اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

جریان شناسی شیعه(فقه و کلام زیدیه

جریان شناسی شیعه(فقه و کلام زیدیه

در قرن اول هجری و پس از شهادت امام حسین (ع) عده ای از شیعیان کوفه به امامت امامی معین و منصوص باور نداشتند و معتقد بودند امامت از آن فرزندانی از حضرت فاطمه(س) است که شرایط خاصی را داشته باشد از جمله اینکه مردم را به امامت خود دعوت کند و علیه ظلم و ستم قیام نماید. لذا این عده پس از قیام زیدبن علی بن حسین(ع) در دوران هشام بن عبدالملک به امامت ایشان معتقد شدند و زیدیه نام گرفتند.

*محمد سرکشیکیان
بخش جریان شناسی فقهی و کلامی جهان اسلام از پرطرفدارترین بخش های مجله الکترونیکی اخوت است. این بخش دارای سیر خاصی است که از کلیات تقسیم بندی های فقهی و کلامی شروع و به جزئیات هریک از مذاهب ختم می شود. لذا برای فهم بهتر و عمیق تر مطالب جریان شناسی ناگزیر از خواندن مطالب پیشین هستیم: 


در این قسمت از سلسله مطالب جریان شناسی به شناخت زیدیه از جریانات شیعی می پردازیم:
شخصیت زید بن علی 
زید در سال 80(ه.ق) در مدینه متولد شد و در قیامی خونین در سال 122 هجری در کوفه شهید شد. برخی زید را از شاگردان واصل بن عطا(از رهبران معتزله) میدانند ولی برخی این را رد میکنند. (برای آشنایی با "زندگانی زیدبن علی(ع)" به پیوست مراجعه نمایید) 
مهم ترین قیام های زیدیه 
1ـ قیام یحیی بن زید در خراسان بر علیه بنی امیه در سال 125 ه.ق. 
2ـ قیام محمدبن عبدالله بن حسن بن امام حسن(ع)، معروف به نفس زکیه در مدینه در سال 145 ه.ق. علیه منصور عباسی همراه با ادعای مهدویت. 
3ـ قیام ابراهیم بن عبدالله برادر نفس زکیه در بصره در سال 145 ه.ق. 
4ـ قیام حسین بن علی، معروف به شهید فخ در زمان خلافت هادی عباسی در مکه مکرمه(منطقه فخ) در سال 169 ه.ق. 
5ـ قیام محمدبن ابراهیم، معروف به ابن طباطبا در زمان خلافت مامون عباسی در کوفه در سال 199 ه.ق. 
نخستین انشعاب در زیدیه 
در قرن دوم هجری در همان آغازِ شکل گیرى زیدیه و در حالى که مبارزات و حرکت سیاسى علویان زیدى ادامه داشت، در کوفه سه گرایش عقیدتى و فکرىِ عمده در میان پیروان و معتقدان به امامت زید شکل پیدا کرده بود. این اختلاف بیشتر از هر چیز به بحث امامت و رهبری جامعه باز می گشت. سه فرقه اصلی زیدیه در آن دوران عبارتند از: 
1ـ جارودیه(یا سرحوبیه) 
پیروان اندیشه ابوالجارود زیاد بن منذر همدانی(م150ه.ق) که از شاگردان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بود و بعدا به زید پیوست. ایشان معتقدند که پیامبر(ص) بوسیله نص بر امامت علی(ع)، حسن(ع) و حسین (ع) تصریح کرده است و شیخین را تکفیر میکنند؛ و در مورد امامت بعد از ایشان معتقد به نص نمی باشند وامامت را از اولاد فاطمه(س) با شرط قیام علیه ظالمان می داند؛ و هرکس که بدون قیام مدعی امامت باشد را کافر میدانند. همچنین قائل به مهدویت برخی امامان خود هستند. 
جارودیه پس از یحیی بن عمر بن حسین بن زید (م 250ه.ق) که ادعای مهدویت نیز داشت با اصلاحاتی در عقاید خود از جمله نپذیرفتن مهدویت امامان پیشین و همچنین ترک تکفیر شیخین و امامان اثنی عشریه، به دیدگاه غالب زیدیه تبدیل شد. 
2ـ صالحیه(یا بتریه یا ابتریه ) 
پیروان حسن بن صالح بن حی(م 168 ه.ق) که معتقدند: علی (ع) افضل صحابه و اولی به امامت است اما بیعت با ابوبکر به خاطر رضایت علی(ع) خطا نبوده است و خلافت متقدمان به خاطر کناره گیری خود ایشان بدون اشکال است؛ هر یک از فرزندان حسین قیام به شمشیر کند امام است؛ 
3ـ سلیمانیه( یا جریریّه) 
پیروان سلیمان بن جریر که قائلند علی(ع) افضل صحابه بود و امامت حق ایشان ولی راه تعیین ایشان شورای مسلمین است و خطای صحابه و مردم از روی اجتهاد بوده و لذا گناهکار و فاسق نمی باشند؛ تبری از عثمان لازم است؛ جنگ کنندگان با علی کافرند؛ بداء و تقیه جایز نیست؛ امامت در فرزندان فاطمه منحصر نیست. 
تثبیت مذهب زیدیه 
در قرن سوم با ظهور شخصیت هایی همچون احمد بن عیسی(م247ه.ق) به تدریج زیدیه وارد مرحله جدیدی شد. وی با روایت احادیث و بیان نظرات خود که در کتاب "العلوم" جمع آوری شده است در مطرح شدن زیدیه به عنوان یک مذهب، بویژه در عراق نقش موثری ایفا کرد. دیدگاه های دو امام مطرح دیگر زیدیه، قاسم بن ابراهیم معروف به رسیّ( م246ه.ق) برادر ابن طباطبا و محمد بن منصور مرادی نیز که در کتاب"الجامع الکافی" درشش جلد جمع آوری شده است تاثیرات زیادی در مکتب زیدیه داشته است. از ویژگی های این مکتب، طرح مباحث کلامی نزدیک به معتزله می باشد. در این مقطع مرکزیت زیدیه از کوفه به ایران و یمن انتقال یافت. 
ورود زیدیه به یمن 
بعد از قاسم رسیّ نواده اش یحیی بن حسین ملقب به هادی الی الحق(245- 298ه.ق) که از نظرات ایشان پیروی میکرد در سال 280 هجری به یمن هجرت کرد و حکومتی شیعی مبتنی بر عقاید زیدیه و تعالیم قاسم رسیّ بنیان نهاد و این آغازی بود بر سلسله ای از حکومت امامان زیدی مذهب که با نوساناتی تا قرن 14 هجری در یمن حکم راندند. این امامان اغلب سادات حسنی و از نسل قاسم رسیّ بودند و به قاسمیه نیز مشهورند. مکتب ایشان ترکیبی از تعالیم اصیل شیعی و تعالیم معتزله که عراق و تاحدودی حجاز را در این سالها تحت تاثیر قرار داده بود می باشد. 
ورود زیدیه به شمال ایران 
حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر بن زین العابدین(ع) معروف به ناصر اُطروش و ناصر کبیر(م304 ه.ق) یکی دیگر از شخصیت های تاثیرگذار زیدیه در این دوره بود که بعد از فراگیری معارف شیعی در عراق به شمال ایران مهاجرت کرد. وی در سالهای آخر عمر خود به تدوین عقاید و فقه زیدیه پرداخت و مکتبی در امتداد زیدیه عراق و متمایز از مکتب زیدیه در یمن وحجاز را از خود به یادگار گذاشت که پیروانش را ناصریّه گویند.

دیدگاه کلامی زیدیه 
در میان عقاید زیدیه، غیر از باورهای شایع و فراگیر در میان فرق و مذاهب اسلامی، چند باور خاص دیده می شود که در تمامی فرقه های زیدیه مشترک می نماید: 
- باور به توحید و نفی هرگونه تشبیه و تجسیم از خداوند 
- باور به عدل الهی 
- باور به اختیار انسان و نفی جبر 
- برخلاف مرجئه معتقدند که خداوند به وعد و وعیدهای خود عمل میکند و در مورد مرتکب کبیره دیدگاهی شبیه معتزله دارند(اصل المنزلة بین المنزلین) 
- امر به معروف و نهی از منکر یکی از مهمترین اصول دین زیدیه است و تقیه(کتمان مذهب و باور دینی) را جایز نمی شمارند. 
- اعتقاد به امامت امامان علی(ع) ، حسن(ع) و حسین(ع) و بعد از ایشان امام هرفاطمی نسبی که قیام کند. 
- دعوت و قیام، از شرایط «امام» است (علاوه بر شروط عمومی: عدالت، دانایی دینی و ...). 
- باور به ظهور مهدی(ع) 
(برای آشنایی با "عقاید زیدیه" به پیوست مراجعه نمایید) 
فقه زیدیه 
زیدبن علی(ع) خود فقیهی مسلم بوده است و تالیف مشهور او با نام "المجموع الفقهی والحدیثی" یا "مسند الامام زید" یکی از اولین کتاب های مدون در فقه اسلامی شناخته می شود. 
منابع استنباط در فقه زیدی 
فقهای زیدیه که به تدوین اصول فقه مذهب خود پرداخته اند این منابع را به عنوان منابع استنباط احـکام فقهى خود نام مى برند: کتاب , سنت , اجماع که از دیدگاه آنان داراى هفت مرتبه است و بالاترین آنها اجماع سلف و خلف و فقدان مورد مخالف با آن اجماع است پایین ترینش اجماع و اتفاق خـود فقهاى زیدیه می باشد , استحسان , مصالح مرسله , و عقل , چه این که مى گویند: آنچه را عقل خوب تشخیص دهد مطلوب است و آنچه را قبیح بداند منکر. به این صورت منابع استنباط فقه زیدى در کل هفت منبع است . 
ویژگی عمومی فقه زیدی 
فقه زیدى داراى این ویژگیها است : 
الـف ـ زیـدبـن على فقه خود را بر حدیث و راى بنا کرد و در حدیث تنها به روایات اهل بیت بسنده نکرد, بلکه روایات صحابه را هم پذیرفت . 
ب ـ فـقـیـهـان ایـن مـذهـب ـ بـرخـلاف فـقیهان دیگرمذاهب ـ آنچه را در دیگر مذاهب فقهى وجـودداشـت و بـا مـنـطـق و اصـول مـذهـب آنان یا با کلیات اصولى که فقهاى مسلمانان مقرر داشته اند هماهنگ و همسو بود پذیرفتند, و همین امر در توسعه این مذهب نقش بسزایى داشت . 
ج ـ فـقیهان زیدى به اصل باز بودن باب اجتهاد و پیش رفتن با رخدادها و ارائه راه حلهاى مناسب براى آنها به نحوى که با روح شریعت همخوانى کند, پایبندى نشان دادند. 
مکاتب فقهی زیدیه 
با نگاه به تاریخ فقه زیدیه میتوان آنرا به چند مقطع و مکتب تقسیم کرد: 
1) مکتب فقهی عراق 
در قرن سوم، امامان زیدیه عراق فقهی روایی را مطرح کردند که ابوعبدالله علوی(م445ه.ق) مجموعه آثار فقهای زیدیه عراق را در کتاب "الجامع الکافی" در شش جلد بزرگ جمع آوری کرد تا جامع همه اصول زیدیه عراق باشد. 
2) مکتب قاسمیه 
در قرن سوم امام برجسته زیدیه قاسم رسیّ نیز با تالیفات متعدد به طرح دیدگاه های فقهی خود پرداخت و بعدها به نام قاسمیه در عراق و شمال ایران معروف گشت. همچنین امامان یمن که اکثر از فرزندان ایشان و نواده او هادی یحیی بن حسین هستند، متاثر از نظرات ایشان بودند. 
3) مکتب هادویه 
در اواخر قرن سوم، وقتی هادی نواده قاسم رسیّ حکومت زیدیه را در یمن تاسیس کرد، با تبیین دوباره مبانی فقهی جد خود و تالیف آثاری مکتبی فقهی جدیدی تاسیس کرد که به هادویه معروف شد که در حال حاضر نیز اصلی ترین گرایش فقهی زیدیه یمن می باشد. 
فقه هادویه در بسیاری از مسائل با فقه شیعیان امامیه مشترک است ولی در مواردی همچون استفاده از قیاس در استنباط و برخی فروع فقهی همچون منع متعه و شستن پا در وضو، از آن متمایز می شود. 
4) مکتب ناصریه 
در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم به واسطه تالیفات بسیار ناصر اطروش درشمال ایران شکل گرفت که به خاطر تبیین متفاوتی که از فقه زیدی داشت به عنوان رقیب اصلی برای دو مکتب قاسمیه و هادویه بود. ناصریه به فقه شیعیان امامیه نزدیکتر بود تا آنجا که علم الهدی سید مرتضی(نواده ناصر) در کتاب مشهور الناصریات به شرح و تعلیق آن پرداخته است. 
5) مکتب مویدیه 
در قرن پنجم برادران هارونی که از امامان بنام زیدیه در شمال ایران بودند با تلفیق مکتب ناصریه با مکاتب قاسمیه و هادویه فقهی تلفیقی را تبیین کردند که در شمال ایران بسیار رواج پیدا کرد...


      



pdf معرفی آثار منتشر شده زیدیه | حجم فایل: 729.49 KB
pdf تعامل تاریخی و فکری فرهنگی معتزله و زیدیه | حجم فایل: 1.54 MB
docx عقائد زیدیه | حجم فایل: 20.94 KB
docx زندگانی زیدبن علی(ع) | حجم فایل: 27.86 KB

دریافت تمام فایل ها (ZIP)

در قرن اول هجری و پس از شهادت امام حسین (ع) عده ای از شیعیان کوفه به امامت امامی معین و منصوص باور نداشتند و معتقد بودند امامت از آن فرزندانی از حضرت فاطمه(س) است که شرایط خاصی را داشته باشد از جمله اینکه مردم را به امامت خود دعوت کند و علیه ظلم و ستم قیام نماید. لذا این عده پس از قیام زیدبن علی بن حسین(ع) در دوران هشام بن عبدالملک به امامت ایشان معتقد شدند و زیدیه نام گرفتند.

*محمد سرکشیکیان
بخش جریان شناسی فقهی و کلامی جهان اسلام از پرطرفدارترین بخش های مجله الکترونیکی اخوت است. این بخش دارای سیر خاصی است که از کلیات تقسیم بندی های فقهی و کلامی شروع و به جزئیات هریک از مذاهب ختم می شود. لذا برای فهم بهتر و عمیق تر مطالب جریان شناسی ناگزیر از خواندن مطالب پیشین هستیم: 


در این قسمت از سلسله مطالب جریان شناسی به قسمت دوم(زیدیه)میپردازیم.

حکومت های زیدیان 1- دولت ادریسیان(مغرب) ادریس بن عبدالله بن حسن مثنّا یکی از برادران محمد نفس زکیه که بعد از قیام شهید فخ به شمال آفریقا گریخته بود، در سال 172 ه.ق توانست دولت ادریسیان را در مغرب پایه گذاری کند. این دولت، تا سلطه دولت فاطمیان بر مغرب دوام یافت و از سال 305 ه.ق تحت الحمایه دولت فاطمی شد و بالاخره در سال 375 ه.ق کاملا منقرض گردید.
2- طبرستان و دیلم در قرن دوم با آمدن یحیی بن عبدالله به دیلم و تبلیغ امامت خویش دیلمیان و مردم طبرستان با علویان آشنا شدند و بعد از شهادت او توسط عباسیان حسین بن علی (داعی کبیر) در سال 250 ه.ق با دعوت وبیعت مردم طبرستان، آمل و ساری را تصرف کرد و بیست سال بر شمال ایران حکومت کرد و سپس برادرش محمدبن زید حکومت کرد.
بعد از او در سال 301 هجری ناصر اطروش به حکومت زیدیه در شمال ایران حیاتی دوباره بخشید و از قرن چهارم، به تدریج از قدرت زیدیان در شمال ایران کاسته شد و سلسله حکومت آن ها برچیده شد و با ظهور صفویه در قرن دهم کاملا از بین رفته و همه زیدیان به مذهب امامی گرویدند.
(برای آشنایی با "تاریخ زیدیه در گیلان و مازندران " به پیوست مراجعه نمایید)
3- یمن دولت اول زیدیه در یمن هادی یحیی بن حسین در سال 280 ه.ق. در صعده یمن حکومت زیدی را تشکیل داد. بعد از درگذشت او در سال 298 ه.ق دو فرزند او(محمد و احمد) راهش را ادامه دادند و پس وفات احمد تفکر زیدیه دچار افول شد و نوادگان هادی بصورت پراکنده و بدون اینکه به مقام بالای امامت دست یابند حکومت کردند و در سال 444 ه.ق. با کشته شدن امام آنها، ناصرالدین ابوالفتح دیلمی بدست
اسماعیلیان حکومت زیدی از بین رفت. در اوایل قرن پنجم فرقه ای به نام مطرفیه (منسوب به مطرف بن شهاب) در یمن پدید آمدند که اگرچه خود را پیرو مکتب عقیدتی هادی میدانستند ولی در مسائل کلامی متاثر از ابوالقاسم بلخی(م 319ه.ق) یکی از سران معتزله در بصره بودندو بر این اساس معتقد بودند که خداوند با آفرینش عناصر اربعه دیگر دخالت مستقیمی در آفرینش دیگر اجسام ندارد و این عناصر اربعه هستند که با احاله و استحاله، اجسام را پدید می آورند. همچنین برخی عقاید خاص دیگر را نیز به آنها نسبت میدهند.
دولت دوم زیدیه در یمن بار دیگر در سال 532 ه.ق. احمد بن سلیمان از نوادگان هادی بار دیگر قیام کرده و به حرکت زیدیه جانی دوباره بخشید و پس از مبارزات فراوان توانست بر مناطق شمالی یمن تسلط یابد. بعد از او عبدالله بن حمزه در سال 566 هجری حکومت را بدست گرفت و علاوه بر گسترش اقتدار زیدیه با تالیف آثار علمی به مبارزه قاطع با مطرّفیه پرداخت که موجب حذف همیشگی انها از صحنه گردید که به همین علت او را مجدد زیدیه در قرن ششم می نامند. حکومت امامان زیدی تا قرن دهم با فراز و نشیب هایی ادامه یافت.
دولت سوم زیدیه در یمن در قرن یازدهم یمن به دست عثمانی ها افتاد. در سال 1006 ه.ق امام منصوربالله قاسم بن محمد از نوادگان هادی امامت زیدیه را بدست گرفت و به مبارزه سختی با عثمانی پرداخت و این آغازی بر رهایی یمن از سیطره عثمانی بود. اما پس از او دوباره حکومت زیدیه افول کرد و گاهی چند امام زیدی مدعی امامت می شدند تا اینکه این ضعف و انحطاط به جایی رسید که مجددا در اواخر قرن سیزدهم عثمانی ها یمن را به تصرف کردند.
زیدیه در عصر حاضر در اوایل قرن چهاردهم برجسته ترین امامان زیدی محمد بن عبدالله وزیر(م1307ه.ق) و مهدی لدین الله محمد بن قاسم حوثی(م1310ه.ق) بودند. در اواسط قرن چهارده برای بار دوم یمن از سلطه عثمانی ها خارج شد. در این دوره و در فاصله جنگ جهانی اول و دوم یمن نیز دست خوش تحولات شد و به انقلابی داخلی در سال 1367 هجری(1948م.) علیه حکومت زیدی و ترور امام یحیی انجامید. ولی انقلابیون بی درنگ در تسلط بر اوضاع یمن شکست خوردند و فرزند امام یحیی، ناصرلدین الله احمد به منصب امامت رسید.
تحولات سریع جهانی و منطقه ای همچنان ادامه داشت و حکومت امامان زیدیه که شکل موروثی و سلطنتی به خود گرفته بود، توان خود را دربرابر موج جمهوری خواهی از دست داد و در سال 1382هجری(1962 م) وقتی احمد از دنیا رفت و فرزندش محمد بدر به جانشینی او رسید، با کودتای نظامی عبدالله سلال که از پشتوانه های خارجی نیز بهره می برد، امامت زیدی در یمن از بین رفت و حکومت جمهوری بر پا شد.
اکنون از نظر جمعیتی حدود نیمی از مردم یمن، اهل سنت شافعی هستند. پس از آنان، جمعیت شیعیان زیدی بیشترین آمار(حدود40درصد) را به خود اختصاص داده است. همچنین منطقه نجران در جنوب عربستان مذهب زیدیه پیروانی زیادی دارد.
۵ میلیون نفر از جمعیت یمن از سادات هستند که ۹۰٪ آن ها سادات حسنی و ۱۰٪ از سادات حسینی هستند. بیشتر سادات یمن از فرزندان «یحیی قاسم الرسی» از نوادگان حسن بن علی هستند.
گرایشات فکری زیدیه در یمن یکی از پیامدهای جریان مطرفیه در میان زیدیه، نشر وسیع کتب و افکار معتزله در میان زیدیه یمن بود. از آنجایی که مطرفیه ریشه های بحث های خود را از برخی مکاتب معتزله گرفته بودند، در قرن ششم امامان و عالمان زیدیه برای مقابله با آنها به میراث فکری فکری و کلامی دیگر معتزله روی آوردند و اینگونه عقل گرایی افراطی و برخی دیدگاه های کلامی غیرشیعی در میان معتزله رواج یافت. ازطرف دیگر برخی دیگر از عالمان زیدیه برای مقابله با این عقلگرایی افراطی معتزله به گرایشی مشابه گرایشات اهل حدیث روی آوردند که سرآمدان این تفکر امام احمد بن یحیى المرتضى معروف به ابن مرتضى (763ـ840)، محمدبن ابراهیم وزیر(م 840ه.ق) و در قرون بعدی محمدبن اسماعیل صنعانی(م1128 ه.ق) و محمدبن شوکانی(1173-1250 ه.ق) بودند. روشنفکران یمن از سه نام برده اخیر به عنوان سرمداران حرکت نوگرایى و نماد اصلاح طلبى از درون زیدیه نام مى برند، که به موازات مصلحان خارجى چون سید جمال و... در تحول و تحرک جامعه معاصر یمن نقش داشته اند.
بدین ترتیب خط اصیل زیدیه در میان دوجریان متمایل به تفکر غیرشیعی ولی متفاوت از هم، یعنی جریان عقل گرای متمایل به معتزله و جریان نقل گری متمایل به اهل حدیث قرار گرفت. در دوران معاصر نیز جریان حدیث گرای(سلفی) متاثر از شوکانی را میتوان در درون زیدیه مشاهده کرد که مهمترین خطر درونی برای جریان اصیل زیدیه بوده و هست. 
(برای آشنایی با "تاریخ سیاسی یمن" به پیوست مراجعه نمایید)



docx تاریخ سیاسی یمن | حجم فایل: 32.77 KB
docx زیدیه در گیلان و مازندران | حجم فایل: 25.13 KB

دریافت تمام فایل ها (ZIP)

نقشه کلی فرق و جریانات جهان اسلام(قسمت سوم)- فرق تشیع


در این مطلب در ادامه بررسی فرق و جریانات جهان اسلام، به برسی مذهب شیعه میپردازیم.

*محمد سرکشیکیان

 تعریف شیعه شیعه در لغت بر دو معنا اطلاق می شود، یکی توافق و هماهنگی دو یا چند نفر بر مطلبی، و دیگری، پیروی کردن فردی یا گروهی، از فرد یا گروهی دیگر.
در تاریخ اسلام این لفظ به تدریج معنای اصطلاحی پیدا کرد و تنها بر پیروان علی (ع) که به امامت او معتقدند اطلاق می شود.
واژه شیعه در زمان حیات پیامبر از طرف ایشان به دوست داران علی بن ابی طالب گفته شد. پس از وفات پیامبر کسانی که معتقد به اولویت علی ابن ابی طالب برای خلافت بودند شیعه نامیده می شدند. تمایز این گروه از دیگر مسلمین تا زمان امام پنجم شیعیان فقط اعتقاد به شایستگی انحصاری آنها برای حکومت مسلمین بود.
انشعابات در شیعه
کیسانیه
مذهب شیعه در زمان سه پیشواى اول خود هیچ‏گونه انشعابى نپذیرفت، ولى پس از شهادت امام سوم، اکثریت شیعه به امامت حضرت على بن حسین(ع) قائل شدند و اقلیتى معروف به «کیسانیه» پسر سوم على علیه السلام محمد بن حنفیه را امام دانستند و معتقد شدند که محمدبن حنفیه پیشواى چهارم و همان مهدى موعود است که در کوه رضوى غایب شده و روزى ظاهر خواهد شد.
زیدیه پس از رحلت امام سجاد علیه السلام اکثریت شیعه به امامت فرزندش امام محمد باقر علیه السلام معتقد شدند و اقلیتى به زید شهید که پسر دیگر امام سجاد بود گرویدند و به «زیدیه» موسوم شدند.
زید، به سال 121 هجرى بر ضدّ خلیفه اموى هشام بن عبدالملک قیام کرد و گروهى با وى بیعت کردند و در جنگى که در شهر کوفه میان او و کسانِ خلیفه درگرفت کشته شد. وى پیش پیروان خود امام پنجم از امامان اهل بیت شمرده مى‏شود و پس از وى فرزندش «یحیى بن زید» که بر خلیفه اموى ولید بن یزید قیام کرده و کشته شد، به جاى وى نشست و پس از وى محمدبن عبدالله و ابراهیم بن عبدالله که بر خلیفه عباسى منصور دوانقى شوریده و کشته گردیدند، براى امامت برگزیده شدند.
پس از آن تا زمانى امور زیدیه غیر منظم بود تا «ناصر اطروش» که از اعقاب برادر زید بود در خراسان ظهور کرد و در اثر تعقیب حکومت محل، از آن‏جا فرار کرده به سوى مازندران رفت و پس از سیزده سال دعوت، جمع کثیرى را مسلمان کرده به مذهب زیدیه درآورد سپس به دستیارى آنان ناحیه طبرستان را مسخّر ساخته و به امامت پرداخت و پس از وى اعقاب او تا مدتى در آن سامان امامت کردند.
به عقیده زیدیه هر فاطمى نژاد، عالم، زاهد و شجاعی که به عنوان قیام به حق خروج کند مى‏تواند امام باشد.
زیدیه در ابتداى حال، مانند خود زید دو خلیفه اول را (ابوبکر و عمر) جزو ائمه مى‏شمردند ولى پس از چندى جمعى از ایشان نام دو خلیفه را از فهرست ائمه برداشتند واز على علیه السلام شروع کردند. اکثر زیدیه در اصول اسلام مذاق معتزله و در فروع، فقه ابو‏حنیفه‏ را دارند.
اسماعیلیه
پس از رحلت امام محمد باقر شیعیان وى به فرزندش امام جعفر صادق علیه السلام ایمان آوردند و پس از درگذشت آن حضرت، اکثریت، فرزندش امام‏موسى کاظم علیه السلام را امام هفتم دانستند و جمعى اسماعیل پسر بزرگ امام ششم را که در حال حیات پدر بزرگوار خود درگذشته بود امام گرفتند و از اکثریت شیعه جدا شده به نام «اسماعیلیه» معروف شدند.
فطحیه پیروان عبدالله بن جعفر الافطح که در سال ۱۴۸ هجری درگذشت. وی پس از اسماعیل بزرگ ترین فرزند امام جعفرصادق علیه السلام بود ولی در نزد پدر محبوبیتی نداشت و متمایل به «حشویه» و «مرجئه» بود. او بعد از پدرش به جای او نشست و به جمع آوری پیروان پدرش پرداخت.
واقفیه پس از شهادت امام موسى کاظم علیه السلام اکثریت شیعه فرزندش امام رضا علیه السلام را امام هشتم دانستند و برخى در امام هفتم توقف کردند که به «واقفیه» معروفند.
شیعه اثنی عشری پس از امام هشتم تا امام دوازدهم که پیش اکثریت شیعه مهدى موعود است انشعاب قابل توجهى به‏وجود نیامد و اگر وقایعى نیز در شکل انشعاب پیش آمده چند روز بیش نپاییده و خود به خود منحل شده است، مانند این‏که جعفر، فرزند امام دهم پس از رحلت برادر خود (امام یازدهم) دعوى امامت کرد و گروهى به وى گرویدند، ولى پس از روزى چند متفرق شدند و جعفر نیز دعوى خود را تعقیب نکرد. هم‏چنین اختلافات دیگرى در میان رجال شیعه در مسائل علمى کلامى و فقهى وجود دارد که آنها را انشعاب مذهبى نباید شمرد.
فرقه‏هاى نامبرده که منشعب شده و در برابر اکثریت شیعه قرار گرفته‏اند در اندک زمانى منقرض شدند جز دو فرقه زیدیه و اسماعیلیه که پایدار مانده‏اند و هم اکنون گروهى از ایشان در مناطق مختلف مانند یمن، هند، لبنان و جاهاى دیگر زندگى‏مى‏کنند.
از میان انشعابات مختلف فرقه زیدی فقهی متمایل به فقه معتزله دارند و اسماعیلیه و اثنی عشری پیرو فقه جعفری هستند.
غالیان غلات گروهى از متظاهرین به اسلامند که امیرالمؤمنین و امامان و فرزندان او را به مقام الوهیّت و نبوت توصیف کردند و در حق آنان از حدّ اعتدال تجاوز کردند وآنها گمراه وکافر هستند تاریخچه غلوٌبه به دوره حکومت حضرت علی (ع)می رسد که روایاتی در مورد غلوٌ درباره آن حضرت رسیده است. غلودر زمان امام باقر(ع)و امام صادق(ع) به اوج خودرسید که این دو بزرگوار با شدت تمام با غالیان مبارزه کرده وآنها را مورد تکذیب قرار دادند این فرقه به گروهای زیادی بشاریٌه ، بیانیٌه نصیریٌه، اهل حق، بکتاشیٌه وغیره انشعاب پیدا کرده است. شیعه فرقه غالیان را خارج از اسلام می دانند. همچنین فرقه های انحرافی دیگری مثل شیخیٌه، بابیه و بهائیه هم هستند که از اسلام خارج به حساب می آیند و انشاالله در آینده به تفصیل معرفی خواهیم کرد.
شیعه در قرن چهارم هجرى‏ در قرن چهارم هجرى ارکان خلافت بنى‏عباس سست شد و پادشاهان آل‏بویه که شیعه بودند ظهور کردند. در آغاز این قرن بودکه «ناصر اطروش» زیدی به ناحیه طبرستان استیلا یافت و سلطنت تأسیس کرد که تا چند پشت ادامه داشت و پیش از «اطروش» نیز حسن بن زید سال‏ها در طبرستان سلطنت کرده بود. همچنین فاطمیین که اسماعیلى بودند به مصر دست یافتند و سلطنت دامنه‏دارى (296- 527 ق) تشکیل دادند.
شیعه در قرن پنجم تا نهم هجرى‏ در اواخر قرن پنجم هجرى دعوت اسماعیلیه در قلاع الموت ریشه انداخت و اسماعیلیه نزدیک به یک قرن و نیم در وسط ایران در حال استقلال کامل مى‏زیستند تا اینکه بدست مغول ها نابود شدند.
در اوایل قرن هشت، شاه خدا بنده از پادشاهان مغول، مذهب شیعه را اختیار کرد و اعقاب او از پادشاهان مغول سالیان دراز در ایران سلطنت کردند. هم‏چنین سلاطین آق قویونلو و قره قویونلو که در تبریز حکومت مى‏کردند و دامنه حکمرانى شان تا فارس و کرمان کشیده مى‏شد ولی هرگز در این مدت، مذهب تشیع در یکى از کشورهاى اسلامى، مذهب رسمى اعلام نشده بود.
شیعه در قرن دهم و یازدهم هجرى‏ سال 906 هجرى، اسماعیل جوان سیزده ساله‏اى از خانواده شیخ صفى اردبیلى متوفاى (735 ق) که از مشایخ طریقت در شیعه بود با سیصد نفر درویش از مریدان پدرانش به منظور ایجاد یک کشور مستقل شیعه از اردبیل قیام کرده شروع به کشور گشایى و برانداختن آیین ملوک الطوایفى ایران نمود. پس از درگذشت شاه اسماعیل صفوى پادشاهان دیگرى از سلسله صفوى تا اواسط قرن دوازدهم هجرى سلطنت کردند.
فقه و کلام شیعه از زمان امام پنجم شیعیان - محمد بن علی ملقب به باقر - به تدریج شیعه به عنوان یک مکتب مجزای فقهی حقوقی در آمد. در زمان امام ششم - جعفر ابن محمد صادق - با گسترش مباحث کلامی، شیعیان(پیروان ایشان) از نظر کلامی نیز در کنار معتزله و اشاعره مکتب ویژه خود را پایه گزاری کردند.
تاکید بر فقه اجتهادی امامان (ع) با صراحت، وظیفه خود را بیان اصول و مبانی کلّی احکام و اعتقادات دانسته و فهم جزئیات و تطبیق احکام کلی بر موارد خاص را برعهده شاگردان خود نهاده اند. از جمله حدیث مشهور «علینا القاءُ الاصولِ اِلیکم و علیکم التفریعُ» که نشانگر این است که در امامان در تلاش برای پی ریزی شیوه عقلی و فقه اجتهادی بوده اند. و در زمان حضور امامان شیعه خود امامان (ع) از راه های گوناگون، شاگردان خویش را به مباحث تعقّلی و استدلالی تشویق می کرده اند.
در حوزه مباحث کلامی و اعتقادی، متکلّمانی همچون هشام بن حکم، مؤمن الطاق (محمد بن نعمان) و هشام بن سالم، پیوسته از سوی آن بزرگواران تشویق می شدند. امامان (ع) در مسائل فقهی نیز در شکوفا کردن نیروی استدلال و اجتهاد شاگردان خویش می کوشیدند. ارجاع شیعیان به فقیهانی مانند یونس بن عبدالرحمن، زرارة بن اعین و محمّد بن مسلم، از عنایت امامان (ع) به این موضوع حکایت دارد.
اگرچه تفکر حدیث محوری، که بیشتر بر نقل احادیث و پرهیز از تعقّل و اجتهاد تأکید داشت، دارای طرفداران فراوان تری بود، اما احادیث و شواهد تاریخی پیش گفته این حقیقت را نشان می دهند که گرایش به اجتهاد و عقل گرایی نیز میان شاگردان امامان وجود داشته و امامان نیز می کوشیده اند تا از افراط و تفریط جلوگیری و شیوه ای معتدل برای همگان پایه گذاری کنند.
موج اول اخباری گری در عین حال، در اواخر قرن سوم و پس از غیبت کبری، جریان موسوم به «اخباریگری» توانست بر شیوه عقل گرایی و مدافع اجتهاد غلبه یابد.
از کتاب های تاریخی و رجال شناسی به روشنی فهمیده می شود که اخباریگری در اواخر قرن سوم هجری، میان فقیهان و عالمان شیعی رایج بوده و حتی در همان زمان، بعضی از شهرهای شیعه نشین مانند قم، به طور کامل تحت نفوذ صاحبان این اندیشه قرار داشته اند، به گونه ای که عالمان اهل حدیث و نص گرای قم با نوبختیان، که متکلّمانی عقلگرا بودند، به شدت مبارزه کردند. این تفکر به مدت یک قرن، یعنی تا اواخر قرن چهارم هجری، تمام مراکز علمی و فقهی شیعیان را تحت سیطره خود درآورد و به جرأت می توان گفت که اکثریت قاطع عالمان شیعی در آن دوران، جزو پیروان این مکتب بودند. البته فقیهان و محدّثان پیرو این مکتب، خود به دو دسته افراطی و معتدل تقسیم می شدند: عده ای مانند ابوالحسین ناشی (م 366 ق) هرگونه ارزیابی اسناد روایات را مردود دانسته، همه احادیث را حق و واجب الاتّباع می پنداشتند و برخی دیگر مانند مرحوم کلینی، هرچند محوریّت را به روایات می دادند و حتی گاهی در بیان احکام شرعی از نص عبارات امامان استفاده می کردند، بررسی سندی را جایز شمرده، برای تشخیصِ روایات موثّق از غیرموثّق، ملاک خاصّی داشتند.
رشد گرایش اصولی این منش ادامه داشت تا آنکه شیخ مفید (338-413 ق) و پس از او سیّد رضی (355-436 ق) و شیخ طوسی (م 460 ق) با نگارش کتاب ها و رساله های متعدد در باب الهیّات و اصول فقه و ردّ آراء نص محورانه محدّثان، حرکت عقل گرایانه ای در قلمرو اعتقاد و فقه شیعی پدید آوردند و به تعبیر بهتر، عقل گرایی برخی از متکلّمان و فقیهان عصر حضور امامان را احیا کردند و به تدریج، زمینه انحطاط و زوال تفکّر اخباری را فراهم آوردند، تا جایی که این مکتب از قرن پنجم به بعد، به طور تقریبی از صحنه اندیشه های اعتقادی و فقهی برچیده شد و تا قرن های متمادی هرگز نتوانست به صورت مکتب عرض اندام کند، هرچند در گوشه و کنار افرادی پیدا می شدند که هنوز به همان مسلک و اندیشه معتقد بودند ولی تأثیر چندانی در روند رو به رشد علم اصول و کلام شیعه نداشت.
موج دوم اخباری گری در اوایل قرن یازدهم هجری بار دیگر ملاّمحمد امین استرآبادی با بیانی تازه و شیوه ای نو اخباری گری را زنده کرد. البته از اوایل قرن دهم، زمینه های احیای آن به وسیله فقیهانی همچون ابن ابی جمهور احسایی و میرزا محمّد استرآبادی فراهم شده بود.
وی در استرآباد متولد شد. به مکه مهاجرت کرد و در آنجا مقیم شد. وی پس از آنکه از طریقه ی اصولی به اخباری روی آورد، کتابی به نام «فوائد المدینة»، در رد اصولی ها نوشت. سرانجام در مکه به سال ۱۰۳۶ قمری درگذشت. در واقع، ملاّمحمد امین استرآبادی با بهره گیری از آثار پیشینیان، به ویژه با راهنمایی های استاد خود، میرزا محمّد استرآبادی، به احیای این اندیشه پرداخت.
استرآبادی سخنان خود را بر ضدّ اجتهاد و تعقّل چنان کوبنده، صریح و جسورانه بیان کرد که توانست در اندک مدتی، عالمان فراوانی را به این اندیشه متقاعد کند، تا آنجا که این گرایش به سرعت در برخی از شهرهای علمی بین النّهرین رواج یافت و کم کم همه مراکز علمی شیعه در ایران و عراق را تحت نفوذ خود درآورد و گرایش اصولی را به زوال و انحطاط کشاند. البته نقش صفویان را در ترویج این تفکر نمی توان نادیده گرفت. عالمان بزرگ و صاحب نامی مانند محمّدتقی مجلسی (م 1070 ق)، ملاّمحسن فیض کاشانی (م1091ق)، شیخ حرّعاملی(م1014ق)، محمّدباقرمجلسی(م1110ق)، سیدنعمت اللّه جزایری(م1112ق) و شیخ یوسف بحرانی(م1186ق) از جمله فقیهان و عالمانی اند که کم و بیش گرایش اخباری داشتند.
از نخستین مخالفان تا زوال اخباری گری البته مسلک اخباریان از همان ابتدا و در زمان استرآبادی، مورد مخالفت برخی از عالمان و فیلسوفان دوراندیش و روشن بین قرار گرفت. گویا صدر المتألّهین (979-1050ق) نخستین کسی بود که پرچم مخالفت با این اندیشه متحجّرانه را برافراشت. وی در جاهای متعدّدی از نوشته هایش، خطر اخباریگری و ظاهرپرستی را گوشزد کرد و آنان را به حنابله و جماعت اهل حدیثِ اهل سنّت تشبیه می کند که تعمّق و تأمّل در آیات قرآنی و احادیث اهل بیت علیهم السلام را بدعت و ضلالت به شمار می آورند.
موج اخباریگری همچنان رو به گسترش بود و مدت دو قرن بر تمام معارف شیعی سایه افکند تا آنکه به مدد مجاهدت بزرگانی همچون وحید بهبهانی و شیخ مرتضی انصاری، کاستی ها و سستی های آن بر همگان آشکار، و زمینه زوال و نابودی آن فراهم شد.

ادامه دارد... 
 
 
 
  

جریان شناسی شیعه(فقه و کلام اسماعیلیه

جریان شناسی شیعه(اسماعیلیه-قسمت اول)

با رحلت امام جعفر صادق (ع ) در 148ق 765م ، پیروان آن حضرت از میان شیعیان امامى به گروههایى منقسم شدند که دو گروه از آنها را مى توان به عنوان نخستین گروههای اسماعیلى شناخت. مجله الکترونیک اخوت در سلسله مطالبی به بررسی سیر تاریخی افکار و اندیشه های اسماعیلیه میپردازد

*محمد سرکشیکیان
بخش جریان شناسی فقهی و کلامی جهان اسلام از پرطرفدارترین بخش های مجله الکترونیکی اخوت است. این بخش دارای سیر خاصی است که از کلیات تقسیم بندی های فقهی و کلامی شروع و به جزئیات هریک از مذاهب ختم می شود. لذا برای فهم بهتر و عمیق تر مطالب جریان شناسی ناگزیر از خواندن مطالب پیشین هستیم:

نقشه کلی فرق و جریانات جهان اسلام (قسمت اول) + جدول 




جریانات شیعی(فقه و کلام اِسْماعیلیّه / قسمت اول)
اسماعیلیه یکى از فرق شیعه است که در اواسط قرن 2ه.ق /8م پدیدار گشت و سپس به شاخه ها و گروههایى چند منقسم شد. اسماعیلیان ، همچون شیعیان امامى، امامت را به نص مى دانستند، اما در بارة سلسلة امامان پس از امام صادق (ع )، با دیگر پیروان آن امام دچار اختلاف گشتند. این فرقه نام خود را از اسماعیل فرزند امام جعفر صادق (ع ) گرفته است . در حال حاضر، اسماعیلیان که عمدتاً به شاخة نزاری این فرقه تعلق دارند، در بیش از 25 کشور در قاره های آسیا و افریقا و اروپا و امریکا پراکنده اند.




بخش اول- ظهور و دورة نخستین اسماعیلیان
نخستین تشکلهای فرقه ای
با رحلت امام جعفر صادق (ع ) در 148ق /765م ، پیروان آن حضرت از میان شیعیان امامى به گروههایى منقسم شدند که دو گروه از آنها را مى توان به عنوان نخستین گروههای اسماعیلى شناخت . طبق برخى روایات، امام صادق (ع ) ابتدا فرزند ارشد خود اسماعیل را به جانشینى برگزیده، و نص امامت را بر او قرار داده بود، ولى طبق روایت اکثر منابع ، اسماعیل چند سال قبل از پدر، وفات یافته بوده است . دو گروه اسماعیلى یاد شده که در حقیقت پس از وفات اسماعیل و در زمان حیات امام صادق (ع ) به صورت دسته های شبه اسماعیلى پدیدار شده بودند، پس از درگذشت آن امام از دیگر شیعیان امامى جدا شدند و حیات مستقل خود را در کوفه آغاز کردند.
(برای شناخت بیشتر "اسماعیل بن جعفر" به پیوست مراجعه کنید.)
اسماعیلیه خالصه(واقفیه)
یکى از دو گروه مورد بحث، مرگ اسماعیل را انکار کردند و در انتظار رجعت او به عنوان امام قائم و مهدی موعود باقى ماندند. این گروه را اسماعیلیة خالصه نام گذاری کرده اند. همچنین این گروه را اسماعیلیة واقفیه نامیده است چرا که اسماعیل بن جعفر را به عنوان آخرین امام و مهدی خود پذیرا شده بوده اند. این گروه معتقد بودند که امام صادق (ع )، صرفاً برای حفظ جان اسماعیل از دست عمال عباسى و از روی تقیه، مرگ فرزندش را اعلام کرده است.
اسماعیلیه مبارکیه
گروه دوم از اسماعیلیان نخستین، مرگ اسماعیل بن جعفر در زمان پدرش را پذیرفته بودند و پس از وفات امام صادق (ع )، فرزند ارشد اسماعیل، محمد را به امامت شناختند. به عقیدة این گروه که به «مبارکیه » معروف شدند، انتقال نص و امامت از برادر به برادر تنها در مورد امام حسن و امام حسین (ع ) جایز بوده است و به همین علت آنها حاضر به پذیرفتن امامت حضرت موسى کاظم (ع )، یا دیگر برادران اسماعیل نشدند. مبارکیه که بعداً امامت اسماعیل را پذیرفتند، معتقد بودند که امام صادق (ع )، شخصاً پس از مرگ اسماعیل ، فرزند او محمد را به جانشینى برگزیده است.
مبارکیه که بعداً امامت اسماعیل را پذیرفتند، معتقد بودند که امام صادق (ع )، شخصاً پس از مرگ اسماعیل ، فرزند او محمد را به جانشینى برگزیده است.
بدین ترتیب، به نظر مى رسد که مبارکیه از نخستین نامهای گروهى بوده که بعداً توسط مؤلفان کتب فرق ، به نام اسماعیلیه خوانده شده اند.

محمد بن اسماعیل، هفتمین امام اسماعیلیان
محمد فرزند ارشد اسماعیل بوده که بنابر روایات، هنگام فوت پدر 26 سال داشته است و تولد او به احتمال قوی باید در حدود سال 120ق /738م واقع شده باشد. وی اندکى پس از 148ق /765م که اکثر شیعیان امامى حضرت موسى کاظم (ع ) را به امامت شناختند، از محل سکنای خانوادگى خود مدینه به عراق مهاجرت کرد و زندگى پنهانى خود را آغاز نمود و به همین سبب به «مکتوم » اشتهار یافت.
دوره ستر در تاریخ اسماعیلیان
این مهاجرت مبدأ «دورة ستر» در تاریخ اسماعیلیان نخستین است که تا هنگام تأسیس خلافت فاطمیان و ظهور امام اسماعیلى به طول انجامیده است. محمد پس از مهاجرت، پنهانى و با نامهایى مستعار مانند «میمون » در بلاد مختلف مى زیسته، و ارتباط خود را با مبارکیه که مرکزشان در کوفه بود، همچنان حفظ مى کرده است. او پس از مدتى اقامت در جنوب عراق، به خوزستان رفته ، و بخش آخر عمر خود را در آنجا، در میان گروهى از پیروانش گذرانده بوده است. وی در دورة خلافت هارون الرشید (170-193ق /786- 809م )، و احتمالاً اندکى پس از 179ق /795م درگذشته است . محمد چند پسر داشته که طبق نظر اسماعیلیان فاطمى، یکى از آنان به نام عبدالله پس از مرگ پدر رهبری مبارکیه را به دست گرفته بوده است.
سلسلة امامان نزد اسماعیلیان نخستین
با وفات محمد بن اسماعیل، مبارکیه به دو شاخه منشعب شده اند. گروه اول که گروه بسیار کوچکى بودند، تداوم امامت را در اخلاف محمد بن اسماعیل پذیرفتند. شایان ذکر است که منابع معاصر هیچ گونه اشاره ای به حیات مستقل این گروه و اسامى امامانشان نکرده اند، تا اینکه در 286ق /899م تداوم امامت اسماعیلیه رسماً مورد پذیرش اسماعیلیان فاطمى قرار گرفته است قرامطه
گروه دیگر، شامل اکثر مبارکیه ، مرگ محمد بن اسماعیل را انکار کردند و در انتظار رجعت وی به عنوان امام قائم و مهدی موعود باقى ماندند. برای این گروه که بعدها به طور اخص به نام قرامطه شهرت یافتند، محمد بن اسماعیل پس از امام صادق (ع )، هفتمین و آخرین امام بوده است و به همین سبب اسماعیلیه عموماً به نام سبعیه یا هفت امامى نیز شهرت داشته اند.
مراکز اسماعیلیان در دوره ستر
اقامتگاه این رهبران ابتدا در اهواز و عسکر مکرم در خوزستان بوده ، و سپس به بصره ، و سرانجام به شهر سلمیه در شمال شام (سوریه ) منتقل شده است . سلمیه تا 289ق /902م همچنان مرکز دعوت اسماعیلیه و اقامتگاه رهبران مرکزی نهضت بوده است . نظر به اینکه اکثر اسماعیلیان نخستین در انتظار رجعت محمد بن اسماعیل به عنوان مهدی و گسترش حکومت عدل او بوده اند(نظریة اصلى مبارکیه)، رهبران مرکزی نیز بر همین نظریه تأکید داشته ، و نهضت واحد اسماعیلیه را در قرن 3ق بر اساس همین نظریه در بارة امامت استوار کرده بودند.
روایات گوناگون از اشاعه دعوت اسماعیلیان
دربارة آغاز و اشاعة دعوت اسماعیلیه در نیمة دوم قرن 3ق، و همچنین هویت و مقام مذهبى رهبرانى که نهضت را در دوره ستر تشکیل دادند و هدایت کردند، مآخذ و روایات مختلفى وجود دارد. روایت رسمى  خود اسماعیلیه که در دوره خلافت فاطمیان تدوین یافته، توسط داعى ادریس بن حسن خلاصه شده است. یک روایت ضداسماعیلى نیز به قلم عبدالله بن محمد بن على ابن رزام طایى کوفى است که در نیمة اول قرن 4ق /10م مى زیسته، و رئیس دیوان مظالم در بغداد بوده است. رسالة ابن رزام که برای بى اعتبار کردن کامل نهضت اسماعیلیه تنظیم شده بوده، مورد استفاده خاص یکى دیگر از دشمنان این فرقه، یعنى شریف ابوالحسن محمد بن على، معروف به اخومحسن قرار گرفته بوده است. این روایت ابن رزام و اخومحسن، در قرون بعدی مأخذ اصلى داوریهای خصمانة اکثر مؤلفان دربارة اسماعیلیه واقع شده است.
تشکیلات دعوت به مذهب اسماعیلی(بلاغ)
گرویدن به مذهب اسماعیلى که اسماعیلیان آن را «بلاغ » مى گفتند، تدریجى، و در مقابل پرداخت وجوهات بوده است. بلاغ از 7 یا 9 مرحلة ثابت تشکیل شده است . به نظر مى رسد که طى دورة ستر، ریاست دعوت در دست رهبران مرکزی بوده است که به عنوان حجتهای محمد ابن اسماعیل شناخته شده بودند، تا آنکه از زمان عبیدالله مهدی به بعد خود امامان در صدر دعوت قرار گرفتند. در هر یک از مناطق  (جزایرِ 12گانه) دعوت نیز یک داعى اصلى که گماردة رهبر مرکزی بوده، ریاست دعوت را در دست داشته است.
گسترش دعوت در سدة 3ق /9م
عراق
در 261ق /875م ، یا چند سال زودتر، حمدان قرمط فرزند اشعث که از اهالى سواد کوفه بوده؛ دعوت اسماعیلیه را در نواحى اطراف کوفه و سایر نقاط جنوب عراق آغاز، و سازماندهى کرده ، و داعیانى نیز برای نواحى مهم آن منطقه معین کرده است . خود حمدان توسط داعى حسین اهوازی که از جانب رهبر مرکزی نهضت به عراق گسیل شده، به کیش اسماعیلى در آمده بوده است . در آن زمان ، مرکز دعوت در سلمیه استقرار داشته ، و فعالیت حمدان بخشى از نهضت واحد اسماعیلیه بوده که تحت نظر رهبران مرکزی هدایت مى شده است . حمدان به زودی پیروان زیادی پیدا کرد که به قرامطه اشتهار یافته اند. در اندک مدتى واژة قرامطه به گروههای اسماعیلى دیگر بلاد نیز که ارتباطى با حمدان قرمط نداشته اند، اطلاق شد. دستیار اصلى حمدان ، شوهر خواهر (یا برادر زن ) او بوده که عبدان نام داشته ، و از اهالى اهواز بوده است.
در اندک مدتى واژة قرامطه به گروههای اسماعیلى دیگر بلاد نیز که ارتباطى با حمدان قرمط نداشته اند، اطلاق شد. دستیار اصلى حمدان ، شوهر خواهر (یا برادر زن ) او بوده که عبدان نام داشته ، و از اهالى اهواز بوده است.
عبدان از نوعى استقلال عمل برخوردار بوده ، و شخصاً داعیانى را تعلیم مى داده ، و به نواحى مجاور، خاصه جنوب ایران گسیل مى کرده است .

مقابله با حکومت عباسی
حمدان که مالیاتهایى از پیروان دعوت اخذ مى کرد، در 277ق / 890م یک دارالهجرة مستحکم برای آنها در نزدیکى کوفه بنا کرده بود. عباسیان پس از چندین سال غفلت ، سرانجام در 278ق متوجه اهمیت و خطرات نهضت اسماعیلیه شدند؛ با اینهمه ، اقدامى فوری برای سرکوبى اسماعیلیان عراق که نخستین شورش خود را در 284ق /897م آغاز کردند، به عمل نیاوردند. اندکى بعد، معتضد خلیفة عباسى ، سیاست قاطع تری در مقابل اسماعیلیان اتخاذ کرد و با سرکوبى شدید شورشهای بعدی آنان در طول سالهای 287-289ق / 900-902م از پیروزی احتمالى قیام اسماعیلیه در عراق جلوگیری کرد.
ایران
دعوت اسماعیلیه در نواحى دیگری نیز طى همان دهة 260ق آغاز شده بوده ، و در جنوب ایران ، این دعوت تحت نظارت و رهبری حمدان و عبدان قرار داشته است . داعى ابوسعید حسن بن بهرام جنابى که اهل جنابه (گناوه ) در ساحل خلیج فارس بوده ، و از خود عبدان تعلیم یافته ، ابتدا در جنوب ایران فعالیت مى کرده است . در فارس ، برادر عبدان ، موسوم به مأمون نخستین داعى محلى بوده است و به همین سبب ، نخستین اسماعیلیان آنجا به نام مأمونیه مشهور شده بودند. اندکى پس از 260ق /874م ، دعوت اسماعیلیه در قسمتهایى از مرکز و شمال غربى ایران ، منطقه ای که اعراب آن را جبال مى خواندند، آغاز گردید و سپس به خراسان و ماوراء النهر نیز بسط یافت .
ناحیه ری و شمال غربی
در ناحیة ری که مرکز دعوت در جبال بوده ، داعى خلف حلاج آغازگر نهضت اسماعیلیه شد و به همین سبب، نخستین اسماعیلیان آنجا تا مدتها به خلفیه مشهور بودند. پس از خلف پسرش احمد رئیس دعوت در جبال شد و سپس دستیار اصلى احمد به نام غیاث از اهل کلین، به ریاست دعوت در جبال رسید؛ او به سبب اعتبار علمى خود پیروانى بسیار در شهرهایى مانند قم و کاشان نیز به دست آورده بود. سرانجام ، مردم ری به رهبری فقیهى به نام زعفرانى ، بر غیاث شوریدند و باعث فرار وی به خراسان گشتند. در مرورود، غیاث با یکى از امرای مهم سامانى به نام حسین بن على مرورودی (یا مروزی ) آشنا شد و او را به کیش اسماعیلى درآورد. در نتیجه، بسیاری از مردم در نواحى تحت نفوذ امیر در خراسان ، مانند طالقان و میمنه و هرات و غرجستان و غور نیز به مذهب اسماعیلى گرویدند.
بسیاری از مردم در نواحى تحت نفوذ امیر در خراسان ، مانند طالقان و میمنه و هرات و غرجستان و غور نیز به مذهب اسماعیلى گرویدند.
پس از مدتى غیاث به ری بازگشت و ابوحاتم رازی را به دستیاری خود برگزید. ابوحاتم، یکى از مهم ترین داعیان و متفکران متقدم اسماعیلیه، افزون بر هدایت دعوت در ری، داعیانى نیز به اصفهان و آذربایجان و مازندران و گرگان فرستاد و موفق شد شماری از امرا و حکام محلى، مانند حاکم ری احمد بن على را به کیش اسماعیلى درآورد.

مناطق خراسان و ماوراء النهر
در خراسان و نیز ماوراء النهر، پس از فعالیتهای مقدماتى غیاث، دعوت در آخرین دهة قرن 3ق رسماً توسط داعى ابوعبدالله خادم افتتاح شد. ابوعبدالله که از جانب رهبران مرکزی فرقه مأموریت یافته بود، نیشابور را مقر خود قرار داد و از آنجا فعالیتهای خود را به عنوان نخستین داعى مستقل خراسان آغاز کرد. پس از ابوعبدالله، در حدود سال 307ق /919م ، ابوسعید شعرانى به ریاست دعوت در خراسان رسید و توانست شماری از امرا و اشراف خراسان را به مذهب اسماعیلى درآورد. داعى بعدی در خراسان و مناطق مجاور، امیرحسین بن على مرورودی بود که خود به طبقة اشراف تعلق داشت. داعى امیرحسین که مرکز دعوت را از نیشابور به مرورود منتقل کرد، محمد بن احمد نسفى (نخشبى ) را به جانشینى خود برگزید و او را به گسترش دعوت در ماوراء النهر تشویق کرد. نسفى با عمل به وصیت سلفش، برای مدتى دعوت را با موفقیت قابل توجهى در نواحى آسیای مرکزی پیش برد و پایگاه مهمى در بخارا و نزد سامانیان به دست آورد. نسفى همچنین نخستین مؤلف و فیلسوف اسماعیلى بود که تفکر مذهبى این فرقه را با نوعى فلسفة نوافلاطونى رایج در جهان اسلام در هم آمیخت.
گسترش اسماعیلیه در یمن
دعوت در یمن که همواره یکى از پایگاههای مهم اسماعیلیه بوده ، و از ابتدا ارتباطات نزدیکى با رهبران مرکزی نهضت داشته است، توسط دو داعى به نامهای ابن حوشب، معروف به منصور الیمن و على بن فضل بنیان گذارده شد که از 270ق دعوت اسماعیلیه را به طور علنى در آنجا ترویج نمودند. ابن حوشب و على بن فضل نیز مانند حمدان قرمط، دارالهجره های مستحکمى در پایگاههای کوهستانى که مراکز فعالیتشان بود، ایجاد کردند و از آنجا دعوت را سریعاً به نقاط دیگر گسترش دادند. پایگاه اصلى ابن حوشب در عدن در نزدیکى جبل مَسْوَر قرار داشت و على بن فضل ابتدای فعالیت خود را در جَنَد، در نواحى جنوبى متمرکز کرده بود. با حمایت بنى همدان و دیگر قبایل مهم یمنى ، دعوت اسماعیلیه به سرعت در یمن گسترش یافت ، به طوری که با فتح شهر صنعا در 293ق /906م به دست على بن فضل، تقریباً تمامى یمن تحت نفوذ داعیان اسماعیلى درآمد. البته طى دهه های بعدی اسماعیلیان یمن قادر به حفظ این فتوحات نبودند و بخش مهمى از نواحى تسخیر شده را به زیدیان که دولت مستقلى در 280ق /893م در یمن تأسیس کرده بودند، واگذاردند.
گسترش اسماعیلیه در عربستان و بحرین و شبه قاره
دعوت به تدریج از یمن به مناطق مجاور، مانند یمامه، در شبه جزیرة عربستان نیز بسط یافت . ابن حوشب همچنین داعیانى به بحرین و بلاد دورتر گسیل کرد؛ وی در 270ق /883م هیثم برادرزادة خود را به عنوان نخستین داعى اسماعیلى به سند گسیل داشت و دعوت از آنجا به نواحى دیگر شبه قارة هند نیز گسترش یافت. در حدود سال 281ق /894م - یا حتى زودتر دعوت اسماعیلیه در منطقة بحرین در شرق عربستان آغاز گردید و ابوسعید جنابى از جانب حمدان به بحرین فرستاده شد تا دعوت را در آنجا سازماندهى و رهبری کند. ابوسعید سرانجام موفق شد که تا 286ق /899م ، قسمت اعظم بحرین را تحت نفوذ خود در آورد و دولت مستقلى را در آنجا بنیان نهد.
ورود اسماعیلیه به منطقه شمال افریقا
ابن حوشب در 279ق /892م داعى ابوعبدالله شیعى را به مغرب فرستاد و در نتیجة دو دهه فعالیت ابوعبدالله، دعوت اسماعیلیه در شمال افریقا اشاعه پیدا کرد و مقدمات تأسیس خلافت فاطمیان فراهم گردید.
اصلاحات رهبری سلمیه در عقاید اسماعیلیه
همزمان با گسترش سریع دعوت اسماعیلیه، افتراق مهمى در 286ق / 899م در نهضت اسماعیلیه پدیدار گشت . حمدان قرمط که همچنان ریاست محلى دعوت را در عراق و نواحى مجاور بر عهده داشت، رهبری مرکزی اسماعیلیه را به دیدة قبول مى نگریست و با این رهبران که در سلمیه بودند، مرتباً مکاتبه داشت. در 286ق، اندکى پس از اینکه عبیدالله مهدی به رهبری مرکزی اسماعیلیه رسید، حمدان تغییرات مهمى در دستورهای کتبى صادر شده از سلمیه مشاهده کرد که منعکس کنندة نظریات جدیدی در اصول عقاید رهبری نهضت بود. رهبر جدید اسماعیلیه، عبیدالله، دیگر در انتظار رجعت محمد بن اسماعیل به عنوان مهدی موعود اسماعیلیان نبود، بلکه برای خود و اجدادش که رهبران مرکزی قبلى بوده اند، ادعای امامت داشت.
افتراق اسماعیلیه در پی اصلاحات
با کشف این مطلب، حمدان بى درنگ با سلمیه و رهبری مرکزی قطع رابطه کرد و از داعیان فرمانبر خود خواست که دعوت را در نواحى زیر نظرشان متوقف نمایند. اندکى پس از این وقایع، حمدان ناپدید گردید و عبدان نیز با توطئة زکرویه بن مهرویه ، یکى از داعیان عراق که ابتدا به عبیدالله مهدی و اصلاحات او در عقاید وفادار بود، به قتل رسید.
اصلاحات عبیدالله و شورش حمدان و عبدان بر رهبری مرکزی ، فرقة اسماعیلیه را در 286ق به دو شاخة اصلى منقسم کرد. یک شاخه، اصلاحات اعتقادی عبیدالله را قبول کردند و به رهبری مرکزی نهضت وفادار باقى ماندند؛ اینان اصل تداوم امامت را پذیرفتند و عبیدالله و رهبران قبلى مرکزی اسماعیلیه را به عنوان امامان خود پس از امام صادق (ع )شناختند.
قرامطه در برابر اصلاحات عبیدالله و فاطمیون
شاخةدیگری از اسماعیلیان ِنخستین، اصلاحات عبیدالله را مردود دانستند و همچنان به عقیدة نخستین خود دربارة مهدویت محمد بن اسماعیل و رجعت قریب الوقوع او باقى ماندند که از آن پس - به طور اخص - به نام قرامطه شهرت پیدا کردند. قرمطیان جنوب عراق که در اصل پیشتازان جناح مخالف عبیدالله بودند، تا مدتى پس از حمدان از رهبری محلى قاطعى برخوردار نشدند، تا اینکه عیسى بن موسى و داعیان دیگری ریاست آنان را به دست گرفتند و دعوت قرمطیان را همچنان به نام محمد بن اسماعیل تا اوایل قرن 4ق /10م هدایت کردند. در بحرین، ابوسعید جنابى که به زودی مدعى نیابت امام قائم نیز شد، از نظرات حمدان و عبدان حمایت کرد و دولت قرمطیان بحرین که تا 470ق /1077م دوام یافت ، پایگاه اصلى قرامطه ، و مانعى مؤثر در راه گسترش نفوذ سیاسى فاطمیان در شرق گردید.
زکرویه و حمله به مقر عبیدالله در سلمیه
زکرویه که ابتدا به عبیدالله وفادار مانده بود، پس از چند سال به جناح قرمطیان پیوست. زکرویه با دستیاری پسرانش و برخورداری از حمایت شمار بسیاری از بنى کلب موفق شد تا طى سالهای 289-294ق /902-907م شورشهای قرمطى را در شام و عراق علیه عباسیان سازماندهى کند. عاقبت به مقر عبیدالله در سلمیه نیز حمله بردند و آنجا را در 290ق ویران کردند؛ ولى عبیدالله که به موقع از نیت زکرویه مطلع شده بود، یک سال قبل از حملة قرمطیان ، سلمیه را برای همیشه ترک کرده و به افریقا گریخت.
(فقه و کلام اسماعیلیه/ قسمت دوم)



pdf نظریه امامت در اسماعیلیه | حجم فایل: 568.20 KB
docx داعیان مهم اسماعیلی | حجم فایل: 26.20 KB
pdf پیدایش اسماعیلیه قرمطیان | حجم فایل: 363.72 KB
docx نگاهی به زندگی اِسْماعیل ِ بْن ِ جَعْفَر (علیه السلام) | حجم فایل: 27.96 KB
pptx پاورپوینت اسماعیلیه | حجم فایل: 77.01 KB
docx تعالیم مذهبی و جهان شناسی اسماعیلیان | حجم فایل: 42.07 KB

دریافت تمام فایل ها (ZIP)

جریان شناسی شیعه(فقه و کلام اسماعیلیه/ قسمت دوم)

بخش جریان شناسی فقهی و کلامی جهان اسلام از پرطرفدارترین بخش های مجله الکترونیکی اخوت است. این بخش دارای سیر خاصی است که از کلیات تقسیم بندی های فقهی و کلامی شروع و به جزئیات هریک از مذاهب ختم می شود. لذا برای فهم بهتر و عمیق تر مطالب جریان

*محمد سرکشیکیان
بخش جریان شناسی فقهی و کلامی جهان اسلام از پرطرفدارترین بخش های مجله الکترونیکی اخوت است. این بخش دارای سیر خاصی است که از کلیات تقسیم بندی های فقهی و کلامی شروع و به جزئیات هریک از مذاهب ختم می شود. لذا برای فهم بهتر و عمیق تر مطالب جریان شناسی ناگزیر از خواندن مطالب پیشین هستیم:

نقشه کلی فرق و جریانات جهان اسلام (قسمت اول) + جدول 
جریان شناسی شیعه(فقه و کلام زیدیه/قسمت اول)
جریان شناسی شیعه(فقه و کلام زیدیه/قسمت دوم) 
جریان شناسی شیعه(فقه و کلام اسماعیلیه/قسمت اول)

جریانات شیعی(فقه و کلام اسماعیلیه/ قسمت دوم)
بخش دوم- دوره کشف و ظهور: آغاز حکومت فاطمیان در شمال افریقا(تا 487ق )
عبیدالله پس از ترک سلمیه، در 289ق سفر طولانى و سرنوشت ساز خود را به مغرب آغاز کرد و عاقبت در 292ق /905م به شهر سجلماسه در شرق مراکش وارد شد و چندی به حبس افتاد. داعى ابوعبدالله شیعى که از 280ق /893م به دستور ابن حوشب دعوت اسماعیلیه را در مغرب اشاعه کرده، از بربران گرویده به این مذهب، نیروی نظامى قابل توجهى ساخته بود، در پى فتوحات چشمگیر در مغرب، و برانداختن یکایک حکومتهای محلى، عبیدالله را رهانید و در ربیع الاخر 297، عبیدالله طى مراسم ویژه ای رسماً به عنوان خلیفه شناخته، و سلسلة فاطمى در افریقیه بنیان نهاده شد. با شروع خلافت عبیدالله مهدی در افریقیه، دورة ستر و زمان امامان مستور نیز در تاریخ اسماعیلیان نخستین به پایان رسید و طى دوره کشف یا ظهور، امامان اسماعیلى که اکنون به خلافت نیز دست یافته بودند، به طور علنى در رأس پیروان خود قرار گرفتند.
شکوفایی اسماعیلیان در پرتو حکومت فاطمیان
در این دوره اسماعیلیان خلافت و دولت مستقل و نیرومندی از خود یافتند و دعوت و تفکر و ادبیات اسماعیلیه را به اوج شکوفایى رسانیدند. در همین دوره بود که داعیان اسماعیلى رساله های بسیاری در کلام و فلسفه، فقه و دیگر علوم ظاهری و باطنى، و علم تأویل تألیف کردند و دعوت اسماعیلى را در قلمرو فاطمیان، و همچنین در خارج از مرزها تا ماوراء النهر و هندوستان گسترش دادند
در همین دوره بود که داعیان اسماعیلى رساله های بسیاری در کلام و فلسفه، فقه و دیگر علوم ظاهری و باطنى، و علم تأویل تألیف کردند و دعوت اسماعیلى را در قلمرو فاطمیان، و همچنین در خارج از مرزها تا ماوراء النهر و هندوستان گسترش دادند
. به ویژه، پس از انتقال مرکز حکومت فاطمیان از افریقیه به مصر، فاطمیان به طور کلى در زمینة ترویج فرهنگ و هنر و علوم اسلامى نیز نقش مهمى ایفا کردند. درگیر بودن نخستین رهبران فاطمى در افریقیه، از یک سو با قدرتهای اباضى منطقه و از دگر سو با فشارهای سیاسى اهل سنت، موجب شده بود تا آنان فرصت چندانى برای تشکل و توسعة دعوت اسماعیلیه، به خصوص در خارج از محدودة شمال افریقا را نیابند و از این رو، جوامع قرمطى سرزمینهای شرقى دنیای اسلام که فاقد رهبری واحد، و همچنان در انتظار رجعت محمد بن اسماعیل به عنوان قائم بودند، بدون رقابت داعیان فاطمى به فعالیتهای مذهبى خود ادامه مى دادند.

تدوین مباحث نظری در مشرق
همزمان با اقتدار قرمطیان جنابى در بحرین و فعالیت قرمطیان جنوب عراق به رهبری عیسى بن موسى ، در منطقة جبال و خراسان نیز دعوت قرامطه همچنان دوام داشت. ابوحاتم رازی داعى ری، و نسفى داعى خراسان و ماوراء النهر که هرگز امامت عبیدالله مهدی را پذیرا نشدند و در انتظار ظهور محمد ابن اسماعیل بودند، افزون بر آنکه جماعت بسیاری را به کیش اسماعیلیه درآوردند، توفیق یافتند تا برخى از حکام نواحى مختلف ایران را نیز پیرو دعوت قرمطیان سازند. درحالى که این دو شخصیت در شکل گیری جهان شناسى و دیگر مباحث نظری اسماعیلیه نقش سازنده ای ایفا کرده، و آثاری مهم پدید آورده اند.
گرایش فلسفی نوافلاطونی قرامطه
داعى نسفى که برای نخستین بار فلسفة نوافلاطونى را با تفکر اسماعیلیه درهم آمیخته بود، حاصل تفکر خود را در کتابى با نام المحصول ارائه کرد. این اثر به زودی در میان جوامع مختلف قرمطى که از رهبری مرکزی واحدی محروم بودند، ارج خاص یافت و نقش مهمى در یکسان سازی اصول عقاید قرمطیان ایفا کرد. نسفى که معتقد بود دوره اسلام در زمان حیات محمد بن اسماعیل خاتمه یافته، و دور آخر یا هفتم تاریخ بشر از آن زمان آغاز شده، اعتقاد به اباحه داشت، و بسیاری از احکام شریعت را واجب الاجرا نمى دانست. ابوحاتم رازی با اعتراض به برخى از نظریات داعى نسفى کتاب الاصلاح خود را در ردّ کتاب المحصول او تألیف کرد. یکى از اهداف اصلى ابوحاتم در الاصلاح ، مردود شمردن اعمال اباحى و خلاف شرعى بوده است که در المحصول جایز شمرده شده بود.

گسترش قلمرو حکومت فاطمیان به مصر و حجاز
تنها در زمان چهارمین خلیفة فاطمى المعز لدین الله (341- 365ق /953- 975م )، فاطمیان از صلح و امنیت داخلى کافى برخوردار شدند تا بتوانند سیاست توسعه طلبانه ای را برای بسط حدود قلمرو خود در سرزمینهای شرق دنیای اسلام دنبال کنند. در تعقیب این سیاست که با تصرف مصر در 358ق /969م، و سپس حجاز آغاز شد، معز اقدامات مختلفى برای جلب حمایت جوامع قرمطى سرزمینهای شرقى انجام داد و به ویژه برخى از نظریات آنها را رسماً وارد تعالیم دعوت اسماعیلیان فاطمى کرد. با اندک فاصله ای از تصرف مصر، ساخت بنای مسجد الازهر آغاز شد و در 378ق /988م، الازهر به یک دانشگاه اسلامى تبدیل شده بود که تا آخر دورة فاطمیان به عنوان یکى از مراکز مهم تعلیم داعیان، و تدریس و اشاعة اصول عقاید اسماعیلیه و به طور کلى علوم اسلامى مورد استفاده بود.
رابطة دعوت فاطمى با گروههای قرمطى
معز فاطمى از یک سو امید داشت که بتواند از نیروی قرمطیان در پیشبرد سیاستهای توسعه طلبانه اش استفاده کند، و از سوی دیگراز نفوذ برخى از عقاید قرمطى در میان اسماعیلیان فاطمى سرزمینهای شرقى دنیای اسلام بیمناک بود؛ از این رو، کوشید تا از طرق مختلف حمایت جوامع قرمطى را جلب کند و در همان حال با ملاقاتهایى که با نمایندگان اسماعیلیان مناطق دور دست، مانند سند انجام داد، و در مکتوباتى که به آنها فرستاد، سعى وافری به عمل آورد تا اشتباهات اعتقادی برخى از گروههای پیرو دعوت اسماعیلیان فاطمى را که متأثر از تبلیغات قرمطى بودند، مرتفع کند.
اصلاحات مجدد معز فاطمی در عقاید اسماعیلیه
اکنون روشن شده است که معز فاطمى خود آثاری در اصول عقاید اسماعیلیه تألیف کرده، و همه رسالات قاضى نعمان (د 363ق /974م )، مشهورترین فقیه فاطمى، را نیز به دقت مطالعه مى کرده، و در حقیقت اصلاحاتى در تعالیم اسماعیلیان فاطمى وارد کرده بوده است بر اساس این اصلاحات، معز برخى از نظریات اسماعیلیان نخستین دوره قبل از 286ق را که همچنان مورد تأیید قرمطیان قرار داشت، مجدداً به رسمیت شناخته بود.
(برای آشنایی بیشتر با "عقاید اسماعیلیه" به پیوست مراجعه کنید.)
آثار اصلاحات معز در گسترش قلمرو فاطمیون
کوششهای معز فاطمى برای جلب حمایت قرمطیان تا حدودی موفقیت آمیز بود. داعى ابویعقوب سجستانى که در اوایل عمر به جناح قرمطى تعلق داشت، و از تعالیم داعى نسفى پیروی مى کرد، در زمان معز فاطمى به دعوت فاطمیان پیوست و در تمامى آثاری که پس از به خلافت رسیدن معز تألیف کرد، مدافع مشروعیت و امامت خلفای فاطمى گردید. در نتیجه، اکثر قرمطیان خراسان و سیستان و مکران نیز که از داعى سجستانى اطاعت مى کردند، به جناح اسماعیلیان فاطمى پیوستند. معز همچنین موفق شد پایگاه مهمى در سند برای فاطمیان به دست آورد. داعیان اسماعیلى توانستند قبل از 347ق /958م حاکم محلى سند را به کیش اسماعیلى درآورند و در نتیجه ملتان، پایتخت سند، به دارالهجرة مهمى برای اسماعیلیان سند تبدیل شد
داعیان اسماعیلى توانستند قبل از 347ق /958م حاکم محلى سند را به کیش اسماعیلى درآورند و در نتیجه ملتان، پایتخت سند، به دارالهجرة مهمى برای اسماعیلیان سند تبدیل شد
و این وضع تا پایان سدة 4ق /10م دوام داشت. در دوره های بعد نیز گروههای پراکندة اسماعیلى در سند همچنان وجود داشته اند؛ چنانکه برخى از سلسله های محلى سند، مانند سومرائیان که در 443ق / 1051م بر غزنویان شوریدند و حکومت مستقلى را بر پاساختند، به دعوت اسماعیلیان فاطمى پیوستند.

افول دولت فاطمیان در شمال افریقا و مصر
با انتقال مقر دولت فاطمیان به مصر، اسماعیلیان مغرب به عنوان یک اقلیت تحت فشار قرار گرفتند و در 407ق /1016م ، اندکى پس از به حکومت رسیدن معز ابن بادیس زیری در افریقیه، اکثریت سنى مذهب افریقیه، این اقلیت را در قیروان و دیگر نقاط افریقیه قتل عام کردند و تا چندی پیش از 440ق /1048م که بنى زیری برای همیشه در خطبه نام عباسیان را جایگزین فاطمیان کردند، دیگر تقریباً هیچ گروه اسماعیلى در افریقیه باقى نمانده بود. بعد از آن حتی مصر پایگاه دوم فاطمیان نیز مأمنى دائمى برای اسماعیلیان نبود و در زمان مستنصر (427-487ق /1036-1094م )، هشتمین خلیفة فاطمى، صحنة بحرانهای سیاسى و نظامى و اقتصادی متعددی شد که آغازگر انحطاط دولت فاطمیان بود. در حالى که در همین زمان، خلافت فاطمى به موفقیتهای مهم در مناطق شرقى دست یافته، و حتى توانسته بود در کوتاه زمانى عراق را نیز تحت سیطرة خود گیرد.
پیدایش فرقه دروزیه
از جنجالی ترین خلفای فاطمی، ششمین خلیفه، الحاکم بامر الله(386-411ق /996-1021م ) بود. در زمان وی دعوت اسماعیلیان فاطمى رونق قابل ملاحظه ای پیدا کرد و بیش از پیش در خارج از قلمرو فاطمیان ، خاصه در عراق و ایران، اشاعه یافت؛ داعیان فاطمى که در دارالعلم و الازهر و مراکز دیگر در قاهره تعلیم مى یافتند، مرتباً به مناطق مختلف در داخل و خارج از مرزهای دولت فاطمى گسیل مى شدند. البته کارهای عجیب و غریب ایشان باعث پیدایش فرقه دروزیه گردید. مهمترین عقیده این فرقه اعتقاد به حلول خدا در جسم الحاکم بامرالله است، که از آن به حلول لاهوت در ناسوت تعبیر میکنند. دستگاه دعوت اسماعیلیه با ارسال داعیان از جمله حمیدالدین کرمانی از عراق به مصر توانست از گسترش آن جلوگیری کند ولی دروزیان تا به امروز در مناطق کوهستانی لبنان و فلسطین اشغالی باقی مانده اند. هرچند دیگر الوهیت حاکم را مطرح نمیکنند و خود را موحد میدانند.

افتراق فاطمیان به نزاری و مستعلویه
پس از مرگ خلیفه مستنصر، "افضل پسر بدر الجمالى" که در مقام وزارت ، اقتداری تمام داشت، توانست به قصد مستحکم ساختن موقعیت خود و با اعمال نفوذ، نزار فرزند ارشد مستنصر را که نص امامت و خلافت بر او قرار گرفته بود، از حقوق خود محروم کند و در عوض جوان ترین برادر او ابوالقاسم احمد را با لقب المستعلى بالله جایگزین وی سازد. افضل به سرعت مقامات عالى رتبة دولت و دعوت فاطمیان را وادار کرد تا با مستعلى بیعت کنند و او را به جانشینى مستنصر بشناسند. این اقدام بى سابقه ، نهضت اسماعیلیه را با بحران شدیدی مواجه ساخت و اسماعیلیان که تا آن زمان نهضت واحدی را تشکیل مى دادند، به زودی به دو شاخة اصلى مستعلویه و نزاریه منقسم شدند. در اواخر سال 488ق /1095م نزار همراه یکى از پسرانش به دستور مستعلى در زندان به قتل رسید.
پایان خلافت فاطمى
افتراق در جماعت اسماعیلیه به این دو شاخه که از همان ابتدا رقبای متخاصم یکدیگر شدند، به تضعیف کلى و غیر قابل جبران دعوت اسماعیلیه انجامید. اکثراسماعیلیان مصر و تمامى جماعت اسماعیلى یمن و گجرات و گروهی از اسماعیلیان شام امامت مستعلى را پذیرفتند، ولى گروه بزرگى از اسماعیلیان شام و تمامى اسماعیلیان عراق و ایران و احتمالاً بدخشان و ماوراء النهر به نص اول مستنصر وفادار ماندند و نزار را به عنوان نوزدهمین امام خود و جانشین به حق پدرش قبول کردند. در قرون بعدی ، مستعلویان و نزاریان به ترتیب در قسمتهای غربى و شرقى دنیای اسلام به بسط دعوتهای مستقل خود پرداختند و مسیرهای مذهبى سیاسى کاملاً مجزایى را طى کردند.
افتراق مستعلویه به حافظیه و طیبیه
با قتل جانشین مستعلى، الامر باحکام الله در 524ق /1130م ، مستعلویان با بحران جدیدی مواجه شدند که منجر به انشعاب مستعلویه به دو شاخة حافظیه و طیبیه گردید. آمر چند ماه پیش از مرگش صاحب فرزندی به نام طیب شده بود که تنها پسر او بوده است، اما در وقایع پس از مرگ آمر، عملاً نامى از طیب در میان نیست. عموزادة آمر، ابوالمیمون عبدالمجید که عضو ارشد خانوادة فاطمیان، و مدعى قدرت بود، پس از یک سال کشمکش با مخالفان، بر مسند حکومت قرار گرفت. او که ابتدا با عنوان ولیعهد زمام امور را در دست گرفته بود، در ربیع الاخر 526، مدعى خلافت و امامت شد و لقب الحافظ لدین الله را برای خود برگزید. از آنجا که پدر حافظ امامت و خلافت نیافته بود، ادعای وی با اشکالاتى مواجه مى گردید. از این رو، وی بر آن شد تا برای تبیین مشروعیت امامت و خلافت خود، دست به تنظیم سجلى زند که از طریق آن بتواند خود را جانشین به حق آمر قلمداد کند. این سجل به موارد مختلفى در تاریخ اسلام و فاطمیان استناد داشت و به طور اخص متذکر مى شد: همان گونه که حضرت محمد (ص ) عموزادة خویش حضرت على (ع ) را وصى و جانشین خود قرار داده بوده، امر نیز شخصاً عموزاده اش حافظ را به جانشینى برگزیده بوده است. امامت حافظ مورد تأیید رسمى مرکز دعوت مستعلویه در قاهره قرار گرفت و اکثر اسماعیلیان مستعلوی در مصر و شام، و گروهى از مستعلویان یمن که حافظ و جانشینانش را به عنوان امامان خود شناختند
امامت حافظ مورد تأیید رسمى مرکز دعوت مستعلویه در قاهره قرار گرفت و اکثر اسماعیلیان مستعلوی در مصر و شام، و گروهى از مستعلویان یمن که حافظ و جانشینانش را به عنوان امامان خود شناختند
، با نامهای حافظیه و مجیدیه اشتهار یافتند. از طرف دیگر، گروههایى از مستعلویان مصر و شام، و شمار کثیری از مستعلویان یمن ادعاهای حافظ را باطل دانستند و امامت طیب را پذیرفتند که ابتدا با نام آمریه، و پس از تأسیس دعوت مستقل طیبى در یمن، به طیبیه شهرت یافتند.

بازگرداندن مذهب اهل سنت به مصر بدست صلاح الدین ایوبی
سلسلة فاطمیان رسماً در محرم 567/ سپتامبر 1171 به دست صلاح الدین ایوبى ، منقرض شد و صلاح الدین بى درنگ مذهب اهل سنت را به مصر بازگردانید؛ وی اسماعیلیان آن دیار را سخت قلع و قمع کرد و تشکیلات مرکزی دعوت حافظى برچیده شد و عاضد آخرین خلیفة فاطمى نیز چند روز پس از شکست، در پى بیماری کوتاهى درگذشت. تا حدود یک قرن پس از مرگ او، شماری از اخلاف وی مدعى امامت حافظیه بودند و هر چند گاه یک بار حرکت و شورشى را در مصر سامان مى دادند؛ ولى از آن پس بساط مذهب اسماعیلیه و سازمان پنهان دعوت آن کلاً از مصر برچیده شد و در همان زمان، در شام نیز اثری از اسماعیلیان حافظى یافت نمى شد.
دعوت ناپایدار مستعلوی حافظى
دعوت حافظیه در یمن نیز پیروانى پیدا کرده، و برای مدتى از حمایت رسمى بعضى از حکام و امرای محلى آن گوشه از جنوب عربستان ، خاصه بنى زریع و همدانیان برخوردار شده بود، ولى با انقراض این حکومتها در یمن و با ظهور صلاح الدین ایوبى، دعوت حافظیه و پیروانش در آن دیار نیز دوامى نیافت. در هند به نظر نمى رسد که حافظیان هرگز توانسته بوده باشند پایگاهى به دست آورند و مستعلویان هند که با صلیحیون روابط نزدیک خود را حفظ کرده بودند، مانند آنها، کلاً به جناح طیبى دعوت مستعلویه پیوسته بودند. با توجه به از بین رفتن کامل جماعت حافظى در بلاد اسلامى، از اثار اسماعیلیان مستعلوی حافظى هیچ گونه نمونه ای برجای نمانده است.

( فقه و کلام اسماعیلیه/قسمت سوم)

بخش سوم - اسماعیلیه پس از افتراق نزاری - مستعلوی
دوام دعوت مستعلوی طیبى در یمن و شبه قاره
دعوت مستعلوی طیبى پایگاه اصلى و همیشگى خود را در یمن و سپس در شبه قارة هندوستان پیدا کرد. اسماعیلیان مستعلوی طیبى معتقدند که امامت آنها در اعقاب طیب که همچنان در استتار مانده اند، تداوم یافته است و سرانجام ، در پایان دوره فعلى ستر در تاریخ مذهبى بشر، یکى از همین امامان ظهور خواهد کرد و آغازگر دوره کشف خواهد گردید. در زمینه اصول عقاید و تفکر، مستعلویان طیبى ادامه دهنده تعالیم و سنن اسماعیلیان فاطمى بوده اند. آنان مجموعه ای بزرگ از کتب و رسائل خطى را که از عهد فاطمى برجای مانده بود، و به «الخزانة المکنونه » شهرت داشت ، حفظ نمودند و از قرن 10ق به تدریج این میراث را به گجرات نیز انتقال دادند.
انتقال مرکز دعوت طیبیه به گجرات هند
از آغاز پیدایى دعوت طیبیه، داعیان مطلق از یمن به طور دقیقى امور دعوت طیبى را در هند، خاصه گجرات، زیرنظر داشتند؛ از هنگام ورود نخستین داعیان اسماعیلى به گجرات در 460ق /1068م، جماعت اسماعیلى در غرب شبه قارة هند به تدریج گسترش یافت و این جماعت از هندیان اسماعیلى که عمدتاً اصل و نسب بومى داشتند، به زودی با نام «بُهره » شهرت یافتند.
گسترش تدریجى دعوت طیبى در هندوستان، و افزایش جمعیت طیبیان در آن دیار از یک سو، و مساعدتر بودن اوضاع سیاسى برای این دعوت در مقایسه با یمن از سوی دیگر، نظر رهبری دعوت طیبى را از یمن متوجه هندوستان ساخت و در 974ق /1566م بود که جلال بن حسن، داعى طیبى هندی تبار، مرکز دعوت مستعلوی طیبى را از یمن به احمدآباد در گجرات منتقل کرد.
 

انشعاب طیبیه به داوودیه و سلیمانیه
جماعت طیبى خود از انشعابات فرقه ای مصون نماند و با مرگ داعى مطلق داوود بن عجب شاه، در 999ق /1591م، مستعلویان طیبى بر سر جانشینى وی اختلاف پیدا کردند و به دو شاخه داوودیه و سلیمانیه منشعب شدند. اکثر بهره های طیبى هندوستان ، داوود بن برهان الدین (د 1021ق /1612م ) را به جانشینى داوود بن عجب شاه پذیرفتند و به داوودیه معروف گشتند، در حالى که بیشتر طیبیان یمن و گروه کوچکى از بهره ها، سلیمان بن حسن هندی (د 1005ق /1597م ) را به عنوان بیست و هفتمین داعى مطلق خود شناختند و به سلیمانیه مشهور شدند. اکنون کل جمعیت داوودی جهان در حدود نیم میلیون نفر است که چهار پنجم آنها در هندوستان سکنى دارند. بیش از نیمى از بهره های داوودی هند در گجرات زندگى مى کنند و بقیه عمدتاً در بمبئى و نواحى مرکزی هندوستان مسکن گزیده اند. در پاکستان و یمن و کشورهای خاور دور نیز گروههای پراکنده داوودی یافت مى شوند. بهره های داوودی، همانند اسماعیلیان نزاری هند (خوجه ها)، جزو نخستین گروههای آسیایى بودند که در قرن 13ق /19م به زنگبار و سواحل شرقى افریقا مهاجرت کردند. از چند دهه پیش، گروههایى از این اسماعیلیان هندی تبار (بهره ها و خوجه ها) که عمدتاً برای تجارت به افریقا رفته، و تدریجاً در کشورهای شرقى آن قاره، خاصه کنیا و تانزانیا، مقیم شده بودند، به کشورهای غربى در آمریکای شمالى و اروپا مهاجرت کرده اند. جمعیت سلیمانیان در یمن نیز، در حال حاضر حدود 70 هزار نفر است که عمدتاً در نواحى شمالى ، خاصه حراز و مرز عربستان سعودی، متمرکز هستند. گروههای کوچکى از بهره های سلیمانى نیز در هندوستان، خاصه شهرهای بمبئى، بروده، احمدآباد و حیدرآباد یافت مى شوند و در خارج از یمن و هند و پاکستان ، مستعلویان طیبى سلیمانى حضور محسوسى ندارند.
نزاریه در دورة الموت
تاریخ متقدم نزاریان از تاریخ حکومت ضد سلجوقى  الموت به رهبری حسن صباح تفکیک ناپذیر است. حکومت اسماعیلى در قلعه ها که اندکى پیش از بروز اختلاف نزاری مستعلوی در سلسله جبال البرز شکل گرفته بود، بلافاصله پس از این اختلاف، مهم ترین پایگاه فرقة نزاری گشت. این حکومت که مرکزش معمولاً در قلعة مستحکم کوهستانى الموت، واقع در نزدیکى طالقان قزوین، قرار داشت، به نهضت نزاریه قدرت سیاسى مهمى بخشیده بود و عاقبت تنها در مقابل حملات بى امان مغولان منقرض شد. حسن صباح که در واقع دعوت مستقل نزاریه را بنیان نهاده بود. در دورة 171 سالة الموت، اسماعیلیان نزاری توانستند با رهبریهای اولیة حسن صباح، دعوت مستقل خود را که دیگر هیچ گونه ارتباطى با قاهره و حکومت فاطمى و دعوت مستعلویه نداشت، بنیان گذاری کنند و در نواحى مختلف، خاصه ایران و عراق و شام، بسط دهند.

تفکر نزاریه
در زمینة تفکر و نظام نظری، نزاریان کمتر از مستعلویان ادامه دهنده سنن و تفکر اسماعیلیان فاطمى بودند، به طوری که از ابتدا مسلمانان غیر اسماعیلى نهضت آنها را «دعوت جدید» مى خواندند و آن را متمایز از «دعوت قدیم »، یعنى دعوت اسماعیلیان فاطمى مى دانستند. در واقع، اسماعیلیان نزاری ایران که از فارسى به عنوان زبان مذهبى خود نیز استفاده مى کردند، رفته رفته با آثار دوره فاطمى بیگانه شدند؛ ولى در شام مکتوبات اسماعیلیان فاطمى تا حدودی مورد استفاده نزاریان آن دیار قرار گرفته است؛ از این رو، آنها شماری از کتب آن دوره، از جمله آثار قاضى نعمان را حفظ کرده اند.
مشکل امامت در نزاریه
پس از افتراق نزاری مستعلوی، نزاریان در شناخت امام خود با بحران مهمى مواجه بودند؛ با وجود اینکه از نزار، اعقاب ذکور برجای مانده بود، هیچ یک از آنان پس از مرگ نزار به طور علنى مدعى امامت نشدند و حسن صباح و دو جانشین بعدی و  نام امام یا امامانى را پس از نزار ذکر نکردند. بر روی سکه هایى نیز که از زمان محمد بن بزرگ امید (د 557ق /1162م )، سومین خداوند الموت، بر جا مانده ، نام خود نزار به عنوان آخرین امام نزاری ذکر شده است، بدین ترتیب، در آن زمان نزاریان در واقع به «دوره ستر» دیگری داخل شده بودند و در چنان اوضاعى حسن صباح اندکى پس از افتراق نزاری مستعلوی ریاست عالى دعوت را در سرزمینهای شرقى به دست گرفته بود. در «دوره ستر» که امام نزاری از چشم پیروانش پنهان بود، حسن صباح به عنوان حجت امام مستور یا نماینده تام الاختیار وی شناخته شد، در حالى که نزاریان همچنان منتظر بودند تا توسط حسن از تاریخ ظهور قریب الوقوع امام خود و هویت وی آگاه شوند.
درگیری نزاریان با سلجوقیان
به رغم فشارها و حملات ممتد سلجوقیان به قلاع و پایگاههای نزاریان، دعوت نزاریه با موفقیت کم و بیش در شهرها و نواحى کوهستانى ایران اشاعه مى گردید و دامنه نفوذ آن گاه تا اصفهان، مقر حکومت سلجوقیان گسترش مى یافت. از حدود سال 495ق /1102م ، حسن صباح فعالیتهای دعوت را به شام نیز بسط داد و از همان زمان پیوسته داعیانى از الموت، برای تشکل بخشیدن به نزاریان شام و رهبری آنها، و همچنین اشاعه دعوت در میان مسلمانان غیر اسماعیلى آنجا، به شام فرستاده مى شدند. این داعیان که ریاست دعوت نزاریه را در شام بر عهده مى گرفتند، در زمینه سیاستهای کلى مجری دستورهای الموت بودند.
حسن دوم و دوره قیامت در عقاید نزاریه
چهارمین خداوند الموت، حسن دوم، بانى انقلابى عظیم در تعالیم اسماعیلیه نزاری گردید. حسن دوم به تاریخ و تعالیم اسماعیلیان متقدم توجه خاص داشت و از علم تأویل نیز بهره کافى برده بود. در 17 رمضان 559 حسن دوم طى مراسم ویژه ای در الموت و در حضور گروههایى از نمایندگان جماعات نزاری مناطق مختلف، به عنوان داعى و حجت امام مستور خطبه ای ایراد کرد که ظاهراً از جانب شخص امام برای پیروانش ارسال شده بود. از آن سال به بعد، نزاریان همه ساله روز 17 رمضان را به عنوان «عید قیامت » جشن مى گرفتند. طى این مراسم، حسن دوم وقوع قیامت و فرارسیدن آخر الزمان را اعلام کرده بود، یعنى همان دوره واپسین تاریخ مقدس که اسماعیلیان از آغاز تاریخ خود در انتظارش بودند و همان طور که در ارتباط با قیامت انتظار مى رفته است و اسماعیلیان متقدم بیان کرده بودند، شریعت اسلام نیز مى بایست منسوخ مى گردید. در منابع تأکید شده که حسن دوم قیامت و معاد و بهشت و دوزخ را تأویل، و تعبیرهای روحانى و معنوی مختلفى از آنها ارائه مى کرده است.
همان طور که اوضاع قیامت و زندگى در بهشت ایجاب مى کرده است، مؤمنان دیگر مجبور به اجرای احکام شرعى و فرایض دینى نبودند، زیرا در آخرت که دورة حساب رسى است - به عکس این دنیا - همه «حساب » است و دیگر نیازی به «عمل » نخواهد بود.
نزاریه پس از سقوط الموت
امامت و جماعت اسماعیلیان نزاری در ایران به دست مغولان در 654ق /1256م منهدم نگردید؛ و گروههای پراکنده ای از نزاریه همچنان در دیلم و قهستان باقى ماندند و شمار بسیاری از نزاریان خراسانى که از تیغ مغول رهایى یافته بودند، نیز به نواحى مجاور در افغانستان و سند مهاجرت کردند. در طى دو قرن که مبهم ترین دوران تاریخ نزاریان بعد از الموت است، جماعت نزاریه برای حفظ بقای خود مجبور بوده است تا به شدیدترین وجهى تقیه کند و به تدریج هویت واقعى خود را در پوشش ظاهری تصوف کتمان نماید. در این دوره از امامان نزاریه و ارتباط نزاریان با امامان خود تقریباً چیزی دانسته نیست. از دانسته های محدود، این است که با مرگ شمس الدین محمد، بیست و هشتمین امام نزاری که در حدود 710ق /1310م اتفاق افتاد، اولین انشعاب در جماعت نزاریه پدیدار گشت. مؤمن شاه و قاسم شاه ، فرزندان شمس الدین محمد بر سر جانشینى پدر اختلاف پیدا کردند و امامت هر یک از آنها مورد پذیرش گروههایى از نزاریان قرار گرفت و در نتیجه جماعت نزاریه به دو شاخه مؤمن شاهى (یا محمدشاهى ) و قاسم شاهى منقسم گردید. ابتدا اکثر نزاریان شام و دیلم و بدخشان به شاخة مؤمن شاهى پیوستند و نزاریان قاسم شاهى ظاهراً تا مدتى در اقلیت بودند.
نزاریه مومن شاهی
دربارة امامان مؤمن شاهى و فعالیتهای آنها اطلاعات محدودی در دست است و تنها اخباری جسته و گریخته از فعالیتهای برخى از آنان در دیلم، سلطانیه و هند رسیده است. چهلمین و آخرین امام نزاریان مؤمن شاهى، امیر محمد باقر بود که در 1210ق /1795م برای آخرین بار با پیروان خود در شام تماس گرفت و دیگر از وی خبری نشد. هم اکنون، نزاریان مؤمن شاهى تنها در سوریه، در نواحى مصیاف و قدموس، یافت مى شوند و در آنجا به جعفریه شهرت دارند. این شاخه از مؤمن شاهیان، ظاهراً با حفظ ویژگیهای اعتقادی نزاریه، هنوز در انتظار ظهور امام مستور خود از اعقاب امیر محمد باقر هستند و در احکام شرعى پیرو مذهب شافعیند.
نزاریه قاسم شاهی
در شاخة نزاری قاسم شاهى نیز امامان از مخفى گاههای مختلف خود در آذربایجان، فعالیتهای بسیار محدود دعوت خود را رهبری مى کردند. اسلام شاه مقر خود را برای همیشه از آذربایجان به حومة قم در ایران مرکزی منتقل کرد؛ در زمان همو قریة انجدان ، واقع در دشت فراهان بین اراک و قم، به عنوان محل دائمى استقرار امامان قاسم شاهى و مرکز دعوتشان برگزیده شد. از هنگام سقوط الموت، امامان قاسم شاهى و پیروانشان در ایران تدریجاً به میزان قابل توجهى در پوشش تصوف تقیه مى کردند و در ظاهر به صورت یکى از طریقه های صوفى درآمده بود.
تجدید حیات نزاریه قاسم شاهی
از زمان مستنصر دوم، فرزند محمد بن اسلام شاه و سى و دومین امام قاسم شاهى که در حدود سال 868ق /1464م به امامت رسید، دورة جدیدی در تاریخ نزاریان این شاخه آغاز شد که تا آخر قرن 11ق /17م به طول انجامید. طى این دو قرن که در تاریخ نزاریه به دورة انجدان معروف شده، امامان این جماعت نه تنها پیروانى جدیدی یافتند، بلکه توانستند ارتباطات مستقیم خود را با گروههای پراکندة پیروانشان در نقاط دور دست، خاصه در هندوستان و آسیای مرکزی برقرار کنند و آن گروهها را تحت رهبری متمرکز درآورند. و یکى از بزرگ ترین موفقیتهای خود را در شبه قارة هند به دست آورند.
شکل گیری خوجه های هند(اسماعیلیان نزاری هند)
پیر شمس الدین ظاهراً نخستین فردی بوده که در زمان قاسم شاه دعوت نزاریه را در ملتان تشکل داده بوده است؛ نوادة او پیر صدرالدین، بسیاری از هندوهایى را که به کاست لوهانا و دیگر کاستها تعلق داشتند، به کیش نزاری درآورد و به آنها لقب خوجه داد و ضمن توسعة دعوت در دیگر نواحى شبه قارة هند، در واقع، سازمان اجتماعى نزاریان هند، یا خوجه های نزاری را بنیان نهاد.
عقاید خوجه ها
پیرهایى که در هند به اشاعه تعالیم دعوت نزاری مى پرداختند، تا مدتها توجه خاصى به اصول عقاید و سنتهای هندوها مبذول مى داشتند و تعالیم خود را در قالبهای تفکر اساطیری هندوها، و به گونه های ویژه ای ارائه مى کردند که برای هندوهای سند و گجرات قابل فهم باشد. در نتیجه، در تألیفات مذهبى خوجه ها، یعنى گنانهای مختلف که به پیرها منسوب هستند، به گونه های متفاوت اصول عقاید متقدم هندوها با تعالیم اسلام و شیعه و اسماعیلیه اختلاط پیدا کرده است. در گنانهای نزاری هیچ گونه اثری از عقاید اسماعیلیان متقدم در زمینه های جهان شناسى و تاریخ ادواری یافت نمى شود.
انتقال مقر نزاریه به هندوستان
از زمان امامت شاه نزار(1134ق /1722م )، مقردعوت قاسم شاهى از انجدان منتقل شد و برای دوره ای میان قریة کهک، کرمان (و گاه شهر بابک ) و یزد در انتقال بود. در جریانهای عهد افشاریه و زندیه، برخى از امامان قاسم شاهى به ایفای نقش سیاسى پرداختند و در اوایل عهد قاجار، امام حسنعلى شاه که او نیز شخصى متنفذ بود، از سوی فتحعلى شاه قاجار، به لقب «آقاخان » ملقب شد. این لقب به طور موروث مورد استفاده جانشینان وی نیز قرار گرفته است. وی در جریان فعالیتهای سیاسى خود در 1256ق /1840م، پس از جمع آوری افراد و تجهیزات لازم و با حمایت پیروانش در شهر بابک، به خصوص ایلات خراسانى و عطاء اللهى آن ناحیه، با نیروهای دولتى در کرمان به جنگ و ستیز پرداخت. در 1257ق آقاخان در سرحد بلوچستان از بیگلربیگى کرمان که در رأس یک لشکر 25 هزار نفری به تعقیب وی پرداخته بود، به سختى شکست خورد و به افغانستان پناهنده شد و بدین ترتیب ، دوران امامت نزاریان قاسم شاهى در ایران برای همیشه به پایان رسید.
روابط نزاریه با امپراطوری انگلیس و تثبیت در هندوستان
از آن به بعد، روابط نزدیکى بین آقاخان اول و دستگاه امپراتوری بریتانیا در هندوستان برقرار شد که به استقرار و استحکام موقعیت مذهبى امام نزاری در آن شبه قاره انجامید. آقاخان اول پس از گذراندن مدت زمانى در افغانستان و سند و کلکته، و مأیوس شدن از مراجعت به ایران سرانجام، در 1265ق /1849م شهر بمبئى را مقر دائمى خود قرار داد و در آنجا تشکیلات وسیعى برای رهبری خوجه های نزاری و پیروان دیگرش در خارج از هندوستان به وجود آورد. اکنون جماعت چند میلیونى اسماعیلیان نزاری قاسم شاهى عمدتاً در کشورهای آسیایى، مانند هند، پاکستان، بنگلادش، چین (در یارکند و کاشغر)، افغانستان، ایران، سوریه و تاجیکستان (خاصه بدخشان )، و در کشورهای افریقایى، خاصه کنیا و تانزانیا، به صورت اقلیتهای کوچک مذهبى پراکنده هستند.
در شبه قارة هند خوجه های نزاری عمدتاً در نواحى سند، کاچ، گجرات و بمبئى زندگى مى کنند و گروههای دیگری از نزاریان قاسم شاهى در نواحى چیترال، گلگیت و هونزا در شمال جامو و کشمیر، و شمال غرب پاکستان یافت مى شوند که در منطقه با نام محلى مولایى شهرت دارند. افزون بر آن ، از حدود سال 1970م ، شمار بسیاری از خوجه های نزاری از هند و پاکستان و نیز افریقا به کشورهای غربى ، خاصه آمریکای شمالى و انگلستان مهاجرت کرده اند. در نتیجه، اسماعیلیان نزاری پیرو آقاخان اکنون متعلق به یک جامعة بین المللى و بسیار پراکنده با نژادها و زبانهای مختلفند که تنها از لحاظ اصول عقاید مذهبى و میراث تاریخى فرقه ای صاحب وجوه مشترکى هستند.

نقد و بررسی خاستگاه تصوّف و عوامل مؤثر در شکل­گیری آن

نقد و بررسی خاستگاه تصوّف و عوامل مؤثر در شکل­گیری آن

تصوّف، از جمله گرایش­های درون­گرا و عرفانی در اسلام است که در ابتدا با سرلوحه قرار دادن زهد و دنیاگریزی سعی بر طهارت جان داشتند و در ادامه با بارورسازی مبانی نظری خود، تزکیه نفسانی را مقدمه­ای برای شناخت خداوند و فناء در او معرّفی کردند. خاستگاه تصوّف و این که این فرقه تا چه حدّ، وامدار اسلام اصیل و سنّت نبوی و جانشینان برحقش بوده، پیوسته محل بحث و جدل بوده است. از یک سو خود صوفیان پیشینۀ خود را به رسول خدا و امامان معصوم(علیهم السلام) می­رسانند و از سوی دیگر محقّقین با استناد به شواهد تاریخی و نیز بدعت­های موجود در این فرقه، آنرا جریانی التقاطی و غیر اصیل می­دانند. در این نوشتار با بررسی نحوۀ پیدایش تصوّف، به برخی عواملی که در شکل­گیری این جریان سهیم بوده­اند، اشاره شده است.

مقدمه
مذهب و مسلک تصوف از جمله مذاهب انشعابی است که از اوائل قرن دوم هجری بر اثر یک سلسله عوامل و علل گوناگونی که در طی تحقیق به آن اشاره خواهد شد، در میان مسلمین پیدا شده و تطورات و تحولات بسیار سریع و مختلفی در طی چند دوره به خود دیده است.

تا قبل از این که روش تجزیه و تحلیل در تاریخ معمول شود، معمولاً قضاوت­ها درباره اساس و ریشه تصوف (در اسلام) بسیار ساده و سطحی بود و اغلب، آن را مانند سایر مذاهب دیگر اسلامی یک طرز فکر خاص و مذهب مخصوص اسلامی می پنداشتند و بدون آن که مطالعه دقیق در چگونگی پیدایش این پدیده تاریخی و عوامل دخیل در تحولات آن به عمل آورده و به ریشه­های تاریخی آن توجهی داشته باشند، تنها به بررسی عقائد و مبانی آن اکتفا کرده­اند.

از طرف دیگر طرفداران و سران صوفیه نیز بدون کوچکترین توجه و اعتنا به حقایق تاریخی، مسلک تصوف را به عنوان هسته مرکزی و باطن اسلام معرفی می­نمودند و مدعی بودند، حقیقت روح اسلام همان مذهب تصوف است و بقیه همه قشر است و ظاهر!

ولی پس از آن که شیوه تحقیقی تجزیه و تحلیل در تاریخ عمومی و تاریخ علوم و ادیان معمول گردید، بالاخره این طرز مطالعه به مسلک تصوف نیز کشیده شده و کم کم تاریخ تصوف نیز مانند سایر نمود­های اجتماعی و مذهبی تاریخ مورد بررسی و تحقیق قرار گرفت و روشن گردید که این مسلک تنها مولود فکر صد در صد اسلامی نبوده، بلکه یک سلسله عوامل دیگری نیز در تکون و و سیر تحولی آن سهیم می­باشند.

با توجه به جایگاه خطیر و مهم تصوف در تشیع و اسلام و رابطه تصوف با آن دو در طول تاریخ، لازم و ضروری است که عناصر و عوامل گوناگون در زمینه پیدایش تصوف و چگونگی شکل گیری آن، رابطه تصوف با مسائل اجتماعی و سیاسی، احوال و آراء مشایخ و سیر تألیف متون عرفانی مورد بررسی قرار گیرد. این نوشتار به بررسی خاستگاه تصوّف و ریشه های اولیه و عوامل مؤثر در شکل­گیری آن پرداخته است.

مفهوم شناسی
کلمه «تصوف» از نظر لغوی مصدر باب تفعّل از ابواب ثلاثی مزید زبان عربی است و از اسم ساخته شده است؛ مثل تقمّص (پیراهن پوشیدن) که از « قمیص» به معنای پیراهن گرفته شده است[1]. در مورد اسمی که تصوف از آن گرفته شده، عقاید و اقوال بسیار است که البته بعضی از لحاظ لغوی و بعضی از لحاظ معنوی تا حدودی با کلمه تصوف بی ارتباط نیست؛ ولی هیچ یک از اقوال به تنهایی به طور جامع و مانع دلالت تام بر معنای اصطلاحی آن ندارد. ناگزیر در این گفتار، اقوالی را که بزرگان اهل تصوف و معرفت درباره وجه تسمیه آن ذکر کرده­اند، بررسی می­کنیم.

1- قشیری در رساله قشیریه معتقد است که صوفی لقب و اسم عَلمی است، مانند لقب ها و اسامی اعلام دیگر که به طایفه­ای اطلاق کنند و در زبان عربی وجه اشتقاقی برای آن نمی­توان یافت.[2]

2- ابن خلدون اشتقاق کلمه صوفی را از واژه «صوف» به معنای پشم، بر دیگر وجوه ترجیح داده و معتقد است که این طایفه به پشمینه پوشی عادت داشتند. با این حال ابوالحسن هجویری غزنوی در کتاب کشف المحجوب با تضعیف این قول بیان کرده که بین معنای «صوفی» و «صوف» از نظر معنا همبستگی وجود ندارد و در اشتقاق شیء از شیئ­ای دیگر، نوعی همبستگی لازم است. [3] آنچه مورد اتفاق نظر اکثر محققان است این است که پشمینه پوشی از دیرباز نشانه زهد، پارسایی و ترک دنیا و حاکی از تواضع و قناعت بوده و صوفیان نیز همین لباس را اختیار کرده­اند، همچنانکه قشیری گفته است که پشمینه پوشی اختصاصی به فرقه صوفیه ندارد، یعنی قبل از صوفیه، پشمینه پوشی در میان پارسیان و زاهدان رواج داشته است.[4]

استاد همایی نیز معتقد است پشمینه پوشی قبل از ظهور تصوف و پیدایش کلمه صوفی میان زهاد و دنیاگریزان وجود داشته است و ظاهراً فارسی زبانان کلمه صوفی را ساخته­اند و در مورد زهاد به کار برده­اند و این کلمه وجه اشتقاق عربی ندارد و از کلماتی است که از زبان فارسی وارد عربی شده است.[5]

بنابراین، پشمینه پوشی از خصایص صوفی و به معنای اصطلاحی نیست و پشمینه پوشی و خشن پوشی در زهد گرایی، همانند ژنده پوشی در فقر و مسکنت، با هر قوم و ملت و عادت و طبیعتی سازگار است و میان زاهدان مسیحی نیز متداول بوده است.

هست صوفی آن که شد صفوت طلب نه لباس صوف و خیاطی و دبّ[6]

3- برخی کلمه «صوفی» را منسوب به صفّه و مشتق از آن دانسته­اند. اهل صفّه در تاریخ صدر اسلام مهاجران فقیری بودند که با خلوص نیت در صفّه مسجد پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) اجتماع کرده و آن مکان را به عنوان معبد و خوابگاه و محل سکونت خود برگزیده بودند و حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) ایشان را برای خوردن غذا میان اصحاب خود، که از تمکّن مالی برخوردار بودند، تقسیم می فرمود.[7]

صاحب عوارف المعارف تعداد آن ها را چهارصد نفر ذکر کرده و حافظ ابونعیم در حلیة الاولیاء تعدادشان را بیش از این گفته است. مشاهیر آن ها عبارت اند از: ابوذر غفاری، سلمان فارسی، عماریاسر، بلال و عبد الله بن مسعود[8]. در عوارف المعارف آمده که فرقه شکفتیه[9] در خراسان که در غارها زندگی می­کنند و در شهرها و آبادانی ها رفت و آمد نمی­کنند از بقایای اصحاب صفه­اند و در سرزمین شام این فرقه را جوعیه می­نامند.

همانطور که ابوالقاسم قشیری و سهروردی بر اشتقاق صوفی از صفّه ایراد گرفته اند، به ظاهر اسم منسوب به صفّه صفّی می شود نه صوفی.[10] ولی زمشخری در اساس البلاغه و همچنین مؤلف تاج العروس برای رفع این اشکال توجیهی آورده اند با این مضمون که از باب تخفیف، یکی از دو فاء را به واو تبدیل کرده و به جای صُفّیه، صوفیه گفته اند.»

4- بعضی معتقدند که صوفی منسوب به «صف» به معنی راه و دسته است. تأویل این وجه از نظر نویسنده کتاب عوارف المعارف این است که صوفیان به خاطر همت والایشان و تقربشان به خدا و خضوع و خشوعشان در پیشگاه الهی و صفای باطنشان در برابر عظمت حق، در صف اول اهل توحید و در پیشگاه خداوند جای دارند. این توجیه نیز از نظر لغوی صحیح نیست؛ زیرا منسوب به صفّ، صفّی (به فتح صاد) است نه صوفی، مگر این که در تغییر آن به تکلف سخن بگوییم. در ترجمه رساله قشیریه آمده است: « و اگر گویند با صف اول نسبت کنند، چنان که گویی اندر صف اول آمد از آن جا که نزدیکی ایشان است به خداوند تعالی [معنی درست است ، ولیکن] این نسبت مقتضی لغت نباشد و این طایفه مشهورتر از آن­اند که در تعیّن ایشان به قیاس لفظی حاجت آید یا استحقاقی از اشتقاقی.»[11]

5- سهروردی در عوارف المعارف این احتمال را مطرح کرده که صوفی منسوب به «صَوفه» به معنای پُرز و پاره­های پشم است که دور می­ریزند و گفته است صوفیه این انتساب را نشان خواری و تواضع برای خود دانسته­اند. این احتمال از نظر اشتقاق ظاهری و لغوی بی ارتباط نیست، ولی از لحاظ معنا نامربوط است.

6- برخی مانند حافظ ابونعیم گفته­اند که صوفی منسوب به «صوفانه» است؛ به معنای گیاه کوتاه و ناچیز و صوفیه آن را کنایه از فروتنی و خواری خود دانسته­اند؛ چون آن ها از فراورده­های طبیعی مانند گیاهان و برگ درختان تغذیه می­کنند و از مصنوعات خلق تا حد امکان احتراز می نمایند. [12] اما باید گفت کلمه منسوب به صوفانه بنابر قواعد اشتقاق « صوفانی» می شود نه صوفی.

7- ابوریحان بیرونی (متوفی 440 ه.ق) معتقد است که کلمه صوفی از کلمه یونانی Sophia به معنای حکمت و دانش گرفته شده است؛ و چون گروهی در اسلام ظهور کردند که در عقیده مشابه دانشمندان یونانی یعنی سوفیست­ها بودند، سوفیه خوانده شدند و چون منشأ اشتقاق آن را نمی دانستند، به اشتباه آن را به صوف به معنای پشم نسبت داده­اند. [13] این عقیده نه از لحاظ لغوی ونه از لحاظ معنوی صحیح به نظر نمی رسد؛ زیرا مرام سوفیست­های یونانی با نظر متصوفه هیچ اشتراکی ندارد، بلکه متضاد می نماید. سوفسطاییان اهل جدل و قیل و قال بودند، در حالی که طریقت متصوفه را با قیل و قال و جدال نسبتی نیست. بر همین اساس است که بعضی از مستشرقان همچون «فون هامر» و نویسندگان معاصر مانند عبد العزیز اسلامبولی و محمد لطفی مدعی­اند باید صوفی را با «س» نوشت چون از سوفیا مشتق شده است.

پیشینه­شناسی
عرفان و تصوف اسلامی از زمان پیدایش و شکل­گیری تاکنون مسیری طولانی و پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. اطلاعاتی که از تاریخ پر رمز و راز عرفان اسلامی به دست ما رسیده چندان زیاد نیست و بسیاری از زوایای آن مبهم و ناشناخته مانده است. بسیاری از منابع از میان رفته و منابعی که باقی مانده تنها درباره بخشی از تاریخ تصوف ما را آگاه می­سازند. مهمترین منابع در این زمینه متون عرفانی و به ویژه تذکره­هایی هستند که بخش زیادی از مطالب آن ها با مستندات تاریخی تعارض دارد و برای روشن ساختن نقاط مبهم تاریخ تصوف چندان سودمند نیست. با این حال تعداد منابعی که از آن­ها می توان اطلاعات مناسب در این زمینه به دست آورد، قابل توجه است. از جمله مولفان، مستشرقین اروپایی هستند که در تألیف کتب و رساله­ها در زمینه تاریخ تصوف پیشقدم بوده­اند. کتاب­هایی از قبیل عرفای اسلام اثر پروفسور آربری، تصوف شرقی اثر پامر، تصوف و دین مقدس اسلام اثر گلدفیلد، زهد و تصوف در اسلام اثر گلدزیهر از این جمله­اند. ولی متأسفانه از کتاب های مزبور جز کتاب اخیر (زهد و تصوف در اسلام) که به فارسی ترجمه و انتشار یافته، به دست ما نرسیده است. در ایران نیز در نیم قرن اخیر از آن جا که تصوف با ادبیات فارسی رابطه نزدیکی دارد، مطالعات و تحقیقات مزبور توسط عده­ای از اساتید دانشگاه تهران دنبال شده و کتاب­هایی نیز به رشته تحریر درآمده است.

زمان پیدایش تصوف
بنابر تحقیق مرحوم علامه محقق جلال همائی، واژه و لفظ «صوفی» در روزگار پیامبر شناخته شده نبوده است[14] و به تحقیق دیگری از مرحوم دکتر اسداله خاوری، این کلمه از مصطلحات دوران حیات رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و امیر المومنین(علیه‌السلام) نیست.[15] در تحقیق و بررسی­های دیگر تصریح شده که استعمال صوفی از اواخر قرن دوم شروع شده است، چنانکه ابن جوزی می گوید:« اسم صوفی اندکی قبل از سال دویست هجری پیدا شد.»[16]

ابوالقاسم قشیری که اهل سنت بوده و صوفیان او را امام می­خوانند بر این عقیده است که اواخر قرن دوم هجری، عده­ای در میان مسلمانان دیده شدند که زندگی عجیب و خاصی داشتند و رفتار و ظواهر حالات آنها شباهتی با مسلمانان نداشت و قهراً اسم مخصوصی می بایست به آن ها داده می­شد و آن نام صوفی بود؛ به مناسبت آن که این مردم به لباس پشمینه دهاتی خشن ملبس بودند.[17]

با مراجعه به عصر پر افتخار حضرت ختمی مرتبت (صلوات الله علیه) نیز شواهدی را می­توان یافت که حاکی از آن است که در آنعصر از تصوف و صوفی نشانی وجود نداشته است. از جمله آنها می­توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف) رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) از پدید آمدن گروهی به نام صوفیه خبر می­دهد که در عصرش وجود نداشته اند: «روز قیامت برپا نشود، مگر آن که قومی از امت من به نام صوفیه بر خیزند، آن ها بهره ای از دین من ندارند، آن­ها برای ذکر دور هم حلقه می زنند و صداهای خود را بلند می نمایند و گمان می کنند که بر طریقت و راه من هستند، نه بلکه آنان از کافران نیز گمراه ترند و آنان را صدایی مانند صدای الاغ است.»[18]

ب) در جای دیگر ابوذر غفاری را مورد خطاب قرار داده و فرموده­اند: « ای ابوذر، در آخر الزمان قومی پدید آیند و در تابستان و زمستان لباس پشمینه می پوشند و این عمل را برای خود فضیلت و نشان زهد و پارسایی می دانند، آنان را فرشتگان آسمان و زمین لعنت می­کنند.»[19]

از این دو حدیث که جنبۀ پیشگویی دارد، معلوم می شود که صوفیگری در عصر پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نبوده و آن حضرت به پیدایش آنان از غیب خبر داده­اند و لذا این ادعای صوفیان مبنی بر اینکه از زمان حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) به بعد همه بزرگان دین و از آن میان امامان اهل بیت (علیهم السلام) از پیروان این مشرب بوده­اند یا اینکه معتقدند این عنوان و لفظ از همان صدر اسلام مستعمل بوده، مطلبی بی اساس است.

نخستین صوفی
در اواخر زمان بنی امیه، شخصی به نام عثمان بن شریک کوفی که به ابوهاشم کوفی مشهور بود[20] و مانند رهبانان جامه­های پشمینه درشت می پوشید و شیخ شام محسوب می شد،[21] مانند نصاری به طول و اتحاد قائل بود و در ظاهر اموری و جبری و در باطن ملحد و دهری بود،[22] پیدا شد و راه خود را از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام جدا کرد و روش مخالف با وارثان آسمانی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) را در پیش گرفت.

ابوهاشم کوفی را «اولین مخترع تصوف مدرس»[23] و نخستین کسی می دانند که در دوره اسلام به صوفی مشهور گردیده است.[24]

چنان که حضرت امام حسن عسکری (علیه‌السلام) می فرمایند، از امام صادق (علیه‌السلام) نسبت به ابوهاشم کوفی سوال کردند، حضرت فرمودند: «انه فاسد العقیده جداً و هوالذی ابتدع مذهباً یقال له التصوف و جعله مضراً لعقیدة الخبیثه» در این صورت چون ابوهاشم کوفی برای نخستین بار به صوفی مشهور شده است، کلمه صوفی نیز ابتدا در کوفه شایع گردیده و سپس به دست حبیب عجمی و ذالنون دست به دست گردیده تا به جنید بغدادی و دیگران در نقاط مختلف رسیده است.

نخستین خانقاه
چون در اسلام جز مسجد بنایی رسمیت نداشته که آیات قرآنی و روایات نبوی درباره­اش سفارش های اکید فرموده است؛ لذا خانقاه تا عصر ابوهاشم کوفی (صوفی) نه نامش شنیده شده و نه کسی بنایی به نام خانقاه را دیده بود. در عصر ابوهاشم کوفی که تصوف دوره مراحل ابتدایی خود را می پیمود و اصول و تعالیم اساسی آن از یک نوع زهد افراطی و رهبانیت و فقر اختیاری و ریاضت کشی غیر اسلامی تجاوز نمی­کرد، صوفیان نخستین که بر گرد ابوهاشم کوفی جمع آمده بودند، از داشتن جایگاهی که گرد هم آیند و عقاید خود را به صورت تدریس مطرح کنند و عده­ای را برای تبشیر، تربیت نمایند، محروم بودند؛ تا اینکه «امیری ترسا به شکار رفته بود، در راه، دو تن را دید از این طایفه که فراهم رسیدند و دست در آغوش یکدیگر کردند و هم آنجا بنشستند و آنچه داشتند از خوردنی پیش نهادند و بخوردند، آنگاه برفتند؛ امیر ترسا را معامله و الفت ایشان با یکدیگر خوش آمد، یکی از ایشان را طلب کرد و پرسید: آن کی بود؟ گفت: ندانم، گفت: پس این چه الفت بود که شما را با یکدیگر بود، درویش گفت که این ما را طریقت است، گفت: شما را جایی هست که آنجا فراهم آیید؟ گفت: نی، گفت: من برای شما جایی می سازم تا با یکدیگر آنجا فراهم آیید، پس آن خانقاه به رمله بساخت.»[25]

از آن پس تصوف و صوفی تا هر کجا به پیش می رفت، خانقاه­ها بنا می­کرد[26]، موقوفات بر آن معین می شد و جهت مصارف موقوفات مواردی را مشخص می نمودند.[27] در کنار تامین مسائل مادی خانقاه­ها، بزرگان صوفیه جهت ورود به خانقاه و رسوم زندگی در آن آدابی وضع کردند.[28]. و برای رسیدگی به امورات جاریه خانقاه و صوفیان و بیان آداب و رسوم خانقاهی، هر یک از خانقاه ها را به شیخی واگذار کرده،[29] صوفیان را هم به خدمت در خانقاه تشویق می کردند؛ چنانکه می نویسند: «روزی شیخ ابوسعید ابی الخیر در نیشابور مجالس می­گفت، در میان سخن، گفت: از سر خانقاه تا به من، همه گوهر است، چرا بر نمی چینید؟ خلق باز نگریستند، پنداشتند گوهر است تا برگیرند، چون ندیدند گفتند: ای شیخ ما گوهر نمی بینیم، شیخ گفت: « خدمت، خدمت»[30]

علل پیدایش تصوف در اسلام
در زمان حیات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) مسلمانان پیرو طرز فکر و روش علمی معتدل و حد وسط بودند که آن را از کردار و گفتار رهبر عالیقدر اسلام تعلیم می­گرفتند و شئون مختلف زندگی خود را با آن تطبیق می دادند و افراط و تفریط­هایی که بعضاً از برخی مسلمانان سر می­زد مورد انتقاد رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) واقع می­شد و خود آنحضرت از شیوع و ادامه آن به شدت جلوگیری به عمل می­آوردند.

تربیت یافتگان این مکتب که شخصیت روحی آنان با تعلیمات و روحیه دینی شکل گرفته بود، همواره در فراز و نشیب زندگی پر ماجرای خود تا آخرین دقائق عمر نسبت به روش اعتدال و «طریق وسطای» اسلام و پیغمبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) وفادار ماندند و پس از رحلت آن حضرت نیز علی­رغم فساد زمان و مقتضیات روز، اعتدال و میانه­روی را از کف نداده و به حقیقت از اسلام پیروی نمودند.

ولی مدتی نگذشت که کم کم مسلمانان این رویه پسندیده اسلام را ترک گفته و راه انحراف پیش گرفتند و جز عده معدودی در این راه اعتدال ثابت قدم نماندند و به تدریج انحراف در دو طرف افراط (جاه طلبی و دنیاپرستی)و تفریط (تزهد و اعتذال و زندگی فردی) پدید آمده و پیدایش تصوّف را نیز باید از جمله نتایج این شرائط خاص و تحوّلات سده­های اوّلیه هجری قلمداد کرد. در ادامه به برخی از عواملی که به نحوی در شکل گیری اندیشه صوفیانه در میان برخی مسلمان دخیل بودند، اشاره خواهیم کرد.

1. افراط در تعالیم اسلام
بدون تردید زهدی که سابقین و اولین از متصوفه از آن پیروی می­کردند، در اصل متخذ از اسلام و تعلیمات پیغمبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) بود. اما این عدّه از حدّ معین و مقرر شده در اسلام برای زهد تجاوز نموده و آن را به حد افراط رسانیده بودند. امثال حسن بصری و مالک دینار و ابوهاشم کوفی و سفیان ثوری، زهدی را که در اسلام به معنی تهی بودن دل از دلبستگی و محبت شدید به دنیا بود و علی (علیه‌السلام) آن را عبارت از ملول نشدن به گذشته و خوشحال و متکی نبودن به آنچه شخص از دنیا دارد،[31] معنا می­کرد را به صورت فرار از دنیا و ترک همه گونه لذائذ مباح و پشت پا زدن به شئون دنیوی و ریاضت­کشی و فقر در آوردند.

البته ذکر این نکته ضروری است که زهد و دیگر تعلیمات اسلامی آنطوری که در منطق قرآن و سنت پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) تفسیر و بیان شده بود، به هیچ وجه چنین اقتضایی را نداشت، بلکه این، انحراف و افراط عده معدودی بود که با جعل احادیث و یا تأویل آیات و روایات، مفاد آنها را بر عقاید خود منطبق کرده و تصرفاتی در تفسیر آن­ها به عمل می­آورند و متأخرین صوفیه مطابق ذوق و مبانی خود، روایات را معنی می­کردند و در معانی آیات بیشتر مرتکب تأویلات بعیده و تفسیرهای بی مورد شده­اند.

در هر حال همین مشابهت صوری بین زهد اسلامی و روش صوفیانه نقش موثری در نموّ روح تصوف و پیشرفت آن در میان مسلمین داشته است. ابن جوزی در این باره می نویسد:

« علت اقبال مردم به تصوف این است که مدح زهد در اذهان مسلمین از ابتدا نقش بسته است و عموم مسلمین پارسایی را بزرگترین و با ارزش­ترین چیزها شمرده­اند و از آن جا که صورت ظاهر صوفیان را موافق زهد یافتند و نیز گفتار آنان را لطیف و موافق ذوق دیدند، گروهی به آن ها گرویدند.»[32]

2. عوامل مساعد اجتماعی و سیاسی
پس از رحلت رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)، مسلمانان بر خلاف وصایای پیغمبر و تعلیمات اسلام به استقبال دنیا شتافته و به تجمل پرستی و جاه طلبی آلوده شدند و این آلودگی و انحراف کم کم در اثر توسعه و پیشرفت روز افزون قلمرو حکومت مسلمین و افزایش غنائم و بیت المال بارزتر و بیشتر و شایعتر گردید و از این رو مسلمین زهد و اعتدال اسلامی را از دست داده و مدتی نگذشت که وضع ثروت اندوزی و دنیاطلبی جای آن زندگی ساده و آرام و معتدل را گرفت و فساد سراسر جامعه اسلامی را فرا گرفت.

در تاریخ آمده است که زبیر پس از مرگ، ثروت هنگفتی در حدود 40 میلیون درهم از خود باقی گذاشت وهم چنین قیمت املاک و مزارع طلحه بن عبد الله در حدود 30 میلیون درهم بر آورده شد به علاوه هنگام مرگ در خزانه اش بالغ بر دو میلیون و دویست هزار درهم نقد موجود بود.

عکس العمل این انحراف (جاه طلبی و ثروت اندوزی) این بود که عده ای در مقابل به خیال خود، برای این که خویشتن را از آلودگی­ها و فساد و دنیاپرستی و اختلافاتی که دامن­گیر اکثریت مسلمانان شده بود حفظ کنند، از اوضاع کناره گرفته و به زهد و ترک دنیا پناه بردند.[33] در این هنگام هرچه تمایل عمومی به دنیا و مظاهر آن بیشتر می شد تمایل به زهد نیز به طور متقابل در میان عده­ای از مسلمانان شدت می­گرفت تا آن جا که به تدریج به حد افراط رسید و همان طوری که در بحث سابق اشاره کردیم، به صورت کاملاً مغایر تعالیم و سنت پیغمبر اسلام ظاهر شد و از همین جا شالوده صوفی­گری ریخته شده به تدریج رو به نمو نهاد.

ابن جوزی می گوید: «یکی از علل انتشار تصوف آن بود که این فرقه در اول امر از کسانی که سرگرم کارهای دنیا و مصالح مادی می­شدند، احتراز می جستند.»[34]

بنابراین می­توان گفت که عده ای از پیشروان اولیه صوفیه در حقیقت قربانیان اوضاع فاسد و روحیه دنیاپرستی آن عصر بوده و روش آنان یک نوع مبارزه منفی در برابر رویه افراطی و انحرافی مسلمین آن روز محسوب می شود.

از طرف دیگر در اواخر خلافت عثمان بلواها و آشوب های سیاسی در گرفت و طغیان ها و فتنه­ها از طرف عناصر امتیاز طلب و جاه طلب بر پا شد و کم کم دامنه اختلافات وسعت گرفته و بالاخره منجر به جنگ­های خانمان­سوز و وحشتناک خونینی گردید که شعله­های سوزان آن قسمت عمده جامعه مسلمین را فرا گرفت و ده­ها هزار نفر در این صحنه­های خونین به قتل رسیدند.

در دوران بنی امیه نیز ایشان ظلم و ستم و فشار و جنایت کاری را درباره مسلمانان از حد گذراندند. به طوری که عمّال آن­ها از هر طرف دست به غارت و چپاول و کشت و کشتار زده، صحنه های فجیع و خونینی از کشتارهای دسته جمعی را به وجود آوردند، چنان که کشتارهای بسر بن ارطاه و واقعه خونین کربلا و قتل عام مدینه و قتل و غارت و سوزاندن مکه و خونریزی های حجاج بن یوسف و نظائر این­ها نمونه­هایی از این فجایع و نموداری از وضع اجتماعی و سیاسی قرن اول و اوائل قرن دوم هجری محسوب می­گردد.

پس از سقوط بنی امیه نیز بنی العباس با هزاران نیرنگ و گشاده بازی بر اریکه خلافت نشستند و برای تحکیم موقعیت و سلطنت خود ابتدا شروع به بذل و بخشش نموده و سپس دست به کشتار و خونریزی زده و در بیدادگری و جنایت از بنی امیه هم قدمی فراتر نهادند. در تمام این مدت که جامعه مسلمین گرفتار جنگ داخلی و کشمکش­های سیاسی و خونریزی و ظلم بود، یأس و عدم اعتماد و نفرت و انزجار و بی­امنی و اضطراب خاطر همه مسلمین را فرا گرفته و آنان را از وضع زندگی موجود متنفر و بیزار نموده و با یک اختناق دست به گریبان نموده بود.

روی این اصل عده­ای از مسلمانان از وضع زندگی به کلی متنفر و منزجر گشته و اوضاع محیط را قابل تحمل ندیده، به مبارزه منفی پرداختند و همین آشفتگی و تنفر و انزجار که به طور عکس العمل مولود اوضاع اجتماعی و سیاسی بود موجب گردید که عدهای همه چیز را رها کرده و به زهد و ترک دنیا و تصوف پناه ببرند.

خلاصه مطلب آن که پیدایش زهاد و عباد و سپس فرقه صوفیه در اوائل قرن دوم ارتباط کاملی با اوضاع اجتماعی و سیاسی آن عصر داشت و اصولاً تمایل به زهد و ترک دنیا در آن هنگام بیشتر جنبه اعتراض به حکومت و اوضاع فاسد عصر را به خود گرفته بود.

3. تأثیر رهبانیت مسیحی در تکوین تصوف
رهبانیت مسیحی را می­توان اولین مسلکی دانست که قبل از همه چیز در تشکّل تصوف تأثیر بسزایی داشت، بدین ترتیب که روش رهبانیت توجه یک عده از مسلمانان متزهّد و متصوّف را به خود جلب نمود و آداب و رسوم و رویه آن (که مورد تقلید و تبعیت این فرقه واقع شده بود)، رنگ تازه­ای به تزهد و تصوف و طریقه ترک دنیای آن­ها بخشید.

مسیحیّت از جمله ادیان قدیمی اعراب بود و پس از ظهور اسلام و انتشار آن نیز مسلمانان با مسیحیان و رهبانان مناسبات و روابط نزدیکی داشتند و تعداد زیادی از مرتاضین و راهبان مسیحی غیر از آن­هایی که در دیر­ها و صومعه­ها در اغلب نقاط سرزمین های اسلامی پراکنده بودند، همواره در میان مسلمین به دوره­گردی و سیاحت مشغول بودند و با مسلمانان مخصوصاً متصوفه معاشرت و تماس بسیاری داشتند، چنانکه نمونه­های زیادی از این گفتگوها در تاریخ و هم در کتب تراجم صوفیه نقل شده است. در ادامه به برخی از وجوه تأثیرپذیری تصوّف از رهبانیّت مسیحی اشاره می­شود.

الف) پشمینه پوشی
پشمینه پوشی یکی از خصوصیات و ممیزات رهبانان مسیحی بود که برای خود لباس زهد و ترک دنیا اتخاذ می نمودند. موضوع پشمینه پوشی چه درباره رهبانان مسیحی و چه درباره صوفیه قابل انکار نیست و حتی در پاره­ای از اشعار دوره جاهلیت از راهبان دیرنشین به نام «صوفی» و «صوفیه» یاد شده است. ابن جوزی نقل می­کند: «شخص پشمینه پوشی نزد حماد(که یکی از معروفین اهل دانش و حدیث به شمار می رفت) آمد و حماد اشاره به لباس او نموده و گفت: «این نصرانیت را از خود دور کن» و نیز ابوالعالیه به شخص پشمینه پوشی گفت: «این که پوشیده­ای لباس رهبانیت است». مطالعه این جریانات به خوبی حاکی از آن است که پشمینه پوشی که صوفیه آن را برای خود شعار می­دانستند، ابتدا از خصوصیات و علامات رهبانیت بوده و تقلید برخی صوفیان از آن امر بعیدی نیست.

ب) ترک خوردنی های حیوانی
خودداری از خوردن گوشت نیز از آداب رهبانیت محسوب شده، چنان که وقتی عثمان بن مظعون خواست چنین کند به همین جهت مورد انتقاد قرار گرفت و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمود: «این مطلب از آئین من نیست و هر کس از سنت من سرپیچی نماید از من محسوب نمی شود.»

در صورتی که همین موضوع یکی از ریاضت ها و آداب صوفیگری شد و مشایخ صوفیه همواره بدان عمل و توصیه می نمودند. مالک دینار که یکی از زهاد تندرو می باشد و در کتب صوفیه از بزرگان این فرقه به شمار رفته ضمن اعتراض به حدیثی که درباره ترک خوردن گوشت نقل شده می گوید: «ندانم که آن به چه معنی است، آن سخن را هر که چهل روز گوشت نخورد عقل او نقصان گیرد و من بیست سال است که نخورده­ام و عقل من هر روز زیادت است.»[35]

ج) افراط در توکل
توکّل از جمله مسائلی است که در اندیشه و عمل صوفیان بروز و ظهور فراوانی دارد. متصوفه به قدری در توکل افراط می­کردند که حتی کارکردن برای کسب روزی و معالجه بیماری را مخالف با توکل می­شمردند و این گونه کارها را از ضعف ایمان و یقین می­پنداشتند.

رگه­هایی از این تفکّر را می­توان در تعالیم کتاب مقدّس و در اندیشه راهبان مسیحی مشاهده کرد، چنان که در انجیل متی آیه 17-25 از قسمت چهارم از باب ششم چنین می­گوید:

«بنابراین به شما می­گویم از بهر نفس خویش اندیشه مکنید که چه بخورید و چه بیاشامید و نه برای بدن خود که چه بپوشید آیا نفس از خوراک و بدن از پوشاک افضل نیست، مرغان هوا را نظر کنید که نه می­کارند و نه می­دروند و نه در انبار­ها ذخیره می کنند و پدر آسمانی شما آن ها را می­پروراند، آیا شما به مراتب از آن ها افضل نیستید.»

اولین کسی که از مشایخ اولیه صوفیه مسأله توکل را به عنوان یک پایه اساسی برای مسلک تصوف عنوان نمود« حارث محاسبی بود که در کتاب­های وی گفته­های انجیل و طرز فکر رهبانیت به خوبی منعکس است. وی به مسأله توکل اهمیت زیادی می­داد و آن را از جمله حالات سلوک طریقه تصوف به شمار آورده است. حارث محاسبی روی همین اصل در تصوف مکتب خاصی به وجود آورده که پیروان آن به نام محاسبیان نامیده می شوند. در هر حال روش افراطی رهبانان از یک طرف و نوشته­ها و گفته­های حارث محاسبی از طرف دیگر موجب شد که توکل به این معنا که در میان رهبانان معمول بود، در تصوف رسوخ پیدا کرده و از مبانی آن گردد.

لازم به توضیح نیست که توکل بدین معنا در اسلام، اصل و اساسی ندارد و توکلی که اسلام تعلیم می دهد، هیچ گونه منافاتی با کار و کسب و معالجه ندارد و نهایت این که وسایل را باید به دیده واسطه نگریست نه به دیده استقلال.

خداوند در قرآن کریم به پیغعمبرش چنین می فرماید:

«فاذا عزمت فتوکل علی الله» هنگامی که در کارهایت تصمیم گرفتی و مقدمات اراده تو پایان یافت، آن گاه بر خدا توکل نما.»

در صورتی که توکل و رضا و تسلیم به آن معنایی که در گفتار و کردار مشایخ اولیه صوفیه دیده می شود، با این اصل و سنت الهی سازگار نبوده و در حقیقت در همه کارها انتظار معجزه داشتن است.

د) ترک ازدواج و تجردباوری
در حالی­که که زناشویی و ازدواج در آئین اسلام، از جمله سنن لازم الاتباع شمرده شده و در مقابل، غروبت و مجرد زیستن به سختی مورد نکوهش قرار گرفته است، ولی مشایخ اولیه صوفیه رهبانیّت در این مورد را نیز پسندیده شمرده و عملاً از سنت پیغمبر اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) اعراض نمودند و بعد ها این موضوع از جمله آداب صوفیه گردید و اغلب صوفیان به طور مجرد در خانقاه­ها به سر می بردند و عده زیادی از مشایخ صوفیه حتی تا آخر عمر نیز به همان حالت تجرد باقی ماندند.

تأثیر آرای هندی در تکوین تصوف
از زمان حکومت بنی امیه که قلمرو اسلام از سِند گذشته و تا سرحدات چین گسترش یافته بود، مناسبات تجارتی و اقتصادی بین مسلمین و اقوام و مللی که تحت حکومت مسلمین در آمده بودند و از جمله هندی­ها برقرار شد و اختلاط و تردد و ارتباط بین آن­ها رواج یافت. از پیامدهای این مسئله آن بود که تعالیم و آداب زاهدانه و صوفی مآبانه مذاهب هندی در افکار مسلمانان رخنه کرد و با ترجمه کتب و آثار هندی و مهاجرت تعداد زیادی از مرتاضین بودایی تارک دنیا و دوره گرد هندی به ممالک اسلامی و تشکیل مجالس مناظره و محافل مخصوص، این امر شدّت گردید.[36] در ادامه به برخی از موارد این تأثیرپذیری و نقاط مشترک عمل صوفیان و مرتاضین هندی اشاره خواهیم کرد.

الف) شعار فقر
فقیرانه زیستن از جمله اموری است که صوفیه به آن اهمیت زیادی می­دادند و آن را برای خود و مسلک و طریقه خود امتیاز و شعار مقدس می­دانستند و با توجه به اینکه شعار فقر در تعالیم هندی نقش کلیدی دارد، می توان گفت که موضوع فقر در عمل صوفیان اوّلیه، اقتباسی از فقر هندی بوده است.

هم اکنون نیز در هند، صوفیان و مرتاضین هندی به نام فقرا نامیده می شوند و شعار آنان « فقر» است چنانکه در میان صوفیه نیز همواره عنوان و شعار فقر مرادف با تصوف و همراه با عناوین و اسامی سلسله­ها گفته می­شود.

ب) ریاضت کشی و خانه بدوشی
باملاحظه گفتار و رویه صوفیان اولیه معلوم می­شود که تا چه اندازه به مخالفت با نفس و میراندن منبع شرور و هوا و هوس و شهوات مبالغه و اهتمام به خرج می داده­اند و در این راه از هر نوع ریاضت و سخت­گیری فروگذاری نمی کردند. بایزید بسطامی می­گوید: «دوازده سال آهنگر نفس خود بودم و در کوره ریاضت می­نهادم و به آتش مجاهده می تافتم ... پنج سال آئینه خود بودم و به انواع عبادت و طاعت، آن آئینه می زدودم، پس یک سال نظر اعتبار کردم بر میان خویش از غرور و عشوه به خود نگریستن، زناری دیدم و از اعتماد کردن بر طاعت و عمل خویش پسندیدن، پنج سال دیگر جهد کردم، تا آن زنار بریده گشت و اسلام تازه بیاوردم[37].»

در میان تعالیم بودایی و هندی نیز آنچه محور اساسی و مقصد سیر و سلوک محسوب می شود عبارت از کشتن نفس و خاموش نمودن آتش شهوات و تمایلات نفسانی و هوی و هوس می باشد، سالک و مرتاض بودائی و هندی به منظور رسیدن به این مقام باید خود را با انواع مجاهدات و ریاضت های شاق و طاقت فرسا تأدیب کند تا بتواند بدین وسیله به «نیروانا» نائل آید.

ج) دریوزه­گری
یکی دیگر از طرق ریاضت و آداب مجاهدت هندی که در تصوف انعکاس یافته است، دریوزه­گری و گدایی است که به منظور شکستن نفس، مشایخ صوفیه مریدان را بدان دستور می­دادند.

چنان که نقل است جنید دو مرتبه ابوبکر شبلی را امر به گدایی کرد و در هر مرتبه وی یک سال دریوزه­گری می کرد، وی می­گوید: «هر روز گدایی می­کردم و به او (جنید) می بردم و او آن را به درویشان می­داد و شب مرا گرسنه همی­داشت.»[38]

و همچنین در اسرار التوحید از ابوسعید ابوالخیر نقل می کند که مدت­ها به گدایی مشغول شدیم که هیچ چیز سخت­تر از این ندیدیم بر نفس، هر که ما را می دید، ابتدا یک دینار می داد، چون مدتی برآمد کمتر شد تا بدانگی باز آمد و فروتر آمد تا به یک مویز و یک جوز باز آمد تا چنان شد که این قدر نیز نمی­دادند.[39]

د) نیروانا و فناء صوفیه
نیروانا یکی از تعالیم بودائی و هندی است به معنی استهلاک و فنای شخصیت و اتحاد و اتصال با روح کلی؛ که طبق تعلیمات هندی می توان به وسیله ریاضت­های شاق و سلوک به آن مرحله عالی رسید. صوفیه از این معنا و مرحله به « فناء فی الله» تعبیر می کنند و فناء یکی از ارکان اساسی تصوف محسوب می شود.

با مطالعه صوفی­گری قرن دوم و سوم هجری این مطلب روشن می شود که در جنبش­های اولیه صوفی­گری در اسلام اثری از این موضوع در میان نبود و صوفی گری در چارچوب تزهد و تعبد افراطی و ترک دنیا و پاره­ای از آداب رهبانیت محدود بود، تنها از قرن سوم هجری به بعد یعنی پس از نیم قرن از آغاز پیدایش صوفی­گری در اسلام بود که بحث فناء فی الله مطرح شد و در این مسلک اهمیت فوق العاده پیدا کرد و سران صوفیه، هر کدام با عبارات مختلف از آن به تفصیل سخن راندند.

در حقیقت باید گفت که با پیدایش عقیده به فناء، اولین تحول اساسی در کادر صوفی­گری صورت گرفت به طوری که از آن پس سران صوفیه به جای تندروی در زهد و ترک دنیا به افکار ذوقی و عرفانی پرداختند، دیگر تزهد و ریاضت­کشی مقصد نهایی و غایت محسوب نمی­شد و تنها در مراحل ابتدایی سلوک و برای رسیدن به مقام فناء و اتحاد ضرورت داشت.

روی هم رفته و از این شواهد و قرائن، این مطلب به دست می آید که به طور مسلم آراء و تعالیم مذاهب هندی در میان مسلمین انعکاس و نفوذ داشته است و از طرفی چون این موضوع درست مقارن با اولین جنبش­های صوفی­گری در اسلام بوده و نیز در تکوین طریقه تصوفیک سلسله مطالب کاملاً مشابهی با آراء و عقائد و آداب هندی دیده می شود، با در نظر گرفتن مجموع این مقدمات هیچ جای تردیدی باقی نمی­ماند که طرز تفکر هندی تأثیر و نفوذ قابل ملاحظه­ای در انعقاد نطفه تصوف در اسلام داشته و مطالب متشابه در تصوف از همان منابع هندی اقتباس شده است.

نتیجه
با توجه به مطالب مطروحه در طی این نوشتار باید اذعان کرد که با بررسی های صورت گرفته و بر خلاف ادعای برخی طرفداران و سران صوفیه که تصوف را به عنوان هسته مرکزی و باطن اسلام معرفی می نمایند و مدعی­اند که حقیقیت و روح اسلام همان تصوف است، تصوف و لفظ صوفی در زمان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) استعمالی نداشته و کاربرد آن به قرن دوم هجری بر می­گردد. همچنین شواهد حاکی از آن است که تصوف در سیر تکامل خود، دچار تحولات و تغییرات بسیاری شده است که همه آن ها صد در صد اسلامی نیستند، بلکه در اندیشه و عمل، تحت تأثیر آداب و شعائر نحله­ها و آیین­هایی دیگری همچون مسیحیت و هندوئیسم قرار داشته­اند.

 

فهرست منابع
1- قرآن کریم

2- آمدی، عبد الواحد، غرر الحکم و درر الکلم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1366 ق.

3- ابن بطوطه، ...، سفر نامه ابن بطوطه، محمد علی موحد، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1359 ش.

4- ابن جوزی، جمال الدین ابی الفرج عبد الرحمن، تلبیس ابلیس، انتشارات دارالقلم، بیروت، 1403 ق.

5- انصاری هروی، خواجه عبد الله، طبقات الصوفیه، انتشارات توس، تهران، 1362 ش.

6- ابو نعیم، احمد بن عبد الله، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، القاهره، بی جا، 1357ق.

7- بیرونی، ابوریحان، تحقیق ماللهند، اکبر دانا سرشت، انتشارات ابن سینا، تهران، 1352 ش.

8- جامی، عبد الرحمن، نفحات الانس، انتشارات اطلاعات، تهران، 1370 ش.

9- خاوری، دکتر اسد الله، ذهبیه(تصوف عملی، آثار ادبی)، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1362 ش.

10- زرین کوب، دکتر عبد الحسین، ارزش میراث صوفیه، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1362 ش.

11- زرین کوب، دکتر عبد الحسین، فرار از مدرسه (درباره زندگی و اندیشه ابو حامد غزالی)، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1364 ش.

12- عطار نیشابوری، شیخ فرید الدین، تذکرة الاولیاء، انتشارات زوار، تهران، 1360 ش.

13- عمید زنجانی، عباسعلی، تحقیق و بررسی در تاریخ تصوف، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، تهران،1367 ش.

14- غنی، دکتر قاسم، بحث در تصوف، انتشارات زوار، تهران، 1369 ش.

15- غنی، دکتر قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، انتشارات زوار، تهران، 1369 ش.

16- قشیری، عبدالکریم بن هوازن، ترجمه رساله قشیریه، ابوعلی حسن بن احمد عثمانی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1361 ش.

17- کاشانی، عبدالرزاق، فرهنگ اصطلاحات عرفان و تصوف، احمد خواجوی، انتشارات مولی، تهران، 1377 ش.

18- کاشانی، عز الدین محمود بن علی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، انتشارات هما، تهران، 1367 ش.

19- کیانی، دکتر محسن، تاریخ خانقاه در ایران، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران، 1369 ش.

20- مدرس، محمد علی، ریحانة الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب یا کنی و القاب، انتشارات خیام، تهران، 1369 ش.

21- مهینی، محمد بن منور، اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، انتشارات آگاه، تهران، 1367 ش.

22- مولوی بلخی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، انتشارات مولی، تهران، بی تا.

23- نیرومند(محقق)، کریم، تاریخ پیدایش تصوف و عرفان و سیر تحول و تطور آن، انتشارات ستاره، زنجان، 1364 ش.

24- هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران، 1358ش.

 

 

 

 

[1] . کاشانی، عبدالرزاق، فرهنگ اصطلاحات عرفان و تصوف، احمد خواجوی، ص 62 [2] . قشیری، عبد الکریم بن هوازن، ترجمه رساله قشیریه، ابو علی حسن بن احمد عثمانی، ، ص 467 . [3] . هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص 39 . [4] . قشیری، همان، ص 468 . [5] . کاشانی، عز الدین محمود بن علی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص 81 و 82 . [6] . مولوی بلخی، جلال الدین محمد، مثنوی، ص 2655. [7] . زرین کوب، دکتر عبد الحسین، جستجو در تصوف ایران، ص 128 . [8] . هجویری، علی بن عثمان، همان، ص 97. [9] . شکفت در زبان فارسی به معنای غار است. [10] . قشیری، عبد الکریم بن هوازن، همان. [11] . همان. [12] . ابونعیم، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ص 39 . [13] . بیرونی، ابوریحان، تحقیق ماللهند، اکبر داناسرشت، ص 31. [14] . کاشانی، عز الدین محمود بن علی، همان. [15] . خاوری، دکتر اسداله، ذهبیه، (تصوف عملی، آثار ادبی)، ج1، ص 43. [16] . ابن جوزی، جمال الدین ابی الفرح عبد الرحمن، تلبیس ابلیس، ص 171 و 173 . [17] . قشیری، عبدالکریم بن هوازن، همان، ص 7. [18] . غنی، دکترقاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ص 58. [19] . همان. [20] . زرین کوب، دکتر عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص 53. [21] . انصاری هروی، خواجه عبدالله، طبقات الصوفیه، (انتشارات توس، تهران، 1362 ش)، ص 6. [22] . زرین کوب، دکتر عبدالحسین، همان. [23] . مدرس، محمدعلی، ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب یا کنی و القاب، ج7، ص 395. [24] . انصاری هروی، خواجه عبدالله، همان. [25] . جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، ص31. [26] . کیانی، دکتر محسن، تاریخ خانقاه در ایران، ص23. [27] . نیرومند(محقق) کریم، تاریخ پیدایش تصوف و عرفان و سیر تحول و تطور آن، ص53. [28] . هجویری، علی بن عثمان، همان. صص 451و 452 . [29] . ابن بطوطه، سفرنامه ابن بطوطه، محمد علی موحد، ص36و 37 . [30] . میهنی، محمد بن منور، اسرالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، ص226 . [31] . آمدی، عبد الواحد، غرر الحکم و دررالکلم، ص 29. [32] . ابن جوزی، جمال الدین ابی الفرج عبد الرحمن، همان، ص 176 . [33] . غنی، دکتر قاسم، بحثی در تصوف، ص 42. [34] . همان. [35] . عطار نیشابوری، فریدالدین محمد، تذکرة الاولیاء، ج1، شرح حال مالک دینار. [36] . عمید زنجانی، عباسعلی، تحقیق و بررسی در تاریخ تصوف، ص 67. [37] . عطار نیشابوری، فریدالدین محمد، تذکرة الاولیاء، ج1، ص 133. [38] . همان، ج3، ص 137. [39] . هیهنی، محمد بن نور، همان، ص 34.

سمیه کارگر

چگونگی ایجاد مکاتب جدید

چگونگی ایجاد مکاتب جدید

پدیدههای اجتماعی نوعا علل چند ‎بعدی داشته و از خاصیتی پیچیده برخوردارند. بسیاری از ناهنجاریهای اجتماعی و فرهنگی ناشی از بستر و زمینه های فکری و اجتماعی خاص است که در طول قرنها شکل گرفته و سازمان یافته اند. مثلا موضوع مدعیان دروغین و عناوینی مانند جریان عرفان انحرافی، خرافه گرایی، توسل به موهومات، امروزه به یک پدیده فرهنگی و اجتماعی تبدیل شده است. از این‎رو اعتقادات، باورها و ساختارهای ذهنی، قرنهای متمادی طول میکشد تا به نوعی سلوک و تعامل اجتماعی تبدیل شود و در این ره‎گذر عوامل مادی و معنوی زیادی نیز در شکل گیری آن اثرگذار باشد. در بحث و بررسی موضوع مورد‎نظر، علل و عوامل گوناگونی به اعتبار اصل پدیده، ابعاد و نوع ادعاهایی که مطرح شده، تأثیرگذار است. لذا نباید در بررسی علل پیدایش خرافه و بسترهای گرایش به مدعیان دروغین، به چند عامل امروزی و یا حتی به بخشی از سوابق تاریخی آن تکیه و بر این اساس، حکم قطعی صادر کرد. واقعیت امر آن است که در اینگونه تحلیلها نمیتوان به نتیجه قطعی و دقیقی دست یافت، اما میتوان برخی زمینه های بروز آن و یا بخشی از زمینه ها و بسترهای گرایش به مدعیان دروغین را بر اساس اطلاعات موجود یا قراین و شواهد به‎دست‎آمده، مورد تحلیل و بررسی قرار داد.
زمینه ها و بسترهای پیدایش فرقه گرایی و خرافات
1- پلورالیزم دینی با رویکرد افراطی
پلورالیزم دینی یا کثرتگرایی با رویکرد افراطی از طریق نسبیتگرایی و شکاکیت معرفت‎ شناختی شکل می‎گیرد؛ با این نگاه که متون دینی صامت و خالی از معانی هستند و هر شناختی از دین، شخصی است. بدین‎سان کثرتگرایی دینی با چنین رویکردی، زمینه برداشتهای انحرافی را فراهم میسازد.
2- تحجرگرایی
تحجرگرایی مانع از تفکرگرایی و خردورزی است و آثار زیان‎باری را در پی دارد که هریک از این آثار به‎نحوی، زمینه و بستر بروز فرقه های خرافی را فراهم می‎سازند
- تحجر نقطه‎ مقابل تفقه دینی است، چون منشاء آن جمودی است که عقل را منکوب و اندیشه را منجمد می‎کند، آدمی را از اندیشیدن و تفکر دینی باز می‎دارد و شناخت دینی را سطحی میسازد.
متحجران در پی شناخت عمیق دینی بر نمیآیند؛ از این‎رو هر ادعایی را در پوشش آموزههای دینی میپذیرند و زمینه را برای مریدسازی و مریدپروری مدعیان دروغین فراهم میسازند. منشاء ترویج مقدسمآبی، خرافه‎گرایی و پذیریش مدعیان دروغین در جامعه همین جمود است. شناخت سطحی از دین، اخباری‎گری را پدید میآورد و به آسانی فرقه سازی، تحقق مییابد و عوامی که شناخت‎شان از دین سطحی است، جذب آن میشوند. همچنین در ظواهر دین ماندن و از عمقنگری در حقایق دینی بازماندن، منشاء برداشتهای متفاوت و گاه متضاد از دین است و هرکدام از اینها میتواند، منشاء پیدایش فرقه و مکاتب انحرافی شود.
- در چنین فضای مقدسمآبی است که طیفهای مدعی ارتباط با امام زمان یا ائمه معصومین به وجود میآید. خرافه گرایی و توسل به موهومات چون خوابنما شدن، تعبیر خواب، رمالی، دعانویسی، سحر و جادو و... رشد پیدا میک ند و افکار انحرافی ترویج میشود.
3- سرمایه‎گذاری خارجی
فرقه های نوظهور معنویتگرای وارداتی مانند «رام‎الله»، «اکنکار»، «فالون گونگ» و...، عقبه های برون مرزی دارند و با خارج از کشور مرتبط هستند.
در این فرقه ها، رعایت سلسله مراتب، جایگاه خاصی دارد و افراد پس از سپری کردن مراتبی به خارج از کشور اعزام میشوند تا از طریق سرگروههای خود به درجات بالاتری نایل آیند.
با داشتن پایگاهها در خارج از کشور، نمیتوان فعالیت آنان را بدون در نظر گرفتن تعاملات خارجی تلقی کرد. به‎ویژه این‎که آنان در ترویج منویات پنهان خود، مجالس خود را با سبک جذابی برگزار میکنند و از شیوههای هنری کمک میگیرند، در تهیه آثار هنری و همچنین در حوزه نشر کتاب نیز فعال هستند.
در مراکز و محیطهایی مانند دانشگاهها و فرهنگسراها و... فعالیت قابل‎توجهی دارند و در ایجاد مشروعیت و بسط و گسترش اندیشههای خود فعال هستند. از این‎رو، فعالیت فرهنگی این جریانات، اغلب تأثیرات گسترده تولیدات فرهنگی و هنری را به همراه دارد و این تازه، فعالیت برخی از گروههایی است که فعالیت آن‎ها علنی و آشکار است. ولی برخی فرقه ها، سعی در مخفی نگهداشتن فعالیت خود و پنهان داشتن پیوند خود با جریان اصلی دارند. آن‎چه برای ما مشهود است، گرایش اقشار مختلف، به‎خصوص قشر متوسط به بالای فرهنگی است که حکایت از فعال بودن مدعیان دروغین در عرصه فرهنگی دارد و باید برای پیش‎گیری آن، چارهای اندیشید.
از سوی دیگر، در امر فرقه سازی، فرقه گرایی و ظهور عرفان‎های انحرافی و گروههای شبه‎عرفانی که قارچگونه ایجاد می‎شوند، بعید نیست که دست بیگانگان در کار باشد و بخواهند با به کارگیری آنان، اهداف شوم خود را در راستای تهاجم فرهنگی اجرا کنند.
سابقه‎ ذهنی مردم ما، نشان میدهد که کشورهایی مانند انگلستان و آمریکا در ایجاد جریانات انحرافی در مقابل باورهای اصیل مردم، ید طولایی دارند. فرقه «بهائیت» در ایران و «وهابیت» در عربستان که ساخته و پرداخته‎ بریتانیا است، شاهد گویایی بر این مدعا است. از آن گذشته، شکلگیری فرقه ها و نحلههای شبه‎‎عرفانی یا شبه‎معنوی در اروپا رو به فزونی گذاشته است تا جایی که برخی، نیمه دوم قرن نوزدهم در اروپا به ویژه آمریکا را عصر انفجار فرقهای نامیدهاند.
بدیهی است، این فرقه های نوظهور وارداتی همین فرقه هایی هستند که در اروپا شکل میگیرند و سپس به کشورهای دیگر صادر میشوند. از این‎رو باید به این نکته توجه داشت که این گروههای شبه‎عرفانی، ریشه در غرب دارند و بسیاری از اهداف بیگانگان را میتوانند در پوشش عرفان‎های انحرافی، اجرا کنند و از این منظر، آنان حامل انگیزههای ضد‎امنیتی محسوب میشوند.
از این‎رو، فرقه گرایی به‎شیوه‎ جدید، امروز از منظر امنیتی از حساسیت و اهمیت ویژهای برخوردار است و عدم توجه به آن مخاطرهآمیز خواهد بود؛ ضمن این‎که تسهیلی برای اهداف سرویسهای بیگانه است.
4 – نا آگاهی و غفلت
عرفان به معنی واقعی آن، یافتن سیر و سلوک هستی است که کمال مطلق، مطلوب و مقصود سالکان است. اما آن‎چه زمینه های انحراف از این رهگذر را فراهم میآورد، عدم شناخت و آگاهی افرادی است که جذب جریان عرفان‎های انحرافی میشوند.
بنابراین، از یک سو عرفانگرایی، بر اساس باورهای دینی و اعتقادی، مطلوب هر مؤمنی است و از سوی دیگر، ناآگاهی افراد باعث میشود که نتوانند عرفان واقعی را از بدلی آن تفکیک سازند. بدین‎سان، این شیادان هستند که در این صحنه وارد می‎شوند، از باورهای پاک انسان مسلمان، سوء استفاده می‎کنند، آنان را در دام خود گرفتار میسازند، موجب انحراف در اعتقادت آنان میشوند و بدین سان، زمینه گرایش به خرافه گرایی و توسل به موهومات را فراهم میسازند.
5- شناخت سطحی از دین
فقدان نگاه همه‎‎جانبه به دین و ناآگاهی به مبانی دینی، باعث شده است که برخی به دین، نگاهی سطحی داشته باشند و توان تفکیک حقایق دینی را از آن‎چه رنگ‎ و ‎بوی دینی به خود گرفته‎اند، نداشته باشند.
از این‎رو، افراد شیاد و حرفهای میتوانند آنان را اغفال کنند و همین امر، زمینه و بسترهایی را ایجاد میکند تا مدعیان بتوانند ایدهها و امیال خود را به راحتی مطرح کنند.
به‎کارگیری برخی روشها، شیوهها و تحریفاتی که در برخی مراسم مذهبی در قالب آموزههای دینی به‎کار گرفته میشود و طرح برخی از ادعاهای غیر واقعی بنیان تفکر دینی را با خطر مواجه میکند.
امروزه تحریفات عاشورا و... رو به افزایش است و برخی از این تحریفات، آلوده به بدعت، خرافه و موهومات است. ضمن این‎که مراسم و عزاداری سیدالشهدا(ع) را به‎تدریج از محتوا تهی میسازد و زمینه را برای ترویج افکار انحرافی، خرافه گرایی و توسل به موهومات فراهم میسازد، در همین فضای مذهبی آلوده است که به آسانی، مدعیان دروغین میتوانند، ساده‎لوحان را اغفال و از احساسات پاک مذهبی برخی مؤمنین سوءاستفاده کنند.
از دیگر زمینه ها و بسترهای مناسب شکلگیری فرقه های انحرافی موارد ذیل هستند:
- تمایل ذاتی و احساس درونی افراد به معنویت و امور ماورای طبیعی و فقدان تغذیه معنوی مناسب که بتواند نیاز معنوی آنان را تامین کند، زمینهای را فراهم میکند که فرقه های نوظهور با جای‎گزین ساختن بدلهای انحرافی، افراد را جذب کنند.
- در نظام فرهنگی و جامعه دینی ما، بعضا حدود و ثغور اعتقادات متقن و اصیل از اعتقادات و سنتهای بیریشه و تفکرات انحرافی مشخص نشده است و به هر دلیل، اگر عرصه نقد و بررسی افکار و اندیشهها و ایدهها کم‎رنگ شود، آن‎گاه تبادل اندیشه از رونق کافی برخوردار نیست و اتهام ناروا و زدن برچسبهای ناچسب، جایگزین منطق و استدلال میشود.
در چنین فضایی، نخبگان فکری، اجتماعی و دینی نسبت به بروز و ظهور عرفان‎های انحرافی و پیدایش فرقه های نوظهور بیتفاوت می‎شوند و خرافه گرایی گسترش و فرقه سازی، توسعه مییابد.
برخی دیگر از عوامل زمینهساز برای بروز انحراف و گرایش به‎خصوص در میان قشر جوان به سمت ‎و ‎سوی فرقه گرایی به شرح ذیل است:
- ترویج و دخالت خرافات و بدعتها در حوزه دین و مراسم مذهبی؛
- نابسامانی و مشکلات اجتماعی، فرهنگی، فشارهای روحی، روانی، کمبودهای روحی و شخصیتی (خودکم‎بینی) افراد در جامعه؛
-گسترش تکنولوژی و امکان دست‎رسی آسان به‎تشکلها و گروههای شبه‎عرفانی؛
- جذاب ‎کردن عرفان‎های کاذب و بدیع کردن روشهای مدعیان دروغین؛
- تبلیغات نادرست رسانهها (به‎خصوص رسانههای ملی) از مراسم مذهبی؛
- تحریفاتی که از طریق مداحی و برخی سخنرانان در عزاداریها انجام میشود و پیرایه هایی که از طریق مداحان و گردانندگان برخی هیئتها و متولیان برخی اماکن متبرکه به دین بستهاند؛
- عدم دست‎یابی نسل جوان به گروهها و افراد مرجع در سطح جامعه در زمینه عرفان و معنویت اصیل و ناب؛
دلایل گرایش به فرقه گرایی
1- انگیزه مادی
اطلاعات موجود نشان میدهد که انگیزه بسیاری از مدعیان، سودجویی و منفعتطلبی است. یعنی بسیاری از عناصری که به فعالیت فرقهای یا به کشف و کرامات روی آوردهاند، به نحوی، منافع مادی خود را دنبال میکنند. منابع مادی آن‎ها با کلاه‎برداری و اغفال مریدان تأمین میشود.
2- انگیزههای روحی و روانی
حس برتریجویی، جاهطلبی، کسب مقام و رسیدن به مرتبه اجتماعی، افرادی را وادار به فعالیت در این زمینه میکند. همچنان که عدم تعادل روحی و روانی نیز در برخی مدعیان، منشاء این‎گونه فعالیتها است.
3- انگیزه ضد‎اخلاقی
انگیزه‎ ضد‎‎اخلاقی، زمینه را برای افرادی فراهم میسازد که با سوءاستفاده از آموزههای دینی و رفتار قدیس‎مآبانه، دست به اعمال خلاف‎شرع بزنند و مریدان توسط آنان اغفال می‎شوند و مورد سوءاستفاده جنسی قرار میگیرند و یا از طریق روشهایی چون هیپنوتیزم، انرژیدرمانی، آنان را مورد سوءاستفاده اخلاقی قرار میدهند و یا در قالب احکام ساختگی، روابط نامشروع با آنان برقرار میسازند و در مواردی به مرتبطان خود توصیه به امور خلاف میکنند و از این طریق به ناهنجاریهای اجتماعی دامن میزنند. با رمالی، سحر و جادو بین خانوادهها اختلاف ایجاد میکنند و باعث جدایی همسران از یکدیگر میشوند.
4- انگیزه سیاسی
کم نیستند مداحان و گردانندگان جلسات دینی که برای گرمکردن مجلس و محفل خود به هر سبک و شیوه و شگردی متوسل میشوند.
طرح ادعاهایی مانند حضور ائمه معصومین(ع) در مجالس، شفا یافتن بیماران و... در فضایی عاطفی و احساسی طرح میشود و افراد شرکت‎کننده به دلیل اعتقاد و باوری که دارند، میپذیرند و برخی از گویندگان مذهبی نیز چون از انقلاب و نظام حمایت میکنند، این معنی را القاء میکنند که نظام به این‎گونه امور باور دارد و اگر مخالف دین است، پس چرا نظام با آن‎ها برخورد نمی‎کند. از سوی دیگر، خاستگاه برخی از گروههای شبه‎عرفانی معنویتگرا، غرب است که عقبه های برون مرزی یا خارج از کشور دارند و نمیتوان انگیزه سیاسی بیگانگان را در شکلدهی فرقه های نوظهور معنویتگرا نادیده انگاشت.
جمع‎بندی
گستره جریان‎های مدعی و فرقهای از فالگیری و دعانویسی آغاز و به کشف و کرامات، خواب نما شدن و ارتباط پیداکردن با اجنه و فرشتگان تا پیامبران و ائمه معصومین ادامه می‎یابد تا جایی که الوهیت، پیامبری، امامت، نیابت و جانشینی امام زمان را نیز در بر میگیرد و به اینجا نیز ختم نمیشود بلکه دامنه آن به صاحبان علم، فن، هنر و... نیز گسترش مییابد.
امروزه دیگر، در فرقه سازی تنها بحث ترویج افکار انحرافی، خرافه گرایی و توسل به موهومات مطرح نیست و تنها در قالب دین و مذهب‎های ساختگی چون بهائیت و وهابیت تجلی نمی‎یابد، بلکه به صورت فرقه های جدیدی مانند مکتب اکنکار، فالون گونگ، رام‎الله و کلیه گروههای شبه عرفانی و ورزشی به نام یوگا یا انواع مدیتیشن، فن انرژی‎زایی، فعال‎سازی انرژی، هیپنوتیزم، رویابینی، کنترل رویا، هنر کنترل و پرورش ذهن با استفاده از حالات ذن و هر چیز دیگر انجام می‎شود.

بن‌بست اهل سنت در پاسخ به این سوال

بن‌بست اهل سنت در پاسخ به این سوال

در منابع اهل سنت روایات متعددی آمده است که پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «کسی که بمیرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است». این روایت به الفاظ گوناگونی در مصادر اولیه اهل سنت وارد شده است:
«مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً».[1]
«من مات ولا إمام له مات میتة جاهلیة».[2]
«وَمَنْ مَاتَ لَیْسَ عَلَیْهِ إِمَامٌ فَمِیتَتُهُ مِیتَةٌ جَاهِلِیَّةٌ».[3]
«مَنْ مَاتَ لَیْسَ عَلَیْهِ إِمَامٌ جَامِعٌ فَقَدْ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً».[4]
«وَمَنْ مَاتَ لَیْسَ لِإِمَامِ جَمَاعَةٍ عَلَیْهِ طَاعَةٌ، مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً».[5]

در برخی مصادرشان نیز همان روایتی را که شیعه به عنوان روایت «لزوم معرفت امام» بیان می‌کند آمده است: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة».[6]
یا در مصادر اولیه اهل سنت آمده است که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «هر کس بمیرد و بر گردن او بیعتی نباشد به مرگ جاهلیت مرده است»
«وَمَنْ مَاتَ وَلَیْسَ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً».[7]
«مَنْ مَاتَ وَلَا بَیْعَةَ عَلَیْهِ مَاتَ مَیْتَةَ جَاهِلِیَّةٍ».[8]

در برخی مصادر نیز روایتی آمده است که حضرت فرمود: «هر کس که بمیرد و طاعتی بر گردن او نباشد به مرگ جاهلیت مرده است».[9]

و نیز در منابع اهل سنت آمده است که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «کسی از امیرش عملی دیده برای او ناخوشایند است باید صبر پیشه کند زیرا احدی نیست که از پیوند با جماعت خارج شود و بمیرد جز اینکه به مرگ جاهلیت مرده است». یا فرموده است: «هرکه از امیرش امر ناخوشایندی دیده باید صبر پیشه کند زیرا کسی که به اندازه یک وجب از اطاعت سلطان خارج شود به مرگ جاهلیت مرده است». عبارات این دو روایت نیز با تفاوت‌هایی در منابع اهل سنت به وفور یافت می‌شود اما مضمون همه آنها یکی است.[10]

یا در روایتی دیگر فرموده است: «اگر کسی خود را از همراهی با جماعت مسلمین مفارقت دهد حلقه و طوق اسلام را از گردنش خارج ساخته است» یعنی مسلمان نخواهد بود.
روایاتی که در این مضامین باشد در منابع اولیه اهل سنت به وفور یافت می‌شود[11] که همه ‌آنها روی هم رفته تواتر مضمونی و معنوی دارند و این معنا را به صورت متواتر می‌رسانند که اگر کسی امامی را برای خود برنگزیند و در تحت بیعت و طاعت آن امام نباشد و بمیرد به مرگ جاهلیت [یعنی کفر] مرده است و اگر با جماعت مسلمین همراهی نکند مسلمان نخواهد بود.

حال، سوال واضح ما از اهل سنت این است که فاطمه زهرا(علیهاالسلام) _ که پیامبر او را سرور زنان اهل بهشت[12] و سرور زنان عالم[13] و اولین زنی که وارد بهشت می‌شود معرفی می‌کند[14] _ آیا در هنگام مرگش امام داشت یا خیر؟ اگر امام داشت امام او که بود و در تحت بیعت و طاعت چه کسی بود؟

بی شک، طبق منابع خودتان، از دیدگاه حضرت فاطمه زهرا(علیهاالسلام)، جناب أبوبکر، خلیفه واقعی پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امام واقعی و وصی پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیست چراکه طبق نقل بخاری و مسلم و برخی دیگر از منابع اولیه اهل سنت، فاطمه زهرا(علیهاالسلام) آنچنان بر ابوبکر غضب کرده بود که با او سخن نگفت و با او بیعت نکرد و بانارضایتی و غضب از او دار دنیا را وداع گفته و حتی وصیت نموده که شبانه دفن شود تا ابوبکر بر او نماز نخواند و در تشییع جنازه‌اش شرکت نکند.[15]

حال، آیا می‌توان گفت که او به‌خاطر آنکه امامت ابوبکر را نپذیرفته و از همراهی با جماعت مسلمین که با ابوبکر بیعت کردند خارج شده به مرگ جاهلیت مرده است و مستحق جهنم است؟ آیا نعوذ بالله می‌توان گفت: پیامبری که «لاینطق عن الهوی» از روی اغراض نفسانی سخن نمی‌گوید بلکه آنچه را که حق و از جانب خدا به او القاء شده بر زبان می‌راند دروغ و نادرست گفته که فاطمه اولین کسی است وارد بهشت می‌شود و سرور زنان اهل بهشت و سرور زنان عالم است؟!!
آیا کسی که با کفر می‌میرد می‌تواند اولین نفری باشد که وارد بهشت می‌شود و یا سرور زنان اهل بهشت و سرور زنان عالم باشد؟!
اگر کسی بگوید ابوبکر امام و خلیفه بر حق بوده و در این مورد، فاطمه زهرا(علیهاالسلام) اشتباه کرده آیا تکذیب النبی لازم نمی‌آید؟!
وانگهی مگر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) شاخصه تعیین نفرموده است که غضب فاطمه(علیهاالسلام) غضب من است و کسی که او را بیازارد مرا آزرده؟![16] مگر قرآن نفرموده کسانی که پیامبر را بیازارند ملعون هستند و در آخرت عذاب الیم برایشان فراهم گشته؟![17] مگر در منابع خودتان نیامده که غضب فاطمه(علیهاالسلام) مساوی با غضب خدا است؟![18]

پس ناچارید بگویید که او امام داشته و بدون بیعت و طاعت امامی از دار دنیا نرفته است اما امام او که بود و او چه کسی را امام بر حق می‌دانست؟
این سوالی است که شما اهل سنت باید در این بن‌بست، برای خود پاسخ دهید و بی تعصب به تامل بپردازید تا باشد که شاید اندکی به حقانیت عقیده شیعه در امامت امیرالمومنین(علیه‌السلام) و غصب خلافت توسط ابوبکر پی ببرید. 

پی‌نوشت: 
[1] مسند أبی داود الطیالسی، أبو داود سلیمان بن داود بن الجارود الطیالسی البصرى(م204ق)، المحقق: الدکتور محمد بن عبد المحسن الترکی، مصر، دار هجر، چاپ اول، 1419ق-1999م، ج3، 425، ح2025،  متن کتاب (link is external)؛/ و مسند احمد، أبو عبدالله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی(م241ق)، المحقق: شعیب الأرنؤوط و عادل مرشد، إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن الترکی، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1421ق-2001 م، ج28، ص88، ح16876،  متن کتاب (link is external)، محقق کتاب این حدیث را صحیح می‌شمارد؛/ و العلل الواردة فی الأحادیث النبویة، أبو الحسن علی بن عمر بن أحمد بن مهدی بن مسعود بن النعمان بن دینار البغدادی الدارقطنی(م385ق)، تحقیق وتخریج: محفوظ الرحمن زین الله السلفی، ریاض، دار طیبة، چاپ اول، 1405ق-1985م، ج7، ص63، ح1214،  متن کتاب (link is external)، دارقطنی این حدیث را به سه سند از معاویه و دو سند از ابوهریره نقل کرد؛/ و المعجم الکبیر، أبوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب بن مطیر اللخمی الشامی الطبرانی(م360ق)، المحقق: حمدی بن عبد المجید السلفی، قاهره، مکتبة ابن تیمیة، چاپ دوم، ج19، ص388، ح910،  متن کتاب (link is external)؛/ و مسند الشامیین، سلیمان بن أحمد طبرانی، المحقق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، ۱۴۰۵ق-1984م، ج2، ص437، ح1654،  متن کتاب (link is external)؛/ و حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، أبو نعیم أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق بن موسى بن مهران الأصبهانی(م430ق)، الناشر: السعادة - بجوار محافظة مصر، 1394ق-1974م، ج3، ص224،  متن کتاب (link is external)، ابونعیم پس از نقل حدیث می‌نویسد: هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحٌ ثَابِتٌ أَخْرَجَهُ مُسْلِمُ بْنُ الْحَجَّاجِ فِی صَحِیحِهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عَلِیٍّ.....". 
[2]. المعیار و الموازنة فی فضائل الإمام أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (ع)، ابوجعفر محمد بن‌ عبدالله‌ اِسْکافی‌ معتزلی(م۲۴۰ق‌)، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، بیروت، 1402ق، ص321، متن کتاب (link is external)؛ و ص24،    متن کتاب (link is external)
«مَنْ مَاتَ وَلَیْسَ عَلَیْهِ إِمَامٌ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً». السنة، أبوبکر بن أبی عاصم أحمد بن عمرو بن الضحاک بن مخلد الشیبانی(م287ق)، المحقق: محمد ناصر الدین الألبانی، بیروت، المکتب الإسلامی، چاپ اول، 1400ق، ج2، ص503، ح1057،  متن کتاب (link is external)؛/ و مسند ابی یعلی، أبویعلى أحمد بن علی بن المثُنى بن یحیى بن عیسى بن هلال التمیمی الموصلی(م307ق)، المحقق: حسین سلیم أسد، دمشق، دار المأمون للتراث، چاپ اول، 1404ق-1984م، ج13، ص366، ح7375،  متن کتاب (link is external)، مولف می‌گوید این حدیث اسنادش حسن است؛/ و الإحسان فی تقریب صحیح ابن حبان[صحیح ابن حبان]، أبو حاتم محمد بن حبان بن أحمد بن حبان بن معاذ بن مَعْبدَ، التمیمی الدارمی البُستی(م354ق)، ترتیب: الأمیر علاء الدین علی بن بلبان الفارسی(م739ق)، حققه وخرج أحادیثه وعلق علیه: شعیب الأرنؤوط، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1408ق-1988م، ج10، ص434، ح4573، متن کتاب (link is external)، محقق کتاب این حدیث را صحیح می‌داند؛/ و المجروحین من المحدثین والضعفاء والمتروکین، همو (یعنی ابن حبان)، المحقق: محمود إبراهیم زاید، سوریه، حلب، دار الوعی، چاپ اول، 1396ق، ج1، ص286، ح310، متن کتاب (link is external)؛/ و المعجم الکبیر، پیشین، ج10، ص289، ح10687، متن کتاب1 (link is external)، متن کتاب2 (link is external).
[3]. مسند البزار المنشور باسم البحر الزخار، أبوبکر أحمد بن عمرو بن عبدالخالق بن خلاد بن عبید الله العتکی المعروف بالبزار(م292ق)، المحقق: عادل بن سعد، مدینة، مکتبة العلوم والحکم، چاپ اول، 1988م، ج11، ص22، ح4695، متن کتاب (link is external)؛/ و المجروحین من المحدثین والضعفاء والمتروکین، پیشین، ج1، ص286، ح310، متن کتاب (link is external)؛/ و المعجم الکبیر، پیشین، ج10، ص289، ح10687، متن کتاب (link is external)، ج2، ص252، متن کتاب (link is external)؛/ و کشف الأستار عن زوائد البزار، نورالدین علی بن أبی بکر بن سلیمان الهیثمی(م807ق)، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1399ق-1979م، ح1635
[4]. الکنى والأسماء، أبو بِشْر محمد بن أحمد بن حماد بن سعید بن مسلم الأنصاری الدولابی الرازی(م310ق)، المحقق: أبو قتیبة نظر محمد الفاریابی، بیروت، دار ابن حزم، چاپ اول، 1421ق-2000م، ج2، ص635، ح1134، متن کتاب (link is external).
[5]. المعجم الکبیر، پیشین، ج20، ص86، ح163 (مقصود از امام جماعت، امام جامعه است)، متن کتاب (link is external).
[6]. المغنی فی ابواب التوحید و العدل، قاضی عبدالجبار همدانی معتزلی(م415ق)، بیروت: دارالکتب، ۱۳۸۲ق، ج20، ص116،  متن کتاب (link is external)؛/ و  شرح المقاصد، سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانى‌(793ق)‌، تحقیق و تعلیق: دکتر عبد الرحمن عمیره‌، قم، الشریف الرضی، چاپ اول، ‌1409ق‌، ج5، ص239،  متن کتاب (link is external)؛/ و همو، شرح العقائد النسفیة، پاکستان، کراچی، مکتبة المدینة للطباعة و النشر، 1430ق-2009م، ص328،  متن کتاب (link is external)؛/ و روح البیان، أبو الفداء إسماعیل حقی بن مصطفى الإستانبولی الحنفی(م1127ق)، بیروت، دار الفکر، ج6، ص336، ذیل آیه 19 سوره نمل،  متن کتاب (link is external)
[7]. السنن الکبرى، أبو بکر أحمد بن الحسین بن علی بن موسى الخُسْرَوْجِردی الخراسانی البیهقی(م458ق)، المحقق: محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ سوم، 1424ق-2003م، ج8، ص270، ح16612، متن کتاب (link is external).
«وَمن مَاتَ وَلَیْسَ فِی عُنُقه بیعةٌ مَاتَ میتَة جَاهِلِیَّة». الجمع بین الصحیحین البخاری ومسلم، محمد بن فتوح بن عبد الله بن فتوح بن حمید الأزدی المیورقی الحَمِیدی أبو عبد الله بن أبی نصر(م488ق)، المحقق: د. علی حسین البواب، بیروت، دار ابن حزم، چاپ دوم، 1423ق-2002م، ج2، ص296، ح1498، ج2، ص296، متن کتاب (link is external)؛/ و المعجم الکبیر، پیشین، ج19، ص334، ح769، متن کتاب (link is external)
[8]. الطبقات الکبرى، أبوعبدالله محمد بن سعد بن منیع البصری البغدادی المعروف بابن سعد(م230ق)، المحقق: إحسان عباس، بیروت، دار صادر، چاپ اول، 1968م، ج5، ص144، متن کتاب (link is external).
[9]. مسند ابن الجعد، علی بن الجَعْد بن عبید الجَوْهَری البغدادی(م230ق)، تحقیق: عامر أحمد حیدر، بیروت، مؤسسة نادر، چاپ اول، 1410ق-1990م، ص330، ح2266، متن کتاب؛/ و کتاب نقض العثمانیة للجاحظ، همو (ابوجعفر اسکافی)، قم، کتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ره)، 1383ش، ص242.
«مَنْ مَاتَ وَلَیْسَ عَلَیْهِ طَاعَةٌ مَاتَ مَیْتَةً جَاهِلِیَّةً». البحر الزخار (مسند بزار)، پیشین، محقق: محفوظ الرحمن زین الله، ج9، ص271، ح3817، متن کتاب (link is external)؛/ و  کشف الاستار، پیشین، ج2، ص252، ح1636، متن کتاب (link is external).
«مَنْ مَاتَ وَلَا طَاعَةَ عَلَیْهِ، مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً، وَمَنْ خَلَعَهَا بَعْدَ عَقْدِهِ إِیَّاهَا، لَقِیَ اللَّهَ وَلَا حُجَّةَ لَهُ». السنة، ابن ابی عاصم، پیشین، ج2، ص504، ح1058، متن کتاب (link is external).
[10]. «مَنْ کَرِهَ مِنْ أَمِیرِهِ شَیْئًا فَلْیَصْبِرْ، فَإِنَّهُ مَنْ خَرَجَ مِنَ السُّلْطَانِ شِبْرًا مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً». صحیح بخاری، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی، المحقق: محمد زهیر بن ناصر الناصر، دار طوق النجاة، ترقیم: محمد فؤاد عبد الباقی، چاپ اول، 1422ق،، ج9، ص47، ح7053، متن کتاب. (link is external)
«أَیُّمَا رَجُلٍ کَرِهَ مِنْ أَمِیرِهِ أَمْرًا فَلْیَصْبِرْ، فَإِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ یَخْرُجُ مِنَ السُّلْطَانِ شِبْرًا، فَمَاتَ، إِلا مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً». مسند احمد، پیشین، ج5، ص33، ح2825، متن کتاب (link is external)؛/ و المسند الصحیح المختصر بنقل العدل عن العدل إلى رسول الله صلى الله علیه وسلم[=صحیح مسلم]، مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشیری النیسابوری(م261ق)، المحقق: محمد فؤاد عبد الباقی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ج3، ص1478، ح1849، متن کتاب (link is external).
«مَنْ رَأَى مِنْ أَمِیرِهِ شَیْئًا یَکْرَهُهُ فَلْیَصْبِرْ عَلَیْهِ فَإِنَّهُ مَنْ فَارَقَ الجَمَاعَةَ شِبْرًا فَمَاتَ، إِلَّا مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً»». صحیح بخاری، پیشین،، ج9، ص47، ح7054، متن کتاب (link is external)؛/ و با اندکی تغییر در مسند أبی یعلى، پیشین، ج4، ص234، ح2347، متن کتاب (link is external)، مولف سند روایت را صحیح می‌داند.
«مَنْ رَأَى مِنْ أَمِیرِهِ شَیْئًا فَکَرِهَهُ فَلْیَصْبِرْ، فَإِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ یُفَارِقُ الجَمَاعَةَ شِبْرًا فَیَمُوتُ، إِلَّا مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً». صحیح بخاری، پیشین، ج9، ص62، ح7143، متن کتاب (link is external)؛/ و مسند احمد، پیشین، ج4، ص434، ح2702، متن کتاب (link is external)؛/ و صحیح مسلم، پیشین، ج3، ص1477، ح1849، متن کتاب.  (link is external)
«مَنْ رَأَى مِنْ أَمِیرِهِ شَیْئًا یَکْرَهُهُ فَلْیَصْبِرْ فَإِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ یَتْرُکُ الْجَمَاعَةَ شِبْرًا فَیَمُوتُ إلاَّ مَاتَ مِیتَةَ جَاهِلِیَّةٍ». البحر الزخار مسند بزار، پیشین، محقق: عادل بن سعد، ج11، ص467، ح5343، متن کتاب (link is external)؛/ و با اندکی تفاوت در  المعجم الکبیر، پیشین، ج12، ص160، ح12759، متن کتاب (link is external).
«مَنْ نَزَعَ یَدَهُ مِنَ الطَّاعَةِ، فَلَا حُجَّةَ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَمَنْ مَاتَ مُفَارِقًا لِلْجَمَاعَةِ، مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً». مسند احمد، پیشین، ج9، ص489، ح5676، متن کتاب (link is external)، محقق کتاب این حدیث را صحیح می‌شمارد؛ و ج9، ص484، ح5386، متن کتاب (link is external)؛ و ج9، ص386، ح5551، متن کتاب (link is external)، محقق کتاب این حدیث را صحیح می‌شمارد؛ ج10، ص233، ح6048، متن کتاب (link is external)، محقق کتاب این حدیث را صحیح می‌شمارد؛ و ج10، ص467، ح6423، متن کتاب (link is external)، محقق کتاب این حدیث را صحیح می‌داند.
[11]. به چند مورد دیگر از روایاتی که در این مضمون هستند اشاره می‌شود:
«مَنْ خَلَعَ یَدًا مِنْ طَاعَةٍ، لَقِیَ اللهَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لَا حُجَّةَ لَهُ، وَمَنْ مَاتَ وَلَیْسَ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ، مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً». صحیح مسلم، پیشین، ج3، ص1478، ح1851، متن کتاب (link is external)؛ الجمع بین الصحیحین البخاری ومسلم، محمد بن فتوح بن عبد الله بن فتوح بن حمید الأزدی المیورقی الحَمِیدی أبو عبد الله بن أبی نصر(م488ق)، المحقق: د. علی حسین البواب، بیروت، دار ابن حزم، چاپ دوم، 1423ق-2002م، ج2، ص296، ح1498، متن کتاب (link is external)
«مَنْ خَرَجَ مِنَ الطَّاعَةِ، وَفَارَقَ الْجَمَاعَةَ، ثُمَّ مَاتَ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً». صحیح مسلم، پیشین، ج3، ص1477، ح1848، متن کتاب (link is external)؛/ و السنة، ابن ابی عاصم، پیشین، ج2، ص506، ح1064، متن کتاب (link is external)؛ ج1، ص43، ح90، متن کتاب (link is external)؛ ج2، ص436، ح901، متن کتاب (link is external)؛/ و با اندکی تفاوت در البحر الزخار مسند بزار، پیشین، محقق: عادل بن سعد، ج16، ص272، ح9464، متن کتاب (link is external)؛ ج17، ص46، ح9563، متن کتاب (link is external)؛/ و الکنی و الاسماء، پشین، ج3، ص930، ح1625، متن کتاب (link is external)؛
«من نزع یدا من طاعةٍ فَإِنَّهُ یَأْتِی یَوْم الْقِیَامَة لَا حجَّة لَهُ: وَمن مَاتَ وَهُوَ مفارقٌ للْجَمَاعَة فَإِنَّهُ یَمُوت میتَة جَاهِلِیَّة». العلل الواردة فی الاحادیث النبویة، دارقطنی، علق علیه: محمد بن صالح بن محمد الدباسی، الدمام، دار ابن الجوزی، چاپ اول، 1427ق، ج12، ص446، ح2884، متن کتاب (link is external)؛/ و با اندکی تفاوت در صحیح ابن حبان، پشین، ح4578، متن کتاب (link is external)؛/ و الجمع بین الصحیحین، پیشین، ج2، ص297، ادامه ح1498، متن کتاب (link is external)؛/ و السنة، پیشین، ج2، ص512، ح1075، متن کتاب (link is external)
«مَنْ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِینَ شِبْرًا أَخْرَجَ مِنْ عُنُقِهِ رِبْقَةَ الْإِسْلَامِ، وَالْمُخَالِفِینَ بَأَلْوِیَتِهِمْ یَتَنَاوَلُونَهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِنْ وَرَاءِ ظُهُورِهِمْ، وَمَنْ مَاتَ مِنْ غَیْرِ إِمَامِ جَمَاعَةٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً». المعجم الکبیر، پیشین، ج12، ص404، ح13604، متن کتاب (link is external).
[12]. صحیح بخاری، پیشین، ج5، ص20، متن کتاب (link is external)؛ ج5، ص29، بَابُ مَنَاقِبِ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ، متن کتاب (link is external)؛ ج4، ص203، ح3624، متن کتاب (link is external)؛/ و مسند الإمام أحمد بن حنبل، أبو عبدالله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی(م241ق)، المحقق: شعیب الأرنؤوط و عادل مرشد، إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن الترکی، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1421ق-2001 م، ج18، ص161، ح11618، متن کتاب (link is external)؛ ج38، ص354، ح23329، متن کتاب (link is external)؛ ج18، ص279، ح11756، متن کتاب (link is external)؛/ و صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، أبو حاتم محمد بن حبان بن أحمد بن حبان بن معاذ بن مَعْبدَ، التمیمی الدارمی البُستی(م354ق)، المحقق: شعیب الأرنؤوط، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ دوم، 1414ق- 1993م، ج15، 402، ح6952، متن کتاب (link is external)؛/ و سنن الترمذی، أبو عیسى محمد بن عیسى بن سَوْرة بن موسى بن الضحاک الترمذی(م279ق)، تحقیق وتعلیق: أحمد محمد شاکر و محمد فؤاد عبد الباقی، مصر، شرکة مکتبة ومطبعة مصطفى البابی الحلبی، چاپ دوم، 1395ق-1975م، ج5، 660، ح3781، متن کتاب (link is external)؛ ج5، ص701، ح3783، متن کتاب (link is external)؛ ج5، ص708، ح3893، متن کتاب (link is external)؛/ و المستدرک على الصحیحین، أبوعبدالله الحاکم محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدویه بن نُعیم بن الحکم الضبی الطهمانی النیسابوری المعروف بابن البیع(م405ق)، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1411ق-1990م، ج3، ص164، ح4721 و 4722، متن کتاب (link is external)؛/ و المسند الموضوعی الجامع للکتب العشرة، صهیب عبد الجبار، 2013ق، ج20، ص453، ح25، متن کتاب (link is external)؛/ ذخائر العقبى فی مناقب ذوى القربى، محب الدین أحمد بن عبد الله الطبری(م694ق)، قاهره، مکتبة القدسی 1356ق، ص43، متن کتاب (link is external)؛/ و طرح التثریب فی شرح التقریب (المقصود بالتقریب: تقریب الأسانید وترتیب المسانید)، أبوالفضل زین الدین عبد الرحیم بن الحسین بن عبد الرحمن بن أبی بکر بن إبراهیم العراقی(م806ق)، الطبعة المصریة القدیمة، ج1، ص149، باب تَرْجَمَة فَاطِمَةِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ، متن کتاب (link is external)؛/ و التوضیح لشرح الجامع الصحیح، ابن الملقن سراج الدین أبو حفص عمر بن علی بن أحمد الشافعی المصری(804ق)، المحقق: دار الفلاح للبحث العلمی وتحقیق التراث، دمشق، دار النوادر، چاپ اول، 1429ق-2008م، ج20، ص367، متن کتاب (link is external)؛/ و اتحاف السائل بما لفاطمة من المناقب والفضائل، زین الدین محمد المدعو بعبد الرؤوف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الحدادی ثم المناوی القاهری(م1031ق)، دراسة وتحقیق وتعلیق: عبد اللطیف عاشور، قاهره، مکتبة القرآن للطبع والنشر والتوزیع، ص66، متن کتاب (link is external)؛ «سیدة نساء العالمین وسیدة نساء المؤمنین» ص71، ح30، متن کتاب (link is external)، ص78 (link is external)، ص85 (link is external)، ص86 (link is external)، ص88 (link is external).
[13].صحیح بخاری، دار طوق النجاة، پشیین، ج8، ص64، ح6285، متن کتاب (link is external)؛/ وصحیح مسلم، پیشین، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل فاطمة، ج4، ص1904، ح2450، متن کتاب (link is external)؛/ و تاریخ دمشق، أبو القاسم علی بن الحسن بن هبة الله المعروف بابن عساکر(م571ق)، المحقق: عمرو بن غرامة العمروی، بیروت، دار الفکر،1415ق-1995م، ج42، ص134، متن کتاب (link is external)؛/ و ذخائر العقبى فی مناقب ذوى القربى، پیشین، ص43، متن کتاب (link is external)؛/ و سیر أعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، بیروت، موسسة الرسالة، محقق: شعیب ارنووط، ج2، ص127، متن کتاب (link is external)؛ ج2، ص126، متن کتاب (link is external).
[14]. دلائل النبوة، أبو نعیم أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق بن موسى بن مهران الأصبهانی(م430ق)، محقق: الدکتور محمد رواس قلعه جی و عبد البر عباس، بیروت، دار النفائس، چاپ دوم، 1406ق-1986م، ح27، متن کتاب (link is external)؛/ و إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال والأموال والحفدة والمتاع، تقی الدین أبوالعباس أحمد بن علی بن عبد القادر الحسینی العبیدی المقریزی(م845ق)، المحقق: محمد عبد الحمید النمیسی، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق-1999م، ج3، 233، متن کتاب (link is external)؛/ و الخصائص الکبرى، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی(م911ق)، بیروت، دار الکتب العلمیة، ج2، ص390، متن کتاب (link is external)؛/ و سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد، وذکر فضائله وأعلام نبوته وأفعاله وأحواله فی المبدأ والمعاد، محمد بن یوسف الصالحی الشامی(م942ق)، تحقیق وتعلیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود و الشیخ علی محمد معوض، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1414ق-1993م، ج10، 386، متن کتاب (link is external).
[15]. «...فغضبت فاطمة (س) بنت رسول الله (ص) فهجرت أبا بکر، فلم تزل مهاجرته حتى توفّیت». صحیح بخاری، پیشین، ج4، باب فرض الخمس، ص79، ح3093،  متن کتاب (link is external)؛/ و
«فوجدت فاطمة على أبی بکر فی ذلک فهجرتْه، فلم تکلِّمه حتى توفِّیت، و عاشت بعد النبی ستة أشهر، فلمّا توفیت دفنها زوجها علیّ لیلاً، و لم یؤذن بها أبا بکر، و صلّى علیها». همان، ج5، ص139، باب غزوة خیبر، ح4240، متن کتاب (link is external)؛/ و 
«...فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِی بَکْرٍ فِی ذَلِکَ، قَالَ: فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُکَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّیَتْ». صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشیری النیسابوری(م261ق)، المحقق: محمد فؤاد عبد الباقی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ج3، کتاب الجهاد، باب قول النبی: لا نورث ما ترکناه صدقة، ص1380، ح1759، متن کتاب (link is external)؛/ و 
«...فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ عَلَیْهَا السَّلامُ، فَهَجَرَتْ أَبَا بَکْرٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّیَتْ». مسند أحمد بن حنبل، پیشین، ج1، ص205، متن کتاب (link is external).
[16]. صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل البخاری، دار الفکر، 1401ق، ج4، ص210 و 219و ج5، ص36؛ ج7، باب فضائل فاطمه(س)، ح 29؛ همان، نشر دار طوق النجاة، 1422ق، پیشین، ج5، ص21، ح3714، متن کتاب (link is external)؛ ج5، ص22، ح3729، متن کتاب (link is external)؛ ج5، ص29، ح3767، متن کتاب (link is external)؛ ج7، ص37، ح5230، متن کتاب (link is external)؛/ و صحیح مسلم، پیشین، ج4، ص1902 و 1903، باب15، ح95 و94 و93، متن کتاب (link is external)؛/ و المصنف، أبوبکر عبدالرزاق بن همام بن نافع الحمیری الیمانی الصنعانی(م211ق)، المحقق: حبیب الرحمن الأعظمی، الهند، المجلس العلمی، بیروت، المکتب الاسلامی، چاپ دوم، 1403ق، ج7، کتاب الطلاق، باب الغیرة ص301-302، ح13268؛/ و مسند الإمام أحمد بن حنبل، أبوعبدلله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی(م241ق)، محقق: شعیب الأرنؤوط و عادل مرشد، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1421ق-2001م، ج31، ص206، ح18907، و ص209 و 226، ح18911، متن کتاب (link is external)؛ ج31، ص240، متن کتاب (link is external)؛ ص285، متن کتاب (link is external)؛/ و الامامة و السیاسة، أبو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبة الدّینوری(م276ق)، تحقیق: خلیل المنصور، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1418ق-1997م، ج1، ص17؛/ الجامع الکبیر (سنن الترمذی)، أبوعیسى محمد بن عیسى بن سَوْرة بن موسى بن الضحاک الترمذی(م279ق)، المحقق: بشار عواد معروف، بیروت، دار الغرب الإسلامی، 1998م، ج6، ص181، ح3867، ح3869، متن کتاب (link is external)؛/ و جمل من أنساب الأشراف، أحمد بن یحیى بن جابر بن داود البَلَاذُری(م279ق)، تحقیق: سهیل زکار وریاض الزرکلی، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق-1996م، ج1، ص403، متن کتاب (link is external)؛/ و غریب الحدیث، إبراهیم بن إسحاق الحربی أبو إسحاق(م285ق)، المحقق: د. سلیمان إبراهیم محمد العاید، مکه، جامعة أم القرى، چاپ اول، 1405ق، ج3، ص1186، متن کتاب (link is external)؛/ و الآحاد والمثانی، أحمد بن عمرو بن الضحاک بن مخلد الشیبانی معروف به أبو بکر بن أبی عاصم(م287ق)، المحقق: د. باسم فیصل أحمد الجوابرة، ریاض، دار الرایة چاپ اول، 1411ق-1991م، ج5، ص363، ح2959، متن کتاب (link is external)؛/ و السنن الکبری، أبو عبدالرحمن أحمد بن شعیب بن علی الخراسانی النسائی(م303ق)، حققه وخرج أحادیثه: حسن عبد المنعم شلبیف أشرف علیه: شعیب الأرناؤوط، قدم له: عبد الله بن عبد المحسن الترکی، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1421ق-2001م، ج7، ص458، ح8469، متن کتاب (link is external)؛/ و المعجم، أبو یعلى أحمد بن علی بن المثُنى بن یحیى بن عیسى بن هلال التمیمی الموصای(م307ق)، المحقق: إرشاد الحق الأثری، فیصل آباد، إدارة العلوم الأثریة، چاپ اول، 1407ق، ج1، ص190، ح220، متن کتاب (link is external)؛/ و تاریخ الامم و الملوک،  محمد بن جریر طبری(م310ق)، بیروت، فی حوادث سنة 13 هجری قمری، ج2، ص619؛/ و حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، أبو نعیم أحمد بن عبدالله بن أحمد بن إسحاق بن موسى بن مهران الأصبهانی(م430هـ)، قاهره، السعادة، 1394ق-1974م، ج2، ص40، متن کتاب (link is external)؛/ و ج3، ص206، متن کتاب (link is external)؛/ و السنن الکبرى، أبو بکر أحمد بن الحسین بن علی بن موسى الخُسْرَوْجِردی الخراسانی، البیهقی(م458ق)، المحقق: محمد عبد القادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ دوم، 1424ق-2003 م، ج10، ص340، ح20862، متن کتاب (link is external).
[17]. «إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِینًا؛ [احزاب/57] آنان که خدا و رسول را آزار و اذیّت می‌کنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده و بر آنان عذابی با ذلّت و خواری مهیّا ساخته است».
[18]. قال رسول اللّه صلى الله علیه وآله: «فاطِمَة إِنّ اللّهَ یَغْضِبُ لِغَضَبَکِ و یرضا لرضاک». ای فاطمه، خدا با غضب تو غضبناک می‌شود. معرفة الصحابة، أبو نعیم أحمد بن عبدالله بن أحمد بن إسحاق بن موسى بن مهران الأصبهانی(م430ق)، تحقیق: عادل بن یوسف العزازی، ریاض، دار الوطن للنشر، چاپ اول، 1419ق-1998م، متن کتاب (link is external)؛/ و مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه، أبوالحسن علی بن محمد بن محمد بن الطیب بن أبی یعلى بن الجلابی الواسطی المالکی المعروف بابن المغازلی(م 483ق)، المحقق: أبو عبد الرحمن ترکی بن عبد الله الوادعی، صنعاء، دار الآثار ، چاپ اول، 1424ق-2003 م، ص416، ح401، و ص417، ح402، متن کتاب (link is external)؛/ و ذخیرة الحفاظ(من الکامل لابن عدی)، أبوالفضل محمد بن طاهر بن علی بن أحمد المقدسی الشیبانی المعروف بابن القیسرانی(م507ق)، المحقق: د. عبد الرحمن الفریوائی، ریاض، دار السلف، چاپ اول، 1416ق-1996م، ج2، ص783، متن کتاب (link is external)؛/ و اسد الغابه، عزالدین ابن اثیر جزری(م630ق)، بیروت، دارالفکر، لبنان، 1409ق، ج5 ص522؛/ و ذخائر العقبى فی مناقب ذوى القربى، پیشین، ص39، متن کتاب (link is external)؛/ و میزان الاعتدال، شمس الدین ذهبی، قاهره، داراحیاء الکتب العربی، 1963م، تحقیق علی محمد بجاوی، ذیل نام عبدالله بن محمد بن سالم، ج2 ص492؛/ و الاصابه فی التمییز الصحابه، ابن حجر عسقلانی، بیروت، دارالکتب العلمیه، ج4 ص378؛/ و سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد، وذکر فضائله وأعلام نبوته وأفعاله وأحواله فی المبدأ والمعاد، محمد بن یوسف الصالحی الشامی(م942ق)، تحقیق وتعلیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود و الشیخ علی محمد معوض، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1414ق-1993م، ج11، ص44، متن کتاب (link is external).
«ان الله تبارک و تعالی یغضب لغضب فاطمه، و یرضی لرضاها». همانا خداوند تعالی غضب می‌کند هنگامی‌که فاطمه به خشم آید، و راضی می‌شود آن‌گاه که او راضی و خشنود گردد». المعجم الکبیر، طبرانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج1 ص108 ح182؛/ و المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، بیروت، دارالفکر، 1398ق، ج3 ص153-154. سپس حاکم می‌نویسد: هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه؛/ و مقتل الحسین، خوارزمی، قم، انوارالهدی، 1423ق، ج1 ص52.