «خالَطَ ونادَمَ خلفاء بنی امیة مثل عبد الملک وولید وسلیمان وعمربن عبد العزیز ویزید بن عبد الملک. وکان معلّماً لأولادهم ومرشداً لهم فی الحج».[277]وامام ذهبى از جعفربن محمد صادق(رضی الله عنه) نقل مى کند: «إذا رأیتم الفقهاء قد رکنوا الى السلاطین فاتّهموهم».[278]ثالثاً: توجیه گر کارهاى بنى امیه، و سرپوش گذار بر جنایات آنان بود: چنانچه عمروبن عبید مى گوید: «مندیل الاُمراء» [279] یعنى دستمال کاغذى پادشاهان است و معایب و پلیدیهاى خود را به وسیله او پاک مى کنند.مکحول در باره او گفته: «أفسد نفسه بصحبته الملوک» [280] یعنى در اثر مصاحبت با پادشاهان خودش را تباه کرد.محمدبن اشکاب گفته: «کان جندیّاً لبنی امیة». [281] یعنى او یکى از سربازان بنى امیه بود.خارجة بن مصعب گفته: «کان صاحب شرط بنی امیة».[282] یعنى او ژاندارم امویان بود.و گفته اند: «کان یعمل لبنی امیة». [283] یعنى او عامل و پادو بنى امیه بود .
سؤال 123: آیا صحیح است که مى گویند در عدد احادیث صحیح بخارى اختلاف است و ابن حجر آنرا 9082 حدیث و بعضى 7275 حدیث و بعضى چهار هزار حدیث و در همو مقدمه خود: 2761 عدد و بعضى 2602 عدد و بعضى دیگر 2513 و... و کتاب بخارى به نقل فربرى و نقل نسفى و نقل حماد بن شاکر، هر کدام از صدتا دویست روایت کم و زیاد دارد. بالاخره کدام نقل، و با کدام عدد آن، کتاب صحیح بخارى است؟[284]این سؤالى است که ذهن مرا به خود مشغول کرده و دوست دارم استادم پاسخ بگوید. چون همین مشکل در عدد روایات سایر صحاح بویژه [285] مسلم و ابو داود [286] و ابن ماجه [287] نیز وجود دارد.سؤال 124: آیا صحیح است که مى گویند: شیطان به هنگام وحى بر پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ، در ایشان نفوذ مى کرد. و مطالبى را القاء مى کرد که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ گمان مى برد وحى است. ولى خداوند آنرا باطل و خنثى مى کرد.بخارى در تفسیر سوره حج از ابن عباس نقل مى کند: «فی أمنیته اذا حدّث ألقى الشیطان فی حدیثه، فیبطل الله ما یلقی الشیطان ویحکم آیاته...».[288]و عسقلانى مى گوید: «جرى على لسانه حین أصابه سِنَةٌ وهو لا یشعر وقیل: انّ الشیطان ألجأه الى أن قال بغیر اختیاره...».[289]یعنى ـ تفسیر آیه چنین است:
1
ـ شیطان پیامبر را مجبور کرد که مطلبى بدون اختیار بگوید!!
2
ـ به هنگام چرت و یا خواب رفتن، چیزى ـ بدون اختیار ـ بر زبان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ جارى مى شود!!
سؤال 125: آیا درست است که مى گویند: امام بخارى از بعضى صحابه کرام رسول خدا حدیث نقل نمى کند و علت آن فقط و فقط تشیع و گرایش آن صحابى به حضرت على(رضی الله عنه) [290] است. همانند ابوالطفیل صحابى. چنانکه خطیب بغدادى به آن تصریح کرده.
«
عن الخطیب، عن أبی عبداللّه بن الأحزم الحافظ، انه سئل: لم ترک البخاری الروایة عن الصحابی أبی الطفیل؟ قال: لانه کان متشیّعاً لعلی بن أبی طالب».[291]
سؤال 126: آیا صحیح است که مى گویند امام بخارى در علم رجال و سندشناسى ضعیف بوده و اشتباهات زیادى را مرتکب شده است به گونه اى که بزرگان ما اهل سنت کتابهایى در بیان اشتباهات او نوشته اند؟ همانند دار قطنى کتاب الالزامات و التتبّع. و رازى: کتاب بیان خطا البخارى و خطیب بغدادى، کتاب موضح الاوهام. و او را به نداشتن اطلاع و خبرویت و تخصّص در علم رجال توصیف کرده اند. و امام ذهبى در چند جا از کتابهاى خود چنین تعبیر کرده: «هذا من أوهام البخاری»[292]، «هذا وهم البخاری»[293] یعنى این از اشتباهات و غلطهاى بخارى است. راستى کسى که در فن رجال تخصصى نداشته باشد چگونه کتاب حدیث مى نویسد؟ و با چه حجت شرعى آنرا صحیح مى گوئیم و به آن اعتماد کرده و به پیامبر اکرم نسبت مى دهیم؟؟
ابن عقده با صراحت میگوید: «یقع لمحمد ـ یعنى البخاری ـ الغلط فی اهل الشام».[294]یعنى بخارى در اسناد شامیها اشتباهات دارد.
سؤال 127: آیا صحیح است که بعضى از اساتید بخارى ملعون و بعضى دیگر نصرانى مسلک بودند؟ مثلا یکى از آنان اسحاق بن سلیمان معروف به شمخصه بود و ابن معین از او به عنوان ملعون تعبیر مى کرد.[295] و بعضى دیگر: معروف به ابن کلاّب بود که مى گفتند: «هو نصرانی بهذا القول». [296]
سؤال 128: آیا صحیح است که مى گویند کتاب بخارى پر از اسرائیلیات و اَکاذیب و جعلیات است چنانچه یکى از علماء ما اهل سنت به نام سید عبدالرحیم خطیب راجع به حدیث «دواة و قلم» که در بیش از پنج جا از بخارى آمده آنرا بى اساس و دروغ و ساختگى خوانده. که به دست بعضى از ساده لوحان بى فکر در کتب ما آمده او مى گوید: «این داستان بى اساس دروغین که متضمن کسر شأن شریعت رسول اللّه و نیز اسائه أدب أصحاب بزرگ را در بردارد... و در بعضى از این روایات تا آنجا تهوّر شده که مى گوید: بعضى از حاضرین گفتند: «إنَّ الرجل لیهذی»؟
گرچه این داستان خرافى و ساختگى دشمنان دین متأسفانه در کتب حدیث راه یافته است ولى هرگاه اندکى در آن تفکر شود واضح خواهد شد که عارى از حقیقت و فاقد واقعیت است و به نظر مى رسد که بعداً در أیام بروز فتنه ها و منازعات نحله ها و فرقه هاى مذهبى که باطناً و در پس پرده استتار بر ضد اسلام قیام کرده بودند ساخته شده و به دست بعضى از مسلمین ساده لوح بى فکر در کتب حدیث راه یافته است...چنین داستانى قطعاً صحت ندارد .[297]و در پاورقى مى گوید: «غالب مردم ساده طبق سنت دیرین خود در مقابل هر نوشته یا گفتارى که به آن صبغه و صیغه اخبار و احادیث داده مى شد زانو زده قبول مى کردند. گو آن که خرافه و اسطوره بنى اسرائیلى باشد.[298]راستى اگر اسطوره ها و اسرائیلیات در کتاب بخارى راه یافته و اکاذیب و دروغها در آن جاى گرفته باشد و مؤلف نیز در اثر ساده لوحى و بى فکرى آنرا در کتاب خود آورده چرا ما به آن صحیح بخارى مى گوییم؟

 
سنت و بدعتl
سؤال 129: آیا صحیح است که مى گویند: آنکه از حدیث ثقلین متواتر و صحیح است عبارت (کتاب اللّه و عترتى اهل بیتى) است. چنانچه مسلم [299] و ترمذى [300] آنرا آورده و ألبانى [301] نیز آنرا تصحیح کرده است.ولى عبارت «کتاب اللّه و سنتى» ضعیف است و مالک [302] آنرا مرسلا نقل کرده. و قبول مراسیل او مورد اتفاق و اجماع نیست. و هیچ یک از صحاح ستة آنرا نقل نکرده اند.با این حال چرا ما بر عبارت دوم اصرار داریم و عبارت اول را کمتر و یا اصلا سر زبانها و در خطبه ها ذکر نمى کنیم. با توجه به اینکه عمر بن الخطاب در حضور پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـو در مرض الموت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اصرار داشت که ما نیاز به سنت پیامبر نداریم. (حسبنا کتاب اللّه). آیا با روایتى که ما بر آن اصرار داریم: «کتاب الله و سنتى» قابل جمع است؟
سؤال 130: آیا صحیح است که در کتابهاى ما ـ اهل سنّت ـ خرافات و غلو و دروغ و مطالب خلاف عقل، به کثرت یافت مى شود مثلاً امام ذهبى مى گوید: بکر بن سهل (دمیاطى متوفاى 289 هـ.) از صبح تا عصر هشت مرتبه قرآن را دوره مى کرد. این ادعا با کدام عقل سازش دارد؟! امام ذهبى نقل مى کند:
«
سمعت بکر بن سهل الدمیاطی یقول: هجرت ـ اى بکّرت ـ یوم الجمعة، فقرأتُ الى العصر ثمان ختمات».[303]حال آنکه یک ختم قرآن هم در کمتر از هشت ساعت ممکن نیست. پس این غلو و گزافه گوئى از امام ذهبى است و یا از امام دمیاطى که ما او را امام و محدث و مفسر بزرگ مى خوانیم؟!
سؤال 131: آیا صحیح است که فقهاى ما اهل سنت و جماعت متعه را حرام و زنا مى دانند؟ در حالیکه بزرگان صحابه و تابعین و ائمه مذاهب ما اهل سنت آنرا جایز و بعضاً به آن عمل مى کردند چنانکه ابن حزم نام جمعى از صحابه و تابعین را آورده است.نمونه اى از صحابه: عمران بن حصین، ابوسعید خدرى، جابربن عبداللّه انصارى، زیدبن ثابت، عبداللّه بن مسعود، سلمة بن الأکوع، إمام على(رضی الله عنه)، عمروبن حریث، معاویه بن أبى سفیان، سلمة بن اُمیه، ربیعة بن امیة، عمروبن حوشب، ابى بن کعب، اسماء دختر ابى بکر ـ فرزندش عبداللّه بن زبیر از متعه بود.[304] ام عبداللّه دختر أبى خیثمه، ابن عباس، سمرة بن جندب، أنس بن مالک، عبداللّه بن عمر.[305]و اما از تابعین و محدّثان: مالک بن أنس، احمدبن حنبل، سعید بن جبیر، عطاء بن رباح، طاوس یمانى، عمرو بن دینار، مجاهد بن جبر، سدّی، حکم بن عتیبه، ابن ابى ملکیة، زفر بن اوس.[306]و از نکات جالب که شایسته تذکر است این است که عبدالملک بن جریج که درباره او مى گویند: وثاقت او مورد اجماع است و تمامى صحاح از او حدیث نقل مى کنند.ذهبى مى گوید: «تزوّج نحواً من سبعین إمرأة نکاح متعة.. و عن الشافعی إستمتع ابن جریج بتسعین إمرأة»;[307] او هفتاد زن متعه داشت، و امام شافعى مى گوید: نود زن متعه داشت.
سؤال 132: آیا صحیح است آنچه مى گویند: حتى یک روایت صحیح از پیامبر اکرم درباره دست روى دست گذاشتن در نماز (قبض) نداریم؟ و مهمترین مدرکى که آورده شده نقل کتاب بخارى و مسلم است. و هر دو روایت از نظر سند مرسل ـ و بلکه از نظر دلالت هم مخدوش ـ است چنانچه امام عینى [308]، و شوکانى [309]، و سیوطى [310] به این معنا تصریح کرده اند.با این حال چرا ما اصرار داریم که در نماز دست روى دست بگذاریم؟ آیا این یک بدعت نیست؟
سؤال 133: آیا صحیح است که مى گویند پیامبر اکرم و صحابه بر سنگ و کلوخ و خاک و یا یک قطعه از حصیر بافته به نام خمره سجده مى کردند؟
انس مى گوید: «کان رسول اللّه یُصلِّی على الخمرة و یَسجد علیها».[311] یعنى پیامبر قطعه حصیرى داشت به نام خمره و بر آن سجده مى کرد
جابر بن عبداللّه انصارى مى گوید: «کنت اُصلی مع رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ الظهر فآخذ قبضة من الحَصى فی کفّى حتى تبْردُ، و اَضعها بجبهتی اذا سجدت من شدة الحر».[312]یعنى نماز ظهر را با پیامبر اکرم به جماعت مى خواندم. پس مشتى از سنگ ریزه و شن از زمین برمى داشتم تا خنک شود و سپس بر آن سجده مى کردم.سؤال من این است که: ما چرا به شیعه اعتراض مى کنیم. در حالیکه خود پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـو صحابه بر سنگ و ریگ و شن و قطعه حصیر سجده مى کردند؟
سؤال دیگر اینکه: ما به چه دلیل بر فرش نماز مى خوانیم در حالیکه پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـو صحابه بر آن نماز نمى خواندند، بلکه یا بر زمین و یا خمره، و یا قطعه سنگ و شن و خاک سجده کردند؟
سؤال 134: آیا صحیح است که مى گویند حنابله مدعى هستند که قرآن تحریف شده چون ـ بسم اللّه ـ را در نماز نمى خوانند و مى گویند جزء قرآن نیست. و براى این موضوع در سال 447 هـ در بغداد درگیرى شدیدى بین اهل سنت رخ داد چنانچه امام ذهبى تفصیل جریان را آورده است. در حالیکه این آیه در اول تمامى سوره هاى قرآن ـ مگر سوره توبه ـ آمده. و این به معناى تحریف و زیاده در قرآن است.ذهبى مى گوید: در سال 447 هـ: «ثارت الحنابلة ببغداد و مقدمهم ابویعلی و ابن التمیمی وانکروا الجهر بالبسملة و منعوا الجهر والترجیع فی الاذان والقنوت، ونهوا إمام مسجد باب الشعیر عن الجهر بالبسملة فأخرج مصحفاً وقال: أزیلوها من المصحف حتى لا أتلوها».[313]
سؤال 135: آیا صحیح است که مى گویند ذهبى و دیگر فقهاى ما اهل سنت، جماع با همسر را در دُبُر حرام و جزء گناهان کبیره شمرده اند و حال آنکه عبداللّه بن عمر، و زید بن أسلم، و نافع و مالک و نسائى آنرا مباح و به آن عمل مى کردند بالأخره مذهب فقهى ما اهل سنت کدام است؟
1
ـ مالک مى گوید: فقیهى را نیافتم که در حلال بودن آن شک داشته باشد .[314]
«
ما أدرکت احداً اقتدی به فی دینی یشک فی أنّه حلال».[315]
2
ـ از نسائى راجع به حکم این کار پرسیدند در پاسخ گفت: درباره حرمت آن حدیث و دلیل صحیحى نداریم «و قال آخر: لیت شعری ما یرى فی إتیان النساء فی أدبارهن؟ قال: فسئل عن ذلک؟ فقال: النبیذ حرام، ولایصح فی الدُبُر شیء».[316]
3
ـ ابن قدامه مى گوید: «رویتْ ابا حتُهُ عن ابن عمر، وزید [317] بن اسلم، و نافع [318] ومالک» .[319] یعنى از ابن عمر، و زید بن اسلم و نافع و مالک مباح بودن آن نقل شده است.ما اهل سنت و جماعت آیا مى توانیم فقیهى را همچو ابن عمر که شصت سال فتوى مى داده نادیده بگیریم؟
و یا زیدبن اسلم که چهل فقیه در درس او شرکت مى کردند. و یا نافع که از بزرگان تابعین است و اتفاقاً هر سه از طائفه عدوى و عمرى هستند. (زید، و نافع و عبداللّه بن عمر). چگونه اینها را دست کم بگیریم. و یا امام مالک ـ رئیس مذهب مالکیها ـ و امام نسائى، مؤلف یکى از صحاح ستة، را تخطئه کنیم. و بگوییم تمامى اینان اشتباه مى کنند؟
سؤال 136: آیا صحیح است که مى گویند: پس از تحریم و ممنوعیت متعه توسط عمر(رضی الله عنه)، مردم به او اعتراض کرده و ضمن انتقاداتى که بر شیوه کار او داشتند این موضوع را نیز به او اعتراض کردند.طبرى مى گوید: عمران بن سواده به عمر(رضی الله عنه) گفت: مردم مى گویند: تو متعة النساء را تحریم کردى در حالیکه از جانب خداوند یک نوع رخصتى بود که با پرداخت مبلغ ناچیز و ثمن بخس (یک مشت گندم) متعه مى کردیم و پس از سه روز جدا مى شدیم .[320]
«
ذکروا انک حرّمت متعة النساء وقد کانت رخصة من اللّه نستمتع بقبضة ونفارق عن ثلاث».
سؤال 137: آیا صحیح است که نماز تراویح از بدعتهاى حضرت عمربن الخطاب است و در زمان پیامبر اکرم نماز تراویح میان مسلمانان نبوده، چنانچه علماء ما به آن اشاره کرده اند. (عسقلانى، عینى، سرخسى).
1
ـ ابن الهمام: «ظاهر المنقول أن مبدأها من زمن عمر».[321]
2
ـ عسقلانى: «فتوفى رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ والناس على ذلک ـ ای على ترک الجماعة فى التراویح.. والمحفوظ أن عمر هو الذی جمع الناس على أبی بن کعب».[322]یعنى پیامبر اکرم رحلت کرد در حالیکه مردم تراویح را به جماعت نمى خواندند. و آنچه که ثبت شده این است که عمربن الخطاب مردم را بر تراویح و به امامت ابى بن کعب جمع کرد.
3
ـ عینى: «الأمر على ذلک ـ یعنى على ترک الجماعة فی التراویح. وقوله انی ارى هذا، من اجتهاد عمر و استنباطه...».[323]یعنى پیامبر اکرم از دنیا رفت در حالیکه تراویح را به جماعت نمى خواندند.
4
ـ امام بخارى از عبدالرحمن بن عبدالقارى نقل کرده که گفت: شبى از شبهاى رمضان با عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) به مسجد رفتیم مردم متفرق بودند و هر کسى براى خود نماز مى خواند و بعضاً مردى با جمعى به نماز مشغول بود عمر چون این بدید گفت: به عقیده من اگر اینها را با یک امام گرد آوریم بهتر است، و در پى این تصمیم، أبی بن کعب را به امامت جماعت گماشت. شب دیگر به اتفاق به مسجد رفتیم و مردم به جماعت، نماز مى خواندند، عمر گفت: «نعم البدعة هذه»; این بدعت خوبى است.[324]سؤال مگر پیامبر اکرم بدعت گذار را گمراه و از اهل دوزخ نخوانده؟: «کل بدعة ضلالة وکل ضلالة فی النار».[325]حال که تراویح در زمان پیامبر اکرم و خلیفه اول نبوده و خود عمر(رضی الله عنه) آنرا بدعت مى داند، ما چه اصرارى بر انجام بدعت و گمراهى و خریدن دوزخ داریم؟.
سؤال 138: آیا صحیح است که مى گویند: آهسته خواندن «بسم اللّه الرحمن الرحیم» از بدعتهاى امویان است و بر خلاف سنت است چنانچه زهرى تصریح کرده و ابوهریره [326] از صحابه و على بن موسى الرضا از اهل بیت [327] جهر به آن داشتند و در زمان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ در نماز نام خداوند، به طور آهسته و باصطلاح به إخفات گفته نمى شد. و به گفته فخر رازى به تواتر و یقین، حضرت على(رضی الله عنه) [328] به طور جهر و علنى تسمیه را بجا مى آورد [329]زهرى مى گوید: «اوّل من قرأ «بسم اللّه الرحمن الرحیم» سرّاً بالمدینة عمروبن سعید بن العاص». [330]یعنى عمر و بن سعید اولین کسى بود که ـ در مدینه ـ بسم اللّه را در نماز آهسته خواند.
سؤال 139: آیا صحیح است که حضرت على(رضی الله عنه) به سنّت رسول اللّه عمل مى کرد و معاویه براى دهن کجى به حضرت على(رضی الله عنه) با سنت رسول اللّه مخالفت مى کرد؟ و ما پیروان معاویه ـ یعنى همان سلف صالح ـ نیز پیرو معاویه و مخالف على هستیم. چنانچه بیهقى و نسائى در بحث تلبیه مى گویند: معاویه تلبیه را در روز عرفه ـ به خاطر ـ مخالفت با على ممنوع کرد.سعیدبن بن جبیر مى گوید: روز عرفه ـ در عرفات ـ نزد ابن عباس بودم گفت: اى سعید، چرا صداى تلبیه مردم را نمى شنوم؟ گفتم از معاویه مى ترسند، ابن عباس، فوراً از خیمه خود بیرون آمده و با صداى بلند گفت: «لبیک اللهم لبیک، و إن رغم انف معاویة، اللهم العنهم فقد ترکوا السنة من بغض علی ـ رضی اللّه عنه ـ » [331]بینى معاویه را به خاک مى کشیم. خداوندا آنانرا لعن و نفرین کن. چون سنت رسول اللّه را به علت بغض با على(رضی الله عنه) ترک کردند.سِنْدى ـ شارح سنن نسائى ـ در توضیح این عبارت مى گوید: «ای لأجل بغضه ای هو کان یتقید بالسنن فهؤلاء ترکوها بغضاً له». یعنى براى کینه و بغض با على(رضی الله عنه)چون حضرت على به انجام سنتهاى پیامبر پایبند بود، و آنان سنت را رها کرده براى کینه توزى با ایشان.
سؤال 140: آیا صحیح است که مى گوییم باید با شیعه در کارها مخالفت کنیم، و شعار ما مخالفت با آنان است هر چند عمل آنان مطابق با سنت رسول اللّه باشد؟ همانند: مسطّح کردن قبر، صلوات بر غیر انبیاء، و انگشتر در دست راست قرار دادن...
1
ـ ابن تیمیة مى گوید: مصلحت تمییز شیعه از اهل سنت براى قطع رابطه و مخالفت با آنان از مصلحت انجام مستحب بالاتر است. پس به گفته بعضى از فقیهان خوب است بعضى از مستحبات را ترک کنیم اگر این عمل شعار آنان شود.[332]
2
ـ و درباره تسطیح قبر مى گوئیم: افضل این است که مسطح نباشد ـ هر چند سنت تسطیح است ـ چون آن شعار شیعه شده. سزاوار است با ترک این سنت با آنان مخالفت کنیم .[333]
3
ـ و همچنین نسبت به صلوات بر غیر پیامبر [334] و سلام بر غیر انبیاء [335] و چگونگى بستن عمامه .[336]راستى اگر عمل شیعه مطابق با سنّت رسول اللّه است، چرا ما باید با آن مخالفت کنیم؟ آیا این یک نوع دهن کجى به اسلام و سنت رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیست؟
سؤال 141: آیا صحیح است که مى گویند جمع کثیرى از صحابه و تابعین پا را مسح مى کشیده و بعضى آنرا واجب مى دانستند. همانند حضرت على و عبداللّه بن عباس و عکرمه و أنس بن مالک و شعبى و حسن بصرى و محمد باقر ـ رضى الله عنهم ـ [337] چنانکه ابن حزم و فخر رازى و ابن قدامه و دیگران به این موضوع اشاره کرده اند:پس چرا اصرار بر شستن پا داریم؟ و اگر کسى این کار را انجام ندهد، وضوى او را باطل مى دانیم؟
یعنى أنس بن مالک که بیش از ده سال خادم رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلم ـ بود هنگامیکه مى گوید: مسح پا واجب است او اصرار بر اشتباه دارد؟ حضرت على(رضی الله عنه) که سى سال همراه پیامبر اکرم بود (و مصاحبتش با پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ) از همه صحابه ـ رضى الله عنهم ـ بیشتر بود، اصرار بر اشتباه دارد؟
1
ـ ابن حزم مى گوید: «وقد قال بالمسح على الرجلین جماعة من السلف منهم على بن ابیطالب، وابن عباس، والحسن، وعکرمة، والشعبی، وجماعة غیرهم. وهو قول الطبری».
2
ـ الرازى: «اختلف الناس فی مسح الرجلین وفی غسلهما، فنقل القفّال فی تفسیره عن ابن عباس وأنس بن مالک و عکرمة والشعبی وأبی جعفر الباقر: إنَّ الواجب فیهما المسح و هو مذهب الامامیة من الشیعة».[338]
3
ـ ابن قدامة: «غسل الرجلین واجب فی قول اکثر أهل العلم... وروی عن علی(رضی الله عنه): أنه مسَحَ على نعلیه وقدمیه، ثم دخل المسجد فخلع نعلیه، ثم صلّى».
4
ـ «وحکى عن ابن عباس: أنه قال: ما أجد فی کتاب اللّه الا غسلتین ومسحتین».
5
ـ «وروی عن أنس بن مالک: أنه ذکر قول الحجاج: إغسلوا القدمین ظاهرهما و باطنهما... فقال أنس صدق اللّه وکذب الحجاج وحکى عن الشعبی أنه قال الوضوء مغسولان وممسوحان ولم یعلم من فقهاء المسلمین من یقول بالمسح على الرجلین غیر من ذکرنا...» .[339]
سؤال 142: آیا صحیح است که «الصلاة خیر من النوم» از بدعتهاى حضرت خلیفه ثانى(رضی الله عنه) بوده و در زمان پیامبر اکرم این جمله در اذان وجود نداشته؟ چنانچه ابن حزم ظاهرى، و امام مالک و قرطبى تصریح دارند.
1
ـ امام مالک مى گوید: «اِن المؤذن جاء الى عمربن الخطاب یؤذنه لصلاة الصبح فوجده نائماً فقال: الصلاة خیر من النوم فأمره أن یجعلها فی نداء الصبح».[340]هنگامیکه مؤذن نزد عمر آمد تا فرا رسیدن وقت نماز صبح را به او اعلام کند عمر را دید که به خواب فرو رفته فریاد برآورد: «الصلاة خیر من النوم»، پس عمر به او دستور داد تا از این پس این عبارت را در اذان صبح قرار دهند.
2
ـ ابن حزم مى گوید: «الصلاة خیر من النوم، ولا نقول بهذا ایضا لأنه لم یأت عن رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ».[341]
سؤال 143: آیا صحیح است که ما احناف به پیروى از امام ابو یوسف در فصول اذان و قبل از حى على الصلاة جایز مى دانیم جمله اى را اضافه کرده و خطاب به خلیفه وقت بگوئیم: السلام علیک ایها الامیر و رحمة الله و برکاته ـ و من این فتوى را در کتاب سیرة حلبیة دیده ولى باور نکردم در آنجا مى گفت مؤذن عمر بن عبدالعزیز این کار را مى کرد.سپس به مبسوط سرخسى مراجعه کرده دیدم که همین مطلب را نیز به عنوان «لاباس» مطرح کرده است.ما که بر شیعه اشکال مى کنیم چرا مى گویند «اشهد ان علیاً ولى الله»، آیا این اشکال بر خود ما وارد نیست؟!
1
ـ سرخسى مى گوید: «قدروى عن ابى یوسف رحمة الله انه قال: لابأس بأن یخصّ الأمیر بالتثویب فیأتى بابه فیقول: السلام علیک ایها الامیر و رحمة الله و برکاته حى على الصلاة مرتین حى على الفلاح مرتین الصلاة یرحمک اللّه».[342]
2
ـ حلبى مى گوید: «عن أبى یوسف: لا أرى بأساً أن یقول المؤذن السلام علیک أیها الامیر و رحمة الله و برکاته حى على الصلاة، حى على الفلاح، الصلاة برحمک الله. لاشتغال الأمراء بمصالح المسلمین، اى و لهذا کان مؤذن عمر بن عبدالعزیز ـ رضى الله عنه ـ یفعله».[343]
سؤال 144: آیا صحیح است که مى گویند قصه حمار «یعفور» و سخن گفتن آن، با پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ در کتابهاى [344] ما وجود دارد. بنابراین چرا ما به شیعه ایراد مى گیریم و وجود این جریان را در کافى آنان، دلیل بر ضعف تمامى روایات کافى بدانیم ؟ در حالیکه خودشان نیز روایت را ضعیف مى دانند.
سؤال 145: آیا صحیح است که در احادیث ما چنین آمده که گزاردن قرآن روى زمین جایز نیست ولى سوزانیدن قرآن جایز است؟
چنانچه ـ در کتاب المصاحف ابن ابى داود، از طاوس یمانى نقل شده، و مولف نیز چنین عنوان مى کند: «حرق المصحف اذا استغنی عنه». یعنى سوزانیدن قرآن در صورتیکه از آن بى نیاز شدیم. سپس از طاوس نقل مى کند که: او سوزانیدن کتابها را اشکال نمى کرد و مى گفت: آب و آتش نیز از آفریده هاى خداوند است. آیا جعل این روایات براى سرپوش گذاشتن و توجیه کردن کار حضرت عثمان(رضی الله عنه) که قرآن ها را سوزانید ـ نیست؟
«
إنه لم یکن یرى بأساً أن یحرق الکتب و قال: إنما الماء و النار خلقان من خلق الله تعالى».[345]ولى از پیامبر اکرم نقل مى کند که حضرت هنگامى که آیاتى از قرآن را روى زمین دید ناراحت شده، و آن شخص را لعن کرده و از گذاشتن قرآن روى زمین نهى فرمود.عن عمر بن عبدالعزیز: «ان رسول الله رأى کتابا من ذکر الله فى الارض فقال: من صنع هذا؟ فقیل له هشام. فقال: لعن الله من فعل هذا لا تضعوا ذکر الله فی غیر موضعه».[346]
سؤال 146: آیا صحیح است که بخشى از قرآن کریم توسط گوسفند و یا حیوان دیگرى خورده شده و اثرى از آن نیست چنانچه حضرت ام المؤمنین عائشه(رضی الله عنه) مى فرماید: آیه رجم کردن زانى و آیه رضاع کبیر جزء قرآن بوده، و بر روى برگى نوشته شده بود ولى به هنگام رحلت پیامبر اکرمـ صلى الله علیه و سلّم ـ مشغول عزادارى بودیم که ناگهان گوسفندى آمده و آنرا خورد.عائشه: «لقد نزلت آیة الرجم و رضاعة الکبیر عشراً، و لقد کان فى صحیفة تحت سریری فلما مات رسول اللّه و تشاغلنا بموته دخل داجن فاکلها».[347]
سؤال 147: آیا صحیح است که حضرت عمر(رضی الله عنه)، قائل به تحریف قرآن و مفقود شدن پاره اى از آیات قرآن همانند آیه رجم بود؟
و حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ قائل به ناپدید شدن دو سوم احزاب است و حضرت ابوموسى اشعرى(رضی الله عنه) قائل به ناپدید شدن دو سوره از قرآن به نام حفد و خلع است.آیا این ادعاها به معناى تحریف قرآن نیست؟ و آیا ما مى توانیم به این قرآن استدلال کنیم و در برابر یهود و نصارى مدعى سلامت قرآن و عدم سلامت تورات و انجیل موجود شویم؟!آیا اگر حضرت عمر و عائشه و اشعرى قائل به تحریف قرآن هستند ما چرا شیعه را به تحریف قرآن متهم مى کنیم؟
1
ـ حضرت عمر بر فراز منبر فرمود:
«
ان اللّه بعث محمداً بالحق، و أنزل علیه الکتاب، فکان مما انزل اللّه آیة الرجم فقرأناها و عقلناها و وعیناها، فلذا رجم رسول اللّه ،و رجمنا بعده فأخشى إن طال بالناس زمان أن یقول قائل: و اللّه ما نجد آیة الرجم فى کتاب اللّه فیضلوا بترک فریضة أنزلها الله، و الرجم فى کتاب اللّه حقّ على من زنى اذا أحصن من الرجال... ثم إنّا کنا نقرأ فیما نقرأ، من کتاب الله: أن لا ترغبوا عن آبائکم فانه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم... ».[348]سیوطى از حضرت عمر(رضی الله عنه) چنین نقل کرده: «إذا زنى الشیخ و الشیخة فارجموهما البته نکالاً من اللّه واللّه عزیز حکیم».[349]
2
ـ حضرت عائشه فرموده: «کانت سورة نقرأ فى زمن النبی مأتی آیة، فلما کتب عثمان المصاحف لم نقدر منها الاّ ما هو الان».[350]
3
ـ حضرت ابوموسى أشعرى به اهل بصره گفته در زمان پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ سوره اى را مى خواندیم که به اندازه سوره برائت بوده ولى الان آنرا از یاد برده ام و فقط یک آیه از آنرا یاد دارم:
«
لوکان لابن ادم وادیان من مال: لابتغى و ادیاً ثالثاً و لا یملا جوف ابن آدم الاالتراب».همو مى گوید سوره دیگرى نیز همانند سوره «سبّح» بود که آنرا از یاد برده ام و فقط یک آیه از آن را یاد دارم:
«
یا أیّها الذین آمنوا لِمَ تقولون مالا تفعلون، فتکتب شهادة فی أعناقکم فتسألون عنها یوم القیامة».[351]
4
ـ و حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ مى گوید: «کان فیما انزل من القرآن: عشر رضعات معلومات یحرّمن ثم نسخن بخمس معلومات، فتوفی رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و هنّ فیما یقراً من القرآن».[352]
5
ـ مسلمة بن مخلد أنصارى مى گوید: «أخبرونی بآیتین فى القرآن لم یکتبا فى المصحف فلم یخبروه، و عندهم سعد بن مالک. فقال ابن مسلمة: إنّ الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل اللّه بأموالهم و انفسهم آلا أبشروا انتم المفلحون و الذین آووهم و نصروهم و جادلوا عنهم القوم الذین غضب اللّه علیهم اولئک لا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة أعین جزاء بما کانوا یعملون».[353]
6
ـ حضرت عبد اللّه بن عمر(رضی الله عنه) مى گوید: بسیارى آیات قرآن از میان رفت و ناپدید شد:
«
لیقولنَّ احدکم قد اخذت القرآن کلّه و ما یدریه ما کلّه؟ قد ذهب منه قرآن کثیر، و لیقل قد اخذت منه ما ظه».[354]
7
ـ و در مصحف حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ چنین آمده:
«
إنّ اللّهَ و ملائکته یصلون على النبی یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلموا تسلیماً و على الذین یصلّون الصفوف الاول».[355]
سؤال 148: آیا صحیح است اولین کسى که در عزادارى، مراسم سینه زنى به راه انداخت عایشه ـ رضى الله عنها ـ بود. آنجا که ایشان مى گوید: که چون احساس کردم پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ رحلت کرد: زنان را جمع کرده و بر سینه و صورت مى زدم.
«
عن عبّاد: سمعت عائشة تقول: مات رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ثم وضعتُ رأسه على و سادة و قمت أَلتدم ـ ای أضرب صدری ـ مع النساء و أضرب وجهی».[356]و همچنین زنان بنى سفیان در شام در عزاى حضرت حسین(رضی الله عنه)سینه مى زدند ابن عبد ربه اندلسى مى گوید: «قالت فاطمة: فدخلت الیهن فما وجدت فیهن سفیانیة إلاّ ملتدمة تبکی». [357]
سؤال 149: آیا صحیح است که شامیان براى حضرت عثمان(رضی الله عنه)یکسال عزادارى کرده و براى رحلت او گریستند...اگر ما مى گوئیم گریه و نوحه براى میت مشروع نیست. چرا در حضور معاویه در این مدت عزادارى کرده ولى او نه تنها اینکه مانع نشد بلکه آنان را حمایت و پشتیبانى مى کرد.ذهبى مى گوید: «نصب معاویة القمیص على منبر دمشق و الأصابع معلقة فیه و آلى رجال من اهل الشام لا یأتون النساء، و لا یمسّون الغُسل الامن حلُم، و لا ینامون على فراش، حتى یقتلوا قتلة عثمان او تفنى ارواحهم، و بکوه سنة».[358]معاویه پیراهن عثمان و بعضى از انگشتان قطع شده او را بر فراز منبر آویزان کرد، و عده اى از شامیان سوگند یاد کردند که به بستر استراحت و خواب نروند، و با همسران خود مقاربت نکنند. تا اینکه قاتلان عثمان را به قتل برسانند یا اینکه کشته شوند، و یکسال براى او گریستند.
سؤال 150: آیا ارزش و کرامت زن نزد ما در این حد است که او را در کنار و ردیف سگ و خوک و خر و شتر قرار دهیم. چنانچه در کتابهاى ما آمده: به هنگام نماز حائلى را قرار دهد تا اگر زن یا خر و یا شتر رد شود به صحت نماز ضررى نزند.
«
قال: و الظُعن یمرُّون بین یدیه: المرأة و الحمار و البعیر».[359]یعنى نمازگذار با گذاشتن مانع در مقابل خود، زن، خر و شتر از برابر او را مى گذرند و ضررى به نماز نمى زند.ابوهریره مى گوید: «یقطع الصلاة المرأة و الحمار و الکلب».[360]عبور زن و الاغ و سگ از مقابل نمازگذار نماز را باطل مى کند و احمد بن حنبل فرمود: «یقطع الصلاة الکلب الأسود و الحمار و المرأة»، یعنى عبور سگ سیاه و الاغ و زن نماز را باطل مى کند .[361]البته این گونه تعبیرها بقدرى سنگین و با کرامت زن تنافی دارد که مورد اعتراض شدید آنان قرار گرفته.جناب عائشه(رضی الله عنه) مى گوید: «جعلتمونا بمنزلة الکلب و الحمار...».[362]یعنى ما زنان را ردیف سگ و الاغ قرار دادید!!

**
در خاتمه از محضر استادم انتظار دارم این شبهات را هر چند ـ شاید ناچیز باشد ـ پاسخ فرماید، تا خدمتى به نسل جوان پرسشگر شده و آنان از هر گونه تزلزل و انحراف فکرى و عقیدتى مصون بمانند.انشاء الله والسلام علیکم











[1] .
تاریخ طبرى 1: 540. عسقلانى مى گوید: «... فقد کان حینئذ جماعة ممن أسلم لکنهم کانوا یخفونه من أقاربهم» فتح البارى 7: 29.
[2] .
شرح نهج البلاغه 3: 188.
[3] .
المستدرک على الصحیحین 3: 278.
[4] .
محمد بن سعد، قلت لأبی: أکان ابوبکر اوّلکم اسلاما فقال: لا ولقد اسلم قبله أکثر من خمسین... تاریخ طبرى 1: 540.
[5] .
تاریخ الاسلام (السیرة النبویة) 180 ـ طبقات ابن سعد 3: 269 ـ صفة الصفوة 1: 274.
] 6] .
شرح نهج البلاغه 13: 293
[7] .
فخر رازى در تفسیر خود جهاد ابوبکر را از جهاد على أفضل مى داند. 10: 173
[8] .
البدایة و النهایة 3: 176.
[9] .
البدایة و النهایة 6: 205
[10] .
لسان المیزان 5: 115
[11] .
صحیح بخارى 6: 42 ـ تاریخ ابن الاثیر 3: 199 ـ البدایة و النهایة 8: 96 ـ الاغانی 16: 90.
[12] .
البدایة و النهایة 6: 205.
[13] .
فتوح البلدان 1: 64.
[14] .
تهذیب الکمال 29: 26.
[15] .
صحیح بخارى 1: 128، کتاب الاذان ج 4 ص 240، کتاب الاحکام باب إستقضاء الموالی و استعمالهم، سنن البیهقى 3: 89، فتح البارى 13: 179 ج 7: 261 و 307.
[16] .
المحلى 9: 345.
[17] .
ابویعلى حنبلى مى گوید: لا تنعقد الا بجمهور أهل العقد والحل من کل بلد، لیکون الرضا به عاماً، والتسلیم لإمامته اِجماعاً. وهذا مذهب مدفوع ببیعة أبی بکر على الخلافة بأختیار من حضرها ولم ینتظر ببیعته قدوم غائب عنها (الاحکام السلطانیة ص 33).
[18] .
قرطبى مى گوید: فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلک ثابت ویلزم الغیر فعله، خلافاً لبعض الناس حیث قال: لاینعقد الا بجماعة من أهل الحلِّ والعقد، ودلیلنا: أنَّ عمر عقد الببعة لأبی بکر» جامع أحکام القرآن 1: 272.
[19] .
غزالی امام الحرمین مى گوید: اعلموا أنه لا یشترط فی عقد الإمامة الاجماع بل تنعقد الامامة وإن لم تجمع الأمة على عقدها، والدلیل علیه أن الأمامة لما عقدت لأبی بکر ابتدر لإمضاء أحکام المسلمین ولم یتأن لانتشار الأخبار الى من نأی من الصحابة فی الأقطار ولم ینکر منکر، فاذا لم یشترط الاجماع فی عقد الإمامة، لم یثبت عدد معدود ولا حدّ محدود. فالوجه الحکم بأنَّ الأمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلِّ والعقد. الارشاد فی الکلام: 424.
[20] .
عضد الدین ایحى: ت 756 هـ .واذا ثبت حصول الإمامة بالأختیار والبیعة فاعلم أن ذلک لایفتقر الى الإجماع، اذ لم یقم علیه دلیل من العقل والسمع بل الواحد والإثنان من أهل الحلِّ والعقد کاف، لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم فی الدین اکتفوا بذلک، کعقد عمر لأبی بکر، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان ولم یشترطوا اجتماع من فی المدینة فضلا عن اجتماع الأُمة، هذا ولم ینکر علیه أحدُ، وعلیه انطوت الأعصار الى وقتنا هذا.» المواقف فی الکلام 8: 351.
[21] .
ابن العربی المالکی (543): قال: لایلزم فی عقد البیعة للأمام أن تکون من جمیع الأنام بل یکفی لعقد ذلک إثنان أو واحدشرح سنن الترمذی 13: 229.
[22] .
صحیح بخارى 8: 26 ـ کتاب المحاربین، باب رجم الحبلى.
[23] .
اثبات الوصیة: 146. الشافی 3: 244.
[24] .
مستدرک الحاکم 3: 125، جامع الترمذی 5: 592 ح 3714، مناقب الخوارزمی: 176 ح 214، فرائد السمطین
1: 177
ح 140، شرح المواهب اللدنیه 7: 13.
[25] .
صحیح مسلم 3: 143 کتاب الجهاد ـ باب حکم الفیء ـ بخارى، 3: 287، کتاب النفقات، باب 3 حبس نفقه الرجل قوت سنته على اهله و ج 4: 262 کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب ما یکره من التعمق و التنازع و ج4، ص 165، کتاب الفرائض، باب قول النبی لا نورث ج 2، ص 187 و کتاب الخمس ج 2 ص 187 باب فرض الخمس.
[26] .
سمعانی: «روى عنه ـ اى الرواجنی حدیث ابى بکر انه قال لا یفعل خالد ما أمر به. سألت الشریف عمر بن ابراهیم الحسینی بالکوفة عن معنى هذا الأثر فقال: کان أمر خالد بن الولید أن یقتل علیا ثم ندم بعد ذلک فنهى عن ذلک. الأَنساب 3: 95.
[27] .
الصوارم المحرقة 3: 22.
[28] .
البقرة: آیه 124.
[29] .
نزهة المجالس 2: 184.
[30] .
کنز العمال 10: 285.
[31] .
حجرات: آیه 2.
[32] .
کاد الخیّران أن یهلکا: ابوبکر و عمر. لمّا قدم على النبی وفد بنی تمیم أشار احدهما بالاقرع واشار الاخر بغیره. قال ابوبکر لعمر: إنما اردت خلافی، فقال عمر: ما اردت خلافک فارتفعت اصواتهما عند النبی فنزلت یا ایها الذین آمنو لا ترفعوا.. مسند احمد 4: 6 ـ بخارى ج 3: 190 کتاب التفسیر الحجرات.
[33] .
الدر المنثور 3: 252.
[34] .
شرح ابن أبی الحدید 1: 30.
[35] .
تاریخ الاسلام (الخلفاء) 494 ـ البدایة والنهایة 5: 25;جامع البیان 11: 16.
[36] .
صحیح بخارى کتاب التعبیر 2982 ـ کتاب الانبیاء 3392 ـ کتاب التفسیر 4953. الامام البخارى 142.
[37] .
الارشاد: 319 ـ شرح نهج البلاغه 12: 178 ـ ما أبطأ عنی جبرئیل إلاّ ظننتُ أنه بعث الى عمر.
[38] .
تاریخ الاسلام (الخلفاء) 267.
[39] .
عن سعید بن المسیب أن عمر سأل رسول الله: کیف یورث الکلالة؟ قال: اولیس قد بیّن الله ذلک ثم قرآ: و ان کان رجل یورث کلالة او امراة، الى آخر الایة، فکان عمر لم یفهم، فانزل الله... یستفتونک قل الله یفتیکم فى الکلالة» الى اخر الایه، فکان عمر لم یفهم، فقال لحفصة: اذا ارایت من رسول الله طیب نفس. فاسألیه عنها! فقال: أبوک ذکر لک هذا ما آرى اباک یعلمها ابداً! فکان یقول: ما أرانى اعلمها ابداً و قد قال رسول الله، ما قال. کنزالعمال، 11: 79 ; الدرالمنثور 2: 249 ; احکام القران، جصاص حنفى 2: 110.
[40] .
عن عثمان بن عبیدالله بن عبدالله بن عمر، قال: لما حضرت ابابکر الوفاة دعا عثمان فأملى علیه عهده، ثم أغمی على ابى بکر قبل ان یملى احدأ، فکتب عثمان: عمربن الخطاب. فأفاق ابوبکر فقال لعثمان کتبت احدأ فقال: ظننت لما بک و خشییت الفرقة فکتبتُ عمر بن الخطاب. فقال: یرحمک الله اما لو کتبت نفسک لکنت لها اهلا. فدخل علیه طلحة بن عبیدالله. فقال: انا رسول من ورائى الیک، یقولون: قد علمت غلظة عمر علینا فى حیاتک فکیف بعد وفاتک اذا اُفضِیَتْ الیه اُمورنا والله سأئلک، فانظر ما أنت قائل؟... کنز العمّال
5: 678.
[41] .
سنن نسائی 1: 168 ـ امام بخارى همین حدیث را آورده ولى آنجا که عمر مى گوید: «اگر جنب باشم و آب یافت نشود نماز نمى خوانم» را به احترام آبروى عمر(رضی الله عنه)، حذف مى کند. تا مبادا متهم به ناآگاهى از احکام اسلام. و سبک شمردن نماز و ترک آن بشود. بخارى 1: 70 باب المتیمم هل ینفخ فیهما.
[42] .
الموطا 1: 60.
[43] .
سنن الترمذی1: 18.
[44] .
فتح الباری 1: 262 ـ ارشاد الساری 1: 277.
[45] .
سنن الترمذی 5: 630.
[46] .
عمدة القاری 3: 135.
[47] .
حیاة فاطمة الزهراء: 219 (باقر شریف قرشى رافضى) ـ و در بعضى از کتابهاى رافضه مانند علل الشرائع ج
1: 186
باب 149 ج 2 حدیثى از حضرت جعفر صادق(رضی الله عنه) آمده که ظاهرش این است که ام کلثوم همان زینب است.
[48] .
الأغانی 16: 103.
[49] .
سیر اعلام النبلاء (تاریخ خلفاء) 87.
[50] .
استیعاب 3: 423 و 315، تاریخ طبرى 4: 213 ـ الکامل فی التاریخ 2: 546.
[51] .
الطبقات الکبرى 8: 462.
[52] .
ابن عساکر 47، البدایة و النهایة 7: 135 ـ الکامل فى ضعفاء الرجال 3: 435 الجرح و التعدیل 4: 278 ـ میزان الاعتدال 2: 255،
تهذیب التهذیب 4: 259.
[53] .
لسان المیزان1: 106.
[54] .
أسنى المطالب: 557 ح 1763
[55] .
بخارى 3: 55 ـ مغازى (خیبر).
[56] .
المتحیرون. المصنف 6: 113 و 10163 ـ و ج 11 ص 111: «المشرکون».
[57] .
المصنف 6: 113 ح 1016.
[58] .
المواهب اللدنیة 1: 98 ـ قسطلانى.
[59] .
تفسیر قرطبى 16: 297.
[60] .
بخارى کتاب المرضى، ج 4 ص 7 باب 17 ـ کتاب الجهاد ج 2 ص 178 باب 172 ـ کتاب جزیه ج 2 ص 202 باب6 و کتاب مغازی ج 3 ص 91 باب 78 کتاب الاعتصام باب 26. مسلمج 3 ص 69: کتاب وصیت باب 5 ج
22.
چاپخانه مصطفى البابى، مصر.
[61] .
سرالعالمین ص 40 دارالافاق قاهره 1421 هـ الطبقات الکبرى 2: 243 و 244، عن على(رضی الله عنه)و جابر وعمر. مسند احمد 3: 346 ـ مجمع الزوائد 4: 390 و 391.
[62] .
مجمع الزوائد 4: 390 و 8: 609 ـ مسند ابى یعلى 3: 395 ـ
مسند احمد 3: 349.
[63] .
همان.
[64] .
تفسیر القرآن العظیم 3: 379.
[65] .
موسوعة فلاسفة ومتصوفة الیهودیة ص 184.
[66] .
سیر اعلام النبلاء 3: 489.
[67] .
ذهبى مى گوید: قال المغیرة بن شعبة ـ یوم القادسیة ـ لصاحب فارس: أمرنا بقتال عدونا فجئنا لنقتل مقاتلتکم ونسبى ذراریکم، واما ما ذکرت من الطعام فما نجد ما نشبع منه، فجئنا فوجدنا فى أرضکم طعاماً کثیراً وماءً، فلا نبرح حتى یکون لناولکم..» سیر اعلام النبلاء 3: 31. در جریان فتح شاهرتا هنگامى که به دستور حکومت مرکزى امان دریافت کردند، فرمانده مسلمین ناراحت شده و گفت افسوس که غنائم را از دست دادیم. ففاتنا ما کنّا اشرفنا علیه من غنائمهم مصنف عبدالرزاق 5: 222 و نظیر ان از خالدین ولید نقل شده، تاریخ طبرى 4: 9.
[68] .
بخاری، جهاد: 102 و کتاب فضائل أصحاب النبی: 9، و مغازی: 38، فضائل الصحابة: 35، مسند احمد 5:
238.
[69] .
أنساب القرشیین: 193 قال عمر لسعید بن العاص: مالى أراک کأن فى نفسک علیَّ شیئا، أتظن أنى قتلت أباک؟ واللّه لوددت أنى کنت قاتله! ولو قتلته لم اعتذر من قتل کافر ولکنى مررت به فى یوم بدر فرأیته یبحث للقتال کما یبحث الثور بقرنه، و اذا شدقاه قد أزبدا کالوزغ فلما رأیت ذلک هبته، و رغت عنه: فقال: الى أین، یا بن الخطاب؟ وصمد له علی فتناوله، فو اللّه ما رمت مکانی حتى قتله، وکان علیٌّ حاضراً فى المجلس، فقال: اللهم غفراً ذهب الشرک بما فیه و محا الاسلام ما تقدم. فمالک تهیج الناس علیّ فکفّ عمر
[70] .
سیر اعلام النبلاء 9: 573 «کان زیدبن المبارک قد لزم عبدالرزاق، فأکثر عنه ثم خرق کتبه ولزم محمدبن ثور، فقیل له فی ذلک، فقال: کنا عند عبدالرزاق، فحدثنا بحدیث معمر، عن الزهری، عن مالک بن اوس بن الحدثان.. فلما قرا قول عمر لعلی والعباس: فجئت انت تطلب میراثک من ابن اخیک، وجاء هذا یطلب میراث امراته. قال عبدالرزاق: انظروا الى هذا الانوک ـ اى الاحمق ـ یقول: تطلب انت میراثک من ابن أخیک، ویطلب هذا میراث زوجته من ابیها، ولا یقول: رسول الله.
[71] .
سیر اعلام النبلاء 2: 601 «هکذا هو کا ن عمر یقول: اقلّوا الحدیث عن رسول اللّه وزجر غیر واحد من الصحابة عن بث الحدیث وهذا مذهب لعمر وغیره. فباللّه علیک، إذا کان الأکثار من الحدیث فی دولة عمر کانوا یمنعون منه. مع صدقهم وعدالتهم وعدم الأسانید.
[72] .
تاریخ الامم و الملوک، 3: 273.
[73] .
الطبقات الکبرى 6: 7 ـ المستدرک على الصحیحین از 102 قرظة بن کعب الانصارى: أردنا الکوفة فشیَّعنا عمر الى «صرار» و قال: تدرون لم شیَّعتکم؟ فقلنا: نعم، نحن اصحاب رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ. فقال: انکم تأتون أهل قریة، لهم دوّی بالقرآن کدوّی النحل، فلا تصدّو هم بالأحادیث فتشغلوهم، جرّدوا القرآن. وأقلوا الروایة عن رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و أمضوا، وأنا شریککم.
[74] .
تذکرة الحفاظ 1: ص 7.
[75] .
مستدرک حاکم 1: 110 ـ سیر اعلام النبلاء، 7: 206.
[76] .
عمدة القاری 15: 39.
[77] .
حافظ مزى مى گوید: کانت بنو امیة اذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه، تهذیب الکمال، 13: 266.
[78] .
الفصول المهمة: 30 ـ مستدرک حاکم 3: 483.
[79] .
ازالة الخفاء «دهلوى» 2: 251 ـ کفایة الطالب: 407، شرح عینیة (آلوسى) 15 ـ المجدى (ابن صوفی): 11، تاریخ بناکتی: 98 ـ نور الابصار: 76.
[80] .
الاستیعاب 3: 1097.
[81] .
شواهد التنزیل 2: 190.
[82] .
سیر اعلام النبلاء 19: 328. «ذکر ابوحامد فی کتابه سر العالمین و کشف ما فی الدارین، فقال: فی حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه: ان عمر قال لعلی: بخ بخ. أصبحت مولى کل مؤمن، قال ابوحامد: هذا تسلیم ورضى ثم بعد هذا غلب الهوى حباً للریاسة، وعقد البنود وأمر الخلافة ونهیها، فحملهم على الخلاف فنبذوه وراء ظهورهم، واشتروا به ثمناً قلیلا فبئس ما یشترون.».
[83] .
تاریخ طبرى 1: 537. مسند زید ح 973. ـ سنن ابن ماجه 1: 4 - مستدرک حاکم 3: 44 ـ ولى حاکم حدیثى را از حضرت على(رضی الله عنه) درباره صدیق بودن ابوبکر آورده، که ذهبى آن را منکر ـ ضعیف ـ دانسته است. ج 3: 62 ـ و در شرح نهج 13: 228: لا یقولها غیرى، و در الاصابه 7: 293. پیامبر فرمود: هو الصدیق الاکبر و هو فاروق هذه الامة.
[84] .
عمدة القاری 16: 207 ـ نگا: فتح البارى 7: 83 ـ ارشاد السارى 6: 141 ـ وفیات الاعیان 1: 77.
[85] .
تهذیب الکمال 13: 266 ـ تهذیب التهذیب 7: 281.
[86] .
سیر اعلام النبلاء 3: 489. ذهبى درباره ابن شداد مى گوید: ولد زمن النبى و کان ثقة شیعیاً، یعنى در زمان پیامبر به دنیا آمده و جزء شیعیان است، یعنى صحابى و شیعه است. سیر اعلام النبلا 3 : 488.
[87] .
معجم البلدان 3: 191.
[88] .
امام مالک درباره مغیرة بن شعبة مى گوید: کان نکّاحاً للنساء وکان یقول: صاحب الواحدة ان حاضت حاض معها وان مرضت مرض معها و صاحب الثنتین بین نارین یشتعلان فکان ینکح اربعا ویطلقهن جمیعا وقال غیره: تزوج ثمانین امراة. وقیل ثلاث مائة امراة. وقیل أحصن بألف امراة، البدایة والنهایة 5: 293. وابوالفرج اصبهانى از او به عنوان زناکار تعبیر مى کند. الاغانى 14: 142.مدائنى مى گوید: او در جاهلیت زناکارترین افراد بوده و پس از اسلام نیز آثار آن بر او مانده و در دوران استاندارى بصره این عمل زشت از او ظاهر شد.شرح ابن ابى الحدید 12: 239. ذهبى مى گوید: کان المغیرة ینال فى خطبته من على و أقام خطباء ینالون منه. یعنى مغیره در سخنرانى خود به حضرت على دشنام مى داد و سخنرانها را نیز به سب و دشنام على وادار مى کرد.سیر اعلام النبلاء 3: 31.
[89] .
الاغانی 17: 138.
[90] .
مسند احمد 10: 228 ح 26810.
[91] .
المجروحین 1: 258 ـ وقال الکعبى (المتوفی 319) فى قبول الاخبار «لم یرو لعلی فضیلة قط وکان مروانیاً»
1: 269.
[92] .
تاریخ مدینة دمشق 42: 227.
[93] .
قبول الاخبار 1: 269.
[94] .
سیر اعلام النبلاء (الخلفاء) 236 ـ الترمذی ج 3717 الاستیعاب 3: 46.
[95] .
فتح الملک العلی: 20.
[96] .
بخارى ـ مناقب عثمان ـ فتح البارى 7: 46: حدثنى محمد بن حاثم... عن ابن عمر: کنا فى زمن النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ لانعدل بأبى بکر احداً ثم عمر ثم عثمان. ثم نترک أصحاب النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ لا نفاضل بینهم.
[97] .
براى اثبات ادعاى خود به سخن عبداللّه بن عمر استناد مى کند ولى این سخن را علماء اهل سنت مردود دانسته و ابن عبدالبر با صراحت مى گوید: لأن القائل بذلک قد قال بخلاف ما اجتمع علیه اهل السنة من السلف والخلف من أهل الفقه والأثر أن علیا أفضل الناس بعد عثمان «وهذا ما لم یختلفوا فیه وانّما اختلفوا فى تفضیل علىّ وعثمان واختلف السلف أیضا فى تفضیل على وأبى بکر، وفى اجماع الجمیع الذى وصفنا دلیل على أن حدیث ابن عمر وَهْمٌ وغلط وانه لایصح معناه، واِن کان إسناده صحیحاً.» استیعاب 3: 1119. امام على بن جعد بغدادى متولد 134 هـ. در اعتراض به نظر عبدالله بن عمر مى گوید: این بچه را ببینید او طلاق گفتن را یاد ندارد. چگونه گنده گوئى کرده و مى گوید: ما کنا نفاضل، سیر اعلام النبلاء 10: 463.
[98] .
یحیى بن معین ایشان را طرفداران حکومت عثمان مى خواند که در عثمان غلو کرده و از حضرت على(رضی الله عنه) تنقیص مى کند، و ایشان انسانهاى نکوهیده اند «انکر رأى قوم وهم العثمانیة الذین یغالون فى حبّ عثمان وینتقصون علیا ولاشک فى أن من اقتصر على ذلک ولم یعرف لعلی فضله فهو مذموم. فتح الباری
7: 20.
[99] .
نمونه از حذف خلافت حضرت على(رضی الله عنه).قال فى الأوسط: حدثنا عبداللّه... عن ابن شهاب، قال: عاش ابوبکر بعد أن استخلف سنتین وأشهراً. وعمر عشر سنین حجها کلها. وعثمان اثنتى عشرة سنة حجها کلها الإسنتین ومعاویة عشرین سنة اِلا أشهراً، حج حجتین ویزید ثلاث سنوات وأشهراً و عبدالملک بعد الجماعة بضع عشر سنة اِلاّ أشهراً. حج حجة والولید عشر سنین الا أشهراً حج حجة. 1: 110. ولى اشاره به حکومت حضرت على(رضی الله عنه) و مدت آن نکرد.نمونه تعبیر «فتنه» از حکومت حضرت على(رضی الله عنه):ولی ابوبکر سنتین وستة أشهر، وولى عمر عشر سنین وستة اشهر، وثمانیة عشر یوماً وولى عثمان ثنتی عشرة سنة غیر اثنی عشر یوماً و کانت الفتنة خمس سنین و ولی معاویة عشرین سنة وولی یزید بن معاویه ثلاث سنین وأشهر سماه قتاده وکانت فتنه ابن الزبیر ثمان سنین وولی عبدالملک بن مروان أربع عشر سنة وولی الولید تسع سنین، الاوسط 1: 195 رقم 324 ونمونه دیگر را نیز به نقل از عمر بن سعید آورده و نام حکومت حضرت على(رضی الله عنه)را نیز حذف مى کند. الاوسط 1: 218.
[100] .
سنن ابى داود 4: 211.
[101] .
شرح ابن ابى الحدید 6: 7 الامامة و السیاسة.: 6
[102] .
ائمة الفقه التسعة: 208... أکان علی یقیم الحدود ویأخذ الصدقة ویقسمها بلاحق وجب له؟ اعوذ باللّه من هذه المقالة، بل هو خلیفة رضیه اصحاب رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـوصلّوا خلفه وغزوا معه وجاهدوا وحجوا وکانوا یسمونه امیرالمؤمنین راضین بذلک، غیر منکرین فنحن لهم تبع..
[103] .
طبقات الحنابلة 1: 45.
[104] .
السنة حلال: 235 ـ سألتُ أبی عن قوم یقولون: إن علیاً لیس بخلیفة. قال: هذا قول سوء ردی.
[105] .
فتح الباری 7: 89. الاصابة 2: 508 (عن احمد: لم ینقل لاحد من الصحابة ما نقل لعلى و قال غیره 6 و کان سبب ذلک بغض بنى امیة له، فکان کل من کان عنده علم من شیىء من مناقبه من الصحابة یثبته و کلما ارادوا اخماده و هدّدوا من حدّث بمناقبه لایزداوا الا انتشاراً.
[106] .
شواهد التنزیل: 24، ح 5.
[107] .
الفقه على المذاهب الاربعة 4: 75 ـ روح المعانی.
[108] .
المعارف: 580.
[109] .
أنساب الاشراف 2: 156 ح 169.
[110] .
تاریخ مدینة دمشق 3: 174 ـ المعارف: 137، او جزء هیئت امناء خلیفه ثانى بر بیت المال بود.
[111] .
مآثر الانافة 1: 101 : المعجم الکبیر 3: 43 ـ لسان المیزان 3: 1683 ـ موسوعة اطراف الحدیث 3: 148.
[112] .
تهذیب الکمال 14: 75.
[113] .
شرح التجرید قوشچى: 327 «أیکم یبایعنى ویوارزنی، یکون أخی ووصیى و خلیفتى من بعدی.
[114] .
السیرة الحلبیة 1:286 «انت أخی و وزیرى و وصیی و وارثی و خلیفتى من بعدى».
[115] .
البدایة والنهایة 3: 38 «فأیکم یوازرنی على هذا الأمر على أن یکون أخی، وکذا وکذا.
[116] .
الصواعق المحرقة: 64: «انه حدیث صحیح لامریة فیه. وقد أخرجه جماعة کالترمذى والنسائى و احمد، وطرقه کثیرة جداً، ومن ثم رواه ستة عشر صحابیّاً، وفی روایة أحمد أنه سمعه من النبى ثلاثون صحابیاً وشهدوا به لعلی لما توزع أیام خلافته، وکثیراً من أسانیدها صحاح و حسان، ولا إلتفات لمن قدح فی صحته.
[117] .
تذکرة الحفاظ 3: 231 ـ أما حدیث «من کنت مولاه» فله طرق جیدة وقد أفردت ذلک ایضاً.
[118] .
سیر اعلام النبلاء ج 14 ص 277، «جمع الطبری طرق حدیث غدیر خم، فی أربعة أجزاء، رأیت شطره فبهرنی سعة روایاته، وجزمت بوقوع ذلک.
[119] .
سیر اعلام النبلاء 8: 335، هذا حدیث حسن عال جداً ومتنه فمتواتر. به همین مضمون درج 14: 207 شرح ابن أبی الحدید آمده است.
[120] .
اسنى المطالب: 47 «تواتر عن امیر المؤمنین وهو متواتر أیضاً عن النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ، رواه الجم الغفیر ولا عبرة بمن حاول تضعیفه ممن لا اطلاع له فی هذا العلم.
[121] .
الاستیعاب 2: 373 «حدیث المواخاة وروایة خیبر والغدیر هذه کلها آثار ثابتة.
[122] .
سیر اعلام النبلاء 14: 132 «لم یکن أحد فى رأس الثلاث مئة احفظ من النسائى، هو احذق بالحدیث و علله ورجاله من مسلم و من أبى داود و من أبى عیسى و هو جار فی مضمار البخارى وأبى زرعه إلا أن فیه قلیل تشیع وانحراف عن خصوم الإمام علی، کمعاویه وعمرو واللّه یسامحه.
[123] .
العبر 1: 185 ـ میزان الاعتدال 1: 476 ـ سیر اعلام النبلاء 7: 80 تهذیب الکمال 4: 233.
[124] .
سیر اعلام النبلاء 7: 253 ـ حلیة الاولیاء 7: 27.
[125] .
سیر اعلام النبلاء، (الخلفاء) 236.
[126] .
سیر اعلام النبلاء 7: 239.
[127] .
شرح نهج البلاغه 20: ص 17 «کیف تکون عائشه او غیرها فى منزلة فاطمة، وقد اجمع المسلمون کلهم من یحبها ومن لا یحبها منهم: أنها سیدة نساء العالمین، ابوبکر بن داود مى گوید: لا اُفضِّل ببضعة من رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـأحداً. إرشاد الساری 6: 10، غالیة المواعظ 1: 270، تاریخ الخمیس 1:
265
، الروض الانف 1: 160.
[128] .
سیر اعلام النبلاء 2 ـ 143 و 187 ـ صحیح بخارى 2: ـ کتاب الهبة: 89 ـ المعجم الکبیر 23: 50 ج
132
ـ مقدمة فتح الباری: 282 ـ فتح الباری 9: 309 ـ تحفة الأحوذی 10: 255.
[129] .
سیر اعلام النبلاء 2 ـ 143 و 187.
[130] .
الطبقات الکبرى 8: 59.
[131] .
سیر اعلام النبلاء 2: 141 و 140.
[132] .
سیر اعلام النبلاء 2: 605 ـ طبقات إبن سعد 3: 148.
[133] .
سیر اعلام النبلاء 2: 193.
[134] .
سیر اعلام النبلاء 2: 193 و 191 و ـ 172.
[135] .
همان.
[136] .
بخارى 2: 2 کتاب العیدبن باب الحراب والدرق یوم العید و ج 4: 47 ـ کتاب الجهاد، باب الدرق: صحیح مسلم
2: 609
کتاب صلاة.
[137] .
بخارى 2: 2 کتاب العید بن باب الحراب والدرق یوم العید وج 4: 47 ـ کتاب الجهاد، باب الدرق صحیح مسلم
2: 609
کتاب صلاة العیدین بـ 4 باب الرخصة فى اللعب ج 19.
[138] .
بخارى 1: 169 ـ کتاب العیدین ب 2.
[139] .
مسلم 2: 609 کتاب صلاة العیدین.
[140] .
شرح نووى 6: 186.
[141] .
البخارى 1: 107 / کتاب الصلاة، باب الصلاة على الفرائض. وص 136 باب التطوع فى خلف المرأة و ص 138 باب هل یغمز الرجل امراته عند السجود. و ج»: 81 / کتاب الصلاة باب ما یجوز من العمل فى الصلاة. صحیح مسلم 2: 367 کتاب الصلاة باب 51 الاعتراض بین یدى المصلی ج 272.
[142] .
مبتذلة فی ثیاب المهنة (لباس کار، یا لباسى که پوشش کامل نیست و مخصوص منزل است).
[143] .
سنن ابى داود 2: 222 ـ مسلم / کتاب الرضاع باب 7: 4 ـ 251 دارمى 2: باب 59 ح 2257: 210 ـ سنن ابن ماجة 1 باب 36 ـ رضاع الکبیر 1943: 625 ـ مصنف عبدالرزاق 7: 460 و 13886.
[144] .
تفسیر نسائى 2: 370 ـ تفسیر بغوى 2: 331.
[145] .
اسد الغابة 4: 216.
[146] .
اسدالغابة 5: 428 (کانت ممن قال فی الافک على عائشة(رضی الله عنه).. انها جلدت مع من جلد فیه). و ج 4: 355 (شهد مسطح بدراً و کان ممن خاض فی الافک على عائشة فجلده النبى ـ صلى الله علیه و سلم ـ فیمن جلده. و ج 2 ص 6 و کان حسان ممن خاص فی الافک فجلد فیه)
[147] .
العقد الفرید 4: 305.
[148] .
اسدالغابة 7: 240 ـ المستدرک على الصحیحین 4: 40 کنز العمال 13: 304 ـ دلائل النبوة 7: 288. الاصابة
8: 292
ـ عن إبن عباس: ان النبى، تزوّج قتیله أخت الاشعث و مات قبل ان یخبرها و هذا موصول قوی الاسناد.
[149] .
مشکل الاثار 2: 119.
[150] .
مشکل الاثار 2: 123 ـ دلائل النبوة 7: 288.
[151] .
صحیح بخارى، ج 2، ص 314، باب المناقب، مناقب عبدالله بن سلام.
[152] .
مسلم، ح 2483، باب فضائل عبدالله بن سلام، فتح البارى 7: 130، سیر اعلام النبلاء 4: 349.
[153] .
صحیح مسلم 8: 122 ـ کتاب صفات المنافقین ـ مسند احمد 4: 320 البدایة والنهایة 5: 20.
[154] .
قال إبن وضاح: انما سکت مالک ـ فى الموطا ـ عن اسمه لانه کان ممن أعان على قتل عثمان. الأستیعاب
3: 325
ـ اسد الغابة 4: 357.
[155] .
ولد قبل وفاة رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بسنتین... فکتب الیه ـ ای الى والده ـ رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ: سمّه محمد أ... و کان أشدَّ الناس على عثمان: المحمدون: محمدبن ابى بکر، محمد بن حذیفة، و محمد بن عمرو بن حزم. الأستیعاب 3: 432.
[156] .
هو اوّل من اجترأ على عثمان... لمّا رادوا دفن عثمان، فانتهوا الى البقیع، فمنعهم من دفنه جبلة بن عمرو فانطلقوا الى حش کوکب فدفنوه فیه. الانساب 6: 160 ـ تاریخ المدینة 1: 112.
[157] .
اسلم مع ابیه قبل الفتح، و شهد الفتح و ما بعدها... إنه ممن دخل على عثمان فطعن عثمان فى ودجه... تاریخ الاسلام (الخلفاء) 567.
[158] .
ذهبى مى گوید: ولدته اسماء بنت عمیس فى حجة الوداع و کان احد الرؤوس الذین ساروا الى حصار عثمان تاریخ الأسلام(الخلفاء) 601.
[159] .
مزى مى گوید: بایع النبی فى حجة الوداع و صحبه... کان أحد من ألَّب على عثمان بن عفان تهذیب الکمال(14: 204 ـ تهذیب التهذیب 8: 22 و قال الذهبی: إنّ المصریین أقبلوا یریدون عثمان... و کان رؤساؤهم اربعة... و عمرو بن الحمق الخزاعی... تاریخ الاسلام (الخلفاء) 601 ـ و 441.
[160] .
قرطبى: عبدالرحمن بن عُدیس، مصرى شهد الحدیبیة و کان ممن بایع تحت الشجرة رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ... و کان الأمیر على الجیش القادمین من مصر الى المدینة الذین حصروا عثمان و قتلوه. الاستیعاب 2: 383، فتح البارى 2: 189 ـ الثقات لابن حبان 2: 265 ـ التمهید لابن عبدالبر 10: 294 ـ الطبقات الکبرى 3: 71.
[161] .
تاریخ الاسلام (الخلفاء) 654.
[162] .
الفِصَل 3: 74 ـ و 77.
[163] .
همان.
[164] .
شهسوار کربلا، صص 21 و 22 و 25.
[165] .
المحلى 11: 224
[166] .
الثقات: 465 ـ تاریخ الاسلام (خلفاء) 494 ـ البدایه و النهایة 5: 25.
[167] .
ابن ماجه، المقدمة، ب 12 ص 62 ح 176.
[168] .
مسند احمد 14 ـ 355ـ الخوارج کلاب اهل النار.
[169] .
الاصابة 3: 179
[170] .
اسد الغابة 3: ص 3ـ الاصابة 2: 48ـ دار الکتب العلمیة.
[171] .
البته مى گویند سپس توبه کرد. شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید 4: 99.
[172] .
تاریخ طبرى 4: مسند احمد 14755 ـ الاصابة 2: 174
[173] .
الاصابة 5: 96ـ مختصر مفید 11: 136.
[174] .
الاصابه 1: 9.
[175] .
لسان المیزان 1: 106، دارالکتب العلمیة، بیروت.
[176] .
الطبقات الکبرى 4: 335 ـ سیر اعلام النبلاء 2: 612.
[177] .
شرح ابن ابى الحدید 20: 31. «ذکر الجاحظ فی کتابه المعروف بکتاب التوحید: أن أبا هریرة لیس بثقة فی الروایة عن رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ قال: ولم یکن علی(رضی الله عنه)یوثقه فی الروایة بل یتهمه ویقدح فیه وکذلک عمر وعائشة».
[178] .
شرح ابن ابى الحدید 4: 69: الصحابة کلهم عدول ما عدا رجالا منهم ابوهریرة وانس بن مالک.
[179] .
سیر اعلام النبلاء 2: 612، الطبقات الکبرى 4: 335.
[180] .
سیر اعلام النبلاء 2: 604.
[181] .
سیر اعلام النبلاء 2: 605 ـ 604.
[182] .
همان.
[183] .
المطالب العالیه 9: 205.
[184] .
همان.
[185] .
سیر اعلام النبلاء 2: 609 ـ تاریخ ابن عساکر 19: 122.
[186] .
صحیح بخارى 4: 112.
[187] .
التفسیر الکبیر 22: 186 ـ و 26: 148.
[188] .
صحیح بخارى 4: 129 / بدء الخلق 2: 247 دار المعرفة.
[189] .
تهذیب التهذیب 3: 40.
[190] .
تهذیب التهذیب 5: 236 ـ الضعفاء الکبیر، 2: 267 ـ الکامل فی الضعفاء 4:223.
[191] .
القاموس 5: 24.
[192] .
اسدالغابة 4: 32 ـ تاریخ الیعقوبی 2: 162 ـ تاریخ الطبری 3: 297 ـ تاریخ المدینة 3: 930 ـ تاریخ ابن خلدون
2: 126
ـ الفصول للجصاص 4: 55.
[193] .
ابن عبد ربه مى گوید: قال عبدالرحمن: لله علیّ ان لا أکلمک أبدأ، فلم یکلّمه أبداً حتى مات و دخل علیه عثمان عائداً له فى مرضه فتحوّل عنه إلى الحائط و لم یکلمه. العقد الفرید 4: 280.
[194] .
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید 20: 127.
[195] .
العقد الفرید 4: 413.
[196] .
العقد الفرید 20: 146 ـ شرح نهج البلاغه 4: 413.
[197] .
سنن بیهقى ح 3554.
[198] .
صحیح مسلم ج 5 کتاب البرو الصلة ب 25 ح 97 ـ 88، سنن دارمى ج 2: 406 ب 53 ـ مسند احمد 5:
148
قال رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ:... انما انا بشر، أرضى کما یرضى البَشَر، وأغضب کما یغضب البشر. فأیما أحد دعوت علیه من أمتی. بدعوة، لیس لها بأهل. أن تجعلها له طهوراً.
[199] .
المعجم الکبیر ج 11 ص 32 ح 10970.
[200] .
الدر المنثور 2: 71 ـ مجمع الزوائد 1: 113 و 7: 247.
[201] .
المعجم الکبیر 11: 32 ح 10970 ـ فرمود: اللهم ارکسهما فى الفتنة رکساً و دعهما الى النار دعاً.
[202] .
زهرى مى گوید: أمَّر رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اُسامة بن زید على جیش فیهم عمر بن الخطاب والزبیر. مصنف عبدالرزاق 5: 482 ح 9777. شرح ابن ابى الحدید 6: 53 ـ الملل و النحل 1: 29.
[203] .
سورة القلم: آیه 4.
[204] .
المعجم الکبیر 12: 216 ـ ان النبى کان یقوله قبل یسجد: اللهم العن فلانا و فلانا، ثم یکبر و یسجد ـ صحیح بخارى 5: 127 ـ مسند احمد 2: 255.
[205] .
المائدة: آیه 51.
[206] .
قال البغوى: قال السدى: لما کانت وقعة احد اشتد الإمر على طائفة من الناس وتخوفوا أن یدال علیهم الکفار، فقال رجل من المسلمین أنا ألحق بفلان الیهودى وأخذ منه أماناً اِنى أخاف أن یدال علینا الیهود. وقال رجل اخر: أنا الحق بفلان النصرانى من اهل الشام و أخذ منه أمانا. فأنزل اللّه هذه الایة وینها هم عن موالاة الیهود والنصارى. تفسیر البغوى المسمى بمعالم التنزیل ـ بهامش تفسیر الخازن وتفسیر الخازن المسمى لباب التأویل فى معانى التنزیل ـ علاء الدین الخازن. تفسیر أبى الفداء: 2: 68.
[207] .
اصول الدین، بغدادى 3: 253 ـ ابدأ حسین، صدفى: 109 ـ بخارى 1: 18 ـ کتاب الایمان. (ادرکت ثلاثین من اصحاب النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ).
[208] .
تاریخ المدینة «کان بین خالدبن الولید وعبدالرحمن بن عوف شیءٌ فسبّه خالد.. عمار یشتم عثمان ـ سیر اعلام النبلاء 1: 425.ـ در مصنف عبد الرزاق 11: 355، ح 20732 چنین آمده: فقال عثمان لعائشة و حفصة: ان هاتان الفتانتان فتننا الناس فی صلاتهم و الا تنتهیان اولأسبنکما ما حلّ لى السباب.
[209] .
تاریخ التشریع الاسلامى، مناع القطان: 265 «ان الصحابة کلهم لم یکونوا اهل فتیا ولا کان الدین یؤخذ من جمیعهم، وإنّما کان ذلک مختصاً للحاملین للقرآن العارفین بناسخه ومنسوخه ومتشابهه ومحکمه. وسائر دلائله مما تلقوه عن النبى او ممن سمعه منهم». مجموع راویان صحابى نزد احمد 904 صحابى، و نزد بقى بن مخلد 1472 نفر و نزد ابن الجوزى: 1854 نفر و نزد ذهبى دو هزار نفر نمى رسد، و نزد حاکم چهارصد نفر.
[210] .
مروج الذهب 3: 32.
[211] .
شرح نهج البلاغه 3: 188.
[212] .
مثالب العرب: 72
[213] .
ربیع الابرار 3: 549 ـ الاغانى 9: 49 ـ العقد الفرید 6: 86 - 88
[214] .
مسند احمد 5: 347
[215] .
الصواعق المحرقة: 81.
[216] .
میزان الاعتدال 2: 610: کنت عند عبد الرزاق، فذکر رجل معاویة فقال: لا تقذِّر مجلسنا بذکر ولد أبی سفیان.
[217] .
میزان الاعتدال 4: 392 ـ سمعت یحیى بن عبدالحمید الحمانی یقول: کان معاویة على غیر ملة الاسلام.
[218] .
سیر اعلام النبلاء 17: 175 ـ تذکرة الحفاظ 3: 1054. المنتظم 7: 75.
«
قال ابن طاهر: کان ـ اى الحاکم ـ منحرفا غالیاً عن معاویه رضى الله وعن اهل بیته، یتظاهر بذلک ولا یعتذر منه. فسمعت ابا الفتح سمکویه بهراة، سمعت عبدالواحد الملیحى، سمعت ابا عبدالرحمن السلمى یقول: دخلت على الحاکم وهو فى داره لا یمکنه الخروج، فقلت له: لو خرجت وأملیت فى فضائل هذا الرجل حدیثاً، لا سترحت من المحنة فقال: لا یجیئ من قلبى، لا یجیئ من قلبی.
[219] .
سیر اعلام النبلاء 10: 464 ـ تاریخ بغداد 11: 364.
[220] .
ربیع الابرار 4: 172. «افلتت من معاویه ریح على المنبر فقال: یا ایها الناس إنَّ اللّه خلق أبداناً وجَعَل فیها ارواحاً فما تمالک الناس أن تخرج منهم، فقام صعصعة بن صوحان فقال: اما بعد فإن خروج الارواح فی المتوضئات سنّة، و على المنابر بدعة. و استغفراللّه لی ولکم.
[221] .
منهاج السنة 2: 207.
[222] .
عمدة القاری 16: 249.
[223] .
الفوائد المجموعة: 407 ـ انظر: 423 ح 192.
[224] .
لسان المیزان 1: 374 ـ سفر السعاده ـ فیروزآبادى 2: 420 ـ کشف الخفاء (عجلونى) 420 ـ عمدة القاری
16: 249
شماره 254.
[225] .
تاریخ الخلفاء: 351 ـ الطبرى 7: 187 ـ اسرار الامامة: 377.
[226] .
المصنف لابن ابى شیبة 15: 229.
[227] .
مسند احمد 5: 422 ـ المستدرک على الصحیحین 4: 560، ح 8571 ـ (فأخذ برقبته و قال...) وفاء الوفا 4:
1404.
[228] .
نام او محمد بن یزید، ابوالعباس بصرى، متوفاى 286 هــ است. ذهبى درباره او مى گوید: کان إماماً،
علامة،...فصیحاً مفوهاً موثقاً، سیر اعلام النبلاء 13: 576.
[229] .
الکامل فى اللغة و الادب 1: 180، شرح نهج البلاغه، لابن أبى الحدید 15: 242.
[230] .
الدرر السنیة، احمد زینى دحلان 1: 42.
[231] .
سنن دارمى 1: 56.
[232] .
شرح نهج البلاغة محمد عبدة 3: 619، ابن ابی الحدید 15: 117، نامه شماره 17.
[233] .
شرح ابن ابى الحدید، ج 15: 234 ـ هاشم و امیة فى الجاهلیة، ص 27.
[234] .
وفاء الوفاء، بأخبار دارالمصطفى 1 : 130 ـ دار الکتب العلمیة ـ بیروت.
[235] .
وفاء الوفاء 1: 132، تاریخ الاسلام، ص 235.
[236] .
تاریخ الاسلام (حوادث 80 ـ 61) ذهبى مى گوید، زنى به عنوان انتقام، قبر مسرق بن عقبه را نبش کرده و جنازه را بیرون آورده و دید که مارى بینى او را مى مکد، سپس آن جنازه را به دار آویخت.
*
یزید طى دستوراتى به مسلم بن عقبه مى گوید: «فسر الیهم على برکة الله فأنت صاحبهم، و انظر اذا قدمت المدینة، فمن عاقک عن دخولها او نصب لک حرباً فالسیف، لاتبق فیهم، و أنهبها ثلاثاً و أجهز على جریحهم و اقتل مدبرهم، و ایاک أن تبقی علیهم....» وفاء الوفاء 1: 131، اخافة بسر الحرمین ـ تاریخ الطبرى 2: 118.
[237] .
العقد الفرید 2: 411 ـ الفقه على المذاهب الاربعة 4: 75.
[238] .
الزینة فی الکلمات الاسلامیة 3: 10.
[239] .
مقدمة ابن خلدون 3: 464.
[240] .
ضحى الاسلام 3: 209.
[241] .
النظم الاسلامیة: 96.
[242] .
تهذیب الکمال 20: 48. مؤسسة الرسالة.
[243] .
سیر أعلام النبلاء 5: 209.
[244] .
النمل 65.
[245] .
روح المعانی 2: 11.
[246] .
الفتاوى الحدیثیة: 223.
[247] .
من عاش بعد الموت 20 شماره 1 ـ اُسد الغابة 2: 227.
[248] .
المعارف: 341.
[249] .
تهذیب الکمال 3: 308.
[250] .
صحیح مسلم ج 1 ص 8 باب الکشف عن معایب رواة الحدیث(مقدمة کتاب).
[251] .
آل عمران: 28.
[252] .
التفسیر الکبیر 8: 13 «ظاهر الأیة یدل على أنَّ التقیه انما تحلّ مع الکفار الغالبین الا أن مذهب الشافعى(رضی الله عنه). أن الحالة بین المسلمین اذا شاکلت الحالة بین المسلمین والمشرکین حلت التقیة محاماة على النفس.
[253] .
سیر اعلام النبلاء 11: 87.
[254] .
محمد بن سعد، عن الحسین بن المتوکل العسقلانى... رایت قبره ـ زهرى ـ مسنماً مجصصّاً. سیر اعلام النبلاء 5: 349 ـ و ابن المتوکل در سال 240 هـ در گذشته. تهذیب التهذیب 2: 315.
[255] .
صحیح مسلم 3: 63 ـ سنن ترمذی 3: 208 ـ ابن ماجة 1: 473 ـ ابوداود 3:216.
[256] .
ادوار اجتهاد: 204، الخطط المقریزیه 2: 344.
[257] .
تهذیب الکمال 20: 231.
[258] .
مراقی الفلاح شرح نور الایضاح ص 70 دار الإیمان تاریخ 1408 تألیف حسن بن عمار بن على الشرنبلالى حنفى، در شرح حال او چنین آمده: یکى از فقهائى است که در جامعة الازهر مصر تحصیل کرده. او مورد توجه حکومت بود و جمع کثیرى از مصر و شام نزد او درس خواندند. معجم المؤلفین 3: 265.
[259] .
المحلى 4: 213 ; مصنف ابن ابى شیبه، ج 2، ص 120، باب 27، ح 1: دارالفکر.
[260] .
توجیه و بیان قرافى از علماء ما اهل سنت:ایشان در کتاب الفروق ج 3: 203 ـ ضمن پذیرش این که مقتضاى قاعده این است: فرزندى که چهار و یا پنج سال (که نظر شافعى و مالک است پس از ـ فوت ـ پدر متولد شود حلال زاده نیست و باید به فرزند نامشروع، و زنا ملحق شود چون امر دایر بین غالب و نادر است. زیرا غالباً این موارد در در اثر عمل نامشروع و زنا است، و نادراً در اثر مقاربت و مباشرت زوج است. لکن با توجه به این که وقوع و تحقق آن از زنى، اکثر و غالب است. و تأخیر حمل در رحم مادر تا مدت پنج سال، نادر است. طبق قاعدة غلبة، باید قائل به تحقق حمل از طریق نامشروع باشیم. و آنرا به شوهر نسبت ندهیم. لکن خداوند، این مولود را به پدر ـ سابق ـ خود ملحق کرده: به دلیل لطف به بندگان، و پوشانیدن گناهان آنان و براى حفظ انساب و بستن راه ثبوت زنى، قاعده حمل بر غالب در این جا استثناء و تخصیصى خورده است. ضمنا به ص 14 از همان کتاب نیز مراجعه شود.
[261] .
الصفدی: ولد الضحاک لستة عشر شهراً وشعبة ولد لسنتین، وهرم بن حیان ولد لأربع سنین ومالک بن أنس، حُمِل به اکثر من ثلاث سنین والشافعی حمل به اربع سنین. خزائن: 217، المعارف 594، سیر اعلام النبلاء 8 : 132.
عن ابى اسحق الکوفى، سالت الشعبى عن الصلاة خلف ولد الزنى؟ قال: ذلک مؤذننا و امامنا، و اقام الصلاة فصلینا خلفه ـ و فى روایة سفیان عن الشعبى، عن ولدالزنا؟ قال: ان امامنا لیقال له ذلک، المعرفة و التاریخ 3: 239.ذهبى درباره هرم بن حیّان مى گوید: یکى از عباد است، او فرماندهى لشکر در جنگهاى فارس را در زمان خلافت عمر و عثمان(رضی الله عنه) به عهده داشت. و مدتى نیز از طرف عمر(رضی الله عنه)آستاندار، و
ثقه بود، چون سالها در رحم مادر بوده و دندان درآورده بود. او را هرم نامیدند، سیر اعلام النبلاء 4: 50 ـ .
[262] .
شرح ابن قاسم 1: 152.
[263] .
تاریخ الصغیر 2: 93، للبخاری، الانتقاء فى فضائل الثلاثة الائمة الفقهاء: 149. تاریخ بغداد 13: 392 المجروحین 3:66 ـ التنکیل للمعلمى: 145.
[264] .
تاریخ بغداد 13: 324.
[265] .
المجروحین 3: 64 ـ خطیب بغدادى نام دهها نفر از علماء و بزرگانى را که ابو حنیفه را مردود شمرده اند ذکر مى کند، او مى گوید: ذ ِکْر القوم الذین ردوا على أبى حنیفة:
1.
ایوب سختیانى 2. جریر بن حازم 3. همام بن یحیى 4. حماد بن سلمة 5. حماد بن زید 6. ابوعوانه 7. عبدالوارث 8. سوار العنبرى القاضى 9. یزید بن زریع 10. على بن عاصم 11. مالک بن انس 12. جعفر بن محمد 13. عمروبن قیس 14. ابو عبدالرحمن المقرى 15. سعید بن عبدالعزیز 16. الاوزاعى 17. عبدالله بن المبارک 18. ابو اسحاق الفزارى 19. یوسف بن اسباط 20. محمد بن جابر 21. سفیان الثورى 22. سفیان بن عیینه 23. حماد بن أبى سلیمان 24. ابن أبى لیلى 25. حفص بن غیاث 26. ابوبکر بن عیاش
27.
شریف بن عبدالله 28. وکیع بن الجراح 29. رقبة بن مصقلة 30. الفضل بن موسى 31. عیسى بن یونس 32. الحجاج بن أرطاة 33. مالک بن مغول 34. القاسم بن حبیب 35. ابن شبرمة ـ تاریخ بغداد 13:
370.
[266] .
المجروحین 3: 63
[267] .
صحیح بخارى، کتاب البیوع، ج 2، ص 27، ب 102، کتاب الانبیاء ـ باب ما ذکر عن بنى اسرائیل ـ شماره
346.
صحیح مسلم ج 3 ص 37 . کتاب البیوع ـ تحریم بیع الخمر والمیتة (چاپخانه مصطفى البابى مصر).
[268] .
تهذیب التهذیب 2: 207 ـ مقدمة فتح البارى (کان ینتقص من علی و ینال منه).
[269] .
تهذیب التهذیب 3: 303.
[270] .
تهذیب التهذیب4: 30 ـ کان اذ اذکر علیا یقول: لا احب رجلا قتل جدی.
[271] .
تهذیب التهذیب 2: 337 (کان یحمل على علی(رضی الله عنه)).
[272] .
تهذیب التهذیب 7: 308 کان یقع فی الحسن والحسین ـ رضى الله عنهما ـ.
[273] .
تهذیب التهذیب 3: 390 کان هجّاء خبیثا فاسقا مبغضاً لال الرسول مائلا الى بنی امیة مادحاً لهم ـ العتب الجمیل: 115.
[274] .
تهذیب التهذیب 8: 113.
[275] .
تهذیب التهذیب 8: 347.
[276] .
شرح نهج البلاغه 4: 102.
[277] .
سیر اعلام النبلاء 5: 337 ـ روح المعانی 3: 189.
[278] .
سیر اعلام النبلاء 6: 262.
[279] .
تاریخ مدینة دمشق 55: 370.
[280] .
سیر اعلام النبلاء 5: 339.
[281] .
تاریخ الاسلام (سال 121) ص 140.
[282] .
میزان الاعتدال 1: 625.
[283] .
معرفة علوم الحدیث نیسابورى: 55 ـ تاریخ دمشق 55: 370.
[284] .
مقدمه ابن الصلاح فى علوم الحدیث: 23 ـ کشف الظنون: 544 ـ فتح البارى: 477.
[285] .
به گفته ابن الصلاح و نووی مجموع احادیث آن با حذف مکررات چهار هزار عدد است. ولى طبق شماره گذارى محمد فؤاد عبدالباقى سه هزار و سى و سه عدد است و طبق شمارش أحمد محمد شاکر هفت هزار و پانصد و هشتاد و یک حدیث است. کتاب المدلسین، ص 38 تألیف فوّاد حسینى.
[286] .
ابو داود مجموع کتاب را با چهار هزار و هشتصد روایت ذکر کرده ولى مجموع روایات در سنن ابى داود پنج هزار و دویست و هفتاد و چهار عدد است.
[287] .
ابن ماجه مجموع احادیث کتاب خود را چهار هزار روایت مى داند. در حالیکه طبق شمارش فواد عبدالباقى چهار هزار و سیصد و چهل و یک حدیث است.
[288] .
صحیح بخارى 3: 160 ـ تفسیر سورة حج.
[289] .
فتح الباری 8: 294 ـ کتاب التفسیر / الحج.
[290] .
مقدمه ابن الطلاح فى علوم الحدیث: 23 ـ کشف الظنول: 544 ـ فتح البارى: 477.
[291] .
الکفایة: 159.
[292] .
تاریخ الاسلام (سال 100) ص 112 در ترجمه خالد عامری.
[293] .
سیر اعلام النبلاء 5: 194 ـ در ترجمه قاسم بن عبدالرحمن دمشقى.
[294] .
شروط الائمة الستة لأبى بکر المقدسى: 507 ـ البته عده کثیرى جزء منتقدان بر او هستند همانند: باجى متوفاى 474 ـ و جبائى متوفاى 498 ـ و ابن خلفون 636 و دمیاطى، ت 523 هـ و ابن رشید، ت 721 و ابوزرعة، ت 826 و عراقى، ت 806 و دهها نفر دیگر رجوع شود به کتاب البخارى و صحیحه الجامع، ص
525.
[295] .
سیر اعلام النبلاء 12: 79.
[296] .
فتح البارى 1: 423 ـ سیر اعلام النبلاء 11: 175.
[297] .
شیخین: 142.
[298] .
شیخین: 144
[299] .
صحیح مسلم 4: 1873.
[300] .
سنن ترمذى 5: 622.
[301] .
سلسلة الأحادیث الصحیحة 4: 356.
[302] .
الموطا 2: 899.آرى حاکم نیشابورى در مستدرک 3: 118، نص دوم را آورده ولى در سند آن «صالح بن موسى طلحى» است و درباره گفته اند: لیس بشى لیس بثقه، ضعیف الحدیث على حسنه، ضعیف الحدیث جداً، کثیر المناکیر عن الثقات، لا یکتب حدیثه، ضعیف... تهذیب التهذیب 4: 306 و حاکم آنرا به سند دیگرى نقل کرده و در آن: إسماعیل بن أبى اویس است، که او هم همانند «طلحى» ضعیف و وضاع حدیث دروغگو است. تهذیب التهذیب 1: 257.
[303] .
سیر اعلام النبلاء 13: 427 ـ تاریخ بغداد 8: 92 ـ المنتظم 6: 36 ـ البدایة و النهایة 11: 95 ـ طبقات الحفاظ:
295
ـ شذرات الذهب 2: 201
[304] .
المحلى 9: 519 ـ مسند الطیالسى: 227 ح 1637 زادالمعاد 1: 219 ـ العقد الفرید 4: 13.
[305] .
المحبّر: 289، التفسیر الکبیر 10: 53، شرح الزرقانى 3: 153 ـ المحلى 9: 519 صحیح مسلم 1: 623 ـ مصنف عبدالرزاق 7: 499.
[306] .
مبسوط سرخسى 5: 152 ـ شرح زرقانى 3: 155 ـ الهدایة فى شرح بدایة المبتدى 1: 190 ـ المغنی 6:
644
ـ المحلى 9: 519 مصنف عبدالرزاق 7: 497 ـ جامع البیان 4: 18 ـ الدر المنثور 2: 140 ـ تفسیر ابن کثیر 1: 474 ـ جامع البیان 4: 18 الحاوی الکبیر 11: 449 ـ البحرالرائق 3: 115.
[307] .
سیر اعلام النبلاء 4: 321 ـ تذکرة الحفاظ: 90; میزان الاعتدال 2: 659.
[308] .
عمدة القاری 5: 278.
[309] .
نیل الاوطار 2: 187.
[310] .
التوشیح على الجامع الصحیح 1: 463.
[311] .
مسلم 1: 101. مجمع الزوائد 2: 57.
[312] .
السنن الکبرى 2: 439 (دارالفکر).
[313] .
تاریخ الاسلام، حوادث سال 447، ص 23.
[314] .
کتاب الکبائر: 24.
[315] .
المغنى 7: 22.
[316] .
سیر اعلام النبلاء 14: 128.
[317] .
درباره او گفته اند: الامام، الحجة، القدوة العدوی العمری، مالک و سفیان و اوزاعى.. از او حدیث نقل کرده
اند در سال 163 هـ وفات یافت. سیر اعلام النبلاء 5: 316.
[318] .
درباره گفته اند: الأمام المفتى، الثبت، عالم المدینة، العدوى، الضمری در سال 117 درگذشت، سیر اعلام النبلاء 5: 101.
[319] .
المغنی 7: 22.
[320] .
تاریخ طبرى 2: 579.
[321] .
فتح القدیر 1: 407.
[322] .
فتح الباری 4: 296.
[323] .
عمدة القاری 11: 125.
[324] .
صحیح بخارى 1: 342.
[325] .
سبل السلام 2: 10 ـ مسند احمد 3: 310.
[326] .
ذهبى مى گوید: کان ابوهریرة یجهر فى صلاته ببسم اللّه...» سیر اعلام النبلاء 2: 618 همو مى گوید: قال احمدبن خالد الذهلى الأمیر: صلیت خلف علی الرضا بنیسابور، فجهر ببسم اللّه فى کل سورة» سیر اعلام النبلاء 9: 389. ـ وهمو در جهر ببسم اللّه کتابى نوشته. مقدمه سیر اعلام النبلاء: 84.
[327] .
مقدمه ابن الصلاح فى علوم الحدیث: 23 ـ کشف الظنون: 544 ـ فتح البارى: 477.
[328] .
همان.
[329] .
التفسیر الکبیر 1: 205.
[330] .
تاریخ الاسلام 236 ـ سیر النبلاء 5: 343 عن ابن شهاب: من سنة الصلاة أن تقرا: بسم اللّه الرحمن
الرحیم ثم فاتحة الکتاب، ثم تقرأ بسم اللّه... ثم تقرا سورة، فکان ابن شهاب یقرا احیانا سورة مع الفاتحة یفتتح کل سورة منها ببسم اللّه... وکان یقول: اول من قرأ بسم اللّه.. سرّاً بالمدینة عمر وبن سعید.
[331] .
السنن الکبرى 7: 245 (دارالفکر) و ج 5: 183 دارالکتب العلمیة، سنن نسائى 5: 253.
[332] .
منهاج السنة 2: 143. «و من هنا ذهب من ذهب من الفقهاء، الى ترک بعض المستحبات اذا صارت شعاراً ـ لهم ـ فانه وان لم یکن الترک واجباً لذلک ولکن فى اظهار ذلک مشابهة لهم فلا یتمیز السنی من الرافضی ومصلحة التمییز عنهم لأجل هجرانهم ومخالفتهم أعظم من مصلحة هذا المستحب.
[333] .
المجموع نووى 5: 229 ـ إرشاد السارى 2: 468 إنَّ الافضل الآن العدول من التسطیح إلى التسنیم لأن
التسطیح صار شعاراً للروافض فألاولى مخالفتهم.
[334] .
تفسیر کشاف 3: 541.
[335] .
فتح الباری 11: 142.
[336] .
شرح المواهب اللدنیة 5: 13.
[337] .
المحلى 2: 56.
[338] .
التفسیر الکبیر 11: 161.
[339] .
المغنی 1: 132.
[340] .
الموطّا 1: 72.
[341] .
المحلى 3: 161.
[342] .
المبسوط 1: 131.
[343] .
السیرة الحلبیة 3: 304ـ نگاه: الهدایة فى شرح البدایة 1: 42 الجامع الصغیر 1: 38ـ تاریخ مدینة دمشق، ج
60: 40
ـ شرح الزرقانى 1: 215 ـ تنویر الحوالک ج 1، ص 71 ـ الذخیره 2: 47 ـ مواهب الجلیل 1: 431، الطبقات الکبرى 5: 334 و 359.
[344] .
حیاة الحیوان 1: 355 ـ تاریخ دمشق 4: 232 ـ البدایة والنهایة 2: 39.
[345] .
کتاب المصاحف 2: 666 ـ لابن ابى داود دار البشائر الاسلامیة ـ تاریخ الاسلام 3: 241 ـ تاریخ مدینه دمشق 39: 241 ـ تحفة الاحوذی 8: 241.
[346] .
کتاب المصاحف 2: 650.
[347] .
سنن ابن ماجة 1: 626.
[348] .
صحیح بخارى 8: 26 ـ صحیح مسلم 5: 116 ـ مسند احمد 1: 47
[349] .
الاتقان 1: 121.
[350] .
الاتقان 2: 40.
[351] .
صحیح مسلم 3: 100
[352] .
صحیح مسلم 4: 167.
[353] .
الاتقان 2: 42 ـ41 ـ40.
[354] .
همان.
[355] .
همان.
[356] .
السیرة النبویة 4: 305.
[357] .
العقد الفرید 4: 383.
[358] .
تاریخ الاسلام (الخلفاء)، 452.
[359] .
السنن الکبرى 3: 166 و 3554 ـ مصنف ابن ابی شیبه 1: 315.
[360] .
صحیح مسلم 1: 145 ـ المحلى 4: 8.
[361] .
المحلى 4: 11.
[362] .
همان. عن عکرمة یقطع الصلاة الکلب و المرأة و الخنزیر و الحمار و الیهودى و النصرانى و المجوسى. مصنف ابن ابى شیبه 1: 315.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد