اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

فریب کنکاشی دراسلام راستین۲

علم حدیث بین متن و سند

مـطـلـبى توجه ام را جلب کرد و آن این است که علماى حدیث , اتفاق نظر دارند بر دست نزدن به مـتـن , و نـقـد حـدیـث را مـنـحصر در دایره سند مى دانند و بس .
در سایه این قاعده , بسیارى از نـصـوص مـنسوب به رسول خدا (ص ) را پذیرفتند هر چند با قرآن و عقل منافات دارد و از آن بوى سیاست به مشام مى رسد ,امت هم این ایده را پذیرفتند و به مجرد اینکه سند را طبق قواعد خویش صحیح دانسته , متعهد به پذیرش صد در صد آن شدند.
این دیدگاه , مرا به تردید وا داشت .
چرا فقط سند مورد نقد قرارمى گیرد بدون اینکه متن را مورد بـحث قرار دهند ؟
و با جستجوى مطلب , براى من ثابت شد که حتى نقد سند نیز طبق قواعد ویژه اى انجام مى پذیرد که خود آن را وضع کردند و از آن نیز بوى سیاست مى آید.
مـسلم از ابن سیرین نقل کرده که مى گفت : اهل حدیث از اسناد نمى پرسیدند تا اینکه فتنه بر پا شـد, آنـگاه گفتند : رجال حدیث را نام ببرید, پس اگر از اهل سنت بودند, حدیثشان را بپذیرید و اگر ازاهل بدعت بودند, حدیثشان مورد قبول نیست ! ((135)) از عبداللّه بن مبارک نقل مى کند که گفت : اسناد جزء دین است , پس اگر اسناد نباشد, هر که هر چه خواست مى گوید. ((136)) وروایت مى کنند : نیکوکاران را در چیزى دروغگوتر از حدیث نیافتیم !! ((137)) مـسـلم از سفیان نقل مى کند: مردم سابقا از جابربن یزید جعفى ,روایت نقل مى کردند, تا اینکه هر آنـچـه در درون داشـت , ظـاهـر کـرد,پـس در آن وقـت , مـردم او را در حـدیثش تهمت زدند, و برخى رهایش کردند .
گفته شد : چه بود که اظهار کرد؟
گفت : ایمان به رجعت ((138)) .
از رقـبـه نـقل مى کند, ابوجعفرهاشمى مدنى , احادیث حقى را وضع مى کرد که از رسول خدا نبود ولى به او نسبت مى داد. ((139)) از یونس بن عبید نقل مى کند : عمروبن عبید در گفتن حدیث ,دروغ مى گفت ((140)) .
ابن حجر عسقلانى گوید :.. .
بیشترین افرادى که معروف بودند به اینکه ناصبى هستند, مشهور به راسـتـگـویى و تعهد به امور دین بودند, ولى آنان که رافضى بودند, بیشترشان دروغگو و از گفتن هرنوع حدیثى , پروا نداشتند !! ((141)) ابـن الـمـدیـنـى گـوید : از یحیى بن سعید قطان درباره جعفر صادق سؤال شد, گفت : در دلم کراهتى نسبت به او وجود دارد, و همانامجالد نزد من بهتر از اواست !! ((142)) امـام جـعفر صادق متهم به دروغ گویى (والعیاذ باللّه ) و اختلاق احادیث پیامبر مى شود و این قوم روایـتـش رانـمـى پـذیـرند, و علتش این است که شیعیان با او بودند و حکومت از او راضى نبود, و اصلابخارى یک روایت هم از او نقل نکرد ! ((143)) .
وحدیث عمرو بن عبید را نیز رد کرد چرا که معتزلى است ((144)) .
ابن حجر, نواصب (دشمنان اهل بیت ) را تزکیه مى کند ولى شیعیان را متهم به دروغ گویى و عدم تقوا در نقل احادیث مى نماید. ((145)) ابـن قـطـان به امام جعفر صادق , اطمینان ندارد و احادیثش را قبول نمى کند ومجالدى را که نزد اهل حدیث , متهم به دروغگویى است ,بر او مقدم مى دارد. ((146)) .
از ابوبکر بن عیاش سؤال شد: چگونه است که از جعفر روایت نمى کنى با اینکه او را درک کرده اى ؟
گـفـت : از او پرسیدم : آیاچیزى از این احادیث را خودت شنیده اى ؟
پاسخ داد : نه , ولى روایتهایى است که از پدرانمان روایت مى کنیم ((147)) .
جعفر بن محمدبن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (ع ) که ملقب به صادق است , نزد این قـوم امـیـن نیست با اینکه بین او وپیامبر (ص ) چهار شخصیت بزرگوار وجود دارد که مشهور به عـلـم ,پارسایى , اخلاق نیکو و تقوا هستند و فرزندان رسول خدامى باشند .
ولى مجالد و افرادى که مـانـنـد او هـسـتـنـد, و بـیـن آنـها و بین پیامبر ده ها اشخاص ناشناس مى باشند, روایتش مورد پذیرش آقایان است .
آیا دین و عقل مانند چنین سخنى را مى پذیرد ؟
حال از این مى گذریم , وبه برنامه دیگرشان روى مى آوریم : ایـنها دو شرط را براى راوى قرار مى دهند که با این دو شرط, راوى مورد اطمینان است : عدالت و دقت .
مقصود از عدالت , دارا بودن اسلام , عقل , بلوغ و دورى از تباهى واعمالى که مروت و جوانمردى را لـکه دار مى کند. ((148)) و مقصود ازدقت , شنیدن حدیث طبق میزانى که محدثین در چگونگى شـنـیـدن ,تـعـیـیـن کـرده انـد, بـا درک و حـفـظ آن واستقامت بر حفظش تا وقتى که روایتش کند. ((149)) .
عـلـى رغم این دو شرطى که آقایان ذکر کرده اند, در میدان عمل ,کاملا آنهارا زیر پا گذارده و از آن تـجـاوز مـى کـنـنـد, زیرا مقید بودن به این دو شرط, آنهارا در تنگنا قرار مى دهد و در نتیجه , بسیارى ازراویان حدیث را از میدان خارج مى سازد, و این معنایش نابودى مذهب سنى است .
اکنون نـمـونـه هـایـى از این راویان را بررسى مى کنیم تا معلوم شود که چگونه خودشان در تناقض قرار گرفته اندو شرطهایى را مقرر کرده اند که هرگز اجرا نکرده اند.
#اسماعیل بن عبداللّه (ابو اویس ) بن عبداللّه اصبحى (ابوعبداللّه مدنى ) : ابن معین درباره اش گوید : دو فلس ارزش ندارد !او و پدرش دزدان حدیث بودند .
او دروغگو است و بى شخصیت .
بخارى ومسلم و ابوداود و ترمذى و ابن ماجه , از او حدیث نقل کرده اند.
#بسر بن ارطاة : ابن معین گوید : مرد بدى بوده است .
بـسر از یاران معاویه است که در حجاز و یمن , دشمنان معاویه را به قتل مى رساند و از بین مى برد.
امام على او را نفرین کرده است .
ابوداود, ترمذى و نسائى از او روایت کرده اند.
#ثور بن یزید بن زیاد کلاعى حمصى : احمد (بن حنبل ) گوید : مالک از مجالست با او نهى مى کرد.اوزاعى او را بدگویى کرده است .
او دشمن امام على بود چرا که حضرت , نیایش را در صفین به قتل رسانده بود .
بخارى و دیگران از او روایت مى کنند.
#جراح بن ملیح پدر وکیع استاد شافعى : ابن حبان گوید : اسانید را وارو مى کرده , و روایات مرسله را,مرفوعه مى دانسته .
ابـن معین گوید : آدم دروغگویى است که حدیث مى ساخته .
مسلم ,ابو داود,ترمذى و ابن ماجه از او روایت کرده اند.
#حبیب بن ابى حبیب یزید جرمى انماطى : ابن معین , نهى کرد که روایاتش نوشته شود .
مسلم , ابن ماجه ونسائى از او نقل کرده اند.
#حریز بن عثمان رجى حمصى : مـتهم به سب امام على علیه السلام و بستن دروغ بر رسول اکرم (ص )است .
بخارى و دیگران از او نقل کرده اند.
#خالد بن سلمة العاص مخزومى معروف به ضاضاء : جویر گوید : او از مرجئه بود و دشمن على , و اشعار فرزند مروان رامى خواند.
#زیادبن عبداللّه بن طفیل بکائى عامرى : ابن مدینى گوید : ضعیف است .
ابن معین گفته است : ارزشى ندارد .
بخارى و مسلم و دیگران از او روایت کرده اند.
#سالم بن عجلان افطس اموى : ابن حبان گوید : اخبار را وارونه مى کرد, او متهم به کار بدى بود که به خاطر همان هم کشته شد.
عدى گوید : او دعوت به سوى مرجئه مى کرد و طرفدارى از آنان مى نمود.
نووى گوید : از مرجئه است و معاند مى باشد .
بخارى , ابوداود,نسایى و ابن ماجه روایتهایش را نقل کرده اند.
#طارق بن عمرو مکى قاضى , مولاى عثمان بن عفان : از سـوى عـبـدالـملک بن مروان , والى مدینه شد و از والیان ظالم بود.مسلم وابو داود از او روایت کرده اند.
#عمروبن سعید بن عاص اموى معروف به اشدق : از سـوى مـعـاویه و یزید, والى مدینه بود .
بر عبدالملک بن مروان خروج کرد و کشته شد .
از والیان ظالم و ستمگر است .
مسلم ,ترمذى , ابن ماجه و نسایى از او نقل کرده اند.
#عمران بن خطان دوسى : دارقـطـنى گوید : حدیثش متروک است زیرا بد عقیده بوده و داراى مذهبى خبیث .
شاعر خوارج اسـت کـه قـصـیده اى در مدح ابن ملجم ,قاتل حضرت على علیه السلام , سروده است .
بخارى , ابو داود ونسایى از او روایت کرده اند.
#مجالد بن سعید همدانى کوفى : احمد (بن حنبل ) درباره اش گوید : بى ارزش است .
دارقطنى گوید: به او نمى توان اعتماد کرد.
بـخـارى نـقـل کـرده که ابن مهدى از اوروایت نمى کرده است .
مسلم و دیگران از او روایت کرده اند.مجالد همان کسى است که ابن قطان , از امام صادق برترش مى داند.
در ایـن خـلاصه , نمى توان بیش از این راویان فاسد را نام برد, همان ها که هرگز صفات راوى ثقه (مورد اطمینان ) بر آنان تطبیق نمى شود, ولى کتابهاى سنن از آنان احادیث زیادى نقل کرده اند.
مافقط این چند نمونه را یاد آور شدیم که انحراف قوم ثابت شود, وگرنه سخن در این زمینه بسیار است ((150)) .
آنـچـه مـى تـوان گفت , این است که آقایان بسیارى از رواتى را که عدالت نداشته اند, عادل تلقى کـرده و مـورد اطـمـیـنان دانسته اند .
واگر طبق قواعد خودشان , فقط سند را مورد انتقاد قرار دهـیـم ,بـسـیـارى از روایاتى را که در کتابهاى صحاح خود نقل کرده اند, زیرسؤال برده و منهدم مـى کـنیم .
و اگر آنان با جلوگیرى از انتقاد متن حدیث , خواستند مسلمانان را از شک در روایات باز دارند اکنون ازراه سندهاى فاسد, مسلمانان را بیشتر به شک و تردید مى اندازند.
آیـا کـافـى نـیـسـت کـه والـیـان ستمگر و فرماندهان سپاهیانى که مسلمانان را قتل عام کرده و نـوامـیسشان را هتک نموده و به خاطرحفظ کرسى اربابان خود, حرث و نسل را نابود ساختند, به عـنوان راویان احادیث رسول اکرم (ص ), مورد اعتماد خویش قرارمى دهند, که در پیشاپیش آنان , مـى تـوان از بسربن ارطاة و بدتر از اوعمربن سعد بن ابى وقاص نام برد که فرمانده سپاهى بود که امام حسین واهل بیتش را در کربلاء, با آن وضع فجیع , به شهادت رساند, و با این حال بخارى از وى روایت نقل مى کند.
گـویا اهل حدیث , آن همه جنایت هاى بى شمار بسر و عمربن سعدرا تاویل مى کنند ولا بد مدعى اند که با توجیه این تجاوزها وستمگرى ها, دیگر جاى رد کردن آنان نیست !!پس دیگر عیب ونقص نیست که راوى از حکام ستمگر یا از خوارج پلیدى باشد که مسلمانان را به قتل رسانده است , مادام که مشهور به امانت وراستگویى است !همین کافى است ! چگونه میتواند امین و راستگو باشد کسى که شمشیرش را بر گردن مسلمانان مى کشد و مسلمین را قتل عام مى کند و فحشا و منکرات را مرتکب مى شود ؟ !
وچگونه یاران چنین حاکمانى مانند زهرى , مى توانند امین و صادق باشند؟ !
چگونه خوارج جزء راستگویان امین به حساب مى آیند, در حالى که رسول خدا (ص ) آنان را نکوهش کـرده و بـه نام سگهاى دوزخ ‌توصیفشان نموده و در احادیث صحیحه اى که نزد قوم , متواتراست , دستور قتلشان را صادر کرده است ؟
پاسخ این سؤالها یک کلمه است : سیاست !اگر نمى خواستند این خط را دنبال کنند, دیگر اثرى از اهـل سـنت نبود و حاکمانى همچون بنى امیه و بنى عباس نمى توانستند قد علم کنند .
و اگر این سـیـاسـت نبود, همانا دسترسى به سلاحهایى پیدا نمى کردند که دشمنانشان رااز دیگر گروه ها, تـهـدیـد کند, (و نیازى به آن احادیثى نبود که به دروغ به رسول خدا (ص ) نسبت دهند) چون در حقیقت پناهگاه امنى است براى حاکمان !! اگـر ایـن قوم اجازه مى دادند که متن ها مورد نقد قرار گیرد ومنحرفین از رده خارج شوند, این حـدیـث بـه امـت نـمـى رسید که مى گوید : باید چشم و گوش بسته اطاعت امیر کنى هر چند کمرت را بشکند و اموالت را برباید, باز هم گوش به فرمان باش و اطاعتش کن ! ((151)) وهـمـچـنین حدیثى که مى گوید : هر که اطاعتم کند اطاعت خدا کرده است و هر که نافرمانیم کـند نافرمانى خدا کرده است , و هر که اطاعت امیر کند, اطاعت من کرده و هر که از امیر و حاکم نافرمانى کند, مرا نافرمانى کرده است ! ((152)) وحـدیـثى که مى گوید : پیشوا سپرى است که پیکارگران پشت سر اوپیکار مى کنند و به او پناه مى برند, پس اگر به تقواى خداى عزوجل دستور داد و به عدالت رفتار کرد یک پاداش دارد و اگر به چیزدیگرى امر کرد, چیزى بر او نیست !! ((153)) وحدیثى که مى گوید : پس از من خلفاى زیادى خواهند آمد .
گفتند :ما را به چه دستورمى دهید ؟
گـفـت : به بیعت کردن با یکى پس ازدیگرى , و حتما حقشان را ادا کنید, چرا که خداوند از آنها درباره رفتار با رعیت سؤال مى کند. ((154)) وحدیثى که مى گوید : بشنوید و اطاعت کنید, چرا که بر آنان است ,آنچه بر دوش مى گیرند و بر شما است آنچه بر دوش مى گیرید. ((155)) وحـدیـثى که مى گوید : هر که از حاکمش چیزى دید که از آن کراهت دارد, پس باید صبر کند, زیـرا هـر کـه یـک وجـب از جـمـاعـت دورى بـجـویـد و بـمـیـرد, هـمـانـا مرگش مانند مرگ جاهلیت است ((156)) .
وحـدیـثى که مى گوید : هر گاه کسى بر شما وارد شد و شما که یک نفر را براى حکومت بر خود انتخاب کرده اید, پس او خواست شمارا متفرق سازد, اورا بکشید ! ((157)) وحدیثى که میگوید : اگر براى دو خلیفه بیعت گرفته شد, پس دومى را حتمابکشید ((158)) .
وحـدیـثـى که مى گوید : حاکمانى بر شما حکومت خواهند کرد, پس برخى مى شناسید و برخى انکار مى کنید, هر که شناخت , رهایى یافت و هر که انکار کرد, سالم ماند ! ولـى بـرخـى مـى پذیرند و پیروى مى کنند .
گفتند : آیا با آنها بجنگیم ؟
گفت : نه , مادام که نماز مى خوانند. ((159)) ودر روایت دیگرى آمده است : پیشوایان بر شما, آنهایى هستند که دشمنشان مى دارید و دشمنتان مى دارند و لعنشان مى کنید و لعنتان مى کنند.
گـفـتـه شـد : یـا رسول اللّه !آیا با شمشیر با آنان بجنگیم ؟
گفت نه , مادام که در میان شما نماز مـى گـذارنـد .
و اگر از ولات و فرمانروایانتان چیزى دیدید که خوشایندتان نبود, پس آن عمل را ناپسند بدانیدولى دست از اطاعت هرگز بر ندارید ((160)) .
ایـن احادیثى که آقایان مى پذیرند و مبارک مى دانند, همین ها هستندکه بنى امیه و بنى عباس و دیـگـر حـاکـمـان ظالم را ساختند و آنان را برگرده مسلمین سوار کردند و على رغم رفتارهاى جـاهلى وموضعگیرى هاى غلطشان که با اسلام و اخلاق و عدالت منافات دارد, حکومت هایشان را مشروعیت بخشیدند و بر آنها صحه گذاشتند. ((161)) مـانـنـد چـنـیـن احـادیـثى , روحیه تجدید و تغییر را در امت اسلامى نابود ساخت و آنان را مانند گـوسـفندانى قرار داد که حاکمان ,بدلخواه خود, راست و چپشان کنند , اینچنین احادیثى هنوز هـم مـانـنـد شمشیرهاى بران , گردن مسلمین را قطع مى کند و کسى جرات ندارد, آنها را مورد انتقاد یا تردید قرار دهد.
فـقـهاى شکست خورده , ایده هاى خود را با چنین احادیث وحشتناکى , پشتیبانى کردند تا این که هـیـچ کـس یـا هـیـچ گروه جرات مخالفت یا رد کردن آن ایده هاى غلط را نداشته باشد .
سپس مـوضـع خود را با این حدیث منسوب به پیامبر دنبال کردند که گوید: هر که دینش را تغییر دهد, پس او را بکشید ! ((162)) واین سان تروریسم فکرى را در میان امت پدید آوردند و این تروریسم رنگ مشروعیت و قانون ـ با تـوسل به چنین احادیث غلطى ـ به خود گرفت و سرانجام صاحبان راى آزاد را یکى پس ازدیگرى به اتهام الحاد و ارتداد از دین , به قتل رساندند و از میان بردند. ((163)) مـیـان حـاکمان و سنت نگارى و پشتیبانى از سنت نگاران بارز پیوندمرموز به چشم مى خورد .
در دوران خـلـیـفـه اول و دوم , تـدویـن احـادیث ممنوع شد و تمام کتابهاى حدیث را سوزاندند و به دستورعمر, ابوهریره را که بسیار روایت از پیامبر نقل مى کرد, در تنگنا ومنگنه قرار دادند. ((164)) ولـى در دوران بنى امیه , بویژه در زمان معاویه که نیاز به حدیث , بسیار احساس مى شد, افرادى از صحابه رسول اللّه و در راس آنان ابوهریره را به کار گرفتند تا پیوسته حدیث بگویند و بنویسند.
تـمـام احـادیـثى که در دوران بنى امیه تا زمان عمربن عبدالعزیز,منتشر مى شد, و حاکمان آن را پـشـتیبانى مى کردند, در خط دشمنى با امام على علیه السلام , حرکت مى کرد, که قریب به اتفاق آنها براین مسائل تکیه داشت : ارج نهادن به خلفاى سه گانه و ساختن فضائل درباره آنها.
مشروعیت بخشیدن به خط بنى امیه .
زیر سؤال بردن حضرت على .
زیر سؤال بردن اصحابى که پیروى از على نموده و او را راهبر خودساختند.
نقل روایت از شخصیتهایى که مورد قبول بنى امیه بودند و از آنان پیروى مى کردند, مانند عایشه و عمرو بن عاص و ابن عمر وابوهریره .
و هنگامى که عمر بن عبدالعزیز به حکومت رسید,دستور داد احـادیـث را جـمع و تدوین کنند .
برخى گفته اند که نخستین بار, در دوران بنى عباس , احادیث تدوین شده است ((165)) .
مـا بـحـثـى نداریم که چه زمانى , تدوین احادیث شروع شد, ولى مهم این است که بدانیم , آنان که تدوین را شروع کردند, بر دو پایه تکیه مى نمودند : حـاکـمـان و روایـاتـى کـه در مـیـان آنان منتشر شد و از دست آوردهاى دوران اموى بود .
آنان با پشتیبانى و همکارى حاکمان , این روایت ها را گرد آوردند, بى آنکه حسابى براى وضعیتى که آنها را ایـجـادکـرده بـود, بـاز کـنـند, و بى آنکه از اطراف دیگر استمداد کنند مانندائمه اهل بیت که مـعاصرشان نیز بودند, از قبیل على بن الحسین ومحمدبن على و جعفر بن محمد (ع ), بلکه اینان مـورد طعن وتشکیک قرار گرفتند زیرا از سویى خط امام على را دنبال مى کردندو از سوى دیگر, داراى احـادیـث ویـژه خـودشـان بود که از امام على نقل مى کردند, و ممکن بود بااحادیثى که در دوران بنى امیه , پدیدآمده بود, برخورد داشته باشد.
واگر به شخصیاتى که در مسیر روایت و تدوین احادیث قرارداشتند بنگریم , شاهد خواهیم بود که آنان با حاکمان وقت کاملاهمکارى داشتند و بى چون و چرا اطاعتشان مى کردند.
برنامه روایت نگارى بر عهده سه نفر بود که معاصر رسول اللّه بودند :
1 ـ عایشه : دشمنى عایشه با حضرت على , زبانزد خاص و عام بود.
وى روایـات بسیارى را از زبان حضرت رسول نقل کرد که از آن جمله است روایات ویژه حکومت و سیاست ((166)) .
2 ـ ابـن عـمـر : او نیز معروف بود به انحراف و دوریش از خط على وکسى بود که با معاویه و حتى یزید و سایر حاکمان بنى امیه , بیعت کرد. ((167))
3 ـ ابو هریره : این نیز از دست پروردگان معاویه و یارانش بود. ((168)) ایـنـان بیشترین , احادیث را نقل کرده اند, هر چند مدت کمى ,معاصر با حضرت رسول بودند, گو اینکه از مقربین حضرت نیزنبودند. ((169)) واما آنان که روایت ها را تدوین و جمع نمودند و راویان حدیث راجرح و تعدیل کردند, در راس آنان زهرى , مدینى , یحیى بن معین و سفیان ثورى قرار دارند.
زهرى ندیم عبدالملک بن مروان بود و با خلفاى پس از وى نیزهمکارى نزدیک داشت , و این خلفا هـمـواره زهـرى را مـورد عـنایت خاص ! خود قرار داده و پول زیادى در اختیارش مى گذاردند, تـااحـادیـث را بـیـن مـردم مـنتشر کند.او نیز سفره هاى رنگین مى انداخت و با نثار پول , مردم را وامى داشت که احادیثش را بشنوند و پخش ومنتشر کنند. ((170)) مدینى و ابن معین , صاحبان آخرین سخن در باره راویان احادیث هستند, یعنى هر که را پذیرفتند, مـورد پـذیـرش قـوم و هـر کـه را ردکـردند, مورد رد قوم قرار گرفته است .
و هر که به کتابهاى رجال مراجعه کند, این مطلب را متوجه خواهد شد. ((171)) حـال سؤال این است : چه کسى ابن معین و مدینى را توثیق کرده وآنها را بالاترین حق در داورى نسبت به رجال , بخشیده است ؟
مروزى در باره مدینى گوید : شنیدم احمد بن حنبل او را تکذیب مى کرد .
به ابراهیم حربى گفته شـد : آیـا ابـن مـدینى متهم به دروغ گویى بود ؟
گفت : نه , ولیکن گاهى در احادیث , مطالبى اضافه مى کرد تا ابن ابى داود از او راضى شود. ((172)) وامـا سفیان ثورى که از نظر آقایان بالاترین مقام را در حدیث دارد,ذهبى درباره اش گوید : همه درباره اش اتفاق نظر دارند, هر چنداخبار نامعلوم از افراد ضعیف نقل مى کرد .
هر چند این گفته که اخبار مجهول نقل مى کرد یا از دروغگویان حدیث مى نوشت ,چندان معتبر نیست ! ابـو داود درباره اش گوید : اگر او چیزى داشت , هر آینه فریادمى کرد .
(یعنى مطلب قابل قبولى ندارد).
ابن معین گوید : مرسلات سفیان , مانند باد است ((173)) .
سـفـیـان ثـورى خود گوید : اگر مى خواستیم , حدیث را آنچنان که شنیده ایم , براى شما روایت کنیم , پس یک حدیث هم براى گفتن نداشتیم ! ((174)) حـال سـفـیـان ثـورى که از مالک برترش میدانند, درباره اش چنین مى گویند, پس درباره سایر راویان حدیث که در درجه پائین ترقرار دارند, چه خواهند گفت ؟
واگر قوم , ابن مدینى را وابن معین همه را زیر سؤال ببرند, پس حقیقت کجا است ؟
آیا این وقایع کافى نیست که اینان را مورد تردید قرار دهد و اعتمادرا از آنان سلب نماید ؟

صحابه

دانـستن مساله همنشینى پیامبر, مقدمه اى است لازم براى شناخت اسلام و شناخت حقیقت ایده اسـلامـى مـعـاصـر کـه بـر اسـاس فقه رجال نه فقه متن ها استوار شده است , چرا که آقایان تمام اصـحـاب را عادل مى دانند و بسیارى از آیات قرآنى و احادیث نبوى را به آنان نسبت داده و بر آنان تطبیق میکنند, و کوچکترین انتقادى نسبت به صحابه را کژروى در دین دانسته و دشمنى با آنان راارتداد از دین و در حکم الحاد مى دانند .
و براى اینکه مطلب را به اثبات برسانند و مسلمانان را از رسیدن به حقیقت باز دارند, مسئله صحابه را در متن عقیده قرار داده اند.
((175)) طحاوى در عقیده اش گوید : ما تمام یاران حضرت رسول (ص ) رادوست مى داریم و در محبت هیچ یک افراط و زیاده روى نمى کنیم و از هیچ کدام تبرى نمى جوئیم و هر که آنان را دشمن بدارد یا بابدى یاد کند, دشمن مى داریم , و جز به خیر و خوبى از آنان یادنمى کنیم .
همانا حب آنان دین و ایمان و احسان است چنانکه دشمنیشان کفر و نفاق و ستم است
((176)) .
صـدر الـدین حنفى در حاشیه این سخن گوید : شیخ (طحاوى )اشاره به روافض و نواصب دارد و آنـان را رد مـى کـنـد, چـرا که خدا ورسولش , صحابه را به خوبى یاد کرده اند و از آنها راضى شده ووعده نیکو داده اند .
پس چقدر گمراه است کسى که در قلبش نسبت به مؤمنین برگزیده , کینه اى باشد, همان ها که پس ازپیامبران , برترین اولیاى خداى متعال اند.
((177)) احـمـد (بن حنبل ) گوید : روا نیست کسى بدیهاى آنها را بازگو کند ویا نسبت به هر یک از آنان انتقاد کند یا عیب و نقصشان را ذکر کند,پس اگر کسى چنان کند, باید تادیب شود, اگر توبه کرد آزاد و گرنه در زندان چوب بخورد تا وقتى که بمیرد یا باز گردد. ((178)) اهـل سـنت بر این سخن اجماع دارند و هیچ کس مخالفتى ندارد.ولى بهر حال چند اشکال به این طرح وارد است : این نظریه را ضابطه اى نیست .
این دیدگاه مالامال از تهدید است نسبت به مخالفینش .
خود صحابه یکدیگر را انتقاد کرده و برخى , برخى دیگر را ناسزا ولعن نموده اند.
این موضعگیرى با نص صریح قرآن مخالفت دارد.
براى اینکه مطلب روشن تر شود, لازم است , مفهوم صحابى بودن را از فقه اهل سنت یاد آور شویم : ابن حجر گوید : صحیح ترین چیزى که در این مساله وجود دارد,این است : صحابى کسى است که بـا پـیـامـبـر (ص ) مـلاقـات کـرده درحـالى که مؤمن بوده وبا اسلام از دنیا رفته است , حال این ملاقات چه کوتاه باشد و چه طولانى , چه از او روایت کرده باشد و چه نکرده باشد, چه با او به جنگ رفـتـه و چـه نرفته , و حتى کافى است که او را دیده باشد هر چند با او مجالست نکرده یا به خاطر عارضه اى مانند نابینایى , نتوانسته او را ببیند.
((179)) ابن حجر گوید : برخى از اجنه ایمان آوردند و قرآن را از پیامبر (ص )شنیدند, پس آنها هم صحابه هستند. ((180)) ابـن حـنـبـل و بـخـارى و واقدى و دیگران هم , سخن ابن حجر را تاییدکرده اند, پس این معناى صـحـابـى بـودن است و مورد اتفاق قوم است و اگر کسى با آن مخالفت داشته باشد, از اهل سنت بدوراست ((181)) .
ابـن حـجر گوید : اهل سنت , اتفاق نظر دارند بر اینکه همه صحابه عادل هستند و جز برخى افراد نـادر و بـدعتگر, کسى با این سخن مخالفت ندارد .
وى نیز سخن برخى دیگر را چنین نقل مى کند :عـدالـت اصـحـاب ثـابـت و قـطـعـى اسـت , زیرا خداوند آنان را عادل قرارداده و خبر از پاکى و بـرگـزیـدگـى آنـهـا داده است !از جمله سخن حق است که مى فرماید : (کنتم خیر امة اخرجت لـلـنـاس ) بـهترین امتى بودید که در میان مردم ظاهر شدید .
و مى فرماید : (السابقون الاولون من الـمـهـاجرین والانصار والذین اتبعوهم باحسان رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ) نخستین مسلمانان از مـهاجرین و انصار وآنها که با خوبى پس از آنان آمدند, خداوند از آنها راضى و آنها ازخداوند راضى هستند.
ومى فرماید : (لقد رضى اللّه عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة ) به تحقیق که خداوند راضى شد از مؤمنین , آن هنگام که در زیر درخت با تو بیعت مى کردند.
((182)) روشن است که چنین تعریفى از مفهوم صحابى بودن , همه را بدون استثنا داخل در گروه صحابه مـى کـنـد و سـرانـجـام آن مرتبه والارا به اومى بخشد و مقامش را در دید امت بالا مى برد و عادل قـرارش مى دهد که چاره اى جز پذیرشش نمى ماند !و همین هدف آقایان ازمعنى کردن صحبت و هـمـنـشـیـنـى پیامبر بدان شکل ساده لوحانه بود.و هدفشان نیز همین است که در پى آن تهدید وتـرسـاندن افراد نهفته است بگونه اى که هیچ کس جرات فراتر گذاشتن پا از این قانون رانداشته باشد.
مـحـال است که جامعه رسول اکرم (ص ) جامعه اى از فرشتگان وملائکه باشد, و اصلا جامعه هیچ پـیـامـبـرى چـنین نیست چرا که پیامبرشان نیامده اند که مردم را به فرشتگان تبدیل سازد بلکه نـقـش آنـها منحصر است در تبلیغ و ارشاد مردم , و امت هم آزاد است که دعوتشان را بپذیرد یا رد کـنـد .
و حـتـى افرادى که ایمان مى آورند نیز,در درجه تعهدشان , متفاوت اند .
پس انگیزه اعتقاد عدالت تمام اصحاب , یک انگیزه صد در صد سیاسى بوده است , زیرا اگرعدالت منحصر مى شد در گـروه مـخـصـوصـى از مـعاصرین رسول خدا, دیگر امکان نداشت براى همگان که از رسول خدا روایت کنند, جز همان چند نفر, و همچنین محال بود بتوانند این مقدارزیاد از روایت ها را بسازند و بـه آن حـضـرت نـسـبـت دهند که حاکمان براى حفظ منصب خود بر آنها تکیه نمودند و فقیهان براى پشتیبانى طرحهایشان و مجبور کردن امت به پیروى , از آن استفاده کردند.
هـدف از انـدیـشـه عـدالت , داخل ساختن انبوه افراد نادرست در دایره ایمان و تعهد است , تا امت بیچاره , بدون حساب و کتاب ,سخنانشان را بپذیرند.
هـدف , مـساوى قرار دادن معاویه با حضرت على است و در نتیجه گمراهى مردم وپیروى امت از معاویه .
و چنین هم شد.
((183)) وبـدیـنسان نسلهایى از تابعین و فرزندان تابعین پدید آمدند و چون اعتقاد بر عدالت همه اصحاب بـود, لـذا امـت تـسـلـیـم مـحـض شـخصى مانند معاویه شد و فقیهان زور و تزویر نیز, آن خط را مقدس شمردند, و در نتیجه خط على کنار رفت و در دایره فراموشى قرارگرفت .
شـگـفتا که معاویه , آشکارا على را بر منابر ناسزا مى گفت و این خودمخالف است با ایده آقایان که گـاهـى حـکم به کفر کسى مى کنند که صحابى را ناسزا بگوید و گاهى به تازیانه زدن یا زندان و گـاهـى هـم به قتل محکوم مى کنند! چگونه آنان را وادار نکرد که معاویه را ردکنند یا از او دورى بجویند, پس معلوم مى شود توطئه این است که خط بنى امیه حاکم باشد و بس .
آرى !هرگز هدف از اندیشه عدالت اصحاب , نگهدارى دین نبود,بلکه انگیزه فقط کوبیدن عادلان حقیقى و پشت پرده قرار دادن آنان بود.
و حـال کـه امت در مسیر بنى امیه و بنى عباس قرار گرفته , پس حتمادینش را از کسانى باید فرا گـیرد که جزء عادلان محسوب مى شوندنه عادلان حقیقى و واقعى .
پس بى گمان اگر اندیشه عـدالت وتعریف صحابى بودن بدان نحو نبود, هرگز اثرى از بنى امیه و بنى عباس وجود نداشت و خط اهل بیت و خط حضرت على , پنهان نمى ماند و از صحنه به دور نمى رفت .
بـنابر این , هدف چیزى جز توطئه علیه دین نبود, که حاکمان آن راطراحى کردند و توسط یارانى دروغـیـن به مرحله اجرا گذاردند و ازآن پس فقیهانى آمدند که این خط منحرف را تایید کنند و کم کم ,حقیقت از سمع و نظر نسلهاى مسلمان , مخفى و پشت پرده ماند.

کـسـى کـه سـیره اصحاب را دنبال میکند, به این نتیجه مى رسد که انحرافهاى بزرگى ـ چه در حـیات رسول خدا و چه پس از رحلتش ـ به دست همان اصحاب , پدید آمد .
این انحرافات , بسیارى را ازدایـره عدالت طرد مى کند و جز چند نفرى باقى نمى مانند .
و آنچه تردید را در مساله صحابى بـودن و عـدالـت , بـیشتر مى کند, این است که تاکید توطئه گران بر چند نفر خلاصه مى شود که معاصر پیامبربودند, و مهمترین و خطرناکترین روایات را ـ که آینده اسلام ومسلمین را مى سازد ـ بـوسـیـلـه آنان پخش و منتشر ساختند, مانندروایات مربوط به ضرورت اطاعت از حکام و گوش بفرمانشان دادن که ابوهریره , ابن عمر, ابن عاص و دیگر یاران باوفاى معاویه آنها را روایت کردند.
و احـادیـثـى کـه مربوط به زندگى زناشویى پیامبر و ارتباط او با زنان است , بیشتر آنها را عایشه و ابوهریره و حفصه و دیگر طرفداران خط بنى امیه , روایت کردند.
و احادیثى که مقام بنى امیه را بالا مى برد, مردانى از آن خط روایت کردند .
حتى معاویه از خودش نیز روایت کرد و مردم پذیرفتند ! و بـخـارى از طـایـفـه رسـتـگار شده ! از طوایف مسلمین , حدیثى نقل مى کند که معاویه روزى سـخنرانى مى کرد, در آن سخنرانى چنین گفت : هر که را خدا خیرش بخواهد, او را فقیه در دین مى کند, ومن تقسیم کننده هستم ولى خدا بخشنده است .
و همانا مسیر این امت همچنان در خ ط مستقیم است تا اینکه قیامت برپا شود یا امرخدا فرا رسد ! ((184)) ولـى کـسى که دقت در احادیث حذیفة بن یمان و عماربن یاسر وابوذر غفارى مى کند و دیدگاه هـایـشـان را بـررسى مى نماید, درمى یابد که اینان طرح دیگرى را مطرح کرده و پرچم دیگرى را بـلندمى کنند, زیرا اینها یاران مخلص و شاگردان با وفاى حضرت على علیه السلام هستند, از این روى , کـنـار زده شدند و افرادى که هیچ ارزش نداشتند, به میدان آمدند .
و همانا این قوم , روایات ایـنان رامورد طعن قرار داده و در آنها تشکیک کردند تا امت را از آنان دورسازند و حتى از شخص امام على نیز دور نمایند. ((185)) و همانا کسى که در کتابهایى مانند بخارى جستجو مى کند, این مطلب را به خوبى در مى یابد, ومى بـیـند که چطور بخارى افرادخاصى را مد نظر قرار داده و بیشترین احادیث را از آنان نقل مى کند ولـى افـراد دیـگـرى کـه بیشترین ارتباط را با حضرت رسول (ص ) دارند و بالاترین مقام در میان اصحاب , آنان را نادیده مى گیرد.
بخارى این روش خود را ـ که دیگر کتابهاى سنن تقریبا از او پیروى مى کنند ـ بر اساس قواعدى که گـذشـتگان براى روایت وضع کردند,تنظیم مى کند .
و او هرگز عقلش را در چنین قواعدى که بوى سیاست از آنها مى آید, به کار نمى اندازد, بلکه آنها را مطالب قطعى مى داند چرا که اجماع امت بر آن مبتنى است , پس او بنا را بر آن مى گذارد و آن را مى پذیرد.
نخستین مطلبى که در کتاب بخارى به چشم مى خورد این است که او هیچ حدیثى را از امام جعفر صـادق نـقل نمى کند و ازحضرت زهرا (دختر پیامبر) فقط یک روایت را نقل مى کند, در حالى که ازعایشه 242 حدیث و از معاویه هشت حدیث , و از ابوهریره 446حدیث و از ابن عمر 270 حدیث و از حضرت على تنها 29حدیث روایت مى کند.
و امـا یـاران امـام عـلى که از گام زدن در خط بنى امیه سر باز زدند,چند حدیثى که از انگشتان دست تجاوز نمى کند, نقل کرده است .
مثلا از عماربن یاسر فقط چهار حدیث و از بلال سه حدیث و ازسلمان فارسى چهار حدیث و از مقداد تنها یک حدیث و از ابوذرغفارى 14 حدیث و از عبداللّه بن جعفرفقط دو حدیث نقل مى کند. ((186)) و امـا اگـر بـه مـسـنـد احـمـدبن حنبل بنگریم , او سند 818 حدیث را به امام على مى رساند که بیشترشان صحیح است ((187)) .
بـهـر حـال روایاتى که از زبان امام على و فاطمه و سلمان و بلال ودیگر یاران امام نقل مى شود, از دایره اخلاق و موعظه فراترنمى رود و حتى برخى از احادیث , علیه امام و به نفع دشمنانش است .
با کشف این حقیقت , متوجه مى شویم که چرا کتاب بخارى بر سایر کتابها برترى و مزیت دارد و تاکید بر آن بیشتر از دیگرکتابهاى حدیث است ! بـه تحقیق که دنبال کردن نصوص , ما را به این حقیقت مى رساند که عدالت منحصر در دایره اهل بـیـت اسـت , و هـمـانـا آنان هستند که پیامبر, امت را سفارش کرد که پس از وفاتش به سوى آنها روى آورد و احکامش را از آنها دریافت کند. ((188)) آرى , هنگامى که عدالت به دیگران بخشیده مى شود, معنایش این است که حقیقت دین بر نسلهاى مـسـلـمـان پـوشیده بماند, چرا که انبوهى از صحابه , با ایده هاى گوناگون , ازرسول خدا حدیث نـقـل مـى کـنـنـد و در نظرشان , همه عادل اند و در نتیجه بر حاکمان که دشمنان اهل بیت اند و فقهایشان (وعاظ السلاطین ) آسان است که آنها را جذب خود کنند .
و این چیزى است که در مسیر تاریخ ‌اسلامى به چشم مى خورد .
مگر نه این است که نسلهایى آمدند درحالى که چیزى از اهل بیت نمى دانند .
نسلهایى مسلمان جز صحابه کسى را نمى شناسند و آنان را عادل دانسته و تنها مصدرى هستندکه احکام دین از آنان صادر مى شود .
و اینها دست آورد ایده عدالت اصحاب بود.
پـس رهایى از چنین ایده اى , سرآغازى است براى شناخت دین واقعى که بر اساس نصوص و متون استوار است .
عـلـى رغـم تـلاشهاى فراوان براى دفاع از اصحاب و پوشاندنشان بارداى عدالت , در کتابهاى قوم روایـاتـى پـراکنده شده است که با این مطلب , مغایرت دارد و ثابت مى کند که پس از وفات رسول خدا(ص ) انحرافها بلکه ارتدادهایى رخ داده است .
بـخارى نقل مى کند : پیامبر (ص ) فرمود : مردانى از اصحابم , در کنارحوض , نزد من مى آیند ولى آنان را از من دور مى سازند.
پـس مـن مـى گـویـم : بار الها, اصحابم ؟ !
خدا مى گوید : تو نمى دانى که پس از وفاتت چه کارها کردند ؟
اینها پس از تو مرتد شدند و به قهقرا بازگشتند. ((189)) در روایتى : (حضرت ادامه مى دهد) پس من مى گویم : دورباد.دورباد کسى که پس از من انحراف ایجاد کرد. ((190)) قـسـطـلانـى گـویـد : یعنى : در دین انحراف ایجاد کرد .
زیرا نفرین حضرت نمى شود, خطاب به گنهکاران باشد جز اینکه کافر باشند,زیرا اگر فقط گنهکار باشند (و در دین تغییر نکرده باشند) حضرت شفاعتشان مى کند و به آنان اهمیت مى دهد, و این مطلب روشن است ((191)) .
بـخـارى نـقل مى کند : به براء بن عازب گفته شد : خوشا به حالت , باپیامبر همنشین بودى و زیر درخـت بـا او بـیـعـت کـردى .
گـفـت : فرزندبرادرم !تو نمى دانى که پس از او چه بدعتها ایجاد کردیم ((192)) .

اجماع

پژوهشگر در مساله اجماع , این حقایق را ملاحظه مى کند : - مساله اجماع , مورد اختلاف فقهاست .
- اجماع هرگز در هیچ یک از دوران هاى تاریخى محقق نگشته بلکه امکان وقوعش وجود ندارد.
- برخى از انواع اجماع , شک برانگیز است .
- اجماع به صورت بارز در امور مربوط به سیاست وعقایداهل سنت ,پدید مى آید.
- مـعـناى وقوع اجماع به آن نحو که اهل سنت اظهار مى دارند, عدم پیدایش مسلکهاى مخالف با ایـده شـان اسـت .
ولـى حـقـیقت , به عکس آن گواهى مى دهد .
چرا که برخى از صحابه و تابعین بـودنـدکـه متعهد به خط امام على بودند و از خط موجود که خط آن قوم است , دورى گزیدند, و ضـمـنـا گـروهـهـاى دیگر از قبیل خوارج ,معتزله , و سایر فرقه ها نیز وجود دارند, که هر یک در میان مسلمانان , پیروانى دارند و همه اینها داراى طرح ها و ایده هاى مخالف با ایده عمومى است که بـا خـط قـوم سـازگـار است .
پس این چه اجماعى است که از آن سخن به میان مى اورند ؟
پاسخ ایـن اسـت که اجماع اهل سنت , تنها در قضایاى ویژه اى است که طرح آنانرا قوت مى بخشد و آنرا بر سایر طرح ها مسلط مى گرداند.
اجماع کردند بر خلافت چهار نفر : ابوبکر, عمر, عثمان و سپس على .
و اجماع کردند بر عدالت تمام اصحاب , بدون استثناء.
واجماع کردند بر اطاعت از حاکمان و بر اینکه با آنان هرگزمخالفت نکنند وعلیه آنها قیام ننمایند.
واجماع کردند بر صحیح بودن دو کتاب : بخارى و مسلم .
واجماع کردند بر صحت قرآنى که عثمان گرد آورده بود.
اجـمـاع این است و حقیقتش نیز همین !!این اجماع ویژه این قوم است نه تمام امت اسلامى .
و این اجـمـاع بـراى آنـهـا سـرنـوشت سازاست , چرا که مخالفت با آن , معنایش منهدم ساختن عقاید و ایده هایشان است .
و اگر این اجماع نبود, نمى توانستند مسلمانان ونسلهاى آینده را نسبت به خ ط و برنامه شان قانع کنند.
هـمـانـا پـژوهـشگر در طرح اسلامى کنونى , در مى یابد که این طرح براجماع استوار است و نه بر نـصـوص , کـه ایـن نـیـز بـه نـحـوى چـیـره شدن شخصیت ها بر نصوص را مى رساند .
و هدف از تـثـبیت اجماع همان هدف از تثبیت اندیشه عدالت است که هر دو,امت راوادار به تسلیم شدن در بـرابـر خـط رایـج و صـحـه گـذاشـتن بر آن مى کند .
و همانگونه که طرح عدالت توسط سیاست آفـریده شده است , اندیشه اجماع نیز ساخته دست سیاست است و طرح اجماع به عنوان سلاحى به کار گرفته شد که بر روى صاحبان خطدیگر و مخالفانشان کشیده شود و بر اساس آن , گروه هاى مـخـالـف را از صـحـنـه خارج ساخته و کنار زدند .
و بى گمان , چنین امرى محقق نمى شد جز با همکارى و پشتیبانى حاکمان که این طرح راپشتوانه خود قرار دادند.
مـسـالـه اجماع بر خلافت چهار تن , چیزى جز یک بازى سیاسى نیست که هدف اصلیش , کوبیدن خـط اهـل بـیـت اسـت .
ایـن تـقـسیم بندى که امام على را در درجه آخر و عثمان که سر سلسله خاندان بنى امیه است , مقدم بر او و قبل از او عمر و قبل از عمر ابوبکر را,قرار داده اند معنایش این اسـت که این سه نفر افضل از على هستندو اگر چنین باشد, پس على , یک انسان استثنایى و فوق العاده نیست ومقامى والاتر ندارد !در پى این گونه تقسیم مراتب ودرجات اگر مسلمان به چنین عـقـیـده اى بـرسـد, قـطعا اهل بیت راکوچک مى شمارد و به آنان اهمیت نمى دهد, و انگیزه آنان همین است .
وآنـچـه بـر شک انسان مى افزاید, تعصب درابراز چنین عقیده اى وتهدید و توبیخ و ارعاب کسانى اسـت کـه بـا آن مـخـالـفت کنند تا جائى که این را جزء اصول اعتقاد در کتابهاى خود قرار دادند, وبـدیـنـگـونـه , مـطـلب را عنوان مى کنند: خلافت را پس از رسول خدا,نخست براى ابوبکر ثابت مـى دانیم که او بر تمام امت مقدم و برتراست , سپس عمربن خطاب , و پس از او عثمان بن عفان و آنگاه على بن ابى طالب .
و اینان خلفاى راشدین و امامان هدایت گرهستند. ((193)) ابـن تـیـمیه گوید: بهترین مردم پس از پیامبر, ابوبکر است , سپس عمرو بعد از او عثمان , و بعد از عثمان على است .
و اهل سنت اجماع دارند بر اینکه عثمان از على افضل و برتر است .
و مساله برترى عثمان بر على جزء اصولى نیست که مخالف آن , نزد اهل سنت گمراه به حساب آید ولى آنچه دلیل آشکار گمراهى است ,مساله خلافت است , چرا که اهل سنت بر این باورند که نخستین خلیفه , پس از رسـول خـدا,ابـوبـکر, سپس عمر, سپس عثمان وسپس على است , و هر کس در خلافت یکى از اینان طعن کند, ازالاغ گمراه تر است !! ((194)) خـلـیل هراس گوید: و اما مساله خلافت , پس باید معتقد بود به اینکه خلافت عثمان ,صحیح بوده است , چرا که با مشورت آن شش نفرکه عمر براى انتخاب خلیفه تعیینشان کرده بود, محقق شده اسـت .
بنابر این , اگر کسى ادعا کند که خلافت عثمان باطل بوده و على سزاوارتر از وى به خلافت بوده است , انسانى است گمراه و بدعت گرا که تشیع بر او غلبه دارد, گو اینکه سخنش دلالت بر تحقیر وکوچک شمردن مهاجرین و انصار دارد. ((195)) وایـن قـوم بـه حدیثى پناه برده اند که آن را به پیامبر نسبت مى دهند که مى گوید : بر شما باد به سـنتم و سنت خلفاى راشدین هدایت گرپس از من , به آنها تمسک جوئید و بر آن پا فشارى کنید ! ((196)) من در این مساله بسیار کنجکاو شدم و ریشه هایش را دنبال کردم ,تا به چنین نتایجى دست یافتم : ایـن تقسیم بندى چهارگانه , از اختراعات سیاست است و درنصوص , مطلبى که آن را تایید کند, وجود ندارد.
امـام على را پس از آن سه نفر قرار دادن , به خاطر گم کردن حقایق است , تا کسى نتواند تشکیک در آن کند.
خـلـفـاى سـه گـانـه داراى یک سنت مشترک نبوده اند, بلکه هر یک راسنتى است که با دیگرى مخالفت دارد.
سنت امام على با سنت آن سه نفر کاملا مغایرت دارد.
اهل سنت به آن سه نفر اقتدا و پیروى کردند و از على تبعیت ننمودند.
خلفاى سه گانه راه را براى بنى امیه هموار ساختند.
نگهدارى بر این تقسیم بندى , یعنى نگهدارى بر خط بنى امیه .
از اینجا روشن مى شود که تلاش بر شکستن این عقیده , مشروعیت بنى امیه را در هم مى کوبد, زیرا کـوبـیـدن ابوبکر, نتیجه اش کوبیدن عمر و کوبیدن او بى گمان کوبیدن عثمان است .
و کوبیدن عثمان منجر به کوبیدن معاویه مى شود, چرا که هر یک مشروعیت خود رااز دیگرى قرض مى کند.
مـلاحـظـه کـنـید که ابو بکر, عمر را تعیین کردو عمرمعاویه را تعیین نمود و راه را براى عثمان , گـشـود و عثمان باتمام قوایش , معاویه را تقویت و تایید کرد .
پس کوبیدن این سه نفر, نتیجه اش یـارى دادن اهـل بـیـت اسـت چـرا که منجر به زیر سؤال بردن و رد کردن مفهوم عدالت و اجماع مى شود و سرانجام طرح آقایان بکلى ویران مى گردد و پس از آن , حاکمان نیز سقوط مى کنندزیرا سرنوشتشان با این طرح , گره خورده است .
بـه فرض اینکه حدیث بر شما باد سنتم که آقایان به آن متوسل مى شوند, صحیح باشد, سؤالى که خودنمایى مى کند, این است که :پس کجا است سنت على ؟
سنت على در طرح آقایان وجودى ندارد و این کافى است که روایت را زیر سؤال ببرد, و علت دیگر بـراى ایـجـاد تـردیـد, ایـن اسـت کـه بـخارى و مسلم که محل اعتماد همه اهل سنت اند, این را روایـت نـکـرده انـد, پس تکیه کردن بر چنین روایتى , نقض اجماع است ,چنانکه قبلا نیز با اعتماد کردن بر حدیث فرقه ناجیه که آن را برخود اجرا کردند و هیچ یک از بخارى و مسلم آن را روایت نکرده است , اجماع را نقض و با آن مخالفت کردند.
پـس بـه تـحـقیق که بزرگ کردن این سه نفر, به خاطر کوچک کردن امام على است و اگر کسى بـخواهد مقام على را مشخص کند, بایدآن سه نفر را تحقیر نماید .
از اینجا بود که فاصله میان امت پدیدآمد, زیرا آنان که خط سه گانه را پذیرفتند, با بنى امیه هم پیمان شدند و آنان که خط على را برگزیدند, بنى امیه را کنار زدند.
در بـخارى روایتى وجود دارد که دیدگاه ما را در مساله خلفاى سه گانه تایید مى کند .
این روایت مى گوید : در زمان پیامبر, ابوبکر رابرمى گزیدیم , سپس عمر را و پس از او عثمان را, هیچ نامى از على در این میان نیست ((197)) .
در روایـت دیـگـرى آمـده اسـت : مـا هیچ کس را همسان ابوبکرنمى دانستیم , سپس عمر, سپس عثمان , و بعد از آنها سایر اصحاب پیامبر در یک درجه قرار دارند !!! ((198)) این روایت دیگر نیاز به هیچ توضیحى ندارد.
گویا آقایان فهمیده اند که اجماع کافى نیست که مسلمانان را براین عقیده , معتقد کند, و لذا خود حـضـرت عـلـى را اسـتنطاق کردند تااعتراف شخصى از وى بگیرند!! بر اینکه این عقیده , درست وصحیح است .
بخارى از محمدبن حنفیه نقل مى کند که گفت : به پدرم (على ) گفتم : چه کسى بهترین مردم اسـت پس از رسول خدا .
گفت : ابوبکر.گفتم : سپس کى ؟
گفت : عمر .
ترسیدم که پس از او نام عـثـمـان رابـبـرد, نـاگـهـان گفتم : پس تو چه مى شوى ؟
گفت : من یک نفرمعمولى از توده مسلمانانم ! ((199)) لابـد آقایان مجبورند, یکى از عقایدشان را, ایمان به صحیح بودن روایات بخارى و مسلم بجز دیگر کـتـابهاى سنن قرار دهند و بر آن اجماع کنند, تا این دیدگاه نیز توجیه گردد !چرا که هر تلاشى بـراى انـتـقاد کردن بخارى و مسلم عقایدشان را که در اصل , از این دوکتاب بر گرفته اند, بکلى ویران مى سازد .
و از اینجا روشن مى شودآن پیکار شدید که در گذشته بوده ـ و تا امروز ادامه دارد ـ عـلـیـه افـرادى اسـت کـه خـواسته اند کوچکترین انتقاد نسبت به بخارى یا مسلم داشته باشند ! ((200)) یـکـى از بـارزترین عوامل تردید در مساله اجماع , اجماع آقایان براطاعت از حکام و روا نبودن قیام علیه آنان است , هر چند داراى انحراف ها و کژرویهاى فراوان باشند که در بسیارى از موارد منجربه کـفـر نـیـز مـى شـود بوى سیاست به صورتى جدى از این اجماع استشمام مى شود .
و همین باعث مـى شـود کـه مـعـتـقـد شـویـم تـمـام مـوارد دیگر اجماع نیز ساخته و پرداخته سیاست است , و همچنین روایتهایى که گرداگرد این مساله دور مى زند.
و بـه تـحقیق که رسول خدا (ص ) هشدار داد از این که دروغى را به اونسبت دهند یا روایاتى را از زبـانـش بـسـازنـد, و دلـیـل این هشدارهمین است که حضرت مى دانسته است که این امر, واقع خواهدشد.
مـسـلـم از عـلى (ع ) نقل مى کند که رسول خدا (ص ) فرمود : دروغ برمن ندهید چرا که هر کس دروغ بـر من بگوید, در دوزخ فرو خواهدرفت .
و در روایت دیگرى , رسول خدا (ص ) فرمود : دروغ گفتن برمن , مانند دروغ گفتن بر کسى دیگر نیست , هر که عمدا بر من دروغ بگوید, جایگاه خود را در دوزخ بیابد. ((201)) ایـن حـدیـث کـه نزد اهل سنت به تواتر رسیده , قطعا آنها را به بازنگرى و کم و زیاد کردن روایات بـسـیـارى واداشـت کـه بـه پـیامبرنسبت مى دهند .
اینان که معتقد به اجماع اهل سنت بر نظریه عدالت تمام اصحاب هستند, پس قطعا ـ طبق نظرشان ـ نمى شود نسبت دروغ به اصحاب مستقیم پـیامبر داد, بلکه این مساله فقط منطبق است بر تابعین و فرزندان تابعین .
همین مبناى غلط است کـه مانع ازانتقاد احادیث حتى از طریق سند شد .
و مادام که قاعده جرح وتعدیل , صحابى را در بر نمى گیرد, پس لازم است آنچه را به پیامبرنسبت مى دهند ـ چه گفتار باشد و چه کردار ـ همه را پذیرفت .
ازسوى دیگر, این مبنى , تاثیر مثبتى بر راویان حدیث دارد, چرا که تعدیل را مقدم بر جرح مى داند, یعنى صحابه عادل هستند هر چندمرتکب هزاران گناه و موجب فسادها و فتنه هاى زیاد شـده بـاشند وانحراف ها و کژروى هاى زیادى از آنها پدید آمده باشد !پس با این تصور, حال راویان چگونه خواهد بود؟
بدون شک لزومى ندارد که روایتشان را مورد بررسى قرار داد !! از اینجا معلوم مى شود چرا اهل سنت اهمیت به منش سیاسى نمى دهند, مانند همکارى با حاکمان و کـشـتـار مـسـلـمـانـان و رفـتـارهـاى غلط اجتماعى مانند بخل , و اخلاق بد و سرعت خشم , و دایـره اهـمیت را منحصر در محیط راستى و امانت مى دانند و لاغیر .
چراکه اهمیت دادن به منش سیاسى و اجتماعى با بى اعتنایى نسبت به این منش در زندگى اصحاب تناقض دارد.
آرى , سیاست , علم حدیث اهل سنت را کاملا در بر گرفت , تا جائى که امت اسلامى , احادیث رسول گرامى اسلام را از خوارج وتبهکاران و قاتلین فرزندان رسول خدا ـ(ص ) فرا گرفتند.

بزرگ جلوه دادن شخصیتها

تـئورى بـزرگ جـلوه دادن شخصیتها, یکى از مهمترین مسائلى است که در طرح اهل سنت آمده اسـت , چـرا کـه بر اساس آن , توانستندامت را به سوى خط دیگرى که دشمن اهل بیت است , سوق دهند.
اگـر نـبود آن مقامى که براى ابوبکر ساختند و او را بر تمام شخصیتهاى امت برترى دادند, و اگر نـبـود مـنزلتى که براى عمردرست کردند که گاهى مقامش را از مقام پیامبر نیز بالاتر دانستند, واگـر نبود مقام عایشه و ابوهریره و ابن عمر, و اگر نبود تئورى عدالت و عشره مبشره , اگر اینها نـبـود, هرگز مقام امام على اینقدرپائین نمى آمد .
و هرگز درجه ابوذر و سلمان و عمار و حذیفه ودیگر یاران و شیعیان على , کاسته نمى شد.
آرى , نـصـوصـى که درباره حضرت على وارد شده است , تمام اقوال و روایات دیگرى را که درباره ابوبکر, عمر, عثمان , عایشه ودیگران , نقل شده است , ویران و منهدم مى سازد.
از ایـنـجـا بـود کـه ایـن قـوم , بـه خاطر پر کردن نقصى که در نصوص بودو شخصیتشان را تایید نـمى کرد, به تئورى اجماع و تئورى عدالت ,روى آوردند .
زیرا با اجماع , توانستند روایاتى را مطرح کنند که دیگران را در برابر امام على , مقام والا بخشند.
هـدف از بزرگ جلوه دادن اینان , وادار کردن امت بود که پیروى ازافراد خاصى نماید که خط رایج را دنـبـال مى کنند و آنها را مشروع مى دانند .
و از سویى دیگر, امت را بقبولانند که اشخاص معینى رارد کـنـد و به فراموشى سپرد, چرا که با آن خط مخالف بوده وخطرى را برایش ایجاد مى کند, و این چنین هم شد.
جـسـتـجـوگر از بررسى و تحقیق در سیره و بیوگرافى این شخصیتهابزرگ جلوه داده شده , به آسـانـى درمـى یـابد که اینان با امام على دشمنى ورزیدند و از او جدا شدند, و راه را براى بنى امیه هموارساختند و امویان را یارى کردند.

کوچک کردن شخصیت امام على

ایـنـان بـه بـزرگ کـردن شـخـصیتهاى خود, بسنده نکردند, بلکه تمام سعى و تلاششان را به کار گرفتند که امام على را کوچک و تحقیرکرده و از مقام و منزلتش بکاهند, و از این روى روایاتى را از زبـان رسـول اکـرم (ص ) نقل کردند که على را بى ارزش جلوه داده و امت راقانع مى کند که به همان منزلتى که خود برایش وضع کردند, اکتفاکند.
بـخارى نقل مى کند که رسول خدا (ص ) بر منبر مى گفت : فرزندان هشام بن مغیره از من اجازه گرفتند که دخترشان را به ازدواج على بن ابى طالب , در آورند .
من هرگز اجازه نمى دهم , اجازه نمى دهم ,اجازه نمى دهم , مگر این که فرزند ابوطالب دخترم را طلاق دهد ودختر آنها را به ازدواج خویش در آورد !! چرا که فاطمه پاره تن من است , هر که او را اذیت کند, مرا اذیت کرده و هر که او را نگران کند, مرا نگران کرده است ((202)) .
در روایت دیگرى : على دختر ابوجهل را با وجود فاطمه درمنزلش , خواستگارى کرد ((203)) .
و در روایـت صحیح مسلم آمده است : فاطمه پاره تن من است , ومن هرگز دوست ندارم که او را اذیـت کـنـنـد .
بـه خـدا قـسـم هرگزنمى شود یک مرد, جمع کند بین دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا!! راوى گوید : و بدینسان , على دست از خواستگارى کشید! ((204)) ابـن حـجر در این باره گوید : صحیح ترین چیزى که مى شود این داستان را بر آن حمل کرد, این اسـت کـه رسـول خـدا, حرام کرد برعلى که جمع کند بین دخترش و دختر ابوجهل , زیرا علت را اذیت کردن خود دانست , و اذیت رسول خدا به اتفاق همه فقها حرام است ! ((205)) احـمـد (بـن حـنبل ) روایت مى کند: رسول خدا (ص ) بر على و فاطمه وارد شد و آنها را براى نماز بیدار کرد .
سپس به خانه اش بازگشت ,و مقدارى از نماز شب را خواند, ولى صدایى از آنها نشنید.
دوبـاره بـازگشت و بیدارشان نمود و گفت : برخیزید, و نماز بگذارید .
على گوید : من نشستم و چـشـمم را با دستم مالیدم و گفتم : به خدا قسم ما نمازى نمى خوانیم جز نماز واجب !! روحمان نیز در دست خدااست , اگر خواست بیدار شویم , بیدار مى شویم !(یعنى : هیچ لزومى ندارد که تو ما را بـراى نماز بیدار کنى !) رسول خدا ناراحت شد و ازآنجا بیرون آمد, در حالى که دستش را روى ران خـود مـى زد (وسـخن على را تکرار مى کرد) نمى خوانیم جز نماز واجب ,نمى خوانیم جز نماز واجب ! انسان چقدر جدل مى کند ((206)) .
تـرمـذى از عـلـى نقل مى کند که گفت : زیاد مذى از من خارج مى شد!از رسول خدا حکمش را پرسیدم .
گفت : منى غسل دارد و اما مذى فقط وضو دارد. ((207)) در روایت دیگر, على گوید: همواره از من مذى خارج مى شد, وخجالت مى کشیدم از رسول خدا ـ بـه خاطر مقام دخترش سؤال کنم , لذابه مقداد فرمان دادم که او بپرسد .
پس پیامبر گفت : آلتش رابشوید و وضو بگیرد !! ((208)) احمد از على روایت کرده : به نظرم مى رسید که باطن پا, بهتر است مسح شود تا ظاهر پا, تا این که دیدم رسول خدا را که ظاهر پا رامسح مى کرد ! ((209)) بـخارى نقل مى کند که از على سؤال شد : آیا چیزى از وحى , جزآنچه در کتاب خدا است , نزد شما مـى بـاشـد ؟
گـفـت : به خدایى که دانه را شکافت و انسان ها را آفرید, نمى دانم جز فهم و ادراکى کـه خـداونـد بـه شـخـصـى بدهد که قرآن را بداند یا آنچه در این صحیفه نوشته شده است .
راوى مـى پـرسـد : در صحیفه چیست ؟
گفت : عقل و آزاد سازى اسیر و این که هیچ مسلمانى به خاطر قتل کافرى ,کشته نشود ! ((210)) قـبـلا نـیـز ذکـر کردیم حدیث بخارى را از زبان امام على که گفت : من تنها یک فرد معمولى از مسلمانانم ! بخارى روایت کرده است که رسول خدا بر فراز کوه احد رفت , وهمراه او ابوبکر و عمر و عثمان بود.
پس کوه زیر پاى آن سه نفرلرزید .
پیامبر خطاب به احد کرد : اى احد! حرکت نکن چرا که اکنون بر روى تو یک پیامبر و یک صدیق و دو شهید ایستاده اند! ((211)) بخارى از زبان عمر نقل مى کند که رسول خدا از دنیا رفت در حالى که از على راضى بود !! ((212)) بـخـارى از عـلـى نـقـل مـى کـند که پس از به خلافت رسیدن گفت :همانگونه که قبلا قضاوت مى کردید, اکنون نیز قضاوت کنید, چراکه من از اختلاف نگرانم , تا این که مردم با هم باشند یا من هم مانندیارانم کشته شوم ! ((213)) و روایت مى کند که على و عباس وارد بر عمر شدند .
عباس گفت :یا امیرالمؤمنین , بین من و این شـخـص (على ) قضاوت کن .
نزاع آن دو نفر در مورد اموالى بود که از بنى نضیر گرفته شده بود و خدا به رسولش بخشیده بود.
پس على و عباس شروع کردند به هم ناسزا گفتن و فحش دادن !! ((214)) و از محمدبن حنفیه نقل مى کند که گفت : از پدرم (على ) پرسیدم :چه کسى برترین مردم است , پس از رسول خدا ؟
گفت : ابوبکر.گفتم : سپس ؟
گفت : عمر .
و ترسیدم که این بار نام عثمان را ببرد,پس گفتم : تو چه مى شوى ؟
گفت : من تنها یک نفر از مسلمانانم ! ((215)) از این روایات و بسیارى دیگر شبیه اینها که اکنون جاى ذکرش نیست , به این نتایج دست مى یابیم :.
امام على عمدا پیامبر را اذیت کرد و سخنش را گوش نداد که از اوخواسته بود نماز بگذارد.
امام على با رسول خدا لجاجت کرد و در خواستش را براى نمازخواندن نپذیرفت .
شهوت جنسى بر على غلبه داشت .
على احکام وضو را نمى دانست .
على هیچ چیز از علم پیامبر ارث نبرده بود.
على خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را اقرار مى کرد.
على شهید نبود.
مشروعیت على , برگرفته از مشروعیت عمر است .
على سنت خلفاى سه گانه پیش از خود را متعهد بود.
على به خاطر پول , عموى رسول خدا را دشنام داد.
عـلـى اعـتراف دارد به برترى ابوبکر و عمر و عثمان بر خویش , یعنى اعتراف دارد به صحیح بودن خـلافـتـشـان .
و ایـن با روایاتى که خوداهل سنت نقل کرده اند و رخدادهاى تاریخ , کاملا مغایرت وتناقض دارد ((216)) .
پـس هـیـچ انـگـیـزه اى دنـبال نقل چنین روایاتى نیست جز شکستن قداست امام على در اذهان مسلمین و متزلزل ساختن مقام والایش در قلوب آنان .

عشره مبشره به بهشت

ایـن قـوم روایت عشره مبشره را نقل کرده اند که رسول خدا, اینها رابشارت به بهشت داده است و آنـان عـبـارت انـد از : ابـوبـکـر, عـمـر,عـثـمـان , على , طلحه , زبیر, سعدبن ابى وقاص , سعیدبن زیـد,عـبدالرحمن بن عوف و ابوعبیده جراح .
یکى از یاران امام , ازصحابه رسول خدا در میان آنان نـیست .
و این که على را در میان اینان ذکر کرده اند, فقط به خاطر تایید کردن دیدگاهشان است ولاغیر و به خاطر این است که خیلى هم قضیه به رسوایى کشیده نشود, چنانکه او را در آخر خلفاى راشـدیـن نیز, به همین خاطرقراردادند .
اهل سنت اتفاق نظر دارند بر تعظیم و تکریم این ده نفرو مقدم دانستنشان بر دیگران
((217)) .
روشـن اسـت کـه آن نه نفر, دشمنان امام على هستند و حتى یک روزهم هیچ یک از آنان , على را یارى نکرده است .
ایـن حـدیث تردید برانگیز را نه بخارى نقل کرده و نه مسلم , بلکه ترمذى و ابوداود وابن ماجه نقل کـرده انـد .
و سرانجام حال این حدیث , مانند حال آن دو حدیث گذشته است : حدیث فرقه ناجیه و حدیث کتاب اللّه و سنتى .
اکـنـون ایـن حـدیـث عشره مبشره را به تفصیل یادآور مى شویم تادست و پازدن آقایان در تعیین اصحاب بهشت در میان عناصرى که بزرگشان کرده اند, مشخص گردد.
ابـو داود از سـعـیـد بـن زید نقل مى کند که گفت : گواهى مى دهم که شنیدم رسول خدا را که مـى گـویـد : ده نـفر در بهشت اند : پیامبر دربهشت است , ابوبکر در بهشت است , عمر در بهشت است , عثمان در بهشت است , سعدبن مالک در بهشت است , عبدالرحمن بن عوف در بهشت است .
و اگر بخواهیم دهمین شخص را هم نام مى برم .
گفتند : او کیست ؟
گفت : سعیدبن زید!
((218)) ترمذى از عبدالرحمن بن عوف نقل مى کند : رسول خدا (ص ) گفت : ابوبکر در بهشت است .
عمر در بـهـشـت اسـت .
عـلـى در بهشت است .
عثمان در بهشت است , طلحه در بهشت است .
زبیر بن عـوام در بـهشت است .
عبدالرحمن بن عوف در بهشت است .
سعدبن زید در بهشت است .
ابوعبیده جراح در بهشت است
((219)) .
نـخـسـتـیـن مطلبى که انسان را به شک مى اندازد, بلکه انسان یقین مى کند که این روایات فق ط ساخته شده که دشمنان امام على (ع ) رابزرگ کند, حقایق زیر است : این قوم در تعیین ده نفر سردرگم هستند, گاهى سعدبن ابى وقاص را وارد مى کنند و گاهى به جایش سعدبن مالک را نام مى برند.
روایـت اول نـام امـام على و نام فرزند جراح را نبرده , پس بشارت دهندگان به بهشت فقط هفت نفرند (چرا که پیامبر طبعا به حساب نمى آید) ـ وارد کردن پیامبر در ضمن مبشرین به بهشت , مساله وضع ودروغپردازى را تاکید مى کند.
بیوگرافى این ده نفر ـ اگر ده نفر باشند ـ هرگز چنین فضیلتى را براى آنان , ایجاد نمى کند.
راوى حدیث , یکى از عشره مبشره است , یعنى خودش , خویشتن را به بهشت بشارت مى دهد.
بخارى و مسلم در باب فضائل و مناقب , هیچ فضیلتى را براى سعدبن زید و عبدالرحمن بن عوف , ذکر نکرده اند.
ده نفرى که اهل سنت اتفاق نظر بر تعظیم و تکریمشان دارند,سعدبن مالک , جزء آنها نیست .
روایت دوم فقط نه نفر را نام برد و سعدبن ابى وقاص را استثناکرد.
و آنـچه این ساختگى و سردرگمى را بیشتر مى کند, این است که بوى سیاست کاملا از این روایت اسـتـشمام مى شود که بخارى مى گوید : رسول خدا فقط سه نفر را به بهشت بشارت داد : ابوبکرو عمر و عثمان .
ملاحظه کنید.
ابـو مـوسـى اشـعـرى گفت : امروز مى خواهم دربان رسول خدا باشم .
ناگهان ابوبکر آمد و در را محکم زد.
گفتم : کیست ؟
گفت : ابوبکر.
گفتم : صبر کن .
سپس نزد رسول خدا رفتم و گفتم : یا رسول اللّه ,ابوبکر اجازه مى خواهد.
گفت : اجازه اش بده و بشارتش بده به بهشت .
آمدم و به ابوبکر گفتم : داخل شو, این رسول خدااست که تو را به بهشت بشارت مى دهد.
سپس بازگشتم .
و پس از مدتى دیدم یک نفر در را مى زند .
گفتم :کیست ؟
گفت : عمربن خطاب .
گفتم : صبر کن .
سپس نزد رسول خدا رفتم و بر او سلام کردم وگفتم : این عمربن خطاب است که اجازه ورود مى خواهد.
گفت : اجازه اش ده و بشارتش ده به بهشت .
آمدم و به او گفتم : داخل شو .
رسول خدا تو را به بهشت بشارت مى دهد.
بازگشتم و نشستم , و گفتم : اگر خداوند براى فلان , خیر بخواهد, اورا اکنون مى آورد !ناگهان دیدم یک نفر در را مى زند.
گفتم کیست ؟
گفت : عثمان بن عفان .
گفتم : صبر کن .
آمدم و جریان را به پیامبر عرض کردم .
پـیـامـبر گفت : او را اجازه ورود ده , و به خاطر مصیبتى که گرفتارش خواهد شد او را به بهشت بشارت ده .
آمـدم و بـه او گـفتم : داخل شو .
پیامبر به خاطر مصیبتى که به تومى رسد, تورا به بهشت بشارت مى دهد !
((220)) ایـن روایت تاکید دارد که على جزء بشارت داده شدگان به بهشت نیست , پس قرار دادن او ضمن این ده نفر, قطعا اشتباه شده است .
اقدام این مردم به اهانت کردن حضرت على (ع ) با چنین وضعى وتا این حد, مقام والایش را پائین آوردن , بـراى ایـنـان خیلى آسان است .
آرى , حال که شخص پیامبر (ص ) را آنچنان اهانت کردند و به حضرتش جسارت نمودند, خیلى راحت تر است که اهل بیتش رانیز مورد اهانت قرار دهند.
و حال که در ذهن مسلمان , اهانت پیامبر امرى معمولى است و هیچ نگران نمى شود از نسبت دادن چـنـان روایتهاى اهانت آمیزى به حضرتش , پس به آسانى مى تواند روایتهایى را که اهل بیت پیامبر رامورد اهانت قرار مى دهد, بپذیرد و دم فرو بندد .
یعنى تسلیم بى چون و چرا شدن خط دشمنى با اهل بیت .
اکـنـون کـه رسول خدا و اهل بیتش چنین مورد تاخت و تاز قرارمى گیرند, حال شیعیانشان ـ از اصحاب ـ چه خواهد بود ؟
آنـچـه تاکید دارد بر تناقض گویى اینان و این که انگیزه اى جز بزرگ جلوه دادن شخصیتهائى که هیچ ارزش ندارند, روایتى است که مسلم نقل مى کند.
رسـول خدا گفت : هیچ کس به خاطر اعمالش وارد بهشت نمى شود .
گفتند: یا رسول اللّه , حتى شما ؟
گفت : حتى من , جز این که خداوند مرا مورد رحمتش قرار دهد
((221)) .
در روایـت دیگرى : رسول خدا گفت : به خدا نزدیک شوید و کارخوب کنید ولى بدانید که اعمال هـیـچ کـس , او را نجات نمى دهد.گفتند : یا رسول اللّه , حتى شما؟
گفت : حتى من , جز این که خداوندمرا قرین فضل و رحمتش کند.
((222)) و در روایت دیگرى : عمل هیچ کدامتان او را به بهشت نمى برد و ازدوزخ نمى رهاند, حتى من , جز رحمت الهى ((223)) .
پـس اگـر رسـول خـدا, شک دارد که داخل بهشت مى شود یا نه ,چگونه اینها یقین دارند که اهل بهشت اند ؟ !
بـخـارى روایـت مى کند که وقتى عمر ضربه خورد, پیوسته مى گفت :به خدا قسم اگر به اندازه تـمـام کوه هاى زمین , طلا داشتم , آنهارامى دادم شاید از عذاب الهى ـ قبل از این که او را ملاقات کنم رهایى یابم
((224)) .
سؤالى که اینجا مطرح است این است که : چرا عمر چنین سخنى رامى گوید؟
مگر او از مبشرین به بهشت نیست ؟
مسلم روایت کرده که رسول خدا, روزى سخنرانى مى کرد, پس گفت : اى مردم ! همانا شما تنها و بـا پاى برهنه , محشور مى شوید وبه ملاقات خدا مى روید .
(کما بدانا اول خلق نعیده , وعدا علینا,انا کنا فاعلین ).
چنانکه در آغاز خلقى را آفریدیم , همچنان او را باز مى گردانیم ,این وعده ما است و ما حتما چنین خـواهـیـم کرد .
هان ! که نخستین آفریده اى که لباس پوشانده مى شود, ابراهیم است .
هان ! مردانى ازامـت مرا مى آورند, پس آنان را به سوى چپ (دوزخ ) مى برند,مى گویم : بارالها, اصحابم ! به من گـفـتـه مى شود: نمى دانى اینان پس ازتو, چه بدعتها ایجاد کردند؟ !
پس من سخن عبد صالح را تـکـرار مـى کـنـم .
بـه من گفته مى شود: آنها همچنان از روزى که از آنان جداشدى , به قهقرا و جاهلیت بازگشتند
((225)) .
ایـنـان کـه پـس از رسـول خـدا مـرتد شدند, چگونه مى توانند عادل باشند؟
و چگونه وارد بهشت مى شوند؟
ابـوبکر از خویشتن نقل مى کند: به خدا اگر گامى را داخل بهشت بگذارم و گامى بیرون آن , باز هم از مکر خدا ایمن نخواهم بود!!
((226)) پس این هم ابوبکراست که از رفتن به بهشت , تردیددارد.
بـخـارى حدیث ابواب بهشت رانقل مى کند: درى براى نماز, درى براى جهاد, درى براى صدقه و درى بـراى روزه .
ابـوبـکـر بـه پـیامبرگفت : اى رسول خدا, آیا کسى از همه آنها دعوت مى شود؟
گفت :آرى , و من امیدوارم که تو اى ابوبکر, یکى از آنان باشى !
((227)) ابن حجر از فقها نقل کرده : رجاء از خدا است و از پیامبر نیز واقع مى شود .
و بدینسان این حدیث , در فضیلت ابوبکر داخل مى شود.
((228)) فقهاى قوم مى خواهند متن حدیث را به نفع خود کج و راست کنندو رجاء را به معناى یقین بدانند, شاید شبهه عدم دخول بهشت را ازابوبکر نفى نمایند.

و اگر راست مى گویند که ابوبکر داراى مقام والایى نزد پیامبر است ,پس چرا پیامبر نگفت : آرى , و تو اى ابوبکر از آنان خواهى بود, تااین شک را از شنوندگان دور سازد! لازم است اکنون گوشه اى از مناقب ده تن را یاد آور شویم تا معلوم شود چگونه به خاطر دشمنى با اهل بیت , بزرگسازى انجام مى شود .
سپس این فضائل و مناقب را با فضائل اشخاصى که ضمن آن ده نفر نیامده اند, مقایسه کن تا مطلب روشن تر گردد.
بـخـارى از رسـول خـدا نـقـل مى کند : بهترین مردم از صحابه , نزد من ,ابوبکراست .
و اگر غیر از خـدایـم , مـى خـواستم دوستى براى خودبرگزینم , هر آینه ابوبکر را برمى گزیدم ولى به هر حال اخـوت ومـودت اسـلامـى , مـخصوص اواست .
تمام درهاى مسجد باید بسته شود جز درب ابوبکر ((229)) .
این فضیلت که بخارى براى ابوبکرنقل کرده است , مورد نزاع بزرگى میان فقها است , زیرا بسیارى از فقها تردید دارند که ابوبکرخانه اى نزدیک مسجد داشته است , بلکه ثابت شده که خانه ابوبکردر سـنـح بـوده کـه اطـراف مـدیـنـه است .
و لذا بعضى از آنان را ناچارساخت که روایت را توجیه و تاویل کنند و ادعا کنند که مقصود ازباب (در) خلافت است و امر به بستنش , کنایه از خواستن است ! و غـرض از ایـن توجیه , نخست , رفع شک و شبهه از متن حدیث است و دیگر بستن راه بر دشمنان ابوبکر.
ابـن حـجـر سـخن ابن حبان را درباره این حدیث نقل مى کند : و این حدیث , دلیل است بر این که خلیفه پس از پیامبر, ابوبکر است , زیرامطلب را تکمیل کرد آنگاه که گفت : تمام درب هاى مسجد راببندید و بدینسان طمع دیگران را در رسیدن به خلافت قطع کرد .
ودرباره این مطلب که گفته شـده , مـنزل ابوبکر در سنح بود که از نقاطدور دست مدینه است , مى گویند این اسناد ضعیف اسـت وانـگـهـى چـه اشـکـال دارد که یک منزل در سنح داشته باشد و یک منزل هم کنار مسجد ! ((230)) از نـظـر سـند, این حدیث مورد اشکال است , زیرا بخارى آن را از دوراه نقل کرده است : 1 ـ توس ط فـلـیج بن سلیمان از ابوسعیدخدرى ((231)) 2 ـ توسط عکرمه از ابن عباس ((232)).
و این هر دو نفر(فلیج و عکرمه ) از خوارج اند که مسلمانان را کافر مى دانند و با تمام صحابه دشمنى مى ورزند .
و همانا فقهاى اهل سنت و رجال حدیث , آنان را نکوهش کرده اند ((233)) .
و آنـچـه شـک را در این حدیث زیادتر مى کند, این است که روایات صحیحى به گواهى اهل سنت وجـود دارد کـه تـاکید دارند بر این که حضرت رسول (ص ) دستور داد تمام درب ها را ببندند مگر درب على (ع ) ((234)) .
بـه هـر حـال از ایـن روایات , ثابت مى شود که غرض از ساختن چنین فضیلتى براى ابوبکر, فضائل حضرت على را نادیده گرفتن وفضائل دروغین براى دیگران ساختن است .
بـخـارى نقل مى کند که عمرو بن عاص از پیامبر (ص ) سؤال کرد : چه کسى نزد تو محبوبتر است ؟
گفت : عایشه ! پرسید : از مردان ؟
گفت :پدرش !گفت : سپس چه کسى ؟
گفت : عمر ! سپس مردانى را نام برد. ((235)) بـراى ردکـردن این روایت همین کافى است که روایت کننده اش عمروبن عاص است , همو که یار همیشگى معاویه بود و برنامه پیکار با امام على را پى ریزى و اداره کرد و همو بود که نقشه بالابردن قرآن ها بر سرنیزه ها را در جنگ صفین , طراحى نمود. ((236)) و اصـلا مـعـقـول اسـت کـه کسى از پیامبر بپرسد از محبوبترین انسانهانزد وى , و او پاسخ بدهد : هـمـسـرم !این پاسخ , پیامبر را بین دو امرقرار مى دهد : یا این که سؤال را درک نکرده و یا این که آنقدر عاشق عایشه بوده است که هرگز از خیالش بیرون نمى رفته است !! و بـى گـمـان ایـن مـعـنـاى دوم , مـقـصود اهل سنت است , چرا که سرانجام این عشق و علاقه , برگشتش به پدر عایشه است و این غرض آنان است .
وانگهى چه حکمتى در این است که اینها تلاش مى کنند برترى ابوبکر را از زبان پیامبر آن هم به این روش بیان کنند, جز این که همواره مى خواهند امام على را تحقیر و کوچک نمایند ؟ !
بـى گـمان کسى که روایات فضائل ابوبکر و عمر و عثمان را بررسى مى کند, بر او دشوار است که آنـها را بپذیرد و روانش آرام بگیرد,ولى اینان وقتى مسلمانان را منع کردند, بلکه تحریم کردند بر آنهاکه در روایت , خصوصا آنچه را بخارى و مسلم روایت مى کنند,بحث و بررسى کند, راه را جلوى عقولشان نیز بستند.
بخارى از ابوهریره نقل مى کند که گفت : شنیدم رسول خدا را که مى گفت : چـوپـانـى در مـیان گوسفندانش بود که گرگى بر آنها حمله ور شد ووگوسفندى را گرفت .
چوپان از گرگ همى التماس مى کرد, ناگهان گرگ رو به او کرده گفت : گوسفندان را روزى هـسـت کـه درنـده اى برآنها حمله کند, و امروز آنان را چوپانى جز من نیست !و همچنین یک نفر گـاوى را بـا خود مى برد و بر آن , بارى گذاشته بود, گاو رو به او کرده گفت : من براى باربرى آفـریـده نشده ام , بلکه براى شخم کردن !مردم گفتند : سبحان اللّه !پیامبر گفت : من به این دو داستان ایمان دارم و همچنین ابوبکر و عمر !! ((237)) جدا عقل دچار حیرت مى شود ,این روایت چه انگیزه اى را دنبال مى کند؟
و چه فضیلتى براى ابوبکر در این داستان نهفته است ؟
آیا ایمانش به سخن گفتن گرگ وگاو ؟
پس چرا پیامبر این ایمان را منحصر دایره خودش و ابوبکر و عمرمى کند؟
آیا به این معنى است که سایر مسلمین , به آن سخن پیامبر کفرورزیدند ؟
گـویـا اهـل سنت مى خواهند با ساختن این روایت , فضیلتى را براى ابوبکر دست وپا کنند و چنین نـتـیـجه بگیرند که تمام مستمعین حکم به تکذیب این روایت پیامبر کرده و آن را رد مى کنند جز ابوبکر وعمر تا بگویند قطعا در بین تکذیب کنندگان این حکایت , على نیزوجود دارد !! عجیب اینجا است که در روایت مسلم آمده است که هنگام روایت این داستان , ابوبکر و عمر اصلا در آنجا نبودند ! ((238)) بخارى نقل مى کند که نزاعى بین ابوبکر و عمر اتفاق افتاد, پس ابوبکر وارد شد در حالى که گوشه لـبـاسـش را بـالا بـرده بـود تـا آنـجـا کـه زانـویش پیدا شده بود .
پیامبر گفت : این دوست شما (ابوبکر)شهامت به خرج داده است .
بالاخره ابوبکر سلام کرد و گفت : یارسول اللّه ! بین من و فرزند خـطـاب چـیـزى بـود, مـن به سرعت به اوحمله ور شدم ولى ناگهان پشیمان گشتم , پس از او خـواسـتم که مراببخشد و او نپذیرفت .
حال بسوى تو روى آورده ام .
پیامبر سه بارگفت : خدا تو را بـخـشـیـد اى ابوبکر .
سپس عمر پشیمان شد, پس به منزل ابوبکر آمد و پرسید: آیا ابوبکر در منزل اسـت ؟
گـفتند: نه ! پس به سوى پیامبر آمد .
صورت پیامبر (از شدت خشم ) در هم شد تاجایى که ابـوبـکر سخت نگران گشت ! پس عمر دو زانو در برابرپیامبر نشست و دو بار گفت : یا رسول اللّه ! مـن ظـلـم کـرده ام .
پـیـامـبـرگـفـت : خـداونـد مـرا به سوى شما مبعوث کرد و شما گفتید: دروغ مـى گـوئى ! ولـى ابوبکر گفت : راست مى گوئى .
و او با مال و جانش مرا یارى کرد!! پس آیا دوستم را برایم نمى گذارید؟
دست از دوستم برنمى دارید؟
راوى گوید : پس از آن دیگر کسى ابوبکر را اذیت نکرد ! چـنـیـن روایـتى ابوبکر و عمر را نکوهش مى کند نه مدح , زیرا معلوم مى شود اختلاف این دو تنها اخـتـلاف لـفـظى نبوده , بلکه درگیرى بوده است !البته راویان اصل ماجرا را نمى گویند و حتى وقـتـى تـفسیرمى کنند هم , حقیقت را توضیح نمى دهند اما ظاهر روایت نشان مى دهد که ابوبکر, عمر را توهین کرده و عمر ابوبکر را, و این خودنقص هر دو طرف را نشان مى دهد.
و بـاز هـم آنچه از روایت بر مى آید, این است که پیامبر طرفدارى ازابوبکر مى کرده و بر عمر فشار مى آورده است , و این طرفدارى هیچ معنایى ندارد جز این که آقایان مى خواهند, با آن , آبروى ابوبکر رابه حساب عمر بخرند یعنى مقام ابوبکر را با بى اعتنایى کردن به عمر, بالا ببرند!!

عمر

بـخـارى سـخن ابن عباس را نقل مى کند که گفت : هنگامى که عمربن خطاب ضربه خورد و بر تـخـتـخوابش , او را گذاشته بودند, من درمیان مردم ایستاده بودم که دیدم یک نفر پشت سرمن دسـتـش را بـردوشـم گذاشته و مى گوید: خدا رحمتت کند, من امیدوارم خدا تو راهمراه با دو دوسـتـت قرار دهد, چرا که بسیار از رسول خدامى شنیدم که مى گفت : من و ابوبکر و عمر با هم بـودیم .
یا من وابوبکر وعمر این کار را کردیم , یا من و ابوبکر و عمر رفتیم .
پس امید دارم خدا تورا با آن دو قرار دهد.
ابن عباس گوید : نگاه کردم دیدم او على بن ابى طالب است ((239)) .
ایـن روایت نیز مانند روایت قبلى است که از امام اعتراف مى گیرندبه مشروع دانستن خلافت آن خـلـفـا, و انـگـیـزه اى جز این ندارد که توسط على به خلافت ابوبکر و عمر مشروعیت بخشند و از زبان على , فضیلت آنان را اثبات کنند.
واضـح اسـت که آقایان براى این که راه هر گونه شبهه و تردیدى راببندند, چنین روایتهائى را به شـیعیان على نسبت مى دهند .
مثلادیده شده است که مانند این احادیث را به ابن عباس , ابوسعید خدرى ,جابربن عبداللّه , عماربن یاسر, محمدبن حنفیه و دیگر شیعیان على نسبت داده اند.
فـضایل عمر نیز مانند فضایل ابوبکر است , چرا که بیشتر روایات فضایل , این دو در آنها مشترک اند, زیرا مى خواهند نشان بدهند که هر دو یک مقام و منزلت دارند.
ولى اگر این نتیجه گیرى درست است , پس چرا ابوبکر همواره برعمر مقدم است ؟
تلاش براى ارتباط دادن میان ابوبکر و عمر نیز از بازى هاى سیاست است .
پـژوهـشـگـرى کـه حـوادث پس از وفات پیامبر را بررسى مى کند, درمى یابد که این دو نفر هیچ امـتـیـازى بـر سـایـر اصـحاب نداشتند وگرنه بین آنها در سقیفه بنى ساعده نزاعى رخ نمى داد.
((240)) ابـوبـکر روزى که به خلافت رسید, روبروى مردم ایستاد و اعلام کرد : من بر شما ولایت پیداکردم ولى بهتر از شما نیستم ((241)) .
در هـر صورت رفتارهاى عمر و موضعگیرى هایش چه در زمان حیات حضرت رسول (ص ) چه پس از وفـاتـش جـبـهـه اى عـلـیه ابوبکرگشوده بود, تا جائى که برخى از اصحاب , ابوبکر را سرزنش کـردنـدکـه چرا, خلافت پس از خویش را به او واگذارکرده و به او به صورت اعتراض گفتند : تو شخصى را بر ما حاکم مى کنى که تندخو بد اخلاق و قسى القلب است ((242)) .
آنچه انسان را آرامش مى بخشد, این است که این دو, مشروعیت خویش را یکى از دیگرى گرفته اند و اگـر بـا هـم بـرنـامـه ریـزى نکرده بودند, هرگز نمى توانستند بر مسلمانان سیطره پیدا کنند.
گـوایـنـکـه شـخـصـیـت ابوبکر و عمر بیشتر از دیگران آمادگى دارد که بنى امیه رامشروعیت بخشند. ((243)) براى این که مطلب روشن ترشود, برخى از روایات ویژه عمر رامورد بررسى قرار مى دهیم : بـخـارى از جـابربن عبداللّه نقل مى کند که پیامبر گفت : در خواب دیدم که وارد بهشت شده ام , ناگهان رمیضا همسر ابوطلحه رامشاهده کردم .
سروصدائى شنیدم , گفتم : کیست ؟
گفت : این بـلال است .
ناگهان کاخى را دیدم که زن زیبایى در حیاتش به چشم مى خورد, گفتم : این زن از آن کـیست ؟
گفته شد : عمر !پس خواستم وارد کاخ شوم و به آن بنگرم ولى ناگهان غیرتت را اى عمر به یادآوردم , و داخل نشدم !!! عمر گفت : پدر و مادرم به قربانت , من نسبت به تو دیگر غیرتى نشان نمى دهم ! ((244)) حـقیقتى که براى هر خردمندى , هنگام خواندن این داستان , کشف مى شود این است که مقام عمر خـیـلـى بـالاتـر از مـقـام پیامبر است , چراکه داراى کاخى در بهشت است که وقتى پیامبر, آن را مـى بـیـند,شگفتزده مى شود و مى خواهد وارد آن شود ولى از غیرت عمر,مى ترسد و عقب نشینى مى کند.
آیا روا است چنین سخنى را درباره پیامبر نقل کنند ؟
وانگهى آیا در آخرت غیرت هم وجود دارد ؟
از این حدیث بگذریم , و به حدیث دیگرى سربزنیم که باز هم بخارى آن را نقل مى کند : رسول خدا گـفـت : در خواب دیدم که مشغول آشامیدن شیر هستم تا جائى که شیر از میان ناخن هایم جارى شـد .
سـپـس آن را بـه عـمـر دادم که بیاشامد .
اصحاب گفتند :تفسیر و تاویل این خواب چیست ؟
گفت : علم ! ((245)) اگـر ایـن روایـت درسـت باشد, معنایش این است که عمر از تمام اصحاب , من جمله ابوبکر, اعلم اسـت .
ولـى هـرگـز اهـل سـنـت این رانمى پذیرند .
البته قبول دارند که بر دیگران برترى دارد و فقیه تراست ولى بر ابوبکر قبول ندارند! امـا حقیقت چیست ؟
حقیقت این است که عمر در مواردى اجتهادکرده و مردم را گرفتار مشکل نـمـوده اسـت .
وانـگـهـى آنـقـدر اشـتـباه دارد که هرگز دلیل برخوردارى عمر از علم و دانش فراوان نیست ((246)) .
اگر براستى عمر فقیه بود, پس از وفات رسول خدا (ص ) درکوچه هاى مدینه راه نمى افتاد و فریاد نمى زد که پیامبر هرگز نمرده است و بر مى گردد و دست و پاهاى مردانى را قطع مى کند !تا این که ابوبکر آمد و حقیقت امر را به او گفت , آنگاه آرامش پیدا کرد!! ((247)) و اگر عمر فقیه بود, هرگز به على نمى گفت : اگر على نباشد, عمرهلاک مى شود ((248)) .
و اگـر عمر فقیه بود بر منبر نمى رفت و سخنى نمى گفت که یک زن او را تخطئه کند و او ناچار فریاد بزند : عمر اشتباه کرد و یک زن راه صحیح را پیمود. ((249)) و اگـر فـقیه بود, از فقه دیگران مستغنى مى شد و ناچار نمى شد که بزرگان اصحاب را در مدینه تحت نظر قرار دهد تااز آنها استمدادجسته و فتوا بخواهد. ((250)) بـخارى از قیس نقل مى کند که عبداللّه گفت : از روزى که عمر اسلام آورده , وضع ما خوب شده است .
((251)) بـدون شـک , مانند چنین روایتى که عزت اسلام را به عمر ربطمى دهد, ضربه دردناکى را به امام على وارد مى سازد و نقش او را درتاریخ اسلام محو مى کند.
خداى را شکر که چنین سخنى را از زبان یک صحابى نقل کرده اندنه از زبان پیامبر ! در هر صورت , پژوهشگرى که سیره رسول اکرم (ص ) را موردبررسى قرار مى دهد, نقش مهمى را بـراى عـمـر نمى یابد که با عزت اسلام ارتباط داشته باشد .
او کسى بود که در غزوه احد, فرار کرد.
وهـنگام مبارز طلبى عمرو بن عبد ود در غزوه خندق , جرات نکرد بااو روبرو شود ولى امام على با او مـبارزه کرد و او را به قتل رساند وباب خیبر بر دست عمر گشوده نشد, بلکه امام على آنرا فتح کرد.
بخارى نقل مى کند که عمر بر پیامبر وارد شد, دید حضرت مشغول صحبت کردن با زنانى از قریش اسـت .
تـا عـمـر داخـل شـد, زنـهـا فـورابـرخـاسـتند و حجاب خود را پوشیدند .
عمر گفت : اى دشـمـنان خویشتن , آیا از من مى ترسید ولى از رسول خدا نمى هراسید؟
گفتند: آرى ! تو از پیامبر خـشـن تـر و بـد اخلاق ترى ! پیامبر گفت : هان اى فرزند خطاب , به خدا قسم هرگز شیطان تو را نیافت که در راهى گام بردارى , جز این که او در راه دیگر رفت !!! ((252)) ایـن حـدیـث , عمر را نمى ستاید بلکه مذمت مى کند, چنانکه از قول زنان مى گوید: تو اى عمر بد اخـلاق تـر و خـشـن تـرى , و اگـر عـمرآنچنان بود که روایات در باره اش اقرار دارد, زنان چنان جراتى نداشتند که با او با آن تندى سخن بگویند.
عقل متحیر مى شود که چگونه میان سخن زنان و سخن پیامبر به اوسازش بدهد که گفت : هرگز شیطان تو را در رهى نیافت جز این که از راهى دیگر رفت .
چه رابطه اى میان این رویداد و شیطان وجوددارد؟
نکند پیامبر مى خواهد بگوید که زنان , شیاطین اند چون ازعمر ترسیدند و لذا پیامبر نیز عمر و شیطانش را به یادمى آورد؟ !
گـویـا راوى نتوانسته خوب روایتش را بتراشد .
اگر این دو حادثه رااز هم جدا مى کرد و براى هر یـک , روایـتـى مـستقل وضع مى نمودبهتر بود .
به هر حال در صحیح مسلم روایتى هست که این روایـت را تکذیب مى کند و تناقض گویى آقایان را در نسبت دادن احادیث دروغ به پیامبر (ص ) بر ملا مى نماید.
مـسـلـم از عـایشه نقل مى کند که گفت : شبى پیامبر از خانه بیرون رفت , غیرت زنانگى من گل کـرد .
وقـتى بازگشت , وضعیت مرا دیدگفت : چه شده است تو را اى عایشه , آیا غیرتت نسبت به مـن جـوش آمد؟
گفتم : آرى , مانند من باید نسبت به مانند تویى غیرت ورزد! گفت : آیا شیطانت نـزد تـو آمده ؟
گفتم : یا رسول اللّه , مگر من هم شیطان دارم ؟
گفت : آرى .
گفتم : و با هر انسانى هست ؟
گفت :آرى .
گفتم : تو هم یا رسول اللّه شیطان دارى ؟
گفت : آرى ولى پروردگارم به من کمک کرده , پس او مسلمان شد!! و در روایتى دیگر: مرا دستور نمى دهد جز به خوبى !! ((253)) پس اگر هر انسانى شیطان دارد, حتى ام المؤمنین عایشه , چرا عمراز آن مستثنى مى شود؟
و اگر پیامبر شیطانى دارد که خدا کمکش کرده , چه کسى عمر را کمک کرده که شیطانش از او بگریزد هر گاه او را مى بیند؟ !
بـخارى از ابوهریره نقل مى کند که پیامبر گفت : پیش از شما,اشخاصى در بنى اسرائیل بودند که وحـى بر آنان نازل مى شد با این که پیامبر نبودند, و اگردر امت من احدى باشد, همانا او عمراست وبس ! ((254)) کسى که سیره فقهى عمر را دنبال مى کند, مى بیند که چقدر دروغ دراین روایت نهفته است .
عمر هـرگز از سخنوران یا فیلسوفان یاحکیمان نبود, و اگر چنین بود, او سزاوارتر مى شد که خلافت راپـس از رسول خدا در برگیرد نه این که راه را براى ابوبکر بگشاید واعلام جنگ علیه دشمنانش از انصار و دیگران بنماید.
احمد و ترمذى و ابن حبان نقل مى کنند که پیامبر گفت : اگر پس ازمن پیامبرى بود, همانا عمر بود و بس ! ابـن حجر گوید : علت این که پیامبر, عمر را به این ویژگى , مفتخرساخته , این است که در زمان پـیـامـبـر, بـیـشـتـر از دیگران سخنش باقرآن سازش داشت !ولى چه شد که ابوبکر بر عمر تقدم جست ؟
((255)) و اصـلا آیـا مـمکن است که پیامبر فرض کند که پس از خودش نیزپیامبرى ممکن است باشد, در حالى که مى داند خود, خاتم الانبیااست ؟
مـسـلـم از زبـان عـمر نقل مى کند که گفت : در سه مورد با پروردگارم توافق داشتیم : در مقام ابراهیم , در حجاب و در موضوع اسیران بدر. ((256)) ابـن حـجـر گـوید : با خدا توافق داشتیم یعنى قرآن نازل شد, طبق نظرمن ! ولى به خاطر ادب , موافقت را به خودش اسناد داد. ((257)) این سخن معنایى ندارد جز این که بگوئیم : قرآن با نظر عمر نازل مى شد !! یـعنى عمر بر پیامبر نیز تفوق و برترى داشته است .
از سویى انسان را به شک وامى دارد که این چه قرآنى است که طبق راى عمر نازل مى شده است !(و از اعتبار آن بسیار کاسته مى شود) هـرگز نصوص نبوى این امر را نمى پذیرد, زیرا قرآن نازل نمى شدجز به فرمان الهى بر رسول خدا کـه رسـول خـدا نـیـز بـه مـردم ابـلاغ مـى کرد .
و حتى خود پیامبر نیز علم نداشت به چیزى که مى خواهدنازل شود, و اگر واقعا توافقى وجود داشته باشد, پس پیامبر به آن سزاوارتر است تا عمر.
مـسـلـم گـویـد : وقتى عبداللّه بن ابى سلول از دنیا رفت , فرزندش عبداللّه نزد پیامبر آمد و از او درخـواست کرد که پیراهنش را به وى بدهد تا پدرش را در او کفن نماید .
پیامبر هم پیراهنش را به وى داد.سپس از پیامبر خواست که بر او نماز بخواند, پس پیامبر برخاست که نماز بخواند, ناگهان عـمـر لـبـاس پـیـامـبر را کشید و با خشم گفت : یارسول اللّه !بر او نماز مى گذارى در حالى که پروردگارت تو را منع کرده که بر او نماز بخوانى ؟ !
پیامبر گفت : ولى خدایم مخیرم کرده وگفته اسـت : بـراى آنـهـا اسـتـغـفار بکنى یا استغفار نکنى , اگر هفتاد بارهم استغفار کنى (خدا آنها را نمى آمرزد) و من بر هفتاد بارمى افزایم .
عمر گفت : او منافق است .
پس رسول خدا بر او نمازخواند.
ناگهان این آیه نازل شد : و لا تـصـل عـلى احد منهم مات ابدا ولا تقم على قبره ـ هرگز بر یکى از آنان که مرده است نماز مخوان و کنار قبرش مرو. ((258)) ایـن حـدیـث اشاره به مسائل بسیار خطرناکى دارد که هرگز به نفع عمر نیست بلکه او را در یک موقعیت سختى از نظر شرعى قرارمى دهد .
اهل سنت خواستند براى عمر, منقبتى ذکر کنند, ولى پیامبررا مورد نکوهش و طعن قرار دادند.
مى خواستند سخن او را با قرآن سازش دهند, ولى پیامبر را نادان ـ پناه بر خدا ـ به حساب آورند ! وانگهى از این حدیث معلوم مى شود که : پیامبر خبر از نهى الهى نداشت , و عمر آن را متذکر شد ! پیامبر اصرار ورزید بر مخالفت قرآن و خدا ! عمر لباس پیامبر را کشید تا او را از ارتکاب این مخالفت باپروردگار برحذر دارد ! پیامبر قرآن را مورد مسخره قرار داد و کلاه شرعى براى خوددرست کرد.
که گفت : بیش از هفتاد مرتبه استغفار مى کنم !! قرآن مطابق نظر عمر نازل شد ! و آنچه شک انسان را بیشتر مى کند, این است که آیه نهى از خواندن نماز بر منافقین , درست وقتى نـازل گـشـت که عمر با پیامبر درگیرشد و به پیامبر گفت : تو چطور بر او نماز مى گذارى در حالى که خدایت تو را نهى کرده , و این سخن عمر قبل از نزول آیه نهى بود.پس لابد عمر, علم غیب مى دانست ؟
یا این که پیوسته در ارتباط باوحى بود ؟
آرى !مـانـنـد چنین موضعگیرى از عمر ـ اگر فرض کنیم که این روایت , درست است ـ عمر را در گـروه مـنـافـقـیـن قـرار مى دهد, زیراچگونه ممکن است یک نفر صحابى با این روش خشن , به پـیامبراعتراض کند و او را با آن سخن تند, مورد خطاب قرار دهد با این که وحى , مخصوص پیامبر است و او به امر ونهى خدا, قطعا آگاه تراست از دیگران .
وانگهى مگر پیامبر امر ونهى را نمى دانست کـه عمر پیراهنش را به آن شکل بکشد ؟ !
آیا این رفتار, رسالت پیامبر رازیر سؤال نمى برد و هیبتش را در نظر مسلمانان , پائین نمى آورد واو را کوچک نمى سازد ؟
و چگونه است که خداوند این رفتار عـمـررا بـا رسـول خدا (ص ) مى پذیرد و قرآن را طبق نظر عمر نازل مى سازد ؟
آیا این بدان معنى نیست که اعتماد الهى بر پیامبرش کم شده است ؟ !
مـسـلـم از عـایـشـه نقل مى کند که گفت : همسران پیامبر, شبها براى قضاى حاجت به مناصع مـى رفتند که صحراى وسیعى بود .
عمرروزى به رسول اللّه گفت : دستور بده که زنهایت حجاب بپوشند!ولى پیامبر گوش نمى داد !!! شـبـى از شبها سوده دختر زمعه , همسر پیامبر که زن بلند قامتى بود,براى قضاى حاجت از منزل خارج شد, ناگهان عمر صدایش زد وگفت : هان !سوده تو را شناختیم .
و با این سخن مى خواست اصراربر حجاب نماید !!!عایشه گفت : و بدینسان آیه حجاب نازل شد!! ((259)) در روایـت دیـگر, عمر به سوده گفت : به خدا نمى توانى خود را از ماپنهان کنى , پس ببین چگونه بیرون مى روى ؟ !
سوده برگشت وسخن عمر را به پیامبر بازگو کرد ((260)) .
قسطلانى درباره این حدیث گوید : در این , ستایش عظیمى نسبت به عمر دیده مى شود .
و فضلا و بـزرگـان را هـشـدار مـى دهـد کـه مـواظـب مـنـافـع و مـصالح خود باشند و آنان را نصیحت و موعظه مى نماید !! ((261)) ابـن حـجر گوید : خلاصه مطلب این است که عمر ناراحت و نگران بود که بیگانگان , چشمشان به زنان پیامبر بیافتد, تا آنجا که براى پیامبر تصریح کرد و گفت : زنانت را بپوشان .
و آنقدر تاکید کرد تاسرانجام آیه حجاب نازل شد!!! ((262)) ایـن حـدیث نیز عمر را در موقعیت دشوارى قرار مى دهد, چرا که اینان به خاطر تراشیدن منقبتى بـراى عـمـر و اثـبـات ایـن کـه قـرآن باراى او توافق و سازش داشت , پیامبر و همسرانش را مورد اهانت آشکار قرار مى دهند .
و با تامل در حدیث , به چنین نتایجى دست مى یابیم : عمر, رسول خدا را امر کرده است که زنانش را بپوشاند ! پیامبر موضوع حجاب را نادیده مى گرفته ! عمر زنان پیامبر را اذیت و آزار مى داده ! عمر شبها, رفت و آمد زنان پیامبر را زیر نظر داشته ! وحى مطابق نظر عمر نازل مى شده ! سؤالى که اکنون مطرح است : آیا آنقدر عمر اهمیت به نزول احکام از آسمان مى داده که او را وادار بـه تـجـسـس شـبـانه در کارهاى زنان پیامبر مى نموده و آنها را مورد اذیت و آزار قرار مى داده تا خـجـالت بکشند و شب از خانه بیرون نیایند, و در مورد حجاب آنقدر به پیامبر اصرار مى ورزیده تا این که خداوند به خاطر او, آیه حجاب نازل مى کند ! این مطلب بزرگترین اهانت به مقام والاى رسول گرامى اسلام (ص )است , زیرا او را بدون غیرت , تـصور کرده و غیرت عمر را نسبت به همسران پیامبر بیشتر از غیرت پیامبر دانسته , تا آنجا که ـ به قول ابن حجر ـ عمر از خارج شدن زنان پیامبر بدون حجاب , آنقدر ناراحت و متاثر مى شده در حالى که پیامبر, هیچ اهمیتى به این معنى نمى داده است .
گویا افرادى که این روایت را وضع کردند, آن را خوب تراشیدندچرا که سوده را تعریف کردند که زن بـلـنـد قامت یا چاقى بوده است , و اگر چنین نمى گفتند, شاید مردم به تردید مى افتادندکه چگونه عمر در دل شب توانست زن پیامبر را درست تشخیص دهد ؟ !
بـه هـمین مقدار از روایات که در تعریف عمر آمده است بسنده مى کنیم و در فصل بعد به بررسى موقعیت عثمان مى پردازیم .

عثمان

بعد از بررسى شخصیت ساختگى عمر به کنکاش پیرامون موقعیت عثمان مى پردازیم : مسلم روایت مى کند: رسول خدا در منزل عایشه , دراز کشیده بود,در حالى که لباس را بالا زده و رانهایش پیدا بود .
ابوبکر اجازه خواست , حضرت به او اجازه داد و ابوبکر در همان حال بر پیامبروارد شد .
سپس عمر اجازه خواست و با همان حال بر پیامبر واردشد .
سپس عثمان اجازه ورود خواست , فـورا پـیـامـبـر نـشست ولباسش را درست پوشید .
عایشه از علت این کار پرسید .
پیامبرگفت : آیا خجالت نکشم از مردى که فرشتگان از او خجالت مى کشند؟
((263)) بـار دیـگـر اینان را مى بینم که بخاطر بزرگ کردن شخصیت یک نفر,رسول خدا را توهین کرده و تـحـقـیر مى کنند .
این قوم , رسول خدا رامرد بى حیائى معرفى مى کنند که رانش را برهنه کرده و درازمـى کشد, ولى وقتى عثمان مى آید, از او خجالت مى کشد! آیا این بدان معنى نیست که پیامبر هـیـچ اهـمیتى به ابوبکر و عمر نمى دهدکه در کنارش نشسته اند ولى فقط عثمان را محترم مى شمارد؟
آیا این روایت نشان نمى دهد که مقام و منزلت عثمان , بالاتر و برتراز مقام شیخین (ابوبکر و عمر) است ؟
بـخـارى روایـت کرده که مردى از اهل مصر, نزد ابن عمر آمد و از اودر باره عثمان پرسید .
سپس گفت : آیا مى دانى که عثمان در روزاحد, فرار کرد؟
ابن عمر گفت : آرى ! مرد گفت : آیا مى دانى که عثمان در غزوه بدرحاضر نشد؟
گـفـت : آرى ! مرد گفت : آیا نمى دانى که عثمان از بیعت رضوان سرباز زد و حاضر نشد؟
گفت : آرى ! مـرد بـا تـعجب گفت : اللّه اکبر.سپس ابن عمر گفت : بیا تا مسائل را برایت توضیح دهم : اما فـرارش از غـزوه احـد, پـس من گواهى مى دهم که خداوند او را بخشید!!! واما عدم حضورش در جـنـگ بـدر, پـس بـدان که او همسر دختررسول خدا بود و همسرش در آن وقت بیمار بود .
و لذا پـیـامـبـر بـه اوگـفت : همانا براى تو است پاداش کسى که در جنگ بدر شرکت کرده است ! و اما غـیبتش از بیعت رضوان , پس اگر کسى در مکه ازعثمان عزیزتر بود, به تحقیق که پیامبر او را به جاى عثمان مى فرستاد .
پس رسول خدا عثمان را به مکه فرستاد و در همان وقت , بیعت رضوان رخ داد .
آنـگـاه حضرت دست راست خود رابلند کرد و گفت : این دست عثمان است و سپس آن را به دسـت دیگر خود زد و گفت : این هم به جاى عثمان ! پس از آن ابن عمرگفت : حالا برو که راحت شدى !
((264)) اینچنین روایتى ما را جلوى حقیقت هایى قرار مى دهد: دفاع کننده از عثمان , ابن عمر است .
آن سه سؤال نشان مى دهد که دیدگاه هاى مخالف با عثمان وجودداشت .
ابن عمر اقرار کرد به فرار عثمان در جنگ احد.
راوى حدیث در ترتیب رویدادها اشتباه کرده لازم بود اول بپرسداز جنگ بدر, سپس از جنگ احد, زیرا حادثه احد پس از حادثه بدراتفاق افتاده است .
و چنین مطلب روشنى نمى بایست از بخارى و فقهاى قوم , مخفى بماند, چرا که روایت را زیر سؤال مى برد ! آنـچه از نظر تاریخى , به ثبوت رسیده این است که پیامبر (ص ) جزفاطمه دخترى نداشته و همانا رقیه و ام کلثوم و زینب , ربیبه هاى حضرت بوده اند.
ازدواج عـثمان با رقیه و ام کلثوم , مورد اختلاف است و صحیح تراین است که چنین ازدواجى رخ نداده .
ثابت نشده است که پیامبر در ایام بیعت رضوان , عثمان را به مکه فرستاده باشد.
ابـن حـجـر روایـتى را از بزار نقل مى کند که عثمان , عبدالرحمن بن عوف را سرزنش کرد و به او گـفـت : تـو صدایت را بر من بلندمى کنى ؟
پس عبدالرحمن آن سه مطلب را تکرار کرد : غیبتش ازبـدر و فرارش از احد و تخلفش از بیعت رضوان .
ولى عثمان همانگونه که ابن عمر پاسخ داد, او را پاسخ داد.
((265)) روایـت بـزار تـهـمت هاى مربوط به عثمان را تاکید مى کند زیرا کسى که او را متهم کرده , یکى از یـاران نزدیکش است و همان کسى است که او را براى رسیدن به حکومت , یارى داده است , پس او کسى است که تاریخ گذشته عثمان را خوب به یاد دارد ! به هرحال آنچه در کتب حدیث بویژه بخارى و مسلم دیده مى شود, تکرار احادیثى است که خلفاى سـه گـانـه را به هم مربوطمى سازد, هر چند سخن از فضایل و مناقب هر یک , جداگانه , به میان مى آید.
مثلا: حدیث احد استوار باش که یک پیامبر و یک صدیق و دوشهید بر تو قرار دارند یا حدیث او را اجـازه ده و بـشـارت بـه بـهـشـتـش بـده یـا حـدیـث در زمـان پـیـامبر کسى را برتر از ابوبکر نمى دانستیم سپس عمر و بعد از او عثمان , و سایر اصحاب پیامبر را رها مى کردیم و حـدیث محمدبن حنفیه و حدیث امیدوارم خدا تو را با دودوستت قرار دهد این احادیث که هر سـه خلیفه را ستایش مى کندنشان دهنده این مطلب است که متعمدانه تلاشهایى شده است تاهر سـه را بـا یـکـدیـگر ربط دهد, بگونه اى که نشود, بین آنها فاصله انداخت .
پس اگر نسبت به یکى , تـردیـدى پـیـدا شد, آن دیگرى او راپشتیبانى مى کند تا شک بر طرف گردد .
و چون غالبا شک و شـبـهـه مـردم نـسبت به عثمان بیشتر است چرا که پیشینه و بیوگرافیش آنچنان نیست که او را داراى مـقـام و منزلتى کند که برایش ساخته اند,و لذا پیوند دادن او و دو خلیفه دیگر, موضعش را محکم مى سازد وعیوبش را پنهان مى نماید ! و از ایـن که هر گونه تلاشى براى زیر سؤال بردن عثمان , نتیجه اش زیر سؤال بردن ابوبکر و عمر اسـت , لـذا آقایان هشدارهاى سخت داده اند که کسى حق نداشته باشد, درباره عثمان حرفى بزند وانتقادى کند, زیرا این هشدارها عین هشدارهایى است که مردم رااز سخن گفتن درباره ابوبکر و عمر بر حذر مى دارد.
از اینجا بود که خلفاى سه گانه را در یک هاله مقدسى قرار دادند ونصوص فراوانى را تراشیدند که از هر گونه انتقاد یا حتى اندیشه انتقادى درباره اینان , سخت جلوگیرى و محکوم نماید.
و اما درباره امام على , هر چند او را خلیفه چهارم قرار دادند, ولى هرگز احترامش نکردند و چنانکه آن سه نفر را تعظیم و تقدیرنمودند, براى او هیچگونه حرمتى قائل نشدند, و همین بس که اورا در درجه چهارم قرار داده , گو این که روایات زیادى را نقل کردند که از عظمت او بکاهد و در علمیت و مقامش , تشکیک کنند.و هنگام بحث از مناقب امام در روایات اهل سنت , خواهیم دانست چرا او را کمترین درجه و منزلت داده اند و آخرین خلیفه ـ از نظرمقام ـ به حساب آورده اند.
ایـن امـر نـشـان دهنده این است که مساله خلفا به این وضعیت نیز ازبازى هاى سیاست است زیرا وقتى این مساله را مى خواهند با ستون احادیث سازش دهند اینان را دچار سر در گمى کرده است .
مسلم روایت کرده : از عایشه سؤال شد : اگر پیامبر مى خواست ,خلیفه اى تعیین کند, چه کسى را خلیفه خود قرار مى داد ؟
عایشه گفت : ابوبکر .
گفته شد : پس از ابوبکر ؟
گفت : عمر .
گفته شد : چه کسى بعد از عمر ؟
گفت : ابو عبیده جراح .
آنچه از این روایت بر مى آید, این است که عایشه در میان آن سه نفر خلیفه که همه اهل سنت بر آنها اجـمـاع دارنـد, عـثـمـان را کـنار زدو بجایش ابوعبیده را نصب کرد, و بدینسان تمام روایاتى که عـثمان را پس از عمر قرار مى دهد, نقض کرد .
حال چه کسى را تصدیق کنیم : عایشه یا سایر قوم را ؟ !
حـاکم در مستدرکش از ابوهریره نقل میکند که گفت : رقیه دختررسول اللّه , همسر عثمان وارد شـد و در دستش شانه اى بود .
گفت :رسول خدا نزد من بود و داشتم سرش را شانه مى کردم , پس بـه من گفت : اباعبداللّه عثمان را چگونه مى یابى ؟
سپس گفت : او را احترام کن زیرا او شبیه ترین اصحاب از نظر اخلاق به من است !!
((266)) حاکم در آخر روایت مى گوید: سند حدیث صحیح است ولى متن ,بى پایه است زیرا رقیه سال سوم هـجـرى ـ هنگام فتح بدر ـ از دنیا رفته و ابوهریره سال هفتم هجرى یعنى بعد از فتح خیبر, اسلام آورده است ! ((267)) ذهـبـى گوید : متن این حدیث , قابل قبول نیست زیرا رقیه در سال بدر وفات کرده و ابوهریره در سال خیبر, اسلام آورده است ((268)) .
مـانـنـد ایـن روایات , که شبیه آن در کتابهاى قوم زیاد دیده مى شود,دلیل تلاشهاى فراوان براى بزرگ ساختن شخصیاتى بى ارزش مى باشد .
و این سرگردانى آقایان به سرگردانى در مورد انکار سـند یاانکار متن باز مى گردد .
مثلا این بار, سند را ـ طبق معمول ـ انکارنکرده بلکه متن را مورد انـکـار خـود قـرار دادند, و این اوج تناقض گویى است .
و اى کاش با روایات دیگر نیز همین گونه رفـتـار مى کردند, تا ما را از شر روایتهاى ساختگى زیادى که فقط براى بزرگ جلوه دادن بعضى از اشخاص , وضع کرده اند, رها سازند .
ولى سیاست نمى گذارد! امـا راجع به سایر ده نفرى که به بهشت بشارتشان داده اند, روایاتى نقل کرده اند که بر سرگردانى افـزوده و درجـه شـک و تـردیـد را نـسبت به اصل مساله بالا برده است .
بخارى و مسلم در کتاب فـضائل الصحابه در باره زبیر بن عوام , یکى از آن ده نفر, از مروان بن حکم نقل مى کنند که گفت : نزد عثمان بودم که شخصى آمد و به او گفت :جانشین براى خودت قرار ده .
گفت : آیا شخصى را معین کرده اند؟
گفت : آرى زبیر را گفت : به خدا قسم , او بهترین شما است (سه بار)! این روایت دلیل هیچ منقبتى نیست جز این که عثمان به نفع وى گواهى داده است .
و این شهادت هیچ ارزشى براى زبیر ندارد چراکه از کسى صادر شده است که خود نیاز به شخصى دیگر دارد که اورا ارج نهد! هـمـیـن بس که راوى این روایت مروان بن حکم است , همو که رسول خدا (ص ) او را لعن کرد در حالى که هنوز در صلب پدرش بود.
بـخـارى روایت کرده که پیامبر گفت : هر پیامبرى , حوارى دارد وحوارى من زبیربن عوام است .
و همچنین نقل کرده که پیامبر به زبیرگفت : پدرم و مادرم فدایت باد !!! طـبیعى است که غرض از حوارى قرار دادن زبیر, مخالفت با امام على است که داراى آن مقام والا نـزد حـضـرت رسـول (ص ) اسـت .
وانـگـهـى تعمیم دادن این فضائل (بر بسیارى از اصحاب ) مى تواندتردید را از تخصیص فضائل به گروه خاصى , نفى کند.
مسلم نقل مى کند که پیامبر گفت : هر امتى , امینى دارد و امین این امت ابو عبیده جراح است ! مـسـلـم از سعد بن ابى وقاص نقل مى کند که گفت : عایشه گوید :شبى پیامبر خوابش نمى برد, پـس گـفـت : اى کاش یک مرد صالح ازاصحابم امشب مى امد و مرا حراست و نگهبانى مى کرد!! عـایـشه گوید: چیزى نگذشت که صداى اسلحه شنیده شد .
پس پیامبرگفت : این کیست ؟
جواب داد : من سعدبن ابى وقاص هستم , یارسول اللّه , آمده ام که تو را حراست کنم !! عایشه گوید : آنگاه رسول خدا آرام شد و به خواب عمیق فرو رفت !

این روایت , چند سؤال برمى انگیزاند:
1 ـ آیا پیامبر از چیزى وحشت و ترس داشت ؟
آن چه چیزى است ؟
2 ـ بقیه اصحاب کجا بودند؟
و چرا پیامبر را بدون حراست گذاشتند؟
3 ـ بـودن عایشه در کنار او, آیا به این معنى است که او در منزلش بودیا این که در یکى از غزوات ؟
اگر در منزلش بود, چرا مى ترسید؟
واگر در یکى از غزوات بود, سایر اصحاب کجا بودند و چه کار مى کردند؟ !
4 ـ چـه شد که سعد, حراست ایشان را به عهده گرفت ؟
آیا این بدین معنى نیست که امام على , از حراست وى سرباز زد؟ !
بخارى نقل مى کند که اشخاصى از سعد سعایت کردند نزد عمر وگفتند که : سعد نماز خواندن هم بلد نیست .
و اما درباره طلحه , بخارى روایت مى کند که عمر گفت : پیامبر ازدنیا رفت در حالى که از طلحه راضى بود.
و از ابـو حـازم نـقـل مى کند که گفت : دست طلحه را دیدم که از پیامبردفاع کرد در حالى که ـ توسط دشمنان ـ از کار افتاده بود.
و امـا سـایر عشره مبشره , سعید بن زید و عبدالرحمن بن عوف , پس بخارى و مسلم , هیچ چیز در سـتـایـششان نقل نکرده اند, بنابر این ,اگر هیچ فضیلتى ندارند, چطور شد که جزء آن ده نفر قرار گرفتند؟
حال سرى بزنیم به اصحابى که پیروان امام بودند مانند بلال ,سلمان , عمار, حذیفه , مقدادو ابوذر, مى بینیم که این قوم , آنچنان ازاینها بى اعتنا گذر کردند که گویى هیچ نقشى در اسلام نداشته وهیچ منزلتى ندارند.
بخارى را مى بینیم که یک باب براى معاویه مى گشاید و آن را باب ذکر معاویه نام مى نهد ولى از مـنـاقـب ابـوذر غـفارى لب فرو مى بندد.و عمار و حذیفه , هر دو را در یک باب جمع کرده و تنها یک روایت درباره آنها نقل مى کند! بخارى درباره عمار و حذیفه از علقمه نقل مى کندکه گفت : به شام آمدم .
دو رکعت نماز خواندم .
سپس گفتم : خدایا, انیس خوبى براى من بفرست .
آنگاه به سوى گروهى آمدم و در کنارشان نشستم .
ناگهان پیرمردى آمد و کنارم نشست .
گفتم : ایـن کـیـسـت ؟
گفتند : ابوالدرداء .
گفتم :من گفته بودم , از اهل کوفه .
گفت : آیا, ابن ام عبد, صـاحـب نـعـلین وبالشت پاک , نزد شما نیست ؟
آن کسى که خدا او را از شیطان دورکرده است ـ چـنـانکه پیامبر گوید ـ یعنى عمار, نزد شما نیست ؟
رازدار پیامبر که کسى جز او, نام منافقین را نمى دانست , یعنى حذیفه , نزد شما نیست ؟ ((269))
بخارى از عمر درباره بلال نقل مى کند که گفت : ابوبکر سرور مااست که سرور ما (یعنى بلال ) را آزاد کرد ((270)) .
و همچنین روایت کرده که بلال به ابوبکر گفت : اگر مرا براى خودت خریده اى , پس مرا نزد خود نگهدار و اگر براى خدا خریده اى , بگذار براى خدا کار کنم ((271)) .
و از پیامبر نقل مى کند که درباره بلال فرمود : صداى نعلینت را دربهشت شنیدم ((272)) .
و امـا مسلم درباره بلال , همان روایت قبلى را نقل کرده و درباره ابوذر راجع به اسلامش و دیدار با پیامبر (ص ) در مکه یک روایت نقل کرده و چیزى درباره فضائل حذیفه یا عمار یا دیگر اصحاب نقل ننموده ولى یک باب مستقل درفضایل ابوهریره و ابن عمر وابوسفیان دارد ! ((273)) مسلم درباره بلال و سلمان و صهیب نیز, همان روایتى را نقل مى کند که قبلا ذکر شد .
هنگامى که ابـوبـکر با آنان درگیر شد که چرابه ابوسفیان اهانت مى کنند, و پیامبر (ص ) به او فرمود : اگر تو اینان راخشمگین نموده بودى , همانا خدایت را خشمگین مى ساختى .
به هر حال , از این روایات , چنین نتیجه گیرى مى کنیم : حذیفه و عمار داراى مقام ویژه اى هستند, چرا که اولى رازدارپیامبر و دومى نگهدار از شر شیطان است .
با این حال , این قوم آن دو را در جایگاه ویژه خود قرار ندادند .
چرا ؟
ایـنـان بـه مـا نـگـفـتند چرا حذیفه , رازدار پیامبر شد و نام منافقین رافقط او مى دانست نه دیگر اصحاب .
روایـت بـخـارى درباره بلال , از زبان عمر, هیچ مقامى براى بلال دربر نداشت , بلکه بیشتر به نفع ابوبکر بود نه بلال .
گـفـتگوى بلال با ابوبکر اشاره به درگیرى اى دارد که میان آن دو,پس از وفات پیامبر (ص ) رخ داد. ((274)) سخن پیامبر درباره بلال تاکید بر این دارد که بلال بشارت به بهشت داده شده است , پس چرا او را جزء عشره مبشره قرار ندادند؟
روایـت مـسـلم درباره بلال و سلمان و صهیب , تاکید دارد بر این که مقام این سه نفر بالاتر از مقام ابوبکر است .

فریب کنکاشی دراسلام راستین

فریب - کنکاشى در اسلام راستین

نویسنده بزرگ مصرى : صالح الوردانى


پیشگفتار

جـسـتجو در یافتن اسلام حقیقى در لابلاى انبوه گفتارها, فتواها, احادیث ورویدادهاى تاریخى , امرى بس سخت و دشوار بود, از روزى که رسول اکرم (ص ) رحلت کرد تا امروز, بسیارى از خس و خـاشاک ها به اسلام چسبیده و حقیقتش را پنهان کرده تا آنجا که اسلام امروزى چیزى جزاسلامى بـود کـه پـیامبر به امت بخشید, چنین مى نمود که مساله نیاز به پیام رسانى دیگر دارد تا اسلام را دگر بار برانگیزاند.
این مطلبى بود که در طول بحث و مطالعه و تجربه هاى طولانیم درمحدوده مرکزیت اسلامى در مصر به آن رسیدم و بیش از بیست سال ادامه داشت .
آنـچه از سوى گروه ها و حرکت هاى اسلامى در مصر, به آن پى بردم ,اولین و اصلى ترین انگیزه اى بود که مرا واداشت تا در میراث اسلامى به بحث و جستجو بپردازم , چرا که اسلام منبع اصلى تمام این گروه ها به شمارمى رفت و از این راه مى خواستم به علت برخوردهاى این گروه ها پى ببرم .
ایـن بـرخـوردها را مربوط به امروز نیافتم , بلکه , ریشه در گذشته دارد .
واکنون اقرار مى کنم که بـحـث درباره این برخوردها نیاز به یک شرط اساسى دارد که در آغاز نبوده است و آن خالى کردن ذهـن از قـداسـت افـراد اسـت ,یـا به عبارت دیگر : باید شخصیتى مستقل داشت , آزاد از پرستش مردان ,چرا که من وقتى به کنجکاوى در میراث اسلامى غوطه ور بودم که دردرونم حامل قداستى افزون براى شخصیت هاى پیشین از صحابه تا برسدبه فقیهان بودم .
ولـى آن هـنـگام ـ که به فضل الهى ـ از این هاله مقدس خود را رها ساختم , راه را پیشاپیشم براى رسـیدن به حقیقت اسلام , هموار یافتم و دریافتم که دراین دین , سنت پیشینیان محقق گشته و آن تـسـلـط افراد بر نصوص پیامبرپس از آن حضرت است تا آنجا که امت به این نتیجه دست یافته کـه مى شود دین را از افراد اخذ کرد نه از متن ها و نصوصى که پیامبر به ارث گذاشته که سرانجام , حـقـیـقـت اسـلام پـنهان مى ماند, چنانکه حقیقت دین موسى و عیسى نیز بوسیله احبار و رهبان بـنـى اسـرائیل , پنهان ماند, همانها که درباره شان خدا فرمود :(اتخذوا احبارهم ورهبانهم اربابا من دون اللّه ) بنى اسرائیل احبار و رهبان خود را جز خدا, ارباب خود قرار داده بودند.
ایـنـجـا بود که دنبال نصوص و رویدادها ى تاریخ رفتم با ذهنى خالى ازمردان و شخصیت ها, و به عبارت روشن تر : نصوص را برتر از مردان قراردادم تا به حقیقت رسیدم .
آرى , آن روشـى کـه شاطبى در کتاب اعتصامش درباره حق وشخصیت ها, یادآور شده , آن را اجرا کردم , آیا مردان با حق شناخته مى شوند یا حق بوسیله مردان ؟
و اگـر فقیهان اجماع کرده اند که مردان بوسیله حق شناخته مى شوند, ولى این قانون در حقیقت وجـودى ندارد, نه در میراث گذشته و نه در حقیقت امر, پس آنان این را شعار خود در ظاهر قرار دادنـد ولـى در واقـع , عکس آن را اجرا نمودند و همین فرق گذاشتن میان نص و مردان و تلاش بـراى درک نـص ـ بـدون آنـان ـ مـرا بـا حقیقت اسلام آشنا ساخت .
اگر به سخنان آنان و تفسیر و تـوضـیحشان درباره نصوص و احادیث , بسنده مى کردم .
وبه تفسیرهائى که بیشتر بوى سیاست از آن اسـتـشمام مى شد بسنده مى کردم هرگز به این حقیقت نمى رسیدم .
من براستى از دایره وهم خـارج شـدم وبـه سـرزمین حقیقت رسیدم آنگاه که مسیر اسلام را پس از رسول خدا (ص )دنبال مى کردم و آن را دوباره خوانى نمودم .
و سرانجام پس از سالهائى طولانى از سرگشتگى و گمراهى , آرام گرفتم ,آنگاه که قسمت پنهان شـده از تاریخ اسلام و حقیقت مسلمین بر رویم گشوده شد و در راه راست و صراط مستقیم قرار گرفتم .
هـمـچـنـان کـه نور اهل بیت جلوى رویم تابید, پرده هاى ظلمت پس زده شدو راه راستین برایم گشوده شد و خود را در محدوده اسلام واقعى یافتم .
وآنچه در این کتاب قلم زده ام , سخن از بیوگرافى یا تجربه هاى شخصى خود نیست , بلکه سخن از عـرضـه نـمـودن واقعیت ها و رد بعضى استدلالهاو بیان حقایقى است که از مسلمانان پنهان شده است .
و خـداى را بـر ایـن هـدایـت حمد و سپاس مى گویم که اگر توفیق خداوندنبود, هرگز هدایت نمى شدیم .
قاهره صالح الوردانى 10 جمادى الثانی 1415 هجرى آدرس پستى : قاهره / رمسیس ص پ 163 ـ 11794

آغاز راه

بیش از پانزده سال در میان انقلابیون مسلمان مصرى گذراندم که ازآغاز دهه 70 میلادى شروع و تـا پـایـان دهـه هـشـتاد, ادامه داشت .
درطول این مدت شاهد پیدایش حرکتها و پایان گرفتن حـرکتهائى بودم .
و همچنین رخدادها و شخصیتهاى زیادى را دیدم که به میدان آمدند یا از میدان خـارج شـدند همه اینهارا شاهد بودم درحالى که هیچکدام نمى توانستند, در آن زمان , مرا به خود جذب کنند و در بر گیرند, چرا که خود آنقدر تجربه اندوخته بودم که مى توانستم بدور از تاثیر آنان زندگى کنم .
تـلاشـهاى زیادى از سوى اخوان المسلمین یا گروه تکفیر یاحرکت جهاد براى جذب من شـد ولـى در مـقـابل , من مایل بودم باگروههاى اسلامى همکارى داشته باشم , بدون اینکه عضو رسمى آنها به حساب آیم , هر چند این کار نیز گروهها را خرسند مى نمود.از این روى , همکاریم از مـحـدوده اخـوان الـمـسـلـمین و جهاد فراترنرفت , زیرا سایر گروهها این نوع همکارى را نمى پسندیدند.
بهر حال , در همان وقت که با این گروه ها رفت و آمد داشتم ,طرح هاى پایه اى و اساسى آنان را نیز بـررسـى مـى کـردم , هـمـان زیـربـنـائى کـه هـمـه اعـضا در برابرش تسلیم بودند و تنها به فقه گذشته بسنده مى کرد و نسبت به زمان حاضر, اهمیتى قائل نبود.
مـن نـه از دیـدگـاه هـا و موضعگیرى هاى این گروه خرسند بودم و نه اززیر بنائى که مربوط به گـذشته بود و بر اساس آن , برنامه ها وبرخوردهاى خود را تنظیم مى کردم .
و همواره آنها را مورد انتقادقرار مى دادم .
ایـن بـرخورد من باعث شد که گروهها از من گله مند شدند وسرانجام با من قطع رابطه کرده و حتى گاهى مرا با چوب الحاد وگمراهى راندند ! هنگامى این داورى را در حق من اعمال کردند که من سنى بودم .
و در نتیجه چند سؤال برایم پیش آمد: آیا چنین حکمى , نتیجه تعصب کورکورانه است ؟
آیا این حکم مبتنى بر استدلالهاى شرعى است ؟
آیا اندیشه من نسبت به طرحهاى آنان , مرا از اسلام خارج مى سازد؟
و از آن روز آغـاز شـک و تـردیـد در زندگى من پدید آمد که سرانجام مرا با خط اهل بیت آشنا ساخت .

بررسى واقعیت

در اوائل دهـه هفتاد میلادى , انجمنهاى خصوصى و روشهاى صوفیگرى در مصر حکمفرما بود که این دو خط از دوران عبدالناصر باقى مانده بود و بسیارى از جوانان که موج دیندارى , آنان رادر بـرگـرفـتـه بـود, جذب این انجمن ها مى شدند, چرا که خطصوفیگرى چندان جاذبیتى برایشان نداشت ((1)) .
یـکـى از انـجـمـنهائى که بسیارى از جوانان مصرى را به خود جذب کرده بود, گروه یاران سنت مـحـمدى و انجمن شرعى همکارى عاملین به کتاب و سنت بود, که گروه یاران سنت محمدى , جـاذبـیـت بیشترى داشت , چرا که اندیشه حاکمیت و توحید بر آن حکمفرمابود, و اما انجمن دوم , بـیشتر بر عبادات تکیه مى کرد و دخالت درسیاست نمى نمود, و در حقیقت , میل به تصوف داشت هر چندتبلیغاتش در مصر زیادتر بود و مساجدش از مساجد دولتى بیشتر. ((2)) گـروه یـاران سـنت (انصار السنة ) همان گروهى بود که اندیشه وهابیگرى را میان جوانان ترویج کـرد و از آغـاز پـیـدایـش در اواخـرسـالـهـاى بـیـسـت میلادى , اعضایش طرح وهابیت را براى خودپسندیدند ((3)) .
هـنگامى که انور السادات دستور داد که زندان هاى سیاسى بایدخالى از زندانى شود, ناگهان سه گـروه از آنـجـا بـیـرون آمـده و اعـلام وجود کردند : اخوان المسلمین و تکفیر و قطبى .
حرکت اخـوان الـمـسـلـمین توانست افراد بیشترى را به خود جذب کند, من جمله دانشجویان بودند که فعالیت گسترده اى در درون دانشگاه و تحت عنوان جماعت دینى که بعد از مدتى به جماعت اسـلامى تغییریافت , آغاز کردند, تا آنجا که دانشگاه , تا اواخر دهه هفتاد, زیر نظرو سیطره اخوان المسلمین قرار داشت ((4)) .
گروه تکفیر نیز توانست محدوده گسترده اى از جوانان را در بر گیردو درون دانشگاه و خارج از آن بـا اخـوان به رقابت بپردازد ولى پس از کشته شدن شیخ ذهبى ((5)) از قدرتش کاسته شد.
ولـى گـروه قطبى همواره به مخفیکارى مى پرداخت و لذا مانند اخوان وتکفیر نتوانست جا باز کند تا اینکه در سال 1981 متلاشى شد و ازمیان رفت ((6)) .
در مـیـان این سه گروه , گروه چهارمى نیز پیدا شد که آن نیز اندیشه وهابیت را از گروه انصار الـسـنـة گرفته و در پى چاپ و نشر کتابهاى ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب و تبلیغاتشان در میان مردم بویژه دانشجویان و جوانان مسلمان در سراسر مصر بود و این گروه نیزدر پى برخورد با دیگر گروهها, از میان رفت ((7)) .
در سـال 1974 اولین گروه جهادى در مصر به رهبرى صالح سریه نشات یافت و با رژیم حاکم برخورد کرد که به نام حرکت فنى نظامى معروف شد و این حرکت , عامل پیدایش گروه جهاد بود. ((8)) در مـیـان ایـن گـروهـهـا, گروه اسلامى دولتى نیز که در الازهر و اوقاف خلاصه مى شد, مـشـغول به کار بود, این گروه مورد تنفر و انزجارهمگان بود و هرگز نتوانست صفوف جوانان را بـشـکـافد, و لذا انورالسادات را وا داشت در برخورد با گروههاى افراطى و سخت گیراسلامى و گروههاى سیاسى اى که با وى دشمنى مى کردند, ازاخوان المسلمین , کمک بگیرد و بر آنها تکیه کند. ((9)) بـهر حال نزاع و برخورد میان گروههاى مختلف شدت گرفت واعضاى گروهها ـ چه در محی ط دانـشـگـاه و چه خارج از آن ـ بایکدیگر برخوردها و کشمکش هاى شدیدى داشتند, و چه بساافراد گروه سلفى یا گروه جهادى که بر اعضاى اخوان المسلمین تعدى و تجاوز مى کردند و کشمکش بـه بـالاتـریـن درجـه خـودمـى رسـیـد .
سـپـس نزاع ها اوج بیشترى گرفت و گروه تکفیر با تـمـام مـخـالفین خود به جنگ و درگیرى پرداخت .
تازه این جداى ازدرگیریهائى بود که میان گروه ناصرى و گروه مارکسیستى باگروههاى اسلامى در محدوده دانشگاه , اتفاق مى افتاد.
گـروه نـاصـرى و گـروه مارکسیستى , گروه اسلامى را متهم به وابستگى به دولت مى کردند و گروه اسلامى آن دو را به کفر والحاد.
و اما من وضعیتم روشن بود, زیرا مستقل مى اندیشیدم و فعالیتم مخصوص به خودم بود .
من در هر زمـیـنـه اى عقل را داور خود قرارمى دادم و در سایه آن , به فعالیت مى پرداختم لذا با اوضاع روز و باارتباط با واقعیت هاى موجود, برخوردى واقع بینانه داشتم .
و دراین میان مسافرتهائى در گوشه و کـنـار شـهـرهـا و روسـتـاهـاى مـصـرداشتم و در مساجد به سخنرانى مى پرداختم و با جوانان دیـدارمى کردم و با گروهها بحث و گفتگو مى نمودم , هر چند در آن زمان قیافه ام مانند افراد آن گروهها بود یعنى داراى ریش بلند و لباس عربى کوتاه ! بـهـر حـال بحث ها و گفتگوهایم با این حرکت ها و گروهها چندان نتیجه اى نداشت , چرا که آنها عـقـل را قبول نداشتند و اجازه نمى دادند کسى از خط پیشینیان فراتر رود, چه رسد به اینکه آنان رامورد انتقاد قرار دهد.
مى توان گفت : تنها گروهى که شخصیتهاى پیشین را مورد انتقادقرار مى داد, گروه تکفیر بود کـه بـه هیچ وجه نمى پذیرفت کسى دربرابر نص قرار گیرد تا آنجا که عمر را نیز مورد هجوم قرار داد, زیـرادر بـرابر نص , اجتهاد کرده بود .
ولى این گروه انتقاد خود را تنها درزمینه ترویج تئورى خـود مـطرح مى کرد .
و تئوریش عبارت بود ازاینکه هر کس تقلید کند کافر است .
و همین تئورى هـواخـواهانش راوا مى داشت که از تقلید نیاکان و پیروى از آنان , باز دارد و مرا نیزواداشت که به نصوص بیشتر بیاندیشم و به سوى اهل بیت روانه شوم ((10)) .

اخلاق

گروه هاى اسلامى به استثناى اخوان المسلمین را جوانانى خام وبى تجربه رهبرى مى کردند تا آنـجا که بیشتر آنان , چیزى جز معدودکتابهاى وهابیگرى , نخوانده بودند .
و آنچه مورد توجه است , ایـن اسـت کـه چنین جوانانى نه تنها اندیشه وهابیت را تبلیغ مى کردند که اخلاق وهابیگرى را نیز بـراى خـود اخـتـیـار کـرده بـودند و این اخلاق ,خلاصه مى شد در خشونت , تعصب و مهدور الدم دانستن دشمنانشان ! از ایـن روى , بـرخوردهاى میان این گروه ها از مرز اخلاق فراتر رفته و چنین مى نمود که پیکارى مـیان دو قبیله جاهلى است که با اسلام هیچ پیوندى ندارد .
من آن هنگام که زندانى بودم (از سال 1981 تا1984) هرگز نتوانستم تحمل اختلافهاى هواداران این گروهها ورفتارهاى پستشان و زد و خوردهاى پایان ناپذیرشان را بنمایم .
به همین خاطر بود که از آنان فاصله مى گرفتم و یا تنها در سلولهاى زندان مى گذراندم و یا همراه با افرادى که به علت ارتکاب جرمهاى دیگر, زندانى بودند, مى زیستم ((11)) .
بـا کـمال تاسف در میان این محکومین , بیشتر احساس آرامش مى کردم تا در میان آن گروه هاى اسلامى .
و همین باعث شد که آنان نسبت به من تنفر و انزجار خود را اظهار داشته و با من به ستیز ومـقـابـلـه بـرخیزند, چرا که به این زندانیان به دید تحقیر مى نگریستندو این دید به علت عقیده برترى جوئى بر دیگران بود که از آن برخوردار بودند.
ایـن عـقـیـده خـود بـزرگ بینى , خطرناکترین منشى بود که گروههاى اسلامى را از توده ها دور مـى سـاخت .
بنابراین فاصله اى که میان مردم و این گروهها در مصر پیدا شده بود, در حقیقت , به خـاطـر ایـن خـوى تـنـد و زشـت بود که بر این گروهها حکمفرما بود .
و به همین علت , زندانیان مـسـلـمـان را در داخـل زنـدان بـه عصیان علیه این گروهها وا مى داشت و آنان را از اسلام دور مى ساخت , زیرا این خوى بد و خشن به علاوه کجروى ها, نتیجه اى جز این نمى توانست داشته باشد.
چـه بسا روزهائى که من و سایر زندانیان در اثر زد و خوردهاى شدید هواداران عمر عبدالرحمن و هـواداران عـبـود الزمر, از خواب مى پریدیم , که صعیدیان (بادیه نشینان مصر) طرفدار گروه اول ودریـانـشینان طرفدار گروه دوم بودند .
جالب اینجا است که در آن زدو خوردها همه چیز به کار مـى رفـت ! از تـکـه هـاى چـوبـى کـه ازپنجره ها قطع مى کردند تا شیر و لوله هائى که از توالت ها کنده مى شد ! به اضافه قبیح ترین و زشت ترین واژه هاى فحش وناسزاگوئى ((12)) .
اگـر چـنـیـن روش بـرخـوردى میان هواداران یک گروه (که همان گروه جهاد بود) رد و بدل مى شد, میان طرفداران گروههاى گوناگون ,خدا مى داند که چه مى گذشت ! ایـن چـنین حوادثى مرا به این سؤال وا مى داشت : آیا علت این درگیریها و برخوردها فقط اخلاق است یا علتهاى دیگر هم دارد؟
پـس از مـدتـى اندیشه , به این نتیجه رسیدم که علت این امر, فقطاخلاق نیست , بلکه انگیزه هاى فـکـرى و ایـدئولـوژیـکى نیز دارد که پشت این خوى بد پنهان شده است , انگیزه هائى که از همان زیربناهاى غلط آن حرکتها مى جوشد و چنین رفتارى را براى هوادارانش مى پسندد.
در خـلال مـطـالـعـات تـاریـخیم , موضعگیرى ها و منش ها و خلق وخوهاى خوارج , مرا به تعجب واداشـت و چـقـدر شـگـفـت زده شـدم وقـتى دریافتم که برخوردها و اخلاقى که طرفداران این گروههاى اسلامى امروزه دارند, همان برخوردها و اخلاق خوارج است که متن احادیث در مذمت و نکوهش آنان بسیار وارد شده و امت را ازآنان برحذر داشته است ((13)) .
بـى گـمان , اندیشه و تئورى خوارج همان بود که آنان را وادار به چنان اخلاق ناپسند و رفتار تند و خوى انحرافى مى نمود, و همچنان انداین افراد.
اگر خوارج شناخته مى شدند به چنان شدت و قسوت قلب , پس اینان نیز به همان صفات شناخته مـى شـونـد, و اگـر شـمشیرهاى خوارج بر سر مسلمانان فرود مى آمد و نوامیس و اموال مسلمین راهتک و پایمال مى کردند, پس هواداران این گروهها نیزهمچنانند.
تـفـسـیـر ایـن برخوردها را باید از وهابیت پرسید که این عناصر, از آن نشات گرفته اند و پایه هاى وهابیت بر دوش گروهى خشن , خشک ,سنگدل و نادان نهاده شده است که سنگدلى و جهالت را بـه پیروانشان منتقل کرده اند و بدینسان , اینان نمونه هاى معاصر ازخوارجى هستند که بر حضرت على خروج کرده و علیه آن حضرت قیام کردند.
و اگـر وهـابـیـت , مـخـالـفـین خود را به شرک متهم ساخته و حرمتهایش را هتک مى کند, این گـروه هـاى اسـلامـى نیز چنان روشى را به ارث برده اند .
و اگر وهابیت معتقد است که تنها خود پرچم اسلام رابرافراشته و نماینده اسلام در کره زمین است , چنین گروههاى اسلامى نیز از همان ایده برخوردارند که عقده خود بزرگ بینى نیزاز آن مى جوشد.
وبـدیـنـسـان , اخـلاق , یـکى از عواملى بود که مرا به بازنگرى در زیربناى این گروههاى اسلامى واداشـت و یـکـى از عـوامـل هـشـداردهـنـده اى بـود کـه مـرا گـوشـزد کرد که در راه راست , گام برنمى دارم .

مسافرتهائى به عراق و کویت

روابط زیادى میان من و دانشجویان عرب مقیم مصر وجود داشت که در میان آنان , چند نفر شیعه عـراقـى نـیـز دیـده مـى شدند, و خوداین روابط, مشکلات زیادى براى من ـ در میان گروههاى اسـلامـى ـ ایـجـاد کـرد, زیـرا شـایـعـه هـائى پخش شده بود که من نقش میانجى بین شیعیان و خانواده هاى مصرى براى اجراى ازدواج موقت (متعه )ایفا مى نمایم !! البته این شایعه ها هر چند روابط مرا با احزاب اسلامى گل آلود کرده بود, ولى به آن چندان اهمیت نـمـى دادم زیـرا از ایـن روابـط اسـتفاده زیادى در زمینه آشنایى با شیعیان نمودم , و این امکان را برایم فراهم نمود که دعوت یکى از دوستان عراقى مقیم مصر را براى مسافرت به عراق اجابت کنم .
او آقاى دکتر على قرش ((14)) بود که مرد بسیار فهمیده اى بود و دوره دکتراى خود را در قاهره در سال1977 مى گذراند.
خـانواده او در عراق , به مدت بیست روز مهمان نوازى کردند .
این خانواده بزرگوار شیعى عبارت بود از : پدر, مادر, و سه برادر غیر ازدوستم , پدر دوستم غالبا در باغچه منزل , امام جماعت ما بود و مـا بـااو نـمـاز مى خواندیم و در این میان برخى از برادران از مصرمى آمدند و با ما به نماز جماعت مـى ایـسـتـادنـد .
پدر دوستم مردخوش طبع و شوخى بود که گاهى مسائل اختلافى میان سنى وشیعه را با شوخى و خنده مطرح میکرد.
در طـول مدت اقامتم در عراق , به زیارت مراقد اهل بیت (ع ) دربغداد رفتم و به مساجد شیعه سر زدم و درس ها و سخنرانى ها راگوش دادم و با دوستان دوستم , به بحث و گفتگو پرداختم .
و در نـتـیـجه , بسیارى از اوهام و تصورهاى باطلى که در ذهنم نسبت به تشیع بود, متلاشى شد, الـبـتـه نسبت به برخى از مسائل , خوشبین نبودم , ولى مهم نبود, زیرا معتقد هستم که دید انسان باید طرح وایده را به دقت زیر نظر بگیرد, نه رفتار افراد را.
از آن پـس بـه دعـوت یـکـى از دوستان سنى ام به کویت مسافرت کردم و در آنجا نیز با مسلمانان زیـادى روبـرو شـدم و بـه هـمان نتیجه اى رسیدم که در مصر به آن رسیده بودم .
هر چه در مصر مـى گذرد, درکویت نیز مى گذرد, و آنچه را مردم مصر مى گذرانند, مردم کویت هم از آن بهره مى برند .
و این چیزى نیست جز یک نواختى اندیشه ها و وحدت همگان بر پیروى از پیشینیان .
در سـفـر کـویـت نیز با یکى از گروه هاى مربوط با گروه جهیمان عتیبى که افرادش در سال 1979, مسجد الحرام را مورد حمله قراردادند, آشنا شدم و آنهارا مردانى نادان و بسیار خشک یافتم که حتى نماز را در مساجد با نعلین مى خواندند و مطالعه روزنامه ها ومجلات را تحریم مى کردند و حتى همراه داشتن گذرنامه یا کارت شناسایى و یا حتى پول را حرام مى دانستند زیرا داراى عکس بود!! ((15)) یادم مى آید که چند نفر از آنان مى خواستند از مرز کویت عربستان به عنوان عمره بگذرند, در حالى کـه هـیـچ کـارت شـنـاسـایـى بـا خـودحـمل نمى کردند و سعودى ها آنها را دستگیر کرده و به کویت بازفرستادند ! چـقـدر از ایـن وضـعیت و رفتار چندشم مى شد و متنفر بودم , و تلاش مى کردم از این سنى گرى خـارج شـوم و بـه شیعیان کویت برسم وآنان را بشناسم , ولى راه رسیدن به آنان برایم میسر نبود.
سرانجام دریافتم که شیعیان کویت , انجمنى دارند تحت نام جمعیة الثقافة الاجتماعیة که بدانجا راه یافتم و با برخى از جوانان شیعه کویتى ملاقات نمودم و کتابهاى زیادى را از آنان دریافت کردم که از جمله کتاب السقیفة و کتاب المراجعات و کتاب عقائد الامامیة بود .
درآن ایام خبرنگار مـجـلـه کویتى البلاغ اسلامى بودم , که آن را رهاکردم و خبرنگار مجله الرساله شدم .
پس از مدتى فهمیدم که این مجله نیز با عراق همکارى دارد, لذا آن را هم رها کردم و استعفادادم .
یکى از دوستان به نام سعید از جمعیة الثقافة الاجتماعیة با من رابطه نزدیکى داشت .
او تلاش فـراوانـى کـرد که مرا با شیعیان کویت و مراکزشان و فعالیتهایشان آشنا سازد, و همچنین با برخى ازشخصیتهاى شیعه کویتى .
عـلى رغم ارتباط نزدیک با شیعیان کویت , با گروه هاى سنى نیزرابطه داشتم , خصوصا با گروه اخـوان المسلمین و اعضاى مصرى و کویتى اش .
و همچنین با حزب التحریر اسلامى نیز که در آن زمـان , فـعـالـیـت گـسـتـرده اى در کـویت داشت , رابطه داشتم .
و همواره در جلسات اخوان الـمسلمین مصرى که در منزل یکى از استادان دانشگاه کویت برگزار مى شد, حاضر مى شدم .
در هـمـان حـال ,مـداومـت بـر حـضور در جلسات اخوان المسلمین کویتى که در جمعیة الاصلاح الاجـتـمـاعـی برگزار مى شد, داشتم .
و همچنین درجلسات حزب التحریر که در منزل یکى از اعـضـاى فعالشان , منعقدمى شد, حاضر مى شدم .
از اینها که بگذریم با گروه سلفى نیز رفت وآمد داشـتم .
حزب التحریر تلاش کرد که مرا وادار به همکارى کندولى طرحشان قابل قبولم نبود و از آن روى برگرداندم .
هـمواره حزب التحریر علیه اخوان المسلمین تبلیغ و فعالیت مى کرد و اخوان نیز علیه آنها ! بـالاتـر ایـنـکه اخوان المسلمین کویتى با اخوان المسلمین مصرى درگیر شدند و سلفى ها هم با همه مى جنگیدند .
و چیزى نگذشت که میان خودشان دو دستگى پدیدآمد و گروه هائى متمایل به خط جهیمان یا خط جهاد, اعلام وجودکردند .
وبدینسان خودم را در میان گردبادى از اختلاف ها وکشمکش هائى یافتم که تصمیم بر دور شدن از این گردباد گرفته بودم .
در آن روز انـقـلاب اسلامى داشت در ایران شکل مى گرفت ورویدادهایش دیده گان را خیره مى کرد و سرانجام پیروزى انقلاب اسلامى , زلزله اى در میان مسلمین ایجاد کرد و آفاق را در برابر خطاهل بیت گشود و راه را براى من و بسیارى مانند من به سوى تشیع باز کرد.
انـقـلاب اسلامى ایران ضربه دردناکى به گروه سنى که سالهاى طولانى نداى خلافت سر داده و مـردم را به آن وعده مى دادند زد .
وهمچنین کششى بود براى من که به سرعت به سوى خط اهل بـیـت کشیده و مجذوب شوم .
پیروزى انقلاب , در حقیقت پیروزى طرح تشیع بود و پیروزى طرح تشیع یعنى فرو نشینى و مردود شدن طرحهاى سنى گرى ((16)) .

گروههاى اسلامى مرا وادار به رهائى از گذشته نمودند

هرگز از طرحهاى سلفى ها که گروه هاى اسلامى آن را پذیرفتند,راضى نبودم و هرگز سلفیت را قبول نداشتم .
ایـن ایـده , گذشته از اینکه مخالف عقل است , با طبع بشرى نیزسازگار نیست .
زیرا گرویدن به آن , عـقل مسلمان را دربند گذشته قرار مى دهد, گو اینکه او را اسیر پندارهائى باطل مى کند که ازرفتارش و موضعگیرى هایش دچار تناقضى روشن گردد و این راجامعه اسلامى به ثبوت رسانده است ((17)) .
از ایـنـجـا بود که همواره با ایده سلفیت درگیر بودم , و درنتیجه گروههاى سلفى مرا به الحاد و فـسـاد عـقـیـده مـتـهـم ساختند .
و به جوانان هشدار دادند که از من دورى گزینند, و سفارش مـى کـردنـدکـه مرا از خود برانند وهیچ پست ومقامى به من واگذار نکنند, واماحق هرگز از آن تهمتها وشایعه ها وداوریها علیه خودم ـ که بعدا به صورت یوزش وهجوم درآمد هراس وواهمه اى نداشتم زیرا امرى مهمتر مرا به خود مشغول کرده بود .
من در پى پیدا کردن راه حلى بودم که از آن گـمراهى دردناک رهایم سازد, چرا که بر این باوراستوار بودم که در آن ایده و طرح اسلامى ـ که در آن زمان اوج داشت ـ خلل و نقصى وجود دارد.
از آغاز دهه هفتاد تا اواسط آن تقریبا چندین حکم علیه چند کتاب که در دسترس بود, صادر کردم .
در راس آنـهـا الـعـقیدة الطحاویة رامى توان نام برد که ایدئولوژى اصلى جوانان آن گروه ها را مـى سـازدو کـتاب العواصم من القواصم از تالیفات ابن العربی .
این دو کتاب مهمترین کتابهائى هـسـتـند که عقل مسلمانان آن دیار را مى سازند وبر اساس آن گروه هاى اسلامى متشکل و پدید آمده اند. ((18)) به علاوه این دو کتاب , کتابهاى مکتب حنبلى نیز وجود داشت که پیشاپیش آن , کتابهاى ابن تیمیه بـود و در مـیـان مـسـلـمـانـان , رواج فـراوانـى داشـت .
بـیشتر آن کتابها به رایگان , خصوصا بین دانـشـجـویـان تقسیم مى شد و همراه با آنها کتابهاى محمد بن عبد الوهاب نیزبطور گسترده اى پخش مى شد. ((19)) شخصیتهاى مسلمان آن زمان و در پیشاپیش آنها, رهبران الازهر و اخوان المسلمین هر چند داراى قـداسـت خـاصـى نزد طرفداران گروه هاى اسلامى بودند, ولى توان مقاومت در برابر این سـیـل فـکـرى جـاهـلـى که جوانان مسلمان را از دوران معاصر خارج ساخته و به سرعت , او را در منجلاب هاى بربریت گذشته سرازیرمى سازد, نداشتند, بلکه کاملا تسلیم این سیل بنیان کن شده و تنهانظاره گر آن بودند.

گروه تکفیر

هـنـگـامى که گروه تکفیر در میدان حاضر شد و اعلام وجود کرد,خط سلفى را متزلزل ساخت و طـرح گـذشته را زیر سؤال برد و به طور غیر مستقیم کمک فراوانى در عقب راندن خط وهابیت وگروه هاى همکار با آن نمود .
این گروه , اندیشه تقلید گذشتگان وتمسک جستن به گفتارها را رد کـرد و بـا ایـن طـرح متهورانه , به پیروانش اجازه مستقیم استفاده از کتاب و سنت را داد و به عـبـارت روشـنـتر : آنان را در بکارگیرى عقل در نصوص و در متون بى آنکه متاثر از شخصیت ها باشند آزاد گذاشت .
وعـلـى رغـم ایـنـکـه گـروه تکفیر, مقلدین را کافر مى دانست و به آیه کریمه استناد مى کرد که مـى فرماید : (اتخذوا احبارهم ورهبانهم اربابا من دون اللّه ) توبه ـ آیه 31 ـ علما و راهبان خود را بـه مـقـام ربوبیت پذیرفتند و خدا را نشناختند, و بدینسان صحابه و فقیهانى را که از نصوص فراتر رفته و اجتهاد کردند, محکوم مى کرد, با این حال , تسلیم محض شخصیتهاى اهل سنت و در راس آنـهـا بـخـارى ومـسلم و اصحاب سنن شد و احادیث نبوى را طبق قیاس و قواعدآنان , از آنها فرا گـرفت و آنچه را آنها پذیرفتند, او هم پذیرفت وآنچه را آنها رد کردند, او هم رد کرد .
و در نتیجه ایـن گروه نیز درهمان گمراهى ـ ولى از راهى دیگر ـ قرار گرفت .
و در طرح خودشکافى ایجاد کـرد که در آینده اى نزدیک , آن طرح را نابود ساخت و دیدگاههاى دشمنانش از سایر گروه هاى اسلامى را تایید وپشتیبانى کرد.
بدینسان بسیارى از جوانان , از گروه تکفیر روى برگرفتند و به آغوش گروه سلفى بازگشتند, و ایـن بـار به گروه سابق خویش بیشترچنگ زدند, چرا که بطلان خط تکفیر ـ طبق نصوص قاطع نـبوى ـ برایشان مسلم و غیر قابل انکار گشت , و حتى خود هواداران تکفیرهم با استناد به احادیث به این نتیجه رسیدند ((20)) .
ولـى بـهـر حـال گروه تکفیر, با این تفکرشان , مرا واداشت که ازپیشینیان رهائى یابم , بویژه آنکه مـى دیـدم مـحـتـوا و مـضـمون اندیشه شان , همان محتوى و اندیشه خوارج است که با امام على جنگیدندو از خط اسلامى آن زمان , فاصله گرفتند خصوصا فرقه ازارقه ((21)) .
مـقـایسه اى میان دو گروه تکفیر و ازارقه نمودم و این بحث را درمیان مسلمانان , پخش و منتشر سـاخـتـم و سـرانـجـام تـاثیر بسزائى درروحیه بسیارى از جوانان گذاشت و براى خیلى از افراد شـگـفـت انـگیز بود چرا که مى پنداشتند طرح گروه تکفیر, طرحى اجتهادى ومستقل است و از مخلفات گذشته , عارى است .
هـمچنین کتابى را تحت عنوان آیا حق در یک گروه منحصرمى شود نگاشتم و ادعاهاى گروه تکفیر که حق را منحصر درخودشان مى دانستند, رد و محکوم نمودم ((22)) .
هـرچند گروه تکفیر تزلزلى در میان مسلمانان مصرى پدید آورد وقسمت منفى تفکر گذشتگان را بـر مـلا نـمـود و شـخـصـیـتهاى پیشین رامورد انتقاد قرار داد ولى این کار, هرگز تاثیرى در روحـیـه طـرفدارانش نگذاشت , بلکه آنان را به عکس العمل واداشت و نه تنها نسبت به پیشینیان , تردید و دو دلى برایشان حاصل نشد, که نسبت به طرحهاى سلفیان , تمسک بیشترى پیدا کردند و گویااحساس پشیمانى برایشان حاصل شد که چرا گذشتگان را موردانتقاد قرار داده اند !! آنچه در ایجاد رابطه با عناصر گروه تکفیر استفاده کردم , این بود که اینان اگر به این گروه گره خـورده انـد, فقط به خاطر این است که پنداشته اند حق و اسلام راستین در این حزب مجسم شده اسـت ,چـنـانـکه دیگر طرفداران حرکتها و احزاب همینگونه مى پنداشتند وبراى آنان پشتیبانى از اسـلام چندان اهمیت نداشت که دفاع از گروه خودشان , واثبات اینکه فقط آنها بر حقند و لا غیر, همچنانکه درسایر گروهها نیز چنین طرز تفکرى وجود داشت .
گـاهـى به من مى گفتند : ما در جستجوى حقیقتیم و اینک به آن رسیده ایم , و اگر تو دلیلى بر بطلان سخن ما دارى , ما از تو پیروى خواهیم کرد .
و این تصور در حقیقت , گویاى این معنى است که چنین جوانانى اطمینان چندانى به طرحى که از آن پیروى مى کردند,نداشتند.
بـهـر حـال تاکنون در گوشه و کنار, طرفدارانى براى این گروه یافت مى شود که نه تنها در مصر بلکه در سایر کشورهاى عربى و اسلامى نیز گسترده شده اند ((23)) .

اندیشه حاکمیت

هـمـچـنـان کـه گـروه تـکفیر, از عواملى بود که مرا به رهائى از گذشتگان وامى داشت , اندیشه حـاکمیت نیز از اهمیت بسزائى برخوردار بود,زیرا تحیر و سرگردانى بزرگى که گروه جهاد در بـرخورد باحکومت و تزلزلى که در آنها ایجاد شده بود که نمى دانستند قیام کنند یا اطاعت نمایند (بـه اعـتبار وجوب اطاعت از ولى امر) مرا به شدت تکان داد و ناچار در پى تحقیق در این امر مهم شدم که بدانم دیدگاه هاى فقهاى گذشته در برخورد با حکومت ها چه بوده است ,و نتیجه این بود کـه سـرگـردانـى ایـن افـراد را جبران ناپذیر دانستم ,چرا که طرحهاى گذشتگان را طرفدارى بى چون و چرا ازهیئت هاى حاکمه یافتم که حتى براى مشروعیت بخشیدن به چنین اطاعتهائى , از روایـات و احـادیـث زیـادى اسـتـفـاده کـرده و چـهـره حـق به جانب در اطاعت از حکام به خود مى گرفتند. ((24)) طـبـیـعـى اسـت کـه ایـن پژوهش , مسائل زیادى را براى من روشن کردو یقین حاصل کردم که دسـتـهـاى پـنهانى , مرموزانه اسلام را به بازى گرفته و قوانین و احکامش را به خاطر انگیزه هاى سیاسى خویش ,تاویل و تفسیر نموده اند.
انـدیـشه حاکمیت تاکنون مورد نزاع گروه هاى اسلامى است که دیدگاه هاى احزاب گوناگون نـسـبت به آن متفاوت است , برخى مانند سلفى ها و اخوان المسلمین آن را رد کرده و برخى مانند گـروه جـهاد و قطبى آن را پذیرفته اند و این اندیشه عامل اصلى شکست حرکت اسلامى معاصر و ناتوانیش در پیشرفت و حتى بکارگیرى سیاست است
((25)) و راز آن در اعتماد این احزاب بر فقه گـذشته است به عنوان تنها مصدر و منبعى که این اندیشه را تفسیر مى کند.مثلا : گروه سلفى و اخوان بر دیدگاه فقهاى گذشته که در کنارحاکمان بوده و با آنها پیوند داشتند, مبتنى است ولى گروه جهاد,دیدگاه ابن تیمیه را پیش کشیده که با برخى از حکام مرتد از میان مغولیان مسلمان شـده , بـه سـتـیز و دشمنى برخاستند, و این تئورى در فقه سنى , کم نظیر است .
و اما خط گروه قطبى داراى یک تئورى افراطى بود که بر اساس اجتهادهاى سید قطب تنظیم شده بود.
((26)) و پـس از گروه اخوان المسلمین , این تنها گروهى بود که وارد میدان شد و اندیشه حاکمیت را در سـر مـى پـرورانـد و با حکومت و احزاب وارد بند و بست سیاسى شد که چندان موفقیت آمیز نبود.
امـاگـروه هاى دیگر, به همان گوشه نشینى خود اکتفا کردند تا جائى که برخى از آنها وارد شدن درمحیط سیاسى را براى مسلمانان , کفرمى دانستند.
((27)) ایـن دگـرگونى در شناخت ماهیت حاکمیت , میان گروه هاى اسلامى معاصر, به دگرگونى و اخـتـلاف نـظـر فقهاى گذشته در شناخت آن بازمى گردد .
و حتى وقتى مواجه مى شدند با این آیه کریمه که مى فرماید : (ومن لم یحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون ) مائده ـ آیه 44 ـ و هر که به آنچه خداوند نازل کرده , حکم نکند, پس آنان خود کافرند, دچار تناقض گوئى شده و گاهى آیـه راتـفـسیرهاى دیگرى مى کردند که غرض اصلى آن را هرگزنمى رساند, مثلا مى گفتند, این کـفـر, غـیـر از کـفـر بـه خـدا اسـت .
وخلاصه هرگز جرات و شهامت آن را نداشتند که این نص بى پرده قرآنى را بر حکام زمانشان تطبیق نمایند .
و همین ایده نیز به اسلام گرایان معاصر رسید که گـروه اخوان المسلمین و سلفیان , آن راپذیرفتند ولى جهادى ها و قطبى ها آن را رد کرده و قائل شـدند که حکام امروزه غیر از حکام آن زمان است , و اگر حکام آن دوران , ازحدود اسلام پا را فراتر گذاردند, پس بى گمان حکام امروزى نه تنهااز آن تجاوز کرده , که وارد در محیط کفر شدند که فـقـهـاى پـیـشـیـن ,کـافـر شـدن را تـنها مجوز قیام علیه حاکمان دانستند چنان که درحدیث آمده است
((28)) .
ایـن چـنـیـن برخوردهایى که فقهاى پیشین , با حاکمان وقت داشتند وبرخى روایتهایى است که مـنسوب به رسول اکرم (ص ) است که هرگز انسان مؤمن و متعهد به آن قانع نمى شود در درون وجـودم ایجاد شک و دو دلى کرد و بر این باور شدم که سیاست در تنظیم این تئورى , نقش اساسى داشـتـه اسـت .
اگـر پیامبر چنان سخنانى برزبان براند, پس نقش اسلام چه خواهد بود ؟
آیا واقعا اسـلام آمـده است که بر ظلم و ستم صحه بگذارد و آن را تصویب کند و حاکم رامطلق العنان قرار دهد که هر چه بتواند مردم را استثمار نموده وآنهارا مانند بردگان خود به حساب آورد و اموالشان را چپاول و غارت نماید ؟ !
((29)) آرى , مـوضـعـگـیـرى غـلـط فـقـهـاى گذشته نسبت به حاکمان و صحه گذاشتن بر روش ها و مـنـشـهایشان که صد درصد با اسلام , تناقض دارد, تاثیرى مستقیم بر حقیقت قیام اسلامى امروز گـذارد, و مـواضع آنان را نسبت به وضعیت موجود و حاکمان فعلى , مانند گذشته ,تبیین کرد .
و این ایدئولوژى و احادیث و روایتهائى که بر آن تکیه کرد, عامل اصلى شکست قیام اسلامى در روبرو شدن با واقعیت هاشد که به آسانى گروه ها را در قبضه حاکمان چیره قرار داد .
و این نیز خود عامل مـسـتـقـیـم بـى ثمر قرار دادن اندیشه حاکمیت و شکست آن در نظر گروه هاى اسلامى امروزى است
((30)) .

بـر یـقین قلبیم افزوده شد که باید این چنین احادیث وروایتهائى که مربوط به حاکمان است را رد کـنم و همین باعث شد که سخنان فقهاى پیشین و تفسیر و توجیه هایشان را نسبت به این احادیث نـیـزمردود شمارم و سپس موضعگیریهاى آنها را نسبت به حاکمان زمانشان محکوم کنم که راه را بـراى محکوم کردن کامل خود آنان نیز, بر رویم گشود .
تردیدى نیست که اعلام چنین امرى ـ در آن زمـان ـ نـه تـنـهـا مشکل بلکه خیلى خطرناک مى نمود, که آسانترین عکس العملش نسبت به خودم , این بود که مرا لقب کافر یا ملحدعطا فرمایند !! ولى بهر حال , بر آن شدم که این احادیث را بـه گونه اى که شکى ایجاد نکند و مرا محکوم ننمایند, مورد انتقاد قراردهم , مثلا : روایتهائى را از رسول اکرم (ص ) نقل کردم که درست به عکس آن روایت ها است و نه تنها اطاعت از چنان حکامى را مـردوددانـسـته , بلکه ضرورت قیام علیه آنان را اعلام و اظهار مى دارد وفقها چاره اى جز مقید نمودن و توجیه کردن آن روایتهانداشته اند. ((31)) شـایـد بـارزتـریـن نمونه سرگردانى که این روایتها براى قیام اسلامى ,ایجاد کرد در گروه جهاد مصرى متجلى شد که نتوانست موضعگیرى شرعى درستى نسبت به رژیم انور سادات , ارائه دهدو حـکم کفرش را صادر نماید و در میان گفته ها و نوشته هاى گذشتگان و توجیه و تاویلهایشان در بـرابر احادیث , سر در گم شده , تا اینکه بر فتواى ابن تیمیه دست یافت که معتقد است بایدپیکار با کـسـى کرد که احکام شرعى را اجرا نمى نماید, و بدینسان موضعش را نسبت به انور سادات , اعلام کرد و آن حکم را بر وى اجرا نمود و این داورى وقتى رخ داد که انور سادات بى دینى خودرا اعلام کـرد و با حجاب , آشکارا مبارزه نمود و در واپسین روزهاى عمر خود, با گروه هاى اسلامى , اظهار دشمنى کرد. ((32)) گویا آقایان منتظر بودند که انور سادات علنا کفر خود را اعلام کند تابتوانند علیه او, دست به کار شوند و خونش را هدر بدانند .
یا به عبارت دیگر : مى خواستند قوانین و قواعد گذشتگان (سلف ) را درمساله خروج و جهاد با حاکم , بر انور سادات تطبیق دهند تا هیچ اشکال شرعى به آنان وارد نشود ! پـس قـاتل حقیقى انور سادات , ابن تیمیه است و خالد اسلامبولى کسى جز یک آلت دست نبود که سـلاح را کشید و به سوى سینه اوشلیک کرد .
ولذا حادثه آن روز فراتر از تریبون انور سادات نرفت وگـرنـه راه بـه سوى کاخ ریاست جمهورى گشوده بود, ولى چه کنندکه فقه گذشته , دست و پاى قیام امروزه را بسته است و همچنان ادامه دارد !

کتابهاى عقیدتى

در دهه هفتاد, با سفارش رهبران گروه هاى اسلامى , کتابهائى میان جوانان منتشر شد که در راس آنـهـا کـتاب العقیدة الطحاویة نوشته طحاوى مصرى , و کتاب العقیدة الواسطیة نوشته ابن تـیـمـیه , وکتاب التوحید نوشته محمد بن عبدالوهاب است .
و مانند این کتابها, تکیه بر مسائلى دارد کـه مـربـوط بـه اسـماء و صفات , و ایمان وشرک است و جوانان را به این شبهه مى اندازد که ندانستن این امور,ممکن است اسلامشان را ضایع کرده و اعمالشان را از بین ببرد.
ایـن کتابهاى عقیدتى , مشتمل بر طرحهاى سیاسى , فکرى واجتهادى زیادى است که هیچ ربطى بـه مـسـالـه عـقـیده و ایمان و کفرندارد .
ولى اینان , چنین مسائلى را در این کتابها وارد کرده اند کـه مـسلمانان را وادار به باور کردن و حمایت نمودن از آن کرده و درنتیجه به خطى که برایشان ترسیم نموده اند, دست و پا بسته بکشانند. ((33)) من این کتابها را مطالعه مى کردم , و براى خودم این پرسش ها رامطرح مى نمودم : چه ارتباطى میان خلفاى چهار گانه (ابوبکر, عمر, عثمان و على ) باعقیده است ؟
چرا فقهاى پیشین اصرار بر ضرورت معتقد بودن به اینان با این صورت رباعى (چهار گانه ) دارند ؟
چه دلیل شرعى بر آن وجود دارد ؟
ارتـبـاط حـاکـمـان با عقیده چیست ؟
و چگونه مى توان اطاعت از آنان و نماز پشت سرشان و حج همراهشان و جهاد زیر پرچمشان راجزء عقیده دانست .
چـرا فـقـهـا مـى خـواهند امت را مجبور به اعتقاد به ضرورت نمازپشت سر هر عادل و هر فاجرى بنمایند ؟
چرا فقهاى گذشته در این مورد, به ایده اى روى آورده اند که با قرآن و عقل تناقض دارد؟ ((34))
چـرا فقها اصرار دارند که امت را بر مفاهیمى تلقین نمایند که اهل بیت را محدود و در حاشیه قرار دهد و این را جزء عقیده مى شمارند ؟
چـرا آن کـتـابـهـاى عقیدتى را با نام نویسنده هایشان , نامگذارى مى کنند, مانند عقیده طحاویة و عقیده نسفیه و عقیده حمویه وعقیده واسطیه ؟ ((35))
آیـا ایـن نامگذارى مانند نامگذارى مسیحیان نسبت به انجیلهاى مختلفشان نیست ؟
انجیل متى , انجیل لوقا, انجیل یوحنا, انجیل مرقس و... ((36)) از ایـن پـرسـش ها و تاملات به این نتیجه رسیدم که تمام این امور,هیچ ارتباطى با عقیده ندارد و عـقـیـده واقعى چیزى جز این مفاهیم وطرحهائى است که ـ در حقیقت ـ سیاست , آنها را تحمیل کرده وفقیهان (وعاظ السلاطین ) در آغوش گرفته اند. ((37)) ولى باز هم به این نتیجه گیرى , عطشم را فروکش نمى کرد زیرامى پنداشتم که رازى و انگیزه اى قـوى در مـالامال کردن این کتابهاى عقیدتى به چنین مسائلى , نهفته است .
و این تفسیر چنانچه روشن است مطلب را تکمیل نمى کند, بلکه به نفع اهل سنت است ! زیراگذشته از اینکه این روایت , ((38)) تـنـهـا دلیلى است که براى اثبات این ادعا, بدان تمسک مى جویند, از سوى دیگر, دلالتش ظنى است و نمى توان از آن معناى قطعى در این مورد, استفاده کرد. ((39)) و اگر تسلیم این منطق اهل سنت شویم , معنایش پذیرفتن کفر تمام فرقه هاى دیگر است و حق را در انـحـصـار آنـان دانـستن , و این مطلب هرگز مورد پذیرش عقل نیست , چرا که آنان نسبت به دیـگران هیچ امتیاز و برترى ندارند و آنچه مطرح مى کنند, بیشتر از یک مساله اجتهادى نیست که احتمال صحت و خطا در آن مى رود. ((40)) کـتـابـهـاى عـقیدتى , مقصود اهل سنت را در مورد فرقه ناجیه , به جوانان تزریق مى کرد و آنان را وامـى داشـت کـه تـسـلـیـم مـحـض طـرحـهایشان گردند و بدون سؤال و جواب , و هیچ قید و شـرطى ,مـحـتـویاتش را بپذیرند, و من مدتها در این پندار مى گذراندم تا اینکه ـ به فضل الهى ـ عقلم مرا به رهائى از آن راهنمائى و هدایت کرد.
و هـمـانـا تئورى فرقه ناجیه هرگز با خط بنى امیه و بنى عباس ودیگر حکامى که ایجاد کننده تـاریـخى بودند که با ریختن خون پاک مسلمانان رقم زده بود مطابقت و سازش ندارد .
و هرگز با فـقـیهانى که موضعگیرى ها و کردارهاى چنین حاکمانى را صحیح جلوه مى دهند توافق و انسجام نـدارد. ((41)) و هـرگـز بـا مردمى که رسول اکرم (ص ) را اهانت کرده و رسوا مى سازند سازگار نیست ((42)) .
چگونه عقل مى پذیرد و چگونه انسان مى تواند به خود بقبولاند که شخصى مانند یزید بن معاویه از فرقه ناجیه باشد ؟
آرى , مـردمـى که داراى چنان رسواگرى ها و غوطه ور شدن درانحرافات و تباهى هستند, هرگز نـمـى تـوانـنـد از رسـتـگـاران بـاشـنـد,پـس , در این صورت , قطعا مقصود از حدیث , مسلمانان دیگرى هستند.
آزادى از پروراندن خیال فرقه ناجیه , مهمترین عاملى بود که مرا دررهائى کامل از گذشته با تمام شخصیت ها و طرحهایش , رهنمون ساخت , چراکه این توهم , موانعى گرداگرد عقل مى ساخت که آن رااز هـر تلاش یا شک و تردیدى درباره محتواهاى طرحهاى اهل سنت , دور مى کرد و همچنین اجـازه نـمى داد صحابه پیشین و فقهاى گذشته را مورد انتقاد قرار داد یا گفتار و رفتارشان را با دقـت بـررسـى کـرد .
پـس مـادام که عقل , در یک حالت تسلیم بى چون و چرا نسبت به گذشته و مـقدس جلوه دادن آن به سر مى برد و آنان را اهل فرقه ناجیه مى داند, بر آن خیلى دشوار است که حـکمى را درباره اش صادر کند, جز اینکه از این هاله تقدس که از مفهوم فرقه ناجیه دریافت کرده است , خارج گردد.
بهر حال , مفهوم فرقه ناجیه (گروه رستگاران ) یک حالت عصبیتى را میان جوانان مسلمان , ایجاد کرده بود که بر اساس آن , نسبت به دیگران , دشمنى مى ورزیدند, بویژه با شیعیان اظهار عداوت و کینه شدید مى کردند, و همین امر نیز باعث شده بود که خود را باواقعیت هاى زندگى و رخدادها نـتـوانـنـد سـازش دهـند و در نتیجه ,همین مساله , بر قیام اسلامى ودیدگاه هایشان , تاثیر منفى گذاشته بود.

پیروى

آنـچـه مـورد تـعجب من در مصر مى شد, این بود که دایره پیروى را درمحیط مکتب ابن تیمیه و پیروانش , منحصر مى کردند .
و هرگاه دراین امر دقت مى کردم , این سؤالها برایم پیش مى آمد : چرا پیروى را در دایره ابن تیمیه ویارانش , منحصر مى کنند ؟
نقش دیگر مکتبهاى پیشین (سلفى ) چه خواهد بود ؟
چرا مساله رد کردن مذاهب به شدت در میان جوانان مسلمان ,رواج دارد ؟
بـهـرحـال بـر ایـن بـاور شدم که دستهاى مرموزى وجود دارد که میخواهد جوانان را به یک مرز مشخص سوق دهد و آنها را شکارآسانى براى گروههایى مرموز قرار دهد.
هـنگامى که نقش مرموز وهابیت را پیگیرى کردم , پاسخ این پرسشها را دریافت نمودم , زیرا به این نـتـیـجـه رسـیـدم کـه ایـن خط,همان خطى است که در میان جوانان و گروه ها رخنه کرده و ایـن چنین تصورها وایده هایى را که مبتنى بر کوچک شمردن مذاهب اسلامى ومقدس جلوه دادن ابـن تـیـمـیه و برتر شمردن او را بر سایرفقهاى مسلمین و نادیده گرفتن سایر مکتبهاى اسلامى است , تغذیه مى کند.
و مـتوجه شدم , همین ها که نداى رد کردن مذاهب و شخصیتهاى مسلمین را در میان جوانان سر مى دهند, خود بنحوى مذهبى هستند, هر چند آگاه برآن نمى باشند, زیرا هر چند آنها تعهد افراد رانسبت به مذاهب چهارگانه معروف (حنبلى , مالکى , شافعى وحنفى ) رد مى کنند ولى خود, پیرو مـذهـب حـنـبـلـى هـسـتـنـد و بـه آن قسمت متشددش که ابن تیمیه آن را ایجاد کرد و محمد ابن عبدالوهاب تبلیغش نمود, روى مى آورند. ((43)) وهـمچنین متوجه شدم که هر تلاشى براى محکوم کردن پیروى وتقلید, در حقیقت تلاشى است بـراى مـنـتـقـل کـردن شـخـص از مکتبى به مکتبى و از تقلیدى به تقلیدى دیگر, پس اینان که مـذهـبـگرایى وتقلید را رد مى کنند, خود به صورت غیر مستقیم , به مذهب ابن تیمیه در آمده اند بـلـکـه به مذهب منتشر کننده افکار و ایده هایش یعنى محمدبن عبدالوهاب در آمده اند واینان از تـقـلید و پیروى ابوحنیفه و شافعى و مالک و ابن حنبل به پیروى و تقلید ابن تیمیه منتقل شده اند ولذا مطلب جدیدى را ارائه نکرده اند, جز این که جوانان مسلمان را فریب داده وآنها را از مکتبهاى گـوناگون اسلامى دور ساخته و در یک دائره محدودى که از مسلمین فاصله گرفته است , وارد ساخته اند. ((44)) آن گـاه که گروه تکفیر نداى مخالفت با تقلید را سر داد, در حقیقت دچار همین گمراهى شده بـود و پـیروانش را از تقلید فقهاى معروف به تقلید شکرى مصطفى , بنیانگذار گروه تکفیر, سوق داده بود .
وبابررسى و پژوهش در سایر مذاهب و مکتبهاى اسلامى به این حقیقت ها دست یافتم : 1 ـ آنچه تمام مکتبهاى سلفى درآن اتحاد دارند, مخالفت و رد کردن مکتب اهل بیت است .
2 ـ رد کردن این مکتب , تنها به خاطر انگیزه هاى سیاسى بوده است .
3 ـ بـسـیارى از فقها و در پیشاپیش آنان مالک و ابوحنیفه و شافعى دراین مکتب تحصیل کرده و شاگردان آن اند.
4 ـ شـیعیان تنها طایفه اى از مسلمانان هستند که به این مکتب پایبندبوده واحکام را از آن فرا مى گیرند.
5 ـ مکتب حنبلى ها بویژه بخش ابن تیمیه , دشمنان سرسخت و درکمین نشسته این مکتب اند.
6 ـ ابن تیمیه , بارزترین فقیه سنى است که با شیعیان بیشترین دشمنى و عداوت را دارد.
پـس از این نتیجه گیرى ها,مطلب برایم روشنتر شد .
خطوط زیادى وجود دارد که سیاست آنها را ایجاد کرده است ویک خط هست که از سوى تمام خطوط, مورد ستیز قرار گرفته است ((45)) .
آن خطوط, مذاهب هستند, وآن خط, خط اهل بیت است .
حال این سؤال برایم پیش مى آید: چـرا اینقدر با خط اهل بیت مى جنگند و دشمنى مى کنند؟
این خطچیست ؟
وچه ایده اى را دنبال مى کند؟
طـبیعى است که پاسخش را نزد قومم نیافتم , زیرا سیاست , آنچه ازاهل بیت است , همه را از میان برده وجز پوسته هایى باقى نگذاشته که اینها هم به نفع حاکمان وقت بوده است .
از آن روز کـه معاویه بر روى کار آمد و بنى امیه حکومت را بدست گرفتند,و امت در خط دشمنى بـا اهـل بـیـت قـرار گـرفـت , از لـعن ودشنام على بر روى منابر آغاز و تا کشتن و از میان بردن فرزندان على و پیروانش و نابود کردن میراث و علومش , این خط ادامه داشت ((46)) .
آن روز بـود کـه عایشه و ابن عمر و ابوهریره , به عنوان کسانى که ازسوى رسول اکرم (ص ) سخن مـى گـویـند,معرفى شدند و مردم آنان راسخنگویان رسمى اسلام شناختند و امت از آنان پیروى کرده و درخطشان قرار گرفت .
از ایـنـجـا بـرایـم اطمینان حاصل شد که برنامه منحصر کردن دایره پیروى در یک مکتب , زائیده مـراحل پیش از پیدایش مذاهب است ,زائیده دوران پس از وفات رسول خدا است که بیشتر بدست امـویـان و بـه رهـبـرى مـعـاویـه انجام پذیرفت و معاویه مردم را به سوى شخصیاتى سوق داد که حکومتش را مشروع دانسته و با خطش دشمنى نمى کردند و از آن سوى با شخصیات و اصحابى که پـیـروخـط اهـل بـیـت بـه رهـبـرى امـام على بودند, دشمنى و پیکار کرد و آنان را از دور خارج ساخت ((47)) .
پـس مـعلوم شد که پیروى کردن بر اساس خط مشخصى از حکام ,شکل گرفت و امت در آن خ ط گام گذارد و خط اهل بیت را کنار زدو این طرفدارى با برنامه ریزى و توجیه حاکمان پیش آمد و امـت درحالى به این خط روى آورد که از حقیقت توطئه کاملا بى خبر بود,سپس حرکت اسلامى معاصر نیز در همین دامى افتاد که برخى ازحاکمان برایش گسترده بودند.
بـنـابر این , پس از این که به این خطاى بزرگ رسیدم و تناقض گویى ها برایم روشن شد و از پندار گـروه رسـتـگـاران (فـرقـه نـاجیه )رها شدم و شک وتردید در درونم نسبت به مساله پیروى از مـکـتـب اهل سنت , ایجاد شد, بر من لازم بود که از گذشته آزاد شوم و قید وبندش را از گردنم بـردارم تـا بـتوانم به آزادى در باره پیروى شرعى ,بحث و جستجو کنم , که این مطلب را در بخش بعدى پى مى گیرم .

دین و میراث

همواره از خود مى پرسیدم : آنچه در دسترس ما است دین است یامیراث گذشته ؟
چنین معروف بود که آنچه در دست ما است دین است , و من هم تامدتى همین طرز تفکر را داشتم چـون بـر ایـن اندیشه رشد کرده بودم ولى با مرور ایام , و کسب تجربه و رشد بیشتر, توانستم فرق بـیـن مـیـراث و دیـن را بـیـابم .
و پیش رویم حقیقتى روشن متجلى شد :همانا نبرد فکرى میان مسلمین , در حقیقت نبردى است که براساس میراث , مبتنى شده است نه دین ! و بر این باور شدم کـه گروههاى اسلامى , ایده ها و اصول اندیشه خود را بر اساس ایده هاو طرحهاى میراثى گرفته اند نه احادیث و متون دینى .
این امر در اصول فکرى اخوان المسلمین و سلفى ها و جهادى ها وحتى گروه اسلامى مربوط به حکومت نیز بیشتر متجلى گشت .
واگربه گروه هائى که از اینان جدا شده اند مانند گروه تکفیر بنگریم ,این امر بیشتر روشن مى شود. ((48)) وهمچنین این مطلب در انبوه فتواها و سخنرانى ها و نوشته هاى رایج در میان مسلمانان مبارز که مـنـعـکـس کـنـنـده اجـتهادات وموضعگیرى هاى فقهاى گذشته است پیش از اینکه منعکس کننده متون باشد, بیشترمتجلى و روشن گشت .
ایـنـجا بود که احساس کردم فریب خورده ام واین طرح اسلامى معاصر را طرحى پر از تقلب و غش دانستم , و چنین بود که میراث را پس زدم و دوباره در جستجوى دین بر آمدم .
پـیـش از بـحـث در این باره , باید مفهوم میراث و مفهوم دین را موردبررسى قرار دهیم تا بتوانیم اخـتـلاف مـیـان آن دو را دریـابـیـم , زیـرابدون این کار, مطالب به هم آمیخته شده ودین ضایع مى گردد.

دین چیست ؟

دیـن مـجـمـوعـه نـصوص واحادیثى است که پیامبر آنها را آورد و به مردم ابلاغ کرد.دین , حرکت ارتباطى است میان انسان و خدا که نتیحه اش تعهد به عقیده و شریعت هاى الهى است .
کـتـابـى کـه پیامبر مى آورد, حاوى اصول و قوانین این دین است , پس تجاوز از آن یا ارتداد از آن , خروج از دین و کفر به آن , محسوب مى شود.
تورات , دین یهود را ابلاغ کرد, و انجیل دین مسیحیان را و قرآن ,حاوى دین مسلمانان است .
ومادام کـه قـرآن , حـاوى دیـن مسلمانان است , پس همانگونه که پیامبر آن را تبیین کرده , تنها منبع این دین مى باشد و هر تلاشى براى پناه بردن و رجوع به منابع دیگر,معنایش , انحراف در دین و نابودى آن اسـت .
و در گـذشـتـه نـیـز ابن تیمیه فتوا به کفر مغول داد چرا که آنان پس از اسلام , در کنار قرآن ,به کتاب الیاثق داورى و حکم مى کردند.
مـامـوریـت رسول اکرم (ص ) منحصر است در تبلیغ و ترویج وتوضیح قرآن .
(و ما على الرسول الا البلاغ ) و این تبیین , ضمن حدود قرآن باید باشد.و براى این که تعهد پیامبر به حدودش روشن شود, قـرآن , نطق و سخن گفتن آن حضرت را, وحى اعلام فرموده است : (و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحـى یوحى ) (نجم ـ آیه 3) او هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى گوید, بلکه تمام حرفهایش وحى است , و به او وحى مى شود .
و همه اینها به خاطرنگهدارى و محافظت بر نماى دین و قوانین و احـکـامـش اسـت چـنانکه خداى سبحان اراده فرموده است .
فهمیدن نقش حضرت رسول (ص ) مقدمه فهمیدن قرآن است .
فهمیدن قرآن , معرفت وشناخت دین و احاطه به آن است .
نقش پیامبر در ابلاغ و تبیین قرآن , با وفاتش پایان مى پذیرد ولى نقش قرآن تا روز قیامت همچنان ادامه دارد.
قـرآن تـنـهـا منبعى است که در دسترس ما مى باشد و هیچ اختلافى میان مسلمانان در مورد آن نـیـسـت , بلکه اختلاف در سایر منابع است که پیشاپیش آنها سنت نبوى یا احادیث مى باشد.ولى با پیش آمدن سیاستهاى گوناگون , منادیان قرآن از سوى فقها, متهم به توطئه علیه اسلام شدند.و چـنـان کـه سـنـت , مبین قرآن است , پس این تبیین نباید از حدود قرآن تجاوزکند, لذا آنچه را به حـضـرت رسـول (ص ) نـسبت داده اند و مخالف صریح قرآن است , محکوم و مردودمى باشد .
ولى گـویـا ایـن قـوم هر چه را به حضرت رسول (ص ) نسبت داده اند و از نظر خودشان صحتش ثابت است , مسلمانان را ملزم ومجبور به پذیرش آن مى کنند, هر چند با قرآن مخالفت داشته باشد.
نـزد آنـان , ثابت شدن صحت حدیث , براساس سند است ونه براساس دیگر,پس اگر راویان حدیث , عـادل وراسـتـگـو بـاشـنـد ـ طـبـق مـعـیار خودشان ـ حدیث صحیح است , ومخالفتش با قرآن , اشـکـالـى ظاهرى یا لفظى دارد که مى توان آن را نادیده گرفت !!تا جایى که برخى از فقها, احکام قرآن را با حدیث منسوخ مى دانند!! براى نمونه : فقها ازدواج با عمه همسر را بر اساس حدیثى حرام دانستند که صحتش برایشان ثابت شده است , در حالى که قرآن وقتى به تفصیل , محرمات از زنان را بیان مى کند,عمه یا خاله همسررا جزء آنان نمى شمارد. ((49)) تـردیـدى نـیـسـت کـه پـیـروى کردن از چنین طرح وایده اى , بر مفهوم دین , انعکاس بدى دارد ومـسـلـمـانان را بین پذیرش احکام قرآن یااحکام پیامبر که مبین قرآن است , و بین احکامى که از رسول اکرم (ص ) روایت شده و مخالف با قرآن مى باشد, گرفتار سردرگمى واختلاف مى سازد.
اگـر بـراى مـا ثـابـت شـد کـه مـامـوریـت حـضرت رسول (ص ) تبلیغ ‌مسائلى است که از سوى پـروردگـارش بـه او وحى مى شود, حدوددین براى ما روشن مى گردد و پیامبر نمى تواند از نزد خود چیزى رابر احکام قرآن بیافزاید.

میراث چیست ؟

مـیـراث , مـجـمـوعه اى از اجتهادات است که در دین پدید آمده است از اقوال و روایات گرفته تا تـوجـیـه هـا و تـاویـل هـاى گـونـاگـون , که درمحدوده اش , حدیث , تاریخ , فقه , تفسیر و دیگر نتیجه گیرى هایى که عقل در سایه دین بدان رسیده است , داخل میشود.
پس , دین همان حق است .
و میراث , متعلقات این حق است .
دین ثابت است .
میراث , متغیراست .
در دین چیزى داخل نمى شود و اضافه نمى گردد.
میراث محل اخذ و رد مى باشد.
دین , بلاغ خداوند بسوى انسان است .
میراث , اجتهادى است بین انسان و نص .
هر که با اجتهاد مخالفت کند لازم نیست که با نص مخالفت کرده باشد.
پـس بـاید فرق میان نص و اجتهاد را بدانیم .
میان دین و سخنان افراد .
میان نصوص شرعى قرآنى ونصوص وضعى اجتهادى .
وبدون آن به حقیقت دین نمى شود رسید, وعبادت خداوندنادرست خواهد بود.
وقتى در برابر روایتهایى که از رسول خدا (ص ) نقل شده وبا قرآن مخالفت دارد توقف کنیم ,معلوم مى شود که بین نص و اقوال ,فرق گذاشته ایم .
ولـى اگـر سـخنان افراد را مانند نصوص بدانیم , معنایش این است که آنان را پرستیده ایم , چنانکه یـهـود ونـصـارى , احـبـار و رهـبـان و عـلـمـاى خود را پرستیدند! و بدینسان بین دین و میراث , فرقى نگذاشته ایم .
ایـن مشکلى بود که گروههاى اسلامى معاصر, بویژه گروه تکفیردچارش شدند وقتى احکامى را بـر اسـاس اجـتـهادات میراثى واحادیث نقل شده ـ که مورد خلاف است ـ وضع کرده اند,ونتیجه این تصورات غلط, همان شکستهاى فکرى و انقلابى بود که در قیام اسلامى به طور کلى پیش آمد.
حال این سؤال پیش مى آید: آیا نص از اجتهاد جلوتر است یااجتهاد از نص ؟
وطبعا پاسخش این است که نص ,پیش از اجتهاد بوده است واجتهاد, بر آن حادث است .
اگـر مـا ایـن روش و قاعده را بر ایده هاى اسلامى ـ در سطح گذشته وحاضر ـ تطبیق کنیم , به آسانى به حق مى رسیم .
بـراى نـمونه , به مطلبى اشاره مى کنیم که در سالهاى هفتاد میان ما وگروه تکفیر مورد گفتگو بود.
گـروه تـکفیر معتقد به کفر کسى بودند که اصرار بر گناه دارد و کسى که مرتکب کبیره (گناه بـزرگ ) و کـسـى کـه تقلید مى کند .
و نیز معتقدبودند که حق , منحصر است به حزب خودشان و هجرت واجب است .
ما در برابر این سخنان چنین سؤالى را مطرح کردیم : آیا این اقوال , نص است یا اجتهادى است در برابر نص ؟
اگـر اینان ادعا کنند که اینها نص است , پس خود کافر شده اند وازدایره اسلام بیرون آمده اند, زیرا هیچ نصى قرآنى یا حتى حدیثى نبوى در این باره نرسیده است .
واگـر ادعـا کـنند که اجتهاد است , پس ضرورتى ندارد که همه دربرابرش خاضع باشند, بلکه در دایره قبول یا رد, چرخش داردوبراى اخذ و عطا خاضع است .
بنابر این , هیچ الزامى و ضرورتى براى مـسلمین در فراگیرى و پذیرش آن وجود ندارد .
وتکفیر کردن یا تحریم نمودن ,بر اساس اجتهاد, ایـن اجـتـهـاد را به منزله نص قرارمى دهد و در نتیجه معتقد به آن یا پیروى کننده از آن , هر دو داخل در دایره کفر خواهند بود.
وایـن همان گمراهى بود که احبار و رهبان در آن افتادند و یهود ونصارى را در گذشته گرفتار کردند, و امروز نیز مسلمانان دچارهمین بدبختى شدند چرا که بجاى پذیرش نصوص , اقوال افراد رامورد عمل و پذیرش قرار دادند.
پس وقتى که گروه تکفیر مى خواست طرفدارانش را از پذیرش اقوال شخصیات و تقلیدشان , آزاد سـازد, آنـان را در تـقـلـیدى دیگر ونوعى دیگر از پیروى انداخت , چرا که افراد را از تقلید مذاهب وفقهاى پیشین به تقلید مذهبش و پیروى از اجتهادات شکرى مصطفى , بنیانگذار گروه , واداشت ! تـنـهـا مـطلبى که داشت این است که گروهى از مسلمین بجاى پیروى از فقیهانى که معتقدند, اصـرار کـنـنده بر گناه یا مرتکب کبیره و یامقلد و رد کننده هجرت , کافر نیست , پیروى از کسى کردند که آنان را کافر مى دانند! وبـا الـتزام به قاعده اى که گروه تکفیر آن را ابداع کرده به این که : هرکس تقلید کند کافر است , پس خود این گروه کافر شده و طرحش ,اصلا قابل اجرا نخواهد بود.
هـیـچ یک از فقهاى گذشته ادعا نکرده است که قولش یا اجتهادش ,مسلمانان را ملزم مى کند و مـخالف آن , کافر است .
ولى گروه تکفیردچار این اشتباه بزرگ شد چرا که خیال مى کرد, قولش , نص ووحى منزل است .
پس اگر مسلمانان , بین نصوص و متون احادیث و بین سخنان افراد, فرق قائل شوند واصالت را به نـصـوص بدهند و اجتهاد راحادث بر آن بدانند, حقیقت روشن مى گردد و دین در شکل واقعى و زلالـش , نـمـایـان مى شود.ولى چه باید کرد, که نمى شود این قاعده را تطبیق نمود چرا که فقها و سیاستمداران در کمین نصوص نشسته اند و هر تلاشى براى آزاد سازى نصوص از قید وبندهایشان را کنترل مى کنند!

حق وباطل

مذهبیت در اسلام نیست .
در اسلام چیزى به نام شیعه یا سنى یا شافعى یا مالکى یا حنفى ویاحنبلى وجود ندارد.
اینها همه نامگذارى هاى تاریخى است که سیاست , آنها راتراشیده است ((50)) .
حق این است که : اسلامى راستین واسلامى باطل وجوددارد.
اسلامى ربانى و اسلامى حکومتى .
وآنـچـه در تـاریخ پیشرفت داشته , اسلام حکومتى بوده است وآنچه پنهان شده , اسلام ربانى بوده است .
در ایـنـجـا اسـماء ومسمیات وجود ندارد .
مهم حق است .
و در برابرحق اسماء و مسمیات متلاشى میگردد و اهمیت به جوهر داده مى شود.
جستجوى حق , مستلزم جستجوى نص است نه پیروى از سخنان افراد.
پیروى از نص , انسان را بسوى حق فرا مى خواند.
پیروى از افراد, جستجوگر را در گرو افراد مى گذارد,نه نص .
نـص , مـعـیار است و مناط تکلیف .
و مسؤولیت مسلمان در برابرنص است و حساب و کتابش با نص است و رهایى از دوزخ نیز درپیروى از نص است .
مـقـصـود از نـص , مـتن قرآن یا حدیث صحیح پیامبر است که باقرآن وعقل سازگار مى باشد در مـسـائلـى کـه مـربوط به غیبیات , سیاست ,اخلاق , اصول دین , تولى و تبرا است و اما نصوصى که مـتـعلق به احکام است , جاى اجتهاد دارد و درکها در برابرش گوناگون است ,و براى آن , افرادى شایسته , معین شده اند که شرایط اجتهاد وقدرت علمى در آنان وجود دارد.
وامـا نصوصى که مربوط به دعوت , تبلیغ از دین , اصول دین , تولى وتبرا, تحدید منبع تلقى احکام , رهـبـرى , سـلـوک شـخـصـى و اخـلاقـى و رهایى از دوزخ , مى باشد, تقلید در آن روا نیست و بر مسلمانان است که با استفاده از عقل , براى رسیدن به حق , بهره گیرند.
آرى !ایـن امـت گـمـراه نشد مگر با تعطیل عقل و سپردن زمام خود به دست فقیهان گذشته و فقیهان حکومتى حاضر (وعاظ السلاطین )که دین خودرا از آنان فرا گیرد بى آنکه تشخیص بدهد که چه امورى قابل تقلید است و چه امورى قابل تقلید نمى باشد.
واگـر فـرصت براى مسلمانان پیش آمده بود که به دور از فقها,نصوص مربوط به جهاد, سیاست , حـاکـمـان , آیـنـده دعـوت و رهـبرى راستین را درک کنند, بى گمان صورت اسلام راستین در اذهانشان ترسیم مى شد و آن را معیار حکم بر فقها و امثالشان قرار مى دادند.
ولـى چه کنیم که آنان فقها را وسیله فهم این نصوص قرار داده و درنتیجه خود را در گرو خطى محدود افکندند که این خط را حاکمان به همراهى چنان فقیهانى برایشان ترسیم نمودند ! ((51)) بـنابر این , رهایى از این خط, نخستین گام براى رسیدن به حق است و این معنى محقق نمى شود جـز از راه فـراگـیرى نصوص .
و این نصوصى است که رهبرى خوب و شایسته را براى ما مشخص ومـعـیـن مى کند تا از او پیروى کنیم و دینمان را از او فرا گیریم نه ازرهبرى هاى سوئى که مى خواهند مارا که از عقل دورى جسته ونصوص را به فراموشى سپرده ایم , در دام خود بیاندازند.
وهـنـگـامـى کـه نـصـوص , رهـبرى را مشخص مى کند, قضیه خاتمه مى پذیرد و اختلاف رخت بـرمـى بندد و التزام و تعهد ضرورت پیدا مى کند .
واین رهبرى است که منبع حق و سخنگوى حق است .
مـن در لابلاى بحث و پژوهشم , به این نتیجه رسیدم که یک رهبرى غلط (نادرست )پس از رسول خـدا (ص ) در مـیـان امـت پیدا شد, و ازآن رهبرى بد, تمام طرحهایى که اسلام راستین را پنهان کـرده ونصوص را وارونه نموده و آنها را از امت دور نگه داشته , سرچشمه گرفته است .
و سرانجام بـاطـل را جـایـگـزین حق نموده وراههاى گوناگونى را براى گمراهى مردم ازصراط مستقیم الهى ,پدید آورد.
وهـنـگـامى که در جستجوى رهبرى حق , به آن پى بردیم , رهبرى باطل نیز برایمان مشخص مى گردد, و داورى در مورد نصوص خواهد بود نه شخصیت ها.
اهـمـیـت رهـبـرى و سـر نـوشت ساز بودن آن , هنگامى براى مامشخص مى گردد که معتقد به خـاتـمـیـت پـیـامـبـر (ص ) بـاشـیم .
وقتى معلوم شد, رسول خدا, آخرین فرستاده خداوند است , ضـرورت تعیین رهبرى پسندیده که بعد از وى , دین را نگهدارد و جاى رسول خدا را در میان امت پـر کند, اجتناب ناپذیر خواهد بود و بى گمان , این رهبرى , باید داراى ویژگیهایى باشد که بتواند مـامـوریتش را به نحو احسن انجام بدهد و بر دیگران برترى داشته باشد تانزاعى پیش نیاید و امت دچار رهبریهایى دیگر نگردد که او را به سوى باطل فرا خواند.
این امر مرا بسیار سرگردان و مشغول ساخته بود.در این میان پرسش هاى زیادى پیش مى آمد و با ایده و طرحى که در دسترسم بود, نمى توانستم پاسخى براى آنها بیابم .
اولین پرسش , ماهیت و کیفیت حق پس از رسول خدا بود ؟
آیا این حق , منحصر در قرآن است ؟
اگر در قرآن منحصر باشد, پس تفسیر درست این قرآن کجا است ؟
تـاریـخ قـرآن را ورق زدم , پـاسخى نیافتم , بلکه شک و تردیدم به خاطر روش جمع آورى قرآن , و اختلافهایى که میان اصحاب درمورد جمع و تفسیرش پدپد آمده بود, افزونتر شد. ((52)) وآنـچـه کـار را مـشـکل تر مى کرد روایتهایى بود که مربوط به تفسیربرخى از آیات قرآنى است , و نـوشـتـه نـشده بود یا این که حکم باقى ولى نص برداشته شده بود ویا این که نص باقى و حکمش برداشته شده بود. ((53)) ایـن اخـتلاف ها در مورد قرآن , مرا قانع کرد که حتما یک جهت براى رفع این اشکال ها باید وجود داشته باشد ولابد آن جهت ,همان رهبرى پسندیده است .
ولى این رهبرى کیست ؟
وچرا ظاهر نشد تا نقش خود را در حفظ دین بر عهده گیرد؟
امت عرب مانند امتهاى گذشته که پس از ارتحال رسولشان , گرفتارارتداد و بازگشت به قهقرا مى شدند و ضرورت آوردن رسول دیگررخ مى نمود, از این قانون مستثنى نیستند.ولى کیست که این انحراف و کژى را دور سازد ؟
پـس لازم است پس از رسول خدا,یک رهبرى ایده آل و جامع الشرایط وجود داشته باشد که امت به او رجوع کند.آن رهبرى کیست ؟
اگر حضرت موسى براى مدتى کوتاه و به خاطر آمدن الواح , از میان قومش رفت و به خاطر غیبت کوتاهش , برادرش هارون راجایگزین و خلیفه خود ـ تا روز بازگشت ـ قرار داد, آیا سزاوارترنیست محمد (ص ) همین کار را با قوم خود انجام دهد بویژه که مى داند پس از او پیامبرى نخواهد آمد ؟ !
بـرخـى ممکن است تصور کنند که رسول خدا, قرآن را در میان مردم گذاشت و قرآن که خداوند متعهد به نگهداریش تا روز رستاخیزشده کافى است که مشکلات مردم را پس از پیامبر رفع و حل کند وهمانا قرآن بهترین رهبر است .
ولى در برابر این نتیجه گیرى ,سؤالهایى خود نمایى مى کند : پـیامبران پیشین نیز کتابهایى در میان قومشان ـ پس از رحلتشان باقى گذاردند و با این حال , آن اقـوام مـنـحـرف شدند .
بنى اسرائیل ـ به عنوان نمونه کلمات خدا را عوض کرده و کتاب آسمانى راتـحـریـف نمودند, و این دلیل روشنى است که کتاب ـ به تنهایى نمى تواند حرکت امت را پس از پیامبر, در مسیر مستقیم نگه دارد, زیراباید در کنارش , یک نیروى اجرایى بر گزیده باشد که امت , در حال اختلاف و انحراف , به او روى آورد.
این نیرو, همان گروه برگزیده از امت اند که پس از رسول خدا کتاب را ارث برده (و تفسیر کتاب بـه آنان محول شده است ) چنانکه درامت هاى پیشین نیز چنین بود .
خداى تعالى در سوره فاطر, آیه 32مى فرماید : (ثـم اورثـنـا الـکـتـاب الذین اصطفینا من عبادنا) ـ علم کتاب را به برگزیدگان از بندگانمان , واگـذار کردیم .
پس اگر کتاب به تنهایى کافى بود, خداى سبحان آن را میراث برگزیدگان پس از پیامبر قرارنمى داد.
وسـرانـجام خود در تاریخ یافتیم که قرآن نتوانست , اختلاف وارتداد فورى مسلمین , پس از وفات پـیامبر را فصل کند, بلکه این امر توسط شمشیر, پایان پذیرفت وقرآن مانند کتابهاى پیشین ,همان حـال آنـهـا را دارد و مـمـکـن اسـت امـت از آن روى برگردانده ومنحرف شوند .
وهمانا قرآن در اخـتلافهایى که بر سر خلافت پیش آمد, داورى نکرد و در میان قبائلى که مرتد شدند داورى نکرد تـاایـنـکـه مورد قتل عام قرار گرفته , و در قضایاى دیگر نیز حکمى ننموده ((54)).
بعلاوه که در جـمع آوریش , اختلاف زیادى میان اصحاب رخ داد .
حال این سؤال پیش مى اید : قرآنى که پیامبر, آنرادر میان امت گذاشت , نتوانست جلو ارتداد و اختلافها را بگیرد ونزاع ها را حل و فصل کند .
آیا این ارتداد و بازگشت , به سبب دورى و انحراف از قرآن بود یا انحراف از رهبرى ؟
تاریخ , پاسخ این سؤال را داده است که علت مستقیم این ارتداد,روى تافتن از رهبرى بود نه قرآن .
زیـرا آنـان کـه مـانـع پـرداخـت زکـات شـدند, مسلمان بودند, و آنانکه بیعت ابوبکر را رد کردند, مسلمان بودند .
آنها مسلمانانى بودند که متعهد به قرآن و مؤمن به آن بودندولى این تعهد نتوانست آنـانرا از انحراف باز دارد .
اینجا بود که دوران جستجوى من براى یافتن رهبرى برگزیده آغاز شد.
واعـتمادم در این دوران بر نصوص و متون احادیث بود, زیرانصوص , تنها راه رهایى از اجتهادهاى غـلـط افراد و رسیدن به حق است .
وهمانا حق تنها با نص شناخته مى شود نه با شخصیتها .
ومردان توسط حق شناخته مى شوند نه بالعکس .
وحال که معتقدم به برترى حق از مردان , راه جلوى رویم گشوده شده است .

میراث سنى و میراث شیعى

مـسـائلى وجود دارد که شیعه و سنى در آنها اشتراک دارند و مسائلى نیز دیده مى شود که در آنها هیچ برخورد نزدیکى نمى توانند داشته باشند.
در خلال دوران طولانى جستجویم در میراث , بسیارى از روایات و اجتهادات و سخنان شخصیتها, چه در سطح میراث سنى و یاشیعى شک و تردیدم را افزونتر مى نمود.
میراث سنى روایتهاى جعلى زیادى را در بر داشت .
و همچنین بودمیراث شیعى .
میراث سنى داراى طرحهاى مختلف ومتفاوت بود, و همچنین میراث شیعى .
پس چه امرى , این دو را از هم متمایز مى سازد ؟
بـراى پاسخ به این سؤال , باید مظاهر اختلاف این دو میراث رابررسى کنیم .
اعتماد میراث سنى بر صحابه است , در حالى که اعتماد میراث شیعى بر اهل بیت .
میراث سنى , همگام با حاکمان راه میرود ولى میراث شیعى , این همزیستى را رد مى کند.
در میراث سنى , سخنان شخصیات , برترى دارد ولى در میراث شیعى نص برترى دارد .
میراث سنى از یک حالت سازش باوضعیت موجود, آفریده شده ولى میراث شیعى از یک درگیرى باآن .
میراث سنى عقل را تحت فشار قرار مى دهد ولى میراث شیعى عقل را محترم مى شمارد.
این مقایسه اندازه اختلاف و فاصله این دو میراث را روشن میسازد .
ولى بهرحال میراث شیعى , نیز مانند میراث هاى دیگر, دستخوش تغییرات زیادى در اثر انبوهى سخنان واقوال و اجتهادات است , کـه در حـد زیادى با میراث سنى , شباهت خواهد داشت .
ولذا هردوطرف گرفتار روایتهاى جعلى بوده , و مذاهب در چارچوبه یک اندیشه , یک فکر پیدا شدند.
میراث سنى بسیارى از روایتها را در بر دارد که منزلت اصحاب رابالا مى برد و برخى را به اوج مى رسـانـد و مـیـراث شـیـعـى روایـتهاى زیادى در بالا بردن ارزش و منزلت اهل بیت دارد,و هر دو دچاراحادیث جعلى هستند.ولى بهر حال به این نتیجه رسیدیم که آن روش و قاعده اى که از سوى شـیـعـیـان بـراى کنترل کردن روایات وجلوگیرى از احادیث جعلى و دروغى , پدید آمده , بسیار دقیق تر وارتباطش با نص بیشتر از روش اهل سنت است .
شـیـعـیـان معتقدند که اگر روایتى با قرآن و عقل سازگار نباشد, باید به دیوارش بزنند ولى اهل سنت تکیه بر علم رجال و بحث در سندروایت دارد.
شیعه متن روایت را زیر ذره بین قرار مى دهد ولى سنى سندش را.

و در سایه روش شیعیان , بسیارى از روایات درمیراث شیعى ردشد و روایتهاى بى شمارى نیز مورد داورى و در دایـره کـنـتـرل وغـلـط زدایى قرار داده شد .
ولى در سایه روش اهل سنت , بسیارى ازروایـات پـذیـرفـتـه و مـورد اعـتـماد قرار گرفت هر چند با متن قرآن مخالفت داشت و با عقل ناسازگار و علتش هم این است که سندروایات و رجالش ـ به نظر آنان صحیح و سالم بود.یعنى هر گاه عدالت راویان ثابت شد, روایت صحیح است هر چند با قرآن مخالفت داشته باشد! روش شیعیان , بى گمان , میراث را مورد بازنگرى و غلط زدایى قرار مى دهد ولى قاعده اهل سنت , مـیـراث را بهم نمى زند و درنتیجه دورى از قرآن در آن آشکار خواهد بود.اعتقاد شیعیان به مساله امـامـت , میراث شیعى را از میراث سنى , متمایز ساخت وبسیارى از اجتهادات و نقطه نظرهایى را پـدیـد آورد کـه بـر فـقه ,عقیده و ایده کلى شیعیان , تاثیر گذاشت .
از بارزترین دست آوردهایش , مـنحصر شمردن منبع فراگیرى احکام در دایره اهل بیت بود که امامت در آنان است , و رد کردن خـطـوط دیـگـرى که باخط اهل بیت سازگار نیست و پیشاپیش آنها خط صحابه که ابوبکرو عمر ارکانش را پى ریزى کردند.
مـهـمترین مساله اى که بر روش تحکیم قرآن و عقل , مبتنى است ,کنترل کردن نقش افراد و جدا سـاخـتـن سـخنانشان با نصوص و دقت در این که اقوال آنها, نصوص را تحت الشعاع قرار ندهد .
و ایـن اصلى ترین امتیازهاى میراث شیعى بر میراث سنى است که بافقدان چنین قاعده اى , رجالش بـر نـصوصش برترى یافتند.و همانادور نمودن و عزل قرآن و عقل از میراث و بى اعتنایى به نقش آن در دو داورى تـوطـئه خـطـرنـاکى بود که سیاست علیه اسلام اجرا کردو هدفش وارد ساختن روایـتـهـاى دروغین و جعلى بود که اسلام رابه گونه اى دیگر جلوه داد و هویت واقعیش را از آن جـدا سـاخـت وهویتى بى ارزش به آن بخشید که فقط منافع حکام را دنبال کرده وحکومتشان را مـشـروع جـلوه مى داد .
ولى قرآن و عقل را داور قراردادن , یعنى از نص پیروى کردن نه از میراث اجـتهادى .
و نص داوربر میراث است نه بالعکس .
از اینجااست که رجال شیعه در مرتبه اى پایین تر از نـص قـرار دارنـد نـه بـالاتر .
و این مطلب مرا اطمینان خاطرداد, زیرا وقتى خط شیعیان را دنبال کـردم , مـیـراثـى را بـا مـیـراث دیـگـرعوض ننمودم و از پرستش مردانى به پرستش مردان دیگر راه نیافتم , بلکه تعهد به خط اهل بیت مرا متعهد به خط نص کرد نه خط رجال .

دوران تردید

واز تردید, یقین مى آید پدید بـسـیـارى از ایده ها و طرحهاى میراث در سطح فقه , تفسیر, تاریخ وحدیث منسوب به رسول اللّه (ص ) مـرا قـانـع نمى کرد .
از اینجا بود که خط تردید و دو دلى را دنبال کردم و آنرا شعار خود قرار دادم و درلابـلاى کـتـابـهـاى میراث براى جستجوى حقیقت , بحث و کنکاش کردم , هر چند این تـحـقـیـق , کـار آسانى نبود زیرا سخنان مردان برنصوص افزونتر شده و تمیز آن دو از یکدیگر, در نـهـایـت دشوارى بود .
ولى این دشوارى به سرعت از هم مى پاشد اگر جستجوگر, به خط شک و تردید مسلح شده باشد, زیرا این خط, بسیارى ازحقایق را درباره میراث و ایده اسلامى کنونى برایم آشکار ساخت که آنها را چنین خلاصه گیرى مى کنم :
1 ـ سـخـنـان خـلیفه اول و دوم به صورت نصوص قطعى و سنت ابدى در فقه اهل سنت در آمده است .
2 ـ اجـماع , رکن اساسى این است که بسیارى از طرحها و ایده هاى میراث ـ اگر نگوئیم همه اش ـ بر آن استوار است .
3 ـ بسیارى از نصوصى که به پیامبر نسبت داده مى شود از آنها بوى سیاست به مشام مى رسد و با عقل منافات دارد و قواعد و اصول ثابت اسلام , آنها را رد مى کند.
4 ـ به نظر مى رسد که تعمدى در تحقیر و کوچک شمردن پیامبراکرم (ص ) وجود دارد.
5 ـ دشـمـنـى آشـکارى با تمام طرحها, اجتهادات و حتى شخصیتهایى که با خط سیاسى آن روز, مخالفت داشته , به چشم مى خورد.
6 ـ برخى از شخصیات را در برابر شخصیتهاى دیگر قرار داده و آن ها را بزرگ کرده اند.
7 ـ شبهه هایى سیاسى گرداگرد راویان حدیث و چگونگى تدوین وگردآورى احادیث دیده مى شود.
8 ـ هـمواره حاکمان مد نظر قرار داده شده و از سوى فقیهان حکومتشان مشروع جلوه داده شده است .
9 ـ آزادى راى و حکم درست و صحیح اسلامى در طول تاریخ ‌اسلام , محقق نشده است .
این نتیجه گیرى ها کافى است که ایجادشک و تردید در طرح کنونى اسلام بنماید و ضرورت بازنگرى درآن و لزوم تلاش در زدودن گرد و غبار تاریخى که سیاست , آن راساخته و پرداخته و فقها و محدثین و مورخین , آن را پذیرفته اند ودر برابرش تسلیم شده اند, به طور جدى ایجاب مى نماید .
هم اکنون برخى از نمونه هاى نصوصى که مرا به دودلى واداشت ,یادآور مى شوم , که من بر اساس اینها, نظر رد کـنـنـده و مـحـکوم کننده خود را بر این ایده و این میراث که مسلمانان بر آن استوارند,استوار نمودم .

بنى امیه

بعضى از احادیثى که در کتابهاى اهل سنت درباره بنى امیه , ذکرشده بود, توجه مرا به خود جلب کـرد.ایـن روایـتـهـا, امت را از شر این گروه بر حذر مى دارد, و پرده از نقشى که آینده امت را به خطرانداخته , واسلام را مورد تاخت و تاز قرار مى دهد بر مى دارد.
هـر چـنـد بـیـشـتر این احادیث , از سوى علماى حدیث (اهل سنت )مورد تشکیک و تضعیف قرار گرفته ولى آنچه دیده را خیره مى کند, احادیثى است که تصحیح شده و نقش مهم و حساس بنى امـیـه را در یارى کردن اسلام !!اعلام مى دارد .
از احادیثى که در مذمت ونکوهش بنى امیه رسیده اسـت , سـخـن رسـول گـرامـى اسـلام اسـت کـه فرمود: هلاکت امت من بدست شهوترانانى از قریش است ((55)) .
ودر روایـت دیـگـر: فـسـاد و تـبـاهـى امـت مـن بدست گروهى از شهوت پرستان نادان قریش است ((56)) .
ابـوهـریره گوید :اگر مى خواستم نام ببرم مى گفتم :فرزندان فلان وفلان ((57)) وروایتهاى زیادى در لعن و نفرین حکم بن عاص وفرزندانش نقل شده است ((58)) .
ابو هریره گوید :دو ظرف حدیث از رسول خدا حفظ کردم , که یک ظرفش را ابلاغ نمودم و اگر از آن ظرف دیگر سخنى بگویم , این گلویم بریده خواهد شد ! ((59)) ابن حجر, در مورد حکم بن عاص اموى , عموى عثمان بن عفان ,مى گوید : رسول خدا (ص ) او را به طائف تبعید کرد, ولى عثمان ـ در ایام خلافتش او را به مدینه باز گرداند نـقـل شـده اسـت کـه رسـول خـدا, اورا لعن کرده است ولى این امر (به قول ابن حجر) به اثبات نرسیده .
و روایت شده است که صحابه بر رسول خدا وارد شدند در حالى که حضرت , حکم بن عاص را لـعـن و نـفرین مى کرد .
گفتند : چرا اورا لعن مى کنى ؟
فرمود : من با همسرم فلانه ـ نشسته بـودیم , که او ازسوراخ دیوار به ما مى نگریست .
گفتند: آیا ما هم او را لعن کنیم ؟
فرمود: نه ! ولى گویا مى بینم که فرزندانش بر منبر من بالا و پائین مى روند .
گفتند: یا رسول اللّه !آنها را بگیریم ؟
فرمود :نه .
ولى پیامبراو را تبعید کرد!! ((60)) طـبـرانـى روایـت کـند :حکم نزد رسول خدا (ص ) نشسته بود, پس خواست سخن بگوید, زبانش گـرفـت .
رسـول خـدا رو به او کرده فرمود : همیشه چنین باش .
از آن پس همواره حکم سخن که مـى گـفـت زبانش مى گرفت تا از دنیا رفت .
ابن حجر در مورد حدیث گوید : در سندش حرف است ! بیهقى نیز این روایت را نقل کرده ولى در سندش , ضراربن صرد را آورده است که او متهم به رافضى بودن است ! ((61)) ابـن حـجر از نافع بن جبیر بن مطعم , از پدرش نقل کرده که گفت :بارسول خدا(ص ) بودیم , که حضرت , حکم ابن عاص را دید .
پس فرمود : واى بر امت من از نسل این شخص ((62)) .
روایـت شـده که عایشه به مروان گفت : اما تو اى مروان , پس من گواهى مى دهم که رسول خدا (ص ) پدرت را لعن کرد, در حالى که تو در صلب او بودى ((63)) .
مـسـلـم از ابـن عـبـاس نـقـل مـى کند : مسلمانان هرگز با ابو سفیان نمى نشستند و به او نمى نگریستند. ((64)) ابن حجر از بغوى نقل میکند : عمر هر گاه به معاویه مى نگریست مى گفت : این انو شیروان عرب است ((65)) .
واز ابـن ابـى الـدنـیا نقل مى کند که عمر گفت :مبادا پس از من اختلاف بکنید, پس اگر چنین کـردیـد, بـدانـیـد کـه معاویه در شام است , پس اگر به راى خود بسنده کنید, او مى داند چطور خلافت را از شمابگیرد. ((66)) و هـمـانـا ابـوسـفـیان و فرزندش معاویه با آنان مانند مؤلفة قلوبهم رفتارمى شد تا اینکه دوران خلافت عمر رسید, پس او این سهم راحذف کرد و معاویه را والى شام قرار داد ! ((67)) وامـا احادیثى که بنى امیه را مى ستاید: در راس آنها احادیثى است که شام واهلش را مدح مى کند در حالى که شام پایگاه بنى امیه ومرکز حکومتشان بود. ((68)) از عثمان نقل شده که گفت : اگر کلیدهاى بهشت در دست من بود,آنها را به بنى امیه مى دادم ,تا همه شان وارد بهشت شوند! ((69)) کتابهاى سنن تلاش مى کنند, فضائلى را براى معاویه و پدرش بتراشند و آنها را از زبان رسول اکرم (ص ) مورد ستایش قرار دهند ومقامشان را بالا ببرند.
مـسلم (در صحیحش ) از ابو سفیان نقل مى کند که به پیامبر عرض کرد: اى رسول خدا سه چیز را مایلم که به من عطا فرمائى .
فرمود:اشکال ندارد .
گفت : مایل هستم بهترین و زیباترین زنان عرب را کـه ام حـبـیبه , دخترم , مى باشد, به ازدواج تو در آورم .
فرمود: آرى .
گفت : معاویه را کاتب خود قـرار دهى .
فرمود: آرى .
گفت :فرماندهى پیکار با کفار را به من عطا فرمائى چنان که در گذشته بامسلمین مى جنگیدم .
فرمود: آرى .
اشکال ندارد. ((70)) مانند چنین روایتى , سؤالهایى را بر مى انگیزاند, مانند: آیا فضیلت ها از راه گدایى به دست مى آیند یا پیامبر از پیش خودعطا مى فرماید ؟ !
در این حدیث , چه فضیلتى براى ابو سفیان دیده مى شود ؟ !
آیـا این از منشى اسلامى است که ابو سفیان , اینچنین با رسول خداصحبت کند و دخترش را بر او عرضه نماید, گویى حضرت فقطدر پى دختران زیبا بوده است ؟ !
وانگهى چگونه رسول خدا, به این سادگى , تمام آرزوهایش راپاسخ مى دهد؟
از سـوى دیـگر, چگونه ابو سفیان به خود اجازه مى دهد فرماندهى مسلمانان را در جنگ , از رسول خدا در خواست کند, در حالى که مؤمنین نسبت به او و فرزندانش بدبین و متنفرند ؟ !
ضـمـنـا یک مغالطه تاریخى خطرناکى در این حدیث دیده مى شود,زیرا در کتابهاى اهل سنت به اثـبات رسیده است که رسول خدا (ص )قبل از هجرت , با ام حبیبه ازدواج کرد .
و این دلیلى قاطع است بردروغ بودن این حدیث و این که سیاست , آن را اختراع کرده است ! ((71)) مـسـلم در صحیحش نقل مى کند که ابو سفیان به دیدار گروهى ازصحابه رفت که در میان آنها سـلـمـان و صـهـیب و بلال دیده مى شدند, پس آنان ـ با تعجب گفتند: شمشیرهاى خدا گردن دشمن خدا را نزده است ! ابوبکر در آنجا بود, به آنها گفت : این سخن رادرباره بزرگ وسرور قریش مى زنید ؟ !
پس نزد رسول خدا رفت وجریان را به عرض حضرت رساند .
رسول خدا فرمود: اى ابابکر !نکند آنها را خشمگین و ناراحت ساخته باشى , به تحقیق اگر آنان رابه خشم آورى , پروردگارت را خشمگین ساخته اى .
((72)) وایـن روایـت مـانند ـ روایتهاى ـ گذشته نشان مى دهد که ابوسفیان درمیان صحابه رسول خدا آبـرویـى نـداشـت و مـورد احـترام هیچ کس نبوده است جز متعصبین از بى شخصیتهاى قریش و منافقین .
اکنون این سؤال خود نمایى مى کند که چرا ابوبکر از ابو سفیان دفاع کرد؟
آیا ابوبکر از گذشته تاریک و وضعیت این مرد, بى خبر بود ؟
آیا باز هم ابوسفیان سرور و بزرگ قریش به حساب مى آمد ؟
بـى گـمـان پـاسخ رسول خدا (ص ) به ابوبکر بزرگترین دلیل است براینکه موضعگیرى اصحاب نـسـبت به ابوسفیان , همان موضعگیرى شرعى و درست است و ابوبکر از این مسیر تجاوز کرد و به بى راهه رفت .
وایـن کـه آقاى بخارى (در صحیحش ) فصلى را براى ستایش معاویه قرار داده , در حقیقت مطلب قـابل ذکرى در این باره ندارد, چرا که فقط روایتى را از لسان ابن عباس نقل مى کند که گاهى به صحابى بودن او گواهى مى دهد و گاهى به فقیه بودنش !! ((73)) ابن حجر در حاشیه اى که بر این باب (فصل ) زده چنین مى گوید:بخارى در این باب هیچ فضیلت و مدحى را براى معاویه ذکرنکرده , جز گواهى ابن عباس بر او که صحابى فقیهى بوده است وشاید ایـن دلالـت بـر فضیلت زیادى باشد ! و از اسحاق بن راهویه نقل کرده که گفت : آنچه در ستایش مـعـاویـه گـفـتـه شده صحیح نیست .
البته درباره معاویه احادیث زیادى نقل شده ولى از طریق اسـنـادروایت صحیحى به چشم نمى خورد و اسحاق بن راهویه و نسائى و دیگران نیز بر این باورند.
((74)) عـبـداللّه بـن احـمـد بـن حنبل مى گوید: از پدرم پرسیدم : درباره على ومعاویه چه مى گویى ؟
مـقـدارى بـیاندیشید, سپس گفت : به تحقیق مى دانم که على , دشمن زیادى داشت , ولى هرچه دشمنانش جستجو کردند, عیب و نقصى براى او نتوانستند پیدا کنند, پـس نـاچـار رو به شخصى (معاویه ) آوردند که با او مى جنگید ومبارزه مى کرد پس او را ستایش و مدح کردند و به خاطر دشمنى آنان با على , او را در برابر على قرار دادند.
ابـن حـجـر هـمـین جا مى گوید: و بدینسان او اشاره مى کند به فضائل دروغینى که براى معاویه تراشیدند و هیچ واقعیتى نداشت ((75)) .
مـسـلـم روایت کرده که رسول خدا (ص ) ابن عباس را ـ که کودکى بودـ در پى معاویه فرستاد .
او گـویـد: نـزد مـعاویه رفتم , وى را در حال خوردن یافتم .
باز گشتم .
حضرت دوباره مرا فرستاد و فـرمود: بگوبه معاویه که نزد ما بیاید .
ابن عباس گوید : دوباره رفتم , باز هم دیدم مشغول خوردن اسـت , بـاز گـشتم و جریان را به حضرت عرض کردم .
حضرت فرمود : خداوند شکمش را هرگز سیرنکند. ((76)) تـعـجـب آور است که برخى خواسته اند این حدیث را, فضیلتى براى معاویه بدانند و این که پیامبر چـنـان سـخـنـى درباره اش زده است ,معنایش دعا کردن براى گشوده شدن اشتهاى همیشگى مـعـاویـه اسـت ! ولـى مـسـلم این روایت را در فصلى نقل کرده است که آن راچنین نامیده : باب اشخاصى که رسول خدا آنان را لعن یا نفرین نموده و یا دشنام داده است و او سزاوار دشنام نبوده ! پس برایش رحمت واجر به حساب مى آید !! ((77)) وهمانا این روایت باعث کشته شدن , حدیث گوى معروف , نسائى ,بدست یاران معاویه در شام شد که از او خواسته بودند, کتابى را درستایش معاویه بنویسد و او امتناع ورزیده بود. ((78)) از این نقشه , چنین بر مى آید که تلاشهاى مذبوحانه و مایوسانه اى از سوى فقهایى که پیرو و یار بنى امـیـه بـودنـد, وجـود داشـت کـه ایـن خـانـدان را آبـرودار کـنـند و به برنامه ها و فعالیتهایشان شرعیت ببخشند.
بهر حال , این روایات با چنین تفسیرهایى , انگیزه اصلى بود که مراوا داشت نسبت به تمام روایتهاى مـدح و فـضـیـلـت , تردید نمایم وتلاش کنم که آنها را با میزان عقل و قرآن , بسنجم , تا این که به چنین دست آوردهایى دست یابم :
1 ـ اغـلـب روایـاتـى کـه دربـاره فـضـیـلـت اصـحاب نقل شده , اشاره به فضیلتى روشن و واضح ندارد ((79)) .
2 ـ بیشتر این روایات از زبان صاحبانش , بیان و نقل شده ((80)) .
3 ـ از جـسـتجوى بیو گرافى اینان , بدست مى آید که چنین فضیلت هایى مربوط به آنان نیست و شاید مقصود, افراد دیگرى باشند. ((81)) .
4 ـ ایـن روایـت هـا افراد خاصى را مد نظر قرار داده , در حالى که شخصیتهاى برازنده اى در میان اصحاب دیده مى شوند که داراى نقش هاى حساسى نیز بودند ولى از این روایات بى بهره اند. ((82)) .
5 ـ این ستایش ها بیشتر درباره یاران معاویه و خط بنى امیه ساخته شده است ((83)) .
6 ـ روایـتـهاى روشنى درباره امام على و اهل بیت وجود دارد که ارزش اینان را روشن مى سازد و ثابت مى کند که اهل بیت داراى ویژگیهایى بودند که سایر اصحاب از آن بى بهره اند. ((84)) .
7 ـ تـلاشـهـاى عـمـدى وجـود دارد کـه حـضـرت عـلـى را نـکـوهش کرده ویا مقامش را پائین مى آورد. ((85))

توجیه وتاویل

ضـمن مطالعاتى که در لابلاى کتابهاى گذشتگان داشتم , به متن هاى زیادى بر مى خوردم که از قـیـچـى سـانسور آقایان خارج شده , و درنتیجه مشکل بزرگى براى فقیهان ایجاد کرده و نقطه ضـعـفى درطرحهایشان پدید آورده بود .
ولى بهر حال , آنان را خوش نیامد که تسلیم این متن ها و نـصوص بشوند, لذا آنها را با تاویل و توجیه هاى خود محاصره کردند تا اینکه سرانجام , تاویل بجاى نص قرارگرفت و بر آن چیره شد.
بدون شک , هدف از این توجیه ها, قرنطینه کردن و در خط خویش نگه داشتن مسلمانان بود, و از سـویـى دیـگـر, بستن در به روى خطهاى مخالف و جلوگیرى از دسترسى آنان به این متن ها و استفاده از آنها به نفع خود.
بـهر حال بن بست این قوم به حدود متن , منحصر نمى شود, بلکه به بسیارى از رویدادهاى تاریخى کـه بـا اصـحـاب و تـابـعـیـن و حـاکـمان ,ارتباط دارد, سرایت مى کند, که راه را براى رد کردن طـرحـهـایـشـان یـاتردید نسبت به آنها مى گشاید .
اینان به خاطر چاره جوئى به خطتوجیه روى آوردنـد .
یعنى ساختن وآفریدن انگیزه هایى که وقوع حادثه را به نحوى دیگر, غیر از آنچه از ظواهر بـرمى اید, توجیه نمایند .
و على رغم برخوردهاى فکرى و ایدئولوژیکى زیادى که میان طرح آنان و طـرحـهـاى دیـگر ـ در راستاى تاریخ ـ اتفاق افتاد,سرانجام طرح آنان , جاى خود را در میان عامه مـردم بـاز کـرد, چـون از پشتیبانى و تایید مطلق حاکمان برخوردار بود .
و بدینسان , این قوم ناچار شـدند که با سلاح تاویل وتوجیه , به میدان بیایند تاپیروان را تقویت نموده و دشمنان را برانند .
این توجیه ها و صحه گذاشتن ها تنها, میتواند قرصهاى مسکنى باشد که آقایان میخواهندبا استفاده از آنها توده هاى مسلمان را آرام کنند و حاکمان را راضى نگهدارند .
ولى به هر حال ـ با گذشت زمان ـ مـتـلاشـى شـده و حـقایق براى همگان روشن خواهد شد چنانکه براى من روشن شد.بالاترین و مهمترین نصوص و متن هایى که قوم را سر در گم کرده و ناچار به تاویلشان نموده است , نصوصى اسـت کـه در بـاره حـضرت على و اهل بیت وارد شده و اغلب آنها ـ طبق قواعدخودشان ـ صحیح است .
این نصوص , امام را در مرتبه اى بالا و ویژه قرار میدهد که برتر از تمام اصحاب , قلمدادش مى نـمـایـد .
از سوى دیگر, ثابت مى کند که على واهل بیت , نقش خاصى در میان امت داشتند , همان نـقـشـى کـه سـیـاست وقت , مانع از اظهارش شد .
این نتیجه آگاهیم بر توجیهات آنان نسبت به نصوص و توجیه وقایع ورویدادهاى تاریخى بود که بر یقینم افزود ومطمئن شدم که آنهاتلاش مى کنند تا نصوص را وارونه جلوه داده و حرکت تاریخ را به نفع خویش تغییر دهند.
مسلم در صحیحش , سخن رسول خدا (ص ) را نقل مى کند که حضرت به على فرمود : نسبت تو به مـن مـانـنـد نسبت هارون به موسى است , جز اینکه پس از من پیامبرى نیست , سپس بر این نص حـاشـیـه مى زند و مى گوید : کسانى که استناد به این حدیث کرده و خلافت را براى على , پس از رسـول خـدا مـى دانند, از راه حق ,منحرف شده اند, زیرا جانشینى براى خویشان در ایام زندگى , غیراز خلافت بر امت است پس از وفات !
((86)) وهمچنین نقل مى کند که رسول خدا در روز خیبر فرمود : فرداپرچم را بدست مردى مى دهم که خدا و رسولش رادوست مى داردو خدا و رسولش , او را دوست مى دارند.
راوى گوید گردن ها را کشیدیم , که شاید یکى از ما مقصودحضرت باشد, ولى ناگهان حضرت فـرمـود : بـگوئید على بیاید .
على را آوردند در حالى که دچار درد چشم (رمد) بود, پس حضرت آب دهـان مبارکش در چشم على انداخت و سپس پرچم را به دست اوداد و خداوند فتح و پیروزى را بوسیله على نصیب مسلمانان کرد.
مـسـلـم در ادامه حدیث , چنین حاشیه مى زند : این به خدا عظیم ترین فضایل على و ارزنده ترین مناقبش است .
((87)) وهنگامى که آیه مباهله (فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءکم ...) (آل عمران : 61) نازل شد, حضرت رسول , على و فاطمه و حسن وحسین را فرا خواند و فرمود : بار الها, اینان اهل بیت من هستند. ((88)) مسلم نیز روایت کند : روزى رسول خدا (ص ) در منطقه اى که آن راخم مى نامیدند و بین مکه و مـدیـنـه قـرار داشـت , بـه سـخـنـرانى پرداخت .
پس از حمد و ثناى پروردگار و موعظه و پند به مـردم فـرمـود : اى مـردم !مـن هم انسانى مانند شما هستم .
زود است که پیام رسان پروردگارم (عـزرائیـل ) بیاید و من هم دعوتش را اجابت کنم .
و همانا در میان شما دو چیز سنگین و گرانبها مى گذارم , نخست ,کتاب خدا است که در آن هدایت ونوراست , پس به کتاب خداتمسک جوئید, و هـمـواره بـر کتاب خدا مردم را تشویق و تحریض نمود, سپس فرمود : و اهل بیتم .
شما را سفارش مـى کـنـم بـه اهل بیتم .
شما را سفارش مى کنم به اهل بیتم , شما را سفارش مى کنم به اهل بیتم .
حـصـیـن بـه راوى کـه زیـدبـن ارقم بود گفت : اهل بیتش کیست ؟
آیا همسرانش از اهل بیتش نیستند, گفت : چرا! همسرانش از اهل بیتش هستند, گفت : چرا! همسرانش از اهل بیتش هستند ولى مقصود از اهل بیتش در اینجا, کسانى هستند که پس از او, صدقه برآنها حرام است .
گفت : آنها چه کسانى هستند ؟
راوى گفت : آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس .
گفت : آیا صدقه بر تمام اینها حرام است ؟
راوى گفت : آرى !
((89)) در روایـت دیـگـرى , زید در پاسخ به سؤال حصین گفت : نه , به خداقسم , زن همراه با شوهرش , مـدت زمانى زندگى مى کند, سپس ممکن است مرد, طلاقش دهد و او به سوى پدرش و قومش بازگردد .
ولى اهل بیتش , اصل و ریشه اش هستند که پس از او, صدقه بر آنها حرام است
((90)) .
بخارى از رسول خدا نقل مى کند که به على فرمود : تو از من و من از تو هستم
((91)) .
مـسلم سخن على را نقل مى کند که فرمود : به آن خدایى سوگند که دانه را شکافت و خلایق را آفـرید, همانا پیامبر (ص ) به من عهد کردکه : یا على !هیچ کس جز مؤمن تو را دوست ندارد و جز منافق تورا دشمن نمى دارد.
((92)) نـسـایـى و تـرمـذى سخن رسول خدا را نقل مى کند که فرمود : هر که من مولاى اویم , پس على مولاى اواست ((93)) .
ابـن حـجر, سخن احمد (بن حنبل ) و نسائى و اسماعیل قاضى وابوعلى نیسابورى نقل مى کند که گـفـتـنـد : بـا سـنـد درسـت , در حق هیچ یک از اصحاب بیش از آنچه درباره على آمده , روایت نشده است
((94)) .
ابن سیرین بر این باور بود که بیشترین مطالبى که درباره على نقل میشود دروغ است
((95)) .
ابـن حـجـر در ادامه سخن ابن سیرین مى گوید : مقصود از این سخن ,مطالبى است که رافضیان درباره على نقل مى کنند که مشتمل برمخالفت با شیخین است
((96)) .
وهمچنین ابن حجر در حاشیه بر حدیث انت منى بمنزلة هارون من موسى مى گوید : بـرخـى مـى خـواهـند بوسیله این حدیث , سزاوارتربودن على را براى خلافت از دیگر اصحاب ثابت کـنـنـد, زیـرا هـارون , خـلـیـفـه مـوسـى بـوده است .
و در پاسخ آنها گفته شده به اینکه هارون جـانـشـیـن موسى در ایام زندگیش بوده , نه پس از مرگش , زیرا قبل از موسى ازدنیا رفته است !!
((97)) ودربـاره حـدیـث رایـه مى گوید : مقصود حضرت رسول از این سخن که على خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش على رادوست مى دارند, چیزى جز اثبات حقیقت محبت نیست , و گـرنـه هـر مسلمانى در این صفت با على شریک است .
در حدیث اشاره است به سخن خداوند که مـى فـرماید : (قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه ) (آل عمران ـ آیه 31) ـ بگو اى پیامبر, اگـر خـدارا دوست مى دارید, پس پیروى از من کنید, خدا هم شما را دوست خواهد داشت .
گویا حـضـرت مى خواهد اشاره کند به اینکه على ,کاملا پیرو حضرت رسول است و لذا به صفت محبت خـداونـدى برگزیده شده است و از این رو است که محبتش دلیل ایمان ودشمنیش علامت نفاق است !!
((98)) آنـچـه از حـدیث غدیر خم بر مى آید, نشان مى دهد که اینان در برابرسخن رسول خدا که سفارش مـکـرر دربـاره اهل بیتش کرده است ,دچار سر در گمى و حیرت شده اند, و چون هیچ وسیله اى براى طعن در این حدیث ندارند, مقصود حضرت را از اهل بیت توجیه مى کنند, پس گاهى مانند مـسـلم در تفسیر آیه مباهله , آنها را منحصرمى نمایند در على و فاطمه و حسن و حسین و گاهى آنها را به عنوان آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس , معرفى مى کنند ! و گـاهـى هم فراتر رفته , همسران پیامبر را هم جزءاهل بیت قرار مى دهند و یا اینکه آنها را خارج مـى سـازنـد, چـنـانـکه از دو پاسخ ‌متناقض در یک سؤال و طى یک روایت , ظاهر مى شود .
انگیزه آنـان ایـن اسـت کـه اهل بیت را نادیده بگیرند و آنها را در میان همسران پیامبر و دیگر بنى هاشم , پـنـهـان نـمایند, و بدینسان رهبرى در میان امت اسلامى , مجهول بماند و باب براى رهبرى هاى فاسد گشوده شود که جاى اهل بیت را بگیرند.
گویا مسلم باز هم قانع نمى شود, تا اینکه روایتى را درباره حجة الوداع نقل کند, در همان جائى که ذکر غدیر خم به میان آمده , واسمى از اهل بیت در آن نبرده است
((99)) .
وبـراى ایـنکه اهل بیت را درست پنهان کنند و آنها را از مسلمانان دور نگهدارند, روایت دیگرى را مى تراشند که با روایت غدیر خم تناقض داشته و سفارش پیامبر را درباره اهل بیت , به دیوار بزنند.
مالک نقل مى کند که رسول خدا فرمود : در میان شما دو چیز باقى گذاشتم که اگر به آنها چنگ بزنید, هرگز پس از من گمراه نمى شوید: کتاب خدا و سنتم !!
((100)) .
وایـن روایـت مـالـک بقدرى بر سر زبان ها مى افتد و مشهور مى شودو در کتابها و منابر, نوشته و گـفـتـه مـى شـود, تـا جائى که حدیث مسلم گم شده و به فراموشى سپرده مى شود, بلکه مورد اعتراض قرارمى گیرد !
((101)) وهـنگام روبرو شدن با احادیثى که مسلم درباره ائمه دوازده گانه نقل کرده , ناچار مى شوند آن را از مـعـنـاى حـقـیـقیش , منصرف کنند وبه سوى حاکمان بر گردانند, تا اینکه بهانه اى به دست مخالفینشان از شیعیان ندهند. ((102)) فـقیهان قوم , ائمه اثنا عشرى که رسول خدا, مردم را به آنان بشارت داده و عزت اسلام را در گرو وجـود آنـان قـرار داده , در مـحدوده خلفا و حکام بنى امیه , منحصر کردند که نخستینشان ابوبکر اسـت ,سـپـس عـمـر و عثمان و على , سپس معاویه و یزید و پس از اوعبدالملک بن مروان و چهار فـرزنـدش ولـیـد و سـلـیـمان و یزید وهشام و سپس عمر بن عبدالعزیز و پس از آنها, خلافت بى رنگ شد!! ((103)) بـا جـسـتجو در سیره و شرح حال اینان ـ بجز امام على ـ براى ما روشن مى شود که در هیچ یک از ایـنـان , کـوچـکترین ویژگیهاى امامت وجود ندارد, واینان تنها حاکمانى هستند که فقهاى وقت تحت فشار سیاست و براى دور نگه داشتن مسلمانان از ائمه اهل بیت که نص , منطبق بر آنان است و سـیـره و بـیـوگـرافـى شـان بـا نـص یـاد شـده سـازگـار اسـت , ایـن مـتن را بر آنان تطبیق مى نمایند. ((104)) وبـر مـن ثـابـت شد که فقهاى قوم در پى روایتهایى هستند که درباره اهل بیت وارد شده تا آنها را تـوجـیـه و تـاویـل کنند و راه هاى شک وتردید را درباره خط و طرح خویش ببندند .
مثلا وقتى به ایـن روایت بر مى خورند که فاطمه بر ابوبکر خشمگین شد و تا زنده بود با او سخن نگفت , ابن حجر سـخـن فـقـهـا را بـه ایـن نـحو بیان مى کند : با او سخن نگفت : یعنى با او درباره آن پول (فدک ) سـخـن نـگـفت !!! فاطمه سخن ابوبکر را حمل بر این کرد که او از رسول خدا نشنیده و از دیگرى شـنـیـده اسـت و لذا خشمگین شد .
و اینکه فاطمه گفته با ابوبکر و عمر سخن نمى گویم , یعنى درباره میراث سخن نمى گویم !!!
((105)) واز بـرخـى نـقـل شـده اسـت : قهر کردن حضرت فاطمه , به خاطرناراحتى از آن دیدار بود و این هـجـران نـاپـسـنـد نـیست .
و اما علت خشمگین شدنش در مورد احتجاج ابوب

بـخـارى نـقل مى کند که همسران پیامبر در پى فاطمه فرستادند تا ازپیامبر بخواهد که نسبت به دخـتر ابوبکر نیز به عدالت رفتار کند(یعنى بیش از دیگر همسران با او نگذراند) فاطمه با او سخن گـفـت .
پـیـامـبر گفت : دخترم !آیا دوست نمى دارى آنچه را من دوست مى دارم ؟
گفت : آرى .
فـاطـمـه بـرگشت و جریان را به آنان گفت .
گفتند : نزد او باز گرد .
فاطمه نپذیرفت .
از زینب دخـتـر جـحـش درخـواست کردند, پس او نزد پیامبر رفت , و با تندى با وى حرف زدو گفت که هـمـسـرانـت از تـومى خواهند با عدالت نسبت به دخترابوبکر رفتار کنى .
و صدایش را بلند کرد و عایشه را مورد سب وشتم قرار داد.
عایشه نیز در آنجا نشسته بود, پیامبر رو به عایشه کرد تا عایشه سخن بگوید .
عایشه هم شروع به رد کردن زینب کرد تا اینکه او راسر جایش نشاند !!. ((121)) وهمچنین روایاتى در مورد مباشرت آن حضرت در دوران قاعدگى همسرانش آمده است که نقل متن آنها مناسب نیست .
روایـات وارده در کتاب سنن اجماع دارند بر اینکه رسول خداعایشه را در شش سالگى عقد کرد و زفاف او در نه سالگى بود. ((122)) ابن کثیر گوید : رسول خدا مى خواست سوده دختر زمعه را بخاطربزرگسالى طلاق دهد .
پس او گفت : یا رسول اللّه , من سهم خود رابه عایشه واگذار مى کنم و تو مرا طلاق نده , پس رسول خدا با این شرط از او درگذشت ! ((123)) بـخارى نقل مى کند که رسول خدا ـ به همسرانش ـ گفت : مرا در باره عایشه اذیت نکنید, به خدا قسم وحى برمن نازل شد که من دربستر هیچیک از شما باشم جز عایشه !! ((124)) از ایـن روایـت ها(((125))) متنفر شدم .
و چرا متنفر نشوم که خداوند درباره پیامبرش مى فرماید: (وانک لعلى خلق عظیم ) (سوره قلم آیه 4) وهمانا تو داراى منشى والا و عظیم هستى .
و این خلق عـظیم که خداوند رسولش را به آن توصیف کرده است , دلالت قطعى دارد بربطلان و دروغ بودن مـانـنـد چـنین روایاتى .
و بى گمان کسانى که این روایت ها را ساخته اند, انگیزه و هدفى جز زیر سـؤال بردن شخصیت حضرت رسول (ص ) و تحقیر نمودن آن حضرت راندارند, تا این که با نسبت دادن چـنین منشى به آن حضرت ,رفتارهاى زشت و شهوترانى هاى حاکمان خود را توجیه نمایند وبر آنها صحه بگذارند. ((126)) مـن در مـیان شرحهاى فقیهان بر کتب سنن , در پى حتى یک فقیه بودم که لااقل این روایت ها را مـحـکـوم یا مورد انتقاد قرار دهد و ازشخصیت پاک حضرت رسول (ص ) دفاع کند, ولى متاسفانه چیزى جز توجیه کردن و تاکید نمودن بر آن رفتارها نیافتم .
نووى درباره حدیث اول چنین گوید : و اما اینکه گفته اند رسول خدا با یک غسل , بر تمام زنانش وارد مى شده , احتمال دارد که میان هر معاشرتى , یک وضو مى گرفته است .
در سنن ابى داود آمده کـه رسـول خدا (ص ) در یک شب بر همسرانش مى گذشت و نزد برخى از آنها, غسل مى کرد !این روایـت نـیـز حمل بر این مى شود که رضایت همسرانش را کسب مى کرده و یا اینکه اگر یک نوبت بوده رضایت آن همسر را بدست مى آورده است .
((127)) ابـن حـجر از عیاض نقل کرده که گوید : فلسفه معاشرت حضرت باتمام زنانش در یک شب , این بوده که مى خواسته آنان را (از میل به دیگران ) نگهدارى کند.
وظاهرا این کار به خاطر ایجاد عدالت بین زنانش بوده هر چندواجب نمى باشد. ((128)) ابن حجر درباره سخن عیاض مى گوید : علتى که ایشان ذکر کرده ,چندان هم درست نیست زیرا بر زنان پیامبر حرام بود که پس از آن حضرت ازدواج کنند و برخى از آنان پنجاه سال یا کمتر پس از اوزنده ماندند. ((129)) ودر مورد صفیه دختر حیى , ابن حجر گوید : وقتى به پیامبر (ص )گفته شد که صفیه دختر یکى از پـادشـاهـان اسـت , نـظر حضرت چنین شد که نمى بایست او را به دحیه بدهند چرا که درمیان صـحـابـه امـثـال دحـیـه و بـالاتـر از او بسیار بودند ولى در میان اسرا کمتر کسى مانندصفیه در بـزرگـواریش دیده مى شد .
پس اگر این امتیاز به دحیه داده مى شد, ممکن بود برخى از اصحاب نگران و ناراحت شوند, پس مصلحت عمومى اقتضا مى کرد که او را از آن شخص باز گیرد, واینکه حضرت او را به خود اختصاص داد, رضایت همگان راجلب کرد ((130)) ! سـؤالـى کـه در ایـنـجـا مطرح است : آیا پیامبر از مقام و منزلت صفیه درمیان عشیره اش , اطلاع نداشت ؟
ابـن حـجـر سخن از اختلافهایى که در باره تاریخ وفات حضرت خدیجه و ازدواج حضرت رسول با عـایـشـه در نهمین سال ازعمرش ذکر شده , به میان آورده است و اینکه آیا ازدواج با عایشه قبل از سوده دختر زمعه بوده است یا پس از او ؟
ماوردى گوید :فقها مى گویند : ازدواج با عایشه پیش از سوده بوده است ولى محدثان سوده را قبل از عایشه نقل کرده اند. ((131)) ابن کثیر داستان طلاق دادن حضرت رسول سوده را به علت بزرگسالى نقل کرده و اینکه چون او روز خود را به عایشه بخشید,حضرت رهایش کرد .
و در این باره آیه نازل شد : (وان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح علیهما ان یصلحابینهما صلحا و الصلح خیر) (سوره نساء ـ آیه 128) ـ و اگـر زنـى ترسید که شویش از او دورى کند یا اعراض نماید, پس اشکال ندارد که اصلاح کنند میان یکدیگر, و همانا اصلاح بهتراست ((132)) .
فقها همین خط را نسبت به سایر احادیثى که مربوط به معاشرت پیامبر با همسرانش هست , دنبال کـرده انـد, وتـلاش مـى کـنـنـد کـه احـادیث را توضیح دهند و اشکالات مربوطه را رفع نمایند, بـى آنکه خود متن را زیر سؤال ببرند زیرا مادام که سند صحیح است ,نمى شود کوچکترین طعنه اى در اصل متن زد یا آن را مورد انتقادقرار داد! وایـن دیـدگـاه که فقها و محدثین بر آن اجماع دارند, راه را براى تحت فشار قرار دادن و زندانى نـمـودن عـقـل مـى گـشـاید, و این بانسبت دادن نصوصى است به حضرت رسول که دیگر جاى هیچ اعتراض و اشکالى نمى ماند .
وهمچنین راه را جلوى روى امت گشود تا این احادیث را چشم و گـوش بـسـتـه بپذیرند و بر اساس آن ,معتقدات خود را پى ریزى کنند , همان عقاید و ایده هایى که همچنان در عقب افتادن مسلمانان و تقویت سلطه حاکمان , سهیم بوده است .
مـحـصـور کـردن انتقاد حدیث در دایره سند, توطئه اى است علیه عقل و اسلام .
و حتى براى نقد سـند, قوانین و قواعد ویژه اى وضع کردند که از آن بوى سیاست , استشمام میشود, چرا که منتقد رافرصت طعن در حدیث یا رد کردن آن ـ جز در حدود بسیار کمى نمى دهد. ((133)) وایـن فـقـیهان دیدگاه خود را از این احادیث و دیگر احادیثى که مربوط به شخص حضرت رسول اسـت , بـر اسـاس موضعشان نسبت به مساله عصمت , بنا کرده اند .
زیرا آنان عصمت حضرت رسول (ص ) را فقط در محدوده تبلیغ احکام میدانند و در غیر آن ,قائل به عصمت حضرت نیستند .
با این ایـده , مـى توانند آن رفتارهاى نسبت داده شده به حضرت با همسرانش را توجیه کنند به اینکه این رفتار و کردارها مربوط به بخش انسانى از شخصیت حضرت است وهیچ تاثیرى بر بخش پیامبرى او ندارد ((134)) .

غدیرازدیدگاه اهل سنت

 غدیر از دیدگاه اهل سنت

   دیباچه

   پیش گفتار

   فصل اول : داستان غدیر

   عید

   غدیر

   غدیر خم

   گزارشى از حجة الوداع

   مراسم تبریک و تهنیت

   نصب على به خلافت , در روز غدیر

   صحت واقعه غدیر از نظر تاریخ

   مفاد حدیث غدیر

   1ـ استدلال ام الائمه , فاطمه زهرا(س ) به حدیث غدیر:

   2ـ استدلال امام حسن مجتبى (ع ) به حدیث غدیر:

   3ـ استدلال جناب عمار یاسر به حدیث غدیر

   4ـ استدلال اصبغ بن نباته به حدیث غدیر

   5ـ استدلال زن دارمى به حدیث غدیر

   6ـ استدلال جوانى ناشناس به حدیث غدیر

   7ـ استدلال عمروبن عاص به حدیث غدیر

   8ـ استدلال عمر بن عبدالعزیز به حدیث غدیر

   9ـ استدلال مامون , خلیفه عباسى به حدیث غدیر:

   فصل دوم : خلافت و وصایت

   خلیفه بر حق

   1ـ حکومت ظاهرى

   2ـ حکومت معنوى

   دلایل صریح بر خلافت على (ع )

   1ـ حدیث یوم الدار

   2ـ حدیث منزلت

   3ـ حدیث وصایت و وراثت

   وصى

   وارث

   4ـ على سرپرست مؤمنان

   5 ـ نتایج سرپرستى على (ع ) در کلام رسول خدا(ص )

   6ـ خلافت انتصابى على (ع )

   فصل سوم : معیارها

   1ـ محبت

   2ـ آزار على , آزار رسول (ص )

   3ـ سب على , سب رسول (ص )

   4ـ جدایى از على , جدایى از رسول

   5ـ جنگ با على , جنگ با پیامبر

   6ـ پرچم هدایت

   7ـ على و حق

   8ـ حق و على

   9ـ على , حق و قرآن

   10ـ على و قرآن

   11ـ على (ع ) به منزله کعبه

   12ـ على (ع ) باب آمرزش

   13ـ میزان ایمان

   14ـ جدا کننده حق از باطل

   15ـ نشانه ایمان

   16ـ مقسم بهشت و دوزخ

   17ـ جواز عبور از صراط

   18ـ رستگارى در پیروى از على

   19ـ پیروان على (ع ) در بهشتند

   20ـ حزب رستگار

   21ـ پیروان على , پسندیده و راضى

   22ـ یاد على (ع ) عبادت است

   23ـ نگاه به چهره على (ع ) عبادت است

   24ـ على (ع ) باب بهشت

   25ـ درخشش على در بهشت

   26ـ على (ع ) بر مسلمانان

   27ـ اطاعت از على (ع )

   28ـ رازدار رسول خدا(ص )

   29ـ على , سر پیامبر

   30ـ القاب على

   فصل چهارم : یک آسمان فضیلت

   1ـ اشتراک گوهرى با رسول مکرم اسلام (ص )

   2ـ تربیت على (ع )

   3ـ سابقه در اسلام

   4ـ علم و آگاهى

   5ـ فداکارى و دفاع از اسلام

   6ـ قرابت

   7ـ زهد

   فصل پنجم : آداب و سنن غدیرى

   سابقه عید غدیر در میان مسلمانان

   آداب و اعمال عید غدیر

   آداب عید غدیر در چند محور کلى عمل صالح

   عبادت

   روزه

   نماز

   زیارت

   احسان و نیکى

   جشن و سرور

   دعا

   محور دعاهاى غدیر

   عقد اخوت

   آثار اخوت اسلامى

   عقد اخوت در روز غدیر

   آثار عقد اخوت

   عقد اخوت بین زنان

   کتابنامه

ویژگیهای قرآن

 

                                                                       

 ویـژگـیـهـای قـرآن

 

واژه «قـُرآن» از مصدر «قـرء» می آیـد و خود نیز  هـم مـصـدر می باشـد. به مـعـنی: "بترتیب چیدن و پیش رفـتن". بعـد به خواندن (از روخوانی) اطـلاق شـده، چـون در وضعـیـت مـزبـور خوانـنده حروف و واژه ها را بترتیب می چیند و پیش می رود. قـرآن به معنی اسمی به معنی: "خواندنی ــ از رو خـوانـی، و  به نـظـم و ترتیب چـیـنی" است. قـرآن کریم 1400 سال عـمـر دارد. در مـدت بـیـن 22 الی 23 سال به حضرت محمد صلی الله علیه وآله وصحبه وسلم وحی شده است. وقـتی حضرت محمد صلی الله علیه وآله وصحبه وسلم آیه یا آیاتی که نازل می شـده اند را بـر دیگـران می خوانده آنـها آنرا بر روی چیزهای مختـلفی که آن زمان برای نوشتن روی آن استفاده می شده می نوشته اند. و برخی نیز آیات را از بر می کرده اند. محل قرار دادن آیات در سوره ها نیز خود حضرت محمد صلی الله علیه وآله وصحبه وسلم مشخص می کرده  است. در زمان حضرت محمد صلی الله علیه وآله وصحبه وسلم قرآن بصورت یک کـتـاب کـه هـمـه آن یکجا جمع بوده باشد وجود نداشته، بلکه دوسال پس از وفات وی برای اولین بار قرآن جمع آوری شده و بصورت یک کتاب درآورده شده است.

از آنجا که حضرت محمد صلی الله علیه وآله وصحبه وسلم آخرین پیامبر است و پس از وی اسلام گسترش پیدا می کـنـد و مـسـلـمانان در شرایط مختلفی خواهند بود، قرآن با ویژگیهائی پرداخته شده است که بتواند برای همیشه و همه جا مناسب و پاسخگو باشد. ویژگیهای آن از جمله:

ـــــ  آیات محکم و متشابه داشتن آن است.

ـــــ  مـنسوخ شدن آیات آن است.

ـــــ  تـفـسیر و تأویل و تبیین شدنِ آیات آن است.

ـــــ راهـهای متنوعی برای رستگاری ارائه دادنِ آن است. (که عـمـدتا موارد سه گانه هستند).

ـــــ  حروف و واژه های آن حساب شده و قانونمند بکار برده شده اند.

هر کدام از این موارد را بطور فـشرده بررسی می کنیم:

 

آیات محکم و متشابه

 

آل عمران 7: «هُـوَ الـَّذی اَنـْزَلَ عَـلَـیْکَ الْکِتابَ مِنـْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُـنَّ اُمُّ الْکِتابِ وَ اُخَـرُ مُتـَشابِهاتٌ. فـَمـّا الـَّذیـنَ فـی قـُلـُوبـِهِـمْ زَیْـغٌ فـَیَـتـَّبـِعُـونَ مـا تـشـابَـهَ مِـنـْهُ اِبـْتِـغـاءَ الْـفِـتـْـنـَةِ و ابْـتِـغـاءَ تـَأویـلِـهِ. وَ مـا یَـعْـلـَمُ تـأویـلِـهِ اِلاّ اللهُ و الرّاسِخوُنَ فی الْعِـلْـمِ یَـقـُولُـونَ آمَنـّا بـِهِ کُـلٌّ مِنْ عِـنْـدِ ربِّـنـا».

«این خداست که قرآن را بر تـو نازل نـمـود. برخی از آیات آن محکم هسـتـنـد که آنها اصل این کتاب می باشند و بـقـیه متشابه. و امّا افرادی که مسائلی در دل دارند همیشه به متشابهات آن استناد می کنند، کـه بـرخی از مـوضـع مسئله سازی این کار را می کنند و برخی نیز از موضع ارتـبـاط دادن آیات بـه مـسائل مربوط به آنها! در حالیکه ارتباط  آیات با مسائل فقط خـدا Yمی داند و انـدیـشـمـنـدانی می دانـنـد کـه می گـویند: ما به تمامیت آن ایمان داریم، محکم و متشابه آن همه حرف خداست».

 

واژه «مُحْکـَم» به معنی: "ثابت، پابـرجا، استوار، خلل ناپذیر" و مـواردی از این قبیل است. و واژه «مُـتـَشـابـِه»: در لغت در اصل به معنی: "چیزی است که با چیز دیگری همانند نمائی و همگون نمائی می کند" (یعنی هـمانـنـدیـها و همگونیهائی زیادی را با آن دارد). و در معـنی دوم خود بـطور ضمنی و تلویحی به معنی: "چیز مناسب، متناسب، هـمگـون، هـم سـنخ" و غیره بکار رفـته است.

با توجه به معنی واژه های «محکم» و «متشابه»، آیات «مـحـکـم» آیـاتِ "ثابت" هـستند. یعنی: در هـر زمــان و مکـان و شرایطی همچنان بـقــوت خود باقـی هستند. و آیات «متشابه» آیاتِ "مناسب و متناسب" هستند. یعـنی: هـمـیـشه بقـوت خود باقی نیستند بلکه «مناسب و متناسب وضعیت و شرایط خاص فـردی، اجتماعی، تاریخی و غـیره هستند.

در آیه 20 سوره مزمل در رابطه با نحوه بکارگیری قـرآن چنین می خوانیم:

« عَـلِـمَ اَنْ سَـیَـکُـونُ مِـنْـکُـمْ مَـرْضـی، وَ آخَـرُونَ یَـضْـرِبُـونَ فِـی الاَرضِ یَـبْـتـَغـُونَ مِـنْ فَـضْـلِ اللهِ وَ آخَـرُونَ یُـقـاتِـلـوُنَ فی سَـبـیـلِ اللهِ، فـَاقـْرَؤُا ما تـَیَـسَّـرَ مِـنْـهُ».

«خدا می داند کسانی از شماها مریض خواهند شد، کسانی برای امرار معاش خود در مسافرت خواهند بود و کسانی نیز در راه وی در جنگ خـواهـنـد بـود. بـنـابـر ایـن آنچه از قرآن مناسب شما است آنرا  بگیرید».

 

مثال برای آیه متشابه:

احزاب 58 ـ 60:«وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغـَیْرِ مَا اکْـتَسَـبُوا فَـقـَدِ احْـتَمَلُوا بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِینًا ــ یَاأَیُّهَا النَّبِیُّ قُـلْ لِأَزْوَاجِـکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَـلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِکَ أَدْنَى أَنْ یُعْـرَفْـنَ فَـلَا یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا ــ لَئِنْ لَمْ یَـنْـتَهِ الْمُنَافِـقُـونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَـنّـَکَ بِهِمْ ثُمَّ لَا یُجَاوِرُونَکَ فِیهَا إِلَّا قَلِیلًا».

« و کسانیکه بـه زنان و مردان ایمان آورده بـرای کار ناکرده زخم زبان می زنند، مرتکب تهمت زنی و گناه بزدلانه سنگینی می شوند. ای پیامبر!  به زنـان و دخـتـران خـود و زنـان مــردان ایـمـان آورده بگو بخشی از جلباب خود را روی خود بکشند. این کار بهترین راه بـرای شناخته نشدن و از زخم زبان رنجیده نشدنِ آنها است. خـدا مسائل را بـرای آمرزیدن  شدن فعلاً کنار می گذارد و بیش از استحقاق نـیـز می بخشد. اگر منافـقـیـن و کسـانیکـه مـرض دارند و افراد هرزه  شهر نیز دست برندارند به تو امکان برخورد با آنها را می دهیم، و پس از آن جز تعداد کمی از آنها همسایه تو نخواهند ماند».

 

این آیات مـربوط به دستشوئی رفـتن افراد در زمانی بوده که عربها دستشوئی را جدا و دور از واحد مسکونی خود درست می کرده اند. وقـتی خانواده حضرت محمد صلی الله علیه وآله وصحبه وسلم و بقـیه ایمان آورندگان به دستشوئی می رفته اند مخالـفـیـن حضرت محمد صلی الله علیه وآله وصحبه وسلم چنانکه آیه مـطرح کرده به ایمان آورندگان تـهـمت و زخم زبان می زنده اند. (مـصدر «اذی» مربوط به آزار دادن با زبان است). آیه به حضرت محمد صلی الله علیه وآله وصحبه وسلم گفـته که به "دختران و زنان خود و زنان ایمان آورندگان" بگوید که بخشی از جلباب خود (جـلـبـاب پـوشـشی اسـت کـه روی پوشش اصلی و رسـمی می پوشـند و لـبـاس سـنتی عربها است. فرق آن با چادر این است که جلباب آستین و دکمه دارد ولی چـادر ندارد) را روی صـورت خود بیندازند تا شناخته نشوند. و با شناخته نشدن از زخم زبان آزرده نمی شوند. (یعنی اگر کسی روی خـود را بپوشاند و دیگران او را در حالـیـکـه نمی شـناسـنـد بـدگـوئی کـنـنـد، او آزرده نمی شـود. چون او می داند که هوچی گرها او را نمی شناسند). و بعـد آیه می گوید: خدا غـفـوز رحیم است. غـفـور یـعـنی: کـسیکه مسئله ای را فعلاً کنار می گذارد تا اینکه بـعـدهـا به آن رسیدگی کند. و رحیم یعنی: کسیکه بیش از استحقاق می بخشد. و «غـفـور رحـیـم» در آیه یعنی اینکه: خداY فعلاً از کـردار کسانیکه دختران و زنان  پیامبر و و زنان ایمان آورندگان را اذیت می کـنـنـد صـرف نظـر می کند تا اگر بعـدها آدمهای درستی شدند این عـمـلـکـردهـای آنـهـا را ببخشد. بعـد نیز در ادامه می گوید: اگر دست برندارند بـه حضرت محمد صلی الله علیه وآله وصحبه وسلم امـکـان بـرخـورد بـا آنها داده خواهد داد تا جائی که جز تعداد کمی از آنها بـقـیه از همسایگی وی بروند.

این آیات آیات متشابه است. یعنی هـمـیـشه و هـمه جا بقوت خود باقی نیستند، بلکه مربوط به شرایطی است که مـسـلـمانـان مورد اذیت و آزار و تهـمت واقع شوند. (الـبـته اگر مـناسبترین راه برخورد با افـراد هـرزه در آن شرایط همین باشد).

 

نمـونـه دیگـر بـرای آیـات مـتـشـابـه:

بقره 204ــ 205: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَـوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُـشْـهِـدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِی قَـلْـبِـهِ وَهُـوَ أَلَـدُّ الْخِصَامِ ـــ وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الْأَرْضِ لِیُـفْـسِـدَ فِیهَا وَیُهْـلِـکَ الْحَـرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْـفَـسَـادَ.

«در میان مردم افرادی هستند کـه حـرف آنها پیش از رسیدن به حاکـمیت چـشم انسان را می گیرد، خدا آنچه در دل وی می گذرد را می بیند، او کسی است که هـیچ فضا و امکانی را به کسی نخواهد داد ـــ وقـتی به حاکمیت می رسد همه فعالیتهای خود در کشور را بر بی عـدالتی می گـذارد(یعنی برای خود کار می کند) و اقـتصاد و انسانها هر دو را نابود می کـند».

این آیات مـربـوط به زمان انـتخـابـات است. در زمـان محـمـد مـوضـوعـیتی نداشته است. پس از محمد تا به امروز نیز جز گهگاهی در  مدت کوتاهی، اساساً موضوعیت پیدا نکرده است. امروزه نیز در مـیان مسـلـمانان موضوعـیـتی ندارد.

هرگاه جائی انتخابات شد وقـت بکار گرفـتن ایـن آیات است. و منظورِ آیات نرفـتن دنـبال شعر شعار افـراد و بلکه مراجعه نمـودن به عـملکرد و کارنامه آنها و مواردی از این قـبیل است. آیات اینچنینی که مـربـوط به شـرایـط خـاصـی اسـت آیـات مـتـشـابـه است.

 

مـثـال بـرای آیـه مـحـکـم:

بقره 184: « أَیَّامًا مَعْـدُودَاتٍ فَـمَـنْ کَـانَ مِـنْـکُـمْ مَرِیضًا أَوْ عَـلَى سَـفَـرٍ فَـعِـدَّةٌ مِـنْ أَیَّامٍ أُخَـرَ وَعَـلَى الَّذِینَ یُطِـیـقُـونَهُ فِدْیَةٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَـهـُوَ خَیْرٌ لَهُ وَأَنْ تَصُـومُـوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُـنْـتُمْ تَعْـلَمُونَ».

« روزه در روزهـای مشـخصی است. اگـر کـسی از شـما در آن روزها مریض بـود یـا در مسافـرت، روزهای دیگری را روزه بگیرد. کسانیکه از روزه گـرفـتـن رنـج می برند، بجای روزه گـرفـتـن فـرد بـیـنـوائـی را غــذا بدهند. اگر کسی نفرات بیشتری را غذا بدهد برای خود خوبی بیشتر کرده. و روزه گرفتنِ شما وقتی آنرا بشناسید آنرا بنفع خود خواهید دید».

این آیه از آیات «مُحْکـَم» است. یعنی: ماه رمضان در هر زمان و مکان و شرایطی که واقع شود، این آیه بقوت خـود باقی است. هر که بتواند روزه بگیرد روزه می گـیـرد و هـر کـه مریض باشـد یا در مـسـافـرت، روز های دیگری (پس از ماه رمضان) روزه می گـیرد و هـر کـه از روزه گرفـتـن رنـج می برد بجای روزه گرفـتـن فـرد بینوائی ( یا اگر خواست بینوایان بیشتری را) غـذا می دهـد.

 

آیـات مـنـسـوخ

 

بـقـره 106: «مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِـثـْلِهَا. أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».

« آیه ای را منسوخ یا فراموش نمی کنیم مگر اینکه بهتر از آن یا مانند آن را میآوریم».

واژه « نـَسْـخ» به معنی: "از دور اسـتـفـاده خارج نـمـودن و کـنار گـذاشتن" است. و «منسوخ» به معنی: "از دور استفاده خارج شده و کنار گـذاشـتـه شده" است. قرآن آیاتی دارد که مربوط به وضعـیت یا دوران خاصی است و پـس از عـبور از آن وضعیت دیگر اعتبار و موضوعیت خود را از دست می دهند و مطلقاً بکار گرفته نمی شوند. این آیات آیات «منسوخ» (یعنی: آیات از دور اسـتـفـاده خارج شده) نامیده می شوند. مانند:

نـسـاء 43: « یا اَیُّـهَـا الذیـنَ آمَـنـُوا لاتـَقـْرَبُـوا الـصَّـلاةَ وَ اَنـْتـُمْ سُـکـاری حَـتـّی تـَعـْلَـمُـوا ما تـَقـُولـُونَ».

«کسانیکه ایمان دارید! وقـتی که مست هستید به نماز خواندن نزدیک نشوید تا وقـتیکه بدانید (در نماز) چه می گوئید».

این آیه با آیه 90 سوره مائده منسوخ شده: « یا اَیُّـهَـا الـّذیـنَ آمَـنـُوا اِنـَّمـا الْـخَـمْـرُ وَ الْـمَـیْـسِـرُ وَ الاَنـْصـابُ وَ الاَزْلامُ رِجْـسٌ مِـنْ عَـمَـلِ الشَّـیْـطـانِ  فـَاجْـتـَنِـبُـوهُ لـَعَـلـَّکُـمْ تـُفـْـلِـحـُونَ».

در جاهای دیگر نیز به تحریم مشروب اشاره شده از جـمـله در آخر آیـه بعـدی آیه مزبور گفـته: فـَهَـلْ اَنـْتـُمْ مُـنـْتـَهُـون = آیا می خواهید از آن دست بردارید (یعنی از آن دست بردارید).

("فـراموش کردن" آیه ای به معنی: "رها کردن آن تا بکارگیری مجدد آن در شرایط مشابه بعدی" است. ولی"نـَسْخ نمودن" آیه به معنی: "مـطـلـق کـنار گذاشتن آن برای همیشه" است).

 

چرا قرآن آیات محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ دارد؟

پاسخ روشن است. محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ خاص قرآن نیست. به هر چیزی که ما در جهان و در زندگی نگاه کنیم بنوعی و بنحوی و در رابطه ای ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه دارند. مثلاً وقتی ما به کلاس دوم دبستان می رویم. کلاس اول توسط کلاس دوم منسوخ می شود. و این به این معنی نیست که به کلاس اول  رفتن چیز بی خود یا اشتباه بوده است.

همینطور در رابطه با پوشاکها و ابزارهائی که استفاده می کنیم، یا روند و فرایند رشد و شکل گیری پدیده ها، و همینطور مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و غیره، همه و همه محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ دارند.

 

تـفـسـیـر

 

واژه «تـَفـسیر» به معـنی: "روشن نـمـودن چیز ناروشن" است. مثلاً وقتی بیمار به پزشک مراجعه میکند و مشکل خود را به پـزشـک می گـوید، کاری که پزشک می کند (یعنی معاینه و آزمـایـشـاتی که بـرای روشـن و مشخص نمودن نوع و دلیل ناراحتی بیمار انجام می دهد) تـفـسـیر است.

تـفـسـیـر نمودن قـرآن نیز به همین ترتیب است. یعنی قـرآن از نظر معنی آیات ناروشن دارد که باید روشن کرده شوند. مثال:

« وَ جَـعَـلَ لَـکُـمُ الـسَّـمْـعَ  وَ الاَبـْـصـارَ = و برای شما شنوائی و بـیـنـائـیـهـا قرار داد» (سجده 9). 

در این آیه واژه «سَـمع (شنوائی)» مـفـرد آمده  و واژه «ابصار (بینائیها)» جمع آمده است. مـفـرد بـودن شـنـوائی و جـمـع بودن بینائی" مـقـوله ناروشنی است و باید آنرا روشن کرد. روشن نمودن آن تفـسیر نمودن آن است.

مـثـال دیـگـر:

فصلت 37: «لا تـَسْـجُـدوا لِلشَّـمْـسِ وَ لا لِـلْـقَـمَـرِ وَ اسْـجُـدوا لِلهِ الـَّذی خَـلـَقـَهُـنَّ».

« نه به خورشید و نه ماه هیچکدام سجده نکنید بلکه برای کسی سجده کنید که آنها را آفـریده است».

در این آیه یک نکته ناروشن وجود دارد و آن این است که در زبـان عـربی ضـمـیـر بـرای مـفـرد (یک چیز) و برای مثنی (دو چـیز) و برای جمع (سه چیز به بالا) صرف می شود. در حالـیـکـه آیـه از مـاه و خورشـیـد کـه دو چیز هستند صحبت می کند ولی بجای ضـمیر مناسب آنها که ضمیر دوتائی «هُـمـا» به معنی آنـدو باشد ضمـیر جمع « هُـنَّ » بمعـنـی «آنها» بکار برده،؟ یعنی گفـته «ماهـهـا و خورشیدها» را آفرید! این موضـوع روشـن نیست و نیاز به روشن شدن دارد. روشـن نـمـودن آن  تفـسـیـر  نمودن آنست.

تفسیر قرآن اساساً مربوط به معانی واژه ها و جملات و دستور و زبان و ادبیات می شود. و از این فراتر نمی رود.

 

 

تـأویـل

 «تأویل» در اصل به معنی: "برگشتن یا برگرداندن چـیـزی بجای خـودش یـا بحالـت خودش یا به اصل خودش" و مواردی از این قـبیل است.

تـأویـل نمـودن آیات قـرآن نیز به معنی: بـرگرداندن آنها بـه اصل خودشان است. یعنی: ربط دادن آنها به مسائل و وضعیتها و واقعیتهای مربوط به آنها است. مثال:

انفطار 3: « وَ اِذا الْـبـِحارُ فـُجـِّـرَتْ =  و وقتی دریاها طغـیان کنند».

تکویر 6: «وَ اِذا الْـبـِحـارُ سُـجـِرَّتْ = «و وقتی دریاها بغـلیان آمده و تبخیر شوند».

این دو آیه مربوط به دریاها مربوط به چه زمـان و شـرایطی است؟ یعنی: چه وقت آب آنها زیاد می شود و وارد خشکی و شهرهای ساحلی می شوند؟ و چه وقت بجوش می آیند و تبخیر می شوند؟

وقـتی ما زمان و موضوعـیت این آیه ها را پیدا کنیم و آنها را در مجموعه رخدادهای مربوط به طبیعـت در جای خود قرار دهـیم آنها را تأویل کرده ایم!

تأویل قرآن اساساً مربوط به مسائل علمی میشود. که شامل علوم طبیعی و سیاسی و اجتماعی و تاریخی و غیره همه میشود. (و تفسیر چنانکه گفتیم مربوط به معنی واژه و جمله و دستور و زبان و کلاً ادبیات میشود).

تـبـیـیـن

«تـَبـیـیـن» بمعنی: باز و بررسی نمودنِ چیز کلّی، پرداختن به جزئیات یک چیز کلّی، و مفاهیمی از این قبیل است. و عمل تبیین در رابطه های مختلف به شیوه های گوناگون صورت می گیرد. مثلاً وقتی دولت در بودجه خود یک میلیارد تومان به وزارت آموزش و پرورش اختصاص می دهد، این یک چیز کلی است. بعد وزارت آموزش و پروش این یک میلیارد را باز و بررسی و برنامه ریزی میکند. مثلاً می گوید اینقدر آموزگار داریم، اینقدر امکانات آموزشی نیاز داریم، اینقدر هزینه فلان چیز خواهد شد و الی آخر. این نوعی «تبیین» است.

قرآن نیز آیاتی دارد که یک چیز کلی هستند. و در هر زمانی اسلام شناسانی که در زمینه حقوقی و قانونگذاری کار میکنند می بایست آنها را تبیین کنند. مثلاً قرآن می گوید دست دزد را قطع کنید ولی میزان و مبلغ موردِ دزدی را تعیین نمی کند. در هر زمانی با توجه به مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و ماهیت نظام حاکم و غیره، مبلغ و میزان دزدی که در حد  قطع نمودن دست دزد بشود از طرف قانونگذاران اسلام شناس تعیین می شود.

 

مـوارد مختلف بـرای رسـتـگـار شـدن

 

از آنجا که مـسـلـمانان در شـرایط مخـتلفی خواهند زیست و مسائل و شرایط مختلف فکری، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و غیره خواهند داشت، قرآن برای رسـتگار شـدن مـوارد مـتـنوعی که عـمـدتاً موارد سه گانه هستند را ارائه داده تا هر کسی به فـراخور وضعیت خود بتواند رویه مناسب خود را برای رستگار شدن در پیش بگیرد. از جمله:

 

بقره 3ــ 5: « الـَّذیـنَ یُـؤمِـنـُونَ بـِالْـغـَیْـبِ وَ یُـقـیمُـونَ الصَّـلاةَ وَ مِـمّـا رَزَقـْـناهُـمْ یُـنـْفِـقـُونَ ـــ وَ الـَّذیـنَ یُـؤْمِـنـُونَ بـِمـا اُنـْزِلَ اِلـَیْکَ وَ ما اُنـْزِلَ مِـنْ قـَبْـلِکَ وَ بـِالآخِـرَةِ هُـمْ یُـوقِـنـُونَ ــ اُولئِکَ عَـلی هُـدیً مِـنْ رَبـِّهـِمْ وَ اُولـئِکَ هُـمُ الْـمُـفـْلِحُونَ».

« کـسـانـیکه  "در جائیکه کسی نیست" بخدا ایمان دارند و نـماز را پـایـدار می دارند و از درآمد خود انفاق می کـنـنـد ـــ و کسانیکه به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل شده ایمان دارند و به آخرت یقـین ـــ آنها بر هدایت پرودگار خود هستند و آنها رستگار خواهـند شد».

 

لقمان 4ــ5: « اَلَّـذیـنَ یُـقـیـمُـونَ الصَّـلاةَ وَ یُـؤتـُونَ الـزَّکوةَ وَ هُـمْ بـِالآخِرَةِ هُمْ یُـوقِـنـُونَ ــ اُولئِکَ عَـلی هُـدیً مِـنْ رَبـِّهـِمْ وَ اُولـئِکَ هُمُ  الْـمُـفـْلِحُونَ».

«کسانیکه نماز خود را پایدار می دارند و مازاد بر نیاز و هزینه و مصرف خود را می دهـند و به آخرت یقـین دارند، آنها بر هدایت پروردگار خود هستند و آنها رستگار خواهـند شد».

 

آل عمران 104: « وَلْـتـَکُـنْ مِـنـْکـُمْ اُمَّـةٌ یَـدْعُـونَ اِلَی الْـخَـیْـرِ وَ یَأمُـرُونَ بـِالْـمَـعْـرُوفِ وَ یَـنـْهَـوْنَ عَـنِ الْـمُـنـْکَـرِ وَ اُولـئِـکَ هُـمُ الْـمُـلِحُونَ».

«از شما کسانی باشند که دیگران را به اسلام دعـوت کـنـنـد و به انجام خوبیها و دست کشیدن از بدیها سفارش بدهـنـد. آنها رستگار خواهند شد».

 

ذاریات 17 ــ 19: « کَانُوا قَلِیلًا مِنَ اللَّیْلِ مَا یَهْجَعُونَ ــ وَ بِالْأَسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ ــ وَفِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ».

« اوقات کمی از شب می خوابیدند ــ و بامدادان آمرزش می طلبیدند ــ و از مال خود همیشه به کسانیکه کمک می خواستند و کسانیکه کسی نداشتند کمک می کردند».

(این آیات از کسانی صحبت می کنند که روز رستاخیز رستگار شده اند، و بعنوان متقین از آنها یاد شده).

 

آل عمران 134 ــ 135: « الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ـــ وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ».

« کسانیکه در شرایط نامناسب بدنی و مالی خود انفاق می کنند، و علی رغم داشتن توان خشم خود را فرو می نشانند، و مردم را می بخشند. و خدا افرادی که بیش از آنچه به آنها خوبی شده خوبی میکنند را دوست دارد ـــ و کسانیکه وقتی مرتکب موردی از فحشاء میشوند یا به خود ستمی می کنند خدا را یاد می کنند و بیدرنگ آمرزش می طلبند. که کسی غیر از خدا نیز نیست که بخواهد گناهان را ببخشد. و در صورت آگاه بودن از (بد بودن) آنچه انجام داده اند سعی نمی کنند که (برای دیگران) استدلال بیاورند».

 

در آیه اول سه موردِ "انفاق نمودن"، "فروخوردن خشم در زمانی که فرد توان پاسخ دادن دارد" و "بخشیدن مردم" برای رستگار شدن مطرح شده، و در آیه بعدی نیز سه موردِ "یادِ خدا پس از گناه یا ستم"، "آمرزش خواستن" و "بهانه جوئی ننمودن برای کرده بد خود" مطرح کرده است. و در آیه پس از آن گفته که اینها رستگار خواهند شد.

 

هر کسی که یکی از آیاتی که دیدیم را در زندگی خود بکار بگیرد رستگار می شود و به بهشت می رود. البته رستگار شدن و در بهشت بودن سلسله مراتبی دارد. بالاترین آنها به گفته قرآن از جمله کسانی هستند که با زندگی و دارائی خود در راه خدا مبارزه می کنند. و کسانیکه پیشتاز هستند.

 

حروف و واژه های قرآن حساب شده و قانونمند بکار برده شده اند

 

قرآن از نظر بکارگیری واژه ها و حروف و حتی تعداد آنها خیلی دقـیق و حساب شده است. از جمله:          

1ـــ وقتی در آغاز سوره از قـرآن بنام «قرآن» نام می برد، در آن سوره واژه «قرآن» بیش از واژه «کتاب» بکار رفته. و وقتی در آغاز سوره از قـرآن بـنام «کـتـاب» نـام می برد در آن سـوره واژه «کـتـاب» بیش از واژه قرآن بکار رفته. و چنانچه در آغاز سوره از قرآن بنام «کتاب» و «قرآن» هر دو یاد می کند در آن سوره واژه های «کتاب و قـرآن» بطور مساوی و یا تـقـریباً مساوی بکار رفـته اند. مثال:

ــــ  در آغـاز سوره بـقـره می گوید: ذلک الـکـتاب.  در ایـن سـوره واژه «کـتاب» و مشـتقات آن 47 بار آمـده در حالیکه واژه «قرآن» و مـشـتـقـات آن فـقـط یک بار آمده است. در جمله: شهر رمضان الذی انزل فـیه الـقـرآن.

ــــ در آغاز سوره  طه می گوید: ما انزلنا علیک القرآن  لتشقی. در این سوره واژه «قرآن» سه بار آمده و واژه «کتاب» یک بار.

ــــ در آغاز سوره نمل می گوید: تلک آیات الـقـرآن  و  کتاب  مبین.  در این سوره واژه «قـرآن» چهار بار آمده و واژه «کـتاب» 5 بار. (وقـتی «کتاب» و «قـرآن» با واژه «مبین» می آیند، آنکه با واژه «مبین» آمده در سوره بیشتر بکار رفـته است).

 

2ــــ خط مشی و رویه ای که در اسلام برای مسلمانان تعیین و پیشنهاد شده «صراط مستقیم» است.«صراط مستقیم» راه و رویه بینابینی، مـیانی، مـتـوازن، مـتعـارف، معتدل، مـیانه روانه و مواردی از این قـبـیـل است. یعنی مثلاً ایـنکه فـرد نـه باید ستم کند و نه ستم بپدیرد ـــ نه مصرفی و تجملاتی زندگی کند و نه هـمـه دار و نـدار خـود را انـفـاق کند و در تنگدستی زندگی کند ـــ نه دنیا را رها کند و به آخرت بچسبد و نه آخرت را رهـا کـند و به دنیا بچسبد بلکه آنها را پنجاه پنجاه بگیرد ـــ هـمـینطـور در رابـطه با پوشش و سایر مسائل دیگر. همه مسائل آن در موضع و وضعیت میانی و بینابینی است.

در همین رابطه خود قـرآن نیز راه و رویه «صراط مستقیم» را در پیش گرفته است. مثلاً: واژه «دنیا» و «آخرت» را هر کدام  115 بار بکار برده است.

 

3ـــ در اسلام بالاترین ارزش خـدا است. در هـمـین رابطه بیشترین اسمی که در قرآن بکار برده شده واژه «الله» است که 2702 بار  بکار رفته. و پس از واژه «الله» واژه «رب» که از صفات خداوندY است بیشترین واژه ای است که در قــرآن بکار رفته است که تعداد آن 980 بار است.

 

4ـــ واژه بَـحْـر به معنی دریا 41 بار در قـرآن بکار رفـته و واژه بَـرّ به معنی خشـکی 12 بـار. عــدد «12» 29 درصـد عدد «41»  است. خشکی سـطح زمـیـن نیز 29 درصد است و 71 درصد بـقـیه آن آب است.

 

5ـــ  واژه یوم بمعنی روز 365 بار بکار رفته که به تعداد روزهای سال است (البته سال 365 روز و ربع است ولی عدد 365 نزدیکترین عدد ممکن برای آنست). در جمع و مثنای خود 30 بار بکار رفته که به تعداد روزهای ماه است. و واژه  ماه 12 بار بکار رفته که به تعداد ماه های سال است.

مـواردی از گـفتـه هـای مخالـفـیـن در رابـطه با قـرآن

 

ــــ محمد قرآن را خود درآورده. (از جمله در سوره یونس آیه 10).

ــــ محمد دیوانه است. (از جمله در سوره  قلم آیه 51).

ــــ قـرآن افـسانه های پیشینیان است. (از جمله در سوره  فرقان آیه 5).

ــــ محمد سحر زده شده است. (از جمله در سوره بنی اسرائیل آیه 47).

 

 

مـواردی از پاسـخ قـرآن بـه مـخالـفـیـن

 

ــــ بقـره 23: اگر استلالهای لازم مبنی بر حرف خدا بودن قـرآن را نمی بینید سوره ای مانند سوره های آن بیاورید.

 

ــــ احقاف 4: «اُئـْتـُونی بـِکـِتابٍ مِـن قـَبـْلِ هـذا اَوْ اَثـارَةٍ مِـنْ عِـلـْمٍ اِنْ کـُنـُتـُمْ صادِقـیـنَ»!

«اگر واقعا فکر می کنید که این کتاب حرف خدا نیست، کتابی پیش این (قرآن) را بیاورید که گفـته های قـرآن در آن بـاشد! یا ردی از عـلمی که عـلوم قـرآن بتواند از آن گرفـته شده باشد»!

 

ــــ بـنـی اسـرائـیـل 88: « قـُـلْ لَـئِـنِ اجـْـتـَمَـعَـتِ الاِنـْسُ وَ الْجـِـنُّ عَـلـی اَنْ یَأتـُوا بـِـمِـثـْـلِ هــذَا الْـقـُرْآنِ لایَـأتُـونَ بـِمـِثـْلِـهِ وَ لَـوْ کـانَ بَـعْـضُـهُـمْ لِـبَـعْـضٍ ظـَهـیـراً».

«به آنها بگو: اگر انـس و جنّ همدست شوند که کتابی مانند قـرآن بنویسند نخـواهند توانست، حتی اگــر نـسـل بـه نـسـل نیز این کار را ادامه بدهـند».

مـجـاز

در دستور زبان مقوله ای وجود دارد بنام مجاز. از آنجا که برخی از مسائل مطرح شده در آیات جنبه مجازی دارند، برای جلوگیری از تکرارِ بحث مجاز  در اینجا با آن آشنا می شویم:

بحث مجاز اینست که می توان واژه ای را بجای واژه دیگر، یا جمله ای را بجای جمله دیگر، و یا شبه جمله ای را بجای شبه جمله ای دیگر بکار گرفت در صورتی که نوعی رابطه و نسبتی میان آنها وجود داشته باشد. مثلاً  رابطه علت و معلولی داشته باشند، یا لازم و ملزوم همدیگر باشند، یا شامل همدیگر بشوند، یا جزئی از هم باشند و غیره. یکی از مباحث این مبحث هم اینست که "می توان به جای گفتن خودِ کاری که انجام می شود نتیجه آن  را گفـت". مانند:

«نان» می پزم. بجای «خمیر» می پزم.

جام «شفا» نوشیدم. بجای جام «دوا» نوشیدم.

«سیب» کاشتم. بجای «تخم سیب» یا «درخت سیب» کاشتم.

ساعت 12 «پرواز می کنیم». بجای ساعت 12«هواپیما پرواز می کند».

«زمین» سبز شد. بجای «گیاه» سبز شد.

در همین چهار چوب آیاتی هستند که بجای «انجامِ خودِ کار»، «نتیجه» آن را گفته اند. مانند آیه 45 سوره فرقان که میگوید: خدا «گرما» را کشید و دور برد. که منظور از آن: کشیدن و دور بردن "زمین" است که نتیجه آن دور بردن گرما است.

 

یکی دیگر از مباحث مبحث مجاز اینست که بجای گفتن محتوی می توان دربرگیرنده را گفت. مانند:

«دادگاه» رأی خود را صادر کرد. بجای «قاضی» رأی خود را صادر کرد.

«کشور» ما پیروز شد. بجای «تیم» ما پیروز شد.

در همین چهارچوب آیاتی هستند که در برگیرنده را بجای محتوی مطرح می کنند. مانند آیه 47 سوره ذاریات که میگوید: و فضا را، ما آنرا با نیروی ویژه بنا کردیم، و این ما هستیم که آنرا پیوسته گسترش می دهیم». که منظور از "بنا کردن" و "گسترش دادن" فضا، بنا کردن و گسترش دادنِ محتوای آن یعنی: جرم و انرژی آنست. یعنی دور بردن کهکشانها از همدیگر.

یا مثلاً در سوره  رحمن آیه 7 می گوید: «وَ السَّـمـاءَ رَفـَعَـهـا وَ وَضَـعَ الْـمـیـزانَ = فضای در دسترس را بلند کرد و در آن تعادل ایجاد نمود».

که در این آیه منظور از" فضای در دسترس" "محتوایِ فضایِ در دسترس" است. یعنی سیارات منظومه شمسی.

(الف و لام در واژه السّماء، الف و لام عهد ذهنی است، که سماء را بمعنی سمائی می کند که ذهن شنوده با آن آشنائی قبلی دارد. یعنی فضای منظومه شمسی).

به نقل از سایت قرآن شناسی

امتحان نهایی سوم(دین وزندگی)۱۳۸۷-۱۳۸۴

«باسمه تعالی»

سؤالات و پاسخ‌های امتحان نهایی کشوری درس: قرآن و تعلیمات دینی (3) دین و زندگی

کلیه رشته‌ها                                                                          تاریخ امتحان:  8 / 10/ 1384

1 ـ   چرا انسان نیاز به هدایت الهی دارد، توضیح دهید؟  (1  نمره)

انسان دارای قوه‌ی تفکر و تعقل است و برای اینکه عقل بتواند درباره‌ی مسئله‌ای حکم قطعی و یقینی بدهد، به اطلاعات درست و قطعی نیازمند است . برای مثال، اگر بخواهد به سؤال‌های مربوط به زندگی پس از مرگ و جهان آخرت پاسخ دهد، به اطلاعات کافی درباره‌ی آن جهان نیاز دارد. در این جاست که نیاز به هدایت ویژه‌ی الهی برای نوع انسان پدید می‌آید. (5/0 نمره) خداوند پیامبرانی را به سوی انسان‌ها می‌فرستد و تمامی اطلاعاتی را که آن‌ها بدان نیازمندند، در اختیارشان قرار می‌دهد تا عقل در مسیر خود به سوی هدف و مقصد، دچار گمراهی نشود و به سعات و نیک بختی رسد. (5/0 نمره)

2 ـ عواملی را که سبب شد شریعت پیامبر اکرم(ص) جاویدان باشد، ذکر کنید.                     (1  نمره)

            1 ـ آمادگی جامعه‌ی بشری برای دریافت برنامه‌ی کامل زندگی                  2 ـ حفظ قرآن کریم از تحریف      3 ـ وجود امام معصوم(ع) پس از پیامبر اکرم(ص)                   4 ـ پیش‌بینی راه‌های پاسخ‌گویی به نیازهای زمانه (ذکر هر مورد 25/0 نمره)


3 ـ چرا داشتن معجزه برای پیامبران ضروری است؟                   (1  نمره)

زیرا هر یک از پیامبران الهی به نشانه و بیّنه ای نیاز دارند که نشان دهد آنان از طرف خدا آمده‌اند و در ادعای خود راستگو و صادق‌اند. انسان‌های حقیقت طلب، وقتی با دعوت پیامبران مواجه می‌شدند، از آنان نشانه‌ای می‌خواستند که ارتباطشان را با خدا اثبات کند. پیامبران به اذن خدا کارهای خارق‌العاده که مخالفان از مقابله با آن عاجز بودند، انجام می‌دادند. آن‌ها چون این نشانه‌ها را می‌دیدند، به پیامبران اعتماد می‌کردند و به آن‌ها ایمان می‌آوردند. (1 نمره)

4 ـ از قلمرو‌های رسالت پیامبر اکرم(ص) تعلیم و تبیین تعالیم دین را توضیح دهید.    (1  نمره)

            پیامبر اکرم(ص)، تنها رساننده‌ی وحی نبود بلکه وظیفه‌ی تفسیر و تبیین قرآن کریم را نیز بر عهده داشت تا مردم بتوانند به معارف بلند این کتاب آسمانی دست یابند و جزئیات احکام و قوانین را بفهمند و شیوه عمل کردن به آن را بیاموزند از این رو، گفتار و رفتار پیامبر(ص) اولین و معتبرترین مرجع علمی برای فهم عمیق آیات الهی است پس ایشان اولین و بزرگ‌ترین معلم قرآن بوده است.  (1  نمره)

5 ـ آیه‌ی «اِنّما یُریدُ اللهُ لِیُذهبَ ... »‌ را تکمیل و ترجمه کنید.  (1  نمره)

            .........عَنکُم الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ‌یُطَهِّرَکُمْ تَطهیراً    (5/0)

همانا خدا اراده کرده که دور گرداند از شما پلیدی و ناپاکی را و شما را کاملاً‌پاک و طاهر قرار دهد. (5/0)

6 ـ دو مورداز اشکالات اساسی راکه به علت ممنوعیت نوشتن احادیث پیامبر اکرم(ص) بوجودآمد، بنویسید. (1نمره)

  الف ـ احتمال خطا افزایش یافت و در نتیجه کلمات جا به جا و برخی عبارت‌ها و گاه خود احادیث فراموش می‌شدند

ب ـ شرایط مناسب برای جاعلان حدیث فراهم می‌آمد که براساس اغراض شخصی به جعل یا تحریف حدیث بپردازند یا از ذکر برخی احادیث خودداری کنند.

ج ـ نوشته نشدن حدیث سبب می‌شد که مدرک و منبعی که از طریق آن بتوان احادیث درست را از نادرست تشخیص داد، در دست نباشد.

د ـ مهم‌تر از همه این که مردم و محققان از یک منبع مهم هدایت بی‌بهره می‌ماندند و به ناچار، سلیقه‌ی شخصی را در احکام دینی دخالت می‌دادند. (ذکر دو مورد به دلخواه هر کدام 5/0 نمره)

7 ـ‌ تقیه چیست و چرا ائمه (علیهم‌السلام) گاهی از این روش استفاده می‌کردند؟  (1 نمره)

            ائمه‌ی بزرگوار ما از زمان امام سجاد(ع) بخشی از مبارزه‌ی خود را بنابر اصل تقیه پیش می‌بردند؛ یعنی می‌کوشیدند آن بخش از اقدامات و مبارزات خود را که دشمن به آن حساسیت دارند؛ مخفی نگه دارند به گونه‌ای که در عین ضربه زدن به دشمن، کمتر ضربه بخورند. (5/0) امامان ما با مخفی نگه داشتن ارتباطشان با یاران خود نمی‌گذاشتند حاکمان بنی امیه و بنی عباس یاران صمیمی، قابل اعتماد و فداکار را شناسایی کنند و به شهادت برسانند. (5/0)

8 ـ‌ آیا غیبت اما عصر(عج) به معنای عدم «حضور» ایشان است، توضیح دهید.  (1 نمره)

            خیر ـ غیبت در مقابل ظهور است، نه حضور. امام را غایب نامیده‌اند؛ زیرا ایشان از نظرها غایب‌اند، نه این که در جامعه حضور ندارند. ایشان چون خورشید عالم تاب انوار هدایت و رهبری خود را به خصوص بر شیعیان می‌تاباند. (1  نمره)

9 ـ‌توضیح دهید آیا اعتقاد به موعود و منجی در همه ادیان وجود دارد؟  (1 نمره)

            پیامبران الهی برای تحقق وعده‌های، الهی از طرح خاصی برای پایان تاریخ سخن گفته‌اند آنان می‌گویند که در پایان تاریخ در حالی که شرایط کاملاً آماده شده است یک ولی الهی ظهور می‌کند و حکومت جهانی و عادلانه تشکیل می‌دهد که فقط براساس دین خدا اداره می‌شود. با وجود اعتقادات مختلف، همه در اصل الهی بودن پایان تاریخ و ظهور ولی خدا برای برقراری حکومت جهانی اتفاق نظر دارند.  (1 نمره)

10 ـ چهار مسئولیت شخص منتظر در دوره‌ی غیبت امام عصر(عج) را نام ببرید.  (1 نمره)

            1 ـ تقویت ایمان               2 ـ ایجاد آمادگی              3 ـ تقویت معرفت و محبّت به امام                            4ـ پیروی از امام عصر(عج)           5 ـ دعا برای ظهور امام                               (ذکر 4 مورد کافی است هر کدام 25/0 نمره)

11 ـ منظور از تقلید در احکام دینی چیست واز چه کسانی می‌توان تقلید کرد؟                      (2  نمره)

            کسانی که خود در احکام دینی متخصص نیستند، به فقیهان مراجعه می‌کنند تا اعمال آنان موافق موازین دین باشد. به این مراجعه پیروی یا تقلید می‌گویند. (1 نمره) از فقیهان، که با تفکر در آیات و روایات و با کمک گرفتن از موازین دقیق عقل، احکام را به دست می‌آورند و در اختیار مردم قرار می‌دهند. (1 نمره)

12 ـ میان انتخاب ولی فقیه و مرجع چه تفاوتی وجود دارد؟  (2  نمره)       انتخاب مرجع یا مجتهد یک وظیفه‌ی شخصی است و هر کس از راه‌هایی که معین شده است،‌ مرجع خود را شناسایی می‌کند و هر زمان هم که فقیهی دیگر را اعلم دانست به او مراجعه می‌نماید. به همین جهت، نیازی نیست که همه‌ی مردم از یک مرجع، پیروی کنند.

(1 نمره)  اماولی فقیه که رهبر و مسؤول اداره‌ی جامعه است، نمی‌تواند متعدد باشد و این لازمه‌ی نظام اجتماعی و اجرای قانون واحد در جامعه است. بر این اساس، یکی از فقها در انتخابی عمومی، عهده‌دار منصب ولایت فقیه می‌شود. (1 نمره)

13 ـ کرامت نفس به چه معناست و چه رابطه‌ای با گناه دارد؟  (1 نمره)

کرامت نفس به معنای شناخت قدر و منزلت انسان در پیشگاه خدا و ایمان به آن است، به گونه‌ای که هر چیز دیگری در چشم انسان، کوچک و حقیر باشد و او از توجه و تمایل بدان احساس پستی و حقارت کند. (5/0) انسان کریم پروا دارد که در حضور خداوند گناه کند، شرم می‌کند که خداوند گناه او را ببیند. انسان صاحب کرامت که می‌داند نمی‌توان کاری از خداوند مخفی کرد، می‌کوشد قدر خود را حفظ کند و به گناه آلوده نشود. (5/0)

14 ـ آیه « مَنْ کانَ یُریدُ الْعزَّةَ فلِلهِ الْعزَّةُ جَمیعاً » را ترجمه کنید و پیام آن را بنویسید. (1 نمره)

هر کس عزت را می‌خواهد پس تمام عزت از آن خداست. (5/0) پیام آیه عبارت است از : «راه اصلی کسب عزّت و کرامت بازگشت به سوی خدا و قبول فرمان‌های اوست.» (5/0)

15 ـ چگونه نیاز به آرامش و انس روحی با همسر موجب تشکیل خانواده می‌شود؟ (1  نمره)

            نیاز برتری که زن و مرد را به بودن در کنار یک دیگر فرا می‌خواند، آرامشی است که بدین وسیله به دست می‌آید. این آرامش، تنها با بودن در کنار همسر حاصل می‌شود و راه دیگری برای دست‌یابی به آن نیست. اگر فردی غرق در لذت‌های جنسی باشد امّا مجرّد زندگی کند، باز هم نوعی بی‌قراری درونی او را آزار می‌دهد و جای خالی همسر را در کنار خود حس می‌کند.  (1 نمره)

16 ـ چهارموردازمعیارهای همسرشایسته راباتوجه به روایات معصومین (علیهم‌السلام) نام ببرید.  (1 نمره)

            دین‌داری ـ اخلاق نیکو ـ کُفو یا هم شأن بودن ـ پاک دامن ـ توانایی بر تأمین زندگی (ذکر چهارمورد کافی است هر مورد 25/0 نمره)

17 ـ چهار شرط اصلی پیمان ازدواج را بنویسسد. (1  نمره)

            1 ـ اعلام رضایت دختر و پسر و اجباری نبودن ازدواج برای هیچ کدام.                               2 ـ فریب‌کاری نکردن و طرح عیب‌هایی که ممکن است هر یک از دختر و پسر داشته باشند.                                    3 ـ اذن پدر برای ازدواج دختر.                    4 ـ صداق یا مهریّه‌ی زن.        (هر مورد 25/0 نمره)

18 ـ از وظایف مرد در خانواده نقش پدری را توضیح دهید.    (1 نمره)

            تربیت متعادل فرزندان وقتی انجام می‌گیرد، که هر کدام از پدر و مادر نقش خود را در تربیت بر عهده بگیرند و در انجام آن کوتاهی نکنند. پدر نباید تصویر کند که فقط نان‌آور خانواده است. بلکه باید با برقراری ارتباط درست با فرزندان، عواطف پدری را به آنها منتقل کند.  (1 نمره)

جمع نمره   20 

قابل توجه مصححین محترم؛                                                                                                                                                                                                                                                                                   

نوشتن عین عبارات کتاب الزامی نیست. چنانچه دانش‌آموزان به مفهوم سؤالات پاسخ دهند نمره لحاظ شود.    با تشکر


«باسمه تعالی»

سؤالات و پاسخ‌های امتحان نهایی کشوری درس: قرآن و تعلیمات دینی (3) دین و زندگی

کلیه رشته‌ها                                                                                                                       تاریخ امتحان:  1 /3 / 1385

با توجه به آیات زیر به سؤالات پاسخ دهید:             (5/2 نمره)

1 ـ یا ایها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رِبِّکَ وَ اِن لَم تَفعَل فما بَلَّغتَ‌ رَسالتَهُ...  (مائده 67)

....................آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن........................

الف ـ ترجمه‌ی آیه را کامل کنید.

ب ـ این آیه به کدام مأموریت مهم پیامبر(ص) اشاره دارد؟

2 ـ وَ نُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلیَ اَلَّذینَ اسْتُضْعِفوا فِی الْاَرضِ وَ نِجْعَلَهُمْ أئمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ. (قصص 5)

و می‌خواهیم منت نهیم بر کسانی که ناتوان شمرده شده‌اند در زمین...................

الف ـ ترجمه‌ی آیه را کامل کنید.

ب ـ پیام آیه را در مورد « آینده تاریخ » بنویسید.

1 ـ الف) ای پیامبر........... و اگر انجام ندهی پس رسالت او را به انجام نرسانده‌ای. (1)

ب) تعیین حضرت علی(ع) به عنوان جانشین خود (اشاره به محتوای حدیث غدیر) (5/0)

2 ـ الف) و قراردادیم آنها را پیشوایان و قرار دادیم آنها را وارثان (5/0)

ب) این آیه دیدگاه اسلام را درباره آینده تاریخ بیان می‌کند و اینکه در نهایت پیشوایی و رهبری از آن مستضعفان جهان خواهد بود و خواست و وعده الهی پیروزی حق بر باطل می‌باشد. (5/0)

مفاهیم زیر را تعریف کنید:   (2  نمره)

3 ـ معجزه                                               4 ـ طاغوت                                             5 ـ تقیه                                      6 ـ ولی فقیه

3 ـ پیامبران به اذن خدا کارهای خارق‌العاده که مخالفان از مقابله با آن عاجز بودند، انجام می‌دادند این کارها که در حکم نشانه‌های نبوت ایشان بود را معجزه می‌گویند. (5/0)

4 ـ کسانیکه به مردم فرمان می‌دهند و قانون‌گذاری می‌کنند، در حالی که خداوند آنها را تعیین نکرده و فرمان و قانونشان نشأت گرفته از قرآن، یعنی برخاسته از فرمان الهی نیست طاغوت نامیده می‌شوند. (5/0)

5 ـ ائمه بزرگوار ما می‌کوشیدند آن بخش از اقدامات و مبارزات خود را که دشمن به آن حساسیت داشت را مخفی نگه دارند به گونه‌ای که در عین ضربه زدن به دشمن، کمتر ضربه بخورند. این اصل را تقیه می‌گویند. (5/0)

6 ـ از میان فقیهان دارای شرایط، آن کس که توانایی لازم برای برپایی و اداره‌ی حکومت را دارد، براساس احکام دین رهبری جامعه را به دست می‌گیرد و به پیاده کردن قوانین الهی در جامعه اقدام می‌کند. فقیهی که این مسؤولیت را بر عهده دارد، ولی فقیه می‌نامند. (5/0)

            به سؤالات زیر پاسخ کوتاه بدهید:

7 ـ‌ وسیله‌ی فهم پیام الهی چیست و چه کسی از آن درک عمیق‌تری خواهد داشت؟  (75/0 نمره)

عقل وسیله‌ی فهم پیام الهی است (25/0) و هر کس که توان تفکر و تعقل را در خود بیشتر پرورش دهد به فهم عمیقتر و برتری از دین دست می‌یابد. (5/0)

8 ـ علل آمدن پیامبران متعدد را نام ببرید.  (75/0 نمره)

1 ـ پایین بودن سطح درک انسان‌های اولیه              2 ـ از بین رفتن تعلیمات پیامبر قبل یا تحریف کلی آن تعلیمات               3 ـ استمرار در دعوت و ترویج پیوسته‌ی آن (هر مورد 25/0)

9 ـ‌ بالاترین و برترین مقام پیامبر خدا(ص) چیست و میزان درک افراد از این مقام به چه چیزی بستگی دارد؟ (75/0نمره)

            ولایت معنوی بالاترین و برترین مقام پیامبر(ص) است (25/0) که ابعاد آن بر افراد معمولی آشکار نیست مؤمنان به میزانی که چشم باطنشان باز شود و پرده‌هایی از عالم غیب کنار رود مرتبه‌ای از این ولایت را درک می‌کنند. (5/0)

10 ـ دو مورد از مسائلی که پس از رحلت پیامبر(ص) موجب تحریف اندیشه‌های اسلامی و جعل احادیث ایشان شد را بنویسید. (1 نمره)

            1 ـ تفسیر و تبیین آیات قرآن و معارف اسلامی توسط برخی عالمان وابسته به قدرت و گروهی از علمای اهل کتاب مطابق با افکار خود یا موافق با منافع قدرتمندان

            2 ـ قدرت دادن به اندیشه‌های انحرافی توسط حاکمان ظالم بنی‌امیه و بنی‌عباس

3 ـ جعل احادیث از سوی دنیا دوستان برای نزدیکی به حاکمان

4 ـ نقل داستان‌های خرافی درباره‌ی پیامبران توسط برخی از علما در مساجد (2 مورد کافیست هر مورد 5/0)

11 ـ چه شرایطی برای مشروعیت یافتن رهبر جامعه‌ی اسلامی لازم است؟  (1 نمره)

 1 ـ فقیه عادل با تقوا باشد.2 ـ زمان شناس باشد 3 ـ با تدبیر و با کفایت باشد     4ـ شجاعت و قدرت روحی داشته باشد. (هر مورد 25/ 0)

12 ـ با توجه به روایات معصومین(ع)، چهار مورد از معیارهای همسر شایسته را نام ببرید. (1 نمره)

            دینداری ـ اخلاق خوب ـ هم کفو و هم شأن بودن (کفویت) ـ پاکدامنی ـ توانایی بر تأمین زندگی (چهار مورد کافیست هر مورد (25/0)

13 ـ « نفقه » چیست و بر عهده‌ی چه کسی می‌باشد؟ (75/0 نمره)

            هزینه‌های لازم جهت خوراک، پوشاک، مسکن و آنچه برای آسایش و رفاه شایسته‌ی همسر (زن) ضرورت دارد را نفقه گویند (25/0) و بر عهده شوهر است. (25/0)

            به سؤالات زیر پاسخ کامل دهید:

14 ـ چه رابطه‌ای میان نیاز به «کشف راه درست زندگی» با سایر نیازهای بنیادین بشر وجود دارد؟  (1 نمره)

            این نیاز در حقیقت، جامع نیازهای دیگر است چرا که راه درست زندگی راهی است که بتواند والاترین هدف را نشان دهد پشتیبان شکست‌ناپذیر را معرفی کند، از آینده تصویری روشن به دست دهد رضایت و امید را به ارمغان آورد، راه رشد و تعالی را نشان دهد و برنامه‌ی زندگی اجتماعی عادلانه و کرامت‌بخش را عرضه کند پس نیازهای بنیادین انسان با یکدیگر پیوند دارند و در یک نیاز جامع یعنی شناخت راه صحیح زندگی به هم می‌رسند. (1 نمره)

15 ـ چه کسانی می‌توانند یاران راستین امام زمان (عج) باشند؟  (1 نمره)

            کسانی که قبل از ظهور تمرین کرده و در صحنه‌ی درگیری‌های فکری و اجتماعی و نبرد دائمی حق و باطل، در جبهه‌ی حق حضوری فعال داشته باشند و با ایستادگی در مقابل شیاطین درون و برون خصائلی چون شجاعت، عزت نفس، بلند همتی و پاکدامنی را در خود پرورانده باشند. ( 1 نمره)

16 ـ به اعتقاد جامعه‌ شناسان « پویایی جامعه‌ی شیعه» در طول تاریخ به چه عواملی وابسته بوده است؟  ( 1 نمره)

            الف) گذشته سرخ ـ اعتقاد به عاشورا و آمادگی برای ایثار و شهادت در راه عدالت خواهی، آرمان‌گرایی و حقیقت جویی (5/0) ب) آینده سبز ـ باور به مهدویت و نپذیرفتن حکومت‌های طاغوتی و تلاش برای گسترش عدالت و انسانیت در سراسر جهان (5/0)

17 ـ راههای شناخت « فقیه واجد شرایط » را بنویسید.   (5/1 نمره)          

            1 ـ خود ما به اندازه‌ای از علم فقیه اطلاع داشته باشیم که بتوانیم فقیه دارای شرایط را بشناسیم و تشخیص دهیم.    2 ـ از دو نفر عادل و مورد اعتماد که بتوانند فقیه واجد شرایط را تشخیص دهند، بپرسیم.  3 ـ یکی از فقیهان، آن چنان مشهور باشند که انسان مطمئن شود و بداند که این فقیه، دارای شرایط است. (هر مورد 5/0)

18 ـ چرا نظام اسلامی را « مردم سالاری دینی »‌ نامیده‌اند؟  (1  نمره)

            حکومت مردم سالار حکومتی است که در آن خواست اکثریت مردم بر سرنوشت جامعه حاکم است،‌ نه خواست و اراده‌ فرد یا گروهی خاص. این ویژگی در نظام اسلامی کاملاً تحقق دارد، با این تفاوت که مبنای نظام اسلامی، حاکمیت اراده و قانون الهی بر همه‌ی بخش‌های جامعه، با خواست و قبول مردم است. به همین جهت این نظام مردم سالاری دینی نامیده شده است. ( 1 نمره)

19 ـ « کرامت نفس »‌ را تعریف کرده و رابطه‌ی آن را با مفاهیم زیر بنویسید: ( 2  نمره)

الف) گناه                                                                                                                                                                        ب) پیمان شکنی

            کرامت نفس به معنای شناخت قدر و منزلت آدمی و ایمان به آن است به گونه‌ای که هر چیز دیگری در چشم انسان حقیر و کوچک باشد و از توجه و تمایل بدان احساس پستی و حقارت کند. (1 نمره)

الف: انسان کریم پروا دارد که در حضور خداوند گناه کند، شرم می‌کند که خداوند گناه او را ببیند پس هر چه کرامت نفس بیشتر باشد آدمی کمتر مرتکب گناه می‌شود. (5/0)

ب: انسانی که کرامت نفس دارد با خدا پیمان بست ه است، پیمان شکنی و بی وفایی نمی‌کند، زیرا آن را مخالف کرامت خود می‌یابد. بنابراین یکی از راه‌های ماندگاری بر پیمان، تقویت احساس کرامت و عزت است. (5/ 0)

20 ـ عالی‌ترین زمینه برای تشکیل خانواده را بیان کرده توضیح دهید.  ( 1  نمره)

            تسهیل در رشد معنوی و اخلاقی (5/0) عالی‌ترین زمینه براش تشکیل خانواده نیاز به فرصتی مناسب برای رشد معنوی، اخلاقی و اجتماعی زن و مرد و فرزندان است . خانواده، فضایی ایجاد می‌کند که نه تنها فرزندان، بلکه پدر و مادر نیز می‌توانند فضایل اخلاقی خود را تقویت کنند و رشد دهند (5/0)

21 ـ چرا نباید میان بلوغ طبیعی و فکری با زمان ازدواج فاصله زیاد شود؟                (1 نمره)

            ازدواج، برای رفع یک نیاز طبیعی و پاسخگویی به قانون خلقت انجام می‌شود اگر به این نیاز طبیعی در زمان و موقعیت مناسب پاسخ داده نشود، مانند سایر نیازها، اختلالات و مشکلات خاص خود را بدنبال دارد و آسیب‌های جبران ناپذیر روانی، اخلاقی و اجتماعی وارد می‌کند. برخی از زمینه‌های پیوند خانواگی مانند نیاز جنسی و آرامش روحی و روانی ناشی از کنار همسر بودن، اندکی پس از دوران بلوغ آغاز می‌شود. پاسخگویی به این نیازها را نمی‌توان چندان به تأخیر انداخت.(1)


جمع نمره  20

قابل توجه مصححین محترم؛                                                                                                                                                                                                                                                                                   

نوشتن عین عبارات کتاب الزامی نیست. چنانچه دانش‌آموزان به مفهوم سؤالات پاسخ دهند نمره لحاظ شود.    با تشکر


«باسمه تعالی»

سؤالات و پاسخ‌های امتحان نهایی کشوری درس: قرآن و تعلیمات دینی (3) دین و زندگی

کلیه رشته‌ها                                                                                                                       تاریخ امتحان: 1 / 6 / 1385

با توجه به آیات زیر به سؤالات پاسخ دهید:    ( 3  نمره)

1 ـ « قالَ‌ رَبُّنا الَّذی اَعطی کُلَّ شَی‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی. » (آیه 50 سوره طه)

الف) ترجمه‌ی آیه را بنویسید.

ب) این آیه به چه مطلبی در مورد «هدایت» اشاره دارد.

2 ـ‌ « مَنْ عَمِلَ صالحاً مِنْ ذَکَرٍ اَوْ اُنثی وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحْیینَّه حَیاةً طَیِّبةً ... » (آیه 97 سوره نحل)

...............................................................................او را با یک زندگی پاک حیات می‌بخشیم................

الف) ترجمه‌ی آیه را کامل کنید.

ب) آیه فوق به چه مطلبی در مورد « منزلت حقیقی» انسان اشاره دارد.

            1 ـ الف) گفت پروردگار ما آن کسی است که هر چیزی را حیات بخشیده و سپس هدایت کرده است. (1)

            ب) خداوند هر مخلوقی را هدایت می‌کند. (هدایت یک اصل عام و همگانی در نظام خلقت است) (5/0)

            2 ـ الف) هر کس از زن و مرد کار نیکی انجام دهد در حالیکه ایمان دارد. (1)

ب) زن یا مرد بودن نشانه نزدیکی و قرب به خداوند نیست و به این خاطر به کسی پاداش خاصی داده نمی‌شود، ارج و منزلت زن و مرد به میزان ایمان و عمل صالح آنهاست. (5/0)

مفاهیم زیر را تعریف کنید:   (5/1 نمره)

3 ـ تحدّی                                               4 ـ تقلید                                                5 ـ کرامت نفس

            3 ـ پیامبر اسلام(ص) از مخالفان می‌خواهد اگر در الهی بودن کتاب قرآن شک دارند، یک سوره مانند آن بیاورند این دعوت به مبارزه را تحدّی می‌گویند. (5/0)

            4 ـ کسانی که خود در احکام دین متخصص نیستند به متخصصان (فقیهان) مراجعه می‌کنند تا اعمال آنها موافق موازین دین باشد به این مراجعه پیروی یا تقلید می‌گویند. (5/0)

            5 ـ به معنای شناخت قدر و منزلت انسان در پیشگاه خدا و نظام خلقت و ایمان به آن است به گونه‌ای که هر چیز دیگری در نظر انسان کوچک و حقیر باشد (5/0)

به سؤالات زیر پاسخ کوتاه دهید:  

6 ـ « قلمروهای رسالت پیامبر(ص)»‌ را نام برده و بنویسید آیه « ... یَتلوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ‌ وَالْحِکْمَةَ...» به کدام یک از آنها اشاره دارد؟  (25/1 نمره)

            1 ـ دریافت و ابلاغ وحی                2 ـ مرجعیت علمی                        3 ـ ولایت و رهبری جامعه  4 ـ ولایت معنوی                                     و آیه اشاره به مرجعیت علمی دارد (هر مورد 25/0)

7 ـ‌ دو مورد از نکاتی که پیامبر اکرم(ص) در ارتباط با قرآن و اهل بیت(ع) در « حدیث ثقلین» بیان فرمودند را بنویسید.(1 نمره)

            1 ـ قرآن و اهل بیت دو چیز گرانبها است که پیامبر(ص) در میان امت به جا گذاردند.

            2 ـ قرآن و اهل بیت همواره با هم‌اند و از هم جدا نمی‌شوند.

            3 ـ چون قرآن همیشگی است وجود معصوم نیز در کنار آن همیشگی خواهد بود.

            4 ـ هر کسی به آن دو تمسک جوید هرگز گمراه نمی‌شود.... (دو مورد کافی است هر مورد 5/0)

8 ـ‌ امامان بزرگوار ما « در مجاهده برای برقراری حکومت عدل »‌ از چه اصولی تبعیت می‌کردند؟ (فقط نام ببرید.) (1نمره)

            1 ـ عدم تأیید حاکمان

            2 ـ معرفی خود به عنوان امام بر حق

            3 ـ آگاهی بخشی به مردم

            4 ـ انتخاب شیوه‌های درست مبارزه  (هر مورد 25/0)

9 ـ‌ مهر و عشق به امام زمان(عج) در « شخص منتظر» چه تغییراتی پدید می‌آورد؟ (75/0 نمره)

            1 ـ شخص عاشق برای جلب رضایت امام تلاش کند.

            2 ـ شخص عاشق امام را اسوه‌ی خود قرار دهد و خصائل مطلوبی را که در او می‌بیند، در خود به وجود آورد.

            3 ـ او را فعال و با نشاط کند و امید به آینده‌ی زیبا را در او افزایش می‌دهد. (هر مورد 25/0)

10 ـ « تمایلات حقیقی انسان»‌ چند دسته است آنها را بنویسید.  (5/0 نمره)

            تمایلات حقیقی انسان دو دسته است:

            1 ـ تمایلات عالی                         2 ـ تمایلات دانی  (هر مورد 25/0)

به سؤالات زیر پاسخ کامل دهید:

11 ـ « مصونیت از گناه و خطا» در پیامبران به چه صورتی است توضیح دهید. (1)

            پیامبران با وجود مقام و منزلتی که دارند، انسان‌اند و کارهای خود را با اختیار انجام می‌دهند اما با بهره‌مندی از الطاف الهی به چنان مرتبه‌ای از علم، ایمان و تقوا رسیده‌اند که هیچ‌گاه به سوی گناه نمی‌روند همچنین از چنان بینش عمیقی برخوردارند که به خطا و اشتباه گرفتار نمی‌شوند. (1)


12 ـ تفاوت اساسی حکومت بنی‌امیه و بنی‌عباس با رهبری رسول خدا(ص) در چه چیزهایی بود؟ (ذکر دو مورد کافیست)(1 نمره)

            1 ـ حکومت پیامبر خدا(ص) بر پایه‌ی برابری و مساوات بود و ملاک کرامت تقوا بود.

            2 ـ پیامبر(ص) مردم را به مبارزه و ستم فرا می‌خواندند.

3 ـ آنان که نزد اشرف مکه و مدینه منزلت بالایی نداشتند و بی‌ارزش تلقی می‌شدند نزد پیامبر(ص) صاحب منزلت شدند. (دو مورد کافی است هر مورد 5/0)

13ـ غیبت امام زمان(عج) در مقابل « ظهور» است یا « حضور» توضیح دهید. (1 نمره)

       غیبت در مقابل ظهور است نه حضور امام را غایب نامیده‌اند زیرا ایشان از نظرها غائب است نه اینکه در جامعه حضور ندارند ایشان چون خورشید عالم‌تاب انوار هدایت و رهبری خود را به خصوص بر شیعیان می‌تاباند به عبارت دیگر این انسان‌ها هستند که امام را نمی‌بینند، نه این که ایشان در بین مردم حضور نداشته باشند. (1)

14 ـ پیامبران برای « تحقق وعده‌های الهی» در پایان تاریخ از چه طرح خاصی سخن گفته‌اند؟ (1 نمره)

            پیامبران الهی، برای تحقق وعده‌های الهی، از طرح خاصی برای پایان تاریخ سخن گفته‌اند. آنان می‌گویند که در پایان تاریخ، در حالی که شرایط کاملاً آماده شده است، یک ولی الهی ظهور می‌کند و حکومت جهانی و عادلانه‌ای تشکیل می‌دهد که فقط براساس دین خدا اداره می‌شود. (1)

15 ـ با توجه به احادیث « شرایط مرجع و فقیهی که شایسته پیروی است » را بنویسید. (5/1 نمره)

            1 ـ با تقوا و عادل باشد؛   2 ـ زمان شناس باشد و بتواند احکام دین را متناسب با نیازهای روز استخراج کند؛   3 ـ در رشته تخصصی خود ـ‌ یعنی معارف و احکام دینی ـ از دیگران داناتر باشد. (هر مورد 5/0)


16 ـ انتخاب « ولی فقیه» به چه شیوه‌هایی انجام می‌گیرد؟ توضیح دهید. (1 نمره)

            به طور مستقیم (یک مرحله‌ای) یا غیر مستقیم (دو مرحله‌ای) از طرف مردم انتخاب می‌شود و رهبری را به دست می‌گیرد شیوه‌ی مستقیم با حضور مردم در اجتماعات و راهپیمایی‌های سراسری و شیوه غیر مستقیم شیوه‌ای است که در قانون اساسی پیش‌بینی شده است. (1)

17 ـ آیا مسئولیت مردم در نظام اسلامی با انتخاب رهبر و سایر مسئولان جامعه خاتمه می‌یابد؟ توضیح دهید. (1 نمره)

            خیر ـ مسئولیت در سلسله مسئولیتهای مسلمانان در نظام اسلامی است. مسئولیت اساسی افراد جامعه، تلاش برای دوام نظام، رشد و پیشرفت آن در همه‌ی ابعاد زندگی اجتماعی است. (1)

18 ـ چگونه می‌توان « کرامت و عزت نفس» را پرورش داده و تقویت کرد؟             ( 1 نمره)

            چون سرچشمه‌ی عزت خداوند است پس راه و روش کسب عزت و کرامت نفس بازگشت به سوی خدا و قبول فرمانهای اوست. هر کس که در این بازگشت مصمم‌تر و اطاعتش از خدا بیش‌تر باشد کرامت و عزتش بیش‌تر است. (1)

19 ـ با توجه به آموزه‌های پیشوایان دین درباره هر یک از موارد زیر توضیح دهید:  (5/1 نمره)

الف) مشورت با پدر و مادر در مورد « انتخاب » همسر

ب) دو راه مناسب برای « شناخت » همسر

            الف) پیشوایان دین از ما خواسته‌اند که در مورد همسر آینده با پدر و مادر خود مشورت کنیم و به انتخابی دست بزنیم که رضایت و خرسندی آنان را به دنبال داشته باشد. پدر و مادر به علت علاقه و محبت به فرزند، معمولاً‌ مصالح و خوش‌بختی او را در نظر می‌گیرند و به علت تجربه و پختگی‌شان، بهتر می‌توانند خصوصیات افراد را دریابند و عاقبت ازدواج را پیش‌بینی کنند. (1)

ب) 1 ـ تحقیق درباره‌ی خانواده‌ی همسر و موقعیت اعضای خانواده در محل زندگی و محل کار.

            2 ـ شناخت دوستان همر و کسانی که او با آن‌ها معاشرت بیش‌تری دارد.

       3 ـ تحقیق درباره‌ی روحیات و خُلقیات همسر در محیط کار یا محل تحصیل.

       4 ـ معاشرت خانواده‌های دو طرف با یکدیگر و بهره‌بردن از تجارب پدر و مادر در این معاشرت‌ها.

       5 ـ مشورت با افراد قابل اعتماد و کاردان.6 ـ گفت و گو با یکدیگر در جلسات حضوری و طرح نظریات و دیدگاه‌ها درباره‌ی موضوعات مختلف (دو مورد کافیست هر مورد 25/0)


20 ـ مهمترین « وظیفه مشترک زن و مرد » در خانواده چیست؟  ( 1 نمره)

            برنامه‌ریزی برای رشد و تعالی خود و فرزندان ـ مهم‌ترین وظیفه پدر و مادر، ایجاد زمینه‌ی مناسب برای رشد و تعالی خانواده است و همه‌ی نقش‌های قبلی برای به انجام رساندن این وظیفه است. (1)


جمع نمره  20

«باسمه تعالی»

سؤالات و پاسخ‌های امتحان نهایی کشوری درس: قرآن و تعلیمات دینی (3) دین و زندگی

کلیه رشته‌ها                                                                                                                       تاریخ امتحان: 9/ 10 / 1385

با توجّه به آیات زیر سؤالات را پاسخ دهید:   ( 3 نمره)

1 ـ « یا اَیُّها الَّذینَ ءآمَنوا أَطیعوا اللّهَ و أَطیعوا الرَّسولَ‌ وَ‌ اُولِی الاَمْرِ مِنْکُمْ.... » (سوره نساء آیه‌ی 59)

« ................................................................. و صاحبان امر که از شمایند. »

الف) ترجمه‌ی آیه را کامل کنید.

ب) پیام آیه فوق را بنویسید.

 الف) ای کسانیکه ایمان آورده‌اید، خدا را اطاعت کنید و اطاعت کنید پیامبر را .... (1)

ب) هر مسلمانی، در هر عصر و زمانی که زندگی می‌کند، باید در کارهای خود فرمانبردار خداوند، پیامبر اکرم(ص) و ولی امر باشد. (5/0)

2 ـ « مَنْ کانَ یُریدُ‌الْعِزَّةَ‌فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً » . (سوره فاطر آیه‌ی 10)

«.............................................» .

الف ) آیه را ترجمه کنید.

ب) آیه در مورد « عزّت » چه می‌فرماید؟

 الف) هر کس عزت و سربلندی را می‌خواهد، پس تمام عزت از آن خداست . (1)

ب) این آیه سرچشمه عزت را خداوند معرفی می‌کند و می‌فرماید هر کس به دنبال عزت است باید به این سرچشمه مراجعه کند. (5/0)

مفاهیم زیر را تعریف کنید:   (5/1 نمره)

3 ـ ویژگی‌های فطری                                             2 ـ تقیه                                                  3 ـ مرجع تقلید

            3 ـ ویژگی‌هایی که انسان‌ها با آنها آفریده می‌شوند و نوع خلقت آنها به گونه‌ای است که این خصوصیات را به همراه دارند را «ویژگیهای فطری» می‌گویند. (5/0)

            4 ـ ائمه می‌کوشیدند آن بخش از اقدامات و مبارزات خود که دشمن به آن حساسیت دارد را مخفی نگه دارند به گونه‌ای که در عین ضربه زدن به دشمن، کمتر ضربه بخورند این شیوه را « تقیه»‌ می‌نامند. (5/0)

            5 ـ فقیهانی که با تفکر در آیات و روایات و با کمک گرفتن از موازین دقیق عقل، احکام را به دست می‌آورند و در اختیار مردم قرار می‌دهند و مردم نیز در احکام دین از آنان تقلید یا پیروی می‌کنند، را « مرجع تقلید» می‌گویند. (5/0)

به سؤالات زیر پاسخ کوتاه دهید:  

6 ـ منظور از « حجت آشکار»‌ و « حجت نهان» در کلام امام کاظم(ع) چیست؟ (5/0 نمره)

            منظور از حجت آشکار، رسولان و انبیا و ائمه‌اند و منظور از حجت نهان، همان عقل انسان‌هاست. (5/0)

7 ـ‌ قلمروهای رسالت پیامبر اکرم (ص) را نام ببرید. (1 نمره)

            1 ـ دریافت وحی و رساندن آن به مردم 2 ـ تعلیم و تبیین تعالیم دین (مرجعیت علمی)  3 ـ ولایت و سرپرستی جامعه برای اجرای قوانین الهی (ولایت ظاهری) 4 ـ ولایت معنوی  (هر مورد 25/0) (1)

8 ـ‌ دو مورد از اشکالات اساسی که به سبب ممنوعیت نوشتن احادیث پیامبر اکرم(ص) به وجود آمد، را بنویسید. (1 نمره)

            الف) احتمال خطا افزایش یافت و در نتیجه کلمات جابه‌جا و برخی عبارت‌ها و گاه خود احادیث فراموش می‌شدند.

            ب) شرایط مناسب برای جاعلان حدیث فراهم می‌آمد که براساس اغراض شخصی به جعل یا تحریف حدیث بپردازند یا از ذکر برخی احادیث خودداری کنند.

            ج) نوشته نشدن حدیث سبب می‌شد که مدرک و منبعی که از طریق آن بتوان احادیث درست را از نادرست تشخیص داد، در دست نباشد.

            د) بی‌بهره ماندن مردم و محققان از یک منبع مهم هدایت و دخالت سلیقه‌ی شخصی در احکام دینی (دو مورد کافی است) (هر مورد 5/0)

9 ـ‌ راه‌های شناخت « فقیه واجد شرایط» را بنویسید.  (5/1 نمره)

            1 ـ خود ما به اندازه‌ای از علم فقه اطلاع داشته باشیم که بتوانیم فقیه دارای شرایط را بشناسیم و تشخیص دهیم.

            2 ـ از دو نفر عادل و مورد اعتماد که بتوانند فقیه واجد شرایط را تشخیص دهند، بپرسیم.

3 ـ یکی از فقیهان، آن چنان مشهور باشد که انسان مطمئن شود و بداند که این فقیه، دارای شرایط است. (هر مورد5/0)

10 ـ‌ چرا انسان صاحب کرامت به « پیمان شکنی » دست نمی‌زند؟  (5/0 نمره)

            انسان صاحب کرامت پیمانی را که با خدا بسته است، نمی‌شکند و بی وفایی نمی‌کند، زیرا آن را مخالف کرامت خود می‌یابد.

11 ـ « زمینه‌های طبیعی» تشکیل خانواده را نام ببرید.  (1 نمره)

            1 ـ نیاز جنسی                 2 ـ نیاز به آرامش و انس روحی با همسر                     3 ـ رشد و پرورش فرزندان                                     4 ـ تسهیل در رشد معنوی و اخلاقی (هر مورد 25/0)

12 ـ چهار « نقش مرد» در زندگی مشترک را بنویسید. (1 نمره)

            1 ـ تأمین هزینه‌ی زندگی خانواده                  2 ـ مدیریت و نگاهبانی از حریم خانواده                                 3 ـ رابطه‌ی محبت‌آمیز با همسر              4 ـ نقش پدری  (هر مورد 25/0)

به سؤالات زیر پاسخ کوتاه دهید:  

13 ـ اگر خداوند یک دین برای انسان‌ها فرستاده است، پس چرا اکنون ادیان الهی مختلفی در جهان وجود دارد؟ ( ذکر یک مثال کافیست. ) (1 نمره)

            منشاء اختلاف و چند دینی، آن دسته از رهبران دینی بودند که با آمدن پیامبر جدید، در مقابل دعوت او ایستاده و او را به عنوان پیامبر نپذیرفتند. (5/0)  برای مثال وقتی حضرت عیسی(ع) در میان یهودیان ظهور کرد و آنان را به تعالیم حقیقی موسی(ع) دعوت کرد بیشتر بزرگان یهود پیامبری او را انکار کردند و با او به مبارزه برخاستند. (5/0)


14 ـ اعجازپیامبراسلام(ص)اگربه زمان خودش اختصاص داشت، چه مشکلی پیش می‌آمد؟  (5/1 نمره)

            از آنجا که پیامبر اکرم(ص) آخرین پیامبر و تعلیمات ایشان برای همه زمان‌ها و دوران بعد از اوست، (5/0) سند نبوت و حقانیت او نیز به گونه‌ای است که در همه‌ی زمان‌ها و دوران‌ها حاضر است و اگر معجزه‌ی پیامبر اکرم(ص) از نوع کتاب و علم و فرهنگ نبود نمی‌توانست شاهدی حاضر بر نبوت ایشان باشد. (1)

15 ـ علت غیبت امام عصر(عج) چیست؟ توضیح دهید. (5/1 نمره)

به سبب قدرناشناسی و ناسپاسی و در خطر بودن جان آن حضرت، خداوند آخرین ذخیره و حجت خود را از نظرها پنهان کرد (5/0) خداوند نعمت هدایت را با وجود انبیا و اولیای خود کامل کرد و راه رسیدن به رستگاری را به انسان‌ها نشان داده است علاوه بر این انبیا و امامان نه تنها راه سعادت را به مردم معرفی کردند بلکه در راه نجات مردم کوشیدند. اما ناسپاسی این مردم و قدرناشناسی آنان موجب شهادت یازده تن از ائمه شد از سوی دیگر حاکمان بنی‌عباس نیز در صدد بودند که مهدی موعود(عج) را به محض تولد از بین ببرند. (1)

16 ـ « جامعه منتظر» چگونه‌ جامعه‌ای است؟  (1 نمره)

            جامعه‌ای منتظر به واقعیت‌های ناهنجار موجود « نَه» می‌گوید و به امید فردای درخشان تلاش می‌کند. جامعه‌ی منتظر، حکومت طاغوت را برنمی‌تابد؛ در مقابل آن می‌ایستد و مقاومت می‌کند. جامعه‌ی منتظر می‌کوشد در جهت همان نوع از جامعه‌ای که انتظارش را می‌کشد حرکت کند. (1)

17 ـ میان انتخاب « ولی فقیه» و « مرجع تقلید» چه تفاوتی وجود دارد؟ (1 نمره)

            انتخاب مرجع یا مجتهد یک وظیفه‌ی شخصی است و هر کس از راه‌هایی که معین شده است مرجع خود را شناسایی می‌کند و هر زمان هم که فقیهی دیگر را اعلم دانست به او مراجعه می‌نماید. به همین جهت، نیازی نیست که همه‌ی مردم از یک مرجع پیروی کنند اما ولی فقیه که رهبر و مسؤول اداره‌ی جامعه است، نمی‌تواند متعدد باشد و این لازمه‌ی نظام اجتماعی و اجرای قانون واحد در جامعه است. بر این اساس یکی از فقها در انتخابی عمومی، عهده‌دار منصب ولایت فقیه می‌شود. (1)


18ـ آیا تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت می‌تواند در زمینه‌ سازی حکومت جهانی ولی‌عصر(عج) مؤثر باشد؟ (1نمره)

            پاسخ این سؤال مثبت است؛ زیرا برقراری حکومت اسلامی، علاوه بر این که یک ضرورت اساسی در اجرای احکام اسلامی است، به مؤمنان و منتظران حضرت مهدی(عج)‌ فرصت که آنچه را برای آمادگی ظهور لازم است، فراهم سازند. (1)


19 ـ چرا « اذن پدر» برای ازدواج دختر الزامی است؟  (1 نمره)

            لطافت‌های روحی و ظرافت‌های عاطفی دختر، آن گاه که در فضای محبت و علاقه‌ی جنس مخالف قرار می‌گیرد، احتمال نادیده گرفتن برخی واقعیت‌ها و کاستی‌ها را به دنبال دارد؛ به خصوص که دختران به خاطر حیا و عزت نفس قوی خود، در ازدواج پیش قدم نمی‌شوند. طلب و درخواست از طرف پسر و پذیرش و قبول از جانب دختر است. در چنین مواقعی، پدر که بر احساسات خود غلبه دارد و نیز دارای تجارب فراوان و شناخت کامل از جنس مرد است، می‌تواند به سان باغبانی از گل لطیف و ظریف خویش مراقبت کند و به راهنمایی او بپردازد. (1)

20 ـ نقش مشترک « پدر و مادر» در خانواده چیست؟ آن را توضیح دهید.  ( 1 نمره)

            برنامه‌ریزی برای رشد و تعالی خود و فرزندان، (25/0) مهم‌ترین وظیفه‌ی پدر و مادر، ایجاد زمینه‌ی مناسب برای رشد و تعالی خانواده است و همه‌ی نقش‌های قبلی برای به انجام رساندن این وظیفه است. پدر و مادر باید با همکاری یک دیگر برنامه‌ای را تنظیم کنند که به اهداف مطلوب منجر شود. (75/0)

جمع نمره            20

مصحح محترم ضمن عرض خسته‌ نباشید نوشتن عین عبارات کتاب الزامی نیست و رساندن مفهوم پاسخ کافی می‌باشد.

« باسمه تعالی»

سؤالات و پاسخ‌های امتحان نهایی کشوری درس: قرآن و تعلیمات دینی (3) دین و زندگی

کلیه رشته‌ها                                                                                                                                   تاریخ امتحان: 1/ 3 / 1386

آیات زیر را ترجمه کنید:   (2 نمره)

1 ـ . . . . و لَن یَجْعلَ اللّهُ لِلْکافرینَ علی المؤمنینَ سَبیلاً . (نساء 141)

2 ـ و قضی ربّکَ اَلاّ تعبدوا اِلاّ ایّاهُ و بالوالدینِ احساناً . . .  (اسراء 23)

            1 ـ و هرگز خداوند قرار نمی‌دهد (5/0) برای کافران راهی (راه تسلط) بر مؤمنان (5/0)

            2 ـ و حکم کرد پروردگارت که عبادت نکنید غیر از او را (5/0) و نیکی به پدر و مادر را (5/0)

آیات زیر را تکمیل نموده و یک پیام از آن استخراج کنید.  (1 نمره)

3 ـ انَّما یُریدُ اللّهُ . . . . . . . . . . . . . وَ یُطَهّرَکُمْ تطهیراً. (احزاب 33)

            . . . . لیذهبَ عنکُم الرّجسَ اهل البیتِ . . . . . (5/0) این واقعه، عصمت حضرت علی، حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم‌السلام را اعلام می‌کند. ( یا هر پیام مرتبط دیگر) (5/0)

مفاهیم زیر را تعریف کنید:   (5/1 نمره)

4 ـ طاغوت                                                         5 ـ تفقّه                                                  6 ـ ولی فقیه

            4 ـ کسانی که به مردم فرمان می‌دهند و قانون‌گذاری می‌کنند، در حالی که خداوند آن‌ها را تعیین نکرده و فرمان و قانونشان نشأت گرفته از قرآن، یعنی برخاسته از فرمان الهی نیست « طاغوت» نامیده می‌شوند. (5/0)

            5 ـ تفکر عمیق در دین واحکام دینی را در اصطلاح « تفقّه» می‌گویند (5/0)

            6 ـ از میان فقیهان دارای شرایط، آن کسی که توانایی لازم برای برپایی و اداره‌ی حکومت را دارد، رهبری جامعه را به دست می‌گیرد و به پیاده کردن قوانین الهی در جامعه اقدام می‌کند. فقیهی که این مسئولیت را بر عهده دارد، « ولی فقیه» نامیده می‌شود. (5/0)

به سؤالات زیر پاسخ کوتاه دهید:

7 ـ‌ « ولی فقیه» به چند روش انتخاب می‌شود؟   (1 نمره)

            دو روش: مستقیم (یک مرحله‌ای) (25/0) در شیوه‌ی مستقیم مردم با حضور در اجتماعات و راه‌پیماهای سراسری رهبر را انتخاب می‌کنند. (25/0) و غیرمستقیم (دو مرحله‌ای) (25/0) در این شیوه مردم ابتدا نمایندگان خبره‌ی خود را انتخاب می‌کنند و آنان نیز در میان مجتهدین آن کس را که شایسته‌تر تشخیص دهند، به عنوان رهبر جامعه اعلام می‌کنند.(25/0)


8 ـ‌ آیا می‌توان « تحریکات بیرونی و شرایط اجتماعی  و اقتصادی» را عامل اصلی گناه دانست؟ ( 1 نمره)            برخی در توجیه خطا و گناه خود از عوامل تحریک کننده یا شرایط اجتماعی و اقتصادی یاد می‌کنند و خطای خود را بر دوش آن عوامل می‌گذارند. درست است که آن عوامل زمینه‌ساز گناهند اما قدرت روحی و اراده‌ی انسان می‌تواند در مقابل گناه بایستد و آن را شکست دهد. (1)

9 ـ‌ قرآن کریم راه پرورش « کرامت و عزت نفس» را چه می‌داند؟  (1 نمره)            برای یافتن عزت و پرورش آن در خود، باید به سراغ سرچشمه‌ی آن رفت. قرآن کریم می‌فرماید هر کس به دنبال عزت است، باید به سرچشمه‌ آن مراجعه کند و راه دیگری وجود ندارد، زیرا قرآن کریم تمام عزت از آن خدا می‌داند و برای دیگری که در مقابل خدا باشد، سهمی قائل نیست. (1)

10 ـ آیا تفاوت میان زن و مرد به معنای برتری یکی بر دیگری است؟  (1 نمره)

            خیر این تفاوت‌ها به معنی برتری ذاتی یکی بر دیگری نیست، بلکه برای ایفای نقش تکمیلی در خانواده و جامعه، بر اساس ویژگی‌های زیستی و روان شناختی و بهره‌مندی مناسب و به جا از توانمندی‌های متفاوت آن دو است. (1)

11 ـ « آمادگی زیستی و روحی» ازدواج نیازمند چند بلوغ است؟  ( 1 نمره)

            آمادگی زیستی و روحی ازدواج نیازمند دو بلوغ است: یکی بلوغ جنسی و دیگری بلوغ عقلی و فکری که مدتی پس از بلوغ جنسی ایجاد می‌شود و نباید فاصله‌ی میان بلوغ جنسی و عقلی با زمان ازدواج زیاد شود و تشکیل خانواده با تأخیر افتد. (1)

12 ـ « نقش مرد» در خانواده را نام ببرید. (1 نمره)

            1) تأمین هزینه‌ی زندگی خانواده                                                                   2) مدیریت و نگاهبانی از حریم خانواده                     

            3) رابطه‌ی محبت آمیز با همسر                                                                     4) محبت و نظارت پدری  (هر مورد 25/0)

به سؤالات زیر پاسخ کامل دهید:

13 ـ چرا هدایت یک « اصل عام و همگانی» در نظام خلقت است؟  (1 نمره)

            خدای جهان، خالق حکیم است. هیچ موجودی را بیهوده و عبث خلق نمی‌کند. خلق بی‌هدف، نشانه‌ی نقص و ضعف و ناآگاهی است و این ویژگی‌ها نمی‌تواند در خداوند باشد. هر مخلوقی را برای هدفی حکیمانه آفریده است و آن را به سوی هدفش هدایت می‌کند. پس هدایت یک اصل عام و همگانی در نظام خلقت است. (1)

14 ـ چرا « عصمت» در حوزه‌ی مسئولیت‌های مربوط به رسالت ضروری است؟ (ذکر دو مورد کافی است) (1 نمره)

            اگر پیامبری در دریافت و ابلاغ وحی معصوم نباشد، دین الهی به درستی به مردم نمی‌رسد و امکان هدایت از مردم سلب می‌شود.

            اگر پیامبری در مقام تعلیم و تبیین دین معصوم نباشد. امکان انحراف در تعالیم الهی پیدا می‌شود و اعتماد مردم به دین از دست می‌رود.

            اگر پیامبری در هنگام اجرای فرمان الهی معصوم نباشد، امکان دارد کارهایی مخالف دستورات الهی انجام دهد و مردم نیز از او سرمشق بگیرند و به گمراهی و انحراف مبتلا شوند. (ذکر دو مورد کافی است هر مورد 5/0) جمعاً 1 نمره


15 ـ توضیح دهید چگونه قرآن کریم « در عین نزول تدریجی، انسجام درونی» دارد؟ ( 1 نمره)

            با این که 6236 آیه قرآن کریم در طول 23 سال نازل شده و درباره‌ی موضوعات متنوعی مانند توحید، معاد، انسان، نظام خلقت، سرگذشت پیامبران، نظام اجتماعی، اخلاق و احکام سخن گفته است. با وجود این، نه تنها میان آیات آن تعارض و ناسازگاری نیست، بلکه دقیق‌تر از اعضای یک بدن یا اجزای یک درخت هماهنگ و مؤید یکدیگرند. (1)


16 ـ براساس آیه‌ی « انَّ اللّه لایغیّرُ ما بقومٍ حتّی یُغیّروا ما بانفُسِهم» علت غیبت امام زمان(عج) چیست؟  (1 نمره)   اگر اکثریت یک ملت خواستار عدالت نباشند و با ظلم مبارزه نکنند همه‌ی آنها گرفتار حاکمان ظالم و ستمگر خواهند شد و از زندگی در جامعه‌ای با قوانین عادلانه، بی نصیب خواهند ماند به همین جهت قرآن کریم می‌فرماید که تا گروهها، اقوام و ملت‌ها تغییر نکنند خداوند نیز اوضاع و شرایط زندگی آنان را تغییر نخواهد داد. بنابراین علت غیبت امام عصر(عج) عدم آمادگی روح جمعی جامعه می‌باشد. (1)

17 ـ امامان علیهم السلام از دو جهت با حاکمان زمان خود مبارزه می‌کردند آن دو جهت چیست؟ توضیح دهید.(5/1نمره)

            اوّل، از آن جهت که رهبری و اداره‌ی جامعه از جانب خداوند به آنان سپرده شده بود و لازم بود که برای انجام دادن این وظیفه به پا خیزند و در صورت وجود شرایط و امکانات، حاکام غاصب را برکنار کنند. (75/0) دوم، از آن جهت که سکوت در مقابل ظلم و زیر پا گذاشتن قوانین اسلام را گناه می‌دانستند و معتقد بودند که اگر حاکمی، حقوق مردم را زیر پا گذارد و به احکام اسلامی عمل نکند، براساس حکم امر به معروف و نهی از منکر، باید با او مقابله و مبارزه کرد. (75/0)

18 ـ توضیح دهید آیا کسانی که فقط با « دعا و گریه» منتظر ظهور حضرت ولی عصر(عج) هستند می‌توانند یاران راستین امام باشند؟  (1 نمره)

خیر زیرا کسانی که در عصر غیبت تنها با گریه و دعا سر کنند و در نبرد حق علیه باطل، عدالت خواهان علیه ستم پیشگان و پابرهنگان علیه مستکبران حضور نداشته باشند، چنین کسانی جوهره‌ی شجاعت، از جان گذشتگی و صلابت روحی را به دست نخواهند آورد و در نبرد سهمگین سپاه امام علیه ستمکاران جهان، صحنه را ترک خواهند کرد. (1)

19 ـ اعتقاد « شیعه» درباره‌ی موعود چیست؟  (1 نمره)

            اعتقاد شیعه: بنا بر سخنان صریح پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار (ع) موعود و منجی انسان‌ها دوازدهمین امام و فرزند امام حسن عسکری(ع) است، حضرت مهدی(عج) هم نام پیامبر و کنیه‌ی اصلی ایشان نیز همان کنیه‌ی پیامبر یعنی ابوالقاسم است ایشان آخرین ذخیره‌ی الهی است، و با توجه خاص خداوند به حیات خود ادامه می‌دهد تا این که به اذن خداوند ظهور می‌کند و حکومت جهانی اسلام را تشکیل می‌دهد. (1)

20 ـ چرا تداوم « مرجعیت علمی» در غیبت کبری ضروری است؟  ( 1 نمره)

            دین به عنوان برنامه‌ی زندگی، به عصر پیامبر(ص) و امام (ع) اختصاص ندارد. به دست آوردن احکام آن نیز، ویژه‌ی آن دوران نیست، علاوه بر این همواره مسائل جدیدی پیش می‌آید که یک مسلمان می‌خواهد بداند دین درباره‌ی آن‌ها چه حکمی دارد. بانکداری، بیمه‌های اجتماعی، نماز در هواپیما، پیوند اعضا و خرید و فروش عضو از جمله‌ی این مسائل‌اند و یک فرد مسلمان در هنگام مواجهه با آن‌ها، نیازمند دانستن حکم اسلامی آن‌هاست. صدها سؤال وجود دارد که پاسخ دادن به آن‌ها جز با تکیه بر تخصّص عمیق و تسلط کامل بر منابع دینی مقدور نیست. این کار در اصل در اختیار پیامبر و امام معصوم است که پاسخ‌های صحیح را به مردم عرضه ‌کنند. اما در دوره‌ی غیبت کبری که مردم به امام (ع) دسترسی ندارند نیازمند راهی است که مردم از طریق آن پاسخ سؤالهای خود را دریافت کنند. (1)


21 ـ تفاوت اصلی نظام اسلامی با سایر حکومت‌های دمکراتیک در چیست؟  (1 نمره)

            تفاوت اصلی میان حکومت‌های دمکراتیک رایج در جهان و حکومت اسلامی در این است که حکومت اسلامی مسؤول اجرای قوانین اسلامی است و فقیه تابع ضوابط و قوانین دینی است و به همین جهت، این نظام مردم سالاری دینی نامیده شده است. اما دمکراسی رایج در جهان، هدف خود را تأمین خواسته‌های دنیوی مردم قرار داده است و نسبت به ارزش‌های الهی بی‌اعتناست. (1)

جمع نمره            20

« باسمه تعالی»

سؤالات و پاسخ‌های امتحان نهایی کشوری درس: قرآن و تعلیمات دینی (3) دین و زندگی

کلیه رشته‌ها                                                                                                                                   تاریخ امتحان: 1/ 6 / 1386

عبارات قرآنی زیر را ترجمه کنید:

1 ـ . . . . قُل هُوَ رَبّی لا اِلهَ اِلاّّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ‌اِلَیْهِ مَتابِ.   ( 1 نمره)

2 ـ وَ‌لِلّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسولِه وَ لِلْمُؤمِنینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمونَ.   (1  نمره)

ترجمه آیات:

            . . . . بگو او پروردگار من است جز او خدایی نیست (5/0) بر او توکل کردم و بازگشت من به سوی اوست. (5/0)

            عزت از آن خدا و پیامبرش و مؤمنین است. (5/0) ولیکن منافقین نمی‌دانند. (5/0)

به سؤالات زیر پاسخ دهید:

3 ـ حدیث مَنْ کُنْتُ مَولاهُ . . . . . . . . . را تکمیل کرده و بنویسید درباره‌ی چه واقعه‌ای است؟  (1 نمره)

            فَهذا عَلیٌّ مَوْلاهُ (5/0) ـ درباره‌ی واقعه‌ی بزرگ غدیر و ولایت حضرت علی(ع) (5/0)

4 ـ مفاهیم « تحدّی » و « نفقه» را تعریف کنید.  (1 نمره)

            پیامبر اسلام(ص) از مخالفان می‌خواهد اگر در الهی بودن این کتاب شک دارند، یک سوره مانند آن بیاورند. این دعوت به مبارزه را « تحدّی» می‌گویند. (5/0) تأمین هزینه‌های لازم از جهت خوراک، پوشاک، مسکن و آن چه برای آسایش و رفاه همسر ضرورت دارد، یا وظیفه‌ی مالی که بر عهده‌ی مردم است را « نفقه»‌ گویند. (5/0)

5- عالیترین درجه وحی مخصوص چه کسانی است؟وبه چه معناست؟

 عالی‌ترین درجه وحی مخصوص پیامبران است (25/0)، به معنی القای معانی و معارف به قلب پیامبر از سوی خداوند و سخن گفتن خداوند و جبرئیل با اوست. (75/0)

6 ـ از عوامل جاودانگی شریعت پیامبر پیامبر اکرم(ص) « حفظ قرآن کریم از تحریف» را توضیح دهید. (1 نمره)

            در پرتو عنایت الهی و اراده‌ی خداوندی و با اهتمامی که پیامبر اکرم(ص) در جمع‌آوری و حفظ قرآن داشت و نیز در پی رشد انسان‌ها و با تلاش و کوشش مسلمانان در دوره‌های مختلف، این کتاب دچار تحریف نشد و هیچ کلمه‌ای بر آن افزوده یا از آن کم نگردید. (1)

7 ـ جنبه‌های اعجاز قرآن کریم را نام ببرید. (5/0 نمره)

نشانه‌های لفظی و ظاهری (25/0) ـ نشانه‌های محتوایی و معنایی (25/0)


8 ـ دو مورد از اشکالات اساسی نگهداری حدیث از طریق حافظه را بنویسید.  (1 نمره)

            الف) احتمال خطا در نقل احادیث افزایش یافت و امکام کم و زیاد شدن عبارت‌ها یا فراموش شدن اصل حدیث فراهم شد.

ب) شرایط مناسب برای جاعلان حدیث فراهم می‌آمد که بر اساس اغراض شخصی به جعل یا تحریف حدیث بپردازند یا از ذکر برخی احادیث خودداری کنند.

ج) نوشته نشدن حدیث سبب می‌شد که مدرک و منبعی که از طریق آن بتوان احادیث درست را از نادرست تشخیص داد، در دست نباشد.

د) مهم‌تر از همه این که مردم و محققان از یک منبع مهم هدایت بی‌بهره می‌ماندند و به ناچار، سلیقه‌ی شخصی را در احکام دینی دخالت می‌دادند. (ذکر دو مورد کافی است، هر مورد 5/0 نمره)

9 ـ‌ چرا ائمه معصومین علیهم‌السلام در مجاهده از اصل « آگاهی بخشی به مردم» تبعیت می‌کردند؟  (1 نمره)

            ائمه علیهم السلام معتقد بودند که عامل اصلی حکومت جباران و ستمگران، ناآگاهی مرم است؛ به همین جهت، در مبارزه‌ی خود علیه حاکمان، بر آگاهی مردم تکیه می‌کردند و به شیوه‌های مختلف برای آگاهی مردم تکیه می‌کردند و به شیوه‌های مختلف برای آگاهی بخشی به مردم می‌کوشیدند. (1)

10 ـ چرا غیبت امام عصر(عج) به « خورشید، پشت ابر » تشبیه شده است؟  (1 نمره)

            زیرا ایشان از نظرها غائبند نه این که در جامعه حضور ندارند ایشان چون خورشید عالم تاب انوار هدایت و رهبری خود را به خصوص بر شیعیان می‌تاباند به عبارت دیگر این انسان‌ها هستند که امام را نمی‌بینند نه این که ایشان در بین مردم حضور نداشته باشند. (1)

11 ـ آیا می‌توان « زمان ظهور» امام عصر(عج) را تعیین کرد؟ مختصراً توضیح دهید. (5/0)

            خیر، تعیین زمان ظهور در اختیار خداست و از این امور جز خداوند کس دیگری آگاهی ندارد بنابراین کسانی که زمان ظهور را تعیین می‌کنند، دروغگویند. (5/0)

12 ـ « مهر و عشق» به امام زمان(عج) در شخص منتظر سبب چه تأثیراتی می‌شود؟ (5/1 نمره)

            الف) شخص عاشق برای جلب رضایت امام تلاش کند.

            ب) شخص عاشق امام را اسوه‌ی خود قرار دهد و خصلت‌های زیبای ایشان را در خود به وجود آورد.

            ج) شوق دیدار امام، امید به آینده‌ی زبا را در او افزایش می‌دهد. ( هر مورد 5/0 نمره، جمعاً 5/1 نمره)

13 ـ راه‌های « شناخت فقیه واجد شرایط» را بنویسید. ( 5/1 نمره)

            الف) خود ما به اندازه‌ای از علم فقه اطلاع داشته باشیم که بتوانیم فقیه دارای شرایط را بشناسیم و تشخیص دهیم.

            ب) از دو نفر عادل و مورد اعتماد که بتواند فقیه واجد شرایط را تشخیص دهند، بپرسیم.

ج) یکی از فقیهان، آنچنان مشهور باشد که انسان مطمئن شود و بداند که این فقیه، دارای شرایط است. (هر مورد 5/0 نمره، جمعاً 5/1 نمره)


14 ـ منظور از « مشروعیت» و « مقبولیت» ولی فقیه را مختصراً‌ توضیح دهید. (1 نمره)

            مشروعیت یعنی این که شرایط مربوط به رهبری که دین معین کرده است را دارا باشد تا حکم او مورد پذیرش دین باشد. (5/0) مقبولیت یعنی این که رهبر باید مورد قبول و پذیرش و اعتماد و اطمینان مردم قرار گیرد. (5/0)

15 ـ میان انتخاب « ولی فقیه» و « مرجع تقلید»‌ چه تفاوتی وجود دارد؟  (1 نمره)

            انتخای مرجع یک وظیفه‌ی شخصی است و هر کس، از راه‌هایی که معین شده است، مرجع خود را شناسایی می‌کند و هر زمان هم که فقیهی دیگر را اعلم دانست به او مراجعه می‌نماید (5/0) اما ولی فقیه که رهبر و مسئول اداره‌ی جامعه است، نمی‌تواند متعدد باشد و این لازمه‌ی نظم اجتماعی و اجرای قانون واحد در جامعه است. بر این اساس، یکی از فقها در انتخاب عمومی، عهده‌دار منصب ولایت فقیه می‌شود و برای پیاده کردن قانون اسلام اقدام می‌کند. (5/0)

16 ـ دو دسته از « تمایلات انسان» کدامند و چه نامیده می‌شوند؟  (1 نمره)

            تمایلات عالی و تمایلات دانی (5/0) دسته‌ی اول را خود عالی و دسته‌ی دوم را خود دانی می‌نامند. (5/0)

17 ـ ابتدایی‌ترین زمینه‌ی تشکیل نهاد خانواده چیست؟ توضیح دهید. (1 نمره)

            نیاز جنسی ابتدایی‌ترین زمینه‌ی شکل گیری نهاد خانواده می‌باشد. نیاز جنسی مرد و زن به یکدیگر از دوران بلوغ آغاز می‌شود و اولین کشش و جاذبه را میان زن و مرد ایجاد می‌کند . (1)


18 ـ چرا « اذن پدر» در ازدواج دختران ضروری است؟  (1 نمره)

            لطافت‌های روحی و ظرافت‌های عاطفی دختر آن‌گاه که در فضای محبت و علاقه‌ی جنس مخالف قرار می‌گیرد احتمال نادیده گرفتن برخی واقعیت‌ها و کاستی‌ها را به دنبال دارد در چنین مواقعی پدر که بر احساسات خود غلبه دارد و نیز دارای تجارب فراوان و شناخت کامل از جنس مرد است می‌تواند بسان باغبانی از گل لطیف و ظریف خویش مراقبت کند و به راهنمایی او بپردازد. (1)

19 ـ چهار شرط اصلی پیمان ازدواج را بنویسید.  (1 نمره)

            الف) اعلام رضایت دختر و پسر و اجباری نبودن ازدواج برای هیچ کدام

            ب) فریب‌کاری نکردن درباره‌ی عیب‌هایی که ازدواج را باطل می‌کند.

            ج) اذن پدر برای ازدواج دختر

            د) صداق یا مهریه‌ی زن                              (هر مورد 25/0 جمعاً  1 نمره)

20 ـ وظایف ما نسبت به پدر و مادر چیست؟ چهار مورد را ذکر کنید.  ( 1 نمره)

            جلب رضایت پدر و مادر ـ حفظ حرمت پدر و مادر ـ اطاعت از دستورات پدر و مادر ـ خدمت به پدر و مادر بدون چشمداشت ـ محبت کردن به پدر و مادر ـ قدردانی و شکرگزاری از آن‌ها (ذکر چهار مورد کافی است، هر مورد 25/0 جمعاً 1 نمره)


جمع نمره            20

مصححین محترم، ضمن عرض خسته نباشید     نوشتن عین عبارات کتاب الزامی نیست. چنانچه دانش‌آموزان با توجه به مفاهیم سؤالات را پاسخ دهند نمره لحاظ شود.

                                                             (( باسمه تعالی ))

سوالات و پاسخ ها ی امتحان نهایی کشوری درس قرآن وتعلیمات دینی(3)دین و زندگی                                    تاریخ امتحان : 9/ 10/86

عبارات قرآنی زیر راترجمه کنید :

1-    فَمَن یا موسی قالَ رَبُّنَا الَّذی اَعْطی کُلَّ شَیءٍخَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی. (1نمره)

2-            قُلْ لا اَسألُکُم عَلَیه اَجراًاِلّاالْمَوَدَة فی الْقُرْبی.(1نمره)

ترجمه ی آیات:

1-پس چه کسی است پروردگارشما ای موسی گفت پروردگار ما کسی است که هر چیزی را که خلقتش بخشید سپس هدایتش کرد.

2-بگو ازشما برای آن پاداشی نمی خواهم مگر دوستی با خویشان .      

با تفکردر آیات به سوالات زیر پاسخ دهید :

3- یکی ازنتایج مطالعه ی تاریخ  گذشتگان بر اساس آیه ی (( قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُم سُنَنٌ فَسیروا فِی الْأرضِ فَانْظُروا کَیفَ

کانَ عاقِبَةَ الْمُکَذِبینَ )) چیست ؟ (1نمره )

4-بر اساس آیه ی (( من کان یرید العزة فلله العرة جمیعا )) راه پرورش عزت وکرامت نفس چیست ؟ (1نمره )

درک آیات :

3-                یکی از نتایج مطالعه ی تاریخ گذشتگان عبرت گرفتن از سرگذشت پیشینیان است .

4-            هر کس به دنبال عزت است باید به سرچشمه ی آن که خداوند است مراجعه کند .

5-                اصطلاحات زیر را تعریف کنید :

الف ) اعجاز           ب) طاغوت          ج ) غیبت صغری       د) تقلید

تعریف اصطلاحات: 

الف ) هر پیامبری که یا چند اثر فوق قدرت بشر ارا ئه می نماید تا بدین وسیله مردم دریابند که وی با خداوند ارتباط دارد

و مامور به پیامبری شده است . (0.5)

ب ) کسانی که به مردم فرمان می دهند وقانون گذاری می کنند ٬ در حالیکه که خداوند آنها را تعیین نکرده و فرمان و قانون آنها نشات گرفته از قرآن نیست طاغوت نامیده می شود .(0.5)

ج ) مرحله اول امامت حضرت ولی عصر (عج) که از سال 260 پس از شهادت امام حسن عسگری (عج) آغاز شده و تا سال

329 طول کشیده است غیبت صغری نامیده می شود . (0.5)

د) مراجعه غیر متخصص در احکام دینی به فقیهان ( متخصصان در احکام دینی ) را تقلید گویند .(0.5)   

           

به سوالات زیر پاسخ دهید :

6-                چرا یکی از نیاز های بنیادین انسان نیاز به تعالی ٬ رشد و بالندگی است؟ (0.5) 

6ج-آدمی از ماندن ٬ در جازدن تکرار و منجمد شدن گریزان است او می خواهد خود را تکامل و تعالی بخشد استعدادهای خویش را شکوفا کند دروازه های پیشرفت را به سوی خود بگشاید .

7-                علل آمدن پیامبران متعدد چه بوده است؟ آنها را نام ببرید .(0.75)

ج71- پایین بودن سطح درک انسان های اولیه

2- ازبین رفتن تعلیمات پیامبر قبل یاتحریف کلی آن تعلیمات

3- استمرار در دعوت و ترویج پیوسته آن ( هر مورد 0.25)  

                                                                                                                                                                                              

8-                تازگی و شادابی دائمی از نشانه های محتوایی و معنایی قرآن را توضیح دهید . (0.75)

8- معمولا افکار و اندیشه ها به ترویج کهنه می شوند و با پیشرفت فرهنگ و دانش بشری همه یا قسمتی از آنها

جای خود را به اندیشه های جدید می دهند . اما قرآن کریم نه تنها با پیشرفت زمانه کهنه نمی شود بلکه افقهای جدیدی از حکمت و معرفت را به روی جویندگان می گشاید این کتاب ٬ کتاب دیروز و امروز و فرداهای انسانهاست.


9-                براساس حدیث ثقلین دو چیز گرانبها که پیامبر (ص) پس از رحلت خود برای مردم به جا گذشتند چه بود ودرباره ی آنها چه سفارش فرمود ؟ (1)

ج9-کتاب خدا و عترت (0.5) و سفارش فرمود تا وقتی که به این دوتمسک جویید هرگزگمراه نمی شویدو این دو

هرگز از هم جدا نمی شوند . (0.5)


10-            چهار مورد از ویژگی های یاران راستین امام عصر(عج)را بر اساس فرمایش حضرت علی (ع) بنویسید . (1)

ج10 در امانت خیانت نکنند پاکدامن باشند اهل دشنام و کلمات زشت نباشند -  به ظلم و ستم خونریزی نکنند

- ساده زیست باشند لباس های فاخر نپوشند به یتیمان ستم نکنند شراب ننوشند و0000000 (ذکر4 مورد

کافیست هر مورد 0.25)


 11- طولانی بودن عمرحضرت مهدی (عج) چگونه امکانپذیر است ؟ (1.5)

11- برخی امور از نظر عقلی امکان پذیر نیستند و محال است در جهان خارج تحقق پیدا کنند . اما برخی امور هستند که تحقق آنها از نظر عقلی امکانپذیر است اما شرایط عوامل خارجی بسیار زیادی باید دست به دست هم دهند تا آن امور تحقق یابند . اینها امور غیر عادی اند نه غیر عقلی . طولانی شدن عمر انسانها از جمله ی این امور است . از نظرعقلی بدن انسان میتواند هزاران سال زنده بماند و ازآنجا که همه ی عوامل وشرایط طول عمر در اختیار خداوند است به قدرت و اراده ی خود جسم مبارک امام عصر (عج) را جوان نگه می دارد تا آن حضرت به حیات خود ادامه دهد .


12 بر اساس احادیث ٬ شرایط فقیه یا مرجعی که شایسته تقلید است را بنویسید . (1.5)

12- بر اساس احادیث شرایط فقیه یا مرجع عبارت است از :

     1- با تقوا و عادل باشد

     2- زمان شناس باشد وبتواند احکام دین را متناسب با نیاز های روز استخراج کند

     3- در رشته ی تخصصی خود یعنی معارف و احکام دینی از دیگران دانا تر باشد.

13-ولی فقیه (رهبر) به چند طریق انتخاب میشود ؟ توضیح دهید .(1.5)

13- به دو طریق مستقیم ( یک مرحله ای ) و غیر مستقیم ( دو مرحله ای ) (0.5) شیوه ی مستقیم با حضور مردم

در اجتماعات و راهپیمایی های سراسری مانند ولایت امام خمینی د . ( هرمورد 0.25) (0.5) شیوه ی غیر مستقیم همان شیوه ای است که درقانون اساسی آمده است ومطابق آن مردم ابتدا نماینده خبره راانتخاب میکنندوآنان نیزازمیان مجتهدین آن کس را شایسته تر تشخیص می دهند به عنوان رهبرجامعه انتخاب می کنند مانند رهبری آیت الله خامنه ای(0.5)


14-یکی از تفاوت های اصلی نظام اسلامی با سایر حکومت های دمکراتیک را برشمرید . (0.5)

14- حکومت اسلامی مسئول اجرای قوانیناسلامی است و فقیه تابع ضوابط و قوانین دینی است اما دمکراسی رایج در جهان ٬ هدف خود را تامین خواسته های دنیوی مردم قرار داده است و نسبت به ارزش های الهی بی اعتناست . (0.5)


15-چرا انسان صاحب کرامت اهل پیمان شکنی نیست ؟ (1)

15- زیرا آن را مخالف کرامت خود می یابد و پیمانی را که با خدا بسته نمی شکندو بی وفایی نمی کند . بنابراین یکی از

راههای ماندگاری بر پیمان تقویت احساس کرامت و عزت است.


16- توضیح دهید چرا خانواده یک نهاد طبیعی و متفاوت با سایر نهاد های اجتماعی است ؟ (1)

16- نهادخانواده مانند یک شرکت تجاری ٬ اداری یا صنعتی نیست که چند نفر برای رسیدن به منافع مشترک گرد هم

آیند و شرکتی را به وجود آورند . خانواده یک نهاد طبیعی و لازمه خلقت انسان است و بدون این نهاد ٬ حیات و تکامل

انسانی به خطر جدی روبه رو می شود .

17-زمینه های طبیعی تشکیل خانواده را نام ببرید . (ذکر4مورد ) (1)

17- 1- نیاز جنسی      2- نیاز به آرامش وانس روحی با همسر       3- رشد و پرورش فرزندان      4- نیاز به رشد معنوی واخلاقی      ( هر مورد 0.25)

18-چرا پیشوایان دین در امر ازدواج مشورت با پدر و مادر را سفارش کرده اند ؟ (1)

18-  زیرا پدر و مادر به علت علاقه و محبت به فرزند معمولاد مصالح وخوشبختی او را در نظر می گیرند و به علت تجربه

و پختگی شان بهتر می توانند خصوصیات افراد را در یابند عاقبت ازدواج را پیش بینی کنند .


19-   نفقه چیست و به عهده چه کسی است ؟ (1)

.19- تامین هزینه های لازم از جهت خوراک پوشاک مسکن وآنچه برای آسایش و رفاه شایسته ی همسر ضرورت دارد ازنظر شرعی و قانونی نفقه نامیده می شود .(0.75) و بر عهده شوهر می باشد  . (0.25)


      

 

                                                                                                                  جمع نمره 20

باسمه تعالی

سؤالات امتحان نهایی قرآن وتعلیمات دینی                                      تاریخ امتحان:1/3/1387


                                                          عبارت قرآنی زیر را ترجمه کنید :

1- انا انزلنا علیک الکتاب للناس بالحق فمن اهتدی فلنفسه . (1)

2- و لله العزة و لرسوله و للمومنینو لکن المنافقین لا یعلمون .  (1)

                                                              ترجمه ی عبارات قرآنی :

1-       ما برتوکتاب را به حق برای مردم نازل کنیم (0.5) پس هر کس هدایت شد به ( نفع ) خودش است . (0.5)

2-       عزت برای خدا و پیامبرش و مومنان است (0.5) اما منافقان نمی دانند . (0.5) 

                                                                                                        

                                              پیام عبارات قرآنی زیر رابنویسید :

3-       قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربی . (0.5)

4-       و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون . (0.5)

                                                    پیام عبارات قرآنی :

3-پیامبر از پیروانش هیچ پاداشی جز دوستی با خاندانش نمی خواهد . (0.5)

4- علاوه بر قرآن در کتاب زبور آمده است که زمین به بندگان صالح و درستکار خداوند خواهد رسید . (0.5)  

                                                  حدیث زیر را کامل و ترجمه کنید :

5-(( من مات و لم یعرف ........................................... ))  (1)

تکمیل و ترجمه حدیث :

……………........ امام زمانه مات میته جاهلیه . (0.5) هرکس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلی مرده است . (0.5)

 

                                                 به سوالات زیر را پاسخ کوتاه دهید :

6-نام دو کتاب حدیث که در آن سخنان رسول خدا (ص) وائمه اطهار علیهم السلام گرد آمده است را بنویسید . (0.5)

ج6-کافی ٬ من لایحضره الفقیه التهذیب ٬ الاتبصار  . (ذکر دو مورد کافیست هر مورد 0.25)

7-منظور از (( غیبت صغری )) چیست ؟ (0.5)

ج7-پس از شهادت امام حسن عسکری (ع) در سال 260 ٬ امامت حضرت مهدی(ع) آغازشد . مرحله ی اول امامت ایشان که تا سال 329 طول کشید ٬  (غیبت صغری ) نامیده می شود . (0.5) یا دوره ای که امام عصر (عج ) از

طریق نائبان چهارگانه با شیعیان ارتباط داشتند . ( ذکریک تعریف کافیست ).                  

8-در عصر غیبت٬ (( مرجعیت علمی )) و (( حکومت اسلامی )) چگونه تداوم می یابد ؟ (0.5)

ج8-در عصر غیبت مرجعیت مرجعیت علمی در شکل ( مرجعیت فقیه ) (0.25) و حکومت اسلامی در چهارچوب (ولایت فقیه) تداوم می یابد . (0.25)

9-دو عاملی که نقش اساسی در انتخاب ((مرجع تقلید)) را دارد بنویسید. (0.5)

ج9-دو عاملی که در انتخاب مرجع نقش اساسی دارد ٬ دانش (0.25) وتقوای (0.25) اوست .

10-مقصود از (( تقلید)) در احکام دینی چیست ؟ (0.5)

ج10-کسانی که خود در احکام دینی متخصص نیستند ٬ به فقیهان مراجعه می کنند و مطابق با راهنمایی آنان عمل می نمایند . به این مراجعه  پیروی یا تقلید می گویند . (0.5)

11-دوشرط مشترک از ولی فقیه (رهبر) و مرجع تقلید کدامند ؟ (0.5)

ج11-   1-  فقیه عادل و با تقوا بودن . (0.25)                 2- زمان شناس بودن  (0.25)

12-چراتنها علاقه و محبت اولیه نمی تواند لازمه ی انتخاب همسر باشد ؟ (0.5)

ج12-زیرا محبت و علاقه اولیه چشم و گوش را می بندد و عقل را به حاشیه می راند ٬ به گونه ای که فریادهای خیر _

خواهانه ی او را نمی شنوند . (0.5) (خب الشی یغمی و یصم : علاقه ی شدید به چیزی آدمی را کر وکور می کند )

13-شرایط اصلی پیمان ازدواج را بنویسید . (1)

ج13--  1- اعلام رضایت دختر و پسر و اجباری نبودن ازدواج برای هیچ کدام   2- فریب کاری نکردن درباره ی عیب هایی که ازدواج را باطل می کند .     3- اذن پدر برای ازدواج دختر     4- صداق یامهریه ی زن  ( هرمورد 0.25)

                                                               به سوالات زیر پاسخ کامل دهید :

14-چرا انسان نیاز به زندگی در یک جامعه عادلانه دارد ؟  (1)

ج14-انسان به دنبال زندگی در جامعه ای است که روابطی عادلانه بر آن حاکم باشد و حق او مراعات شود تا هم بتواند

استعداد های خداداد خود را شکوفا کند (0.5) و هم کرامت حرمت و عزت نفس وی مورد تعرض قرار نگیرد . (0.5)

15-آیا مصونیت از گناه در پیامبران به دلیل یک مانع بیرونی است یا با اختیار به سمت گناه نمی روند ؟ توضیح دهید . (1)

ج15-پیامبران با وجود مقام و منزلتی که دارند انسان اند و کارهای خود را با اختیار انجام می دهند و با بهره مندی از

الطاف الهی چنان مرتبه ای از ایمان و تقوا را دارند که هیچ گاه به سوی گناه نمی روند . (0.5) همچنین از چنان بینش عمیقی برخوردارند که به خطا و اشتباه گرفتار نمی شوند . (0.5)

16- توضیح دهید آیا قرآن که پانزده قرن پیش نازل شده می تواند پاسخگوی نیاز های بشر امروزی باشد ؟(1)

ج16-قرآن کریم با وجود اینکه حدود پانزده قرن پیش و در جامعه ای به دور از فرهنگ و دانش نازل شده در مورد همه ی مسائل مهم و حیاتی که انسان در هدایت بدان نیاز دارد سخن گفته و چیزی را فروگذار نکردهاست . (0.5) این کتاب فقط از امور معنوی و آخرت و رابطه ی انسان با خدا سخن نمی گوید بلکه از زندگی مادی ودنیوی انسان مسئولیت های سیاسی و اجتماعی او نیز رابطه ی وی با انسان های دیگر سخن می گوید و برنامه ای جامع و همه جانبه را در اختیارش قرار می دهد . (0.5)

17-چگونه پس از رحلت رسول خدا (ص) ظهور شخصیت ها و الگو های غیر قابل اعتماد افزایش یافت ؟(1)

ج17- هر چه از زمان پیامبر فاصله بیشتر می شد شخصیت های اصیل اسلامی به خصوص اهل بیت پیامبر (ص) به انزوا

کشیده می شدند (0.5) و افرادی که در اندیشه و تفکر یا در عمل و اخلاق یا در هر دو از معیار های اسلامی به دور بودند در جامعه جایگاهی برجسته پیدا می کردند . این گونه شخصیت ها در دستگاه حکومت بنی امیه و بنی عباس صاحب موقعیت می شدند و به شهرت می رسیدند . (0.5)

18-بخش اصلی رهبری امام عصر (عج) مربوط به کدام قلمرو است و چگونه انجام می شود ؟(1)

ج18-بخش اصلی رهبری امام مربوط به قلمرو ولایت معنوی است . (0.25) ایشان که به اذن خداوند از اعمال انسان ها

آگاه است به صورت های مختلف افراد مستعد به ویژه شیعیان و محبان خویش را از امدادهای معنوی در جهت رشد وتعالی روحی برخوردار می سازد . (0.75)

19-ویژگی های (( جامعه منتظر )) حضرت ولی عصر (عج ) کدامند ؟ (1)

ج19-جامعه ی منتظر به واقعیت های ناهنجار موجود نه می گوید (0.25) و به امید فردای درخشان تلاش می کند (0.25) جامعه ی منتظر حکومت طاغوت را بر نمی تابد در مقابل آن می ایستد و مقاومت می کند . (0.25) جامعه ی منتظر می کوشد در جهت همان نوع از جامعه ای که انتظارش را می کشد حرکت کند . (0.25)

20-(( حقوق متقابل رهبر ومردم )) را از نظر حضرت علی (ع) بنویسید .(2)

ج20- حضرت علی(ع)می فرمایند : ای مردم همانا من بر گردن شما حقی دارم و شما نیز بر من حقی دارید و اما حق شما بر من این است که شما را راهنمایی و راهنمایی کنم (0.25) و درآمد های بیت المال را به شایستگی بین شما تقسیم کنم (0.25) و شما را آموزش دهم تا نادان نمانید (0.25) و تربیت کنم تا یاد بگیرید (0.25) و اما حق من بر شما این است که شما به بیت خود وفا کنید (0.25) و مرا در پنهان و آشکار نصیحت و یاری کند (0.25) و هنگامی که شما را خواندم اجابت کنید (0.25) و هنگامی که فرمان دادم اطاعت نمایید. (0.25)

21-انسان صاحب کرامت در برخورد  با نفس لوامه و اماره چگونه عمل می کند ؟(1)

ج21- انسان صاحب کرامت و عزت همواره به سود نفس لوامه عمل می کند و تسلیم نفس اماره نمی شود اما انسان ذلیل در درون شکست می خورد و تسلیم نفس اماره می شود (0.5) پس انسان گناهکار پیش از آنکه در مقابل عوامل بیرونی تسلیم شود ابتدا در خود می شکند و حقارت را پذیرا میشود . (0.5)

22-چرا خداوند نقش زن و مرد را متفاوت قرار داده است ؟(1)

ج22-از آنجا که خداوند زن ومرد را برای زندگی در کنار هم آفریده تفاوت های تکمیل کننده در وجود آنها قرار داده و به یکدیگر نیازمند ساخته است (0.5) این تفاوت ها به معنای برتری ذاتی یکی بر دیگری نیست بلکه برای ایفای نقش تکمیلی در خانواده و جامعه بر اساس ویژگی های زیستی و روان شناختی وبهره مندی مناسب و به جا از توانمندیهای متفاوت آن دو است . (0.5)

23-چه نوع معاشرت هایی برای (( شناخت همسر )) نتیجه بخش نیست؟ چیست ؟ ( 1.5)

ج23- معاشرت هایی که منشا آن تنها هوس های زود گذر است (0.5) این گونه معاشرت ها هرچند با عنوان هایی مانند شناخت روحیه ی همسر و امتحان او باشد نتیجه بخش نیست و آثار زیان بار دیگری دارد که به خاطرهمان آثارخداوند

اجازه این گونه معاشرت ها را نداده است . (0.5) در این معاشرت ها معمولا احساسات در هردرنفر حاکم می شود هر طرف اصراردارد خود رابهتر از آنچه هست نشان دهد تا محبوب دیگری واقع شود معمولا هم بیشتر این معاشرت ها به

سستی رابطه و جدایی می انجامند . (0.5) 

                                 جمع نمره :20                                                           

باسمه تعالی

 

       سؤالات وپاسخ امتحان نهایی کشوری درس دین وزندگی                                    تاریخ:2/6/1387                                  

 

عبارات قرآنی زیر را ترجمه کنید:

1-وَإنْ کُنتُمْ فی رَیبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلَی عَبدِنا فَأتوا بِسورةٍ مِنْ مِثلِهِ. (1نمره)

2-اِذْ قالَ لَهم اَخوهم نوحٌ الا تَتَّقونَ اِنِّی رَسولٌ امینٌ فاتَّقوا اللهَ وَاَطیعونِ.(1نمره)                                                                          

ج1)واگردرشک بودیدازآنچه بربنده ی خودنازل کردیم پس یک سوره مانند آن بیاورید.(1نمره)

ج2)آنگاه برادرشان نوح به آنان گفت:آیا پروا نمی کنید؟(5/0) من برای شما فرستاده ای امین هستم پس تقوای خدا پیشه

کنید ومرا اطاعت کنید.(5/0)

آیه ی زیرا تکمیل کنید واز آن یک پیام استخراج کنید:

3-اِنّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ .............................(1نمره)

ج3) عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا . (0.5)

این واقعه عصمت حضرت علی (ع) حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام اعلام می کند یا .............  (0.5)

                                             مفاهیم زیر را تکمیل کنید                           

4-وحی (5/0)                           5-طاغوت (5/0)                     6-نفقه(5/0)

ج4)وحی:القای معانی ومعارف به قلب پیامبر(ص)از سوی خداوند وسخن گفتن جبرئیل با اوست.(5/0نمره)

ج5)طاغوت:کسانیکه به مردم فرمان می دهندوقانونگذاری می کننددرحالیکه خداوندآنهاراتعیین نکرده وفرمان وقانونشان ازقرآن نیست .(5/0نمره)

ج6)نفقه:تأمین هزینه های لازم جهت خوراکپوشاکبرای آسایش ورفاه همسر ضروری است .یا وظیفه ی مالی که بر عهده مرد قرار می گیرد.(5/0نمره)

                                   به سؤالات زیر پاسخ کوتاه دهید:

7-دوویژگی انسان که درهدایت اوتأثیر دارند کدامند؟(5/0)

ج7-تفکر وتعقل(25/0)اختیاروانتخاب(25/0)

8-ازمحورهای اصلی برنامه ‹‹دین واحد ››دومورد رابنویسید.(5/0)

ج8-ایمان به خدای یگانه ودوری از شرک  - ایمان به معادوسرای آخرت-اعتقاد به عادلانه بودن نظام هستی-ایمان به فرستادگان الهی وراهنمایان دین-عبادت وبندگی خداوندباانجام فرایض-کسب مکارم اخلاقی-دوری از رزایلوزشتی های اخلاقی

برپایی نظام اجتماعی براساس عدل .(دوموردهرمورد25/0نمره)

9-چهار قلمرو رسالت رسول خدا (ص)رانام ببرید.1نمره

ج9-دریافت وحی ورساندن آن به مردم-تعلیم وتبیین دین (مرجعیت علمی)-ولایت وسرپرستی جامعه برای اجرای قوانین الهی (ولایت ظاهری)-ولایت معنوی(ذکر هرمورد 25/0نمره)

10-امام عصر(عج)رهبری خود را در عصر غیبت به چه چیزتشبیه کرده اند؟5/0

ج10-امام عصر(عج)می فرماید:‹‹بهره بردن از من درعصر غیبتم مانند بهره بردن از آفتاب است هنگامیکه پشت ابرها باشد››.5/0نمره

11-درعصرغیبت فقیهان با تکیه برچه پشتوانه هایی باید وظایف خویش را انجام دهند؟1نمره

ج11-پشتوانه اول قرآن کریم(5/0)پشتوانه دوم سیره وسنت پیامبر اکرم(ص)وائمه ی اطهار(ع)(5/0)

12-نام دو خود درانسان چیست؟وآن دو باچه عنوانی واردصحنه می شوند؟1نمره

ج12-خودعالی(25/0)خوددانی(25/0). نفس لوامه(25/0) نفس اماره(25/0) 

به سؤالات زیر پاسخ تشریحی بدهید:

13-دوموردازاشکالات  اساسی که با ممنوعیت نوشتن احادیث پیامبر(ص)به وجود آمد جه بود؟1نمره

ج13-الف)احتمال خطا در نقل احادیث افزایش یافت و امکان کم و زیاد شدن عبارت ها یافراموش شدن اصل احادیث فراهم شد .

ب) شرایط مناسب  برای جاعلان حدیث فراهم می آمد که بر اساس اغراض شخصی به جعل یا تحریف حدیث بپردازند یا از ذکر برخی احادیث خودداری کنند .

ج ) نوشته نشدن حدیث سبب می شد که مدرک و منبعی که از طریق آن بتوان احادیث درست را از نادرست تشخیص داد در دست نباشد .

د) مهم تر ازهمه این که مردم و محققان از یک منبع مهم هدایت بی بهره می ماندند و به ناچار سلیقه ی شخصی را در احکام

دینی دخالت می دادند .                   ( ذکر دو مورد کافیست _ هرمورد 0.5)

14-  توضیح دهید آیا ((زمان ظهور)) حضرت ولی عصر (عج) را می توان تعیین کرد ؟ 1نمره

خیر تعیین زمان ظهور در اختیار خداست و کسی جز او از آن آگاهی ندارد .  بنابراین کسانی که زمان ظهور را تعیین می کنند دروغ گویند.  

15- عمر طولانی برای حضرت ولی عصر (عج ) چگونه امکان پذیر است ؟ (1.5)

برخی امور از نظرعقلی امکان پذیر نیستند و محال است در جهان خارج تحقق پیدا کند اما برخی امور هستند که تحقق آنها

از نظر عقلی امکان پذیر است اما شرایط و عوامل خارجی بسیار زیادی باید دست به دست هم دهند تا آن امور تحقق یابند .

ابن ها امور غیرعادی اند نه عقلی . طولانی شدن عمر انسان ها از جمله ی این امور است . (0.75) از آنجا که خداوند از کلیه عوامل و شرایط لازم آگاهی دارد و همه آنها در اختیار اوست به قدرت و اراده ی خود آن حضرت را جوان نگه می دارد تا به حیات خود ادامه دهد و عمر طولانی داشته باشد . (0.75)

16- آیا می توان پیروی از فقیه خاصی را بر انسان تحمیل کرد . توضیح دهید . 1نمره

هیچ کس نمی تواند پیروی ازیک فقیه را به انسان تحمیل کند یا او را از پیروی فقیهی باز دارد اگر کسی پس از مدتی مراجعه

به یک فقیه تشخیص دهد که فقیه دیگری آن شرایط را در سطح عالی تری دارد لازم است به تشخیص خود عمل کرده و از فقیه اعلم و شایسته تر پیروی کند .

17-چرا ولی فقیه باید ((مقبولیت )) داشته باشد ؟ 1 نمره

فقیهی می تواند جامعه را به سوی هدف های اسلامی رهبری کند که مردم با آگاهی و شناخت او را قبول داشته باشند وبه او اطمینان و اعتماد پیداکرده باشند با پذیرش و قبول مردم است که رهبری و هدایت جامعه میسر می گردد و پیاده کردن احکام الهی ممکن و مقدور می شود .

18- با توجه به سفارشات حضرت علی (ع) به مالک اشتر بنویسید چرا رهبر باید از افراد (( عیب جو )) و (( ترسو)) دوری کند ؟ 1 نمره

پرهیز از عیب جو زیرا مردم عیب هایی دارند که مدیر و رهبر جامعه باید بیشتر از همه در پنهان کردن آنها بکوشد . (0.5)

و پرهیز از ترسو زیرا در انجام دادن کار ها روحیه را سست می کند . (0.5)

19-راه کسب عزت چیست و چه کسانی کرامت و عزت بیشتری دارند ؟ 1 نمره

هر کس به دنبال عزت است باید به سرچشمه ی عزت یعنی یعنی خدا مراجعه کند (0.5) وهر کس اطاعتش از خدا بیشتر باشد کرامت و عزتش بیشتر است . (0.5)

20-  عالی ترین زمینه ی تشکیل خانواده کدام است ؟ توضیح دهید . (1.5)

نیاز به رشد معنوی و اخلاقی (0.5) خانواده فضایی ایجاد می کند که نه تنها فرزندان بلکه پدر و مادر نیز میتوانند فضایل

اخلاقی خودرا تقویت کنند و رشد دهند . جوان با تشکیل خانواده زمینه های فساد را از خود دور می کند مسئولیت پذیری را تجربه می نمایند -  مهر و عشق به همسر و فرزندان را در خود می یابد ایثار و از خود گذشتگی برای دیگری

را تمرین میکند هدفدار و باانگیزه می شود احساس استقلال و شخصیت می کند و زندگی برای او معنای جدی تری می یابد .             (ذکر چهار مورد کافیست هریک 0.25 )

21-ازدواج به موقع چه فوایدی را در بردارد ؟ 1 نمره

شادابی نشاط سلامت جسمی و روحی رشد طبیعی احساس رضایت درونی تعادل در حرکت و رفتار خوشرویی و خوش خلقی کاهش فشارجنسی کاهش روابط نامشروع و آسیب های اجتماعی و روانی _ از فواید ازدواج به موقع است .            (ذکر چهار مورد هر یک0.25)

23-از نقش های مرد ( رابطه ی محبت آمیز با همسر ) را توضیح دهید . 1 نمره

مرد باید محبت درونی خود را به همسر ابراز کند و ازمخفی کردن آن بپرهیزد همسر باشنیدن ابراز محبت اعتماد به نفس فوق العاده ای پیدا می کند و توجه او به زندگی چند برابر می شود .         

                                                                                                                                             جمع نمره 20 

باسمه تعالی

سؤالات طبقه بندی ونهایی دین وزندگی 3

درس اول

   1-چه رابطه ای میان نیاز به ‹‹کشف راه درست زندگی››باسایرنیازهای بنیاذین بشر دارد؟1نمره   خرداد85

                  2-چرا یکی از نیازهای بنیادین انسان نیاز به تعالی ورشدو بالندگی است؟   0.5نمره  دیماه86

3- چرا انسان نیاز به زندگی دریک جامعه ی عدالت جو دارد؟   1نمره    خرداد87

درس دوم

1-چراانسان نیازبه هدایت الهی دارد توضیح دهید؟1نمره    دیماه84

2-وسیله ی فهم پیام الهی چیست وچه کسانی ازآن درک عمیقتری دارند؟  0.75نمره     خرداد85

3-‹‹ قالَ رَبُّنا الَّذی اَعطی کُلََّ شَی ء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی ›› ( آیه 50 سوره طه ) 1.5 نمره    شهریور ماه 85

الف ) ترجمه ی آیه را بنویسید .   دیماه86

ب) این آیه به چه مطلبی در مورد – هدایت – اشاره دارد ؟

4-منظورازحجت آشکار ونهان درکلام امام کاظم(ع)چیست؟    0.5نمره     دیماه85

5-چراهدایت یک اصل عام وهمگانی درنظام خلقت است؟  1نمره    خردداد86

6-آیه ی‹‹ اِنّا اَنزَلنا الکتابَ لِلنّاسِ بِالْحقِّ فَمَنْ اهْتَدَی فَلِنَفسه.››راترجمه نمایید.1نمره    خرداد87

7- دو ویژگی انسان که در هدایت او تاثیرگذارند را بنویسید .   0.5 نمره   شهریور87

8- (ترجمه کنید ) فَمَن رَبُّکُما یا موسی قالَ رَبُّنا الّذی اَعْطی کُلَّ شَی ءٍ  خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی .   1 نمره   دی ماه 86

درس سوم

  1-عواملی را که سبب شد شریعت پیامبر اکرم(ص) جاودان باشد ذکر کنید.(1نمره)   دیماه84 

2-علل آمدن پیامبران متعدد را نام ببرید.      0.75نمره      خرداد85      دیماه 86

3- ‹‹ مصونیت از گناه و خطا ›› در پیامبران به چه صورتی است. توضیح دهید.  1 نمره  شهریور ماه85

4-ویژگیهای فطری را تعریف کنید.       0.5نمره     دیماه 85

5-اگرخداوند یک دین برای مردم فرستاده است پس چرااکنون ادیان مختلفی درجهان وجود دارد؟ 1نمره   دیماه85 

6-چراعصمت درحوزه ی مسئولیت های مربوط به رسالت ضروری است؟(2مورد)  1نمره   خرداد86

7- عالی ترین درجه وحی مخصوص چه کسانی است ؟وبه چه معناست؟   1نمره شهریور86

8- ازعوامل جاودانگی شریعت پیامبر(ص) حفظ قرآن ازتحریف را توضیح دهید.  1نمره     شهریور86

9- اعجازراتعریف کنید. 0.5نمره    دیماه86

10- آیا مصونیت ازگناه در پیامبران به دلیل یک مانع بیرونی است یا با اختیار به سمت گناه نمی روند ؟ توضیح دهید .    1 نمره        خرداد87

11- اصطلاح وحی را تعریف کنید .  0.5 نمره    شهریور87

 12- ازمحورهای اصلی برنامه ‹‹دین واحد›› دو موردرا بنویسید .     0.5 نمره    شهریور87

درس چهارم

1-چراداشتن معجزه برای پیامبران ضروری است؟1نمره     دیماه84

2- اصطلاح معجزه را تعریف کنید.     0.5نمره    خرداد85

3- تحدی را تعریف کنید . 0.5 نمره            شهریور ماه85   وشهریور86

4-اعجازپیامبر(ص)اگربه زمان خودش اختصاص داشت چه مشکلی پیش میآمد؟  1.5نمره    دیماه 85

5-توضیح دهید چگونه قرآن کریم درعین نزول تدریجی انسجام درونی دارد؟   1نمره خرداد86

6-جنبه های اعجاز قرآن کریم را نام ببرید.  0.5    شهریور86

 7- تازگی وشادابی  ازنشانه های محتوایی ومعنایی قرآن راتوضیح دهید.     0.75نمره   دیماه86

8- توضیح دهید آیا قرآن که پانزده قرن پیش  نازل شده می تواند پاسخگوی نیاز های بشر امروزی باشد ؟ 1 نمره      شهریور87

  9- (ترجمه کنید ) و اِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبِ مِمّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأتُوا بِسورةٍ مِنْ مِثْلِه .  1 نمره   شهریور87

درس پنجم

1-از قلمروهای رسالت پیامبر اکرم(ص)تعلیم وتبیین دین راتوضیح دهید.1نمره    دیماه 84

2- اصطلاح طاغوت را تعریف کنید ؟ 0.5 نمره  خرداد85- دی ماه 85- شهریور86- شهریور87 دی ماه86

3- بالاترین و برترین مقام پیامبرخدا(ص)چیست؟ومیزان درک افرادازاین مقام به چه چیزی بستگی دارد؟ 0.75نمره خرداد85

4- ‹‹ قلمروهای رسالت پیامبر (ص) ›› رانام ببرید و بنویسید آیه ( یَتلوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ

وَ الْحِکْمَةَ... ) به کدام یک ازآنها اشاره دارد ؟   1.25 نمره            شهریور ماه 85

  5- قلمروهای رسالت پیامبررا نام ببرید.     1نمره      دیماه85  و شهریور87

6-آیه زیرا ترجمه کنید:    ‹‹ولَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلکافرینَ عَلَی الْمؤمنینَ سبیلاً.››(نساء- 14) 1نمره  خرداد86

7- عبارت قرآنی زیر را ترجمه کنید:‹‹....قُلْ هُوَ رَبّی لا اِلهَ الّا هو عَلَیه تَوَکَّلتُ وَاِلیهِ مَتاب.›› 1نمره  شهریور86

درس ششم

1-آیه ی‹‹اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ...........››راتکمیل وترجمه نماییدویک پیام ازان استخراج نمایید.   1نمره      دیماه 84 و خرداد86 و شهریور 87

2-                                       2-با توجه به آیه ی زیر به سوالات پاسخ دهید :  1.5نمره        خرداد ماه 85

یا ایها الَّسولُ بَلّغ ما انزل الیک من ربک  و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ... ( مائده -67)

.............................. آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن ..................................

الف : ترجمه ی آیه را کامل کنید

ب :این آیه به کدام مأموریت مهم پیامبر (ص) اشاره دارد ؟

3- دو مورد از نکاتی که پیامبر اکرم (ص) درارتباط با قرآن و اهل بیت (ع) در ‹‹ حدیث ثقلین ›› بیان فرمودندرا بنویسید .    1 نمره              شهریور ماه 85

4-باتوجه به آیه به سؤالات زیر پاسخ دهید.1.5 نمره           دیماه 85

‹‹یااَیُّها الَّذینَ آمنوا اَطیعواالله وَاَطیعوا الرَّسولَ وَاولی الْأمرِمِنکم.......››(نساء-ایه 59)

‹‹..........................................وصاحبان امرکه از شمایند.

الف)ترجمه ی آیه را کامل کنید.                      ب)پیام آیه ی فوق را بنویسید.

5- حدیث ( مَنْ کُنْتُ مَولاهُ ........ )را تکمیل کنید و بنویسید درباره یچه واقعه ای است ؟  1 نمره   شهریور 86

6- براساس حدیث ثقلین دوچیزگرانبها که پیامبر(ص) پس از رحلت خود برای مردم به جا گذاشتند چه بود؟ودرباره ی آنان چه فرمود؟      1نمره  دیماه86

 7- حدیث‹‹مَنْ ماتَ وَلَمْ یَعرِف.........››راکامل وترجمه نمایید.    1نمره  خرداد87 

درس هفتم

  1-دومورد ازاشکالات اساسی را که به علت ممنوعیت نوشتن احادیث پیامبر اکرم (ص)بوجود آمد بنویسید.1نمره     دیماه 84  ودیماه 85 و شهریور87

2-دومورد ازمسائلی که پس از رحلت پیامبر(ص) موجب تحریف اندیشه های اسلامی وجعل احادیث شد را بنویسید.   1نمره      خرداد85

3- تفاوت اساسی حکومت بنی امیه و بنی عباس با رهبری رسول خدا (ص) در چه چیزهایی بود ؟ (ذکر دو مورد کافیست )                1 نمره          شهریور ماه85

 4-دومورداز اشکالات اساسی نگهداری حدیث ازطریق حافظه را بنویسید.1نمره  شهریور86

5-یکی ازنتایج مطالعه تاریخ گذشتگان براساس آیه ی ‹‹قَدْخَلَت مِن قَبلکم سُنَنٌ فَسیروا فی الْأرضِِ فَانْظُروا

کیفَ کانَ عاقِبَةُالْمُکذِّبینَ.››چیست؟ 1نمره     دیماه 86

6- چگونه پس از رحلت رسول خدا (ص) ظهور شخصیت ها  و الگوهای غیر قابل اعتماد افزایش یافت ؟ 1 نمره   خرداد87

درس هشتم

1-تقیه چیست و چرا ائمه (ع) گاهی از این روش استفاده می کردند ؟     1 نمره   دی ماه84

2- اصطلاح تقیه را تعریف کنید . 0.5 نمره          خردادماه   85  ودیماه85

2- اصطلاح تقیه را تعریف کنید . 0.5 نمره          خردادماه   85  ودیماه85

3- امامان بزرگوار ما (در مجاهده برای برقراری حکومت عدل ) از چه اصولی تبعیت می کردند ؟ (فقط نام ببرید)  خرداد86          1 نمره     شهریور ماه  85 

4-چراائمه (ع) درمجاهده ازاصل آگاهی بخشی به مردم تبعیت میکردند؟  1نمره شهریور86

5-آیه ی ‹‹قُلْ لا اَسألُکم عَلَیه اَجراً اِلّا الْمَوَدَةَ فی الْقُربی.›› را ترجمه نمایید. 1نمره دیماه 86 خرداد87پیام آن.0.5نمره

6- نام دو کتاب حدیث که در آن سخنان رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) گرد آمده است رابنویسید . 0.5 نمره   خرداد  87

7- (ترجمه کنید ) اِذْ قالَ لَهُمْ اَخوهُم نوحٌ اَلا تَتَّقونَ اِنّی لَکُمْ رَسولٌ امینٌ فاتَّقوا الله وَ اَطیعونِ .  1 نمره شهریور87

درس نهم

1-آیا غیبت امام عصر (عج) به معنای عدم ( حضور )  ایشان است ؟ توضیح دهید . 1 نمره      دی ماه 84

2-چهار مسئولیت شخص منتظردردوره ی غیبت را نام ببرید.       1نمره         دیماه84

3-چه کسانی می توانند یاران راستین امام عصر(ع)باشند ؟     1نمره           خرداد85

4- غیبت امام زمان (عج) در مقابل‹‹ ظهور›› است یا ‹‹ حضو ر›› توضیح دهید .      1 نمره       شهریور85

5-علت غیبت امام عصر(عج) چیست؟ توضیح دهید.1.5نمره    دیماه85

6-براساس آیه ‹‹اِنّ اللهَ لا یُغَیِّرُ ما بقومٍ حتّی یُغَیِّروا ما بِاَنفُسَهم››علت غیبت امام عصر(ع)چیست؟ 1نمره خرداد86

7- توضیح دهید آیا کسانی که فقط باگریه ودعا منتظر ظهور هستند می توانند یارراستین امام(ع)باشند؟1نمره خرداد86

8- چرا غیبت امام عصر(ع) به خورشید پشت ابر تشبیه شده است؟  1نمره    شهریور86

9-آیا می توان زمان ظهور امام (ع) راتعیین کرد؟مختصراًتوضیح دهید. 0.5نمره    شهریور86  و شهریور87 

10-غیبت صغری راتعریف کنید.   0.5نمره    دی ماه 86 – خرداد87 و دی ماه 86

11- پیام آیه ی ‹‹وَلَقد کَتَبنا فی الزَّبورِمِن بعدَ الذِّکرِ اَنَّ الْأرضَ یَرِثُها عبادیَ الصّالحونَ››رابنویسید. 0.5نمره    خرداد87

12- امام عصر (عج) رهبری خود را در عصرغیبت به چه چیزی تشبیه کرده اند ؟   1 نمره     شهریور87

درس دهم

1- چهار مسئولیت شخص منتظردردوره ی غیبت را نام ببرید.       1نمره          دیماه84

2-توضیح دهید آیا اعتقاد به موعود و منجی در همه ی  ادیان وجود دارد ؟     1 نمره        دی ماه 84

3-با توجه به آیه به سوالات پاسخ دهید:

‹‹وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضعَفوا فی الأرضِِ ِِ وَ نَجعَلُهم  أئِمَّةًوَنجعلُهم الْوارثینَ››(قصص -5)  1نمره

ومی خواهیم منت نهیم برکسانی که  ناتوان شمرده شده اند درزمین................

الف)ترجمه ی آیه را کامل کنید.                    ب)پیام آیه را درمورد ‹‹آینده تازیخ ››بنویسید.

4- به اعتقاد جامعه شناسان ‹‹پویایی جامعه شیعه››درطول تاریخ به چه عواملی وا بسته بوده است؟1نمره  خرداد85

5- مهر و عشق به امام زمان (عج) در ‹‹ شخص منتظر ›› چه تغیراتی را بوجود می آورد ؟   0.75 نمره  شهریورماه 85

6- جامعه ی منتظر چگونه جامعه ای است؟   1نمره   دیماه 85

7-اعتقاد شیعه درموردموعود چیست؟  1نمره   خرداد86

8- مهر وعشق به امام زمان (عج) درشخص منتظر سبب چه تاثیراتی می شود؟   1.5نمره    شهریور86

9- چهار مورد از ویژگیهای  یاران راستین امام عصر(عج)را براساس فرمایش علی (ع)بنویسید.1نمره شهریور86 و دی86

10- طولانی بودن عمر حضرت مهدی (ع)چگونه امکان پذیر است؟     1.5نمره    دیماه 86 وشهریور87

11- ویژگی های ‹‹ جامعه منتظر›› حضرت ولی عصر (عج) کدامند؟   1 نمره      خرداد87

                                                                                                                         درس یازدهم  

1-منظور از تقلید در احکام دینی چیست و از چه کسانی می توان تقلید کرد ؟    2 نمره       دی ماه 84

2-راههای شناخت ‹‹فقیه واجد شرایط ››رابنویسید.     1.5نمره            خرداد85  ودیماه 85  شهریور86

3- تقلید را تعریف کنید.    0.5 نمره     شهریور ماه85      شهریور86 و دی ماه 86

4- با توجه به احادیث ‹‹ شرایط مرجع و فقیهی که شایسته پیروی است ›› را بنویسید .   1.5 نمره  شهریور ماه85

5-اصطلاح مرجع تقلید را تعریف کنید.    0.5نمره     دیماه85

6-اصطلاح تفقه وولی فقیه را تعریف کنید.  1نمره    خرداد86

7- چرا تداوم مرجعیت علمی در غیبت کبری ضروری است؟ 1نمره   خرداد86

8-براساس احادیث شرایط فقیه یامرجعی که شایسته ی تقلید است را بنویسید. 1.5نمره    دیماه86

9- در عصر غیبت ‹‹ مرجعیت علمی ›› و  ‹‹ حکومت اسلامی›› چگونه تداوم می یابد ؟ 0.5 نمره   خرداد87

10- دو عاملی که نقش اساسی در انتخاب ‹‹ مرجع تقلید›› دارد چیست ؟ 0.5 نمره     خرداد87

11- مقصود ار ‹‹ تقلید ›› دراحکام دینی چیست ؟ 0.5 نمره     خرداد87

12- بخش اصلی رهبری امام عصر (عج) مربوط به کدام قلمرو است و چگونه انجام می شود؟ 1 نمره – خرداد87

13- در عصر غیبت فقیهان با تکیه بر چه پشتوانه ای باید وظایف خویش را انجام دهند ؟  1 نمره      شهریور87

14- آیا می توان پیروی از فقیه خاصی را بر انسان تحمیل کرد ؟ توضیح دهید .  1 نمره   شهریور87

درس دوازدهم

1-میان انتخاب ولی فقیه و مرجع چه تفاوتی وجود دارد ؟     2 نمره      دی ماه 84  شهریور86

2-اصطلاح ولی فقیه راتعریف کنید.  0.5نمره       خرداد85

3-چه شرایطی برای مشروعیت یافتن رهبر جامعه ی اسلامی لازم است؟ 1نمره     خرداد85

4- چرانظام اسلامی را ‹‹مردم سالاری دینی››نامیده اند؟  1نمره     خرداد85

5- انتخاب ‹‹ ولی فقیه›› به چه شیوه های انجام می گیرد ؟ توضیح دهید .     1 نمره    شهریور 85

6- آیا مسئولیت مردم در نظام اسلامی باانتخاب رهبر و سایرمسئولان جامعه خاتمه می یابد ؟ توضیح دهید .

1 نمره        شهریور 85

7-آیا تشکیل حکومت اسلامی درعصر غیبت درزمینه سازی حکومت جهانی ولی عصر(عج) مؤثر می باشد؟1نمره دی85ماه

8- میان انتخاب ولی فقیه ومرجع تقلید چه نفاوتی وجود دارد؟   1نمره    دیماه 85

9- ولی فقیه به چند روش انتخاب میشود؟  1نمره   خردادماه 86 باتوضیح   1.5نمره  دیماه 86

10-تفاوت اصلی نظام اسلامی باسایر حکومتهای دموکراتیک در چیست؟ 1نمره   خرداد 86  ودیماه 86

11-منظور از مشروعیت ومقبولیت ولی فقیه را مختصراً توضیح دهید.1نمره    شهریور86

12- دو شرط مشترک از شرایط ولی فقیه (رهبر)  و مرجع تقلید  کدامند؟ 0.5 نمره     خرداد87

13-  ‹‹ حقوق متقابل رهبر و مردم ›› را از نظر حضرت علی (ع) بنویسید .   2 نمره    خرداد87

14- چرا ولی فقیه باید ‹‹ مقبولیت›› داشته باشد ؟    1نمره    شهریور87

15- با توجه به سفارشات حضرت علی (ع) بنویسیدچرا رهبر باید از افراد عیب جو و ترسو دوری کند ؟ 1 نمره شهریور87

درس سیزدهم

1-کرامت نفس به چه معناست و چه رابطه ای با گناه دارد ؟     1 نمره        دی ماه 84

2-آیه ‹‹ مَنْ کان َ یُریدُ الْعزََّ‘ة فلِللهِ الْعزةُّ جمیعاً ›› را ترجمه کنید و پیام آن را بنویسید .  1 نمره  دی ماه 84

3-‹‹کرامت نفس›› راتعریف کنید ورابطه ی آن را با گناه وپیمان شکنی بنویسید.  2نمره     خرداد85

4- کرامت نفس را تعریف کنید . 0.5نمره           شهریور ماه85

5- چگونه می توان ‹‹ کرامت و عزت نفس ›› را پرورش داده و تقویت کرد؟  1 نمره     شهریور 85

6-‹‹مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَفَلِللهِ الْعِزَّةُ  جَمیعاً››(فاطر-10) 1.5نمره      دیماه85

7-چراانسان صاحب کرامت به پیمان شکنی دست نمی زند؟      0.5نمره     دیماه 85  شهریور86

8-آیا می توان تحریکات بیرونی وشرایط اجتماعی واقتصادی را عامل اصلی گناه دانست؟ 1نمره خرداد86

9-قرآن راه پرورش  کرامت وعزت نفس راچه میداند؟ 1نمره  خرداد86

10- ( ترجمه کنید ) وَ لِللّهِ الْعِزَّهُ وَ لِلْمُؤمِنینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمونَ .  1 نمره        شهریور 86 خرداد87

11-دودسته از تمایلات انسان کدامند وچه نامیده می شوند؟ 1نمره    شهریور86

12- براساس آیه ی‹‹ مَنْ کان َ یُریدُ الْعزََّ‘ة فلِللهِ الْعزةُّ جمیعاً ››راه پرورش عزت وکرامت نفس چیست؟1نمره دیماه86

13- انسان صاحب کرامت در برخورد بانفس لوّامه و امّاره چگونه عمل می کند ؟  1 نمره      خرداد87

14- نام دو خود در انسان چیست ؟ وآن دو با چه عنوانی وارد صحنه می شوند ؟  1 نمره     شهریور87

15- راه کسب عزت چیست و چه کسانی کرامت و عزت بیشتری دارند ؟  1.5 نمره     شهریور87

درس چهاردهم

1-چگونه نیاز به آرامش وانس روحی با همسر موجب تشکیل خانواده می شود؟    1 نمره     دی ماه 84

2- عالی ترین زمینه تشکیل خانواده بیان کرده توضیح دهید.    1نمره    خرداد 85 و شهریور87

3-‹‹  مَنْ عَمِلَ صالحا مِنْ ذَکَرٍٍ اَوْ اُنثی وَ هُوَ مُومِنٌ فَلَنُحْیینََّ حَیاةً طَیِّبةً ››  1.5 نمره      شهریور ماه86

................................................. او را با یک زندگی پاک حیات می بخشیم ................................

الف ) ترجمه ی آیه را کامل کنید .

ب) آیه فوق به چه مطلبی در مورد ((منزلت حقیقی )) انسان اشاره دارد .

4- زمینه های  طبیعی تشکیل خانواده را نام ببرید.    1نمره    دیماه 85  دی ماه 86

-آیاتفاوت میان زن ومرد به معنای برتری یکی بر دیگری است؟    1نمره    خرداد86

6-ابتدایی ترین زمینه ی تشکیل خانواده چیست؟توضیح دهید.   1نمره   شهریور86

7-توضیح دهید چرا خانواده یک نهاد طبیعی ومتفاوت باسایر نهادهای اجتماعی است؟1نمره  دیماه86

8- چرا خداوند نقش زن و مرد را متفاوت قرار داده است  ؟    1 نمره     خرداد87

 درس پانزدهم

1-چهار مورد از معیارهای همسر شایسته را با توجه به روایات معصومین (ع) نام ببرید 1 نمره   دی ماه 84وخرداد85

2- جرانباید میان بلوغ طبیعی وفکری بازمان ازدواج فاصله زیاد شود؟     1نمره       خرداد85

3- با توجه به آموزه های پیشوایان دین درباره ی هریک از موارد زیر توضیح دهید . 1.5 نمره  شهریور85 و 87

الف ) مشورت با پدرومادر در مورد ‹‹ انتخاب ›› همسر  دیماه86

ب) دوراه مناسب برای ‹‹ شناخت ›› همسر

4- چهار نقش مرد درزندگی مشترک را بنویسید.  1نمره   دیماه85

5-چرااذن پدر برای ازدواج دختر ضروری است؟    1نمره     دیماه85   شهریور86

6-‹‹آمادگی زیستی وروحی››ازدواج نیازمند چند بلوغ است؟  1نمره    خرداد86

7- چرا تنها محبت و علاقه ی اولیه نمی تواند لازمه ی انتخاب همسرباشد؟   0.5 نمره     خرداد87

8- چه نوع معاشرتهایی برای ‹‹ شناخت همسر›› نتیجه بخش نیست؟ چرا ؟  1.5 نمره   خرداد87

9- ازدواج به موقع چه فوایدی را در بردارد؟   1 نمره شهریور 87

10- چرا پیشوایان دین در امر ازدواج مشورت با پدر و مادر را سفارش کرده اند؟  1 نمره    دیماه 86

درس شانزدهم

1-چهار شرط اصلی پیمان ازدواج را بنویسید .     1 نمره        دی ماه 84   وشهریور86  خرداد87

2-از وظایف مرد در خانواده نقش پدری را توضیح دهید .      1 نمره        دی ماه 84

3-نفقه چیست وبرعهده ی چه کسی است؟    0.75نمره     خرداد85  دیماه86 و شهریور87

4- مهمترین ‹‹ وظیفه مشترک زن و مرد ›› در خانواده چیست ؟    1 نمره     شهریور 85

5-نقش مشترک پدرومادر درخانواده چیست؟آن را توضیح دهید.   1نمره  دیماه85

6-آیه زیرا ترجه کنید:  ‹‹وَقَضی رَبُّکَ اَلّا تَعبُدوا اِلّا اِیّاه وَلِلْوالِدَینِ اِحسانا››(اسرا-23)1نمره   خرداد86

7- نقش مرد درخانواده رانام ببرید.  1نمره   خرداد86

8-وظیفه ی ما نسبت به پدرومادر چیست؟چهار مورد را بنویسید.  1نمره   شهریور86

9- اصطلاح نفقه را تعریف کنید.  0.5 نمره  شهریور87 

10- ازنقش های مرد ‹‹ رابطه ی محبت آمیز با همسر ›› را توضیح دهید .   1 نمره     شهریور87