اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

کتاب پاسخ به شبهات درشبهای پیشاور

مرحوم « سید محمدبن علی اکبر» مشهور به « سلطان الواعظین شیرازی» فرزند اشرف الواعظین حاج علی اکبر در حدود سال 1275 ش. (1314 ق.) در تهران متولد شد و مقدمات را در تهران فرا گرفت.
سپس در 12 سالگی به همراه پدرش به عراق رفت و مدت دو سال در کربلا، سطوح متوسطه را خواند. سپس در خدمت پدر به کرمانشاه عزیمت نمود و به تبلیغ شریعت پرداخت.

سید محمد سپس برای تکمیل علم و کمال خویش به کشورهای عراق، سوریه، فلسطین، اردن، مصر و هندوستان مسافرت نمود و با گروه های بسیاری از یهودیان، مسیحیان، برهمائیان و مسلمانان اهل سنّت و .... مناظرات دینی و مذهبی داشت  .
علاوه بر آن، آثار گرانبهایی از وی به جای مانده که صد مقاله سلطانی در رد بر یهود و نصارا و نیز گروه رستگاران یا فرقه ناجیه در دو جلد از آن جمله اند.

مرحوم سلطان الواعظین ، در ربیع الاول سال 1345 هجری قمری درحالی که بیش از سی سال نداشت، بعد از تشرف به حج از طریق دریا، به کراچی و دیگر شهرهای مهم هند و پاکستان رفته و بنا به درخواست دوستان خود و با توجه به شهرتی که داشته، جلسات مناظره متعددی با علمای هندو و سایر مذاهب اسلامی برگزار می کند.

از جمله آن ها جلسه ای بوده که در حضور گاندی برگزار شده و با پیروزی او به اتمام رسیده است و در جراید آن روزگار هند چاپ می شود.
در شعبان همان سال هم به دعوت « سید عنایت علیشاه نقوی» (مدیر هفته نامه در نجف) و «محمد سرور خان» (از با نفوذترین خاندان قزلباش پاکستان) برای اجرای تنها برنامه سخنرانی عمومی خود به زبان فارسی در هند، « سیالکوت» و از آنجا به « پیشاور» پاکستان که در مرز افغانستان واقع شده می رود.

جلسات سخنرانی، عصرها در امام باره (حسینه) مرحوم « عادل بیک رسالدار» با موضوع « اثبات امامت» برگزار می شد و گاهی تا سه ساعت به طول می انجامید!

روزی دو نفر از روحانیان اهل سنت به نام های «حافظ محمد رشید» و «شیخ عبدالسلام» که اهل ملتان کابل بودند، به ملاقات ایشان آمده و تا ده شب مشغول مناظره می شوند. این جلسات که در منزل شخصی به نام « میرزا یعقوب علی» برگزار می شد و تا شش ساعت و گاه تا طلوع فجر ادامه می یافت، با حضور چهار نفر خبرنگار و حدود دویست مستمع شیعه و سنی اهمیتی یافته و گزارش آن هر روز صبح در جراید منتشر می گردد.

بعدها خود سلطان الواعظین از روی گزارشات چاپ شده  در جراید، این مناظرات را در کتابی به نام « شب های پیشاور» مرتب و چاپ کرد.
مرحوم سلطان الواعظین شیرازی سرانجام در هجدهم مهر 1350 ش. برابر با بیستم شعبان 1319 ق. در 75 سالگی در تهران درگذشت و با تشییع با شکوهی در مقبره ابوحسین به خاک سپرده شد.

لینک دان لود اصل فایل کتاب شبهای پیشاور بصورت پی دی اف
حجم: 18.8 مگابایت

---------------------------------------------------------------------------

کتاب پاسخ به شبهات در شبهای پیشاور
پیشگفتار    
سادات منسوب به پیامبر(صلى الله علیه وآله) هستند یا امیر المؤمنین(علیه السلام)؟    
جمع بین نمازها برخلاف سنت پیامبر است؟    
چرا على(علیه السلام) وصیت کرد قبرش پنهان بماند؟    
قدمت شیعه از زمان پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)    
دلایل توجه ویژه ى ایرانیان به تشیع    
محمد(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) از دیدگاه شیعیان به ویژه ایرانیان    
شیعیان و دلایل گفتن سلام و صلوات بر معصومین و امامان    
شیعیان چند گروه اند و کدام یک از آنها حق است؟    
صحیح بخارى و صحیح مسلم در نگاه شیعه    
طلب حاجت از امامان (و از غیر خدا) و نذر براى شرک نیست؟    
بوسیدن ضریح ائمه و خواندن نماز زیارت در حرم امامان    
نظریه ى علماى اهل سنت درباره ى تبرّک، مس منبر و قبر پیامبر و صالحان    
دلایل زیارت اموات و پیشوایان و دعا براى آن ها    
نخستین کسى که از زیارت قبر پیامبر جلوگیرى کرد    
دلایل کفر یزید و لعن بر او    
تفاوت امامان شیعه با ائمه بقیه مذاهب اسلامى    
امامت از اصول دین است یا فروع دین؟    
مراتب نبوت از دیدگاه شیعیان    
منزلت و مقام على(علیه السلام) در مقایسه با سایر پیامبران    
باز بودن درهاى مسجد براى ابوبکر یا امیر المؤمنین    
دلایل بیعت نکردن امت اسلام و صحابه با على(علیه السلام) بعد از وفات پیامبر    
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در کجا و چه زمانى على(علیه السلام) را به جانشینى خود برگزید؟    
ایمان على(علیه السلام) تحقیقى بود یا تقلیدى؟    
چرا شیعیان به سه شرط انتخاب خلیفه گردن نمى نهند؟    
على(علیه السلام) فاروق و جداکننده ى حق و باطل    
بهشت پاداش محبّ على(علیه السلام) و گریه کننده بر حسین(علیه السلام)    
دلایل قیام امام حسین(علیه السلام)    
فواید زیارت قبور ائمه و دیگران    
دلایل برترى على(علیه السلام) بردیگر انبیا    
امامت و خلافت منحصر به دوازده امام معصوم است، چرا؟    
علت اشتهار مذهب شیعه ى اثنى عشرى به مذهب جعفرى    
انتقاد به صحابه کفر نیست؟    
هر صحابه اى هادى و مقتدا نیست    
صحابه معصوم نیستند    
فدک مال شخص پیامبر بود؟    
شیعیان و عایشه    
دلایل لعن بر معاویه    
مجاز بودن متعه در میان شیعیان    
على(علیه السلام) وصى رسول الله(صلى الله علیه وآله)    
زادگاه على(علیه السلام) و چگونگى نامگذارى آن حضرت    
مقایسه زهد و تقواى على(علیه السلام) با دیگر صحابه    
سکوت على(علیه السلام) و بیعت با ابوبکر؟!    
پاسخ على بن ابیطالب(علیه السلام) و عمر به سوالات شرعى و فقه مربوطه به آن    
چرا شیعه دست بسته نماز نمى خواند؟    
معصومین و علم غیب    
سجده ى شیعیان بر مُهر و تربت    
اختلاف مذاهب چهارگانه با یکدیگر    
نماز تراویح چیست؟    
آیا شیعه حق است با این که در اقلیت است؟    
دلایل مؤمن بودن ابوطالب    
دلایل علاقمندى و شیفتگى مردم به على(علیه السلام)    
گفتن حى على خیر العمل در اذان    
گفتن أشهد أن علیّاً ولىّ الله در اذان    
گفتن الصلاة خیر من النوم در اذان صبح    


سلطان الواعظین شیرازی

متن کتاب اجتهاددربرابرنص

فهرست مطالب

 


 مقدمه مؤ لّف نصّ و اجتهاد به قلم صدرالدین شرف الدین  پرتویى از زندگانى مؤ لّف کتاب ولادت و خاندان او: آموزش و پرورش وى : بازگشت به لبنان : سفر به مصر: جهاد وطنى او: تبحّر وى در حدیث : نامه هاى تاریخى ، نثر، خطابه ، و شعر وى : ملکات فاضله او: تأ لیفات وى : تأ لیفاتى که از دست رفته است  مؤ سّسات خیریّه : زیارت ائمّه طاهرین - علیهم السّلام - در عراق و ایران : وفات او: مقدّمه آقاى سید محمد تقى حکیم

 فصل اوّل : اجتهادات ابوبکر و اتباع وى در مقابل نصّ صریح قرآن و سنّت پیامبر(ص )


 1 - ماجراى روز سقیفه 2 - عمر با سفارش ابوبکر خلیفه مى شود! 3 - فرماندهى زید بن حارثه 4 - تخلّف از پیوستن به سپاه اسامه 5 - اسقاط سهم ((مؤ لفة قلوبهم )) 6 - اسقاط ((سهم ذى القربى )) 7 - پیغمبران هم از خود ارث مى گذارند 8 - فدک ، مِلک دختر پیغمبر غصب شد 9 - آزردن یادگار رسول خدا - صلّى اللّه علیه وآله - 10 - سرپیچى از فرمان پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - 11 - سرپیچى مجدد از فرمان پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله -! تذکار: خوارج چه کسانى بودند؟ 12 - جنگ با کسانى که از پرداخت زکات به ابوبکر کوتاهى ورزیدند 13 - کشته شدن مالک بن نویره به امر خالدبن ولید و بى اعتنایى ابوبکر نسبتبه آن مالک کیست ؟ جرم مالک بن نویره و خوددارى او از پرداخت زکات به ابوبکر رفتن خالد به ((بطاح )) قتل مالک و گروهى از قوم او قیام ابوقتاده انصارى و عمر خطّاب بر ضدّ خالد و رفتار او عجب ! چه عجبى ! توضیحى درباره رأ ى ابوبکر گوشه اى از انصاف  آخرین سخن درباره مالک  14 - منع از نوشتن احادیث پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - 15 - تصدیق مشرکین از سوى ابوبکر و عمر!

 فصل دوم : اجتهادات عمر و اتباع وى در مقابل نصّ صریح قرآن و سنّت نبوى (ص )


 16 - گستاخى نسبت به رسول خدا ص و جلوگیرى از نوشتن منشور ابدى آن حضرت مدافعان عمر چه گفته اند؟! پاسخ ما: اعجاب رئیس ((الازهر)) از آنچه ما گفتیم 17 - اعتراض به صلح حدیبیه سخت گیرى قریش و حکمت پیامبر - صلّى اللّه علیه وآله - هراس مشرکان و تقاضاى صلح از پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - ناراحتى عمر از شروط صلح تصویب پیمان صلح نتایج صلح حدیبیه : بازگشت پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - به مدینه وعده پیامبر به رهایى مستضعفین 18 - اعتراض به نماز بر عبداللّه أ بى منافق 19 - اعتراض به نماز بر یکى از مؤ منین 20 - اعتراض به گفتار پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - که خداپرستان بهشتىهستند 21 - نهى از حجّ تمتّع ! کیفیّت حجّ تمتّع توضیحى درباره حجّ تمتّع 22 - نهى از متعه زنان 23 - بدعت در اذان صبح ! 24 - بدعت عمر در اذان و اقامه ! تذکر: 25 - طلاق سوم (و آنچه عمر بعد از آن پدید آورد ) 26 - نماز تراویح بدعت مشهور عمر! 27 - چهار تکبیر در نماز بر اموات  28 - شرط ارث بردن برادر و خواهر و بدعت عمر 29 - عَوْل در فرائض و جهل عمر نسبت به آن 30 - ارث جدّ با وجود برادر و فتواى عمر در این باره 31 - سهم مشترک ؛ معروف به حماریّه 32 - قانون ارث شامل عرب و غیر عرب است  33 - ارث بردن دایى از خواهرزاده 34 - عده زن باردار بعد از مرگ همسر 35 - ازدواج با زنى که شوهرش مفقود شده 36 - فروش کنیزان بچه دار 37 - تیمّم در صورت نبودن آب (براى نماز و غیره واجب است ) 38 - منع از خواندن دو رکعت نماز مستحبى بعد از نماز عصر 39 - جابجا نمودن مقام ابراهیم 40 - ممانعت از گریستن بر اموات  41 - تصدیق حاطب بن ابى بلتعه (ونهى پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - ازبدگویى به وى ) 42 - گستاخى نسبت به فرمان پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - 43 - خشم پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - نسبت به عمر 44 - سرپیچى عمر از دستور پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - 45 - احکام روزه در آغاز اسلام 46 - شراب و حرمت آن 47 - نهى رسول خدا - صلّى اللّه علیه وآله - از قتل عباس و بنى هاشم 48 - اخذ فدیه از اسیران بدر و مخالفت عمر با آن ! مقتولین جنگ بدر 49 - کشتن اسیران جنگ حنین 50 - فرار از جنگ  51 - نهى پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - از پاسخ دادن به ابوسفیان 52 - تجسّس عمر 53 - بدعت عمر در تعیین مهر براى زنان ! 54 - تبدیل و تغییر حد شرعى توسط عمر! 55 - عمر و اخذ دیه نامشروع ! 56 - اقامه حد زنایى که ثابت نشد 57 - تعطیل حد زنا بر مغیرة بن شعبه ! 58 - شدت عمل نسبت به جبلة بن ایهم 59 - خشونت نسبت به ابوهریره 60 - سختگیرى نسبت به سعد وقّاص  61 - سرسختى نسبت به خالد بن ولید 62 - تبعید ضبیع تمیمى ومضروب ساختن او 63 - تبعید نصر بن حجّاج 64 - تجاوز عمر از حد شرعى نسبت به پسرش  65 - قطع درخت حدیبیه 66 - شکایت امّ هانى از عمر 67 - روز نجوى 68 - مسامحه عمر نسبت به معاویه 69 - صدور اوامرى که مخالف شرع بود (و انصراف عمر بعد از پى بردن به فسادآن ) 70 - دستور تشکیل شورا ترکیب اعضاى شورا آثار سوء شوراى عمر نظر مؤ لّف درباره شورا


  فصل سوم : اجتهادات عثمان و اتباع وى در مقابل نصّ صریح قرآن و سنّت نبوى (ص )


 71 - بذل و بخشش عثمان به خویشان خود 72 - نماز عثمان در سفر


  فصل چهارم : اجتهادات عایشه و اتباع وى در مقابل نصّ صریح قرآن و سنّت نبوى (ص )



 73 - نماز عایشه در سفر 74 - ازدواج رسول خدا - صلّى اللّه علیه وآله - با اسماء جونیه 75 - تهمت عایشه به ماریه ام المؤ منین 76 - روز مغافیر 77 - تبانى حفصه و عایشه بر ضدّ پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - 78 - تکلیف حفصه و عایشه به توبه کردن 79 - توجه به یک نکته مهم 80 - پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - و عقد شراف ، خواهر دحیه کلبى 81 - اعتراض به شکایت پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - 82 - گستاخى عایشه نسبت به پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - 83 - نکوهش از عثمان و امر به قتل وى 84 - احادیث عایشه از رسول خدا - صلّى اللّه علیه وآله - تذکرات مؤ لف پیرامون حدیث بعثت  85 - شورش عایشه بر ضدّ امیرالمؤ منین - علیه السّلام - جنگ جمل جایگاه ام سلمه در برابر فتنه عایشه حفصه و دعوت عایشه از وى مالک اشتر و عایشه عایشه ، رهبر شورش  عایشه از مکه روانه بصره مى شود آب حوأ ب  گفتگوى ابوالا سود دُئِلى با عایشه ، طلحه و زبیر عایشه و زید بن صوحان جاریة بن قدامه سعدى و عایشه جوانى از بنى سعد طلحه و زبیر را نکوهش مى کند جوانى از قبیله جهینه و محمدبن طلحه احنف بن قیس و عایشه عبداللّه بن حکیم تمیمى و طلحه دانایى از بنى جشم اهل بصره را پند مى دهد خطابه عایشه براى مردم بصره صف آرایى دو فرقه براى جنگ  برخورد حکیم بن جبله با شورشیان رسیدن على - علیه السّلام - به بصره و برخورد دو لشکر عایشه به جنگ چه کسى رفت ؟ عایشه چه مى اندیشید؟! عایشه و امام مجتبى - علیه السّلام -


 فصل پنجم : اجتهادات خالد بن ولید در مقابل نصّ صریح قرآن و سنّت نبوى (ص )


  86 - سرپیچى خالد از فرمان پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - 87 - کشتار خالد در قبیله بنى جذیمه


 فصل ششم : اجتهادات معاویة بن ابى سفیان درمقابل نصّ صریح قرآن و سنّت نبوى (ص )



 88 - معاویه و الحاق ((زیاد)) به ابوسفیان ! 89 - معاویه یزید را ولیعهد خود مى کند 90 - مظالم معاویه در یمن 91 - کشتن بندگان شایسته خدا 92 - اعمال معاویه و عمّال وى 93 - دشمنى معاویه با على - علیه السّلام - 94 - گستاخى معاویه نسبت به اهل بیت - علیهم السّلام - 95 - جنگ معاویه با على - علیه السّلام - 96 - معاویه وجعل حدیث در نکوهش على - علیه السّلام - 97 - خیانت معاویه نسبت به امام حسن - علیه السّلام -


  فصل هفتم : اجتهادات علماى اهل تسنّن در مقابل نصّ صریح قرآن و سنّت نبوى (ص )



 98 - آیا تمام صحابه عادل بوده اند؟! 99 - روى برتافتن اهل تسنّن از ائمّه عترت طاهره - علیهم السّلام - (دراصول و فروع ) 100 - دعوت به صفا و برادرى


 


 ماجراى غدیر خم گفتار رئیس الا زهر مصر پاسخ ما
 


مترجم: علی دوانی

سئوالات یکی ازطلاب اهل سنت ازاستادش(سئوالاتی ازمحضراستادم)۲

سؤال 113: آیا صحیح است که برخى از رهبران و ائمة و فقهاء و محدثین سلف و کسانیکه مورد اعتماد در مذهب هستند، به گفته امام زهرى حرام زاده و اولاد زنا هستند.؟ من این مطلب را در کتاب المحلى امام ابن حزم دیده و بسیار در فکر فرو رفتم راستى ما باید از حرامزادگان پیروى کنیم؟!آنجا که سخن از امامت جماعت ولد الزنا به میان آورده و امامت او را جایز مى شمارد، به نقل از امام زهرى مى گوید:
«
عن الزهری قال: کان أئمة من ذلک العمل، قال وکیع: یعنی من الزنا».[259]و شعبة پس از دو سال و هرم بن حیان [260] پس از چهار سال و امام مالک بیش از سه سال، وامام شافعى پس از چهار سال، از مرگ پدر ـ متولد شد.[261]
سؤال 114: آیا صحیح است که ما احناف ـ پیروان امام ابوحنیفه، از نظر فقهاى سائر مذاهب، شافعى، حنبلى، مالکى بى ارزش و در ردیف سگ هستیم، و چنین فتوى مى دهند که اگر طعامى نجس شود، خوردن آن جایز نیست و فقط مى توان آنرا جلو سگ و یا حنفى مذهب انداخت.چنانکه ابن القاسم در شرح خود مى گوید:
«
اِذا صبّت قطرة نبیذ فى طعام، یرمى الى الکلب او إلى حنفی».[262]
الف. ابو حنیفه(رضی الله عنه)
سؤال 115: آیا صحیح است که مى گویند نوزاد و مولودى پست تر و بدتر از ابوحنیفه در اسلام متولد نشده، و او دوباره کافر شده و او را توبه دادند و پایه هاى اسلام را ویران مى کرد ـ چنانکه امام سفیان بن عینیه مى گوید؟
بخارى مى گوید: «استتیب ابوحنیفه من الکفر مرتین».و سفیان بن عیینه ـ هنگامیکه خبر رحلت ابوحنیفه را شنید گفت: «کان یهدم الاسلام عروة عروة، وما ولد فی الاسلام مولود أشأمُ منه».پس چگونه ما او را امام مذهب خود مى دانیم؟[263]
سؤال 116: آیا صحیح است که مى گویند: امام ابوحنیفه امام اعظم ما، قبلا نصرانى بوده. یعنى در حالیکه پدرش مسیحى بوده او به دنیا آمده. و بعدها اسلام اختیار کرده.خطیب بغدادى از ابن أسباط نقل مى کند: «ولد ابوحنیفة و ابوه نصرانی».[264]
سؤال 117: آیا صحیح است که امام ابوحنفیه از نظر علماء مسلمین ـ از اهل دین و تقوا ـ مردود و ساقط است و عمل به نظرات او جایز نیست چنانکه امام ابن حبان فرمود:
«
لا یجوز الاحتجاج به لأنه کان داعیاً الى الارجاء و الدّاعیة الى البدع لایجوز أن یحتج به عند أئمتنا قاطبة لا اعلم بینهم فیه خلافا على أن ائمة المسلمین و اهل الورع فى الدین فى جمیع الامصار و سائر الاقطار جرحوه و أطلقوا علیه القدح إلاّ الواحد بعد الواحد».[265]یعنى اعتماد و استدلال کردن به نظرات ابوحنیفه جایز نیست چون او به گرایش ارجاء (مرجئه) دعوت مى کند والبته اعتماد به دعوت کننده به بدعت، از نظر علماء ما جایز نیست و اختلافى نیست که ابوحنیفه مورد قدح و ایراد است.
سؤال 118: آیا صحیح است که مى گویند امام ابوحنیفه از هزاران حدیث پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فقط صد و سى حدیث مى دانست و در صد و بیست عدد آن اشتباه داشت یعنى فقط ده حدیث بلد بود. و در علم حدیث هیچ تخصصى نداشت و تظاهر به ورع و ترس از خدا مى کرد چنانچه امام ابن حبان مى فرماید:
«
کان رجلاً ظاهر الورع لم یکن الحدیث صناعته، حدّث بمائة و ثلاثین حدیثاً مسانید ماله حدیث فى الدنیا غیرها أخطا فى مائة و عشرین حدیثاً:إما أن یکون أقلب اسناده او غیّر متنه من حیث لا یعلم فلما غلب خطوءه على صوابه إستحق ترک الاحتجاج به فی الأخبار».[266]چگونه ایشان را فقیه و اهل فتوى و امام مذهب خودمان مى دانیم در حالیکه فقط ده حدیث بلد بود و هیچ تخصص و آشنایى به علم و حدیث نداشت؟؟
ب. بخارى
سؤال 119: آیا صحیح است که مى گویند: امام بخارى در حذف و تغییر احادیث به نفع بعضى از صحابه(رضی الله عنه) مهارت خاصى دارد، و آنجا که پاى گناه و فسق بعضى از صحابه به میان بیاید فوراً حدیث را سانسور مى کند. مثلا: در مورد سمرة بن جندب، و خرید و فروش مشروبات و اظهار نارضایتى عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) و نفرین کردن او را. مسلم با صراحت در کتاب بیع آورده ولى بخارى به جاى نام سمرة، کلمه «فلان» مى آورد.
«
بلغ عمر أن فلاناً باع خمراً، فقال: قاتل اللّه فلاناً...».[267] ولى همین حدیث در صحیح مسلم ذکر شده و عبارت آن «قاتل اللّه سمرة بن جندب» است.
سؤال 120: آیا درست است (آنچه گفته مى شود) که امام بخارى جزء نواصب و دشمنان اهل بیت پیامبر اکرم است؟
چون او از نواصب و کسانیکه به حضرت على(رضی الله عنه) دشنام مى دادند حدیث روایت مى کند. همانند حریز بن عثمان حمصى که هر صبح و شام هفتاد مرتبه حضرت على(رضی الله عنه) را لعن مى کرد.[268] و اسحاق بن سوید بن هبیره [269] وثوربن یزید حمصى [270] و حصین بن نمیر واسطی [271] وزیاد بن علاقه ثعلبى که حسنین ـ رضى الله عنهما ـ را سب مى کرد [272] و سائب بن فروخ که از دشمنان اهل بیت پیامبر بوده و آنان را در شعر و سروده هاى خود استهزاء مى کرد [273] و عمران بن حطان مدح کننده قاتل حضرت على(رضی الله عنه) [274] و قیس بن أبى حازم [275] و... و شاید بیش از سى نفر از منافقان و خوارج جزء کسانى هستند که امام بخارى در صحیح خود از آنان حدیث نقل مى کند در حالیکه حتى یک حدیث از حضرت جعفر بن محمد(رضی الله عنه)که از نظر ـ ما اهل سنت ـ بسیار محترم و داراى جایگاه عظیم است نقل نمى کند.
سؤال 121: آیا صحیح است که امام بخارى مى فرماید: اگر دو نوزاد از یک گاو و یا بز شیر بنوشند و تغذیه شوند خواهر و برادر رضاعى شده و باصطلاح نشر حرمت مى شود. و بعدها نمى توانند با هم ازدواج کنند. چون از یک جا شیر خورده اند!! اگر چنین باشد بسیارى انسانها با هم خواهر و برادرند!:امام سرخسى مى گوید: «لو أنَّ صببین شربا من لبن شاة او بقرة، لم تثبت به حرمة الرضاع لأن الرضاع معتبر بالنسب وکما لا یتحقق النسب بین آدمی وبین البهائم، فکذلک لا تثبت حرمة الرضاع بشرب لبن البهائم، وکان محمد بن اسماعیل البخاری صاحب التاریخ ـ رضی اللّه عنه ـ یقول: تثبت الحرمة وهذه المسألة کانت سبب إخراجه من بخارا، فانه قدم بخارا فی زمن أبی حفص الکبیر ـ رحمه اللّه ـ وجعل یفتی، فنهاه أبو حفص ـ رحمه اللّه ـ وقال: لست بأهل له، فلم ینته حتى سئل عن هذه المسألة، فأفتى بالحرمة فاجتمع الناس، وأخرجوه».یعنى سبب طرد او از شهر بخارا همین فتوا بود، چون امام بخارى هنگام ورود به شهر، فتوا دادن را آغاز کرد. ابوحفص ـ یکى از بزرگان فقه ما اهل سنت ـ او را از این کار نهى کرده و گفت تو اهلیت فتوا دادن را ندارى ولى بخارى گوش به حرف او نداده و فتوایى به تاثیر شیر گاو و بز در خواهر و برادر رضاعى شدن داد و مردم او را تحمل نکرده و از شهر بیرون انداختند.

سؤال 122: آیا صحیح است که یک چهارم احادیث بُخارى از امام زهرى است در حالیکه او اوّلا: جزء منحرفان از على بود .[276]ثانیاً: جزء یاران و اعوان ظلمه بود ـ چنانچه آلوسى و امام ذهبى مى گویند: «خالَطَ ونادَمَ خلفاء بنی امیة مثل عبد الملک وولید وسلیمان وعمربن عبد العزیز ویزید بن عبد الملک. وکان معلّماً لأولادهم ومرشداً لهم فی الحج».[277]وامام ذهبى از جعفربن محمد صادق(رضی الله عنه) نقل مى کند: «إذا رأیتم الفقهاء قد رکنوا الى السلاطین فاتّهموهم».[278]ثالثاً: توجیه گر کارهاى بنى امیه، و سرپوش گذار بر جنایات آنان بود: چنانچه عمروبن عبید مى گوید: «مندیل الاُمراء» [279] یعنى دستمال کاغذى پادشاهان است و معایب و پلیدیهاى خود را به وسیله او پاک مى کنند.مکحول در باره او گفته: «أفسد نفسه بصحبته الملوک» [280] یعنى در اثر مصاحبت با پادشاهان خودش را تباه کرد.محمدبن اشکاب گفته: «کان جندیّاً لبنی امیة». [281] یعنى او یکى از سربازان بنى امیه بود.خارجة بن مصعب گفته: «کان صاحب شرط بنی امیة».[282] یعنى او ژاندارم امویان بود.و گفته اند: «کان یعمل لبنی امیة». [283] یعنى او عامل و پادو بنى امیه بود .
سؤال 123: آیا صحیح است که مى گویند در عدد احادیث صحیح بخارى اختلاف است و ابن حجر آنرا 9082 حدیث و بعضى 7275 حدیث و بعضى چهار هزار حدیث و در همو مقدمه خود: 2761 عدد و بعضى 2602 عدد و بعضى دیگر 2513 و... و کتاب بخارى به نقل فربرى و نقل نسفى و نقل حماد بن شاکر، هر کدام از صدتا دویست روایت کم و زیاد دارد. بالاخره کدام نقل، و با کدام عدد آن، کتاب صحیح بخارى است؟[284]این سؤالى است که ذهن مرا به خود مشغول کرده و دوست دارم استادم پاسخ بگوید. چون همین مشکل در عدد روایات سایر صحاح بویژه [285] مسلم و ابو داود [286] و ابن ماجه [287] نیز وجود دارد.سؤال 124: آیا صحیح است که مى گویند: شیطان به هنگام وحى بر پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ، در ایشان نفوذ مى کرد. و مطالبى را القاء مى کرد که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ گمان مى برد وحى است. ولى خداوند آنرا باطل و خنثى مى کرد.بخارى در تفسیر سوره حج از ابن عباس نقل مى کند: «فی أمنیته اذا حدّث ألقى الشیطان فی حدیثه، فیبطل الله ما یلقی الشیطان ویحکم آیاته...».[288]و عسقلانى مى گوید: «جرى على لسانه حین أصابه سِنَةٌ وهو لا یشعر وقیل: انّ الشیطان ألجأه الى أن قال بغیر اختیاره...».[289]یعنى ـ تفسیر آیه چنین است:
1
ـ شیطان پیامبر را مجبور کرد که مطلبى بدون اختیار بگوید!!
2
ـ به هنگام چرت و یا خواب رفتن، چیزى ـ بدون اختیار ـ بر زبان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ جارى مى شود!!
سؤال 125: آیا درست است که مى گویند: امام بخارى از بعضى صحابه کرام رسول خدا حدیث نقل نمى کند و علت آن فقط و فقط تشیع و گرایش آن صحابى به حضرت على(رضی الله عنه) [290] است. همانند ابوالطفیل صحابى. چنانکه خطیب بغدادى به آن تصریح کرده.
«
عن الخطیب، عن أبی عبداللّه بن الأحزم الحافظ، انه سئل: لم ترک البخاری الروایة عن الصحابی أبی الطفیل؟ قال: لانه کان متشیّعاً لعلی بن أبی طالب».[291]
سؤال 126: آیا صحیح است که مى گویند امام بخارى در علم رجال و سندشناسى ضعیف بوده و اشتباهات زیادى را مرتکب شده است به گونه اى که بزرگان ما اهل سنت کتابهایى در بیان اشتباهات او نوشته اند؟ همانند دار قطنى کتاب الالزامات و التتبّع. و رازى: کتاب بیان خطا البخارى و خطیب بغدادى، کتاب موضح الاوهام. و او را به نداشتن اطلاع و خبرویت و تخصّص در علم رجال توصیف کرده اند. و امام ذهبى در چند جا از کتابهاى خود چنین تعبیر کرده: «هذا من أوهام البخاری»[292]، «هذا وهم البخاری»[293] یعنى این از اشتباهات و غلطهاى بخارى است. راستى کسى که در فن رجال تخصصى نداشته باشد چگونه کتاب حدیث مى نویسد؟ و با چه حجت شرعى آنرا صحیح مى گوئیم و به آن اعتماد کرده و به پیامبر اکرم نسبت مى دهیم؟؟
ابن عقده با صراحت میگوید: «یقع لمحمد ـ یعنى البخاری ـ الغلط فی اهل الشام».[294]یعنى بخارى در اسناد شامیها اشتباهات دارد.
سؤال 127: آیا صحیح است که بعضى از اساتید بخارى ملعون و بعضى دیگر نصرانى مسلک بودند؟ مثلا یکى از آنان اسحاق بن سلیمان معروف به شمخصه بود و ابن معین از او به عنوان ملعون تعبیر مى کرد.[295] و بعضى دیگر: معروف به ابن کلاّب بود که مى گفتند: «هو نصرانی بهذا القول». [296]
سؤال 128: آیا صحیح است که مى گویند کتاب بخارى پر از اسرائیلیات و اَکاذیب و جعلیات است چنانچه یکى از علماء ما اهل سنت به نام سید عبدالرحیم خطیب راجع به حدیث «دواة و قلم» که در بیش از پنج جا از بخارى آمده آنرا بى اساس و دروغ و ساختگى خوانده. که به دست بعضى از ساده لوحان بى فکر در کتب ما آمده او مى گوید: «این داستان بى اساس دروغین که متضمن کسر شأن شریعت رسول اللّه و نیز اسائه أدب أصحاب بزرگ را در بردارد... و در بعضى از این روایات تا آنجا تهوّر شده که مى گوید: بعضى از حاضرین گفتند: «إنَّ الرجل لیهذی»؟
گرچه این داستان خرافى و ساختگى دشمنان دین متأسفانه در کتب حدیث راه یافته است ولى هرگاه اندکى در آن تفکر شود واضح خواهد شد که عارى از حقیقت و فاقد واقعیت است و به نظر مى رسد که بعداً در أیام بروز فتنه ها و منازعات نحله ها و فرقه هاى مذهبى که باطناً و در پس پرده استتار بر ضد اسلام قیام کرده بودند ساخته شده و به دست بعضى از مسلمین ساده لوح بى فکر در کتب حدیث راه یافته است...چنین داستانى قطعاً صحت ندارد .[297]و در پاورقى مى گوید: «غالب مردم ساده طبق سنت دیرین خود در مقابل هر نوشته یا گفتارى که به آن صبغه و صیغه اخبار و احادیث داده مى شد زانو زده قبول مى کردند. گو آن که خرافه و اسطوره بنى اسرائیلى باشد.[298]راستى اگر اسطوره ها و اسرائیلیات در کتاب بخارى راه یافته و اکاذیب و دروغها در آن جاى گرفته باشد و مؤلف نیز در اثر ساده لوحى و بى فکرى آنرا در کتاب خود آورده چرا ما به آن صحیح بخارى مى گوییم؟

 
سنت و بدعتl
سؤال 129: آیا صحیح است که مى گویند: آنکه از حدیث ثقلین متواتر و صحیح است عبارت (کتاب اللّه و عترتى اهل بیتى) است. چنانچه مسلم [299] و ترمذى [300] آنرا آورده و ألبانى [301] نیز آنرا تصحیح کرده است.ولى عبارت «کتاب اللّه و سنتى» ضعیف است و مالک [302] آنرا مرسلا نقل کرده. و قبول مراسیل او مورد اتفاق و اجماع نیست. و هیچ یک از صحاح ستة آنرا نقل نکرده اند.با این حال چرا ما بر عبارت دوم اصرار داریم و عبارت اول را کمتر و یا اصلا سر زبانها و در خطبه ها ذکر نمى کنیم. با توجه به اینکه عمر بن الخطاب در حضور پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـو در مرض الموت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اصرار داشت که ما نیاز به سنت پیامبر نداریم. (حسبنا کتاب اللّه). آیا با روایتى که ما بر آن اصرار داریم: «کتاب الله و سنتى» قابل جمع است؟
سؤال 130: آیا صحیح است که در کتابهاى ما ـ اهل سنّت ـ خرافات و غلو و دروغ و مطالب خلاف عقل، به کثرت یافت مى شود مثلاً امام ذهبى مى گوید: بکر بن سهل (دمیاطى متوفاى 289 هـ.) از صبح تا عصر هشت مرتبه قرآن را دوره مى کرد. این ادعا با کدام عقل سازش دارد؟! امام ذهبى نقل مى کند:
«
سمعت بکر بن سهل الدمیاطی یقول: هجرت ـ اى بکّرت ـ یوم الجمعة، فقرأتُ الى العصر ثمان ختمات».[303]حال آنکه یک ختم قرآن هم در کمتر از هشت ساعت ممکن نیست. پس این غلو و گزافه گوئى از امام ذهبى است و یا از امام دمیاطى که ما او را امام و محدث و مفسر بزرگ مى خوانیم؟!
سؤال 131: آیا صحیح است که فقهاى ما اهل سنت و جماعت متعه را حرام و زنا مى دانند؟ در حالیکه بزرگان صحابه و تابعین و ائمه مذاهب ما اهل سنت آنرا جایز و بعضاً به آن عمل مى کردند چنانکه ابن حزم نام جمعى از صحابه و تابعین را آورده است.نمونه اى از صحابه: عمران بن حصین، ابوسعید خدرى، جابربن عبداللّه انصارى، زیدبن ثابت، عبداللّه بن مسعود، سلمة بن الأکوع، إمام على(رضی الله عنه)، عمروبن حریث، معاویه بن أبى سفیان، سلمة بن اُمیه، ربیعة بن امیة، عمروبن حوشب، ابى بن کعب، اسماء دختر ابى بکر ـ فرزندش عبداللّه بن زبیر از متعه بود.[304] ام عبداللّه دختر أبى خیثمه، ابن عباس، سمرة بن جندب، أنس بن مالک، عبداللّه بن عمر.[305]و اما از تابعین و محدّثان: مالک بن أنس، احمدبن حنبل، سعید بن جبیر، عطاء بن رباح، طاوس یمانى، عمرو بن دینار، مجاهد بن جبر، سدّی، حکم بن عتیبه، ابن ابى ملکیة، زفر بن اوس.[306]و از نکات جالب که شایسته تذکر است این است که عبدالملک بن جریج که درباره او مى گویند: وثاقت او مورد اجماع است و تمامى صحاح از او حدیث نقل مى کنند.ذهبى مى گوید: «تزوّج نحواً من سبعین إمرأة نکاح متعة.. و عن الشافعی إستمتع ابن جریج بتسعین إمرأة»;[307] او هفتاد زن متعه داشت، و امام شافعى مى گوید: نود زن متعه داشت.
سؤال 132: آیا صحیح است آنچه مى گویند: حتى یک روایت صحیح از پیامبر اکرم درباره دست روى دست گذاشتن در نماز (قبض) نداریم؟ و مهمترین مدرکى که آورده شده نقل کتاب بخارى و مسلم است. و هر دو روایت از نظر سند مرسل ـ و بلکه از نظر دلالت هم مخدوش ـ است چنانچه امام عینى [308]، و شوکانى [309]، و سیوطى [310] به این معنا تصریح کرده اند.با این حال چرا ما اصرار داریم که در نماز دست روى دست بگذاریم؟ آیا این یک بدعت نیست؟
سؤال 133: آیا صحیح است که مى گویند پیامبر اکرم و صحابه بر سنگ و کلوخ و خاک و یا یک قطعه از حصیر بافته به نام خمره سجده مى کردند؟
انس مى گوید: «کان رسول اللّه یُصلِّی على الخمرة و یَسجد علیها».[311] یعنى پیامبر قطعه حصیرى داشت به نام خمره و بر آن سجده مى کرد
جابر بن عبداللّه انصارى مى گوید: «کنت اُصلی مع رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ الظهر فآخذ قبضة من الحَصى فی کفّى حتى تبْردُ، و اَضعها بجبهتی اذا سجدت من شدة الحر».[312]یعنى نماز ظهر را با پیامبر اکرم به جماعت مى خواندم. پس مشتى از سنگ ریزه و شن از زمین برمى داشتم تا خنک شود و سپس بر آن سجده مى کردم.سؤال من این است که: ما چرا به شیعه اعتراض مى کنیم. در حالیکه خود پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـو صحابه بر سنگ و ریگ و شن و قطعه حصیر سجده مى کردند؟
سؤال دیگر اینکه: ما به چه دلیل بر فرش نماز مى خوانیم در حالیکه پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـو صحابه بر آن نماز نمى خواندند، بلکه یا بر زمین و یا خمره، و یا قطعه سنگ و شن و خاک سجده کردند؟
سؤال 134: آیا صحیح است که مى گویند حنابله مدعى هستند که قرآن تحریف شده چون ـ بسم اللّه ـ را در نماز نمى خوانند و مى گویند جزء قرآن نیست. و براى این موضوع در سال 447 هـ در بغداد درگیرى شدیدى بین اهل سنت رخ داد چنانچه امام ذهبى تفصیل جریان را آورده است. در حالیکه این آیه در اول تمامى سوره هاى قرآن ـ مگر سوره توبه ـ آمده. و این به معناى تحریف و زیاده در قرآن است.ذهبى مى گوید: در سال 447 هـ: «ثارت الحنابلة ببغداد و مقدمهم ابویعلی و ابن التمیمی وانکروا الجهر بالبسملة و منعوا الجهر والترجیع فی الاذان والقنوت، ونهوا إمام مسجد باب الشعیر عن الجهر بالبسملة فأخرج مصحفاً وقال: أزیلوها من المصحف حتى لا أتلوها».[313]
سؤال 135: آیا صحیح است که مى گویند ذهبى و دیگر فقهاى ما اهل سنت، جماع با همسر را در دُبُر حرام و جزء گناهان کبیره شمرده اند و حال آنکه عبداللّه بن عمر، و زید بن أسلم، و نافع و مالک و نسائى آنرا مباح و به آن عمل مى کردند بالأخره مذهب فقهى ما اهل سنت کدام است؟
1
ـ مالک مى گوید: فقیهى را نیافتم که در حلال بودن آن شک داشته باشد .[314]
«
ما أدرکت احداً اقتدی به فی دینی یشک فی أنّه حلال».[315]
2
ـ از نسائى راجع به حکم این کار پرسیدند در پاسخ گفت: درباره حرمت آن حدیث و دلیل صحیحى نداریم «و قال آخر: لیت شعری ما یرى فی إتیان النساء فی أدبارهن؟ قال: فسئل عن ذلک؟ فقال: النبیذ حرام، ولایصح فی الدُبُر شیء».[316]
3
ـ ابن قدامه مى گوید: «رویتْ ابا حتُهُ عن ابن عمر، وزید [317] بن اسلم، و نافع [318] ومالک» .[319] یعنى از ابن عمر، و زید بن اسلم و نافع و مالک مباح بودن آن نقل شده است.ما اهل سنت و جماعت آیا مى توانیم فقیهى را همچو ابن عمر که شصت سال فتوى مى داده نادیده بگیریم؟
و یا زیدبن اسلم که چهل فقیه در درس او شرکت مى کردند. و یا نافع که از بزرگان تابعین است و اتفاقاً هر سه از طائفه عدوى و عمرى هستند. (زید، و نافع و عبداللّه بن عمر). چگونه اینها را دست کم بگیریم. و یا امام مالک ـ رئیس مذهب مالکیها ـ و امام نسائى، مؤلف یکى از صحاح ستة، را تخطئه کنیم. و بگوییم تمامى اینان اشتباه مى کنند؟
سؤال 136: آیا صحیح است که مى گویند: پس از تحریم و ممنوعیت متعه توسط عمر(رضی الله عنه)، مردم به او اعتراض کرده و ضمن انتقاداتى که بر شیوه کار او داشتند این موضوع را نیز به او اعتراض کردند.طبرى مى گوید: عمران بن سواده به عمر(رضی الله عنه) گفت: مردم مى گویند: تو متعة النساء را تحریم کردى در حالیکه از جانب خداوند یک نوع رخصتى بود که با پرداخت مبلغ ناچیز و ثمن بخس (یک مشت گندم) متعه مى کردیم و پس از سه روز جدا مى شدیم .[320]
«
ذکروا انک حرّمت متعة النساء وقد کانت رخصة من اللّه نستمتع بقبضة ونفارق عن ثلاث».
سؤال 137: آیا صحیح است که نماز تراویح از بدعتهاى حضرت عمربن الخطاب است و در زمان پیامبر اکرم نماز تراویح میان مسلمانان نبوده، چنانچه علماء ما به آن اشاره کرده اند. (عسقلانى، عینى، سرخسى).
1
ـ ابن الهمام: «ظاهر المنقول أن مبدأها من زمن عمر».[321]
2
ـ عسقلانى: «فتوفى رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ والناس على ذلک ـ ای على ترک الجماعة فى التراویح.. والمحفوظ أن عمر هو الذی جمع الناس على أبی بن کعب».[322]یعنى پیامبر اکرم رحلت کرد در حالیکه مردم تراویح را به جماعت نمى خواندند. و آنچه که ثبت شده این است که عمربن الخطاب مردم را بر تراویح و به امامت ابى بن کعب جمع کرد.
3
ـ عینى: «الأمر على ذلک ـ یعنى على ترک الجماعة فی التراویح. وقوله انی ارى هذا، من اجتهاد عمر و استنباطه...».[323]یعنى پیامبر اکرم از دنیا رفت در حالیکه تراویح را به جماعت نمى خواندند.
4
ـ امام بخارى از عبدالرحمن بن عبدالقارى نقل کرده که گفت: شبى از شبهاى رمضان با عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) به مسجد رفتیم مردم متفرق بودند و هر کسى براى خود نماز مى خواند و بعضاً مردى با جمعى به نماز مشغول بود عمر چون این بدید گفت: به عقیده من اگر اینها را با یک امام گرد آوریم بهتر است، و در پى این تصمیم، أبی بن کعب را به امامت جماعت گماشت. شب دیگر به اتفاق به مسجد رفتیم و مردم به جماعت، نماز مى خواندند، عمر گفت: «نعم البدعة هذه»; این بدعت خوبى است.[324]سؤال مگر پیامبر اکرم بدعت گذار را گمراه و از اهل دوزخ نخوانده؟: «کل بدعة ضلالة وکل ضلالة فی النار».[325]حال که تراویح در زمان پیامبر اکرم و خلیفه اول نبوده و خود عمر(رضی الله عنه) آنرا بدعت مى داند، ما چه اصرارى بر انجام بدعت و گمراهى و خریدن دوزخ داریم؟.
سؤال 138: آیا صحیح است که مى گویند: آهسته خواندن «بسم اللّه الرحمن الرحیم» از بدعتهاى امویان است و بر خلاف سنت است چنانچه زهرى تصریح کرده و ابوهریره [326] از صحابه و على بن موسى الرضا از اهل بیت [327] جهر به آن داشتند و در زمان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ در نماز نام خداوند، به طور آهسته و باصطلاح به إخفات گفته نمى شد. و به گفته فخر رازى به تواتر و یقین، حضرت على(رضی الله عنه) [328] به طور جهر و علنى تسمیه را بجا مى آورد [329]زهرى مى گوید: «اوّل من قرأ «بسم اللّه الرحمن الرحیم» سرّاً بالمدینة عمروبن سعید بن العاص». [330]یعنى عمر و بن سعید اولین کسى بود که ـ در مدینه ـ بسم اللّه را در نماز آهسته خواند.
سؤال 139: آیا صحیح است که حضرت على(رضی الله عنه) به سنّت رسول اللّه عمل مى کرد و معاویه براى دهن کجى به حضرت على(رضی الله عنه) با سنت رسول اللّه مخالفت مى کرد؟ و ما پیروان معاویه ـ یعنى همان سلف صالح ـ نیز پیرو معاویه و مخالف على هستیم. چنانچه بیهقى و نسائى در بحث تلبیه مى گویند: معاویه تلبیه را در روز عرفه ـ به خاطر ـ مخالفت با على ممنوع کرد.سعیدبن بن جبیر مى گوید: روز عرفه ـ در عرفات ـ نزد ابن عباس بودم گفت: اى سعید، چرا صداى تلبیه مردم را نمى شنوم؟ گفتم از معاویه مى ترسند، ابن عباس، فوراً از خیمه خود بیرون آمده و با صداى بلند گفت: «لبیک اللهم لبیک، و إن رغم انف معاویة، اللهم العنهم فقد ترکوا السنة من بغض علی ـ رضی اللّه عنه ـ » [331]بینى معاویه را به خاک مى کشیم. خداوندا آنانرا لعن و نفرین کن. چون سنت رسول اللّه را به علت بغض با على(رضی الله عنه) ترک کردند.سِنْدى ـ شارح سنن نسائى ـ در توضیح این عبارت مى گوید: «ای لأجل بغضه ای هو کان یتقید بالسنن فهؤلاء ترکوها بغضاً له». یعنى براى کینه و بغض با على(رضی الله عنه)چون حضرت على به انجام سنتهاى پیامبر پایبند بود، و آنان سنت را رها کرده براى کینه توزى با ایشان.
سؤال 140: آیا صحیح است که مى گوییم باید با شیعه در کارها مخالفت کنیم، و شعار ما مخالفت با آنان است هر چند عمل آنان مطابق با سنت رسول اللّه باشد؟ همانند: مسطّح کردن قبر، صلوات بر غیر انبیاء، و انگشتر در دست راست قرار دادن...
1
ـ ابن تیمیة مى گوید: مصلحت تمییز شیعه از اهل سنت براى قطع رابطه و مخالفت با آنان از مصلحت انجام مستحب بالاتر است. پس به گفته بعضى از فقیهان خوب است بعضى از مستحبات را ترک کنیم اگر این عمل شعار آنان شود.[332]
2
ـ و درباره تسطیح قبر مى گوئیم: افضل این است که مسطح نباشد ـ هر چند سنت تسطیح است ـ چون آن شعار شیعه شده. سزاوار است با ترک این سنت با آنان مخالفت کنیم .[333]
3
ـ و همچنین نسبت به صلوات بر غیر پیامبر [334] و سلام بر غیر انبیاء [335] و چگونگى بستن عمامه .[336]راستى اگر عمل شیعه مطابق با سنّت رسول اللّه است، چرا ما باید با آن مخالفت کنیم؟ آیا این یک نوع دهن کجى به اسلام و سنت رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیست؟
سؤال 141: آیا صحیح است که مى گویند جمع کثیرى از صحابه و تابعین پا را مسح مى کشیده و بعضى آنرا واجب مى دانستند. همانند حضرت على و عبداللّه بن عباس و عکرمه و أنس بن مالک و شعبى و حسن بصرى و محمد باقر ـ رضى الله عنهم ـ [337] چنانکه ابن حزم و فخر رازى و ابن قدامه و دیگران به این موضوع اشاره کرده اند:پس چرا اصرار بر شستن پا داریم؟ و اگر کسى این کار را انجام ندهد، وضوى او را باطل مى دانیم؟
یعنى أنس بن مالک که بیش از ده سال خادم رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلم ـ بود هنگامیکه مى گوید: مسح پا واجب است او اصرار بر اشتباه دارد؟ حضرت على(رضی الله عنه) که سى سال همراه پیامبر اکرم بود (و مصاحبتش با پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ) از همه صحابه ـ رضى الله عنهم ـ بیشتر بود، اصرار بر اشتباه دارد؟
1
ـ ابن حزم مى گوید: «وقد قال بالمسح على الرجلین جماعة من السلف منهم على بن ابیطالب، وابن عباس، والحسن، وعکرمة، والشعبی، وجماعة غیرهم. وهو قول الطبری».
2
ـ الرازى: «اختلف الناس فی مسح الرجلین وفی غسلهما، فنقل القفّال فی تفسیره عن ابن عباس وأنس بن مالک و عکرمة والشعبی وأبی جعفر الباقر: إنَّ الواجب فیهما المسح و هو مذهب الامامیة من الشیعة».[338]
3
ـ ابن قدامة: «غسل الرجلین واجب فی قول اکثر أهل العلم... وروی عن علی(رضی الله عنه): أنه مسَحَ على نعلیه وقدمیه، ثم دخل المسجد فخلع نعلیه، ثم صلّى».
4
ـ «وحکى عن ابن عباس: أنه قال: ما أجد فی کتاب اللّه الا غسلتین ومسحتین».
5
ـ «وروی عن أنس بن مالک: أنه ذکر قول الحجاج: إغسلوا القدمین ظاهرهما و باطنهما... فقال أنس صدق اللّه وکذب الحجاج وحکى عن الشعبی أنه قال الوضوء مغسولان وممسوحان ولم یعلم من فقهاء المسلمین من یقول بالمسح على الرجلین غیر من ذکرنا...» .[339]
سؤال 142: آیا صحیح است که «الصلاة خیر من النوم» از بدعتهاى حضرت خلیفه ثانى(رضی الله عنه) بوده و در زمان پیامبر اکرم این جمله در اذان وجود نداشته؟ چنانچه ابن حزم ظاهرى، و امام مالک و قرطبى تصریح دارند.
1
ـ امام مالک مى گوید: «اِن المؤذن جاء الى عمربن الخطاب یؤذنه لصلاة الصبح فوجده نائماً فقال: الصلاة خیر من النوم فأمره أن یجعلها فی نداء الصبح».[340]هنگامیکه مؤذن نزد عمر آمد تا فرا رسیدن وقت نماز صبح را به او اعلام کند عمر را دید که به خواب فرو رفته فریاد برآورد: «الصلاة خیر من النوم»، پس عمر به او دستور داد تا از این پس این عبارت را در اذان صبح قرار دهند.
2
ـ ابن حزم مى گوید: «الصلاة خیر من النوم، ولا نقول بهذا ایضا لأنه لم یأت عن رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ».[341]
سؤال 143: آیا صحیح است که ما احناف به پیروى از امام ابو یوسف در فصول اذان و قبل از حى على الصلاة جایز مى دانیم جمله اى را اضافه کرده و خطاب به خلیفه وقت بگوئیم: السلام علیک ایها الامیر و رحمة الله و برکاته ـ و من این فتوى را در کتاب سیرة حلبیة دیده ولى باور نکردم در آنجا مى گفت مؤذن عمر بن عبدالعزیز این کار را مى کرد.سپس به مبسوط سرخسى مراجعه کرده دیدم که همین مطلب را نیز به عنوان «لاباس» مطرح کرده است.ما که بر شیعه اشکال مى کنیم چرا مى گویند «اشهد ان علیاً ولى الله»، آیا این اشکال بر خود ما وارد نیست؟!
1
ـ سرخسى مى گوید: «قدروى عن ابى یوسف رحمة الله انه قال: لابأس بأن یخصّ الأمیر بالتثویب فیأتى بابه فیقول: السلام علیک ایها الامیر و رحمة الله و برکاته حى على الصلاة مرتین حى على الفلاح مرتین الصلاة یرحمک اللّه».[342]
2
ـ حلبى مى گوید: «عن أبى یوسف: لا أرى بأساً أن یقول المؤذن السلام علیک أیها الامیر و رحمة الله و برکاته حى على الصلاة، حى على الفلاح، الصلاة برحمک الله. لاشتغال الأمراء بمصالح المسلمین، اى و لهذا کان مؤذن عمر بن عبدالعزیز ـ رضى الله عنه ـ یفعله».[343]
سؤال 144: آیا صحیح است که مى گویند قصه حمار «یعفور» و سخن گفتن آن، با پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ در کتابهاى [344] ما وجود دارد. بنابراین چرا ما به شیعه ایراد مى گیریم و وجود این جریان را در کافى آنان، دلیل بر ضعف تمامى روایات کافى بدانیم ؟ در حالیکه خودشان نیز روایت را ضعیف مى دانند.
سؤال 145: آیا صحیح است که در احادیث ما چنین آمده که گزاردن قرآن روى زمین جایز نیست ولى سوزانیدن قرآن جایز است؟
چنانچه ـ در کتاب المصاحف ابن ابى داود، از طاوس یمانى نقل شده، و مولف نیز چنین عنوان مى کند: «حرق المصحف اذا استغنی عنه». یعنى سوزانیدن قرآن در صورتیکه از آن بى نیاز شدیم. سپس از طاوس نقل مى کند که: او سوزانیدن کتابها را اشکال نمى کرد و مى گفت: آب و آتش نیز از آفریده هاى خداوند است. آیا جعل این روایات براى سرپوش گذاشتن و توجیه کردن کار حضرت عثمان(رضی الله عنه) که قرآن ها را سوزانید ـ نیست؟
«
إنه لم یکن یرى بأساً أن یحرق الکتب و قال: إنما الماء و النار خلقان من خلق الله تعالى».[345]ولى از پیامبر اکرم نقل مى کند که حضرت هنگامى که آیاتى از قرآن را روى زمین دید ناراحت شده، و آن شخص را لعن کرده و از گذاشتن قرآن روى زمین نهى فرمود.عن عمر بن عبدالعزیز: «ان رسول الله رأى کتابا من ذکر الله فى الارض فقال: من صنع هذا؟ فقیل له هشام. فقال: لعن الله من فعل هذا لا تضعوا ذکر الله فی غیر موضعه».[346]
سؤال 146: آیا صحیح است که بخشى از قرآن کریم توسط گوسفند و یا حیوان دیگرى خورده شده و اثرى از آن نیست چنانچه حضرت ام المؤمنین عائشه(رضی الله عنه) مى فرماید: آیه رجم کردن زانى و آیه رضاع کبیر جزء قرآن بوده، و بر روى برگى نوشته شده بود ولى به هنگام رحلت پیامبر اکرمـ صلى الله علیه و سلّم ـ مشغول عزادارى بودیم که ناگهان گوسفندى آمده و آنرا خورد.عائشه: «لقد نزلت آیة الرجم و رضاعة الکبیر عشراً، و لقد کان فى صحیفة تحت سریری فلما مات رسول اللّه و تشاغلنا بموته دخل داجن فاکلها».[347]
سؤال 147: آیا صحیح است که حضرت عمر(رضی الله عنه)، قائل به تحریف قرآن و مفقود شدن پاره اى از آیات قرآن همانند آیه رجم بود؟
و حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ قائل به ناپدید شدن دو سوم احزاب است و حضرت ابوموسى اشعرى(رضی الله عنه) قائل به ناپدید شدن دو سوره از قرآن به نام حفد و خلع است.آیا این ادعاها به معناى تحریف قرآن نیست؟ و آیا ما مى توانیم به این قرآن استدلال کنیم و در برابر یهود و نصارى مدعى سلامت قرآن و عدم سلامت تورات و انجیل موجود شویم؟!آیا اگر حضرت عمر و عائشه و اشعرى قائل به تحریف قرآن هستند ما چرا شیعه را به تحریف قرآن متهم مى کنیم؟
1
ـ حضرت عمر بر فراز منبر فرمود:
«
ان اللّه بعث محمداً بالحق، و أنزل علیه الکتاب، فکان مما انزل اللّه آیة الرجم فقرأناها و عقلناها و وعیناها، فلذا رجم رسول اللّه ،و رجمنا بعده فأخشى إن طال بالناس زمان أن یقول قائل: و اللّه ما نجد آیة الرجم فى کتاب اللّه فیضلوا بترک فریضة أنزلها الله، و الرجم فى کتاب اللّه حقّ على من زنى اذا أحصن من الرجال... ثم إنّا کنا نقرأ فیما نقرأ، من کتاب الله: أن لا ترغبوا عن آبائکم فانه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم... ».[348]سیوطى از حضرت عمر(رضی الله عنه) چنین نقل کرده: «إذا زنى الشیخ و الشیخة فارجموهما البته نکالاً من اللّه واللّه عزیز حکیم».[349]
2
ـ حضرت عائشه فرموده: «کانت سورة نقرأ فى زمن النبی مأتی آیة، فلما کتب عثمان المصاحف لم نقدر منها الاّ ما هو الان».[350]
3
ـ حضرت ابوموسى أشعرى به اهل بصره گفته در زمان پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ سوره اى را مى خواندیم که به اندازه سوره برائت بوده ولى الان آنرا از یاد برده ام و فقط یک آیه از آنرا یاد دارم:
«
لوکان لابن ادم وادیان من مال: لابتغى و ادیاً ثالثاً و لا یملا جوف ابن آدم الاالتراب».همو مى گوید سوره دیگرى نیز همانند سوره «سبّح» بود که آنرا از یاد برده ام و فقط یک آیه از آن را یاد دارم:
«
یا أیّها الذین آمنوا لِمَ تقولون مالا تفعلون، فتکتب شهادة فی أعناقکم فتسألون عنها یوم القیامة».[351]
4
ـ و حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ مى گوید: «کان فیما انزل من القرآن: عشر رضعات معلومات یحرّمن ثم نسخن بخمس معلومات، فتوفی رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و هنّ فیما یقراً من القرآن».[352]
5
ـ مسلمة بن مخلد أنصارى مى گوید: «أخبرونی بآیتین فى القرآن لم یکتبا فى المصحف فلم یخبروه، و عندهم سعد بن مالک. فقال ابن مسلمة: إنّ الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل اللّه بأموالهم و انفسهم آلا أبشروا انتم المفلحون و الذین آووهم و نصروهم و جادلوا عنهم القوم الذین غضب اللّه علیهم اولئک لا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة أعین جزاء بما کانوا یعملون».[353]
6
ـ حضرت عبد اللّه بن عمر(رضی الله عنه) مى گوید: بسیارى آیات قرآن از میان رفت و ناپدید شد:
«
لیقولنَّ احدکم قد اخذت القرآن کلّه و ما یدریه ما کلّه؟ قد ذهب منه قرآن کثیر، و لیقل قد اخذت منه ما ظه».[354]
7
ـ و در مصحف حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ چنین آمده:
«
إنّ اللّهَ و ملائکته یصلون على النبی یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلموا تسلیماً و على الذین یصلّون الصفوف الاول».[355]
سؤال 148: آیا صحیح است اولین کسى که در عزادارى، مراسم سینه زنى به راه انداخت عایشه ـ رضى الله عنها ـ بود. آنجا که ایشان مى گوید: که چون احساس کردم پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ رحلت کرد: زنان را جمع کرده و بر سینه و صورت مى زدم.
«
عن عبّاد: سمعت عائشة تقول: مات رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ثم وضعتُ رأسه على و سادة و قمت أَلتدم ـ ای أضرب صدری ـ مع النساء و أضرب وجهی».[356]و همچنین زنان بنى سفیان در شام در عزاى حضرت حسین(رضی الله عنه)سینه مى زدند ابن عبد ربه اندلسى مى گوید: «قالت فاطمة: فدخلت الیهن فما وجدت فیهن سفیانیة إلاّ ملتدمة تبکی». [357]
سؤال 149: آیا صحیح است که شامیان براى حضرت عثمان(رضی الله عنه)یکسال عزادارى کرده و براى رحلت او گریستند...اگر ما مى گوئیم گریه و نوحه براى میت مشروع نیست. چرا در حضور معاویه در این مدت عزادارى کرده ولى او نه تنها اینکه مانع نشد بلکه آنان را حمایت و پشتیبانى مى کرد.ذهبى مى گوید: «نصب معاویة القمیص على منبر دمشق و الأصابع معلقة فیه و آلى رجال من اهل الشام لا یأتون النساء، و لا یمسّون الغُسل الامن حلُم، و لا ینامون على فراش، حتى یقتلوا قتلة عثمان او تفنى ارواحهم، و بکوه سنة».[358]معاویه پیراهن عثمان و بعضى از انگشتان قطع شده او را بر فراز منبر آویزان کرد، و عده اى از شامیان سوگند یاد کردند که به بستر استراحت و خواب نروند، و با همسران خود مقاربت نکنند. تا اینکه قاتلان عثمان را به قتل برسانند یا اینکه کشته شوند، و یکسال براى او گریستند.
سؤال 150: آیا ارزش و کرامت زن نزد ما در این حد است که او را در کنار و ردیف سگ و خوک و خر و شتر قرار دهیم. چنانچه در کتابهاى ما آمده: به هنگام نماز حائلى را قرار دهد تا اگر زن یا خر و یا شتر رد شود به صحت نماز ضررى نزند.
«
قال: و الظُعن یمرُّون بین یدیه: المرأة و الحمار و البعیر».[359]یعنى نمازگذار با گذاشتن مانع در مقابل خود، زن، خر و شتر از برابر او را مى گذرند و ضررى به نماز نمى زند.ابوهریره مى گوید: «یقطع الصلاة المرأة و الحمار و الکلب».[360]عبور زن و الاغ و سگ از مقابل نمازگذار نماز را باطل مى کند و احمد بن حنبل فرمود: «یقطع الصلاة الکلب الأسود و الحمار و المرأة»، یعنى عبور سگ سیاه و الاغ و زن نماز را باطل مى کند .[361]البته این گونه تعبیرها بقدرى سنگین و با کرامت زن تنافی دارد که مورد اعتراض شدید آنان قرار گرفته.جناب عائشه(رضی الله عنه) مى گوید: «جعلتمونا بمنزلة الکلب و الحمار...».[362]یعنى ما زنان را ردیف سگ و الاغ قرار دادید!!

**
در خاتمه از محضر استادم انتظار دارم این شبهات را هر چند ـ شاید ناچیز باشد ـ پاسخ فرماید، تا خدمتى به نسل جوان پرسشگر شده و آنان از هر گونه تزلزل و انحراف فکرى و عقیدتى مصون بمانند.انشاء الله والسلام علیکم











[1] .
تاریخ طبرى 1: 540. عسقلانى مى گوید: «... فقد کان حینئذ جماعة ممن أسلم لکنهم کانوا یخفونه من أقاربهم» فتح البارى 7: 29.
[2] .
شرح نهج البلاغه 3: 188.
[3] .
المستدرک على الصحیحین 3: 278.
[4] .
محمد بن سعد، قلت لأبی: أکان ابوبکر اوّلکم اسلاما فقال: لا ولقد اسلم قبله أکثر من خمسین... تاریخ طبرى 1: 540.
[5] .
تاریخ الاسلام (السیرة النبویة) 180 ـ طبقات ابن سعد 3: 269 ـ صفة الصفوة 1: 274.
] 6] .
شرح نهج البلاغه 13: 293
[7] .
فخر رازى در تفسیر خود جهاد ابوبکر را از جهاد على أفضل مى داند. 10: 173
[8] .
البدایة و النهایة 3: 176.
[9] .
البدایة و النهایة 6: 205
[10] .
لسان المیزان 5: 115
[11] .
صحیح بخارى 6: 42 ـ تاریخ ابن الاثیر 3: 199 ـ البدایة و النهایة 8: 96 ـ الاغانی 16: 90.
[12] .
البدایة و النهایة 6: 205.
[13] .
فتوح البلدان 1: 64.
[14] .
تهذیب الکمال 29: 26.
[15] .
صحیح بخارى 1: 128، کتاب الاذان ج 4 ص 240، کتاب الاحکام باب إستقضاء الموالی و استعمالهم، سنن البیهقى 3: 89، فتح البارى 13: 179 ج 7: 261 و 307.
[16] .
المحلى 9: 345.
[17] .
ابویعلى حنبلى مى گوید: لا تنعقد الا بجمهور أهل العقد والحل من کل بلد، لیکون الرضا به عاماً، والتسلیم لإمامته اِجماعاً. وهذا مذهب مدفوع ببیعة أبی بکر على الخلافة بأختیار من حضرها ولم ینتظر ببیعته قدوم غائب عنها (الاحکام السلطانیة ص 33).
[18] .
قرطبى مى گوید: فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلک ثابت ویلزم الغیر فعله، خلافاً لبعض الناس حیث قال: لاینعقد الا بجماعة من أهل الحلِّ والعقد، ودلیلنا: أنَّ عمر عقد الببعة لأبی بکر» جامع أحکام القرآن 1: 272.
[19] .
غزالی امام الحرمین مى گوید: اعلموا أنه لا یشترط فی عقد الإمامة الاجماع بل تنعقد الامامة وإن لم تجمع الأمة على عقدها، والدلیل علیه أن الأمامة لما عقدت لأبی بکر ابتدر لإمضاء أحکام المسلمین ولم یتأن لانتشار الأخبار الى من نأی من الصحابة فی الأقطار ولم ینکر منکر، فاذا لم یشترط الاجماع فی عقد الإمامة، لم یثبت عدد معدود ولا حدّ محدود. فالوجه الحکم بأنَّ الأمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلِّ والعقد. الارشاد فی الکلام: 424.
[20] .
عضد الدین ایحى: ت 756 هـ .واذا ثبت حصول الإمامة بالأختیار والبیعة فاعلم أن ذلک لایفتقر الى الإجماع، اذ لم یقم علیه دلیل من العقل والسمع بل الواحد والإثنان من أهل الحلِّ والعقد کاف، لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم فی الدین اکتفوا بذلک، کعقد عمر لأبی بکر، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان ولم یشترطوا اجتماع من فی المدینة فضلا عن اجتماع الأُمة، هذا ولم ینکر علیه أحدُ، وعلیه انطوت الأعصار الى وقتنا هذا.» المواقف فی الکلام 8: 351.
[21] .
ابن العربی المالکی (543): قال: لایلزم فی عقد البیعة للأمام أن تکون من جمیع الأنام بل یکفی لعقد ذلک إثنان أو واحدشرح سنن الترمذی 13: 229.
[22] .
صحیح بخارى 8: 26 ـ کتاب المحاربین، باب رجم الحبلى.
[23] .
اثبات الوصیة: 146. الشافی 3: 244.
[24] .
مستدرک الحاکم 3: 125، جامع الترمذی 5: 592 ح 3714، مناقب الخوارزمی: 176 ح 214، فرائد السمطین
1: 177
ح 140، شرح المواهب اللدنیه 7: 13.
[25] .
صحیح مسلم 3: 143 کتاب الجهاد ـ باب حکم الفیء ـ بخارى، 3: 287، کتاب النفقات، باب 3 حبس نفقه الرجل قوت سنته على اهله و ج 4: 262 کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب ما یکره من التعمق و التنازع و ج4، ص 165، کتاب الفرائض، باب قول النبی لا نورث ج 2، ص 187 و کتاب الخمس ج 2 ص 187 باب فرض الخمس.
[26] .
سمعانی: «روى عنه ـ اى الرواجنی حدیث ابى بکر انه قال لا یفعل خالد ما أمر به. سألت الشریف عمر بن ابراهیم الحسینی بالکوفة عن معنى هذا الأثر فقال: کان أمر خالد بن الولید أن یقتل علیا ثم ندم بعد ذلک فنهى عن ذلک. الأَنساب 3: 95.
[27] .
الصوارم المحرقة 3: 22.
[28] .
البقرة: آیه 124.
[29] .
نزهة المجالس 2: 184.
[30] .
کنز العمال 10: 285.
[31] .
حجرات: آیه 2.
[32] .
کاد الخیّران أن یهلکا: ابوبکر و عمر. لمّا قدم على النبی وفد بنی تمیم أشار احدهما بالاقرع واشار الاخر بغیره. قال ابوبکر لعمر: إنما اردت خلافی، فقال عمر: ما اردت خلافک فارتفعت اصواتهما عند النبی فنزلت یا ایها الذین آمنو لا ترفعوا.. مسند احمد 4: 6 ـ بخارى ج 3: 190 کتاب التفسیر الحجرات.
[33] .
الدر المنثور 3: 252.
[34] .
شرح ابن أبی الحدید 1: 30.
[35] .
تاریخ الاسلام (الخلفاء) 494 ـ البدایة والنهایة 5: 25;جامع البیان 11: 16.
[36] .
صحیح بخارى کتاب التعبیر 2982 ـ کتاب الانبیاء 3392 ـ کتاب التفسیر 4953. الامام البخارى 142.
[37] .
الارشاد: 319 ـ شرح نهج البلاغه 12: 178 ـ ما أبطأ عنی جبرئیل إلاّ ظننتُ أنه بعث الى عمر.
[38] .
تاریخ الاسلام (الخلفاء) 267.
[39] .
عن سعید بن المسیب أن عمر سأل رسول الله: کیف یورث الکلالة؟ قال: اولیس قد بیّن الله ذلک ثم قرآ: و ان کان رجل یورث کلالة او امراة، الى آخر الایة، فکان عمر لم یفهم، فانزل الله... یستفتونک قل الله یفتیکم فى الکلالة» الى اخر الایه، فکان عمر لم یفهم، فقال لحفصة: اذا ارایت من رسول الله طیب نفس. فاسألیه عنها! فقال: أبوک ذکر لک هذا ما آرى اباک یعلمها ابداً! فکان یقول: ما أرانى اعلمها ابداً و قد قال رسول الله، ما قال. کنزالعمال، 11: 79 ; الدرالمنثور 2: 249 ; احکام القران، جصاص حنفى 2: 110.
[40] .
عن عثمان بن عبیدالله بن عبدالله بن عمر، قال: لما حضرت ابابکر الوفاة دعا عثمان فأملى علیه عهده، ثم أغمی على ابى بکر قبل ان یملى احدأ، فکتب عثمان: عمربن الخطاب. فأفاق ابوبکر فقال لعثمان کتبت احدأ فقال: ظننت لما بک و خشییت الفرقة فکتبتُ عمر بن الخطاب. فقال: یرحمک الله اما لو کتبت نفسک لکنت لها اهلا. فدخل علیه طلحة بن عبیدالله. فقال: انا رسول من ورائى الیک، یقولون: قد علمت غلظة عمر علینا فى حیاتک فکیف بعد وفاتک اذا اُفضِیَتْ الیه اُمورنا والله سأئلک، فانظر ما أنت قائل؟... کنز العمّال
5: 678.
[41] .
سنن نسائی 1: 168 ـ امام بخارى همین حدیث را آورده ولى آنجا که عمر مى گوید: «اگر جنب باشم و آب یافت نشود نماز نمى خوانم» را به احترام آبروى عمر(رضی الله عنه)، حذف مى کند. تا مبادا متهم به ناآگاهى از احکام اسلام. و سبک شمردن نماز و ترک آن بشود. بخارى 1: 70 باب المتیمم هل ینفخ فیهما.
[42] .
الموطا 1: 60.
[43] .
سنن الترمذی1: 18.
[44] .
فتح الباری 1: 262 ـ ارشاد الساری 1: 277.
[45] .
سنن الترمذی 5: 630.
[46] .
عمدة القاری 3: 135.
[47] .
حیاة فاطمة الزهراء: 219 (باقر شریف قرشى رافضى) ـ و در بعضى از کتابهاى رافضه مانند علل الشرائع ج
1: 186
باب 149 ج 2 حدیثى از حضرت جعفر صادق(رضی الله عنه) آمده که ظاهرش این است که ام کلثوم همان زینب است.
[48] .
الأغانی 16: 103.
[49] .
سیر اعلام النبلاء (تاریخ خلفاء) 87.
[50] .
استیعاب 3: 423 و 315، تاریخ طبرى 4: 213 ـ الکامل فی التاریخ 2: 546.
[51] .
الطبقات الکبرى 8: 462.
[52] .
ابن عساکر 47، البدایة و النهایة 7: 135 ـ الکامل فى ضعفاء الرجال 3: 435 الجرح و التعدیل 4: 278 ـ میزان الاعتدال 2: 255،
تهذیب التهذیب 4: 259.
[53] .
لسان المیزان1: 106.
[54] .
أسنى المطالب: 557 ح 1763
[55] .
بخارى 3: 55 ـ مغازى (خیبر).
[56] .
المتحیرون. المصنف 6: 113 و 10163 ـ و ج 11 ص 111: «المشرکون».
[57] .
المصنف 6: 113 ح 1016.
[58] .
المواهب اللدنیة 1: 98 ـ قسطلانى.
[59] .
تفسیر قرطبى 16: 297.
[60] .
بخارى کتاب المرضى، ج 4 ص 7 باب 17 ـ کتاب الجهاد ج 2 ص 178 باب 172 ـ کتاب جزیه ج 2 ص 202 باب6 و کتاب مغازی ج 3 ص 91 باب 78 کتاب الاعتصام باب 26. مسلمج 3 ص 69: کتاب وصیت باب 5 ج
22.
چاپخانه مصطفى البابى، مصر.
[61] .
سرالعالمین ص 40 دارالافاق قاهره 1421 هـ الطبقات الکبرى 2: 243 و 244، عن على(رضی الله عنه)و جابر وعمر. مسند احمد 3: 346 ـ مجمع الزوائد 4: 390 و 391.
[62] .
مجمع الزوائد 4: 390 و 8: 609 ـ مسند ابى یعلى 3: 395 ـ
مسند احمد 3: 349.
[63] .
همان.
[64] .
تفسیر القرآن العظیم 3: 379.
[65] .
موسوعة فلاسفة ومتصوفة الیهودیة ص 184.
[66] .
سیر اعلام النبلاء 3: 489.
[67] .
ذهبى مى گوید: قال المغیرة بن شعبة ـ یوم القادسیة ـ لصاحب فارس: أمرنا بقتال عدونا فجئنا لنقتل مقاتلتکم ونسبى ذراریکم، واما ما ذکرت من الطعام فما نجد ما نشبع منه، فجئنا فوجدنا فى أرضکم طعاماً کثیراً وماءً، فلا نبرح حتى یکون لناولکم..» سیر اعلام النبلاء 3: 31. در جریان فتح شاهرتا هنگامى که به دستور حکومت مرکزى امان دریافت کردند، فرمانده مسلمین ناراحت شده و گفت افسوس که غنائم را از دست دادیم. ففاتنا ما کنّا اشرفنا علیه من غنائمهم مصنف عبدالرزاق 5: 222 و نظیر ان از خالدین ولید نقل شده، تاریخ طبرى 4: 9.
[68] .
بخاری، جهاد: 102 و کتاب فضائل أصحاب النبی: 9، و مغازی: 38، فضائل الصحابة: 35، مسند احمد 5:
238.
[69] .
أنساب القرشیین: 193 قال عمر لسعید بن العاص: مالى أراک کأن فى نفسک علیَّ شیئا، أتظن أنى قتلت أباک؟ واللّه لوددت أنى کنت قاتله! ولو قتلته لم اعتذر من قتل کافر ولکنى مررت به فى یوم بدر فرأیته یبحث للقتال کما یبحث الثور بقرنه، و اذا شدقاه قد أزبدا کالوزغ فلما رأیت ذلک هبته، و رغت عنه: فقال: الى أین، یا بن الخطاب؟ وصمد له علی فتناوله، فو اللّه ما رمت مکانی حتى قتله، وکان علیٌّ حاضراً فى المجلس، فقال: اللهم غفراً ذهب الشرک بما فیه و محا الاسلام ما تقدم. فمالک تهیج الناس علیّ فکفّ عمر
[70] .
سیر اعلام النبلاء 9: 573 «کان زیدبن المبارک قد لزم عبدالرزاق، فأکثر عنه ثم خرق کتبه ولزم محمدبن ثور، فقیل له فی ذلک، فقال: کنا عند عبدالرزاق، فحدثنا بحدیث معمر، عن الزهری، عن مالک بن اوس بن الحدثان.. فلما قرا قول عمر لعلی والعباس: فجئت انت تطلب میراثک من ابن اخیک، وجاء هذا یطلب میراث امراته. قال عبدالرزاق: انظروا الى هذا الانوک ـ اى الاحمق ـ یقول: تطلب انت میراثک من ابن أخیک، ویطلب هذا میراث زوجته من ابیها، ولا یقول: رسول الله.
[71] .
سیر اعلام النبلاء 2: 601 «هکذا هو کا ن عمر یقول: اقلّوا الحدیث عن رسول اللّه وزجر غیر واحد من الصحابة عن بث الحدیث وهذا مذهب لعمر وغیره. فباللّه علیک، إذا کان الأکثار من الحدیث فی دولة عمر کانوا یمنعون منه. مع صدقهم وعدالتهم وعدم الأسانید.
[72] .
تاریخ الامم و الملوک، 3: 273.
[73] .
الطبقات الکبرى 6: 7 ـ المستدرک على الصحیحین از 102 قرظة بن کعب الانصارى: أردنا الکوفة فشیَّعنا عمر الى «صرار» و قال: تدرون لم شیَّعتکم؟ فقلنا: نعم، نحن اصحاب رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ. فقال: انکم تأتون أهل قریة، لهم دوّی بالقرآن کدوّی النحل، فلا تصدّو هم بالأحادیث فتشغلوهم، جرّدوا القرآن. وأقلوا الروایة عن رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و أمضوا، وأنا شریککم.
[74] .
تذکرة الحفاظ 1: ص 7.
[75] .
مستدرک حاکم 1: 110 ـ سیر اعلام النبلاء، 7: 206.
[76] .
عمدة القاری 15: 39.
[77] .
حافظ مزى مى گوید: کانت بنو امیة اذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه، تهذیب الکمال، 13: 266.
[78] .
الفصول المهمة: 30 ـ مستدرک حاکم 3: 483.
[79] .
ازالة الخفاء «دهلوى» 2: 251 ـ کفایة الطالب: 407، شرح عینیة (آلوسى) 15 ـ المجدى (ابن صوفی): 11، تاریخ بناکتی: 98 ـ نور الابصار: 76.
[80] .
الاستیعاب 3: 1097.
[81] .
شواهد التنزیل 2: 190.
[82] .
سیر اعلام النبلاء 19: 328. «ذکر ابوحامد فی کتابه سر العالمین و کشف ما فی الدارین، فقال: فی حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه: ان عمر قال لعلی: بخ بخ. أصبحت مولى کل مؤمن، قال ابوحامد: هذا تسلیم ورضى ثم بعد هذا غلب الهوى حباً للریاسة، وعقد البنود وأمر الخلافة ونهیها، فحملهم على الخلاف فنبذوه وراء ظهورهم، واشتروا به ثمناً قلیلا فبئس ما یشترون.».
[83] .
تاریخ طبرى 1: 537. مسند زید ح 973. ـ سنن ابن ماجه 1: 4 - مستدرک حاکم 3: 44 ـ ولى حاکم حدیثى را از حضرت على(رضی الله عنه) درباره صدیق بودن ابوبکر آورده، که ذهبى آن را منکر ـ ضعیف ـ دانسته است. ج 3: 62 ـ و در شرح نهج 13: 228: لا یقولها غیرى، و در الاصابه 7: 293. پیامبر فرمود: هو الصدیق الاکبر و هو فاروق هذه الامة.
[84] .
عمدة القاری 16: 207 ـ نگا: فتح البارى 7: 83 ـ ارشاد السارى 6: 141 ـ وفیات الاعیان 1: 77.
[85] .
تهذیب الکمال 13: 266 ـ تهذیب التهذیب 7: 281.
[86] .
سیر اعلام النبلاء 3: 489. ذهبى درباره ابن شداد مى گوید: ولد زمن النبى و کان ثقة شیعیاً، یعنى در زمان پیامبر به دنیا آمده و جزء شیعیان است، یعنى صحابى و شیعه است. سیر اعلام النبلا 3 : 488.
[87] .
معجم البلدان 3: 191.
[88] .
امام مالک درباره مغیرة بن شعبة مى گوید: کان نکّاحاً للنساء وکان یقول: صاحب الواحدة ان حاضت حاض معها وان مرضت مرض معها و صاحب الثنتین بین نارین یشتعلان فکان ینکح اربعا ویطلقهن جمیعا وقال غیره: تزوج ثمانین امراة. وقیل ثلاث مائة امراة. وقیل أحصن بألف امراة، البدایة والنهایة 5: 293. وابوالفرج اصبهانى از او به عنوان زناکار تعبیر مى کند. الاغانى 14: 142.مدائنى مى گوید: او در جاهلیت زناکارترین افراد بوده و پس از اسلام نیز آثار آن بر او مانده و در دوران استاندارى بصره این عمل زشت از او ظاهر شد.شرح ابن ابى الحدید 12: 239. ذهبى مى گوید: کان المغیرة ینال فى خطبته من على و أقام خطباء ینالون منه. یعنى مغیره در سخنرانى خود به حضرت على دشنام مى داد و سخنرانها را نیز به سب و دشنام على وادار مى کرد.سیر اعلام النبلاء 3: 31.
[89] .
الاغانی 17: 138.
[90] .
مسند احمد 10: 228 ح 26810.
[91] .
المجروحین 1: 258 ـ وقال الکعبى (المتوفی 319) فى قبول الاخبار «لم یرو لعلی فضیلة قط وکان مروانیاً»
1: 269.
[92] .
تاریخ مدینة دمشق 42: 227.
[93] .
قبول الاخبار 1: 269.
[94] .
سیر اعلام النبلاء (الخلفاء) 236 ـ الترمذی ج 3717 الاستیعاب 3: 46.
[95] .
فتح الملک العلی: 20.
[96] .
بخارى ـ مناقب عثمان ـ فتح البارى 7: 46: حدثنى محمد بن حاثم... عن ابن عمر: کنا فى زمن النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ لانعدل بأبى بکر احداً ثم عمر ثم عثمان. ثم نترک أصحاب النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ لا نفاضل بینهم.
[97] .
براى اثبات ادعاى خود به سخن عبداللّه بن عمر استناد مى کند ولى این سخن را علماء اهل سنت مردود دانسته و ابن عبدالبر با صراحت مى گوید: لأن القائل بذلک قد قال بخلاف ما اجتمع علیه اهل السنة من السلف والخلف من أهل الفقه والأثر أن علیا أفضل الناس بعد عثمان «وهذا ما لم یختلفوا فیه وانّما اختلفوا فى تفضیل علىّ وعثمان واختلف السلف أیضا فى تفضیل على وأبى بکر، وفى اجماع الجمیع الذى وصفنا دلیل على أن حدیث ابن عمر وَهْمٌ وغلط وانه لایصح معناه، واِن کان إسناده صحیحاً.» استیعاب 3: 1119. امام على بن جعد بغدادى متولد 134 هـ. در اعتراض به نظر عبدالله بن عمر مى گوید: این بچه را ببینید او طلاق گفتن را یاد ندارد. چگونه گنده گوئى کرده و مى گوید: ما کنا نفاضل، سیر اعلام النبلاء 10: 463.
[98] .
یحیى بن معین ایشان را طرفداران حکومت عثمان مى خواند که در عثمان غلو کرده و از حضرت على(رضی الله عنه) تنقیص مى کند، و ایشان انسانهاى نکوهیده اند «انکر رأى قوم وهم العثمانیة الذین یغالون فى حبّ عثمان وینتقصون علیا ولاشک فى أن من اقتصر على ذلک ولم یعرف لعلی فضله فهو مذموم. فتح الباری
7: 20.
[99] .
نمونه از حذف خلافت حضرت على(رضی الله عنه).قال فى الأوسط: حدثنا عبداللّه... عن ابن شهاب، قال: عاش ابوبکر بعد أن استخلف سنتین وأشهراً. وعمر عشر سنین حجها کلها. وعثمان اثنتى عشرة سنة حجها کلها الإسنتین ومعاویة عشرین سنة اِلا أشهراً، حج حجتین ویزید ثلاث سنوات وأشهراً و عبدالملک بعد الجماعة بضع عشر سنة اِلاّ أشهراً. حج حجة والولید عشر سنین الا أشهراً حج حجة. 1: 110. ولى اشاره به حکومت حضرت على(رضی الله عنه) و مدت آن نکرد.نمونه تعبیر «فتنه» از حکومت حضرت على(رضی الله عنه):ولی ابوبکر سنتین وستة أشهر، وولى عمر عشر سنین وستة اشهر، وثمانیة عشر یوماً وولى عثمان ثنتی عشرة سنة غیر اثنی عشر یوماً و کانت الفتنة خمس سنین و ولی معاویة عشرین سنة وولی یزید بن معاویه ثلاث سنین وأشهر سماه قتاده وکانت فتنه ابن الزبیر ثمان سنین وولی عبدالملک بن مروان أربع عشر سنة وولی الولید تسع سنین، الاوسط 1: 195 رقم 324 ونمونه دیگر را نیز به نقل از عمر بن سعید آورده و نام حکومت حضرت على(رضی الله عنه)را نیز حذف مى کند. الاوسط 1: 218.
[100] .
سنن ابى داود 4: 211.
[101] .
شرح ابن ابى الحدید 6: 7 الامامة و السیاسة.: 6
[102] .
ائمة الفقه التسعة: 208... أکان علی یقیم الحدود ویأخذ الصدقة ویقسمها بلاحق وجب له؟ اعوذ باللّه من هذه المقالة، بل هو خلیفة رضیه اصحاب رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـوصلّوا خلفه وغزوا معه وجاهدوا وحجوا وکانوا یسمونه امیرالمؤمنین راضین بذلک، غیر منکرین فنحن لهم تبع..
[103] .
طبقات الحنابلة 1: 45.
[104] .
السنة حلال: 235 ـ سألتُ أبی عن قوم یقولون: إن علیاً لیس بخلیفة. قال: هذا قول سوء ردی.
[105] .
فتح الباری 7: 89. الاصابة 2: 508 (عن احمد: لم ینقل لاحد من الصحابة ما نقل لعلى و قال غیره 6 و کان سبب ذلک بغض بنى امیة له، فکان کل من کان عنده علم من شیىء من مناقبه من الصحابة یثبته و کلما ارادوا اخماده و هدّدوا من حدّث بمناقبه لایزداوا الا انتشاراً.
[106] .
شواهد التنزیل: 24، ح 5.
[107] .
الفقه على المذاهب الاربعة 4: 75 ـ روح المعانی.
[108] .
المعارف: 580.
[109] .
أنساب الاشراف 2: 156 ح 169.
[110] .
تاریخ مدینة دمشق 3: 174 ـ المعارف: 137، او جزء هیئت امناء خلیفه ثانى بر بیت المال بود.
[111] .
مآثر الانافة 1: 101 : المعجم الکبیر 3: 43 ـ لسان المیزان 3: 1683 ـ موسوعة اطراف الحدیث 3: 148.
[112] .
تهذیب الکمال 14: 75.
[113] .
شرح التجرید قوشچى: 327 «أیکم یبایعنى ویوارزنی، یکون أخی ووصیى و خلیفتى من بعدی.
[114] .
السیرة الحلبیة 1:286 «انت أخی و وزیرى و وصیی و وارثی و خلیفتى من بعدى».
[115] .
البدایة والنهایة 3: 38 «فأیکم یوازرنی على هذا الأمر على أن یکون أخی، وکذا وکذا.
[116] .
الصواعق المحرقة: 64: «انه حدیث صحیح لامریة فیه. وقد أخرجه جماعة کالترمذى والنسائى و احمد، وطرقه کثیرة جداً، ومن ثم رواه ستة عشر صحابیّاً، وفی روایة أحمد أنه سمعه من النبى ثلاثون صحابیاً وشهدوا به لعلی لما توزع أیام خلافته، وکثیراً من أسانیدها صحاح و حسان، ولا إلتفات لمن قدح فی صحته.
[117] .
تذکرة الحفاظ 3: 231 ـ أما حدیث «من کنت مولاه» فله طرق جیدة وقد أفردت ذلک ایضاً.
[118] .
سیر اعلام النبلاء ج 14 ص 277، «جمع الطبری طرق حدیث غدیر خم، فی أربعة أجزاء، رأیت شطره فبهرنی سعة روایاته، وجزمت بوقوع ذلک.
[119] .
سیر اعلام النبلاء 8: 335، هذا حدیث حسن عال جداً ومتنه فمتواتر. به همین مضمون درج 14: 207 شرح ابن أبی الحدید آمده است.
[120] .
اسنى المطالب: 47 «تواتر عن امیر المؤمنین وهو متواتر أیضاً عن النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ، رواه الجم الغفیر ولا عبرة بمن حاول تضعیفه ممن لا اطلاع له فی هذا العلم.
[121] .
الاستیعاب 2: 373 «حدیث المواخاة وروایة خیبر والغدیر هذه کلها آثار ثابتة.
[122] .
سیر اعلام النبلاء 14: 132 «لم یکن أحد فى رأس الثلاث مئة احفظ من النسائى، هو احذق بالحدیث و علله ورجاله من مسلم و من أبى داود و من أبى عیسى و هو جار فی مضمار البخارى وأبى زرعه إلا أن فیه قلیل تشیع وانحراف عن خصوم الإمام علی، کمعاویه وعمرو واللّه یسامحه.
[123] .
العبر 1: 185 ـ میزان الاعتدال 1: 476 ـ سیر اعلام النبلاء 7: 80 تهذیب الکمال 4: 233.
[124] .
سیر اعلام النبلاء 7: 253 ـ حلیة الاولیاء 7: 27.
[125] .
سیر اعلام النبلاء، (الخلفاء) 236.
[126] .
سیر اعلام النبلاء 7: 239.
[127] .
شرح نهج البلاغه 20: ص 17 «کیف تکون عائشه او غیرها فى منزلة فاطمة، وقد اجمع المسلمون کلهم من یحبها ومن لا یحبها منهم: أنها سیدة نساء العالمین، ابوبکر بن داود مى گوید: لا اُفضِّل ببضعة من رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـأحداً. إرشاد الساری 6: 10، غالیة المواعظ 1: 270، تاریخ الخمیس 1:
265
، الروض الانف 1: 160.
[128] .
سیر اعلام النبلاء 2 ـ 143 و 187 ـ صحیح بخارى 2: ـ کتاب الهبة: 89 ـ المعجم الکبیر 23: 50 ج
132
ـ مقدمة فتح الباری: 282 ـ فتح الباری 9: 309 ـ تحفة الأحوذی 10: 255.
[129] .
سیر اعلام النبلاء 2 ـ 143 و 187.
[130] .
الطبقات الکبرى 8: 59.
[131] .
سیر اعلام النبلاء 2: 141 و 140.
[132] .
سیر اعلام النبلاء 2: 605 ـ طبقات إبن سعد 3: 148.
[133] .
سیر اعلام النبلاء 2: 193.
[134] .
سیر اعلام النبلاء 2: 193 و 191 و ـ 172.
[135] .
همان.
[136] .
بخارى 2: 2 کتاب العیدبن باب الحراب والدرق یوم العید و ج 4: 47 ـ کتاب الجهاد، باب الدرق: صحیح مسلم
2: 609
کتاب صلاة.
[137] .
بخارى 2: 2 کتاب العید بن باب الحراب والدرق یوم العید وج 4: 47 ـ کتاب الجهاد، باب الدرق صحیح مسلم
2: 609
کتاب صلاة العیدین بـ 4 باب الرخصة فى اللعب ج 19.
[138] .
بخارى 1: 169 ـ کتاب العیدین ب 2.
[139] .
مسلم 2: 609 کتاب صلاة العیدین.
[140] .
شرح نووى 6: 186.
[141] .
البخارى 1: 107 / کتاب الصلاة، باب الصلاة على الفرائض. وص 136 باب التطوع فى خلف المرأة و ص 138 باب هل یغمز الرجل امراته عند السجود. و ج»: 81 / کتاب الصلاة باب ما یجوز من العمل فى الصلاة. صحیح مسلم 2: 367 کتاب الصلاة باب 51 الاعتراض بین یدى المصلی ج 272.
[142] .
مبتذلة فی ثیاب المهنة (لباس کار، یا لباسى که پوشش کامل نیست و مخصوص منزل است).
[143] .
سنن ابى داود 2: 222 ـ مسلم / کتاب الرضاع باب 7: 4 ـ 251 دارمى 2: باب 59 ح 2257: 210 ـ سنن ابن ماجة 1 باب 36 ـ رضاع الکبیر 1943: 625 ـ مصنف عبدالرزاق 7: 460 و 13886.
[144] .
تفسیر نسائى 2: 370 ـ تفسیر بغوى 2: 331.
[145] .
اسد الغابة 4: 216.
[146] .
اسدالغابة 5: 428 (کانت ممن قال فی الافک على عائشة(رضی الله عنه).. انها جلدت مع من جلد فیه). و ج 4: 355 (شهد مسطح بدراً و کان ممن خاض فی الافک على عائشة فجلده النبى ـ صلى الله علیه و سلم ـ فیمن جلده. و ج 2 ص 6 و کان حسان ممن خاص فی الافک فجلد فیه)
[147] .
العقد الفرید 4: 305.
[148] .
اسدالغابة 7: 240 ـ المستدرک على الصحیحین 4: 40 کنز العمال 13: 304 ـ دلائل النبوة 7: 288. الاصابة
8: 292
ـ عن إبن عباس: ان النبى، تزوّج قتیله أخت الاشعث و مات قبل ان یخبرها و هذا موصول قوی الاسناد.
[149] .
مشکل الاثار 2: 119.
[150] .
مشکل الاثار 2: 123 ـ دلائل النبوة 7: 288.
[151] .
صحیح بخارى، ج 2، ص 314، باب المناقب، مناقب عبدالله بن سلام.
[152] .
مسلم، ح 2483، باب فضائل عبدالله بن سلام، فتح البارى 7: 130، سیر اعلام النبلاء 4: 349.
[153] .
صحیح مسلم 8: 122 ـ کتاب صفات المنافقین ـ مسند احمد 4: 320 البدایة والنهایة 5: 20.
[154] .
قال إبن وضاح: انما سکت مالک ـ فى الموطا ـ عن اسمه لانه کان ممن أعان على قتل عثمان. الأستیعاب
3: 325
ـ اسد الغابة 4: 357.
[155] .
ولد قبل وفاة رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بسنتین... فکتب الیه ـ ای الى والده ـ رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ: سمّه محمد أ... و کان أشدَّ الناس على عثمان: المحمدون: محمدبن ابى بکر، محمد بن حذیفة، و محمد بن عمرو بن حزم. الأستیعاب 3: 432.
[156] .
هو اوّل من اجترأ على عثمان... لمّا رادوا دفن عثمان، فانتهوا الى البقیع، فمنعهم من دفنه جبلة بن عمرو فانطلقوا الى حش کوکب فدفنوه فیه. الانساب 6: 160 ـ تاریخ المدینة 1: 112.
[157] .
اسلم مع ابیه قبل الفتح، و شهد الفتح و ما بعدها... إنه ممن دخل على عثمان فطعن عثمان فى ودجه... تاریخ الاسلام (الخلفاء) 567.
[158] .
ذهبى مى گوید: ولدته اسماء بنت عمیس فى حجة الوداع و کان احد الرؤوس الذین ساروا الى حصار عثمان تاریخ الأسلام(الخلفاء) 601.
[159] .
مزى مى گوید: بایع النبی فى حجة الوداع و صحبه... کان أحد من ألَّب على عثمان بن عفان تهذیب الکمال(14: 204 ـ تهذیب التهذیب 8: 22 و قال الذهبی: إنّ المصریین أقبلوا یریدون عثمان... و کان رؤساؤهم اربعة... و عمرو بن الحمق الخزاعی... تاریخ الاسلام (الخلفاء) 601 ـ و 441.
[160] .
قرطبى: عبدالرحمن بن عُدیس، مصرى شهد الحدیبیة و کان ممن بایع تحت الشجرة رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ... و کان الأمیر على الجیش القادمین من مصر الى المدینة الذین حصروا عثمان و قتلوه. الاستیعاب 2: 383، فتح البارى 2: 189 ـ الثقات لابن حبان 2: 265 ـ التمهید لابن عبدالبر 10: 294 ـ الطبقات الکبرى 3: 71.
[161] .
تاریخ الاسلام (الخلفاء) 654.
[162] .
الفِصَل 3: 74 ـ و 77.
[163] .
همان.
[164] .
شهسوار کربلا، صص 21 و 22 و 25.
[165] .
المحلى 11: 224
[166] .
الثقات: 465 ـ تاریخ الاسلام (خلفاء) 494 ـ البدایه و النهایة 5: 25.
[167] .
ابن ماجه، المقدمة، ب 12 ص 62 ح 176.
[168] .
مسند احمد 14 ـ 355ـ الخوارج کلاب اهل النار.
[169] .
الاصابة 3: 179
[170] .
اسد الغابة 3: ص 3ـ الاصابة 2: 48ـ دار الکتب العلمیة.
[171] .
البته مى گویند سپس توبه کرد. شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید 4: 99.
[172] .
تاریخ طبرى 4: مسند احمد 14755 ـ الاصابة 2: 174
[173] .
الاصابة 5: 96ـ مختصر مفید 11: 136.
[174] .
الاصابه 1: 9.
[175] .
لسان المیزان 1: 106، دارالکتب العلمیة، بیروت.
[176] .
الطبقات الکبرى 4: 335 ـ سیر اعلام النبلاء 2: 612.
[177] .
شرح ابن ابى الحدید 20: 31. «ذکر الجاحظ فی کتابه المعروف بکتاب التوحید: أن أبا هریرة لیس بثقة فی الروایة عن رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ قال: ولم یکن علی(رضی الله عنه)یوثقه فی الروایة بل یتهمه ویقدح فیه وکذلک عمر وعائشة».
[178] .
شرح ابن ابى الحدید 4: 69: الصحابة کلهم عدول ما عدا رجالا منهم ابوهریرة وانس بن مالک.
[179] .
سیر اعلام النبلاء 2: 612، الطبقات الکبرى 4: 335.
[180] .
سیر اعلام النبلاء 2: 604.
[181] .
سیر اعلام النبلاء 2: 605 ـ 604.
[182] .
همان.
[183] .
المطالب العالیه 9: 205.
[184] .
همان.
[185] .
سیر اعلام النبلاء 2: 609 ـ تاریخ ابن عساکر 19: 122.
[186] .
صحیح بخارى 4: 112.
[187] .
التفسیر الکبیر 22: 186 ـ و 26: 148.
[188] .
صحیح بخارى 4: 129 / بدء الخلق 2: 247 دار المعرفة.
[189] .
تهذیب التهذیب 3: 40.
[190] .
تهذیب التهذیب 5: 236 ـ الضعفاء الکبیر، 2: 267 ـ الکامل فی الضعفاء 4:223.
[191] .
القاموس 5: 24.
[192] .
اسدالغابة 4: 32 ـ تاریخ الیعقوبی 2: 162 ـ تاریخ الطبری 3: 297 ـ تاریخ المدینة 3: 930 ـ تاریخ ابن خلدون
2: 126
ـ الفصول للجصاص 4: 55.
[193] .
ابن عبد ربه مى گوید: قال عبدالرحمن: لله علیّ ان لا أکلمک أبدأ، فلم یکلّمه أبداً حتى مات و دخل علیه عثمان عائداً له فى مرضه فتحوّل عنه إلى الحائط و لم یکلمه. العقد الفرید 4: 280.
[194] .
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید 20: 127.
[195] .
العقد الفرید 4: 413.
[196] .
العقد الفرید 20: 146 ـ شرح نهج البلاغه 4: 413.
[197] .
سنن بیهقى ح 3554.
[198] .
صحیح مسلم ج 5 کتاب البرو الصلة ب 25 ح 97 ـ 88، سنن دارمى ج 2: 406 ب 53 ـ مسند احمد 5:
148
قال رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ:... انما انا بشر، أرضى کما یرضى البَشَر، وأغضب کما یغضب البشر. فأیما أحد دعوت علیه من أمتی. بدعوة، لیس لها بأهل. أن تجعلها له طهوراً.
[199] .
المعجم الکبیر ج 11 ص 32 ح 10970.
[200] .
الدر المنثور 2: 71 ـ مجمع الزوائد 1: 113 و 7: 247.
[201] .
المعجم الکبیر 11: 32 ح 10970 ـ فرمود: اللهم ارکسهما فى الفتنة رکساً و دعهما الى النار دعاً.
[202] .
زهرى مى گوید: أمَّر رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اُسامة بن زید على جیش فیهم عمر بن الخطاب والزبیر. مصنف عبدالرزاق 5: 482 ح 9777. شرح ابن ابى الحدید 6: 53 ـ الملل و النحل 1: 29.
[203] .
سورة القلم: آیه 4.
[204] .
المعجم الکبیر 12: 216 ـ ان النبى کان یقوله قبل یسجد: اللهم العن فلانا و فلانا، ثم یکبر و یسجد ـ صحیح بخارى 5: 127 ـ مسند احمد 2: 255.
[205] .
المائدة: آیه 51.
[206] .
قال البغوى: قال السدى: لما کانت وقعة احد اشتد الإمر على طائفة من الناس وتخوفوا أن یدال علیهم الکفار، فقال رجل من المسلمین أنا ألحق بفلان الیهودى وأخذ منه أماناً اِنى أخاف أن یدال علینا الیهود. وقال رجل اخر: أنا الحق بفلان النصرانى من اهل الشام و أخذ منه أمانا. فأنزل اللّه هذه الایة وینها هم عن موالاة الیهود والنصارى. تفسیر البغوى المسمى بمعالم التنزیل ـ بهامش تفسیر الخازن وتفسیر الخازن المسمى لباب التأویل فى معانى التنزیل ـ علاء الدین الخازن. تفسیر أبى الفداء: 2: 68.
[207] .
اصول الدین، بغدادى 3: 253 ـ ابدأ حسین، صدفى: 109 ـ بخارى 1: 18 ـ کتاب الایمان. (ادرکت ثلاثین من اصحاب النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ).
[208] .
تاریخ المدینة «کان بین خالدبن الولید وعبدالرحمن بن عوف شیءٌ فسبّه خالد.. عمار یشتم عثمان ـ سیر اعلام النبلاء 1: 425.ـ در مصنف عبد الرزاق 11: 355، ح 20732 چنین آمده: فقال عثمان لعائشة و حفصة: ان هاتان الفتانتان فتننا الناس فی صلاتهم و الا تنتهیان اولأسبنکما ما حلّ لى السباب.
[209] .
تاریخ التشریع الاسلامى، مناع القطان: 265 «ان الصحابة کلهم لم یکونوا اهل فتیا ولا کان الدین یؤخذ من جمیعهم، وإنّما کان ذلک مختصاً للحاملین للقرآن العارفین بناسخه ومنسوخه ومتشابهه ومحکمه. وسائر دلائله مما تلقوه عن النبى او ممن سمعه منهم». مجموع راویان صحابى نزد احمد 904 صحابى، و نزد بقى بن مخلد 1472 نفر و نزد ابن الجوزى: 1854 نفر و نزد ذهبى دو هزار نفر نمى رسد، و نزد حاکم چهارصد نفر.
[210] .
مروج الذهب 3: 32.
[211] .
شرح نهج البلاغه 3: 188.
[212] .
مثالب العرب: 72
[213] .
ربیع الابرار 3: 549 ـ الاغانى 9: 49 ـ العقد الفرید 6: 86 - 88
[214] .
مسند احمد 5: 347
[215] .
الصواعق المحرقة: 81.
[216] .
میزان الاعتدال 2: 610: کنت عند عبد الرزاق، فذکر رجل معاویة فقال: لا تقذِّر مجلسنا بذکر ولد أبی سفیان.
[217] .
میزان الاعتدال 4: 392 ـ سمعت یحیى بن عبدالحمید الحمانی یقول: کان معاویة على غیر ملة الاسلام.
[218] .
سیر اعلام النبلاء 17: 175 ـ تذکرة الحفاظ 3: 1054. المنتظم 7: 75.
«
قال ابن طاهر: کان ـ اى الحاکم ـ منحرفا غالیاً عن معاویه رضى الله وعن اهل بیته، یتظاهر بذلک ولا یعتذر منه. فسمعت ابا الفتح سمکویه بهراة، سمعت عبدالواحد الملیحى، سمعت ابا عبدالرحمن السلمى یقول: دخلت على الحاکم وهو فى داره لا یمکنه الخروج، فقلت له: لو خرجت وأملیت فى فضائل هذا الرجل حدیثاً، لا سترحت من المحنة فقال: لا یجیئ من قلبى، لا یجیئ من قلبی.
[219] .
سیر اعلام النبلاء 10: 464 ـ تاریخ بغداد 11: 364.
[220] .
ربیع الابرار 4: 172. «افلتت من معاویه ریح على المنبر فقال: یا ایها الناس إنَّ اللّه خلق أبداناً وجَعَل فیها ارواحاً فما تمالک الناس أن تخرج منهم، فقام صعصعة بن صوحان فقال: اما بعد فإن خروج الارواح فی المتوضئات سنّة، و على المنابر بدعة. و استغفراللّه لی ولکم.
[221] .
منهاج السنة 2: 207.
[222] .
عمدة القاری 16: 249.
[223] .
الفوائد المجموعة: 407 ـ انظر: 423 ح 192.
[224] .
لسان المیزان 1: 374 ـ سفر السعاده ـ فیروزآبادى 2: 420 ـ کشف الخفاء (عجلونى) 420 ـ عمدة القاری
16: 249
شماره 254.
[225] .
تاریخ الخلفاء: 351 ـ الطبرى 7: 187 ـ اسرار الامامة: 377.
[226] .
المصنف لابن ابى شیبة 15: 229.
[227] .
مسند احمد 5: 422 ـ المستدرک على الصحیحین 4: 560، ح 8571 ـ (فأخذ برقبته و قال...) وفاء الوفا 4:
1404.
[228] .
نام او محمد بن یزید، ابوالعباس بصرى، متوفاى 286 هــ است. ذهبى درباره او مى گوید: کان إماماً،
علامة،...فصیحاً مفوهاً موثقاً، سیر اعلام النبلاء 13: 576.
[229] .
الکامل فى اللغة و الادب 1: 180، شرح نهج البلاغه، لابن أبى الحدید 15: 242.
[230] .
الدرر السنیة، احمد زینى دحلان 1: 42.
[231] .
سنن دارمى 1: 56.
[232] .
شرح نهج البلاغة محمد عبدة 3: 619، ابن ابی الحدید 15: 117، نامه شماره 17.
[233] .
شرح ابن ابى الحدید، ج 15: 234 ـ هاشم و امیة فى الجاهلیة، ص 27.
[234] .
وفاء الوفاء، بأخبار دارالمصطفى 1 : 130 ـ دار الکتب العلمیة ـ بیروت.
[235] .
وفاء الوفاء 1: 132، تاریخ الاسلام، ص 235.
[236] .
تاریخ الاسلام (حوادث 80 ـ 61) ذهبى مى گوید، زنى به عنوان انتقام، قبر مسرق بن عقبه را نبش کرده و جنازه را بیرون آورده و دید که مارى بینى او را مى مکد، سپس آن جنازه را به دار آویخت.
*
یزید طى دستوراتى به مسلم بن عقبه مى گوید: «فسر الیهم على برکة الله فأنت صاحبهم، و انظر اذا قدمت المدینة، فمن عاقک عن دخولها او نصب لک حرباً فالسیف، لاتبق فیهم، و أنهبها ثلاثاً و أجهز على جریحهم و اقتل مدبرهم، و ایاک أن تبقی علیهم....» وفاء الوفاء 1: 131، اخافة بسر الحرمین ـ تاریخ الطبرى 2: 118.
[237] .
العقد الفرید 2: 411 ـ الفقه على المذاهب الاربعة 4: 75.
[238] .
الزینة فی الکلمات الاسلامیة 3: 10.
[239] .
مقدمة ابن خلدون 3: 464.
[240] .
ضحى الاسلام 3: 209.
[241] .
النظم الاسلامیة: 96.
[242] .
تهذیب الکمال 20: 48. مؤسسة الرسالة.
[243] .
سیر أعلام النبلاء 5: 209.
[244] .
النمل 65.
[245] .
روح المعانی 2: 11.
[246] .
الفتاوى الحدیثیة: 223.
[247] .
من عاش بعد الموت 20 شماره 1 ـ اُسد الغابة 2: 227.
[248] .
المعارف: 341.
[249] .
تهذیب الکمال 3: 308.
[250] .
صحیح مسلم ج 1 ص 8 باب الکشف عن معایب رواة الحدیث(مقدمة کتاب).
[251] .
آل عمران: 28.
[252] .
التفسیر الکبیر 8: 13 «ظاهر الأیة یدل على أنَّ التقیه انما تحلّ مع الکفار الغالبین الا أن مذهب الشافعى(رضی الله عنه). أن الحالة بین المسلمین اذا شاکلت الحالة بین المسلمین والمشرکین حلت التقیة محاماة على النفس.
[253] .
سیر اعلام النبلاء 11: 87.
[254] .
محمد بن سعد، عن الحسین بن المتوکل العسقلانى... رایت قبره ـ زهرى ـ مسنماً مجصصّاً. سیر اعلام النبلاء 5: 349 ـ و ابن المتوکل در سال 240 هـ در گذشته. تهذیب التهذیب 2: 315.
[255] .
صحیح مسلم 3: 63 ـ سنن ترمذی 3: 208 ـ ابن ماجة 1: 473 ـ ابوداود 3:216.
[256] .
ادوار اجتهاد: 204، الخطط المقریزیه 2: 344.
[257] .
تهذیب الکمال 20: 231.
[258] .
مراقی الفلاح شرح نور الایضاح ص 70 دار الإیمان تاریخ 1408 تألیف حسن بن عمار بن على الشرنبلالى حنفى، در شرح حال او چنین آمده: یکى از فقهائى است که در جامعة الازهر مصر تحصیل کرده. او مورد توجه حکومت بود و جمع کثیرى از مصر و شام نزد او درس خواندند. معجم المؤلفین 3: 265.
[259] .
المحلى 4: 213 ; مصنف ابن ابى شیبه، ج 2، ص 120، باب 27، ح 1: دارالفکر.
[260] .
توجیه و بیان قرافى از علماء ما اهل سنت:ایشان در کتاب الفروق ج 3: 203 ـ ضمن پذیرش این که مقتضاى قاعده این است: فرزندى که چهار و یا پنج سال (که نظر شافعى و مالک است پس از ـ فوت ـ پدر متولد شود حلال زاده نیست و باید به فرزند نامشروع، و زنا ملحق شود چون امر دایر بین غالب و نادر است. زیرا غالباً این موارد در در اثر عمل نامشروع و زنا است، و نادراً در اثر مقاربت و مباشرت زوج است. لکن با توجه به این که وقوع و تحقق آن از زنى، اکثر و غالب است. و تأخیر حمل در رحم مادر تا مدت پنج سال، نادر است. طبق قاعدة غلبة، باید قائل به تحقق حمل از طریق نامشروع باشیم. و آنرا به شوهر نسبت ندهیم. لکن خداوند، این مولود را به پدر ـ سابق ـ خود ملحق کرده: به دلیل لطف به بندگان، و پوشانیدن گناهان آنان و براى حفظ انساب و بستن راه ثبوت زنى، قاعده حمل بر غالب در این جا استثناء و تخصیصى خورده است. ضمنا به ص 14 از همان کتاب نیز مراجعه شود.
[261] .
الصفدی: ولد الضحاک لستة عشر شهراً وشعبة ولد لسنتین، وهرم بن حیان ولد لأربع سنین ومالک بن أنس، حُمِل به اکثر من ثلاث سنین والشافعی حمل به اربع سنین. خزائن: 217، المعارف 594، سیر اعلام النبلاء 8 : 132.
عن ابى اسحق الکوفى، سالت الشعبى عن الصلاة خلف ولد الزنى؟ قال: ذلک مؤذننا و امامنا، و اقام الصلاة فصلینا خلفه ـ و فى روایة سفیان عن الشعبى، عن ولدالزنا؟ قال: ان امامنا لیقال له ذلک، المعرفة و التاریخ 3: 239.ذهبى درباره هرم بن حیّان مى گوید: یکى از عباد است، او فرماندهى لشکر در جنگهاى فارس را در زمان خلافت عمر و عثمان(رضی الله عنه) به عهده داشت. و مدتى نیز از طرف عمر(رضی الله عنه)آستاندار، و
ثقه بود، چون سالها در رحم مادر بوده و دندان درآورده بود. او را هرم نامیدند، سیر اعلام النبلاء 4: 50 ـ .
[262] .
شرح ابن قاسم 1: 152.
[263] .
تاریخ الصغیر 2: 93، للبخاری، الانتقاء فى فضائل الثلاثة الائمة الفقهاء: 149. تاریخ بغداد 13: 392 المجروحین 3:66 ـ التنکیل للمعلمى: 145.
[264] .
تاریخ بغداد 13: 324.
[265] .
المجروحین 3: 64 ـ خطیب بغدادى نام دهها نفر از علماء و بزرگانى را که ابو حنیفه را مردود شمرده اند ذکر مى کند، او مى گوید: ذ ِکْر القوم الذین ردوا على أبى حنیفة:
1.
ایوب سختیانى 2. جریر بن حازم 3. همام بن یحیى 4. حماد بن سلمة 5. حماد بن زید 6. ابوعوانه 7. عبدالوارث 8. سوار العنبرى القاضى 9. یزید بن زریع 10. على بن عاصم 11. مالک بن انس 12. جعفر بن محمد 13. عمروبن قیس 14. ابو عبدالرحمن المقرى 15. سعید بن عبدالعزیز 16. الاوزاعى 17. عبدالله بن المبارک 18. ابو اسحاق الفزارى 19. یوسف بن اسباط 20. محمد بن جابر 21. سفیان الثورى 22. سفیان بن عیینه 23. حماد بن أبى سلیمان 24. ابن أبى لیلى 25. حفص بن غیاث 26. ابوبکر بن عیاش
27.
شریف بن عبدالله 28. وکیع بن الجراح 29. رقبة بن مصقلة 30. الفضل بن موسى 31. عیسى بن یونس 32. الحجاج بن أرطاة 33. مالک بن مغول 34. القاسم بن حبیب 35. ابن شبرمة ـ تاریخ بغداد 13:
370.
[266] .
المجروحین 3: 63
[267] .
صحیح بخارى، کتاب البیوع، ج 2، ص 27، ب 102، کتاب الانبیاء ـ باب ما ذکر عن بنى اسرائیل ـ شماره
346.
صحیح مسلم ج 3 ص 37 . کتاب البیوع ـ تحریم بیع الخمر والمیتة (چاپخانه مصطفى البابى مصر).
[268] .
تهذیب التهذیب 2: 207 ـ مقدمة فتح البارى (کان ینتقص من علی و ینال منه).
[269] .
تهذیب التهذیب 3: 303.
[270] .
تهذیب التهذیب4: 30 ـ کان اذ اذکر علیا یقول: لا احب رجلا قتل جدی.
[271] .
تهذیب التهذیب 2: 337 (کان یحمل على علی(رضی الله عنه)).
[272] .
تهذیب التهذیب 7: 308 کان یقع فی الحسن والحسین ـ رضى الله عنهما ـ.
[273] .
تهذیب التهذیب 3: 390 کان هجّاء خبیثا فاسقا مبغضاً لال الرسول مائلا الى بنی امیة مادحاً لهم ـ العتب الجمیل: 115.
[274] .
تهذیب التهذیب 8: 113.
[275] .
تهذیب التهذیب 8: 347.
[276] .
شرح نهج البلاغه 4: 102.
[277] .
سیر اعلام النبلاء 5: 337 ـ روح المعانی 3: 189.
[278] .
سیر اعلام النبلاء 6: 262.
[279] .
تاریخ مدینة دمشق 55: 370.
[280] .
سیر اعلام النبلاء 5: 339.
[281] .
تاریخ الاسلام (سال 121) ص 140.
[282] .
میزان الاعتدال 1: 625.
[283] .
معرفة علوم الحدیث نیسابورى: 55 ـ تاریخ دمشق 55: 370.
[284] .
مقدمه ابن الصلاح فى علوم الحدیث: 23 ـ کشف الظنون: 544 ـ فتح البارى: 477.
[285] .
به گفته ابن الصلاح و نووی مجموع احادیث آن با حذف مکررات چهار هزار عدد است. ولى طبق شماره گذارى محمد فؤاد عبدالباقى سه هزار و سى و سه عدد است و طبق شمارش أحمد محمد شاکر هفت هزار و پانصد و هشتاد و یک حدیث است. کتاب المدلسین، ص 38 تألیف فوّاد حسینى.
[286] .
ابو داود مجموع کتاب را با چهار هزار و هشتصد روایت ذکر کرده ولى مجموع روایات در سنن ابى داود پنج هزار و دویست و هفتاد و چهار عدد است.
[287] .
ابن ماجه مجموع احادیث کتاب خود را چهار هزار روایت مى داند. در حالیکه طبق شمارش فواد عبدالباقى چهار هزار و سیصد و چهل و یک حدیث است.
[288] .
صحیح بخارى 3: 160 ـ تفسیر سورة حج.
[289] .
فتح الباری 8: 294 ـ کتاب التفسیر / الحج.
[290] .
مقدمه ابن الطلاح فى علوم الحدیث: 23 ـ کشف الظنول: 544 ـ فتح البارى: 477.
[291] .
الکفایة: 159.
[292] .
تاریخ الاسلام (سال 100) ص 112 در ترجمه خالد عامری.
[293] .
سیر اعلام النبلاء 5: 194 ـ در ترجمه قاسم بن عبدالرحمن دمشقى.
[294] .
شروط الائمة الستة لأبى بکر المقدسى: 507 ـ البته عده کثیرى جزء منتقدان بر او هستند همانند: باجى متوفاى 474 ـ و جبائى متوفاى 498 ـ و ابن خلفون 636 و دمیاطى، ت 523 هـ و ابن رشید، ت 721 و ابوزرعة، ت 826 و عراقى، ت 806 و دهها نفر دیگر رجوع شود به کتاب البخارى و صحیحه الجامع، ص
525.
[295] .
سیر اعلام النبلاء 12: 79.
[296] .
فتح البارى 1: 423 ـ سیر اعلام النبلاء 11: 175.
[297] .
شیخین: 142.
[298] .
شیخین: 144
[299] .
صحیح مسلم 4: 1873.
[300] .
سنن ترمذى 5: 622.
[301] .
سلسلة الأحادیث الصحیحة 4: 356.
[302] .
الموطا 2: 899.آرى حاکم نیشابورى در مستدرک 3: 118، نص دوم را آورده ولى در سند آن «صالح بن موسى طلحى» است و درباره گفته اند: لیس بشى لیس بثقه، ضعیف الحدیث على حسنه، ضعیف الحدیث جداً، کثیر المناکیر عن الثقات، لا یکتب حدیثه، ضعیف... تهذیب التهذیب 4: 306 و حاکم آنرا به سند دیگرى نقل کرده و در آن: إسماعیل بن أبى اویس است، که او هم همانند «طلحى» ضعیف و وضاع حدیث دروغگو است. تهذیب التهذیب 1: 257.
[303] .
سیر اعلام النبلاء 13: 427 ـ تاریخ بغداد 8: 92 ـ المنتظم 6: 36 ـ البدایة و النهایة 11: 95 ـ طبقات الحفاظ:
295
ـ شذرات الذهب 2: 201
[304] .
المحلى 9: 519 ـ مسند الطیالسى: 227 ح 1637 زادالمعاد 1: 219 ـ العقد الفرید 4: 13.
[305] .
المحبّر: 289، التفسیر الکبیر 10: 53، شرح الزرقانى 3: 153 ـ المحلى 9: 519 صحیح مسلم 1: 623 ـ مصنف عبدالرزاق 7: 499.
[306] .
مبسوط سرخسى 5: 152 ـ شرح زرقانى 3: 155 ـ الهدایة فى شرح بدایة المبتدى 1: 190 ـ المغنی 6:
644
ـ المحلى 9: 519 مصنف عبدالرزاق 7: 497 ـ جامع البیان 4: 18 ـ الدر المنثور 2: 140 ـ تفسیر ابن کثیر 1: 474 ـ جامع البیان 4: 18 الحاوی الکبیر 11: 449 ـ البحرالرائق 3: 115.
[307] .
سیر اعلام النبلاء 4: 321 ـ تذکرة الحفاظ: 90; میزان الاعتدال 2: 659.
[308] .
عمدة القاری 5: 278.
[309] .
نیل الاوطار 2: 187.
[310] .
التوشیح على الجامع الصحیح 1: 463.
[311] .
مسلم 1: 101. مجمع الزوائد 2: 57.
[312] .
السنن الکبرى 2: 439 (دارالفکر).
[313] .
تاریخ الاسلام، حوادث سال 447، ص 23.
[314] .
کتاب الکبائر: 24.
[315] .
المغنى 7: 22.
[316] .
سیر اعلام النبلاء 14: 128.
[317] .
درباره او گفته اند: الامام، الحجة، القدوة العدوی العمری، مالک و سفیان و اوزاعى.. از او حدیث نقل کرده
اند در سال 163 هـ وفات یافت. سیر اعلام النبلاء 5: 316.
[318] .
درباره گفته اند: الأمام المفتى، الثبت، عالم المدینة، العدوى، الضمری در سال 117 درگذشت، سیر اعلام النبلاء 5: 101.
[319] .
المغنی 7: 22.
[320] .
تاریخ طبرى 2: 579.
[321] .
فتح القدیر 1: 407.
[322] .
فتح الباری 4: 296.
[323] .
عمدة القاری 11: 125.
[324] .
صحیح بخارى 1: 342.
[325] .
سبل السلام 2: 10 ـ مسند احمد 3: 310.
[326] .
ذهبى مى گوید: کان ابوهریرة یجهر فى صلاته ببسم اللّه...» سیر اعلام النبلاء 2: 618 همو مى گوید: قال احمدبن خالد الذهلى الأمیر: صلیت خلف علی الرضا بنیسابور، فجهر ببسم اللّه فى کل سورة» سیر اعلام النبلاء 9: 389. ـ وهمو در جهر ببسم اللّه کتابى نوشته. مقدمه سیر اعلام النبلاء: 84.
[327] .
مقدمه ابن الصلاح فى علوم الحدیث: 23 ـ کشف الظنون: 544 ـ فتح البارى: 477.
[328] .
همان.
[329] .
التفسیر الکبیر 1: 205.
[330] .
تاریخ الاسلام 236 ـ سیر النبلاء 5: 343 عن ابن شهاب: من سنة الصلاة أن تقرا: بسم اللّه الرحمن
الرحیم ثم فاتحة الکتاب، ثم تقرأ بسم اللّه... ثم تقرا سورة، فکان ابن شهاب یقرا احیانا سورة مع الفاتحة یفتتح کل سورة منها ببسم اللّه... وکان یقول: اول من قرأ بسم اللّه.. سرّاً بالمدینة عمر وبن سعید.
[331] .
السنن الکبرى 7: 245 (دارالفکر) و ج 5: 183 دارالکتب العلمیة، سنن نسائى 5: 253.
[332] .
منهاج السنة 2: 143. «و من هنا ذهب من ذهب من الفقهاء، الى ترک بعض المستحبات اذا صارت شعاراً ـ لهم ـ فانه وان لم یکن الترک واجباً لذلک ولکن فى اظهار ذلک مشابهة لهم فلا یتمیز السنی من الرافضی ومصلحة التمییز عنهم لأجل هجرانهم ومخالفتهم أعظم من مصلحة هذا المستحب.
[333] .
المجموع نووى 5: 229 ـ إرشاد السارى 2: 468 إنَّ الافضل الآن العدول من التسطیح إلى التسنیم لأن
التسطیح صار شعاراً للروافض فألاولى مخالفتهم.
[334] .
تفسیر کشاف 3: 541.
[335] .
فتح الباری 11: 142.
[336] .
شرح المواهب اللدنیة 5: 13.
[337] .
المحلى 2: 56.
[338] .
التفسیر الکبیر 11: 161.
[339] .
المغنی 1: 132.
[340] .
الموطّا 1: 72.
[341] .
المحلى 3: 161.
[342] .
المبسوط 1: 131.
[343] .
السیرة الحلبیة 3: 304ـ نگاه: الهدایة فى شرح البدایة 1: 42 الجامع الصغیر 1: 38ـ تاریخ مدینة دمشق، ج
60: 40
ـ شرح الزرقانى 1: 215 ـ تنویر الحوالک ج 1، ص 71 ـ الذخیره 2: 47 ـ مواهب الجلیل 1: 431، الطبقات الکبرى 5: 334 و 359.
[344] .
حیاة الحیوان 1: 355 ـ تاریخ دمشق 4: 232 ـ البدایة والنهایة 2: 39.
[345] .
کتاب المصاحف 2: 666 ـ لابن ابى داود دار البشائر الاسلامیة ـ تاریخ الاسلام 3: 241 ـ تاریخ مدینه دمشق 39: 241 ـ تحفة الاحوذی 8: 241.
[346] .
کتاب المصاحف 2: 650.
[347] .
سنن ابن ماجة 1: 626.
[348] .
صحیح بخارى 8: 26 ـ صحیح مسلم 5: 116 ـ مسند احمد 1: 47
[349] .
الاتقان 1: 121.
[350] .
الاتقان 2: 40.
[351] .
صحیح مسلم 3: 100
[352] .
صحیح مسلم 4: 167.
[353] .
الاتقان 2: 42 ـ41 ـ40.
[354] .
همان.
[355] .
همان.
[356] .
السیرة النبویة 4: 305.
[357] .
العقد الفرید 4: 383.
[358] .
تاریخ الاسلام (الخلفاء)، 452.
[359] .
السنن الکبرى 3: 166 و 3554 ـ مصنف ابن ابی شیبه 1: 315.
[360] .
صحیح مسلم 1: 145 ـ المحلى 4: 8.
[361] .
المحلى 4: 11.
[362] .
همان. عن عکرمة یقطع الصلاة الکلب و المرأة و الخنزیر و الحمار و الیهودى و النصرانى و المجوسى. مصنف ابن ابى شیبه 1: 315.

سئوالات یکی ازطلاب اهل سنت ازاستادش(سئوالاتی ازمحضراستادم)۱

سوالات یکی از طلاب حوزه علمیه اهل سنت از استاد خویش

سؤالاتی از محضر استادم
فهرست:مقدمه شاگرد
خلیفه اوّل (رضی الله عنه)

1
ـ اسلام ابوبکر پس از پنجاه سال
2
ـ اسلام خالدبن سعید قبل از ابوبکر
3
ـ نقش ابوبکر در جنگها
4
ـ یار غار پیامبر ابوبکر است یا عبدالله بن بکر
5
ـ اجماع، بدون على، ملعون است
6
ـ خلافت ابوبکر به، اجماع و شورى
7
ـ مخالفت مهاجر و انصار با بیعت
8
ـ خوددارى على از بیعت با ابوبکر
9
ـ ارزیابى حضرت على حکومت ابوبکر وعمر
10
ـ مهارت امام بخارى در حذف و سانسور
11
ـ توطئه ترور حضرت على توسط ابوبکر ـ رضى الله عنهما ـ
12
ـ آیا امامت از اصول دین است
13
ـ کدامین افضل است پبامبریا ابوبکر
14
ـ آتش زدن احادیث پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ
15
ـ حسن روابط ابوبکر و عمر خلیفه دوم (رضی الله عنه)

16
ـ آیا خلیفه دوم، در اسلام خود شک داشت
17
ـ آیا پیامبر قصد خودکشى داشت
18
ـ آیا عمربن الخطاب کند ذهن بود
19
ـ نارضایتى مردم از خلافت عمر(رضی الله عنه)
20
ـ خلیفه حکم تیمم را نمى دانست
21
ـ آیا این دو فقیه ایستاده بول مى کردند
22
ـ سرگذشت ازدواج عمر با ام کلثوم
23
ـ عمر از فاصله ى چهار هزار کیلومترى مى دید
24
ـ تنفر حضرت على از همنشینى با عمر(رضی الله عنه)
25
ـ گرایش حضرت عمر، و حفصه به تورات
26
ـ جرم توهین به پیامبر اکرم
27
ـ مخالفت عمر با وصیت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ
28
ـ کعب الأخبار یهودى، مورد اعتماد خلیفه
29
ـ اهداف فرماندهان فاتح
30
ـ عمر، مردم را علیه على تحریک مى کند
31
ـ فرهنگ و أدب خلیفه(رضی الله عنه)
32
ـ سیاست منع تدوین حدیث
33
ـ ممنوعیت نامگذارى به نام محمد ـ صلى الله علیه و سلم ـ على بن ابیطالب و اهل بیت ـ رضى الله عنهم ـ

34
ـ ولادت على(رضی الله عنه) در کعبه
35
ـ حدیث منزلت از صحیح ترین روایات
36
ـ انکار ولایت على
37
ـ آیا خلیفه اول و دوم جاه طلب بودند
38
ـ آیا لقب صدیق ویژه على است
39
ـ آیا نوزادى که همنام على باشد اعدام مى شود
40
ـ آیا خلفاء فرزندان همنام على داشتند
41
ـ آیا ذکر فضائل على جرم، و اعدام دارد
42
ـ آیا رواج لعن على توسط حکومت بنى امیه بود
43
ـ آیا امام مالک و زهرى، هوادار امویان بودند
44
ـ آیا ذهبى تحمل فضائل على را نداشت
45
ـ بخارى و ترویج نظریه تثلیت
46
ـ طراح نظریه تثلیت امویان بودند
47
ـ ابن تیمیه رواج دهنده نظریه تثلیت
48
ـ آیا احمد بن حنبل طراحان تثلیت را از حمار گمراه تر مى داند
49
ـ آیا فضائل على از همه صحابه بیشتر است
50
ـ آیا کتمان کننده حدیث غدیر، دچار بیمارى شد
51
ـ آیا فرزندان على، فرزندان پیامبرند
52
ـ آیا على وصى و جانشین بود
53
ـ آیا امام بخارى حدیث غدیر را کتمان کرده
54
ـ آیا انحراف از معاویه جرم است
55
ـ کینه سفیان ثورى، نسبت به فضائل على
56
ـ بى مهرى ما سلفیها به فاطمه ـ رضى الله عنها ـ عائشه و امهات المؤمنین

57
ـ زنان پیامبر دو حزب بودند
58
ـ ازدواج عائشه قبل از پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ
59
ـ مخالفت عائشه با آوردن جنازه حسن (رضی الله عنه) به مسجد پیامبر
60
ـ عائشه گرفتار فریب ابن زبیر
61
ـ عائشه و توهین به پیامبر
62
ـ عائشه و جواز رضاع کبیر
63
ـ آیا حضرت عائشه مصحف خاصى داشت
64
ـ صحابه و اتهام عائشه به فحشاء
65
ـ ام المؤمنین و کشتن بیست هزار مؤمن
66
ـ ارتداد بعضى از امهات المؤمنین
67
ـ عمر و حذف از مقام ام المؤمنین صحابه پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ

68
ـ پیامبر فقط به عبدالله سلام بشارت بهشت را داد
69
ـ آیا بعضى از صحابه منافق بودند
70
ـ آیا قاتلان عثمان صحابه بودند
71
ـ آیا ما سلفیها سب صحابه مى کنیم
72
ـ ترور نافرجام پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ توسط صحابه
73
ـ آیا بعضى از صحابه جزء خوارج بودند
74
ـ آیا فضائل ابوبکر و عمر دروغ است
75
ـ آیا حضرت ابوهریره دزد بود
76
ـ آیا از نظر صحابه روایات ابوهریره مردود است
77
ـ ابوهریره و نقل احادیث توهین آمیز
78
ـ آیا حدیث عشره مبشره از اکاذیب است
79
ـ حدیث عشره مبشره و تناقضات
80
ـ حذف نام پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ از خطبه جمعه
81
ـ تهدید به آتش کشیدن زندانیان
82
ـ آیا پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ بدون دلیل مؤمن را لعن مى کرد
83
ـ پیامبر دو نفر را لعن مى کرد
84
ـ صحابه و درخواست پناهندگى از یهود
85
ـ آیا حضرت عمر در اسلام خود شک داشت
86
ـ آیا صحابه همدیگر را سب و لعن مى کردند
87
ـ آیا عده کمى از صحابه اهل فتوى بودند
88
ـ استاندارى، زیادبن ابیه، و توسل مردم به قبر پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ معاویه(رضی الله عنه) و امویان

89
ـ اقرار معاویه به حقانیت على(رضی الله عنه)
90
ـ آیا معاویه چهار پدر داشت
91
ـ آیا حضرت معاویه مشروب مى خورد
92
ـ آیا معاویه حق تعیین جانشین داشت
93
ـ آیا معاویه غیر مسلمان از دنیا رفت
94
ـ ادب معاویه هنگام سخنرانى
95
ـ آیا تمامى فضائل معاویه دروغ است
96
ـ دستور مأمون عباسى به لعن معاویه
97
ـ اتهام به قتل عثمان یک بازى سیاسى
98
ـ تحریم زیارت قبر پیامبر و فتواى امویان
99
ـ ریشه امویان مسیحى و غیر عرب بود
100
ـ قتل عام مدینه، و طراحى معاویه
101
ـ دستور یزید و قتل عام مدینه
102
ـ فرمانده اعزامى یزید و تجاوزات ناموسى او در مدینه شیعه
103
ـ علت اتهام عامر شعبى به شیعه
104
ـ آیا پیدایش تشیع در زمان پیامبر بود
105
ـ آیا در میان صحابه روافض بودند
106
ـ اعتراف ما سلفیان به علم غیب براى مردم
107
ـ رجعت مردگان به دنیا
108
ـ آیا علماء ما سلف تقیه مى کردند
109
ـ احداث بنا بر قبر زهرى فقهاء و محدثین سلف

110
ـ حصر مذاهب در قرن چهار و پنج بود
111
ـ آیا یحیى بن معین متعرض نامحرمان مى شد
112
ـ ترجیح با کدام امام جماعت
113
ـ آیا بعضى از علماء ما فرزند نامشروع هستند
114
ـ ارزش ما احناف در حد حیوان است
الف: امام ابوحنیفه(رضی الله عنه)

115
ـ آیا ابوحنیفه مولودى پست و بى مایه بود
116
ـ آیا امام ابوحنیفه مسیحى به دنیا آمد
117
ـ آیا علماء سلف نظرات ابوحنیفه را مردود مى دارند
118
ـ آیا امام اعظم حدیث نمى دانست
ب: امام بخارى

119
ـ تخصص امام بخارى در حذف و سانسور
120
ـ آیا امام بخارى ناصبى بود
121
ـ خواهر و برادر رضاعى از خوردن شیر گاو
122
ـ امام بخارى و احادیث امام زهرى
123
ـ اختلاف در عدد احادیث بخارى
124
ـ آیا شیطان در وحى نفوذ مى کند
125
ـ چرا امام بخارى از بعضى صحابه حدیث نمى آورد
126
ـ آیا بخارى در علم رجال تخصص نداشت
127
ـ آیا اساتید بخارى بعضى ملعون و بعضى نصرانى بودند
128
ـ صحیح بخارى و اسرائیلیات سنت و بدعت

129
ـ متن حدیث ثقلین کدام است
130
ـ آیا خرافات کتابهاى ما را فرا گرفته
131
ـ آیا صحابه و تابعین متعه مى کردند
132
ـ قبض و ارسال و نبودن روایت صحیح
133
ـ آیا سجده پیامبر و صحابه بر سنگ و کلوخ بود
134
ـ آیا حنابله قرآن را تحریف شده مى دانند
135
ـ جماع در دبر، از نظر عبدالله بن عمر
136
ـ اعتراض مردم به عمر درباره تحریم متعه
137
ـ آیا نماز تروایح بدعت عمر(رضی الله عنه) بود
138
ـ آهسته خواندن بسم الله و بدعت امویان
139
ـ مخالفت امویان با سنت پیامبر
140
ـ سلف و مستحبات
141
ـ صحابه و تابعین و مسح پا
142
ـ الصلاة خیر من النوم و بدعت عمر
143
ـ زیاد کردن السلام علیک ایها الامیر در اذان
144
ـ حمار یعفور و سخن گفتن او
145
ـ فتوى به جواز سوزانیدن قرآن
146
ـ آیا بخشى از قرآن طعمه گوسفند شد
147
ـ فتواى عمر به تحریف قرآن
148
ـ عائشه طراح سینه زنى و عزادارى
149
ـ یکسال عزادارى معاویه و شامیان براى عثمان
150
ـ کرامت و ارزش زن نزد ما سلفیان
خدانظر طوقی پور

مقدمه
مجموعه حاضر ـ بخشى از پرسشهایى است که یکى از طلاب مدارس علمیه اهل سنت بنام ع.م مرادزهى از استاد خود جناب مولوى ط ن طىّ نشستها و بحثهاى خصوصى و گاهى سر کلاس درس، پرسیده و بعضاً بى پاسخ مانده، و توسط یکى از دوستان او تنظیم و در نسخه هاى محدود، تکثیر و به دست دیگر اساتید و حضرات مولویها داده تا اگر چیزى به نظرشان رسیده پاسخ دهند.از این دوست طلبه کراراً شنیده شده بود که مى گفت: امیدوارم مرا متّهم به طرفدارى از مکتب مودودى و برلوى، و یا دیگر گرایشهاى اسلامى و غیر اسلامى نکنید، چون من همیشه پیرو دیوبند بوده و هستم ولى انتظار داشته و دارم استادم مرا درک کند و شبهاتم را بى پاسخ نگذارد.و ما نیز صلاح ندیدیم که نام و مشخصات این شخص برده شود. تا مبادا خداى نخواسته از طرف عده اى از جهّال مورد تعرّض قرار گیرد. بویژه ما بخش کمى از سؤالات او را تنظیم کرده ایم و در فرصتهاى آینده به بخشهاى دیگرى از آن مى پردازیم.ولى ـ او مدتى در مدارس علمیه دار العلوم زاهدان، و مخزن العلوم خاش و شمس العلوم و حقّانیه ایرانشهر تحصیل و بعضاً تدریس و جهت تبلیغ به پاکستان و هندوستان مسافرتهاى فراوانى داشته و دارد لذا از چهره هایى است که در قاره هند اکثراً او را مى شناسند و به نیکى و خوبى از او یاد مى کنند.او تمام برنامه چهار ساله دوره ابتدایى و اعدادیه اعم از قاعده مولانا ابراهیم دامنى و اسلامیّات یک و دو، و قرآن مجید، و فارسى پنجم و اجتماعى و تعلیم الاسلام و چهل دعاء مسنون و کتاب العربیة للناشئین یک، دو، 3 و 4 و صرف بهایى و شروط الصلاة و چهل حدیث و صرف میر و فقه قدورى و زاد الطالبین، و مختصر ریاض الصالحین، و مرقات و اصول شاشى و فقه اکبر، و تمامى مراحل سطح اول تا چهار: که از سوره یوسف و هدایه، و نور الانوار (در اصول فقه) و العقیدة الطحاویة و فلسفة میبذى، و تیسیر مصطلح الحدیث، و آثار السنن و الحصون الحمیدیة و تفسیر جلالین و نخبة الفِکَر، و شرح معانى الآثار را طى کرده و همچنین تمامى مراحل کلاس اوّل و دوّم خارج: اعم از کتابهاى مشکوة و تفسیر بیضاوى و علوم القرآن قطان و سراجى، والهیئة الوسطى تا کتاب بخارى اوّل و دوّم و سپس نسائى، و ترمذى و صحیح مسلم و مسند امام اعظم و ابن ماجه، و موطّأ مالک را خوانده و این مراحل را با موفقیت پشت سر گذرانیده، و از طرفى در مدارس علمیه پاکستان همانند دار العلوم ـ منطقه دیوبند ـ اوتراپرادش و مدرسه مظاهر العلوم ـ سعادت على ـ نیز تردد داشته و به کسب معارف پرداخته، و همگى او را مى شناسند.پیشتر مجموعه اى از پرسشهاى او مطرح شد و در این دفتر برخى از سوالات جدید او نیز به آن اضافه گردید. امیدواریم بتوانیم در جزوه هاى بعدى مجموعه دیگرى از سؤالات فراوان را در اختیار حضرات بگذاریم و پاسخ قانع کننده اى بشنویم، و ذهن را از شبهات رهایى بخشیم.


چند سؤال
استاد بزرگورام، دانشمند توانا، علامه، فاضل، جناب مولوى... به حق، لیاقت شیخ الاسلامى را دارى، چون واقعاً اهل سنت و جماعت را یارى کردى، و مکتب سلفیت را نصرت، و به خط فکرى و اعتقادى ابن تیمیه و ابن وهاب، کمال مساعدت را داشته و دارى، و در کلاسها و جلسات خصوصى، از شما استفاده ها بردم، و بدون اغراق مى گویم که ما پیروان سلف، و طرفداران وهابیت، به امثال و نمونه هاى شما سرافراز و سربلند هستیم.استاد بزرگوارم
پیشتر مجموعه اى از پرسش ها و شبهات را با شما در میان گذاشتم! به طور قطع مى دانم که تمامى شبهات و اشکالات علیه مذهب ما را با قدرت پاسخ مى دهى، و هیچ سؤال و ایرادى را بى پاسخ نمى گذارى، لذا پاره اى از شبهاتى را که سر کلاس، و در جمع خصوصى خودم و بعضى از شاگردان و هم کلاسیهایم مطرح کرده، و گاهى جواب هم داده شده را دوباره مطرح مى کنم تا به پاسخ آن استاد بزرگوار مزین شده و همگان استفاده کنند و ضمناً شبهات دیگرى نیز در لابلاى مطالعاتم به ذهنم رسیده و بلا جواب مانده است که برخى از آنها خدمتتان عرضه مى دارم .در خاتمه انتظار دارم که این سؤالات تا پیش از پاسخ، سرّى بماند و عناصر نفوذى از جماعت مودودى و رافضة به آن دست نیابند. چون ممکن است با القاء شبهات بیشتر مخصوصاً در قشر روشنفکر، آنان را از خط و مذهب سلفى گرى ـ خداى نخواسته ـ گمراه کنند.شاگرد شما: ع . م مرادزهى





 
خلیفه اول (رضیl الله عنه)سؤال 1: آیا صحیح است که مى گویند: ابوبکر(رضی الله عنه) پس از پنجاه نفر و حتى پس از عمربن الخطاب(رضی الله عنه) اسلام آورد، چنانچه از سعدبن أبی وقاص نقل شده است که ادعاى بعضى، مبنى بر اینکه او اولین مردى است که اسلام آورد، دروغ و کذب است ; «محمد بن سعد، قلت لأبی، أکان ابوبکر اولکم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین». [1]سؤال 2: آیا صحیح است که خالد بن سعید بن العاص قبل از ابوبکر(رضی الله عنه) اسلام آورده است و اولین کسى که به اعتراف ـ محمد بن ابى بکر ـ و دهها نفر از محققان و مؤرخان اسلام آورد، حضرت على(رضی الله عنه) بود؟ چنانچه در نامه اى براى معاویه این حقیقت را اعتراف کرده و عمر(رضی الله عنه) نیز قبل از ابوبکر اسلام آورده و ابوبکر بعد از پنجاه و اندى اسلام آورد. اگر این مطالب واقعیت داشته باشد، چرا اینقدر واقعیات را وارونه میکنیم؟ و دائماً چنین مى گوییم که اولین مردى که اسلام آورد ابوبکر بود. منظور ما از این جعلیات و دروغ پردازیها تراشیدن فضائل بیشترى براى خلیفه اول است یا انکار فضائل حضرت على(رضی الله عنه) براى ما مهم است؟
1
ـ نامه فرزند ابوبکر: «فکان اوّل من أجاب و أناب و آمن و صدّق و وافق فأسلم، وسلّم، اخوه و ابن عمه علی و هو السابق المبرز فی کلِّ خیر، اوّل الناس إسلاماً».[2]
2
ـ ابوالیقظان مى گوید: «اِنَّ خالد بن سعید بن العاص أسلم قبل أبی بکر الصدیق».[3]
3
ـ سعد و قاص مى گوید: ابوبکر اولین کسى نبود که مسلمان شد، بلکه قبل از او بیش از پنجاه نفر مسلمان شدند.[4]
4
ـ زهرى مى گوید: عمر پس از چهل و اندى نفر از مرد و زن، اسلام آورد.[5]سؤال 3: آیا صحیح است که مى گویند حضرت ابوبکر(رضی الله عنه) در جنگها و جهاد هیچ نقشى نداشته، حتى یک بار دست به شمشیر نبرده است و یک تیر به طرف دشمن نیانداخته و قطره اى از خون کفار را به زمین نریخته است ; چنانچه ابوجعفر اسکافى این مطلب را فرموده است:
«
لم یرم ابوبکر بسهم قط و لاسلّ سیفاً و لا اراق دماً».[6]با این حال چرا ما او را جزء مجاهدان و جهاد او را از جهاد حضرت على(رضی الله عنه) بالاتر مى دانیم.[7]آیا اگر روافض به ما سلفى ها بگویند: شما درباره حضرت ابوبکر(رضی الله عنه) غلو مى کنید ما چه جوابى داریم؟
سؤال 4: آیا صحیح است که مى گویند یار غار حضرت پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ ابن بکر ـ عبداللّه بن بکر بن اریقط ـ همان راهنما و دلیل پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بوده و نه حضرت ابوبکر(رضی الله عنه).[8]و این تشابه و تقارب إسمى سبب شده که آنرا ابوبکر بخوانیم.چون اولاً: حضرت ابوبکر در هیچ کجا به این فضیلت اعتراف نکرده است، در حالیکه در روز سقیفه به کمتر از آن اشاره کرد. «نحن عشیرة رسول اللّه و اوسط العرب أنسابا و لیست قبیلة من قبائل العرب الا و لقریش فیها ولادة».[9]ثانیاً: به گفته عسقلانى، از تابعین کسانى بودند که منکر ارتباط داشتن آیة غار با ابوبکر بودند; همانند ابوجعفر مؤمن طاق.[10]ثالثاً: حضرت عائشه(رضی الله عنه) تصریح دارد که هرگز آیه اى در حق ما نازل نشده است.[11]
«
لم ینزل اللّه فینا شیئاً من القرآن».رابعاً: معروف است که ابوبکر(رضی الله عنه) در مدینه به استقبال پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ آمد و این بدان معناست که ابوبکر(رضی الله عنه)همراه پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نبوده است.خامساً: وجود حدیث صحیح دال بر اینکه به هنگام هجرت به غار، حضرت تنها بود.[12]سادساً: آن قیافه شناس فقط آثار و جاى پاى پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ را دید و هرگز سخن از ابوبکر(رضی الله عنه) به میان نیاورد [13] و از یحیى بن معین تشکیک در آن فهمیده مى شود.[14]سابعاً: طبق روایت بخارى و دیگران، ابوبکر جزء اولین گروه از مهاجرین بوده و قبل از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ وارد مدینه شده و در نماز جماعت گروه اول از مهاجرین شرکت مى کرد.[15]سؤال 5: اینگه گفته مى شود خلافت ابوبکر(رضی الله عنه) اجماعى بوده، آیا صحیح است که مى گویند: حضرت على(رضی الله عنه) و یاران ایشان ضمن آنان نبوده، و چنین اجماعى مورد لعنت خداوند است، چنانچه امام ابن حزم مى گوید: «لعنة اللّه على کل اجماع یخرج منه علی بن أبیطالب ومن بحضرته من الصحابة».[16]سؤال 6: آیا صحیح است آنچه را که مى گویند: خلافت ابوبکر(رضی الله عنه)نه با شورى بوده و نه با إجماع مسلمانان، بلکه فقط و فقط با اشاره و رأى یک نفر و آنهم عمر بن الخطاب(رضی الله عنه)بوده است. اگر چنین باشد: آیا راستى بر تمامى مسلمانان تبعیت از یک نفر ـ که خود در آن وقت خلیفه هم نبوده بلکه یکى از آحاد مسلمین و شهروند بلاد اسلامى شمرده مى شده ـ واجب و لازم است؟ و اگر کسى تبعیت نکند چرا مهدور الدم است؟ آیا این یک نفر بر تمامى بشریت تا قیام قیامت قیّم است؟؟
جمعى از علماء ما ـ اهل سنت ـ همانند ابویعلى [17] حنبلى ـ 458 هـ و قرطبى [18] ت671 هـ ـ و غزالى [19] ت478 هـ . و عضدالدین [20] ایجى 756 هـ و محى الدین [21] عربى مالکى ت 543 هـ : وجود هر گونه اجماعى را اساساً انکار کرده، بلکه آنرا غیر لازم دانسته اند.سؤال 7: آیا صحیح است که مى گویند: تمامى انصار، و جمع بزرگى از مهاجرین با بیعت ابوبکر(رضی الله عنه) مخالف بودند. چنانچه عمربن الخطاب(رضی الله عنه) تصریح کرده و مى گوید: «حین توفى اللّه نبیه ـ أنَّ الانصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة وخالف عنا علی والزبیر ومن معهما».[22]هنگام رحلت رسول خدا ـ صلى الله علیه و سلّم ـ أنصار با ما مخالف بوده و مخالفت کردند، و همگى در سقیفه بنى ساعده گِرد هم آمده، و حضرت على و زبیر و همراهان آنان نیز با ما مخالف بودند، بنابر این چگونه مدعى هستیم که خلافت ابوبکر(رضی الله عنه) بإجماع و اتفاق مسلمین بوده؟
سؤال 8: آیا صحیح است که مى گویند حضرت على(رضی الله عنه) هرگز با ابوبکر بیعت نکرده است و مشت دست خود را بسته بود و هر چه تلاش کردند نتوانستند آن را براى بیعت باز کنند! به ناچار ابوبکر دست خود را روى دست على و به عنوان بیعت على گذارد; چنانچه مسعودى مى گوید: «فقالوا له: مدَّ یدک فبایع، فأبى علیهم فمدوا یده کرها فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم یقدروا فمسح علیها ابوبکر وهى مضمومة».[23] باز هم مى گوییم که بیعت با اجماع اهل حل و عقد بوده است؟ و حدیث (على مع الحق والحق مع علی یدور معه حیثما دار) [24] یعنى على با حق است و حق با على است و به هر سمت و سوئى برود، حق به همراه او مى رود، را چگونه مى توان تفسیر کرد؟
سؤال 9: آیا صحیح است که مى گویند: حضرت على(رضی الله عنه) و عباس بن عبدالمطلّب ـ عم پیامبر اکرم ـ حکومت ابوبکر و عمربن الخطاب(رضی الله عنه) را حکومت هاى بر اساس دروغ و خیانت، پیمان شکنى و گناهکارى مى دانستند. و تا آخر عمر نظرشان همین بود. در صحیح مسلم آمده که، عمربن الخطاب به حضرت على و عباس مى گوید: «فلما توفی رسول اللّه قال ابوبکر: أنا ولی رسول اللّه، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک ویطلب هذا میراث إمراءته عن أبیها، فقال ابوبکر قال رسول اللّه: ما نُورث ما ترکنا صدقة، فرأیتماه کاذباً آثما، غادراً خائناً، واللّه یعلم اِنه لصادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفی ابوبکر وأنا ولی رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و ولی أبی بکر فرأیتمانی کاذباً آثما غادراً خائناً».[25]سؤال 10: آیا صحیح است که مى گویند امام بخارى همین حدیث را در بیش از چهار جاى از کتاب خود آورده، ولى این عبارت ـ دروغگو، خائن، پیمان شکن و گناهکار ـ را حذف کرده است و به جاى آن عبارت کذا و کذا و یا عبارت کلمتکما واحدة آورده است، تا بدین ترتیب نظر منفى اهل بیت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نسبت به حکومت حضرت ابوبکر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ، معلوم نشود؟
مى گویند: امام بخارى، در باب خمس، و نفقات، و الاعتصام، و فرائض; روایت را نقل کرده، ولى در آن تصرف و تغییر داده است، در کتاب نفقات گفته است: «تزعمان أن ابابکر کذا وکذا».و در فرائض گفته: «ثم جئتمانی و کلمتکما واحدة».سؤال 11: آیا صحیح است که ابوبکر(رضی الله عنه) توطئه ترور حضرت على را طراحى کرد و این مأموریت را به خالدبن ولید واگذار نمود؟ ولى از اجراى آن و لو رفتن نقشه و عواقب آن ترسید و آن را در نماز لغو کرد.[26] چنانچه سمعانى آنرا نقل مى کند. آیا باز هم مى توان ادعا کرد که روابط آن دو حسنه بوده و به یکدیگر احترام مى گذاشتند.؟
سؤال 12: آیا درست است آنچه را که علماى ما، مخصوصاً بیضاوى، درباره امامت مى گویند: که از عظیم ترین مسائل اصول دین است و مخالف با آن موجب کفر و بدعت است.
«
إنَّ الامامة من اعظم مسائل اصول الدین. التی مخالفتها توجب الکفر والبدعة..».[27]راستى منظور کدام امام است؟ منظور امامت ابوبکر(رضی الله عنه) است که نه پشتوانه اجماع ـ و مردمى ـ را دارد، و نه دلیل افضلیت چنانچه دلیل آن گذشت. بلکه فقط و فقط به اشاره و نظر یک نفر ـ آنهم جناب عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) ـ بود؟
آیا واقعاً چنین امامتى از اصول دین است؟ و مخالفت با آن موجب کفر و بدعت است!؟
یا منظور امامتى است که خداوند عزوجل آن را جعل کرده ـ (انی جاعلک للناس إماماً) [28] ـ و پیامبر اکرم مبلّغ و (تبلیغ کننده) از آن است.!سؤال 13: آیا صحیح است که ما اهل سنت، ابوبکر(رضی الله عنه) را از پیامبر اکرم بالاتر مى دانیم؟ و مى گوئیم که زنى نزد پیامبر آمده و گفت خواب دیدم درختى که در خانه ام هست شکسته، پیامبر فرمود شوهرت مى میرد.، او ناراحت شد و از محضر حضرت بیرون آمد و در راه ابوبکر را دید و خواب را براى او تعریف کرد. ابوبکر گفت: شوهرت از سفر باز مى گردد. همانطور هم شد، آن زن روز بعد به عنوان گلایه نزد پیامبر آمد و اعتراض کرد، ناگهان جبرئیل نازل شد و گفت: خدا شرم دارد از اینکه دروغ بر زبان ابوبکر صدیق جارى کند، یعنى بر زبان پیامبر دروغ جارى بشود تا مبادا شخصیت ابوبکر زیر سؤال برود.[29]
«
یا محمد! الذی قلته هو الحق، ولکنَّ لمّا قال الصدّیق إنّکِ تجتمعین به فی هذه اللیلة. إستحیا اللّه منه أن یجری على لسانه الکذب لانه صدیقٌ فأحیاه کرامة له».سؤال 14: آیا صحیح است که مى گویند خلیفه اول احادیث پیامبر را آتش مى زد؟ متقى هندى مى گوید: «إن الخلیفة أبابکر أحرق خمس ماءة حدیث کتبه عن رسول اللّه».[30]یعنى ابوبکر(رضی الله عنه) پانصد حدیثى را که از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نوشته بود به آتش کشید.سؤال 15: آیا صحیح است که مى گویند: حضرت عمر و ابوبکر(رضی الله عنه)با هم روابط حسنه اى نداشتند و یک بار در محضر پیامبر با هم درگیر شده و با صداى بلند با هم برخورد کردند و سپس آیه (لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النّبی) [31]... در نکوهش آنان نازل گردید؟! [32]و یک بار در دوران خلافت ابوبکر، او سند مالکیت زمینى را به دو نفر داده و آنرا امضاء کرده بود و عمر در آن نامه و روى امضاء ابوبکر آب دهان انداخته و آنرا پاره کرد. [33]و نظر عمر(رضی الله عنه) این بود که حسد ده جزء است، نُه جزء آن در ابوبکر(رضی الله عنه) و یک جزء دیگر آن در تمامى قریش است و ابوبکر در آن جزء نیز شریک است .[34]

 
خلیفه دوم (رضیl الله عنه)سؤال 16: آیا صحیح است که مى گویند: حضرت عمربن الخطاب در اسلام خود شک داشت و عقیده داشت که جزء منافقین است.امام ذهبى در تاریخ خود آورده است که حضرت عمر از حذیفة بن الیمان عاجزانه مى خواست که به او بگوید: آیا جزء منافقان هستم یا نه؟
«
حذیفة أحد أصحاب النبی...کان النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ أسرّ اِلیه أسماء المنافقین... وناشده عمر باللّه: أنا من المنافقین؟...».[35]سؤال 17: آیا صحیح است که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ هر زمان که آمدن وحى برایشان به تأخیر مى افتاد; یا قصد خودکشى مى کرد، و کراراً مى خواست خود را از فراز قلّه پرت کند و یا در نبوت خود به شک افتاده و گمان مى کرد که وحى به خانه عمر بن الخطاب(رضی الله عنه)انتقال یافته و ایشان از این پس پیامبر شده است؟
امام بخارى مى گوید: «وفَتَر الوحی فترة، حتى حزن النبی فیما بلغنا حزناً غدا منه مراراً، کی یتردّى من رؤوس شواهق الجبال، فکلما اوفى بذروة جبل، لکی یلقی منه نفسه، تبدّى له جبرئیل فقال: یا محمد انک رسول اللّه حقاً. فیسکن لذلک جأشه، وتقَر نفسه، فیرجع فاِذا طالت علیه فترة الوحی غدا لمثل ذلک...».[36]و به پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نسبت داده شد که فرمود: «ما احتبس عنی الوحی قط إلا ظننته قد نزل على آل الخطاب».[37]سؤال 18: آیا صحیح است که حضرت عمر(رضی الله عنه) بسیار کُند ذهن و دیرفهم بودند، و تنها سوره بقره را طى دوازده سال تلاش فرا گرفت و به شکرانه این پیروزى، یک شتر قربانى کرد.امام ذهبى مى گوید: «قال ابن عمر: تعلّم عمر البقرة فی اثنتی عشرة سنة، فلمّا تعلّمها نحر جزوراً».[38]و همچنین درباره آیه کلالة، انرا درک نمى کرد و طبق نقل جصاص و سیوطى: «کان عمر لم یفهم...» [39] یعنى حضرت عمر(رضی الله عنه) مطلب را نمى فهمیده و درک نمى کرد.سؤال 19: آیا صحیح است که مى گویند، مردم از تعیین عمر به خلافت توسط ابوبکر ناراضى بودند و توسط طلحة بن عبیداللّه نارضایتى خود را از یک فرد تندخو و خشنى همچون عمر، اظهار داشتند.[40]سؤال 20: آیا صحیح است آنچه را که مى گویند حضرت خلیفه ثانى در دوران خلافتش حکم تیمم را نمى دانست و اگر کسى از او مى پرسید در صورت جنابت و نبودن آب تکلیف چیست؟ در جواب مى گفت: نماز را ترک کن تا آب پیدا شود! و اگر تا دو ماه هم آب نمى یافت حضرت خلیفه نماز نمى خواند.امام نسائى چنین روایت مى کند: «کنا عند عمر فأتاه رجل، فقال: یا أمیر المؤمنین رُبّما نمکُثُ الشهر والشهرین ولا نجد الماء؟ فقال عمر: أمّا أنا فاذا لم أجد الماء لم أکن لأُصلی حتى أجدَ الماء... » [41]سؤال 21: آیا صحیح است که مى گویند حضرت عمر بن الخطاب(رضی الله عنه)و فرزند ایشان حضرت عبداللّه بن عمر(رضی الله عنه)، دو تن از فقهاى بزرگ ما سلفیان ـ ایستاده بول مى کردند؟
چنانچه امام مالک در موطّا مى فرماید:
«
عن عبداللّه بن دینار، قال: رأیت عبداللّه بن عمر یبول قائماً».[42]یعنى عبداللّه بن عمر را دیدم که ایستاده بول مى کرد.و امام ترمذى مى فرماید: «عن عمر: رآنی النبی و أنا أبول قائماً فقال: یا عمر لا تبل قائماً...» [43]یعنى هنگامى که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ مرا دید که ایستاده بول مى کنم، فرمود: اى عمر، ایستاده بول نکن.و امام عسقلانى در توجیه کار عمر(رضی الله عنه) مى فرماید: «البول قائماً أحفظ للدبر».[44] یعنى ایستاده بول کردن براى حفظ نشیمن خوب است. و همو مى گوید: ثابت شده که عدّه اى از صحابه کرام پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ از جمله حضرت عمر بن الخطاب ایستاده بول مى کردند.آیا ما که حضرت عمر(رضی الله عنه) را طبق حدیث «اقتدوا باللذین من بعدى» [45] ـ ابوبکر و عمر ـ مقتداى و پیشوا و راهنماى خود قرار مى دهیم واجب است ایستاده بول کنیم و یا از فعل حضرت عمر تنها جایز بودن استفاده مى شود و آیا در این صورت ترشحات بول موجب نجاست لباس نمى شود؟ و آیا فعل حضرت عمر با فرمایش پیامبر اکرم که فرمود: ایستاده بول کردن جفاست ـ «من الجفاء ان یبول الرجل قائماً».[46] چگونه قابل جمع است و بالاخره ما پیروان سلف صالح ـ و ما وهابیان ـ در این کار از پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ تبعیت کنیم یا از حضرت عمر(رضی الله عنه).سؤال 22: مى گویند جریان ازدواج عمربن الخطاب با ام کلثوم دختر حضرت على(رضی الله عنه)از اکاذیب و اساطیر است. چون ;اولا: در هیچ یک از صحاح ستة تفصیل جریان نیامده است.ثانیاً: به گفته بعضى از محققان اسلامى. حضرت على(رضی الله عنه)دخترى به نام ام کلثوم نداشته [47] بلکه کنیه حضرت زینب بوده است. و ایشان هم با عبدالله بن جعفر ازدواج کرده بود.ثالثاً: تشابه اسمى شده، و عمر درخواست ازدواج با ام کلثوم دختر ابوبکر را کرده بود که آن هم در ابتدا مورد موافقت قرار گرفت ولى پس از آن با مخالفت عائشه رو برگردید و انجام نشد.[48]رابعاً: ازدواج عمر با زنى به نام ام کلثوم ـ محقق شده، ولى او دختر جرول مادر عبیدالله بن عمر است [49] و ربطى به دختر حضرت على(رضی الله عنه) ندارد.خامساً: حقایق تاریخى، دروغ بودن این جریان را به اثبات مى رساند آنجا که مى گویند پس از رحلت حضرت عمر(رضی الله عنه)، محمد بن جعفر و پس از مرگ او برادرش عون بن جعفر با او ازدواج کرد. در حالیکه: خود تاریخ [50] تصریح دارد که این دو برادر در جنگ تستر ـ که در زمان عمر(رضی الله عنه) بود به شهادت رسیدند.سادساً: مدعى هستند پس از این دو برادر عبدالله بن جعفر، ـ برادر سوم ـ با او ازدواج کرد. در حالیکه او با زینب ازدواج کرده بود ـ و او را داشت ـ آیا او جمع بین الاختین کرده است؟[51]سؤال 23: آیا صحیح است که مى گوئیم حضرت عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) از مدینة الرسول، شهر نهاوند و حرکت نیروهاى مسلمانان را مى دید و با فرمانده آنان به نام ساریه سخن مى گفت او دستور صادر نمود و آنان نیز شنیدند و دستورات او را اجرا کردند و پیروز شدند!مگر مى توان با چشم غیر مسلح از شهر مدینه، نقطه اى را که چهار هزار کیلومتر فاصله دارد، دید؟
«
من کلام عمر قاله على المنبر حین کشف له عن ساریة و هو بنهاوند من ارض فارس». [52]آیا داستان «ساریة الجبل» از دید عقل و عقلاء ساخته و پرداخته بعضى جاهلان از ما اهل سنّت نیست؟ چنانچه عسقلانى درباره بسیارى از فضائل شیخین ـ رضى الله عنهما ـ چنین فرموده است.[53]آیا اگر روافض به ما بگویند ـ چنانچه سید محمد بن درویش به این حقیقت اشاره کرده [54] ـ شما درباره حضرت عمر (رضی الله عنه)غلو مى کنید و او را از یک پیامبر بالاتر مى برید چه پاسخى بدهیم؟! آیا چنین مقامى را ما براى پیامبران صحیح مى دانیم؟
سؤال 24: آیا صحیح است که حضرت على(رضی الله عنه) از مجالست و نشست و برخاست و رودررویى با عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) بشدت متنفر بود، به گونه اى که هر وقت ابوبکر(رضی الله عنه) درخواست نشستى با حضرت على(رضی الله عنه)مى کرد، حضرت به ایشان شرط مى کرد که کسى همراه او نباشد یعنى عمر همراه او نیاید، چنانچه امام بخارى مى گوید:
«
أرسل ـ علی(رضی الله عنه) ـ الى ابی بکر أن إئتنا ولا یأتنا أحد معک کراهیة لمحضر عمر...» [55]با این نصوص و اسناد، چگونه ادعا مى کنیم که روابط اهل بیت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ با خلفاء حسنه بوده است؟
سؤال 25: آیا صحیح است که عمر بن الخطاب و حفصه به تورات، گرایش فوق العاده اى داشتند و آنرا ـ همانند قرآن ـ قرائت مى کرده، و در فراگیرى آن تلاش مى کردند؟
عبدالرزاق: «إن عمربن الخطاب مرّ برجل یقرأ کتاباً. سمعه ساعة فاستحسنه فقال للرجل: أتکتب من هذا الکتاب؟ قال: نعم، فاشترى أدیمأ لنفسه، ثم جاء به الیه، فنسخه فی بطنه وظهره ثم أتى به النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فجعل یقرأه علیه. وجعل وجه رسول الله ـ صلى الله علیه وسلّمـ یتلوّن، فضرب رجل من الانصار بیده الکتاب. وقال: ثکلتک امک. یابن الخطاب ألا ترى إلى وجه رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ منذ الیوم. وأنت تقرأ هذا الکتاب؟! فقال النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ عند ذلک: إنما بعثت فاتحا وخاتماً وأعطیت جوامع الکلم. وفواتحه. واختصر لی الحدیث اختصاراً، فلا یهلکنّکم المتهوکون».[56]و در مدینه منوره منطقه اى است به نام مسکه، معروف است که عمر(رضی الله عنه) در این مکان تورات را مى آموخت.
2
ـ درباره حفصه دختر عمر نیز چنین مطلبى نقل شده است، که او در محضر پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کتاب امت هاى قبل را مى خواند. و پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیز بسیار ناراحت شده به گونه اى که رنگ مبارکش تغییر کرده و فرمود: اگر حضرت یوسف امروز این کتاب را بیاورد و از او پیروى کنید گمراه مى شوید.
«
عن الزهری: أن حفصة زوج النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ جاءت الى النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بکتاب من قصص یوسف، فی کتف، فجعلت تقرأ علیه والنبی یتلوّن وجهه، فقال: والذی نفسی بیده لو أتاکم یوسف وأنا فیکم فاتبعتموه و ترکتمونی لضللتم».[57]سؤال 26: آیا سخن قاضى عیاض صحیح است که مى گوید: «اگر کسى بگوید پیامبر در حال جهاد فرار کرده باید توبه کند وگرنه باید کشته شود، چون شخصیت پیامبر را تنقیص کرده است؟ [58]و قرطبى مى گوید: هر کس یکى از صحابه را نکوهش کند و یا او را در روایتش مورد طعن قرار دهد، خداى متعال را رد کرده و شرایع مسلمانان را باطل کرده است.[59]راستى اگر این جملات توهین شمرده شده و موجب اعدام است. آیا نسبت دیوانگى و هذیان به پیامبر توهین شمرده نمى شود؟ و گوینده آن مهدور الدم نیست؟
امام بخارى در هفت جا از کتاب خود و مسلم در سه جا از کتاب خود آورده است که عمر بن الخطاب این تعبیر را نسبت به پیامبر داشته است.[60]غزالى مى گوید: «قال عمر: دعوا الرجل فانه لیهجر».[61]سؤال 27: آیا صحیح است که مى گویند عمربن الخطاب شدیداً با وصیت پیامبر اکرم مخالفت کرد و آنرا رد نمود، چنانچه جابربن عبداللّه مى گوید: «إنَّ النبی دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لایضِّلون بعده ابداً قال: فخالف علیها عمر بن الخطاب حتى رفضها.[62]در جاى دیگر گفته است: «فکرهنا ذلک أشدَّ الکراهه».[63]یعنى از این که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ وصیت کند شدیدا تنفر داشتیم.سؤال 28: مى گویند کعب الاحبار یهودى که بسیار مورد اعتماد حکومت در دوران خلیفه دوم(رضی الله عنه) و حکومت امویان بود، پس از اظهار اسلام، بر قراءت تورات و ترویج آن مداوم بوده است. او یکى از متّهمان اصلى نفوذ اسرائیلیات در تفسیر قرآن بوده است، چنانچه ابن کثیر [64]، و عبد المنعم حنفی [65] و دیگران به این حقیقت تلخ اشاره کرده اند.امام ذهبى مى گوید: «کان یحدِّثهم عن الکتب الإسرائیلیة» [66] یعنى براى صحابه از کتابها و روایات إسرائیلیات ـ که معمولا کذب و خلاف واقع است ـ نقل مى کرد.سؤال 29: آیا صحیح است که مى گویند انگیزه و هدف بعضى فرماندهان نظامى مسلمانان از کشور گشائى و فتوحات، پر کردن شکم خود و به اسارت گرفتن و خونریزى بوده است؟ [67] و آیا این اهداف با هدف پیامبر اکرم که به حضرت على(رضی الله عنه)به هنگام اعزام به یمن فرمود: «لئن یهدی اللّه بک رجلا خیر لک مما طلعت علیه الشمس» [68] قابل جمع است؟
سؤال 30: آیا صحیح است که حضرت عمربن الخطاب(رضی الله عنه) ـ براى تحت پوشش قرار دادن فرارها و ناکامى ها و هزیمت هاى خود در جبهه هاى اسلام، در دوران خلافت خویش، قریش را بر علیه حضرت على(رضی الله عنه)تحریک مى کرد و آنان را به گرفتن انتقام کشته هاى خود در جنگها به دست على(رضی الله عنه)تشویق مى نمود؟ چنانچه موفق الدین مقدسى در کتاب خود این مطلب را بیان کرد.[69]سؤال 31: آیا صحیح است که مى گویند عمربن الخطاب(رضی الله عنه)مؤدب نبوده و به هنگام بردن نام پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و سیده نساء العالمین، تعبیرات غیر مؤدبانه اى به کار مى گرفت. لذا بزرگان از محدثین ما اهل سنت، از او ناراحت شده، و جناب عمر را «أنوک» یعنى احمق خواندند: چنانچه امام ذهبى از امام عبد الرزاق صنعانى این تعبیر را نقل مى کند. زیدبن مبارک مى گوید: نزد عبدالرزاق بودیم که حدیث مالک بن اوس خوانده شد تا به اینجا رسید که: عمر به عباس و على(رضی الله عنه) خطاب کرده و گفت امّا تو اى عباس آمده اى که میراث پسر برادرت را (یعنى پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ) مطالبه کنى.و اما على آمده میراث همسرش را مطالبه کند.عبدالرزاق گفت: نگاه کنید این احمق ـ یعنى حضرت عمر ـ چگونه بى ادبانه تعبیر مى کند. و نمى گوید: رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ [70]سؤال 32: آیا صحیح است که مى گویند: سیاست حکومت عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) منع نقل احادیث پیامبر اکرم و روى آوردن به آن بود، و کسانى را که با این روش و سیاست مخالفت مى کردند، زندان و شلاق و تعزیر مى کرد. چنانچه در مورد ابوذر و ابوالدرداء ابومسعود انصارى و دیگران انجام داد.
1
ـ ذهبى مى گوید: آرى چنین بود عمر، او مى گفت: از پیامبر کمتر حدیث نقل کنید و چندین صحابى پیامبر را نسبت به نشر احادیث توبیخ کرد. آرى این شیوه و مذهب و ایده عمر و غیر عمر بود.[71]
2
ـ طبرى مى گوید: هر وقت خلیفه مردم، حاکم و یا استاندارى را براى نقطه اى اعزام مى کرد، به او چنین سفارش مى کرد: فقط قرآن بخوانید و از محمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کمتر روایت نقل کنید و من هم با شما هم صدا هستم.[72]
3
ـ قرظة بن کعب انصارى مى گوید: هنگامیکه قصد عزیمت به کوفه را کردیم، عمربن الخطاب تا منطقه «صرار» به بدرقه ما آمده و گفت: مى دانید چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم: لابد بخاطر اینکه ما از صحابه رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ هستیم؟ گفت: شما وارد آبادى و روستایى مى شوید که قرآن مى خوانند، مبادا آنان را با خواندن و قرائت احادیث پیامبر از خواندن قرآن بازدارید! تا مى توانید از پیامبر حدیث کم نقل کنید.[73]
4
ـ ذهبى مى نویسد: عمر سه نفر (از صحابه رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ) به نامهاى ابن مسعود و ابوالدردا، و ابومسعود انصارى را زندان کرد و به آنان اعتراض کرد که چرا از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ زیاد حدیث روایت کردید؟[74]و به نقل دیگر از حاکم و ذهبى: ابن مسعود و ابوالدرداء و ابوذر را زندانى کرد و آنان را به جرم اشاعه دادن و نقل احادیث پیامبر توبیخ نمود و آنان را تا آخر خلافتش محکوم به اقامت اجبارى در مدینه کرد.[75]سؤال 33: آیا نامگذارى به نام محمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و یکى از نامهاى پیامبران ممنوع و حرام است؟ پس چرا حضرت عمر(رضی الله عنه)طى بخشنامه اى به کوفه، نام گذارى به نام پیامبران را ممنوع کرد و در مدینه نیز دستور داد هر کس به نام «محمد» است باید آنرا تغییر دهد؟ امام عینى مى گوید: «کان عمر کتب الى أهل الکوفة: لاتسموا احداً باسم نبی، و أمر جماعة بالمدینة بتغییر أسماء أبناءهم المسمّین بمحمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ حتى ذکر له جماعة من الصحابة انه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اذن لهم فی ذلک فترکهم».[76]راستى کار بنى امیه ـ در کشتن افراد هم نام على [77] ـ و کار حضرت عمر در ممانعت از نامگذارى به نام «محمد» مکمل یکدیگر و در برگیرنده یک پیام و گام برداشتن در یک مسیر و براى یک هدف مشترک نیست؟

 
على بن ابى طالب و اهل بیت «رضى الله عنهم»l
سؤال 34: آیا صحیح است که مى گویند در کعبه ـ خانه خدا ـ غیر از على(رضی الله عنه)احدى متولد نشده است.
1
ـ «قال ابن صباغ المالکی: ولم یولد فی البیت الحرام قبله أحد سواه وهی فضیلة خصّه الله بها إجلالا له واعلاء لمرتبته وإظهاراً لتکرمته».[78]یعنى احدى پیش از على(رضی الله عنه) در کعبه به دنیا نیامده، و این یک فضیلتى است که خداوند عزوجل او را به این فضیلت اختصاص داده و بدین وسیله خواسته از علی تجلیل کرده و مقامش را بالا ببرد.البته بعضى دیگر همانند بدخشى وابن قفال، ولکنوى، (در مرأة المؤمنین) و شبلنجى و دیگران گفته اند: احدى ـ نه پیش از على(رضی الله عنه) و نه پس از او ـ در کعبه به دنیا نیامده است.[79]با این حال، چرا بزرگان ما سخنى از این فضائل به زبان جارى نمى کنند؟ آیا از گسترش تشیّع مى ترسند!! اگر پاره اى از ادله شیعه بر افضلیت على(رضی الله عنه) این نمونه ها باشد، آیا باز هم مورد اشکال ماست؟!سؤال 35: آیا صحیح است که مى گوئیم حدیث منزلت على(رضی الله عنه): «انت منی بمنزلة هارون من موسى» جزء صحیحترین و محکمترین آثار است، چنانچه قرطبى مى گوید:
«
و هو من أثبت الآثار و أصحّها...» [80]سؤال 36: چگونه ما منکر ولایت حضرت على(رضی الله عنه) مى شویم و حال آنکه علماى احناف همچو حاکم حسکانى مى گوید: اولى الأمر حضرت على(رضی الله عنه)است «اولى الأمر هو علّی الذی ولاه اللّه بعد محمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فی حیاته حین خلفه رسول اللّه بالمدینة».[81]سؤال 37: آیا صحیح است آنچه را که ذهبى از امام غزالى در باره عمربن الخطاب نقل کرده است که ایشان ابتداء در روز غدیر خم با حضرت على(رضی الله عنه)بیعت کرد، ولى پس از رحلت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ تحت تأثیر هواى نفس و حبّ ریاست و جاه طلبى قرار گرفت و به آن بیعت پشت کرد؟[82]
«
هذا تسلیم و رضى ثم بعد هذا غلب الهوى حبّاً للریاسة..»سؤال 38: آیا صحیح است آنچه مى گویند: حتى یک حدیث صحیحى که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ، ابوبکر را صدیق خوانده، و یا عمر، را فاروق خوانده باشد نداریم، و آنچه آمده راجع به حضرت على است؟
چنانچه طبرى به نقل از عباد بن عبدالله مى گوید: «سمعت علیاً یقول: أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّیق الأکبر. لا یقولها بعدی الا کاذب مفتر، صلیت مع رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ قبل الناس بسبع سنین».[83]سؤال 39: آیا صحیح است که مى گویند حکومت بنى امیه با نام «على» مخالف بوده و هر نوزادى را که به این اسم نامیده مى شد او را مى کشتند. چنانچه شخصى به نام رباح اسم فرزندش را از ترس آنان به «عُلی» تغییر داد!.. با این وضع چرا ما از این حکومتهاى سفاک و جائر دفاع مى کنیم:[84]امام مزى مى گوید: «کانت بنو امیة إذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه، فبلغ ذلک رباحاً، فقال: هو ـ علی بن رباح ـ عُلی وکان یغضب علی ویحرّج على من سمّاه به».[85]سؤال 40: آیا صحیح است که مى گویند خلفاى ما ـ حضرت ابوبکر، عمر و عثمان(رضی الله عنه) ـ نام هیچ یک از فرزندان خود را به نام على، حسن، حسین، نگذاشته اند. در حالیکه ما مى گوئیم: حضرت على نام فرزندان خود را به نام ابوبکر، عمر، عثمان، گذاشته و آنرا دلیل حسن روابط حضرت على(رضی الله عنه) با خلفا(رضی الله عنه)مى دانیم.آیا پرهیز خلفا از این نامها ـ حسن، حسین ـ دلیل بر سوء روابطشان با اهل بیت پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیست؟
سؤال 41: آیا ذکر فضائل على(رضی الله عنه) ممنوع و دشنام و سب على آزاد بوده و حکومت از این کار تشویق مى کرده است؟ چرا و به چه انگیزه اى؟ راستى بردن نامى از على و فضائل او بهاى سنگین اعدام را در پى داشت؟
عبداللّه بن شداد صحابى مى گوید: آرزو دارم به من اجازه بدهند یک صبح تا ظهر، فضائل على را بگویم و سپس مرا اعدام کنند.امام ذهبى مى گوید: «... عبداللّه بن شداد: وددت أَنی قمتُ على المنبر من غدوة الى الظهر، فأذکر فضائل علی بن ابیطالب رضی اللّه عنه ثم انزل، فیضرب عنقی».[86]سؤال 42: چرا لعن ابن عم رسول و زوج البتول در زمان حضرت معاویه آزاد، و به وسیله حکومت ایشان ترویج داده مى شد.
1
ـ حموى بغدادى درباره سجستان مى گوید: «و أجلَّ من هذا کله انه لعن علی بن ابیطالب ـ رضی اللّه عنه ـ على منابر الشرق والغرب ولم یلعن على منبرها إلاّ مرة وامتنعوا على بنی امیة حتى زادوا فی عهدهم أن لا یلعن على منبرهم أحد... وأی شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخی رسول اللّه. على منبرهم وهو یُلعن على منابر الحرمین مکة والمدینة؟».[87]یعنى حضرت على(رضی الله عنه) ـ در دوران بنى امیه ـ در مشرق و مغرب بلاد اسلامى بر سر منابر مورد لعن قرار گرفت و تنها جائى که با این بدعت مخالفت کردند ـ اهالى سیستان بودند و این یک شرافت بزرگى براى آنان است که از لعن کردن برادر رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ امتناع کردند.
2
ـ ابوالفرح اصفهانى مى گوید: «نال المغیرة [88] من علی ولعنه ولعن شیعته».[89]در حالیکه به نقل امام احمد، پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به حضرت على(رضی الله عنه) فرمود: «من سبّک فقد سبنی». [90] یعنى کسى که تو را دشنام دهد مرا دشنام داده است.سؤال 43: آیا صحیح است که مى گویند امام زهرى و امام مالک از دشمنان حضرت على(رضی الله عنه) و هواداران بنى امیه بودند، و لذا فضائل حضرت را مخفى کردند و حتى یک فضیلت در باره ایشان روایت نکرده اند؟ چنانچه ابن حبان و ابن عساکر، به این حقیقت تلخ اشاره کرده اند.
1
ـ ابن حبان مى گوید: «ولستُ أحفظ لمالک ولا للزهری فیما رویا من الحدیث شیئاً من مناقب علی(رضی الله عنه)».[91]
2
ـ ابن عساکر: «.. عن جعفر بن ابراهیم الجعفری، قال: کنت عند الزهری أسمع منه، فاذا عجوز قد وقفت علیه، فقالت: یا جعفری، لا تکتب عنه فإنّه مال إلى بنی امیة وأخذ جوائزهم، فقلت: من هذه؟ قال: أختی خرفت، قالت: خرفتَ أنتَ کتمتَ فضائل آل محمد». [92]جعفر جعفرى مى گوید: از زهری حدیث سماع مى کردم، ناگهان زن کهن سالى آمده و گفت: اى جعفرى از زهرى حدیث نقل نکن. چون به بنى امیّه تمایل یافته و جوائزشان را دریافت کرده است! گفتم: این زن کیست؟ زهرى گفت: خواهر من است و خرفت ـ دیوانه ـ شده است.آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت ـ دیوانه ـ شده اى، زیرا که فضائل آل محمد را کتمان و پنهان مى کنى!
3
ـ کعبى نیز در کتاب خود مى گوید: زهرى هوادار بنى مروان بوده و هرگز از فضائل على چیزى نقل نکرده است.[93]آیا کسانى که با فضائل آل محمد سر جنگ دارند و به اصطلاح مبغض على و اهل بیت پیامبر و طرفدار رژیمهاى ظالم اموى و عباسى بوده، مى توانند اسطوانه هاى حدیث و فقه و ائمه مذهب شمرده شوند؟
و حال آنکه ذهبى از ابوسعید و جابر نقل مى کند که مى گویند: «ما کنّا نعرف منافقی هذه الأُمة الا ببغضهم علیاً».[94]یعنى تنها راه شناخت منافقین، کینه و دشمنى آنان با حضرت على(رضی الله عنه) بود.سؤال 44: آیا درست است آنچه مى گویند: ذهبى تحمّل فضائل حضرت على(رضی الله عنه) را نداشت و لذا اگر حدیثى در فضیلت حضرت على مى یافت، آنرا به حق یا به باطل رد مى کرد. چنانچه غمارى سنى مى گوید: «الذهبی اذا رأى حدیثا فی فضل علی(رضی الله عنه)بادر إلى إنکاره بحق و بباطل، کان لایدری ما یخرج من رأسه».[95]سؤال 45: آیا صحیح است که امام بخارى براى حضرت على(رضی الله عنه) فضیلتى را برتر از سایر صحابه [96] قائل نبود و ایشان را با سائر صحابه [97] یکسان مى دانست ؟[98] و أحیاناً خلافت و امامت حضرت را نیز زیر سؤال مى برد و به اصطلاح قائل به نظریه تثلیث در خلافت است؟ و در کتاب ـ الأوسط ـ خود که نام خلفاء و امراء و مدت حکومت آنان را ذکر مى کند نامى از خلافت ایشان به میان نمى آورد [99] و یا از حکومت حضرت على تعبیر فتنه مى کند؟
سؤال 46: آیا صحیح است که مى گویند: طراح نظریه تثلیث بنى امیه بودند، و آنها چنین شایع مى کردند که خلفا فقط سه نفرند. و حضرت على أصلا خلیفه نبود و ابن تیمیه که این تز را ترویج مى دهد، پیرو همان خط و سمت و سو مى باشد؟
«
قال سعید: قلت لسفینة: إن هولاء یزعمون أن علیاً لم یکن بخلیفة؟ قال: کذبت إستاه بنى الزرقاء، یعنى بنى امیة».[100]سؤال 47: آیا صحیح است که امام ابن تیمیه، منکر خلافت حضرت على(رضی الله عنه) است و سعى مى کند که چنین رواج دهد که خلیفه چهارم حضرت على(رضی الله عنه)نیست! در حالیکه ابن کثیر مى گوید: حدیث «خلافة نبوة ثلاثون عاماً»، رد نواصب از بنى امیه و اتباع و پیروان آنان از اهل شام در ارتباط با انکار خلافت على(رضی الله عنه) است.
«
هذا الحدیث فیه رد صریح... على النواصب من بنی امیة و من تبعهم من أهل الشام فى إنکار خلافة علی بن ابیطالب».[101]ابن تیمیه مى گوید: «و نحن نعلم أن علیا لمّا تولى، کان کثیر من الناس یختار ولایة معاویة و ولایة غیرهما...».و همو مى گوید: «انّ فیهم من کان یسکت عن علی، فلا یربّع به فى الخلافة لأن الامة لم تجتمع علیه. و کان بالأندلس کثیر من بنی أمیه یقولون: لم یکن خلیفة و انما الخلیفة من إجتمع الناس علیه و لم یجتمعوا على علّی... ».بالاخره ایشان، این تفکر (تثلیت) ـ را رواج مى دهد.سؤال 48: آیا صحیح است که امام احمدبن حنبل، پیروان نظریه تثلیث و کسانى که امامت را براى حضرت على(رضی الله عنه) نپذیرند، گمراه تر از الاغ مى داند و مى گوید: «من لم یثبت الامامة لعلی فهو أضلُّ من حمار».[102]و دستور قطع رابطه با این افراد را داده و مى گوید: «من لم یربّع علی بن ابیطالب الخلافة فلا تکلّموه ولا تناکحوه».[103]و در جاى دیگر ضمن حمله به طرفداران این نظریه، گفته است: این قول پست و زشتى است.
«
هذا قول سوء ردیء».[104]آیا طبق نظر امام الحنابلة، امام ابن تیمیه گمراهتر از حمار است و باید او را طرد کرد؟ و همچنین امام بخارى که طرفدار این نظریه است؟ پس چگونه او را از بزرگترین محدثان و کتاب او جزء صحاح شمرده مى شود؟
سؤال 49: آیا صحیح است که مى گویند آنقدرى که از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ درباره فضائل علی(رضی الله عنه) با سندهاى صحیح آمده، درباره هیچ یک از صحابه نیامده و این حقیقت را احمد بن حنبل و نسائى و نیشابورى و دیگران تصریح کرده اند.[105]
«
لم یرد فی حق احد من الصحابة بالأسانید الجیاد اکثر مما جاء فی علی(رضی الله عنه)».و حسکانى حنفى مى گوید: على صدو بیست فضیلت دارد که احدى از اصحاب پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ با او در آنها شریک نیستند، و هر فضیلتى را دیگر صحابه دارند، على با آنان شریک بود.
«
کان لعلى بن ابى طالب عشرون و مائة منقبة لم یشترک معه فیها احد من أصحاب محمد ـ صلى الله علیه و سلم ـ و قد اشترک فى مناقب الناس».[106]پس تکلیف ما با کسانى که از شأن و فضائل على مى کاهند و دیگران را بر او مقدّم مى دارند و على را با سائر صحابه یکسان مى دانند و خلفاء ثلاثه ـ رضى الله عنهم ـ را بر او ترجیح مى دهند ـ همانند امام بخارى ـ چیست؟
سؤال 50: آیا صحیح است که افرادى از صحابه که حدیث غدیر را کتمان کردند و به رغم درخواست حضرت على(رضی الله عنه)، آنرا اعلام نکردند، گرفتار نفرین ایشان شده و هر کدام به دردى مبتلا شدند؟ [107]
1
ـ أنس بن مالک گرفتار بیمارى بَرَص ـ پیسى [108] ـ شد.
2
ـ براء بن عازب، نابینا شد.
3
ـ زید بن ارقم، نابینا شد.
4
ـ جریربن عبداللّه بجلى، اعرابى گردید.[109]
5
ـ معیقیب (ابن أبى فاطمه دوسى) [110] مبتلا به بیمارى جذام(خوره) شد؟
سؤال 51: آیا صحیح است که مى گویند از اختصاصات پیامبر اکرم این است که فرزندان دخترش به ایشان نسبت داده مى شوند: «إنَّ اللّه جعل ذریتی فی صلب علی(رضی الله عنه)» چنانچه قلقشندى [111] به آن تصریح دارد.ولى مى بینیم بعضى از رواة حدیث ـ که از نظر ما اهل سنت و جماعت ثقه هستند ـ به حسنین دشنام و سب مى کنند. و بعضى از تابعین و صحابه در قتل آن دو سبط نقش داشته و در عین حال هیچ نقطه ضعفى براى آنان شمرده نمى شود؟.مثلا: در باره عمربن سعد، عجلى مى گوید: «هو تابعی ثقة. وهو الذی قتل الحسین».[112]سؤال 52: آیا صحیح است که مى گویند: پیامبر اکرم در یوم الدار ـ روزى که سران قریش را براى دعوت به اسلام به منزل فرا خواند ـ به حضرت على فرمود: «انت اخی و وزیری و وصیی و وارثی و خلیفتی من بعدی» یعنى تو برادر و وزیر و وصى و جانشین پس از من هستى چنانچه قوشچى [113] و حلبى [114] و دیگران همین متن را آورده اند. ولى افرادى همانند ابن کثیر [115] این عبارات را حذف و به جاى آن کلمه: کذا و کذا گذاردند، چرا؟
راستى اگر این مضمون از پیامبر اکرم ثابت شده باشد، ما چرا بر انکار وصایت و جانشینى حضرت على(رضی الله عنه) اصرار داریم؟ آیا این ردّ قول رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیست؟ آیا مبهم کردن کلام پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و آوردن کلمه «کذا و کذا» به جاى «وزیری ووصی» خیانت در امانت نیست؟ و آیا یهود و مشرکین مکه در مقام مخالفت با اسلام و پیامبر اکرم غیر از این شیوه را پیش گرفته بودند؟.سؤال 53: آیا صحیح است که مى گویند: امام بخارى حدیث غدیر را کتمان کرده و آنرا ـ به رغم صحت سند و تواتر نقل ـ در کتاب خود نیاورده؟ و علّت آن همان احساس کینه و بغض نسبت به حضرت على(رضی الله عنه) بوده؟
اینک چند اعتراف از علماء ما بر صحت حدیث:
1
ـ ابن حجر مى گوید: حدیث غدیر بلاشک صحیح است و جمعى از محدثان آنرا آورده اند. همانند ترمذى و نسائى و احمد. و اسناد و طرق آن بسیار زیاد است، ولذا شانزده صحابى، آنرا از پیامبر نقل کرده اند. و احمد بن حنبل مى گوید: سى نفر از صحابه این حدیث را از پیامبر شنیده و در زمان خلافت حضرت على(رضی الله عنه)بر این حدیث شهادت دادند ـ چون اختلافات داخلى روى داد ـ و بسیارى از أسناد آن صحیح و حسن است، و لذا هیچ اعتنائى که به قول کسى که در صحت آن قدح و اشکال کند نمى شود.[116]
2
ـ ذهبى مى گوید: أمّا حدیث «من کنت مولاه» اسناد خوبى دارد. و من در این زمینه کتابى نوشته ام.[117]
3
ـ همو گوید: طبرى اسناد و طرق حدیث غدیر خم را در مجموعه چهار جلدى جمع و گردآورى کرده است و من بخشى از آن را دیده و از گستردگى دامنه این روایات مبهوت شدم و به محقق شدن واقعه غدیر جزم و قطع پیدا کردم.[118]
4
ـ همو گوید: این حدیث ـ من کنت مولاه ـ حسن و بسیار عالى السند است و متن و مضمون آن نیز متواتر است.[119]
5
ـ شمس الدین شافعى مى گوید: این حدیث از امیر المؤمنین به تواتر رسیده، البته خود این حدیث نیز از پیامبر متواتر است و جمع زیادى از محدثان آنرا نقل کرده اند. ولذا تلاش بعضى براى تضعیف آن ـ از کسانى که در این علم تخصصى ندارند ـ بى فائده است.[120]
6
ـ قرطبى: حدیث مؤاخاة و روایت خیبر، و حدیث غدیر، تماماً از احادیث و آثار ثابت و مسلّم است.[121]و با این همه چرا توجیه مى کنیم، و اصرار می ورزیم که این حدیث دلالتى بر جانشینى و خلافت حضرت على(رضی الله عنه)ندارد؟ راستى اگر این حدیث درباره ابوبکر(رضی الله عنه) بود، بازهم همین برخورد را داشتیم؟!.سؤال 54: آیا صحیح است که مى گویند، علماء رجال ما، انحراف از معاویه و عمروعاص را گناه نابخشودنى مى دانند، ولى انحراف از حضرت على(رضی الله عنه)را امرى عادى دانسته و از کنار آن به سادگى مى گذرند. چنانچه ذهبى دو موضع متفاوت در برابر نسائى و حریزبن عثمان دارد. نسبت به نسائى مى گوید: او از معاویه و عمروعاص منحرف و رویگردان است. خدا او را ببخشد.[122] ولى نسبت به حریز بن عثمان که على(رضی الله عنه) را لعن مى کرد. بدون تأمل او را ثقه مى خواند!.[123]سؤال 55: آیا صحیح است که سفیان ثورى ـ که از محدثین بزرگ ما است ـ از آوردن فضائل و مناقب حضرت على(رضی الله عنه) کراهت داشته و ناراحت مى شد؟
ذهبى آورده است: «عن سفیان قال: ترکتنی الروافض، وأنا أبغض أن أذکر فضائل علی(رضی الله عنه)».[124]یعنى شیعه در حالى مرا رها کردند که نقل فضائل على(رضی الله عنه) را مبغوض مى دارم.راستى مگر امام ذهبى از صحابه کرام پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نقل نکرده که علامت منافقان بغض على(رضی الله عنه) است؟
«
ما کنّا نعرف المنافقین الا ببغض علی(رضی الله عنه)».[125]آیا کسى که این چنین باشد مى توان به احادیث و نقل او اعتماد کرد و او را هم طراز ابوبکر و عمر خواند؟ «کان الثوری عندنا امام الناس وکان فی زمانه کأبی بکر وعمر فى زمانهما».[126]مگر اینکه خود جناب ابوبکر و عمر(رضى الله عنهما) نیز چنین روحیه اى داشته، و در برخورد با على(رضی الله عنه) اینگونه بودند؟
سؤال 56: آیا صحیح است که اجماع مسلمین بر این است که فاطمه زهرا ـ رضى الله عنها ـ سید و سرور زنان جهان است و احدى در فضیلت به ایشان نمى رسد، خواه حضرت عائشه و یا غیر او؟ و براین معنا دوست و دشمن ـ اهل بیت ـ اتفاق نظر دارند. چنانچه ابوبکر بن داود و مالک و ابن ابی الحدید و دیگران این را گفته اند.[127] بنابراین، چرا نسبت به عائشه این همه بزرگ نمائى مى شود؟ و چرا آنقدرى که در خطبه هاى جمعه، و در کتابهاى ما از عائشه ـ رضى الله عنها ـ اسم برده مى شود، سخنى از سیده نساء العالمین (سرور زنان جهانیان) به زبان نمى آوریم؟

 
عائشه و امهات المؤمنینl
سؤال 57: آیا صحیح است آنچه را که بخارى و ذهبى و دیگران مى گویند: زنان پیامبر اکرم دو حزب بودند؟ یک حزب به سرکردگى عائشه و حفصه، و حزب دیگر در آن ام سلمه و سائر زنان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بودند [128] و حکومتها از حزب عائشه حمایت مى کردند; نمونه ها:
1
ـ خلیفه دوم به هر کدام از زنان پیامبر ده هزار درهم (یا دینار) مستمرى مى داد ولى به عائشه دو هزار بیشتر از دیگران.
2
ـ معاویه یک حواله صدهزار ـ درهم ـ (یا دینارى) براى عائشه فرستاد.
3
ـ همو: یک گردنبند که بهاى آن صدهزار بود، براى عائشه فرستاد.
4
ـ عبداللّه بن الزبیر مبلغ صدهزار براى عائشه حواله کرد.[129]سؤال 58: آیا صحیح است که مى گویند حضرت عائشه قبل از ازدواج با پیامبر اکرم، شوهر کرده، و نام همسرش جبیر بود و ابوبکر(رضی الله عنه) او را باز پس گرفته و پس از گرفتن طلاق، او را به عقد پیامبر اکرم درآورده است؟
و مى گویند علت تأکید فراوان عائشه بر اینکه من بِکر بودم، شاید دفع این احتمال باشد.
«
ابن سعد: خطب رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ عائشة الى أبی بکر الصدیق: فقال: یا رسول الله، انی کنت اعطیتها مطعماً لابنه جبیر، فدعنی حتّى أسلَّها منهم فاستلها منهم فطلقها، فتزوجها رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ».[130]البته ـ تا آنجا که مى دانم ـ احدى از شیعه این عقیده را ندارد، و در هیچ یک از کتابهاى آنان این مطلب یافت نمى شود، ولى متأسفانه در این کتاب، که از قدیمى ترین ـ منابع ما اهل سنت است، این قصه آمده است.ذهبى از عائشه نقل مى کند: «لقد أعطیت تسعاً ما أعطیتها امرأه بعد مریم: لقد نزل جبرئیل بصورتی... ولقد تزوجنی بکراً وما تزوج بکراً غیری.. وإن کان الوحی لینزل علیه وانی لمعه فی لحافه...».[131]سؤال 59: آیا صحیح است که مى گویند به دستور عائشه، ام المؤمنین از آوردن جنازه سید شباب اهل الجنة (سرور جوانان اهل بهشت; حضرت حسن(رضی الله عنه) کنار قبر پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ جلوگیرى شد؟
در حالیکه خود عائشه ـ رضى الله عنها ـ درخواست کرد که جنازه سعدبن أبى وقاص را به مسجد پیامبر آورده و بر آن نماز گذارند.[132] آیا عائشه ام المؤمنین نبوده یا حضرت حسن(رضی الله عنه) جزء مؤمنین نبود؟ یا نسبت به فرزندان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کینه و دشمنى داشت؟
سؤال 60: آیا صحیح است که مى گویند ابن زبیر، عائشه ـ رضى الله عنها ـ را فریب داد تا غائله جنگ جمل و خونریزى و کشتار میان مسلمین را به راه اندازد. چنانچه این حقیقت تلخ را عبداللّه بن عمر به عائشه گوشزد مى کند. ذهبى مى گوید: «قالت عائشة اذا مرَّ ابن عمر، یا ابا عبدالرحمن ما منعک أن تنهانی عن سیری؟ قال: رأیت رجلا قد غلب علیک ـ یعنى ابن الزبیر ».[133]با این حقایق تاریخى، چرا ما غائله جنگ جمل را توجیه، و ساحت آتش افروزان را پاک و دامن توطئه گران را تطهیر و جریان جمل را به مردى افسانه اى و خیالى به نام عبدالله سبا نسبت مى دهیم؟ چرا عبدالله بن زبیر و... را از صحنه توطئه دور مى دانیم؟
سؤال 61: مى گویند: جناب عائشه مطالبى را که در آن تنقیص و توهین و سبک کردن پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ است. به عنوان روایت نقل مى کند. که البته براى هر انسان غیرتمندى غیرقابل تحمّل است و از شنیدن آن ابا دارد [134]، و بعضى از آنها نیز قطعاً دروغ است و با موازین شرع و سیره پیامبر تناسب ندارد.
1
ـ عائشه مى گوید: «تزوجنی بکراً» ; هنگام ازدواج من بکر بودم.
2
ـ همو مى گوید: «کان رسول الله یأتیه الوحی، وانا وهو فی لحاف» [135] هنگامیکه زیر یک لحاف بودیم وحى بر پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نازل مى شد.
3
ـ «إن عائشه تخبر الناس انه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کان یقبّل وهو صائم» [136] عائشه روایت مى کند پیامبر اکرم همسر را مى بوسید در حالیکه روزه بود.
4
ـ «عائشه: دخل علىٌّ رسول اللّه وعندی جاریتان تغنّیان بغناء بعاث فاضطجع على الفراش وحوّل وجهه ودخل ابوبکر فانتهرنی، وقال: مزمارة الشیطان عند النبی فأقبل علیه رسول اللّه وقال: دعها، فلّما غفل، غمزتهما فخرجتا».[137] روزى پیامبر بر من وارد شد در حالیکه دو کنیز مشغول آواز خواندن بودند، حضرت بدون توجه به آنان به بستر خود رفته و خوابید، ناگهان ابوبکر وارد شده و مرا نهیب داده و گفت: موزیک شیطان در خانه پیامبر!! حضرت به او فرمود: به آنها کارى نداشته باش ـ یعنى بگذار به ساز و آواز خود ادامه دهند ـ همین که ابوبکر کمى غفلت کرد به دو خواننده اشاره کردم که صحنه را ترک کنند.
5
ـ تماشا و مشاهده رقص: «عن عائشه: قالت: وکان یوم عید یلعب السودان بالدَّرق والحراب، فإما سألتُ النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ وإما قال: تشتهین، تنظرین؟ فقلت: نعم، فأقامنی وراءه، خدی على خده وهو یقول: دونکم یا بنی أرفده حتى مللت قال: حسبک قلت: نعم: فقال: فاذهبی».[138]
6
ـ «وعنها جاء حبش یزفنون فی یوم عید فی المسجد، فدعانی النبی فوضعت رأسی على منکبه، فجعلت أنظر الى لعبهم حتى کنت أنا التی أنصرف عن النظر الیهم».[139]یعنى گروهى از حبشه در روز عید به مسجد آمده و در حالیکه مى رقصیدند پیامبر مرا ـ عائشه ـ را فراخواند و سر مرا به شانه خود گذاشته و به تماشاى آنان پرداختم.عسقلانى مى گوید این جریان ـ رقص احباش ـ سال هفتم هجرى یعنى به هنگامیکه عائشه شانزده ساله بود اتفاق افتاد.[140]
7
ـ «عن عائشه: کنت بین یدی رسول اللّه ورجلای فی قبلته ـ مزاحمة لسجدته ـ فإذا سجد غمزنی فقبضت رجلی، فاذا قام بسطتها».[141]عائشه مى گوید: در برابر پیامبر اکرم دراز کشیده و مى خوابیدم. و دوپایم را در محل سجده پیامبر قرار مى دادم. چون ایشان به سجده مى رفت مرا «منگوش» مى گرفت!! پس فوراً پایم را جمع مى کردم. و چون پیامبر ـ براى رکعت دیگرى ـ برمى خواست دوباره پایم را دراز مى کردم. سؤال 62: آیا درست است که مى گویند نظر عائشه ـ رضى الله عنها ـ جواز رضاع کبیر، بود. یعنى براى محرم شدن کافى بود مردى از سینه زنى پنج مرتبه شیر بخورد، آن وقت آن زن مادر او، خواهر آن زن خاله او مى شود... و جناب عایشه اگر دوست داشت مردى را ببیند و اجازه ورود به خانه اش بدهد، دستور مى داد تا نزد دختران خواهرش ـ اسماء ـ برود و شیر بخورد، تا محرم او بشود! ولى ام سلمه و سایر زنان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به شدت با این نظر مخالفت مى کردند
ابو داود مى گوید: «عن عائشة وام سلمة أنّ ابا حذیفة کان تبنّى سالماً وأنکحه ابنة أخیه... فجاءت امرأة أبی حُذیفة فقالت: یا رسول اللّه: انا کنا نرى سالما ولدا وکان یأوی معی، ومع أبی حذیفة فی بیت واحد ویرانی فضلا.[142] وقد أنزل اللّه فیهم ما قد علمت، فکیف ترى فیه؟ فقال لها النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ أرضعیه، فأرضعته خمس رضعات فکان بمنزلة ولدها من الرضاعة، فبذلک کانت عائشه تأمر بنات أخواتها وبنات إخوتها أن یرضعن من أحبّت عائشة أن یراها ویدخل علیها وإن کان کبیراً، خمس رضعات ثم یدخل علیها وأبت اُمّ سلمة وسائر ازواج النبی أن یدخلن علیهنّ بتلک الرضاعة أحداً حتى یرضع فی المهد».[143]سؤال 63: آیا صحیح است که مى گویند عائشه مصحف خاصى داشته و آنرا مصحف عائشه مى نامیدند.[144]و همچنین بعضى صحابه، مصحف هائى داشتند: مصحف سالم مولى حذیفه، و مصحف ابن مسعود، و مصحف أبى بن کعب، مصحف مقداد، مصحف معاذ بن جبل، و مصحف أبو موسى أشعرى.[145]این مصحفها با مصحف فاطمه و مصحف على چه فرقى دارد؟ و چرا از این جهت ما به شیعه اشکال مى کنیم؟.سؤال 64: آیا صحیح است که بعضى از صحابه پیامبر اکرم همانند مسطح بن أثاثه، و حسان بن ثابت و حمنه [146] ـ عائشه ـ رضى الله عنها ـ را متهم به فحشاء و زنا نمودند و پیامبر اکرم نیز حدّ بر آنان جارى کرد. و در هیچ یک از کتابهاى شیعه این اتهام و نسبت ناروا یافت نمى شود. و در عین حال ما این تهمت را ـ به دروغ ـ به شیعه نسبت مى دهیم! راستى انگیزه این دروغگوئى و تهمت ناروا چیست؟
سؤال 65: آیا صحیح است که ام المؤمنین عائشه ـ رضى الله عنها ـ بیست هزار نفر از مؤمنان، و اولاد خود را در جنگ جمل به قتل رسانیده و به کشتن داد و اگر کسى به او اعتراض مى کرد، به شدّت با او برخورد مى کرد؟ چنانچه با ام اوفى برخورد تندى کرده و او را دشمن خدا خوانده و دستور داد او را از محفل طرد کنند، ابن عبد ربه مى گوید:
«
دخلتْ ام أوفى العبدیة بعد الجمل على عائشة، فقالت لها: ما تقولین فى إمرأة قتلت إبناً لها صغیراً؟ قالت: وجبت لها النار. قالت: فما تقولین فى إمراة قتلت من اولادها ألاکابر عشرین ألفاً فى صعید واحد؟ قالت: خذوا بید عدوّة اللّه».[147]سؤال 66: آیا صحیح است که مى گویند بعضى از همسران پیامبر اکرم أمهات المؤمنین، مرتد شده و از دین اسلام برگشته و کافر شدند. همانند قتیله خواهر اشعث ابن القیس، که پس از عقد و تزویج، با او چون خبر رحلت پیامبر اکرم را شنید از دین برگشته و کافر شد و عکرمه فرزند ابوجهل با او ازدواج کرد. و ابوبکر خواست عکرمه را به جرم ازدواج با او، به آتش بکشد.اگر این جریان واقعیت داشته باشد چرا ما براى تمامى نساء النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ حرمت قائل هستیم و آنانرا فوق انتقاد و اشکال مى دانیم و همه را اهل بهشت و مصون از هرگونه گناه مى پنداریم.ابن الاثیر مى گوید: «ان النبى توفى و قد ملک امراة من کنده یقال لها قتیلة، فارتدت مع قومها فتزوجها بعد ذلک عکرمة بن أبى جهل بکراً، فوجد ابوبکر من ذلک وجداً شدیداً».[148]سؤال 67: آیا صحیح است حضرت عمر ـ رضى الله عنه ـ بعضى زنان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ را از زوجیت و ام المؤمنین بودن ـ پس از رحلت پیامبر ـ خارج کرد. چنانچه طحاوى این مطلب را از غلابى نقل مى کند:
«
عن الشعبى: إن نبی الله صلى الله علیه و سلم تزوج قتیلة بنت قیس و مات عنها ثم تزوجها عکرمة، فأراد ابوبکر أن یقتله. فقال له عمر انّ النبی: لم یحجبها و لم یقسِّم لها و لم یدخل بها و ارتدت مع اخیها عن الاسلام و برئت من الله تعالى و من رسوله. فلم یزل به حتى ترکه».[149]
«
ففى هذا الحدیث ان ابابکر أراد أن یقتل عکرمة لمّا تزوج هذه المراة لأنها کانت عنده من أزواج النبی اللاتی کنَّ حرمن على الناس بقول الله تعالى: و ما کان لکم أن توذوا رسول الله...و أن عمر أَخرجها من أزواج النبى بردَّتها التى کانت منها. اذ کان لا یصلح لها معها أن تکون للمسلمین».[150]یعنى ابوبکر(رضی الله عنه) مى خواست عکرمه را اعدام کند، چون با یکى از زنان پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ که بر مردم حرام هستند ازدواج کرده.و عمر ـ رضى الله عنه ـ نیز او را از مقام زوجیت و همسرى پیامبر اکرم در اثر ارتداد او انداخت، چون با این ارتداد صلاحیت ام المؤمنین را نداشت.


 
صحابهl سؤال 68: آیا صحیح است که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به احدى جز عبدالله بن سلام بشارت بهشت را نداده. چنانچه سعد وقاص مى گوید: من از پیامبر درباره احدى بشارت بهشت را جز درباره عبدالله بن سلام نشنیدم.
«
عن عامر بن سعد بن ابى وقاص: ما سمعت النبی یقول لأحد یمشی على الأرض انه من اهل الجنة اِلاّ لعبدالله بن سلام».[151]و به نقل صحیح مسلم: «لا اقول لأحد من الاحیاء، انه من اهل الجنة الا لعبدالله بن سلام».[152]البته سعد وقاص این مطلب را براى فرزندش عامر که از تابعین است و پس از رحلت پیامبر اکرم به دنیا آمده، نقل کرده و این مطلب، چگونه با حدیث عشره مبشره که ما مدّعى صدور آن هستیم جمع مى شود؟ با توجه به اینکه این روایت را صحیح بخارى و مسلم نقل کرده، و حدیث عشره مبشره را نه مسلم و نه بخارى نقل کرده است.سؤال 69: آیا صحیح است که بعضى از اصحاب پیامبر جزء منافقان بوده و هرگز وارد بهشت نمى شوند؟
در صحیح مسلم از پیامبر اکرم آورده است: «فی أصحابی إثناعشر منافقاً، فیهم ثمانیة لا یدخلون الجنة حتى یلج الجمل فی سمِّ الخیاط....». [153]سؤال 70: آیا صحیح است که قاتلان عثمان از صحابه کرام رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بودند؟
1
ـ همانند فروة بن عمرو أنصارى ـ که از اصحاب بیعت عقبة بود.[154]
2
ـ محمد بن عمرو بن حزم انصارى، که پیامبر اکرم او را نام گذارى کرد.[155]
3
ـ جبلة بن عمرو ساعدى انصارى بدرى، که از دفن جنازه عثمان در بقیع هم ممانعت کرد.[156]
4
ـ عبداللّه بن بُدیل بن ورقاء خزاعى که پیش از فتح مکه اسلام آورده، و به گفته امام بخارى: او رگ گردن عثمان را برید.[157]
5
ـ محمد بن ابى بکر، که در سال حجة الوداع به دنیا آمده و به گفته امام ذهبى او جزء محاصره کنندگان خانه عثمان (رضى اللّه عنه) و ریش او را کشیده و به او مى گفت: اى یهودى خداوند تو را رسوا کند.[158]
6
ـ عمرو بن الحمق: که او جزء صحابه رسول خدا ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بوده و به گفته امام مزّى در حجة الوداع با پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بیعت کرده، و به گفته امام ذهبى: نُه ضربه خنجر به او زده و گفت: سه تا را به خاطر خدا و شش ضربه را به خاطر خودم به تو مى زنم.[159]
«
وثب علیه عمرو بن الحمق و به ـ عثمان ـ رَمَق و طعنه تسع طعنات، و قال: ثلاث للّه و ستّ لما فى نفسى علیه».
7
ـ عبدالرحمن بن عدیس که جزء أصحاب بیعت شجره بوده و به گفته قرطبى: او رهبر شوریان مصر علیه عثمان بود که بالاخره عثمان را به قتل رسانیدند.[160]سؤال 71: آیا صحیح است که ما اهل سنت به بعضى از صحابه کرام رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ سب و دشنام داده و آنان را لعن مى کنیم. ما قاتلان عثمان را نفرین مى کنیم و حال آنکه آنان صحابه پیامبر اکرمـ صلى الله علیه و سلّم ـو از اصحاب شجرة و بیعت عقبة و بدر، بوده و در جهاد با رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ در جنگهاى بدر و اُحد و حنین و فتح مکه شرکت کرده بودند.ولى امام ذهبى در مقام نفرین به آنان مى گوید: «کل هولاء نبرأ منهم و نبعضهم فى الله... نرجو له النار».[161]یعنى ما از اینان بیزارى مى جوئیم، و آنان را براى خدا مبغوض مى داریم. و براى آنان آرزوى جهنم را داریم.و امام ابن حزم مى گوید: «لعن اللّه من قتله و الراضین بقتله [162]... بل هم فساق محاربون سافکون دماً حراماً عمداً بلا تأویل على سبیل الظلم و العدوان فهم فسّاق ملعونون». [163]و امام جمعه شهر ما ـ چابهار ـ نیز درباره قاتلان عثمان مى گوید:باغیان بى دین مصر و کوفه و بصره بر علیه حضرت عثمان شوریدند... این باغیان فجّار و ستمکاران جهنمى....نقشه هاى ناجوانمردانه باغیان منافق را... ظالمان بى دین و بى مروت با ضرب شمشیر انگشتان دست وى را قطع کردند. [164]سؤال 72: آیا صحیح است که مى گویند در لیلة العقبة ـ هنگامیکه پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ از تبوک مراجعت مى کرد و قصد عبور از گردنه را داشتند دوازده نفر از صحابه کرام قصد ترور و کشتن پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ را داشته و در حالیکه صورتهاى خود را بسته بودند به حضرت حملهور شدند... راستى این دوازده نفر چه کسانى هستند؟
امام ابن حزم نام پنج نفر را برده که براى من بسیار شگفت انگیز است آنجا که مى فرماید:
«
أن ابابکر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن أبى وقّاص أرادوا قتل النبی و إلقاءهُ من العقبة فى تبوک». [165]هرچند، ابن حزم راوى این حدیث را که ولید بن جمیع مى باشد ضعیف مى داند. ولى علماء رجالى ما اهل سنت همانند ابو نعیم و ابوزرعه و یحیى بن معین و احمد بن حنبل، و ابن حبان و عجلى و ابن سعد و دیگران او را موثق مى دانند. [166]حضرت استاد، باور کنید با خواندن این نص غرق در حیرتم، آیا موضع سلف صالح ما در برابر پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ این است؟!سؤال 73: آیا صحیح است که عده اى از صحابه کرام، جزء خوارج بوده و طبق حدیث پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ آنان کافر [167] و جزء سگهاى جهنم هستند. [168]و نام این افراد از صحابه به قرار ذیل است:
1
ـ عمران بن حطّان، مدح کننده عبد الرحمن بن ملجم [169]
2
ـ ابو وائل شفیق بن سلمة، که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ را درک و از ایشان روایت کرده.[170]
4
و 3 ـ ذو الخویصره و حرقوص بن زهیر السعدى که اصل و ریشه خوارج هستند.[171]
5
ـ ذوالثدیة، که در نهروان کشته شد.[172]
6
ـ عبداللّه بن وهب راسبى، که از سران خوارج بود.[173]پس چرا ما مى گوئیم صحابه «کلّهم عدول» [174] یعنى حتى کفار و سگهاى جهنم نیز عادل هستند!!سؤال 74: آیا صحیح است که مى گویند بسیارى از روایات و احادیث در فضائل حضرت ابوبکر(رضی الله عنه) و حضرت عمر(رضی الله عنه)، دروغ کذب و ساخته و پرداخته جاهلان ما از اهل سنّت است؟
من این اعتراف را در سخنان امام عسقلانى دیدم بسیار تعجب کردم، که ما با دروغ و اکاذیب از مذهب خودمان تبلیغ و دفاع مى کنیم:
«
ینبغى أن یضاف الیها الفضائل، فهذه أودیة الاحادیث الضعیفة و الموضوعة... اما الفضائل، فلا تحصى کم وضع الرافضة فى فضل اهل البیت و عارضهم جهلة اهل السنة بفضائل معاویه، بدوأ بفضائل الشیخین...». [175]یعنى سزاوار است بر کتابهائى که ریشه ندارد کتابهاى فضائل را افزود چون اینها پر از احادیث ضعیف و ساخته شده است اما فضائل ـ ساختگى از حد شمارش خارج است چون رافضة در فضل اهل بیت حدیث وضع کردند و جهّال و افراد نادان از اهل سنت براى مقابله با آنان احادیث دروغ و جعلى در فضائل عمر و ابوبکر و معاویه ساختند.راستى این یک اقرار و اعتراف به دروغ بودن بسیارى از فضائل شیخین نیست؟ و آیا نسبت به انکار فضائل اهل بیت پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ یک ادعاى بیجا و گزافى نکرده است؟!سؤال 75: آیا درست است آنچه مى گویند که ابوهریره(رضی الله عنه)، دزد بوده و از اموال بیت المال مبالغ کلانى را اختلاس کرده بود و عمربن الخطاب به او مى گفت: «یا عدوالله وعدو کتابه سرقت مال الله».[176] یعنى اى دشمن خدا و قرآن. اموال خدا را به سرقت بردى. آیا کسى که دشمن خدا و قران بوده و بر اموال خدا امین نباشد مى توان او را بر سنت و احادیث پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ امین قرار داد.سؤال 76: آیا درست است که مى گویند: ابوهریره که راوى پنج هزار حدیث است، و فقط امام بخارى از او بیش از چهارصد حدیث آورده، این شخص، مورد وثوق حضرت على، و عمر و عائشه(رضی الله عنه) نبوده.[177]ابوحنیفه مى گوید: تمامى صحابه عادل هستند مگر: ابوهریره و أنس بن مالک و...[178]و عمربن الخطاب پس از تأدیب او به او گفت: «یا عدوّالله و عدوّ کتابه».[179]و عائشه در مقام اعتراض به او گفت: «اکثرت عن رسول الله [180] و در جاى دیگر گفته: «ما هذه الأحادیث التی تبلغنا أنّک تحدّث بها عن النبی هل سمعت اِلاّ ما سمعنا؟ وهل رأیت إلاّ ما رأینا؟».[181]و مروان حکم، در مقام اعتراض مى گوید: مردم ترا متهم مى کنند که این حجم زیاد از احادیث با مدت زمانى ـ کوتاه ـ که با پیامبر بودى تناسب ندارد. «انّ الناس قد قالوا: اکثر الحدیث عن رسول الله وانما قدم قبل وفاته بیسیر».[182]و گاهى که مى گفت: «حدثنی خلیلی ابوالقاسم، حضرت على(رضی الله عنه)او را منع کرده و گفت: متى کان خلیلا لک؟»[183] مى گفت دوستم پیامبر، برایم حدیث کرد. حضرت على در مقام رد او مى گفت: چه زمان پیامبر دوست تو بود!!و فخر رازى مى گوید: بسیارى از صحابه، ابوهریره را مورد طعن و رد قرارداده اند:
«
انّ کثیراً من الصحابة طعنوا فی أبی هریرة وبیّناه من وجوه: أحدها: أنّ أبا هریرة روى أنَّ النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ قال: من أصبح جنباً فلاصوم له، فرجعوا الى عائشة وام سلمة فقالتا: کان النبیّ یصبح ثم یصوم. فقال: هما أعلم بذلک. أنبأنی بهذا الخبر الفضل بن عبّاس، واتفق أنّه کان میتاً فی ذلک الوقت».[184]و ابراهیم نخعى درباره احادیث او مى گوید: «کان أصحابنا یَدَعون من حدیث ابی هریرة».[185]و مى گوید: «ما کانوا یأخذون من حدیث أبی هریرة إلاّ ما کان من حدیث جنّة أو نار».سؤال 77: آیا صحیح است که ابوهریره روایاتى را در قدح و تنقیص و کوچک کردن مقام انبیاء نقل کرده و بخارى آنرا در صحیح خود نقل مى کند؟ براى نمونه:
1
ـ حضرت ابراهیم سه بار دروغ گفته (نعوذ بالله).
«
لم یکذب ابراهیم إلاّ ثلاث کذبات».[186]فخر رازى مى گوید: کسى به أنبیاء خدا دروغ را نسبت نمى دهد مگر زندیق باشد. «لا یحکم بنسبة الکذب إلیهم إلاّ الزندیق».[187]و در جاى دیگر مى گوید: نسبت دروغ به راوى حدیث ـ أبوهریره ـ آسانتر از نسبت آن به خلیل الرحمن است.
2
ـ ابوهریره مى گوید: حضرت موسى پس از غسل کردن در آب لخت و عریان در جمع بنى اسرائیل حاضر شد، و تمامى بدن او مکشوف بود، به گونه اى که عورت او هم ـ نعوذ بالله ـ دیده شد و اتهام به بیمارى ادره ـ قُر بودن ـ او نیز دفع شد.
«
فرأوه عریانا أحسن ما خلق الله، وأبرأهُ مما یقولون».[188]سؤال 78: آیا درست است آنچه مى گویند: حدیث عشره مبشره از موضوعات و دروغ پردازیهاى حکومتهاى اموى و عباسى بوده و اگر صحیح بوده بخارى و یا مسلم آنرا نقل مى کردند.و اگر صحیح بود: چرا ابوبکر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ ، در روز سقیفه به آن استدلال نکرده، و حال آنکه به هر ضعیف و غیر ضعیفى استناد کردند. و استناد آنان به چنین حدیثى براى محکم کردن موقعیت خود بسیار مهم و لازم بود.و مى گویند: دو سند دارد، در سند اول: حمید بن عبد الرحمن بن عوف است. که حمید از پدرش عبدالرحمن نقل مى کند، در حالیکه حمید هنگام رحلت پدر یک ساله بوده [189] و در سند دیگر آن عبدالله بن ظالم است که بخارى، و ابن عدى، و عقیلى و دیگران او را تضعیف کرده اند. [190]سؤال 79: چگونه حدیث عشره مبشره صحیح است و حال آنکه متضمن اضداد مى باشد، و این به معناى تضاد در دین و بطلان دین است چون جمع بین الاضداد از محالات عقلى است.[191] چون خط مشى حضرت ابوبکر با حضرت عمر فرق مى کرد. و گاهى یکدیگر را نفى مى کردند خط مشى حضرت عثمان با هر دو فرق مى کرد. و خط مشى حضرت على(رضی الله عنه)با هر سه فرق داشت. و اصلا ارزشى براى سیره شیخین قائل نبود. و به همین جهت در روز شورى شرط پیروى از سیره شیخین را نپذیرفت.[192]خط مشى و روش عبدالرحمن بن عوف با عثمان کاملا متناقض و متضاد بود، و تا آخر عمر با او قهر کرده [193] و در این حال فوت شد. خط مشى و روش حضرت على(رضی الله عنه)با طلحه و زبیر فرق مى کرد و لذا ریختن خونشان را مباح مى دانست و آنها نیز جنگ با حضرت على(رضی الله عنه) را جایز و قتل او را مباح مى دانستند حال آیا همه اینان جزو عشره مبشّره هستند. یعنى همه این روشهاى متناقض امضا شده و، اسلام و آیین پیامبر آنها را مى پذیرد؟
سؤال 80: آیا صحیح است که مى گویند: عبدالله بن زبیر مدتهاى مدیدى خطبه جمعه را ایراد کرده ولى نام پیامبر و صلوات بر پیامبر را نیاورده است; بهانه او این بوده که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ خاندان ـ نعوذ بالله ـ بدى دارد. و نمى خواهد، آنها احساس غرور کنند.ابن ابى الحدید مى گوید: «قطع ابن الزبیر فی الخطبة ذکر رسول الله جُمَعاً کثیرة، فاستعظم الناس ذلک فقال: إنّی لا أرغب عن ذکره ولکن له اُهیل سوء إذا ذکرتُه أتلعوا أعناقهم. فأنا اُحب أن أکبتهم».[194]و ابن عبد ربه مى گوید: «وأسقط ذکر النبی من خطبته».[195]سؤال 81: آیا صحیح است که مى گویند: عبداللّه بن زبیر، بنى هاشم را در زندان عارم، جمع کرده، و قصد داشت همه را به آتش بکشد و براى این کار، هیزم نیز در دهانه زندان قرار داد.ابن ابىالحدید مى گوید، «جمع بنی هاشم کلهم فی سجن عارم وأراد أن یحرقهم بالنار و جعل فی فم الشعب حطباً کثیراً».[196]سؤال 82: آیا صحیح است که پیامبر اکرم بدون دلیل و بدون استحقاق مسلمانان را سب و لعن و یا نفرین مى کرد؟ و آیا این شیوه با «خلق عظیم» پیامبر تناسب دارد؟ در حالیکه به نقل بیهقی هرگز دیده نشده که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کسى را سب کند «ما رأیت رسول الله یسبُّ احداً».[197]مسلم نیسابورى در صحیح [198] خود این اتهام را ـ نعوذ بالله ـ به پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نسبت داده و تیتر باب را چنین قرار داده: «باب من لعنه النبی او سبّه او دعا علیه ولیس هو أهلا لذلک..» سپس هفت روایت آورده که مضمون آن سبّ افراد غیرمستحق توسط پیامبر است!!.آیا جعل این روایات به خاطر تطهیر و تبرئه کسانى نیست که مورد نفرین و لعن پیامبر قرار گرفته اند، همانند معاویه که پیامبر او را نفرین کرد: (لا أشبع اللّه بطنه).و همانند معاویه و عمر و بن عاص ـ رضى الله عنهما ـ که در حال او از خواندن بودند، و پیامبران دو را تفریق کرده و فرمود: «اللهم ارکسهما فی الفتنة رکساً و دعهما الى النار دعاً».[199]و همانند ابوسفیان و دو فرزندش: (اللهم العن الراکب والقائد والسائق).[200]و همانند معاویه و عمروبن عاص که در حال آواز خواندن بودند و پیامبر هر دو را نفرین کرد.[201] و همانند: متخلّفان از جیش و سپاه اسامه: «لعن اللّه من تخلف عن جیش اُسامة ...».[202]آیا براى دفاع از این افراد ـ که مورد لعن و طرد و نفرین پیامبر قرار گرفته ـ سزاوار است پیامبر را متهم کنیم آن هم به رفتارى بر خلاف اخلاق؟ آیا این ظلم به پیامبر اکرم نیست؟ و تکذیب آیه شریفه «انک لعلى خلق عظیم» [203] نیست؟!سؤال 83: آیا صحیح است که پیامبر پیش از آنکه به سجده برود مى فرمود: «اللهم العن فلانا و فلانا» [204] سپس تکبیر گفته و به سجود مى رفت. مقصود از این دو ـ فلان و فلان ـ چه کسانى هستند؟
سؤال 84: آیا صحیح است که مى گویند در جنگ اُحد هنگامیکه کار بر مسلمانان سخت گردید دو نفر از صحابه رسول خدا ـ و از سرشناسان ـ تصمیم به فرار و پناهندگى به یهود و نصارى داشتند و خداوند این آیه را نازل گردانید: (یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود والنصارى اولیاء) [205] چنانچه مفسرانى همانند بغوى آن را نقل مى کنند.[206]راستى این دو نفر که بودند؟ بعضى گویند حضرت ابوبکر و حضرت عمر ـ رضى الله عنهما ـ بودند، آیا این حقیقت تلخ واقعیت دارد؟
سؤال 85: آیا صحیح است که مى گویند بسیارى از صحابه پیامبر اکرم و حتى جناب عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) به اسلام خود شک داشته و ترس داشتند که مبادا منافق باشند؟ چنانچه ابن ابى ملیکه به این حقیقت تصریح مى کند، با این وصف چگونه ما اعتقاد به عدالت تمامى صحابه داریم؟ جائى که خودشان در اسلام خود تردید دارند، چگونه ما به عدالت آنان اذعان کنیم با اینکه امام بخارى و دیگران، این حقیقت تلخ را نقل مى کنند؟
ابن ابى ملیکه مى گوید: پانصد نفر از صحابه پیامبر اکرم را درک کرده ـ دیدم ـ که تمامى آنان از اینکه مبادا منافق باشند، در هراس و نگرانى بوده چون نمى دانستند که عاقبت آنان به چه خواهد انجامید.[207]
«
اردکتُ اکثر من خمسمائة من أصحاب النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کل منهم یخشى على نفسه النفاق، لانه لا یدری ما یختم له».سؤال 86: آیا صحیح است که مى گویند، صحابه پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ یکدیگر را دشنام و سب و لعن مى کردند؟ چنانچه میان خالدبن ولید و عبدالرحمن بن عوف اتفاق افتاده و خالد او را سب کرد. و چنانچه بین عمار و عثمان روى داد. و عمار او را سب کرد و بین عثمان و عائشه و حفصه [208] نزاع و دشنام روى داد، با این حال چرا ما سب صحابه را کفر و ارتداد مى دانیم؟.سؤال 87: آیا صحیح است که مى گویند: بخش کم و عدد قلیلى از صحابه تقریباً صدوسی و پنج نفر ـ به اعتراف ابن قیم ـ اهل فتوى بوده و دین را از آنها مى گرفتند. بنابراین چرا دور تمامى آنان حصار کشیده ایم. و همه را عادل دانسته و مدعى هستیم که دین خدا و قرآن و سنت رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ در گرو عدالت تمامى آنان است؟ آیا این غلو و یاوه گویى نیست؟.ابن خلدون مى گوید: تمامى صحابه اهل فتوى نبوده و نه دین از تمامى آنان اخذ مى شد، بلکه اختصاص به حاملان قرآن و آشنایان به ناسخ و منسوخ، و محکم و متشابه قرآن، و ادله اى که از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ دریافت کرده، و یا از کسانیکه از پیامبر اکرم شنیده اند.[209]سؤال 88: آیا صحیح است که مى گویند: هنگامیکه اهل مدینه باخبر شدند که معاویه استاندارى مدینه را به زیاد بن أبیه سپرده، پیش از عزیمت او به حجاز تمامى اهل شهر، در مسجد پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اجتماع کرده و به قبر رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ پناه برده و تا سه روز در آنجا متحصن شده و به توسل و تضرع روى آورده و دعا کردند، که او به مدینه نیاید. زیرا ظلم و سفاکى و شدت عمل او را مى دانستند، لذا قبل از عزیمت او به حجاز دچار بیمارى سختى شده و در نزدیکى کوفه درگذشت.حال اگر صحابه کرام رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به قبر پیامبر پناه برده و توسل و استغاثه مى کردند. چرا ما مدعى هستیم، که شرک و حرام است و موجب مباح شدن خون و جان و مال آنها مى شود؟
اگر ما مدعى پیروى از سلف هستیم، این سلف صالح به قبر پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ متوسل شد. چنان چه مسعودى مى گوید:
«
فى سنة ثلاث و خمسین هلک زیاد بن أبیه... و قد کان کتب الى معاویة أنه قد ضبط العراق بیمینه، و شماله فارغة فجمع له الحجاز مع العراقین. واتصلت و لایته بأهل المدینة، فاجتمع الصغیر و الکبیر بمسجد رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و ضبحوا الى الله، و لاذوا بقبر النبى ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ثلاثة ایام لعلمهم بما هو علیه من الظلم و العسف، فخرجت فى کفه بثره ثم حکها ثم سرت و اسودت فصارت أکلة سوداء، فهلک بذلک».[210]

 
معاویه وl امویان
سؤال 89: آیا صحیح است که حضرت معاویه(رضی الله عنه) در نامه اى که به محمد بن أبى بکر مى نویسد، اعتراف مى کند که حق خلافت با حضرت على(رضی الله عنه) بوده ولى ابوبکر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ آنرا غصب کرده و هیچ مشروعیت نداشتند. «فلما اختار اللّه لنبیه ما عنده وأتمَّ له ما وعده وأظْهر دعوته وافلج حجته، قبضه اللّه إلیه، فکان ابوک و فاروقه اوّل من ابتزه وخالفه على ذلک. إتفقا واتسقا ثم دعواه إلى انفسهما».[211]سؤال 90: آیا صحیح است که مى گویند حضرت معاویه(رضی الله عنه) چهار پدر داشته و مادر ایشان حضرت هند جزء بدکاره هاى معروف و صاحب پرچم بوده چنانچه زمخشرى و ابوالفرج اصفهانى و ابن عبدر به و ابن الکلبى این حقیقت تلخ را نقل کرده اند ابن کُلبى مى گوید: «کان معاویة لعمارة بن ولید بن المغیرة المخزومی و لمسافر بن أبی عمرو، و لابی سفیان و لرجل آخر سمّاه و کانت هند امّه من المغیلمات، و کان احبّ الرجال الیها السودان...».[212]محمد بن سائب کلبى مى گوید: معاویه به چهار مرد نسبت داده مى شود به عمارة بن ولید، و به مسافربن أبى عمرو، و به ابوسفیان و به شخصى ـ ظاهراً صباح ـ که نام او را برده اند و مادر ایشان حضرت هند از بدکاران صاحب پرچم بوده و از مردان سیاه بسیار خوشش مى آمد.البته امام زمخشرى نیز این مطلب را آورده و مى فرماید:معاویه فرزند چهار پدر بزرگوار بود، و نام آنها را ذکر مى کند.[213]سؤال 91: آیا صحیح است که حضرت معاویه(رضی الله عنه) در دوران خلافت و رهبرى امت اسلامى، شراب مى خورده و شراب وارد مى کرد.امام احمد بن حنبل به نقل از ابن بریده آورده: روزى با پدرم بریده بر معاویه وارد شدیم از ما احترام کرده و طعام آوردند و تناول کردیم سپس مشروب آورد و خودش نوشید و به پدرم تعارف کرد. پدرم گفت: از روزى که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ آنرا حرام کرده من به آن لب نزدم.
«
عبداللّه بن بریده قال: دخلت أنا و أبى على معاویه، فأجلسنا على الفرش، ثم أُتینا بالطعام فأکلنا ثم أتینا بالشراب، فشرب معاویة، ثم ناول أبی، ثم قال: ما شربته منذ حرّمه رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ ».[214]سؤال 92: آیا صحیح است که معاویه حق تعیین جانشین نداشته و طبق قرارداد صلح با حضرت حسن(رضی الله عنه) باید امر خلافت را پس از خود به مسلمین واگذار کند. ولى معاویه با این شرط ـ و سایر شرطها ـ مخالفت کرده و یزید را تعیین کرد. پس خلافت یزید مشروع نبوده و او فردى خارج بر تعهّدات پدر خود بشمار مى آید، پس چرا ما او را خلیفه، و امام حسین(رضی الله عنه) را خارجى و قیام کننده علیه خلیفه زمان خود مى دانیم؟!ابن حجر مى نویسد: «هذا ما صالح علیه الحسن(رضی الله عنه) معاویة.. ولیس لمعاویة أن یعهد الى أحد من بعده عهداً بل یکون الامر بعده شورى بین المسلمین».[215]یعنى.. معاویه حق ندارد پس از خود خلافت را به کسى واگذار کند، بلکه این امر پس ازخود به عنوان شورى بین مسلمین خواهد بود.سؤال 93: آیا صحیح است که مى گویند: معاویه بر دیانت غیر اسلام از دنیا رفت. و بزرگان اهل حدیث از ما اهل سنت همانند حمّانى او را غیر مسلمان خوانده، و بعضى دیگر چون عبدالرزاق و حاکم نیسابورى و امام على بن جعد بغدادى او را شدیداً مبغوض مى داشتند.
1
ـ مخلد شعیرى مى گوید: در جلسه درس عبدالرزاق بودیم که سخن از معاویه به میان آمد، عبدالرزاق فوراً موضع گرفته و گفت: مجلس ما را با یاد نام فرزندان ابى سفیان نجس و کثیف نکنید.[216]
2
ـ زیادبن أیوب مى گوید: از یحیى بن عبدالحمید حمانى شنیدم که مى گوید: معاویه پیرو آئین اسلام نبود.[217]
3
ـ ابن طاهر مى گوید: حاکم نیسابورى ـ از معاویه رویگردان و منحرف و در (بدگوئى از او) و خاندان او غلو مى کرده و هرگز عذرخواهى نمى کرد. مى گویند: ابوعبدالرحمن سلمى بر او وارد شده ـ در همان روزهایى که خانه نشین شده و طرفداران بنى امیه ـ منبر و مجلس درس او را تعطیل و از بیرون آمدن از منزل ممانعت مى کردند ـ و گفتم: چه مى شد که به مسجد مى آمدى و کمى از فضائل ـ معاویه ـ اگر چه یک حدیث نقل مى کردى و خودت را از این گرفتارى ـ و ممنوع الخروج بودن ـ راحت مى کردى؟ ـ سه مرتبه ـ گفت: «لا یجیی من قلبی» هرگز. دلم راه نمى دهد ـ و چنین مطلبى را نمى توانم بر زبان جارى کنم.[218]
4
ـ امام على بن جعد (متوفى 234 هـ.) مى گوید: «و لکن معاویه ما اکره أن یعذبه الله» [219] یعنى هیچ ناراحت نمى شوم، اگر خداوند معاویه را عذاب دهد.سؤال 94: آیا صحیح است که مى گویند حضرت معاویه هنگام ایراد خطبه و سخنرانى و به هنگامیکه روى منبر نشسته بود اخراج ریح مى کرده و باد معده رها مى کرد؟ چنانچه زمخشرى به این نکته اشاره کرده است؟
«
روزى به هنگام ایراد سخنرانى ـ روى منبر ـ بادى ول کرد. و سپس براى توجیه این کار مؤدبانه خود گفت: اى مردم خداوند عز وجل بدن ما را آفریده و در آن باد قرار داده، و انسانها نمى توانند از در رفتن آن جلوگیرى کنند. ناگهان یکى از حاضران ـ به نام صعصعة بن صوحان ـ گفت: آرى ولى جاى این کار در توالت و دستشویى است نه روى منبر، چون بدعت است، [220] پس حرمت مسجد و منبر و حدیث و خطبه نماز چه مى شود؟
سؤال 95: مى گویند تمامى احادیثى را که در فضیلت معاویه(رضی الله عنه)نقل مى کنند دروغ است و حتى یک روایت ـ صحیح ـ در فضل او نداریم.و به این حقیقت، بزرگان ما اهل سنّت و سلفیها، اقرار کرده اند. (نظیر ابن تیمیه و عینى وابن حجر، وفیروزآبادى در کتاب سفر السعادة) و...
1
ـ ابن تیمیه مى گوید: «طائفة وضعوا لمعاویة فضائل ورووا الحدیث عن النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـفی ذلک کلها کذب».[221]
2
ـ عینى مى گوید: «فان قلت: قدورد فی فضیلته ـ معاویة ـ أحادیث کثیرة. قلت: نعم، ولکن لیس فیها حدیث یصح من طریق الأسناد. نصّ علیه ابن راهویه والنسائی وغیرهما. فلذلک قال البخاری: باب ذکر معاویة ولم یقل: فضله، ولا منقبته».[222]یعنى اگر بگوئید: در فضیلت معاویه احادیث زیادى نقل شده، مى گوئیم: آرى، ولى از نظر سند، هیچکدام صحیح نیست. و این معنا را بزرگانى همچو إسحاق بن راهویه و نسائى و دیگران نیز گفته اند.بدین جهت: بخارى در عنوان بحث معاویه گفته است: «باب ذکر معاویه» نام خود معاویه را آورده، ولى نگفته: باب فضل و یا مناقب معاویه. چون مناقب و فضائل، به سند صحیح نرسیده است.
3
ـ شوکانى مى گوید: «إتفق الحفاظ على أنه لم یصح فی فضل معاویة حدیث».یعنى حتى یک حدیث صحیح در فضیلت معاویه نداریم.[223]
4
ـ ابن حجر در شرح حال اسحاق بن محمّد سوسى مى گوید:
«
ذلک الجاهل الذی أتى بالموضوعات السمجة فی فضائل معاویة، رواها عبیدالله السقطی، عنه فهو المتهم بها أو شیخه».[224]یعنى این شخص، همان جاهل و نادانى است که احادیث جعلى و دروغ را در فضیلت معاویه آورده. و عبیدالله سقطى از او نقل مى کند. و فرد متّهم به دروغ و جعل، یکى از آن دو نفر است.سؤال 96: آیا صحیح است که مى گویند در دوران مأمون عباسى، و به تشویق ایشان مردم معاویه را لعن و نفرین مى کردند.
«
قیل للمأمون: لو أمرت بلعن معاویة؟ فقال: معاویة لا یلیق أن یذکر فی المنابر، لکن أفتح أفواه أجلاف العرب لیلعنوه فی السوق و المحلّة والسکة وطرقهم».[225]سؤال 97: آیا صحیح است که متّهم کردن حضرت على(رضی الله عنه) به قتل عثمان(رضی الله عنه) یک بازى سیاسى بود؟ بازى گر اصلى آن حضرت معاویه و بنى امیه بودند. تا بدین وسیله: مانع از روى کار آمدن و تثبیت حکومت على(رضی الله عنه) بشوند، چنانچه ابن سیرین مى گوید: سراغ ندارم که على(رضی الله عنه)متّهم به قتل عثمان شده مگر زمانیکه با او براى خلافت بیعت کردند.
«
ما علمتُ أنَّ علیاً اتّهم فی قتل عثمان حتى بویع».[226]سؤال 98: آیا صحیح است که مى گویند اولین کسى که زیارت قبر پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ را ممنوع کرد و از قبر شریف تعبیر به حَجَر ـ سنگ ـ کرد، مروان حکم ـ فرزند همان کسى که پیامبر اکرم او را از مدینه طرد و محکوم به تبعید کرده بود; چنانچه امام احمد بن حنبل بدان اشاره کرده است! راستى ما که امروزه زیارت قبر را جایز نمى دانیم دنبال و پیرو امویان هستیم!؟
امام احمد مى گوید: «أقبل مروان یوماً فوجد رجلا و اضعاً وجهه على القبر، فقال: اتدرى ما تصنع؟ فاقبل علیه، فإذا هو أبو أیوب؟ فقال: نعم، جئت رسول الله ـ صلى الله علیه و سلم ـ و لم أت الحجر، سمعت رسول الله یقول: لا تبکوا على الدین اذا اولیه أهله، ولکن ابکوا علیه اذا ولیه غیر أهله».[227]مروان بن حکم، روزى وارد مسجد شد، دید مردى صورت خود را بر قبر پیامبر نهاده است، مروان گردن او را گرفت و به او گفت مى دانى چه مى کنى؟ آن مرد که ابوایوب انصارى بود رو به مروان کرد و گفت: آرى، من به سوى سنگ نیامده ام من نزد پیامبر آمده ام، از رسول خدا ـ صلى الله علیه و سلم ـ شنیدم که فرمود: زمانى که دین را دین دار رهبرى کند براى آن گریه نکنید، آنگاه گریه کنید که رهبرى دین را نااهل بر عهده گیرد.و حاکم نیسابورى و امام ذهبى هر دو این حدیث را صحیح مى دانند.پس از مروان، حجاج بن یوسف ثقفى نیز از قبر شریف پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ تعبیر یک مشت استخوان پوسیده و چوب ـ أعواد ـ کرد و دنباله ممنوعیت را گرفته و زائران را شدیداً توبیخ و آنان را زیان کار و خاسر خواند؟ من این مطلب را در الکامل مبرّد دیدم و واقعاً شگفت زده شدم!مبرّد [228] راجع به موضعگیرى حجاج بن یوسف در برابر عراقیهائى که قصد زیارت قبر پیامبر را داشتند و اعتراض شدید او به آنان چنین مى گوید:
«
قال حجاج بن یوسف لجمع یریدون زیارة قبر رسول الله من الکوفة: «تبألهم! إنما یطوفون بأعواد و رمة بالیة، هلا طافوا بقصر أمیرالمؤمنین عبدالملک ألا یعلمون أن خلیفة المرء خیر من رسوله».[229]یعنى: اى زیان دیده ها و اهل خسارت و خسران، اینان گرد مشتى چوب و استخوان پوسیده طواف مى کنند!!! چرا گرد کاخ عبدالملک طواف نمى کنند، مگر نمى دانند: که جانشین شخص، از رسول و فرستاده او بالاتر است!!راستى، این گونه حرکت، توطئه امویان براى خاموش کردن نور حق نیست؟
آیا ما پیروان سلف،... که زیارت قبور را حرام و شرک مى دانیم پیرو مذهب مروان حکم و حجاج بن یوسف هستیم؟ و آیا امام ما شیخ الاسلام ابن تیمیه، پیرو حجاج بن یوسف ـ همان که کعبه معظّمه را به منجنیق بست ـ مى باشد؟
راستى منطق امام عبدالوهاب که پیروان او چوب و عصاى خود را بهتر از پیامبر اکرمـ صلى الله علیه و سلّم ـ مى داند، برگرفته از منطق حجاج بن یوسف نیست؟
«
قال بعض اتباعه بحضرته: عصاى هذه خیر من محمد، لأنه ینتفع بها فى قتل الحیّة و العقرب. و نحوها، و محمد قدمات، و لم یبق فیه نفع، و إنما هو طارش».[230]بعضى از پیروان عبدالوهاب در حضور او مى گوید: عصاى من از محمدـ صلى الله علیه و سلّم ـ بهتر است، چون از عصا براى کشتن مار و عقرب استفاده مى کنم. ولى پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ پس از رحلت براى من سودى ندارد؟! راستى آنانکه پس از رحلت پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ به قبر شریف استغاثه و توسل جستند همانند توسل اهل مدینه ـ چنانچه ام المؤمنین عائشه مى گوید ـ براى طلب باران، [231] اینان باید به عصاى امام عبدالوهاب متوسل مى شدند؟؟.سؤال 99: آیا صحیح است که بنى امیه در اصل نصرانى و غیر عرب بوده، و از روم به عنوان برده آورده شده، و غلام عبدالمناف بودند. چنانکه حضرت على در نامه اى به معاویه مى فرماید: «و لاالصریح کاللصیق» .[232]و ابوطالب در بیت شعرى، جد اعلاى امویان را برده بنى هاشم خوانده که از آن سوى دریا به جزیره العرب آورده و چشم زاغ مى باشند. [233]
«
قدیما أبوهم کان عبدا لجدنا***بنى أمة شهلاء جاش بها البحر»سؤال 100: آیا صحیح است که نقشه حمله به مدینه الرسول به فرماندهى مسلم بن عقبه و قتل عام هزاران صحابى و تابعى ـ در واقعه حرة که در زمان یزید بن معاویه در پى اعتراض به شهادت حسین(رضی الله عنه)و جنایات بنى امیه انجام گرفت ـ. از پیش طراحى شده و به توطئه و رهنمون حضرت معاویه(رضی الله عنه) بود. آنجا که به فرزند دلبندش یزید مى فرماید: اى یزید تو با اهل مدینه روزى مشکل پیدا مى کنى و علیه تو شورش مى کنند، پس اگر چنین اتفاقى افتاد، براى سرکوب آنان مسلم به عقبه را اعزام کن.سمهودى شافعى مى نویسد، «أخرج ابن أبی خیثمة بسند صحیح الى جویریه بن أسماء: سمعت أشیاخ أهل المدینة یتحدثون أن معاویه ـ رضى الله عنه ـ لما احتضر دعا یزید، فقال له: اِن لک من أهل المدینة یوماً، فان فعلوها فارمهم بمسلم بن عقبه فأنِّی عرفت نصیحته
فلما ولى یزید وَفَد عبدالله بن حنظله و جماعة فأکرمهم و أجازهم فرجع فحرّض الناس على یزید و عابه، و دعاهم الى خلع یزید فأجابوه، فبلغ ذلک یزید، فجهز الیهم مسلم بن عقبة، فاستقبلهم أهل المدینة بجموع کثیرة: فهابهم اهل الشام و کرهوا قتالهم، فلما نشب القتال سمعوا فى جوف المدینة التکبیر و ذلک أن بنی حارثة أدخلوا قوماً من الشامیین من جانب المدینة، فترک اهل المدینة القتال، و دخلوا المدینة خوفأعلى أهلیهم، فکانت الهزیمة، و قُتلَ من قتل، و بایع مسلم الناس على أنهم خُوَل لیزید یحکم فى دمائهم و أموالهم و اهلیهم بماشاء».[234]یعنى: ابن ابى خیثمه بسند صحیح از جویریه فرزند اسماء نقل مى کند: که از بزرگان اهل مدینه شنیدم که بازگو مى کردند: به هنگام احتضار ـ و جان دادن، معاویه ـ فرزندش را احضار کرده و گفت: اهل مدینه بالاخره با تو درگیر مى شوند پس اگر این اتفاق، روى داد. مسلم بن عقبه را به جنگ با آنان بفرست چون به اخلاص و خیرخواهى و وفادارى او نسبت به ما ـ حکومت ـ کاملا واقف هستم.چون یزید به حکومت رسید عبدالله بن حنظله و گروهى ـ از مدینه وارد بر یزید شده، او نیز از آنها نهایت احترام را کرده و جوائز و هدایائى تقدیم آنان کرد. ولى ـ چون رفتار و منش غیر شرعى یزید را دیدند ـ هنگام بازگشت مردم را علیه حکومت یزید فراخوانده و حکومت را مورد سرزنش و نکوهش قرار دادند. و بالاخره او را از خلافت خلع کردند. چون این خبر به یزید رسید مسلم بن عقبه را براى سرکوب آنان فرستاد. ولى او با جمعیت انبوه مردم مدینه ـ در بیرون شهر ـ مواجه گردید. و به شدت ترسید و از جنگ با اهل مدینه هراس داشتند. ولى چون جنگ درگرفت از درون مدینه فریاد تکبیر به گوش آنان رسید و معلوم شد در اثر خیانت بنى حارثه بخشى از لشکریان شام به داخل مدینه نفوذ کرده، پس اهل مدینه، براى دفاع از اهل و فرزندان خود، به شهر بازگشتند. و بالاخره به شکست آنان انجامید. و عده زیادى کشته و مردم با مسلم بن عقبه بیعت کردند ولى به عنوان اینکه تمامى اهل مدینه بردگان یزید باشند و هرگونه و به هر نحوى که دلخواه یزید باشد با آنان برخورد کند.سؤال 101: آیا صحیح است که یزید دستور قتل عام مدینه و غارت شهر، و اعدام مجروحین ـ از صحابه و تابعین را داده است و در نتیجه ـ در ماههاى حرام ـ هفتصد نفر از بزرگان صحابه، از انصار و مهاجر، و بیش از ده هزار نفر از مردم شهر مدینه را به خاک و خون کشیده و در برابر این خونریزى مورد پاداش و اجر الهى قرار گرفته. چون او مجتهد است.وللمجتهد اذا اخطاء أجر واحد.!!!
«
عن شیخ من أهل المدینة قال: سألتُ الزهرى: کم کانت القتلى یوم الحرة؟ قال: سبعمائة من وجوه الناس قریش و الانصار و المهاجرین، و من وجوه الموالى و ممن لا یُعرف من عبد و حر و امرأة عشرة الاف. و دخلوها لثلات بقین من ذى الحجة سنة ثلاث و ستین».[235]سؤال 102: آیا صحیح است که مسلم بن عقبه صحابى ـ فرمانده لشکر یزید ـ مسلمانان را در مدینه اسیر و به زنان مسلمان تجاوز کرده و آنان را مورد تعرّض جنسى قرار دادند. سمهودى مى گوید: «أنهم سَبَوا الذریة، و استباحوا الفروج و انه کان یقال لاوْلئک الاولاد من النساء اللاتی حملن: اولاد الحَرَّة، قال: ثم اُحضر الأعیان لمبایعة یزید، فلم یرض الا أن یبایعوه على أنهم عبید یزید، فمن تلکّأَ أمر بضرب عنقه...».[236]

 
شیعهl سؤال 103: آیا صحیح است که ما براى کم کردن از بار شبهه غلو و مقام نبوت براى حضرت عمر(رضی الله عنه) به شیعه نسبت دادیم که ـ نعوذ باللّه ـ ، مى گویند: جبرئیل در رساندن وحى اشتباه کرده، و قرار بود که بر على(رضی الله عنه) نازل شود، ولى اشتباها وحى را بر پیامبر فرود آورد. در حالیکه در هیچ یک از کتابهاى شیعه آورده نشده.. و این مطلب را براى اولین بار عامر شعبى که جزء مخالفین و دشمنان حضرت على(رضی الله عنه) و پیروان او بود، به شیعه نسبت داده و ابن عبد ربه از او نقل مى کند.[237]سؤال 104: آیا صحیح است که در بین صحابه کرام رسول خدا جمع کثیرى از آنان شیعه بودند؟ چنانچه ابوحاتم و ابن خلدون و احمد امین و صبحى صالح به این مطلب اشاره کرده اند.
1
ـ ابوحاتم: «انَّ أوّل اسم لمذهب ظهر فی الاسلام، هوالشیعة وکان هذا لقب اربعة من الصحابة: ابوذر، عمار، مقداد وسلمان...».[238]اولین نامى براى مذهبى که در اسلام ظاهر شد، نام شیعه بود که لقب چهار نفر از صحابه پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بود.
2
ـ ابن خلدون: «کان جماعة من الصحابة یتشیعون لعلی ویرون استحقاقه على غیره».[239]در میان صحابه گروهى بودند که به حضرت على(رضی الله عنه) گرایش داشته و بإصطلاح شیعه بودند، و ایشان را سزاوارتر از دیگران به خلافت اسلامى مى دانستند.
3
ـ احمد امین: «وقد بدأ التشیع من فرقة من الصحابة کانوا مخلصین فی حبّهم لعلی یرونه أحق بالخلافة لصفات رأوها فیه. ومن اشهرهم سلمان وابوذر والمقداد».[240]پیدایش و شروع تشیع در میان گروهى از صحابه پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ بود که در محبّت به حضرت على(رضی الله عنه)بسیار مخلص بوده، و ایشان را به خاطر صفات و فضائلى که راجع به او رسیده أحق و سزاوارتر به امامت مى دانستند. و مشهورترین آنان سلمان و ابوذر و مقداد(رضی الله عنه)بود.
4
ـ صبحى صالح: «کان بین الصحابة حتى فى عهد النبى شیعة لربیبه علی، منهم ابوذر، المقداد،... جابر بن عبدالله، أبى بن کعب، ابوالطفیل. عباس بن عبدالمطلب و جمیع بنیه و عمار و ابوایوب».[241]یعنى میان صحابه پیامبر اکرم در دوران پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ شیعیان و هواداران على وجود داشتند. پس چرا ما نسبت به شیعه موضع منفى داریم؟ اگر صحابه را بر حق مى دانیم باید مذهب و روش آنان را هم حق بدانیم.سؤال 105: آیا درست است که مى گویند در میان صحابه پیامبر اکرم گروهى از روافض بودند; یعنى على را بر دیگران ترجیح مى دادند. و همچنین در میان تابعان و فقها و اهل سنت؟
1
ـ ابن عبدالبر: «روی عن سلمان وابی ذر والمقداد. وخباب وجابر وأبی سعید الخدری و زید بن أرقم رضی اللّه عنهم: أنّ علی بن ابی طالب ـ رضی اللّه عنه ـ أول من أسلم. وفضّله هولاء على غیره».[242]
2
ـ شعبة بن الحجّاج مى گوید: حَکَم بن عتیبة، على(رضی الله عنه) را بر ابوبکر و عمر(رضی الله عنه) ترجیح مى داد.[243]سؤال 106: آیا صحیح است که مى گویند علماء ما اهل سنت ـ همانند آلوسى و نووى و ابن حجر و... علم غیب را براى عده اى خاص از مردم جائز مى دانند. اگر چنین باشد. با عقیده شیعه که آنرا براى پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و امامان از اهل بیت پیامبر جائز مى دانند چه فرق مى کند؟ و چرا ما به آنان اشکال مى کنیم؟
1
ـ آلوسى ذیل آیه شریفه: (قل لا یعلم من فی السموات الغیب).[244]
«
لعل الحق أنّ عِلْم الغیب المنفی عن غیره جلّ وعلا هو ما کان للشخص بذاته أی بلا واسطة فی ثبوته له وما وقع للخواص لیس من هذا العلم المنفی فی شیء وانّما هو من الواجب عزّ وجلّ إفاضة منه علیهم بوجه من الوجوه فلا یقال (انّهم علموا الغیب بذلک المعنى فإنه کفر)، بل یقال: انّهم أظهروا واطلعوا على الغیب».[245]حق این است که علم غیب که از غیر خداوند عزوجل نفى شده، علمى است که براى ذات شخص و بدون واسطه، ثابت باشد. و اما آنچه را که براى بعضى از خواص به وقوع پیوسته از این سنخ نیست بلکه جزء عنایات وافاضات الهى است که خداوند آنرا بر عده اى از بندگان خود افاضه کند.
2
ـ نووى: «لا یعلم ذلک إستقلالا إلاّ بإعلام اللّه لهم».علم غیب به نحو استقلال حاصل نمى شود. مگر به عنایت خداوند و افاضه او.
3
ـ ابن حجر: «إعلام الله تعالى للأنبیاء والأولیاء ببعض الغیوب ممکن لا یستلزم محالا بوجه وانکار وقوعه عناد، لأنّهم علموا بإعلام الله واطلاعه لهم».[246] یعنى: اینکه خداوند، انبیا و اولیاء را به پاره اى از علم غیب آگاه و مطلع مى کند امرى است ممکن و هرگز مستلزم محال نمى شود، و انکار آن، عناد و مکابره است.سؤال 107: آیا صحیح ست که مى گویند در صدر اسلام کسانى بودند که پس از مرگ دوباره به دنیا رجعت کرده و سخنها گفته بودند. همانند زیدبن خارجه [247] که در زمان حکومت عثمان(رضی الله عنه) از دنیا رفت. ولى دوباره زنده شده و سخن گفت و دهها نمونه دیگرى را که ابن أبی الدنیا ـ متوفى (در سال 281هـ) ـ آنرا در کتاب خود آورده و جمعى از صحابه و تابعین همانند ابوالطفیل [248] و اصبغ بن نباته نیز به رجعت اعتقاد داشتند [249] چنان چه ابن قتیبه و مزى آن را نقل کرده اند بنابراین چه ایرادى ما به شیعه داریم در جائى که همین ایده و عقیده در میان صحابه و تابعان و محدثان ما اهل سنت نیز وجود دارد.؟
و چرا محدثان بزرگى همانند جابربن یزید جعفى را که هزاران حدیث مى دانست. فقط و فقط به خاطر اعتقاد او به رجعت، بایکوت و سانسور کنیم، چنانچه در اوّل کتاب صحیح مسلم این اعترافات تلخ آمده است.[250]سؤال 108: آیا صحیح است که امام شافعى و امام رازى و امام یحیى بن معین و جمع کثیرى از علماى اهل سنت تقیه در برابر مسلمان را جایز مى دانند؟ چنانچه: فخر رازى ذیل آیه شریفه: (إلاّ أن تتقوا منهم تقاة) [251] به آن تصریح کرده و از شافعى نیز نقل کرده [252] مى گوید: ظاهر آیة دلالت مى کند بر جواز تقیه به هنگام مواجهه با کافران مقتدر و غالب ولى مذهب شافعى این است که اگر وضعیت مشابهى بین مسلمانان پیش آید باز هم تقیه براى حمایت از جان مباح مى باشد. و براى حفظ نیز احتمال دارد که جایز باشد.امام ذهبى در مقام دفاع از یحیى بن معین که در جریان غائلة مخلوق و قدیم بودن قرآن همراه حکومت شده بود تقیه او را توجیه و تأیید کرده و مى گوید: «هذا أمرٌ ضیق ولا حرج على من أجاب فی المحنة، بل ولا على من اُکره على صریح الکفر، عملا بالایة. وهذا هو الحق وکان یحیى ـ رحمه الله ـ من ائمة السنة، فخاف من سطوة الدولة، وأجاب تقیة».[253]پس چرا ما به شیعه اعتراض مى کنیم، که آنها براى چه تقیه مى کنند؟ در جائیکه تقیه از مسلمان جایز باشد. چه ایرادى بر شیعه داریم؟ اگر بگویید: تقیّه در برابر کافر جایز است مى گوئیم مگر حکومت بنى العباس، حکومت کافرین بود، که یحیى بن معین در برابر آنان تقیه مى کرد؟
سؤال 109: آیا صحیح است که قبر امام زهرى گچ کارى و بنّائى شده بود چنانچه ذهبى مى گوید؟ [254] مگر ما حدیث نداریم که «نهى النبی ان یجصص القبور»؟؟[255]و اگر تجصیص ـ گچ کارى ـ قبور جایز است پس چرا به ـ شیعه نسبت به بناء بر قبور ـ ایراد مى گیریم؟ آیا الان روى قبر امام بخارى در شهر خوقند ـ بناء و ساختمان نیست؟ و آیا قبر حضرت رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و خلیفه اول و ثانی ـ رضى الله عنهما ـ مقدارى از زمین بالاتر، و روى آن ساختمان نیست؟

 
فقها و محدثین سلفl
سؤال 110: آیا صحیح است که مى گویند حصر مذاهب فقهى به چهار مذهب در قرن پنجم و در دوران حکومت القادر باللّه عباسى و به انگیزه مالى و اقتصادى صورت گرفت، زیرا که حکومت به مقدارى مال نیاز پیدا کرد. و به پیروان مذاهب ابلاغ کرد که در برابر پرداخت فلان مقدار پول، مذهب شما را به عنوان مذهب رسمى حکومت اعلام مى کنیم. پیروان این چهار مذهب آن مقدار درخواستى را فراهم کرده ولى سید مرتضى شیعى ـ که از ایشان هم درخواست همین مبلغ را کرده بودند ـ نتوانست تهیه کند. لذا فقط چهار مذهب بعنوان مذاهب رسمى حکومت معرفى گردید.و حال آنکه تا قبل از این جریان تقلید منحصر به مذهب خاصى نبود. چنانچه دهلوى به آن اشاره کرده است.[256] پس چرا ما مذاهب را در چهار نفر منحصر مى کنیم؟
سؤال 111: آیا صحیح است که امام یحیى بن معین ـ از بزرگترین علماء علم رجال ما اهل سنت متعرض نامحرمها از زنان زیبا مى شده و با آنها سخنانى غیر مناسب مى گفته است، و هنگامیکه یک زن زیبایى را مى دید مى گفت: «صلّى اللّه علیها ـ أی على الجاریة الجمیلة.. وعلى کل ملیح».[257]

سؤال 112: آیا صحیح است که نظر ما احناف این است: اگر چند امام جماعت حاضر بودند ترجیح با کسى است که همسرش زیباتر و یا آلت مردانگى او کوتاهتر باشد؟ چنانچه شرنبلالى حنفى متوفاى «1069» در کتاب خود این فتوى را داده است.راستى در یک چنین موقعیتى وظیفه مأمومین کشف عورت هر دو امام جماعت براى اطمینان از کوتاه بودن عورت آنان است؟ و یا فقط به گفته خود امام جماعت اکتفا مى شود؟ و آیا دو امام جماعت باید همسران خود را به مردم نشان بدهند تا خودشان تشخیص بدهند کدام یک برترى در جمال و زیبایى دارد؟ و یا باز هم، گفته خود دو امام جماعت کافى است؟ و آیا راه علم دو امام جماعت از کجاست؟ آیا خودشان به عورت یکدیگر نگاه مى کنند و یا اندازه تقریبى کافى است؟ و یا باید از متر و واحد اندازه گیرى استفاده کرد؟
شرنبلالى حنفى مى فرماید: «اذا اجتمع قوم ولم یکن بین الحاضرین صاحب منزل اجتمعوا فیه.. فالأحسن زوجة لشدة عفته، فأکبرهم رأساً، وأصغرهم عضواً، فأکثرهم مالا فأکبرهم جاهاً...».[258]

شیعه شدگان

بسم الله الرحمن الرحیم


تعدادى ازعلما و نخبگان اهل سنت توانستند زنجیرهاى خود را شکسته واز موانع خفقان تـبـلـیـغـاتـى عـبور کنند وخود را به علوم و معارف مذهب تشیع به عنوان مـذهبى با تاریخ ، معارف و فرهنگ خاص خود رسانند و با مطالعه آن ابرهاى تیره گمراهى از آسمان حقیقت کنار رفته با مشاهده حقانیت تشیع به این مذهب گرویدند و فریاد حق سر داده   وخود را پیرو و مبلغ مکتب اهل بیت (ع ) اعلام کنند.                                                 ایـن جـریـان شـامـل هزاران روشنفکر و نویسنده قدیم و معاصر مى شود که مجال ذکر اسامى همه آنها نیست و تنها به چند نمونه از میان آنان اکتفا مى کنیم :

۱-علامه شیخ محمّد مرعی, امین انطاکی:


فارغ التحصیل جامع الازهر که در حلب مقام قاضى القضاة را بـه عـهـده داشته است . او داراى موقعیت علمى و اجتماعى بوده, که خداوند متعال او را به پیروى ازمـکـتـب اهـل بیت (ع ) هدایت نمود . او کتابى دارد به نام لماذا اخترت مذهب الشیعه که چاپ و منتشر شده است و همراه با او هزاران نفر از اهالى حلب شیعه شدند. او در عوامل و اسبابی که منجر به تمسک به مذهب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ شد می گوید: اولاً:      مشاهده کردم که علم به مذهب شیعه مجزی است و ذمة مکلف را به طور قطع بری می کند. بسیاری از علمای اهل سنت ـ از گذشته و حال ـ نیز به صحت آن فتوا داده اند ... ثانیاً:    با دلایل قوی, برهان های قطع آور و حجت های واضع, که مثل خورشید درخشان در وسط روز است, ثابت شد حقانیت مذهب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ و این که آن مذهب همان مذهبی است که شیعه آن را از اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ اخذ کرده و اهل بیت نیز از رسول خدا و او از جبرائیل و او از خداوند جلیل اخذ کرده است ... ثالثاً:   وحی در خانة آنان نازل شد و اهل خانه از دیگران بهتر می دانند که در خانه چیست. لذا بر عاقل مدبّر است که دلیل هایی که از اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ رسیده رها نکرده, و نظر بیگانگان را دنبال نکنند. رابعاً:   آیات فراوانی در قرآن کریم وارد شده که دعوت به ولایت و مرجعیت دینی آنان نموده است. خامساً: روایات فراوانی از پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل شده که ما را به تعبد به مذهب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ دعوت می کند, که بسیاری از آنها را در کتاب الشیعه و حججهم فی التشیع آورده ام.

2- علامه شیخ احمد امین انطاکی


او برادر شیخ محمد امین است که بعد از مطالعة کتاب المراجعات سید شرف الدین عاملی و تدبر و تفکّر در مطالب آن, از مذهب خود عدول کرده, مذهب تشیع را انتخاب نموده است. او نیز در مقدمة کتابش فی طریقی إلی التشیع می گوید: «سبب تشیع من گفتاری است از پیامبر اکرم که تمام مذاهب اسلامی بر آن اتفاق نظر دارند. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «مثل اهل بیت من همانند کشتی نوح است, هر کسی بر آن سوار شد نجات یافت هر کسی از آن سرپیچی کرد غرق شد». ملاحظه کردم که اگر از اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ پیروی کرده و احکام دینم را از آنان اخذ کنم بدون شک نجات یافته ام. اگر آنان را رها کرده و احکام دین خود را از غیر آنان اخذ نمایم, از گمراهان خواهم بود ...».
و نیز می فرماید: «با تمسک به مذهب جعفری ضمیر و درونم آرامش یافت. مذهبی که در حقیقت مذهب آل بیت نبوت ـ علیهم السّلام ـ است, که درود و سلام خدا تا روز قیامت بر آنان باد. به عقیده ام از عذاب خداوند متعال با پذیرفتن ولایت آل رسول نجات یافته ام زیرا نجات جز با ولایت آنان نیست .

دکتر محمد تیجانی سماوی:


او در تونس متولد شد. و بعد از گذر از ایام طفولیت به کشورهای غربی مسافرت نمود تا بتواند از شخصیتهای مختلف علمی بهره مند شود. در مصر علمای الازهر از او درخواست کردند که در آنجا بماند و طلاب الأزهر را از علم فراوان خود بهره مند سازد ولی قبول نکرد و در عوض سفری که به عراق داشت با مباحثات فراوان با علمای شیعة امامیة مذهب تشیع را انتخاب نمود و الآن در دنیا از مروجین تشیع شناخته می شود و کتابهایی را نیز در دفاع از این مذهب تألیف نموده است. او در بخشی از کتابش می گوید:

«شیعه ثابت قدم بوده و صبر کرده و به حقّ تمسک کرده است ... و من از هر عالمی تقاضا دارم که با علمای شیعه مجالست کرده و با آنان بحث نماید: که به طور قطع از نزد آنان بیرون نمی آید جز آن که به مذهب آنان که همان تشیع است بصیرت خواهد یافت ... آری من جایگزینی برای مذهب سابق خود یافتم و سپاس خداوند را که مرا بر این امر هدایت نمود و اگر هدایت و عنایت او نبود, هرگز بر این امر هدایت نمی یافتم. ستایش و سپاس خدایی را سزاست که مرا بر فرقة ناجیه راهنمایی کرد؛ فرقه ای که مدتها با زحمت فراوان در پی آن بودم. هیچ شک ندارم هر کس به ولای علی و اهل بیتش تمسک کند به ریسمان محکمی چنگ زده که گسستنی نیست. روایات پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در این مورد بسیار است, روایاتی که مورد اجماع مسلمین است. عقل نیز به تنهایی بهترین راهنما برای طالب حق است ... آری, جایگزین را یافتم, و در اعتقاد به امیر المؤمنین و سید الوصیین امام علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ, به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ اقتدا کردم و نیز در اعتقاد به دو سیّد جوانان اهل بهشت و دو دسته گل از این امّت امام ابو محمّد حسن زکّی و امام ابو عبدالله حسین , و پاره تن مصطفی خلاصة نبوت, مادر امامان و معدت رسالت و کسی که خداوند عزیز به غضب او غضبناک می شود, بهترین زنان, فاطمة زهراء. به جای امام مالک, با استاد تمام امامان امام جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ و نه نفر از امام معصوم از ذریة حسین و امامان معصوم را برگزیدم ..».


او بعد از ذکر حدیث « باب مدینه العلم » می گوید:

« چرا در امور دین و دنیای خود از علی ـ علیه السّلام ـ تقلید نمی کنید, اگر معتقدید که او باب مدینة علم پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ است؟ چرا باب علم پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را عمداً ترک کرده و به تقلید از ابو حنیفه و مالک شافعی و احمد بن حنبل ابن تیمیه پرداخته اید, کسانی که هرگز در علم, عمل, فضل و شرف به او نمی رسند؟»


آن گاه خطاب به اهل سنت نموده می گوید: «ای اهل و عشیرة من! شما را به بحث و کوشش از حقّ و رها کردن تعصّب دعوت می کنم، ما قربانیان بنی امیه و بنی عباسیم، ما قربانیان تاریخ سیاهیم. قربانی های جمود و تحجر فکری هستیم که گذشتگان برای ما به ارث گذاشته اند
او کتاب هایی در دفاع از تشیع نوشته که برخی از آنها عبارت از: ثم اهتدیت     لأکون مع الصادقین         فاسألوا أهل الذکر
        
     الشیعه هم أهل السنة
              
   اتقوا الله و یا قومنا أجیبوا داعی الله
  
که زیر چاپ است.

۴- شـیخ سلیم بشرى :


که از علماى اهل سنت و جماعت بوده و دوبار ریاست جامع شریف الازهر را بـه عـهـده گـرفـتـه اسـت , میان او و عبدالحسین شرف الدین که از علماى شیعه است مناظراتى مـتـعـدد در گـرفت که در کتابى به نام المراجعات جمع آورى شده و این مناظرات فقهى سبب تشیع شیخ سلیم بشرى گشت . او در اولین مناظره اعلام کرد که متعصب نبوده و مى گوید:

من تنها جوینده یک گمشده و خواهان یک حقیقت مى باشم , پس اگر حق آشکار شد,مسلما پیروى از حق سزاواتر است , و اگر نشد من مانند گوینده این بیتم : نحن بما عندنا وانت بما عندک راض والراى مختلف (هر یک از ما و شما به آنچه دارد راضى است , هر چند که آراء مختلف باشد).


ایـن مناظرات بیانگر دانش , بزرگوارى , اخلاق وحقیقت جویى دوطرف بوده ودر پایان مناظرات شیخ سلیم بشرى اعلام مى دارد:

پـوشـیـده هـا نـمـایان , حقیقت از مخفى گاه خود ظاهر وروشنایى صبح براى هر بینائى پدیدار گـشـت , خدا را شکر مى کنم که ما را به دین خود هدایت
وتوفیق عمل در راه خود را به ما عنایت نمودوصلوات وسلام خدا بر پیامبر وآل او باد

5-   استاد معتصم سید احمد سودانی:


او نیز از جمله کسانی است که با مطالعات فراوان پی به حقانیت تشیع برده, او مذهب اهل سنت را رها کرده تشیع را انتخاب می کند. او از جمله کسانی است که بدون خوف و ترس از کسی , به طور علنی اعتراف به تشیع نموده و مردم را نیز درمصر به آن مذهب دعوت می نماید. در بخشی از کتاب خود الخدعة, رحلتی من السنة الی الشیعة می نویسد:

« در مدتی که سنی بودم, مردم را به عقل گرایی دعوت کرده و شعار عقل را سر دادم, ولی در میان قوم خود جایگاهی نیافتم و از هرطرفی تهمت ها و شایعات علیه خود شنیدم ... و من به خوبی می دانستم که کوتاه آمدن از عقل یعنی ذوب شدن در پیشینیان و در نتیجه انسان بدون هیچ شخصیتی خواهد بود که واقع را بر او روشن کند... من هرگز چیزی را بدون تحقیبق و دقت نظر نمی گویم... عقل گرایی من عامل اساسی و تمایلم به سوی تشیع و خط اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ و اختیار مذهب آنان بود...»

استاد عبد المنعم حسن سودانی:


او با مطالعات فراوان در تاریخ و حدیث, به حقانیت مذهب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ پی برده و با رها کردن مذهب خود, تشیع را انتخاب می کند. او در توصیف و وجه نام گذاری کتابش, بنور فاطمه اهتدیت می گوید:« هر انسانی در اندرون خود نوری را احساس می کند که راهنمای به حق است, ولی هواهای نفسانی و پیروی ازگمان بر آن نور پرده می اندازد, لذا انسان نیازمند تذکر و بیداری است و فاطمه ـ علیها السّلام ـ اصل آن نور است. من آن نور را دائماً در وجود خود احساس می کنم...» او نیز دربارة نظریة عدالت صحابه می گوید: « عدالت صحابه نظریه ای است که اهل سنت در مقابل عصمت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ جعل نمودند, و چقدر بین این دو فرق است. عصمت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ حقیقتی است قرآنی و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیز بر آن تأکید دارد و در واقع نیز تحقق پیدا کرده است. اما نظریة عدالت صحابه, مخالف قرآن کریم است. همان گونه که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیز تصریح به خلاف آن نموده است, بلکه خود صحابه به بدعت هایی که در زمان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیز تصریح بر خلاف آن نموده است, بلکه خود صحابه به بدعت هایی که در زمان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و نیز بعد از آن ایجاد کردند, اقرار نمودند و نیز می فرماید: « من در وجود خود چیزی می یابم و احساس می کنم, که نمی توانم توصیفش کنم. ولی نهایت تعبیری که می توانم از آن داشته باشم این که: هر روز احساس می کنم که به جهت تمسک به ولای اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در خود قرب بیشتری به خداوند متعال پیدا کرده ام, و هر چه در کلمات آنان بیشتر تدبر می کنم معرفت و یقینم به دین بیشتر می شود. معتقدم اگر تشیع نبود, از اسلام خبری نبود. و هر گاه در صدد تطبیق و پیاده کردن تعلیمات اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در خود بر می آیم, لذت ایمان و لطافت یقین را در خود احساس می کنم.و هنگامی که دعاهای مبارکی را که از طریق اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ رسیده و در هیچ مذهبی یافت نمی شود, قرائت می کنم, شیرینی مناجات پروردگار را می چشم...»

وکیل مشهور مصری, دمرداش عقالی


او از شخصیت های مشهور و بارز مصری است که در شغل وکالت مدت هاست فعالیت می کند. هنگام تحقیق در یک مسئله فقهی و مقایسة آرا در آن مسئله , فقه و استنباط های شیعة امامیه را از دیگر مذاهب فقهی قوی تر می یابد و همین مسئله نور تشیع را در دلش روشن می گرداند, تا این که حادثه ای عجیب سر نوشت او را به کلی عوض کرده و او را مفتخر به ورود در مذهب تشیع می نماید و آن , این بود که: «وقتی گروهی از حجّاج ایرانی همراه با حدود بیش از بیست کارتن کتاب اعتقادی وارد عربستان می شوند. تمام کتاب ها از طرف حکومت مصادره می شود. سفیر ایران در زمان شاه, موضوع را با ملک فیصل در میان می گذارد . او نیز به وزارت کشور عربستان می نویسد تا به موضع رسیدگی کنند. وزیر کشور دستور می دهد که تمام کتا بها را بررسی کرده, اگر مشکلی ندارد آن را به صاحبش برگردانند. در آن زمان « دمرداش عقالی » در حجاز به سر می برد, از او خواستند که این کتاب ها را بررسی کند و در نهایت رأی و نظر قانونی خود را بدهد.او با مطالعه این کتاب ها به حقانیّت تشیع پی می برد و از همان موقع قدم در راه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ می گذارد...»

علامه دکتر محمد حسن شحّاته


او نیز که استاد سابق دانشگاه الازهر است پس از مطالعات فراوان در رابطة با شیعة امامیة پی به حقانیت این فرقه برده و در سفری که به ایران داشت در سخنرانی خود برای مردم اهواز می گوید: « عشق به امام حسین ـ علیه السّلام ـ سبب شد که از تمامی موقعیت هایی که داشتم دست بردارم و در قسمتی دیگر ازسخنانش می گوید: « اگر از من سؤال کنند: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را در شرق یا غرب می توان یافت؟ من جواب می دهم که امام را می توان در درون قلب من دید و خداوند توفیق تشرف به ساحت امام حسین ـ علیه السّلام ـ را به من داده است
وی در ادامه می گوید: « 50 سال است که شیفتة امام علی ـ علیه السّلام ـ شده ام و سالهاست که هاله ای از طواف پیرامون ولایت امام علی ـ علیه السّلام ـ در خود می بینم

عالم فلسطینی شیخ محمد عبد العال


او کسی است که بعد از مدت ها تحقیق در مذهب تشیع, پی به حقانیّت آن برده, و به اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ اقتدا نموده است. در مصاحبه ای می گوید:
« ...
از مهم ترین کتاب هایی که قرائت کردم کتاب المراجعات بود, که چیزی بر ایمان من نیفزود و تنها بر معلوماتم اضافه شد. تنها حادثه ای که مطلب را نهایی کرده و مرا راه ولایت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ رهنمود ساخت . این بود که: روزی در پیاده رو, رو به روی مغازة یکی از اقوامم نشسته بودم, مغازه ای کوچک بود. شنیدیم که آن شخص به یک نفر از نوه های خود امر می کند که به جای او در مغازه بنشیند, تا نماز عصر را به جای آورد. من به فکر فرو رفتم, که چگونه یک نفر مغازه خود را رها نمی کند تا به نماز بایستد, مگر آن کسی را به جای خود قرار دهد که بتواند حافظ اموالش باشد, حال چگونه ممکن است که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ یک امتی را بدون امام و جانشین رها کند!! به خدا سوگند که هرگز چنین نخواهد بود... هنگامی که از او سؤال شد که آیا الآن که در شهر غربت لبنان به سر می بری احساس وحشت و تنهایی نمی کنی؟ او در جواب می گوید: « به رغم این که عوارض و لوازم تنهایی زیاد و شکننده است, ولی در من هیچ اثری نگذاشته و هرگز آنها را احساس نمی کنم؛ زیرا در قلبم کلام امیر المؤمنین را حفظ کرده ام که فرمود: « ای مردم هیچ گاه از راه حق به جهت کمی اهلش وحشت نکنید او نیز می گویدمردم به خودی خود به دین اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ روی خواهند آورد, زیرا دین فطرت است,ولی چه کنیم که این دین در زیر چکمه های حکومت ها قرار گرفته است
و نیز در پاسخ این سؤال که آیا ولایت احتیاج به بیّنه و دلیل دارد می گوید:« ما معتقدیم که هر چیزی احتیاج به دلیل دارد مگر ولایت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ , که دلیل محتاج به آن است...» و نیز می گوید: « هر کسی که دور کعبه طواف می کند ـ دانسته یا ندانسته, جبری باشد یا اختیاری یا امر بین الامری ـ در حقیقت به دور ولایت طواف می کند, زیرا کعبه مظهر است و مولود آن , جوهر, و هر کسی که برگرد مظهر طواف می کند در حقیقت به دور جوهر طواف می کند. »

مجاهد و رهبر فلسطینی محمد شحّاده


او کسی است که هنگام گذراندن محکومیّت خود در زندان های اسرائیل با بحث های فراوانی که با شیعیان لبنانی در بند زندان های اسرائیل داشت پی به حقانیت شیعه برد و با انتخاب تشیع و مذهب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ از دعوت کنندگان صریح و علنی مردم فلسطین به اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ است. اینک قسمت هایی از مصاحبه ای را که با او انجام گرفته نقل می نماییم:

« بازگشت فلسطین به محمد و علی است
«
من آزاد مردان عالم را به اقتدا و پیروی از امام و پیشوای آزاد مردان حسین ـ علیه السّلام ـ دعوت می کنم


و نیز می فرمایدمن هم دردی فراوانی با مظلومیت اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دارم و احساسم این است که علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ حقاً مظلوم بود و این احساس به مظلومیت آن حضرت ـ علیه السّلام ـ در من عمیق تر و ریشه دار تر شده , هر گاه که ظلم اشغالگری در فلسطین بیشتر شود. » جهل من به تشیع عامل این بود که در گذشته در تسنّن باقی بمانم. و امیدوارم که من آخرین کسی نباشم که می گویم: « ثم اهتدیت»؛ آنگاه هدایت شدم.
«
رجوع من به تشیع هیچ ربطی به مسئله سیاسی ندارد که ما را احاطه کرده است. من همانند بقیة مسلمانان افتخار ها و پیروزی هایی را که مقاومت در جنوب لبنان پدید آورد در خود احساس می کنم, که در درجة اول آن را « حزب الله» پدید آورد. ولی این بدان معنا نیست که عامل اساسی در ورود من در تشیع مسائل سیاسی بوده است, بلکه در برگرفتن عقیدة اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ از حانب من, در نتیجه پذیرش باطنی من بوده و تحت تأثیر هیچ چیز دیگری نبوده است. راه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ راه حق است که من به آن تمسک کرده ام».

« تشیع من عقیدتی است نه سیاسی».



«
زود است که در نشر مذهب امامی در فلسطین بکوشم و از خداوند می خواهم که مرا در این امر کمک نماید».

« امام قائم آل بیت نبوت ـ علیه السّلام ـ برای ما برکت ها و فیض های دارد که موجب تحرک مردم فلسطین است. و در ما جنب و جوشی دائمی ایجاد کرده, که نصرت و پیروزی را در مقابل خود مشاهده می کنیم و فرج او را نزدیک می بینیم ان شاء الله و من با او از راه باطن ارتباط دارم و با او نجوا می کنم و از او می خواهم که ما را در این موقعیت حساس مورد توجه خود قرار دهد».



«
آزاد مردان عالم خصوصاً مسلمانان با اختلاف مذاهب را نصیحت می کنم که قیام حسین ـ علیه السّلام ـ و نهضت او بر ضد ظلم را سرمشق خود قرار داده و هزگز سکوت بر ظلمی را که آمریکا, شیطان بزرگ و اسرائیل آن غدة سرطانی که در کشورهای اسلامی رشد کرده, رو اندازد». من در کنفرانس ها و جلساتی که در فلسطین تشکیل می شود و مرا برای سخنرانی دعوت می کنند، در حضور هزاران نفر, تمام کلمات و سخنان خود را بر محور مواقف و سیرة اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قرار می دهم که این سخنان سهم به سزایی در تغییر وضع موجود در جامعة فلسطین رابطه با اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ داشته, و این روش را ادامه می دهم تا این که مردم قدر آنان را بدانند و با اقتدا به آنان به اذن مشیت خداوند به پیروزی برسند...».
زود است که با مشیّت خداوند با گروهی از برادران مؤمنم مذهب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ را در فلسطین منتشر خواهیم کرد تا این که زمینه ساز ظهور مهدی آل محمد عجل الله تعالی و فرجه الشریف گرددهنگامی که رئیس علمای ازهر مصر به طور صریح به جهت نشر تشیع و دفاع از آن, او را مورد هجوم قرار داد, در جواب فرمود:
«
من تنها ( این را ) می گویم: بار خدایا قوم مرا هدایت کن, که آنان نمی دانند ... » سپس می گوید:

« شیخ الازهر مصر به او گفت: جهل و نادانی تو نسبت به مذهب شیعه باعث شد که وارد تشیع شوی ولی من تنها بر این نکته تأکید می کنم که در حقیقت این جهل به تشیع بود که مرا در مذهب تسنّن تا به حال باقی گذارد, تا الآن که به حقانیّت آن اعتراف می کنم

طبیب فلسطینی اسعد وحید قاسم


او نیز بعد از مطالعات بسیار در رابطة با شیعه, تشیع را انتخاب نمود و از راه های مختلف در صدد اثبات حقانیت و نشر تشیع بر آمد و در این راه سعی و کوشش فراوان نمود. در مصاحبه ای که با او انجام گرفته می گوید:

« به عقیدة من تشیع همان اسلام است و اسلام نیز همان تشیع.»او نیز تألیفاتی در دفاع از مذهب تشیع دارد که از آن جمله می توان به ازمة الخلافة و الامامة و آثارها المعاصرة اشاره کرد.


نـویـسـنـده اهـل سـوریـه سـیـد یـاسـیـن مـعـیوف البدرى


که کتابى به نام یا لیت قومى یعلمون (ایکاش قوم من می دانستند)منتشر نموده است .

مـحـدث جـلیل القدر ابو النضر محمد بن مسعود بن عیاش


معروف به عیاشى , او قبل از شیعه شـدن , از بـزرگـان عـلـمـاى اهـل سـنـت بوده , واکنون از بزرگان علماى شیعه امامیه است , او تفسیرى ماثور به نام تفسیر عیاشى دارد.

نویسنده معاصر, صائب عبد الحمید


شخصی عراقی است که با سفر به ایران و تحقیقات فراوان, با عنایات خداوند مذهب اهل سنت را رها و تشیع را انتخاب نموده است. او در بخشی از کتاب خود می نویسد:
«
من اعتراف می کنم بر نفس خود که اگر رحمت پرور دگار و توفیقات او مرا شامل نمی شد, به طور حتم نفس معاندم مرا به زمین میزد. این امر نزدیک بود وحتی یک بار نیز اتفاق افتاد. ولی خداوند مرا کمک نمود. با اطمینان خاطر به هوش آمدم در حالی که خود را در وسط کشتی نجات می یافتم , مشغول به آشامیدن آب گوارا شدم و الآن با تو از سایه های بهاری آن گلها سخن می گویم. بعد از اطلاع دوستانم از این وضع همگی مرا رها نموده به من جفا کردند. یکی از آنان که از همه داناتر بود به من گفت: آیا می دانی که چه کردی؟ گفتم: آری, تمسک کردم به مذهب امام جعفر صادق , فرزند محمد باقر, فرزند زین العابدین, فرزند سید جوانان بهشت, فرزند سید وصیین و سیدة زنان عالمیان و فرزند سید مرسلین. او گفت: چرا این گونه ما را رها کردی, و می دانی که مردم در حقّ ما حرف ها می زنند؟ گفتم: من آن چه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرموده می گویم. گفت چه می گویی: گفتم: سخن رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را می گویم که فرمود:

من در میان شما چیزهایی قرار می دهم که با تمسک به آنها بعد از من گمراه نمی شوید: کتاب خدا و عترتم , اهل بیتم» گفتار پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در حق اهل بیتش که فرمود: « اهل بیتم کشتی های نجات اند, که هر کس بر آن ها سوار شود, نجات یابد


صائب عبد الحمید کتاب هایی را نیز در دفاع از اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ و تشیع نوشته که برخی از آنها عبارتند از: منهج فی الانتماء المذهبی و ابن تیمیه, حیاته, عقائده و تاریخ الاسلام الثقافی و السیاسی.

شیخ محمود ابوریه


دانشمند ونویسنده مصرى , که داراى کتابها و نوآورى هاى فراوانى است , از جمله : اضواء على السنة المحمدیه و کتاب ابوهریره شیخ المضیره

احمد حسین یعقوب


با خواندن ماجرای کربلا اشک از چشمان احمد حسین جاری شد و انقلابی عاطفی در وی پدید آمد و این آغازی بود برای کنکاش فکری و مطالعات عمیق و دقیق کتاب ها وی منابع گوناگون را یکی پس از دیگری مو شکافانه قرائت،بررسی و تحلیل نمود و پس از طی سیر و سلوک فکری خویش و دریافت حقیقت با خدای خویش پیمان بست که تا آخرین لحظات حیات خود جایگاه اهل بیت علیهم السلام را پاس داشته و دیگران را به حقیقتی که او بدان دست یافته بود رهنمون باشد و به راستی تا پایان عمر بر این پیمان وفادار باقی ماند. اوکتابهاى النظام الـسـیـاسـى فـی الاسـلام , نـظـریه عدالة الصحابه و الخط السیاسیه لتوحید الامة الاسلامیه را به نگارش در آورده است .

سید ادریس حسینى از مغرب عربى


استاد ادریس الحسینى، در کتاب خود «لقد شیعنى الحسین (بى شک حسین مرا شیعه گردانیدمى‏گوید: یک روز، یکى از نزدیکانم از من پرسید: چه باعث شد که تشیع را انتخاب کنى؟ گفتم: آن کس، جدم حسین‏علیه‏السلام بود و ضایعه ناگوار شهادتش در روز عاشورا. گفت: چگونه؟ گفتم:

هر گاه به یاد صحنه‏هاى دردناک آن روز مى‏افتم، نمى‏توانم آن اعمال فجیع را نتیجه اندیشه‏هاى سالم و هدایت یافته بدانم و خون‏هاى پاک اهل‏بیت‏علیه‏السلام را که بر ریگ‏هاى بیابان کربلا روان گردید، همچون جریان آب‏هاى معمولى بپندارم. آن خون، خون بهترین و شریف‏ترین کسى بود که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏وآله بارها درباره‏اش به مردم سفارش کرده بود...و چنین کسى نمى‏توانست بر باطل باشد و کشندگان او بر حق.


استاد مولف کتابهای لقد شیعنی الحسین,الخلافه المغتصبه و هکذا عرفت الشیعه می باشند.

سـعید ایوب


داراى کتاب عقیدة المسیح الدجال , او در اول کتابش مى گوید: خود را هنگام تحقیق دیدم , که چگونه سعى مى کنم حقایق را از زیر آوار بیرون آورده , تا حقیقت در برابر چشم ها وعـقـل ها آشکار گردد . این آوار توسط اساتید حقپوش , در طول تاریخ انسانیت بوجود آمده است ! هـنـگـامى که تبر را به دست گرفته تا دریچه هاى گمراهى را از میان بردارم , وسایل کافى براى انجام این کار در اختیار داشتم او کتاب معالم الفتن را در دو جلدنوشته است .

نویسنده مصرى صالح الوردانى


داراى کتابهاى : الخدعه رحلتى من السنة الى الشیعه حرکة اهـل الـبـیـت (ع ) الـشیعة فی مصرعقائد السنة وعقائد الشیعه التقارب والتباعد السیف والسیاسة واهل السنة شعب اللّه المختار دفاع عن الرسول

شـیـخ عـبـداللّه نـاصـر از کنیا


او شیعه شد پس از آنکه از بزرگان شیوخ وهابیت بود, ایشان چـنـدیـن کـتـاب در ایـن زمینه نوشته است مانند: الشیعة والقرآن , الشیعة والحدیث , الشیعة والصحابه , الشیعة والتقیه والشیعة والامامة .

محمد عبدالحفیظ


نویسنده مصرى؛ مولف کتاب لماذا اناجعفرى

سید على بدرى


دانـشمند, سخنور و مرد بحث ومناظره؛ او پس از شیعه شدن , خدمت بزرگى در نشر مذهب اهل بیت (ع )نموده است ,او به دور جهان گشته ومناظره هاى متعددى بر پـاکـرده اسـت , وبـه دنبال آن کتاب بزرگى تحت عنوان

احسن المواهب فی حقائق المذاهب


را نوشته که بزودى به چاپ مى رسد.

دکتر عصام العماد


شیعه شدنش را هدیه‌ی آسمانی برشمرد و گفت: من در نزد «بن‌باز» در عربستان مشغول تحصیل بودم و با خود در این اندیشه بودم که پس از قرن‌ها ارادات خالصانه نسبت به امام علی و امام حسین (ع) و دیگر امامان بزرگوار، همچنان در قلوب عده‌ای موج می‌زند و کهنه نشده است و از طرف دیگر نقدهای شدید نسبت به امام علی (ع) و امام حسین(ع) را در مجالس علمی عربستان مشاهده می‌کردم و می‌دیدم ظلم‌های یزد و معاویه توجیه می‌شود ولی به راحتی امامان شیعه نقد می‌شوند

عبدالمجیدمحمد


فارغ التحصیل دانشگاه الازهر مصر.او در مورد علت شیعه شدنش می گوید:دلایل متعددى وجود دارد و فردى که به دنبال حقیقت است، باید کتاب‏هاى اصیل تاریخى از قبیل تاریخ طبرى، الکامل ابن اثیر، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید و محمد عبدُه و... را که به وسیله بزرگان اهل تسنن نوشته شده است، مطالعه کند.علاوه بر این یک دلیل بسیار ساده وجود دارد و آن این است که در زبان عربى مى‏گویند:

«اهل البیت أدرى بما فى البیت؛ اهل خانه به آن چه در خانه است آگاه‏ترندچنان که صاحب خانه بهتر مى‏داند وسایل و ظروف خانه در کجا قرار دارد؛


اهل بیت نبوت«ع» هم به مسائل و احکام دین آگاه‏ترند؛ البته علماى دیگر هم مسائلى را مى‏دانند؛ ولى همانند اهل بیت«ع» آگاهى ندارند. دلایل بسیارى دارد که در این مجال کوتاه نمى‏گنجد.

محمد سعید دحدوح


از دانشمندان و امام جمعه و جماعت اهل سنت‏حلب بود و پس از خواندن الغدیر با پدرش محمد بشیر و فرزندانشان و به گفته خودش بزرگان  شهرستان حلب علنا شیعه شده و از مروجین مذهب شیعه جعفری شدند.

شیخ محمد شریف زاهدی


ایشان از علما و ائمه جمعه اهل سنت از بلوچستان ایران بودند که بعد از تحقیق به مذهب اهل بیت(ع) تشرف یافتند.تشرف از زبان خود ایشان پخش از شبکه جهانی سلام بسیار جالبه توصیه میکنم حتما گوش کنید.

هاشم قطیط


از شیعه شدگان سوری می باشد او پنج جلد کتاب با عنوان المتحولون شرح حال ره یافتگان را تألیف نموده است.

دکتر احمد راسم النفیس


عالم سنی اهل کشور مصر بوده که به مذهب تشیع گرویده است.ایشان نویسنده‏اى پر کار و پر تلاش در موضوعات فرهنگى و مباحث دینى است و مجله‏اى بنام «النداء» را منتشر مى‏کند. عناوین برخى رسالات و کتب ایشان به قرار زیر است:۱.الطریق الى مذهب اهل‏البیت علیهم السلام
2. على خطى الحسین علیه السلام
3. التحکیم، دراسة فى الفقه التاریخى للامة الاسلامیة
4. الجماعات الدینیة - محاولة استمساخ الامة الاسلامیة
5. من اسس ثقافة العنف؟
6. شرح دعاء السحر للامام السجاد علیه السلام
7. الامام على و العدالة الاجتماعیة (المؤتمر الدولى للامام على علیه السلام طهران، مارس 2001)
8. فقه التغییر بین السید محمدباقر الصدر و السید قطب، دراسة مقارنة
9. الشهید الصدر و دینامیة الصراع الاجتماعى 10. الامام المهدى المنتظر و خصوم مرحلة الظهور.
آقاى دکتر احمد راسم النفیس از نویسندگان نقاد و منتقد نشریات مصر است و با مقالات متنوع خود به پاسخ‏گویى شبهات و سؤالات مختلف درباره مذهب شیعه مى‏پردازد.یکى از آثار برجسته ایشان کتاب «نفحات من السیرة‏» است که در آن خلاصه‏اى از سیره رسول اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه اهل‏البیت علیهم السلام به نگارش درآمده است.

السید حمد الوکاع


مستبصر سوری است زندگینامه و چگونگی شیعه شدنش در این سایت به زبان عربی آمده :http://www.14masom.com/mostabsiron/f136.htm

شیخ صالح احمد


از علمای بزرگ نیجر؛ وی در خصوص گرایشش به مذهب تشیع می گوید:پس از مطالعه کتب شیعیان به این نتیجه رسیدم که اصل اسلام در مذهب تشیع نهفته است.شیخ صالح همه خانواده خود را شیعه کرده و در کشور خود نیز بیش از صد شاگرد دارد که آنها را با تشیع آشنا میکند.

شهید محمداسلام زومک‌زهی


وی از چهره های مردمی بلوچ در ایران و از معتمدان منطقه سراوان(روستای پشتکوه)به شمار می‌رفت، که به همین دلیل پس از تشرف وی به تشیع، نزدیک به پنجاه نفر از اهالی این روستا نیز مذهب شیعه را برگزیده بودند

تروریست‌ها در شامگاه 28 دی ماه،این چهره مردمی و مظلوم شیعه بلوچ را،هنگامی که به منزلش در روستای «پشتکوه» مراجعت می‌کرد، با شلیک ده‌ها گلوله به شهادت رساندند.

محمد عبدالخالق مصری


وی در مورد چگونگی شیعه شدنش میگوید:در واقع سه تا دلیل هست که اول استدلالات سنی ها برای من در سن 18 سالگی قانع کننده نبود مثلا اعتقاد دارند که همۀ اصحاب پیامبر خوب بودند و هیچ کس نمی تواند بپذیرد که 120 هزار صحابه همه دوست پیامبر بودند و این بر خلاف قرآن است زیرا قرآن می گوید که برخی از مدعیان دوستی پیامبر منافق بودند. آنها از نظر معنویت خیلی ضعیف هستند
آنها یک دعا یا یک نیایش ندارند. آنها همیشه طرف دار ستمکاران در تاریخ یعنی زمان بنی امیه و بنی عباس بودند و آنها را توجیه می کنند و من با آنها موافق نبودم و اینها برای من زمینه شد که بروم تحقیق کنم تا وقتی که به مکتب اهل بیت رو آوردم که این سه مشکل را در آنجا پیدا نکردم بلکه کاملا بر عکس سنی ها بود یعنی اعتقادات آنها منطقی بود. مکتب خیلی پر معنویت است و مکتب ظلم ستیز است یعنی اهل بیت با ظلم مبارزه می کردند و فهمیدم که مکتب اهل بیت (ع) همان مکتب اسلام حقیقی است و برای من خیلی روشن شد و من و همسر و فرزندانم همه شیعه شدیم.

شریف محمد علی حیدره


وی که هم اکنون رهبر شیعیان سنگال است
در مورد تشرف به مذهب اهل بیت علیهمالسلام میگوید:پیش از این بر مذهب اهل سنّت و مالکی بوده ام.البته من زمانی که کودک بودم نیز دور از مذهب اهل بیت علیهم السلام نبودم. مثلاً دیوان امام علی علیه السلام را من قبلاً در کودکی ندیده بودم، اما وقتی که سالها بعد این کتاب را دیدم، متوجه شدم که این اشعار را از کودکی حفظ هستم.
اما آشنایی من با اهل بیت علیهم السلام و مذهب شیعه با

انقلاب ایران و علاقمند شدن من به امام خمینی (ره) آغاز شد.


من از کوچکی تمامی انقلابات را پیگیری می کردم تا اینکه با انقلاب ایران و رهبر آن امام خمینی (ره) آشنا شدم و سبب گرایش من به مذهب اهل بیت علیهم السلام شد. همه خانواده و کسانی که به من نزدیک هستند، می دانند که من از 15 سال پیش به مذهب تشیّع گرویدم اما از طریق رسانه ها و به صورت عمومی دو الی چهار سال است که مذهب خود را علناً اعلام کرده ام. کتابهای منتشر شده ام عبارت اند از: «حقایق روشن برای زندگی پیامبر اسلام» به زبان فرانسه و عربی و
کتاب دیگرم درباره عاشورا است به نام «آیا عاشورا روز جشن است یا روز اندوه» که این کتاب هم به زبان عربی و فرانسه چاپ شده است.

بانو مها


خانم «مها» فرزند «محمد» اهل استان اسماعیلیه در کشور مصر است.وی نزدیک به یک سال در اتاق پالتاک عربی حاضر می‌شد.ایشان بعد از جلسات متعدد حضور و پس از مدت‌ها حضور مستمر و جدی ـ که هر شب از اولین دقایق برنامه اتاق پالتاک تا پایان آن ادامه داشت ـ در یکی از جلسات اعلام کرد که من بعد از تتبع بسیار و شنیدن کلام شیعیان و پیگیری بحث های انجام شده،حق را با مذهب تشیع می دانم و خود را تابع این مذهب قلمداد می کنم،با اینکه قبلا هیچگونه درکی از این مذهب نداشتم.
خانم مها چهل و هفت ساله و دارای شغل فرهنگی است.

دکتر حامد الگار


حجة الاسلام و المسلمین سید مجتبی موسوی لاری می گوید:یک مجموعه چهار جلدی اعتقادات از توحید، عدل، نبوت و امامت و معاد تألیف کرده‌ام که این کتاب در آمریکا به انگلیسی چاپ و منتشر شده است. این کتاب را دکتر «حامد الگار» ترجمه کرده است.ترجمه الگار نیز خود داستان جالبی دارد. من این کتاب را به صورت سلسله مقالات در مجله سروش چاپ و منتشر کرده بودم.پس از چاپ، تماس گرفتند که این کتاب ترجمه شود؛ چون مخاطب کتاب غربی‌ها و غیر مسلمانان بودند. از این رو، مباحث جلد اول عقلی بود و روایت و آیه‌ای آورده نشد. البته، دوست داشتم که کتاب ترجمه شود.به حامد الگار نامه‌ای نوشتم و خواستار ترجمه کتاب شدم که ایشان نپذیرفت ، اما با وساطت یکی از دوستان، الگار گفت کتاب را بفرستم تا آن را ببیند و اگر پسندید، آن را به برخی از شاگردان خود بدهد تا ترجمه کنند. ‌کتاب را فرستادم. پس از مدتی دوست مشترکمان اعلام کرد که کتاب را پسندیده و حتی حاضر شده خودش آن را ترجمه ‌کند.ایشان سه جلد را ترجمه و در آمریکا چاپ کرد. . البته ایشان بحث امامت را ترجمه نکرد ، بدین جهت خواستم تا این بخش را مانند بقیه مجلدات ترجمه کند، ولی نپذیرفت.نامه‌ای برای ایشان نوشتم و گفتم هر شرطی دارید، می‌‌پذیرم. ایشان پذیرفت که بخش امامت را پس از دو سال دیگر ترجمه کند به شرطی که هر جا را نپسندید، ترجمه نکند .این شرط را ‌پذیرفتم. به هرحال ، حامد الگار کتاب را ترجمه کرد و برخی مطالب را نپسندیده بود، ولی خودش حذف نکرده بود ؛ کتاب را چاپ کردیم و برای ایشان فرستادیم.پس از دو سال نامه ای نوشت که مژده دهم من چند بار ترجمه خود را خواندم و هر بار که آن را خواندم، به مذهب شیعه نزدیک و از اهل سنت دورتر ‌شدم.
به کتاب‌های اهل سنت در این زمنیه نیز رجوع کردم و هرچه آن کتاب‌ها را می‌خواندم از اهل سنت دورتر شدم و از ماه رمضان تغییر مذهب داده و شیعه شده ام ،
و نوشته بود که این نامه را جایی منتشر نکنید؛ چون بنا ندارم که وارد اختلافات مذهبی شوم ؛ اگر این مسایل مطرح شود به اختلافات دامن زده می شود.به هرحال ، مذهب ایشان در آمریکا برملا شد و افرادی فهمیدند که وی به مذهب تشیع روی آورده و همه او را به عنوان شیعه ‌شناختند.به دنبال ایشان عده ای از دانشجویان و استادان دانشگاه نیز شیعه شدند. وی سپس در نامه ای نوشت

که هفته‌ای نمی‌گذرد جز این که از ایالات متحده آمریکا به من خبر می‌دهند عده‌ای از روشنفکران با مطالعه کتاب به مذهب تشیع علاقه‌مند شده و بدان ‌گرویده اند.

حبیب علی الجفری


عالم و مبلغ بزرگ سنی مذهب، وی در مصاحبه با شبکه ماهواره ای "اقراء"، با اعلام تشرف خود به مذهب اهل بیت (ع) تاکید کرد:« من پس از تحقیقات گسترده بین فقه مذاهب مختلف اسلامی و مقارنه بین آنها مذهب تشیع را برگزیدم
الجفری افزود: من سه سال در بین مذاهب مختلف جستجو کردم تا بهترین را انتخاب کنم ودر نهایت با پرس و جو از علمای شیعه و خصوصا آیت‌الله سیستانی مرجع عالیقدر شیعه، به حقانیت مذهب اهل بیت(ع) ایمان آوردم.و به صحت این مذهب نسبت به سایر مذاهب پی بردم.

احمد اسماعیل غزالی، باسل بن خضراء، حسین الرجاء و محمد سلیم


از دیگر سوری هایی هستند که شیعه شده و در راستای تبلیغ اهل بیت (ع) فعالیت دارند.یکی از ویژگیهای خوب مردم سوریه گرایش به مذهب اهل بیت (ع) می باشد.
لازم به ذکر است که حقانیت تشیع باعث گرایش تعداد فراوان از پیروان اهل سنّت و سایر ادیان به این مذهب گردیده و انسانهای پاک نهاد و حقیقت گرا؛
پس از درک حقانیّت تشیع پیرو این مکتب پویا و مقدس می شوند.و همین عالمان که نام برده شدند با تالیفات خود میلیونها نفر را شیعه کرده اند.آن چه در این مختصر آورده شد تنها به عنوان نمونه مطرح گردید.

احمد اسماعیل غزالی ،  باسل بن خضراء  حسین الرجاء و محمد سلیم


از دیگر سوری هایی هستند که شیعه شده و در راستای تبلیغ اهل بیت (ع) فعالیت دارند.یکی از ویژگیهای خوب مردم سوریه گرایش به مذهب اهل بیت (ع) می باشد. لازم به ذکر است که حقانیت تشیع باعث گرایش تعداد فراوان از پیروان اهل سنّت و سایر ادیان به این مذهب گردیده و انسانهای پاک نهاد و حقیقت گرا؛ پس از درک حقانیّت تشیع پیرو این مکتب پویا و مقدس می شوند.و همین عالمان که نام برده شدند با تالیفات خود میلیونها نفر را شیعه کرده اند.

**************************
در انتها باید عرض شود : آن چه در این مختصر آورده شد تنها به عنوان نمونه مطرح گردید.


_________________
خاک پایت سرمه چشم فلک یا فاطمه ( سلام الله علیها)