مسجد الرفاعی همان جایی است که شاهان مصری و حتی برای مدتی جنازه رضاخان را در خود جای داده بود. از یک ماه قبل، فعالیتها در این مسجد نشان میداد که کارگران در حال کندن گور جدیدی میباشند. جنازه شاه فراری ایران از سوی ریچارد نیکسون رئیس جمهور سابق آمریکا، هنری کسینجر، انور سادات، کنستانتین پادشاه سابق یونان و رفیق غار محمدرضا پهلوی و سفیران اسرائیل و مراکش مشایعت شد.
خبرگزاری پارس در پیامی اعلام کرد که «محمدرضا پهلوی، شاه شاهان و فرعون زمان به هلاکت رسید و تاریخ را بنگر که چگونه تکرار میشود. فرعونی در کنار فراعنه مصر و در پناه سادات، شاه خائن جان میسپارد و چه بیآبرو و رسوا و بیچاره و آواره... جسد فرعون از آب دریا به فرمان خدا بیرون انداخته شد تا عبرت آیندگان باشد و سمبل و نشانه طاغوت و طاغوتیان.»
مهره بزرگ، اما سوختهی آمریکا
دولت آمریکا در پیامی، مرگ او را به خانوادهاش تسلیت گفت: «ما مطلع شدیم که شاه سابق ایران در قاهره درگذشته است. رئیس جمهوری و خانم کارتر تسلیت خود را به خانواده شاه ابراز میدارند. اینک که برای اعضای خانواده وی اوقات تالم بزرگی است، رئیس جمهوری آمریکا و بانو، برای آنها آرزوی همدردی و آرامش میکنند. از آلفرداترتون سفیر آمریکا خواسته شده است تا پیام تسلیت را به خانواده شاه برسانند. شاه برای یک دوره 38 ساله استثنایی، رهبر ایران بود. تاریخ خواهد نوشت که وی در دورهای که تغییرات بنیادی به همراه داشت، کشورش را رهبری کرد. مرگ وی پایانی بر یک عمر تاریخی در ایران است که امید همگی آن است که همچنان با صلح و ثبات دنبال شود.»
اگر چه این پیام از هرگونه اشارهای به جنایات محمدرضا پهلوی و به ویژه همراهی و همگامی دولت ایالات متحد آمریکا در این سیاستهای فاجعهبار خالی است، اما بهخوبی نمایانگر سرنوشت ناخجسته یک فرمانروای ضدملی و خودباخته و وابسته است که متحدان قدیمیاش، پس از گذشت نزدیک به سی سال استفاده از او و سرمایههای کشورش، با یک تسلیت خشک و خالی، از عمر تاریخی پایان یافته او صحبت میکنند. البته آمریکاییها، با اینکه از استرداد شاه به دولت انقلابی ایران خوداداری کردند اما پس از پیروزی انقلاب هیچگاه حاضر نشدند که به حمایت علنی خود از شاه مخلوع ادامه دهند.
پهلویها پس از مرگ شاه
فریده دیبا مادر فرح، در کتاب خاطرات خود به نام «دخترم فرح» -که از بهترین منابع پیرامون دوره آوارگی خاندان پهلوی است- درباره سرنوشت نزدیکان شاه مخلوع پس از مرگ وی این گونه توضیح میدهد: « فرح پس از آنکه وضع تحصیل و اقمات بچهها را سر و سامان داد خود به پاریس که همیشه مورد مهر و علاقه او بوده است برگشت... رضاجان هم که پس از مرگ پدرش نزدیک به دو سال در مراکش اقامت داشت، برای اقامت دائمی به آمریکا آمد.
اشرف هم در آسمانخراش «امپایر استیت» در نیویورک در گرانترین و بزرگترین آپارتمان جهان در طبقه یکصدم به سر میبرد. اشرف با امیرهوشنگ انصاری در «شرک جهانگردی استراحتگاه آفتاب» که در مجمعالجزائر ویرجین دارای چندین مهمانسرای باشکوه است شریک میباشد. اشرف ثروت خود را در کارهای توریستی، شرکتهای هواپیمایی و خطوط کشتیرانی به کار انداخت و به زودی در زمره میلیاردرهای آمریکایی درآمد.
همچنین، فریده دیبا درباره فعالیتهای دخترش فرح پس از مرگ شاه و نیز مشکلاتی که بر سر جمعآوری داراییهای«خودشان»(!) پیشآمد کرد میگوید: «دخترم نیز امور مالی خود را با راکفلر هماهنگ ساخت و در چند کنسرسیوم و بانک بینالمللی سرمایهگذاریهای قابل توجه نمود. رضاجان هم در شرکتهای نفتی و پالایشگاههای آمریکا سرمایهگذاری کرد. پس از مرگ شاه، ما دچار مشکلات زیاد شدیم. بسیار از کسانی که امور شاه را در خارج از کشور اداره میکردند، با مقادیر قابل توجه از اموال محمدرضا فراری شدند... هنوز پس از بیست سال وقت زیاد صرف میکنیم تا بعض داراییهای خود را از بانکهای سوییس و لیختناشتاین پس بگیریم.»
او درباره بذل و بخششهای خاندان پهلوی یا آن چیزی که به تعبیر او «تیغ زدن» از دخترش و رضا ربع پهلوی نامیده شده میگوید: « کار تیغ زدن دخترم فرح و رضاجان منحصر به چندتا روزنامهنگار آواره و یا چندتا سیاستمدار و نظامی فراری نبود. حتی غلامرضا پهلوی هم که از تمکن مالی و اوضاع بسیار رو به راه و خوب برخوردار است و گرانترین خانهها را در لندن و بورلیهیلز دارد مدتها موی دماغ دخترم بود تا به هر نحو ممکن او را سرکیسه کند.»
جمهوری اسلامی از همان ابتدا برای بازگرداندن اموال به غارت رفته ملت کوشش فراوان کرد. برای نمونه در همان ایام مرگ محمدرضا پهلوی، علیرضا نوبری، مدیرکل بانک مرکزی و مسئول تشکیل پرونده مربوط به بازپسگیری اموال به یغما برده کشور در گفتگو با خبرگزاری فرانسه گفت: «ما خیلی از دریافت این خبر [مرگ شاه] خوشحالیم اما بهتر بود که میتوانستیم او را در یک دادگاه بینالمللی محاکمه کنیم.» او درباره اموال هم اظهار داشت: «مقامات مسئول ایرانی برای بازپس گرفتن اموال شاه و خانوادهاش کلیه اقدامات لازم را در سطح بینالمللی خواهند کرد و پروندههای تهیهشده را در محلکم مختلف مطرح خواهد کرد.» البته بیشتر این اقدامات تا به امروز با کارشکنی نهادهای بینالمللی و متحدان پهلویها کامروا نبوده است.
فرعون و سرزمین فراعنه
هر اندازه که جمال عبدالناصر، رهبر محبوب و ملیگرای مصر با دولت پهلوی و سیاستهای آن در تعارض قرار داشت، انور سادات به دوست صمیمی و متحد استراتژیک شاه پهلوی مبدل شد. این دوستی با سقوط شاه نمایانتر شد. در زمانی که بسیاری از کشورها و حتی آمریکا حاضر به پذیرفتن او نبودند، رئیس جمهور مصر دروازههای این کشور را به روی شاه فراری باز کرد. سادات در پاسخ به اینکه چرا به شاه پناه داده است افزون بر ادعاهای بشردوستانه اظهار داشت که این امر برای ابراز امتنان از کمکهای مادی و سیاسی شاه پس از جنگ 1974 به دولت او بوده است.
محمدرضا پهلوی در 14 ماهی که از هنگام فرار از کشور تا مرگش آواره بود، دو بار در مصر اقامت کرد. نخستین بار در ژانویه 1979 و بلافاصله پس از ترک ایران وارد قاهره شد. او یک هفته را با انورسادات در منطقه حفاظتشده آسوان در جنوب مصر گذراند و سپس به مراکش رفت. پس از چندبار تغییر مکان، در نوامبر 1980، دوباره سادات از او دعوت کرد که به مصر بازگردد و این بار برای همیشه در آنجا بماند.
دفتر ریاست جمهوری مصر در 5 مردادماه 1359 اعلام کرد که بامداد امروز شاه مرده است. بنا به گزارش برخی از منابع هم خبر مرگ محمدرضا پهلوی را نخستین بار دو عضو جماعت اخوانالمسلمین فاش کردند. دولت مصر با مرگ شاه، سه روز عزای عمومی اعلام کرد. پس از مرگ شاه، خانواده او تا مدت یک سال در کاخ قبه قاهره ماندند و انور سادات از آنها پذیرایی و نگهداری میکرد تا اینکه در سال 1360 شمسی به آمریکا، جایی که به آن تعلق داشتند مهاجرت کردند.
سکوت و بیاعتنایی
در پی انتشار خبر مرگ پهلوی دوم، مردم شهرها برای شادی و اظهار خوشحالی به خیابانها ریختند و تا مدتها شعار مرگ بر شاه سر میدادند. مردم تهران به خیابانها آمدند، شهرها جراغانی شد و خودروها چراغهایشان را روشن کرده بودند. ویژهنامه روزنامههای مختلف از جمله روزنامه اطلاعات که تیتر نخست خود را با خط درشتی «شاه مرد» انتخاب کرده بود را در دست یا بر شیشه خودروهایشان گذاشته بودند و خوشحالی میکردند.
همزمانی مرگ شاه با ایام میلاد امام حسن مجتبی (علیهالسلام) شادی مردم را دوچندان کرده بود. شهرهای مختلف از جمله رفسنجان، ارومیه، یاسوج، تبریز، قم و اسفراین هم از جمله شهرهایی بودند که به میدان جشن و شادی بدل شده بودند. همچنین جشن شکوهمندی در پایگاه هوایی نوژه همدان برگزار شد. با این همه به طرز غیرمنتظرهای خبر مرگ محمدرضا پهلوی با بیاعتنایی عمومی روبرو شد. هیچ واکنش فوریای از مسئولان و مقامات جمهوری اسلامی در این باره انجام نشد. دانشجویان فاتح لانه هم اظهارنظر خاصی نکردند. گویی که جامعه انقلابی ایران آنچنان با گذشته خود و خاطره طاغوت و طاغوتیان وداع کرده بود که حتی با شنیدن خبر مرگ رأس اصلی آن هم نمیخواست یادی از آن ایام کند.
شهید آیتالله بهشتی در گفتگویی این امر را طبیعی خواند که مردم و مسئولان جامعه اسلامی ایران، حتی نخواهند در مرگ شاه نیز از او ولو برای شادی یادی کنند. چنین خبری اصلا اهمیتی برای آنها ندارد. شاید یکی از نخستین واکنشها را سخنگوی وزارت امور خارجه ایران، محمود هاشمی در گفتگو با مقامات ژاپنی داشت. او در این گفتگو مطرح کرد که «ما از قاهره تایید رسمی دریافت کردهایم که شاه مرده است ولی باید عکس جسد او را ببینیم تا واقعا باور کنیم.»
موسوی گرمارودی، سخنگوی وقت ریاست جمهوری ایران هم گفت: «از نظر ما شاه سالها است که مرده است. مرگ او هیجانی در ما بر نمیانگیزد.» او درباره تغییر در روابط ایران و آمریکا پس از مرگ شاه نیز گفت:«قدر مسلم این است که مرگ شاه تاثیری در این مورد نخواهد داشت. این مجلس است که تصمیم خواهد گرفت که مرگ شاه تاثیری بر سرنوشت 52 گروگان آمریکا خواهد داشت یا خیر.»
آیا گروگانها آزاد میشوند؟
شاه پس از فرار از ایران و نیز چند مدتی اقامت در مصر و مراکش و مکزیک به بهانه مداوای بیماری به آمریکا رفت. اما تسخیر لانه جاسوسی باعث شد که آمریکاییها کاملا از وجود شاه در کشورشان احساس خطر کنند و لذا او را اخراج کردند. بنابراین شاه آمریکا را ترک کرد و پس از مدتی خوشگذرانی و تفریح در پاناما به مصر، آخرین ماوای خود بازگشت.
یکی از مسائلی که با انتشار خبر مرگ محمدرضا پهلوی در رسانههای دنیا انعکاس یافت، گمانهزنیها درباره سرنوشت گروگانهای آمریکایی بود. از 13 آبان 1358، جاسوسان سفارتخانه آمریکا در بند دانشجویان انقلابی بودند و یکی از شروط آزادی آنها استرداد شاه خائن برای اقامه دادگاه محاکمه او بود. اما آمریکاییها از این اقدام خودداری کردند و تا واپسین لحظات عمر کوتاه محمدرضا پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از عملی شدن این درخواست جلوگیری کردند.
آمریکاییها امیدوار بودند که با مرگ شاه تغییری در تصمیمات سران ایرانی اتفاق بیفتد و کورسوی امیدی برای آزادی آنها گشود شود. حتی وزارت خارجه ژاپن اعلام کرد که «مرگ شاه مخلوع میتواند زمینه مناسبی برای حل مساله گروگانهای آمریکایی در ایران ایجاد کند.» با این همه و با وجود گمانهزنیهای متعدد در این باره، آنچه از ایران به گوش میرسید از عادی بودن روند اسارت گروگانها و بیعلاقگی به هرگونه تغییر در سیاستهای جمهوری اسلامی حکایت میکرد. هنوز انتظارات دیگری باقی مانده بود که طرف آمریکایی میبایست از عهده تامین آنها بربیاید.
به گزارش آسوشیتدپرس در آن روزها، «مرگ شاه ایران هیچ امیدی را در دل خانوادههای گروگانهای آمریکایی به وجود نیاورد. مادر یکی از گروگانها گفت: من باور ندارم که مساله شاه هنوز مطرح باشد و تردید دارم که مرگ او تغییر واقعی در وضع گروگانها به وجود بیاورد. سایر بستگان گروگانها نیز نظرات مشابهی ابراز داشتند و همه به اتفاق گفتند مرگ شاه هیچ تاثیری در وضع گروگانها نخواهد داشت.»
نورمن فورد، استاد دانشگاه و از فعالان برای آزادی گروگانها که چندباری هم به ایران سفر کرد در اینن باره گفت: «اساس عدم توافق میان ایران و آمریکا، دخالتهای گذشته دولت آمریکا در ایران است که شاه تنها سمبلی از این دخالتها بود. مساله پذیرش اعمال سوئی که آمریکا در گذشته در ایران مرتکب شده است همیشه مساله حادی بوده است.» اسقف توماس کامیلتون هم که کریسمس سال 1358 به دیدار گروگانها آمده بود اظهار داشت: «اگر مرگ شاه چند ماه زودتر اتفاق افتاده بود ممکن بود اثراتی داشته باشد ولی در حال حاضر بیتاثیر است.»
مرگ یا قتل؟
یکی از نقاط ابهامبرانگیزی که تا امروز هم محل پرسش بوده این است که آیا محمدرضا پهلوی به مرگ طبیعی از دنیا رفت؟ دولت آمریکا از یک سو مجبور بود برای آزادی گروگانها شاه را به جمهوری اسلامی تحویل دهد و از سو دیگر هم نمیخواست با پذیرش این درخواست به دولت و دانشجویان انقلابی ایران باج دهد. برخی معتقدند که آمریکاییها برای خروج از این تنگنای دوطرفه چاره را در نابودی شاه دیدند. با مرگ شاه بهخودی خود هم تقاضای انقلابیون ایران بیمعنا میشد و هم در نتیجه ممکن بود مجالی برای آزادی گروگانها فراهم شود.
روزنامه جمهوری اسلامی، تیتر نخست خود در روز بعد از مرگ شاه را این جمله قرار داده بود: «آمریکا شاه را کشت!». فریده دیبا هم که در هنگام مرگ در اطراف شاه حضور داشته عنوان میکند: «یکی از پزشکان مصری که در اتاق عمل حضور داشت به عنوان اعتراض به پزشک دوبیکی و دکتر کین [پزشکان آمریکایی شاه] از اتاق عمل بیرون آمد و گفت آنها دارند بهخواسته [به عمد] شاه را میکشند!»
اشرف پهلوی تحت تاثیر حرفهای مصریها یک پزشک آمریکایی به نام «کولمن» استخدام کرد. او هم با تایید ادعاهای پزشکان مصری «از اینکه پزشک دوبیکی پس از عمل لولهای زیر حجاب حاجز قرار نداده تا چرک و کثافات ناشی از عمل از شکم شاه خارج شود تعجب کرد.»
با این وجود، این پزشک آمریکایی هم پس از گفتگوی تلفنی با پزشکان قبلی ناگهان با درخواست دستمزدش بیمارستان را ترک کرد. اقوام شاه پزشک دیگری را استخدام کردند. به گفته فریده دیبا، «پزشک «فانییز» با رسیدن به قاهره شکم شاه را گشود و حدود دو لیتر چرک و مایعات را از آن خارج کرد و در کمال تعجب به ما گفت جراح قبلی مقادیری از کبد و لوزالمعده سرطانیشده شاه را در شکم بیمار جا گذاشته است و این نمیتواند سهوی باشد!» با این وجود، دادن رای قطعی در این باره نیازمند واکاوی و پژوهش بیشتر در اسناد و اقوال است.
نمایندگان پارلمان عراق امروز تکلیف دومین پست کلیدی این کشور را مشخص کردند و فواد معصوم نامزد کردها برای تصدی پست ریاست جمهوری را به عنوان رئیس جمهور این کشور انتخاب کردند.
پیش از این تکلیف رئیس پارلمان عراق مشخص شده بود و نمایندگان سلیم الجبوری را به ریاست پارلمان این کشور انتخاب کردند.
فوادمعصوم توانست رای کسب کند و به عنوان رئیس جمهور جدید این کشور انتخاب شود
پارلمان عراق روز گذشته برای انتخاب رئیس جمهور این کشور تشکیل جلسه داده بود که بنا به درخواست کردها برای انتخاب نامزد خود و با تایید نمایندگان پارلمان جلسه انتخاب رئیس جمهور به امروز پنجشنبه موکول شد.
روز گذشته اتحادیه میهنی کردستان عراق به ریاست جلال طالبانی و حزب دمکراتیک کردستان به ریاست مسعود بارزانی باهم در شهر اربیل در منطقه اقلیم کردستان عراق برای تعیین نامزد واحدی برای سمت ریاست جمهوری آینده عراق گفت وگو کردند.کردهای بعد از این جلسه با نامزدی "فواد معصوم" برای ریاست جمهوری عراق به توافق رسیدند.
شناسنامه فواد معصوم
"محمد فواد معصوم خضر" سیاستمدار کرد عراقی در سال 1938 میلادی در کویسنجق اربیل واقع در شمال عراق به دنیا آمد، وی از رهبران حزب اتحادیه میهنی کردستان به رهبری جلال طالبانی به شمار می رود. اولین بار در اولین انتخابات پارلمانی پس از صدام معدوم در سال 2005 از حوزه انتخابیه بغداد در چارچوب فهرست اتحادیه میهنی کردستان به پارلمان عراق راه یافت.
معصوم به همراه طالبانی و عادل مراد پس از جدایی از حزب دموکرات کردستان، اتحادیه میهنی را تشکیل دادند. وی عضو یک خانواده مذهبی معروف و از مطرح ترین رهبران کردها به شمار می رود، او فارغ التحصیل دانشگاه الازهر است و تز دکترای وی هم مربوط به فلسفه اخوان الصفا بوده است.
وی با وجودی که از نسل دوم رهبران پیشمرگه به شمار می رود، با این حال وی همانند دوستش، جلال طالبانی روابط نزدیکی با رهبران و جنبش های رهایی بخش عربی به ویژه گروه های چپگرای آنها دارد.
اولین نخست وزیر دولت کردستان عراق در اوایل دهه نود، اولین رئیس شورای ملی عراق پس از سقوط رژیم صدام، رئیس کمیته تدوین قانون اساسی دائمی عراق، رئیس ائتلاف میهنی کردستان در داخل پارلمان عراق از سال 2006 از جمله مسئولیت های فواد معصوم به شمار می رود.
بسیاری از سیاستمداران کرد، فواد معصوم را سایه مام جلال طالبانی میخوانند، حتی اگر از دایره خانوادگی نزدیک به وی نباشد، ناظران میگویند رابطه گرم و بسیار نزدیک معصوم با طالبانی به حدی بوده است که وی نیز پس از بیمار شدن طالبانی، دچار مشکلات جسمانی شده است.
ناظران سیاسی به افول ستاره فواد معصوم با غیبت طولانی جلال طالبانی از
صحنه سیاسی اشاره میکنند و البته از کاهش شانس وی برای تصدی جانشینی مام
جلال سخن می گوفتند.
روزنامه الشرق الاوسط به نقل از یکی از رهبران منطقه کردستان عراق اعلام کرده بود که فواد معصوم حتی با وجود برهم صالح از بیشترین شانس برای تصدی ریاست جمهوری برخوردار است.
این منبع گفت بود که نامزد کردها تا روز چهارشنبه، ممکن است فقط فواد معصوم باشد و در صورتی که رقابت باقی بماند، شانس وی در داخل فضای ملی عراق بیشتر از برهم صالح خواهد بود.
عبدالعزیز حسین عضو پارلمان عراق از ائتلاف کردستان هم به الشرق الاوسط گفته بود، اضافه شدن نام برهم صالح به روند رقابت چه بسا در چارچوب مقبولیت وی قرار داشته باشد، همچنین فواد معصوم هم از مقبولیت نزد گروههای عراقی برخوردار است، در نتیجه پیروزی هر یک از این دو رضایت گروههای کردستانی را به دنبال خواهد داشت.
کودکی و درونیسازی تعالیم صهیونی
دیوید گروئن، در 16 اکتبر 1886 در منطقه پلونسک (Plonsk) لهستان، که در آن زمان تحت حکمرانی امپراطوری روسیه بود به دنیا آمد. پدرش، ویکتور گروئن از رهبران شاخه «عشاق صهیون» از یهودیان افراطی منطقه لهستان بود. دیوید در 14 سالگی به همراه دو تن از دوستان خود گروهی را به نام ازرا (Ezra) تشکیل دادند که در آن به آموزش زبان عبری و تشویق مردم به مهاجرت به سرزمین مقدس، یعنی فلسطین، میپرداختند.
این امر به خوبی نشان میدهد که بحث از مهاجرت به سرزمینهای فلسطین و استقرار در سرزمین مقدس، بسیار پیش از جنگ جهانی اول مطرح شد و از همان زمان یهودیان مستقر در نقاط مختلف اروپا، به ویژه لهستان، امپراطوری روسیه وقت، برای این هدف اقدامات گستردهای ترتیب داده بودند. دیوید گروئن، بعدها هنگامی که به سرزمینهای فلسطین وارد شد نام عبری بنگوریون را برای خود برگزید. [2]
نوجوانی و جوانی؛ بنیانگذاری و رهبری احزاب صهیونی
در سال 1905 دیوید وارد دانشگاه ورشو شد و در این دانشگاه نیز فعالیتهای صهیونیستی خود را ادامه داده و به حزب سوسیال دموکرات کارگران یهودی (Poalei Zion) پیوست. یک سال پس از این وی به فلسطین رفت و در آنجا فعالیتهای خود را ادامه داد.[3]
همانطور که گفته شد دیوید فرزند "ویکتور گروئن" از رهبران شاخه «عشاق صهیون» از یهودیان افراطی منطقه لهستان بود. این جنبش یهودیان را به مهاجرت به فلسطین برای اشغال آینده این کشور ترغیب میکردند و دیوید نیز در نوجوانی به این جنبش پیوست. فعالیت در همین جنبش او را متقاعد ساخت که بهترین راه برای ایجاد یک حکومت صهیونی در فلسطین مهاجرت به این کشور و خرید زمین به بهانه کشاورزی در سرزمینهای آن است. لذا در سال 1906، در سن 20 سالگی به سرزمینهای فلسطین قدم نهاد و در سواحل شهر جلیل واقع در قسمتهای شمالی فلسطین، فعالیتهای خود را آغاز کرد. در همین سالها بود که نام مستعار بنگوریون را برای خود برگزید.[4] در سال 1907 در تعقیب جاهطلبیهایی که در نوجوانی به او القا شده بود، حزب «کارگران صهیون» را بنا نهاد و در بیانیه حزب، هدف آن را اینچنین اعلان کرد: «حزب کارگران صهیون میکوشد تا استقلال سیاسی را برای مردم یهودی در این سرزمین به ارمغان بیاورد.» [5]
با آغاز جنگ جهانی اول، حاکمان ترک فلسطین به فعالیتهای او مشکوک شده و او را از این سرزمین اخراج کردند. وی در سالهای اوج جنگ جهانی اول، در نیویورک پناه گرفت و در آنجا با یک دختر روسی الاصل به نام پائولین مانویس (Pauline Munweis) ازدواج کرد. به دنبال انتشار اعلامیه بالفور توسط انگلیس که با حمایت ثروت هنگفت جامعه یهودی آمریکا محقق شد، بنگوریون در هنگ یهودیان ارتش انگلیس ثبت نام کرد و بار دیگر به سرزمینهای فلسطین بازگشت. [6]
استقرار اتحادیه هیستادروت و تشدید فعالیتهای سیاسی ـ نظامی
بنگوریون برای تحقق بخشیدن به رؤیای شوم استقلال سیاسی صهیونیستها، تمام تلاش خود را به کار بست تا به مهاجرت یهودیان به سرزمینهای فلسطین سرعت بخشد. در همین راستا تصمیم گرفت یک هسته مرکزی یهودی ایجاد کند که بستری شود برای استقرار دولت صهیونیستی. از این رو در همان دوران قیمومت انگلیس (1917-1948) بر فلسطین، یک اتحادیه کارگری به نام هیستادروت (Histadrut) را بنیان نهاد. این اتحادیه بیش از آن که یک اتحادیه کارگری باشد یک حزب سیاسی و در واقع یک دولت در سایه بود که بخشهای امنیتی، سیاسی، نظامی و ... را در بر میگرفت. این دولت در سایه به یهودیان صهیونیست امکان فعالیت جدی برای اشغال فلسطین از ساکنان اصلی آن یعنی فلسطینیان را میداد. [7]
ده سال پس از تأسیس هیستادروت، در سال 1930، شماری از اتحادیههای کارگری یهودی در سرزمینهای فلسطین، حزب کارگران اسرائیلی (Mapai) را بنیان نهادند و بنگوریون را به ریاست آن گماشتند. در سال 1935 وی به رهبری هیئت اجرایی صهیونیست (Zionist Executive)، بزرگترین انجمن صهیونیستی دنیا، و سرپرستی آژانس یهودیان (Jewish Agency )، شاخه اجرایی این هیئت، برگزیده شد. [8]
دسترسی وی به پول و امکانات بیشتر این فرصت را فراهم آورد تا فعالیتهای هیستادروت را گسترش دهد. این سازمان که در ظاهر اتحادیه کارگری بود و در واقع یک دولت در سایه، به زودی مجهز به یک گروهک تروریستی خاص خود به نام هاگانا شد. این گروهک که بعدها شهرت آن از سازمان اصلی تشکیل دهنده آن نیز فراتر رفت یکی از شاخههای اصلی شکل دهنده به ارتش فعلی اسرائیل نیز هست. هدف اصلی از تشکیل این سازمانهای مخفی و تروریستی آن بود که فلسطین به مرور تحت اشغال صهیونیستها درآید.
چشم طمع به فلسطین
بن گوریون در سال 1937 در نامه ای به فرزند خود عاموس خاطر نشان ساخت که راهی که از نظر او و دیگر رهبران صهیونیسم برای آینده در دست ایجاد است آن است که باید عربها را از سرزمین فلسطین بیرون بریزند و جای آنها را بگیرند.[9]
ایان پاپه یک نویسنده اسرائیلی که از فلسطین اشغالی به انگلستان مهاجرت کرده است در کتاب خود "پاکسازی نژادی در اسرائیل" نشان داده است که برنامه پاکسازی سرزمین فلسطین از عربها، از سالها قبل از 1948 در دستور کار سران جنبش صهیونیسم بوده است و آنان خود را برای این امر آماده میکردهاند. مطابق آمارهایی که در این کتاب مطرح شده است فقط در سال 1948، 720 هزار نفر از مجموع کل 900 هزار عرب ساکن در مناطقی که به دست اسرائیلیها افتاد، از خانه و کاشانه خود به زور اخراج و مجبور به مهاجرت شدهاند. این در حالی است که سران رژیم صهونیستی از جمله بن گوریون در آن زمان در تبلیغات خود چنین مدعی شده بودند که سرزمین بدون ملت را برای ملت بدون سرزمین انتخاب کرده اند.
ایان پاپه در کتاب خود حقایق مختلفی درباره رژیم صهیونیستی فاش می کند
شایان ذکر است که ایان پاپه در نوشتارهای خود پس از خارج شدن از اسرائیل تصریح کرده است که از نظر او خطر صهونیسم برای یهودیان از هر گروه مسلح فلسطینی یا عرب بیشتر است.[10]
قرائت اعلامیه به اصطلاح استقلال
بنگوریون کسی بود که اعلامیه به اصطلاح استقلال اسرائیل را در مجلس این رژیم قرائت کرد و به عنوان اولین شخصیت رسمی پر قدرت یهودیان صهیونیست، شهرت فراوانی یافت. شایان ذکر است که رژیم اشغالگر قدس مدعی آن است که در جنگ و با زور فلسطین را اشغال نکرده است بلکه این سرزمین را از استعمار انگلیس خارج کرده است و از این رو به جای آنکه روز تاسیس رژیم صهیونیستی را که بر خون صدها هزار فلسطینی بنا شده است جشن بگیرند روز «استقلال» اسرائیل را جشن میگیرند و مدعی آن هستند که از استعمار انگلیس مستقل شدهاند. این امر در فضای سالهای بعد از جنگ جهانی دوم که کشورهای مختلفی در آسیا و آفریقا به استقلال از استعارهای مختلف انگلیس و فرانسه دست مییافتند یک ظاهر سازی فریبنده و یک شگرد تبلیغاتی بود که البته صهیونیستها هنوز هم به آن ادامه میدهند. بنگوریون در سال 1946 مدیریت سازمان جهانی صهیونیسم را بر عهده گرفت و در سال 1948 استقرار رژیم مجعول صهیونیستی را اعلان کرد.[11]
اولین نخست وزیر رژیم غاصب
او اولین نخست وزیر رژیم غاصب صهیونیستی و یکی از شخصیتهای تاثیرگذار در تشکیل این رژیم بود که دو دوره مختلف را در مهمترین پست اجرایی این رژیم پشت سر گذاشت. وی از سال 1948 تا 1953 و از سال 1955 تا 1963 نخست وزیر رژیم صهیونیستی بود. درمیان این دو دوره برای مدت کمتر از دو سال موشه شارت (Moshe Sharett) نخست وزیر رژیم صهیونیستی شد. بنگوریون، در همان دو دوره، وزارت جنگ رژیم صهیونیستی را نیز اداره میکرد. در سال 1963 از نخست وزیری استعفا داد و از فعالیت سیاسی کناره گیری کرد. [12]
بن گوریون؛ شخصیت سیاسی- نظامی- تروریستی
بن گوریون را به عنوان یک شخصیت سیاسی _ نظامی _ تروریستی باید شناخت. در سالهای طولانی تلاش او برای کشتار، مهاجرت اجباری، ایجاد رعب و ترس و نیز سرکوب فلسطینیان بیش از آن که بتوان شمرد جنایت رخ داده است. بخش قابل توجهی از سیاستهای اشغالگری رژیم صهیونیستی و کشتار زنان و کودکان فلسطینی در دوران رهبری غیر رسمی و سپس رسمی او بر فعالیتهای صهیونیستها رخ داده است. او علاوه بر فعالیتهای سیاسی و کسب مشاغل رسمی در انجام کارهای مخفیانه تروریستی نیز فعال بوده است. تاسیس گروه تروریستی نیمه مخفی هاگانا یکی از مهمترین فعالیتهای او در این زمینه محسوب می شود.
گروهک های تروریسی سران رژیم صهیونیستی
مطالعه دقیق تاریخ رژیم صهیونیستی نشان می دهد، اغلب سران خونریز این رژیم، برای خود گروهکی تروریستی و نیمه مخفی ایجاد کرده بودند که در مواقع مختلف برای پیشبرد اهداف خود، آن گروه ها را وارد میدان می کردند. اصلی ترین گروه های تروریستی صهیونیستی عبارتند از: هاشومیر (الحارس)، بیتار، نوتریم، جیش الیهود، هاهیل (لواء الیهود)، هاگانا (الدفاع و العمل)، اتسل، اشترن و ... .[13]
گزارش های مختلف نشان می دهد که بن گوریون، اسحاق شامیر، مناخیم بگین و بعدها آریل شارون اصلی ترین سران گروههای تروریستی دخیل در پشت پرده سیاست اسرائیل بودهاند.[14]
شواهد نشان می دهد که هر یک از سران سیاسی رژیم صهیونیستی یک گروهک تروریستی مسلح و مخفی نیز برای خود داشته است و از این طریق بخش ناپیدای سیاستهای مورد نظر او را اجرا میکرده است. این گروههای جنایتکار به هیچ اصل اخلاقی و انسانی پایبند نبودهاند به طوری که در درگیری مشهور میان گروه ایرگون به رهبری مناخیم بگین با نیروهای تحت فرمان بن گوریون در سال 1948 در سواحل تل آویو 16 نفر از گروه ایرگون و سه نفر از نیروهای تحت فرمان بن گوریون کشته شدند. [15]
هاگانا؛ ساخته بن گوریون
هاگانا مهم ترین گروه تروریستی تاسیس شده توسط بن گوریون است؛ جنایات انجام شده توسط این گروه تروریستی واقعا فراوان و همراه با خشونت بسیار است. تنها بازخوانی بخشی از جنایات بی رحمانه ای که توسط این گروه و به دستور بن گوریون انجام شده، میزان سبعیت این فرد و این گروه را به خوبی نمایان می سازد. در ادامه تنها به بخشی از جنایات آشکار این گروه نیمه مخفی اشاره می شود:
عامل سرکوب فلسطینینان و اعراب در سال 1929
گروهک تروریستی هاگانا در سال 1929 اصلیترین عامل سرکوب مخالفتهای فلسطینیان و اعراب و کشتار آنان بود. این سازمان با همکاری نزدیک با انگلیسیهای اشغالگر به سرکوب فلسطینیان واعراب میپرداختند و از این رو تا حوالی سال 1940 از سوی انگلیسیها یک گروهک تروریستی آرام محسوب میشدند که هرچند در ظاهر غیر قانونی بود اما چندان مقابلهای نیز با آن صورت نمیگرفت.[16]
هاگانا و شورش ژنرال ها
بن گوریون برای رسیدن به قدرت در اسرائیل نیز از توان تروریستی و نیروی نظامی مخفی خود استفاده کرد و رهبران گروههای شبه نظامی مخالف خویش را یکی پس از دیگری از میان برداشت و یا مجبور به پذیرش قدرت خود نمود به حدی که در سال 1947 یعنی یک سال قبل از اشغال رسمی فلسطین توسط رژیم صهیونیستی دورهای از مقابله میان ژنرالهای مخفی گروهکهای نظامی صهیونیستی ایجاد شده بود که از آن به شورش ژنرالها تعبیر میکنند.[17]
هدف بن گوریون در این دوره ایجاد یک وحدت نسبی در نیروهای نظامی و شبه نظامی و تروریستی موجود تحت فرماندهی هاگانا یعنی گروه تروریستی و شبه نظامی خودش بود که زمینه به قدرت رسیدن او در رژیم غاصب بعدی را فراهم سازد. البته او در این اقدام تقریبا موفق شد.
جنایات دیر یاسین
به طور معمول نقش گروههای تروریستی مخفی از جمله هاگانا کاملا مشخص نمیشود، جنایاتی توسط هاگانا انجام شده که قابل کتمان و استتار نبوده است. نقش گروه هاگانا در جنایات دیر یاسین از جمله مسائلی است که برملا شده است. « دیر یاسین نام دهی کوچک نزدیک قدس میباشد. تعداد ساکنان این ده در سال ۱۹۴۸ نزدیک به ۷۰۰ نفر بودند. در ۱۰/۴/۱۹۴۸ این ده شاهد هجوم ۳ گروه مسلح به نام ایرگون به سرکردگی مناخیم بگین، گروه شتیرن به سرکردگی اسحق شامیر و گروه هاگانا به سرکردگی دیوید بن گوریون بود. در این یورش که با مقاومت ساکنان ده همراه بود ۲۵۰ نفر که بیشتر آنها را زنان، کودکان و سالمندان تشکیل میداد کشته شدند. همچنین در این حمله فجایع دیگری از جمله تجاوز جنسی، مثله کردن، پاره کردن شکم زنان باردار و منفجر کردن منازل نیز رخ داد»[18]. یعنی در این جنایت بیش از یک سوم افراد این ده به فجیع ترین اشکال ممکن کشته شدند.
انفجار هتل ملک داوود در قدس
یکی دیگر از موارد آشکار شده فعالیتهای تروریستی هاگانا - که چون علیه خود انگلیسیها بوده است آن را آشکار کردهاند- انفجار هتل ملک داوود در قدس بود. این انفجار در سال 1324 و در تسویه حساب با نیروهای انگلیسی صورت گرفت. در این باره نوشتهاند: گروهک تروریستی هاگانا به رهبری بن گوریون در 22 جولای 1946 مرکز فرماندهی ارتش انگلیس و آرشیو بسیاری از اقدامات آژانس یهود در فلسطین را که در هتل ملک داود در بیت المقدس قرار داشت را منفجر کردند. برخی از تحقیقات نشان میدهد که این انفجار گامی مهم در اشغال تدریجی فلسطین محسوب می شده است و گروههای تروریستی ایرگون و اشترن نیز در آن دست داشتهاند. این انفجار با ۳۵۰ کیلوگرم مواد منفجره ، انجام شده است که طی آن هتل به طور کلی ویران شد».[19]
ذکر این نکته ضروری است که وقتی جنایتکاران صهیونیست هاگانا اسلحه خود را علاوه بر فلسطینیان به سوی انگلیسیها نیز نشانه رفتند، انگلستان به افشای نقش تروریستی آنها روی آورد.
انفجار هتل سمیرامیس
از دیگر اقدامات تروریستی گروه هاگانا انفجار هتل سمیرامیس در 5 ژانویه 1948 بود که در آن عده زیادی کشته شدند. هدف گروهک تروریستی بن گوریون، هاگانا، از این اقدام ایجاد رعب عمومی در میان اعراب و تلاش برای اخراج آنها از مناطق مسکونی خودشان بود.[20]
جنایات علیه اعراب مصر و الجزایر
بن گوریون در رابطه با آمریکا ضعیف عمل میکرد و گرایش سیاسی او بیشتر به سمت شوروی و فرانسه بود. او روابط خوبی با فرانسه در هنگام سرکوب انقلاب الجزایر داشت و در سال 1956 نیز با این که نخست وزیر نبود. در ورود رژیم صهیونیستی در جنگ میان مصر از یک سو و فرانسه وانگلیس از سوی دیگر بر علیه مصر تاثیر داشت.
غیر قابل بودن جنایات تروریستی گروه بن گوریون
جنایات تروریستی گروه هاگانا به حدی جدی و غیر قابل انکار است که کافی است به دایرة المعارف بریتانیکا ذیل همین مدخل مراجعه نمایید تا به فهرست بلند بالایی از جنایات این گروه در کنار دیگر گروههای تروریستی یهودیان صهیونیست دست یابید.[21]
افشای خوی فاشیستی گوریون توسط یک فاشیست دیگر
بن گوریون در سالهای آخرحضور انگلیسیها در فلسطین هاگانا را به یک سازمان تروریستی بسیار خشن تبدیل کرد که با گروههای تروریستی دیگری مانند ایرگون و اشترن برابری میکردند. نکته قابل توجه این است که این گروهها در همان زمان به داشتن گرایشات فاشیستی و سرکوبگرانه و جنایتهای مکرر برای دستیابی به اهداف خود مشهور بودند. این جنایات بن گوریون به حدی آشکار بوده است که مناخیم بگین در کتاب خاطرات خویش به صراحت به این امر اعتراف کرده و از رویکردهای او و گروه هاگانا به صراحت با الفاظ « تروریستی و فاشیستی » یاد می کند.[22]
پایان حیات و مرگ بن گوریون
بن گوریون تا سال 1970 عضو کنیست اسرائیل باقی مانده بود. او دورههایی از حیات خویش را در کیوبتص (kibbutz) یهودیان در اسرائیل زندگی کرد. دراین مجموعه زندگی به صورت کمونیستی به حالت اشتراک در همه چیز (حتی خانواده) اداره میشود. این مراکز که میراث گرایشات کمونیستی سران صهیونیسم است در واقع معادل مراکز کمونیستی در شوروی سابق است که در آن مالکیت و خانواده و فرزندان و ... همه به صورت اشتراکی اداره میشود.[23]
دیوید بنگوریون پس از عمری تلاش جنایتآمیز برای تحقق اهداف صهیونیسم در 1 دسامبر 1973 در یکی از کیوتصهای اسرائیلی درگذشت. اما سران رژیم صهیونیستی جای او را در رهبری گروهکهای تروریستی و نظامیان مخفی که مسوولیت ترور و کشتار را برعهده دارند پر کردند. به نحوی که هم اکنون نیز بسیاری از رهبران رژیم صهیونیستی در این سازمانهای تروریستی مسوولیتهایی برعهده دارند.[24]
پیروان فاسد؛ ثمره حیات ننگین
جنایات و فساد گستری بن گوریون و گروه وی یعنی هاگانا، پس از پایان یافتن حیات ننگین وی نیز ادامه یافت. به عنوان مثال پیروان بن گوریون در عرصه مجازی نیز برنامهای تحت عنوان هاگانا راه اندازی کردهاند که هدف آن ترویج فساد و سایتهای مستهجن در میان مسلمانان است.[25]
پایان کلام؛ جمله مشهور بن گوریون
در خاتمه بحث خالی از لطف نیست که به یکی از مشهورترین جملات این جنایتکار اشاره کنیم. بن گوریون در سال 1948 و در اوج کشتار فلسطینیان و ایجاد رعب و وحشت برای فرار آنها از سرزمینشان جمله مشهوری در ترغیب همکارانش به جنایت علیه فلسطینیان برای اشغال سرزمین آنها داشته است که امروزه به صورت یک ضرب المثل در عملیات روانی مورد استفاده قرار می گیرد. او خاطر نشان ساخته بود : « ما باید هر کاری لازم است انجام دهیم که دیگر هیچ فلسطینیای به این سرزمین باز نگردد. البته آنها باز نخواهد گشت چرا که «پیران میمیرند و جوانان فراموش خواهند کرد».[26] (The old will die and the young will forget)
اما بن گوریون فراموش کرده بود که گاهی پدران به فرزندان خود خواهند گفت که جنایتکاران تاریخ با آنها چه کردند و آتش خشم نسلهای بعدی عاقبت ریشه ظالمان را خواهد سوزاند.
منبع: دیدبان